جریان شناسی فکری معارضان قیام کربلا

جریان شناسی فکری معارضان قیام کربلا0%

جریان شناسی فکری معارضان قیام کربلا نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

جریان شناسی فکری معارضان قیام کربلا

نویسنده: محمد رضا هدايت پناه
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 8126
دانلود: 2301

جریان شناسی فکری معارضان قیام کربلا
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 17 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8126 / دانلود: 2301
اندازه اندازه اندازه
جریان شناسی فکری معارضان قیام کربلا

جریان شناسی فکری معارضان قیام کربلا

نویسنده:
فارسی

حادثه عظیم و ارزشمند کربلا توجه محققان بسیارى را، از شیعه و سنى و حتى غیرمسلمان، به خود جلب کرده و هر یک از زاویه اى به آن نگریسته و آن را مورد بررسى و تحلیل قرار داده اند اما به نظر مى رسد هنوز نکات و مطالب قابل توجهى وجود دارد که به دلیل حساسیت و یا شهرت، کم تر مورد نقد و بررسى قرار گرفته است؛ از جمله این موارد، شناخت دقیق تفکر سیاسى ـ مذهبى نیروهاى عراقى اى است که در برابر قیام امام حسین (علیه السلام) صف آرایى کردند و در کوفه و کربلا حزب اموى را یارى رساندند. اهمیت پرداختن به این موضوع، ناشى از جایگاه تاریخى شهر کوفه به عنوان مهد تفکر شیعه و مرکز اجتماع شیعیان است. این سابقه تاریخى با وقوع حادثه کربلا در حوزه ى جغرافیاى سیاسى این نقطه، بر پیچیدگى تحلیل این نهضت افزوده و سبب شده است که همیشه صورت ظاهرى آن ـ به عمد و یا به سهو ـ مورد توجه قرار گیرد و به آن دامن زده شود تا حقیقت ماجرا و یا قسمت قابل توجهى از آن در ابهام بماند و چهره ى بازیگران و دست اندرکاران واقعى آن آشکار نگردد.

فصل چهارم: بازتاب تفكر عثمانى در كربلا

نمادها و شعارهاى مذهب عثمانى در كربلا

تفكر عثمانى در كربلا به جهت تقابل مستقیم با تشیع واقعى، بسیار محسوس تر و آشكارتر ظهور و نمود پیدا كرد. نصوص و شواهدى كه در این باره وجود دارد و در ادامه به آن خواهیم پرداخت، جاى هیچ گونه شك و تردید باقى نمى گذارد كه بر سپاه عمر بن سعد ـ حداقل بر بخش قابل توجهى از اشراف و فرماندهان و پیادگان و سواره نظام ـ چنین تفكرى حاكم بوده است.

این سیاستى بود كه از ابتدا بنى امیه آن را دنبال مى كردند؛ معاویه خونخواهى عثمان را به عنوان خلیفه مظلوم! بهانه اى براى اظهار مخالفت هاى خود و مقابله با حكومت امیرالمؤمنینعليه‌السلام قرار داده بود، یزید و حزب اموى نیز همین سیاست را ادامه دادند و به دنبال انتقام از اهل بیت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به انتقام كشته هاى اجداد كافرشان در بدر بودند. چنان كه ابن عباس سیاست بنى امیه را در مقابله با اهل بیت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله در آن نامه شدیداللحن خود به یزید به خوبى افشا كرده است.

همچنین ابن عباس به این سیاست وقتى امام حسینعليه‌السلام خواست از مكه به عراق حركت كند، اشاره كرد و گفت: «بیم آن دارم كه مانند عثمان در برابر زنان و اهل بیتت كشته شوى. » ( 1 )  حضرت نیز آن گاه كه در میدان كربلا دید سپاه عمر بن سعد به سوى حرم او هجوم مى برند، سخن ابن عباس را یادآورى كرد و فرمود: «خدا بیامرزد ابن عباس را كه به این موضوع اشاره كرد. ( 2 )  عمرو بن سعید اشْدَق وقتى صداى شیون زنان بنى هاشم را در مدینه شنید، گفت: «این شیون و زارى به انتقام آن شیون» و زارى كه بر عثمان شد! ( 3 )  مروان نیز وقتى سر مقدس امام حسینعليه‌السلام را در مقابل خود دید، روزها و حوادثى را كه بر عثمان وارد شده بود به یاد آورد. ( 4 )  

چنانچه از بُعد سیاسى و نظامى به این موضوع بنگریم، این امر طبیعى است كه ابن زیاد براى آماده سازى و اعزام سپاهى در برابر امام حسینعليه‌السلام این احتمال را ـ با توجه به اوضاع سیاسى كوفه ـ بایستى مى داد كه فرماندهان و نیروهاى اصلى، اعم از پیاده نظام و سواره نظام، باید به گونه اى سازماندهى شوند كه پس از خارج شدن از كوفه با دشمن او همدست نشده، بر ضد او به كوفه باز نگردند. در غیر این صورت، اولاً؛ چگونه سپاهى را كه كاملاً گرایشهاى شیعى و ضد اموى داشتند همانند مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر و افرادى دیگر كه خود را به امام رسانده بودند) مى توانست آماده سازد؟! و ثانیاً؛ بر فرض آماده سازى و اعزام چنین نیروهایى با فشار و تهدید، چه اطمینانى بود كه چون از كوفه خارج شدند، سر به شورش برنیاورده، به امام ملحق نشوند؟! ( 5 )  شاهدْ این كه بلاذرى مى گوید: از هر هزار نفرى كه ابن زیاد به كربلا اعزام مى كرد، تنها دویست نفر آنان به آن جا مى رسیدند و باقى در میانه راه فرار مى كردند؛ چرا كه از جنگ با امام حسینعليه‌السلام كراهت داشتند. ( 6 )  ابوحنیفه دینورى نیز همین مطلب را تأیید كرده است. ( 7 )  این كراهت بدان اندازه بود كه حتى برخى از عثمانى مذهب ها نیز صحنه را ترك كرده، از كربلا باز مى گشتند؛ مانند هرثمه و شیبان بن مخرم. این اخبار به یقین بر ابن زیاد پوشیده نبوده است و شاید به همین دلیل از مذاكرات عمر بن سعد با امام حسینعليه‌السلام به شدت به وحشت افتاد و به شمر فرمان داد تا چنانچه از دستور سرپیچى كرد، بلافاصله او را بكشد و خود فرماندهى سپاه را به دست گیرد. تكرار نامه هاى ابن زیاد مبنى بر تمام كردن كار، شاهد دیگرى بر وحشت او از تأثیر پذیرى سیاسى نیروهایى است كه به كربلا اعزام كرده بود. شاید به همین دلیل به فكر او رسید كه از نیروها و فرماندهان نظامى بصره كمك گیرد و از آنان خواست تا خود را به كربلا برسانند. ( 8 ) گر چه ما دلیلى بر حضور بصریان در سپاه عمر بن سعد نداریم اما این گزارش نشان مى دهد كه اوضاع سیاسى سپاه اعزامى و حوادثى كه در راه اتفاق افتاده بود، عبیدالله را به این فكر انداخته است كه نمى تواند چندان به كوفیان اعتماد داشته باشد؛ مگر افرادى كه از نظر فكرى همسو با باند اموى و عثمانى باشند.

به همین دلیل، سخنان، مناظرات و گفتگوهاى برخى از فرماندهان سپاه عمر بن سعد و نیروهاى دیگر كه به آن ها خواهیم پرداخت، ماهیت تفكر عثمانى آنان را به منصه ظهور مى رسانَد؛ اگر آنان فرار نكرده و سخنان امام نیز هیچ گونه تأثیرى جز بر افراد بسیار اندكى كه به امام ملحق شدند نداشت، نه از روى اكراه و جهل كه از كینه و دشمنى با اهل بیتعليه‌السلام بوده است. بنابراین، آن چیزى كه نیروهاى ابن زیاد را در كربلا جمع كرد تا آن جنایات را بر خاندان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به شدیدترین وجه ممكن وارد كردند پشتوانه اش نمى توانست تنها چند درهم و دینارى باشد كه به جیب این و آن ریخته بودند؛ بلكه پشتوانه فكرى و سیاسى داشت كه آن را به زبان هاى گوناگون در كربلا اظهار كردند.

بنابراین، نه معقول است و نه با آنچه در كربلا اتفاق افتاده سازگار است، كه بپذیریم سپاهى تا به كربلا نرسیده از مقابله با امام حسینعليه‌السلام و شمشیر كشیدن به روى او كراهت دارد و از نیمه راه فرار مى كند، اما همین نیروهاى باقى مانده ـ با همین تعریف و مشخصه هاى آنان كه فرار كردند ـ وقتى كه به كربلا مى رسند، یكدفعه روحیات و خواسته ها و اندیشه هاشان تغییر مى كند؛ آن قدر كه بنا بر تعریف امام سجادعليه‌السلام ، هر یك از نیروهاى عمر بن سعد با كشتن امام حسینعليه‌السلام رضا و رضوان و تقرب به خداى عز و جل را مى طلبیدند؟! ( 9 )  یا باید روایت امام سجادعليه‌السلام را كذب محض بدانیم و یا این كه بر اساس شواهد و دلایلى كه تا حال بیان شد و در ادامه نیز خواهد آمد، بگوییم آنان كه به خود را كربلا رساندند و مرتكب بدترین جنایات شدند از نظر فكرى و سیاسى كسانى بودند كه شعار یا لثارات عثمانشان در كربلا و چند سال پس از آن در مقابله با مختار بلند شد.

