شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق - جلد دوم

شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق - جلد دوم0%

شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق - جلد دوم نویسنده:
گروه: ادعیه و زیارات
صفحات: 22

شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق - جلد دوم

نویسنده: مرحوم محمد تقى فلسفى
گروه:

صفحات: 22
مشاهدات: 4166
دانلود: 43

توضیحات:

شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق - جلد دوم
  • مقدمه

  • قطعه دوم دعاى مكارم الاخلاق كه شرح و تفسير آن در بخش دوم اين كتاب به چاپ رسيده است

  • 31- شكر نعمت و كفران آن - چشم پوشى از بديها

  • 32- زيور صالحين - زينت متقين

  • 33- گسترش عدل

  • 34- فرو بردن غيظ - فرو نشاندن آتش ‍ خشم

  • 35- پراكندگان را پيوند دادن - ايجاد صلح و سازش

  • 36- نشر خوبيهاى ديگران - پنهان داشتن عيوب مردم

  • 37- طبع نرم در معاشرت - فروتنى و تواضع

  • 38- حسن رفتار - نرم خويى و ملايمت

  • 39- حسن خلق در معاشرت - پيشى گرفتن در كارهاى خوب

  • 40- گسترش تفضل - خوددارى از ملايمت

  • 41- ترك احسان نابجا - حق گويى وتحمل مشقت

  • 42- كم شمردن كارهاى خوب - بسيار شمردن كارهاى بد

  • 43- اطاعت بارى تعالى در تمامعمل - همگامى با مسلمين - اجتناب از نظرهاى اختراعى

  • 44- درخواست وسعت رزق در كِبَر سن - درخواست قوت درايام ناتوانى

  • 45- مصونيت از مسامحه در عبادت - محفوظ ماندن از فَقدبصيرت

  • 46- پرهيز از انجام كارهاى خلاف محبت حق - دورى جستن ازخدابريدگان - جدا نشدن از علاقه مندان به حق

  • 47- موقع ضرورت تنها از خدا مدد خواستن - طلب نمودنحاجت از خدا- تضرع فقط در پيشگاه خدا

  • 48- يارى نخواستن از غير خدا موقع اضطرار

  • 49- موقع فقر در مقابل غير خدا خاضع نشدن - هنگام ترسدر مقابل غير خدا تضرع ننمودن

  • 50- مستحقين خذلان پروردگار - مستحقين اعراض بارىتعالى

  • 51- در ياد عظمت الهى بودن - در فكر قدرت پروردگاربودن - مال انديشى به زيان دشمن بارى تعالى

  • 52- فحش و دشنام - سخنان قبيح - تعرضبه آبروى مسلمان - گواهى باطل - غيبت ازاهل ايمان - بدگويى به افراد حاضر

  • 53- ستايش بارى تعالى - مدح شايسته خداوند- بيان مجد و عظمت پروردگار

  • 54- شكر نعمتهاى الهى - اعتراف به احسان خداوند- شمارش عطاياى بزرگ پروردگار

  • 55- درخواست دفع ستم ديگران - درخواست ستم نكردن بهديگران

  • 56- مصون ماندن از ضلالت يا هدايت الهى - مصون ماندن ازفقر در پرتو عطاى بارى تعالى - بركنار ماندن از طغيان باتفضل پروردگار

  • 57- به حريم آمرزش الهى وارد شدن - عفو خدا را قصدنمودن - به گذشت پروردگار اشتياق داشتن - بهفضل بارى تعالى مطمئن بودن

  • 58- داشتن چيزيكه موجب مغفرت گردد - فاقد بودن عملى كهمايه عفو شود - نداشتن ذخيره اى در آخرت جزتفضل الهى - درخواست اعطاى رحمت

  • 59- درخواست سخن گفتن در هدايت مردم - ملهم شدن به تقواىالهى - به پاكترين روش موفق گشتن - انجام دادن كارهاىمرضى پروردگار

  • 60- پيمودن راه برتر - تمناى مرگ و حيات در دين حق

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 22 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 4166 / دانلود: 43
اندازه اندازه اندازه
شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق - جلد دوم

شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق - جلد دوم

نویسنده:
فارسی
مقدمه


شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق - جلد دوم

ترجمه و تفسير : مرحوم حجت الاسلام و المسلمين محمد تقى فلسفى


بسم الله الرحمن الرحيم

مقدمه

كتابى كه از نظر شما مى گذرد، بخش دوم ترجمه و تفسير دعاى مكارم الاخلاق از صحيفه سجاديه است
است كه در سى فصل تنظيم شده و به چاپ رسيده و هم اكنون در اختيار علاقه مندان و خوانندگان محترم قرار گرفته است .
صحيفه سجاديه كتابى است آموزنده و گنجينه اى است پر محتوى كه بسيارى از معارف الهى ، مبانى ايمانى ، علوم دينى ، فرهنگ اسلامى ، و معالى اخلاق را در بردارد.
حضرت سجاد (ع) در اختناق شديد و محيط استبداد، اين مطالب را به صورت دعا و نيايش در پيشگاه بارى تعالى عرض نموده و از اين راه به نشر تعاليم اسلام اقدام فرموده است .
ترجمه و تفسير دعاى مكارم الاخلاق از گوينده توانا و محقق دانشمند حجة الاسلام و المسلمين آقاى محمد تقى فلسفى خطيب نامى است كه شنوندگان را با بيانى روان و شيوا و خوانندگان عزيز را با قلمى ساده و رسا مجذوب مى نمايد.
معظم له ساليان دراز در روايات اهل بيت عليهم الاسلام مطالعه و دقت نموده و احاديث را از جهات متعدد مورد بررسى و توجه قرار داده است ؛به طورى كه ملاحظه مى كنيد، در اين كتاب ضمن ترجمه و تفسير كلام امام (ع) به مناسبت هر جمله ، يك يا چند حديث ذكر شده است .
دعاى مكارم الاخلاق برنامه انسانسازى است . حضرت زين العابدين (ع) در اين دعا خلقيات كريمه و سجاياى انسانى را بيان فرموده است . اگر كسانى آن طور كه بايد در كلام امام دقت نمايند، به عمق سخن واقف شوند، با تمرين ، خويشتن را آنچنان كه فرموده بسازند و به آن خلقيات متخلق گردند، و عملا آنها را به كار بندند به مقام رفيع انسانيت نايل مى گردند. ترجمه و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ابتدا در حوزه علميه قم با حضور جمعى از دانشجويان روحانى توسط آن خطيب توانا شروع شد و سپس در جلسات متعددى در تهران ادامه يافت .
عده اى از علاقه مندان به بسط معارف اسلامى درخواست داشتند كه نوارهاى آن سخنرانى ها به صورت كتاب در آيد تا مورد استفاده عموم واقع شود. معظم له ضمن موافقت با اين درخواست ، به دليل ضرورت بعضى اصلاحات و تغييرات در نوارها به تنظيم مجدد سخنرانى ها و افزودن پاره اى مطالب به آنها اقدام نموده اند، كه بخش اول و دوم آن در اختيار خوانندگان محترم قرار گرفته است .
همان طور كه ملاحظه مى فرماييد، در اين كتاب آيات و اخبار اعراب گذارى شده و منابع تمامى احاديث و وقايع تاريخى در پاورقى آمده است .
ترجمه و تفسير دعاى مكارم الاخلاق مشتمل بر سه بخش است كه بخش ‍ اول آن در سال گذشته منتشر گرديد و مورد استقبال عموم قرار گرفت و بزودى ناياب شده ، به چاپ دوم رسيد. بخش سوم كتاب نيز آماده چاپ است كه به يارى بارى تعالى در آينده منتشر خواهد شد. اميد است دومين بخش كتاب شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق نيز مانند بخش اول ، با استقبال خوانندگان محترم مواجه شود و دوستداران معارف اسلامى را در نيل به اخلاق كريمه و سجاياى انسانى يارى رساند.
دفتر فرهنگ اسلامى

قطعه دوم دعاى مكارم الاخلاق كه شرح و تفسير آن در بخش دوم اين كتاب به چاپ رسيده است

و ان اشكر الحسنة ، و اغضى عن السيئه - اللهم صل على محمد و اله ، و حلنى بحلية الصالحين ، و البسنى زينة المتقين ، فى بسط العدل ، و كظم الغيظ، و اطفاء النائرة ، و ضم اهل الفرقة ، و اصلاح ذات البين ، و افشاء العارفة ، وستر العائبه ، و لين العريكه ، و خفض الجناح ، و حسن السيرة ، و سكون الريح ، و طيب المخالقة ، و السبق الى الفضيلة ، و ايثار التفضل ، و ترك التعيير، و الافضال على غير المستحق ، و القول بالحق و ان عز، و استقلال الخير و ان كثر من قولى و فعلى ، و استكثار الشر و ان قل من قولى و فعلى ، و اكمل ذلك لى بدوام الطاعة ، و لزوم الجماعة ، و رفض اهل البدع ، و مستعمل الراى المخترع - اللهم صل على محمد و اله ، و اجعل اوسع رزقك على اذا كبرت ، و اقوى قوتك فى اذا نصبت ، و لا تبتلينى بالكسل عن عبادتك ، و لا العمى عن سبيلك ، و لا بالتعرض لخلاف محبتك ، و لا مجامعة من تفرق عنك ، و لا مفارقة من اجتمع اليك - اللهم اجعلنى اصول بك عند الضرورة ، و اسالك عند الحاجة ، و اتضرع اليك عند المسكنة ، و لا تفتنى بالاستعانة بغيرك اذا اضطررت ، و لا بالخضوع لسؤ ال غيرك اذا افترقت ، و لا بالتضرع الى من دونك اذا رهبت ، فاستحق بذلك خذلانك و منعك و اعراضك ، يا ارحم الراحمين .
َ- اللهم اجعل ما يلقى الشيطان فى روعى من التمنى و التظنى و الحسد ذكرا لعظمتك ، و تفكرا فى قدرتك ، و تدبيرا على عدوك ، و ما اجرى على لسانى من لفظة فحش او هجر او شتم عرض او شهادة باطل او اغتياب مؤ من غائب او سب حاضر و ما اشبه ذلك نطقا بالحمد لك ، و اغراقا فى الثناء عليك ، و ذهابا فى تمجيدك ، و شكر النعمتك ، و عترافا با حسانك ، و احصاء لمننك - اللهم صل على محمد و اله ، و لا اظلمن و انت مطيق للدفع عنى ، و لا اظلمن و انت القادر على القبض ‍ منى ، و لا اضلن و قد امكنتك هدايتى ، و لا افتقرن و من عندك وسعى ، و لا اطغين و من عندك وجدى - اللهم الى مغفرتك و فدت ، و الى عفوك قصدت ، و الى تجاوزك اشتقت ، و بفضلك وثقت ، و ليس عندى ما يوجب لى مغفرتك ، و لا فى عملى ما اسحق به عفوك ، و ما لى بعد ان حكمت على نفسى الا فضلك ، فصل على محمد و اله ، و تفضل على - اللهم و انطقنى بالهدى ، و الهمنى التقوى ، و و فقنى للتى هى ازكى ، و استعملنى بما هو ارضى - اللهم اسلك بى الطريقة المثلى ، و اجعلنى على ملتك اموت و احيى .

٣١- شكر نعمت و كفران آن - چشم پوشى از بديها

بسم الله الرحمن الرحيم
و اءن اشكر الحسنة و اغضى عن السيئة .
به خواست بارى تعالى اين دو جمله از دعاى شريف مكارم الاخلاق موضوع سخنرانى و بحث امروز است . امام سجاد عليه السلام در پيشگاه خداوند عرض مى كند: بار الها! به من توفيق عنايت فرما كه خوبى ها را شكر گزار باشم و از بدى ها چشم پوشى نمايم .
براى روشن شدن معناى جمله اول دعاى امام لازم است معناى شكر را بدانيم .
الشكر ثلاثة اءضرب : شكر القلب و هو تصور النعمة ، و شكر اللسان و هو اثناء على المنعم ، و شكر سائر الجوارح و هو مكافاة النعمة بقدر استحقاقه .
راغب مى گويد شكر سه گونه است : يكى شكر قلب است و آن تصور نعمت است ، آن ديگر شكر زبان است و آن ثنا گفتن و حمد نمودن منعم است ، و سوم شكر جوارح و آن به كار بردن عضو است در استفاده از نعمت .البته شكر قلب ، يعنى تصور نعمت ، مهمتر از شكر زبان و شكر جوارح است ، زيرا قلب كانون اراده و مركز تصميم است ، زبان و ديگر جوارح به فرمان مركز فرماندهى است . وقتى آدمى در دل باور داشته باشد كه هر چه نعمت در اختيار اوست از خداوند است ، طبعا زبان و جوارح تحت تاءثير شكر قلب قرار دارند و انسان با تمام وجود شكر گزار خدا خواهد بود، و اين مطلب در خلال روايات خاطر نشان گرديده است :
عن ابى عبدالله عليه السلام قال : من انعم الله عليه بنعمة فعرفها بقلبه فقد ادى شكرها. (١)
امام صادق (ع) فرموده : كسى كه خداوند به وى نعمتى را عطا مى فرمايد و دل او عارف است كه آن نعمت عطيه الهى است ، با همان معرفت قلبى شكر نعمت را به جاى آورده است .
روى ان موسى عليه السلام قال فى مناجاته : الهى خلقت آدم بيدك و اسكنته جنتك و زوجته حواء امتك فكيف شكرك ، فقال علم ان ذلك منى فكانت معرفته شكرا. (٢)
روايت شده كه حضرت موسى بن عمران در مناجات خود به پيشگاه خداوند عرض كرد: بار الها! آدم را به دست خودت آفريدى ، در بهشت خودت او را جاى دادى ، حوا را به همسريش گزيدى ، او چگونه ترا شكر نمود؟ خداوند فرمود: آدم دانست كه همه آن نعمتها از من است و او با اين معرفت ، شكر مرا به جاى آورد. كسى كه در دل باور دارد تمام نعمتها از خداوند است و با اين باور عالى ترين شكر را به جاى آورده و اداى وظيفه قلبى را نموده است ، او بايد مراقبت نمايد كه در مقام عمل نيز شكر گزار نعمتهاى الهى باشد و هر نعمت در جائى صرف شود كه مرضى صاحب نعمت است ، يعنى با هيچ يك از عطاياى الهى مرتكب گناه نشود، خواه آن عطايا جوارح و اعضاى بدن باشد كه به اختيار اراده او به كار مى رود و خواه نعمتهاى خارج از وجود انسان باشد، مانند مال ، مقام ، محبوبيت ، نفوذ كلام ، و ديگر نعمتهايى از اين قبيل ؛و شكر جامع ، به كار بردن نعمت بر وفق رضاى الهى و اجتناب از گناهان است .
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : الشكر للنعم اجتناب المحارم و تمام الشكر قول العبد: الحمد لله رب العالمين . (٣)
امام صادق (ع) فرمود: شكر نعمتها پرهيز از گناهان است و شكر تمام و كامل اين است كه بنده خدا بگويد: الحمدلله رب العالمين . - بنابراين اگر انسانى با دست و زبانش ، با قلم و قدمش ، با مال و ثروتش ، و با جاه و مقامش اعمالى را انجام دهد كه مرضى خدا باشد، او با عمل پاك و منزه خود شكر نعمت را به جاى آورده است ، و اگر با يكى از آن نعمتها مرتكب گناه گردد، با آن عمل كفران نعمت نموده است . شكر نعمت دست ، رفع نيازهاى زندگى يا دست افتاده گرفتن است و كفران نعمت دست ، دزدى كردن و يا بر سر مظلوم كوبيدن است . شكر نعمت مقام ، حمايت مظلوم و كوتاه كردن دست ظالم است ، و كفران نعمت مقام ، بى اعتنايى به ضعفا و يارى كردن به ستمكاران و زورگويان است . على (ع) با نظاميان خود به منزل ذى قار رسيد، در آنجا توقف نمود. امام (ع) نعلين پاره خود را تعمير مى نمود. عبدالله بن عباس به حضورش آمد. به وى فرمود: قيمت نعلين من چيست ؟ عرض كرد قيمتى ندارد:
فقال عليه السلام : و الله لهى احب الى من امرتكم الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا. (٤)
فرمود: قسم به خدا اين نعلين بى ارزش نزد من محبوبتر است از حكومت بر شما، مگر آنكه بتوانم از سنگر حكومت استفاده معنوى و الهى بنمايم ، حقى را بر پا دارم يا باطلى را دفع نمايم . اجر شكر گزارى : شكر نعمت در پيشگاه خداوند اجر عبادت دارد و صاحبان نعمت با انجام اين وظيفه مقدس از پاداش بزرگ خداوند برخوردار مى گردند و اين بشارت ضمن روايتى از رسول گرامى (ص) به شكر گزاران اعلام گرديده است :
عن النبى صلى الله عليه و آله قال ؛ الطاعم الشاكر له من الاجر كاجر الصائم المحتسب و المعافى الشاكر له من الاجر كاجر المبتلى الصابر و المعطى الشاكر له من الاجر كاجر المحروم القانع . (٥)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است : آن كس كه غذا مى خورد و سپاسگزار خداوند است ، اجر او همانند پاداش كسى است كه براى خدا و به منظور نيل به ثواب الهى روزه گرفته است ؛كسى كه سالم است و خدا را بر نعمت سلامت شكر مى كند، اجر او همانند اجر بيمار با ايمانى است كه براى خداوند در بيمارى صبر مى كند؛كسى كه از نعمت خداوند برخوردار است و به دگران اعطا مى نمايد، اجر او همانند اجر تهيدست محرومى است كه براى خدا قانع است و مضيقه زندگى را تحمل مى نمايد.
گاهى دنيا به كام افراد گناهكار مى گردد و پى در پى از نعمتهاى گوناگون برخوردار مى شوند و تراكم نعمتها را براى خود سعادت مى پندارد، غافل از آنكه آن نعمتها غفلتشان را افزايش مى دهد و با گذراندن ايام حيات گناه آلودشان ، منازل سقوط را تدريجا مى پيمايد. قرآن شريف درباره اينان فرموده :
و الذين كذبوا باياتنا سنستدرجهم من حيث لا يعلمون . (٦)
كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كنند، آنان را به نعمتهاى خود متنعم مى سازيم و همان نعمتها مايه افزايش غفلتشان مى شود و بدون اينكه خودشان بدانند مدارج هلاكت و تباهى را مى پيمايند.
عن الصادق عليه السلام انه سئل عن هذه الاية فقال : هو العبد يذنب الذنب فتجدد له النعمة تلهيه تلك النعمة عن الاستغفار من ذلك الذنب . (٧)
از امام صادق (ع) درباره اين آيه سؤ ال شد، فرمود: او بنده اى است كه گناه مى كند و نعمت بر وى تجديد مى شود و همان تجديد نعمت ، او را غافل مى كند و از استغفارش باز مى دارد.
صاحبان نعمت براى اينكه خود را بشناسند، از وضع معنوى خويش آگاه گردند، و بدانند كه آيا از افراد غافل اند و مشمول آيه استدراج اند يا نه به اين روايت توجه نمايند:
عن سنان بن طريف قال ، قلت لابى عبد الله عليه السلام : خشيت ان اكون مستدرجا. قال ولم . قال لانى دعوت الله ان يرزقنى دارا فرزقنى ، و دعوت الله ان يرزقنى الف درهم فرزقنى الفا، و دعوته ان يرزقنى خادما فرزقنى خادما. قال فاى شى ء تقول ؟ قال اقول : الحمدلله . قال : فما اعطيت افضل مما اعطيت . (٨)
سنان بن ظريف مى گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم : من خائفم از اينكه مستدرج باشم . فرمود: براى چه ؟ گفتم از خدا خواستم به من خانه اى بدهد خانه داد، خواستم به من صد هزار درهم بدهد هزار درهم داد، خواستم به من خادمى بدهد خادم داد. فرمود: در اجابت اين درخواستها چه مى گويى ؟ عرض كرد مى گويم : الحمدلله . فرمود: عطيه حمدت از آن نعمتهايى كه به تو عطا شده برتر و بالاتر است . - يعنى با توجه به حضرت حق و حمد بارى تعالى تو از مستدرجان نيستى ، از خدا غفلت ندارى ، و به حساب آن گروه گناهكار و غافل نمى آيى .
جهانى كه در آن زيست مى كنيم عالم وسايل و اسباب است و براى پيدايش ‍ هر موجودى در نظام آفرينش راه و مجراى خاصى مقرر گرديده كه بايد از آن راه و بدان وسيله جامه تحقق بپوشد و به وجود آيد. نعمتهاى حضرت بارى تعالى نيز از مجارى و طرقى كه قضاى الهى بر آن تعلق گرفته است به مردم مى رسد، با اين تفاوت كه مجراى بعضى از نعمتها فقط علل تكوينى و شرايط خاصى است كه در نظام خلقت مقرر گرديده و دست انسان در پيدايش آنها مداخله ندارد، مانند نعمت آفتاب و تابش نور آن كه حيات انسانى و حيات نبات و حيوان وابسته به آن است و نعمتهاى بسيارى از اين جرم بزرگ كيهانى عايد بشر مى گردد و همچنين نعمت باران كه بر اثر تبخير آب ، توليد ابر و شرايط جوى باران مى بارد و آدمى از وجود آب كه مايه حيات او و ديگر موجودات زنده است بهره مند مى شود. براى اداى شكر اين قبيل نعمتها بايد حضرت آفريدگار را كه معطى نعمت است در دل و زبان حمد نمود و از پيشگاه مقدسش درخواست ادامه نعمت داشت . بعضى از نعمتهاست كه مجارى اعطاى آنها كسانى از افراد بشرند و به شكلهاى مختلف آن نعمتها به وسيله آنان به ما مى رسد. در اين قبيل موارد شرع مقدس دستور داده كه علاوه بر شكر خداوند كه خالق و معطى اصل نعمت است بايد راه وصول به آن نعمت را كه انسانها هستند شكر نمود و مراتب حقشناسى را در مقابل آنان ابراز داشت . حضرت على بن الحسين عليهما السلام در اين باره فرموده است :
و اما حق ذى المعروف عليك فان تشكره و تذكر معروفه و تنشر له المقالة الحسنة و تخلص له الدعاء فيما بينك و بين الله سبحانه فانك اذا فعلت ذلك كنت قد شكرته سرا و علانية ثم ان امكن مكافاءته بالفعل كافاءته و الا كنت مرصدا له موطنا نفسك عليها.
در رساله حقوق امام سجاد (ع) چنين آمده است : اما حق كسى كه درباره ات معروفى را انجام نموده و به تو نعمتى داده اين است كه او را شكر نمايى و خوبى او را در يادت داشته باشى و آن را بگويى و نشر دهى و درباره او بين خود و و خداوند دعا نمايى و اگر چنين كردى شكر او را در نهان و آشكار بجا آورده اى سپس اگر مى توانى نعمت او را تلافى كن و اگر قدرت ندارى و نمى توانى منتظر فرصت باش و دل را براى تلافى كردن آن نعمت آماده و مهيا ساز.
در اسلام ، شكر كسى كه واسطه وصول نعمت به ما باشد بسيار مهم شناخته شده و در كنار شكر خداوند كه صاحب نعمت است بايد واسطه وصول نعمت را نيز شكر نمود و حق خدمت او را بجا آورد و در اين باره روايات بسيارى از اولياى گرامى اسلام رسيده است :
عن على به موسى الرضا عليهما السلام قال : من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر الله عزوجل (٩)
حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام فرموده : كسى كه شكر نعمت مخلوق خدا را ادا نكند شكر خداوند خالق را ادا ننموده و بجا نياورده است .
نعمت حيات و قوايى كه براى ادامه آن لازم است بزرگترين نعمت خداوند براى ماست و بايد شكر اين نعمت بزرگ را به جا آوريم .
ولى مى دانيم كه اين نعمت گرانقدر به وسيله پدر و مادر به ما اعطا شده است و اگر آن دو نمى بودند ما به وجود نمى آمديم . بنابراين طبق دستور اسلام ، وظيفه داريم در نعمت زندگى ، خداوند را شكرگزار باشيم و همچنين پدر و مادر را كه مجراى اين فيض بزرگ بوده اند شكر نمائيم . خداوند در قرآن شريف به انسان توصيه نموده است :
ان اشكر لى ولوالديك . (١٠)
مرا پدر و مادرت را شكر گزار باش .
علم نيز فيضى است از طرف بارى تعالى و بايد او را در اعطاى اين نعمت ، سپاسگزار باشيم ولى مى دانيم كه مجراى فيض علم ، معلم است ، اوست كه در مدارج مختلف علمى دست محصل را مى گيرد و قدم به قدم به پيشرويش موفق مى دارد. بنابراين تمام افراد تحصيلكرده بايد آموزگاران ، دبيران ، مدرسين و استادان خود را در هر مرتبه و مقامى كه باشند شكر نمايند:
عن على عليه السلام قال : اكرم ضيفك و ان كان حقيرا و قم من مجلسك لابيك و معلمك و ان كنت اميرا. (١١)
على عليه السلام فرموده : مهمانت را احترام كن اگر چه او از نظر شخصيت اجتماعى ارزش بزرگ ندارد و همچنين به احترام پدر و معلمت قيام كن و برپا خيز اگر چه فرمانرواى جامعه باشى .
براى آنكه بدانيم شكر نعمت مخلوق در پيشگاه بارى تعالى تا چه حد ارزنده و مهم است ، بايد تمام شنوندگان محترم در روايتى كه از رسول گرامى اسلام (ص) به عرض مى رسانم كمال دقت و توجه را مبذول دارند و عملا در طول زندگى خود مدلول آن روايت را به كار بندند، پيش از آنكه روز قيامت فرا رسد و محكمه عدل الهى برپا گردد و از غفلتى كه در دنيا نسبت به شكر وسايط نعمتهاى الهى داشته اند، سرافكنده شوند و دچار تاءثر و ناراحتى گردند:
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : يؤ تى بعبد يوم القيامة فيوقف بين يدى الله عزوجل فياءمر به الى النار. فيقول اى رب ! امرت بى الى النار و قد قراءت القرآن . فيقول الله : اى عبدى ! انى انعمت عليك و لم تشكر نعمتى . فيقول اى رب انعمت على بكذا، شكرتك بكذا و انعمت على بكذا فشكرتك بكذا. فلا يزال يحصى النعم و يعدد الشكر. فيقول الله تعالى : صدقت عبدى الا انت لم تشكر من اجريت عليك نعمتى على يديه و انى قد آليت على نفسى ان لا اقبل شكر عبد بنعمة انعمتها عليه حتى يشكر من ساقها من خلقى اليه . (١٢)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: بنده اى را در قيامت به پيشگاه الهى مى آوردند و خداوند درباره او فرمان عذاب مى دهد. عرض مى كند بارالها! درباره ام امر به دوزخ فرمودى با آنكه من در دنيا مسلمان و قارى قرآن بودم . خداوند مى فرمايد: بنده من ! نعمتهايى را به تو دادم و شكر آنها را به بجاى نياوردى . عرض مى كند: بارالها! فلان نعمت را دادى ترا شكر كردم ، فلان نعمت را دادى ترا شكر نمودم ، يك به يك نعمتها را مى شمرد و از شكرها نام مى برد. خداوند مى فرمايد: بنده من ! راست مى گويى ، جز آنكه كسى را كه من به دست او نعمت خود را به تو رساندم شكر نكردى ، و من با خود عهد نموده ام شكر نعمتهايى را كه به بنده اى داده ام نپذيرفتم تا شكر كند كسى را كه نعمت من توسط او به وى رسيده است .
شكر واسطه نعمت علاوه بر اينكه اطاعت از خالق و حقشناسى از مخلوق است ، داراى اثر روانى است و شكرگزار، خود از آن اثر منتفع مى گردد.
عن على عليه السلام قال : شكرك للراضى عنك يزيده رضاء و وفاء و شكرك للساخط عليك يوجب لك منه صلاحا و تعطفا. (١٣)
على (ع) فرموده : آن كس كه به تو نعمت مى دهد و شكرش را ادا مى كنى اگر قلبا از تو راضى باشد، شكرت بر خشنودى و وفايش مى افزايد و اگر بر تو خشمگين باشد، شكر تو موجب صلاح ضمير و عطوفتش مى گردد.
امام سجاد (ع) در جمله اول دعا كه موضوع سخنرانى امروز است ، در پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و ان اشكر الحسنة ؛بارالها! موفقم بدار كه خوبى را شكر نمايم . ملاحظه مى كنيد امام (ع) به گونه اى سخن گفته كه شامل تمام نعمتها مى شود، خواه نعمتهايى كه آفريدگار بدون واسطه به او اعطا فرموده و خواه نعمتهايى كه با واسطه دست بشر به وى رسيده است . خلاصه ، شكر نعمت به معناى وسيع خود از وظايف قطعى افراد متنعم است و به صريح قرآن شريف شكر نعمت موجب افزايش آن مى گردد و كفران نعمت ، عذاب شديد الهى را در پى دارد. ناگفته نماند كه شكر گزارى در زمينه اعطاى نعمت ، بجا و صحيح است ، اما اگر كسى بدون دريافت نعمت زبان به شكرت بگشايد مى توانى عمل او را نوعى اعلام خطر تلقى كنى ، زيرا كسى كه روزى بى حساب ترا شكر مى كند ممكن است روزى بى حساب ترا شكر مى كند ممكن است روزى بى حساب به ذم و بدگوييت زبان بگشايد و اين مطلب را حضرت على (ع ) در عبارت كوتاهى خاطر نشان فرموده است :
من شكر على غير احسان ذم على غير اساءة (١٤)
كسى كه بدون احسان ترا شكر مى گويد، بدون بدى نيز ترا مذمت مى كند.
امام سجاد (ع) در جمله دوم دعا كه موضوع سخنرانى امروز است به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و اغصى عن السيئة : بارالها! به من توفيق عنايت فرما كه از بدى ها چشم پوشى نمايم .
يكى از برنامه هاى انسان سازى در مكتب آسمانى پيغمبران اين بود كه به پيروان خود درس حسن نظر مى دادند، به آنان مى گفتند: جهان و جهانيان را از ديدگاه خوشبينى بنگريد و از عيبجويى و سوء نظر اجتناب نماييد و اين درس انسانى از خلال بعضى از روايات استفاده مى شود:
روى ان عيسى عليه السلام مر و الحواريون على جيفة كلب . فقال الحواريون : ما انتن ريح هذا الكلب . فقال عيسى (ع) ما اشد بياض ‍ اسنانه . (١٥)
حضرت عيسى بن مريم در رهگذر با حواريون از كنار سگ مرده اى عبور كردند. حواريون از تعفن و بوى بد آن لاشه سخن گفتند، اما حضرت عيسى (ع) فرمود: چقدر دندانهايش سفيد است از جمله صفات حضرت بارى تعالى آشكار نمودن خوبى ها و پوشاندن بدى ها است :
يا من اظهر الجميل و ستر القبيح : اگر انسانى بتواند اين دو صفت بزرگ را تمرين كند و خويشتن را به آن دو متخلق سازد، او به كامل مطلق يعنى ذات اقدس الهى تشبه يافته است و امير المؤ منين (ع) از اين مزيت و كمال ، برخوردار بود:
عن على بن ابيطالب عليه السلام انه قال : لو وجدت مؤ منا على فاحشة لسترته بثوبى او قال عليه السلام بثوبه . (١٦)
على (ع) فرمود: اگر مؤ منى را در حال گناه مشاهده كنم او را با لباس خود مى پوشانم ، يا آنكه فرموده است با لباس خودش مى پوشانم . اولياى گرامى اسلام درباره سيئات يا كارهاى بد از ابعاد مختلف سخن گفته و در هر بعدى وظيفه اسلامى و انسانى پيروان خود را بيان نموده است . در جايى كه ديگرى به شما نيكى كند وظيفه شما شكرگزارى اوست و اين مدلول جمله اول دعاى امام سجاد (ع) موضوع سخنرانى امروز است : و ان اشكر الحسنة .
در جايى كه ديگرى به شما بد كند وظيفه كرامت خلق شما چشم پوشى و ناديده گرفتن بدى اوست و اين دستور، مدلول جمله دوم دعاى حضرت سجاد (ع) در بحث امروز است : و ان اغضى عن السيئة . در جايى كه شما موفق شديد به دگرى احسان نماييد، خداوند را بر اين موفقيت حمد كنيد و شكر او را در كار نيكى كه انجام داده ايد بجاى آوريد. در جايى كه شما دچار لغزش گرديديد و نسبت به دگرى بد كرديد، استغفار كنيد و از پيشگاه خداوند طلب آمرزش نماييد، و اين مدلول حديث امام صادق (ع) است :
عن ابى عبدالله عليه السلام قال : اذا احسنتم فاحمدوا الله و اذا اساءتم فاستغفروا الله . (١٧)
در جايى كه از دگرى به شما نعمتى رسيده آن را همواره به خاطر داشته باشيد و از ياد نبريد، جايى كه شما به دگرى خدمت نموده ايد و به وى نعمتى داده ايد آن را فراموش كنيد مبادا موقعى بر سرش منت بگذاريد و اجر خود را در پيشگاه پروردگار عالم از ميان ببريد و اين نيز مدلول حديثى از اميرالمؤ منين است :
عن على عليه السلام قال : اذا صنع اليك معروف فاذكره و اذا صنعت معروفا فانسه . (١٨)
در جايى كه شما به دگرى احسان مى كنيد و او را از اعطاى خويش ‍ برخوردار مى سازيد، بكوشيد در كيفيت احسان ، نكاتى را كه حضرت صادق (ع) ضمن حديثى تذكر داده است رعايت كنيد و بدين وسيله عمل نيك خود را در پيشگاه حضرت بارى تعالى گرانقدر نماييد. عن ابيعبدالله عليه السلام قال : راءيت المعروف لا يصلح الا بثلاث خصال : تصغيره و تستيره و تعجيله . فانك اذا صغرته عظمته عند من تصنعه اليه ، و اذا سترته تممته ، و اذا عجلته هناته . (١٩)
امام صادق (ع) فرموده : صلاح و شايستگى عمل معروف را وابسته به سه چيز مى بينم : كوچك شمردن ، پنهان داشتن ، و تعجيل در انجام آن . چه وقتى عطاى خود را كوچك شمردى آن را در نظر گيرنده عطا بزرگ نموده اى ، وقتى خدمت خود را پنهان داشتى نعمت را تتميم و تكميل كرده اى ، و چون در انجام خدمت عجله نمايى آن را بر گيرنده نعمت گوارا ساخته اى .
شكر حسنات و چشم پوشى از سيئات در جوامع بشرى داراى فوايد روانى و آثار عملى است و هر يك در جاى خود مى تواند نتيجه مفيدى به بار آورد. شكر نعمت مايه تشويق منعم است ، در وى اثر روحى مى گذارد و او را به علاقه و رغبت بيشترى به خدمات اجتماعى وا مى دارد؛بعلاوه ، دگران را نيز به راه نيكوكارى سوق مى دهد و بر تعداد خدمتگزاران مى افزايد و در نتيجه ، جامعه از تعاون و رفاه بيشترى برخوردار مى گردد. برعكس ، بى تفاوتى در مقابل احسان و خوددارى از شكر منعم مايه دلسردى و ياءس ‍ مى شود و خدمتگزاران را در ادامه خدمت بى رغبت مى نمايد. اثر مفيد تشويق منحصر در شكر منعم و خدمتگزارى اهل احسان نيست ، بلكه تشويق مى تواند محصل خردسال و جوان را در رشته درس خواندن ، كارمند دولت را در وظايف ادارى و نيروهاى مسلح را در دفاع از كشور، بيش از پيش دلگرم نمايد و آنان را با جديت زيادترى در ادامه كار وادار مى سازد. حضرت اميرالمؤ منين (ع) ضمن عهدنامه خود تشويق نظاميان خدمتگزار و نام بردن از خدمات آنان را اكيدا به مالك اشتر، والى مصر، توصيه فرموده و اين مطلب را در خلال اين بيان خاطر نشان ساخته است :
و واصل فى حسن الثناء عليهم و تعديد ما ابلى ذو و البلاء منهم ، فان كثرة الذكر لحسن افعالهم تهز الشجاع و تحرض ‍ الناكل . (٢٠)
همواره از نظاميان خدمتگزار به نيكى ياد كن و كارهاى بزرگى را كه انجام داده اند به شمار آور؛چه زياد نام بردن از كارهاى نيك آنان افراد شجاع را تحريك مى كند و اشخاص سست را ترغيب مى نمايد و به تحرك و فعاليت وادار مى سازد.
براى آنكه بدانيم حق شناسى از منعم در آيين مقدس اسلام تا چه حد محبوب و مورد توجه است ، مى توانيم در سخنان اولياى دين كه درباره كفران نعمت گفته اند، دقت نماييم تا متوجه شويم كه حق ناشناسى از معروف چه اندازه در اسلام مورد بغض و بدبينى است :
عن ابيعبد الله عليه السلام قال : لعن الله قاطعى سبيل المعروف و هو الرجل يصنع اليه المعروف فيكفره فيمنع صاحبه ان يصنع ذلك الى غيره . (٢١)
امام صادق (ع) فرموده : خدا لعنت كند كسى را كه قطع راه معروف مى نمايد و مانع احسان نيكوكار مى گردد؛او مردى است حق ناشناس ؛به وى احسان مى شود، نعمت منعم را كفران مى نمايد و بر اثر اين عمل ناروا راه خير را سد مى كند و مانع آن مى گردد كه نيكوكار در مورد شخص دگرى قدم بردارد و كار معروفى را درباره او انجام دهد.
چشم پوشى از سيئه مانند شكر حسنه داراى اثر مفيد روانى و اجتماعى است ؛شكر حسنه ، اهل معروف را در راه خير تشويق مى كند و كسانى را كه اهل معروف نيستند به اين راه سوق مى دهد. چشم پوشى از سيئه نيز مى تواند زمينه كرامت خلق شود و آدمى به سجيه عفو و اغماض گرايش ‍ يابد و اگر چشم پوشى نشود چه بسا پى گيرى از يك سيئه سيئات بسيار گردد، مايه تشاجر و اختلاف شود، و ممكن است در مواقعى كار تشاجر به مفاسد ندامت بار و غير قابل جبران منتهى گردد.
در پايان بحث شكر نعمت ، لازم مى داند نكته اى را به عرض شنوندگان محترم برساند، اميد است مفيد و سودمند افتد. امام سجاد (ع) در جمله اول دعاى مورد بحث امروز در پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و ان اشكر الحسنة : بارالها! موفقم بدار كه نيكى را شكرگزار باشم . به كار بردن كلمه حسنه در زمينه اعطاى نعمت روشنگر اين مطلب است كه انفاق مالى اگر بجا و نيكو باشد سزاوار شكر است و بايد از عمل منعم قدردانى نمود، اما اگر انفاق ، نابجا و در غير مورد باشد، نه تنها شايسته شكر نيست بلكه ممكن است در پاره اى از موارد بر اثر اسراف و تضييع مال شايان توبيخ باشد. گاه شخص شهرت طلب و خودخواه مجلس ضيافتى تشكيل مى دهد و از جمعى دعوت مى كند، هدفش از اين دعوت ، پذيرايى دوستانه و ضيافت برادرانه نيست بلكه مى خواهد خود را نشان بدهد و خويشتن را بلند آوازه نمايد. از اين رو در تهيه غذا و كيفيت آن افراط مى كند و به اسراف و زياده روى دست مى زند و چون طعام تهيه شده چندين برابر نياز مهمانان بوده ، پس از پذيرايى قسمت اعظم غذا در سفره باقى مى ماند و بدبختانه بيشتر غذاى باقى مانده در ظروف زباله ريخته مى شود و تبذير و اسراف نعمت به ميان مى آيد. اين قبيل انفاقها را شرع مقدس ، احسان نمى داند و انفاق كننده استحقاق شكر ندارد.
براى آنكه اين مطلب هر چه بهتر روشن شود، در اينجا قسمتى از روايت حضرت مولى الموحدين ، اميرالمؤ منين ، على عليه السلام را كه در خصوص ‍ امر مال و چگونگى صرف آن توضيح داده و شيعيان خود را آگاه فرموده است ، تقديم شنوندگان محترم مى نمايد.
من كان فيكم له مال فاياه و الفساد، فان اعطاءه فى غير حقه تبذير و اسراف و هو يرفع ذكر صاحبه فى الناس و يضعه عند الله و لم يضع امرء ما له فى غير حقه و عند غير اهله الا حرمه الله شكرهم و كان لغيره ودهم فان بقى معه منهم بقية ممن يظهر امرء ما له فى غير حقه و عند غير اهله الا لم يكن له من الخط فيما اتى الا محمدة اللئام و ثناء الاشرار مادام عليه منعما مفصلا. فمن كان منكم له مال فليصل به القرابة وليحسن منه الضيافة وليفك به العانى و الاسير و ابن السبيل فان الفوز بهذه الخصال مكارم الدنيا و شرف الاخرة . (٢٢)
كسى از شما كه داراى مال و ثروت است بپرهيزد از فساد، چه آنكه اعطاى مال در غير مورد تبذير است و اسراف و اين عمل ناروا ياد صاحبش را بين مردم زياد مى كند و نامش را بالا مى برد، ولى نزد بارى تعالى او را پست مى كند و موجب انحطاطش مى گردد و هيچ انسانى مال خود را در غير حق و در مورد افراد نااهل صرف نمى كند، مگر آنكه خداوند او را از شكرگذارى دريافت كنندگان به جاى مانده باشد و زبان به شكر و خير خواهى صاحب مال بگشايند، هدفشان چاپلوسى و دروغگويى است و هيچ فرد متمكن ، مال خود را در غير حق و براى نااهل صرف ننموده مگر آنكه نصيبش از آن پرداخت نابجا و بى مورد، ستايش فرومايگان و مدح اشرار بوده ، آن هم نه هميشه و به طور دائم بلكه تا وقتى كه نعمت منعم را دريافت مى كنند و از فضل و عنايت او برخوردارند.
سپس على (ع) به دوستان خود فرمود: هر يك از شما كه داراى مال است آن را در راه صله رحم يا مهمانى نيكو و پسنديده صرف نمايد يا آنكه مال خود را در راه نجات و رهايى كسانى كه در رنج و تعصب اند يا آنكه اسير يا ابن السبيل اند به كار گيرد و موجبات آزادى و رفع گرفتارى آنان را فراهم آورد كه دست يافتن به اين خصال حميده ، مايه كرامت و بزرگوارى دنيا و موجب شرف و فضيلت در عالم آخرت است .

٣٢- زيور صالحين - زينت متقين

بسم الله الرحمن الرحيم
اللهم صل على محمد و آله . و حلنى بحلية الصالحين و البسنى زينة المتقين .


۱
٣٣- گسترش عدل

به خواست حضرت بارى تعالى اين دو جمله از دعاى شريف مكارم الاخلاق كه پس از ذكر صلوات بر محمد و آلش آمده است ، موضوع بحث و سخنرانى امروز است . امام سجاد عليه السلام در پيشگاه خداوند عرض مى كند: بار الها! مرا به زيور صالحين بياراى و زينت متقين را بر من بپوشان . امام (ع) در اين قسمت از دعا چند امر مهم اجتماعى را كه زير بناى كاخ رفيع سعادت انسانهاست مورد توجه قرار داده و مى خواهد آنها را قدر ممكن در جامعه پياده كند، از قبيل گسترش عدل و دادگرى ، فرونشاندن خشمهاى عمومى ، خاموش نمودن آتش فساد، پيوند دادن مردم پراكنده به يكديگر، اصلاح اختلافات ، و ديگر امورى همانند اينها كه با عنايت حضرت حق تعالى در جلسات آينده راجع به هر يك بحث خواهد شد. به منظور تحقق بخشيدن به اين مهم اجتماعى ، امام سجاد از خداوند در خواست مى كند كه او را به دو نيرو مجهز سازد: يكى زيور صالحين ، و آن ديگر زينت متقين ، تا بتواند اين هدفهاى عالى را در جامعه پياده كند و جامه تحقق بپوشاند.
اولين مطلبى كه در شرح و تفسير كلام امام سجاد (ع) بايد روشن شود اين است كه بدانيم صلاح چيست و صالحين كيان اند. راغب مى گويد:
الصلاح ضد الفساد و هما مختصان فى اكثر الاستعمال بالافعال (٢٣)
صلاح ضد فساد است و اين دو در اكثر موارد به اعمال و افعال اختصاص ‍ دارد. قرآن شريف گاهى صلاح را در مقابل گناه قرار داده و فرموده است :
خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا. (٢٤)
و گاهى در مقابل فساد آورده و فرموده است :
و لا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها. (٢٥)
سپس مواردى را ذكر مى كند كه صلح در زمينه جدايى ها و فواصل افراد از يكديگر به كار برده شده و از آيات قرآن مجيد جملاتى را شاهد آورده است . در كتاب آسمانى اسلام در يك مورد كلمه صالح به كار رفته و از آن معناى وسيع و دامنه دارى ارايه شده است :
و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون . (٢٦)
مجمع البيان ذيل اين آيه در تفسير زبور و ذكر، اقوالى را از مفسرين نقل نموده است و چنين مى گويد:
ان الزبور كتب الانبياء و معناه : كتبنا فى الكتب التى انزلناها على الانبياء من بعد كتابته فى الذكر اى ام الكتاب الذى فى السماء و هو اللوح المحفوظ. عن سعيد بن جبير و مجاهد و ابن زيد و هو اختيار الزجاج . (٢٧)
در كتب پيمبران نوشتيم پس از نوشتن در ذكر يعنى ام الكتاب كه در آسمان است و مراد از آن لوح محفوظ است و اين قول را از سعيد بن جبير و مجاهد و ابن زيد نقل نموده و مى گويد زجاج نيز همين قول را اختيار كرده است . بنا بر اين احتمال ، معنى اين آيه چنين مى شود كه ما در كتب سماوى پيمبران نوشتيم و پيش از آن در ذكر يعنى لوح محفوظ كه حاوى جميع مقدرات تكوينى و تشريعى عوامل وجود است ثبت نموديم كه زمين را بندگان صالح ارث مى برند و صالح در اين آيه به معناى شايسته و لايق براى پذيرش و تحمل اين مهم است و اين معنى از جمله معانى صالح است كه در لغت المنجد آمده و مى گويد:
هو صالح لكذا اى فيه اهلية للقيام به
بنابراين قبل از آنكه خداوند پيامبران را به نبوت مبعوث فرمايد و بر آنان كتب سماوى نازل نمايد اين حكم از قلم قضاى حكيمانه الهى گذشته و در لوح محفوظ به صورت قانونى تخلف ناپذير ثبت گرديده است كه مردم شايسته و صالح ، وارث كره زمين خواهند بود. البته تنزه از گناه يك شاخه صلاحيت است و بر كنارى از فساد شاخه ديگر، ولى صلاحيت ارث زمين منحصر در اجتناب از گناه و فساد نيست بلكه عباد صالح وارث زمين بايد داراى علم و عمل ، عقل و تدبير، سعى و كوشش ، همكارى و هميارى ، تعاون و ايثار، اتحاد و هماهنگى ، برادرى و محبت ، و دهها شرط و مزيت ديگر از اين قبيل باشند تا لايق وراثت زمين گردند و بر كره خاك فرمانروايى نمايند. جالب آنكه خداوند در اين آيه ملاك ارث زمين را صلاحيت و شايستگى خوانده و فرموده است : عبادى الصالحين و نفرموده : عبادى العالمين ، عبادى المتقين ، عبادى الزاهدين ، عبادى الصادقين ، عبادى السابقون و ديگر صفاتى از اين قبيل ، زيرا اين صفات و مزايا شرط تحقق صلاحيت است و افراد صالح زمانى از صلاحيت و شايستگى كامل برخوردار مى گردند كه واجد تمام آن خصال و مزايا باشند.
براى آنكه معناى ارث زمين و حاكميت آدمى بر آنان تا اندازه اى روشن شود، لازم است بعضى از آيات قرآن شريف را كه حاكى از مشيت بارى تعالى بر قدرت بشر و ناظر به سلطه انسان بر منابع ارضى است مذكور افتد و توجه شنوندگان محترم به محتواى آن آيات معطوف گردد:
هو انشاكم من الارض و استعمركم فيها. (٢٨)
او خداوندى است كه شما را از زمين آفريده و قدرت عمران و آبادى آن را به شما اعطا فرموده است . راغب مى گويد:
استعمرته اذا فوصت اليه العمارة ؛موقعى كه عمران و آبادى نقطه اى را به كسى تفويض بنمايى مى گويى : استعمرته و سپس راغب همين آيه را شاهد مى آورد، يعنى آفريدگار جهان كه مالك واقعى تمام عوالم هستى است ، آبادى زمين را به انسانها تفويض فرموده و آنها را عهده دار اين امر مهم ساخته است . گياهان و حيوانات برى و بحرى موجودات زنده كره زمين اند ولى هيچ يك از آنها قادر نيستند تحول عمرانى در آن به وجود آورند و به استعدادهاى نهفته كره خاكى جامه فعليت بپوشانند؛تنها انسان است كه خداوند اين قدرت را به وى تفويض نموده و در راه عمران قدمهايى برداشته و موفقيتهايى به دست آورده و همچنان به پيشروى ادامه مى دهد.
هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا. (٢٩)
او خداوندى است كه همه موجودات ارضى را براى شما آفريده است ، نبات و حيوان ، ذخاير طبيعى ، معادن سطحى و عمقى ، و خلاصه تمام آنچه در كره خاك آفريده شده براى شما انسانهاست و اين آيه نيز دلالت دارد كه بشر داراى قدرت و حاكميتى است كه مى تواند از تمام موجودات كره خاكى به نفع خود بهره بردارى نمايد و موجبات رفاه خويش را فراهم آورد.
الم تر ان الله سخر لكم ما فى الارض . (٣٠)
اى بشر! آيا نديدى كه خداوند تمام آنچه را كه در زمين است مسخر و مقهور تو ساخته است ، يعنى آفريدگار حكيم بشر را به گونه اى خلق كرده و در وى قدرتهايى را به وديعه گذارده كه بتواند بر تمام محتويات كره خاكى حكومت كند و همه آنها هم مطيع و فرمانبر او باشند.
و سخر لكم الانهار. (٣١)
خداوند رودخانه ها و نهرهاى عظيم را مقهور و مسخر شما ساخته و همه آنها طبق فرمان تكوينى بارى تعالى موظف اند از دستورتان اطاعت نمايند، يعنى انسان به مشيت آفريدگار حكيم داراى آنچنان قدرتى است كه مى تواند در پرتو عقل و هوش و با نيروى علم و دانش رودخانه ها را با بستن سدهاى نيرومند مهار نمايد، از طغيانشان جلوگيرى كند، آبها را در پشت سد به صورت درياچه اى در آورد و در مواقع لازم براى احياى اراضى موات و ايجاد مزارع و باغ بهره بردارى نمايد و موجبات عمران و آبادى زمين را فراهم آورد. اين قبيل آيات كه معرف شايستگى و صلاحيت انسان بر حكمرانى و فرمانروايى كره خاكى است در قرآن شريف مكرر آمده است .
آفريدگار حكيم از اول بشر را با اين قابليت آفريده و استعداد حاكميت زمين را در وجودش به وديعه گذارده است و چون استعدادها در بشر تدريجا شكوفا مى گردد، حاكميت او نيز در كره زمين تدريجى است و مرحله به مرحله پيشروى مى كند. تقدم و تاءخر ملل جهان در زمانهاى مختلف از يكديگر بر معيار بروز استعدادها و تحقق شرايط صلاحيت است ، به هر نسبت كه مردم قابليتشان شكوفاتر شود و استعدادشان بيش از دگران رنگ فعليت به خود بگيرد، به همان نسبت صلاحيتشان بر حكومت زمين افزايش مى يابد و از فرمانروايى گسترده ترى برخوردار مى گردند.
تو همى خوانى مكرر گشت اين بالا و پست تا چه پستى ها نصيب ما از اين بالا ستى
پيش خود گقتى قضاى آسمان اين هردو خواست خود قضاى آسمان بيرون ز حكم ماستى
فارغ از سر قضايى كاقتضاى فعل ما گاه اينسان زشت و گاهى آنچنان زيباستى
هيچ قومى بى سبب مغلوب يا غالب نشد جز در او ضعفى نهان يا قوتى پيداستى
تو ندارى قدرت تشخيص پيدا از نهان لاجرم پنهان ترا پيداترين روياستى
مردم عصر جاهليت با تيره روزى و بدبختى زندگى مى كردند، در جهل و نادانى غوطه مى خورند، بت مى پرستيدند، نوزادان دختر را زنده دفن مى نمودند، زن و مرد و پير و جوانشان به انواع گناه و فساد اخلاق مبتلا بودند، آنچنان در زبونى و انحطاط به سر مى بردند كه رويداد كوچكى مى توانست بر محيطشان اثر بگذارد و جمعيتشان را پراكنده سازد. موقعى پادشاه حبشه به فكر افتاد كعبه مكرمه را ويران كند. يك ستون نظامى به فرماندهى ابرهه روانه مكه نمود و چند فيل تربيت شده جنگى را براى ويرانسازى و پايمال كردن اشخاص با سربازان فرستاد. اهل مكه از ترس ، شهر را خالى كردند و به نقاط مختلف گريختند و كوچكترين قدمى براى دفاع از حرم الهى بر نداشتند. خداوند با اراده تواناى خود شر حبشيان را از حرم مطهر گرداند و آنان را به وضع غير عادى مجازات نمود و اين واقعه را خداوند در سوره فيل به طور اجمال خاطر نشان فرموده است . قضيه آنقدر مهم تلقى گرديد كه مردم يادش را حفظ كردند و آن سال را عام الفيل نامگذارى نمودند و حضرت محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب ، صلى الله عليه و آله در همان سال متولد شد و آن مولود عزيز و بزرگوار پس از گذشت چهل سال به نبوت مبعوث گرديد و همان نسل عقب افتاده و خرافى را با تعاليم آسمانى خود از قيد و بندهاى اسارت آزاد نمود. فطرت توحيدى ، وجدان اخلاقى و تمايلات عالى انسانى را در وجودشان شكوفا ساخت ، استعدادهاى درونى آنان را از قوه به فعليت آورد و در نتيجه ، انسانهايى صالح و شايسته بار آمدند و بر اثر اين تربيت صحيح و اساسى آنقدر نيرومند و توانا شدند كه توانستند در ظرف نيم قرن وارث قسمت مهمى از كره زمين شوند و ملتهاى نيرومندى مانند ايران و روم را پيرو خود نمايند و به تبعيت خويش وادار سازند. قرآن شريف فرموده است :
ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم . (٣٢)
خداوند اوضاع و احوال هيچ قدرتى را تغيير نمى دهد تا وقتى كه خود آنان وضع خويش را تغيير دهند.
كسانى كه از اعراب جاهليت به پيمبر اسلام گرويدند و به آن حضرت ايمان واقعى آوردند مصمم شدند از رهبر بزرگ اسلام پيروى نمايند، خويشتن را طبق برنامه قرآن شريف بسازند، به عقايد اسلامى معتقد شوند، به اخلاق دينى متخلق گردند، گفتار و رفتار شان را با تعاليم الهى منطبق نمايند، و خلاصه خويشتن را آن طور كه بايد و شايد بسازند و در صف بندگان صالح خدا قرار گيرند. اينان تصميم خود را عملى نمودند و بر اثر خودسازى و كسب صلاحيت به اوج عزت و قدرت رسيدند و از ارث زمين برخوردار گرديدند. براى آنكه دشمنان دين در صف آنان ايجاد شكاف ننمايند و به وحدتشان آسيب نرسانند، دستور آمادگى و فداكارى داد و قرآن شريف فرمود:
و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم . (٣٣)
همواره قواى لازم از خواربار، وسايل و آلات جنگى ، و مركبهاى سوارى را مهيا داشته باشيد تا بدين وسيله دشمنان خدا و دشمنان خودتان را مرعوب نماييد كه فكر هجوم و حمله به شما را در سر نپرورند.
براى آنكه مسلمانان در ميدانهاى جنگ غافلگير نشوند و در مقابل سلاحى كه از آن بى خبرند قرار نگيرند، پيشواى اسلام مراقب اين امر بود و در جاى خود اقدام لازم را معمول مى داشت .
و راءى الرسول ان اتساع الفتوح يقضى بان يتعلم بعض اصحابه . صنعة الدبابات و المجانيق اى صنائع القتال فارسل الى جرش اليمن اثنين من اصحابه يتعلمانها. (٣٤)
نظر رسول گرامى (ص) بر اين شد كه وسعت جنگها و فتوحات ايجاب مى كند كه بعضى از اصحاب ، صنعت دبابات و منجنيقها را كه از صنايع جنگى است فرا گيرند. از اين رو در نفر از اصحاب خود را به يكى از شهرهاى يمن فرستاد براى آموختن آن صنايع .
پيغمبر اسلام (ص) تا زنده بود و مقام رهبرى را بر عهده داشت متوجه جميع امور مسلمانان بود و مردم لايق بر اساس شايستگى و صلاحيت پيشروى مى نمودند. افراد نامناسب و ناصالح قدرت نداشتند به فعاليت گسترده اى بر ضد اسلام و تعاليم الهى دست بزنند، اما با مرگ رسول گرامى (ص) فعاليت منفى آغاز شد و كسانى با كارشكنى هاى خود صدماتى به اسلام وارد آوردند و از همه مهمتر مداخله در امور رهبرى و جانشينى پيغمبر اكرم (ص) بود. مسئله ولايت و زمامدارى امور مسلمين يكى از دعائم و اركان دين است و در اين باره روايات زيادى از اولياى گرامى اسلام رسيده است كه اينجا يك روايت ذكر مى شود:
عن ابيجعفر عليه السلام قال : بنى الاسلام على خمس : على الصلوة و الزكوة و الصوم و الحج و الولاية و لم يناد بشى ء كما نودى بالولاية فاخذ الناس باربع و تركوا هذه يعنى الولاية .
امام باقر (ع) فرمود: اسلام بر پنج چيز بنا شده است : نماز، زكات ، روزه ، حج ، و ولايت ، و درباره هيچ يك از آنها همانند امر ولايت ندا داده نشده است . اما مردم چهار پايگاه دين را گرفتند و عملا به كار بستند و پايگاه پنجم يعنى ولايت را ترك گفتند.
در كتب عامه و خاصه از طرق مختلف حديثى نقل شده كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله در ايام حيات خود مكرر در مكرر با مختصر تفاوتى در عبارت به مردم فرموده بود: من دو امانت سنگين و بزرگ را بين شما مى گذارم ، كتاب خدا و عترتم يعنى اهل بيتم ، تا زمانى كه به اين دو متمسكيد از گمراهى مصون و محفوظ خواهيد بود و اين دو از هم جدا نمى گردند تا در كنار حوض بر من وارد شوند.
مردم پس از مرگ آن حضرت گفته هايش را از ياد بردند، على عليه السلام را كه براى ولايت و رهبرى ، گزيده خدا و منصوب از طرف پيشواى اسلام بود و در جميع مدارج كمال ايمانى و علمى و عملى بر همه تقدم داشت واگذارند و مفضول را بر فاضل مقدم داشتند. با اين عمل ناروا زمينه انحراف مسلمين و انحطاط آنان فراهم آمد و با گذشت زمان تشديد شد تا جايى كه در زمان حكومت بنى اميه و بنى عباس دستگاه خلافت كه بايد سمبل پاكى و فضيلت باشد كانون ناپاكى و رذيلت گرديد، ظلم جايگزين عدل باشد، رعايت حقوق مردم به تجاوز و تعدى مبدل گرديد، و خلفاى جور آنچنان در راه ضد اسلام جرى و جسور شدند كه عبدالملك مروان امر به معروف و نهى از منكر را منع نمود و صريحا گفت :
لا ياءمرنى احد بالتقوى الا ضربت عنقه . (٣٥)
هيچ كس مرا به تقوى امر نمى كند جز آنكه با شمشير سر از بدنش جدا خواهم كرد.
پيشواى مال انديش اسلام ضمن حديثى در امر ولايت و زمامدارى سخن گفته و خطر گزينش مفضول را بر فاضل اعلام نموده و خاطر نشان ساخته است كه هر امتى مرتكب چنين عمل ناروايى شود راه پستى و عقب افتادگى را به روى خود گشوده است .
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : ما ولت امة امرها رجلا و فيهم اعلم منه الا لم يزل امرهم يذهب سفالا حتى يرجعوا الى ما تركوه . (٣٦)
رسول اكرم (ص) فرموده است : هيچ امتى امر خود را به مردى نمى سپارد با آنكه در آن امت مرد عالمتر از او وجود دارد مگر آنكه كار آن مردم پيوسته در راه سقوط و انحطاط پيش مى رود تا به چيزى كه آن را ترك گفته بودند برگزيند، يعنى گزينش اعلم .
فرموده نبى معظم اسلام در جامعه مسلمين تحقق يافت و بر اثر انحراف از صراط مستقيم و محروم ساختن على عليه السلام از حقى كه خداوند به وى اعطا نموده بود، مسلمانان از تعالى و ترقى بازماندند، راه پستى و انحطاط را در پيش گرفتند، ارزش رفيع و گرانقدر خود را از دست دادند، اجانب بر آنان تسلط يافتند، زمام امورشان را به دست حكام جائر سپردند و هم اكنون با گذشت چهارده قرن وضع به همان منوال است و يك ميليارد مسلمان به گونه اى رنج آور و تاءثر بار زندگى مى كنند و از عز و آزادگى كه شايسته پيروان قرآن شريف است محروم اند.
ديروز، مسلم ، آيت اقبال و مكرمت امروز خود چه شد كه چنين نامكرم است
ديروز مسلم از شرف و فضل سربلند امروز پشت مسلم و اسلاميان خم است
ديروز محرم حرم غير مسلمين امروز بين كه در حرم خود نه محرم است
آن انتصار خود چه شد اين انكسار چيست ؟ آن را چگونه مبداء و اينش چه مختم است ؟
خلاصه ، ارث زمين به قضاى قطعى بارى تعالى براى مردم صالح و شايسته است و دهها كمال و مزيت از نظر عقل و علم ، اعتقاد و اخلاق ، كار و كوشش ، گفتار و رفتار، و ديگر امورى از اين قبيل زير پوشش صلاحيت و شايستگى جاى دارد. يك روز مسلمين در پرتو تعاليم حيات بخش اسلام از شايستگى و صلاحيت برخوردار گرديدند و وارث قسمت مهمى از كره زمين شدند، روز ديگر شرايط صلاحيت و شايستگى را تدريجا از دست دادند، راه پستى و انحطاط را در پيش گرفتند و آن وضع تاءسف بار و دردناك حتى امروز همچنان ادامه دارد.
به موجب روايات بسيارى كه از اولياى گرامى اسلام رسيده ، شرايط كامل صلاحيت و شايستگى در اصحاب حضرت مهدى ، حجه ابن الحسن عليهماالسلام تحقق مى يابد. در آن عصر پيروان آن حضرت واجد تمام ابعاد صلاحيت مى شوند و وارث همه كره زمين مى گردند، در آن عصر، عدل و دادگرى بر سراسر جهان حكومت مى كند و ظلم و بيداد از زمين رخت بر مى بندد و در آن عصر امنيت جانى و مالى و عرضى و همچنين امنيت از ترس بر سر جهانيان سايه رحمت مى افكند و همه مردم از آن نعمت گرانقدر برخوردار مى شوند، در آن عصر معادن و مخازن زمين از ترس بر سر جهانيان سايه رحمت مى افكند و همه مردم از آن نعمت گرانقدر برخوردار مى شوند، در آن عصر معادن و مخازن زمين استخراج مى گردد و عمران و آبادى همه جا را فرا مى گيرد، در آن عصر موازنه اقتصادى و تعادل مالى در سطح بسيار وسيع برقرار مى شود، و به طورى كه در روايات آمده كسانى مى خواهند صدقه بدهند و نيازى به كمك رايگان ندارند.
از مجموع آنچه مذكور افتاد اين نتيجه به دست آمد كه انجام هر كارى خواه كوچك باشد يا بزرگ ، نيازمند صلاحيت و شايستگى است . امام سجاد (ع) كه قصد دارد يك سلسله امور مهم اجتماعى را كه مايه سعادت مردم است جامه تحقق بپوشاند و عملا آنها را به موقع اجرا بگذارد، در مرحله اولى از پيشگاه بارى تعالى درخواست صلاحيت و شايستگى مى نمايد و در جمله اول دعا كه موضوع بحث سخنرانى امروز است به پيشگاه خداوند عرض ‍ مى كند: و حلنى بحلية الصالحين ؛بارالها! مرا به زيور صالحين بياراى ، يعنى از شرايطى برخوردارم ساز كه بتوانم آن امور مهم را در جامعه پياده كنم و مردم را از آن نعمتها منتفع سازم .
امام عليه السلام در جمله دوم دعا كه موضوع آخرين قسمت سخنرانى امروز است در پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و البسنى زينة المتقين ؛بارالها! زينت متقين را بر من بپوشان . تقوى يكى از شروط صلاحيت است و با وجود آن شايستگى تحقق مى يابد.
عن على عليه السلام قال : التقوى مفتاح الصلاح . (٣٧)
على (ع) فرموده : تقوى و پرهيز از گناه كليد صلاح و شايستگى است . به همين جهت امام (ع) بين تمام اجزا و شرايط صلاحيت ، تقوى را تخصيص ‍ به ذكر داده زيرا تقوى بر همه آنها حاكم است و با وجود تقوى هر جزئى از اجزاى صلاحيت به شايستگى واقعى دست مى يابد. زبان گويا در اصلاح نقائص اجتماع از شرايط صلاحيت است اما بايد زبان متقى باشد تا به هدف خود نايل گردد؛زبان آلوده اثر نافذ نمى گذارد و نقص جامعه را آن طور كه بايد برطرف نمى كند. دست در انجام كارهاى لازم شرط صلاحيت است ، اما بايد متقى باشد. دستى كه به روى مردم بى گناه سيلى مى زند يا اموال مردم را به سرقت مى برد به اصلاح جامعه و رفع مشكلات مردم نايل نمى گردد. براى آنكه به معناى كلام امام سجاد (ع) در جمله دوم دعا كه به خدا عرض مى كند:
والبسنى زينة المتقين ؛ واقف شويم و مقام شامخ تقوى رانسبت به ساير اجزا و شرايط صلاحيت بشناسيم ، لازم است در مورد دو كلمه كه در عبارت امام در دعا آمده ، مختصر توضيحى داده شود: يكى لباس است و آن ديگر تقوى . امام سجاد (ع) از پيشگاه الهى درخواست مى كند به او لباس متقين را بپوشاند. قرآن شريف درباره تقوى كلمه لباس را به كار برده و فرموده است :
و لباس التقوى ذلك خير.
جامعه مقدس تقوى براى انسانها لباسى بسيار خوب و پسنديده است .
راغب در ماده (لبس) مى گويد:
و جعل الباس لكل ما يغطى من الانسان عن قبيح .
كلمه لباس به كار برده مى شود درباره هر چيزى كه قبيح را در انسان مى پوشاند.
همچنين راغب در ماده وقى مى گويد:
التقوى جعل النفس فى وقاية ممايخاف
تقوى عبارت از اين است كه آدمى خود را در پناهى قرار دهد تا به شرى كه از آن مى ترسد دچار نشود.
با توجه به اينكه تمام قواى درونى و برونى انسان در معرض آلوده شدن به گناه و معاصى است و افراد با ايمان همواره از خطر و پى آمد آنها خائف اند و با در نظر گرفتن اين مطلب كه تقوى مانند لباس سراسرى تمام وجود آدمى را زير پوشش خود مى برد و چون پناهگاه مطمئنى ، افراد با ايمان را از خطر مصون مى دارد، امام سجاد (ع) پس از درخواست زيور صالحين مسئله تقوى را كه شرط اساسى صلاحيت است ، تخصيص به ذكر داده و لباس ‍ متقين را از پيشگاه بارى تعالى تمنى مى نمايد.
عن على عليه السلام قال : الجاءوا الى التقوى فانه جنة منيعة ، من لجاء اليها حصنته و من اعتصم بها عصمته . (٣٨)
على عليه السلام فرموده : به پناه تقوى برويد كه تقوى سپرى است نيرومند و محكم ، هر كس به آن پناهنده شود مصونش مى دارد و هر كس به آن متمسك شود به وى صيانت و حفاظت مى بخشد.
تقوى ملكه نفسانى و حالت ثابت روحى است . افراد با ايمان بر اثر مراقبت و تمرين در اطاعت بارى تعالى و اجتناب از معاصى و گناهان به سرمايه گرانقدر تقوى نائل مى شوند و به مقام شامخ روحى بدون تكلف و زحمت از گناه پرهيز مى كنند، نه تنها مرتكب معصيت نمى شوند بلكه فكر معصيت از خاطر شان نمى گذرد. چنين انسانى تمام وجودش از لباس مقدس تقوى پوشيده است و در پناه اين حصن حصين و قدرت معنوى و ايمانى از جميع شرور معاصى و خطرات ناشى از گناه مصون و محفوظ است . درباره اين قبيل انسانهاى خودساخته بحق مى توان گفت كه اينان داراى تقواى قولى ، عملى ، مالى ، اخلاقى ، اقتصادى ، سياسى ، اجتماعى ، و ديگر امور مربوط به زندگى هستند، اينان در هر كارى اول رضاى خدا را در نظر مى گيرند و سپس ‍ درباره آن قدم بر مى دارند و عمل مى كنند.
امام باقر عليه السلام لباس تقوى را كه در قرآن شريف آمده به عفت تفسير نموده و فرموده است :
و اءما لباس التقوى فالعفاف ، لاءن العفيف لا تبدو له عورة و ان كان عاريا من الثياب و الفاجر با دى العورة و ان كان كاسيا من الثياب . يقول و لباس التقوى ذلك خير يقول : العفاف خير. (٣٩)
لغت اقرب الموارد مى گويد: عف الرجل : كف عما لا يحل و لا يجمل قولا او فعلا.
عفت در آدمى عبارت از خوددارى و كف نفس از چيزى است كه حلال و شايسته نيست ، خواه كف نفس ، با قول باشد و خواه با عمل .
امام باقر (ع) فرموده : اما لباس تقوى عفت است ، زيرا از انسان عفيف عورتى آشكار نمى شود اگر چه از نظر ظاهر عريان باشد، اما فاجر و گناهكار، عورتى را كه بايد پوشيده باشد آشكار مى سازد اگر چه بدنش با لباس پوشيده است . سپس امام (ع) فرمود: لباس تقوى خير است ، يعنى عفت خير است .
كلمه عفت همانند كلمه تقوى به معناى وسيع و در موارد مختلف به كار برده مى شود و از عفت و بى عفتى ، بودن و نبودن تقوى مد نظر است . عفت زبان ، عفت قلم ، عفت چشم ، عفت اخلاقى ، عفت غريزه جنسى ، و از اين قبيل .
امام سجاد (ع) در جمله اول اين قسمت از دعا براى تحقق بخشيدن به هدفهاى عالى خود از خداوند درخواست شايستگى و صلاحيت نموده و عرض مى كند:
و حلنى بحلية الصالحين :اين درخواست حاوى جميع جهات عقلى ، علمى ، دينى ، قولى ، و عملى است .
در جمله دوم از خداوند درخواست پوشاندن زينت متقين را مى نمايد؛عرض مى كند: و البسنى زينة المتقين ، و تقوى خود شرط بزرگ صلاحيت است .
پيمبران الهى و جانشينان برحقشان همه واجد تقوى بودند و آنچه را كه مى گفتند و به مردم دستور مى دادند خود عمل مى كردند. على عليه السلام برنامه عملى خود را در اين باره چنين بيان نموده است :
ايها الناس ! و الله احثكم على طاعة الا و اسبقكم اليها و لا انهاكم عن معصية الا و اتناهى قبلكم عنها. (٤٠)
به خدا قسم هيچ وقت شما را به طاعتى ترغيب ننمودم مگر آنكه خود قبل از شما به آن سبقت جستم و هيچ گاه شما را از معصيتى نهى ننمودم مگر آنكه پيش از شما خويشتن را از آن بازداشتم .
حضرت على بن الحسين عليهما السلام طبق برنامه جد گراميش پس از درخواست صلاحيت از پيشگاه خداوند، تقاضاى زينت متقين را مى نمايد، يعنى بارالها مرا آنچنان مورد حمايت خود قرار ده و موفقم بنما كه با تلبس ‍ به تقوى مردم را به راه سعادت بخوانم و سخنم به گونه اى القا شود كه مؤ ثر افتد و جامعه را از بلايا و گرفتارى برهاند.
تقوى داراى درجات و مراتبى است ، تقواى كامل كه تمام وجود شخص ‍ متقى را زير پوشش خود قرار مى دهد و كوچكترين قدمى بر خلاف رضاى الهى بر ندارد مخصوص معصومين و اولياى گزيده الهى است و قرآن شريف آن را حق تقوى خوانده و فرموده است :
اتقوا الله حق تقاته . (٤١)
عن ابى بصير: ساءلت ابا عبدالله عليه السلام عن قول الله عزوجل : اتقو الله حق تقاته ، قال : يطاع فلا يعصى و يذكر فلا ينسى ، و يشكر فلا يكفر. (٤٢)
ابى بصير مى گويد: از امام صادق (ع) درباره اين آيه سؤ ال نمودم . فرمود: حق تقوى اين است كه خداوند همه جا اطاعت شود و هرگز مورد عصيان قرار نگيرد، همه جا در ياد باشد و هيچ گاه فراموش نگردد و هميشه مورد شكر قرار گيرد و هرگز نعمتش كفران نشود.
البته افراد عادى از عهده چنين تقوايى بر نمى آيند. از اين رو خداوند تفضل فرمود و از آنان تقواى به قدر توان و قدرت خواست .
عياشى مى گويد از امام صادق عليه السلام درباره آيه اتقوالله حق تقاته سؤ ال شد،
قال منسوخة ، قيل و ما نسختها؟ قال قول الله اتقو الله ما استطعتم . (٤٣)
حضرت فرمود آن آيه نسخ شده . سؤ ال شد كه كدام آيه آن را نسخ كرده است ؟ حضرت آيه اى را نام برد كه تقوى را به قدر استطاعت خواسته است .