به نظر مى رسد كه برداشت اصحاب امام نیز از نیروهاى گرد آمده در كربلا این بوده كه آنان از نظر فكرى مخالف با اهل بیتعليهم‌السلام و شیعیان هستند؛ چنانچه وقتى قرة بن قیس حنظلى از طرف عمر بن سعد به سوى امام آمد تا از هدف حركت او به سوى كوفه سؤال كند، آن حضرت از یاران خود پرسید: «آیا این مرد را مى شناسید؟» حبیب بن مظاهر به امام پاسخ داد: «آرى، او از قبیله حنظله تمیم و خواهر زاده ى ما است و من او را مردى خوش عقیده مى دانستم و باور نمى كردم كه در این معركه حاضر شود. ( 10 ) »

چنین نیروهایى در سپاه عمر بن سعد ممكن است استثنایى باشند و یا در اقلیت قرار داشته باشند؛ اما آنچه مهم و نكته اصلى كلام حبیب است، تصور و برداشت اوست كه نیروهاى عقیده مند به امام، در این صحنه مقابل امام حسینعليه‌السلام حاضر نشده و نخواهند شد و سپاه عمر بن سعد تشكیل یافته از نیروهاى ضد شیعى و به تعبیر دیگر عثمانى است. در غیر این صورت، چرا حبیب كه خود شاهد كناره گیرى مردم كوفه از دور مسلم بوده، باید تعجب كند كه چنین شخصى در سپاه ابن زیاد حاضر شده است؟ این نشان مى دهد كه كناره گیرى و خانه نشین كردن مردم با تهدید و ارعاب و برقرارى حكومت نظامى، یك امر است و شمشیر كشیدن به روى امام و كشتن آن حضرت امر دیگرى است كه نیاز به یك پشتوانه سیاسى ـ مذهبى قوى دارد؛ چیزى كه در كربلا به زبان هاى مختلف آن را اظهار كردند. مؤید این نكته ـ كه گرایش مذهب عثمانى بر بسیارى از سپاه عمر بن سعد حاكم بوده ـ است كه پس از حادثه كربلا، بسیارى از آنان در سپاه عبدالله بن مطیع اجتماع كرده، شعار یا لثارات عثمان سر مى دادند. رفاعة بن شداد چون این شعار را از آنان شنید، از آنان جدا شد و گفت: «ما را با عثمان چه كار! كسانى را كه انتقام خون عثمان را مى طلبند، یارى نخواهم كرد و همراه آنان نخواهم جنگید. » سپس به مختار پیوست. وى به هنگام نبرد این رجز را مى سرود:

أنا ابن شداد على دین على / لست لعثمان بن اروى بولى ( 11 )

و چون مختار آنان را شكست داد و اسیر كرد افراد بسیارى را كه در كربلا حضور داشتند، به قتل رساند. ( 12 )

موارد متعددى در زمینه تأثیر و حاكمیت اندیشه هاى عثمانى بر سپاه عمر بن سعد گزارش شده كه توضیح آن ها خواهد آمد. داستان شیبان بن مخرم و خالد بن عرفطه و هرثمه كه پیش از این بیان شد، نمونه هایى است كه نشان مى دهد چه نیروهایى در كربلا حاضر شدند؛ به خصوص فرماندهان كه هیچ جنایتى را فرو نگذاشتند.

آنچه ممكن است در این باره به ذهن بیاید و پذیرش حاكمیت تفكر عثمانى را بر سپاه عمر بن سعد اندكى با مشكل روبه رو كند، تعداد سپاه سى هزار نفرى كوفه است كه چگونه ممكن است این تعداد عثمانى در كوفه وجود داشته باشد؟!

اولا؛ این سخن به معناى این نیست كه تمام افراد سپاه عمر بن سعد عثمانى بوده اند، بلكه بر اساس گزارشهاى مستند تاریخى، در سپاه عمر بن سعد از گروه هاى دیگرى مثل اراذل و اوباش كوفه ـ كه در هر شهرى از این افراد وجود دارد و مورد بهره بردارى سیاسى حكام قرار مى گیرند ـ وجود داشته است. شناسایى افراد شرور و جانى و شرابخوار و هرزه ـ كه تصریحات مورخان و شواهد تاریخى را ثابت مى كند ـ مجال دیگرى را مى طلبد. ( 13 )  ثانیاً؛ استبعاد این موضوع با توضیحاتى كه در بخش دوم درباره ى شكل گیرى مذهب عثمانى در كوفه، دادیم پاسخ داده شد. ثالثاً؛ سپاهیان عمر بن سعد به تصریح مسعودى ( 14 )  و سبط بن جوزى ( 15 )  و سمهودى ( 16 )  بیش تر از شش هزار نفر، نبوده اند. این تعداد با توجه به روایت بلاذرى كه از هر هزار نفرى كه از كوفه اعزام مى شد بیش تر از دویست نفر به كربلا نمى رسید، مقبول مى افتد و معلوم مى شود آمارى كه برخى از مورخان ( 17 )  گفته اند، مستند به گزارشهایى است كه راویان در كوفه مشاهده كرده اند و اعزام آنان از كوفه بوده است. تعداد شش هزار نفر، با توجه به جمعیت كوفه كه تنها در جنگ صفین قریب به شصت و یا هشتاد هزار نیرو از سپاه امیرالمؤمنینعليه‌السلام را تشكیل مى داد، جمعیت زیادى در مقابل شیعیان نیست.

افزون بر این، با توجه به روایت بلاذرى، چنانچه نسبت دویست را به (یك پنجم) لحاظ كنیم و حضور سى هزار نفر كوفى را در كربلا بپذیریم، باید بگوییم سپاهى در حدود 150 هزار نفر از كوفه اعزام شده كه یك پنجم آن ـ یعنى سى هزار نفر ـ به كربلا رسیده و باقى در میان راه فرار كرده اند. اما این، مطلبى است كه از نظر عقلى و عرفى به هیچ وجه مقبول نیست. علاوه بر این كه چه ضرورتى داشته كه براى رویارویى با امام ـ كه تعداد كمى همراه او بوده اند بیست ـ و چند هزار نفر و یا سى هزار نفر اعزام كنند؛ آنهم با توجه به تشیع كوفه.

ممكن است بپذیریم كه آنان از ترس و فشار نظامىِ ابن زیاد دور مسلم را خالى كردند و او را یارى نرساندند، اما مقبول نیست كه براى كشتن امام حسینعليه‌السلام نیز به این آسانى خود را در اختیار ابن زیاد قرار دهند. پس آن چندین هزار نفرى كه گروه توابین را تشكیل دادند و یا مختار را همراهى نمودند، چه كسانى بودند و از كجا جمع شدند؟ و چنانچه تعداد بیست و چند هزار نفر و یا سى هزار نفر كوفیان را بپذیریم، چگونه مختار توانسته در شهر كوفه در برابر این تعداد قیام كند؟!

منع آب؛ بارزترین نُمود تفكر عثمانى در كربلا

چنان كه پیش از این توضیح دادیم، بر اساس اندیشه هاى مذهب عثمانى، امیرالمؤمنین علىعليه‌السلام نقش اصلى را در هدایت و رهبرى شورشیان بر ضد عثمان بازى كرد. حداقل سیاست هاى آنان این گونه اقتضا مى كرد كه چنین تهمتى را به امام و اهل بیت او بزنند و آن را در میان مسلمانان شایع كنند. در جریان قتل عثمان، آنچه از نظر عاطفى احساسات را مى توانست جریحه دار كند و بهانه اى براى عثمانى مذهبان باشد تا با آن مسلمانان را بر علیه امام علىعليه‌السلام تحریك كنند، ممانعت شورشیان از رسیدن آب به عثمان در طول محاصره و سرانجامْ كشتن او با لب تشنه بود. عثمان به امام پیام فرستاد و از او خواست تا او را از تشنگى نجات دهد. امام نیز با طلحه و زبیر صحبت كرد و این كار آنان را غیر انسانى برشمرد، ولى آنان به امیرالمؤمنینعليه‌السلام جواب رد دادند ( 18 )  و آن حضرت دو بار تلاش كرد تا به عثمان آب برساند. منابع در این باره اخبار متفاوتى نقل كرده اند. بیش تر منابع مى گویند امام موفق شد. ( 19 )  بنابر روایات دیگر، امیرالمؤمنینعليه‌السلام امام حسنعليه‌السلام را براى رساندن مشك آب به عثمان مأمور كرد. ( 20 )  روایت دیگرى نیز مى گوید كه عمار با محاصره كنندگان سخن گفت و آنان را به خاطر این كار نكوهش نمود و خواست به عثمان آب برساند، ولى طلحه مانع او شد. از این رو، به نزد امیرالمؤمنینعليه‌السلام آمد و درخواست كرد تا آب به عثمان برساند، و خود آن حضرت مشك آبى به او رساند. ( 21 )  با وجود این تلاش ها ـ كه به تعبیر ابن ابى الحدید، اگر جعفر بن ابى طالب نیز به جاى عثمان در محاصره بود، امیرالمؤمنین بیش از آنچه براى عثمان تلاش كرد نمى توانست براى جعفر انجام دهد ( 22 )  ـ امویان این را بهانه اى براى سركوب حكومت امیرالمؤمنینعليه‌السلام و اهل بیت او و نیز كشتن شیعیان قرار دادند.

رفتار سیاسى اى كه عثمانى مذهبان پس از كشته شدن عثمان اتخاذ كردند، این بود كه همچنان كه عثمان با لب تشنه كشته شد، شیعیان را نیز تشنه بكشند. نمونه آن، جلوگیرى آب از نیروهاى امیرالمؤمنینعليه‌السلام در صفین بود. علت این اقدام ـ همچنان كه ولید بن عقبه گفت ـ انتقام از امیرالمؤمنینعليه‌السلام و نیروهاى او بود كه عثمان را با لب تشنه كشتند. ( 23 )  سلیل بن عمرو سكونى نیز در شعر خود براى تحریك معاویه چنین مى گفت:

امنع الماء من صحاب على

أن یذقوه و الذلیل ذلیل

و اقتل القوم مثل ما قتل الشیخ

ظمئاً و القصاص أمر جمیل ( 24 )

نمونه دیگر اتخاذ این سیاست، در شهادت محمد بن ابى بكر و مسلم بن عقیل است كه از دادن قطره اى آب به آنان امتناع ورزیدند. ( 25 )

درباره ى حادثه كربلا نیز این مسأله در نظر بود و از همان ابتدا سیاست بر آن بود تا از دستیابى امام حسینعليه‌السلام و یارانش به آب جلوگیرى كنند و دقیقاً همان كارى را كردند كه در صفین انجام دادند. همسویى این دو ماجرا همسویى فكرى حاكم بر آن دو را مى نمایاند.

دستور منع آب از امام حسینعليه‌السلام چندین بار از سوى یزید و ابن زیاد تكرار شده است. و این تكرار، اهمیت این موضوع را در نزد امویان مى رساند. اما بارزترین و بهترین دستور در این زمینه، نامه مشهور ابن زیاد است كه در شب هفتم به دست ابن سعد رسید. مضمون این نامه چنین است: میان حسین و اصحابش و آب جلوگیرى كن و نگذار از آن قطره اى بچشند؛ چنانكه با عثمان بن عفان، آن مرد پرهیزكار و پاك چنین كردند. ( 26 )

در این نامه و دستور صادره در آن، بازتاب تفكر عثمانى كاملاً آشكار و صریح است. و این نامه از بارزترین نمادهاى تفكر عثمانى در حادثه كربلا به شمار مى آید.

به یقین، حساسیت این موضوع و اهمیت آن در اندیشه عثمانى، عمر بن سعد را بر آن داشته تا كسى را مأمور انجام این مهم كند كه داراى چنین تفكرى بوده باشد تا دستور را به بهترین شكل آن به اجرا در آورَد و درباره ى آن كوتاهى نكند. از همین رو، انتخاب عمرو بن حجاج زبیدى ـ با توجه به گرایش هاى عثمانى او كه پیش از این بیان كردیم و در جاى دیگر نیز خواهیم گفت ـ یك انتخاب كاملاً دقیق و حساب شده بوده و عمرو بن حجاج نیز از فلسفه این دستور و مضمون نامه اطلاع داشته است.

ظهور اندیشه هاى سیاسى عثمانى و علوى در مناظرات و گفتگوها

به تحقیق، آنچه در كربلا رخ داد یك تقابل نظامى صرف دو سپاه برابر نبود. بلكه آنچه در پس این تقابلِ به ظاهر نظامى قرار داشت، تقابل دو اندیشه و تفكر بود كه در كربلا، رو در روى هم قرار گرفتند.

پیش از رسیدن امام به كربلا وقتى مالك بن نسیر بَدّى كندى نامه عبیدالله را مبنى بر در تنگنا قرار دادن امام و اصحابش در یك سرزمین خشك و به دور از آب، به دست حر رساند و حر امام را از مضمون نامه آگاه كرد، ابوالشعشاء یزید بن زیاد مهاصر كندى، مالك را به خاطر رساندن این نامه مورد سرزنش قرار داد. مالك بن نسیر در پاسخ و توجیه انجام این مأموریت، وفادارى خود را به بیعت با یزید كه از او به امام تعبیر كرد و نیز اطاعت از دستور او اعلام نمود. ( 27 )  این پاسخ، بیانگر عثمانى بودن مالك بن نسیر و كوفیانى است كه در كربلا اجتماع كرده در برابر امام صف آرائى كردند. این در حالى است كه شیعیان در نامه خود به امام حسینعليه‌السلام نوشتند كه «امامى جز تو نداریم؟». از این رو، بدیهى است كه مالك بن نسیر در وقت ورود، بر حر سلام كند ولى بر امام سلام نكند.

بنابراین، تصور این كه تمام كوفیان با یزید بیعت نكرده و خلافت او را نپذیرفته اند، كاملا قابل تأمل و تردید جدى است. بلكه چنان كه پیش از این بیان كردیم، اشراف و رؤساى برخى قبایل و به تبعیت از آنان، افراد قبایل كوفه با یزید بیعت كرده بودند؛ چنان كه مالك بن نسیر نیز به موضوع اعتراف كرده است.

از روز دوم محرم تا عاشور هشت روز بیش نبوده و ما از حوادث روزهاى اولیه نیز اطلاع چندانى نداریم و ماجراى قیام با بستن آب، از روز هفتم وارد مرحله جدى و حساس خود شد، اما در شب عاشورا و روز عاشورا حوادث و جریاناتى رخ داد كه بهتر نشان مى دهد كه در حقیقتْ جنگ بر سر چه چیزى است. آنچه مربوط به موضوع ماست، سخنان و مناظراتى است كه از هر دو سو انجام شده و نمایندگان هر یك به نحوى خواسته اند اندیشه خود را بیان كنند. این مناظرات هر چند اندك است، اما كمى تأمل و دقت در آن ها موضع سیاسى و مذهبى دو سپاه را معین و مشخص مى كند.

در شب عاشورا مذاكره و گفت وگوى بسیار مهمى میان زهیر بن قین با عَزْرَة بن قیس احْمَسِى صورت گرفت. این گفت وگو پس از سخنان حبیب بن مظاهر به زهیر بود كه عرزه در جلوى سپاه عمر بن سعد سخنان آنان را شنید و به زهیر گفت: «اى زهیر، جاى بسى تعجب است كه ما تو را عثمانى مذهب مى شناختیم، ولى اینك از جمله شیعیان این خاندان شده اى؟!» ( 28 )  با توجه به مكتب فكرى عزره، این سخن او در حقیقت اعتراضى به زهیر است كه به جاى این كه در كنار وى و هوادارانش باشد، در صف مخالفان فكرى او قرار گرفته است. تعبیر دیگر عزره درباره ى زهیر كه «چگونه ترابى گشته اى ( 29 ) ؟» دلیل آشكارى بر عثمانى بودن عزره است؛ زیرا همان طور كه پیش تر گفتیم، تنها امویان و عثمانیان از شیعیان به ترابیه نام مى بردند و این گونه سخن گفتن، ادبیات سیاسى یك عثمانى مذهب است.

در پاسخ زهیر نیز نكته قابل توجهى بیان شد كه كاملاً آشكار مى سازد كه دو گروهِ مقابل هم، داراى دو مذهب سیاسى متفاوت (تشیع و عثمانى) بوده اند. زهیر ضمن برشمردن این كه او از جمله كسانى نبوده است كه امام را به كوفه دعوت كرده اند، بیان مى دارد كه «من چون موقعیت و جایگاه او را نسبت به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله اندیشه كردم، به این نتیجه رسیدم كه او را بر شما و حزب شما مقدم داشته، در حزب او باشم و یارى اش كنم. »؛ عرفت ما یقدم علیه من عروه و حزبكم فرایت ان انصره و ان اكون فى حزبه.