٣٣- گسترش عدل

بسم الله الرحمن الرحيم
اللهم صل على محمد و آله و حلنى بحلية الصالحين ، و البسنى زينة المتقين فى بسط العدل
امام سجاد عليه السلام در اين قسمت از دعاى شريف مكارم الاخلاق از پيشگاه بارى تعالى مى خواهد كه او را به زيور صالحين بيارايد و زينت متقين را بر وى بپوشاند تا بتواند در پرتو اين دو عطيه بزرگ الهى مردم را به صفات حميده و خصال پسنديده كه مايه سعادت مادى و معنوى است متصف نمايد و آنان را از خطراتى كه ناشى از فقدان آن صفات است برهاند و اولين امرى كه مورد نظر امام (ع) قرار گرفته و مى خواهد به قدر ممكن آن را در جامعه پياده كند، گسترش عدل و داد است ، و به خواست خداوند در سخنرانى امروز در مورد اين مهم ، يعنى بسط عدل ، بحث خواهد شد، اميد است مورد استفاده شنوندگان محترم قرار گيرد. اقامه عدل از ناحيه يك يا چند نفر در جامعه ، مطلوب و پسنديده و موجب خشنودى حضرت بارى تعالى است اما قدر و منزلت بزرگ در زمينه عدل ، گستردگى و اقامه آن در سطح وسيع اجتماع است ، يعنى مردم آنقدر به رشد معنوى و كمال روحى نايل گردند كه تمام افراد يا لااقل اكثريت آنان خواهان عدل باشند و خود عملا آن را به موقع اجرا بگذارند. امام سجاد (ع) در بسط عدل به همين مطلب نظر دارد و مى خواهد دادگرى در سطح وسيع اجتماع تحقق يابد و مردم بسيار از آن بهره مند گردند.
پيمبران الهى در ماءموريت آسمانى خود خواهان اقامه عدل در جهان و بين تمام انسانها بودند و قرآن شريف در اين باره فرموده است :
لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس ‍ بالقسط. (٤٤)
ما پيمبران را با ادله و براهين مبعوث نموديم و براى آنان كتاب و ميزان فرو فرستاديم تا مردم در پرتو تعليم و تربيت آنان به عدل قيام نمايند و خود عملا مجرى آن باشند.
گاهى عدل از ناحيه حاكم عادل و با قدرت اجرايى او در جامعه پياده مى شود، يعنى حكومت مردم را به رعايت عدل و داد ملزم مى نمايد و اجازه نمى دهد در حوزه فرمانرواييش فردى به فرد ديگر ستم كند و به او تعدى و تجاوز نمايد. مردم در مقابل قدرت حكومت تسليم مى شوند و عدل را در جميع شئون زندگى به كار مى بندند و افراد ظالم از تعدى و ستم دست مى كشند. عمل چنين حاكم عادلى آنقدر ارزش معنوى دارد كه پيشواى بزرگ اسلام درباره يك ساعت عدل او، پاداش بزرگ را مژده داده و در مقابل ، براى يك ساعت ظلم و جور حاكم ظالم از كيفر الهى خبر داده است :
عن النبى صلى الله عليه و آله : عدل ساعة خير من عبادة سبعين سنة قيام ليلها و صيام نهارها، و جور ساعة فى حكم اشد عند الله من معاصى ستين سنة . (٤٥)
رسول اكرم (ص) فرموده است : عدل يك ساعت بهتر از عبادت هفتاد سال كه شبش در قيام و روزش در صيام طى شود و جور يك ساعت در حكمى نزد خداوند شديدتر از شصت سال معصيت است .
در قلمرو فرمانروايى حاكم عادل ، عدل اجرا مى شود ولى مردم ملكه عدالت ندارند و به انگيزه درونى و كشش باطنى خود مقررات را رعايت نمى نمايند بلكه محرك آنان در اقامه عدل ، ترس از مجازات حاكم عادل است ، اما ماءموريت پيمبران الهى انسان سازى و ايجاد ملكه عدالت بود، انبيا كوشش داشتند تا در پرتو تعليم و تربيت ، مردم را به گونه اى بار آورند كه مؤ من و درستكار باشند، اقامه عدل را وظيفه الهى و انسانى خود بدانند، هميشه و همه جا در خلوت با آگاهى يا ناآگاهى ماءمورين حكومت ، مقررات عدل را رعايت نمايند، به عبارت كوتاهتر در حوزه حكومت فرمانرواى عادل اقامه كننده عدل شخص حاكم با كمك ماءمورين اجرايى اوست ، اما در محيط دعوت انبياى الهى ، مردم با ايمان ، خود بپا دارنده عدل و دادند و اين امتياز از آيه قرآن شريف كه هدف ارسال رسل و انزال كتب را بيان نموده ، بخوبى مشهود است .
لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان . (٤٦)
ما رسولان خود را با ادله روشن فروستاديم و با آنان كتاب و ميزان نازل نموديم ،
ليقوم الناس بالقسط،
تا مردم ، خود قيام به قسط نمايند و عدل و داد را برپا دارند. اگر فرموده بود: ليقيموا الناس بالقسط معناى آيه اين مى شد كه : پيمبران همانند زمامداران عادل ، مردم را با نيروى انتظامى و قدرتهاى اجرايى به رعايت عدل وادار سازند.
عدل چيست ؟ عدل در لغت به ضد ظلم و جور معنى شده است . بعضى گفته اند: عدل عبارت از اين است كه هر چيزى در جاى خودش ‍ قرار داده شود و بعضى ديگر گفته اند كه : عدل اين است كه حق هر صاحب حقى با اندازه صحيح به وى اعطا گردد، و بعضى با تعبيرهاى دگر عدل را معنى كرده اند. در حديثى اميرالمؤ منين عليه السلام عدل را ترازوى الهى براى اقامه حق خوانده و چنين فرموده است :
عن على عليه السلام قال : ان العدل ميزان الله سبحانه الذى وضعه للخلق و نصبه لاقامة الحق فلا تخالفه فى ميزانه و لا تعارضه فى سلطانه . (٤٧)
على عليه السلام فرموده : عدل ميزان خداوند سبحان است كه براى مخلوق قرار داده و آن را به منظور اقامه حق نصب نموده است ، پس با خداوند در ميزانى كه قرار داده مخالفت نكن و با سلطه و قدرت او معارضه ننما.
نظم كهكشانها و نظام حيرتزاى جهان هستى بر پايه عدل تكوينى خداوند حكيم برقرار است و در حديث آمده :
بالعدل قامت السماوات و الارض . (٤٨)
آسمانها و زمين بر اثر قوانين عادلانه بارى تعالى و در پرتو محاسبه و اندازه گيرى هاى آفريدگار دانا و توانا پايدار و قائم اند.
مردم روى زمين نيز اگر خواهان سعادت و رستگارى باشند بايد جوامع خود را بر اساس عدل تشريعى خداوند استوار نمايند و طبق آن عمل كنند، با اين تفاوت كه عدل تكوينى با سرشت آسمانها و زمين آميخته و به جبر اجرا مى شود ولى عدل تشريعى خداوند در هر زمان به وسيله پيمبر وقت به مردم ابلاغ مى شود و مردم در قبول و رد آن آزادى عمل داشته و دارند، مى توانند آن را بپذيرند و بر طبق آن عمل كنند و سعادتمند باشند و مى توانند از پذيرش آن سرباز زنند و عملا مخالفت نمايند و راه سقوط و تباهى را پيش گيرند.
ممكن است كسانى سؤ ال كنند مگر انسانها نمى توانند براى خود قوانينى بر وفق عدل و مصلحت وضع نمايند و حتما قانونگذار بايد خدا باشد و قوانين عادلانه را به وسيله وحى بر پيمبران فرو فرستد و آنان آنها را به مردم ابلاغ نمايند؟ در پاسخ بايد گفت : بشر از جهات متعدد در وضع قوانين عادلانه و سعادت بخش عاجز و ناتوان است ، بشر قادر نيست براى خود مقررات جامع و كاملى را وضع نمايد كه جوابگوى تمام نيازهاى آدمى باشد بعد حيوانى و انسانى را در نظر بگيرد، موازنه ماده و معنى را رعايت نمايد، در تمام ابعاد، مردم را به راه صحيح هدايت كند و موجبات تعالى و تكامل همه جانبه آنان را فراهم آورد. براى آنكه مطلب تا اندازه اى روشن گردد لازم است در اينجا راجع به بعضى از جهات عجز و ناتوانى انسان در وضع قوانين عادلانه و مصلحت آميز به اختصار توضيح داده شود. اميد است شنوندگان محترم با توجه به اين بحث اساسى بيش از پيش به ارزش ‍ قوانين الهى و ضرورت بعثت پيمبران در تاءمين سعادت بشر وقوف يابند و با معرفت زيادترى از اوامر بارى تعالى اطاعت نمايند.
در دنياى پيشرفته امروز بشر با نور علم ، قسمتهايى از زواياى تاريك خلقت را روشن نموده ، از ذخاير درونيش آگاه گرديده و بر آنها دست يافته است ، در اعماق زمين و درياها كاوش كرده ، از محتواى آنها آگاه شده و آن ودايع را براى بهبود زندگانى خود به كار گرفته است . اجرام كيهانى را تا حد ممكن مورد بررسى و تحقيق قرار داده ، با افزارهاى فنى و صنعتى در جرم نزديك زمين ، يعنى كره ماه ، قدم گذارده و از اجرام دور دست كيهان عكسبردارى كرده است ، هسته اتم را شناخته ، نيروى درونيش را آزاد ساخته و از آن بهره بردارى كرده است ، پيشرفتهاى بهت آور و حيرتزا كه در جهان امروز نصيب بشر گرديده بسيار است و همه اين موفقيتها مديون علم و شناخت موجودات ارضى و سماوى است . اما بشر ناشناخته و مجهول است .
اولين علت عجز بشر از وضع قوانين ناآگاهى انسان از وجود خويشتن است ؛آنقدر خلقت آدمى پيچيده و مبهم است كه يكى از دانشمندان عصر كنونى كتابى نوشته و نام آن را انسان ، موجود ناشناخته گذارده است . از جمله مسائلى كه از قرون پيشين تا امروز مورد بحث و اختلاف نظر بين فلاسفه و دانشمندان بوده ، مسئله بقاى روح آدمى پس از مرگ بدن بوده و هستند، اينان عقيده دارند كه حيات و مرگ آدمى همانند حيات و مرگ حيوان و گياه است و با مردن پايان مى يابد. اما روحيون به بقاى روح عقيده داشته و دارند؛اينان مى گويند: پرونده حيات انسان با مرگ بدن بسته نمى شود زيرا آدمى داراى روح مجرد و پايدار است و با مردن بدن آن حقيقت مجهول همواره زنده است و در جايى كه از آن بى خبريم به حيات خود ادامه مى دهد. راسل ، فيلسوف معروف دنياى غرب ، با آنكه از منكرين بقاى روح پس از بدن است ولى به نظرش زمينه ادله روحيون آنقدر قوى و نيرومند آمده كه در كتاب چرا مسيحى نيستم ؟ گفته است : ولى قبول دارم كه اين برهانها هر لحظه امكان دارد قوى تر شود و در چنين حالتى عدم اعتقاد به زندگى پس از مرگ مغاير با انديشه علمى خواهد بود.


۲
٣٤- فرو بردن غيظ - فرو نشاندن آتش ‍ خشم

اگر جمعى از افراد تحصيلكرده امروز كه متخصص در رشته هاى مختلف علوم اند گرد هم جمع شوند و بخواهند با مشورت و تبادل فكر براى سعادت انسانها قوانين عادلانه كه جامع و كامل باشند وضع نمايند آيا مى توانند مسئله بقاى روح را با آن همه ادله علمى و شواهد عينى نفى نمايند؟ پاسخ اين پرسش منفى است و از نظر علمى چنين عملى براى آنان ناممكن است . اگر نظريه روحيون را بپذيرند بايد قانون را به گونه اى وضع كنند كه حاوى سعادت بشر قبل از مرگ و بعد از مرگش باشد. اين كار براى آنان ناشدنى است . بشرى كه از عالم بعد از مرگ كمترين اطلاعى ندارد چگونه مى تواند براى آن قانون سعادت بخش وضع كند؟ اگر عالم بعد از مرگ را ناديده انگارد و فقط براى زندگى دنيا وضع قانون نمايند، بايد گفت چنين قانونى ناقص است و نمى تواند جوابگوى تمام نيازهاى مادى و معنوى انسان باشد و سعادت همه جانبه او را تاءمين نمايد. اما در قوانين تشريعى بارى تعالى كه به وسيله پيمبران ابلاغ مى گردد، اين مشكل وجود ندارد و جهات مختلف سعادت بشر به طور جامع و كامل رعايت شده است . در مكتب پيمبران حيات پس از مرگ و زندگى در جهان ناشناخته برزخ امرى است قطعى و در اديان الهى به موازات قوانين عادلانه براى تاءمين سعادت دنيا، مقرراتى براى تاءمين سعادت مردم در عالم بعد از مرگ وضع شده و كلمه تقوى ، جامع همه آن مقررات است . خداوند در قرآن شريف فرموده :
و تزودا فان خير الزاد التقوى . (٤٩)
تا در دنيا هستيد براى عوالم بعد از مرگ توشه برگيريد كه بهترين توشه تقوى است .
عن الحسن عليه السلام قال : انك لم تزل فى هدم عمرك منذ سقطت من بطن امك فخذ مما فى يديك لما بين يديك فان المؤ من يتزود و الكافر يتمتع . (٥٠)
حضرت مجتبى عليه السلام فرموده است : اى فرزند آدم ! تو از موقعى كه رحم مادر را ترك گفتى و به اين عالم قدم گذاردى همواره در ويران ساختن عمر خود هستى ، پس ، از سرمايه اى كه هم اكنون در دست دارى براى منازل آينده خود ذخيره اى بردار كه شخص باايمان در اين جهان توشه برمى گيرد و كافر در فكر لذت گرايى و كاميابى است .
هوى پرستى : از جمله عواملى كه منشاء عجز بشر از وضع قوانين عادلانه و مصلحت آميز است هوى پرستى و اطاعت بى قيد و شرط از خواهشهاى نفسانى است . قرآن شريف در اين باره فرموده است :
اءراءيت من اتخذ الهه هواه افانت تكون عليه وكيلا. (٥١)
اى پيغمبر گرامى ! آيا ديدى آن انسان سيه روز و بدبخت را كه مطيع هواى نفس خويشتن گرديده و آن را معبود خود ساخته است ؟ آيا تو مى توانى نگهبان او از سقوط و تباهى باشى ؟
هواى نفس در وجود آدمى دشمنى نيرومند و قوى است . او كور و كر است ، نه به فكر عدل و دادگرى است و نه در انديشه صلاح و سعادت ، تنها اقناع خود را طلب مى كند و در پى ارضاى خويشتن است ، نه عقل مى تواند مهارش كند و نه هوش قادر است طغيانش را فرونشاند.
اى شهان كشتيم ما خصم برون مانده خصمى زان بتر اندر درون
كشتن آن كار عقل و هوش نيست شير باطن سخره خرگوش ‍ نيست
شيطان بزرگ و گمراه كننده هر انسان هواى نفس اوست ؛تنها نيروى ايمان به خداوند است كه مى تواند هواى سركش را مقهور و مغلوب نمايد و از كرسى فرمانرواييش به زير آورد.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : ما منكم من احد الا و له شيطان . قالوا: و انت يا رسول الله ؟ قال : و انا، الا ان الله عزوجل اعاننى عليه فاسلم فلا ياءمرنى الا بخير. (٥٢)
رسول اكرم (ص) فرمود: هيچ يك از شما نيست مگر آنكه شيطانى دارد. گفتند: يا رسول الله ! و شما هم ؟ فرمود: و من هم ، جز آنكه خداوند مرا يارى نموده و شيطانم تسليم شده است و مرا جز به خير و خوبى امر نمى كند.
مردم كشورهاى غرب اسير حكومتهاى مستبد و خودسر بودند، در مضيقه و فشار زندگى مى كردند، سرانجام از زورگويى عمال حكومتها به جان آمدند و ملتها يكى پس از ديگرى طغيان نمودند، آشوب و انقلاب برپاكردند، كشته ها دادند، تا در نتيجه ، زنجيرهاى اسارت را پاره كردند، استبداد را برانداختند به آزادى دست يافتند، و حكومت مردم بر مردم را مستقر ساختند. اينان در پرتو انقلاب بر حكومتهاى ظالم چيره شدند و آنان را از كرسى قدرت به زير آوردند ولى هواى نفس همچنان در ضميرشان حكومت مى كند و آنان را به كارهاى ظالمانه و غير انسانى وادار مى نمايد، به فرمان هواى نفس كشورهاى ضعيف را مورد تجاوز قرار مى دهند، به مردم زور مى گويند، ذخايرشان را به يغما مى برند، سرزمينشان را استعمار و خودشان را استثمار مى نمايند، از عدل و آزادى سخن بسيار مى گويند، خود را مدافع حقوق بشر مى خوانند ولى هر جا منافعشان اقتضا كند عدل و آزادى را پايمال مى نمايند و به حقوق بشر پشت پا مى زنند و از پى منافع خود مى روند.
در كشورهاى پيشرفته امروز قانونگذاران نمايندگان مردم اند و بايد طبق خواسته آنان وضع قانون نمايند، هر چند آن خواسته منافى با مصلحت و سعادت جامعه باشد. از اين رو در كشورهاى غربى نوشابه هاى الكلى با تمام مفاسد فردى و اجتماعى و با همه ضررهاى بهداشتى و اخلاقى ، مجاز شناخته شده و در حمايت قانون قرار دارد. هوى پرستى موجب شده است كه به زنان و دختران در اعمال تمايل جنسى ، آزادى بيش از حد داده شود و اين عمل ضد مصلحت و سعادت مورد حمايت قانون قرار گرفته و هر سال به موجب آمار بر عوارض شوم و زيانبار آن افزوده مى شود. اطاعت بى قيد و شرط از هواى نفس ، چشم و گوش دل را نابينا و ناشنوا مى كند و آدمى را به پستى و انحطاط سوق مى دهد و ممكن است با خطرات بسيار عظيم و غير قابل جبران مواجهش نمايد. اولياى گرامى اسلام در اين باره سخن بسيار گفته و پيروان خود را آگاه نموده اند و در اينجا فقط به ذكر يك حديث اكتفا مى شود:
عن على عليه السلام قال : انكم ان امرتم عليكم الهوى اصمكم و اعماكم و ارداكم . (٥٣)
على (ع) فرمود: اگر هواى نفس بر وجودتان فرمانروا گردد شما را كر و كور مى كند و موجبات پستى و سقوطتان را فراهم مى آورد. هم اكنون در كشورهاى پيشرفته گروههايى يافت مى شوند كه انسانيت را از ياد برده ، تعالى معنوى را فراموش نموده ، كرامت نفس را واپس زده و سعادت خود را در اقناع هواى نفس خويش پنداشته اند، بعضى تصور نموده اند سعادت آدمى در لذت گرايى است و گمان دارند سعادتمندترين مردم كسى است كه كاميابى و تمتعش در زندگى بيشتر باشد. در نظر اينان غريزه جنسى پايگاه
اصلى سعادت آدمى است .
گروهى از پى سخن نيچه رفته و سعادت آدمى را در قدرت و غلبه مى دانند، اينان در هوى پرستى به تفوق طلبى و برترى جويى توجه بسيار دارند و اگر به هدف خويش نايل گردند خود را سعادتمند مى پندارند. بعضى پايگاه اصلى سعادت را اقتصاد و تمكن مالى شناخته و تمام فعاليت خويش را در اين راه مصروف مى دارند و به قول يكى از نويسندگان ، اين گروه ، انسانيت را در مقابل بت اقتصاد قربانى نموده اند. از اين نظريه هاى نادرست مى توان فهميد كه بشر امروز تا چه حد اسير هواى نفس شده ، از قوانين عادلانه دور افتاده و از واقع بينى و شناخت سعادت حقيقى شايسته انسان محروم مانده است . افراد با ايمان و پيروان واقعى قرآن شريف هواى نفس خود را اندازه گيرى صحيح و در چهار چوبه قوانين عادلانه الهى اعمال مى نمايند، اينان خود را بنده خدا مى دانند نه بنده هوى ، از اين رو تمايلات نفسانى خويش را بر معيار شرع مقدس و رضاى آفريدگار اعمال مى نمايند. البته اين قبيل افراد از خطرات ناشى از اطاعت كور كورانه هواى نفس مصون و محفوظ خواهند بود.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : لن يستكمل مؤ من ايمانه حتى يكون هواه تبعا لما جئتكم به . (٥٤)
رسول اكرم (ص) فرموده : هيچ مؤ منى ايمان خود را كامل نمى كند تا آنكه هواى نفس خويشتن را پيرو دستور تعاليم دينى كه من آورده ام قرار دهد.
عن على بن الحسين عليهما السلام قال : لكن الرجل كل الرجل نعم الرجل هو الذى جعل هواه تبعا لامر الله . (٥٥)
حضرت على بن الحسين عليهما السلام فرمود: مرد واقعى ، مرد تمام ، خوب آن كسى است كه هواى نفس خود را پيرو امر خداوند قرار دهد.
از آنچه مذكور افتاد روشن شد كه بشر در بسيارى از موارد از وضع قوانين عادلانه و مصلحت آميز كه خير انسانها را از جميع جهات تاءمين عاجز و ناتوان است و براى نيل به عدل و مصلحت و دست يافتن به سعادت واقعى بايد از قوانين تشريعى آفريدگار جهان كه عالم به تمام دقايق و حقايق است پيروى نمايد و پيمبران الهى براى ارائه اين قوانين و نيل به اين هدف مقدس ‍ مبعوث شده اند. درباره عدل و قدر و منزلت رفيع آن روايات بسيارى از اولياى گرامى اسلام رسيده كه در اينجا پاره اى از آنها ذكر مى شود:
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : العدل جنة واقية و جنة باقية (٥٦)
رسول اكرم (ص) فرموده : عدل سپرى است نگهبان و بهشتى است جاودان .
عن على عليه السلام قال : فى العدل الاقتداء بسنة الله و ثبات الدول . (٥٧)
على (ع) فرموده : عدل ، اقتدا به طريقه و روش خداوند است و موجب پايدارى و ثبات دولتهاست .
عن مغيره بن نوفل عن النبى صلى الله عليه و آله : من لم يحمد عدلا و لم يذم جورا فقد بارز الله تعالى بالمحاربة . (٥٨)
مغيرة بن نوفل از رسول اكرم (ص) حديث نموده كه فرمود: هر كس عدل و داد را تمجيد نكند و از جور و بيداد مذمت ننمايد به جنگ خداوند آمده است .
قرآن شريف صريحا به مسلمانان دستور داده كه عدل و داد را در درباره همه مردم ، حتى نسبت به دشمنان خود رعايت كنند و از مسير حق منحرف نشوند.
و لا يجرمنكم شنآن قوم على الا تعدلوا اعدلوا هو اءقرب للتقوى . (٥٩)
من وصايا امير المؤ منين لابنه الحسين عليهما السلام : اوصيك بتقوى الله فى الغنى و الفقر بالعدل على الصديق و العدو. (٦٠)
از جمله وصاياى امير المؤ منين به فرزندش حسين عليهما السلام اين بود كه فرمود: ترا به تقوى سفارش مى كنم در حال غنى و فقر، و به عدل و داد توصيه مى كنم درباره دوست و دشمن .
علاقه و ميل درونى امام سجاد (ع) اين است كه عدل اسلامى را در جميع ابعادش بين مردم گسترش دهد و جامعه را از عدالت در عقايد و اخلاق ، عبادات و معاملات ، معاشرت و آميزش ، گفتار و رفتار و خلاصه ، در تمام شئون مادى و معنوى برخوردار نمايد. امام براى دست يافتن به اين هدف بسيار عالى و بزرگ دو تمنى از پيشگاه بارى تعالى مى نمايد: يكى آنكه او را به زيور صالحين بيارايد، و ديگر آنكه زينت متقين را بر وى بپوشاند:
و حلنى بحلية الصالحين و البسنى زينة المتقين فى بسط العدل .
گويى امام سجاد (ع) با اين قسمت از دعاى شريف مكارم الاخلاق به پيروان پاكدل و باايمان خود مى فهماند كه اگر مى خواهند همانند پيمبران الهى مردم را تربيت نمايند و آنان را برپا دارنده عدل و داد بسازند بايد واجد دو مزيت باشند: اول صلاحيت و شايستگى ، دوم تقوى و پاكى .
صلاحيت يك لفظ است ولى مصاديق بسيار دارد و در اينجا با استفاده از آيات و روايات ، پاره اى از آنها ذكر مى شود:
كسى كه مى خواهد عدل را بين مردم گسترش دهد و آنان را دادگر بسازد بايد در هر مورد از تعاليم شرع مقدس بخوبى آگاه باشد و عدل را درباره هر يك از شئون مادى و معنوى بداند تا بتواند با قاطعيت و اطمينان خاطر سخن بگويد و مردم را به رعايت آنچه در شرع مقدس رسيده است دعوت نمايد. قرآن شريف در اين باره فرموده :
و لا تقف ما ليس لك به علم ، ان السمع و البصر و الفؤ اد كل اولئك كان عنه مسؤ ولا (٦١)
هرگز از پى آنچه علم و اطمينان ندارى مرو و ناآگاه قدم برمدار كه گوش و دل آدمى در پيشگاه الهى مؤ اخذ و مسئولند.
عن على عليه السلام قال : دع القول فيما لا تعرف . (٦٢)
على (ع) فرموده است : سخن گفتن را در چيزى كه نمى دانى و از آن آگاهى ندارى ترك گوى و خوددارى كن .
و عنه عليه السلام قال : اياك و الكلام فيما لا تعرف طريقته و لا تعلم حقيقته . (٦٣)
و نيز فرموده است : بپرهيز از اينكه در چيزى سخن بگويى كه راه آن را نمى دانى و از حقيقتش آگاهى ندارى .
كسى كه مى خواهد عدل الهى را كه محتواى احكام و مقررات شرع مقدس ‍ است بين مردم نشر دهد بايد در هر مورد، دستور الهى را بداند و آگاهانه سخن بگويد و اگر به نام عدل دينى چيزى را بين مردم القا نمايد كه از دين خدا نبوده و نفى و اثباتش نابجا باشد مردم گمراه مى شوند و اين خود گناه بزرگ است ، و در صورتى كه خطايش آشكار شود و مردم بفهمند كه او، ولو در يك مورد، عدل را جور خوانده يا جورى را به حساب عدل آورده است ، از آن پس اطمينان شنوندگان از وى سلب مى شود و كلامش را با ترديد و دو دلى تلقى مى نمايند.
عن على عليه السلام قال : لا تقل ما لا تعلم فتتهم باخبارك بما تعلم . (٦٤)
على (ع) فرموده : چيزى را كه نمى دانى مگو كه اين كار موجب مى شود كه در ساير گفته هايت متهم شوى و شنوندگان در صحت ديگر سخنانت كه از روى علم و آگاهى گفته اى شك و ترديد نمايند.
استقامت و پايدارى : كسى كه مى خواهد عدل را بين مردم گسترش دهد و آنان را دادگر بسازد بايد از استقامت و ثبات برخوردار باشد و در مقابل مشكلات مقاومت كند، ناملايمات را تحمل نمايد و اين از شرايط اساسى صلاحيت و شايستگى در انجام مهمات است . بشر به رغبت طبيعى و ميل غريزى خواستار آزادى بى قيد و شرط است ، مى خواهد تمنيات نفسانى خود را آنطور كه مايل است اقناع نمايد و چيزى سد راهش نشود و چون قوانين و مقررات عادلانه او را محدود مى كند و خواهشهاى ناروا و خلاف مصلحتش را منع مى نمايد از قبول آنها خوددارى مى كند و از اطاعت و فرمانبرى سرباز مى زند. انسان دادگستر و خيرخواه اگر در هدف مقدس ‍ خود پافشارى كند و با منطقى قوى ضرورت پيروى از عدل را كه زير بناى سعادت مادى و معنوى انسانها است به آنان بفهماند سرانجام پيروز مى گردد و به مقصد بلند خويش دست مى يابد و سرافراز مى گردد.
عن على عليه السلام قال : عليك بمنهج الاستقامة فانه يكسبك الكرامة و يكفيك الملامة . (٦٥)
على (ع) فرموده : بر تو باد به استقامت و پايدارى ، چه آنكه استقامت براى ، تو كسب بزرگوارى و كرامت مى نمايد و در زمينه ملامت امر تو را كفايت مى كند.
انسان دادگستر بايد افراد را متوجه اين نكته نمايد كه اگر عدل در جامعه برقرار گردد و تمام مردم ، از قوى و ضعيف ، توانا و ناتوان ، در مرز خود قدم بردارند همه اعضاى جامعه در كمال رفاه و اطمينان خاطر زندگى مى كنند و هيچ يك احساس مضيقه و سختى نمى نمايند. اگر عدل از ميان برود و قانون جنگل جايگزين آن گردد، مضيقه افزايش مى يابد و هر قدرتمندى گرفتار تعدى و تجاوز قدرتمندتر از خود مى شود و اين مفاد كلام حضرت مولى الموحدين على (ع) است كه فرموده :
فان فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق . (٦٦)
كسى كه از عدل احساس مضيقه نمايد تنگنايى جور را براى او فزونتر خواهد بود.
خلاصه ، شرايط صلاحيت و شايستگى در گسترش عدل متعدد است و يكى از آن شرايط كه اهميت بسيار دارد و امام سجاد (ع) آن را تخصيص به ذكر داده ، تقوى و پاكى شخصى است كه مردم را به عدل دعوت مى كند، چه اگر دعوت كننده با دارا بودن شرايط صلاحيت واجد تقوى باشد و در جميع شئون زندگى ، ورع و پاكى را رعايت نمايد سخن او در شنوندگان نفوذ بيشتر دارد و مى تواند منشاء تحول جامعه گردد.
عن على عليه السلام قال : استعن على العدل بحسن النية و قلة الطمع و كثرة الورع . (٦٧)
على (ع) براى پيشبرد عدل و دادگرى فرموده است : از سه چيز استعانت و استمداد كن : اول نيت خوب ، دوم كمى توقع از مردم ، و سوم فزونى ورع و تقوى . در اين روايت ، امام عليه السلام براى گسترش عدل از كثرت ورع سخن گفته يعنى آن كس كه مى خواهد عدل را در سطح وسيع پياده كند بايد داراى ورع بسيار باشد به طورى كه در هيچ عملى تقوى را فراموش نكند و از مرز حق قدمى فرا تر نرود.

٣٤- فرو بردن غيظ - فرو نشاندن آتش ‍ خشم

بسم الله الرحمن الرحيم
و كظم الغيض ، و اطفاء النائرة .
امام سجاد عليه السلام در اين قسمت از دعاى شريف مكارم الاخلاق ميل درونى و خواهش باطنى خود را در بسط عدل بين مردم به پيشگاه بارى تعالى عرض نموده و سپس دو امر مهم را در ابقاى عدل و داد از خداوند درخواست مى نمايد:
و كظم الغيظ و اطفاء النائرة ؛بارالها! زيور صلاحيت و لباس تقوى را به من بپوشان تا بتوانم از فوران غيظ جلوگيرى كنم و آتش خشم را فرو نشانم . به خواست خداوند بزرگ موضوع سخنرانى امروز اين دو مطلب مى باشد كه در كلام امام سجاد (ع) آمده است .
در آغاز سخن لازم مى داند شنوندگان محترم به اين نكته توجه نمايند كه پياده كردن عدل در اجتماع امرى است مهم و مهمتر از آن حفظ عدل و مصون داشتن آن از عواملى است كه فرد يا جامعه عادل را از صراط حق منحرف مى نمايند و به راه تعدى و تجاوز سوق مى دهد و دو مطلب موضوع سخنرانى امروز، دو عامل از عوامل عدل و دادگرى است . به مشيت حكيمانه بارى تعالى در وجود انسان به طور طبيعى غرايزى به وديعه گذارده شده كه هر يك از آنها در ادامه زندگى و ابقاى حيات فردى و نوعى انسان نقش مؤ ثرى را ايفا مى نمايد و قوه غضب يكى از آنهاست .
اين غريزه ارزشمند و مهم نيروى دفاع آدمى در مقابل عوامل زيانبارى است كه حيات و سلامتش را تهديد مى نمايد. قوه غضب همانند سلاحهاى گرم و آتشين در دست مرز داران كشور است . در موقعى كه مملكت مورد حمله اجانب قرار گيرد با راهزنان اخلالگر به كشور هجوم آورند و بخواهند به مال و جان اهالى تعدى نمايند، مرز داران سلاحهاى خود را به كار گيرند تا آنان را قلع و قمع نمايند و كشور و مردم را از بلا و خطر برهانند. مرزداران كشور موقعى كه ببينند مملكت در معرض خطر قرار گرفته و دشمن هجوم آورده است هر قدر از آتشبارهاى خود استفاده كنند و سلاحهاى خويش را به كار اندازند تا دشمن را مغلوب و منكوب نمايند و به عقب نشينى وادارشان سازند عملشان صحيح و مورد تاءييد عقل و شرع است ، اما اگر مرزدارى يكى از همسنگران خود را كه به شوخى يا جدى به وى دشنام داده هدف قرار دهد و سلاح خود را به سوى او نشانه رود و آتش كند و او را مجروح يا مقتول نمايد مجرم شناخته مى شود و مورد تعقيب قرار مى گيرد و به نسبت جرمى كه مرتكب شده است استحقاق مجازات دارد. اعمال قوه غضب همانند به كار گرفتن سلاح براى دفع دشمن و حفظ كشور تن است . اگر انسانى در بيابان مورد هجوم درنده يا گزنده اى قرار گيرد و خود را در معرض ‍ خطر احساس نمايد غريزه غضب ، يعنى نيروى دفاع بدن ، به طور خودكار تحريك مى شود، به صاحبش قوت و قدرت مى بخشد و او با نيرومندى ، درنده يا گزنده را هدف قرار مى دهد، با چوب و سنگ يا هر چه در اختيار دارد به دشمن مى تازد و از خود دفاع مى نمايد. به كار بردن قوه غضب در چنين مورد مقبول عقل و شرع است . اما اگر از برادر خود يا يك فرد عادى سخن سرد يا دشنامى بشنود وظيفه اخلاقى و سجيه انسانى به وى اجازه نمى دهد قوه غضب را كه سلاح دفاع از سلامتى يا حيات اوست آزادانه به كار گيرد و گوينده را مورد هجوم قرار دهد، چه ممكن است اين تندروى بى جا و ناسنجيده او را به پرتگاه خطرناكى ببرد، شخص مورد خشم را مجروح كند، چه ممكن است اين تندروى بى جا و ناسنجيده او را به پرتگاه خطرناكى ببرد، شخص مورد خشم را مجروح كند، يا بر اثر يك ضربه به حياتش خاتمه دهد و در نتيجه خود را اسير زندان كند يا خويشتن را از زندگى محروم نمايد. اولياى گرامى اسلام ضمن روايات متعددى پيروان خود را از به كار بردن قوه غضب بر حذر داشته و خطرات ناشى از آن را خاطر نشان فرموده اند، و در اينجا به بعضى از روايات اشاره مى شود:
عن ابيمحمد الحسن بن على عليهما السلام قال : الغضب مفتاح كل شر. (٦٨)
امام عسگرى عليه السلام فرموده : غضب كليد تمام شرور و بدى هاست .
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : سمعت ابى يقول : اتى رسول الله صلى الله عليه و آله رجل بدوى فقال انى اسكن الباديه ، فعلمنى جوامع الكلام . فقال : امرك الا تغضب . فاعاد عليه الاعرابى المساءلة ثلاث مرات حتى رجع الرجل الى نفسه . فقال : لا اءسال عن شيئى بعد هذا ما امرنى رسول الله صلى الله عليه و آله الا بخير، قال و كان ابى يقول : اى شى ء اشد من الغضب ؟ ان الرجل فيقتل النفس التى حرم الله و يقذف المحصنة .
امام صادق (ع) از پدر بزرگوارش شنيده كه فرمود: عربى بدوى حضور رسول اكرم (ص) شرفياب شد. عرض كرد: مسكنم در بيابان است ، به من كلام جامعى را بياموز. حضرت در پاسخ به او فرمود: به تو امر مى كنم كه غضب مكن . مرد عرب سه بار درخواست خود را تكرار نمود و حضرت همان جواب را داد. سپس مرد سائل فكر كرد و با خود گفت : پس از اين پاسخ ، ديگر سؤ الى نمى كنم و رسول گرامى چيزى جز خير به من امر نفرموده است . در پايان حديث ، امام صادق (ع) از پدر بزرگوارش نقل نموده كه مى فرمود: چه چيز بدتر از غضب است ؟ مرد خشمگين مى شود، خونى را به ناحق مى ريزد يا زن پاكدامن و عفيفى را به زنا نسبت مى دهد.
عن على عليه السلام قال : الغضب نار موقدة . من كظمه اطفاءها و من اطلقه كان اول محترق بها. (٦٩)
على (ع) فرموده است : غضب آتشى است افروخته ، هر كس در ضمير خود آن را فرونشاند خاموشش نموده است و هر كس آزادش گذارد خود، اول كسى است كه در شعله هاى آن خواهد سوخت .
عن الصادق عليه السلام عن ابيه انه ذكر عنده الغضب فقال : ان الرجل ليغضب حتى لا يرضى ابدا و يدخل بذلك النار. (٧٠)
امام صادق (ع) از پدرش حديث نمود كه در حضور آن حضرت سخن از غضب به ميان آمد. فرمود: مرد غضب مى كند و به هيچ وجه راضى نمى شود كه از آن باز ايستد و سرانجام بر اثر خشم ، جهنمى مى شود و داخل آتش مى گردد.
موقعى كه فرد عادل يا جامعه درستكار برافروخته و خشمگين مى گردند در معرض خطر انواع گناهان واقع مى شوند و ممكن است در آن حالت به جرايم بزرگ و غير قابل جبرانى دست بزنند. در اين شرايط، عدل سالم و پايدار نمى ماند و اشخاص خشمگين براى ارضاى غريزه خشم از راه حق ، منحرف مى گردند و دامنشان به گناهان آلوده مى شود. راه جلوگيرى از عواقب شوم غضب ، كظم غيظ يعنى فرو نشاندن هيجان درونى است . انسان خشمگين مى تواند با انجام پاره اى از اعمال ، خشم درونى را فرو نشاند: اگر ايستاده است بنشيند، اگر نشسته است بپا خيزد، دست و صورت را با آب سرد بشويد، از محيط غضب خارج شود و از اين قبيل اعمال . انجام اين كارها نياز به توجه و تعقل دارد. بدبختانه هيجان غضب ، عقل را تيره مى كند و نمى گذارد آدمى به خير و صلاح بينديشد و آن را به كار بندد.
عن على عليه السلام : الغضب يفسد الالباب و يبعد عن الصواب . (٧١)
على (ع) فرموده : غضب ، عقل را فاسد مى كند و آدمى را از تشخيص صلاح و صواب دور مى سازد.
از انسان خشمگين و بر افروخته نمى توان توقع داشت كه به خود آيد، فكر كند، از اعمال خلاف مصلحت خوددارى نمايد، و به راه صحيح و صواب گرايش يابد. در اين موقع لازم است افراد پاكدل و بشردوست كمك كنند، انسان غضب آلود را از پرتگاه سقوط دور نمايند و به هر نحوى كه ممكن است موجبات كظم غيظ و فرونشاندن خشم درونيش را فراهم آورند. حضرت زين العابدين عليه السلام در اين قسمت از دعاى مكارم الاخلاق چنين موفقيت بزرگى را از پيشگاه الهى در خواست نموده و عرض مى كند:
و حلنى بحلية الصالحين و البسنى زينة المتقين فى بسط العدل و كظم الغيظ.
بارالها! مرا به زيور صالحين بيارا و زينت متقين را بر من بپوشان تا به گسترش ‍ عدل موفق شوم و به فرونشاندن غيظ دست يابم . بسط عدل در جامعه ، تمناى اول امام سجاد (ع ) است براى آنكه افراد عادل را از گناهان ناشى از خشم محافظت كند و نگذارد سرمايه گرانقدر عقل از كفشان برود توفيق پيشگيرى از بروز غضب يعنى كظم غيظ را از پيشگاه خداوند درخواست مى نمايد. امام (ع) عملا و علما براى فرونشاندن غيظ باطنى دگران شايستگى و صلاحيت دارد، از نظر عمل ، حضرت زين العابدين (ع) خود اهل كظم غيظ است و اين سجيه انسانى مكرر از وى مشاهده شده است و در اينجا به ذكر دو نمونه ، يكى در محيط خانواده و آن ديگر در محيط اجتماع اكتفا مى شود:
كانت جارية لعلى بن الحسين عليهما السلام تسكب عليه الماء. فسقط الابريق من يدها فشجه . فرفع راءسه اليها. فقالت الجارية : ان الله تعالى يقول : و الكاظمين الغيظ. فقال : كظمت غيظى . قالت : و العافين عن الناس . قال : عفوت عنك . قالت : و الله يحب المحسنين . قال : اذهبى ، فانت حرة لوجه الله . (٧٢)
جاريه حضرت على بن الحسين عليهما السلام روى سر حضرت آب مى ريخت . غفلتا ظرف آب از دستش رها شد. به سر حضرت اصابت نمود. آن را شكافت و خون ريخت . حضرت سر بلند كرد و به وى نگريست . جاريه آيه حاوى كظم غيظ را خواند. حضرت فرمود: غيظم را فرو نشاندم سپس قسمت ديگر آيه را خواند. حضرت فرمود: ترا بخشيدم . آنگاه جمله آخر آيه را كه حاوى احسان است قرائت نمود. فرمود: برو كه تو براى خداوند آزادى .
حكى عن زين العابدين على بن الحسين عليهما السلام انه سبه رجل فرمى عليه خميصة كانت عليه . فامر له بالف درهم . فقال بعضهم جمع فيه خمس خصال : الحلم و اسقاط الاذى و تخليص الرجل مما يبعده عن الله و حمله على الندم و التوبة . و رجوعه الى المدح بعد الذم فاشترى جميع ذلك بيسير من الدنيا. (٧٣)
مردى به امام سجاد (ع) دشنام گفت : حضرت بلافاصله عباى سياه رنگى را كه بر دوش داشت به سويش افكند و فرمود: هزار درهم نيز به وى بدهند و كسانى ناظر اين جريان بودند گفتند: امام (ع) با عمل خود پنج خصلت پسنديده را جمع نمود: اول حلم يعنى كظم غيظ، دوم چشمپوشى از ايذاء وى ، سوم دشنامگو را از عمل خود نادم نمود، چهارم به توبه اش موفق ساخت ، و پنجم او را به مدح وادار نمود، پس از آنكه دشنام گفته بود، و امام (ع) همه آنها را با قليلى از مال دنيا خريدارى نمود.
پس اگر امام سجاد (ع) شخص برافروخته اى را به كظم غيظ دعوت كند، نمى تواند بگويد: اگر كظم غيظ خوب است چرا خودتان عمل نمى كنيد و در ناملايمات برافروخته و خشمگين مى شويد زيرا مراتب حلم و كظم غيظ امام بر كسى پوشيده نبود و آنان كه حضرتش را مى شناختند آگاه بودند كه او در خانواده و اجتماع تا چه حد ناروايى ها را تحمل مى كند و در مقابل اسائه ادب افراد غير مؤ دب و بد زبان كظم غيظ مى نمايد. كظم غيظ در آيين مقدس اسلام از صفات حميده و خصال پسنديده است و در اين باره احاديث بسيارى از اولياى گرامى اسلام رسيده است براى آنكه شنوندگان محترم ، بيش از پيش به اهميت و ارزش آن واقف شوند در اينجا قسمتى از روايات به عرض مى رسد:
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : من احب السبيل الى الله عزوجل جرعتان : جرعة غيظ تردها بحلم و جرعة مصيبة تردها بصبر. (٧٤)
رسول اكرم (ص) فرموده : از جمله راههاى محبوب براى قرب به خداوند دو جرعه است : يكى جرعه غيظ است و آن ديگر جرعه مصيبت . افراد با ايمان جرعه غيظ را با حلم و جرعه مصيبت را با صبر به درون خود رد مى كنند و برون نمى افكنند.
عن ابيجعفر عليه السلام قال : من كظم غيظا و هو يقدر على امضائه حشى الله قلبه امنا و ايمانا يوم القيامة . (٧٥)
امام باقر (ع) فرمود: هر كس غيظى را در باطن حبس كند با آنكه اگر بخواهد مى تواند آن را اظهار نمايد و شخص مورد غضب را كيفر دهد خداوند در قيامت او را از ايمنى و ايمان پر مى كند.
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : ما من عبد كظم غيظا الا زاده الله عزوجل به عزا فى الدنيا و الاخرة و قد قال الله تبارك و تعالى : و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنين و آتاه الله الجنة مكان غيظه ذلك . (٧٦)
امام صادق (ع) فرمود: هيچ بنده اى كظم غيظ نمى كند مگر آنكه خداوند به اين وسيله عز او را در دنيا و آخرت افزايش مى دهد. سپس حضرت آيه كظم غيظ را قرائت نمود و فرمود: خداوند در مقابل غيظى كه فرونشانده است به او بهشت رحمت مى دهد.
و عنه عليه السلام قال : من كظم غيظا و لو شاء ان يمضيه امضاه ملاء الله قلبه يوم القيامة رضاه . (٧٧)
و نيز فرموده است : هر كس غيظى را فرو نشاند كه اگر بخواهد مى تواند آن را عملى نمايد خداوند در قيامت دل او را از خشنودى و رضاى خود پر مى كند.
كان على بن الحسين عليهما السلام يقول : انه ليعجبنى الرجل ان يدركه حلمه عند غضبه (٧٨)
آنقدر كظم غيظ، مهم و گرانقدر است كه امام سجاد (ع) مى فرمود: موجب شگفتى من است مردى كه حلم و بردباريش موقع غضب ، او را دريابد و باعث كظم غيظش گردد.
اگر كسى به افراد كريم النفس و بزرگوار بد كند طبق دستور اولياى اسلام او را مى بخشند و مشمول عفو خود قرار مى دهند ولى اين دستور در جايى قابل اجراست كه بدكننده لايق عفو و اغماض باشد. اما اگر چشمپوشى از بدى او موجب گستاخى و تجريش مى شود و زيانهاى تازه اى به بار مى آورد بايد مورد تعقيبش قرار داد و اين مطلب در رساله حقوق امام سجاد تصريح شده است .
و اما حق من ساءك فان تعفو عنه و ان علمت ان العفو يضر انتصرت . (٧٩)
حق كسى كه به شما بد كرده اين است كه او را ببخشى و عفوش نمايى . اما اگر دانستى كه عفو او زيانبار است ، با استنصار از قانون و قاضى و مردم ، مجازاتش مى نمايى .
لازم است در بحث كظم غيظ، اين نكته تذكر داده شود كه فرونشاندن هيجان درونى به معناى عفو و اغماض از كسى كه با عمل نارواى خود موجب خشم شما گرديده نيست بلكه مقصود اين است كه خشم درونى خود را برون نيفكنى و خود به اعمال غضب و انتقامجويى دست نزنى ، چه ممكن است در خلال عمل مرتكب گناهان بزرگ شوى و دچار ندامت و افسوس گردى . اما پس از واپس زدن هيجان باطنى و كظم غيظ فكر كن ، اگر كسى كه به شما آزار داده قابل عفو است ، او را ببخش و اگر شايسته عفو نيست ، از راه قانون مجازاتش كن به با اعمال غضب و انتقامجويى . ممكن است كسانى با وسوسه خود، شخص شما موجب ذلت و خوارى است . براى اينكه خود را از آن وضع موهن برهانى لازم است غيظت را برون افكنى و از كسى كه آزارت داده و به خشمت آورده انتقام بگيرى نه اينكه او را به حال خودش واگذارى و خود را تحقير نمايى . اين وسوسه مى تواند سد راه كظم غيظ شود، او را از فرو نشاندن هيجان درونى باز دارد، و به اعمال غضب و انتقامجويى وادارش نمايد، مگر آنكه خودش شخص فهميده و دانايى باشد، به سخن وسوسه گران اعتنا نكند، و خويشتن را در آتش انتقام نيفكند، يا آنكه با فرد انديشمند و خير خواهى دوست باشد، آن عالم ، مصلحت او را تذكر دهد و به كظم غيظ تشويقش نمايد و از دست زدن به كارهاى خطرناك منعش كند و اگر هيچ يك از دو نباشد، بعيد نيست كه وسوسه افراد نادان او را به پرتگاه سوق دهد و به گناه آلوده اش نمايد. در زمان ائمه معصومين عليهم السلام اين قبيل وسوسه ها كم و بيش از ناحيه افراد نادان القا مى شد و دوستداران اهل بيت براى تشخيص وظيفه ، مطلب را با حجت خدا به ميان مى گذارند و امام با يك جمله آنان را راهنمايى مى نمود و مصلحتش را خاطر نشان مى ساخت .
قال رجل للصادق جعفر بن محمد عليهما السلام : انه قد وقع بينى و بين قوم منازعة فى امر و انى اريد ان اتركه فيقال لى ان تركك له ذل . فقال عليه السلام انما الذليل الظالم . (٨٠)
مردى به امام صادق (ع) عرض كرد: بين من و خانواده اى بر سر موضوعى منازعه روى داده ، من مى خواهم نزاع را ترك گويم ، اما به من گفته مى شود كه ترك نزاع براى تو ذلت است . امام (ع) با عبارتى كوتاه فرمود: ذليل ظالم است ، يعنى به وسوسه ها اعتنا نكن و به نزاع و درگيرى خاتمه ده .
امام سجاد (ع) پس از درخواست حليه صالحين و زينت متقين از بسط عدل سخن مى گويد و سپس عرض مى كند:
و كظم الغيظ و اطفاء النائرة : بار الها! موفقم بدار كه فوران غيظ را فرو نشانم و شعله هاى سوزان غضب را خاموش كنم . درخواست كظم غيظ و اطفاى نايره پس از گسترش عدل از اين نظر است كه اعمال خشم مى تواند اساس ‍ عدل را متزلزل كند و انسان عادل را به گناه و تجاوز وادار سازد. و كظم غيظ موجب تسكين غضب و مصونيت عدل و سالم ماندن عادل از ناپاكى و گناه مى گردد. امام سجاد (ع) عملا و علما براى فرو نشاندن هيجان درونى خشم ، شايستگى و صلاحيت دارد، اما از نظر عمل ، به شرحى كه توضيح داده شد، او انسانى است حليم و بزرگوار و در طول زندگى مكرر با ناملايمات و رويدادهاى هيجان زا و خشم انگيز مواجه گرديد، نه تنها كظم غيظ نمود بلكه خطاكار را بخشيد و مورد احسانش گرديد، نه تنها كظم غيظ نمود بلكه خطاكار را بخشيد و مورد احسانش قرار داد به گونه اى كه عمل آن حضرت براى كسانى كه ناظر جريان بودند شگفت آور و اعجاب انگيز بود. اما از نظر صلاحيت علمى ، او امام معصوم ، حجت خداوند، و آگاه به تمام دقايق قرآن شريف و تعاليم دينى الهى است .
كسانى كه از آموزشهاى امام در بسط عدل بهره برده و تربيت شده اند اگر در موقعى دچار خشم شوند امامى كه خود در حد اعلى از مزيت كظم غيظ برخوردار است مى تواند آنان را به فرو نشاندن خشم درون امر كند و اگر نادانهايى بخواهند وسوسه كنند و شخص خشمگين را به انتقامجويى وادارند و بگويند: سكوتت مايه ذلت است ، امام با منطقى عالمانه و مستدل سخن مى گويد، خشمگين را قانع مى كند و از برون افكندن غيظ مصونش ‍ مى دارد، اگر شخص برافروخته و غضب آلود موقع كظم غيظ و فرونشاندن هيجان باطنى در دسترس امام نباشد تا به او تذكر لازم را بدهد و غيظش را تسكين بخشد و در نتيجه ، خشم درونى وى برون افتاد، درگيرى آغاز گردد، و شعله هاى غضب و انتقامجويى زبانه كشد، امام (ع) در اين مرحله نيز از خداوند درخواست توفيق مى كند تا بتواند آتش مشتعل غضب را خاموش ‍ كند و هر چه زودتر به آن صحنه خطرناك پايان بخشد. البته خاموش كردن شعله هاى غضب از كظم غيظ به مراتب مشكلتر است زيرا در موقع شدت غضب ، طرفين درگير خود را از ياد مى برند، عقلشان سخت تيره مى شود، خير و صلاح خود را نمى فهمند و گفته هاى خير خواهان و صلاح انديشان را نمى شنوند.
عن على عليه السلام قال : شدة الغضب تغير المنطق و تقطع مادة الحجة و تفرق الفهم . (٨١)
على (ع) فرموده : غضب شديد منطق را تغيير مى دهد، ارتباط مواد حجت را با هم قطع مى كند و موجب پراكندگى فهم و فكر مى گردد
اوس و خزرج دو قبيله بزرگ مدينه بودند و در عصر جاهليت همواره با يكديگر اختلاف و نزاع داشتند و گاهى به روى هم شمشير مى كشيدند و كار به قتل و خونريزى منتهى مى شد. پيمبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله به نبوت مبعوث گرديد، آيين الهى خود را عرضه نمود و مردم را به دين خدا دعوت كرد، هر دو قبيله آن را پذيرا شدند، به رسول اكرم (ص) ايمان آوردند، و از برادرى و محبت دينى برخوردار گرديدند و در كنار هم با كمال صفا و صميميت زيست مى نمودند. ولى اين پيوند دوستى براى يهودى هاى مدينه سنگين و گران بود و از آن رنج مى بردند.


۳
٣٥- پراكندگان را پيوند دادن - ايجاد صلح و سازش

روزى يكى از سالخوردگان يهود به نام شاس بن قيس در جمعى از اصحاب رسول گرامى از اوس و خزرج گذر كرد و ديد آنان در يك مجلس ، گرد هم نشسته و در كمال صميميت و برادرى با يكديگر سخن مى گويند. او مى دانست كه اين دو قبيله در جاهليت با هم دشمن بودند و از اينكه در پرتو اسلام اينچنين با هم ماءنوس و مهربان اند سخت ناراحت و خشمگين شد. با خود گفت كه اين دوستى و محبت براى ما غير قابل تحمل است . به جوانى از يهود كه همراهش بود دستور داد برود و در مجلس آنان شركت كند و روز بغاث را به ياد آنان بياورد و بعضى از اشعار آن روز را در مجلس بخواند. بغاث روزى است كه پيش از اسلام قبيله هاى اوس و خزرج در آن روز به جان هم افتادند و جنگ سختى كردند و تلفات سنگينى دادند. جوان يهودى وارد مجلس شد، از روز بغاث سخن گفت و طبق دستور، ماءموريت خود را انجام داد. ياد آورى آن روز خاطرات گذشته را بيدار كرد و آتش ‍ خشم اوس و خزرج را مشتعل نمود، به هيجان آمدند، در همان مجلس ، نزاع درگرفت تا جايى كه بعضى از افراد دو قبيله با يكديگر گلاويز شدند، يكى گفت : ما حاضريم صحنه بغاث را تكرار كنيم ، ديگرى گفت : ما نيز حاضريم صحنه بغاث را تكرار كنيم ، ديگرى گفت : ما نيز حاضريم . فورا تصميم گرفتند. فريادهاى مسلح شويد! مسلح شويد! به هم آميخت و سرزمين حره به عنوان نبردگاه معين شد و هر دو گروه به راه افتادند. خبر اين تصميم در شهر پيچيد و افراد هر قبيله با سرعت به جمعيت خود مى پيوستند و رفته رفته زمينه زد و خورد سخت و خونينى آماده مى شد. جريان امر به اطلاع رسول اكرم (ص) رسيد. حضرت به معيت جمعى از اصحاب كه در حضورش بودند حركت كرد و خيلى زود خود را به آنان رساند.
فقال يا معشر المسلمين ! الله الله ، ابدعوى الجاهلية و انا بين اظهركم بعد ان هداكم الله تعالى الى الله الاسلام و اكرمكم به و قطع عنكم امر الجاهلية و استنقذكم به من الكفر و الف بينكم ترجعون الى ما كنتم عليه كفارا (٨٢)
فرمود: اى مسلمانان ! آيا به كشاكش دوران جاهليت گراييده ايد با آنكه من در ميان شما هستم . پس از آنكه خداوند شما را به دين اسلام هدايت كرد، موجبات عز و عظمتتان را فراهم آورد، پيوندهاى جاهليت را از شما بريد، از كفر نجاتتان داد و بين شما ايجاد الفت و محبت كرد؟ آيا مى خواهيد روشهاى جاهليت را در پيش گيريد و به كفرى كه قبلا گرفتار آن بوديد برگرديد؟
سخنان رسول اكرم (ص) آنان را به خود آورد و دانستند كه اين افكار شيطانى نقشه خائنانه اى است كه دشمن آنان طرح كرده است . شمشيرها را به زمين افكندند، دست محبت به گردن هم انداختند، اشك ريختند، اظهار ندامت نمودند، مراتب اطاعت خود را به رسول اكرم (ص) اظهار داشتند و در معيت آن حضرت از نيمه راه حره برگشتند و خداوند با لطف خود آتش ‍ فتنه شاس بن قيس را خاموش كرد.
اگر خبر هيجان اوس و خزرج در آغاز گفتگوى بغاث به رسول اكرم (ص) مى رسيد حضرت همان موقع در جمع آنان شركت مى كرد، با سخنان نافذ خويش غيظشان را فرو مى نشاند و نمى گذاشت با هم گلاويز شوند و مسلح گردند، ولى خبر اين قضيه موقعى به پيمبر رسيد كه هر دو قبيله سلاح برداشته و راه حره را كه براى زد و خورد گزيده بودند طى مى كردند و در واقع نايره غضب زبانه كشيده بود و اگر پيشواى اسلام نمى رسيد عده اى كشته يا مجروح مى شدند و در آتش خشم مى سوختند. خوشبختانه پيمبر گرامى در لحظات نهايى و پيش از وقوع خطر در محل حضور يافت و اوس و خزرج را از سيه روزى و بدبختى نجات داد، آنان كه براى زد و خورد به حره مى رفتند اگر بر اثر تربيت و تعليم پيشواى اسلام به مقام عدل نايل شده بودند با اعمال غضب و كشتن و مجروح ساختن يكديگر جامه پر افتخار از برشان بيرون مى شد و لباس ننگين ظلم جايگزين آن مى گرديد.
خلاصه ، فرموده امام سجاد (ع) در اين قسمت از دعاى مكارم الاخلاق كه موضوع سخنرانى امروز است ابتدا از كظم غيظ نام برده و مى خواهد به پيشگاه خداوند عرض كند: بارالها! اگر كسانى بر اثر گسترش ‍ تعاليم اسلام و بسط عدل از اخلاق حميده و سجاياى انسانى برخوردار گرديدند و به مقام رفيع عدالت نايل آمدند در صورتى كه دچار هيجان درونى و غيظ باطنى گرديدند و در معرض گناه واقع شدند مرا موفق بدار كه آنان را دريابم و موجبات كسب و فيضشان را فراهم آورم و نگذارم خشم باطنشان ظاهر شود، به آتشى سوزان مبدل گردد، و ناپاكى و گناه به بار آورد. امام (ع ) پس از كظم غيظ از اطفاى نايره اسم برده و مى خواهد در پيشگاه خدا عرض كند: بارالها! اگر هيجان باطنى آنان از حد كظم غيظ بگذرد و خشم درون برون افتد و غضب همانند آتش فروزان گردد موفقم بدار كه آن آتش را خاموش كنم پيش از آنكه دامنگير افراد شود و حوادثى تلخ و گناه آلود به بار آورد.
بموقع است كه در پايان بحث امروز نكته اى را به عرض شنوندگان محترم برسانم . دعاى مكارم لاخلاق صحيفه سجاديه از نظر پرورش ‍ سجاياى انسانى كتاب تربيت است ، اگر ما اين دعاى شريف را تنها به عنوان دعا بخوانيم البته از اجر خواندن دعا و ذكر بارى تعالى بهره مند خواهيم شد اما اگر آن را علاوه بر قصد دعا و ذكر الهى به عنوان دستور انسان سازى و فرا گرفتن تعاليم اسلام بخوانيم و روى هريك از جملاتش دقت كنيم و تصميم بگيريم خويشتن را بر وفق آن بسازيم قطعا علاوه بر اجر دعا از پاداش مهمتر از آن يعنى فرا گرفتن دين الهى و تعلم مكارم اخلاق نيز بهره مند خواهيم بود. خدمت به مردم در مكتب قرآن شريف از صفات حميده و خدمتگزاران خلق در صف خوبان و نيكان قرار دارند.
عن على عليه السلام قال : خير الناس من نفع الناس . (٨٣)
على (ع) فرموده : بهترين مردم كسى است كه نفعش عايد مردم گردد. مى دانيم كه قدر و ارزش خوبى هاى مردم نسبت به يكديگر متفاوت است ، مثل كسى كه در بيابانى سوزان ماشين خود را نگه مى دارد و به تشنه بى حالى كه در كنار جاده افتاده آب مى دهد و از خطر مرگش مى رهاند، عملش ‍ از نظر معنوى و انسانى بمراتب بالاتر از كسى كه است كه در وضع عادى به تشنه اى آب مى دهد، كسى كه بر اثر غضب دچار هيجان درونى شده ، اگر غيظش برون افتد و مشتعل گردد آتش فساد روشن مى شود، همچنين كسى كه خشمش آشكار گرديده و شعله ور شده است اگر خاموش نشود مى تواند براى خودش و دگران مصائب سنگين به بار آورد. شايسته است افراد با ايمان و دوستداران اهل بيت عليهم السلام از دعاى شريف مكارم الاخلاق درس بگيرند، از امام سجاد (ع) پيروى كنند و انسان افروخته را يارى دهند، در مرحله اول غيظش را در ضميرش فرو نشانند و با هر وسيله ممكن از بروز آن جلوگيرى كنند، در مرحله دوم موجباتى فراهم آورند كه آتش غضبش خاموش شود تا خودش و بستگان و اطرافيانش از خطر رهايى يابند. خدمت به چنين انسانى همانند آب دادن به تشنه اى است در بيابان سوزان كه اگر به او نرسند و آبش ندهند عطش به حيات خاتمه خواهد داد.