زهیر با این كلام و استفاده از عبارت «حزب» آشكار ساخته كه دو حزب سیاسى و فكرىِ مخالف هم در برابر یكدیگر قرار گرفته اند؛ یك حزب كه به حقانیت اهل بیت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله معترف است و حزبى كه مخالف آنان است. البته این حزب مخالف مى توانست اعم از عثمانى مذهبان و خوارج باشد. ( 30 )

این سخن عزره شبیه سخن زرعة بن ابان دارمى است كه وقتى امام حسینعليه‌السلام خواست به شریعه فرات رود، به نیروهاى تحت امرش فریاد زد «تا شیعیانش به كمك او بدین جا نرسیده اند، نگذارید به آب دست یابد و كار او را تمام كنید. ( 31 ) » در حقیقت او نیز با این سخن، خود را در حزب مخالف شیعیان امام حسینعليه‌السلام فرض كرده و هیچ دلیل ندارد كه در این جا ما از كلمه شیعه معناى اصطلاحى آن را ـ به خصوص با توجه به شرایط موجود ـ در نظر نگیریم و آن را بر معناى لغوى اش حمل كنیم؛ حتى بر فرض معناى لغوى نیز تنها مصداقى كه در آن اوضاع و شرایط حادِّ امام مى تواند پیدا كند، شیعیان مذهبى خالص هستند. در نظر داشته باشیم كه تعداد قابل توجهى از آنان كه با امام آمده بودند، وقتى تغییر شرایط براى امام و شمارش معكوس شكست آن حضرت را دیدند، در میانه راه فرار كردند و او را تنها گذاشتند و حتى بالاتر از این، ضحاك بن قیس مشرقى نیز كه تا لحظات آخر در ركاب امام جنگید، بر اساس شرطى كه قبلا با امام بسته بود، وقتى دید دیگر امام یاورى ندارد، از او جدا شد و صحنه جنگ را ترك كرد.

در دومین مناظره اى كه در شب عاشورا انجام شد، اعلام شد كه سپاه عمر بن سعد از نظر مذهبى خود را كاملاً جدا از افكار و اندیشه هاى مذهبى و سیاسى امام مى دانند. وقتى امام آیه شریفه( و لایحسبن الذین كفروا انما نملى لهم خیر لأنفسهم انما نملى لهم لیزدادوا اثماً و لهم عذاب مهین* ما كان الله لیذر المؤمنین على ما انتم علیه حتّى یمیز الخبیث من الطیب ) را قرائت كرد، بلافاصله یكى از سواركاران سپاه كوفه كه امام و یارانش را تحت نظر داشتند، جواب داد: «به خدا سوگند آن پاكیزگان ما هستیم و خبیثان شما مى باشید. »

قرائت این آیه در آن اوضاع و شرایط به مثابه صدور بیانیه اى از طرف امام درباره ى خود و سپاه عمر بن سعد است. از نظر امام، اختلاف میان او و گروه مقابل یك اختلاف سلیقه و یا در امور جزئى سیاسى ـ مذهبى نبود، بلكه به فاصله بهشت و جهنم بود، و طرف مقابل نیز همین قضاوت و تصور را داشت؛ چنان كه در ادامه خواهیم گفت كه افراد دیگرى نیز از سپاه عمر بن سعد همین قضاوت را داشتند و به امام و یارانش وعده ى دوزخ و نوشیدن از حمیم جهنم را مى دادند و بیان چنین اعتقادى با این گونه سخنان، نهایت تضاد و تقابل میان دو اندیشه و تفكر سیاسى ـ مذهبى را نشان مى دهد.

این جا دیگر سخن از زور و تهدید ابن زیاد نبود كه این شخص را به اظهار چنین عقیده اى وا داشته باشد، بلكه سخنى از سر اعتقاد بیان كرده است. از جهت دیگر، ادبیات به كار برده شده در سخن این شخص را وقتى با ادبیات سیاسى عثمانیان مقایسه كنیم ـ كه امام حسینعليه‌السلام را كذاب بن كذاب معرفى مى كردند ـ تفاوتى دیده نمى شود. آیا توهین به امام با تعبیر خبیث با سب و لعن افراطیون عثمانى و ناصبى مذهب تفاوتى دارد؟! آیا نه این است كه اگر كسى به امیرالمؤمنینعليه‌السلام چنین توهینى مى كرد، از لحاظ قواعد فكرى و مذهبى او را در شمار مخالفان آن حضرت و عثمانى مذهبان قرار مى دادیم؟! بر فرض كه تصور كنیم چنین افرادى قبلاً از شیعیان سیاسى بوده اند، اما اینك با این سخنان آشكار مى سازند كه موضع سیاسى ـ مذهبى آنان جدا شده است و آن را اینك صریحاً اعلام مى دارند. همانند خوارج كه گرچه در ابتدا از شیعیان امیرالمؤمنینعليه‌السلام بودند، اما در زمانى كه صف خود را جدا كردند و به صورت حزبى جداگانه با اندیشه اى جدید اعلام موجودیت كردند، دیگر نمى توانیم آن ها را از نظر فرقه شناسى در شمار شیعیان قرار دهیم و بگوییم كه شیعیانش او را به شهادت رساندند. افرادى را نام برده اند كه در طول حوادث و جریانات سیاسى جامعه به تغییر موضع خود اقدام كرده اند و با این كه پیش تر علوى مذهب بودند، عثمانى شدند.

همانطور كه مى دانیم در روز عاشورا امام و یارانش بیش از هرگونه درگیرى نظامى، سعى بر آن داشتند تا اگر امكان دارد با گفت وگو اختلافات را حل نمایند و خونى ریخته نشود، اما جز تعداد سى نفر كه پس از شنیدن پیشنهادهاى امام به او ملحق و شهید شدند ( 32 )  ـ از جمله ابوالشعثاء یزید بن زیاد بن مهاصر كندى ( 33 )  ـ كس دیگرى به سخنان امام كوچك ترین توجهى ننمودند. روشن است كه ایستادگى بر موضع خود، نشان از انگیزه و اهدافى دارد كه آنان را در مقابل امام قرار داده است.

پس از سخنان امام حسینعليه‌السلام ، برخى از یاران آن حضرت نیز قدم پیش نهادند تا شاید به گونه اى دیگر سخن گویند و مفید واقع شود. گفته اند نخستین كسى كه از یاران امام با سپاه عمر بن سعد سخن گفت، زهیر بن قین بود. با توجه به این كه برخى از آنان، هم از جهت فكرى و سیاسى و هم از جهت مذهبى و دینى، از زهیر مشهورتر بودند (مانند بریر بن خضیر، مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر و ابوثمامة الصائدى و عابس بن شبیب شاكرى كه هر یك از این افراد از شجاعان عرب و بزرگان و رهبران شیعه و قراء مشهور كوفه بودند ( 34 ) ) به نظر مى رسد كه پیش قدم شدن كسى كه سابقه سیاسى او عثمانى بوده، بى دلیل نبوده و شاید از جهت تناسب حال با سپاه عمر بن سعد بوده است؛ چرا كه وقتى زهیر نصیحت هاى بسیارى كرد، آنان علاوه بر فحاشى به او، عبیدالله بن زیاد را تمجید و ستایش و دعا كردند و گفتند به تنها چیزى كه رضایت خواهند داد، تسلیم در برابر امر ابن زیاد است، و در غیر این صورت امام و هر كه را با اوست خواهند كشت. و چون زهیر به سخنان خود ادامه داد از امام بدو پیام رسید كه فلعمرى لئن كان مؤمن آل فرعون نصح لقومه و ابلغ فى الدعاء، لقد نصحت هولاء و ابلغت لو نقع النصح و الابلاغ. ( 35 )  

تشبیه زهیر به مؤمن آل فرعون با توجه به زمینه كاربرد آن مى تواند حاكى از تفكر سیاسى و مذهبى سپاه عمر بن سعد باشد كه زهیر اینك از آنان جدا شده و همانند مؤمن آل فرعون، قوم خود را كه پیش از این با آنان هم مسلك و مرام بوده، نصیحت مى كند. نگاهى به كار برد این اصطلاح، این موضوع را بهتر به ذهن نزدیك مى نماید كه به عنوان نمونه، امیرالمؤمنینعليه‌السلام از ابوذر به مؤمن آل فرعون تعبیر كرده است. این بدان سبب بود كه وى اخبارى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل مى كرد كه دیگران نشنیده بودند و با سیاست هاى عثمان و هیأت حاكمه مخالفت داشت. عثمان از این سخنِ امام علىعليه‌السلام به شدت ناراحت شد. ( 36 )  شاید دلیل آن، نكته اى است كه در این تشبیه نهفته است و آن كنایه حضرت است به این كه تمام كسانى كه در برابر ابوذر قرار گرفته اند، منحرف از حق مى باشند. نمونه دیگرْ این كه یعقوب بن عبدالله بن سعد اشعرى و اشعث بن اسحاق بن سعد بر خلاف عموم اشعریان كه شیعى بودند، مذهب اهل تسنن را اختیار كرده بودند. از این رو هر وقت جریر بن عبدالحمید قاضى رى، یعقوب را مى دید مى گفت: «هذا مؤمن آل فرعون». ( 37 )  همچنین محمد بن احمد ابوجعفر سمنانى اشعرى حنفى (م. 444) كه در فروعْ حنفى مذهب و در اصول و كلامْ اشعرى مذهب بود، چون وى در زمان خودش تنها كسى بود كه این گونه باشد، ابوبكر بن العربى معافرى او را به «مؤمن آل فرعون» تشبیه مى كرد. ( 38 )  موارد دیگرى نیز وجود دارد كه از چنین تعبیرى براى كسى كه راه خود را از قوم و گروه خود جدا نموده، استفاده كرده اند.

پیشقدم شدن زهیر براى نصیحت، ستایش و دعا در حق ابن زیاد از طرف سپاه عمر بن سعد، و تشبیه زهیر به مومن آل فرعون از طرف امام حسینعليه‌السلام ، جملگى مؤید و شاهدى بر گرایش سپاه عمر بن سعد به مذهب عثمانى است.

دیگر از گفت وگوها و مناظرات بسیار مهم حاكى از حاكمیت تفكر عثمانى بر سپاه عمر بن سعد، مباهله بریر بن خضیر با یزید بن مَعقِل است. به خاطر اهمیت بسیار این سخنان ـ كه مى توان آن را یك مناظره ى علمى و عقیدتى برشمرد كه نمایندگان دو حزب تشیع و عثمانیه در آن به طرح عقاید خود پرداخته و یكدیگر را به مباهله دعوت كرده اند ـ عین آن سخنان را در این جا مرور مى كنیم:

یزید بن معقل چون از سپاه ابن سعد براى نبرد بیرون آمد، خطاب به بریر بن خضیر گفت: «كار خدا را با خود چگونه مى بینى؟!» بریر گفت: «به خدا سوگند، خدا با من نیكى كرد و به تو بد خواهد كرد. » یزید گفت: «دروغ مى گویى؛ هر چند كه تا پیش از این دروغگو نبودى. آیا به یاد مى آورى آن روزى را كه در بنى لوذان با هم بودیم و تو مى گفتى عثمان بن عفان بر خود اسراف كرد و معاویة بن ابى سفیان، هم گمراه است و هم گمراه كننده، و امام هدایت و حق على بن ابى طالب است؟» بریر گفت: «شهادت مى دهم كه این عقیده و نظر من است». یزید گفت: و من شهادت مى دهم كه همانا تو از گمراهانى. بریر پاسخ داد: «آیا مى خواهى باتو بر سر این موضوع مباهله كنم و از خدا بخواهیم كه دروغگو را لعنت كند و آن كه سخن باطل مى گوید كشته شود.؟» پس با هم به مبارزه پرداختند و بریر با شمشیر چنان ضربتى به سر او زد كه شمشیر تا مغز سر او فرو رفت و یزید بن معقل كشته شد. ( 39 )

این مناظره نیز از صریح ترین مناظراتى است كه در تقابل دو اندیشه تشیع و عثمانى، در كربلا انجام شده است و مى توان گفت آن دو، نمایندگان دو سپاهى بودند كه در میان دو صف اینچنین عقاید و اندیشه هاى خود را به میدان آوردند و بر سر آن مباهله كردند. جالب این كه وقتى پس از كشته شدن یزید بن معقل كعب بن جابر ازدى، بریر را شهید كرد و به كوفه باز گشت، زنش به خاطر حضور در سپاه عمر بن سعد و به شهادت رساندن بریر به عنوان سید قراء كوفه از او جدا شد. كعب در جواب او و توجیه حضورش در سپاه عمر بن سعد، اشعارى سرود كه در برخى از مصرع هاى آن كاملاً به تفكر عثمانى خود و اطاعت و پیروى خود از امویان تصریح و افتخار كرده است. وى مى گوید:

فجردته فى عصبة لیس دینهم

بدینى و انى بابن حرب لقانع

فابلغ (عبیدالله) اما لقیته

بانى مطیع للخلیفه سامع ( 40 )

وى همچنین در مناجات خود به وفادارى و اطاعت از یزید افتخار مى كرد و از خدا مى خواست كه او را در شمار كسانى كه با او مخالفت كردند و اوامرش را اطاعت ننمودند، قرار ندهد. ( 41 )

از جمله سخنان و اصطلاحات به كار برده شده در كربلا، حفظ و لزوم جماعت و محكوم كردن هر گونه قیام و حركتى بر ضد حكومت مركزى بود. به همین دلیل، امام و مسلم بن عقیل از طرف بنى امیه و هوادارانشان به بر هم زدن جماعت و خروج از جماعت مسلمانان و ایجاد تفرقه در میان آنان متهم مى شدند و خروج و قیام امام را بر ضد یزید، خروج بر امام مسلمانان مى دانستند و به همین دلیل، قیام امام حسینعليه‌السلام و هر قیام ضد اموى را قیام خوارج در میان مردم و جامعه تبلیغ مى كردند.

در روز عاشورا، وقتى عمرو بن حجاج زبیدى، فرمانده جناح راست سپاه عمر بن سعد، به امام نزدیك شد و خواست نیروهاى تحت امرش را براى حمله به امام تحریك و تشویق كند، به آنان خطاب كرد: یا اهل الكوفة! الزموا طاعتكم و جماعتكم و لا ترتابوا فى قتل من مرق من الدین و خالف امام المسلمین. ( 42 )  پیش از این، درباره ى شخصیت سیاسى عمرو بن حجاج سخن گفتیم و در ماجراى هانى و حركت او به همراه مزحجیان، بیان كردیم كه در مرحله نخست وى اعلام داشت كه خود و مذحجیان همفكرش بر بیعت و اطاعت از یزید و ابن زیاد استوار هستند و حركت آنان نه قیام بر ضد ابن زیاد، كه تنها به جهت ناراحتى از انتشار خبر كشته شدن بزرگ قوم خود و براى اطمینان و كسب خبر از سلامت هانى بن عروه است. عمرو در این جا به شكل صریح تر و كامل تر، نه تنها از عقیده ى خود، كه از تفكر سیاسى كوفیان تحت امرش كه در كربلا حاضر بودند، پرده برداشت و آنان را بر اطاعت از خلیفه و حفظ جماعت تشویق نمود و از آنان مى خواست كه در كشتن امام حسینعليه‌السلام كه بر امام مسلمانان (یزید) خروج كرده و بدین وسیله از دین خارج گشته، شكى به خود راه ندهند.

این اندیشه كه هر حركت و قیامى بر ضد حاكمِ وقت، محكوم و باعث خروج از دین است، تفكرى بود كه بنى امیه آن را تبلیغ مى كردند؛ آن هم بدون این كه براى حاكم و به قدرت رسیدن او، قید و شرطى بیان شود و رضایت و انتخابى از طرف مردم لحاظ گردد. در اصطلاحْ خلیفه شدن «لابشرط» بود و تبعیت از هر حكمى كه صادر كرد، لازم دانسته مى شد. این اندیشه سیاسى، از افكار و اندیشه هاى اموى و عثمانى بود كه هم با دستورهاى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در تضاد است ـ كه فرمودند: «لا طاعة لمخلوق فى معصیة الخالق» ـ و هم با سیره و روش خلفاى قبلى سازش ندارد. ابوبكر مى گفت كه مردم وقتى از او پیروى كنند كه بر خلاف قرآن و سنت سخنى نگفته باشد. ( 43 )  عمر به مردم توصیه مى كرد كه هر گاه خلاف حركت كرد او را تذكر دهند. ( 44 )  حتى عمر بن عبدالعزیز هم كه از خلفاى بنى امیه است، همین مطلب را در ابتداى خلافت خود به مردم گوشزد كرد. ( 45 )  امام حسینعليه‌السلام نیز در تبیین این موضوع فرمودند: «امام و پیشوا تنها كسى است كه به كتاب خدا عمل كند و عدالت گیرد. ( 46 ) » اما آنچه امویان مى خواستند، اطاعت بى چون و چرا بود و این موضوع به صورت فرهنگ عمومى در جامعه شكل گرفته بود. از این رو، شمر در توجیه حضور خود در كربلا اطاعت از دستورهاى پیشوا و حاكم را كه لازم الاجرا بود، مطرح مى كرد. عمرو بن حجاج نیز در كربلا به كوفیان مى گفت كه در كشتن كسى كه با امام مسلمانان مخالفت كرده و بدین وسیله از دین خارج شده، شك و تردید به خود راه ندهند.

به طور كلى، تمام كسانى كه این اندیشه را داشتند ـ چه آنان كه در كوفه مقابل مسلم بن عقیل ایستادند و چه آنان كه در كربلا در سپاه عمر بن سعد بودند و به زبان هاى مختلفْ حركت امام را شورش و خروج از جماعت و مخالفت با خلیفه و در نتیجه خروج از دین معرفى مى كردند و مى پنداشتند ـ تمام این افراد نمى توانند شیعى باشند؛ زیرا چنانچه فرض بر این باشد كه این افراد شیعه بوده اند و در عین حال در اندیشه سیاسى آنان قیام امام حسینعليه‌السلام بر ضد یزید محكوم به «بغى» و خروج از دین بوده، این شیعیان به طریق اولى باید شورش خود را بر ضد عثمان و كشته شدن خلیفه، محكوم و حكم خروج از دین را براى خود نیز بپذیرند. در حالى كه در مقام مقایسه، عثمان با یزید تفاوت هاى فاحشى داشت كه حركت و شورش بر ضد عثمان قابل قیاس با یزید نبود. عثمان صحابى رسول الله بود، شرابخوار نبود، میمون باز نبود، فسق و فجور علنى نمى كرد و... حال اگر فرض بر این گیریم كه آنان از شورش خود بر ضد عثمان پشیمان شده اند، این همان تجدید نظر در افكار شیعى خود و در نتیجه انتقال از گرایش تشیع به عثمانى است. مگر این كه بگوییم كه این افراد اساساً با این افكار ضد شیعى نمى توانند شیعى باشند، بلكه عثمانى و اموى هستند.