٣٥- پراكندگان را پيوند دادن - ايجاد صلح و سازش

بسم الله الرحمن الرحيم .
و ضم اهل الفرقة و اصلاح ذات البين .
امام سجاد عليه السلام در اين قسمت از دعاى شريف مكارم الاخلاق از پيشگاه خداوند درخواست بسط عدل نمود، سپس كظم غيظ و خاموش ‍ كردن آتش غضب را تقاضا كرد. به شرحى كه در سخنرانى قبل ، توضيح داده شد غضب از عواملى است كه مى تواند مردم را به گناه وا دارد و عدالتشان را از ميان ببرد. فرونشاندن غضب و جلوگيرى از گناه در دو مرحله ميسر است : يكى كظم غيظ و جلوگيرى از بروز خشم درون ، دوم خاموش ‍ كردن آتش غضب پس از برون افتادن غيظ، و حضرت سجاد (ع) هر دو را از پيشگاه خداوند درخواست نمود. سپس امام (ع) دو مطلب ديگر را عرض ‍ مى كند: و ضم اهل الفرقة و اصلاح ذات البين
بارالها! موفقم بدار تا آنان را كه گرفتار پراكندگى و تفرق اند به هم پيوند دهم و همچنين توفيقم ده كه اختلاف بين افراد را با اصلاح دادن آنان از ميان بردارم . به خواست خداوند موضوع سخنرانى امروز، اين دو قسمت از درخواست امام است .
اختلاف و پراكندگى همانند غضب مى تواند منشاء فساد شود و افراد را به گناهانى از قبيل بدگويى و دشنام ، تحقير و اهانت ، غيبت و تهمت ، و گناهانى بزرگتر وادار سازد، از اين رو امام (ع) براى حفظ عدل از پيشگاه خداوند پيوند دادن پراكندگان و اصلاح ذات البين را تقاضا نموده است . گاهى مردم يك شهر يا يك كشور بر اثر تفاوت انديشه و طرز تفكر يا به علت اختلاف تمايلات و خواهشهاى نفسانى دچار تفرق و پراكندگى مى شوند و هر گروهى از پى نظريه خود مى روند. در نتيجه ، اختلافات شديد در سطح وسيع به وجود مى آيد و جامعه با عوارض سنگين مواجه مى گردد. اين قبيل پراكندگى زمان حكومت على عليه السلام در مواقعى روى داد. از آن جمله وقتى در جنگ صفين معاويه قرآنها را بالاى نى زد و گفت : بياييد جنگ را ترك كنيم و قرآن را حاكم قرار دهيم ، على (ع) فرمود: اين مكر است و اعتنا نكنيد. اما بين جمعيت على (ع) شكاف افتاد، گروهى گفتند تا پيروزى نهايى بايد جنگيد، گروهى گفتند با قرآن نمى جنگيم . سرانجام با قرار حكميت ، جنگ پايان يافت . طولى نكشيد كه گروه دگرى به نام خوارج قيام كردند و گفتند: حاكم ، فقط خداوند است و بس و حكميت را بغير خدا بر گذار نمودن بدعت است و حرام ، و اين گروه نيز اختلاف تازه اى به وجود آوردند و بر اثر آن اختلاف ، خونها ريخته شد. اين قبيل پراكندگى هاى وسيع در گذشته وجود داشته و هم اكنون هم گاه به گاه در جهان به وجود مى آيد.
گاهى اختلاف بين دو رفيق يا بين اعضاى يك خانواده پديد مى آيد، آن دو رفيق از هم فاصله مى گيرند و به ملاقات يكديگر نمى روند، يا خانواده ها با سردى از كنار هم مى گذرند و سخن نمى گويند. شايد قسمت اول درخواست امام از پيشگاه خداوند: و ضم اهل الفرقه ، ناظر به پراكندگى جامعه در سطح وسيع باشد و قسمت دوم و اصلاح ذات البين به اختلاف دو رفيق يا دو شريك يا يك خانواده نظر داشته باشد. بى گمان مقصود امام سجاد (ع) از و ضم اهل الفرقة جمع نمودن بدنهاى پراكنده نيست ، چه اگر افكار و انديشه ها متفرق و هوى و تمايلات مختلف باشد گردآورى اجسام بى ثمر است و نمى تواند پراكندگى ها را از ميان ببرد. حضرت مولى الموحدين اميرالمؤ منين (ع) در ايام حكومت خود به اين مصيبت سنگين مبتلا بود و در منبر از كسانى كه اجسامشان مجتمع بود اما افكارشان پراكنده و متفرق ، شكايت داشت .
ايها الناس المجتمعة ابدانهم المختلفة اهواؤ هم كلامكم يوهى الصم الصلاب و فعلكم يطمع فيكم الاعداء! (٨٤)
اى مردم ! اى كسانى كه ابدانتان جمع است و تمايلاتتان پراكنده و مختلف ، سخنانتان به گونه اى است كه سنگ سخت را نرم مى كند و رفتارتان طورى است كه دشمنان در شما طمع مى نمايند.
انما انتم اخوان على دين الله ما فرق بينكم الا خبث السرائر و سوء الضمائر (٨٥)
همه شما برادران دينى هستيد و چيزى به پراكندگى و تفرقتان سوق نداده مگر باطنهاى ناپاك و نيتهاى بد و آلوده .
قرآن شريف در موارد متعدد، مسلمانان را از تفرق و پراكندگى منع نموده و آنان را از اين بلاى بزرگ كه ذلت و سقوط در پى دارد بر حذر داشته است . يك جا فرموده :
و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا (٨٦)
ريسمان خدا را محكم در دست نگاه داريد و پراكنده نشويد در جاى ديگر فرموده : و لا تكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جاءهم البينات و اولئك لهم عذاب اليم (٨٧)
شما مسلمانان همانند كسانى از امم گذشته نباشيد كه دچار اختلاف و تفرق شدند پس از آنكه ادله روشن براى آنان آمد كه اين گروه دچار عذاب عظيم خواهند شد.
قرآن شريف اختلاف كلمه را در رديف عذابهاى سماوى و ارضى به حساب آورده و فرموده است :
قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم باءس بعض . (٨٨)
اى پيمبر گرامى ! به مردم بگو: خداوند قادر است عذاب را از بالاى سر شما يا از زير پاى شما بفرستد يا شماها را دچار اختلاف كلمه نمايد و بعضى به عذاب بعض ديگر گرفتار آيند.
از جمله عذابهايى كه بر اثر تفرق در امر دين دامنگير جامعه مى شود اين است كه اهل باطل غلبه مى كنند، پيروزى به دست مى آورند و اهل حق را در مضيقه مى گذارند و به گرفتارى و بلا معذبشان مى سازند.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : ما اختلفت امة بعد نبيها الا ظهر اهل باطلها على اهل حقها. (٨٩)
رسول اكرم (ص) فرموده است : هيچ امتى بعد از پيمبر خود اختلاف ننمود جز آنكه اهل باطل بر اهل حق پيروز گشتند.
در محيطى كه اختلاف و تفرق حاصل گردد افراد نادرست از فرصت استفاده مى كنند، فكرهاى شيطانى و منويات خائنانه خويش را به كار مى اندازند، از نظر معنوى ، مردم را به ضلالت و گمراهى سوق مى دهند و از نظر مادى به خيانت و تجاوز دست مى زنند و جامعه را به راه سقوط و تباهى مى كشانند.
عن على عليه السلام قال : اياكم و الفرقة فان الشاذ من الناس للشيطان ، كما ان الشاذ من الغنم للذئب . (٩٠)
على (ع) فرموده : از پراكندگى و تفرق بپرهيزيد كه انسان دور افتاده از جماعت طعمه شيطان است همانطورى كه گوسفند جدا شده از گله طعمه گرگ .
افراد را هدايت نمودن و دلها را مطمئن ساختن كارى است مشكل ، ايجاد شبهه نمودن و اشخاص را متزلزل كردن كارى است آسان ، آباد ساختن و بنيانى را بنا نهادن كارى است دشوار، ويران سازى و منهدم نمودن كارى است آسان ، ايجاد حسن ظن و اعتماد افراد به يكديگر، همچنين برادرى و محبت به وجود آوردن كارى است صعب ، ايجاد سوء ظن و افساد و نيز پراكنده ساختن و اختلاف افكندن كارى است سهل . شيطان و شيطان صفتان اگر فرصتى به دست آورند براى از بين بردن ذخاير دينى و ايجاد تفرق و پراكندگى فعاليت مى كنند و قدم به قدم در منويات باطل خود پيشروى مى نمايند. على (ع) كه خود با اين عوامل فساد و تفرقه افكن مواجه بود همواره از پراكندگى مردم رنج مى برد و در مواقع لازم آنان را متذكر مى نمود.
ان الشيطان يسنى لكم طرقه و يريد ان يحل دينكم عقدة عقدة و يعطيكم بالجماعه الفرقه و بالفرقه الفتنه و شيطان راههاى خود را براى شما آسان مى كند و مى خواهد دينتان را گره گره بگشايد و به جاى جماعت شما را متفرق كند و با تفرق ، فتنه و فساد برپا نمايد. امام سجاد (ع) خواستار وحدت كلمه مردم پراكنده است و در پيشگاه الهى عرض مى كند: و ضم اهل الفرقة : بار الها! موفقم بدار تا اهل تفرق را به هم پيوند دهم و اختلافشان را به وحدت مبدل نمايم .
اگر كسى بخواهد مردمى را از بلاى پراكندگى نجات دهد و بيمارى تفرقشان را درمان نمايد بايد در قدم اول ، عقلهاى خفته آنان را بيدار كند، افكارشان را فعال نمايد، آنان را به تعقل وادار سازد تا به خير و شر خود بينديشند، روا را از ناروا تميز دهند، راه باطل را ترك گويند، و به راه حق و فضيلت گرايش ‍ يابند.
از كلام مولى الموحدين اميرالمؤ منين بر مى آيد كه علت اصلى تفرق مردم در عصر آن حضرت اين بود كه عملا عقلها را از كار انداخته و بى اثر گذارده بودند، اما هواى نفسشان آزادانه فعاليت داشت و بر آنان حكومت مى كرد.
ايها القوم الشاهدة ابدانهم الغائبة عنهم عقولهم ، المختلفة اهواؤ هم ، المبتلى بهم امرائهم . (٩١)
مخاطب على (ع) در اين عبارت قومى است كه ابدانشان آشكار است ، عقولشان از آنان غايب و نهان ، هوى و تمايلاتشان مختلف ، و فرمانروايشان مبتلا و گرفتار آنان هستند.
متاءسفانه واپس زدن هواى نفس و تضعيف قدرت آن ، به كار انداختن نيروى خرد، و تقويت حكومتش در كشور تن ، كارى است بس دشوار و مشكل . اولياى گرامى اسلام براى آنكه وضع عقل را در مقابل هواى نفس بيان نمايند و پيروان خود را از اين امر مهم آگاه سازند ضمن تشبيهات متعددى اين حقيقت را توضيح داده اند.
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : الهوى يقظان و العقل نائم . (٩٢)
امام صادق (ع) مى فرمايد: هواى نفس بيدار است و عقل در خواب .
عن على (ع) قال : و كم من عقل اسير تحت هوى امير. (٩٣)
على (ع) فرمود: چه بسا عقلى كه در مقابل هواى نفس فرمانروا و مطاع ، اسير و گرفتار است .
بزرگترين عامل وحدت انسانها كلمه توحيد و ايمان به خداى يگانه است و معبودهاى متفرق منشاء تقرق افكار و در نتيجه ، موجب اختلاف و پراكندگى افراد است . به فرموده حضرت يوسف صديق :
اءاءرباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار؟ (٩٤)
دعوت به توحيد و يكتاپرستى سخت ترين مراحل ماءموريت پيمبران الهى بوده ، چه نيل به اين هدف مقدس مستلزم آن است كه عقلهاى خفته را بيدار شود، مردم فكر كنند، و بر اثر تعقل به آفريدگار جهان ايمان بياورند و بت پرستى را ترك گويند. ولى بيشتر مردم حاضر نبودند از تقليد پدران خود چشم پوشى كنند و از تعصب خانوادگى دست بردارند. ابراهيم خليل (ع) براى آنكه قوم خود را متنبه كند و به تعقل وادارشان سازد به آنان فرمود:
ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون ؟ (٩٥)
اين بتهاى جماد چيست كه عمرى در كنارشان معتكفيد و آنها را مى پرستيد؟
به جاى آنكه فكر كنند و به قبح عمل خويش واقف گردند از تقليد كوركورانه پدران سخن گفتند و بر اساس تعصب جاهلانه كه سرچشمه آن هواى نفس ‍ است پاسخ دادند:
قالوا وجدنا آباءنا لها عابدين . (٩٦)
ما پدران خود را يافته ايم كه اين بتها را پرستش مى كردند.
ابراهيم (ع) كه از اين پاسخ ضد عقل سخت ناراحت شده بود گفت :
لقد كنتم انتم و آباؤ كم فى ضلال مبين . (٩٧)
بى گمان خود شما و پدرانتان همه در گمراهى آشكار بوده و هستيد. سرانجام ابراهيم (ع ) به آنان گفت :
اف لكم و لما تعبدون من دون الله افلا تعقلون . (٩٨)
اف بر شما و بر آنچه كه غير خداوند است مى پرستيد، آيا تعقل نمى كنيد و انديشه خويشتن را به كار نمى بنديد.
امام سجاد (ع) در قسمت اول سخن خود در پيشگاه الهى گفته بود: و ضم اهل الفرقة : بارالها! موفقم بدار تا بين مردم متفرق و از هم جدا رابطه دوستى برقرار نمايم . براى آنكه حضرت زين العابدين (ع) به مقصود خويش دست يابد و به اين مهم نايل گردد بايد مردم را از اطاعت هواى نفس و پيروى از تمايلات ناروا برحذر دارد، آنان را به تعقل و تفكر بخواند تا خوب را از بد و صلاح را از فساد تميز دهند، به صراط سعادت گرايش ‍ يابند، و از راههاى انحرافى كه منشاء فساد و تباهى است دورى گزينند. البته انجام چنين كارى بسيار مشكل است ولى امام براى رسيدن به اين مقصود مقدس از سختى ها نمى هراسد و براى آنكه با توفيق الهى به خواسته درونى خويشتن جامه تحقق بپوشاند ناملايمات را تحمل مى كند و به قدر توان خود مجاهده مى نمايد. نمى دانيم حضرت زين العابدين (ع) در راه مبارزه با تفرق و اختلاف مردم پراكنده چقدر سخن گفته و چه اندازه عملا كوشش ‍ نموده است . البته در آن زمان با كمبود وسايل ثبت كتابت حتما مقدار كمى از گفته ها و كارهاى آن حضرت به ما رسيده است . با اين حال آنچه به ما رسيده و در كتب احاديث و اخبار آمده شايان كمال توجه و دقت است و در اينجا به ذكر يك نامه از آن حضرت اكتفا مى شود:
محمد بن مسلم زهرى مردى بود تحصيلكرده و عالم . او قسمت زيادى از قرآن شريف و احاديث رسول گرامى را حافظ بود و از فقه اسلام نيز آگاهى داشت . بدبختانه حب رياست و دنياطلبى وى را به دربار بنى مروان ، طاغوتهاى زمان ، كشاند و هشام بن عبدالملك كه يكى از مروانيان بود او را معلم فرزندان خود قرار داد. كتب رجال در ترجمه حال وى مطالب متفاوت نوشته اند و بعضى گفته اند او از راه على (ع) و فرزندان معصومش منحرف گرديد و به باطل گرايش يافت ، تمايلش به آل مروان موجب شد كه عده زيادى از مردم حتى افراد درس خوانده گمراه شدند و بر اثر تمايل او به آل مروان به راه خلفاى جور كشيده شدند و در نتيجه بين آنان و دوستداران اهل بيت شكاف و خلاف به وجود آمد. امام سجاد (ع) كه از انحراف منحرفين و اختلافى كه بين آنان با رهروان زهرى نوشت ، خطاهاى او را تذكر داد، مسئوليتش را در پيشگاه بارى تعالى خاطر نشان نمود و از او خواست كه در وضع خود بينديشد، از راه باطلى كه در پيش گرفته بازگردد و به پاكان و صلحا بپيوندد. اگر نامه امام در وى اثر بگذارد، او را به خود آورد و از راهى كه در پيش گرفته بازگردد نه تنها خودش از عذاب الهى رهايى مى يابد بلكه گمراه شدگان و كسانى كه به پيروى از او پاكان و نيكان جدا شده اند به خود مى آيند، از گمراهان فاصله مى گيرند، به اهل حق مى پيوندند و تفرقى كه از اين راه بين عده اى از مسلمانان پديد آمده است برطرف مى گردد. در اينجا چند قطعه از نامه امام سجاد (ع) و ترجمه آن به عرض شنوندگان محترم مى رسد. حضرت على بن الحسين عليهما السلام در اول نامه خود نوشته است :
كفانا الله و اياك من الفتن و رحمك من النار فقد اصبحت بحال ينبغى لمن عرفك بها ان يرحمك فقد اثقلتك نعم الله بما اصح من بدنك و اطال من عمرك و قامت عليك حجج الله بما حملك من كتابه و فقهك فيه من دينه و عرفك من سنة نبيه محمد صلى الله عليه و آله .
خداوند ما را و ترا از فتنه ها و آزمايشها كفايت فرمايد و از آتش خود مورد ترحمت قرار دهد در حالتى صبح نموده اى كه شايسته است آن كس كه ترا به آن حال مى شناسد ترحمت نمايد. نعمتهاى خداوند بر دوشت بار سنگينى گذارده است از اينكه بدنت را سالم داشته ، عمرت را طولانى نموده ، حجتهاى خداوند را بر تو اقامه كرده ، قسمتى از كتاب او را به حفظت سپرده ، در دين فقيهت ساخته و ترا از سنت حضرت محمد صلى الله عليه و آله آگاه نموده است . در قطعه ديگر نامه نوشته است :
و اعلم ان ادنى ما كتمت و اخف ما احتملت ان انست وحشه الظالم و سهلت له طريق الغى بدنوك منه حين دنوت و اجابتك له حين دعيت فما اخوفنى ان تكون تبوء باثمك غدا مع الخونة و ان تساءل عما اخذت باعانتك على ظلم الظلمة .
بدان ! كمترين امرى كه نهان داشته اى و خفيفترين مسئوليتى را كه به عهده گرفته اى اين است كه وحشت ظالم را از ستمكارى به انس مبدل ساخته اى و راه تعدى و تجاوز را بر وى هموار نموده اى و منشاء اين ناروايى ها آن بود كه تو به خليفه جور نزديك شدى و اجابتش نمودى موقعى كه خوانده شدى . آنچه مايه نگرانيم گرديده اين است كه در قيامت علاوه بر گناهان خودت ، گرفتار گناهان خيانتكاران باشى و از اينكه به ظلم ظالم اعانت نمودى مورد مؤ اخذه و مسئوليت قرار گيرى . در قطعه ديگر نامه امام سجاد (ع) آمده است :
اوليس بدعائه اياك حين دعاك جعلوك قطبا اداروا بك رحى مظالمهم و جسرا يعبرون عليك الى بلاياهم و سلما الى ضلالتهم ، داعيا الى غيهم ، سالكا سبيلهم ، يدخلون بك الشك على العلماء و يقتادون بك قلوب الجهال اليهم .
آيا نه اين است كه با خواندنت ترا قطبى قرار دادند تا آسياب ظلمهاى خويش را به گردش درآورند. ترا چون پلى ساختند تا با عبور از تو به بلاياى مورد نظرشان برسند، ترا چون نردبانى بپاداشتند تابه ظلمهايى كه مى خواهند دست يابند، ترا دعوت كننده به گمراهى خود و طى كننده راه خويش قرار دادند، به وسيله تو در قلوب درس خوانده ها شك و ترديد وارد نمودند و به وسيله تو دلهاى جهال به آنان اقتدا كردند.
در قطعه ديگر نامه امام سجاد (ع) آمده است :
و لا تحسب انى اردت توبيخك و تعنيفك و تعييرك ، لكنى اردت ان ينعش الله تعالى ما قد فات من راءيك و يرد اليك ما عزب من دينك و ذكرت قول الله تعالى فى كتابه : و ذكر فان الذكرى تنفع المؤ منين .
گمان مبر كه من از گفته هايم قصد توبيخ و سرزنش و ملامت ترا داشته ام ، بلكه مى خواستم موجباتى فراهم آيد كه خداوند فوت شده هاى راءيت را جبران نمايد و آنچه از دينت دور افتاده به تو برگرداند، به ياد فرموده خدا در كتاب مجيد افتادم كه به پيمغبر دستور داده : به ياد مردم بياور كه ياد آورى و تذكر، براى اهل ايمان مفيد و ثمربخش است .
حضرت على بن الحسين عليهما السلام در اواخر نامه نوشته است :
اما بعد، فاعرض عن كل ما انت فيه حتى تلحق بالصالحين الذين دفنوا فى اسمالهم لا صقة بطونهم بظهورهم ليس بينهم و بين الله حجاب و لا تفتنهم الدنيا و لا يفتنون بها. (٩٩)
از آنچه در آن هستى اعراض كن و روى گردان تا به افراد صالح و نيكوكار ملحق شوى ، آنان كه در لباس كهنه خود به خاك سپرده شده اند، شكمشان به پشتشان چسبيده بود، بين آنان و خداوند پرده اى وجود نداشت ، نه دنيا توانست آنان را گمراه نمايد و نه خودشان بر اثر جاذبه دنيا گرايش ‍ يافتند.
از آنچه مذكور افتاد روشن شد كه امام سجاد (ع) در قسمت اول كلام خود: و ضم اهل الفرقة ، از پيشگاه خداوند درخواست توفيق مى كند كه براى حفظ عدل اجتماعى تا جايى كه ممكن است با پراكندگى و اختلاف مبارزه كند و نامه اى را كه براى زهرى مرقوم فرموده نمونه اى از مبارزه اساسى آن حضرت با اختلاف و پراكندگى است .
حضرت سجاد (ع) در جزء دوم كلام خود كه موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است از پيشگاه خداوند درخواست مى كند:
و اصلاح ذات البين : بارالها! موفقم بدار تا اختلاف دوستان ، برادران ، خانواده ها را از ميان بردارم و بين آنان صلح و سازش برقرار نمايم . يكى از اعمال بسيار مقدس و شريف در آيين اسلام اصلاح ذات البين و پايان دادن به اختلاف دو يا چند نفر مسلمان است ، و در اين باره روايات بسيارى از اولياى گرامى اسلام رسيده است .
عن النبى صلى الله عليه و آله : الا اخبركم با فضل من درجة الصيام و الصلوة و الصدقة ؟ اصلاح ذات البين . (١٠٠)
رسول اكرم (ص)فرموده : آيا به شما خبر ندهم به چيزى كه درجه آن برتر و بالاتر از نماز و روزه و صدقه است ؟ آن اصلاح ذات البين است .
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : صدقة يحبها الله اصلاح بين الناس اذا تفاسدوا و تقارب بينهم اذا تباعدوا (١٠١)
امام صادق (ع) فرموده : صدقه اى كه خداوند آن را دوست دارد اصلاح بين مردم است زمانى كه به فساد گراييده اند و نزديك نمودن آنان به هم است زمانى كه از يكديگر دورى گزيده اند.
علل و عوامل متعددى مى تواند مايه اختلاف شود و دو نفر را از هم جدا كند. گاهى جدايى بر اثر عدم رعايت حدود و حقوق اخلاقى دوستان است و گاهى منشاء اختلاف ، امر مالى است ، و گاه عوامل ديگر. كسى كه مى خواهد اصلاح ذات البين نمايد بايد بكوشد كه ماده اختلاف را از ميان بردارد و ائمه معصومين عليهم السلام اين مهم را به هر شكلى كه بود اصحاب و دوستان خويش را حل مى كردند.
عن ابى حنيفة سائق الحاج قال : مربنا المفضل و انا وختنى نتشاجر فى ميراث . فوقف علينا ساعة ثم قال لنا تعالوا الى المنزل فاتيناه فاصلح بيننا باربعماءة درهم . فدفعها الينا من عنده حتى اذا استوثق كل واحد منا من صاحبه . قال اما انها ليست من مالى و لكن ابو عبدالله عليه السلام امرنى اذا تنازع رجلان من اصحابنا فى شى ء ان اصلح بينهما و افتديها من ماله ، فهذا من مال ابيعبدالله عليه السلام . (١٠٢)
ابو حنيفه كه عهده دار امور حاج بود مى گويد: مفضل بر ما گذر كرد در حالى كه من با يكى از بستگانم در ميراثى مشاجره مى كرديم . او ساعتى توقف كرد، سپس به ما گفت : برويم منزل با او منزلش رفتيم . اختلاف ما را با چهار صد درهم حل نمود و آن مبلغ را از خود پرداخت كرد و اختلاف حل شد. سپس گفت : اين مبلغ از مال من نيست ، امام صادق (ع) به من امر فرموده هر وقت ديدى دو نفر از دوستان ما در چيزى نزاع دارند آنها را اصلاح ده و از مال من پرداخت كن و اين پول از امام صادق (ع) بود كه به شما دادم .
نكته اى كه لازم است در بحث اصلاح ذات البين مورد توجه قرار گيرد اين است كه در بعضى از روايات كلمه اصلاح به كار برده شده مانند حديث رسول اكرم صلى الله عليه و آله و حديث امام صادق (ع) كه مذكور افتاد و در كلام امام سجاد (ع) نيز در قطعه دعاى مورد بحث امروز و اصلاح ذات البين آمده است ، ولى در بعضى از روايات به جاى كلمه اصلاح كلمه صلاح به كار رفته است . على (ع) در وصيتنامه خود به دو فرزند بزرگوارش فرموده :
اوصيكما و جميع ولدى و اهلى و من بلغة كتابى بتقوى الله و نظم امركم و صلاح ذات بينكم ، فانى سمعت جدكما صلى الله عليه و آله و سلم يقول : صلاح ذات البين افضل من عامة الصلاة و الصيام . (١٠٣)
به شما دو نفر و به جميع فرزندانم و خانواده ام و تمام كسانى كه وصيتنامه من به آنها برسد سفارش مى كنم به تقوى و نظم امورتان و صلاح بين خودتان چه از رسول گرامى (ص) شنيدم كه فرمود: صلاح ذات البين افضل و برتر است از عموم نمازها و روزه ها.
عن على عليه السلام قال : من كمال السعادة السعى فى صلاح الجمهور. (١٠٤)
على (ع) فرموده : از كمال سعادت آدمى سعى و كوشش در صلاح امور اجتماع است .
نتيجه صلاح و اصلاح تحكيم روابط مسلمين و تقويت علائق آنان نسبت به يكديگر است با اين تفاوت كه در زمينه صلاح وجود اختلاف و تفرق لازم نيست ولى اصلاح در موردى گفته مى شود كه اختلاف و جدائى آمده باشد همانطور كه امام صادق (ع ) در حديثى كه ذكر شد فرموده : اصلاح بين مردم در وقتى كه دچار فساد شده باشند و نزديك كردن آنان به يكديگر موقعى كه از هم دورى گزيده باشند. مى توان گفت فرق صلاح و اصلاح در سلامت معنوى جامعه همانند تفاوت پيشگيرى و درمان است در طب و حفظ سلامت بدن مردم ، متخصصين بهداشت شرايط محيط زندگى مردم را به گونه اى پايه گذارى مى كنند كه افراد جامعه بيمار نشوند و مرض در وجودشان راه نيايد، اما اگر كسانى از پيشگيرى بهره نبردند و به بيمارى مبتلا شدند طبيب متخصص آنان را درمان مى نمايد و بدنشان را دوباره از نعمت سلامت برخوردار مى سازد. خير خواهانى كه در صلاح افراد يا جامعه مى كوشند همانند متخصصين بهداشت از بيمارى تفرق و پراكندگى جلوگيرى مى كنند و نمى گذارند محيط اسلامى گرفتار اختلاف و جدايى گردد، اما اگر كسانى كه در اصلاح بين مردم مى كوشند همانند پزشكان درمان كننده اند كه مرض ‍ پديد آمده را علاج مى كنند و مريض را از خطر مى رهانند.
در حديث رسول اكرم (ص) و وصيتنامه على (ع) كه ذكر شد صريحا آمده است كه اصلاح و صلاح ذات البين از نماز و روزه افضل و برتر است . اگر كسى سؤ ال كند كه علت اين مزيت و برترى چيست و چرا اصلاح و صلاح ذات البين بالاتر از نماز و روزه است ، مى توان گفت : نماز و روزه به منزله دو شاخه بزرگ و ثمر بخش از شجره طيبه اسلام است و هر دو در پيشگاه الهى قدر و منزلت بسيار دارند ولى مى دانيم كه اصل درخت يعنى اسلام از دو شاخه نماز و روزه به مراتب مهمتر است زيرا شاخه از درخت ارتزاق مى كند و موقعى زنده است و بار و برگ مى دهد كه درخت زنده باشد و اگر درخت دچار ضعف شود و در خطر مرگ قرار گيرد شاخه ها پيش از مرگ درخت مى ميرند و حيات خود را از دست مى دهند، نگهبان شجره طيبه اسلام ذات اقدس الهى است .
انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون .
ولى جهانى كه در آن زندگانى مى كنيم عالم اسباب و وسايل است و فيض ‍ خداوند در هر مورد از مجراى مخصوص خودش مى رسد و مجراى فيض ‍ نگهدارى اسلام در جوامع بشرى ، مسلمانان و پيروان قرآن شريف اند، اينان هستند كه با گفتار و رفتار اسلامى خويش حيات دين را حفظ مى كنند و چراغ اسلام را فروزان نگاه مى دارند و اين مهم با وحدت كلمه مسلمين به خوبى انجام مى شود،
اما اگر در جامعه مسلمانان اختلاف پديد آمد نيروها در راه تشاجر و مبارزه مصروف مى گردد و اسلام به دست فراموشى سپرده مى شود. مثلا در يك قصبه كه تمام سكنه آن مسلمان اند و در كمال مهر و صفا با هم زندگى مى كنند همه كارها مسير خود را طى مى نمايد، بموقع سر وقت زراعت و باغ مى روند، بموقع براى اقامه جماعت و استماع مواعظ به مسجد مى روند، بموقع استراحت مى نمايند، و در رويدادهاى شادى و غم با يكديگر همكارى و هميارى دارند، اما اگر در قصبه بر سر آب و خاك يا مراتع گوسفندان يا در امور ديگر بين اهالى اختلاف بروز كند و دسته بندى آغاز گردد، وضع قصبه تغيير مى كند، نيروها در پيشبرد هدفهاى گروه مصروف مى گردد، مسجد و منبر از رونق مى افتد، اهميت رمضان و محرم كاهش مى يابد و اگر با گذشت زمان ، اختلاف عميقتر گردد، رفته رفته نماز يوميه و روزه رمضان فراموش مى شود.
در صورتى كه فرد لايقى براى رفع اختلاف و اصلاح ذات البين به قصبه بيايد بايد در حل مشكلات بكوشد، اگر افرادى متضرر شده اند با پرداخت پول ، خسارتشان را جبران نمايد، اگر به كمك دولت نياز دارند اقدام كند، و خلاصه ماده اختلاف را از ميان ببرد و محبت اسلامى را بين آنان برقرار نمايد.
البته در شرايط وحدت و محبت حيات دين تجديد مى شود، نماز جماعت و مجالس وعظ رونق مى گيرد، به روزه ماه رمضان و ديگر امور دينى توجه مى كنند و اين همه موفقيت بر اثر صلاح و اصلاح است ، پس اصلاح ذات البين برتر از نماز و روزه است .

٣٦- نشر خوبيهاى ديگران - پنهان داشتن عيوب مردم

بسم الله الرحمن الرحيم
و افشاء العارفة و ستر العائبة
امام سجاد عليه السلام در اين قسمت از دعاى شريف مكارم الاخلاق براى حفظ عدل اجتماعى ، پس از ذكر آنچه مذكور افتاد، دو مطلب ديگر را به پيشگاه الهى عرض مى كند و توفيق انجام آن را از بارى تعالى مى خواهد: يكى آنكه خوبى ها مردم را بگويد و نشر دهد و ديگر آنكه عيوب آنان را مستور دارد و به زبان نياورد
به خواست خداوند بزرگ شرح و توضيح اين دو مطلب موضوع سخنرانى امروز است .
نشر خوبى ها و پنهان داشتن بدى هاى مردم از سجاياى انسانى و از كرايم اخلاق است . خداوند اين دو صفت را براى خويش گزيده و بندگان خود را از اين راه مورد تفصل و رحمت قرار داده است . اولياى گرامى اسلام ضمن بعضى از دعاها از اين دو صفت نام برده و به پيروان خويش دستور داده اند كه خداوند را به اين دو صفت بخوانند. امام صادق (ع) براى قضاى حاجات دعايى را توصيه فرموده كه با اين جمله آغاز مى شود:
يا من اظهر الجميل و ستر القبيح . (١٠٥)
اى خداوندى كه زيبايى را آشكار مى نمايى و زشتى ها را مى پوشانى .
على (ع) در دعاى كميل به پيشگاه الهى عرض مى كند:
كم من قبيح سترته و كم من ثناء جميل لست اهلا له نشرته .
بار الها! چه بسيار قبايحى را كه پنهان داشته اى و چه بسا تمجيد و ثناى خوبى را كه من شايسته آن نبوده ام نشر داده اى .
كسى كه خوبى هاى مردم را افشا مى كند و دگران را متوجه عمل نيك آنان مى نمايد از طرفى افراد خير را دلگرم مى كند و آنان را در انجام امور خير تقويت مى نمايد و از طرف ديگر با اين عمل ساير مردم در كارهاى خوب تشويق مى شوند و نيكوكارى در جامعه گسترش مى يابد، بعلاوه ، نشر دهنده خوبى ها، خود محبوب نيكوكاران و ساير مردم مى شود و بر اثر خلق پسنديده اى كه دارد احترامش افزايش مى يابد. امام سجاد در قسمت اول كلام خود به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و افشاء العارفة :بار الها!موفقم بدار كه معروف را افشا نمايم و بين مردم نشر دهم .
معروف به معناى خير، خوبى ، احسان و هر عملى است كه شرعا و عقلا پسنديده و نيكو شناخته شده است .
عن على عليه السلام قال : المعروف زكوة النعم . (١٠٦)
على (ع) فرموده : عمل معروف زكات نعمتهايى است كه خداوند در اختيار انسانها گذارده است .
در اسلام ، تمام نعمتها زكاتى دارد و زكات هر يك از نعمتها معروف آن نعمت است و در اينجا بعضى از رواياتى كه در اين باره رسيده ، به عرض ‍ شنوندگان محترم مى رسد:
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : لكل شى ء زكوة و زكوة العلم ان يعلمه اهله . (١٠٧)
امام صادق (ع) فرموده : براى هر چيزى زكاتى است و زكات علم آن است كه معلومات خود را به كسانى كه اهليت دارند بياموزى .
و عنه عليه السلام قال : على كل جزء من اجزائك زكوة واجبة لله عزوجل و زكوة اللسان النصح للمسلمين و التيقظ للغائبين . (١٠٨)
امام صادق (ع) فرموده كه براى هر يك از اجزاى بدنت زكاتى براى خدا مقرر است و زكات زبانت نصيحت به مسلمانان و بيدار كردن افراد غافل است .
عن على عليه السلام قال : لكل شى ء زكوة و زكوة العقل احتمال الجهال (١٠٩)
على (ع) فرموده : براى هر چيزى زكاتى است و زكات عقل تحمل نمودن نادانى هاى جهال است .
عن ابى عبدالله عليه السلام قال : المعروف زكوة النعم و الشفاعة زكوة الجاه و العمل زكوة الابدان و العفو زكوة الظفر و ما اديت زكوته فهو ماءمون السلب . (١١٠)
امام صادق (ع) فرمود: معروف زكات نعمتهاست ، شفاعت زكات قدر و منزلت است ، عمل صالح زكات بدن است ، عفو اغماض زكات پيروزى است ، و هر نعمتى كه زكاتش ادا شود در ايمنى خواهد بود و از كف نمى رود.
عن على عليه السلام قال : زكوة اليسار بر الجيران و صلة الارحام . (١١١)


۴
٣٧- طبع نرم در معاشرت - فروتنى و تواضع

على (ع) فرموده : زكات گشايش زندگى و تمكن مالى ، نيكى به همسايگان و صله ارحام است .
امام (ع) در اين روايت كلمه مال را به كار نبرده و به جاى آن كلمه يسار آورده است زيرا زكات مال در مورد پرداختهاى واجب است و اين روايت به كسانى نظر دارد كه پس از پرداخت زكات واجب از جهت تمكن مالى در وسعت و گشايش اند. معروف اينان بهره مند ساختن همسايگان و كمك نمودن به ارحام است .
معروف ، داراى معناى وسيعى است كه هر عمل خيرى را شامل مى شود، زير بازوى افتاده را گرفتن ، ناتوانى را كمك نمودن ، بيمارى را براى رساندن به منزلش حمايت كردن ، نابينايى را به محل مورد نظرش رساندن ، و خلاصه ، هر عمل خيرى كه به نفع مردم است معروف خوانده مى شود و ائمه معصومين عليهم السلام به معروف توجه بسيار داشتند و در مواقعى كه پيش مى آمد خود، آن را انجام مى دادند:
لقد كان على بن الحسين عليهما السلام يمر على المدرة فى وسط الطريق فينزل عن دابته حتى ينحينها بيده عن الطريق . (١١٢)
روش حضرت على بن الحسين اين بود كه اگر در راهى گذر مى كرد و مى ديد كلوخى در وسط جاده است از مركب پياده مى شد و آن را كنار مى زد كه به رهگذرها آسيبى نرساند.
اولياى گرامى اسلام براى آنكه ارزش خدمت به مردم را به پيروان خود بفهمانند و آنان را به انجام معروف تشويق نمايند، ضمن روايات متعددى اين واقعيت را با تعبيرهاى مختلف خاطر نشان ساخته اند.
عن على ابن ابيطالب عليه السلام انه كان يقول : انما المعروف زرع من انمى الزرع و كنز من افضل الكنوز فلا يزهدنك فى المعروف كفر من كفره و لا جحود من جحده . (١١٣)
على (ع) مى فرمود: معروف زرعى است از پرنموترين زراعتها و گنجى است از برترين گنجها، اگر كسى معروفت را كفران نمايد يا آن را انكار كرد مبادا عمل وى ترا از انجام معروف باز دارد.
عن ابيحمزة الثمالى قال : سمعت ابا جعفر عليه السلام يقول : ان من احب عباد الله الى الله لمن حبب اليه المعروف و حبب اليه فعاله . (١١٤)
ابوحمزه ثمالى مى گويد: از امام باقر (ع) شنيدم كه فرمود: از محبوبترين بندگان خدا نزد خداوند كسى است كه معروف نزد او محبوب باشد و همچنين به انجام فعل معروف علاقه مند باشد.
از مجموع رواياتى كه مذكور افتاد روشن شد كه كارهاى معروف و خدمت به مردم تا چه حد مورد علاقه و توجه اولياى گرامى اسلام است . افراد نيكوكار و خيرخواه به هر نسبت كه به خدمت خلق موفق شوند و عملا در راه معروف قدم بر دارند به همان نسبت زمينه قرب معنوى خويش را در پيشگاه الهى فراهم آورده و مشمول رحمت واسعه او خواهند بود
ولى از بعضى روايات استفاده مى شود كه عمل معروف از نظر خدمت مالى اهميت بسيار دارد زيرا خدمات مالى بيش از ساير معروفها مردم را زير پوشش خود مى گيرد و موجبات رفاه آنان را در زندگى فراهم مى آورد، بعلاوه ، معروفهاى مالى مى تواند موازنه اقتصادى را در جامعه برقرار نمايد و مسلمين را از خطر اقتصاد ناسالم و عدم تعادل زندگى مصون و محفوظ دارد، و در اين باره روايت جالبى از امام باقر (ع) رسيده كه به عرض ‍ شنوندگان محترم مى رساند:
عن ابيجعفر عليه السلام قال : ان بقاء المسلمين و بقاء الاسلام ان تصير الاموال عند من يعرف فيها الحق و يصنع فيها المعروف و ان من فناء المسلمين و فناء الاسلام ان تصير الاموال عند من لا يعرف فيها الحق و لا يصنع فيها المعروف . (١١٥)
امام باقر (ع) فرموده : بقاى مسلمين و بقاى اسلام در اين است كه گردش ‍ اموال نزد كسانى باشد كه حق را در مورد مال مى شناسند و به معروف عمل مى كنند و از عوامل فناى مسلمين و فناى اسلام آن است كه پول در دست كسانى گردش كند كه حق آن را نمى شناسند و عمل به معروف نمى نمايند.
اگر ثروتمندان در جامعه اسلامى حق واجب مال را بشناسند و آن را ادا كنند بعلاوه ، در راه معروف از پرداخت مال مضايقه ننمايند، براى بيماران تهيدست درمانگاه مجانى ، و براى محصلين بى بضاعت و كودكانى كه از خانواده فقيرند مدرسه رايگان بسازند، و ديگر اعمال خيرى از اين قبيل ، اسلام و مسلمين در اين جامعه مى ماند، اما اگر حق واجب را ادا نكنند و از معروف سرباز زنند، با اين عمل مى توانند زمينه فناى اسلام و مسلمين را فراهم آورند. براى آنكه شنوندگان محترم بدانند وظيفه ثروتمندان و افراد متمكن تنها با اداى حقوق واجب تمام نمى شود بلكه بايد به ساير پرداختها نيز متوجه باشند و اعمال معروف را از ياد نبرند.به اين روايت كه از امام صادق (ع) است با دقت توجه نمايند:
عن ابيعبدالله عليه السلام قال لعمار: يا عمار! انت رب مال كثير. قال : نعم جعلت فداك . قال : فتؤ دى ما افترض الله عليك من الزكوة ؟ قال : نعم . قال : فتخرج المعلوم من مالك ؟ قال : نعم . قال : فتصل قرابتك ؟ قال : نعم . فقال : يا عمار! ان المال يفنى و البدن يبلى و العمل يبقى و الديان حى لا يموت . يا عمار! انه ما قدمت فلم يسبقك و ما اءخرت فلم يلحقك . (١١٦)
مردى به نام عمار در عصر امام صادق (ع) تمكن زياد داشت . حضرت به وى فرمود: آيا تو صاحب مال بسيارى ؟ عرض كرد: بلى . فرمود زكات واجب را مى پردازى ؟ عرض كرد: بلى . فرمود: مال معلوم را به سائل و غير سائل پرداخت مى كنى ؟ عرض كرد: بلى . فرمود: ارحام و اقربايت را صله مى نمايى ؟ عرض كرد: بلى . آيا به برادرانت دينيت مى رسى ؟ عرض كرد: بلى . حضرت فرمود: اى عمار! مال ، فانى مى شود، بدن مى پوسد، عمل باقى مى ماند، و حاكم و قاضى زنده است و نمى ميرد. آنچه را كه پيشتر از خود فرستادى از تو سبقت نمى گيرد و آنچه را كه بعد از خودت به جاى گذاردى به تو ملحق نمى شود. امام سجاد (ع) در قسمت اول درخواست خود كه موضوع سخنرانى امروز است به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و اءفشاء العارفة : بار الها! موفقم بدار كه اعمال خوب و كارهاى خير اهل معروف را در جامعه شايع نمايم و آنان را به اين خصلت پسنديده معرفى كنم .
به طورى كه در آغاز بحث اشاره شد، نشر خوبى هاى مردم از صفات خداوند است و اگر انسانى به اين صفت متصف گردد به كامل تشبه يافته . متخلق به يكى از خلقيات حميده شده است . خوبى هاى فرد خير را نشر دادن و عمل معروفش را به اين و آن گفتن و او را به بزرگوارى و فضيلت ياد كردن از طرفى در كارهاى معروفى كه انجام مى دهد دلگرم مى شود و ممكن است در آتيه به كارهاى خير بزرگترى اقدام نمايد و از طرف ديگر، افشاى عارفه مى تواند ساير مردم بى تفاوت را در عمل معروف تشويق كند و آنان را به راه خير و نيكوكارى سوق دهد. جالب آنكه امام سجاد (ع ) افشاى عارفه را در زمينه عدل اجتماعى و پس از درخواست خاموش كردن آتش غضب و اصلاح ذات البين از پيشگاه خدا درخواست نموده است زيرا افشاى معروف اهل خير و معرفى آنان به خدمت گزارى خلق موجب تحسين و تمجيد مردم مى شود و هر انسانى به كشش حب ذات علاقه دارد تحسين مردم را درباره خود حفظ كند و همواره مورد تكريم و احترام باشد و براى نيل به اين هدف بايد از معصيت و ناپاكى اجتناب نمايد زيرا مى داند كه آلوده شدن به گناه او را در جامعه كوچك و حقير مى نمايد و محبوبيت اجتماعيش را از بين مى برد.
عن على عليه السلام قال : من احب المكارم اجتنب المحارم . (١١٧)
على (ع) فرموده : كسى كه به كرامت و بزرگوارى خويش علاقه دارد از محرمات و گناهان اجتناب مى نمايد. بنابراين يكى از فوايد افشاى عارفه و نشر خوبى هاى اهل خير بازداشتن آنان از گناهان است و اين خود از عوامل ابقاى عدل در جامعه است . ممكن است بسيارى از مردم بنا به تمايل دگردوستى ، در باطن علاقه مند به انجام معروف و دوستدار خدمت به خلق باشند ولى در طول زندگى به اين كار شريف موفق نشوند زيرا دوست داشتن معروف بتنهايى براى نيل به آن كافى نيست ، بايد تمام شرايطش مهيا گردد تا فرد علاقه مند به آن دست يابد و بتواند به خواسته درونى خويش ‍ جامه تحقق بپوشاند.
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : ليس كل من يحب ان يصنع المعروف الى الناس يصنعه و ليس كل من يرغب فيه يقدر عليه و لا كل من يقدر عليه يؤ ذن له فيه . فاذا اجتمعت الرغبة و القدرة و الاذن فهنا لك تمت السعادة للطالب و المطلوب اءليه . (١١٨)
امام صادق (ع) فرموده : اينطور نيست كه هر كس دوستدار معروف باشد بتواند آن را عملى نمايد، اينطور نيست كه هر كس رغبت به معروف دارد قدرت آن را نيز داشته باشد، اينطور نيست كه هر كس قادر به عمل معروف است به وى اذن انجام آن داده شود، پس اگر در موردى رغبت و قدرت و اذن مجتمع شد در اين موقع براى طالب معروف و براى كسى كه معروف براى وى طلب شده سعادت كامل و تمام به دست آمده است .
ممكن است از كلمه اذن كه در حديث امام صادق (ع) آمده بعضى از شنوندگان چنين برداشت نمايند كه تحقق يافتن معروف علاوه بر رغبت و قدرت خود ما به اذن و اجازه بارى تعالى وابسته است و چون اذن خداوند در اختيار ما نيست ، پس ما در انجام كار معروف آزادى عمل نداريم . برداشتى اينچنين از اذنى كه در حديث آمده نادرست است زيرا اذن الهى دو قسم است : يكى اذن او در نظام تكوين و مقررات آفرينش و آن ديگر اذن الهى در نظام تشريع و تعاليم دينى و اين هر دو در قرآن شريف آمده است . در مورد اذن تكوينى فرموده است :
و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه (١١٩)
گياه و روييدنى ها در زمين پاك به اذن خداوند خارج مى شود. اين اذنى است تكوينى و به جبرتحقق مى يابد يعنى زمين پاك در روياندن گياه از خود اراده و اختيارى ندارد. در مورد اذن تشريعى فرموده است :
و ما كان لنفس ان تؤ من الا باذن الله و يجعل الرجس على الذين لا يعقلون . (١٢٠)
خداوند، بشر را آزاد و عاقل آفريده است ، از اين جهت كه آزاد است مى تواند به اختيار خود دعوت پيمبران الهى را بپذيرد و مى تواند آن را رد كند، و از اين جهت كه عاقل است خداوند به او اجازه داده است تا در زمينه ايمان ، عقل خويش را به كار گيرد و در آيات الهى مطالعه و دقت نمايد. اگر از اجازه آفريدگار بدرستى استفاده نمود و نيروى خود را آن طور كه بايد به كار انداخت و ايمان آورد، او به اذن خداوند ايمان آورده است و اين مدلول جمله اول آيه است . اما اگر از اجازه الهى استفاده ننمود و عقل را به كار نينداخت ، جعل الهى درباره انسانى كه تعقل نكرده است ، آلوده بودن به پليدى بى ايمانى است و اين مدلول جمله دوم آيه است . اذن خداوند در مورد تحقق بخشيدن به تمام اعمال ارادى انسان آزاد، از آن جمله دست يافتن به عمل معروف ، اين است كه با تهيه مقدمات لازم ، تصميم قاطع بگيرد و با اراده جدى عمل نمايد، در اين صورت به اذن خداوند كار معروف انجام مى شود و اگر اراده جدى ننمايد، وجود رغبت و قدرت بدون تصميم قاطع نمى تواند معروف را به وجود آورد و آدمى را به خدمت درباره مردم موفق نمايد.
لازم است اهل معروف و افراد خدمتگزار مردم همواره به اين نكته متوجه باشند كه عمل خير آنان را بايد دگران بگويند و شايسته نيست خودشان به زبان آورند، مثلا اگر شخص محترمى با خانواده و فرزندان خويش به سفر مى رفت و خودش راننده بود، ماشين در بيابان عيبى پيدا كرد و متوقف شد، چون اطلاع فنى نداشت در بيابان ماند. طولى نكشيد ماشين دگرى رسيد، توقف نمود، شخص محترمى پياده شد كه بداند آن ماشين يا مسافرينش ‍ چرا متوقف شده است ، وقتى متوجه عيب ماشين شد به راننده خود كه تخصص فنى داشت دستور داد پياده شود و عيب ماشين را برطرف نمايد. آقاى محترم يك ساعت در بيابان توقف نمود تا ماشين درست شد و هر دو با هم حركت كردند. آن كس كه ماشينش خراب شده بود بايد عمل معروف و كار نجات بخش آقايى را كه يك ساعت توقف نموده بود و در همه جا و به همه بگويد و آن معروف را افشا نمايد و خاطر نشان كند كه اگر آن آقاى محترم توقف نمى كرد، ما وضع دشوارى مى داشتيم و شايد با خطر مواجه مى شديم ، اما آقايى كه توقف نموده و آن معروف را انجام داده است نبايد سخنى بگويد و اظهار كند: اگر من توقف نمى كردم چنين و چنان مى شد و اين دستور انسانى و اخلاقى ، مدلول حديث كوتاهى از مولاى متقيان است :
عن على عليه السلام قال : اذا صنع اليك معروف فانشره و اذا صنعت معروفا فاستره . (١٢١)
على (ع) فرموده : اگر كسى درباره تو معروفى را انجام داد آن را نشر بده و شايع كن و اگر خودت درباره دگرى معروفى را انجام دادى آن را پنهان دار و به زبان نياور.
امام سجاد (ع) در قسمت اول درخواست خود كه موضوع سخنرانى امروز است به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و افشاء العارفة : با رالها! موفقم بدار كه اعمال معروف دگران را افشا نمايم و خوبى هاى آنان را بين مردم نشر دهم . درباره معروف و افشاى آن به قدر لازم بحث شد. در قسمت دوم خواسته خود به پيشگاه الهى عرض ‍ مى كند:
و ستر العائبة : پروردگارا! موفقم بدار كه عيبهاى مردم را مستور دارم و آنها را با كسى در ميان نگذارم . پنهان داشتن عيبهاى مردم مانند آشكار ساختن خوبى هاى آنان از صفات بارى تعالى است . افراد علاقه مند به كرامت نفس ‍ بايد تمرين كنند و خويشتن را به اين دو خلق انسانى متخلق نمايند و به اين دو صفت عالى متصف سازند. اين قسمت از دعاى امام (ع) نيز از جهات متعدد شايان بررسى است و از ابعاد مختلف قابل بحث است و در اينجا به توضيح پاره اى از جهات اكتفا مى شود. بشر به طور فطرى علاقه مند به كمال است ، ميل دارد از نظر ساختمان طبيعى و همچنين از نظر گفتار و رفتار اجتماعى منزه و مبرا از هر عيب و نقصى باشد. اگر در وى عيب مادرزادى وجود دارد يا در طول زندگى بر اثر رويدادى دچار نقص عضوى گرديده است تا جايى كه بتواند مى كوشد آن نقص را پنهان دارد و نگذارد ديگران متوجه آن عيب شوند، همچنين اگر در گفتار و رفتارش به پاره اى از سيئات اخلاقى و اعمال ناپسند مبتلا شده و دچار عيب اجتماعى گرديده نمى خواهد مردم به آن عيب واقف شوند و حتى المقدور در پنهان داشتن آن كوشش مى نمايد، اگر كسى از عيبش آگاهى يافت و آن را به اين و آن گفت سخت ناراحت مى شود، به گوينده اعتراض مى كند، با تندى به وى سخن مى گويد، و ممكن است كارشان به درگيرى منتهى شود. خلاصه ، تمام انسانها به تمايل فطرى علاقه دارند عيوب طبيعى و نقائص اكتسابى آنان برملا نشود و مردم از آنها آگاهى نيابند. اسلام در مقام قانونگذارى ، اين تمايل فطرى را مورد كمال توجه قرار داده و نشر عيوب مسلمانان را تحت عناوين مختلف ، مثل غيبت ، پرده درى ، ايذاى مسلمان ، و ديگر عناوينى از اين قبيل ممنوع ساخته است ، بعلاوه از نظر معنوى روايات زيادى از اولياى اسلام درباره فوايد ستر عيوب مردم و زيانهاى افشاى عيوب آنان رسيده است كه در اينجا قسمتى از آنها ذكر مى شود:
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : من علم من اءخيه سيئة فسترها ستر الله عليه يوم القيامة . (١٢٢)
رسول اكرم (ص) فرموده است : كسى كه مى داند برادرش آلوده به گناهى است و آن را بپوشاند، خداوند او را در قيامت مى پوشاند.
و عنه صلى الله عليه و آله قال : من روى على مؤ من رواية يريد بها شينه و هدم مروته ليسقط من اعين الناس اخرجه الله من ولايته الى ولاية الشيطان فلا يقبله الشيطان . (١٢٣)
و نيز فرموده است : كسى كه بر ضرر برادرش چيزى را بگويد و مقصودش از گفتن ، اين باشد كه او را در جامعه زشت كند، مردانگيش را در هم بشكند تا از نظر مردم سقوط نمايد، خداوند او را از ولايت خود خارج مى كند و به ولايت شيطانش مى فرستد و شيطان هم او را نمى پذيرد.
عن ابيعبد الله عليه السلام قال : لا تنظروا فى عيوب الناس كالارباب و انظروا فى عيوبكم كهيئة العبيد انما الناس رجلان : مبتلى و معافى فارحم المبتلى و احمد الله على العافية . (١٢٤)
امام صادق (ع) از قول حضرت مسيح ابن مريم (ع) نقل نموده كه فرمود: به عيوب مردم مانند مالكين عبيد نگاه نكنيد بلكه عيوب و نقائص خود را با چشم بردگى بنگريد. مردم دو گروه اند، بعضى مبتلا به بيمارى گناهان اند و بعضى در عافيت و سلامت . بيماران گناه را مورد ترحم قرار دهى و خداوند را در مقابل نعمت عافيت شكر گزار باشى .
سال رجل رسول الله صلى الله عليه و آله فقال : احب ان يستر الله على عيوبى . قال : استر عيوب اخوانك يستر الله عليك عيوبك . (١٢٥)
مردى به حضرت رسول اكرم (ص) عرض كرد كه دوست دارم خداوند عيوب مرا بپوشاند، چكنم ؟ حضرت فرمود: عيوب برادرانت را بپوشان ، خداوند عيوب ترا مى پوشاند.
عن ابيعبد الله عليه السلام قال : من اطلع من مؤ من على ذنب او سيئة فافشى ذلك عليه و لم يكتمها و لم يستغفر الله له كان عند الله كعاملها و عليه وزر ذلك الذى افشاه عليه . (١٢٦)
امام صادق (ع) فرموده : كسى كه از گناه و لغزش مؤ منى آگاه گردد و آن را افشا كند، به مردم بگويد، و مكتوم ندارد، و به جبران افشا كردن گناه براى او استغفار ننمايد، افشا كننده نزد بارى تعالى مانند عامل گناه است و معصيتى را كه افشا نموده است به حساب او گذارده مى شود.
از اين چند حديث كه مذكور افتاد روشن شد كه ستر عيوب و مكتوم داشتن سيئات مردم از نظر معنوى داراى اجر بزرگ و فوايد ارزنده اى است و پرده درى و افشاى عيوب آنان نيز زيانهاى دنيوى و اخروى بزرگ در بر دارد ولى مهمتر از افشاى سيئات دگران ، اين است كه شخض مسلمانى به نام دين خدا با كسى طرح دوستى بريزد ولى هدفش اين باشد كه لغزشها و گناهان او را بشمارد و به ذهن بسپارد تا موقعى كه بخواهد آنها را بگويد و مايه رسوايى وى گردد، و اين عمل بمراتب بدتر و مذمومتر از افشاى عيوب و سيئات است و بى گمان بايد گفت اين فرد، گرفتار يكى از بزرگترين بيمارى هاى روحى و معنوى است و اگر علاقه مند به سعادت خويش باشد بايد هر چه زودتر خود را درمان كند و از اين بدبختى و بلا رهايى يابد.
عن ابيجعفر عليه السلام قال : ان اقرب مايكون العبد الى الكفر ان يؤ اخى الرجل ، الرجل على الدين و يحصى عليه عثراته و زلاته ليعنفه بها يوما ما. (١٢٧)
امام باقر (ع) فرموده : نزديكترين بنده ، به كفر و بى ايمانى آن است كه شخص متدين به نام دين با فرد دگرى دوست شود براى آنكه لغزشهاى او را در ايام دوستى احصا نمايد تا روزى با شمردن و به رخ كشيدن آنها وى را مورد ملامت و سرزنش قرار دهد.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : يا معشر من اسلم بلسانه و لم يسلم بقلبه لا تتعبوا عثرات المسلمين فانه من تتبع عثرات المسلمين تتبع الله عثرته و من تتبع الله عثرته يفضحه . (١٢٨)
رسول اكرم (ص) فرموده : اى كسانى كه به زبان اسلام آورده ايد و قلبتان تسليم نشده است ! از پى لغزشهاى مسلمانان نرويد، چه آن كس كه در اين راه قدم بر دارد خداوند لغزشهاى او را پى مى گيرد و كسى كه خداوند از پى لغزشهاى وى باشد او را مفتضح و رسوا مى كند.
پى گيرى از عيوب و نقائص مردم و وقوف به سيئات اخلاق و اعمال آنان به قدرى ناپسند و مذموم است كه على عليه السلام در عهدنامه مالك اشتر آن را خاطر نشان نموده ، مالك را از آن برحذر داشته و تذكرات لازم را در اين باره به استاندار مصر داده است :
و ليكن ابعد رعيتك منك و اشناءهم عندك اطلبهم لمعائب الناس فان فى الناس عيوبا الوالى احق من سترها، فلا تكشفن عما غاب عنك منها فانما عليك تطهير ما ظهر لك و الله يحكم على ما غاب عنك فاستر العورة ما استطعت يستر الله ما تحب ستره من رعيتك .
البته بايد دورترين مردم حوزه ماءموريتت از تو و مبغوضترين آنان نزد تو كسانى باشند كه بيشتر در جستجوى معايب دگران اند، چه آنكه در مردم عيوبى وجود دارد كه والى شايسته ترين فرد در اخفاى آنهاست ، پس در مقام كشف عيوبى كه از تو پوشيده است مباش ، آنچه بر عهده توست پاك كردن عيبهايى است كه بر آنها واقف شده اى و خداوند حكم مى كند نسبت به آنچه كه بر تو پنهان مانده تا جايى كه مى توانى اسرار مردم را بپوشان ، خداوند هم آن را كه مى خواهى از مردم مستور و پنهان باشد مى پوشاند.
امام سجاد (ع) در اين قطعه از دعاى مكارم الاخلاق براى حفظ عدل در محيط اجتماع به پيشگاه الهى عرض نموده است :
و افشاء العارفة و ستر العائبة : پروردگارا! موفقم بدار تا خوبى هاى اهل معروف را افشا نمايم و عيب كسانى را كه به آن مبتلا هستند مستور دارم .
به طورى كه در قسمت اول دعا به عرض رسيد، خوبى هاى اهل معروف را نشر دادن در روان آنان اثر مى گذارد و براى آنكه حسن شهرت خود را در جامعه از دست ندهند پيرامون گناه نمى گردند و اجتناب از گناه به هر نسبت كه باشد در حفظ عدل اجتماعى مؤ ثر است . ستر عيوب و نقائص نيز همانند نشرخوبى ها در حفظ عدل اجتماعى اثر مى گذارد، چه اگر عيب مبتلايان به عيوب و نقائص از پرده بيرون افتد و كسانى از آن آگاه شوند و به اين و آن بگويند و نشر دهند شخص صاحب عيب برافروخته مى شود، به دفاع از خود بر مى خيزد و ممكن است در خلال دفاع ، دروغ بگويد، بى گناهى را متهم نمايد و به وى نسبت ناروايى بدهد و رفته رفته گناه گسترش ‍ يابد و هر قدر شعاع گناه بسط پيدا مى كند قطعا به عدل اجتماعى آسيب مى رساند.
عن على بن الحسين عليهما السلام : من رمى الناس بما فيهم رموه بما ليس فيه . (١٢٩)
امام سجاد (ع) فرموده است : كسى كه مردم را به صفت بدى كه در آنان وجود دارد نسبت دهد آنان ، در مقابل ، به نسبت دهنده چيزى را منتسب مى نمايند كه در وى وجود ندارد
نشر عيوب و سيئات گناهكار اگر ادامه پيدا كند و همگانى شود، حس كند كه ديگر براى او در جامعه آبرويى نمانده است در اين موقع شرم گناهكار به كلى از ميان مى رود، پرده حيايش دريده مى شود و بر اثر اين احساس عملا به هر معصيتى دست مى زند و باك ندارد كه مردم او را در حال ارتكاب هر گناهى مشاهده كنند. وجود چنين عنصرى در جامعه ضرر بسيار دارد و به عدل اجتماعى آسيب بزرگ مى رساند. على (ع) از قول لقمان فرموده :
شرالناس من لا يبالى ان يراه الناس مسيئا (١٣٠)
بدترين خلق كسى است كه باك ندارد از اينكه مردم او را در حال گناه ببينند.

٣٧- طبع نرم در معاشرت - فروتنى و تواضع

بسم الله الرحمن الرحيم
و لين العريكه و خفض الجناح
امام سجاد عليه السلام در اين قطعه از دعاى شريف مكارم الاخلاق از پيشگاه خداوند درخواست مى كند كه او را به زيور صالحين بيارايد و زينت متقين را بر وى بپوشاند تا بتواند عدل و داد را در جامعه بسط دهد و آن را در سطح وسيعى پياده نمايد. سپس براى ابقاى عدل و مصون داشتن آن از گناهان ، مسائل و مطالبى را از بارى تعالى مى خواهد. شش مطلب از خواسته هاى امام در سه جلسه مورد بحث قرار گرفت . در جلسه اول ، كظم غيظ و اطفاء نائرة ، در جلسه دوم ، پيوند اهل فرقه و اصلاح ذات البين ، در جلسه سوم ، افشاء عارفه و ستر عائبه . به شرحى كه معروض افتاد هر يك از آنها به نوبه خود در جلوگيرى از گناه و حفظ عدل اجتماعى اثرى دارد. امام (ع) براى آنكه اين خواسته ها را در جامعه پياده كند و مردم را از فوايد و ثمراتشان برخوردار سازد، از ذات اقدس الهى خواهان توفيق بود.
مطالب دگرى كه پس از شش مطلب مذكور، مورد تقاضاى امام قرار گرفته ، به شرحى كه قسمت به قسمت توضيح داده خواهد شد به گونه اى است كه مى توان گفت حضرت زين العابدين (ع) آنها را براى خود و همچنين براى ديگر برادران مسلمان از پيشگاه حضرت احديت درخواست نموده است . به خواست خداوند، موضوع سخنرانى امروز اين دو قسمت است :
و لين العريكة و خفض الجناح .
عريكة در لغت به معناى طبيعت است ، امام (ع) عرض ‍ مى كند: بارالها! موفقم بدار تا با طبع نرم و ملايم و خلق فروتنى و تواضع ، با مردم معاشرت نمايم . نرم گويى و نرم خويى دو صفت از صفات حميده و دو خصلت از خصال پسنديده است و هر دو قسمت در قرآن شريف و روايات اولياى دين آمده است . موقعى كه حضرت موسى و هارون از طرف بارى تعالى ماءموريت يافتند نزد فرعون بروند و او را دعوت نمايند، خداوند به آن دو دستور داد:
اذهبا الى فرعون انه طغى . فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشى . (١٣١)
شما دو نفر نزد فرعون برويد كه به طغيان و سركشى گرايش يافته است ، با او به نرمى سخن بگوييد، شايد متذكر شود و از عذاب الهى بترسد.
عن على عليه السلام قال : عود لسانك لين الكلام . (١٣٢)
امام على (ع) فرموده : زبانت را عادت ده كه گفتارش هميشه نرم و ملايم باشد.
مردى به نام اسحاق كندى كه در زمان خود فيلسوف عراق بود، به نوشتن كتابى دست زد كه حاوى تناقضهاى قرآن باشد. در اين كار همت گمارد و براى انجام آن تنها در منزل نشست و مشغول به نوشتن گرديد. روزى يكى از شاگردان او بر حضرت امام عسكرى (ع) وارد شد. حضرت به وى فرمود: آيا در بين شما يك مرد رشيد نيست كه استادتان را از كارى كه درباره قرآن شروع كرده ، بازدارد؟ عرض كرد: ما از شاگردان او هستيم ، چطور ممكن است در اين مورد يا ديگر موارد به او اعتراض نماييم ؟ امام فرمود: آيا حاضرى آن را كه به تو مى آموزم در محضر استادت انجام دهى ؟ عرض ‍ كرد: بلى . فرمود نزد او برو، با وى به لطف و گرمى انس بگير و در كارى كه مى خواهد انجام دهد ياريش نما و چون ماءنوس گشتى ، بگو براى من سؤ الى پيش آمده است ، اجازه مى خواهم بگويم و از مثل شما توقع اين اجازه هست . سپس بگو: اگر تكلم كننده به اين قرآن نزد شما بيايد و اين سؤ ال مطرح گردد كه آيا جايز است مراد گوينده قرآن از گفته هاى خودش غير آن باشد كه شما گمان برده ايد و آن را برداشت نموده ايد، او در پاسخ خواهد گفت : اين احتمال جايز است ، زيرا مردى است كه مى فهمد آن را كه مى شنود. وقتى با سخن تو ملزم گرديد، به او بگو: شما از كجا مقصد متكلم قرآن را درك نموده ايد؟ شايد منظور او غير آن چيزى باشد كه شما گمان برده ايد.
فسار الرجل الى الكندى و تلطف الى ان القى اليه هذه المساءلة فقال له : اعد على ، فاعاد عليه . فتفكر فى نفسه و راءى ذلك يحتمل فى اللغة وسائغا فى النظر. (١٣٣)
آن مرد نزد فيلسوف كندى رفت و طبق دستور امام ، پس از تلطف و مهر، مطلب را با وى در ميان گذارد، آنقدر اين كلام مؤ ثر افتاد كه به او گفت : دوباره بگو، دوباره گفت . فيلسوف ، پس از انديشه و تفكر، ابراز داشت : اينكه گفتى به اعتبار لغت ، محتمل است و از جهت دقت جايز. اين احتمال صحيح و اساسى طبق دستور امام عسكرى (ع) به نرمى و ملايمت و با حفظ شخصيت فيلسوف تحصيلكرده القا گرديد، از اين رو در وى اثر مفيد گذارد و او را در نوشتن كتاب دودل و مردد ساخت . اگر همين مطلب با تندى و خشونت ادا مى گرديد، وى را در عقيده خود مقاوم مى نمود و به گفته هايش پافشارى نشان مى داد.
نرم خويى نيز همانند نرم گويى ، در قرآن شريف و روايات آمده است . خداوند نرم خويى رسول گرامى را كه از عوامل جلب قلوب و جذب نفوس ‍ بود، به حساب رحمت واسعه خود گذارده و فرموده است :
فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فطا غليظ القلب لا نفضوا من حولك (١٣٤)
اى پيمبر! تو در پرتو رحمت خداوند، با مردم برخورد نرم و ملايم دارى ، اگر تند خو و سخت دل مى بودى ، مردم از اطرافت پراكنده مى شدند.
فى وصية على عليه السلام لابنه الحسن : و لن لمن غالظك فانه يوشك ان يلين لك . (١٣٥)
از جمله وصاياى على (ع) به فرزندش حضرت مجتبى اين بود كه : هركس با تو به غلظت و تندخويى مواجه مى شود تو با او به نرمى و ملايمت برخورد كن ، چه نرمى تو با وى مى تواند بسرعت موضعش را تغيير دهد و او را با تو نرم و ملايم سازد.
و فى صفته صلى الله عليه و آله : اصدق الناس لهجة و الينهم عريكة . (١٣٦)
در وصف رسول اكرم (ص) آمده است كه آن حضرت در سخن گفتن از همه نرم خوتر بود.
نرم خويى در ايجاد محبت ، نقش بسيار مؤ ثر دارد و افرادى كه شخص نرم خو را به اين صفت مى شناسند نسبت به وى علاقه مند مى شوند.
عن على عليه السلام قال : من تلن حاشيته يستدم من قومه المحبه . (١٣٧)
على (ع) فرموده : كسى كه با اطرافيان خود با نرم خويى برخورد نمايد، از محبت دائم بستگان خويش برخوردار مى گردد.
جالب آنكه علاقه مردم نسبت به اينان موجب دلگرمى و تشويقشان مى شود و در نتيجه ، با رغبت زيادترى به خلق پسنديده خود ادامه مى دهند. با توجه به اين مطلب كه عريكة صفتى است كه با سرشت آدمى آميخته شده و به معناى طبيعت است ، پس اگر كسى با طبيعت نرم آفريده شود مى توان از وى توقع داشت كه نرم خو و ملايم باشد، اما آن كس كه از مادر، تندخو و عصبى مزاج متولد گرديده ، آيا مى تواند نرم خو شود و خويشتن را به اين خلق پسنديده متخلق نمايد؟
پاسخ اين پرسش خوشبختانه مثبت است و بشر مى تواند با سعى و مجاهده وضع طبيعى خويشتن را تغيير دهد و در خود طبع دومى را به وجود آورد كه نقطه مقابل طبع اول باشد و براى شاهد مى توان نمونه هاى متعددى را ذكر كرد و در اينجا به منظور روشن شدن مطلب براى شنوندگان محترم به ذكر يك مثال اكتفا مى شود. ريه به طور طبيعى براى تنفس هواى پاك آفريده شده است ، كسى كه در اولين بار به سيگار لب مى زند و دود آن را به ريه مى فرستد وضع مزاجش متحول مى گردد، سرفه و عطسه مى آيد، احساس ‍ سر گيجه مى كند، آب از چشم و بينيش خارج مى شود، گويى ريه با زبان طبيعى خود فرياد مى زند: من براى دود آفريده نشده ام ، اين چه سمى بود كه به درون من فرستادى ؟ اگر شخصى كه ريه عضو بدن اوست متوجه گردد، به خطاى خويش پى ببرد و ديگر به اين كار ناروا دست نزند، وضع طبيعى ريه محفوظ مى ماند و راه خود را به سلامت مى پيمايد. اما اگر به ناراحتى ريه و ديگر عوارض ناشى از آن اعتنا ننمايد و مكرر در مكرر، دود به ريه بفرستد، وضع طبيعى ريه تدريجا عوض مى شود، با سم دود، انس ‍ مى گيرد، رفته رفته به آن عادت مى كند، و پس از تكرار هزاران بار، آنچنان مى شود كه نه تنها از دود احساس ناراحتى نمى كند بلكه از آن لذت مى برد و اگر دود سيگار به ريه نرسد احساس كمبود مى نمايد و مى خواهد هر چه زودتر به محبوب خود دست يابد و سم آن را جذب نمايد. بنابراين عادتى كه بر اثر تمرين و تكرار پديد مى آيد به منزله طبيعت دوم است و احكام و مقررات طبيعت اول را تغيير مى دهد و مقتضيات خود را جايگزين آن مى نمايد.
از آنچه مذكور افتاد اين نتيجه به دست آمد كه اگر انسانى از مادر، تندخو متولد شد و بخواهد خويشتن را نرم خو بسازد، مى تواند در پرتو سعى و كوشش و با تمرين و مجاهده تدريجا طبع تند خود را واپس زند و خويشتن را به نرم خويى متخلق سازد و اين مطلب را امام صادق عليه السلام ضمن حديثى بيان فرموده است :
خلقه فمنه سجية و منه نية . فقلت : فايتهما افضل ؟ فقال : صاحب السجية هو مجبول لا يستطيع غيره و صاحب النية يصبر على الطاعة تصبرا فهو افضلهما (١٣٨)
امام صادق عليه السلام فرموده : خلق خوب عطيه اى است الهى كه خداوند به بندگانش اعطا فرموده است . بعضى از خلقيات سجيه طبيعى است و بعضى بايد با نيت و قصد به دست آيد. راوى مى گويد پرسيدم : كدام يك از اين دو برتر و افضل است ؟ فرمود آن كس كه خلق خوب سجيه اوست و با سرشتش آميخته ، نمى تواند جز آن عمل كند، اما كسى كه با نيت و مجاهده خود را به خلق پسنديده متخلق مى نمايد بايد در راه طاعت الهى صبر كند و مشكلات خودسازى را تحمل نمايد، بنابراين افضل و برتر كسى است كه براى نيل به خلق خوب و سعى و كوشش مى كند و با سختى هاى ناشى از آن مى سازد.
امام سجاد (ع) در قسمت اول اين قطعه از مكارم الاخلاق كه موضوع سخنرانى امروز است ، از پيشگاه حضرت بارى تعالى براى عموم مسلمانان درخواست نرم خويى مى نمايد: و لين العريكة بارالها! به لطف و رحمتت جامعه را به اخلاق نرم متخلق كن و آنان را به اين صفت پسنديده متصف نما. به فرموده امام صادق (ع) كسانى كه اينچنين آفريده شده اند به طور فطرى از نرم خويى برخوردارند و آنان كه ساختمان نرم و ملايم ندارند مى توانند از راه مجاهده و كوشش ، خويشتن را به اين خوى پسنديده عادت دهند و با تمرين از اين مزيت اخلاقى بهره مند گردند. نرم خويى تكريم و احترام شخصيت مردم است همانطور كه تندخويى و خشونت ، كوچك شمردن دگران و بى احترامى به شخصيت آنان است ، با نرم خويى احترام انسانها محفوظ مى ماند و ملاقاتهاى گرمى آميخته به محبت صورت مى پذيرد و منشاء گناه نمى شود تا به عدل اجتماعى زيان برساند، اما تندخويى و خشونت برخورد مايه تحقير شخصيت و موجب برانگيختن طرف مقابل است و مى تواند منشاء مقابله و اختلاف گردد، سخنان ناروا رد و بدل شود و سرانجام به اهانت يكديگر كه گناه بزرگ است منتهى گردد و در نتيجه به عدل اجتماعى آسيب برسد.
نرم خويى و احترام به شخصيت مردم از برنامه هاى عملى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام بود، آن بزرگواران نه تنها با نرم خويى و تكريم شخصيت ، موجب دلگرمى و مسرت درونى مسلمين مى شدند بلكه در پاره اى از مواقع افراد غير مسلمان نيز بر اثر اين خوى پسنديده مجذوب دين حق گشتند و به اسلام گرايش مى يافتند.
عن ابيجعفر عليه السلام قال : ان عليا صاحب رجلا ذميا. فقال له الذمى : اين تريد يا عبدالله ؟ قال : اريد الكوفة . فلما عدل الطريق بالذمى عدل معه على . فقال الذمى له : اليس زعمت تريد الكوفة ؟ قال بلى . فقال له الذمى فقد تركت الطريق . فقال له : قد علمت . فقال له : فلم عدلت معى و قد علمت ذلك ؟ فقال له على : هذا من تمام حسن الصحبة ان يشيع الرجل صاحبه هنيئة اذا فارقه و كذلك امرنا نبينا. فقال له : هكذا قال ؟ قال نعم . فقال له الذمى لاجرم انما من تبعه لا فعاله الكريمة و انا اشهدك انى على دينك . فرجع الذمى مع على فلما عرفه اسلم . (١٣٩)
امام باقر (ع) فرمود: حضرت امير المؤ منين با مردى از اهل كتاب در راهى مصاحب سفر شد. مرد ذمى از حضرت پرسيد: اى بنده خدا! قصد كجا را دارى ؟ فرمود: كوفه مى روم . مقدارى راه با هم پيمودند. سر دو راهى رسيدند. مرد ذمى از حضرت جدا شد و به راه خود رفت . اما بر خلاف انتظار، على (ع) نيز راه كوفه را ترك گفت و راهى را كه ذمى مى رفت در پيش ‍ گرفت . از حضرت پرسيد: مگر شما قصد كوفه نداشتيد؟ فرمود: بلى . گفت : شما راه خودتان را ترك گفتيد. فرمود: مى دانم . پرسيد: چرا چنين كرديد؟ حضرت در پاسخ فرمود: اين از كمال حسن مصاحبت است كه شخص ، همسفر خود را موقع جدا شدن ، چند قدمى مشايعت نمايد و من به مشايعت تو مى آيم ، اين دستور پيمبر گرامى اسلام است . مرد ذمى از روى شگفتى پرسيد: او دستور داده است ؟ فرمود: بلى . مرد ذمى گفت : كسانى از نبى اكرم پيروى نمودند براى كرايم اعمالش . سپس گفت : من ترا به شهادت مى گيرم كه بر دين تو هستم . آنگاه با حضرت به راه كوفه برگشت و پس از آنكه على (ع) را شناخت و دانست كه او شخص اول مملكت بود كه با وى آنقدر با تكريم و احترام برخورد نمود، اسلام را پذيرفت و به دين حق مشرف گرديد.
امام سجاد (ع) در قسمت دوم اين قطعه از دعاى شريف مكارم الاخلاق كه موضوع نيمه آخر سخنرانى امروز است ، از پيشگاه خداوند براى عموم مسلمانان درخواست مى كند كه متواضع باشند: خفض الجناح ؛بارالها! به لطف و رحمتت مسلمانان را به فروتنى و تواضع موفق بدار.