با این توضیحات، آشكار مى شود كه صدور چنین سخنانى از افرادى چون مسلم بن عمرو باهلى و عمرو بن حجاج و دیگران در كوفه و كربلا، از موضع سیاسى و اندیشه هاى كدام حزب نشأت مى گیرد. آیا عمرو بن حجاج بهتر از این مى توانست تفكر عثمانى و اموى خود و نیروهاى تحت امرش را اظهار كند؟! بنابراین، به نظر مى رسد كه عمرو بن حجاج از تفكر نیروهاى خود اطلاع داشته كه این چنین صریح با آنان سخن گفته است و تنها از آنان مى خواسته تا در استحقاق كشتن امام حسینعليه‌السلام و یارانش شك و شبهه اى به خود راه ندهند.

درباره ى شمر نقل شده كه او نیز داراى چنین تفكرى بوده است. وى در كنار كعبه از خدا طلب بخشش مى كرد كه یك نفر به او متعرض شد كه چگونه توبه مى كنى و از خدا آمرزش مى طلبى در حالى كه در ریختن خون پسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شریك بوده اى؟! شمر پاسخ داد: «ما چه مى توانستیم بكنیم؟ حاكمان و امراى ما چنین دستور دادند و ما اگر انجام نمى دادیم، از این خرهاى آبكش هم بدتر بودیم. » ( 47 )  این سخنان، و نیز مطالبى كه تاكنون درباره ى سپاه عمر بن سعد گفتیم، ما را بر آن مى دارد تا از این كه امام سجادعليه‌السلام درباره ى سپاه عمر بن سعد مى گوید: كل یتقرب الى الله عز و جل بدمه ( 48 ) ، تنها توجیهى كه براى آن داشته باشیم، یا این باشد كه فلسفه چنین توصیفى از آنان تفكر عثمانى و همین اندیشه سیاسى ـ مذهبى بوده كه درباره ى قیام امام حسینعليه‌السلام و در نتیجه محكوم شدن به بغى و خروج از دین قائل بودند، و یا این كه اشاره دارد به خونخواهى عثمان به عنوان خلیفه مظلومى كه كشته شده بود و با انتقام از امام حسینعليه‌السلام و شیعیان او، به خدا تقرب مى جستند و آن را یك ثواب بالا مى دانستند. شاهدْ این كه حَجاج معتقد بود كه راه تقرب به خدا، كشتن شیعیان امیرالمؤمنینعليه‌السلام به انتقام خون عثمان است. ( 49 )  مسلم بن عقبه فرمانده سپاه شام در «واقعه حَرّه» نیز در واپسین لحظات عمر خود، كشتن مردم مدینه را به انتقام شورش آنان بر ضد عثمان، پس از شهادتین بهترین عمل خود مى دانست كه در آخرت تنها بدان امیدوار بود. ( 50 )  

همچنین درباره ى موضوع ممانعت از آب و انتخاب عمرو بن حجاج، اشاره به این نكته ضرورى است كه انجام این مأموریت توسط او، با توجه به تصریح به علت صدور چنین حكمى و گرایش عثمانى آن، كه بسیار بعید مى نماید عمرو از محتواى آن نامه بى اطلاع بوده و انگیزه ى انجام این كار را ندانسته است، شاهد و بلكه دلیلى بر عثمانى بودن عمرو بن حجاج است و عمر بن سعد نیز از تفكر ضد علوى او آگاه بوده است. بنابراین، انتخاب او یك انتخاب آگاهانه و كاملا حساب شده بوده است، و انجام دادن این دستور مهم، تنها از عهده ى یك عثمانى كه انتقام تشنگى عثمان را در سر داشته باشد، عملى بوده است.

از سخنان بسیار قابل تأمل درباره ى تفكر سیاسى ـ مذهبى سپاه عمر بن سعد، سخن معروف و مشهور امام حسینعليه‌السلام است كه وقتى در آخرین لحظاتْ هجوم دشمن به طرف خیمه هایش را دید، آنان را این گونه مخاطب قرار داد: یا شیعة آل ابى سفیان! ان لم تكن لكم دین و لا تخافون المعاد، فكونوا فى دنیاكم احراراً. ( 51 )  تعبیر «شیعة آل ابى سفیان» عبارت دیگر اصطلاح سفیانى و یا عثمانى است كه پیش از این درباره ى آن توضیح دادیم. با توجه به ادله و شواهدى كه تاكنون بیان كردیم و پیرامون آن ها توضیح دادیم، به نظر ما مراد و منظور از این سخن امام، دلالت مطابقى و حقیقى بوده است نه مجازى؛ بدین معنا كه منظور امام از استعمال و به كارگیرى این اصطلاح خاص سیاسى، تعریض به این افراد نبوده (بدین گونه كه: اى كوفیان كه مدعى هستید شیعیان مایید، ولى اكنون چون در خدمت آل ابوسفیان هستید، باید شما را پیروان آنان دانست و برشمرد!) ؛ بلكه امام دلالت مطابقى و حقیقى را اراده كرده و پرده از ماهیت فكرى این گروه برداشته است كه آنان از نظر فكرى عثمانى و سفیانى مذهب هستند تا آیندگان تصور نكنند افرادى كه در آن جا جمع شده اند) به صرف این كه از كوفه اعزام شده و در كربلا اجتماع كرده اند، از شیعیان آن حضرت بوده اند.

در این باره ما اصلاً قصد نداریم كه بر اساس قوانین ادبیات و اصول الفاظ ثابت كنیم كه متكلم از استعمال الفاظ، معناى حقیقى را اراده مى كند و مجاز دلیل و شاهد مى خواهد. همچنین قصد نداریم از باب علم كلام و عقاید به این مطلب بپردازیم كه مثلاً اگر این افراد در حقیقت شیعیان بوده اند، شاید این كلام امام با عصمت و علم امام در تعارض باشد. بلكه ادله و شواهد ما صرفاً گزارش هاى تاریخى و نگاه تاریخى به این سخن امام است.

در مرحله نخست باید دید كه این افراد چه كسانى بوده اند و سابقه موضعگیرى هاى سیاسى آنان چه بوده است و چگونه مى اندیشیده اند. در این باره تصریح شده كه شمر به همراه تعدادى از پیاده نظام (حدود ده نفر) به طرف خیمه ها هجوم آوردند. این افراد ـ كه از روایت ابومخنف بر مى آید، همان كسانى بودند كه در آخرین لحظات دور امام را گرفتند و او را شهید كردند ـ عبارتند از:

اسحاق بن حیوة حضرمى (او زنازاده بود ( 52 )  و بر بدن امام اسب تاخت) ، ( 53 )  قیس بن اشعث، سنان بن انس، خولى بن یزید اصبحى، عبدالرحمن بن ابى سبره جُعفى، صالح بن وهب یزنى، قاسم (قشعم) بن عمرو جعفى، زرعة بن شریك تمیمى و بحر (ابجر) بن كعب. ( 54 )

درباره ى افكار و مواضع سیاسى ضد شیعى شمر و عبدالرحمن بن ابى سبره جعفى و قیس بن اشعث پیش از این توضیح دادیم. درباره ى قاسم (قشعم) بن عمرو بن نذیر جعفى نیز گفته اند كه وى در شمار كسانى بود كه از علىعليه‌السلام كناره گیرى كرد و از گروه معتزلیان بود. ( 55 )  با توضیحاتى كه پیش از این دادیم، به نظر مى رسد كه وى در طول دوران دهه هاى 40 و 50 از اعتزال به مذهب عثمانى گرایش پیدا كرده است.

از مكتب فكرى سنان بن انس اطلاعى در دست نیست، اما وى براى فرار از مختار به جزیره ـ یعنى محل اجتماع عثمانى مذهبان ـ پناه آورد ( 56 )  و احتمال مى رود كه این به خاطر همخوانى فكرى او با ساكنان آن جا بوده است؛ آن گونه كه فرزندان ارقم و حنظلة بن ربیع و افراد دیگرى كه عثمانى مذهبِ كوفه و بصره بودند نیز به جزیره ( 57 )  نقل مكان مى كردند. ( 58 ) شاهدْ این كه وى پس از واقعه كربلا از یاران حجاج بن یوسف بود. ( 59 )  

شاهد دیگرى كه مى تواند این حقیقت را آشكار كند كه این افراد مخالف فكرى شیعیان بوده اند و منظور امام از این اصطلاحْ معناى حقیقى آن بوده است، این است كه امام پیش از رسیدن به كربلا، به ابوهره ى ازدى كوفى گفت كه كسانى كه به روى او شمشیر خواهند كشید و او را شهید خواهند كرد، فئه باغیه خواهند بود. ( 60 )  این تعبیر برگرفته از فرمایش رسول خدصلى‌الله‌عليه‌وآله درباره ى معاویه و حزب اوست كه عمار را در صفین شهید كردند. به كار بردن همین تعبیر از سوى امام حسینعليه‌السلام درباره ى كسانى كه او را شهید خواهند كرد، اشاره به وحدت خط سیاسى و فكرى این دو گروه است؛ چنان كه شبث بن ربعى در این باره مى گفت: «ما گمراه شدیم كه با آل معاویه به جنگ بهترین شخص روى زمین، حسین بن على رفتیم. » ( 61 )  

نمونه دیگرى از این مناظرات، گفت وگوى محمد بن اشعث بن قیس با امام حسینعليه‌السلام است. پیش از این، شرح حال محمد بن اشعث دانسته شد و براى اثبات تفكر اموى و عثمانى او همان مطالب كافى است. اما در كربلا نیز با امام مناظره اى كرده كه بسیار گویاست. وى خطاب به امام حسینعليه‌السلام گفت: «اى حسین! كدام حرمت و فضیلت از جانب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله براى تو هست كه براى دیگران نیست؟» حضرت این آیه را تلاوت كردند:( ان الله اصطفى آدم و نوحاً و ابراهیم و آل عمران على العالمین ذریة بعضها من بعض ) آن گاه فرمودند: «به خدا سوگند كه محمد از آل ابراهیم است و خاندان و عترت هدایتگر از آل محمد هستند. » ( 62 )  

به یقین، منظور او از این سؤالْ قرابت خانوادگى امام حسینعليه‌السلام با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نبوده است؛ چرا كه او امام را بسیار خوب مى شناخت، بلكه منظور او حقانیت امام براى خلافت و جانشینى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بوده است. از این رو، امام نیز این آیه را تلاوت كردند. این سؤال او درست همان سؤال و اشكالى است كه معاویه از امیرالمؤمنینعليه‌السلام كرد و آن حضرت نیز همان پاسخى را داد كه امام حسینعليه‌السلام به محمد بن اشعث فرمود. این تطابق فكرى میان معاویه و محمد بن اشعث، گویاى جهت گیرى تفكر سیاسى ـ مذهبى او درباره ى اهل بیتصلى‌الله‌عليه‌وآله و نسبت آنان به خلافت است.

شعر سیاسى عثمانى و علوى

چنانچه به اشعار و رجزهاى جنگ جمل و صفین توجه كنیم، خواهیم دید كه همان ادبیات سیاسى ـ مذهبى در كربلا ظهور و بروز كرده و منشأ آن ها یك تفكر است. نمایندگان تفكر شیعى و عثمانى در دو جنگ جمل و صفین از اصطلاح «دین على» و «دین عثمان» در اشعار و رجزهاى خود استفاده مى كردند و به هنگام مبارزه، از آن سخن مى گفتند. براى نمونه، یكى از شجاعان اصحاب جمل در رجز خود ضمن افتخار به كشته شدن علباء بن هیثم و هند بن عمرو الجملى و زید بن صوحان به دست خود، با اشاره به پیروى شهداى نام برده از دین امیرالمؤمنین علىعليه‌السلام مى گفت:

إنْ تُنْكِرُونِى فَأنَا ابْنُ یثْرِبِى / قاتِلُ عِلْباءَ و هِنْدِ الجَمَلِى

ثُمَّ ابْنِ صُوحانَ على دِینِ علىّ

عمار براى مبارزه با این شخص به میدان آمد و در پاسخ او این چنین گفت:

لاتَبْرَحِ العَرْصَةَ یا ابْن یثرِبى / حتّى أُقاتِلْكَ على دِینِ علىّ

نَحنُ و بَیتِ اللهِ أوْلى بِالنَّبِى ( 63 )

در روز عاشورا نیز شاهد تقابل این دو اندیشه با به كار بردن همین دو اصطلاح از طرف نمایندگان دو سپاه هستیم. كعب بن جابر كه در اشعار خود مى گوید: «لیس دینهم بدینى» ناظر به همین موضوع است. همچنین وقتى نافع بن هلال جملى به هنگام كار و زار و تیراندازى مى گفت: «انا الجملى انا على دین على.» یكى از سپاهیان عمر بن سعد به نام مزاحم بن حریث، براى كارزار با او بیرون آمد در حالى كه در جواب نافع مى گفت: «انا على دین عثمان. ( 64 ) » نافع بن هلال در رجز دیگرى مى گفت:

أنَا الغُلامُ الَیمَنِىُّ الجَمَلِى

دِینِى عَلى دِینِ حُسَین و عَلىّ

إنْ أُقْتَلِ الیومَ فَهذَا أمَلِى

و ذَاكَ رَأْیى و أُلاقِى عَمَلِى ( 65 )

عبدالرحمن بن عبدالله بن الكَدَن در رجزى كه خواند، خود را این چنین معرفى كرد:

إنِّى لِمَنْ ینْكِرُنِى إبْنُ الكَدَن

إنِّى على دِینِ حُسَین و حَسَن ( 66 )

اضافه نمودن دین حسنعليه‌السلام و دین حسینعليه‌السلام به دین علىعليه‌السلام ، نشانه خط اعتقادى تشیع مذهبى است كه قائل به خلافت و جانشینى امیرالمؤمنینعليه‌السلام و فرزندان گرامى او بود؛ چنان كه شیعیان در پایانِ نامه خود به امام حسینعليه‌السلام با سلام بر امیرالمؤمنینعليه‌السلام و امام حسنعليه‌السلام و امام حسینعليه‌السلام این خط اعتقادى را نشان دادند. در روز عاشورا نیز اصحاب امام حسینعليه‌السلام در اشعار خود بارها به این موضوع اشاره و تأكید كرده اند. از جمله حجاج بن مسروق این گونه رجز مى خواند:

اقدم حسین هادیاً مهدیا

الیوم نلقى جدّك النبیا

ثم اباك ذا العلا علیا

و الحسن الخیر الرضا الولی ( 67 )

سعید بن عبدالله حنفى نیز این چنین رجز مى خواند:

اقدم حسین الیوم نلقى احمدا

و شیخك الخیر علیاً ذالندى

و حسناً كالبدر وافى الاسعدا

و عمك القرم الهجان الاصید ( 68 )

به یقین، این اشعار با این مضامین، گتره و گزاف و بدون پیامى براى طرف مخالفْ بیان نشده است. این اشعار همان اشعارى است كه سپاهیان امیرالمؤمنینعليه‌السلام در جمل و صفین در مواجهه و مقابله با حزب مخالف خود اظهار مى كردند. آنان علاوه بر این كه صفوف مخالف را به مبارزه با شمشیر فرامى خواندند، با بیان این مطالب در رجزهاى خود، با تفكر حزب مخالف نیز نبرد مى كردند.

ادبیات سیاسى عثمانى حاكم بر سپاه عمر سعد توهین ها و دشنام هاى ناصبى ها

در منابع، از زبان برخى در توصیف مردم كوفه این گونه به امام عرض شده است كه قلوبهم معك و سیوفهم علیك. اما توهین ها و دشنام هایى كه سپاهیان عمر بن سعد به امام و شیعیان در كربلا گفتند ـ بنا بر گفته برخى از مورخانْ این زخم زبان ها و توهین ها از سختى تشنگى و زخم شمشیر و نیزه بدتر بود)( 69 )  تصدیق این تحلیل را، حد اقل درباره ى كسانى كه این گونه سخن گفته اند، در چالش شك و تردید قرار مى دهد.

ملاحظه دو جنگ جمل و صفین نشان مى دهد كه ادبیات سیاسى حاكم بر سپاه عمر بن سعد كه با آن در حق امیرالمؤمنینعليه‌السلام و امام حسینعليه‌السلام و اهل بیت سخن مى گفته اند، همان ادبیات سیاسى اى است كه بر اصحاب جمل و معاویه در صفین حاكم بوده است. شعارها و بیان اعتقادات سیاسى كه پیش از این مورد بررسى قرار گرفت، و نیز توهین ها و دشنام هایى كه در كربلا به امام حسینعليه‌السلام مى دادند، صحنه هاى جمل و صفین را در ذهن آنان كه به این دوره از تاریخ واقفند، تداعى مى كند و هیچ تفاوتى میان آنان نمى بینند. به طور مثال، برخى از كسانى كه امام را مورد هجوم قرار داده بودند و به بدن مبارك او نیزه و شمشیر و تیر مى زدند، پیش از اقدام به این كار، به امام توهین و دشنام مى دادند. ( 70 )  یكى به امام مى گفت: «اى حسین، این آب را مى بینى كه چون سینه آسمان آبى است. به خدا از آن ننوشى تا از حمیم جهنم بنوشى!» ( 71 )  یا عمرو بن حجاج فرمانده محافظانِ شریعه فرات مى گفت: «اى حسین، این آب فرات است كه سگان و خوكان و خران و گرگ هاى عراق از آن مى نوشند، ولى به خدا سوگند، تو از این آب قطره اى نخواهى چشید تا از حمیم جهنم بنوشى. » ( 72 )  نیز وقتى امام چوب و علف هاى پشت خیمه ها را آتش زد تا فقط از یك طرف مورد حمله واقع شوند، یكى به امام چنین خطاب كرد: «به آتش دنیا پیش از روز قیامت تعجیل كردى. » ( 73 )  دیگرى هم به امام مى گوید: «اى حسین! تو را به آتش [جهنم] بشارت باد. » ( 74 )  همچنین وقتى عمرو بن قرظة انصارى شهید شد، برادرش على بن قرظة كه در سپاه عمر بن سعد بود، با فریاد به امام حسینعليه‌السلام چنین جسارت كرد: «اى حسین! اى دروغگوىِ پسرِ دروغگو! برادرم را گمراه كردى و فریفتى تا او را به كشتن دادى. » ( 75 )  