۵
٣٨- حسن رفتار - نرم خويى و ملايمت

قرآن شريف خفض جناح را در مورد تواضع و فروتنى فرزندان نسبت به والدين به كار برده و فرموده است :
و اخفض لهما الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا. (١٤٠)
بال و پرت را از روى رحمت براى پدر و مادر فرو افكن و بگو: پروردگارا! آن دو مشمول رحمت خود قرار ده ، همانطور كه در كودكى من ، به من ترحم نمودند و تربيتم كردند.
كبوتر وقتى مى خواهد پرواز نمايد بالهاى خود را باز مى كند و بالا مى برد و بر اثر اين حالت ، اوج مى گيرد و موقعى كه مى خواهد فرود آيد بالها را مى افكند، به پايين متمايل مى نمايد و بر اثر اين حالت بال ، از اوج به حضيض مى آيد و به زمين مى نشيند. خداوند با ذكر اين مثل به فرزند امر مى كند كه در مقابل والدين متواضع باش ، همچنين به پيشواى اسلام دستور داده :
و اخفض جناحك للمؤ منين : (١٤١)
اى پيمبر گرامى ! با خفض جناح و تواضع با مؤ منين برخورد نما.
خلاصه ، خفض جناح كنايه از تواضع و فروتنى انسان است در مقابل دگران . امام سجاد (ع) نيز در دعاى شريف مكارم الاخلاق آن را آورده است . تواضع از جملات صفات حميده و خصال پسنديده است . اولياى گرامى اسلام درباره آن از جهات متعدد، سخن گفته اند و احاديث بسيارى در اهميت و ارزش آن رسيده است . در اينجا پاره اى از آنها ذكر مى شود، گرچه معناى تواضع را همه مى دانند اما در حديثى كوتاه معيار جامعى براى آن ذكر شده كه دانستنش براى عموم شنوندگان محترم و سودمند است :
عن الحسن بن الجهم قال : ساءلت الرضا عليه السلام : ما حد التواضع ؟ قال : ان تعطى الناس من نفسك ما تحب ان يعطوك مثله . (١٤٢)
مردى به نام حسن بن جهم از حضرت على بن موسى الرضا عليهما السلام پرسيد حد تواضع چيست ؟ فرمود: حدش اين است كه از خودت به مردم آن را عطا نمايى كه دوست دارى مردم همانند آن را به تو عطا كنند.
بى گمان ، فروتنى و تواضع در دنيا مايه محبوبيت اجتماعى است و در آخرت موجب جلب رحمت حضرت بارى تعالى است . اولياى گرامى اسلام همواره اين مهم را به پيروان خود توصيه مى فرمودند و خودشان نيز آن را عملا به كار مى بستند.
عن النبى صلى الله عليه و آله سلم قال : ان التواضع لا يزيد العبد الا رفعته فتواضعوا يرحمكم الله . (١٤٣)
رسول اكرم فرموده : تواضع مايه رفعت و بلندى مقام متواضع است ، تواضع نماييد تا مشمول رحمت بارى تعالى واقع شويد.
عن على عليه السلام قال : التواضع مع الرفعة كالعفو مع القدرة . (١٤٤)
على (ع) فرموده است : انسانى كه داراى مقام اجتماعى است و از موضع رفعت ، تواضع مى نمايد همانند كسى است كه متخلف را از موضع قدرت مى بخشد و از كيفرش چشم پوشى مى نمايد.
در يكى از احاديث تواضع چند نمونه ذكر شده كه دانستن آن براى شنوندگان مفيد و سودمند است .
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : من التواضع ان ترضى بالمجلس دون المجلس و ان تسلم على من تلقى و ان تترك المراء و ان كنت محقا و ان لا تحب ان تحمد على التقوى . (١٤٥)
امام صادق (ع) فرموده : از جمله كارهايى كه حاكى از تواضع عامل آنهاست اين است كه راضى باشى در مجلس جايى نشينى كه از جايگاه شايسته تو پست تر باشد، ديگر آنكه با هر كس كه برخورد مى نمايى سلام كنى و اينكه بحث خصومت انگيز را ترك گويى اگر چه حق با تو باشد و اينكه نخواهى براى تقوى مورد تحسين و تمجيدت قرار دهند.
براى آنكه بدانيم اولياى گرامى اسلام به موازات توصيه هايى كه به پيروان خود در امر تواضع مى نمودند خودشان عملا متواضع بودند و اين خلق پسنديده را نسبت به ديگران رعايت مى كردند در اينجا به طور نمونه به چند مورد اشاره مى شود. در اخلاق و رفتار رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمده است :
و كان يكرم من يدخل عليه حتى ربما بسط ثوبه و يؤ ثر الداخل بالوسادة التى تخته . (١٤٦)
روش رسول گرامى اين بود كه هركس بر وى وارد مى شد او را اكرام مى نمود گاهى عباى خود را به جاى فرش زير قدمش مى گسترد و توشك كوچكى را كه روى آن نشسته بود به شخص تازه وارد ايثار مى نمود.
دخل رجل المسجد و هو جالس وحده فتزحزح له صلى الله عليه و آله . فقال الرجل فى المكان سعة يا رسول الله . فقال صلى الله عليه و آله : ان حق المسلم على المسلم اذا رآه يريد الجلوس اليه ان يتزحزح له . (١٤٧)
مردى وارد مسجد شد و رسول اكرم تنها نشسته بود. به سوى پيمبر آمد. با نزديك شدن او حضرت جابجا شد و تغيير محل داد. مرد عرض كرد: مسجد وسيع است ، چرا حركت كرديد و مكان خود را ترك گفتيد؟ حضرت در پاسخ فرمود: حق مسلمان بر مسلمان اين است كه وقتى بيند او قصد نشستن دارد به احترام وى جابجا شود و كنار برود. در واقع معناى كلام حضرت اين است كه براى تازه وارد حريمى بگيرد و او را در مورد تواضع و تكريم خود قرار دهد.
اين دو نمونه از تواضع پيشواى معظم له اسلام كه علماى حديث در سيره آن حضرت ذكر نموده اند.
روى انه ورد على امير المؤ منين اخوان له مؤ منان ، اب و ابن . فقام اليهما و اكرمهما و اجلسهما فى صدر مجلسه و جلس بين ايديهما. ثم امر بطعام فاحضر. فاكلامنه . ثم جاء قنبر بطست و ابريق خشب و منديل و جاء ليصب على يد الرجل . فوثب امير المؤ منين عليه السلام و اخذ الابريق ليصب على يد الرجل . (١٤٨)
دو فرد مؤ من كه على (ع) چون برادر به آنان علاقه داشت ، يكى پدر و آن ديگر پسر، بر آن حضرت وارد شدند. امام (ع) براى پذيرايى و تكريم آنان قيام نمود، آن دو را بالاى مجلس خود نشاند و خودش مقابلشان نشست . دستور غذا داد، طعام آوردند. آن دو غذا صرف نمودند. آنگاه قنبر آفتابه و لگن براى شستن دست و پارچه براى خشك كردن آورد. آفتابه را گرفت كه آب روى دست مرد بريزد. ناگاه امام (ع) با حركتى سريع از جا برخاست و آفتابه را گرفت كه دست آن مرد را بشويد. اما او از عمل امام (ع) غرق شرمسارى شد و از خجلت ، سر را تا نزديك زمين به زير آورد و گفت : اى امير المؤ منين ! خدا مرا نبيند كه شما آب روى دست من مى ريزيد. فرمود: بنشين و دستت را بشوى كه خدا ببيند ترا كه برادر دينيت دستت را مى شويد. حضرت جدا از او خواست كه دستش را بشويد، مرد ادب نمود و دستش را براى شستن پيش آورد ولى مى خواست هر چه زودتر اين صحنه پايان يابد لذا آنطور كه بايد دست را نمى شست ، حضرت قسمش ‍ داد كه با آرامش خاطر دستت را شستشو ده ، آنطور كه اگر قنبر آب مى ريخت مى شستى .
فلما فرغ نزل الا بريق محمد بن الحنفية و قال : يا بنى ! لوكان هذا الابن حضرنى دون ابيه لصببت على يده و لكن الله عزوجل ياءبى ان يسوى بين ابن و ابيه اذا جمعها مكان لكن قد صب الاب على الاب فليصب الابن على الابن . فصب محمد بن الحنفية على الابن . (١٤٩)
پس از آنكه امام (ع) دست پدر را شست ، ابريق را به دست محمد بن حنفيه داد، فرمود فرزند! اگر اين پسر، تنها مهمان من مى بود، دستش را مى شستم . ولى خداوند ابا دارد از اينكه قرار گيرند، از اين رو پدر آب روى دست پدر ريخت و شما هم آب روى دست پسر بريز و محمد بن حنفيه طبق دستور امام دست پسر را شست .
كان على بن الحسين عليهما السلام لا يسافر الا مع رفقة لا يعرفونه و يشترط عليهم ان يكون من خدم الرفقة فيما يحتاجون اليه سافر مرة مع قوم فرآه رجل فعرفه . فقال لهم : اتدرون من هذا؟ فقالوا لا. قال هذا على بن الحسين عليهما السلام فوثبوا اليه و قبلوا اليه و قبلوا يده و رجله و قالوا يابن رسول الله اردت ان تصلينا نار جهنم لو بدرت منا اليك يد اولسان ، اما كنا قد هلكنا الى آخر الدهر؟ فما الذى يحملك على هذا؟ فقال : انى كنت سافرت مرة مع قوم يعرفونى فاعطونى برسول الله صلى الله عليه و آله ما لا استحق فانى اخاف ان تعطونى مثل ذلك فصار كتمان امرى احب الى . (١٥٠)
روش امام سجاد (ع) اين بود كه مسافرت نكند مگر با همسفرهايى كه حضرتش را نشناسند و با آنان شرط مى كرد كه از خدمتگزاران رفقاى سفر در حوايجشان باشد. يك بار با كسانى كه او را نمى شناختند به سفر رفت ، ولى در راه سفر با مردى مواجه شدند كه آن حضرت را ديد و شناخت . به كسانى كه با امام همسفر بودند گفت : مى دانيد اين مرد كيست ؟ پاسخ دادند: نه گفت : حضرت على بن الحسين عليهما السلام است . با شنيدن اين سخن ، هيجان زده از جا برخاستند، گرد امام جمع شدند و دست و زانوى حضرت را بوسيدند، عرض كردند: با بن رسول الله ! آيا مى خواستى ما جهنمى شويم ؟ اگر بر اثر ناشناختن شما دست و زبانمان به جسارتى مبادرت مى نمود و از ما عمل برخلاف ادب و احترامى سر مى زد آيا نه اين بود كه تا پايان روزگار هلاك شده بوديم ؟ چه باعث شد كه ناشناخته بين همسفرها آمديد؟ فرمود من يك بار با اشخاصى كه مرا مى شناختند به سفر رفتم ، آنان به رعايت مقام شامخ رسول اكرم (ص) به من احترامى نمودند كه استحقاق آن را نداشتم ، خائف بودم كه شماها نيز همانند آنان با من رفتار نماييد، از اين رو كتمان امر و معرفى نكردن خود نزد من محبوبتر است . اين قبيل قضايا كه حاكى از كمال تواضع اولياى اسلام است در كتب اخبار و تاريخ بسيار آمده و آنان به موازات اينكه پيروان خود را به تواضع ترغيب مى نمودند، خودشان نيز قولا و عملا نسبت به مردم ، تواضع و فروتنى داشتند و حقوق و حدود افراد را آنطور كه بايد و شايد رعايت مى نمودند. امام سجاد (ع ) در اين قطعه از دعاى شريف مكارم الاخلاق براى عموم مسلمانان از پيشگاه خداوند درخواست تواضع نموده است : و خفض الجناح : پروردگارا! مردم را به تواضع و فروتنى موفق بدار.
در جامعه اى كه پير و جوان ، زن مرد و مرد، شهرى و روستايى ، و خلاصه تمام قشرها متواضع باشند و همه با رعايت ادب و احترام با يكديگر برخورد نمايند عدل و دادگرى در آن اجتماع حاكم خواهد بود زيرا مردم متواضع خود را بالاتر از آن مى دانند كه به حقوق دگران تجاوز نمايند، با عمل ناروا و ظالمانه ، عدل اجتماعى را متزلزل كنند و خويشتن را مورد تحقير و بى احترامى مردم متواضع قرار دهند. بنابراين مى توان گفت كه تواضع و فروتنى اگر در سطح وسيع جامعه معمول باشد به بسط عدل كه اولين درخواست امام سجاد (ع) در اين قطعه از دعاى مكارم الاخلاق است كمك مى نمايد.
نقطه مقابل تواضع ، تكبر است . افراد متكبر براى اينكه بزرگى موهوم خود را بر مردم تحميل نمايند و آنان را به قبول عقيده باطنى كه درباره خويش ‍ دارند وادار سازند روش جباريت در پيش مى گيرند و رفتار و گفتارشان به گونه اى مى شود كه با اساس عدل ، مخالف و ناسازگار است . تكبر آدمى را از شناخت حق و درك واقع باز مى دارد و متكبر، مردم را كوچك و غير قابل اعتنا مى شمرد، بيمارى تكبر، عقل را تيره مى كند و به هر نسبتى كه بيمارى كبر تشديد مى شود، تيرگى عقل نيز افزايش مى يابد و سرانجام ، كار به جنون خود بزرگ بينى منتهى مى گردد و درباره تمام عوارضى كه ذكر شد رواياتى از اولياى اسلام رسيده كه در اينجا به ذكر بعضى از آنها اكتفا مى شود:
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : اجتنبوا الكبر فان العبد لايزال يتكبر حتى بقول الله عزوجل اكتبوا عبدى هذا فى الجبارين . (١٥١)
رسول اكرم فرمود: از كبر اجتناب نماييد كه بنده بر اثر تكبر چنان شود كه خداوند مى فرمايد نام اين بنده مرا در گروه جبارين يعنى طغيانگرانى كه از حق سرپيجى مى كنند بنويسيد.
عن على عليه السلام قال : احذروا الكبر فانه راءس الطغيان و معصية الرحمن . (١٥٢)
على (ع) فرموده : از كبر برحذر باشيد كه اين صفت مذموم موجب طغيان و منشاء معصيت خداوند رحمان است .
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : الكبر ان يغمص الناس و يسفه الحق . (١٥٣)
امام صادق (ع) فرموده : كبر اين است كه آدمى مردم را حقير و كوچك بشمرد و حق و عدل را نادانى و جهل تلقى نمايد.
عن ابيجعفر عليه السلام قال : ما دخل قلب امرء شى ء من الكبر الا نقص ‍ من عقله مثل مادخله من ذلك ، قل ذلك او كثر. (١٥٤)
امام باقر (ع) فرموده : در دل هيچ فردى چيزى از كبر وارد نمى شود جز آنكه عقلش به همان اندازه نقصان مى يابد، خواه كبر نفوذ كرده در دل او كم باشد يا زياد.
از مجموع رواياتى كه مذكور افتاد و ديگر رواياتى از اين قبيل كه در كتب اخبار آمده استفاده مى شود كه تكبر در اسلام از صفات بسيار ناپسند و مذموم است . تكبر، آدمى را از راه حق و عدالت منحرف مى كند، به راه طغيان و عصيان سقوط مى دهد، و موجبات سقوط و تباهيش را فراهم مى آورد، تكبر مى تواند براى متكبر زيانهاى دنيوى و اخروى فراوان به بار آورد، در اين جهان او را مبغوض و منفور جامعه نمايد و موجب سقوط اجتماعيش شود و در آن جهان وى را از رحمت واسعه الهى محروم سازد و به عذاب عظيم مبتلايش نمايد.
نقطه مقابل تكبر، تواضع است . تواضع موجب عز و محبوبيت و هماهنگ با عدل و دادگرى است ، از اين رو امام سجاد عليه السلام در زمينه بسط عدل از پيشگاه بارى تعالى براى مردم درخواست تواضع نموده است .

٣٨- حسن رفتار - نرم خويى و ملايمت

بسم الله الرحمن الرحيم
و حسن السيرة و سكون الريح .
امام سجاد عليه السلام در اين قسمت از دعاى شريف مكارم الاخلاق كه به خواست خداوند، موضوع سخنرانى امروز است ، دو درخواست از پيشگاه مقدس بارى تعالى نموده است : اول توفيق حسن رفتار و نيكى روش در جميع شئون زندگى ، و دوم فرو نشاندن امواج قدرت در معاشرت و مصاحبت با برادران دينى .
شنوندگان محترم به خاطر دارند كه حضرت على بن الحسين عليهما السلام در آغاز اين قطعه از دعا درخواست توفيق بسط عدل در جامعه نموده و سپس چيزهايى را از خدا درخواست توفيق بسط عدل در جامعه نموده و سپس چيزهايى را از خدا خواسته كه هر يك از آنها به نوبه خود در حفظ عدل اجتماعى اثرى دارد، از آن جمله دو دعايى است كه موضوع سخنرانى امروز است . سيرة در لغت عرب به معناى سنت و طريقه است . سيرة الرجل كيفيتة سلوكه بين الناس : سيره آدمى چگونگى رفتارش بين مردم است .
در فارسى سيره به معناى راه و روشى است كه يك فرد آن را برنامه اعمال خود درشئون مختلف زندگى قرار مى دهد و طبق آن عمل مى نمايد، پسنديده و مشروع باشد يا ناپسند و غير مشروع . در كتب لغت براى سيره مثالهايى ذكر كرده اند: سيرة السلطان طريقة التى يحمل عليها رعيته من عدل او جور: سيره سلطان راهى است از عدل يا ظلم كه او براى خود گزيده و بر ملت خود تحميل مى نمايد. سار الوالى فى الرعية سيرة حسنة او قبيحة : والى در چگونگى رفتار خود با مردم سيره و روشى را برگزيده است ، خوب يا بد.
سيره رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه در كتب احاديث آمده حاوى چگونگى اعمال و اقوال آن حضرت نسبت به جميع مسائل مختلف در خانواده و اجتماع است ، معاشرت و مجالست با مردم ، رفت و آمد با آنان ، ورود و خروج در مجالس ، نشست و برخاست ، سخن گفتن و سكوت نمودن ، حلم و بردبارى ، گشاده رويى و تبسم ، عذر پذيرى و اغماض ، كيفيت كارهاى ديگر آن حضرت در سفر و حضر يا جنگ و صلح ، همه سيره آن حضرت است و مسلمانى كه بخواهند از بهترين و عالى ترين سيره و روش برخوردار گردند بايد به رسول گرامى (ص ) اقتدا كنند و تا آنجا كه قادرند گفتار و رفتار آن حضرت را سر مشق خويش قرار دهند و اعمال خود را با آن تطبيق نمايند. قرآن شريف در اين باره فرموده است :
لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة . (١٥٥)
سيره پيغمبر اسلام را سرمشق خود قرار دادن و به آن حضرت اقتدا نمودن تاءسى بسيار عالى و سعادت بخشى است و پيروى از آن مردم را به كمال و تعالى مادى و معنوى مى رساند.
سيره و روش برونى ما در اعمال ظاهرى از چگونگى سريره و نيات درونمان سرچشمه مى گيرد، اگر سريره خوب باشد سيره نيز خوب است و اگر بد باشد سيره نيز بد خواهد بود.
عن على (ع) قال : حسن السيرة عنوان حسن السريرة . (١٥٦)
على (ع) فرموده : خوبى سيره برون دليل حسن سريره درون است . قرآن شريف در آيات متعدد، پيش از آنكه از اعمال صالحه نام ببرد از ايمان نام برده است ، مثلا مى فرمايد:
و بشر الذين آمنوا و عملو الصالحات - ثم رددناه اسفل سافلين الا الذين آمنوا و عملو الصالحات ، و العصر. ان الانسان لفى خسر. الا الذين آمنوا و عملو الصالحات .
و از اين قبيل آيات . و اين دلالت دارد كه اعمال صالحه و سيره خوب زمانى از ارزش معنوى و پاداش الهى برخوردار مى گردد كه متكى به ايمان باشد چه آنكه ايمان به آدمى حسن سريره و پاكى نيت مى بخشد و در مكتب اسلام حسن سريره از حسن سيره برتر و نيت خوب از عمل نيك بالاتر است .
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : النية افضل من العمل . الا ان النية هى العمل . ثم تلاقوله تعالى : قل كل يعمل على شاكلته يعنى على نيته . (١٥٧)
امام صادق (ع) فرموده : نيت ، برتر از عمل است . آگاه باشيد كه نيت عمل واقعى است و خداوند در قرآن شريف فرموده : عمل تمام مردم طبق شالكه آنان يعنى طبق نيتى است كه در ضمير خود دارند.
اين روايت ، نيت را افضل از عمل معرفى نموده و روايات ديگرى از اولياى گرامى اسلام رسيده است كه نيت مؤ من را از عملش بهتر و نيت كافر و منافق را از عملش بدتر خوانده اند.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : نية المؤ من خير من عمله و نية الكافر شر من عمله و كل عامل يعمل على نيته . (١٥٨)
رسول اكرم (ص) فرموده است : نيت مؤ من از عملش بهتر و نيت كافر از عملش بدتر است و همه مردم عاملى هستند كه بر وفق نيت خويش عمل نمايند.
و عنه صلى الله عليه و آله قال : نية المؤ من خير من عمله و نية المنافق شر من عمله و كل يعمل على نيته . (١٥٩)
و نيز فرموده است : نيت مؤ من از عملش بهتر و نيت منافق از عملش بدتر است و همه طبق نيت خود عمل مى كنند.
روايات برترى نيت از عمل ، تبيين كننده اين واقعيت است كه عمل بدن منبعث از نيت و سيره برون ناشى از سريره درون است و خوب و بد اعمال ظاهر، تابع چگونگى سريره و نيت است .
عن ابيعبدلله عليه السلام قال : فساد الظاهر من فساد الباطن و من اصلح سريرته اصلح الله علا نيته . (١٦٠)
امام صادق (ع) فرموده : فساد ظاهر از فساد باطن است و آن كس كه سريره خود را اصلاح نمايد خداوند آشكارش را اصلاح مى فرمايد.
ممكن است بعضى از شنوندگان در باطن از خود سؤ ال كنند، چطور ممكن است نيت يك مؤ من از عملش بهتر باشد و نيت يك كافر يا منافق از عملش ‍ بدتر؟ شايد با ذكر مثلى بتوان به اين پرسش پاسخ قانع كننده داد. اگر كسى از راه وسايل علمى و فنى و در پرتو مجاهده و كوشش از زيركوهى كه بالنسبه دور از منزل است تا اندرون خانه لوله باريكى بكشد و مقدارى از آب گواراى چشمه اى را كه زير كوه مى جوشد به داخل منزل بياورد، خودش و خانواده اش در طول زندگى پيوسته از آن آب جارى استفاده بنمايند و ضمنا نيت قطعى كند و تصميم بگيرد كه هر تشنه اى كه از جلو منزل عبور نمايد و آب بخواهد با گشاده رويى ظرف آبى به دستش بدهد و سيرابش نمايد. اگر كسى سؤ ال كند ظرف آب كه به تشنه داده مى شود بهتر است يا آبى كه از چشمه به وسيله لوله در اندرون منزل جريان دارد؟ پاسخ اين پرسش واضح و روشن است ، قطعا هر كس مى گويد آب جارى لوله كه مى تواند در طول ماهها و سالها، صدها و هزارها ظرف آب به رهگذران تشنه بدهد و به اين عمل خير اقدام نمايد از يك ظرف آبى كه به دست تشنه اى داده شده بمراتب برتر و بالاتر است . مؤ منى كه در پرتو تعاليم دينى و بر اثر مجاهده و كوشش ، سريره خود را با نيت مواسات و خدمت به مردم مى سازد و تصميم مى گيرد در طول زندگى تا قدرت دارد به ارحام بى بضاعت و افراد تهيدست و به برادران دينى عائله دار و خلاصه به هر كه نياز دارد كمك كند، اگر در يك مورد به تهيدستى خدمت مالى نمود منشاء آن ، سريره خوب و نيت باطنى اوست و آن خدمت مالى نسبت به نيت او به منزله همان ليوان آب از چشمه جارى در اندرون منزل است ، پس نيت مؤ من از عملش بهتر و برتر است زيرا نيت انفاق مى تواند در طول ساليان دراز انفاقها و احسانها به وجود بياورد و بر همين اساس ، نيت كافر و منافق هم كه مصمم به سرپيچى و يك عمل فاسد بمراتب بدتر و زيانبارتر است . امام هادى عليه السلام در حديثى به جاى نيت عمل از عامل عمل نام برده فرموده است : عامل عمل خوب از نفس عمل بهتر و عامل عمل بد نيز از عمل بدتر است .
عن ابى الحسن الثالث عليه السلام قال : خير من الخير فاعله و اجمل من الجميل قائله و ارجح من العلم حامله و شر من الشر جالبه . (١٦١)
حضرت هادى (ع) فرموده : از كار نيك بهتر، عامل نيك است ، و از سخن خوب خوبتر گوينده آن سخن است ، و از علم بالاتر عالمى است كه علم را در بر دارد، و بدتر از شر كسى است كه شر را به وجود مى آورد.
در اين حديث ، عامل عمل بهتر از نفس عمل خوانده شده و در احاديث نيت ، قصد مؤ من ، بهتر از عمل مؤ من معرفى گرديده و اين هر دو بر اساس ‍ يك معيار است و آن برترى منشاء عمل از اصل عمل است . اين منشاء در روايت امام هادى (ع)، عامل عمل ، و در روايات نيت ، توطين نفس مؤ من است .
امام سجاد (ع) در قطعه اول اين قسمت از دعاى مكارم الاخلاق كه موضوع سخنرانى امروز است به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و حسن السيرة : بارالها! مسلمانان را موفق بدار كه در جميع شئون زندگى سيره حميده و روش پسنديده در پيش گيرند.
با توضيحى كه به عرض رسيد روشن شد كه حسن سيره ناشى از حسن سريره است و روش خوب از نيت خوب سرچشمه مى گيرد و افراد علاقه مند به حسن سيره بايد در راه به دست آوردن حسن سريره مجاهده نمايند و اگر از فكر بد و انديشه پليد مصونيت يافتند، قطعا در زندگى ، سيره و روش خوب خواهند داشت و عامل بزرگى كه مى تواند دل را پاك و سريره را منزه نمايد، ايمان به ذات اقدس الهى و پيروى عملى از مكتب آسمانى پيمبران است .
اگر جامعه اى به اين توفيق نايل آيد و در پرتو ايمان به خدا، سريره خويش ‍ را اصلاح نمايد، قطعا از حسن سيره و پاكى عمل برخوردار مى شود. البته در چنين جامعه اى عدل اجتماعى حاكم خواهد بود و بسط عدل كه اول خواسته امام سجاد (ع) در اين قسمت از دعاى مكارم الاخلاق است تحقق مى يابد. ذوالقرنين پس از مسافرتهاى طولانى و پيمودن راهها و ديدن شهرها و مواجهه با اقوام مختلف وارد محيطى شد كه در نگاههاى اول چيزهاى غيرعادى در آنجا مشاهده كرد، مثلا ديد قبور مردگان در جلو منزلهاست ، خانه هاى مسكونى در و دربند ندارد، قدرى بيشتر توقف نمود و بررسى كرد متوجه شد كه آن مردم ، مؤ من به خدا و پيرو يكى از انبياى بزرگ الهى هستند. جالب آنكه فهميد آنان با روشهاى خاص و مزايايى كم نظير زندگى مى كنند. تصميم گرفت آنچه را كه ديده و از آنها مطلع شده است از آنان پرسش نمايد و به عللشان واقف گردد و چون پرسشها و پاسخها از نتايج پاكى سريره و حسن سيره حكايت مى كند به مناسبت بحث ، براى اطلاع شنوندگان محترم ، در اينجا بيشتر آن پرسشها و پاسخها ذكر مى شود:
قال لهم : ايها القوم ! اخبرونى بخبركم فانى قد درت الارض شرقها و غربها و برها و بحرها و سهلها و جبلها و نورها و ظلمتها فلم الق مثلكم فاخبرونى ما بال قبور موتاكم على ابواب بيوتكم ؟ قالوا: فعلنا ذلك لئلا ننسى الموت و لا يخرج فكره من قلوبنا. قال : فما بال بيوتكم ليس عليها ابواب ؟ قالوا ليس فينا لص و لا ظنين و ليس فينا الا امين . قال : فما بالكم ليس ‍ عليكم امراء؟ قالوا! لانتظالم . قال : فما بالكم ليس بينكم حكام ؟ قالوا: لا نختصم . قال : فما بالكم لا تتفاوتون و لا تتفوقون ؟ قالوا: من قبل انا متواسون متراحمون . قال : فما بالكم لا تنازعون و لا تختلفون ؟ قالوا: من قبل الفة قلوبنا و صلاح ذات بيننا. قال : فما بالكم لا تستبون و لا تقتلون ؟ قالوا؟ قالوا: من قبل انا غلبنا طبايعنا بالعدل و سسنا انفسنا بالحلم . قال : فما بالكم كلمتكم واحدة و طريقتكم مستقيمة ؟ قالوا من قبل انا لا نتكاذب و لا نتخادع و لا يغتاب بعضنا بعضا. قال : فاخبرونى : لم ليس فيكم مسكين و لا فقير؟ قالوا: من قبل انا نقسم بالسويه . قال : فما بالكم ليس فيكم فظ و لا غيظ؟ قالوا: من قبل الذل و التواضع . قال : فلم جعلكم الله عزوجل اطول الناس اعمارا؟ قالوا: من قبل انا نتغاطى الحق و نحكم بالعدل .
ذوالقرنين گفت : اى مردم ؟ مرا از خبر خود آگاه سازيد كه من زمين را گشتم ، شرق و غربش را، صحرا و دريايش را، جلگه و كوهش را، محيط نور و ظلمتش را ديدم و مانند شما مشاهده ننمودم ، به من بگوييد، چرا قبور گذشتگان جلو خانه هاى شماست ؟ گفتند: براى آنكه مرگ را فراموش نكنيم و ياد مرگ از دلمان خارج نشود. پرسيد چرا منزلهاى شما در ندارد؟ گفتند: براى اينكه بين ما دزد يا افراد مورد سوء ظن وجود ندارد و همه امين و مورد اعتمادند. پرسيد: چرا كسى بر شما فرمانروا نيست . پاسخ دادند: ما به يكديگر ستم نمى كنيم تا فرمانروا جلو ظلم ما را بگيرد. پرسيد: چرا كسى بر شما فرمانروا نيست . پاسخ دادند: ما به يكديگر ستم نمى كنيم تا فرمانروا جلو ظلم ما را بگيرد. پرسيد: چرا بين خود قاضى و حاكم نداريد؟ گفتند: ما با يكديگر خصومت نمى كنيم تا نياز به قاضى باشد. گفت : چرا از نظر مالى تفاوت نداريد و بعضى بر بعضى برتر نيستند؟
پاسخ گفتند: براى آنكه تعاون و عطوفت بين ما هست . پرسيد: چرا با هم نزاع و اختلاف نداريد؟ پاسخ دادند: براى محبت دلمان و رعايت صلاح ما بينمان . پرسيد: چرا شما به يكديگر دشنام نمى گوييد و فكر قتل يكديگر را در سر نمى پروريد؟ گفتند: براى اينكه ما با اراده جدى و عزم قاطع بر غرايزمان غلبه كرده ايم و نفس سركش را با حلم و بردبارى مهار نموده ايم . پرسيد: چرا كلمه شما يكى ايت و راهتان مستقيم است ؟
گفتند: از اين جهت كه به هم دروغ نمى گوييم ، با يكديگر خدعه نمى كنيم ، و بعضى از بعض ديگر غيبت نمى نمايند. پرسيد: چرا بين شما فقير و مسكين نيست ؟ گفتند: از اين جهت كه ما اموال را به طور متساوى بين خود تقسيم مى كنيم . پرسيد: چرا در شما خشونت و غلظت مشاهده نمى شود؟ گفتند: براى فروتنى و تواضعى است كه نسبت به هم داريم . پرسيد: چرا خداوند به شما عمر طولانى داده ؟ گفتند: براى آنكه در عمل ، حق را رعايت مى كنيم و بين خود به عدل حكم مى نماييم .
قال : فحدثونى ايها القوم هكذا وجدتم آباءكم يفعلون ؟ قالوا: وجدنا آباءنا يرحمون مسكينهم و يواسون فقيرهم يعفون عمن ظلمهم و يحسنون الى من اساء اليهم و يستغفرون لمسيئهم و يصلون ارحامهم و يؤ دون امانتهم و يصدقون و لا يكذبون ، فاصلح الله لهم بذلك امرهم فاقام عندهم ذوالقرنين حتى قبض . (١٦٢)
ذوالقرنين گفت : اى مردم ! به من بگوييد كه آيا پدرانتان همانند شما عمل مى كردند؟ در پاسخ كارهاى پدران خود را اينچنين شرح دادند: به تهيدستان ترحم داشتند، با فقرا مواسات مى نمودند، اگر از كسى ستم مى ديدند مشمول عفوش قرار مى دادند، و اگر بدى مى ديدند عمل نارواى بدكننده را با احسان تلافى مى كردند، بعلاوه در پيشگاه الهى براى وى استغفار مى نمودند، صله رحم داشتند، امانت را به صاحبش بر مى گردانند، گفته افراد را تصديق مى نمودند و آنان را تكذيب نمى كردند، و خداوند بر اثر اين اعمال ، امور آنان را اصلاح نمود. ذوالقرنين به آن مردم علاقه مند شد، در آن سرزمين سكونت گزيد و آنجا ماند تا سرانجام از دار دنيا رفت .
نتيجه آنكه حسن سيره موضوع درخواست حضرت زين العابدين (ع) در اين قطعه از دعا هر زمان و در هر محيط تحقق يابد منشاء درستكارى و
صحت عمل جامعه مى شود و موجب مى گردد كه عدل اجتماعى در سطح وسيع باقى و پايدار بماند.
امام سجاد (ع) در قطعه دوم اين قسمت از دعاى شريف مكارم الاخلاق كه موضوع نيمه آخر سخنرانى امروز است در پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و سكون الريح : بارالها؟ مسلمانان را موفق بدار كه در مقابل برادران دينى خود نرم خو و ملايم باشند و امواج قدرت و شدتى را كه بايد در مقابل كفار داشته باشند فرو نشانند و آن را به آرامش و سكون آميخته به مهر و محبت تبديل كنند. علامه بزرگ ، مرحوم سيد على خان ، در كتاب رياض السالكين ، شرح صحيفه سجاديه ، ذيل همين كلمه در دعاى مكارم الاخلاق دو احتمال را ذكر كرده است : در احتمال اول مى گويد:و سكون الريح كناية عن الوقار. قال الزمخشرى فى الاساس : رجل ساكن الريح اى وقور: سكون ريح كنايه از وقار است و زمخشرى در كتاب اساس ‍ گفته : مرد ساكن الريح يعنى شخص با وقار. باد سمبل سرعت حركت است و ما هم در فارسى مى گوييم : من در جايى ايستاده بودم و فلانى مثل باد، با سرعت آمد و از مقابل من گذشت . كسى كه با وقار حركت مى كند گويى سرعت سير، در وجودش آرام گرفته و به وقار و طماءنينه مبدل شده است .
به نظر مى رسد اين احتمال در توضيح عبارت امام (ع) ضعيف باشد زيرا حضرت زين العابدين (ع) در آغاز اين قطعه از دعا در پيشگاه الهى درخواست بسط عدل نموده ، سپس كظم غيظ و فرو نشاندن آتش خشم ، پيوند اهل تفرق و اصلاح ذات البين ، افشاى خوبى ها و پوشاندن عيبها، نرم خويى و تواضع ، و ديگر صفاتى از اين قبيل را كه بعدا توضيح داده خواهد شد تقاضا نموده است . به شرحى كه به عرض رسيد، وجود هر يك از اين خواسته ها در ابقاى عدل اجتماعى و پايدارى آن مؤ ثر است و صفات مخالف آنها يعنى برون افكندن غيظ و فروكش آتش خشم ، ادامه اختلاف و جدايى ها، پنهان داشتن خوبى ها و افشاى عيبها، تندخويى و تكبر، به عدل اجتماعى زيان مى رساند و مردم را به گناهكارى و اعمال ضد عدل سوق مى دهد. جالب آنكه امام (ع) پيش از سكون ريح خواستار حسن سيره مسلمانان شده است . به شرحى كه در همين سخنرانى توضيح داده شد، حسن سيره كه اداى تمام فرائض و ترك همه محرمات را در جميع شئون فردى و اجتماعى در بر دارد پايه بزرگ حفظ عدل است و سكون ريح كه در كنار آن ذكر شده ، اگر به معناى وقار باشد، با عدل اجتماعى تناسب ندارد زيرا اگر تمام مردم در راه رفتن مثل باد با سرعت حركت كند به عدل اجتماعى ضرر نمى زنند و اگر همه آنان آرام و با وقار راه بروند عدل اجتماعى را تقويت و تاءييد نمى نمايند، بنابراين نبايد معناى سكون ريح در دعاى امام به معناى وقار باشد، گرچه ممكن است گوينده فصيحى سكون ريح را به مناسبتى در كلام خود بياورد و مقصودش وقار و طماءنينه باشد.
قرآن شريف براى آنكه مسلمانان را از خطر اختلاف و نزاع در مواقع جنگ و مقابله با دشمنان آگاه سازد كلمه ريح را به كار برده و فرموده است :
و اطيعو الله و رسوله و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم . (١٦٣)
خداوند و رسول خدا را اطاعت نماييد، نزاع نكنيد كه دچار ضعف و ترس ‍ مى گرديد و پيروزى و قدرتتان از ميان مى رود.
راغب در مفردات مى گويد: و قد يستعار الريح للغبة . (١٦٤)
گاهى كلمه ريح را براى پيروزى و غلبه به استعاره مى آورند و سپس به آيه مورد بحث استشهاد مى كند و مى گويد: و تذهب ريحكم .
شيخ طبرسى در مجمع البيان ذيل اين آيه شريفه و تذهب ريحكم مى گويد: معناه : تذهب صولتكم و قوتكم و قال مجاهد: نصرتكم و قال الاخفاش دولتكم و الريح هاهنا كناية عن نفاذ الامر و جريانه على المراد، تقول العرب : هبت اذا جرى امره على ما يريد. (١٦٥)
معناى اين آيه اين است كه صولت و قدرتتان مى رود. مجاهد مى گويد: نصرتتان ، و اخفش مى گويد: دولتتان . ريح در اين آيه كنايه از نفوذ امر و جريان كار بر وفق مراد است . عرب اين كلمه را وقتى به كار مى برد كه امور طبق اراده شخصى ، جريان داشته باشد.
مرحوم سيد عليخان نيز در احتمال دوم معناى كلام امام سجاد (ع) اين آيه را آورده است و سخن را چنين آغاز نموده است : و كثيرا ما يستعمل سكون الريح فى الذم مرادا بالريح الدولة و الغبة و النصرة و منه قوله تعالى : و تذهب ريحكم اى دولتكم و صولتكم ، استعيرت الريح للدولة من حيث انها فى تمشى امرها و نفاذه مشبهة بها هبوبها و جريانها: (١٦٦)
در بيشتر موارد سكون ريح در مورد مذموم و نامطلوب به كار برده مى شود، چه مراد از ريح ، دولت و غلبه و نصرت است و كلام حضرت بارى تعالى كه فرموده : و تذهب ريحكم ، يعنى دولت و صولت شما. كلمه ريح به استعاره آورده شده ، براى دولت ، از اين جهت كه تمشى كارهاى دولت و نفوذ امرش ، شبيه به باد است در وزيدن و جريان روان آن .
مدلول كلام آقاى سيد على خان چنين مى شود: با توجه به اينكه ريح به معناى دولت و غلبه و نصرت است پس سكون ريح به معناى از دست دادن دولت و غلبه خواهد بود و در بيشتر موارد، سكون ريح در امر مذموم و نامطلوب به كار برده مى شود به فرموده ايشان بايد گفت : اينكه امام سجاد (ع) در دعاى مكارم الاخلاق سكون الريح را در مورد امرى پسنديده و ممدوح به كار برده ، از موارد نادر و كم نظير است .
به شرحى كه مذكور افتاد، كلمه ريح در مفردات و مجمع البيان و رياض السالكين به طور استعاره براى چند معنى به كار برده شده : غلبه ، صولت ، قدرت ، نصرت ، و دولت . ممكن است نظير اين كلمات در كتب ديگران نيز آمده باشد. جمله تذهب ريحكم كه خداوند در قرآن شريف فرموده ، و همچنين سكون الريح كه امام سجاد (ع) در دعاى مكارم الاخلاق آورده ، هر دو به يك معنى است با اين تفاوت كه مخاطب حضرت بارى تعالى در قرآن شريف ، مسلمانان مجاهدند كه در جبهه جنگ با كفار و مشركين ، پيكار مى نمايند و براى خدا جهاد مى كنند. به آنان مى فرمايد: نزاع نكنيد: بذر اختلاف و پراكندگى نيفشانيد كه دچار ضعف و ترس خواهد شد و در نتيجه ، صولت و قدرت اسلامى شما از ميان مى رود. منظور امام سجاد (ع) در دعاى مكارم الاخلاق از عبارت و سكون الريح دعا نمودن درباره مسلمانان است ، از خدا مى خواهد كه آنان را موفق بدارد در حين صلح و آرامش ، موقعى كه در كوچه و بازار يا در مسجد و خانه يكدگر را ملاقات مى نمايند در كمال صفا و آرامش باشند، امواج قدرتى را كه در مقابل كفار و مشركين از خود بروز مى دادند فرو نشاندند و در مقابل برادران دينى خويش ‍ چهره صولت و غلبه به خود نگيرند و با آرامش و سكون ، آنان را ملاقات نمايند. پس ريح در هر دو مورد به معناى قدرت و صولت است . آشكار ساختن امواج غلبه و پيروزى در مقابل كفار و مشركين در حين جنگ است ، سكون ريح و فرو نشاندن امواج قدرت و صولت ، با برادران ايمانى در وضع عادى و معاشرتهاى معمولى است و اين تفاوت در چگونگى مواجهه و كيفيت برخورد،
در قرآن شريف آمده است :
محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم . (١٦٧)
حضرت محمد صلى الله عليه و آله فرستاده خداوند است و كسانى كه با او هستند در مقابل كفار شديد و سختگيرند و نسبت به برادران دينى و ايمانى خود بسيار مشفق و مهربان .
يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياءتى الله بقوم يحبهم و يحبونه اذلة على المؤ منين اعزة على الكافرين . (١٦٨)


۶
٣٩- حسن خلق در معاشرت - پيشى گرفتن در كارهاى خوب

ذل به كسر ذال به معناى رحمت و رفق است ، و ذل به ضم ذال به معناى پستى و خوارى . خداوند مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر مرتد شويد و دين الهى را ترك بگوييد طولى نمى كشد كه خداوند مردمى را جايگزين شما مى كند كه او دوستدار آنان است و آنان نيز دوستداران خدا در مقابل مؤ منين ، نرم خو و مهربان اند و نسبت به كفار با غلظت و شدت برخورد مى نمايند.
عبدالله ابن عباس كه در صدر اسلام از افراد عادل و عارف به تعاليم قرآن شريف و دين خدا بود درباره اين گروه مردم با ايمان چنين مى گويد:
تراهم للمؤ منين كالولد لوالده و كالعبد و سيده و هم فى الغظة على الكافرين كالاسد على فريسته . (١٦٩)
مى بينى اينان را كه در حضور مؤ منين همانند فرزندى در مقابل پدر يا برده اى در مقابل مولاى خود هستند، اما در غلظت و شدت نسبت به كفار، همانند شيرى در مقابل شكار خويشتن اند.
درباره عطوفت و رحمت مسلمين نسبت به يكديگر و آميزشهاى محبت آميز آنان با هم علاوه بر آياتى كه در قرآن شريف آمده بعضى از آنها مذكور افتاد روايات زيادى نيز از اولياى گرامى اسلام رسيده كه در اينجا پاره اى از آنها ذكر مى شود:
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : و الذى نفسى بيده لا يضع الله الرحمة الا على رحيم . قالوا يا رسول الله كلنا رحيم . قال : ليس الرحيم الذى يرحم نفسه و اهله خاصة و لكن الذى يرحم المسلمين . (١٧٠)
رسول اكرم (ص) فرمود: قسم به كسى كه جان من در قبضه قدرت اوست خداوند رحمت خود را قرار نمى دهد مگر بر كسى كه او خود اهل رحمت و عطوفت باشد. عرض كردند يا رسول الله ! همه ما داراى رحمت و راءفتيم . فرمود: رحيم آن كس نيست كه خود و اهل بيت خود را به رحمت اختصاص دهد بلكه شايسته رحمت الهى كسى است كه نسبت به عموم مسلمين اعمال رحمت و عطوفت نمايد.
عن ابيعبد الله عليه السلام قال : يحق على المسلمين الاجتهاد فى التواصل و التعاون على التعاطف والمواسات لاهل الحاجة و تعاطف بعضهم على بعض حتى تكونوا كما امركم الله عزوجل رحماء بينهم متراحمين على ما مضى عليه معشر الانصار على عهد رسول الله . (١٧١)
امام صادق (ع) فرمود: سزاوار است مسلمين در راه اتصال با يكديگر مجاهده كنند و نسبت به اهل حاجت ، اعمال عطوفت و مواسات نمايند تا آنچنان باشيد كه خداوند امر فرموده است ، عطوفت نماييد آنچنان كه جمعيت انصار در عهد رسول گرامى عمل كردند.
نتيجه آنكه خداوند در آيه شريفه فرموده است :
و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم . (١٧٢)
مسلمانان را از تنازع در ميدانهاى جنگ بر حذر داشته و خاطر نشان فرموده است كه اختلاف در اين مواقع حساس ، شما را دچار ضعف و ترس ‍ مى نمايد و بدون اينكه خودتان بخواهيد به طور ناآگاه ، قدرت و سلطه مسلمانى شما را از ميان مى برد و دچار ضعف شكست خواهيد شد.
اما امام سجاد (ع) در دعاى مكارم الاخلاق از پيشگاه خداوند براى مسلمانان درخواست مى كند: و سكون الريح ؛بارالها! مسلمانان را موفق بدار كه با اراده و عمد در مقابل برادران ايمانى خود امواج قدرت و غلبه را فرو نشانند و با سكون ريح و از بين بردن حالت صولت با آنان برخورد كنند و بدين وسيله رشته محبت و مودتشان هر چه بيشتر محكم گردد.
با توجه به آنچه مذكور افتاد، روشن شد كه سكون ريح ناپسند و مذموم در جايى است كه مسلمانان بر اثر نزاع و اختلاف ، قدرت مسلمانى و نصرت دينى خود را از دست بدهند و خويشتن را گرفتار تجاوز و تعدى كفار و مشركين بنمايند و موجبات خوارى و ذلت خود را فراهم آورند، اما سكون ريح پسنديده و ممدوح كه از كرايم اخلاق و سجاياى حميده است و امام سجاد (ع) آن را براى مسلمانان از پيشگاه خداوند درخواست نموده فرونشاندن امواج قدرت و غلبه در مواجهه برادران دينى و ايمانى با يكديگر است ، بايد كيفيت برخورد و چگونگى ملاقات اينان با هم بر اساس ‍ سكون و رفق آميخت به محبت باشد تا هر چه بيشتر بهم نزديكتر شوند و به پيروزى زيادترى در اعلاى حق و نشر تعاليم اسلام دست يابند.
جالب آنكه به هر نسبت آميزش مسلمانان با هم ، آميخته به رفق و سكون ريح باشد و منزه از ابراز قدرت و صولت ، به همان نسبت عدل و دادگرى در سطح وسيعترى گسترش مى يابد و از ثبات و استوارى فزونترى برخوردار مى گردد. برعكس اگر مواجهه و برخورد برادران دينى با يكديگر رنگ تفوق طلبى و برترى جويى داشته باشد و افراد با چهره صولت و قدرت با هم ملاقات نمايند، به همان نسبت دلسردى و بى مهرى كه سر آغاز اختلاف است ، افزايش مى يابد و دادگسترى و عدل اجتماعى به ضعف و تزلزل مى گرايد.

٣٩- حسن خلق در معاشرت - پيشى گرفتن در كارهاى خوب

بسم الله الرحمن الرحيم
و طيب المخالقة و السبق الى الفضيلة .
امام سجاد عليه السلام در اين قطعه از دعاى شريف مكارم الاخلاق دو درخواست از پيشگاه بارى تعالى براى مسلمانان نموده است : اول اخلاق خوب در معاشرت با مردم ، دوم پيشى گرفتن در فضيلت و نيكوكارى . به خواست خداوند بزرگ و توانا موضوع بحث و سخنرانى امروز اين دو مطلب مهم و سعادت بخش است . مى توان گفت مجموع تعاليم مقدس اسلام مبتنى بر سه اصل اساسى است : اول عقايد، دوم اخلاق ، سوم احكام
در قسمت عقايد، هدف اسلام ، بيان معتقدات واقعى و صحيح و مبارزه با عقايد باطل و خرافى است . در قسمت اخلاق تميز خلقيات حميده و منجيات از اخلاق ذميمه و مهلكات است . در قسمت احكام ، تدوين فرايض و محرمات و تميز اعمال روا از ناروا در عبادات و معاملات است .
در آيين مقدس اسلام ، خلق خوب كه مايه حسن معاشرت با مردم است ، آنقدر مهم تلقى شده كه رسول اكرم (ص) فرموده : فقدان آن از جمله عواملى است كه مى تواند وابستگى انسان مسلمان را از خداوند و رسول خدا قطع نمايد.
عن النبى صلى الله عليه و آله : ثلاث من لم تكن فيه فليس منى و لا من الله عزوجل . قيل يا رسول الله ! و ما هن ! قال : حلم يرد به جهل الجاهل و حسن خلق يعيش به فى الناس و ورع يحجزه عن معاصى الله عزوجل . (١٧٣)
پيمبر اكرم (ص) فرمود: سه چيز است كه اگر در كسى نباشد نه به من بستگى دارد و نه به خداوند. عرض شد يا رسول الله ! آن سه چيز كدام است ؟ فرمود: حلمى كه شخص مسلمان به وسيله آن نادانى جاهل را از خود بگرداند، حسن خلقى كه به وسيله آن با مردم معاشرت كند، و تقوايى كه او را از معاصى خداوند باز دارد.
بدتر و زيانبارتر از نداشتن حسن خلق ابتلاى به سوء خلق است كه به موجب بعضى از روايات ، سوء خلق ، آدمى را به عذاب خدا مبتلا مى كند، اگر چه داراى عبادات و طاعات باشد.
قال لرسول الله صلى الله عليه و آله : ان فلانه تصوم النهار و تقوم الليل و هى السيئة الخلق تؤ ذى جيرانها بلسانها قال لاخير فيها، هى من اهل النار (١٧٤)
به رسول اكرم (ص) عرض شد: فلان زن ، روزها را روزه دارد و شبها را با عبادت خدا مى گذراند ولى بد اخلاق است و همسايگان را با زبان خود آزار مى دهد. فرمود در او خيرى نيست و جهنمى خواهد بود.
در كشورهاى پيشرفته امروز نيز مسئله اخلاق خوب و حسن معاشرت با مردم مورد توجه است و نويسندگان درباره آن كتابهايى نوشته اند و در كلاسهايى كه به همين منظور تشكيل مى گردد به داوطلبان مى آموزند، ولى اخلاق خوب در دنياى غرب با حسن خلق در اسلام از جهات متعدد، تفاوت دارد و در اينجا راجع به يكى از تفاوتهاى اساسى توضيح داده مى شود: در دنياى پيشرفته امروز هدف اصلى از اخلاق خوب و حسن معاشرت با مردم نيل به تعالى معنوى يا دست يافتن به كمال انسانى نيست ، بلكه مقصود اين است كه با خلق خوب هر چه بيشتر بر تعداد دوستان خود بيفزايد و محبوبيت خويش را زيادتر نمايد. يا در كلاس درس اخلاق فروشندگى شركت كند و راه نفوذ بيشترى در مشترى را بياموزد، او را در خريد جنس ، قانع سازد، و در نتيجه از فروشگاه اجرت بيشترى دريافت دارد و در زندگى از لذايذ زيادترى برخوردار شود. به عبارت ديگر، دنياى امروز كه بيش از هر چيز در انديشه مادى و تكثير ثروت است ، نه براى خداست كه پى حسن خلق مى رود و نه به انگيزه كمال روحانى و معنوى ، بلكه مقصودش اين است كه با اخلاق خوب هر چه بتواند در دلها بيشتر نفوذ كند و بر دوستان خويش بيفزايد تا در مواقع لازم از وجودشان استفاده نمايد يا درآمدش فزونتر شود و به منافع و فوايد زيادترى نايل گردد.
اولياى گرامى اسلام ضمن روايات متعددى از فوايد مادى حسن خلق سخن گفته و پيروان خود را با نتايج دنيوى اخلاق خوب متوجه نموده اند و در اينجا بعضى از آن روايات ذكر مى شود:
عن على عليه السلام قال : رب عزيز اذله خلقه و ذليل اعزه خلقه . (١٧٥)
على (ع) فرموده : چه بسيار عزيزى كه اخلاق بد، او را ذليل نموده و چه بسيار ذليلى كه بر اثر حسن خلق به عز و بزرگى دست يافته است .
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : البر و حسن الخلق يعمران الديار و يزيدان فى الاعمار. (١٧٦)
امام صادق (ع) فرموده : نيكوكارى و حسن خلق ، شهرها را آباد مى كنند و عمرها را افزايش مى دهند.
عن على عليه السلام قال : فى سعة الاخلاق كنوز الارزاق . (١٧٧)
على (ع) فرموده : در توسعه اخلاق و حسن برخورد با مردم گنجينه هاى ارزاق و رفاه زندگى نهفته است .
به موازات فوايد مادى و دنيوى حسن خلق ، رواياتى در زيانهاى اخلاق بد رسيده است كه در اينجا به دو روايت اشاره مى شود:
عن على عليه السلام قال : اياكم و الاخلاق الدنية فانها تضع الشريف و تهدم المجد. (١٧٨)
على (ع) فرموده است : بپرهيزيد از اخلاق پست كه افراد شريف را خوار مى كند و مجد و عظمت آدمى را بر باد مى دهد.
و عنه عليه السلام قال : سوء الخلق يوحش القريب و ينفر البعيد. (١٧٩)
و نيز فرموده است : اخلاق بد، نزديكان را پراكنده مى كند و فاصله دوران را افزايش مى دهد.
دنياى امروز، حسن خلق را تنها از بعد مادى مى نگرد و هدفش از رعايت وظايف اخلاقى دوست يابى و سود جويى است . اگر به سفر برود و در محيط ناشناسى قرار گيرد و يا در وطن خود با شرايطى مواجه شود كه از رعايت وظايف اخلاقى ، نه دوستى به دست مى آورد و نه سودى عايدش ‍ مى گردد در اين موقع نسبت به رعايت و عدم رعايت وظايف اخلاقى بى تفاوت مى شود و ابا نمى كند در مواقعى به نام تفريح ، مرتكب عمل خلاف اخلاق شود و ديگران را مورد تحقير و اهانت قرار دهد. اما در اسلام ، بعد مادى حسن خلق مورد توجه است و به موجب چند حديثى كه مذكور افتاد، ائمه معصومين عليهم السلام از فوايد دنيوى حسن خلق و زيانهاى اخلاق بد سخن گفته اند اما ارزش و اهميت حسن خلق در آيين اسلام از جهات معنوى و ابعاد روحانى آن است . پيروان قرآن شريف حسن خلق را از وظايف ايمانى و معنوى خود مى دانند و به اتكاى رواياتى كه از اولياى گرامى اسلام رسيده آن را يكى از وسايل بزرگ جلب رحمت بارى تعالى در قيامت به حساب مى آورند. در اينجا براى مزيد آگاهى شنوندگان محترم ، بعضى از روايات را كه روشنگر ارزش معنوى و ايمانى حسن خلق است به عرض مى رساند.
عن النبى صلى الله عليه وآله : ان اكمل المؤ منين ايمانا احسنهم خلقا. (١٨٠)
رسول اكرم (ص) فرموده است : كاملترين مؤ منين از جهت ايمان ، كسانى هستند كه اخلاقشان نيكوتر است .
عن على بن الحسين عليهما السلام قال : رسول الله صلى الله عليه و آله : ما يوضع فى ميزان امرى ء يوم القيامة افضل من حسن الخلق . (١٨١)
امام سجاد (ع) از رسول اكرم حديث نموده كه فرموده است : در قيامت چيزى در ميزان عمل كسى قرار داده نمى شود كه برتر از حسن خلق باشد.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : ان العبد ليبلغ بحسن خلقه عظيم درجات الاخرة و شرف المنازل و انه لضعيف العبادة (١٨٢)
رسول اكرم (ص) فرموده است : بنده خدا در قيامت بر اثر حسن خلق به درجات بزرگ آخرت و شرافت منازل آن نايل مى گردد با آنكه از نظر عبادت ضعيف است .
از اين قبيل روايات كه معرف ارزش معنوى حسن خلق در روز قيامت نزد بارى تعالى است بسيار آمده و در اينجا به آنچه مذكور افتاد اكتفا مى شود. ناگفته نماند كه بين اخلاق حميده و سجاياى پسنديده دو رشته خلق خوب وجود دارد كه از ساير محاسن اخلاق برتر و بالاتر است : اول ، خلقيات وجدانى ، دوم ، مكارم اخلاق
وجدانيات عبارت از خلقياتى است كه به الهام الهى با سرشت بشر آميخته و در كتب علمى از آن الهام به وجدان اخلاقى تعبير شده است و تمام انسانها حسن انجام آنها و قبح خلاف آنها را درك مى كنند، مانند انصاف ، اداى امانت ، وفاى به عهد و راستگويى . اولياى گرامى اسلام ضمن روايات متعددى از آنها نام برده و توجه پيروان خود را به اهميت آن خلقيات معطوف داشته اند. از آن جمله اين حديث است كه به عرض شنوندگان مى رسد:
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : لا تنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده فان ذلك شى ء اعتاده فلو تركه استوحش بذلك و لكن انظروا الى صدق حديثه و اداء امانته . (١٨٣)
امام صادق (ع) فرموده : نگاه نكنيد به طول ركوع و سجده نمازگزار، چه آنكه اين كارى است كه به آن عادت نموده و اگر ترك گويد چه بسا موجب وحشت و پريشان فكريش گردد. اگر مى خواهيد او را بشناسيد نگاه كنيد به راستگويى و اداى امانتش ، يعنى اين دو صفت مى تواند حاكى از خوبى اخلاق و حسن سريره اش باشد.
مكارم اخلاق عبارت از ملكات رفيع و سجاياى بلند پايه اى است كه انسان را در مواقع مختلف به كرامت نفس و گذشتهاى انسانى وامى دارد، از آن جمله در رويدادهاى ناملايم و پيشامدهاى ناگوار، اخلاق كريمه كه از طرفى مانع انتقامجويى و اعمال غرايز حيوانى مى شود و از طرف ديگر آدمى را به احسان و نيكوكارى وادار مى نمايد. در روايات اهل بيت عليهم السلام ، مكارم اخلاق ضمن بيان مواردى ذكر شده و در اينجا يكى از آن روايات به عرض مى رسد:
عن على عليه السلام قال : ان من مكارم الاخلاق ان تصل من قطعك و تعطى من حرمك و تعفو عمن ظلمك . (١٨٤)
على (ع) فرموده : از جمله مكارم اخلاق برقرار نمودن رابطه دوستى با آن كس است كه از تو بريده ، عطا نمودن به كسى كه ترا محروم ساخته ، و عفو و اغماض از كسى كه به تو ستم كرده است .
غريزه حيوانى و حس تلافى جويى مى گويد كسى كه ترا ترك گفته بايد با بى اعتنايى تركش گويى ، كسى كه ترا محروم نموده اگر فرصت به دست آوردى محرومش نمايى ، و از كسى كه ترا محروم نموده اگر فرصت به دست آوردى محرومش نمايى ، و از كسى كه به تو ستم كرده انتقام بگيرى و مجازاتش ‍ كنى . بنابراين آن كس كه مى خواهد به مكارم اخلاق متخلق گردد بايد خواهشهاى غريزى و تمايلات نفسانى را واپس زند و به كرامت نفس و بزرگوارى گرايش يابد و اين كارى است بس مشكل ، ولى در پيشگاه الهى بسيار ارزنده و مهم و در پاره اى از موارد، كرامت خلق ، صاحبش را در دنيا از نفع و بهره بزرگى برخوردار مى سازد.
اسماعيل بن احمد سامانى در ماوراء النهر حكومت مى كرد. عمروبن ليث صفارى تصميم گرفت با او بجنگد، از ماوراء النهرش براند، و حوزه حكومت وى را در قلمرو فرمانروايى خويش در آورد. لشكر نيرومندى مجهز ساخت و عازم بلخ گرديد. اسماعيل بن احمد براى او پيامى فرستاد كه هم اكنون تو برمنطقه بسيار وسيعى حكومت مى كنى و در دست من جز محيط كوچك ماوراء النهر نيست . از وى خواسته بود كه به آنچه در دست دارد قانع باشد و مزاحم او نشود. ولى عمروبن ليث به پيام اسماعيل اعتنا نكرد، همچنان راه را پيمود، از جيحون گذشت ، منازل را طى كرد و به بلخ رسيد. سرزمينى را براى لشكرگاه برگزيد، خندق حفر نمود، نقاط مرتفعى را براى ديده بانى مهيا كرد و ظرف چندين روز تمام مقدمات جنگ را آماده نمود. در خلال اين مدت ، لشكريانش تدريجا از راه مى رسيدند و هر گروهى در نقطه پيش بينى شده مستقر مى شدند. (١٨٥) جمعى از افسران و خواص ‍ اسماعيل بن احمد كه آوازه جرئت و شهامت عمرو بن ليث را شنيده بودند از مشاهده آن همه سرباز مسلح و مجهز تكان خوردند، با يكديگر شور نمودند و گفتند: اگر بخواهيم با عمرو و سپاه نيرومندش پيكار كنيم يا بايد همگى از زندگى چشم بپوشيم و كشته شويم ، يا آنكه در گرماگرم نبرد به دشمن پشت كنيم و ميدان جنگ را ترك گوييم و به ذلت فرار تن در دهيم و هيچ يك از اين دو بر وفق عقل و مصلحت نيست ، بهتر است كه از فرصت استفاده كنيم و پيش از شكست قطعى به وى تقرب جوييم و امان بخواهيم ، چه او مردى است دانا و توانا و هرگز دامن خويشتن را به كشتن و بستن اين و آن كه عمل عاجزان و ابلهان است ، لكه دار نمى كند. يكى از حضار گفت : اين سخنى است عاقلانه و نصيحتى است مشفقانه و بايد طبق آن تصميم گرفت . قرار شد در شب معينى گرد هم آيند و به اين نظريه جامه عمل بپوشانند. شب موعود فرا رسيد، با هم نشستند و هر يك نامه جداگانه اى به عمرو نوشتند، مراتب وفادارى خود را نسبت به او اعلام نمودند، و از وى امان خواستند.
نامه هاى افسران و خواص اسماعيل به عرض رسيد، آنها را خواند، از مضامين آنها آگاه شد، و همه آنها را در خرجينى جاى داد و در آن را بست و مهر نمود. درخواست پناهندگيشان را اجابت كرد، جنگ آغاز شد، بر خلاف تصور افسران ، موجباتى فراهم آمد كه اسماعيل بن احمد غلبه كند. سپاهيان عمرو در محاصره واقع شدند، خيلى زود شكست خوردند، عده اى كشته ، گروهى دستگير شده و جمعى گريختند. عمرو بن ليث نيز فرار كرد ولى دستگير شد، ساز و برگ نظاميان عمرو به غنيمت رفت ، اموال اختصاصى او و همچنين خرجين نامه هاى افسران به دست اسماعيل افتاد، از مشاهده خرجين و مهر عمرو بن ليث و يادداشتى كه روى آن بود به مطلب پى برد و دانست محتواى خرجين ، نامه هايى است كه افسرانش به عمرو نوشته اند. خواست آن را بگشايد و نامه ها را بخواند تا بداند نويسندگان آنها كيان اند ولى فكر صائب و عقل دورانديشش او را از اين كار بازداشت . با خود گفت : اگر نامه ها را بخوانم و نويسندگانش را بشناسم به همه آنها بدبين مى شوم و آنان نير اگر بدانند كه رازشان فاش شده است از عهد شكنى و خيانتى كه به من كرده اند دچار خوف و هراس مى شوند، ممكن است از ترس جان خود پيشدستى كنند، بر من بشورند و قصد جانم نمايند يا آنكه به مخالفتم تصميم بگيرند، ارتش را مختل كنند، پيروزى را به شكست مبدل سازند و مفاسد بزرگ و غير قابل جبرانى به بار آورند. خرجين را نگشود و تمام خواص و افسران خود را احضار نمود، خرجين بسته را كه مهر عمرو بر آن بود به ايشان ارائه داد و گفت : اينها نامه هايى است كه جمعى از افسران و خواص من به عمر نوشته اند، به وى تقرب جسته اند، و از او امان خواسته اند. ده بار حج خانه خدا به ذمه من باد اگر بدانم در اين نامه ها چيست و نويسندگان آنها كيان اند و در صورتى كه امان خواهى نويسندگان راست باشد، آنان را عفو نمودم و اگر دروغ باشد از گفته خود استغفار مى كنم و سپس دستور داد آتش افروختند و در حضور تمام افسران و خواص ، خرجين سربسته را با همه محتوياتش در آتش افكندند و سوزاندند و اثرى از نوشته ها باقى نگذارد. نويسندگان نامه ها از اين كرامت نفس و گذشت اخلاقى به حيرت آمدند و از اينكه نوشته ها خاكستر شد و سوء نيتشان براى هميشه مستور ماند آسوده خاطر گشتند، از عمل خود پشيمان شدند، مجذوب فرمانده بزرگوار خويش گرديدند و از روى صداقت و راستى تصميم گرفتند نسبت به او همواره وفادار باشند. (١٨٦)
كرامت نفس اسماعيل بن احمد مدلول كلام على عليه السلام است كه فرموده :
العفو زكوة الظفر و السلو عوضك ممن غدر (١٨٧)
عفو و بخشش ، زكات پيروزى و ظفر است ، از ياد بردن و به دست فراموشى سپردن ، تلافى نمودن مكر و غدر است .
از آنچه مذكور افتاد روشن شد كه خلق خوب و حسن معاشرت با مردم در اسلام مورد كمال توجه است و در قيامت ، صاحبان اخلاق حميده مشمول رحمت و عنايت خاص حضرت بارى تعالى هستند. امام سجاد (ع) در قطعه اول اين قسمت از دعاى مكارم مكارم الاخلاق به پيشگاه خدا عرض مى كند:
و طيب المخالقة : بارالها! مسلمانان را موفق بدار كه با خلق خوب و خوى پسنديده با يكديگر معاشرت نمايند، و در قطعه دوم اين قسمت از دعا كه موضوع نيمه آخر سخنرانى امروز است عرض مى كند:
و السبق الى الفضيلة : بارالها! مسلمانان را موفق بدار كه در انجام فضايل اعمال و كارهاى خوب سبقت جويند.
فضيلت به معناى درجه بلند و عالى برترى است و اين كلمه در مورد اعمالى به كار برده مى شود كه از نظر ارزش و اهميت داراى مقام رفيع باشند و در روايات ، نمونه هايى از آنها ذكر شده است .
عن النبى صلى الله عليه و آله : اذا جمع الخلائق يوم القيامة نادى مناد: اين اهل الفضل ؟ فيقوم اناس و هم يسير. فينطلقون سراعا الى الجنة . فتلقاهم الملائكة . فيقولون انا نزاكم سراعا الى الجنة . فيقولون : نحن اهل الفضل ، فيقولون كنا اذا ظلمنا غفرنا و اذا اسيى ء الينا عفونا و اذا جهل علينا حلمنا. فيقال لهم : ادخلوا الجنة ، فنعم اجر العاملين . (١٨٨)
رسول اكرم (ص) فرمود: وقتى جميع خلائق در قيامت گرد آمدند منادى ندا مى دهد: كجا هستند اهل فضل ؟ عده قليلى بر مى خيزند و با سرعت راه بهشت را در پيش مى گيرند. فرشتگان آنان را ملاقات مى نمايند و مى گويند: ما اهل فضليم ، وقتى به ما ظلم مى شد مى بخشيديم ، وقتى نسبت به ما بدى مى شد عفو مى كرديم ، و وقتى با ما جاهلانه عمل مى كردند حلم مى نموديم . به آنان گفته مى شود: داخل بهشت شويد كه براى عاملين فضيلت پاداش خوب مقرر است .
اين سه مطلب كه در حديث ذكر شده و اهل فضل عامل آن بوده اند از مكارم اخلاق است و به كار بستن اخلاق كريمه مستلزم واپس زدن غرايز و تمايلات حيوانى است ، و اين كارى است بس مشكل ولى موجب نجات و مايه سعادت است .
عن على عليه السلام قال : الارتقاء الى الفضائل صعب منج . (١٨٩)
على (ع) فرموده : نيل به اوج فضايل ، سخت و دشوار است اما نجات بخش ‍ و مفيد.
سبقت گرفتن در فضيلت به معناى محترم شمردن فرصت است . فرصت در لغت يعنى نوبت . مثالى كه براى همه روشن و قابل فهم است ، چراغ سبز و قرمز راهنمايى در چهار راهها است . وقتى چراغ پيش روى راننده سبز مى شود نوبت حركت اوست ، بايد از اين فرصت استفاده كند و پيش از آنكه چراغ سبز قرمز شود از چهار راه بگذرد، اگر سستى كند و چراغ قرمز به حركت او پيشى گيرد فرصتى را از دست داده است . جهانى كه در آن زندگى مى كنيم عالم وسايل و اسباب است ، افراد عاقل در تمام مواقع براى نيل به خوبى ها و فضايل ، مراقب براى نيل به خوبى ها و فضايل ، مراقب شرايط مساعدند، به محض آنكه فرصت به دست آورند فورا اقدام مى كنند، پيش از آنكه مانع فرا رسد و از توفيق باز مانند.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : من فتح له باب من الخير فلينتهزه فانه لا يدرى متى يغلق . (١٩٠)
رسول اكرم (ص) فرموده : هر كس به رويش در رحمتى گشوده شد البته آن را مغتنم بشمرد زيرا نمى داند آن در چه وقت به رويش بسته مى شود و از نيل به خير محروم مى گردد.
عن على عليه السلام قال : من الخرق المعاجلة قبل الامكان والاءناة بعد الفرصة . (١٩١)
على (ع) فرموده : از اعمالى كه حاكى از جهل و ضعف عقل است تعجيل در كار پيش از فرا رسيدن شرايط امكانش و سستى و مسامحه پس از رسيدن فرصت و موقعش .
جوانا ره طاعت امروز گير كه فردا نيايد جوانى ز پير
قضا روزگارى ز من در ربود كه هر روزش از پى شب قدر بود
من آن روز را قدر نشناختم بدانستم اكنون كه درياختم
سبقت در فضيلت كه امام سجاد (ع) از پيشگاه خداوند براى مسلمانان درخواست نموده ، استفاده از تمام فرصتهاى خوب و سعادت بخش ‍ است .
خداوند در قرآن شريف فرموده :
فاسبقوا الخيرات ؛ (١٩٢) از شرايط مساعد استفاده كنيد و در انجام كارهاى خير سبقت بگيريد، پيش از آنكه فرصت مناسب را از دست بدهيد و از كار نيك محروم بمانيد.
گاهى سبقت در فضيلت به معناى پيشى گرفتن افراد است از يكديگر، مثلا اگر در مجلسى با حضور جمع ، عمل حاوى خير و فضيلت عرضه شود، اگر كسانى در انجامش سبقت گيرند و زودتر از دگران داوطلب آن كار خير شوند، آنان نيز مصداق دعاى امام سجاد عليه السلام اند. اين سبقت مقدس ‍ را در صدر اسلام كسانى به دست آوردند كه زودتر از دگران دعوت پيشواى بزرگ اسلام را اجابت نمودند و پيش از اين و آن به شرف اسلام مشرف گرديدند. خداوند در قرآن شريف اين گروه را تخصيص به ذكر داده و از اينكه در آن شرايط سخت و اختناق آميز اظهار از خود گذشتگى نموده و آيين الهى را پذيرا شده اند مورد تقدير شان قرار داده و مراتب خشنودى و رضايت خويش را نسبت به آنان ابراز فرموده است ، و همچنين خاطر نشان ساخته كه آنان نيز از ذات اقدس الهى رضايت دارند:
والسابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسان رضى الله عنهم و رضوا عنه . (١٩٣)
البته سبقت مهاجرين و انصار در قبول اسلام و پيروى از رسول اكرم (ص) نسبى است ، بعضى از آنان بر بعضى ديگر تقدم داشتند ولى آن كس كه در قبول امر الهى داراى سبقت مطلق است و كسى بر او تقدم ندارد حضرت مولى الموحدين على بن ابيطالب (ع) است ، او و حضرت خديجه زمانى اسلام را پذيرا شدند و دعوت نبى اكرم را اجابت نمودند كه هيچ يك از مردان و زنان مكه به اسلام گرايش نداشتند و ايمان نياورده بودند. اين دو نفر از جنس مرد و زن ، امت اسلام را در آن زمان بنيان نهادند و از رسول خدا پيروى مى نمودند و دين حق را عملا به رهبرى پيغمبر اسلام برپا مى داشتند. اياس از جدش عفيف نقل نموده كه گفت : من تاجرى بودم و در ايام حج به منى آمدم ، عباس بن عبدالمطلب نيز مرد تاجرى بود، نزد وى آمده بودم ، از او چيزى بخرم و به او چيزى بخرم و به او چيزى بفروشم . در اين موقع مردى از خيمه اى خارج شد، براى نماز ايستاد، پس از آن نوجوانى خارج شد، او هم به نماز ايستاد. به عباس بن عبدالمطلب گفتم : اين چه دينى است كه آن را نمى شناسم .
فقال : هذا محمد به عبدالله يزعم ان الله ارسله و ان كنوز كسرى و قيصر يستفتح عليه ، و هذه امراءته خديجة بنت خويلد آمنت به ، و هذا الغلام ابن عمه على بن ابيطالب . (١٩٤)
گفت : اين مرد محمد بن عبدالله است كه گمان دارد خداوند او را مبعوث به رسالت فرموده است و گنجهاى كسرى و قيصر را براى او مى گشايد، و اين زن ، خديجه بنت خويلد همسر اوست كه به وى ايمان آورده و اين نوجوان پسر عمش على بن ابيطالب است .
پيمبر بزرگوار و حقشناس ، سبقت خديجه را در اسلام و خدمات آن بانوى بزرگ را به دين حق همواره به خاطر داشت و از او به احترام ياد مى نمود.
عن على عليه السلام قال : ذكر النبى صلى الله عليه و آله خديجة يوما و هو عند نسائه و بكى . فقالت عايشة : ما يبكيك على عجوز حمراء من عجائز بنى اسد؟ فقال : صدقنى اذ كذبتم و آمنتنى اذ كفرتم و ولدت لى اذ عقمتم . قالت عايشة : فما زلت اتقرب الى رسول الله صلى الله عليه و آله بذكرها. (١٩٥)
على عليه السلام فرموده : روزى رسول اكرم (ص) نزد زنانش از خديجه نام برد و گريست . عايشه گفت : چه چيز موجب شد گريه كنى بر پيره زن سرخ رويى از پيره زنان بنى اسد؟ حضرت فرمود: او زمانى نبوت مرا تصديق كرد كه شما را تكذيب مى كرديد، او زمانى به من ايمان آورد كه شما كافر بوديد، او براى من روزى فرزند آورد كه شما عقيم بوديد. عايشه مى گويد: وقتى حمايت پيمبر اسلام را نسبت به خديجه دانستم ، از آن پس با نام خديجه به رسول اكرم تقرب مى جستم .
خداوند در قرآن شريف تمام كسانى را كه با سبقت نسبى به اسلام گرايش ‍ يافته و به نبى اكرم ايمان آورده اند مورد تكريم و احترام قرار داده است و اين تكريم عمومى ، على (ع) را نيز شامل مى شود. ولى همان طور كه قبلا اشاره شد اميرالمؤ منين در پذيرش اسلام داراى سبقت مطلق است و كسى از جنس مردان قبل از او اسلام نياورده است ، بنابراين سبقت افتخارآميز على (ع) در قبول اسلام بى نظير است .
امام مجتبى عليه السلام بر منبر با حضور معاويه و جمعى از مردم ضمن سخنرانى مبسوطى اين دو برترى و مزيت را با استشهاد از آيات قرآن شريف براى پدر بزرگوارش بيان نموده و در اينجا دو قطعه كوچك كه از آن سخنرانى مورد استشهاد است به عرض مى رسد:
الى ان بعث الله محمدا و انزل عليه كتابه ثم امره بالدعاء الى الله عزوجل فكان ابى عليه السلام اول من استجاب الله تعالى و لرسوله و اول من آمن و صدق الله و رسوله و قد قال الله تعالى فى المنزل على نبيه المرسل : افمن كان على بينه من ربه و يتلوه من ربه و يتلوه شاهد منه ، فرسول الله صلى الله عليه و آله الذى على بينه من ربه و ابى الذى يتلوه و هو شاهد منه .- تا آنكه خداوند حضرت محمد صلى الله عليه و آله را به رسالت مبعوث فرمود و قرآن شريف را بر وى فرو فرستاد سپس به او ماءموريت داد كه مردم را به خداوند بخواند. پدر من اول كسى بود كه ايمان آورد و خدا و پيغمبر را تصديق نمود. سپس آيه اى از قرآن شريف قرائت كرد و توضيح داد كه پيمبر گرامى كسى است كه از خداوند دليلى روشن دارد، يعنى قرآن شريف ، و على (ع) براى او شاهدى صادق .
و السابقون السابقون اولئك المقربون ، فكان ابى سابق السابقون الى الله عزوجل و الى رسوله و كما ان الله عزوجل فضل السابقين على المتخلفين و المتاءخرين كذلك فضل اسبق السابقين على السابقين . (١٩٦)
پس از آنكه حضرت مجتبى آيه والسابقون را قرائت نمود، فرمود: پدرم سابق سابقين در ايمان به خدا و رسول خداست ، پس همان طور كه خداوند سابقين را بر متخلفين و متاءخرين فضيلت داده ، همچنين اسبق سابقين را بر سابقين برترى و مزيت بخشيده است . نتيجه آنكه امام سجاد (ع) در قطعه دوم اين قسمت از دعاى شريف مكارم الاخلاق از پيشگاه الهى درخواست نموده :
والسبق الى الفضيلة : بارالها! مسلمانان را موفق بدار كه در فضيلت سبقت جويند و هر چه زودتر آن را انجام دهند، پيشى گرفتن در فضيلت از عوامل مهم حفظ عدل اجتماعى است ، چه آنكه عدل ، خود از بهترين فضيلتهاست . كسانى كه در فضيلت سبقت مى گيرند قطعا در اقامه عدل ، روش سبقت را به كار مى بندند و براى تحقق بخشيدن به عدل اجتماعى هيچ فرصتى را از دست نمى دهند و با مسامحه و سستى ، خويشتن را از توفيق بزرگ الهى محروم نمى سازند.