اولا، حضور دو برادر در دو صف مخالف و قرار گرفتن آنان در برابر هم، نمى تواند به طور اتفاقى باشد، بلكه یك انگیزه ى قوى مذهبى مى خواهد تا بتواند آن دو را در برابر یكدیگر قرار دهد تا به روى یكدیگر شمشیر بكشند؛ همان گونه كه اصحاب رسول خدا در غزوات و سرایا تنها با پشتوانه هاى اعتقادى و مذهبى بر پدر و برادر و خویشان كافر خود شمشیر مى كشیدند و حاضر بودند یكدیگر را بكشند. مشابه این دو برادر كه از نظر فكرى مخالف هم بودند و یكى عثمانى بود و دیگرى شیعى، قیس بن یزید و برادرش عمیر بن یزید است؛ قیس عثمانى بود و معاویه را در صفین یارى كرد و حاضر شد برادرش عمیر را كه از یاران حجر بن عدى بود، به زیاد تسلیم كند. ( 76 )  این گزارش نشان مى دهد كه معاویه با دامن زدن به این موضوع تا چه اندازه توانسته بود در میان كوفیان تشتت فكرى به وجود آورد.

ثانیاً؛ از نظر على بن قرظه، امام نه تنها گمراه است كه برادرش را نیز گمراه كرده. این نكته نیز تفكر عثمانى او را ثابت مى كند؛ زیرا امام و عمرو بن قرظه از چه جهت گمراه شده اند؟ آیا از آن جهت كه امام از اهل بیت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله است؟! یا از آن جهت كه مى خواهد سنت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و امیرالمؤمنینعليه‌السلام را احیا كند؟! یا از این كه در برابر یزید قیام كرده و حاضر نشده با او بیعت كند؟! و آیا گناه و گمراهى عمرو بن قرظه این است كه از امام پیروى كرده و به جاى یزید شرابخوار، امام خود را فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله دانسته و در راه او و دفاع از حرم رسول الله شهید شده است؟! اگر منظور على بن قرظه از گمراهى امام و برادرش این مسائل بوده، امام جواب او را این طور داده است كه «برادرت گمراه نشده، بلكه تو گمراه گشته اى. » ما چگونه مى توانیم بپذیریم كه چنین شخصى را با چنین اندیشه هایى كه برگرفته از تفكرات عثمانى است، تنها به صرف كوفى بودن از جهات تقسیمات فكرى و سیاسى شیعه بدانیم و بنامیم؟!

ثالثاً؛ توهین او به امیرالمؤمنینعليه‌السلام و امام حسینعليه‌السلام نشانه دیگرى از تفكر عثمانى اوست؛ چرا كه همچنان كه در بحث معیارها و ملاك ها بیان شد، تعبیر «كذاب بن كذاب» از تعابیر و توهین هاى مشهور امویان و عثمانى مذهبان افراطى است كه به امیرالمؤمنینعليه‌السلام و اهل بیتصلى‌الله‌عليه‌وآله مى گفتند. این در حالى است كه ذهبى حضور عثمانیان افراطى را در كوفه نادر دانسته است. ( 77 )

ابن زیاد نیز وقتى امام حسینعليه‌السلام را «كذاب بن كذاب» خواند، عبدالله بن عفیف ازدى، از شیعیان مخلص امیرالمؤمنینعليه‌السلام ، برخاست و به ابن زیاد گفت: «دروغگو پسر دروغگو تو هستى و پدرت آن كسى كه تو را بر این شهر حاكم كرده است. » ( 78 )  اصولاً یكى از دشنام ها و توهین هاى امویان به امیرالمؤمنینعليه‌السلام بر سر منابر، همین «كذاب» بود و هر كسى را كه مى خواستند آزمایش كنند تا از علىعليه‌السلام تبرى جوید، او را وامى داشتند تا در برابر مردم با این الفاظ به آن حضرت توهین كند؛ چنان كه ابن زیاد شرط آزادى قیس بن مسهر را توهین و سب به امیرالمؤمنینعليه‌السلام با عنوان «كذاب بن كذاب» قرار داد. ( 79 )

علت توهین به امیرالمؤمنینعليه‌السلام با این عنوان، شاید به خاطر اخبار و معجزاتى بوده كه ضد علویان آن ها را مى دیده و مى شنیدند و چون باور نداشتند، به امیرالمؤمنینعليه‌السلام تهمت دروغگویى و كهانت مى زدند.

با این توهین ها كه به امام حسینعليه‌السلام مى گفتند، چگونه قابل قبول است كه این افراد دل در گرو محبت اهل بیت و امیرالمؤمنین و امام حسینصلى‌الله‌عليه‌وآله داشته باشند؟! آیا كسى كه قلبش با امام است، چنین توهین هایى كه مخصوص نواصب است بر زبان جارى مى كند؟ ادبیات سیاسى این افراد كه با آن سخن مى گفتند و به امام و یارانش توهین مى كردند، دقیقاً همان ادبیات سیاسى اى است كه عثمانى مذهبان در جنگ جمل و صفین با آن سخن مى گفتند. اگر این افراد سكوت مى كردند و دشمن را یارى مى رساندند، تحلیل كوفیان گرد آمده در كربلا به «قلوبهم معك و سیوفهم علیك» صحیح مى بود، اما این تعریف به یقین عمومیت نداشته و بلكه با مطالبى كه تا حال بیان كردیم، آشكار مى شود كه تعداد بسیارى از این افراد از دایره ى این توصیف خارجند؛ چرا كه به یقین، گروه قابل توجهى از كوفیان بوده اند كه نه تنها از امام دلِ خوشى نداشته اند، بلكه كینه و دشمنى عجیبى نیز از آن حضرت و امیرالمؤمنینعليه‌السلام و خاندان اهل بیتصلى‌الله‌عليه‌وآله در دل داشته اند. چنان كه درباره ى كثیر بن عبدالله شعبى، فرستاده ى ابن سعد به سوى امام، گفته اند: كان شدید العداوة لأهل البیت ( 80 ) . این دشمنى تا بدان حد بود كه برخى دیگر وقتى از كربلا بازگشتند، مساجدى را كه امیرالمؤمنینعليه‌السلام از اقامه نماز در آن ها منع كرده بود، به شادمانى كشته شدن امام حسینعليه‌السلام تجدید بنا كردند. این مساجد كه به مساجد ملعونه معروفند، به اشراف كوفه منسوب بود؛ از جمله مسجد اشعث بن قیس و مسجد شبث بن ربعى. ( 81 )  همان شبث بن ربعى كه مى گویند از حضور در كربلا اظهار ندامت مى كرد! دیگرى به خوشحالى تشنه شهید كردن امام، شتر آبكش خود را حسین نامید. همچنین عبدالله بن هانى اودى (تیره اى از قحطان) وقتى خواست از مناقب قبیله خود براى حجاج یاد كند، چنین گفت: «نخست این كه از ما هفتاد نفر در سپاه معاویه در صفین حاضر شد و تنها یك نفر از بنى اود در سپاه ابوتراب بود كه آن مرد نیز، به خدا سوگند، مرد خوبى بود. دوم این كه هر یك از زنان بنى اود نذر كردند كه چنانچه حسین كشته شود ده ماده شتر جوان قربانى كنند و چنین نیز كردند. سوم این كه دشنام و لعن به ابوتراب بر هیچ یك از مردان ما عرضه نشد، مگر این كه به او دشنام و لعن گفت و حتى حسن و حسین و مادرشان فاطمه را نیز بدان افزودیم. ( 82 ) »

بنابراین، وقتى افرادى از این قبیله در كربلا حاضر مى شوند، چگونه باید پذیرفت كه این افراد از شیعیان بودند و دل در گرو اهل بیتعليهم‌السلام داشتند، اما زور و اجبار و طمع ابن زیاد آنان را به مقابله با امام حسینعليه‌السلام و حضور در سپاه عمر بن سعد حاضر كرد؟! اگر اینان تنها به صرف این كه كوفى هستند و از كوفه به مقابله امام حسینعليه‌السلام به كربلا رفتند، با این كیفیت شیعه نام دارند، پس عثمانیان و امویان كدامند؟! به یقین، چنین نیست. این گفتگوها و متهم نمودن امام و سپاه او به گمراهى و حلال شمردن خون آنان و وعده دادن به دوزخ، و نیز اشعار و توهین ها و دشنام ها، و در یك كلامْ ادبیات سیاسى عثمانى و اموى كه از آنان در كربلا به منصه ظهور رسید، آنان را از دایره ى تشیع خارج مى كند. آنان بر اساس اعترافات خود و مورخان و نیز بنا بر اصول و ضوابط خطوطِ سیاسى ـ مذهبى، و رفتارشناسى تاریخى عثمانیان، در حزب عثمانى و اموى شناخته مى شوند.