٤٠- گسترش تفضل - خوددارى از ملايمت

بسم الله الرحمن الرحيم
و ايثار التفضل و ترك التعيير
حضرت زين العابدين عليه السلام در اين قطعه از دعاى مكارم الاخلاق دو درخواست از پيشگاه حضرت بارى تعالى براى مسلمانان مى نمايند: اول گزينش تفضل براى مردم ، دوم اجتناب از سرزنش و ملامت .
به خواست خداوند بزرگ موضوع بحث و سخنرانى امروز اين دو مطلب است . در قطعه اول اين قسمت از دعا دو كلمه آمده است : اول ايثار
و آن ديگر تفضل . براى اينكه مقصود حضرت امام سجاد (ع ) روشن شود و قدر و منزلت خواسته امام از نظر ارزش اخلاقى واضح گردد، لازم است راجع به اين دو كلمه براى شنوندگان محترم توضيح داده شود. ايثار در لغت به معناى اختيار نمودن و گزيدن چيزى است . كسى كه مى گويد آثرت ذلك اى اخترت ، فلان چيز را ايثار نمودم يعنى آن را گزيدم و اختيار كردم ، و اگر ايثار بر نفس گفته شود به معناى مقدم داشتن دگرى بر خود است .
التفصل فعل ما لا يلزم اذا كان ابتداء من غير علة .
تفصل در لغت به معناى كار خوبى است كه تفصل كننده به طور ابتدايى و بدون علت و الزام ، آن را انجام دهد و طبق اين تعريف ، تفضل از احسان بالاتر است ، زيرا احسان لازم نيست حتما ابتدايى و بدون علت باشد بلكه در پاره اى از مواقع ممكن است احسان پاداش ‍ احسان باشد. خداوند در قرآن شريف فرموده است : هل جزاء الاحسان الا الاحسان ؛ (١٩٧) آيا پاداش احسان چيزى جز احسان است ؟ اما تفضل ، احساس ابتدايى و بدون علت است و انگيزه آن بزرگوارى و كرامت نفس تفضل كننده است . تمام پيمبران الهى از نعمت مكارم اخلاق برخوردار بودند و ماءموريت داشتند قوم خود را به مكارم اخلاق دعوت نمايند و آنان را انسان بسازند.
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : ان الله تبارك و تعالى خص الانبياء بمكارم الاخلاق فمن كانت فيه فليحمد الله على ذلك و من لم يكن فليتضرع الى الله و ليساءله . (١٩٨)
امام صادق (ع) فرمود: خداوند پيمبران را به مكارم اخلاق اختصاص داده ، پس اگر كسى از آن خصيصه روحانى برخوردار است ، خداوند را بر اين نعمت بزرگ حمد نمايد و آن كس كه واجد مكارم اخلاق نيست ، در پيشگاه خداوند تضرع كند و آن را درخواست نمايد. ايثار تفضل كه در دعاى حضرت على بن الحسين عليهما السلام آمده و موضوع سخنرانى امروز است بهترين و عالى ترين كرامت خلق است . عن على عليه السلام قال : خير المكارم الايثار (١٩٩)
على (ع) فرموده : ايثار و گزينش تفضل ، بهترين كرامت اخلاقى است براى انسانها.
بى گمان در صدر اسلام يكى از عوامل نشر دين حق و گسترش آيين الهى ايثار و تفضل مسلمانان بود كه با خلوص نيت و به انگيزه ايمان نسبت به يكديگر انجام مى دادند و براى اين مطلب شواهدى در آيات و روايات و تاريخ وجود دارد كه در اينجا براى شاهد، پاره اى از آنها ذكر مى شود. كعبه مكرمه معبد مقدس ومطاف مردم بسيارى بود كه همه ساله از دور و نزديك براى حج و عمره به مكه مى آمدند. رسول گرامى (ص) براى آنكه دعوت خود را به گوش اقوام مختلف برساند و آنان را از ماءموريت خويش آگاه سازد در آن شهر توقف نمود و ناملايمات گوناگون و آزارهاى مختلفى را كه از مشركين مى ديد تحمل مى كرد و به تبليغ خود ادامه مى داد. موقعى كه دشمنان با هم متحد شدند و به قتل آن حضرت همت گماردند، ماندن در مكه معظمه براى پيشوايان اسلام به مصلحت نبود، لذا حضرتش بر آن شد كه از مكه خارج شود و به مدينه مهاجرت نمايد. تصميم خود را عملى نمود و به مدينه حركت كرد. پيش از آنكه نبى معظم به مدينه برود، مبلغى از طرف آن حضرت به مدينه رفته بود، اسلام را تبليغ نموده بود، و مردم مدينه از دعوت آن حضرت آگاهى داشتند و عده قابل ملاحظه اى به اسلام ايمان آورده بودند. از اين رو پيشواى معظم موقع ورود به مدينه مورد استقبال واقع شد و اهالى ، مقدم مباركش را مورد احترام و تكريم قرار دادند. مسلمانانى كه در مكه ايمان آورده بودند، پس از هجرت آن حضرت در مضيقه بيشترى قرار گرفته و مورد تحقير و اهانت زيادترى واقع شدند، به آنان اجازه توقف در مكه و انجام فرايض دينى داده نمى شد. ناچار به فكر افتادند كه تدريجا مكه را ترك گويند و خويشتن را از آن محيط فاسد و شرك آلود برهانند و براى تحقق بخشيدن به اين هدف لازم بود از خانه و زندگى ، از اموال و اثاث خود چشم بپوشند، زيرا مشركين اجازه نمى دادند كه آنان اموال خويش را از مكه خارج كنند. اين تهيدستان از وطن رانده شده سرمايه اى با خود نداشتند جز ايمان به خداوند و اميد به فضل بارى تعالى ، با تصميم به اعلاى حق و يارى پيشواى اسلام . قرآن شريف درباره اينان فرموده است :
للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلا من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون . (٢٠٠)
فقراى مهاجرين كه از ديار و اموالشان اخراج گشته اند در طلب فضل و خشنودى بارى تعالى بوده اند. اينان با خواص و صداقت در انديشه يارى خدا و پيمبرش هستند و اين فكر مقدس را در سر مى پرورند.


۷
٤١- ترك احسان نابجا - حق گويى وتحمل مشقت

ايامى كه مهاجرين به مدينه آمده بودند و در فقر و تنگدستى به سر مى بردند، مقدار قابل ملاحظه اى از اموال يهودى هاى بنى نضير بدون جنگ و جدل به دست مسلمانان افتاد. چون اين اموال عنوان غنيمت جنگى نداشت و مشترك بين همه نبود، به امر بارى تعالى در اختيار شخص ‍ رسول اكرم (ص) قرار گرفت .
جعل الله تعالى اموال بنى النضير خالصة يفعل بها ما يشاء فقسمها رسول الله بين المهاجرين و لم يعط الانصار منها شيئا الا ثلاثة نفر كانت بهم حاجة و هم ابودجانة و سهل بن حنيف و الحارث بن الصمة . (٢٠١)
خداوند، اموال بنى نضير را اختصاص به رسول اكرم (ص) داد تا هر طور كه بخواهد عمل كند. پيغمبر اكرم آن را بين مهاجرين تقسيم نمود و به انصار چيزى از آن نداد جز سه نفر كه نياز داشتند و آنان ابو دجانه و سهل بن حنيف و حارث بن صمه بودند. جمعيت انصار از اختصاص اموال بنى نظير به مهاجرين نه تنها از پيشواى اسلام آزرده خاطر نگشتند بلكه داوطلب ايثار گرديدند و روى بزرگوارى و تفضل حاضر شدند از جهت مسكن و لباس و غدا آنان را يارى دهند، حتى بعضى از انصار كه خودشان از جهتى نيازمند بودند مهيا گشتند مهاجرين را بر خود مقدم دارند و اين مطلب در قرآن شريف آمده است :
و الذين تبوء و الدار و الايمان من قبلهم يحبون من هاجر اليهم و لا يجدون فى صدورهم حاجة مما اوتوا و يؤ ثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة . (٢٠٢)
انصار كه پيش از آمدن مهاجرين مدينه را جايگاه ايمان ساخته بودند با ورودشان نسبت به آنان ابراز علاقه كردند، علاوه بر آنكه در دل احساس ‍ احتياجى به اموال بنى نضير نداشتند، حاضر شدند از روى تفضل به مهاجرين ايثار نمايند، هر چند بعضى از انصار، خود در مضيقه بودند ولى مهاجرين را بر خويشتن مقدم داشتند.
ايثار و تفضل از ناحيه انصار نسبت به مهاجرين بى بضاعت در صدر اسلام و نزول آيه :
و يؤ ثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة (٢٠٣)
يكى از بزرگترين كرامت خلق را پايه گذارى نمود. اولياى گرامى اسلام ضمن روايات بسيارى با تعبيرهاى مختلف همواره قدر و منزلت اين كرامت خلق را خاطرنشان مى ساختند و در بعضى از روايات در پايان حديث ، آن آيه شريفه را نيز قرائت مى نمودند.
امام صادق (ع) در وصف مؤ منين كامل چنين فرموده است :
هم البررة بالاخوان فى حال العسر و اليسر، المؤ ثرون على انفسهم فى حال العسر كذلك وصفهم الله تعالى فقال : و يؤ ثرون على انفسهم . (٢٠٤)
آنان نيكوكاران اند نسبت به برادران در حال تنگدستى و در حال گشايش . اينان در حال مضيقه ، ديگران را بر خود مقدم مى دارند و خداوند، اين گروه بزرگوار را اينچنين توصيف نموده و فرموده است :
و يؤ ثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة .
شاگردان تربيت يافته مكتب ايثار كوشا بوده اند كه اين كرامت نفس را در ضمير خود زنده نگاه دارند و در فرصتهايى كه به دست مى آورند ديگران را بر خويشتن مقدم مى داشتند.
عن انس قال : اهدى برجل من اصحاب النبى صلى الله عليه و آله راءس ‍ شاة مشوى . فقال : ان اخى فلانا و عياله احوج الى هذا حقا. فبعث اليه . فلم يزل يبعث به واحد الى واحد حتى تداولوا بها سبعة ابيات حتى رجعت الى الاول (٢٠٥)
انس بن مالك مى گويد: به يكى از اصحاب پيغمبر اكرم (ص) كله گوسفند بريان شده اى اهدا گرديد. مرد صحابى با خود گفت : فلان برادرم و عيالش ‍ به اين غذا از من محتاجتر است ، براى وى فرستاد. او نيز به تصور احتياج بيشتر برادر ديگر براى آن برادر اهدا نمود، و خلاصه كله بريان شده را هفت در خانه بردند و سرانجام به منزل مرد صحابى ، يعنى آن كس كه به وى اهدا شده بود برگشت .
البته اين چند نفر مسلمان ، نياز فورى به آن غذا نداشتند ولى با اين عمل مراتب ايثار تفضل آنان نسبت به يكديگر روشن گرديد.
جنگ يرموك از جنگهاى بزرگ مسلمانان در صدر اسلام بود. در اين جنگ فرماندهان لشكر اسلام و كفر موافقت كرده بودند كه هر روز يك ستون از سربازان مسلمين و يك ستون از سربازان دشمن به عرصه پيكار بيايند و پس از چند ساعت زد و خورد سربازان سالم با زخمى هاى قابل حركت به لشكرگاه خود بپيوندند و عده كشته و زخمى هاى غير قابل حركت در جاى خود مى ماندند تا براى آنها اقدام لازم معمول گردد. حذيفه عدلى مى گويد: در يكى از روزها پسر عموى من با ستون نظامى مسلمين به عرصه پيكار رفت ولى برنگشت . من ظرف آبى با خود برداشتم ، به طرف ميدان جنگ رفتم تا اگر پسر عمويم زنده است و رمقى دارد آبش بدهم .
فاذا انا به بين القتلى فقلت : انا اسقيك ؟ فاشار الى ان نعم . فاذا برجل يقول : آه ! فاشار الى ابن عمى ان انطلق اليه و اسقه . فاذا هو هشام بن العاص . فقلت : اسقيك ؟ فاشار الى ان نعم . فسمع آخر يقول آه ! فاشار الى ان انطلق اليه . فجئته فاذا هو قد مات . فرجعت الى هشام . فاذا هو قد مات . فرجعت الى ابن عمى . فاذا هو قد مات . (٢٠٦)
ناگهان پسر عمويم را بين كشته ها يافتم ، بر بالين پسر عمويم نشستم و به او گفتم : مى خواهى آبت بدهم ؟ با اشاره جواب مثبت داد. در اين موقع مجروح ديگرى كه در آن نزديك افتاده بود و كلمه آب را شنيد گفت : آه ! پسر عمويم با اشاره به من فهماند كه اول بروم او را آب بدهم . پسر عمو را گذاردم ، بر بالين دومى آمدم ديدم هشام بن عاص است . گفتم مى خواهى آبت بدهم ؟ با اشاره جواب داد: بلى . كلمه آب را مجروح سومى كه در آن نزديك افتاده بود شنيد، گفت : آه ! هشام اشاره كرد كه اول به او آب بدهم . هشام را گذاردم بر بالين سومى آمدم . در اين فاصله كوتاه او مرده بود. برگشتم بر بالين هشام ، او نيز مرده بود. بالاى سر پسر عمويم آمدم ، او هم از دار دنيا رفته بود.
يكى از مورخين درباره عللى كه موجب پيشرفت مسلمين گرديد بحث نموده و مى گويد: يكى از آن علل صفت ايثار بر نفس و ديگرى را بر خود مقدم داشتن بود. سپس همين قطعه تاريخى را به طور شاهد ذكر كرده و مى گويد: اين سه مجروح بر اثر جراحات و خونريزى شديد در آستانه مرگ قرار داشتند، در آن لحظات ، جاى خودنمايى و رياكارى نبود، اما مكتب اسلام حس فداكارى و ايثار را آنچنان در ضميرشان پايه گذارى نموده بود كه در دقايق آخر زندگى با آنكه تشنه بودند آب نخوردند و برادران خويشتن را بر خود مقدم داشتند. البته ملتى اينچنين ايثارگر و فداكار و شايسته است بسرعت پيشروى كند و در جهان برترى و تقدم به دست آورد.
امام سجاد عليه السلام در قطعه اول اين قسمت از دعاى شريف مكارم الاخلاق كه موضوع سخنرانى امروز است ، به پيشگاه خداوند عرض ‍ مى كند:
و ايثار التفضل ؛ بارالها! مسلمانان را موفق بدار كه نسبت به برادران دينى خود ايثار تفضل نمايند و آنان را مشمول عنايات ابتدايى و بدون علت خود قرار دهند. بى گمان ايثار تفضل كه از عالى ترين كرايم اخلاقى است مى تواند در حفظ عدل اجتماعى اثرى درخشان و بارز داشته باشد زيرا مردمى كه با ايثار تفضل خو گرفته و افراد را مشمول عنايات ابتدايى خود قرار مى دهند هرگز انديشه ظلم در سر نمى پرورند و فكر گناهكارى و تعدى نمى نمايند تا بر اثر عمل نارواى آنان به عدل اجتماعى آسيب برسد و مردم دچار ستم و تجاوز گردند.
امام سجاد (ع) در قطعه دوم اين قسمت از دعاى مكارم الاخلاق كه موضوع نيمه آخر سخنرانى امروز است ، به پيشگاه خداوند عرض ‍ مى كند:
و ترك التعيير: بارالها! مسلمانان را موفق بدار كه سرزنش يكديگر را ترك گويند و زبان به ملامت اين و آن نگشايند.
تعيير از عار است ، به معناى ننگ . فردى كه مرتكب گناه مى شود بر اثر آن در خويشتن عيب وننگى به وجود مى آورد، سرزنش ‍ كننده ، آن عيب را به رخش مى كشد و مورد ملامتش قرار مى دهد.
تعيير در اخلاق اسلام از صفات ناپسند و مذموم است و در اين باره روايات بسيارى از اولياى گرامى اسلام رسيده كه پاره اى از آنها در خلال سخنرانى به عرض شنوندگان محترم مى رسد. لازم است در آغاز بحث اين نكته تذكر داده شود كه روايات مذمت تعبير ناظر به سرزنش نمودن به يك فرد مسلمان است كه دچار لغرش گرديده و مرتكب عملى شده كه از نظر دينى حرام است و شارع اسلام آن را بر مسلمين ممنوع نموده است . بنابراين ملامتهاى سياسى ، اقتصادى ، اجتماعى و ديگر امورى همانند اينها كه از ناحيه مردم نسبت به متصديان خودسر و مستبد كه مرتكب خطا شده اند اعمال مى گردد مشمول روايات تعبير نيست و دعاى امام سجاد (ع) شامل آنها نمى شود. اولين مطلبى كه در بحث تعيير و ملامت بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه اولياى گرامى اسلام ضمن روايات ، گناه را بيمارى خوانده اند و انسان عاقل هرگز بيمار را ملامت نمى كند بلكه اگر بتواند بايد در راه درمان بكوشد و مرضش را علاج نمايد.
عن على عليه السلام قال : الذنوب الداء و الدواء الاستغفار والشفاء الا تعود. (٢٠٧)
على (ع) فرموده : گناهان بيمارى است ، داروى آن بيمارى ها طلب آمرزش ‍ از پيشگاه حضرت بارى تعالى است و نشانه شفا يافتن بيمارى آن است كه دوباره به آن راه برگشت ننمايند و مرتكب گناه نشود.
امام صادق عليه السلام ضمن حديثى در مورد عيوب اخلاقى و گناهان ، از قول حضرت مسيح ابن مريم (ع) نقل نموده كه فرموده است :
انما الناس رجلان : مبتلى و معافى . فارحم المبتلى و اشكر الله على العافية . (٢٠٨)
مردم دو گروه اند: يا به بيمارى گناه مبتلا هستند يا آنكه در سلامت و عافيت اند. مبتلايان به بيمارى گناه را مورد ترحم و دلسوزى قرار دهيد و شكرگزار خداوند در عافيت و سلامت خود باشيد.
حضرت مولى الموحدين اميرالمؤ منين على (ع) در يكى از خطبه ها در مورد تعبير و سرزنش گناهكاران سخن گفته و ملامت كننده را از ابعاد مختلف محدود و محصور نموده است . به نظر مى رسد كه اگر شنوندگان محترم در اين گفته حكيمانه دقت كامل مبذول دارند هرگز مسئوليت خود را از ياد نمى برند و به خويشتن اجازه نمى دهند مسلمانى را براى گناهى كه مرتكب شده است مورد ملامت و تعييرش قرار دهند.
و انما ينبغى لاهل العصمة و المصنوع اليهم فى السلامة ان يرحموا اهل الذنوب والمعصية و يكون الشكر هو الغالب عليهم و الحاجز لهم عنهم فكيف بالعائد الذى عاب اخاه و عيره ببلواه ؟ اما ذكر موضع ستر الله عليه من ذنوبه مما هو اعظم من الذنب الذى عابه به و كيف يذمه بذنب قد ركب مثله . فان لم يكن ركب ذلك الذنب بعينه فقد عصى الله فى ماسواه مما هو اعظم منه و ايم الله لئن لم يكن عصاه فى الكبير و عصاه فى الصغير، لجراءته على عيب الناس اكبر. (٢٠٩)
بى گمان شايسته است براى كسانى كه از گناه منزه اند يا بر اثر تفضل الهى سالم مانده اند گناهكاران را مورد ترحم قرار دهند و شكر خداوند در سلامتشان از گناه ، شاغل اغلب اوقاتشان باشد و همان شكرگزارى مانع آن شود كه به معصيت گناهكاران بپردازند. چگونه يك فرد مسلمان از برادر خود عيب مى گيرد و او را در گناهش تعيير و ملامت مى نمايد؟ آيا به ياد نمى آورد گناهانى را كه خودش مرتكب تعيير و ملامت مى نمايد؟ آيا به ياد نمى آورد گناهانى را كه خودش مرتكب شده و خداوند آنها را مستور داشته از گناه شخصى كه مورد عيب گيريش قرار گرفته بزرگتر بوده است . چگونه مذمت مى كند او را در گناههايى كه خودش آن را مرتكب شده است و اگر آن گناه را به عينه انجام نداده به گناه بزرگترى دست زده است . قسم به خدا اگر به معاصى كبيره آلوده نشده و معاصى صغيره داشته جرئت و جسارت او بر عيب گيرى از مردم بزرگتر از هر گناه كبيره اى است كه آدمى انجام مى دهد.
اگر مسلمانى به گناهى آلوده بود اما بعدا توبه نموده و آن را ترك گفته است ، سرزنش چنين مسلمانى به مراتب سنگينتر از ملامت كسى است كه آن گناه را مرتكب مى شود. چنين ملامتى علاوه بر مجازات اخروى زمينه ساز رسوايى ملامت كننده در دار دنياست .
عن النبى صلى الله عليه و آله : من عير اخاه بذنب قد تاب منه لم يمت حتى يعمله . (٢١٠)
رسول اكرم (ص) فرموده : كسى كه برادر خود را سرزنش كند به گناهى كه از آن توبه نموده است نمى ميرد تا خودش آن گناه را مرتكب شود.
انگيزه هاى مختلفى مى تواند آدمى را به تعيير دگران وادار نمايد و زبان به سرزنش اين و آن بگشايد. بعضى از انگيزه ها نشانه سوء نيت و ناپاكدلى است ، بعضى از انگيزه ها ناشى از عيب اخلاقى و غفلت از خويشتن است ، بعضى ناشى از خامى فكر و بى مطالعه تلافى نمودن است ، و بعضى ناشى از علل ديگر، و چون اولياى دين در مقام تربيت مردم ضمن سخنان خود پاره اى از انگيزه ها را خاطر نشان ساخته اند در اينجا بعضى از آن روايات ذكر مى شود:
عن ابيجعفر عليه السلام قال : اقرب ما يكون العبد الى الكفر ان يؤ اخى الرجل الرجل على الدين فيحصى عليه زلالته ليعيره بها يوما ما. (٢١١)
امام باقر (ع) فرمود: نزديكترين عمل يك بنده به كفر اين است كه مردى با مردى به نام دين طرح دوستى بريزد و هدفش اين باشد كه لغزشهاى او را شماره كند و به ذهن بسپارد براى اينكه روزى او را از راه آن لغزشها مورد سرزنش و ملامت قرار دهد، البته چنين تعيير و ملامتى حاكى از خبث سريره و فكر خائن كسى است كه از اول به نام دين براى نيل به اين هدف پليد وارد شده و آن مرد را اغفال كرده است .
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : كفى بالمرء عيبا ان يبصر من الناس ما يعمى منه عن نفسه ، و ان يعير الناس بما لا يستطيع تركه ، و ان يؤ ذى جليسه بما لا يعنيه . (٢١٢)
رسول اكرم (ص) فرمود: براى عيب يك انسان كافى است كه نقائص را در مردم ببيند كه در خودش وجود دارد ولى از ديدن آنها نابيناست ، سرزنش ‍ كند مردم را به چيزى كه خودش مبتلاست و قادر نيست آن را ترك گويد، و اينكه همنشين خود را آزار دهد به سخنانى كه بى ثمر است و به دانستن آنها نيازى نيست .
تعيير و ملامت انسانى كه خود به نقائص مورد سرزنش گرفتار است عيب اخلاقى تعييركننده و نشانه جهل او به عيب خويشتن است .
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : اذا وقع بينك و بين اخيك هنة فلا تعيره بذنب . (٢١٣)
امام صادق (ع) فرمود: اگر بين تو و برادرت چيزى پيش آمد و رويداد نامطلوبى واقع شد او را به گناهش مورد ملامت قرار مده ، يعنى از عمل تلافى جويانه بى مطالعه خوددارى كن .
هر كشورى كه قانون بر آن حكومت مى كند اگر كسى مرتكب جرم شود بايد طبق موازين و مقررات مجازات گردد و به كيفر قانونى برسد. در چنين جامعه اى تعيير و ملامت مايه دشمنى و عداوت ، و موجب تجرى مردم در گناه و معصيت است . از اين رو اسلام در زمينه جرايم از كيفر قانونى سخن گفته و اجازه نداده است مجرم مورد ملامت و سرزنش قرار گيرد.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : اذا زنت خادم احدكم فليجلدها الحد و لا يعيرها. (٢١٤)
رسول اكرم (ص) فرمود: اگر خدمتگزار يكى از شما زنا داد بايد حد شرعى بر وى جارى شود نه اينكه مورد ملامت و تعيير قرار گيرد.
از آنچه معروض افتاد روشن شد كه تعيير نمودن و سرزنش كردن مسلمانان براى گناهى كه مرتكب شده است در اسلام مذموم و ناپسند است و پيروان قرآن شريف بايد مراقبت كنند كه به اين خصلت مذموم و بد آلوده نشوند و برادران خود را با ملامت نيازارند، ضمنا متوجه باشند كه در روايات اسلامى خاطر نشان گرديده است كه سرزنش كنندگان از كيفر الهى در دنيا و آخرت مصون نخواهند بود.
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : من انب مؤ منا انبه الله فى الدنيا و الاخرة . (٢١٥)
امام صادق (ع) فرمود: كسى كه مؤ منى را تعيير و سرزنش نمايد خداوند او را در دنيا و آخرت مورد ملامت خود قرار خواهد داد.
امام سجاد (ع) در اين قطعه از دعاى شريف مكارم الاخلاق به پيشگاه بارى تعالى عرض مى كند:
و ترك التعيير؛بارالها! مسلمانان را موفق بدار كه تعيير و ملامت را ترك گويند و براى گناهى كه مرتكب شده اند لب به سرزنش يكديگر نگشايند.
هر فردى به طور طبيعى خويشتن را دوست دارد و به غريزه حب ذات به خود علاقه مند است . هتك و تحقير را تحمل نمى كند و آن را اهانت به شخصيت خود تلقى مى نمايد و تا آنجا كه قدرت دارد براى دفاع از عرض ‍ خود مى كوشد. تعيير و سرزنش كه خود عمل موهنى است احساس ملامت شده را تحريك مى كند، برافروخته مى گردد، مهياى مقابله مى شود، زبان به اهانت تعيير كننده مى گشايد، تعييركننده نيز پاسخ مى گويد و در نتيجه بين آن دو، سخنان تند و موهنى رد و بدل مى گردد و ممكن است در پاره اى از مواقع ، وضع و محاذات طرفين به قدرى شديد شود كه دامنه كلام به دروغگويى و افترا منتهى گردد و احيانا به زد و خورد منجر شود و مايه بروز مفاسد سنگين و غير قابل جبران گردد.
اولياى گرامى اسلام براى اينكه جامعه را از زيانهاى ناشى از سرزنش مصون دارند و از اختلاف و پراكندگى جلوگيرى نمايند و به مسلمانان دستور داده اند كه هميشه و همه جا از سرزنش مسلمانان بپرهيزند و خويشتن را به اين گناه آلوده ننمايند. اگر در موردى مسلمانى اين وظيفه اخلاقى را رعايت ننمود و برادر دينى خود را مورد تعيير و ملامت قرار داد به مسلمان ملامت شده توصيه نموده اند كه عمل نارواى او را با ملامت تلافى ننمايد و زمينه تشاجر را فراهم نسازد، بلكه كار نادرست او را ناديده انگارد و بى تفاوت از كنارش بگذرد و بدين وسيله خويشتن را مشمول پاداش بارى تعالى بنمايد.
قال اعرابى لرسول الله صلى الله عليه و آله : اوصنى . فقال : عليك بتقوى الله ، فان امرو عيرك بشى ء يعلمه فيك فلا تعيره بشى ء تعلمه فيه ، يكن و باله عليه و اجره لك . (٢١٦)
عربى باديه نشين به رسول اكرم (ص) عرض كرد: به من سفارشى بفرماييد. حضرت فرمود: بر تو باد به تقوى ، پس اگر كسى تو را به چيزى كه مى دانست در تو وجود دارد ملامت نمود تو او را به چيزى كه مى دانى در وى هست سرزنش منما. با رعايت اين كار، وبال سرزنش براى او خواهد بود و پاداش الهى براى تو.
اگر مسلمانان به دستور اسلام توجه كنند و در زمينه گناه از ملامت يكديگر خوددارى نمايند و گناهكاران فقط مورد مجازات قانونى قرار گيرند بعيد نيست شرمندگى مجازات تا حدى گناهكاران را به خود آورد و گناه تقليل يابد. اگر ملامت يكديگر را بكلى ترك نگويند و گاه به گاه زبان به سرزنش ‍ اهل معصيت بگشايند بيش و كم اثر بد در جامعه مى گذارد و به نسبت مى تواند موجب فساد اخلاقى و اجتماعى گردد اما اگر سرزنش گناهكار در جامعه رنگ خلق عادى به خود بگيرد و افراد در ملامت اين و آن به زياده روى گرايش يابند رفته رفته پرده حياى اجتماعى دريده مى شود، قبح گناه از ميان مى رود، معصيت صورت عادى به خود مى گيرد. از آن پس گناهكاران نه تنها از ملامت اين و آن شرمنده نمى شوند و احساس انفعال نمى نمايند بلكه تكرار در ملامت موجب جرئت و جسارت مى گردد و با لجاجت و خودسرى بيشترى به كارهاى نامشروع خويش ادامه مى دهند و بدين وسيله موجبات بدبختى خود و سيه روزى را فراهم مى آورند.
عن على عليه السلام قال : الافراط فى الملامة يشب نيران اللجاج . (٢١٧)
على (ع) فرموده : زياده روى در ملامت و سرزنش ، آتش لجاج را مشتعل مى سازد و افراد را با عناد بيشترى به كارهاى نادرستشان وا مى دارد.

٤١- ترك احسان نابجا - حق گويى وتحمل مشقت

بسم الله الرحمن الرحيم
والافضال على غير المستحق والقول بالحق وان عز
خواسته حضرت على بن الحسين عليماالسلام در اين قطعه از دعاى شريف مكارم الا خلاق اين است كه مسلمانان احسان ابتدايى را به كسانى كه استحقاق واهليت ندارند ترك گويند، همچنين دعا مى كند كه مسلمانان همواره سخن حق بگويند، هر چند مشقت بار و سنگين باشد. با عنايت خداوند بزرگ اين دو خواسته امام سجاد (ع) موضوع سخنرانى امروز اسست . افضال به معناى احسان ابتدايى است و شامل تمام عطاياى مالى و گذشتهاى اخلاقى ، حتى عفو و اغماض ولى خون از قصاص قاتل نيز مى گردد. هدف امام سجاد (ع) در اين قطعه از دعا جلب توجه مسلمانان به اين نكته است كه احسان ابتدايى عملى است بسيار پسنديده و ماءجور به شرط آنكه در جاى شايسته واقع شود و اشخاصى كه استحقاق و اهليت دارند مشمول آن قرار گيرند، و لازم است افراد متدين از احسان بى مورد و نابجا خوددارى كنند، چه ممكن است اين عمل در مواقعى گناهانى را ببار آورد و منشاء پاره اى از مفاسد و اختلالات گردد و در اينجا براى روشن شدن مطلب ، بعضى از موارد، توضيح داده مى شود.
يك نفر با چهره غمگين و زبانى التماس آميز به مسلمانى مراجعه مى كند و مى گويد من و زن و فرزندان خردسالم امشب غذا نداريم و بايد گرسنه به سر بريم ، احسان كن ، تفضل نما، و نياز امشب ما را برطرف ساز. دروغ مى گويد و استحقاق ندارد. او فردى است متمكن و مصارف بيش از يك سال خود و زن و فرزند خويش را پول نقد در اختيار دارد. ولى شخص ‍ مسلمان روى عواطف اسلامى گفته او را باور مى كند و به قدر كافى به وى كمك مى نمايد. اگر مى دانست دروغ مى گويد و استحقاق ندارد هرگز چيزى به وى نمى داد گرچه كمك او بى مورد و نابجا بوده ولى اين قبيل پرداختها كه در موارد محدود و معدود انجام مى شود فساد اجتماعى به بار نمى آورد و چون پرداخت كننده به انگيزه انسانى و به قصد نوعدوستى به اين كار دست زده است از جهت روانى و معنوى بى بهره نخواهد بود و اين نكته در حديث آمده است :
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : اصطنع الخير الى من هو اهله و الى من من ليس باهله ، فان اصبت اهله فهو اهله و ان لم تصب اهله فانت من اهله (٢١٨)
رسول اكرم (ص) فرموده است : نيكى كن به كسى كه اهل نيكى است و به كسى كه اهل آن نيست ، اگر خير و نيكيت به فرد شايسته نيكى رسيد تو درك واقع نموده اى و اگر نيكيت به اهلش نرسيد تو با عمل نيكى كه انجام داده اى اهليت كار نيك را به دست آورده اى .
اندازه گيرى مصارف مالى در هر مورد از جمله شرايط اساسى در اهليت و استحقاق است . اگر كسى به عنوان عمل خير در صرف مال ، زياده روى كند و بيش از اندازه پرداخت نمايد به اسراف گراييده و مشمول دعاى امام سجاد (ع) است و بايد آن را ترك گويد، نه تنها در مورد مال بلكه در ساير خلقيات حميده نيز اندازه گيرى لازم است و اگر در حد و اندازه رعايت نشود، فضيلت به رذيلت مبدل گردد و امام عسكرى عليه السلام ضمن حديثى چند مورد را بيان فرموده است :
ان للسخاء مقدارا فان زاد عليه فهو جبن وللقتصاد مقدارا فان زاد عليه فهو بخل و للشجاعة مقدارا فان زاد عليه فهو تهور (٢١٩)
سخاوت اندازه اى دارد و اگر از آن حد بگذرد اسراف است ، حزم و احتياط اندازه اى دارد و اگر از حدش بگذرد ترس است ، اقتصاد و ميانه روى حدى دارد و اگر از آن حد تجاوز نمايد بخل است ، شجاعت اندازه اى دارد و اگر از آن اندازه بگذرد تهور است .
عن على عليه السلام قال : من كان له مال فاياكم و الفساد، فان اعطاه فى غير حقه تبذير و اسراف . (٢٢٠)
على (ع) فرموده است : كسى كه مال دارد از فساد بپرهيزد كه اعطاى مال در غير حقش تبذير و اسراف خواهد بود.
مهمتر از امر مال و صرف نابجا و بى مورد آن عفو و اغماضهايى است كه در زمينه مكارم اخلاق انجام مى شود. از جمله بخشيدن كسى است كه به شما ستم نموده است : العفو عمن ظلمك . اين عفو و اغماض بسيار ممدوح و پسنديده است به شرط آنكه فرد مورد عفو، استحقاق و شايستگى داشته باشد، از عفو و اغماض حقشناسى كند، خويشتن را اصلاح نمايد، و مراقب باشد كه از آن پس دگران مورد تعديش قرار نگيرند. اما اگر شخصى كه به شما ظلم كرده پست و فرومايه باشد، عفو و بخشش را به ضعف شما و قدرت خودش تفسير مى نمايد، و از آن پس بر تجرى خويش مى افزايد، چنين عفوى ناپسند و مذموم است ، و در مجلد اول ، سخنرانى دوازدهم ، بعضى از روايات اسلامى در اين باره ذكر شده است . على (ع) سوء تاءثير كرامت خلق را در فرومايگان و افراد لئيم و پست با عبارتى كوتاه بيان فرموده است :
الكرامة يفسد من اللئيم بقدر ما يصلح من الكريم . (٢٢١)
كرامت خلق و گذشت بزرگواران در افراد فرومايه و لئيم همان قدر اثر منفى مى گذارد و فساد به بار مى آورد كه در وجود افراد كريم اثر مثبت دارد و مايه اصلاح مى گردد.
افراد بزرگوار و كريم النفس پيش از آنكه ظالم خود را مورد عفو قرار دهند لازم است به گونه اى او را بيازمايند يا از چگونگى انديشه و افكارش قرار دهند لازم است به گونه اى او را بياموزند يا از چگونگى انديشه و افكارش ‍ تحقق نمايند، اگر لايق است از وى بگذرند و اگر استحقاق و اهليت نداشت زمينه مجازاتش را فراهم آورند تا بر اثر عفو نابجا و بى مورد، ستمكارى را آزاد نگذارند و مردم را به ظلمهاى تازه اى گرفتار ننمايند. جالب آنكه اگر افراد كريم النفس شخص ظالمى را ببخشند كه شايسته عفو و اغماض بوده ، علاوه بر عز دنيوى و محبوبيت نزد مردم ، در قيامت نيز از فيض رحمت بارى تعالى به پاداش عفوى كه در دنيا نموده اند برخوردار مى گردند، اما اگر كسى را مورد عفو قرار دهند كه استحقاق و شايستگى نداشته است در دنيا عزى نصيبشان نمى شود و در آخرت نيز از رحمت خداوند بهره اى نخواهند داشت .
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : يا مفضل ! اذا اردت ان تعلم الى خير يصير الرجل ام الى شر انظر اين يضع معروفه فان كان يضع معروفه عند اهله فاعلم ان يصير الى خير و ان كان يضع معروفه عند خير اهله فاعلم انه ليس له فى الاخرة من خلاق . (٢٢٢)
امام صادق (ع) فرمود: اى مفضل ! اگر خواستى بدانى گردش كار يك مرد به خير است يا به شر، ببين عمل خوب و معروف خوب خود را كجا و در چه مواردى قرار مى دهد بدان كه در خير و خوبى است و اگر معروف خود را نااهل به كار مى برد بدان كه در آخرت براى او نصيبى نخواهد بود.
در اسلام براى كسى كه عمدا انسانى را به قتل مى رساند مجازات اعدام مقرر گرديده است . قاضى شرع در محكمه قضا تمام ابعاد جرم و شرايط قتل عمد را بررسى مى كند، موقعى كه قتل را مشمول قانون قصاص در اختيار ولى خون قرار مى دهد. ممكن است كشتن قاتل براى بازماندگان مقتول موجب تسلى خاطر گردد ولى به صريح قرآن شريف جعل قانون قصاص براى حفظ حيات مردم و به منظور عبرت گرفتن اهل شرارت و عناصر ناراحت است تا فكر قتل در سر نپرورند و دست خود را به خون بيگناهان نيالايند.
و لكم فى القصاص حيوة يا اولى الالباب لعلكم تتقون . (٢٢٣)
اى خردمندان ! حيات جامعه در قصاص است تا جنايتكاران از قانون اعدام عبرت بگيرند و از ريختن خون بيگناهان پرهيز نمايند. نكته جالب توجه در قانون قصاص اسلام اين است كه اولا، اجراى حكم اعدام در عهده دولت نيست بلكه پس از صدور حكم قصاص ، قاتل در اختيار ولى خون قرار داده مى شود و اوست كه مى تواند حكم قصاص را درباره قاتل اجرا نمايد. ثانيا، ولى خون ملزم نيست حتما قاتل را اعدام كند بلكه مى تواند او را ببخشد، مى تواند ديه مقتول را بگيرد و آزادش نمايد، و مى تواند او را اعدام كند.
مى دانيم افرادى كه مرتكب قتل مى شوند و محكوم به اعدام مى گردند از نظر روحيه و طرز تفكر متفاوت اند، بعضى در كشتن افراد و ريختن خون بى گناه جسور و بيباك اند، نه تنها از قتل نفس ، متاءثر و متاءلم نمى گردند بلكه از عمل جنايى خود احساس خشنودى و رضايت خاطر مى نمايند. اما بعضى علاوه بر اينكه در انديشه قتل بى گناه نيستند و فكر جنايت در سر نمى پرورند از شنيدن خبر قتل بى گناه ناراحت و نگران مى شوند و از اينكه ناروا خونى به زمين ريخته شده افسرده دل و آزرده خاطرند. نمى توان گفت اين دو قاتل از نظر ارتكاب جرم و تهديد حيات جامعه يكسان اند. قاتل اول فردى است آدمكش و جنايتكار، وجود او حيات انسانها را تهديد مى كند و مردم با بودن او احساس ايمنى نمى نمايند و اگر موقعى بر اثر قتل بى گناه در محكمه محكوم به اعدام گردد، جامعه قتل او را استقبال مى كند و با اعدام او از پريشان فكرى رهايى مى يابد. اما قاتل دوم جنايتكار نيست ، او در يك لحظه تحت تاءثير خشم شديد قرار گرفته ، خود را نگه نداشته ، و بر اثر شدت هيجان ، تلفنى كه در كنار دستش بوده برداشته و با شدت بر سر طرف خشم خود كوبيده و او بر اثر اين ضربه كشته شده است . فايده آزادى قانونى ولى خون از اين نظر بسيار مهم و شايان ملاحظه است ، او از طرفى با اختيارى كه دارد مى تواند قاتل جنايتكار را اعدام كند، او را از ميان ببرد، و با اين عمل حيات مردم را از ناامنى و خطر برهاند، و از طرف ديگر مى تواند قاتلى را كه بر اثر خشم موقت مرتكب قتل گرديده و در محكمه قضاى اسلامى به اعدام محكوم شده و اما وجودش براى حيات جامعه زيان ندارد مورد عفو و اغماضش قرار دهد، او را ببخشد، و آزادش نمايد. خداوند در آيه قصاص ‍ اولوالالباب را مخاطب ساخته و فرموده است :
در قانون قصاص ، حيات جامعه مورد نظر است . شايد از خطاب به عقلا و خردمندان ناظر به آزادى قانونى اولياى خون در اعدام قاتل يا عفو و اغماض از قتل او باشد، گويى خداوند تشخيص مصلحت قصاص يا عفو قاتل را به عهده عقلاى هر محل گذارده تا مراقب تصميمهاى اولياى خون باشند و مصلحت محيط را به آنان القا نمايند، در موردى كه جنايتكار خطرناك محكوم به اعدام گرديده ممكن است دوستان قاتل كه خود عناصر فاسدى هستند اطراف ولى خون را بگيرند، با خواهش يا تطميع يا تهديد از او بخواهند كه جنايتكار را ببخشد و از اعدامش چشم پوشى نمايد. عقلا بايد پيشدستى كنند، ولى خون را به خطر عفو قاتل متوجه نمايند، و به او بگويند: مبادا او را ببخشى و اگر به چنين امر خطايى دست زدى و او را مورد عفوش قرار دادى آزاد كردى همه مردم از تو ناراضى مى شوند و چون با عملت خيانت پيشه اى را بر مردم مسلط ساخته اى مورد خشم شديد آنان قرار مى گيرى و از اين پس زندگانى براى تو در اين محيط سخت و سنگين خواهد بود، حتما بايد او را اعدام كنى . اگر محكوم به مرگ عنصر بى خطرى است و بر اثر خشم يا غفلت مرتكب قتل گرديده ، از ولى خون بخواهند تا او را ببخشد و بدين وسيله در دنيا مهر و عواطف مردم را به خويشتن جلب كند و در آخرت نيز خود را مشمول فيض و رحمت حضرت بارى تعالى بنمايد.
امام سجاد (ع) براى نجات يك انسان كه جنايتكار نبوده و ناخواسته مرتكب قتل گرديد حداكثر مجاهده را معمول فرمود تا ولى خون او را بخشيد و از اعدام رهايى يافت . براى آنكه شنوندگان محترم بدانند نجات انسانى كه جنايتكار نيست و بر اثر پيشامدى مرتكب قتل گرديده تا چه حد از نظر اولياى گرامى اسلام اهميت و ارزش دارد در اينجا قسمتى از متن حديث را كه مورد شاهد است به عرض مى رساند:
قال ابو محمد الحسن العسكرى عليه السلام ان رجلا جاء الى على ابن الحسين عليهما السلام برجل يزعم انه قاتل ابيه فاعترف ، فاوجب عليه القصاص و ساله ان يعفو عنه ليعظم الله ثوابه . فكاءن نفسه لم تطب بذلك . فقال على بن الحسين عليهما السلام للمدعى للدم الولى المستحق للقصاص : ان كنت تذكر لهذا الرجل عليك فضلا فهب له هذه الجناية و اغفرله هذا الذنب . قال : يابن رسول الله له على حق و لكن لم يبلغ ان اعفو له عن قتل والدى . قال : فتريد ماذا؟ قال : اريد القود. فان اراد لحقه على ان اصالحه على الدية صالحته و عفوت عنه . فقال على بن الحسين فماذا حقه عليك ؟ قال : يابن رسول الله : لقننى توحيد الله و نبوة محمد رسول الله و امامة على و الائمة . فقال على بن الحسين عليهما السلام : فهذا لا يفى بدم ابيك ؟ بلى و الله ، هذا يفى بدماء اهل الارض .
حضرت امام حسن عسكرى (ع) فرمود : مردى حضور على بن الحسين عليهما السلام شرفياب شد و شخصى را با خود آورده بود كه گمان داشت او پدرش را كشته است . متهم در محضر امام به قتلى كه مرتكب شده بود اعتراف نمود و با اقرار صريحش لزوم قانونى قصاص تحقق يافت . از مشاهده وضع قاتل و اعترافش براى امام روشن شد كه او مرد جنايتكارى نيست . از فرزند مقتول كه ولى خون بود خواست او را ببخشد تا مشمول اجر بزرگ بارى تعالى واقع شود اما دل جوان به اين عفو راضى نبود. امام فرمود: اگر به ياد مى آورى كه او بر تو حقى دارد به احترام آن حق از او بگذر و آزادش نما. عرض كرد: يا بن رسول الله ! به من حقى دارد ولى ارزش آن حق به قدرى نيست كه از خون پدرم بگذرم . فرمود: پس مى خواهى چه كنى ؟ گفت : مى خواهم قصاص كنم ، اما اگر او مايل باشد حاضرم به احترام حقى كه به من دارد قتل او را با ديه صلح كنم و آزادش نمايم . امام پرسيد: حق او بر تو چيست ؟ عرض كرد: او توحيد خدا را نبوت حضرت محمد صلى الله عليه و آله را و امامت على (ع) و ديگر ائمه را به من آموخت . حضرت فرمود: آيا اينها كه به تو ياد داده به قدر خون پدرت نمى ارزد؟ قسم به خدا، آموخته هاى او به قدر خون تمام مردم روى زمين ارزش دارد.
قال على بن الحسين للقاتل : افتجعل لى ثواب تلقينك له حتى ابذل لك الدية فتجوبها من القتل ؟ قال : يابن رسول الله ! انا محتاج اليها و انت مستغن عنها فان ذنوبى عظيمة و ذنبى الى هذا المقتول ايضا بينى و بينه لابينى و بين وليه هذا. قال على ابن الحسين عليهما السلام : فتستسلم للقتل احب اليك من نزولك عن هذا التلقين . قال : بلى يا ابن رسول الله . (٢٢٤)
امام سجاد (ع) به قاتل فرمود: آيا حاضرى ثواب آمرزش توحيد و نبوت و امامتى را كه به اين شخص آموخته اى به من برگذار نمايى تا ديه خون پدر او را بدهم و تو از قتل نجات پيدا كنى ؟ عرض كرد: يا بن رسول الله ؟ من نيازمند آمرزش خود هستم و تو نياز ندارى ، چون كه گناهان من بزرگ است و گناهى كه در قتل مرتكب شده ام بين من و مقتول است نه بين من و اين مرد كه ولى خون است . حضرت سجاد (ع) فرمود: پس در نظر تو تسليم شدن براى قاتل محبوبتر از اين است كه ثواب آموزشت را از دست بدهى ؟ عرض كرد: بلى يابن رسول الله .
خلاصه امام سجاد (ع) با ولى خون سخنانى فرمود: سرانجام راضى شد كه قاتل را مورد عفو قرار دهد و از قتلش درگذرد. از اين روايت بخوبى روشن مى شود كه اگر كسى جنايتكار نيست و مرتكب قتل گرديده اما وجود او حيات جامعه را در خطر قرار نمى دهد شايسته است عقلا و خير خواهان در نجات او همت گمارند و به پيروى از امام سجاد (ع) آنقدر كوشش كنند تا حيات انسانى را كه بر اثر رويدادى مرتكب قتل گرديده و از عمل خود سخت پشيمان شده است ، حفظ نمايند. چنين انسانى استحقاق افضال و احسان دارد، شايسته است درباره اش جديت شود تا از قتل رهايى يابد، قطعا كسانى كه در اين امر مداخله مى كنند و جديت مى نمايند و همچنين ولى خون كه قاتل را مى بخشد در پيشگاه خداوند از اجر بسيار بزرگ برخوردار خواهند بود.
اما وساطت براى نجات جنايتكار و عفو انسان قاتلى كه از كشتن مردم خشنود مى شود و با بقاى او حيات جامعه در خطر قرار مى گيرد و از مردم سلب امنيت مى شود بسيار ناپسند و مذموم است و چنين عملى در نظر حضرت مولى الموحدين على عليه السلام ستم كردن به معروف شناخته شده است :
عن على عليه السلام قال : ظلم المعروف من وضعه فى غير اهله . (٢٢٥)
على (ع) فرموده : به معروف و عمل خير ستم كرده است كسى كه آن را نابجا و در مورد غير اهلش اعمال نمايد.


۸
٤٢- كم شمردن كارهاى خوب - بسيار شمردن كارهاى بد

با توضيحى كه به عرض رسيد معناى قطعه اول كلام امام سجاد (ع) در اين قسمت از دعاى مكارم الاخلاق روشن شد. خواسته حضرت زين العابدين از پيشگاه خداوند اين است كه مسلمانان احسان ابتدايى خويش ‍ را در مورد كسانى كه استحقاق و اهليت ندارند ترك گويند و از انجام چنين معروفى خوددارى نمايند. احسان ابتدايى نابجا در مورد افراد غير مستحق از طرفى به فرموده على (ع) ظلم به معروف است و از طرف ديگر ظلم به مردم ، زيرا عدل زمانى اجرا مى شود و جامعه از فوايد آن برخوردار مى گردد كه عوامل ضد عدل سركوب گردند، عناصر ستمگر مورد حمايت قرار نگيرند، و كسانى آگاهانه يا ناآگاه راه بيدادگرى آنان را هموار نسازند. مثلا اگر جنايتكارى بر اثر قتل بى گناهى محكوم به اعدام گرديده است كسانى به حمايت او قيام نكنند و به گمان آنكه با شفاعت خويش معروفى را انجام دهند، از ولى خون ، عفو قاتل را نخواهند و موجبات آزاديش را فراهم نياورند چه آنكه آزاد ساختن جنايتكار بيباك به خطر انداختن حيات جامعه و برهم زدن امنيت فكرى و آرامش خاطر مردم است .
ترحم بر پلنگ تيز دندان ستمكارى بود بر گوسفندان
از اين رو امام سجاد (ع) ترك احسان ابتدايى را به افراد نااهل و غير مستحق در زمينه بسط عدل به پيشگاه خداوند عرض نموده و از مسلمانان ترك آن را خواسته است .
در قطعه دوم اين قسمت از دعاى شريف مكارم الاخلاق كه موضوع نيمه آخر سخنرانى امروز است ، امام سجاد (ع) به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و القول بالحق و ان عز؛بارالها! مسلمانان را موفق بدار كه همواره سخن حق بگويند اگر چه آن سخن براى آنان سنگين و موجب مشقت باشد.
حق در لغت عرب به معانى متعددى آمده است ، گاهى حق گفته مى شود به معناى عدل در مقابل ظلم ، گاهى حق گفته مى شود به معناى صحيح و صواب در مقابل باطل و ناصواب ، گاهى حق گفته مى شود به معناى واقع و نفس الامر در مقابل ناحق و غير واقعى ، و در كلام امام سجاد (ع) اين سه معنى راه دارد و مسلمانان بايد در سخنان خود هميشه و همه جا اين سه مطلب را رعايت نمايند، اگر چه مشقت بار و سنگين باشد. سنگينى قول حق گاهى از اين جهت است كه عدل در كلام به ضرر ما يا به ضرر بستگان مورد علاقه ما تمام مى شود، و گاهى از اين جهت است كه بر وفق عدل سخن گفتن به نفع كسانى است كه بغض و كينه ما را در دل دارند. در هر دو صورت ، گفتن حق سنگين و مشقت بار است ، اما ارزش حق و عدل در اسلام به قدرى مهم است كه بايد سختى و مشقت آن را تحمل نمود و هرگز در راه ظلم و ناحق قدم نگذارد. قرآن شريف در زمينه عدل ، اين هر دو مشقت را در دو آيه مورد توجه قرار داده و به مسلمانان خاطر نشان ساخته است كه هيچ يك از اين دو مشقت موجب نشود كه عدل و حق را ترك گوييد و به باطل و نادرستى گرايش يابيد.
يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله و لو على انفسكم او الوالدين و الاقربين . (٢٢٦)
اى اهل ايمان ! بپا داريد عدل را و همواره گواهان حق باشيد هر چند بپا داشتن عدل و گواهى حق به ضرر خودتان يا والدين و نزديكانتان باشد.
يا ايها الذين آمنوا كانوا قوامين لله شهداء بالقسط و لا يجرمنكم شنآن فوم على الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى . (٢٢٧)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در راه خدا پايدار و استوار باشيد و به حق و عدل گواهى دهيد، مراقبت نماييد كه عداوت و بغض گروهى شما را وادار نكند كه درباره آنان عدل را ترك گوييد. عدالت كنيد كه عدل از هر عمل خوبى به تقوى نزديكتر است .
رعايت حق عدالت آدمى را با ناراحتى و مشكلات مواجه مى سازد ولى طالبان حق و عدل مشكلات آن را كه مايه تعالى معنوى و سعادت انسانى است تحمل مى كنند و در دنيا از عز و محبوبيت اجتماعى برخوردار مى گردند و در قيامت از رحمت نامحدود خداوند بهره مند مى شوند.
عن ابى محمد الحسن العسكرى عليه السلام قال : ما ترك الحق عزيز الا ذل و لا اخذ به ذليل الا عز. (٢٢٨)
امام عسكرى (ع) فرموده است : هيچ عزيزى حق را ترك نگفته جز آنكه ذليل و خوار شده است و هيچ ذليلى حق را اخذ ننموده ، جز آنكه به عز و بزرگى رسيده است .
عن ابيجعفر عليه السلام قال : لما حضرت ابى على بن الحسين عليه السلام الوفاة ضمنى الى صدره ثم قال : اى بنى ! اوصيك بما اوصانى ابى حين حضرته الوفاة و بما ذكر ان اباه عليه السلام اوصاه به . اى بنى ! اصبر على الحق و ان كان مرا. (٢٢٩)
امام باقر (ع) فرمود: پدرم حضرت زين العابدين موقعى كه مرگش فرا رسيده بود مرا سينه چسباند و به من فرمود: ترا وصيت مى كنم به چيزى كه پدرم موقع مرگ به من وصيت نمود و فرمود پدرم اين وصيت را به من فرموده است : براى حق بردبار و صابر باش اگر چه تلخ و ناگوار باشد.
اولياى گرامى اسلام براى آنكه پيروان خود را به صراط مستقيم حق سوق دهند و آنان را از گرايش به راه باطل بازدارند با تعبيرهاى مختلف در اين باره سخن گفته و مسئوليت الهى خود را به بهترين وجه انجام داده اند.
عن على عليه السلام قال : اصبر على مرارة الحق و اياك ان تنخدع لحلاوة الباطل . (٢٣٠)
على (ع) فرموده : با تلخى حق بساز و سختى آن را تحمل كن ، بپرهيز از اينكه شيرينى باطل ، اغفالت كند و راه حق را ترك گويى و براى هميشه بدبخت و سيه روز شوى .
بعضى از افراد، قسمتى از عمر خويش را در انجام كار باطل گذرانده و با پيمودن آن راه ، زندگى بالنسبه راحت و مرفهى به دست آورده اند. اگر به اين روش ناروا و خلاف حق تا آخر عمر ادامه دهد، سرانجام با سوء عاقبت و وجدانى ناراحت مى ميرد و در پيشگاه الهى شرمنده و معذب خواهد بود، و اگر بخواهد از آن راه برگردد به سختى و زحمت دچار مى شود و زندگى راحت از كف مى دهد. على (ع) به چنين انسانى فرموده است :
عودك الى الحق و ان تعتب خير من راحتك مع لزوم الباطل . (٢٣١)
على (ع) فرموده : برگشتت به حق اگر چه مستلزم رنج و تعب باشد بهتر از اين است كه راحت زندگى كنى و همچنان ملازم اعمال باطل و ناروا باشى .
بحق سخن گفتن و طبق حق عمل نمودن هميشه و همه جا مطلوب شرع مقدس و مايه جلب رحمت حضرت بارى تعالى است ولى در بعضى از مواقع گفتن يك كلمه حق در مقابل قدرتمندى ستمگر كه حيات بى گناهى را حفظ مى كند يا ستمى را از مردمى مى گرداند بسيار ارزنده و مهم است و پيشواى بزرگ اسلام آن را برترين جهاد خوانده است .
عن النبى صلى الله عليه و آله : ان افضل الجهاد كلمة حق عند سلطان جائر. (٢٣٢)
رسول اكرم (ص) فرموده : بالاترين جهاد گفتن كلمه حق نزد سلطان ستمكار است .
شرط اصلى عمل نمودن بر وفق حق ، شناختن حق و تميز آن از باطل است . در پاره اى از مواقع جامعه بر اثر حوادث و رويدادهاى سنگينى دچار اختلاف شديد مى گردد و حق و باطل آنچنان به هم مى آميزد؟ كه شناخت روا از ناروا، حتى براى افراد پاكدل و منظمى كه با خلوص علاقه مند به اقامه حق و عدل اند، مشكل مى شود و در گزينش خط مشى خود دچار حيرت مى گردند. ممكن است كسانى تصور كنند در اين قبيل مواقع راهى را كه اكثريت در پيش گرفته و مى پيمايد صحيح و برحق است و بايد به آنان پيوست ، بعضى ممكن است تحت تاءثير افرادى قرار گيرند كه بين مردم قدر و منزلتى رفيع دارند و گمان كنند پيروى از افراد نامى و مشهور، راه نيل به حق و عدالت و مايه وصول به رستگارى و سعادت است ، اما بايد از اين مطلب روشن باشد كه هيچ يك از اين دو راه معيار وصول به حق و عدل و رهايى از باطل و ظلم نيست . در چنين موقع خطيرى هر فردى بايد وظيفه خويش را انجام دهد، به مسئوليت شخصى خود بينديشد، عقل خود را به كار گيرد، از پى كاوش و تحقيق برود، و سعى خود را آنطور كه بايد مبذول دارد تا حق را بشناسد، راه خود را تميز دهد، و براى جلب رضاى خداوند آن راه واقعى را بپيمايد.
براى آنكه آدمى بتواند با مجاهده و كوشش و از راه به كار بستن عقل ، حق و باطل را بشناسد، روا را از ناروا تميز دهد و صراط مستقيم رستگارى و سعادت را بيابد، بايد در اولين مرحله ، عقل را از تمام قيد و بندهاى اسارت كه سد راه واقع بينى است ، آزاد سازد و انديشه هاى تعصب و تصلب ، لجاج و عناد، دوستى و دشمنى ، تفوق طلبى و برترى جويى ، خودخواهى و هوى پرستى و ديگر فكرهايى همانند اينها را از صفحه خاطر بزدايد، آزاد تعقل كند و فقط در جستجوى حق باشد. در مرحله دوم از خداوند استمداد نمايد كه مجاهده اش خالصانه و پاك باشد تا از هدايت حضرت بارى تعالى بهره مند گردد.
خداوند در قرآن شريف فرموده :
و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا. (٢٣٣)
هر كس در راه ما مجاهده نمايد، او را از هدايت خود برخوردار مى سازيم .
اگر با او با خلوص و براى نيل به حق و حقيقت مجاهده نمايد قطعا خداوند وعده خود را درباره او عملى مى نمايد و هدايتش مى كند. در مرحله سوم وقتى حق را شناخت ، بدون چون و چرا از آن پيروى كند، هر چند بر خلاف ميلش باشد؛ چه آنكه پيروى از حق ، اطاعت از خداوند است و افراد مطيع حق مشمول فيض او خواهند بود.
عن على عليه السلام قال : ان افضل الناس عند الله من كان العمل بالحق احب اليه و ان نقصه و كرثه من الباطل و ان جر فائدة و زاده . (٢٣٤)
على عليه السلام فرموده : برتر از همه مردم نزد بارى تعالى كسى است كه عمل به حق ، نزد او محبوبتر از باطل باشد. اگر چه عمل به حق مايه نقص و اندوه وى گردد و عمل به باطل موجب جلب منفعت و افزايش موقع او شود.

٤٢- كم شمردن كارهاى خوب - بسيار شمردن كارهاى بد

بسم الله الرحمن الرحيم
و استقلال الخير و ان كثر من قولى و فعلى و استكثار الشر و ان قل من قولى و فعلى .
امام سجاد عليه السلام در اين دو قطعه دعا به پيشگاه خداوند عرض ‍ مى كند: بارالها؟ موفقم بدار تا كارهاى خوبى را كه قولا و عملا انجام مى دهم كم بشمرم ، هر چند بسيار باشد و بدى هايى را كه با زبان و عمل از من صادر مى شود بزرگ بشمرم ، هر چند بسيار باشد و بدى هايى را كه با زبان و عمل از من صادر مى شود بزرگ بشمرم ، هرچند ناچيز باشد و بدى هايى را كه با زبان و عمل از من صادر مى شود بزرگ بشمرم ، هر چند ناچيز باشد. به خواست خداوند اين دو جمله از دعاى شريف مكارم الااخلاق موضوع بحث و سخنرانى امروز خواهد بود. راغب در معناى خير چنين مى گويد: الخير ما يرغب فيه الكل كالعقل مثلا و العدل و الفضل ؛
خير آن چيزى است كه تمام انسانها به آن رغبت و علاقه دارند مانند عقل و عدل و فضل . عقل خير است و افاضه كننده آن ذات اقدس ‍ الهى است ، اما عدل و فضل خيرى است كه ممكن است به افاضه خدا باشد و ممكن است بشر با اراده و اختيار خود آن را انجام دهد. امام سجاد (ع) در عبارت دعا از خيرى نام برده كه آن را با زبان و عمل انجام مى دهد و چنين خيرى مى تواند واجبات دينى و اعمال خوبى باشد كه مكلف آنها را براى خدا بجا مى آورد و مى تواند كارهاى نيكى باشد كه شخص مسلمان طبق تاءديب دينى و بر اساس كرامت نفس و بزرگوارى طبع با زبان و عمل ، آنها را به نفع مردم انجام مى دهد و دعاى امام سجاد (ع) مى تواند حاوى اين هر دو معنى باشد. اولياى گرامى اسلام همواره تذكر مى دادند و مسلمانان را به اين نكته اساسى متوجه مى نمودند كه بشر هر قدر در راه بندگى و اطاعت خداوند مجاهده و كوشش نمايد قادر نيست حق بندگى او را ادا كند و مراتب عبوديت خود را آنطور كه بايد و شايد ابراز نمايد. از اين رو به موازات عباداتى كه مرم انجام مى دهند لازم است به تقصير و نارسايى خود در پيشگاه مقدس الهى اعتراف نمايند و اين مطلب در خلال روايات بسيارى خاطر نشان گرديده است .
عن ابى الحسن موسى عليه السلام قال لبعض ولده يا بنى ! عليك بالجد لا تخرجن نفسك من حد التقصير فى عبادة الله عزوجل و طاعته فان الله تعالى لا يعبد حق عبادته . (٢٣٥)
حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام به بعضى از فرزندان خود فرمود: بر تو باد به جد و كوشش ، و خويشتن را از حد تقصير در عبادت و اطاعت حضرت بارى تعالى خارج مدان زيرا خداوند آنطور كه شايسته و سزاوار اوست عبادت نمى شود.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : قال الله عزوجل : لا يتكل العاملون على اعمالهم التى يعملون بها لثوابى فانهم لو اجتهدوا و اتعبوا انفسهم اعمارهم فى عبادتى كانوا مقصرين غير بالغين فى عبادتهم كنه عبادتى فيما يطلبون من كرامتى . (٢٣٦)
از رسول اكرم (ص) است كه خداوند فرموده : كسانى كه اهل عمل و عبادت اند براى نيل به عدل و پاداش من به اعمال خود اتكا ننمايند زيرا اينان هر قدر خود را به تعب اندازند و در تمام عمر عبادت كنند باز هم مقصرند و اعمالشان نارسا و كوتاه است و با عبادتى كه انجام مى دهند به كنه عبادتم نمى رسند و براى نيل به كرامت من شايستگى ندارند.
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : عليك بالجد و لا تخرجن نفسك من حد التقصير فى عبادة الله تعالى و طاعته فان الله عزوجل لا يعبد حق عبادته . (٢٣٧)
امام صادق (ع) فرموده : بر تو باد به سعى و كوشش و هرگز نفس خود را از حد تقصير در عبادت و طاعت بيرون مبر چه آنكه حق عبادت حضرت بارى تعالى هرگز ادا نشده است .
نه فقط انسانها قادر نيستند حق بندگى خداوند را ادا كنند و آنطور كه شايسته و سزاوار است او را عبادت و اطاعت نمايند بلكه فرشتگان نيز با آنكه از غرايز حيوانى و شهوات نفسانى منزه و مبرا هستند از بندگى و عبوديتى كه شايسته مقام مقدس ربوبى است عاجز و ناتوان اند. على عليه السلام در وصف فرشتگان از اين نظر چنين فرموده است :
و انهم على مكانهم منك و منزلتهم عندك و استجماع اهوائهم فيك و كثرة طاعتهم لك و قلة غفلتهم عن امرك لو عاينوا كنه ما خفى عليهم منك لحقروا اعمالهم و لزرو على انفسهم و لعرفوا انهم لم يعبدوك حق عبادتك و لم يطيعوك حق طاعتك . (٢٣٨)
فرشتگان با مكانتشان از تو، منزلتشان نزد تو، و تجمع تمايلاتشان در تو، و بسيارى اطاعتشان براى تو، و كمى غفلتشان از فرمان تو، اگر ببينند باطن آنچه را كه از تو بر آنان پنهان است اعمال خود را ناچيز مى شمرند و آنها را بر خود عيب مى گيرند و مى فهمند كه حق بندگى را در پيشگاه مقدست انجام نداده اند و آنطور كه بايد ترا اطاعت ننموده اند. افراد با ايمان عبادت و اطاعت خود را در پيشگاه الهى هر قدر بسيار باشد كم و كوچك مى شمرند و همچنين تخلفات و معاصى خويش را هر قدر هم كوچك باشد بزرگ به حساب مى آورند و با توجه به اينكه معرفت افراد با ايمان و درك معنوى آنان متفاوت است ، كوچك شمردن اطاعت و بزرگ شمردن معصيت در نظر آنان نيز متفاوت خواهد بود.
ساءل اعرابى عليا عليه السلام عن درجات المحبين ماهى . قال ادنى درجاتهم من استصغر طاعته و استعظم ذنبه و هو يظن ان ليس فى الدارين ما خوذ غيره فغشى عليه الاعرابى فلما افاق قال هل درجة اعلى منها؟ قال نعم ، سبعون درجة . (٢٣٩)
يك مرد اعرابى از على (ع) پرسيد: درجات محبين چيست ؟ حضرت فرمود: پايينترين درجه براى كسى است كه طاعت خود را كوچك تلقى كند و معصيت خود را بزرگ ببيند و چنين گمان داشته باشد كه در دنيا و آخرت هيچ كس جز او مورد مؤ اخذه حضرت بارى تعالى نيست . مرد اعرابى از شنيدن اين كلام بيهوش شد. چون به هوش آمد از حضرت پرسيد: آيا درجه اى از اين بالاتر هم وجود دارد؟ فرمود بلى ، هفتاد درجه .
با در نظر گرفتن رواياتى كه معروض افتاد، معلوم شد افراد با ايمان حتى اولياى بزرگ خداوند و همچنين فرشتگان الهى قادر نيستند حق بندگى خداوند را آنطور كه شايسته است بجا آورند و به نسبت معرفتى كه دارند عبادتها و اطاعتهاى خويشتن را كوچك و كوچكتر مى شمرند و اعتراف دارند كه : ماعبدناك حق عبادتك .
امام سجاد (ع) در جمله دعاى مكارم الاخلاق كه موضوع سخنرانى امروز است ، به پيشگاه خداوند عرض مى كند: و استقلال الخير كثر من قولى و فعلى . اگر مقصود حضرت زين العابدين (ع) از كلمه خير كه در اين عبارت آمده بندگى و اطاعت باشد معناى سخن امام آن مى شود كه : بارالها؟ موفقم بدار تا عباداتى را كه با زبان و عمل در پيشگاه مقدست انجام داده ام ، گرچه بسيار باشد، آن را قليل و كم بشمرم . در اين صورت ، مدلول دعاى امام يك امر توحيدى و اعتقادى است و مفاد آن اعتراف به اين مهم است كه : پروردگارا! بندگانت با سعى و مجاهده بسيار قادر نيستند حق بندگيت را ادا كنند و عباداتى را كه شايسته مقام مقدس توست انجام دهند. اگر مقصود حضرت زين العابدين (ع) از كلمه خير كه در جمله دعا آمده نيكى و احسان به مردم با زبان و عمل باشد، همچنان لازم است احسان كننده عمل خير خود را هر چند بزرگ باشد كوچك بشمرد، زيرا بزرگ به حساب آوردن آن اولا براى دريافت كننده احسان ناگوار و سنگين خواهد بود و ثانيا از بزرگ وانمود كردن احسان استشمام منت گذارى مى شود و اين كار، مرضى خداوند و اولياى گرامى اسلام نيست . در اينجا براى روشن شدن ارزش خير و انواع نيكى ها و همچنين كوچك شمردن آنها رواياتى را به عرض شنوندگان محترم مى رساند:
قال رجل للنبى صلى الله عليه و آله : احب ان اكون خير الناس . فقال : خير الناس من ينفع الناس و كن نافع لهم . (٢٤٠)
مردى به رسول اكرم (ص) عرض كرد: دوست دارم بهترين مردم باشم . فرمود: بهترين مردم كسى است كه نفعش عايد مردم گردد، پس تو كوشش ‍ كن كه وجودت براى مردم نافع باشد.
عن على عليه السلام قال : عليكم باعمال الخير فبادروها و لا يكن غيركم احق بها منكم . (٢٤١)
على (ع) فرموده : بر شما باد به مبادرت در اعمال خير و چنان نشود كه ديگر اقوام و ملل بر شما پيشى گيريد و در كار خود از شما شايسته تر باشند.
در روايات اسلامى اعمال نيك با زبان و كار، به عناوين مختلفى از قبيل ايثار، مواسات ، ادخال سرور، عمل معروف ، خير و احسان آمده است .
قيل يا رسول الله ! اى الناس احب اليك ؟ قال : انفع الناس بالناس . قيل يا رسول الله ! فاى الاعمال افضل ؟ قال : ادخال السرور على المؤ من . قيل : و ما سرور المؤ من ؟ قال : اشباع جوعته و تنفيس كربته و قضاء دينه و من مشى مع اخيه فى حاجة كان كصيام شهر و اعتكافه و من مشى مع مظلوم يعينه ثبت الله قدمه يوم تزل الاقدام . (٢٤٢)
به رسول اكرم (ص) عرض شد: كدامين مرد نزد شما محبوبترند؟ فرمود: آنانكه وجودشان براى مردم نافعتر است . عرض شد: كدام عمل افضل و برتر است ؟ فرمود: دل مؤ من را شاد كردن . عرض شد: سرور مؤ من در چيست ؟ فرمود: گرسنگيش را با غذا برطرف نمودن ، غصه و اندوهش را گشودن ، دينش را ادا كردن . سپس فرمود: هر كس براى حاجت برادرش با او برود اجرش همانند يك ماه روزه گرفتن و اعتكاف نمودن است . كسى كه به منظور اعانت با مظلومى برود خداوند در روزى كه قدمهاى مردم لرزان است قدم او را ثابت نگاه مى دارد.
در مكتب آسمانى اسلام برآوردن حاجات ، حل مشكلات ، حمايت از مظلومان ، و خلاصه ، هر نوع خدمتى به مردم با مال و جاه ، زبان و قلم ، به هر وسيله و هر شكل كه باشد، رحمتى است كه از طرف حضرت بارى تعالى شامل حال خدمتگزاران مى شود. شايسته است افراد نيكوكار از اين فرصت پر ارزش استفاده كنند، مشكل گرفتاران را حل نمايند، و خويشتن را از رحمت و فيض الهى بهره مند سازند و اين مدلول بسيارى از روايات اهل بيت عليهم السلام است .
عن اسمعيل بن عمار الصيرفى قال : قلت لابيعبدالله عليه السلام جعلت فداك ، المؤ من رحمة على المؤ من ؟ قال نعم . قلت و كيف ذاك ؟ قال ايما مؤ من اتى اخاه فى حاجة فانما ذلك رحمة من الله ساقها اليه و سببها له . فان قضى حاجته كان قد قبل الرحمة بقبولها و ان ردة عن حاجته فهو يقدر على قضائها فانما رد عن نفسه رحمة من الله جل و عز ساقها اليه و سببها له و ذخر الله عزوجل تلك الرحمة الى يوم القيامة حتى يكون المردود عن حاجته هو الحاكم فيها، ان شاء صرفها الى نفسه و ان شاء صرفها الى غيره . يا اسماعيل ! فاذا كان يوم القيامة و هو الحاكم فى رحمة من الله قد شرعت له فالى من ترى يصرفها؟ قلت لا اظن يصرفها عن نفسه . قال لا تظن و لكن استيقن فانه لن يردها عن نفسه . (٢٤٣)
اسماعيل بن عمار صيرفى حضور امام صادق (ع) شرفياب شد. عرض كرد: فدايت شوم ، آيا مؤ من براى مؤ من رحمت است ؟ فرمود: بلى . عرض كردم : اين چگونه است ؟ فرمود: هر مؤ منى براى حاجتى نزد برادر مؤ من خود مى آيد اين آمدن ، رحمتى است از طرف بارى تعالى كه به سوى او سوق داده شده و صاحب حاجت مسبب آن بوده است . اگر شخص مورد مراجعه حاجت او را برآورد با عمل خود، رحمت الهى را قبول نموده است و اگر حاجت او را برنياورد با آنكه قدرت برآوردن داشته رحمت الهى را از خود گردانده است . خداوند اين رحمت را تا قيامت ذخيره مى كند و در آن روز شخصى را كه حاجتش برآورده نشده بر آن رحمت حاكم مى گرداند، اگر بخواهد به ديگرى برگذار مى كند. سپس امام (ع) از اسماعيل پرسيد: به نظر تو آن رحمت الهى را به چه كسى وامى گذارد؟ اسماعيل عرض كرد: گمان نمى كنم آن رحمت را از خود بگرداند. فرمود: گمان نكن بلكه يقين داشته باش كه آن را به كسى جز خودش وا نمى گذارد.
گاهى فرد با ايمان براى حاجت خود به برادر دينيش مراجعه مى كند. او با نفوذ كلام و محبوبيتى كه در جامعه دارد مى تواند مشكل او را به آسانى حل كند و با گفتن كلمه اى حاجتش را برآورده سازد. اگر چنين كند، به فرموده امام صادق (ع) با اين عمل خير، خويشتن را از رحمت الهى ، كه به صاحب حاجت ، آن را با خود آورده است برخوردار مى سازد. قال رسول الله صلى الله عليه و آله : و الذى نفسى بيده ما انفق الناس من نفقة احب من قول الخير. (٢٤٤)
رسول اكرم (ص) فرموده : قسم به كسى كه جانم در قبضه قدرت اوست ، مردم هيچ ارفاقى نكرده اند كه محبوبتر از سخن خير باشد.
كسانى كه در قلوب مردم پايگاه معنوى دارند و از جاه و محبوبيت بهره مندند بايد از اين نعمت همانند ديگر نعمتها به نفع مردم استفاده كنند و حوايجشان را بر آورده سازند، غافل نباشند از اينكه خداوند در قيامت از صاحبان جاه همانند مالداران پرسش مى كند و آنان را مورد مؤ اخذه قرار مى دهد.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : ان الله تعالى ليساءل العبد فى جاهه كما يساءل فى ماله فيقول يا عبدى ! رزقك جاها فهل اعنت به مظلوما او اغثت به ملهوفا. (٢٤٥)
رسول اكرم (ص) فرمود: در قيامت خداوند از جاه بنده خود مى پرسد، همان طور كه از مالش . مى گويد به تو جاه دادم ، آيا با نعمت جاه ، مظلومى را مورد حمايت قرار دادى يا مصيبت زده اى را يارى نمودى ؟
خلاصه اگر كلمه خير كه در دعاى امام سجاد (ع) آمده و استقلال الخير و ان كثر من قولى و فعلى نيكى و احسان قولى و عملى با مال و جاه و ديگر عوامل باشد معناى كلام امام ، آن مى شود كه عرض ‍ مى كند: بارالها موفقم بدار خير و احسانى را كه با زبان و عمل انجام مى دهم هر قدر بزرگ باشد آن را كوچك بشمرم .
درباره كوچك شمردن عمل خير روايات بسيارى رسيده است ، از آن جمله اين حديث شريف است :
عن الرضا عليه السلام قال : لا يتم المعروف الا بثلاث خصال : تعجيله و تصغيره و ستره . فاذا عجلته هناءته و اذا صغرته عظمته و اذا سترته اتممته . (٢٤٦)
حضرت رضا (ع) فرموده : عمل معروف ، تتميم و تكميل نمى شود مگر با سه وصف : زود انجام دادن ، كوچك شمردن ، و پنهان داشتن . با عجله در كار خير آن را گوارا مى سازى ، با كوچك شمردنش آن را بزرگ مى نمايى ، و با پنهان داشتن آن را تتميم نموده اى .
ائمه معصومين عليهم السلام با كرامت نفس و طبع بلندى كه داشتند نه تنها خدمتهاى بزرگ خود را كه نسبت به مردم مى نمودند كوچك مى شمردند بلكه در پاره اى از مواقع عذر مى خواستند. شخص عربى وارد مدينه شد، اهالى پرسيد كريمترين مرد در اين شهر كيست ؟ او را به حضرت حسين بن على عليهما السلام راهنمايى نمودند. شرفياب محضر مباركش شد. سه شعر گفت كه شعر سومش از مراتب معرفت او به تعاليم حيات بخش اسلام و ارزش خدمتهاى رسول گرامى (ص) و على (ع) حكايت مى كرد.
لولا الذى كان من اوائلكم ، كانت علينا الجحيم منطبقة .
اگر جد و پدر بزرگوارت نمى بودند، جايگاه همه ما در دوزخ بود.
قال عليه السلام يا قنبر! هل بقى من مال الحجاز شى ء؟ قال نعم ، اربعة آلاف دينار. فقال هاتها. جاءها من هو احق بها منا. ثم نزع بردته و لف الدنانير فيها و اخرج يده من شق الباب حياء من الاعرابى و انشاء: خذها فانى اليك معتذر و اعلم بانى عليك ذوشفقة . (٢٤٧)
امام (ع) به قنبر فرمود: از مال حجاز چيزى باقى مانده ؟ عرض كرد: بلى ، چهار هزار دينار. فرمود بياور، چه آنكه براى دينارها كسى آمده كه از ما اولى و احق به آنهاست . آنگاه حضرت جامه كوچك سياه رنگى را كه روى لباس ‍ پوشيده بود از بر به در آورد، پولها را در آن ريخت و جامه را پيچيد، براى آنكه عرب در موقع دريافت پول با حضرت مواجه نباشد و شرمنده نشود، دست خود را از شكاف در بيرون نمود و فرمود: بگير اين مبلغ را كه من از تو عذر مى خواهم ، بدان كه من دوستدار تو هستم .
حضرت حسين (ع) چهار هزار دينار طلا با اين همه ادب و احترام به آن مرد مى دهد و اين مبلغ بزرگ را آنقدر كوچك به حساب مى آورد كه از عرب عذر خواهى مى نمايد.
امام سجاد عليه السلام در جمله دوم اين قسمت از دعاى مكارم الاخلاق كه موضوع نيمه آخر سخنرانى امروز است ، به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و استكثار الشر و ان قل من قولى و فعلى .
بارالها! موفقم بدار بدى هايى را كه با زبان و عمل از من صادر مى شود بزرگ بشمرم ، هر چند كوچك و ناچيز باشد.
حضرت على بن الحسين عليهما السلام و ساير ائمه معصومين در پناه خداوند مصون از لغزش اند، هرگز با زبان و عمل مرتكب كار بد نمى شوند و دامن پاكشان آلوده نمى گردد؛اينكه امام (ع) در جمله دعاى و استكثار الشر و ان قل من قولى و فعلى . ذكر كرده و شر را به گفته و عمل خود ارتباط داده ، به منظور رعايت ادب در سخن است ، نخواسته كار بد را به زبان و عمل مرد مستند نمايد، در واقع امام با بيان اين جمله مى خواهد مسلمانان را متوجه كند كه اگر شرى را قولا يا عملا مرتكب شديد، هر چه به نظرتان كوچك بيايد، آن را بزرگ بشمريد و مهم تلقى نماييد زيرا كوچك شمردن كار بد، آدمى را در گناه جرى و جسور مى كند و در معاصى ، لاابالى و بى پروايش مى نمايد، و اين حالت روانى در زمينه گناه ، خطرى است بسيار بزرگ و مى تواند انسانها را به راه سقوط و تباهى سوق دهد. از اين رو اولياى گرامى اسلام ضمن روايات بسيارى اين مطلب را به مسلمانان تذكر داده و زيان كوچك شمردن گناه را خاطر نشان ساخته اند و در اينجا قسمتى
از آن روايات ذكر مى شود.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : لا تنظروا الى صغر الذنب و لكن انظروا الى ما اجتراءتم . (٢٤٨)
رسول اكرم (ص) فرموده : نظرتان به كوچكى گناه نباشد، بلكه در اين امر نظر كنيد كه چگونه به معصيت و نافرمانى خداى توانا جرئت كرده ايد.
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : اتقوا المحقرات من الذنوب فانها لا تغفر .قلت و ما المحقرات ؟ قال : الرجل يذنب الذنب فيقول طوبى لى ان لم يكن لى غير ذلك . (٢٤٩)
امام صادق (ع) فرمود: بپرهيزيد از گناهانى كه به نظرتان كوچك مى آيد، چه اين قبيل گناهان بخشوده نخواهد شد. راوى حديث مى گويد به حضرت عرض كردم : گناه كوچك شمرده شده چيست ؟ فرمود: شخص ، گناهى را مرتكب مى شود و مى گويد خوشا به حال من اگر غير از اين گناهى نمى داشتم .
عن على عليه السلام قال : اشد الذنوب ما استهان به صاحبه . (٢٥٠)
على (ع) فرمود: شديدترين گناهان گناهى است كه صاحبش آن را خوار و ناچيز بشمرد.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : اربعة فى الذنب شر من الذنب : الاستحقار و الافتخار و الاستبشار و الاصرار (٢٥١)
رسول اكرم (ص) فرموده : چهار چيز است در گناه كه از اصل گناه بدتر و مذمومتر است : كوچك شمردن گناه ، مباهات نمودن به گناه ، خوشحال شدن از گناه ، و ادامه دادن به گناه .
عن الصادق عليه السلام قال : و لا تحقرن سيئة فانها ستسوءك يوما و لا تحقرن حسنة و ان صغرت عندك و قلت فى عينك فانها سيسرك يوما. (٢٥٢)
امام صادق (ع) فرمود: هيچ گناهى را حقير و ناچيز به حساب نياور، چه آنكه روزى ترا آزار خواهد داد و هيچ حسنه اى را كوچك و غير قابل اعتنا مشمار اگر چه نزد تو كوچك و در نظرت كم بيايد، چه آن حسنه روزى ترا شاد و مسرور خواهد كرد.
كسى كه گناه را كوچك مى شمرد و بى پروا آن را مرتكب مى شود بايد بداند با دو خطر بزرگ مواجه است : اول آنكه با عمل نارواى خويش به حريم رفيع بارى تعالى اسائه ادب مى كند و احترام نهى او را رعايت نمى نمايد. دوم آنكه وقتى گناه را كوچك تلقى نمود در ادامه آن بيباك مى شود و به تكرار آن اصرار مى ورزد و معاصى صغيره چون به هم پيوست كبيره مى شود و عذاب بزرگ الهى را در پى خواهد داشت و حضرت امام هفتم عليه السلام اين مطلب را از قول حضرت مسيح ابن مريم به حواريين نقل فرموده است :
عن موسى بن جعفر عليهما السلام : ان المسيح قال للحواريين : ان صغار الذنوب و محقراتها من مكائد ابليس يحقرها لكم و يصغرها فى اعينكم فتجتمع و تكثر فتحيط بكم . (٢٥٣)
حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام فرمود: مسيح ابن مريم به حواريين گفت : معاصى صغيره و گناهان كوچك از دامهاى ابليس است . او گناهان را نزد شما كوچك مى كند و آنها را در نظرتان صغير و حقير جلوه مى دهد. آن گناهان مجتمع مى شوند و بسيار مى گردند و سرانجام شما را به احاطه خود در مى آورند و محصورتان مى نمايند.
رسول گرامى اسلام (ص) براى آنكه خطر اصرار در معاصى صغيره و گرد آمدن آنها را به طور محسوس به مسلمانان بفهماند در يكى از سفرها با عمل بسيار ساده و قابل درك عموم ، مطلب را آنطور كه بايد براى اطرافيان روشن نمود و جريان امر به صورت حديثى در كتب روايات نقل شده كه متن آن در اينجا به عرض مى رسد:
قال ابو عبدالله عليه السلام : ان رسول الله صلى الله عليه و آله نزل بارض قرعاء فقال لاصحابه ائتوا بحطب فقالوا: يا رسول الله ! نحن بارض ‍ قرعاء ما بها من حطب . قال : فلياءت كل انسان بما قدر عليه . فجاءوا به حتى رموا بين يديه بعضه على بعض . فقال رسول الله هكذا تجتمع الذنوب . ثم قال : اياكم و المحقرات من الذنوب فان لكل شى ء طالبا، الا و ان طالبها يكتب . (٢٥٤)
امام صادق (ع) فرمود: رسول اكرم (ص) به سرزمينى خشك كه در آن گياهى نمى روييد نزول نمود. سپس به اصحاب خود فرمود: برويد هيزم جمع كنيد و بياوريد. عرض كردند: در اين زمين چيزى نمى رويد و هيزمى يافت نمى شود. فرمود: برويد و هر كدام هر چه يافتيد با خود بياوريد. رفتند، تجسس نمودند و در گوشه و كنار زمين بوته هاى كوچك خار يافتند، آنها را كندند، حضور حضرت آوردند و روى هم انباشتند و توده خارى شد.رسول اكرم (ص) فرمودند: گناهان اينطور جمع مى شود، سپس تدكر داد كه از گناهان كوچك بپرهيزيد كه هر چيز طالبى دارد و طلب كننده معاصى ، گناهان را ثبت مى كند.
گويى پيشواى اسلام خواست با دستور جمع آورى هيزم در آن بيابان بدون گياه ، اصحاب خود را متوجه كند كه گناهان صغيره كه آنها را حقير مى شمريد همانند بوته هاى كوچك خار است كه در اين بيابان به نظر نمى آمدند، شما در طلبشان رفتيد، آنها را گردآوريد، و اينك به صورت توده بزرگ خار در آمده است . طالب گناهان كه فرشتگان الهى هستند گناهان صغيره شما را مى نويسند و مجموعشان به صورت گناهى بزرگ در مى آيد.
از جمله دوم دعاى مكارم الاخلاق موضوع بحث امروز: و استكثار الشر و ان قل من قولى و فعلى اين نتيجه به دست آمده كه شرور و بدى هايى كه به نظر ما كوچك و ناچيز مى آيد بايد آنها را بزرگ بشمريم و با اهميت تلقى نماييم زيرا وقتى گناه به نظرمان كوچك آمد، در ارتكابش جرى و جسور مى شويم و بى پروا آن را مكرر در مكرر انجام مى دهيم ، غافل از آنكه اصرار در گناه ، هر چند از معاصى صغيره باشد. نزد بارى تعالى بسيار عظيم و بزرگ است
عن على عليه السلام قال : اعظم الذنوب عند الله ذنب اصر عليه عامله . (٢٥٥)
على (ع) فرموده : بزرگترين گناهان نزد خداوند گناهى است كه عامل آن در اتيانش مصر باشد و عملا آن را ادامه دهد.
در پايان بحث امروز لازم است توجه شنوندگان محترم به نكته اى معطوف گردد، اميد است اين نكته همواره در خاطرها بماند و هرگز از ياد نرود. دعاى شريف مكارم الاخلاق مجموعه اى است انسان ساز، اگر افراد در جملات آن دقت كنند، تعاليم آن را بدرستى فراگيرند و عملا آنها را به كار بندند، قطعا از كرامت نفس و تعالى معنوى ، كه پايه و اساس انسانيت است ، برخوردار مى گردند و به مكارم اخلاق كه هدف عالى بعثت پيشواى بزرگ اسلام است متخلق مى شوند.
اما در دو جمله اى كه امروز مورد بحث قرار گرفت دو درس بسيار آموزنده و سعادت بخش است كه نبايد آن را فراموش كنيم . جمله اول اين بود كه هر كار خير و خوبى را با زبان و عمل انجام مى دهيم هر قدر هم بزرگ باشد آن را قليل و كوچك به حساب آوريم ، زيرا اگر آن كار خير عبادت باشد با كم شمردن آن به عجز خويشتن از اداى حق بندگى بارى تعالى اعتراف نموده ايم و اين اعتراف از طرفى ما را از عجب در عبادت مصون مى دارد و از طرف ديگر معرفت ما را به مقام رفيع ربوبى تقويت مى نمايد، و اگر آن كار خير، خدمت به مردم باشد، قليل شمردن آن موجب مى شود كه نعمت بر دريافت كننده آن گوارا گردد و ما را نيز از منت گذاردن كه موجب ابطال عمل خير است محافظت مى نمايد.
جمله دوم دعا اين بود: شرى را كه با زبان و عمل مرتكب مى شويم ، هر قدر هم كوچك باشد آن را بزرگ به حساب مى آوريم زيرا كوچك شمردن معصيت صغيره ما را در عمل جرى مى كند و آن را تكرار مى كنيم و ادامه و اصرار معاصى صغيره در پيشگاه خداوند گناه بسيار بزرگ به حساب مى آيد و مى تواند ما را دچار بدبختى و عذاب ابدى بارى تعالى بنمايد.
حديث كوتاهى از رسول اكرم (ص) روايت شده كه حاوى هر دو دستور مورد بحث امروز است . اصل روايت و ترجمه آن ذكر مى شود. لازم مى دانم عموم شنوندگان عين عبارت حديث يا ترجمه آن را حفظ كنند و در تمام مدت زندگى همواره آن را به خاطر داشته باشند و عملا به كار بندند و موجبات سعادت خويش را فراهم آورند:
عن النبى صلى الله عليه و آله : لا تحقروا شيئا من الشر و ان صغر فى اعينكم و لا تستكثروا الخير و ان كبر فى اعينكم . (٢٥٦)
رسول اكرم (ص) فرموده : هيچ شرى را ناچيز و حقير نشمريد اگر چه در نظرتان كوچك باشد و هيچ كار خير و خوبى را بسيار نبينيد اگر چه در نظرتان بزرگ بيابيد.

٤٣- اطاعت بارى تعالى در تمام عمل - همگامى با مسلمين - اجتناب از نظرهاى اختراعى

بسم الله الرحمن الرحيم
و اكمل ذلك لى بدوام الطاعة و لزوم الجماعة و رفض اهل البدع و مستعملى الراءى المخترع .
در جلسه گذشته توضيح داده شد كه حضرت زين العابدين عليه السلام ضمن دو جمله دعا از پيشگاه خداوند خواسته تا موفق باشد هر عمل خيرى را كه قولا و عملا از وى صادر مى شود، هر قدر هم بزرگ و زياد باشد، آن را قليل و كم تلقى نمايد و هر شر و بدى را كه با زبان و عمل انجام مى دهد، هر چند كوچك و كم باشد، آن را بسيار و بزرگ به حساب آورد و به شرحى كه بيان شد، اين دو جمله دعا از نظر معرفت ايمانى ، وظيفه بندگى ، و كرامت خلق ، آثار و فوايد متعددى را در بر دارد. براى آنكه اين دو مورد آنطور كه بايد و شايد تحقق يابد و در طول زندگى با مانع و مشكلى برخورد ننمايند و سرانجام به كمال لايق خود برسد، امام (ع) چهار درخواست از پيشگاه بارى تعالى بدين منظور نموده و به خواست خداوند موضوع سخنرانى امروز شرح و توضيح اين چهار مطلب است .
در تقاضاى اول خود عرض مى كند: و اكمل ذلك لى بدوام الطاعة ؛ بارالها! كم شمردن خوبى ها و بزرگ شمردن بدى ها را كه دو حالت روحى ارزنده و شريف است ، در وجود من تكميل كن به اينكه عمرم به گونه اى طى شود كه تا آخر زندگى مطيع بى قيد و شرط تو باشم و لحظه اى از فرمانت سرباز نزنم .


۹
٤٤- درخواست وسعت رزق در كِبَر سن - درخواست قوت درايام ناتوانى

دنيا دار تحول و تغيير است و انسانها از نظر روح و جسم ، عقيده و عمل ، عزت و ذلت ، درستكارى و نادرستى ، و خلاصه در جميع شئون مادى و معنوى ، همواره در معرض تحول قرار دارند، ممكن است كسانى قسمت مهمى از عمرشان به پاكى بگذرد و در پايان دچار انحراف شوند و با سينه روزى و شقاوت بميرند و ممكن است گروهى بيشتر عمرشان در گناه و ناپاكى طى شود و سرانجام به خود آيند، موجبات رستگارى و فلاحشان مهيا گردد و با سعادت از دار دنيا بروند.
عن على عليه السلام قال : اى بنى ! لا تؤ يس مذنبا، فكم من عاكف على ذنبه ختم له بخير و كم من مقبل على عمله مفسد فى آخر عمره صائر الى النار نعوذ بالله منها. (٢٥٧)
از جمله وصاياى على (ع) به حضرت حسين (ع) اين بود كه : فرزندم ! هيچ گناهكارى را از رحمت خداوند ماءيوس منما، چه بسا اهل معصيت بودند كه از گناه جدا نمى شدند و اعمال ناروا را ترك نمى گفتند اما سرانجام ، زندگى آنان به خير و خوبى پايان يافت ، و چه تعداد افراد درستكارى بودند كه همواره به اعمال خير و خوب توجه داشتند اما در آخر عمر به فساد گراييدند و جهنمى شدند.
سپس امام (ع) در پايان حديث فرموده : پناه مى بريم به خداوند از اين عاقبت بد و دردناك .
براى نجات از اين خطر بزرگ و مصون ماندن از مرگ شقاوت بار، لازم است همواره مطيع بى قيد و شرط دستورهاى خدا باشيم و در همه احوال ، اوامرشان را بى چون و چرا به كار بنديم و اين همان است كه امام سجاد (ع) در جمله اول دعاى مورد بحث امروز از پيشگاه خداوند بزرگ درخواست نموده است . تمام اجرام كيهانى و موجودات جهان هستى به اطاعت تكوينى ، فرمانبر ذات اقدس الهى هستند. خداوند در قرآن شريف كلمه سجده را كه تذلل نهايى ساجد در مقابل مسجود است براى معرفى اطاعت و انقياد تمام موجودات ارضى و سماوى و بسيارى از انسانها به كار برده و فرموده است :
الم تر ان الله يسجد له من فى السماوات و من فى الارض و الشمس و القمر و النجوم و الجبال و الشجر و الدواب و كثير من الناس و كثير حق عليه العذاب . (٢٥٨)
آيا نديدى خداوند را سجده مى كنند تمام آنچه در آسمانها و زمين است و خورشيد و ماه و ستارگان و كوهها و درختان و جنبندگان و بسيارى از مردم .
تمام موجودات عوالم هستى خدا را سجده مى كنند و اوامر تكوينيش را به جبر اطاعت مى نمايند و به وظيفه اى كه در نظام خلقت به عهده آنها گذارده شده است عمل مى كنند، كوهها و درختها و جنبندگان ، همه و همه ، مطيع بى قيد و شرط ذات القدس الهى هستند و بى چون و چرا اوامرش را به كار مى بندند. اما قرآن شريف ، وقتى به انسان مى رسد مى فرمايد: بسيارى از مردم خدا را سجده مى كنند و امرش را اطاعت مى نمايند و بسيارى از مردم او را سجده نمى نمايند و از امرش سرباز مى زنند و سرانجام به جرم تخلف و سرپيچى معذب مى شوند. اگر كسى سؤ ال كند چرا همه انسانها خدا را سجده نمى كنند و اوامرش را اطاعت نمى نمايند در پاسخ گفته مى شود:
بشر داراى دو بعد است ، يكى بعد تكوينى و آن دگر بعد تشريعى . در بعد تكوينى ، انسانها همانند تمام موجودات عوالم وجود، مطيع بى قيد و شرط خدا هستند و قدرت كمترين تخلفى را از فرمان او ندارند، قلب همه مردم به امر بارى تعالى مى طپد و خون به تمام بدن مى فرستد، رحم مادر طبق دستور الهى جنين را پرورش مى دهد و نمى تواند از برنامه مقرر سرپيچى كند، كليه و كبد، اعصاب و عروق ، معده و جهاز هاضمه ، و ديگر اعضا و قواى تكوينى آنها همه فرمانبردار خدا هستند و نمى توانند از مرزى كه براى هر كدام مقرر گرديده فراتر روند. آزادى بشر در بعد تشريعى است و اين آزادى سرمايه گرانقدرى است كه خداوند به انسان اعطا فرموده است . اگر مردم آزادى تشريعى خود را در اطاعت حضرت بارى تعالى به كار گيرند و اوامر الهى را اجر نمايند مدارج كمال را مى پيمانند، به كرايم اخلاق متخلق مى گردند و انسان واقعى مى شوند.
عن على عليه السلام قال : طاعة الله مفتاح كل سداد و اصلاح كل فساد. (٢٥٩)
على (ع) فرموده طاعت خداوند كليد هر درستى و صواب و مايه اصلاح هر انحراف و فساد است .
اگر مردم ، آزادى تشريعى خود را در اطاعت از هواى نفس و شهوات زيانبار به كار گيرند، گناه و ناپاكى ، عقلشان را تيره مى كند، از واقع بينى باز مى مانند، كور و كر مى شوند، عمرشان با پايمال كردن ارزشهاى انسانى سپرى مى گردد و سرانجام با شقاوت و بدبختى مى ميرند و نتيجه كارهاى نارواى خود را با كيفر الهى مشاهده خواهند نمود.
عن النبى صلى الله عليه و آله : احذر سكر الخطيئة فان للخطيئة سكرا كسكر الشراب بل هى اشد سكرا منه . يقول الله تعالى : صم بكم عمى فهم لا يرجعون . (٢٦٠)
رسول اكرم (ص) فرموده : حذر كنيد از مستى گناه چه آنكه مستى گناه همانند مستى شراب است بلكه شديدتر از آن . خداوند در قرآن شريف فرموده : آنان كر و گنگ و كورند و از اين وضع بدى كه دارند بر نمى گردند.
رسول اكرم (ص) فرموده : حذر كنيد از مستى گناه چه آنكه مستى گناه همانند مستى شراب است بلكه شديدتر از آن . خداوند در قرآن شريف فرموده : آنان كر و گنگ و كورند و از اين وضع بدى كه دارند بر نمى گردند.
تخلف از اطاعت بارى تعالى موجب فسق است و متخلف گناهكار. اما در پاره اى از مواقع ، تخلف از دستور الهى موجب شرك در طاعت است و خداوند هر دو را در يك آيه از قرآن شريف آورده است ، در قسمت اول آيه فرموده :
و لا تاءكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه و انه لفسق . (٢٦١)
به دستور شارع اسلام ، خوردن گوشت حيوانى كه موقع ذبح نام خداوند بر آن برده نشده ، ممنوع اعلام گرديده ، خوردن آن فسق است و خوردنده آن فاسق .
به صريح كتاب شريف خوردن گوشت حيوان مرده حرام است ، عناصر وسوسه گر و شيطان صفت از كفار و مشركين ، محرمانه تصميم گرفتند اين حكم الهى را وسيله جدل با مسلمانان قرار دهند و خوردن گوشت ميته را حلال وانمود نمايند.
كان مشركو العرب يجادلون المسلمين فيقولون لهم : كيف تاءكلون مما تقتلونه انتم و لا تاءكلون مما قتله الله و قتيل الله اولى بالاكل من قتيلكم ، فهذه مجادلتهم . (٢٦٢)
مشركين عرب با مسلمانان در مورد حرمت گوشت حيوان مرده به جدل پرداختند و به آنان مى گفتند: چطور شما از گوشت حيوانى كه خودتان كشته ايد مى خوريد اما از گوشت حيوانى كه خداوند كشته است نمى خوريد با آنكه كشته خداوند براى خوردن شايسته تر از كشته شماست .
اين بود مجادله آنان .
خداوند در قسمت دوم آن آيه فرموده است :
و ان الشياطين ليوخون الى اوليائهم ليجادلوكم و ان اطعتموهم انكم لمشركون . (٢٦٣)
شياطين با قرارهاى پنهانى خود مى خواهند با شما در مورد گوشت حيوان مرده جدل كنند. اگر آنان را اطاعت نموديد و از حرمت ميته كه امر الهى است تخلف كرديد، شما حتما به شرك گراييده ايد.
اگر كسانى از گوشت حيوانى بخورند كه موقع ذبح ، نام خداوند بر آن برده نشده باشد مرتكب فسق گرديده اند و مشمول قسمت اول آيه هستند، اما اگر كسانى تحت تاءثير مجادله كفار و مشركين قرار گيرند، حرمت گوشت ميته را كه صريح قرآن شريف است ناديده انگارند، فرمان جدل كنندگان را اطاعت نمايند و از اطاعت بارى تعالى سرباز زنند، مشمول قسمت دوم آيه مذكورند. خداوند در قرآن شريف ، صريحا آنان را مشرك خوانده است و به فرموده امام صادق (ع):
شرك طاعة و ليس شرك عبادة . (٢٦٤)
اين عمل ، شرك در طاعت است و شرك در پرستش نيست . در قرآن شريف و روايات اولياى دين مكرر آمده است كه اطاعت مخلوق در معصيت خالق شرك است . در سخنرانى هفتم مجلد اول اين كتاب ، به بعضى از آيات و روايات اشاره شده و در اينجا نيز قسمتى از آنها ذكر مى شود:
عن ابيعبدالله عليه السلام فى قوله عزوجل : و اتخذوا من دون الله آلهة ليكونوا لهم عزا. كلا سيكفرون بعبادتهم و يكونون عليهم ضدا. قال : ليس ‍ العبادة هى السجود و الركوع . انما هى طاعة الرجال ، من اطاع المخلوق فى معصية الخالق فقد عبده . (٢٦٥)
قرآن كريم فرموده كسانى غير خداوند را به الهيت گرفته اند براى آنكه مايه عز آنها باشد، نه چنين است . عنقريب به عبوديت و بندگى آنان كفر مى شوند و ضد معبودهاى خود مى گردند. امام صادق (ع) در تفسير اين آيه فرموده است : مقصود از عبادت ، سجده و ركوع نيست ، بلكه مراد، اطاعت و فرمانبرى از رجال قدرتمند است . كسى كه مخلوقى را در معصيت خالق اطاعت كند او را بندگى نموده است .
عن النبى صلى الله عليه و آله فى قوله تعالى : اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله . قال : اما انهم لم يكونوا يعبدونهم و لكنهم اطاعوهم فى معصية الله . (٢٦٦)
قرآن شريف درباره نصارى فرموده : علما و رهبانهاى خود را بالا بردند و به ربوبيت گرفتند. رسول اكرم (ص) فرمود: آنان را پرستش نمى نمودند بلكه اوامرشان را در معصيت بارى تعالى اطاعت مى كردند.
از آنچه مذكور افتاد روشن شد كه اطاعت بى قيد و شرط از بارى تعالى هميشه و همه جا شرط اصلى تعالى و تكامل در سعادت مادى و معنوى انسانهاست . امام سجاد (ع) در جمله اول دعا كه مورد بحث امروز است به پيشگاه الهى عرض مى كند:
و اكمل ذلك لى بدوام الطاعة ؛ پروردگارا! منويات دينى مرا در خوبى ها و بدى ها با دوام طاعت خود تكميل و تتميم فرما.
اطاعت مردم هر كشور از فرمانروا موجب نيرومندى و قدرت او مى شود و سرپيچى از اطاعت فرمانروا تضعيفش مى نمايد. اما اطاعت مردم از حضرت بارى تعالى مايه مباهات و سعادت آنان است و كمترين نفعى از فرمانبرى عايد ذات اقدس الهى نمى شود. همچنين سرپيچى مردم از اطاعت پروردگار مايه بدبختى و سقوط آنان است و كمترين زيانى به ذات اقدس او نمى رساند.
گر جمله كائنات كافر گردند بر دامن كفر كبرياش ننشيند گرد
اين نكته كه حاكى از بى نيازى و غناى ذات اقدس الهى از مردم است ضمن سخنان آموزنده مولى الموحدين على عليه السلام آمده است .
لا ينقص سلطانك من عصاك و لا يزيد فى ملكك من اطاعك . (٢٦٧)
بارالها! كسى كه از امرت سرپيچى مى كند سلطه و قدرتت را كاهش نمى دهد و آن كس كه ترا اطاعت مى نمايد موجب افزايش فرمانروايى و حكومتت نمى گردد.
امام سجاد (ع) پس از دعا به دوام طاعت از لزوم جماعت سخن گفته و از خداوند مى خواهد كه همواره در صف پيروان قرآن شريف باشد: و لزوم الجماعة .، با مسلمانان بودن و از تفرق پرهيز داشتن امرى است بس ‍ مهم . پيشواى بزرگ اسلام در سخنرانى حساس مسجد خيف سه مطلب لازم را خاطر نشان ساخت كه يكى از آنها ملازمت و همگامى با جماعت مسلمين است .
ثلاث لا يغل عليهن قلب امرء مسلم : اخلاص العمل لله و النصيحة لائمه المسلمين و اللزوم لجماعتهم . (٢٦٨)
سه چيز است كه بايد قلب هر مسلمان نسبت به آنها خالى از غل و غش ‍ باشد: اول اخلاص عمل براى خدا، دوم خلوص مودت نسبت به پيشوايان مسلمين ، سوم ملازمت و هماهنگى با جمعيت مسلمانان .
مطلب مهم در حديث رسول اكرم (ص) شناختن جماعت مسلمانانى است كه بايد حتما ملازمتشان را گزيد و با آنان همگام و همصدا بود و اين مطلب در بعضى از روايات روشن شده است .
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : سئل رسول الله صلى الله عليه و آله عن جماعته امته فقال : جماعة امتى اهل الحق و ان قلوا. (٢٦٩)
امام صادق (ع) فرمود: از رسول اكرم (ص) سؤ ال شد كه جماعت امتش ‍ كيان اند؟ فرمود: جماعت امت من اهل حق اند اگر چه عددشان كم باشد.
قيل لرسول الله صلى الله عليه و آله : ما جماعة امتك ؟ قال : من كان على الحق و ان كانوا عشرة . (٢٧٠)
به پيمبر گرامى عرض شد: كدامين مردم جماعت امت شما هستند؟ در پاسخ فرمود: آنانكه بر حق اند اگر چه عددشان ده نفر باشد.
سفيان ثورى مردى بود تحصيلكرده و حافظ احاديث . او مكرر حضور امام صادق (ع) شرفياب شده و مطالبى را فراگرفته اما در باطن نسبت به آن حضرت دلبستگى و علاقه نداشت . مردى از قريش كه اهل مكه بود و دوستدار ائمه معصومين عليهم السلام مى گويد روزى سفيان ثورى به من گفت : برويم به منزل امام صادق (ع). با او رفتم . در منزل امام كه رسيديم ، ديديم حضرت بر مركب خود سوار شده و قصد رفتن دارد. سفيان عرض ‍ كرد: حديث خطبه پيمبر را كه در مسجد خيف براى مردم فرموده است به من بفرما. حضرت گفت : بگذار بروم از پى كارى كه دارم ، در مراجعت خواهم گفت . سفيان حضرت را به قرابت و بستگى با رسول اكرم (ص) قسم داد كه الان بگويد. حضرت پياده شد. سفيان عرض كرد: بفرماييد براى من دوات و كاغذ بياورند تا آن را بنويسم . دستور داد آوردند. آنگاه نوشته را به حضرت ارائه نمود. سپس امام (ع) سوار شد و از پى كار خود رفت . من و سفيان با هم برگشتيم . بين راه از من خواست توقف كنيم و در حديث دقت نماييم . به او گفتم : قسم به خدا كه امام صادق (ع) ترا به چيزى ملزم نمود كه هرگز از آن رهايى ندارى .
فقال : و اى شى ء ذلك : فقلت له : ثلاث لا يغل قلب امرء مسلم : اخلاص ‍ العمل لله فعرفناه ، و النصيحة لائمة المسلمين . من هولاء الائمة الذين تجب علينا نصيحتهم ؟ معاوية بن ابى سفيان و يزيد بن معاوية و مروان بن الحكم و كل من لا تجوز شهادته عندنا و لا تجوز الصلوة خلفهم و قوله : اللزوم لتجوز الصلوة خلفهم و قوله : اللزوم لجماعتهم فاى جماعة ؟
مرجئى يقول : من لم يصل و لم يصم و من لم يغتسل من جنابة و هدم الكعبة و نكح امه فهو على ايمان جبرئيل و ميكائيل او قدرى يقول لا يكون ماشاء الله عزوجل و يكون ماشاء ابليس ، او حرورى يبرء من على بن ابيطالب و يشهد عليه بالكفر او جهنى يقول : انما هى معرفة الله وحده ليس الايمان شيئا غيرها. قال ويحك و اى شيئى تقولون ؟ فقلت ان على بن ابيطالب و الله امام الذى تجب علينا نصيحة و لزوم جماعة اهل بيته . قال : فاخذ الكتاب و خرقه ثم قال : لا تخبربها احدا. (٢٧١)
پرسيد: به چه چيز ملزمم نموده است ؟ گفتم : سه چيز است كه بايد قلب هر مسلمان از غل و غش در آنها خالى باشد: اول اخلاص عمل براى خدا. اين را مى دانيم . دوم مودت خالص نسبت به پيشوايان مسلمين . ائمه معصومين كيان اند؟ معاوية بن ابى سفيان ، يزيد بن معاويه ، مروان بن الحكم ، و آنهايى كه شهادتشان مقبول نيست و نمى توان پشت سر آنان نماز بخواند. و اينكه فرمود بايد ملازم جمعيت مسلمين بود، كدام جماعت ، گروه مرجئى كه مى گويد: كسى كه نماز نخواند، روزه نگيرد، غسل جنابت ننمايد، كعبه را خراب كند و با مادر خود بيامرزد، با اين همه ناروايى ها ايمانش همانند ايمان جبرئيل و ميكائيل است ، يا گروه قدرى كه مى گويند: خواست خداوند معيار نيست بلكه معيار، خواست ابليس است ، يا گروه حرورى كه از على (ع) تبرى مى جويند و به كفر او شهادت مى دهند، يا گروه جهنمى كه مى گويند معرفت فقط معرفت خداست و ايمان چيزى جز آن نيست . سفيان ثورى از سخنان مرد قريشى سخت ناراحت شد و گفت : واى بر تو! شماها چه مى گوييد؟ گفتم : ما مى گوييم على بن ابيطالب امامى است كه مودت خالص او بر ما واجب است و بايد ملازم ائمه معصومين كه جماعت اهل بيت اند باشيم . سفيان از شدت ناراحتى نوشته را گرفت و پاره كرد و به من گفت : اين جريان را براى كسى نقل ننمايم .
خواسته دوم امام سجاد (ع) از پيشگاه خداوند ملازمت جماعت مسلمين بود و به فرموده رسول اكرم (ص) مقصود، گروهى هستند كه در راه حق قدم بر مى دارند.
در قطعه سوم دعا، ترك اهل بدعت را درخواست مى كند: و رقض اهل البدع . درباره بدعت گذاران در دين روايات زيادى از رسول اكرم (ص) و ائمه معصومين عليهم السلام رسيده و تاءكيد شده است كه مسلمانان از آنان دروى گزينند و تبرى جويند.
عن النبى صلى الله عليه و آله : اذا راءيتهم اهل الريب و البدع من بعدى فاظهروا البراءة منهم . (٢٧٢)
رسول اكرم (ص) فرمود: وقتى بعد از من با وسوسه گران و بدعتگزاران در دين مواجه شديد از آنها تبرى كنيد و دورى نماييد.
و عنه صلى الله عليه و آله : كل بدعة ضلالة سبيلها الى النار. (٢٧٣)
و نيز فرموده است : هر بدعتى گمراهى است و راه هر گمراهى به سوى دوزخ است .
فى الحديث : من وقر صاحب بدعة فقد اعان على هدم الاسلام . (٢٧٤)
كسى كه صاحب بدعتى را توقير و تكريم نمايد با عمل خود به ويران سازى اسلام كمك نموده است .
امام سجاد (ع) در قطعه اول دعاى موضوع بحث امروز از پيشگاه خداوند دوام طاعت او را درخواست مى نمايد و مى خواهد تا لحظه آخر عمر مطيع بى قيد و شرط حضرت بارى تعالى باشد و براى تحقق اين هدف مقدس ‍ سه مطلب را پس از آن ذكر نموده است : اول آنكه جماعت مسلمانان را هرگز ترك نگويد، مسلمانانى كه راه حق را مى پيمايد، چه بودن در جمعيت اين گروه مسلمانان وظيفه شناس خود از شاخه هاى اطاعت و فرمانبرى حضرت حق است . دوم ترك گفتن اهل بدعت زيرا با اهل بدعت بودن و به آنها روى موافق نشان دادن سرپيچى از فرمانبردارى خداوند است و اين كار با دوام طاعت كه مورد تقاضاى امام است سازش ندارد. سوم ترك گفتن كسانى كه در دين خدا راءى مخترعى به كار گرفته و از آن تبعيت مى نمايند: و مستعملى الراءى المخترع . اين سومين مطلبى است كه امام پس ‍ از درخواست دوام طاعت به پيشگاه الهى عرض نموده و چهارمين قطعه دعاست كه موضوع آخرين قسمت سخنرانى امروز است . بدعت عبارت از تهمت سيئه اى است كه بدعتگزار به نام دين خدا در جامعه القا مى كند. اگر نزد كسانى مقبول افتد و به آن عمل كنند ممكن است در نسلهاى بعد نيز ادامه يابد و پايدار بماند. اما راءى مخترع ، امرى است بالنسبه موقت و ممكن است گروهى آن نظريه ساختگى را به نام دين بپذيرند و از پى آن بروند، اما پس از مدتى از اثر مى افتد و به دست فراموشى سپرده مى شود.
قرار حكميت در جنگ صفين براى جمعى از مسلمانان نادان مستمسكى شد كه راءى مخترعى را طرح كنند، گروهى را گرد خود جمع نمايند، دست به طغيان و عصيان بزنند، و مايه فساد و خونريزى گردند. در قرآن شريف آمده است :
ان الحكم الله ؛ (٢٧٥) حكم و فرمان براى كسى جز خداوند نيست . عده اى از مسلمانان ناآگاه از كتاب الهى گفتند: قبول حكميت غير خدا عملى است بر خلاف دستور قرآن و بايد با آن مقابله نمود و به مخالفت برخاست . على (ع) كه عالم به تمام دقايق كتاب الهى و احكام آسمانى اسلام است ، گفته آنان را مردود خواند و نادرست خواندن آن سخن را در مواردى با صراحت خاطرنشان ساخت ، از آن جمله فرمود:
كلمة حق يراد بها الباطل ، نعم انه لا حكم الا الله و لكن هولاء يقولون لا امرة الا لله و انه لابد الناس من امير بر او فاجر. (٢٧٦)
كلمه حقى است كه از آن باطل و ناروا اراده شده است . بلى حكم براى احدى جز خداوند نيست اما اينان مى گويند: امارت و حكومت براى كسى جز خداوند نيست با آنكه ضرورت ايجاب مى كند كه اميرى نيكوكار يا گناهكار بر مردم حاكم باشد تا از هرج و مرج جلوگيرى كند و نظم را در جامعه برقرار سازد.
اين گروه نادان در انديشه انحرافى و راءى مخترع خود زياد پافشارى كردند، به سخنان على (ع)، حجت بزرگ الهى ، ترتيب اثر ندادند. سرانجام كارشان به مقابله با امام معصوم و جنگ نهروان منتهى گرديد و عده زيادى از آنان كشته شدند. خوارج نهروان نادانهايى بودند ظاهر الصلاح و مقدس ، جهل و لجاجتشان مايه تيره روزى و بدبختى آنان گرديد، در دنيا به عذاب شمشير مبتلا شدند و در آخرت گرفتار كيفر شديد الهى خواهند بود.
يكى از شبها على (ع) از مسجد كوفه خارج شد و به سوى منزل خود مى رفت در حالى كه يك چهارم شب منقضى شده بود. كميل بن زياد كه از دوستان و شيعيان امام است با آن حضرت بود. بين راه به در خانه مردى رسيدند كه آن موقع شب با آهنگى گرم و حزن انگيز قرآن شريف را مى خواند و اين آيه را تلاوت مى نمود:
اءمن هو قانت آناء الليل . (٢٧٧)
كميل از مشاهده اين مرد و خواندن قرآن در آن موقع شب به شگفت آمد و در دل تحسينش نمود، بدون اينكه از احساس درونى خود سخنى بگويد و آن را به زبان بياورد. امام (ع) متوجه كميل شد و فرمود: آهنگ گرم اين مرد و تلاوت قرآن مايه اعجابت نشود، او از اهل آتش است ، عنقريب آگاهت خواهم نمود. كميل از اين مكاشفه امام و آگاهى حضرت از باطن وى حيرت زده شد و همچنين متحير بود از اينكه امام فرمود: او اهل جهنم است با اينكه در اين موقع شب با اين حالت خوب و روشن تلاوت قرآن مى نمايد. كميل مى گويد مدتى گذشت و جريانهاى خوارج پيش آمد. اين گروه حافظ قرآن شريف بودند ولى امام (ع) طبق وظيفه دينى ناچار شد با آنان بجنگد و به حيات بسيارى از آنها خاتمه دهد. على (ع) روزى در ميدان نهروان گذر مى كرد. كميل با آن حضرت بود، شمشير خون آلود خود را در دست داشت و سرهاى جدا شده خوارج در گوشه و كنار زمين ريخته بود. فوضع راءس ‍ السيف على راءس من تلك الرؤ وس و قال يا كميل ! اءمن هو قانت آناء الليل اى هو ذلك الشخص الذى كان يقرء القرآن فى تلك الليلة . فاعجبك حاله . (٢٧٨)
سر شمشير خود را روى يكى از آن سرهاى جدا شده گذاشت و آيه اى را كه آن شخص در آن شب مى خواند قرائت نمود و به كميل فهماند كه اين همان مردى است كه قارى قرآن بود و در آن شب مايه شگفتى و تعجب او گرديد.
راءى مخترع و نظريه خلاف قرآن شريف موجب هلاكت و عذاب دنيا و آخرت خوارج گرديد. امام سجاد (ع) در اين قطعه از دعاى شريف مكارم الاخلاق از پيشگاه خداوند درخواست دوام طاعت او را مى نمايد و همچنين ملازمت جماعت اهل حق را مى خواهد و تمنا دارد كه اهل بدعت را ترك گويد و از كسانى كه راءى ساختگى و مخترع را در دين او به كار مى گيرند دورى گزيند. راه فرمانبرى و اطاعت از ذات اقدس الهى اطاعت از رسول گرامى (ص) است يعنى تنها كسى كه خداوند خواسته هاى خود را به وى وحى مى كند و اوامر و نواهى خويش را به وسيله او به مردم ابلاغ مى نمايد. قرآن شريف در اين باره فرموده است :
و من يطع الرسول فقد اطاع الله . (٢٧٩)
كسى كه رسول خدا را اطاعت كند قطعا خداوند را اطاعت نموده است .
پس از مرگ رسول اكرم (ص) راه نيل به طاعت بارى تعالى اطاعت از آن انسان بزرگ و شايسته اى است كه پيغمبر اكرم به امر الهى او را به جانشينى بعد از خود معرفى نموده است . به موجب روايات بسيارى كه علماى عامه و خاصه در كتب خود آورده اند، مكرر در مكرر پيشواى بزرگ اسلام با تعبيرهاى مختلف ، مسلمين را به اطاعت از دستور على (ع) موظف نموده است ، چه او آگاه به تمام تعاليم قرآن شريف و كليه احكام دين الهى است .
عن النبى صلى الله عليه و آله : من احب ان يحيى حياتى و يموت موتى و يدخل الجنة التى و عدنى ربى فليتول عليا بعدى فانه لن يخرجكم من هدى و لن يدخلكم فى ردى . (٢٨٠)
رسول اكرم (ص) فرموده است : هر كس دوست دارد زنده باشد به حيات من و بميرد به مرگ من و در بهشتى داخل شود كه خداوند به من وعده فرموده : بعد از من على را مطاع و ولى عموم مسلمين بداند، چه او هرگز شما را از راه هدايت و سعادت خارج نمى كند و به پستى و انحطاطتان سوق نمى دهد.
اگر خوارج به دستور پيشواى اسلام عمل مى نمودند، از آنچه على (ع) مى فرمود تبعيت مى كردند و به راءى اختراعى خود گرايش نمى يافتند، هرگز از صراط مستقيم خارج نمى شدند و راه اطاعت الهى را ترك نمى گفتند. بدبختانه با سرپيچى از امر امام ، دنياى خود را برخلاف رضاى پروردگار گذراندند، سرانجام خويشتن را به كشتن دادند و در قيامت نيز مورد غضب شديد بارى تعالى و گرفتار عذاب عظيم او خواهند بود.

٤٤- درخواست وسعت رزق در كِبَر سن - درخواست قوت درايام ناتوانى

بسم الله الرحمن الرحيم
اللهم صلى على محمد و آله ، و اجعل اوسع رزقك على اذا كبرت ، و اقوى قوتك فى اذا نصبت .
امام سجاد عليه السلام در اين قسمت از دعاى شريف مكارم الاخلاق ، پس از درود بر حضرت محمد و آلش ، دو درخواست از خداوند مى نمايد. در خواسته اول عرض مى كند: بارالها! وسيعترين رزق خود را براى من در كبر سنم قرار ده . درخواسته دوم عرض مى كند بارالها! قوى ترين نيرو و قوت اعطايى تو به من در ايام فرسودگى و تبعم باشد. به حول و قوه الهى موضوع سخنرانى امروز شرح و توضيح اين دو خواسته حضرت زين العابدين (ع) از پيشگاه حضرت بارى تعالى است . ايام پيرى براى كسانى كه عمرشان به درازا مى كشد دوران ضعف و ناتوانى است . خداوند در قرآن شريف به اين امر طبيعى اشاره فرموده و پاره اى از عوارض ‍ دردناك و رنج آور آن را ذكر نموده است .
الله الذى خلقكم من ضعف ثم جعل من بعد ضعف قوة ، ثم جعل من بعد قوة ضعفا و شيبة . (٢٨١)
خداوند، آفريدگار حكيمى است كه شما را از ضعف و ناتوانى آفريده ، پس ‍ از ضعف ، براى شما قوت و نيرو قرار داده ، و پس از قوت براى شما ضعف و پيرى را مقرر فرموده است .
ممكن است مراد از ضعف كه در ابتداى آيه ذكر شده ناظر به موجود زنده ضعيفى باشد كه در نطفه جاى دارد و به قدرى كوچك و ناچيز است كه جز با چشم مسلح ديده نمى شود، و ممكن است مقصود، ضعف و ناتوانى دوران شير خوارگى و ايام طفوليت باشد. پس از درگذشت ايام ضعف ، دوران جوانى و قوت فرا مى رسد، و سپس ضعف و ناتوانى پيرى آغاز مى گردد.
در آيه ديگر فرموده است :
و الله خلقكم ثم يتوفا كم و منكم من يرد الى ارذل العمر لكيلا يعلم بعد علم شيئا. (٢٨٢)
آفريدگار جهان شما را خلق نموده سپس روحتان را قبض مى كند و به حياتتان خاتمه مى دهد. اما بعضى به پيرى شديد و انحطاط عمر مى رسند و كار اينان به آنجا منتهى مى گردد كه بر اثر كبر سن معلومات و اطلاعاتشان محو مى شود و دانسته ها را از ياد مى برند، ديده شده كه بعضى از اين قبيل معمرين ، اسم دوستان صميمى و حتى نام فرزندان خود را فراموش ‍ نموده اند. در آيه ديگر، خداوند فرموده :
و من نعمرة ننكسه فى الخلق . (٢٨٣)
كسى را كه ما به وى عمر دراز مى دهيم تمام ساختمان درونى و برونى و كليه قواى مادى و معنوى او را واژگون مى سازيم و به راه سقوط و انحطاطش ‍ سوق مى دهيم .
با فرا رسيدن دوران پيرى تحولات و دگرگونيهايى در ساختمان بدن افراد كهنسال بروز مى كند، جسم دچار ضعف و سستى مى شود، نيروى كار و كوشش تدريجا از دست مى رود و بر اثر بازماندن از فعاليتهاى اجتماعى ، اداره امور زندگى با اختلالاتى مواجه مى گردد و نارسايى هايى پديد مى آيد. به موازات تحولات جسمى كهنسالان ، دگرگونى هايى در اخلاق و انديشه آنان نيز بروز مى كند، تمنيات درونى ، خواهشهاى نفسانى ، و خلاصه طرز تفكرشان بيش و كم عوض مى شود، و هواهاى تازه اى در سر مى پرورند. تحولات جسم خطر مستقيمى را براى ايمان و معنويت آنان ندارد ولى دگرگونى هاى انديشه و افكار و تمنيات نويى كه در ضميرشان شكوفا مى گردد ممكن است اثر بدى روى اخلاق و معنويات آنان بگذارد و سرانجام موجب بد مردن و سوء عاقبتشان گردد. پيش از آنكه درباره ضعف جسم و تنگى معاش سالخوردگان توضيحى داده شود، به موقع است بعضى از رواياتى كه ناظر به تحولات روحى و اخلاقى كهنسالان است معروض افتد تا شنوندگان هر چه بيشتر از خطرات معنوى ايام كهنسالى آگاهى يابند و آنان كه هم اكنون در سنين پيرى هستند متوجه خود باشند واز خداوند يارى بخواهند تا آنان را از خطرات روحى و سقوط معنوى محافظت بفرمايد.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : الشيخ شاب على حب انيس و طول حياة و كثرة مال . (٢٨٤)
رسول اكرم (ص) فرموده : پيروان در سه چيز جوان اند و علاقه مند: به انيس ‍ و همصحبت ، به درازى عمر، و به داشتن مال .
علاقه به انيس و همصحبت از اين جهت است كه بر اثر پيرى و ناتوانى جامعه را ترك گفته و تنها مانده است ، فرزندان و بستگان جوانش سرگرم فعاليت اند و از پى كارهاى روزانه خود مى روند و مجال همنشينى و مصاحبت او را ندارند، علاقه دارد انيسى بيابد كه اغلب با او باشد، از مصاحبتش دلخوش گردد، با او سخن بگويد، و بقيه عمر را با شادى بگذراند. اما تمناى طول عمر و مالدارى نشانه آرزوى دراز و حب ثروت است و اين دو تمنا از طرفى مى تواند او از ياد مرگ و تهيه زاد براى سفر آخرت غافل نمايد و از طرف ديگر ممكن است اين دو تمناى روحى انگيزه گناه شود، او را به اعمال ناروا و غير مشروع وادار سازد و موجب مى شود از صراط مستقيم منحرف گردد و درستكارى را ترك گويد.
و عنه صلى الله عليه و آله قال : يشيب ابن آدم و تشب فيه خصلتان : الحرص و طول الامل . (٢٨٥)
و نيز فرموده است : فرزند آدم پير مى شود و دو صفت در وى جوان مى گردد: اول حرص است و آن ديگر آرزوى دراز.
حرص موجب مى شود كه افراد مسن نيروى مختصرى را كه در تن دارند به جاى آنكه در راه معنويات و تعالى نفس به كار گيرند و خود را براى سفر آخرت بسازند در راه به دست آوردن مال و گردآورى ثروت مصروف دارند و از امور معنوى كه مايه صلاح و رستگارى است غافل شوند. اما آرزوى دراز مايه دلبستگى و از ياد بردن آخرت است و براى افراد مسن كه ايام آخر عمر را مى گذرانند و در آستانه مرگ قرار دارند بزرگترين بدبختى و مصيبت است .
عن على عليه السلام قال : ايها الناس ! ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان : اتباع الهوى و طول الامل . فاما اتباع الهوى فيصد عن الحق و اما طول الامل فينسى الآخرة . (٢٨٦)
على (ع) فرموده است : اى مردم ! بزرگترين ترس من درباره شما براى دو چيز است : يكى پيروى از هواى نفس و آن ديگر آرزوى دراز، پيروى از هوى بازدارنده از حق است و آرزوى دراز، آخرت را از ياد شما مى برد.
و عنه عليه السلام قال : كفى بالشيب نذيرا. (٢٨٧)
و نيز فرموده است : فرا رسيدن پيرى براى هشدار دادن افراد غافل و نا آگاه كافى است .
سفيد گشتن مو ترجمان اين سخن است كه سر بر آر زخواب گران سپيده دميد
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : يا صاحب الشعر الابيض و القلب الاسود! اءمامك النار و خلفك ملك الموت ، فماذا تريد ان تعمل ؟ كنت صبيا و كنت جاهلا و كنت شابا وكنت فاسقا و كنت شيخا و كنت مرائيا فاين انت و اين عملك ؟ (٢٨٨)
امام صادق (ع) فرموده : اى صاحب موى سفيد و قلب سياه ! پيش رويت آتش است و پشت سرت ملك الموت ، مى خواهى چه كنى ؟ طفل بودى و نادان ، جوان بودى و گناهكار، پير شده اى و رياكار، فكر كن در چه وضعى قرار دارى و اعمال خوبى كه بايد انجام داده باشى كجاست ؟
يكى از عواملى كه مى تواند اخلاق صاحبان خود را تعديل كند و آنان را از حرص و آرزوى دراز بازدارد اين است كه جوانان و ميانسالان شخصيت آنان را محترم شمرند، عزشان را محفوظ دارند، و هرگز مورد تحقير و اهانتشان قرار ندهند. پيروان وقتى در محيط خانواده احساس ذلت مى كنند و مى بينند دگران آنان را با چشم خوارى مى نگرند به فكر مى افتند كه اگر بتوانند براى خود عزى كسب كنند و به گونه اى حقارت خويش را جبران نمايند، راه آسانى كه با مزاج ناتوانشان سازش دارد اين است كه به پناه حرص و آرزوى دراز بروند و از هر راه حلال و حرامى كه ممكن است پولى گرد آورند و بدين وسيله احترام اعضاى خانواده را به خود جلب نمايند. براى آنكه سالخوردگان در پايان عمر از مسير حق منحرف نشوند، خداى را فراموش نكنند، و از اوامر و نواهيش تخلف ننمايند، قرآن شريف و روايات اولياى گرامى اسلام ، تكريم و احترام آنان را به مسلمانان عموما و به خانواده هاى خودشان خصوصا توصيه نموده اند و در اينجا براى مزيد آگاهى شنوندگان محترم ، به خصوص پسران و دختران جوان بعضى از روايات ذكر مى شود:
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : من اجلال الله تعالى اجلال ذى الشيبة المسلم . (٢٨٩)
رسول اكرم (ص) فرموده است : از جمله تكريم و احترام به ذات اقدس الهى احترام نمودن به كهنسال مسلمان است .
و عنه صلى الله عليه و آله : من وقر ذاشيبة لشيبته آمنه الله عزوجل من فزع يوم القيامة . (٢٩٠)
و نيز فرموده است : كسى كه پيرى را به علت پيريش احترام نمايد خداوند او را از ترس و نگرانى روز قيامت ايمن مى دارد.
از آنچه مذكور افتاد تا اندازه اى عوارض روحى دوران پيرى و همچنين لزوم تاءكيد افراد سالخورده روشن شد. اينك درباره عوارض جسمانى سالخوردگان و ناتوانى آنان در فعاليتهاى اجتماعى براى تاءمين معاش به اختصار مطالبى به عرض مى رسد. خداوند در قرآن شريف فرموده است :
و ما من دابة فى الارض الا على الله رزقها. (٢٩١)
هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر آنكه رزقش به عهده خداوند است . يعنى پروردگار توانا گردش كارگاه عظيم خلقت را در خشكى و دريا به گونه اى حكيمانه پايه گذارى نموده است كه پيوسته غذاهاى مختلف تمام موجودات زنده با نظم مخصوصى در دامن طبيعت پرورش مى يابد، گياهان از زمين و آب و آفتاب تغذيه مى كنند و رشد مى نمايند، دانه خواران و علفخواران از روييدنى ها ارتزاق مى نمايند و به حيات خود ادامه مى دهند. غذاى حشرات گوناگون در آغوش طبيعت مهيا مى گردد و نسل حشرات به طور طبيعى گسترش مى يابد و غذاى پرندگان حشره خوار آماده مى شود و حياتشان برقرار مى گردد. عقابها و كركسها و ديگر پرندگان گوشتخوار ديگر حيوانات كوچك ارتزاق مى نمايند، همچنين درندگان از شكار ديگر حيوانات و خلاصه همان طورى كه در قرآن شريف آمده ، رزق انسانها نيز همانند ديگر موجودات زنده به عهده خداوند است . نكته قابل ملاحظه اين است كه هر موجود زنده اى براى دست يافتن به رزق خود نوعى فعاليت و حركت دارد و از پى روزى مى رود و انسان نيز موظف است فعاليت نمايد تا رزق خود را به دست آورد. ولى فعاليت انسان در طلب رزق با فعاليت جنبندگان زمين تفاوتهايى دارد، از آن جمله رزق و روزى خواران همان است كه در سفره طبيعت ، خود به خود مهيا مى گردد و نيازى به فعاليت روزى خواران ندارد؛چرندگان از گياهانى كه در زمين مى رويد ارتزاق مى كنند و خودشان نمى توانند زمين خشكى را سبز و خرم نمايند، زنبورهاى عسل از گلهايى كه در طبيعت به وجود مى آيد روزى مى خورند و خودشان قادر نيستند باغ و گل ايجاد نمايند. پرندگان و خزندگان و درندگان و تمام جنبندگان برى و بحرى رزقشان همان است كه آفريدگار حكيم در طبيعت براى آنها آماده مى كند و خودشان نمى توانند چيزى بر آن بيفزايند،
اما انسان آزاد و آگاه با مغز خلاقى كه دارد مى تواند از منابع طبيعت حداكثر استفاده را بنمايد، اراضى موات را احيا كند و آنها را به زمين كشاورزى و باغهاى ميوه مبدل نمايد و از محصولشان ارتزاق كند، مى تواند مؤ سساتى را براى دامپرورى و مرغدارى تشكيل دهد، با مراقبتهاى علمى موجبات تكثيرشان را فراهم آورد و به عده زيادى از انسانها غذا برساند. تمام مردم موظف اند براى تاءمين معاش و به دست آوردن رزق حلال تلاش و كوشش ‍ نمايند و به سختى و مشقت آن تن دردهند. در روايت پيشواى اسلام خاطر نشان گرديده كه اين گروه محبوب حضرت بارى تعالى هستند.
عن النبى صلى الله عليه و آله : ان الله يحب ان يرى عبده تعبا فى طلب الحلال . (٢٩٢)
رسول اكرم (ص) فرموده است : خداوند دوست دارد بنده خود را ببيند كه براى طلب رزق حلال در رنج و مشقت است .
ضمنا اشخاص با ايمان توجه داشته باشند كه تلاشگران و افراد زحمتكش ‍ از نظر وسعت يا مضيقه رزق با يكديگر متفاوت اند و به صريح قرآن شريف اين تفاوت مستند به مشيت حكيمانه ذات اقدس الهى است ، اوست كه به بعضى رزق وسيع مى دهد و بعضى را در تنگناى روزى مى گذارد.
ان ربك يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر انه كان بعباده خبيرا بصيرا. (٢٩٣)
خداى تو است كه هر كس را بخواهد روزى وسيع مى دهد يا در مضيقه اش ‍ مى گذارد كه او به مصلحت بندگان خود آگاهى و بصيرت دارد.


۱۰
٤٥- مصونيت از مسامحه در عبادت - محفوظ ماندن از فَقدبصيرت

عن ابي جعفر عليه السلام قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله قال الله عزوجل : ان من عبادى المؤ منين عبادا لا يصلح لهم امر دينهم الا بالغنى والسعة و الصحة فى البدن فابلوهم بالغنى و السعة و صحة البدن فيصلح عليهم امر دينهم و ان من عبادى المؤ منين لعبادا لايصلح لهم امر دينهم الا بالفاقة و المسكنة و السقم فى ابدانهم فابلوهم بالفاقة و المسكنة و السقم فيصلح عليهم امر دينهم و انا اعلم بما يصلح عليه امر دين عبادى المؤ منين . (٢٩٤)
امام باقر از رسول اكرم سلام الله عليهما حديث نموده كه خداوند فرمود: بعضى از بندگان باايمانم دينشان سالم نمى ماند مگر با غنى و توسعه زندگى و سلامت بدن . من آنان را بدين امور آزمايش مى كنم و دينشان سالم مى ماند. بعضى از بندگان باايمان اند كه دينشان مصون نمى ماند مگر با تهيدستى و نادارى و عارضه بدنى ، آنان را بدين امور امتحان مى كنم و دينشان سالم مى ماند، و من عالم به صلاح دينى بندگان مؤ من خود هستم .
از آنچه معروض افتاد، سه مطلب روشن شد: اول آنكه رزق تمام جنبندگان روى زمين و روزى خواران بر اساس نظام خلقت به عهده خداوند است ، دوم براى به دست آوردن رزق ، همه جنبندگان تلاش مى كنند و انسان نيز بايد نيروى خود را به كار اندازد و در راه به دست آوردن رزق كوشش نمايد، سوم آنكه تقسيم رزق و زياد و كم بودن آن وابسته به مشيت حكيمانه خداوند است ، اوست كه بعضى را در رفاه و آسايش قرار مى دهد و بعضى را دچار مضيقه و سختى مى نمايد.
با فرا رسيدن ايام پيرى و كبر سن ، از طرفى قواى بدن به ضعف مى گرايد و آدمى از فعاليت و كوشش براى به دست آوردن رزق باز مى ماند و آنطور كه بايد نمى تواند فعاليت نمايد، و از طرف ديگر نياز به رزق و غذا امرى است ضرورى و آدمى تا آخر عمر به غذا احتياج دارد. امام سجاد (ع) رزق و روزى ايام كبر سن را در ضمن دعا اينچنين به پيشگاه بارى تعالى عرض ‍ مى كند: و اجعل اوسع رزقك على اذا كبرت . بارالها! وسيعترين رزق خود را براى من در كبر سنم قرار ده .
در واقع ، امام (ع) مى خواهد بگويد: پروردگارا! در كبر سن ، قواى بدنم ضعيف مى شود و آنطور كه بايد قدرت فعاليت ندارم . در آن موقع تو مرا مشمول فيض مخصوص خود قرار ده و با توسعه دادن رزق خود به من ، ناتوانيم را جبران نما و كمبودم را تقسيم و تكميل كن و مرا از نيازمندى و احتياج به مردم رهايى بخش .
رسول اكرم (ص) نيز در ايام كبر سن از خداوند درخواست توسعه رزق نموده است :
اللهم اجعل اءوسع رزقك على عند كبر سنى و انقطاع عمرى . (٢٩٥)
بارالها! وسيعترين رزق خود را براى من در ايام كبر سنم قرار ده ، موقعى كه پايان عمر و قطع رشته حيات نزديك شده است .
خلاصه افراد تا وقتى زنده اند و با وجود كبر سن قدرت كار دارند، هر چند ضعيف باشند، بايد كار كنند و شرافت انسانى خود را محافظت نمايند و اگر زمانى فرا رسد كه ديگر قدرت كار نداشته باشند، در آن موقع لازم است مردم به عنوان مواسات و تعاون عمومى ، يا به عنوان خدمات اسلامى يا انسانى ، زندگى آنان را اداره كنند، يا بيت المال مسلمين متكفل امورشان گردد و نمونه اى از آن در حديث آمده است :
مر شيخ مكفوف كبير يساءل . فقال اميرالمؤ منين عليه السلام : ما هذا؟ قالوا يا اميرالمؤ منين نصرانى . فقال اميرالمؤ منين (ع): استعملتموه حتى اذا كبر و عجز منعتموه ، انفقوا عليه من بيت المال . (٢٩٦)
على (ع) در ايام حكومت خود از نقطه اى عبور مى كرد و جمعى با آن حضرت بودند. بين راه با پيرمرد كور كهنسالى برخورد نمود كه گدايى مى كرد و از مردم درخواست كمك داشت . حضرت از مشاهده اين وضع ناراحت شد، رو كرد به اطرافيان خود و فرمود: اين چيست ؟ نفرمود: اين شخص كيست ؟ خواست بفرمايد اين چه وضع تاءثر بارى است كه من مشاهده مى كنم ؟ عرض كردند: يا اميرالمؤ منين اين پيرمرد سائل ، نصرانى است . حضرت فرمود: يك عمر او را به كار گرفته ايد و به سهم خود در اجتماع خدماتى نموده است ، اينك كه پير و كور شده است تركش ‍ نموده ايد، سپس دستور داد زندگى او را بيت المال اداره نمايند.
نتيجه آنكه خداوند رزق انسانها و همه جنبندگان روى زمين را ضمانت نموده است ، ولى ضمانت بارى تعالى بدان معنى نيست كه مردم از تلاش و كوشش دست بردارند بلكه فعاليت در راه طلب حلال وظيفه قطعى تمام افراد است .
عن ابيمحمد العسكرى عليه السلام قال : لا يشغلك رزق مضمون عن عمل مفروض . (٢٩٧)
امام عسكرى (ع) فرموده : رزقى را كه خداوند ضمانت نموده است ترا از وظيفه سعى و كوشش باز ندارد.
با فرا رسيدن كبر سن نيروى فعاليت تدريجا كاهش مى يابد و افراد نمى توانند آنطور كه بايد كار كنند و رزق خود را با عزت به دست آورند. در اين موقع بايد از خداوند طلب رزق وسيع نمايند و از ذات مقدس او استمداد كنند تا رزقشان محفوظ باشد.
جمله اول دعاى امام سجاد (ع) موضوع سخنرانى امروز ناظر به اين امر است : و اجعل اوسع رزقك على اذا كبرت ؛بارالها! وسيعترين رزق خود را براى من در كبر سنم قرار ده .
امام (ع) در جمله دوم دعا، موضوع بحث امروز، به پيشگاه خداوند عرض ‍ مى كند: و اقوى قوتك فى اذا نصبت ؛بارالها! قوى ترين نيرو و قوت اعطايى تو به من در ايام فرسودگى و تعبم باشد.
كلمه قوت داراى معانى وسيعى است ، هم قوت روح را شامل مى شود و هم قوت جسم را در بر مى گيرد، و كلام امام سجاد (ع) تحمل اين هر دو معنى را دارد. موقعى كه در خانواده ها افرادى به پيرى مى رسند و دچار عوارض كبر سن مى شوند و به حمايت و كمك ديگران نيازمند مى گردند به پاداش خدمتهايى كه در گذشته انجام داده اند توقع دارند كه اعضاى خانواده حقوق آنان را محترم بشمرند و بيش از پيش مورد تكريم و احترامشان قرار دهند، به سخنانشان توجه نمايند، خواسته ها و تمنياتشان را بر آورده سازند و موجبات آسايش و رفاهشان را فراهم آورند. بدبختانه در بسيارى از موارد اين وظايف اخلاقى و انسانى آنطور كه بايد رعايت نمى شود، جريان امور و رفتار و گفتار كسان و بستگان بر خلاف انتظارشان صورت مى گيرد، نه فقط تكريمشان نمى كنند بلكه در مواقعى مورد بى احترامى و بى اعتنايى و تحقيرشان قرار مى دهند، از آنان احوال نمى پرسند و در خواستشان را ناشنيده تلقى مى نمايند.
ميانسالان و جوانان خانواده رفتار خلاف انصافى را كه نسبت به پيران انجام مى دهند در مقابل چشمهاى كنجكاو كودكان امروز است ، اينان با روش ‍ نادرست خويش به اطفال خردسال درس بى احترامى و تحقير كهنسالان را مى دهند، طولى نمى كشد كه پيران مى ميرند، ميانسالان خانواده پير مى شوند و جوانان به ميانسالى مى رسند و كودكان امروز جوانان فرداى خانواده خواهند بود. بى احترامى و تحقير به پيران كه در ايام كودكى از پدران و پدر بزرگان خود درس گرفته بودند اينك آن درسها را به ميانسالان ديروز كه پيران امروزند پس مى دهند، امروز همان گونه با اينان عمل مى كنند كه ديروز آنان در ميانسالى با پيران عمل مى كردند و تحقيرشان مى نمودند.
سوزد و گريد و افروزد و خاموش شد هر كه چون شمع بخندد به شب تار كسى
ناملايمات روحى و فشارهاى درونى كه از حق ناشناسى اعضاى خانواده در ضمير پيروان متراكم مى گردد، آثار متفاوت به جاى مى گذارد و سالخوردگان واكنشهاى مختلف از خود نشان مى دهند، بعضى از آنان كه فاقد ذخاير ايمانى هستند يا ضعف دينى دارند و يا از تربيتهاى صحيح اخلاقى بهره مند نبوده اند، سخت ناراحت و خشمگين مى گردند. ممكن است فكر انتقامجويى در سر بپرورند، به پاره اى از اعمال ناروا و زيانبار دست بزنند يا سخنان دروغ و غير واقعى القا نمايند و در خانواده اختلافات و اختلالاتى به وجود آورند و از اين راه غيظ درونى خويش را فرونشانند. اگر سالخوردگان كه در خانواده مورد بى اعتنايى و تحقير واقع شده اند افراد با ايمان و متدينى باشند و خود را در پيشگاه الهى مسئول بدانند، هرگز به اعمال غير مشروع دست نمى زنند، با ناملايمات و رنجهاى درونى خويش ‍ مى سازند، توقعات خود را كاهش مى دهند و ناراحتى ها را با صبر و شكيبايى تحمل مى نمايند. اين گروه با ايمان و درستكار مى توانند در اين مواقع حساس از فرصت شكستگى پيرى و فشارهاى درونى خويش ‍ استفاده كنند و با خضوع و تذلل زيادترى دست نياز به سوى خداوند بى نياز بردارند. از كلام حضرت سجاد (ع) درس بگيرند و دعاى آن امام معصوم را كه در پيشگاه بارى تعالى عرض نموده ، بازگو نمايند: و اقوى قوتك فى اذا نصبت ؛بارالها! قوى ترين نيرو و قوت اعطايى بو به من در ايام فرسودگى و تعبم باشد.
التماس كند، زارى نمايد، و استجابت آن دعا را از خدا بخواهد. اگر تمنايش ‍ مقبول افتد و دعايش مستجاب شود بى گمان قوت روح و نيروى اراده اش ‍ قوى تر مى گردد و قدرت تحملش بر ناملايمات و مصائب افزايش مى يابد. جالب آنكه دانشمندان دينى امروز در اين مطلب اتفاق نظر دارند كه روح و بدن با هم متحدند و بر اثر اين پيوستگى و اتحاد، حكم هر يك بر ديگرى سرايت مى كند، مثلا خجالت و شرمندگى از حالات انفرادى نفس است ، موقعى كه در روح پديد مى آيد چهره گلگون مى شود. حالت وحشت و ترس از شئون نفس است اما بر اثر عارض شدن اين حالت روانى ، رنگ صورت تغيير مى كند و زبان از سخن گفتن باز مى ماند. تاءثرات شديد روانى و اندوههاى درونى در بدن مؤ ثر است و موجب زخم معده و اثنى عشر مى شود، و خلاصه حالات روحى در بدن اثر مى گذارد. همچنين اعمال بدن در روح مؤ ثر است : تمرينهاى عملى در هنرهايى از قبيل خط نويسى و نقاشى كار بدن است ولى در روح اثر مى گذارد و ملكه نقاشى و خط نويسى پديد مى آيد، اگر دعاى قوت مستجاب شود و خداوند نفس آدمى را از نيروى اعطايى خود برخوردار فرمايد، بدن نيز از اين عطيه الهى بهره مند مى گردد و به نسبت قوت روح ، جسم نيز توانا مى شود و انسان پير بر اثر اين قوت و توان مى تواند پاره اى از نيازهاى خود را شخصا بر آورده سازد و احتياجش از اين و آن كاهش يابد. روايت جالبى درباره قوت نيت و اراده و اثرش در توانايى جسم رسيده است كه به عرض شنوندگان محترم مى رساند:
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : ما ضعف بدن عما قويت عليه النية . (٢٩٨)
امام صادق (ع) فرموده است : در موقعى كه نيت و تصميم آدمى در انجام عمل قوى باشد، بدن در تحقق بخشيدن به آن نيت اظهار ضعف نمى كند و پابه پاى آن نيت قوى پيشروى مى نمايد.
فرد سالخورده اى را در نظر بگيريد كه براى سلامت خود همه روزه به قدر يك كيلومتر پياده روى مى كند و در پايان راه خسته مى شود، ناچار از ادامه راه خوددارى مى نمايد و بايد بنشيند. اگر اين انسان مسن روزى در راه با خطرى رو به رو شود، مثلا سيلابى تهديدش نمايد يا يا مورد حمله گزنده اى واقع شود و بايد هر چه زودتر خود را از محيط خطر برهاند، براى حفظ سلامت و حيات خود با اراده جدى و تصميم قاطع حركت مى كند، اولا، با سرعت بيش از معمول مى رود و ثانيا، ممكن است به قدر سه كيلومتر يعنى سه برابر توان خود، راه برود و احساس خستگى ننمايد. اين نيروى تن و قوت بدن از قوت اراده و تصميم باطنيش سرچشمه گرفته است .

٤٥- مصونيت از مسامحه در عبادت - محفوظ ماندن از فَقدبصيرت

بسم الله الرحمن الرحيم
و لا تبتلينى بالكسل عن عبادتك و لا العمى عن سبيلك .
امام سجاد عليه السلام در اين قطعه از دعاى شريف مكارم الاخلاق دو درخواست از پيشگاه خداوند مى نمايد: اول عرض ‍ مى كند: بارالها! مرا در عبادت و بندگيت به مسامحه كارى و بى رغبتى مبتلا مكن ؛دوم مى گويد: بارالها! در پيمودن صراط مستقيمت مرا گرفتار نابينايى منما. به خواست خداوند اين دو قسمت از دعا موضوع سخنرانى امروز است . به شرحى كه در سخنرانى گذشته توضيح داده شد، امام (ع ) براى آنكه در كبر سن و ضعف قواى تن از جهت رزق و روزى در مضيقه واقع نشود، به دگران نيازمند نگردد، و به عز اسلاميش آسيب نرسد، دو درخواست از پيشگاه بارى تعالى نموده است : اول آنكه فيض وسعت رزقى را كه به من عنايت مى فرمايى در كبر سنم قرار دهى ، دوم آنكه قوى ترين نيرويى را كه به من مى دهى در ايام فرسودگى و تعبم عطا فرمايى . با توجه به اينكه در دوران پيرى به موازات ضعف قواى مادى ، نشاط روح و بينش ‍ معنوى نيز كاهش مى يابد، در دعاى مورد بحث امروز از خدا مى خواهد كه در كبر سن از عبادت بى نشاط و فقد بصيرت نيز مصون و محفوظ باشد.
در جمله اول دعا، امام (ع) در زمينه عبادت كلمه كسل را به كار برده و از خدا خواسته است كه به آن حالت زيانبار مبتلايش ننمايد. براى آنكه مقصود امام روشن شود لازم است معناى كسل بخوبى واضح گردد. راغب در مفردات مى گويد: الكسل التثاقل عما لا ينبغى التثاقل عنه و لاجل ذلك صار مذموما كسل عبارت از اين است كه آدمى انجام عملى را ثقيل و سنگين وانمود نمايد، با آنكه شايسته است در اتيان آن عمل از خود نشاط و تحرك نشان بدهد، به همين جهت كسل از صفات مذموم شناخته شده است .
تمام كارهايى كه به دست مردم عمل مى شود، خواه براى زندگى دنيا باشد يا سعادت آخرت ، اگر خواسته باشند بخوبى انجام پذيرد بايد با نشاط و علاقه مندى و منزه از كسل و سستى تحقق يابد. دانشمندان بزرگ جهان كه به اكتشافات و اختراعات حيرت زا موفق گرديدند و به سربلندى و افتخار نايل آمدند براى اين بود كه عاشق كاوشهاى فرهنگى و تحقيقات علمى خود بودند و در محل كار خويش سر از پا نمى شناختند و تمام وجودشان غرق نشاط بود.
اولياى گرامى اسلام كه به تعالى مادى و معنوى مسلمين علاقه داشتند ضمن روايات متعددى توصيه نموده اند كه كارهاى دنيوى و اخروى خويش ‍ را با نشاط و دلگرمى و منزه از فتور و سستى انجام دهند و در اينجا بعضى از روايات ذكر مى شود.
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : من كسل عن طهوره و صلاته فليس فيه خير لامر آخرته . و من كسل عما يصلح به امر معيشته فليس فيه خير لامر دنياه . (٢٩٩)
امام صادق (ع) فرموده : كسى كه انجام دادن طهارت و اداى نماز براى او ثقيل و سنگين باشد در او خيرى براى امر آخرتش نيست ؛كسى كه كارهاى مفيد براى اصلاح امر معاش در نظرش سخت و ثقيل باشد در او خيرى براى امر دنيايش نيست .
عن ابيجعفر عليه السلام قال : انى لابغض الرجل يكون كسلان عن امر دنياه فهو عن امر آخرته اكسل . (٣٠٠)
امام باقر (ع) فرمود: مورد بغض و بدبينى من است مردى كه در امور دنياى خود مهمل و بى رغبت است ، چنين انسانى اهمال و فتورش در امر آخرت بيشتر خواهد بود.
محرك بزرگ مردم در فعاليتهاى دنيوى جلب لذت يا دفع الم و به تعبير ديگر سوديابى و جلوگيرى از زيان و ضرر است . بر اين اساس از پى غذا و لباس و مسكن مى روند، از پى مال و مقام ، جاه و محبوبيت ، و خلاصه براى دست يافتن به هر لذت و دفع هر المى قدم بر مى دارند و همت مى گمارند. بعضى براى رسيدن به لذايذ و منافع دنيوى فعاليت افراطى دارند، زياده روى مى كنند، بعضى معتدل و ميانه رو هستند، و بعضى در انجام وظايف دنيوى سست و مهمل اند. اسلام به پيروان خود توصيه نموده است كه در امر معاش و تاءمين زندگى فعاليت معتدل داشته باشند، نه به حرص و زياده روى گرايش يابند و نه سستى و اهمال را روش خود قرار دهند. كسانى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند اطاعتشان از اوامر بارى تعالى و اجتنابشان از گناه به انگيزه نيل به جلب لذت و دست يافتن به نعمتهاى اخروى و مصون ماندن از آلام دوزخ و عذاب الهى است . البته اولياى بزرگ خدا بر اداى وظايف بندگى محركشان رسيدن به نعمتهاى بهشت يا بركنارى از عذاب دوزخ نيست بلكه بزرگترين محرك و گواراترين نعمت براى آنان در اداى وظايف بندگى ، شكر نعمت خالق و جلب رضاى بارى تعالى است . اولياى گرامى اسلام به پيروان خود توصيه نموده اند كه در عبادات و امور اخروى نيز همانند فعاليتهاى دنيوى معتدل باشند، به در عبادات زياده روى و افراط كنند و نه كاهلى و سستى نمايند.
فى الحديث : اياك و الكسل و الضجر انه من كسل لم يؤ د حقا و من ضجر لم يصبر على حق . (٣٠١)
در حديث آمده است كه بپرهيز از اينكه در عبادات مهمل باشى يا تندرو، چه آنكس كه در عمل سستى و اهمال نموده ، حق را ادا نكرده است و آن كس كه زياده روى نموده ، بر اداى حق صبر نكرده است .
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : يا على ! ان هذا الدين متين فاوغل فيه برفق و لا تبغض الى نفسك عبادة ربك . (٣٠٢)
رسول اكرم فرمود: يا على ! اين دين قوى و متين است ، ضعف و سستى در آن راه ندارد، در اعمال عبادى با مدارا حركت كن ، تندروى منما، و در دلت بغض عبادت پروردگارت را به وجود مياور.
اگر مردم موازنه و تعادل دنيا و آخرت را بدرستى حفظ كنند و با اندازه گيرى صحيح و دور از افراط و تفريط براى هر دو سرا فعاليت نمايند و مقررات شرع مقدس در هر دو بعد مورد توجهشان باشد اينان گروه سعادتمندان اند، دنيا و آخرتشان معمور خواهد بود و مشمول الطاف الهى هستند. اما اگر تمام كوشش و همتشان مصروف دنيا گردد و به امور آخرت بى اعتنا باشند آنان گروه سيه روز و بدبخت خواهند بود و به فرموده على (ع) در معرض ‍ بغض حضرت بارى تعالى قرار دارند.
قال امير المؤ منين عليه السلام : ان ابغض الرجال الى الله تعالى لعبد و كله الله الى نفسه جائرا عن قصد السبيل سائرا بغير دليل ان دعى الى حرث الدنيا عمل و ان دعى الى حرث الآخرة قصر. (٣٠٣)
على (ع) فرموده : مبغوضترين مردان نزد بارى تعالى بنده اى است كه خداوند او را ترك گفته ، از حمايت خود محرومش ساخته و او را به خودش ‍ واگذارده است ، از صراط مستقيم منحرف گرديده و بدون راهنماى آگاه طى طريق مى نمايد، اگر به كارهاى دنيوى و سود مادى خوانده شود اجابت مى كند و آن را به كار مى بندد، و اگر به عملى كه بذر افشانى براى آخرت است خوانده شود آن را با اهمال و بى رغبتى تلقى مى نمايد.
بيشتر مردم عالم در جلب منافع و لذايذ دنيوى و دفع زيانها و آلام مادى كوشا و جدى هستند و براى آنها با علاقه مندى و نشاط فعاليت مى كنند، و عده بالنسبه قليلى در امور مادى و انجام وظايف دنيوى سنگين و كم رغبت اند. اما در زمينه امور معنوى و اخروى ، درست مطلب برعكس است ، عده قليلى با نشاط و علاقه مندى به وظايف روحانى و معنوى خود عمل مى كنند و اوامر الهى را به كار مى بندند اما بيشتر مردم جهان يا اساسا به عالم بعد از مرگ عقيده ندارند يا اگر معتقد باشند در عقيده خود آنقدر قوى نيستند كه با علاقه مندى و نشاط به وظايف بندگى عمل كنند و اوامر خداوند را آنطور كه شايسته است اطاعت نمايند. علت تفاوت عمر دنيوى و عمر اخروى اين است كه لذايذ و آلام مادى و سود و زيانهاى مشهود و محسوس است و همه مردم آنها را درك مى كنند اما سود و زيانهاى اخروى مربوط به غيب اين عالم و جهان بعد از مرگ است و مردم تا در اين عالم اند از مشاهده آن عالم محروم و بى نصيب اند و از سود و زيان آن غافل و بى خبرند.
يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون . (٣٠٤)
اينان از سود و زيانهاى دنيا آگاهى دارند و از عالم آخرت و پاداشها و كيفرهاى آن ناآگاه و غافل اند.
سرانجام اين پرده غفلت روزى كنار مى رود و غيب آخرت مشهود مى گردد، افرادى كه در اين دنيا فقط به لذايذ و فوايد مادى فكر مى كردند آن روز به خود مى آيند و متوجه مى شوند اما فرصت از دست رفته و آن توجه ، سودى براى آنان ندارد. قرآن شريف در اين باره فرموده است :
وجى يومئذ بجهنم يومئذ يتذكر الانسان و انى له الذكرى . يقول يا ليتنى قدمت لحياتى . (٣٠٥)
آن روز جهنم را به عرصه قيامت مى آورند و همان روز، بشر متوجه غفلت خود مى گردد و آن توجه كه سودى به حال او ندارد با حسرت و تاءسف مى گويد: اى كاش براى زندگى امروز در دار دنيا كارى انجام داده بودم .
آنانكه در صف مؤ منين به خدا و روز جزا قرار دارند از جهت ايمان و باور معنوى با هم متفاوت اند، به همين جهت چگونگى عبادات و اعمال اخروى آنان نيز تفاوت دارد، گروهى به روز جزا و پاداش و كيفر الهى در آن روز آنقدر مطمئن اند كه گويى در دنيا عرصه محشر و صحنه ثواب و عقاب الهى را مشاهده مى كنند. توجه اساسى اين گروه به عالم آخرت و تهيه زاد و توشه سراى جاودان است ، براى دنيا فعاليت دارند اما رفاه زندگى يا مضيقه معاش در نظرشان مهم نيست ، آنچه مهم است اطاعت از بارى تعالى و عبادت خالصانه اى است كه با شوق و نشاط به اميد نيل به رحمت الهى و رضوان پروردگار انجام مى دهند. پيشواى گرامى اسلام درباره قدر و منزلت اين گروه و نشاط و عشق آنان به عبادت و طاعت بارى تعالى چنين فرموده است :
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : افضل الناس من عشق العبادة فعانقها و احبها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها فهو لا يبالى على ما اصبح من الدنيا على عسر ام على يسر. (٣٠٦)
رسول اكرم (ص) فرموده : برترين مردم كسى است كه عاشق عبادت باشد، با آن معانقه كند، در دل عبادت را دوست بدارد، با بدن خود در حال فراغت بال و آرامش خاطر آن را انجام دهد، و باك نداشته باشد كه از نظر معاش در مضيقه و تنگى است يا در آسايش و رفاه .
اين گروه بهترين شاگردان مكتب اسلام اند و ارزش معنوى انسان را به شايستگى درك نموده اند.
گروه ديگر افرادى هستند كه به خدا و قيامت ايمان دارند ولى آنقدر مجذوب امور مادى و شؤ ون دنيوى هستند كه موفق نمى شوند عبادتى را با نشاط و شوق انجام دهند و از مسرت درونى آن برخوردار گردند. اينان گرفتار عارضه روحى هستند و تا خويشتن را درمان ننمايند از عبادت بارى تعالى لذت نمى برند. حضرت مسيح (ع) درباره اين گروه فرموده است : بحق اقول لكم انه كما ينظر المريض الى طيب الطعام فلا يلتذه مع ما يجده من شدة الوجع كذلك صاحب الدنيا لا يلتذ بالعبادة و لا يجد حلاوتها مع ما يجد من حب المال . (٣٠٧)
بحق با شما مى گويم : همان طور كه مريض به غذاى خوب و مطبوع مى نگرد و بر اثر شدت درد از آن لذت نمى برد، همچنين دنياداران و علاقه مندان به امور مادى با احساس حب مال ، لذت عبادت و شيرينى آن را درك نمى كنند.
گروه ديگر كسانى هستند كه به خدا و روز جزا عقيده دارند اما ايمانشان ضعيف است ، در عبادت ريا كارند، جايى كه دگران ناظر عملشان نيستند در بندگى خدا كسل و بى رغبت اند، اما آنجا كه مردم نماز خواندنشان را مشاهده مى كنند با وجد و نشاط خدا را بندگى مى نمايند، نشاط اينان در عبادات براى مردم است نه براى خدا:
عن على عليه السلام قال : للمرائى ثلاث علامات : ينشط اذا راءى الناس و يكسل اذا خلا و يحب ان يحمد فى جميع اموره . (٣٠٨)
على (ع) فرموده : براى رياكاران سه علامت است : وقتى مردم مى بينند، از خود نشاط و شور بروز مى دهد، وقتى تنها مى شود در عبادت كسل و سنگين است ، و سومين علامتش آن است كه دوست دارد در تمام كارها مورد تحسين و تمجيد مردم باشد.
گروه ديگر منافقين خائن و ناپاكدل اند كه به زبان از مسلمانى دم مى زنند و در دل ايمان ندارند. اينان براى آنكه از تعرض مسلمين مصون باشند و در منافع آنان به نام مسلمانى سهيم گردند بظاهر تسليم اسلام شده و در باطن مخالف سرسخت دين خدا هستند. قرآن شريف در معرفى اين گروه چنين فرموده است :
و اذا لقو الذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزءون . (٣٠٩)
وقتى اهل ايمان را مى بينيد مى گويند ما ايمان آورده ايم و چون با شياطين خود خلوت مى كنند مى گويند: ما با شما هستيم و مسلمانان را به استهزا گرفته ايم .
منافقين از روى مكر و فريب در صفوف جماعت مسلمين شركت مى كردند و بظاهر اقامه نماز مى نمودند، و چون ايمان واقعى نداشتند نمازشان فاقد رغبت و نشاط بود و خداوند درباره آنان فرموده است :
ان المنافقين يخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا كسالى . (٣١٠)
منافقين با خداوند مكر و خدعه مى كنند و خداوند نيز به آنان خدعه مى نمايد و چون به نماز مى ايستند، قيامشان آميخته به كسالت و بى ميلى است .
از آنچه مذكور افتاد اين نتيجه به دست آمد كه مردان الهى ، عاشق عبادت بارى تعالى هستند، با تمام وجود بندگيش مى نمايند، و نمازشان در پيشگاه مقدس او سرشار از وجد و نشاط و منزه از تثاقل و سستى است . امام سجاد عليه السلام در ايام كبر سن كه نيروى جوانى رفته و قواى بدن به ضعف گراييده چهار درخواست از ذات اقدس الهى نموده است : دو درخواست مثبت و دو درخواست منفى ، اولين تقاضاى مثبت امام اين بود كه وسيعترين رزقى را كه به من عنايت مى فرمايى در كبر سنم باشد يعنى موقعى كه نيروهايم كاهش يافته و قواى بدنم ضعيف شده است . دومين تقاضاى مثبت امام (ع) اين بود كه قوى ترين نيرويى را كه به من اعطا مى فرمايى در ايام فرسودگى و تعبم قرار ده . اين دو خواسته امام در سخنرانى جلسه گذشته توضيح داده شد. امام (ع) در اولين تقاضاى منفى خود موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است به پيشگاه خداوند عرض
مى كند:
و لا تبتلينى بالكسل عن عبادتك ؛بارالها! مرا در عبادت و بندگيت به تسامح وبى رغبتى منما.
بندگان عالى قدر و محبوب خدا عاشق عبادت اند و با نشاط و شوق او را پرستش مى كنند و در بندگى و اطاعتش سربلند و مسرورند. امام (ع) از پيشگاه حضرت بارى تعالى درخواست مى نمايد كه اين حالت روحى و نشاط عبادت در كبر سن تا آخر عمر در من پايدار بماند و هرگز عبادتم فاقد نشاط و شوق نباشد.
امام سجاد (ع) در دومين تقاضاى منفى خود، كه موضوع قسمت آخر سخنرانى امروز است به پيشگاه خدا عرض مى كند:
و لا العمى عن سبيلك ؛بارالها! در پيمودن صراط مستقيم مرا گرفتار نابينايى منما.
راغب در كتاب مفردات مى گويد: العمى يقال فى افتقاد البصر و البصيرة عمى گفته مى شود در مورد از دست دادن چشم و نابينايى ظاهرى و همچنين گفته مى شود در مورد از دست دادن بصيرت و فقد بينش ‍ معنوى .
حضرت زين العابدين (ع) مصونيت از نابينايى را در زمينه پيمودن راه خدا درخواست مى نمايد. مى دانيم كه طى نمودن راه حق به چشم دل و بينش ‍ خرد نياز دارد، كسى كه داراى بصيرت و درك عقلى است مى تواند راه حق را بدرستى طى كند و با وجود بصيرت ، نابينايى ظاهرى به كسى كه حق طلب است آسيب نمى رساند. اسلام دين بصيرت و آيين بينش و آگاهى است . اين امر مهم و شايان تدبر در قرآن شريف خاطر نشان گرديده و خداوند به رسول گرامى (ص) ماءموريت داده است كه آن را به اطلاع عموم برساند:
قل هذه سبيلى ادعو الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى . (٣١١)
پيمبر گرامى ! بگو اين است راه من ، دعوت مى كنم مردم را به سوى خدا با آگاهى و بصيرت . نه تنها دعوت من بر اساس بينش و بصيرت است بلكه پيروان من نيز مردم را آگاهانه به دين حق دعوت مى كنند و براى اثبات سخن خود اقامه برهان مى نمايند.
على عليه السلام برنامه اهل بصيرت را براى شناخت راه حق و پيمودن آن با توجه به پرتگاهها و نقاط سقوطش ضمن يك روايت كوتاه بيان فرموده است :
عن امير المؤ منين عليه السلام قال : فانما البصير من سمع فتفكر و نظر فابصر و انتفع بالعبر ثم سلك جددا واضحا يتجنب فيه الصرعة فى المهاوى . (٣١٢)
على (ع) فرموده : بصير آن كسى است كه سخن را بشنود و در آن فكر كند، نظر افكند و ببيند، از آن به نفع خود استفاده كند، راههاى روشن را بپيمايد و مراقب باشد كه با سر در پرتگاهها سقوط ننمايد.
براى آنكه بينش آدمى از ميان نرود، چشم دل نابينا نگردد، هر فردى بتواند آگاهانه و با بصيرت راه رستگارى و سعادت خود را بشناسد و بدرستى آن را بپيمايد لازم است همواره متوجه عوامل ضد بينش باشد و در تمام ايام عمر عملا و قولا از آنها اجتناب نمايد و براى توضيح مطلب در اين قسمت از سخنرانى ، پاره اى از آن عوامل ذكر مى شود.
شرط اول به كار افتادن بصيرت و بينش براى شناخت راه سعادت اين است كه آدمى طالب سعادت باشد، بخواهد صراط مستقيم را تميز دهد و به راستى و درستى آن را بپيمايد، و از اعمال انحرافى و ضد انسانى دورى گزيند. كسى كه نمى خواهد در زندگى مستقيم باشد حاضر نيست بينديشد و بصيرت و بينش خود را در شناخت صراط مستقيم به كار گيرد، واضح است كه كلام خدا و سخنان پيمبر او براى هدايت چنين انسانى مؤ ثر نخواهد بود، زيرا او خواهان هدايت نيست .
قرآن شريف در اين باره فرموده است :
ان هولاء ذكر للعالمين لمن شاء منكم ان يستقيم . (٣١٣)
محتواى اين كتاب براى مردم عالم چيزى جز وسيله ياد آورى و تذكر نيست ، اما كسانى از اين كتاب به خود مى آيند و متذكر مى شوند كه بخواهند مستقيم و پاك زندگى كنند و از انحرافات مصون و محفوظ باشند، يعنى آنان كه نمى خواهند در دنيا پاك و مستقيم زندگى كنند، از اين كتاب آسمانى بهره اى ندارند و نمى توانند به راه سعادت گرايش يابند. نظير اين آيه درباره قوم ثمود آمده است . قرآن شريف مى فرمايد:
و اما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى . (٣١٤)
ما براى هدايت قوم ثمود پيمبر فرستاديم ولى آنان كوردلى و جهالت را گزيدند، بصيرت و بينش و خرد را واپس زدند و خواستند همچنان به نادانى خويش ادامه دهند.
كسانى كه طالب سعادتند و شرط اول به كار بستن بينش و بصيرت در آنان وجود دارد بايد در قدم اول سخنان پيمبر خدا را در كمال دقت بشنوند، با انديشه هاى آزاد و خالى از لجاج در گفته هاى آن پيمبر بزرگ تعقل و تفكر نمايند، به صحت و اصالت آنها واقف گردند، سپس به وى ايمان بياورند و عملا از وى پيروى كنند تا ضميرشان از نور هدايت روشن گردد و به سعادت واقعى دست يابند.
اگر كسى به انگيزه تعصب قومى يا برترى مالى يا اختلاف خانوادگى يا ديگر عواملى از اين قبيل در سخنان پيمبر خدا فكر نكرد و بصيرت خود را به كار نگرفت ، يا آنكه فكر كرد و به صحت آن سخنان پى برد ولى به علت تعصبها و لجاجتها آيين حق را نپذيرفت ، او همچنان كوردل و محروم از سعادت باقى خواهد ماند. اين قبيل افراد در مكه معظمه پيش از آنكه نبى گرامى هجرت نمايد بسيار بودند، دعوت پيشواى اسلام را اجابت نكردند و همچنان در نادانى باقى ماندند. خداوند در اين باره به پيغمبر اسلام فرموده :
و ما انت بهادى العمى عن ضلالتهم . (٣١٥)
تو نمى دانى اين كوردلان را از گمراهى و ضلالت بگردانى و آنان را هدايت نمايى ، اينان مصمم اند از بصيرت و بينش عقلى خود استفاده ننمايند و همچنان نابينا باقى بمانند.
براى آنكه افراد علاقه مند به رستگارى و سعادت بتوانند از بصيرت خويش ‍ بدرستى استفاده كنند و راه تعالى و تكامل را بيابند، بايد به دعوت پيمبر گرامى الهى گوش فرا دارند، سخنان او را دقت بشنوند، شنيده ها را با نيروى عقل بسنجند و اگر ضمن بررسى به مطلبى برخوردند كه نياز به توضيح دارد، از علماى الهى سؤ ال كنند تا واقع بر آنان روشن شود و قانع گردند. اما بايد متوجه باشند كه سؤ الشان به انگيزه تعلم و فهميدن مطلب باشد نه براى بلند پروازى و خودنمايى و نه به منظور معارضه و مجادله كه اين قبيل بحثها منشاء مراء و خصومت است و مايه دشمنى و فساد.
قال على عليه السلام لسائل ساله عن معضله : سل تفقها و لا تساءل تعننا فان الجاهل المتعلم شبيه بالعالم و ان العالم المتعسف شبيه بالجاهل المتعنت . (٣١٦)
مردى از على (ع) سؤ ال مشكلى نمود و منظورش اين بود كه امام را براى پاسخگويى در مشقت و زحمت قرار دهد. حضرت فرمود: براى فهميدن و درك نمودن ، سؤ ال كن نه براى ايجاد صعوبت و سرسختى . سپس فرمود: شخص جاهل كه به منظور يادگيرى سؤ ال مى كند شبيه به عالم است و عالمى كه ظالمانه پرسش مى نمايد مانند جاهلى است كه پاسخ گفتن به سؤ الش مايه مشقت و سختى است .
محرك و انگيزه افرادى كه مهياى تحصيل علم مى شوند و از پى درس ‍ خواندن مى روند متفاوت است ، بعضى درس مى خوانند براى آنكه بتوانند در مجالس ، خود را از نظر لياقت علمى بنمايانند، با اين و آن بحث كنند و توجه مردم را به خود معطوف سازند. اينان در بحثها هدفشان فهم مطلب نيست ، بلكه مى خواهند با مراء و جدال برطرف مقابل خود غلبه كنند و تمايل برترى جويى و تفوق طلبى خود را اقناع نمايند. اسلام اين قبيل بحثهاى خصومت انگيز را ناروا و غير مشروع خوانده و اولياى بزرگ اسلام پيروان خود را از آن برحذر داشته اند. بعضى درس مى خوانند تا بين مردم ارزشى به دست آورند و مورد توجه واقع شوند، در مواقعى به صاحبان مال و مقام نزديك مى گردند و با نظم و نثر، آنها را مدح مى كنند و تملق مى گويند تا از قدرت و مقامشان يا دارايى و ثروتشان بهره مند گردند. گروهى علم را براى خود آگاهى و احياى عقل فرا مى گيرند و از تعاليم معنوى و تكامل روحى لذت مى برند، اينان افرادى بزرگ و ارزشمندند، خودشان از معلومات و اطلاعاتى كه فرا گرفته اند منتفع مى شوند و دگران را نيز بهره مند مى سازند. امام صادق (ع) در حديثى از اين سه گروه نام برده و خصائص و مميزات هر گروه را بيان فرموده و در اينجا به ذكر قسمت اول حديث اكتفا مى شود:
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : طلبة العلم ثلاثة ، فاعرفهم باعيانهم و صفاتهم ، صنف يطلبه للجهل و المراء و صنف يطلبه للاستطالة و الختل و صنف يطلبه للفقه و العقل . (٣١٧)
امام صادق (ع) فرموده : كسانى كه در طلب علم مى روند سه گروه اند: آنان را با مميزات و صفاتشان شناسايى كن ، صنف اول كسانى هستند كه علم را براى جهل و بحثهاى عداوت بار تحصيل مى كنند، صنف ديگر درس ‍ مى خوانند تا به مردم نزديك شوند و با خدعه و مكر از آنان منتفع گردند، و گروه سوم كسانى هستند كه علم را براى فهميدن و رشد عقل خود فرا مى گيرند.
كسانى كه مى خواهند با استفاده از بصيرت و بينش ، راه سعادت را بيابند، بدرستى آن را طى كنند، و به كمال انسانى نايل گردند لازم است در مواجهه با راهنمايان روحانى ، حد خود را بشناسند و با آنان به منظور تعلم و يادگيرى سخن بگويند و در بحثها از مجادله و منازعه جاهلانه و خلاف عقل پرهيز نمايند. اگر كسانى رعايت حدود را ننمايند و به نام شناخت راه حق با هاديان خود به نزاع و مراء پردازند، هدايت كنندگان تركشان مى گويند و در بحثهاى خصومت آميز آنان كه خلاف شرع و عقل است وارد نمى شوند و در نتيجه تا پايان عمر كوردل مى مانند و كوردل از دار دنيا مى روند.
عن على عليه السلام قال : من كثر نزاعه بالجهل دام عماه عن الحق . (٣١٨)
على عليه السلام فرموده : كسى كه نزاع و تشاجر جاهلانه اش بسيار باشد هميشه در شناخت راه حق ، كوردل خواهد ماند.
عامل ديگرى كه مى تواند چشم بصيرت را كور كند و آدمى را از شناخت راه رستگارى و سعادت محروم سازد نقشه هاى ماليخوليايى و تمنيات موهومى است كه افراد نادان در سر مى پرورند و خود را به اين توهمات دلخوش مى سازند. كسانى كه به اين درد مبتلا مى شوند از واقع بينى باز مى مانند، بصيرتشان كه چراغ راهنماى حقيقت است خاموش مى گردد و ديگر نمى توانند راه سعادت و صلاح خويش را تشخيص دهند و همواره با تيره دلى زندگى مى كنند تا بميرند.
عن على عليه السلام قال : و الامانى تعمى اعين البصائر. (٣١٩)
على (ع) فرموده است : تمنيات دروغ و موهوم ، چشمهاى بصيرت را كاهش ‍ دهد و رفته رفته بينش را زايل نمايد و سرانجام آنچنان شود كه خداوند در قرآن شريف فرموده :
لكيلا يعلم بعد علم شيئا. (٣٢٠)
از دانسته ها اثرى به جاى نمى ماند و آنچه در طول عمر ياد گرفته در پيرى نهايى فراموش مى شود.


۱۱
٤٦- پرهيز از انجام كارهاى خلاف محبت حق - دورى جستن ازخدابريدگان - جدا نشدن از علاقه مندان به حق

دعاى امام سجاد (ع) در دو قسمتى كه موضوع سخنرانى امروز است به ايام پيرى و دوران كبر سن نظر دارد. در جمله اول عرض مى كند: و لا تبتلينى بالكسل عن عبادتك ؛بارالها! در كبر سن مرا همواره مورد عنايت و رحمت خود قرار ده و آنچنانم حمايت فرما كه فرسودگى پيرى در عبادتم اثر نامطلوب به جاى نگذارد و از شوق و نشاط بندگيت بازنمانم و در پرستش ‍ تو به سستى و كسل مبتلا نشوم .
در قسمت دوم عرض مى كند:
و لا العمى عن سبيلك ؛بارالها! در پيمودن صراط مستقيمت آنچنان مشمول فيضت گردان كه تا آخر عمر بصيرتم به جا باشد، بينش خود را از دست ندهم و راه ترا همواره با آگاهى طى نمايم و از نابينايى چشم دل مصون و محفوظ باشم .
زايل شدن بينش در ايام پيرى بر اثر قضاى حكيمانه حضرت بارى تعالى است ، او اراده فرموده كه قواى بدن در كبر سن واژگون شود و راه زوال بپيمايد.
و من نعمره ننكسه فى الخلق . (٣٢١)
آن را كه عمر طولانى مى دهيم قواى بدنش را واژگون مى سازيم .
بنابراين افرادى كه بر اثر كهولت و عمر طولانى بصيرت خويش را از دست مى دهند، مورد تخطئه و توبيخ نيستند و دعاى امام كه از نابينايى در راه حق سخن مى گويد به فقد بينش ايام پيرى نظر دارد.
اما چند گروهى كه مذكور افتاد با اعمال نارواى خود بصيرت خويش را واپس زده و چشم حق بين را نابينا نموده اند و در نتيجه از شناخت جرمى كه مرتكب شده اند مجازات مى گردند.

٤٦- پرهيز از انجام كارهاى خلاف محبت حق - دورى جستن ازخدابريدگان - جدا نشدن از علاقه مندان به حق

بسم الله الرحمن الرحيم
و لا بالتعرض لخلاف محبتك ، و لا مجامعة من تفرق عنك ، و لا مفارقة من اجتمع اليك .
بار الها! مرا مبتلا مكن اعمالى را طلب كنم و انجام دهم كه بر خلاف محبت و رضاى تو باشد؛بارالها! مرا مبتلا مكن كه با كسانى آميزش و هميارى نمايم كه از تو بريده اند؛بارالها! مرا مبتلا مكن كه از كسانى جدا شوم كه با تو هستند و امرت را اطاعت مى نمايند. به خواست خداوند اين سه جمله از دعاى شريف مكارم الاخلاق موضوع سخنرانى امروز است .
امام سجاد (ع) در اين قطعه از پيشگاه بارى تعالى مى خواهد تا از ابتلاى به سه امر مصون و محافظش دارد: امر اول بين امام و خداست ، و امر دوم و سوم بين امام و ساير مردم است . در امر اول عرض مى كند: بارالها مبتلا مكن اعمالى را طلب كنم و انجام دهم كه بر خلاف محبت و رضاى تو باشد.
بعضى از كارهاست كه خداوند دوست ندارد كه مردم مرتكب آنها شوند، ناخشنودى بارى تعالى از انجام آن اعمال نه از اين جهت است كه اگر انسانها حريم الهى را رعايت ننمودند و اعمال خلاف محبتش را مرتكب شدند به مقام رفيع بارى تعالى آسيبى مى رسد و موجب تضعيف قدرت و سلطه او در جهان حاكميت مى گردد، هرگز چنين نيست ، او غنى بالذات است و از تمام آفريده هاى خود بى نياز. كارهاى بد و خوب مردم كمترين اثر مثبت يا منفى در حاكميت و ربوبيتش نمى گذارد. اعمالى كه مورد محبت بارى تعالى نيست از طرفى بر خلاف حق و عدالت است و خداوند دوست ندارد كه مردم به كارهاى ناحق و ظالمانه آلوده شوند، و از طرف ديگر انجام دادن اعمالى كه خدا دوست دارد حركتى است از مردم در جهت مخالف تعالى و تكامل آنان ، و حضرت بارى تعالى نمى خواهد انسان عالى قدر كه مخلوق گزيده اوست به راه انحطاط و سقوط گرايش يابد و موجبات تباهى و هلاكت خود را فراهم آورد. ما از پيش خود نمى دانيم خداوند چه كارهايى را دوست ندارد تا پيرامون آنها نگرديم و از انجامشان خوددارى نماييم ، اوست كه مى تواند ما را آگاه سازد و اعمال خلاف محبت خود را به ما بگويد.
آگاه سازى خداوند به دو صورت تحقق مى يابد: اول آنكه به هر فرد از افراد مردم الهام اختصاصى نمايد و در ضميرش القا كند كه چه اعمالى را دوست ندارد، دوم آنكه در هر عصر، فرد پاكدل و منزهى را از بين مردم برگزيند، اعمال خلاف محبت خود را به او وحى نمايد و ماءمورش سازد كه به مردم ابلاغ كند. خداوند، شق دوم را گزيده و بين اقوام و ملل ، پيمبرانى را مبعوث فرموده و به آنان دستور ابلاغ داده است . اگر كارهايى را كه خداوند دوست ندارد در جوامع بشرى انجام پذيرد، زيانهاى مادى و معنوى ، اقتصادى و اخلاقى ، فردى و اجتماعى ، و دنيوى و اخروى بسيار به بار مى آورد و موجب مى شود كه انجام دهندگان آن اعمال مطرود درگاه الهى شوند و خداوند فيض دوستى و محبت خود را از آنان قطع فرمايد.
قرآن شريف مكرر از گروههايى كه داراى صفات خاصى هستند نام برده و تصريح فرموده كه همه افرادى كه به آن صفات متصف اند و مرتكب آن اعمال مى شوند خداوند آنها را دوست ندارد؛در واقع حضرت بارى تعالى دوست نداشتن خود را به وجود آن صفات ناپسند است كه نه فقط همان كارها خلاف محبت من است و دوست ندارم بلكه اشخاص آلوده به آن اعمال نيز مطرود من هستند و آنان را دوست ندارم . در اينجا بعضى از آيات مريوط به اين بحث به عرض شنوندگان محترم مى رسد و ضمنا درباره عملى كه مرتكب مى شوند و خويشتن را از محبت حضرت بارى تعالى محروم مى سازند توضيح كوتاهى داده خواهد شد. فساد از جمله امورى است كه مطرود حضرت بارى تعالى است و در قرآن شريف تصريح شده كه خداوند فساد و مفسد را دوست ندارد. در سوره ٢ آيه ٢٠٥ آمده است :
و الله لا يحب الفساد؛خداوند فساد را دوست نمى دارد.
در سوره ٥، آيه ٦٤ آمده است :
و الله لا يحب المفسدين ؛خداوند مفسدين را دوست ندارد.
راغب در مفردات مى گويد: الفساد خروج الشى ء عن الاعتدال قليلا كان الخروج عنه او كثيرا و يضاده الصلاح و يستعمل ذلك فى النفس و البدن و الاشياء الخارجة عن الاستقامة ؛ (٣٢٢) فساد عبارت از اين است كه چيزى از اعتدال و توازن خارج شود، خواه خروج كم باشد يا بسيار، و ضد فساد، صلاح است . و كلمه فساد به كار برده مى شود در مورد نفس و بدن و درباره هر چيزى كه از اعتدال بيرون رود.
در قرآن شريف كلمه فساد به معناى وسيع به كار برده شده و براى مزيد اطلاع شنوندگان بعضى از اين آيات به عرض مى رسد:
و لو اتبع الحق اهواء هم لفسدت السموات و الارض و من فيهن . (٣٢٣)
اگر خداوند از تمايلات مردم پيروى نمايد آسمانها و زمين و هر چه در آنها جاى دارد به فساد كشيده مى شوند.
ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس . (٣٢٤)
فساد در خشكى و دريا آشكار گرديده است بر اثر كارهاى نادرست و اعمال خلاف عقل بشر.
و من الناس من يعجبك قوله فى الحياة الدنيا و يشهد الله على ما فى قلبه و هو الد الخصام . و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل . (٣٢٥)
از منافقين فردى است كه با چرب زبانى موجب شگفتى تو مى شود و خداوند را براى پاكى ضمير خود شاهد مى آورد با آنكه او بدترين دشمن دين الهى است و چون از نزد تو مى رود مى كوشد تا در زمين فساد برپاكند و مايه تباهى اقتصاد و هلاك نسل جامعه شود.
از جمله گناهانى كه مايه فساد اجتماعى است و كسانى كه مرتكب آن گناه مى شوند، قرآن شريف آنان را مفسد خوانده ، مسئله اسراف است .
و لا تطيعوا امر المسرفين الذين يفسدون فى الارض و لا يصلحون . (٣٢٦)
امر به مسرفين را اطاعت ننماييد و از راه و روش آنان پيروى نكنيد، چه اين گروه با كار نارواى خود در جامعه افساد مى كنند و به راه حق و صلاح گرايش ندارند.
راغب در مفردات مى گويد:
السرف تجاوز الحد فى كل فعل يفعله الانسان و ان كان ذلك فى الانفاق اشهر: سرف عبارت از اين است كه آدمى در كارهايى كه انجام مى دهد از حد آن تجاوز نمايد اگر چه اين زياده روى در زمينه پرداختهاى مالى مشهورتر است .
خداوند ضمن بيان كارهاى پسنديده بندگان واقعى خود فرموده است :
و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما. (٣٢٧)
اينان مردمى هستند كه وقتى انفاق مى كنند نه اسراف و زياده روى مى نمايند و نه بخل و تنگ دستى دارند بلكه در يك حد اعتدال و ميانه روى ، اين وظيفه مقدس را انجام مى دهند و خلاصه اين آيه مى فرمايد بندگان خوب خدا از اسراف منزه و برى هستند.
عن ابيعبدالله عليه السلام انه تلاهذه الاية فاخذ قبضة من حصى و قبضها بيده فقال هذا الاقتار الذى ذكره الله فى كتابه . ثم قبض قبضة اخرى فارخى كفه كلها، ثم قال هذا الاسراف . ثم اخذ قبضة اخرى ، فارخى بعضها و امسك بعضها و قال هذا القوام . (٣٢٨)
امام صادق (ع) اين آيه را تلاوت نمود، براى آنكه معناى آيه را با عمل محسوسى به حضار بفهماند مشتى شن و سنگ ريزه برداشت و آن را محكم در دست خود نگاه داشت ، آنگاه فرمود: اين اقتار و امساك است كه خدا در كتاب خود فرموده . سپس مشت ديگرى از شن و سنگ ريزه برداشت ، آنگاه تمام دست خود را گشود و همه آنها به زمين ريخت و فرمود: اين اسراف است . سپس مشت ديگرى از شن و سنگ ريزه برداشت ، كمى دست را گشود، قسمتى از آن ريخت و قسمتى باقى ماند و فرمود: اين حد اعتدال و قوام است .
مردم از نظر ارزش كار و مقدار درآمد با هم متفاوت اند، اعتدال و اندازه گيرى در امور حياتى اين است كه هر فردى به تناسب درآمد و با رعايت شاءن اجتماعى خود زندگى كند و فراتر نرود كه در بعضى از روايات ، آن زياده روى اسراف خوانده شده است .
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : للمسرف ثلاث علامات : يشترى ما ليس ‍ له ، و يلبس ما ليس له ، و ياءكل ما ليس له . (٣٢٩)
امام صادق (ع) فرموده : اسراف كننده را سه علامت است : متاعى را مى خرد كه براى او نيست ، لباسى را مى پوشد كه در حد او نيست و ماءكولى را مى خورد كه از آن او نيست .
اين قبيل خود نمايى ها و تظاهرات مسرفانه در مرئى و منظر مردم ، موجب برانگيختن خشم خانواده هاى كم بضاعت و افراد تهيدست مى شود و هيجان غضب زمينه بسيار مساعدى براى ايجاد فساد اجتماعى و برهم زدن وحدت و برادرى اسلامى است . از اين رو خداوند مسرفين را عامل فساد معرفى نموده و مردم را از اطاعت آنان برحذر داشته است :
و لا تطيعوا امر المسرفين الذين يفسدون فى الارض و لا يصلحون . (٣٣٠)
فساد اجتماعى ، تنها ناشى از اين قسم زياده روى ها نيست بلكه پاره اى از انفاقهاى بيش از حد كه پرداخت كننده تصور مى كند كه عبادت است ، در قرآن شريف اسراف خوانده شده و خداوند از آن نهى نموده و فرموده است :
و آتوا حقه يوم حصاده و لا تسرفوا ان الله لا يحب المسرفين . (٣٣١)
حق صاحب حق را موقع برداشت محصول در نظر بگيريد و در عمل خود اسراف ننماييد كه خداوند مسرفين را دوست ندارد.
ساءل رجل اباعبدالله عليه السلام عن هذه الاية فقال : كان فلان بن فلان الانصارى سماه و كان له حرث و كان اذا حصد يتصدق به و يبقى هو و عياله بغير شيئى . فجعل الله عزوجل ذلك سرفا. (٣٣٢)
مردى از امام صادق (ع) راجع به اين آيه سؤ ال نمود. فرمود: فلانى فرزند فلان شخص انصارى كه نامش را ذكر نمود محصولى داشت ، موقع برداشت همه آنها را صدقه مى داد، خودش و عائله اش بى چيز مى ماندند. خداوند اين عمل نادرست را زياده روى و اسراف خوانده و از آن منع فرموده است .
كسى كه مرتكب چنين اسرافى مى شود و غذاى عائله خود را به نام صدقه دينى به دگران مى دهد با عمل ناصحيح خويش افساد مى كند و بذر دشمنى اسلام را در دل زن و فرزندان خود مى افشاند، اينان با خود مى گويند: اين چه دينى است كه تمام محصول كشاورزى پدرمان به نام صدقه تسليم دگران شود و ما گرسنه بمانيم . اسرافى كه موجب بدبينى و بغض نسبت به دين اسلام شود اگر مهمتر از افساد اجتماعى نباشد كمتر از آن نيست .
قيل للصادق عليه السلام : ما الاقتار؟ قال : اكل الخبز و الملح و انت تقدر على غيره . قيل : فما القصد؟ قال : الخبز و اللحم و اللبن و الخل و السمن مرة هذا و مرة هذا. (٣٣٣)
از امام صادق (ع) سؤ ال شد، اقتار و سختگيرى مذموم در زندگى چيست ؟ حضرت فرمود: نان و نمك خوردن با آنكه مى توانى از غير آن غذا را استفاده نمايى . سؤ ال شد ميانه روى در غذا چيست ؟ فرمود: نان و گوشت ، شير و سركه و روغن به طور تناوب ، گاهى از اين و گاهى از آن .
خلاصه به صريح قرآن شريف ، خداوند فساد و افسادكنندگان را دوست ندارد و افراد با ايمان و علاقه مندان به خشنودى و رضاى بارى تعالى بايد مراقبت كنند كه دامنشان به فساد آلوده نشود و از گروه مفسدين به حساب نيايند. از جمله امورى كه خداوند دوست ندارد و با وحى خود آن را به مردم اعلام نموده است ستمكارى و تجاوز به حقوق و حدود دگران است و اين مطلب در قرآن شريف با دو تعبير ذكر شده است . در سوره ٤٢، آيه ٤٠ آمده است :
انه لا يحب الظالمين .
و در سوره ٢، آيه ١٩٠ آمده است :
و لا تعتدوا ان الله يحب المعتدين .
درباره نشانه هاى ظالم و قبح ظلم و زيانهاى دنيوى و اخروى آن ، روايات بسيارى از اولياى گرامى اسلام رسيده كه در اينجا پاره اى از آنها به عرض ‍ مى رسد:
عن النبى صلى الله عليه و آله : للظالم ثلاث علامات : يقهر من دونه بالغلبة ، و من فوقه بالمعصية ، و يظاهر الظلمة . (٣٣٤)
رسول اكرم (ص) فرمود: براى ظالم سه علامت است : با زيردستان خود به قهر و غلبه عمل مى كند، با كسانى كه فوق او هستند عصيان و سرپيچى دارد، و در مقام علم و عمل پشتيبان ستمكاران است .
عن على عليه السلام قال : الظلم يزل القدم و يسلب النعم و يهلك الاءمم . (٣٣٥)
على (ع) فرموده : ظلم كردن قدم را مى لرزاند، نعمت را از ميان مى برد، و امتها را به هلاكت و تباهى سوق مى دهد.
عن النبى صلى الله عليه و آله : انه لياءتى العبد يوم القيامة و قد سرته حسناته فيجى ء الرجل ، فيقول يا رب ظلمنى هذا فيؤ خذ من حسناته و يجعل فى حسنات الذى ساءله فما يزال كذلك حتى ما يبقى له حسنة . فاذا جاء من يساءله نظر الى سيئاته فجعلت مع سيئاته فجعلت مع سيئات الرجل فلا يزال يستوفى منه حتى يدخل النار. (٣٣٦)
رسول اكرم (ص) فرمود: در قيامت بنده اى براى حساب حاضر مى شود كه حسناتش او را خوشحال نموده است . مردى مى آيد و مى گويد: بارالها! او به من ستم نموده است . از حسناتش بر مى دارند و در حسنات مردى كه از او شكايت نموده قرار مى دهند. سپس مظلوم ديگر و مظلوم ديگر مى آيند و از وى شكايت مى كنند، همچنان حسنات او را به مظلومين منتقل مى نمايند تا حسناتش تمام شود. آنگاه براى اداى حق ستمديدگان از سيئات آنان بر مى دارند و به گناه ظالم مى افزايند و اين كار ادامه مى يابد تا حقوق مظلومين ادا مى شود، آنگاه ظالم وارد دوزخ مى گردد.
ظالمى كه در دنيا با زبان ، توصيف عدل نمايد اما در عمل ستمكار باشد به موجب روايات اولياى دين چين ظالمى در قيامت ، عذاب شديدترى خواهد داشت .
عن ابيعبدالله عليه السلام انه قال : ان من اشد الناس عذابا يوم القيامة من وصف عدلا و عمل بغيره . (٣٣٧)
امام صادق (ع) فرموده : از جمله مردمى كه در قيامت گرفتار شديدترين عذاب است كسى است كه عدل را توصيف نمايد و عملش بر خلاف آن باشد.
خلاصه در آيات متعددى در قرآن شريف تصريح شده كه خداوند دوست ندارد كسانى را كه به صفات بسيار مذموم متصف اند و به شرحى كه توضيح داده شد از جمله آنان گروه مفسدين و گروه ظالمين هستند. باقى گروهها با مراجعه به فهرست آياتى كه خداوند در آنها محبت خود را نفى نموده ، شناخته مى شوند. امام سجاد (ع) در جمله اول دعاى موضوع سخنرانى امروز به اين قبيل اعمال توجه دارد و در پيشگاه خداوند عرض مى كند: و لا بالتعرض لخلاف محبتك ؛بارالها! مرا مبتلا مكن كه اعمالى را طلب كنم و انجام دهم كه خلاف محبت و رضاى تو باشد.
در جمله دوم دعا عرض مى كند: و لا مجامعة من تفرق عنك ؛ بارالها! مرا مبتلا مكن با كسانى آميزش و هميارى نمايم كه از تو بريده و تركت گفته اند.
كسى كه به خداوند ايمان آورده ، رسالت فرستاده او را پذيرا شده ، به آيين مقدس اسلام گرويده است ، بايد وظايف مثبت و منفى دين را آنطور كه بايد قولا و عملا انجام دهد، از آن جمله با مؤ منين و اهل حق برادرانه برخورد نمايد و با گرمى و محبت با آنان معاشرت كند و بامنكرين خدا و مخالفين شرع مقدس رابطه دوستى و پيوند محبت برقرار ننمايد و از آنان دورى گزيند و با گناهكاران بيباك و لاابالى گشاده رو برخورد ننمايد و فشرده اين مطالب در قرآن شريف و روايات اولياى اسلام آمده است و در اينجا به قدر لازم پاره اى از آنها ذكر مى شود:
يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا آباءكم و اخوانكم اولياء ان استحبوا الكفر على الايمان . (٣٣٨)
اى اهل ايمان ! پدران و برادران خود را به دوستى نگيريد اگر آنان كفر را بر ايمان گزيده اند.
و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعدة وعدها اياه . فلما تبين له انه عدو لله تبرء منه . (٣٣٩)
استغفار حضرت ابراهيم (ع) براى عمويش كه نسبت به آن حضرت چون پدر بود بر اساس وعده قبلى به وقوع پيوست و پس از آنكه ابراهيم (ع) متوجه شد كه عمويش از دشمنان الهى است از وى تبرى جست .
عن ابيجعفر عليه السلام قال : اوحى الله تعالى الى شعيب النبى عليه السلام انى معذب من قومك مائة الف ، اربعين الفا من شرارهم و ستين الفا من خيارهم . فقال عليه السلام : يا رب هولاء الاشرار فما بال الاخيار؟ اوحى الله عزوجل اليه : داهنوا اهل المعاصى و لم يغضبوا لغضبى . (٣٤٠)
امام باقر (ع) فرمود: خداوند به شعيب نبى وحى فرستاد كه صد هزار نفر از قوم ترا معذب خواهم كرد، چهل هزار آنان اشرار و شصت هزار خوبان . عرض كرد بارالها! عذاب اشرار براى شر و كارهاى بد آنان است ، عذاب اختيار براى چيست ؟ فرمود: براى آنكه اخيار با اشرار در گناهشان مداهنه نمودند نمودند و به آنان براى غضب من خشمگين نشدند.
و اتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة . (٣٤١)
بپرهيزيد از بلايى كه چون فرا رسد تنها دامنگير ستمكاران نمى شود بلكه افراد غير ظالم نيز گرفتار آن خواهند شد، براى اينكه آنان در مقابل ظلم ظالم ساكت بودند و نهى از منكر نمى نمودند.
عن على عليه السلام قال : امرنا رسول الله صلى الله عليه و آله ان نلقى اهل المعاصى بوجوه مكفهرة (٣٤٢)
على (ع) روايت مى كند كه رسول اكرم (ص) به ما امر فرمود با اهل معصيت و متخلفين از اوامر الهى با چهره تلخ و عبوس برخورد نماييم .
قال امير المؤ منين عليه السلام : اياك ان تحب اعداء الله او تصفى ودك لغير اولياء الله فان من احب قوما حشر معهم . (٣٤٣)
اميرالمؤ منين (ع) فرموده : بپرهيز از اينكه دشمن خدا را دوست بدارى يا آنكه دوستى خالصت را براى آنكه دوستى خالصت را براى غير انبياى الهى قرار دهى كه هر كس دوستدار قومى باشد در قيامت با آنان محشور مى شود.
ائمه معصومين عليهم السلام به پاكى فكر و سلامت عقايد اصحاب و دوستان خود اهميت بسيار مى دادند، اگر در موردى متوجه مى شدند كه يكى از اصحاب با كسى مراوده دارد كه از نظر اعتقاد قلبى در مسير صحيح حركت نمى كند و گرفتار انديشه انحرافى است صريحا به وى دستور مى دادند كه يا مراوده خود را با او قطع كند يا رفت و آمد خود را با امام ترك گويد. شخصى كه دچار عقيده انحرافى مى شود همانند كسى است كه بيمار شده و مى تواند مرض خود را به ديگرى منتقل نمايد. اگر امام مراوده صحابه خود را با شخص منحرف بى تفاوت تلقى كند شايد طولى نكشد كه صحابى به مرض شخص منحرف مبتلا گردد، او نيز در بعضى از افراد اثر بگذارد و موجب انحرافشان شود.
عن سليمان الجعفرى قال : سمعت ابا الحسن عليه السلام يقول لابى : مالى راءيتك عند عبد الرحمان بن يعقوب ؟ قال : انه خالى . فقال له ابوالحسن عليه السلام : انه يقول فى الله قولا عظيما يصف الله تعالى و يحده و الله يوصف . فاما جلست معه و تركتنا او جلست معنا و تركته . (٣٤٤)
سليمان جعفرى مى گويد: شنيدم حضرت اباالحسن على بن موسى الرضا (ع) به پدرم مى فرمود: چرا مى بينم كه با عبدالرحمان بن يعقوب رفت و آمد مى كنى ؟ عرض كرد او دايى من است . حضرت رضا (ع) فرمود: وى درباره خداوند سخنى بزرگ مى گويد و ذات مقدسش را توصيف مى نمايد و او را به حد متصف مى كند با اينكه خداوند توصيف نمى شود، يا با او مجالست كن و ما را ترك نما، يا با ما مجالست كن و او را ترك گوى .
خلاصه كسانى كه در عقايد و اخلاق يا در رفتار و گفتار خود به گونه اى از راه حق خارج مى شوند و به بيراهه گرايش مى يابند در واقع به نسبت انحراف خويش از خداوند جدا مى شوند و مردان راه حق با اين قبيل افراد طرح دوستى نمى ريزند و پيوند محبت برقرار نمى نمايند. جمله دوم دعاى حضرت على بن الحسين عليهماالسلام ، موضوع قسمتى از سخنرانى امروز، ناظر به اين مطلب است . امام سجاد (ع) به پيشگاه خدا عرض ‍ مى كند:
و لا مجامعة من تفرق عنك ؛بارالها! مرا مبتلا مكن كه با كسانى رابطه دوستى برقرار كنم و با آنها هميارى نمايم كه از تو بريده اند.
در جمله سوم دعا كه موضوع آخرين قسمت سخنرانى امروز است ، امام (ع) به پيشگاه خداوند عرض مى كند: و لا مفارقة من اجتمع اليك ؛بارالها! مرا مبتلا كن كه جدا شوم از كسانى كه با تو هستند و خالصانه اوامرت را اطاعت مى نمايند.
دوستان خدا را دوست داشتن و دشمنان خدا را دشمن داشتن يا به عبارت ديگر براى خدا دوست داشتن و براى خدا دشمن داشتن در آيين اسلام اهميت بسيار دارد و در اين باره روايت زيادى از اولياى اسلام رسيده است كه قسمتى از آنها به مناسبت بحث تقديم شنوندگان محترم مى شود:
عن ابيجعفر عليه السلام قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله : ود المؤ من للمؤ من فى الله من اعظم شعب الايمان ، الا و من احب فى الله و ابغض فى الله و اعطى فى الله و منع فى الله فهو من اصفياء الله . (٣٤٥)
امام باقر (ع) از رسول اكرم (ص) حديث نموده كه فرموده است : دوستى مؤ من نسبت به مؤ من براى خدا از بزرگترين شعبه هاى ايمان است ، آگاه باشيد هر كس دوست بدارد براى خدا، دشمن بدارد براى خدا، عطا كند براى خدا، و امساك كند براى خدا او از دوستان و احباى خداوند است .
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : هل الايمان الا الحب و البغض . (٣٤٦)
امام صادق (ع) فرموده : آيا ايمان چيزى جز دوست داشتن و دشمن داشتن است ؟
قال النبى صلى الله عليه و آله : ان ملكا لقى رجلا قائما على باب دار فقال له يا عبدالله ما حاجتك فى هذه الدار؟ فقال اخ لى فيها اردت ان اسلم عليه . فقال بينك و بينه رحم ماسة او نزعتك اليه حاجة . فقال مالى اليه حاجة غير انى اتعهده فى الله رب العالمين و لا بينى و بينه رحم ماسة اقرب من الاسلام . فقال له الملك : انى رسول الله اليك و هو يقروك السلام و يقول : لك اياى زرت فقد اوجبت لك الجنة و قد عافيتك من غضبى و من النار لحبك اياه فى . (٣٤٧)
رسول اكرم (ص) فرمود: فرشته اى مردى را ديد در خانه اى ايستاده ، از او پرسيد بنده خدا؟ چه حاجتى ترا به اين خانه آورده ؟ پاسخ داد: برادرى در اين منزل دارم ، آمده ام به او سلام كنم . پرسيد: بين او و تو رحميت نزديك و مهمى وجود دارد يا حاجتى ترا بدين جا آورده ؟ گفت : مرا به او حاجتى نيست ، چيزى جز پيمان الهى مرا بدين جا نياورده است و بين من و او رحميتى نزديكتر از اسلام وجود ندارد. فرشته گفت : من فرستاده خدا هستم ، او به تو سلام مى رساند و مى گويد: به زيارت من آمدى ، با اين عمل بهشت را بر تو واجب نمودم ، ترا از غضب خود و آتش معاف داشتم ، از اين جهت كه براى من برادرت را دوست مى دارى .
اين قبيل افراد با ايمان آنقدر مرتبه و مقامشان نزد بارى تعالى رفيع است كه مردان الهى براى خدا دوستدارشان هستند، به آنان ابراز علاقه مى كنند و از جدايى و مفارقتشان رنج مى برند.
جمله سوم دعاى حضرت زين العابدين (ع)، موضوع آخرين قسمت سخنرانى امروز، به اين گروه نظر دارد و در پيشگاه خداوند عرض مى كند: و لا مفارقة من اجتمع اليك ؛بارالها! مرا مبتلا مكن كه جدا شوم از كسانى كه با تو هستند و اوامرت را در كمال خلوص اطاعت مى نمايند. اين افراد پاكدل و باايمان بودند كه در تمام مواقع قولا و عملا در اعلاى حق كوشيدند، با دشمنان خدا مبارزه كردند و از حريم دين حق دفاع نمودند. بعضى از آنان در جنگهاى عصر رسول اكرم (ص) و على عليه السلام و حادثه خونين كربلا حاضر بودند، مرگ را استقبال نمودند و براى رضاى خدا جان دادند و مايه عز اسلام و مسلمين گرديدند. عمار ياسر صحابى معظم پيشواى اسلام يكى از آنان بود. در موقعى كه عده زيادى از دوستان على (ع) آن حضرت راترك گفتند و به معاويه پيوستند عمار ياسر چون كوهى استوار به جاى ماند و همه آن مراتب علاقه مندى و ثبات خود را نسبت به مقام شامخ على (ع) ابراز نمود. موقعى كه رسول اكرم (ص) حيات داشت فرموده بود: فئه باغيه ، يعنى گروه ستمكار عمار را مى كشند و اين مطلب در بسيارى از كتب عامه و خاصه آمده است .
فلما كان يوم صفين خرج عمار بن ياسر الى امير المؤ منين عليه السلام ، فقال له : يا اخا رسول الله اتاءذن لى فى القتال ؟ قال مهلا رحمك الله . فلما كان بعد ساعة اعاد عليه السلام فاجا بمثله . فاعاد ثالثا فبكى اميرالمؤ منين . فنظر اليه عمار، فقال يا امير المؤ منين !انه اليوم الذى و صفنى رسول الله صلى الله عليه و آله . فنزل اميرالمؤ منين عن بغلته و عانق عمارا و ودعه . ثم قال يا ابا اليقظان ! جزاك الله عن الله و عن نبيك خيرا، فنعم الاخ كنت و نعم الصاحب كنت . ثم بكى عليه السلام و بكى عمار. ثم قال : و الله يا امير المؤ منين ! ما تبعتك الا ببصيرة فانى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول يوم حنين : يا عمار! ستكون بعدى فتنة و اذا كان ذلك فاتبع عليا و حزبه فانه مع الحق و الحق معه . (٣٤٨)
چون روز صفين فرا رسيد، عمار حضور على (ع) شرفياب شد، عرض كرد اى برادر رسول خدا! آيا به من اجازه قتال مى دهى ؟ فرمود خدايت رحمت كند، مهلتى . بعد از ساعتى دوباره آمد و استجازه نمود. امام همانند اول پاسخ داد. دفعه سوم آمد. در اين موقع على (ع) گريست . عمار نظرى به حضرت افكند و گفت : اى اميرالمؤ منين امروز آن روزى است كه پيامبر اكرم (ص) براى من توصيف فرموده . على (ع) از مركب خود پياده شد، عمار را در آغوش گرفت و با او وداع نمود و فرمود: خداوند از خو و از پيامبرت به تو جزاى خير بدهد، تو براى من برادر و مصاحب خوبى بودى . سپس على و عمار گريستند. عمار گفت : اى اميرالمؤ منين ! قسم به خدا من از تو پيروى ننمودم مگر با آگاهى و بصيرت زيرا من از رسول اكرم (ص)، به روز حنين شيدم كه فرمود اى عمار! عن قريب بعد از من فتنه رخ مى دهد، وقتى چنين شد تو از على و حزب او تبعيت نما كه او با حق است و حق با اوست .

٤٧- موقع ضرورت تنها از خدا مدد خواستن - طلب نمودن حاجت از خدا- تضرع فقط در پيشگاه خدا

بسم الله الرحمن الرحيم
اللهم اجعلنى اصول بك عند الضرورة ، و اءساءلك عند الحاجة ، و اتضرع اليك عند المسكنة .
بارالها! در موقعى كه ضرورت ايجاب مى كند حركتى سريع و جدى داشته باشم مرا به گونه اى قرار ده كه فقط از تو مدد و كمك بخواهم ؛بارالها! آنچنانم قرار ده كه قضاى حوايجم را تنها از تو درخواست كنم ؛بارالها! چنان باشم كه در موقع ذلت و فقر به پيشگاه تو زارى كنم و حل مشكلم را از تو بخواهم .
به خواست خداوند اين سه جمله از دعاى شريف مكارم الاخلاق موضوع بحث و سخنرانى امروز است . يكى از مراتب و درجات توحيد كه افراد با ايمان واجد آن هستند و در باطن عقيده دارند توحيد افعالى است ، يعنى فعال مايشاء در تمام عوالم هستى ، ذات اقدس ‍ الهى است ، اوست كه در سراسر جهان وجود حاكم مطلق است ، اگر چيزى را اراده فرمايد تحقق مى يابد و اگر نخواهد جامه عمل نمى پوشد:
خدا كشتى آنجا كه خواهد برد اگر ناخدا جامه بر تن درد
اگر تيغ عالم بجنبد ز جا نبرد رگى تا نخواهد خدا
حضرت ابراهيم خليل (ع) وقتى در مقام بيان توحيد افعالى سخن مى گويد اينچنين بيان مى نمايد:
الذى خلقنى فهو يهدين ، و الذى هو يطعمنى و يسقين ، و اذا مرضت فهو يشفين ، و الذى يميتنى ثم يحيين ، و الذى اطمع ان يغفر لى خطيئتى يوم الدين . (٣٤٩)
اوست كه خالق و هادى من است ، اوست كه در گرسنگى و تشنگى به من غذا و آب مى دهد، اوست كه چون بيمار شدم شفايم عطا مى كند، اوست كه مرا مى ميراند و در قيامت حياتم مى بخشد، اوست كه اميدوارم خطايم را در روز جزا مورد عفو و بخشش قرار دهد.
جهانى كه در آن زندگى مى كنيم عالم وسايل و اسباب است و براى دست يافتن به هر مقصود و مطلوبى بايد در آغاز اسباب و وسايل آن را آماده نمود و اين سخن مورد قبول همه الهيون و ماديون است ، با اين تفاوت كه ماديون ، مجموع جهان و كليه وسايل و اسباب آن را پديده تصادف و اتفاق مى دانند و هر سببى را در انجام كار خود مستقل و اصيل مى شناسند، اما الهيون تمام عالم و كليه اسباب آن را آفريده خدا مى دانند و عقيده دارند كه هر سببى با علم و اجازه بارى تعالى انجام وظيفه مى نمايد. و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه (٣٥٠)
زمين پاك و شايسته كشاورزى به اذن خداوند، گياه را در آغوش خود مى پرورد و با اجازه او سر از خاك بيرون مى كند.
وسايل و اسباب عادى ، مجراى فيض حضرت بارى تعالى است و مؤ منين به توحيد افعالى بايد متوجه باشند كه خداوند به وسايل و اسبابى كه در نظام خلقت قرار داده آنقدر عنايت دارد كه ابا مى كند فيضهاى خود را غير مجارى عادى به درخواست كنندگان اعطا فرمايد.
عن على بن الحسين عليهما السلام قال : مر موسى بن عمران برجل و هو رافع يده الى السماء يدعو الله فانطلق موسى فى حاجته فغاب سبعة ايام ثم رجع اليه و هو رافع يده الى السماء. فقال يا رب ! هذا عبدك رافع يديه اليك يساءلك حاجة مند سبعة ايام لا تستجيب يداه او ينقطع لسانه ما استجبت له حتى ياءتينى من الباب الذى امرته . (٣٥١)
امام سجاد (ع) فرمود: حضرت موسى بن عمران از رهگذرى عبور كرد. مردى را ديد كه كه دست به سوى آسمان برداشته و خدا را مى خواند. موسى (ع) از پى كار خود رفت و پس از هفت روز مراجعت نمود. مشاهده كرد او همچنان دست به آسمان دارد و دعا مى كند. موسى عرض كرد بارالها! اين بنده هفت روز است دعا مى كند كه حاجتش را بر آورى و تو خواسته اش را اجابت ننموده اى . خداوند به موسى وحى فرستاد كه اگر او مرا آنقدر بخواند كه دستش بيفتد و زبانش قطع شود دعايش را مستجاب نمى كنم مگر از راهى كه مقرر داشته ام برود و مرا بخواند.
وسايطى را كه خداوند در نظام تكوين مقرر فرموده مجارى فيض اوست و افراد باايمان ، عطاياى الهى را از راه آن مجارى طلب مى كنند، رزاق ذات اقدس الهى است اما مجراى رزق ، كشاورزى و دامدارى و پرورش درختان ميوه است . كسى كه آب و خاك و قدرت كار دارد بايد رزق خود را از مجارى تعيين شده به دست آورد، اگر چنين انسانى وظيفه خود را انجام ندهد و بخواهد با دعا از خداوند رازق درخواست روزى نمايد، مطرود درگاه الهى خواهد بود و دعايش قابل استجابت نيست .
كان على عليه السلام يقول : من وجد ماء و ترابا ثم افتقر فابعده الله . (٣٥٢)
على (ع) مى فرمود: كسى كه آب و خاك در اختيار دارد و با وجود آن فقير و تهيدست است ، نفرين باد بر او.
شفا دهنده بيمارى ها خداوند است . براى نيل به عافيت و سلامت در مرحله اول بايد از نيروى دفاع طبيعت كه مجراى فيض الهى است استفاده نمود، بدن را به حال خود واگذارد تا شفاى خداوند را به دست آورد، و اگر مزاج نتوانست در مقابل بيمارى مقاومت كند بايد از راه طبيب و دوا فيض ‍ شفا را دريافت نمود.
عن النبى صلى الله عليه و آله تجنب الدواء ما احتمل بدنك الداء فاذا لم يحتمل الداء فالدواء. (٣٥٣)
رسول اكرم (ص) مى فرمود: مادامى كه بدنت قدرت تحمل بيمارى را دارد از دوا اجتناب كن و زمانى كه نتوانست مرض را تحمل نمايد از دارو استفاده كن .
به مشيت حكيمانه حضرت بارى تعالى در نظام تشريع نيز همانند نظام تكوين ، مجارى خاصى براى كسب فيض از خداوند مقرر گرديده است . كسى كه خواستار عطيه تشريعى است بايد آن را از مجرا و طريقى كه تعيين فرموده است طلب نمايد. مسلمانان جهان همه روزه چندين بار در فرايض ‍ يوميه مى خوانند:
اياك نعبد و اياك نستعين ؛ (٣٥٤) بار الها! فقط ترا مى پرستم و فقط از تو استعانت مى جويم .
يارى خواستن از خداوند در مواقع مختلف ، مجارى گوناگون دارد، در يك جا فرموده است :
و استعينوا بالصبر و الصلوة ؛ (٣٥٥)
از راه روزه و نماز يارى خداوند را طلب نماييد. در واقع مى خواهد روزه و نماز در مجراى تشريعى است كه افراد با ايمان با استفاده از آن دو مى توانند خود را مشمول فيض بارى و نصرت خداوند قرار دهند.
عن ابيعبد الله عليه السلام قال : ما يمنع احدكم اذا دخل عليه غم من غموم الدنيا ان يتوضاء ثم يدخل المسجد فيركع ركعتين يدعو الله فيها. اما سمعت الله تعالى يقول : و استعينوا بالصبر و الصلوة . (٣٥٦)
امام صادق (ع) فرموده : چه مانع مى شود يكى از شما را كه وقتى اندوه و غمى از غمهاى دنيا در دلش جاى گرفت وضو بگيرد و به مسجد برود، دو ركعت نماز بخواند و از پيشگاه خداوند رفع آن اندوه را طلب نمايد. سپس ‍ حضرت ، آيه ذكر شده را كه فرموده : از صبر و نماز يارى بخواهيد، قرائت نمود.
خداوند در قرآن شريف به طور مؤ كد فرموده است :
انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحيوة الدنيا. (٣٥٧) البته ما پيمبران خود و همچنين آنان را كه ايمان آورده اند در دار دنيا نصرت و يارى مى نماييم ، يارى و نصرت خداوند نسبت به پيامبر اسلام (ص) و مسلمانان در طول سنين نبوت آن حضرت به گونه هاى مختلف و از مجارى متعدد صورت گرفته است و در اينجا به طور نمونه دو مورد ذكر مى شود. در يك مورد، مجراى فيض نصرت خداوند، عوامل طبيعى و مجارى تكوينى بوده و در مورد ديگر، عامل انسانى و مجراى ايمانى .
در جنگ احزاب ، گروههاى مختلف مشركين با يكديگر متحد شدند و براى نابود ساختن اسلام و مسلمين مصمم گشتند. آنان از نظر عدد و جمعيت ، سلاح و مركب ، خواربار و تجهيزات لازم ، و خلاصه از جميع وسايل و اسباب پيروزى بر مسلمين تقدم داشتند و در آن موقع ، مسلمانها از هر جهت ضعيفتر از مشركين بودند. بر اساس محاسبه عادى و ضع نابرابر مسلمين و مشركين ، شكست مسلمانان قطعى به نظر مى رسيد. در اين موقع حساس رسول اكرم (ص) دست به دعا برداشت و از خداوند استنصار نمود.
فنزل عليه جبرئيل عليه السلام فقال يا رسول الله ! ان الله عزوجل قد سمع مقالتك و دعاءك و قد اجابك و كفاك هول عدوك . (٣٥٨)
جبرئيل (ع) نازل شد، به پيمبر عرض كرد: خداوند گفته تو و دعايت را شنيد، خواسته ات را اجابت نمود و هراس و نگرانيت را كه از دشمن داشتى برطرف ساخت .
رسول اكرم (ص) براى آنكه از جريان امر آگاه گردد و بداند نصرت بارى تعالى چگونه بوده است به حذيفه ماءموريت داد برود در لشگرگاه مشركين و ماوقع را از نزديك مشاهده كند و در مراجعت جريان امر را به عرض رسول اكرم برساند و مسلمانان را نيز از حمايت خداوند و نصرت بارى تعالى آگاه سازد. لشگرگاه مشركين در صحراى وسيعى در خارج شهر مدينه بود. در آنجا خيمه ها را با نظم و ترتيب برپا نموده ، اسبها و شترها را در نقطه هاى مناسبى اسكان داده ، سربازها در جايگاههاى خود در حال استراحت بودند. در نقطه هاى مختلف ، بيش و كم آتشهايى براى پختن غذا و ديگر حوايج خود افروخته بودند.


۱۲
٤٨- يارى نخواستن از غير خدا موقع اضطرار

ناگهان در تاريكى شب بادى بسيار شديد وزيدن گرفت و با خودش ‍ سنگريزه و شن مى آورد و بر سر و صورت افراد مى كوفت . وزش باد در محيط لشكرگاه به حدى بود كه خيمه ها را از جاى كند، آتشها را پراكنده نمود و قسمتى از خيمه هاى فرو ريخته ، طعمه حريق گرديد. خلاصه بر اثر اين بلاى آسمانى تمام تشكيلات مشركين به هم ريخت ، وحشت و نگرانى آنچنان سپاه را فراگرفت كه نه تنها از پيروزى در جنگ ماءيوس شدند بلكه هر فردى حيات خود را در معرض خطر مى ديد و به فكر اين بود هر طور كه ممكن است محيط خطر را ترك گويد و جان سالمى را به در برد. حذيفه موقعى به محل ماءموريت خود رسيد كه تمام سازمانهاى دشمن ويران شده بود و سران مشركين با اضطراب و نگرانى شديد در فكر فرار بودند.
فقام ابوسفيان الى راحلته ثم صاح فى قريش : النجاة النجاة ! و قال طلحة الازدى لقد زادكم محمد بشر. ثم قام الى راحلته و صاح فى بنى اشجع : النجاة النجاة ! و فعل عيينة بن حصن مثلها. ثم فعل الحارث بن عوف المزنى مثلها، ثم فعل الاقرع بن حابس مثلها. و ذهب الاحزاب و رجع حذيفة الى رسول الله صلى الله عليه و آله فاخبره الخبر. (٣٥٩)
ابوسفيان به پا خاست و به طرف مركب خود حركت كرد و با فرياد بلند، قريش را مخاطب قرار داد و گفت : عجله كنيد و خود را نجات دهيد. سپس ‍ طلحه ازدى گفت : محمد براى شما شر بزرگى طلب نموده است . آنگاه به طرف مركب خود حركت كرد و فرياد زده ، بنى اشجع را مخاطب ساخت و گفت : عجله كنيد و جان خود را به در بريد. بعضى ديگر از رؤ ساى مشركين چنين كردند، و خلاصه احزاب پراكنده شدند و رفتند، و حذيفه به مدينه مراجعت نمود و جريان امر را به حضرت رسول اكرم (ص) اطلاع داد.
مجراى فيض نصرت حضرت بارى تعالى در اين مورد وزش باد و پراكنده نمودن سنگريزه و شن و خلاصه عوامل تكوينى و طبيعى بود. در بعضى از موارد مجراى نصرت خداوند عامل انسانى و همكارى مردم مؤ من با رسول اكرم (ص) بوده است و خداوند اين مطلب را با عبارتى كوتاه در قرآن شريف به پيشواى بزرگ اسلام فرموده است :
يا ايها النبى ! حسبك الله و من اتبعك من المؤ منين .
اى نبى معظم ! كفايت كننده امر تو خداوند است و آن اشخاص با ايمانى كه از تو پيروى مى نمايند.
فتح مكه نمونه نصرت و يارى خداوند از مجراى مردمى و از راه همكارى افراد مؤ من با رسول معظم اسلام است . اراده حضرت بارى تعالى اين بود كه مكه معظمه روزى به دست پيشواى اسلام فتح گردد، بتها را بشكند، بت پرستى را براندازد، و كلمه توحيد را از آن بيت مقدس به گوش جهانيان برساند. اين اراده تحقق يافت ، رسول گرامى وارد مكه شد، گردنكشان قريش و مشركين مكه در مقابل آن حضرت سر تعظيم و تكريم فرود آوردند، اما مجراى اين فيض بزرگ الهى نيروى انسانى و پايدارى مجاهدين با ايمان بود كه پيشواى اسلام در طول سنين بعد از هجرت ، آنان را تربيت نموده و از نورانيت اسلام برخوردارشان ساخته بود. مردم مسلمان در فتح مكه به منزله دست نيرومند پيشواى اسلام بودند. رسول اكرم (ص) نصرت خداوند را با آن دست گرفت و مشكلات فتح مكه را با همان دست حل نمود. آنان بودند كه از پيمبر تبعيت نمودند، زمينه جلب نصرت خداوند را مهيا ساختند و به آيه شريفه :
يا ايها النبى حسبك الله و من اتبعك من المؤ منين . (٣٦٠)
جامه تحقق پوشاندند و آن را عملا پياده كردند. اگر مردم نمى بودند على القاعده مكه فتح نمى شد و پيمبر اسلام در اين پيروزى درخشان از فيض ‍ نصرت حضرت بارى تعالى مستفيذ نمى گرديد. موقعى كه پيغمبر اكرم (ص) در قيد حيات بود، براى آنكه اسلام همچنان در مسير خود حركت كند و به پيشرفتهاى شايسته ادامه دهد، مكرر در منبر و محضر با تعبيرهاى مختلف به مردم فرمود: ولى شما بعد از من على عليه السلام است ، او را تبعيت نماييد و از دستورش سرپيچى نكنيد.
بدبختانه پس از رحلت آن حضرت ، سفارشهايش عملا به دست فراموشى سپرده شد، اميرالمؤ منين (ع) را ترك گفتند و بر اثر اين رفتار خلاف حق ، مجراى فيض الهى را مسدود نمودند و اسلام و مسلمين را از پيشرفتهاى سعادت آفرين محروم ساختند. اگر اكثريت مردم از آن حضرت اطاعت مى نمودند مى توانست به آسانى دست اقليت غير مشروعشان باز دارد اما چنين نشد و اكثريت مسلمانها تحت تاءثير عوامل مختلف قرار گرفتند و از اطاعتش سرباز زدند. على (ع) در خطبه شقشقيه ضمن عبارت كوتاهى وضع دردناك و رنج آور خود را در آن ايام اينچنين بيان نموده است :
و طفقت ارتئى بين ان اصول بيد جذاء او اصبر على طخية عمياء (٣٦١)
حضرت در امر خلافت و زمامدارى مسلمين بر سر دو راهى قرار گرفته بود، فكر مى كرد كه آيا با دست قطع شده قيام كنم يا با مشاهده ظلمت و تيرگى پديد آمده صبر نمايم .
ابن ميثم در شرح عبارت امام (ع) چنين مى گويد:
و فى كل واحد من هذين القسمين خطر: اما القيام فبيد جذاء و هو غير جائر لما فيه من التغرير- بالنفس و تشويش نظام المسلمين من غير فائدة و استعار وصف الجذاء لعدم الناصر، و اما الترك و فيه الصبر على مشاهدة التباس الامور و اختلاطها و عدم تمييز الحق و تجريده عن الباطل و ذلك فى غاية الشدة و البلاء ايضا (٣٦٢)
در هر يك از اين دو قسم خطر است . اما قيام با دست قطع شده جايز نيست زيرا در اين عمل هلاكت نفس و مشوش ساختن نظام مسلمين بدون فايده است . و استعاره دست قطع شده براى نداشتن ناصر و نبودن مددكار است . اما صبر بر مشاهده اشتباهات و خلط حق به باطل نيز در نهايت سختى و شدت است و تحمل آن براى افراد با ايمان بسيار ناراحت كننده و مشكل .
نتيجه آنكه فيض خداوند در اين عالم از راه وسايل و اسباب به مردم مى رسد، فيض رزق از راه كشاورزى و فيض شفاى بيمارى از راه طبيب و دوا. نصرت حضرت بارى تعالى كه از فيضهاى گرانقدر اوست به وسيله و اسباب عايد مردم مى گردد، گاهى وسايل تكوينى است مانند تندبادى كه در جنگ احزاب وزيدن گرفت و خداوند بدان وسيله ، پيمبر گرامى و مسلمانان را يارى نمود، و گاهى وسيله مردمى است مانند نصرت الهى در فتح مكه معظمه كه به وسيله مردم باايمان و يارى آنان عايد اسلام و مسلمين گرديد در هر دو صورت ، نصرت الهى مايه پيروزى و موفقيت است و مانند ديگر فيضها از مجارى مقرر عايد مردم مى گردد. امام (ع) در جمله اول دعاى مورد بحث امروز به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
اللهم اجعلنى اصول بك عند الضرورة ؛بارالها! در موقعى كه ضرورت ايجاب مى كند حركتى سريع و جدى انجام دهم مرا به گونه اى قرار ده كه فقط از تو مدد و كمك بخواهم . امام (ع) در زمانى واقع شده كه قيام جدى و حركت سريع به منظور برانداختن حكومت غاصب آل اميه ميسر نيست زيرا مردم كمك نمى كنند و فيض نصرت الهى به دست نمى آيد. ممكن است مقصود امام حركتى باشد كه نصرت الهى از مجراى تكوين عايد شود يا مقلب القلوب به قدر لازم دلها را متوجه هدف نمايد و فيض خود را از آن راه ايثار فرمايد.
در جمله دوم دعا كه موضوع قسمتى از سخنرانى امروز است ، امام (ع) به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و اساءلك عند الحاجة ؛بارالها! آنچنانم قرار ده كه قضاى حوايجم را تنها از تو درخواست نمايم به دگران اظهار احتياج نمودن و نياز خود را با اين و آن در ميان گذاردن نوعى تن دادن به خوارى و ذلت است . اسلام اجازه نمى دهد مسلمانان عز و احترام خود را ناديده انگارند و با اظهار تمنى در مقابل افراد، خويشتن را تحقير نمايند، چه اين كار علاوه بر ذل دنيوى ، مؤ اخذه و پرسش ‍ اخروى را در پيش دارد.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : يا اباذر! اياك و السؤ ال فانه ذل حاضر و فقر تتعجله و فيه حساب كبير يوم القيامة . (٣٦٣)
رسول اكرم (ص) به ابى ذر غفارى فرمود: بپرهيز از سؤ ال كردن كه در اين كار، ذلت دنيوى و تعجيل در فقر است و در قيامت حساب طولانى خواهد داشت .
بزرگتر از مصيبت سؤ ال نمودن ، اين است كه سائل تمناى خود را به كسى بگويد كه پست و نااهل باشد و به درخواستش اعتنا ننمايد.
عن على عليه السلام قال : فوت الحاجة اعظم من طلبها الى غير اهلها. (٣٦٤)
على (ع) فرموده : فوت شدن حاجت آسانتر است از اينكه صاحب حاجت ، آن را از نااهل طلب نمايد.
شخص محتاج با اظهار حاجت ، عز و احترام خود را حفظ ننموده و از دگرى قضاى آن را خواسته است . اگر كسى كه مورد سؤ ال واقع شده قدرت برآوردن حاجت را دارد حتما برآورد و به خواسته سائل عملا ترتيب اثر بدهد و اگر با داشتن توان سرباز زند و اعتنا نكند، به نظر امام معصوم مرتكب قبيحى بسيار بزرگ شده است .
عن الكاظم عليه السلام قال : ما اقبح با الرجل ان يساءل الشيى ء فيقول لا. (٣٦٥)
امام كاظم (ع) فرموده : چقدر قبيح است كه مردى مورد سؤ ال و تقاضا واقع شود و با قدرت برآوردن آن ابا نمايد و پاسخ نفى دهد. امام (ع) در روايتى كوتاه قبح هر دو بعد يعنى بدى سؤ ال و بدى منع سائل را با عبارتى لطيف و رسا بيان فرموده است :
عن ابيجعفر عليه السلام قال : لو يعلم السائل ما فى المساءلة ما ساءل احد احدا ولو يعلم المسئول ما فى المنع ما منع احد احدا. (٣٦٦)
امام باقر (ع) فرمود: اگر سائل از بدى سؤ ال آگاه مى بود، هيچ فردى از فرد ديگر حاجت خود را نمى خواست و اگر شخص مورد سؤ ال مى دانست كه پاسخ منفى و منع سائل چه قبحى دارد، هيچ فردى فرد ديگر را محروم نمى نمود.
حضرت ابراهيم خليل الرحمن عليه السلام همواره مراقب اين هر دو بعد بود. نه هرگز سائلى را محروم مى ساخت و نه هرگز خودش از غير خداوند سؤ ال مى نمود. بر اثر اين خصلت عالى ، پروردگار او را خليل خود قرار داد و از اين مقام بسيار رفيع برخوردارش نمود.
عن على بن موسى الرضا عليه السلام قال : اتخذ الله عزوجل ابراهيم خليلا لانه لم يرد احدا و لم يساءل احدا غير الله عزوجل . (٣٦٧)
حضرت رضا (ع) فرمود: خداوند ابراهيم خليل را به دوستى خود برگزيد براى اينكه او نه سائلى را رد مى كرد و نه از غير خداوند سؤ ال مى نمود.
براى آنكه بدانيم سؤ ال تا چه حد در اسلام مذموم است و چگونه حجاب رحمت خدا مى شود، به اين حديث توجه نماييد.
ضمن رسول الله صلى الله عليه و آله لقوم من الانصار الجنة على الا يساءلوا احدا. فكان الرجل منهم يسقط سوطه و هو على دابته ، فنزل حتى يتناوله كراهية ان يساءل احدا شيئا. (٣٦٨)
رسول اكرم (ص) براى خانواده اى از انصار، ضمانت بهشت نمود به اين شرط كه در زندگى از احدى سؤ ال ننمايند. براى رعايت اين شرط گاهى يك نفر از آنان بر مركب خود سوار بود، شلاقش به زمين مى افتاد، از براى آنكه از كسى درخواست ننمايد پياده مى شد و شلاق خود را بر مى داشت .
نتيجه آنكه سؤ ال از غير خداوند در اسلام ناپسند است و افراد باايمان براى حفظ عز اسلامى خود بايد از اين كار بپرهيزند و خويشتن را تحقير ننمايند. امام سجاد (ع) در جمله دوم دعاى مورد بحث امروز به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و اساءلك عند لجاجة ؛ بارالها! آنچنانم قرار ده كه حوايج خود را فقط به تو بگويم و قضاى آنها را تنها از تو درخواست نمايم .
حضرت على بن الحسين عليهما السلام در جمله سوم دعاى مكارم الاخلاق كه موضوع آخرين قسمت سخنرانى امروز است عرض ‍ مى كند:
و اتضرع اليك عند المسكنة ؛بارالها! چنان باشم كه در مواقع ذلت و تهيدستى به پيشگاه تو زارى كنم تا مشكلم را حل نمايى .
بعضى از حوادث و رويدادهاست كه مى تواند در انسان اثر عميق بگذارد، موجب انفعال نفس شود، و آدمى را گرفتار احساس ذلت و حقارت نمايد. منشاء اين حالت روحى هر چه باشد لازم است افراد باايمان در اين قبيل مواقع متحمل و خويشتن دار باشند، حادثه ذلت بار خود را در ضمير خويش پنهان نگاه دارند، به كسى عرض حاجت نكنند، و حل مشكل خود از دگران نخواهند كه اين عمل با بزرگوارى و عزت نفس سازگار نيست .
عن ابيجعفر عليه السلام قال : اربع من كنوز البر: كتمان الحاجة و كتمان الصدقة و كتمان الوجع و كتمان المصيبة . (٣٦٩)
امام باقر (ع) فرموده : چهار چيز از گنجينه هاى بر و نيكى است ، آنها را مخفى نگاه داريد: پنهان داشتن حاجت ، پنهان داشتن صدقه ، پنهان داشتن درد، و پنهان داشتن مصيبت .
فقر و تهيدستى از جمله عواملى است كه مى تواند موجب انفعال شديد نفسانى شود و آدمى را دچار احساس ذلت و حقارت نمايد. كسى كه فاقد حداقل معاش است و پول به قدر مصارف روزانه خود و زن و فرزندان خويش در اختيار ندارد، قطعا از نظر روحى و معنوى گرفتار مصيبت سنگينى است و با عوارضى جانكاه و طاقت فرسا مواجه است . على عليه اسلام ضمن حديثى پاره اى از آن عوارض را براى فرزند گراميش حضرت مجتبى شرح داده است .
قال امير المؤ منين للحسن عليهما السلام : من عدم قوته كثر خطاياه ، يا بنى ! الفقير حقير لا يسمع كلامه و لا يعرف مقامه ، لو كان الفقير صادقا يسمونه كاذبا و لو كان زاهدا يسمونه جاهلا. يا بنى ! من ابتلى بالفقر باربع خصال : بالضعف فى يقينه و النقصان فى عقله و الرقة فى دينه و قلة الحياء فى وجهه ، فنعوذ بالله من الفقر. (٣٧٠)
امير المؤ منين (ع) به فرزندش حضرت مجتبى فرمود: كسى كه فاقد قوت روزانه است خطاياى بسيار دارد. فرزندم ! فقير در نظر مردم حقير است ، سخنش بدرستى مسموع نيست و مقامش شناخته نمى شود، اگر فقير راستگو باشد دروغگويش مى خوانند، اگر زاهد و بى اعتناى به دنيا باشد جاهلش مى نامند. فرزندم ! آن كس كه به فقر مبتلا مى شود دچار چهار خصلت موذى خواهد شد: يقينش ضعيف مى گردد، عقلش به نقصان مى گرايد، دينش رقيق مى شود، و در مواجهه با مردم حياتش تقليل مى يابد، و در پايان حديث ، امام (ع) فرمود: پناه مى بريم به خدا از فقر و تهيدستى .
احساس ذلت و مسكنت كه در روان آدمى پديد مى آيد منشاء آن خواه فقر و بى چيزى باشد يا ديگر عوامل . به هر صورت احساس ذلت مايه ناراحتى و عذاب شديد روحى است . افراد با ايمان به پيروى از شرع مقدس ، ذلت خود را پنهان مى دارند، به اين و آن نمى گويند، و اظهار حاجت نمى نمايند، چه آنكه مى دانند با اين عمل رنجشان بيشتر مى شود، دچار ذلت تازه اى مى گردند، و ناراحتى درونشان فزونتر خواهد شد. تنها ملجاء و مرجع مؤ منين راستين در اين مواقع سخت و دردناك ذات اقدس الهى است ، اوست كه مسبب الاسباب است ، مى تواند با اراده تواناى خود موجبات گشايش هر مشكلى را فراهم آورد و افراد گفتار را از بلا برهاند. اين گروه پاكدل در آن لحظات سخت با خلوص و اطمينان خاطر دست دعا به سوى او بر مى دارند و با چشمى اشكبار قضاى حاجت خود را از وى درخواست مى نمايند.
جمله سوم دعاى مكارم الاخلاق ، موضوع آخرين قسمت سخنرانى امروز، ناظر به وضعى اينچنين است . حضرت زين العابدين (ع) در پيشگاه خداوند عرض مى كند: و اتضرع اليك عند المسكنة ؛بارالها! چنان باشم كه در مواقع هر ذلت و مسكنتى ، خواه ناشى از فقر باشد يا منشاء آن عامل ديگر، فقط و فقط در پيشگاه تو زارى كنم و حل مشكلات خودم را از تو درخواست نمايم .
البته كسى مى تواند به چنين موقعيتى رفيع و بلند پايه دست يابد كه مدارج كمال ايمان و توحيد را به شايستگى پيموده و از يقين كامل برخوردار باشد.

٤٨- يارى نخواستن از غير خدا موقع اضطرار

بسم الله الرحمن الرحيم
و لا تفتنى بالاستعانة بغيرك اذا اضطررت
امام سجاد عليه السلام در اين قطعه از دعا به پيشگاه خداوند عرض ‍ مى كند: بارالها! مرا در مواقع ناچارى و اضطرار به يارى خواستن از غير خودت آزمايش منما. به خواست خداوند اين جمله از دعاى شريف مكارم الاخلاق موضوع بحث و سخنرانى امروز است . براى توضيح اين قطعه از دعا لازم است معناى دو كلمه روشن گردد: يكى فتنه و آن ديگر اضطرار . كلمه فتنه در لغت به معانى متعددى آمده است و در آيات و اخبار، مكرر اين كلمه به كار رفته و در هر مورد معناى مناسب با آن اراده شده است . در اقرب الموارد آمده : الفتنة بالكسر مصدر: الخبرة و الابتلاء و الضلال و الاثم و الكفر و الفضيحة و العذاب و المرض و الجنون و المحنة و العبرة و المال و الاءولاد و منه : انما اموالكم و اولادكم فتنة . (٣٧١) - و اختلاف الناس ‍ فى الاراء و مايقع بينهم من القتال .
فتنه به معناى علم به كنه و حقيقت چيزى ، امتحان ، گمراهى ، گناه ، كفر، رسوايى ، عذاب ، مرض ، ديوانگى ، محنت ، عبرت ، مال ، اولاد، و به معناى اختلاف آراى مردم و آنچه بين آنان از زد و خورد و كشتار به وقوع مى پيوندد.
راغب در مفردات مى گويد: اصل الفتن اذخال الذهب النار لتظهر جودته من رداءته ؛ اصل فتن به معناى داخل نمودن طلا در آتش ‍ است تا بدين وسيله طلاى عالى و پست آشكار گردد.
عن معمربن خلاد قال : سمعت اباالحسن عليه السلام يقول : الم اءحسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون . - يفتنون كما يفتن الذهب . ثم قال : يخلصون كما يخلص الذهب . (٣٧٢)
معمر بن خلاد مى گويد: امام موسى بن جعفر عليهماالسلام ، آيه الم . اءحسب الناس را تلاوت نمود و فرمود: امتحان مى شوند همانند طلا، سپس فرمود: بر اثر امتحان خالص مى شوند همچون خلوص طلا.
براى مزيد آگاهى شنوندگان محترم در اينجا بعضى از آيات كه در آنها ماده فتنه به كار رفته و معناى مخصوصى از آن اراده شده است ذكر مى شود:
فتنه به معناى امتحان :
و لقد فتنا الدين من قبلهم ؛ (٣٧٣)
امتهاى گذشته را امتحان نموده ايم
فتنه به معناى عذاب :
ذوقوا فتنتكم ؛ (٣٧٤)
عذاب خود را بچشيد.
فتنه به معناى بلا:
انا قد فتنا قومك من بعدك ؛ (٣٧٥)
اى موسى ! ما قوم تو را در غيابت مبتلا نموديم ، و سامرى بت پرستشان ساخت .
فتنه به معناى گمراهى :
يا بنى آدم لا يفتننكم الشيطان ؛ (٣٧٦)
اى اولاد آدم ! مراقب باشيد كه شيطان شما را گمراه ننمايد.
فتنه به معناى محنت و شكنجه :
فما آمن لموسى الا ذرية من قومه على خوف من فرعون و ملاهم ان يفتنهم (٣٧٧)
از ذرارى قوم موسى جز عده معدودى به وى ايمان نياوردند، زيرا محنت و شكنجه فرعون و فرعونيان خائف بودند.
فتنه به معناى اختلاف آراى مردم و به وقوع پيوستن خونريزى و قتال در حديث آمده است :
عن ابيعبد الله عليه السلام قال : تمنوا الفتنة ففيها هلاك الجبابرة و طهارة الارض من الفسقة . (٣٧٨)
امام صادق (ع) فرموده : تمناى فتنه و انقلاب نماييد، چه بر اثر فتنه اجتماعى و انقلاب ، جباران ستمكار هلاك مى شوند و زمين از وجود عناصر فاسد و گناهكار تطهير مى گردد.
فتنه به معناى آزمايش و امتحان از جمله مقدرات قطعى و قضاى حتمى بارى تعالى است ، همه پيمبران الهى در قرون و اعصار گذشته ضرورت امتحان خداوند را به مردم اعلام نموده اند و تا وقتى كه دار تكليف باقى و برقرار است و انسانهاى مكلف در آن زيست مى كنند اين سنت اجتناب ناپذير، باقى و پايدار خواهد بود. قرآن شريف در اين باره فرموده است :
الم . اءحسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون . و لقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين . (٣٧٩)
آيا مردم گمان دارند اگر به زبان بگويند: ايمان آورده ايم واگذارده مى شوند و از امتحان مصون مى مانند؟ هرگز چنين نيست . ما در گذشته امم پيشين را امتحان نموده ايم و بر اثر آزمايش ، دروغگويان از راست گويان شناخته شده اند.
ممكن است براى شنونده اى اين سؤ ال پيش آيد كه معمولا مقصود از امتحان ، روشن شدن امر مجهولى است براى ممتحن ، مثلا معلمى كه نمى داند محصل كلاسش در سال تحصيلى خوب درس خوانده و مطالب را فراگرفته است يا نه در پايان سال امتحانش مى كند تا اين مجهول روشن گردد، طبيبى كه نمى داند در خون بيمار چربى يا قند بيش از حد طبيعى وجود دارد يا نه دستور آزمايش مى دهد تا ناشناخته اى براى او شناخته شود، و خلاصه ديگر امتحانان از اين قبيل است . خداوندى كه عالم به تمام حقايق است و در مشهد علم او چيزى نهفته و پنهان نيست ، چه نيازى به امتحان دارد و قبل از امتحان ، خداوند، مؤ من و غير مؤ من را مى شناسد و همچنين از درجات ايمان مؤ منين آگاهى دارد، پس امتحان بارى تعالى براى چيست ؟ پاسخ اين پرسش آن است كه امتحان خداوند از مردم نه بدين منظور است كه چيزى بر علم بارى تعالى افزوده شود و مجهولى بر ذات مقدسش معلوم گردد بلكه مقصود اين است كه حجت خدا بر منافقين و عناصر فاسد تمام شود و جاى چون و چرا براى آنان باقى نماند و در بن بست اعمال ظالمانه و نارواى خود قرار گيرند تا نتوانند به دروغ ، خود را مؤ من واقعى قلمداد كنند و متوقع باشند كه در وصف پاكان و نيكان به حساب آورده شوند و از پاداشهاى بزرگى كه شايسته مردان الهى و افراد با ايمان است برخوردار گردند. اما اين امتحان مردم از طرف خداوند به اين منظور است كه درستكاران از نادرستان و مؤ منين از منافقين جدا شوند، يا به فرموده قرآن شريف خبيث از طيب تمييز داده شود.
ما كان الله ليذر المؤ منين على ما انتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيب (٣٨٠)
بعد از جنگ احد زمينه خطرناكى از ناحيه ابو سفيان و همدستانش به ضرر اسلام و مسلمين در شرف تكوين بود. خداوند، رسول اكرم (ص) را آگاه نمود و دستورى داد كه پيشواى اسلام آن را به كار بست و به فضل بارى تعالى خطر برطرف گرديد، اما در خلال عمل ، كسانى از منافقين به كارهاى ناروا دست زدند، آيه مذكور نازل شد كه خدا مسلمين را به وضع موجودشان باقى نمى گذارد تا خبيث را از طيب تفكيك كند.
در روايات اولياى اسلام آمده است كه مردم در مقام دعا از خداوند چيزهاى ناشدنى و غير قابل عمل را درخواست ننمايند. اين قبيل دعاها شايسته استجابت و قابل تحقق نيست . يكى از امور ناشدنى در جهان انسان ، تعطيل آزمايش و امتحان خداوند است از مردم . مشيت حكيمانه بارى تعالى بر اين تعلق گرفته است كه همه مردم را در طول زندگى مورد امتحان قرار دهد و از راه گفتار و رفتارشان گروه خوب را از بد ممتاز سازد، خوبان را مشمول پاداش و بدان را مورد مؤ اخذه و كيفر قرار دهد. اين امر، قضاى بارى تعالى و سنت لا يتغير ذات اقدس اوست و با دعاى افراد تغيير نمى كند.
عن على عليه السلام قال : لا يقولن احدكم : اللهم انى اعوذبك من الفتنة لانه ليس احد الا و هو مشتمل على فتنة و لكن من استعاذ فليستعذ من مضلات الفتن . (٣٨١)
على (ع) فرموده : هيچ يك از شما نگويد بارالها! من از فتنه به تو پناه مى برم ، زيرا احدى نيست جز آنكه فتنه را طالب است و اگر كسى بخواهد درخواست پناهندگى از خداوند در مورد فتنه نمايد بگويد: بارالها! به تو پناه مى برم از فتنه هايى كه مايه گمراهى و ضلالت مى شود.
سپس امام عليه السلام براى آنكه مضلات فتن را توضيح دهد و نقاط انحرافى انسانها را در زمينه فتنه و آزمايش خداوند بيان نمايد سخن را اينچنين ادامه داده است :
فان الله سبحانه يقول : و اعلموانما اموالكم و اولادكم فتنة و معنى ذلك انه يختبرهم بالاموال و الاولاد ليتبين الساخط لرزقه و الراضى بقسمه ، و ان كان سبحانه اعلم بهم من انفسهم و لكن لتظهر الافعال التى بها يستحق الثواب و العقاب ، لان بعضهم يحب الذكور و يكره الاناث و بعضهم يحب تثمير المال و يكره انثلام الحال . (٣٨٢)
خداوند فرموده است : بدانيد كه اموال و اولادتان براى شما فتنه و آزمايش ‍ است و معناى اين كلام آن است كه خداوند با مال و اولاد، شما را امتحان مى كند تا معلوم چه كسى از رزق خود ناراضى و خشمگين است يا از سهم خود خشنود و راضى است ، اگر چه خداوند از خود آنان به ضميرشان آگاهتر است ولى امتحان براى اعمالى انجام مى شود كه شايسته اجر و ثواب است يا لايق كيفر و عقاب . چه در مورد اولاد، بعضى خواهان پسرند و از دختر كراهت دارند و در زمينه مال نيز بعضى طالب تكثير و ازديادند و از نقصان حال گله مند و ناراضى .
تمام آنچه را كه آدمى از سرمايه هاى معنوى و مادى در اختيار دارد مانند عقل و علم ، هوش و حافظه ، نفوذ كلام و جاه ، محبوبيت و مقام ، قدرت و رياست ، و ديگر امورى نظاير اينها، و همچنين تمام حوادث و رويدادهاى مطلوب و نامطلوب زندگى همانند برترى و سقوط، كامروايى و ناكامى ، موفقيت و شكست ، سلامت و مرض ، امنيت و ناامنى ، و نظاير اينها، همانند مال و اولاد، نتيجه امتحان و آزمايش خداوند است . اگر كسى بتواند در جميع امور تسليم بى قيد و شرط بارى تعالى باشد، اوامرش را اطاعت كند، از نواهيش اجتناب نمايد، او قطعا از بوته امتحان خداوند با سربلندى و افتخار بيرون خواهد آمد.
مردى به نام عنوان بصره شرفياب محضر امام صادق (ع) شد. مطالبى مورد مذاكره قرار گرفت . آنگاه عنوان بصرى از امام (ع) سؤ ال كرد:
ما حقيقة العبودية ؟ قال : ثلاثة اشياء: ان لا يرى العبد لنفسه فيما خوله الله ملكا، لان العبيد لا يكون لهم ملك ، يرون المال مال الله يضعونه حيث امرهم الله و لا يدبر العبد لنفسه تدبيرا و جملة اشتغاله فيما امره تعالى به ونهاه عنه ، فاذا لم ير العبد لنفسه فيما خوله الله تعالى ملكا هان عليه الانفاق فيما امره الله تعالى ان ينفق فيه و اذا فوض العبد تدبير نفسه على مدبره هان عليه مصائب الدنيا و اذا اشتغل العبد بما امر الله تعالى و نهاه لا يتفرغ منها الى المراء و المباهاة مع الناس (٣٨٣)
پرسيد حقيقت عبوديت چيست ؟ امام (ع) در پاسخ فرمود: سه چيز است : اول آنكه بنده خدا در عطاياى الهى براى خويشتن ملكى نبيند، زيرا بندگان مى دانند كه مالك واقعى مال نيستند، در نظر آنان مال ، از آن خداوند است و هر جا كه امر فرموده آن را قرار مى دهند. دوم آنكه بنده در مقابل قضاى الهى تدبيرى براى خود نينديشد. سوم آنكه تمام اوقات او مصروف در اوامر و نواهى بارى تعالى باشد، موقعى كه بنده ، خود را مالك مال ندانست انفاق در راه اوامر الهى براى او آسان مى شود و موقعى كه بنده تدبير امور خود را تفويض بارى تعالى نمود، مصائب دنيا براى او آسان مى گردد، و موقعى كه اوقات بنده ، صرف اوامر و نواهى خدا مى شود فرصتى ندارد تا در بحثهاى خصومت انگيز وارد شود يا آنكه به مردم فخر فروشى نمايد.
بنده شايسته خدا بودن و از عهده امتحانات بارى تعالى بخوبى برآمدن مستلزم واجد بودن ذخاير معنوى و سرمايه هاى گرانقدر ايمانى است ، كسى كه فاقد اين ذخاير است از كمال روحانى بى بهره است و نمى تواند بدرستى امتحان بدهد. كسى كه بيش و كم ، واجد بعضى از آن ذخاير و فاقد بعضى دگر است به همان نسبت در اداى وظايف عبوديت ناتوان است و قادر نيست آنطور كه بايد در آزمايش و امتحان الهى پيروز گردد. اولياى گرامى اسلام ضمن روايات متعددى سرمايه هاى معنوى عبوديت و ايمان را برشمرده اند. امام صادق عليه السلام حقيقت عبوديت را براى عنوان بصرى در سه مطلب اساسى توضيح داد و على عليه السلام نيز در روايت ديگر، همان حقيقت را به عنوان چهار ركن ايمان بيان فرموده است :
قال اميرالمؤ منين صلوات الله عليه : الايمان له اركان اربعة : التوكل على الله و تفويض الامر الى الله و الرضا بقضاء الله و التسليم لامر الله عزوجل . (٣٨٤)
على (ع) فرموده : ايمان داراى چهار ركن است : اول توكل نمودن به خدا، دوم برگذار نمودن امر به خدا، سوم راضى بودن به قضاى خدا، چهارم تسليم در برابر امر خداوند عزوجل .
واضح است افراد با ايمانى كه واجد اين چهار خصلت بزرگ و ارزشمند هستند ضميرى آرام و روحى مطمئن دارند، نه خوش آمدهاى دنيا در آنان اثر نامطلوب مى گذارد و از مسير حق و فضيلت منحرفشان مى كند و نه بدآمدها و مصائب زندگى ، ناراضى و خشمگينشان مى نمايد و از خط رضا و تسليم خارج مى شوند، بلكه در همه احوال به رضاى الهى راضى و به
قضاى حتمى خداوند تسليم اند.
موحد چه زر ريزى اندر برش و يا تيغ هندى نهى بر سرش
اميد و هراسش نباشد ز كس بر اين است مبناى توحيد و بس
ناگفته نماند كه مصائب و ناملايمات زندگى براى مؤ منين ، امتحان خداوند است و اگر بدرستى انجام دادند از اجر الهى برخوردار مى گردند. ولى همان رنجها و آلام براى گروههاى ديگر نتايج و ثمرات دگرى را در بر دارد.
عن على عليه السلام قال : ان البلاء للظالم ادب و للمؤ من امتحان و للانبياء درجة و للاولياء كرامة . (٣٨٥)
على (ع) فرموده : رنج و بلا براى ستمكار ادب است و براى مؤ من آزمايش و امتحان ، براى پيمبران ترفيع درجه و مقام است و براى اولياى خدا بزرگوارى و كرامت .
بيمارى ها، شكستها و ناملايمات براى ستمكاران به منزله تازيانه ادب است . شايد سخنى كه بين امام صادق (ع) و منصور دوانقى در مورد خلقت مگس رد و بدل شده ، ناظر به همين امر باشد. روزى امام (ع) در مجلس ‍ منصور دوانقى بود. گويى مگسى از طرف بارى تعالى ماءمور شد او را اذيت كند و خود را به سر و صورت منصور بكوبد. او هر قدر با دست خواست حشره را رد كند نتوانست ، سرانجام خشمگين و ناراحت شد.
قال المنصور للصادق عليه السلام : لاى شى ء خلق الله الذباب . قال : ليذل الجبارين . (٣٨٦)
به حضرت عرض كرد: خداوند براى چه مگس را آفريده است ؟ در پاسخ فرمود: براى اينكه قدرتمندان زورگو و جبار را خوار نمايد. يعنى به آنان بفهماند به هوش باشيد كه حشره كوچكى قادر است به ستوهتان آورد و زندگى را بر شما تلخ و ناگوار نمايد.
گناه و مخالفت با امر الهى ناشى از غرايز و تمايلات حيوانى است . كسانى كه ايمان واقعى دارند بر هوى و غرايز خود مسلطاند و خلاف امر الهى قدم بر نمى دارند. در نتيجه خوب امتحان خواهند داد. اگر نيروى ايمان در گروهى ضعيف باشد يا اصلا ايمان نداشته باشند به معاصى آلوده مى شوند. در عصر رسول اكرم (ص) عده اى منافق بودند و بين مردم فقط ادعاى مسلمانى داشتند، و بقيه واقعا اسلام آورده بودند و اغلب آنان جدا از گناه پرهيز داشتند. ولى بعد از نبى اكرم (ص)، اسلام واقعى به ضعف گراييد و رفته رفته گناه بين مسلمانان شايع شد و آلودگى ها به شكلهاى مختلف گسترش يافت ، و اين جريان رنج آور را رسول اكرم (ص) در زمان حيات خود به على عليه السلام خبر داده بود:
عن على عليه السلام قال : لما انزل الله سبحانه قوله : الم . اءحسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون علمت ان الفتنة لا تنزل بنا و رسول الله - صلى الله عليه و آله - بين اظهرنا. فقلت يا رسول الله ! ما هذه الفتنة التى اخبرك الله تعالى بها؟ فقال : يا على ! ان امتى سيفتنون من بعدى ، سيفتنون باموالهم ، و يمنون بدينهم على ربهم ، و يتمنون رحمته ، و ياءمنون سطوته ، و يستحلون حرامه بالشبهات الكاذبة ، و الاهواء الساهية ، فيستحلون الخمر بالنبيذ، و السخت بالهدية ، و الربا بالبيع . (٣٨٧)
على (ع) فرمود: وقتى آيه اءحسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون نازل شد، دانستم كه تا وقتى پيمبر گرامى (ص) بين ماست فتنه بر مسلمانان نازل نمى شود. عرض كردم : يا رسول الله ! اين فتنه چيست كه خداوند به شما خبر داده ؟ فرمود: عنقريب ، امت من ، بعد از من امتحان خواهد شد، امتحان مى شوند به اموالشان ، با دين خود به خداوند منت مى گذارند، تمناى رحمت او را دارند اما از قهاريتش خود را در امان مى پندارند، حرام خدا را با شبهات دروغ حلال مى كنند، شراب را به نام نبيذ، مال پليد را به نام هديه ، و ربا را به نام بيع ، جايز و روا تلقى مى نمايند.
اين قبيل فتنه هاست كه در روايات مضلات فتن خوانده شده اند و مسلمانانى كه نيروى ايمانشان ضعيف است و بر هواى نفس خويش تسلط ندارند در اين قبيل امتحانها ممكن است دچار لغزش شوند، بر خلاف امر الهى قدم بردارند، و گرفتار ضلالت و گمراهى گردند. مسلمانان براى آنكه از اين قبيل خطرها مصون باشند بايد از خداوند استمداد نمايند، طلب توفيق كنند، و از او بخواهند كه در اين مواقع مورد حمايتشان قرار دهند تا از صراط مستقيم خارج نشوند. حضرت زين العابدين عليه السلام در اين قطعه از دعاى شريف مكارم الاخلاق كه موضوع بحث سخنرانى امروز است به هيچ يك از اين فتنه ها نظر ندارد، زيرا امام (ع) در عبارت دعا كلمه اضطرار را به كار برده و افرادى كه به گمراهى اين فتنه ها مبتلا مى شوند در عمل انحرافى خويش وضع اضطرارى ندارند بلكه لذت گرايى ، مال دوستى ، هوى پرستى ، و ديگر انگيزه هايى از اين قبيل آنان را به اين راه انحرافى سوق داده است و اگر بخواهند مى توانند با يك اراده جدى و تصميم قاطع خويشتن را از خطر برهانند و بخوبى از عهده امتحان خداوند به در آيند. به طورى كه قبلا اشاره شد توحيد افعالى اقتضا دارد كه مؤ منين به خداوند همواره جمله اياك نستعين را كه همه روزه در نماز مى خوانند به ياد داشته باشند و فراموش نكنند كه در مواقع حاجت بايد از آفريدگار توانا يارى بخواهند و دست نياز به روى غير او نگشايند.
آنجا كه در نظام تكوين ، خداوند علل و اسباب عادى را مجراى فيض و يارى خود قرار ده ، بايد طبق اراده الهى از آن مجارى يارى خواست ، آنجا كه در نظام تشريع ، امورى را مجراى فيض و يارى خود قرار داده مانند استعينوا بالصبر و الصلوة بايد از آن مجارى نصرت و يارى خواست ، و اين هر دو استعانت در نظام تكوين و تشريع در واقع استعانت از ذات اقدس الهى است و با توحيد افعالى منافات ندارد.
گاهى انسان به طور ناخواسته در وضع اضطرارى خاصى قرار مى گيرد و براى حفظ حيات خود جز استعانت و استمداد از مردم راه دگرى ندارد، مثل اينكه فردى در اطاق خوابيده و بر اثر ريزش باران شديد، سقف فرو مى ريزد اما به گونه اى كه او در پناهگاهى سالم مى ماند ولى راه بيرون آمدن ندارد، يا شخص دگرى شب در بيابان تاريكى راه مى رود، ناگهان در گودالى به عمق سه چهار متر فرو مى افتد و زنده است ، اما نمى تواند از آنجا خارج شود. اين دو انسان زير سقف و در عمق گودال يا بايد سكوت كنند تا از تشنگى و گرسنگى بميرند يا با شنيدن صداى پاى رهگذران فرياد كنند، حيات خود را اعلام نمايند، و از آنان براى نجات خويشتن يارى و كمك بخواهند. اين دو نفر در وضع اضطرارى واقع شده اند و براى رهايى از آن وضع چاره اى جز يارى خواستن از اين و آن ندارند. اسلام نه تنها به اين دو نفر اجازه نصرت خواستن از مردم را مى دهد بلكه مى گويد حفظ حيات واجب است و براى نجات خود بايد حتما فرياد كنند، دگران را آگاه سازند، مردم را به يارى خود طلب كنند، و خويشتن را از آن شرايط مرگبار برهانند. گرچه استعانت از غير خدا در مواقع اضطرار شرعا مجاز است ولى امام سجاد عليه السلام كه نمى خواهد از غير خدا استعانت نمايد عرض مى كند در پيشگاه خداوند:


۱۳
٤٩- موقع فقر در مقابل غير خدا خاضع نشدن - هنگام ترس در مقابل غير خدا تضرع ننمودن

و لا تفنى بالاستعانة بغيرك اذا اضطررت بارالها! با يارى طلبيدن از غير خودت در مواقع اضطرار امتحانم ننما، يعنى پروردگارا! يا مرا در فتنه و امتحان قرار نده كه دچار اضطرار شوم يا اگر قضاى قطعيت بر اين است كه به چنين آزمايش و امتحان مبتلا گردم ، به گونه اى مورد حمايتم قرار ده كه براى رفع اضطرار از تو يارى بخواهم و دست استعانت به سوى غير تو نگشايم . اين دعا و درخواست از پيشگاه حضرت بارى تعالى آنقدر بلند پايه و رفيع است كه تنها مردان عالى مقام و اولياى گرانقدر خداوند كه مدارج كمال ايمان و توحيد را پيموده اند و مشمول رضوان الهى شده اند شايسته اين تمنى هستند و گرنه مؤ منين عادى كه در گذشته و حال اكثريت خداپرستان جهان را تشكيل داده و مى دهند لياقت معنوى و شايستگى قلبى چنين درخواستى را ندارند. بعضى از آنان نمى توانند عمق اين دعا را درك كنند و نمى فهمند امام سجاد (ع) از خداوند چه مى خواهد و بعضى اگر تا اندازه اى به ارزش معنوى و توحيدى اين دعا واقف گردند در موقع اضطرار با اتكا به اجازه شرع مقدس از غير خدا استعانت مى جويند و اين و آن را به يارى خود مى طلبند. اما حضرت على بن الحسين عليهما السلام از غير خدا را در موقع اضطرار نوعى فتنه و آزمايش تلقى نموده و از خدا درخواست مى كند كه در مواقع اضطرارى مرا به چنين امتحانى مبتلا و آزمايش منما. براى آنكه شنوندگان محترم به گوشه اى از مقام توحيد افعالى مردان عالى مقام الهى در زمينه اضطرار واقف شوند و ضمنا مطلب دعاى امام سجاد (ع) نيز هر چه بهتر روشن گردد
در اينجا مختصرى از زندگى افتخارآميز و پرفراز و نشيب حضرت ابراهيم خليل الرحمان ذكر مى شود. قرآن شريف در چند مورد از حضرت ابراهيم نام برده و به مبارزات او با بت و بت پرستى و بت پرستان و خطراتى كه در سر راهش پيش آمد اشاره نموده است . بت شكنى ابراهيم از جمله مبارزات آن حضرت و افروختن آتش براى سوزاندن ابراهيم از جمله خطراتى است كه براى آن حضرت پيش آمد، و در اينجا به استناد بعضى از آيات و روايات ، جريان امر به اختصار توضيح داده مى شود. در يكى از عيدها كه مردم از شهر خارج مى شده و به صحرا مى رفتند ابراهيم (ع) عذر مزاجى آورد و در شهر ماند. از فرصت نبودن مردم استفاده نمود، به بتخانه رفت ، تمام بتها را به استثناى بت بزرگ شكست و تبر بت شكنى را به گردنش ‍ افكند. مردم كه از صحرا برگشتند و به بتكده رفتند، بتها را شكسته يافتند فرياد برآوردند، شهر به هم ريخت ، طوفانى برپا شد، ابراهيم را عامل اين كار شناختند، او را براى محاكمه در حضور مردم آوردند.
قالوا انت فعلت هذا بالهتنا يا ابراهيم . قال بل فعله كبيرهم هذا فاساءلوهم ان كانوا ينطقون . (٣٨٨)
گفتند اى ابراهيم ! آيا تو با خدايان ما چنين كردى ؟ پاسخ داد: بت بزرگ مرتكب اين كار شد. از آنها سؤ ال كنيد اگر مى توانند سخن بگويند.
قال الصادق عليه السلام : و الله ما فعله كبيرهم و ما كذب ابراهيم . فقيل فكيف ذلك . فقال : انما قال فعله كبيرهم هذا ان نطق ، و ان لم ينطق فلم يفعل كبيرهم هذا شيئا. (٣٨٩)
امام صادق (ع) قسم ياد كرد كه بت مرتكب اين كار نشده بود و ابراهيم هم دروغ نگفته بود. عرض شد اينكه مى فرماييد چگونه است ؟ فرمود: ابراهيم به مردم گفت : بت بزرگ اين كار را انجام داده اگر نطق مى كند، و اگر نطق نمى كند مرتكب كارى نشده است . نمرود و مردم پس از شور و تبادل فكر به اين نتيجه رسيدند كه مجازات گناه بزرگ اين است كه در آتش سوزانده شود، افكار عمومى كيفر سوزاندن را پذيرفت و اين شعار زبانزد همگان گرديد:
قالوا حرقوه و انصروا الهتكم . (٣٩٠)
گفتند او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى نماييد.
سوزاندن ابراهيم به نام خدايان ، رنگ مذهبى به خود گرفت . از اين رو بت پرستان به احترام بتها در تهيه هيزم شركت كردند، حتى كسانى مريض بودند و در شرف مرگ با وصيت ، مقدارى از ماترك خود را براى خريد هيزم سوزاندن ابراهيم اختصاص دادند. جمع آورى هيزم مدتى به طول انجاميد و ابراهيم در طول آن مدت زندانى بود. پس از آنكه به مقدار كافى هيزم از نقاط دور و نزديك جمع آورى گرديد بر روى هم انباشته شد، در موعد مقرر، از تمام اطراف هيزمها شعله هايى را برافروختند و در نتيجه گويى دريايى از آتش به وجود آمد. قبلا منجنيقى ساخته بودند كه ابراهيم را در آن بنشانند و در وسط درياى آتش بيفكنند. روز سوزاندن ابراهيم فرا رسيد، او را در منجنيق نشاندند تا در نقطه مركزى آتش بيندازند. لحظات اضطرارى براى ابراهيم شروع شد. كسى كه در آن موقع مى توانست به ابراهيم كمك كند و او را از محيط خطر خارج نمايد جبرئيل امين بود. روايات متعددى با مختصر تفاوت در عبارت رسيده كه جبرئيل ، خود را به ابراهيم رساند و آمادگى خويش را براى يارى او اعلام داشت . از آن جمله اين حديث است :
و التقى معه جبرئيل فى الهواء و قد وقع فى المنجنيق . فقال يا ابراهيم هل لك الى من حاجة . فقال ابراهيم : اما اليك فلا و اما الى رب العالمين فنعم . (٣٩١)
جبرئيل در هوا ابراهيم را ملاقات نمود، موقعى كه در منجنيق قرار داشت . گفت : اى ابراهيم ! آيا به من حاجتى دارى ؟ ابراهيم پاسخ داد: اما به تو حاجتى ندارم ، و اما به خداوند عالميان نيازمند و محتاجم .
ابراهيم دعا كرد و از خدا نصرت طلبيد، خداوند خواسته او را اجابت فرمود.
قلنا يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم . (٣٩٢)
به آتش فرمان رسيد كه بر ابراهيم سرد و سلامت باش . ابراهيم در موقع اضطرار از غير خدا، حتى از فرشته بزرگ الهى يارى نخواست ، فقط از بارى تعالى نصرت طلبيد و خداوند ياريش فرمود. درخواست امام سجاد (ع) در اين قطعه دعا از پيشگاه بارى تعالى اين است كه خدايا در موقع اضطرار فقط از تو يارى بخواهم و با استعانت از غير خودت امتحانم منما.

٤٩- موقع فقر در مقابل غير خدا خاضع نشدن - هنگام ترس در مقابل غير خدا تضرع ننمودن

بسم الله الرحمن الرحيم
و لا بالخضوع لسؤ ال غيرك اذا افتقرت ، و لا بالتضرع الى من دونك اذا رهبت .
بارالها! وقتى فقير مى شوم با خضوع و تذلل براى درخواست از غير خودت امتحانم مكن ، بارالها! موقعى كه گرفتار ترس مى گردم با تضرع و زارى در مقابل غير خودت آزمايشم منما.
به خواست خداوند اين دو جمله از دعاى شريف مكارم الاخلاق موضوع بحث و سخنرانى امروز است . دو امر بسيار مهم و خطير است كه اگر در زندگى دامنگير افراد ضعيف النفس و كم ايمان شود مى تواند در آنان اثر نامطلوب بگذارد، به پستى و فرومايگى سوقشان دهد، و از عز و شرافت نفس ، كه سرمايه گرانقدر انسانى است محرومشان نمايد: يكى تهيدستى و فقر است و آن ديگر، ناامنى و ترس . امام سجاد عليه السلام خطر احتمالى اين دو رويداد را در پيشگاه الهى به عرض رسانده و درخواست نموده است كه او را در زمينه فقر به تذلل در مقابل غير خودش امتحان نكند و در زمينه ترس به تضرع و زارى در مقابل اين و آن آزمايش ننمايد. اين دعاى شريف براى افراد آگاه درسى است آموزنده زيرا خطر فقر و ترس ممكن است هر فردى را تهديد كند. پيروان امام بايد از خدا بخواهند كه در اين مواقع مورد لطف و حمايتشان قرار دهد و آنان را از خطر، مصون و محفوظ دارد. انسان شريفترين مخلوق الهى است ، او دارنده روح خدا و خليفه بارى تعالى در زمين است . خداوند در قرآن شريف فرموده :
و لقد كرمنا بنى آدم ؛ (٣٩٣) ما فرزندان آدم را موجوداتى كريم و بزرگ قرار داده ايم .
اين مخلوق بزرگ و ارزشمند داراى آزادى عمل است و مانند حيوانات در اداره زندگى خود در چارچوب غرايز محبوس نيست ، تنظيم امور حياتش بر عهده خود او واگذار گرديده و مختار آفريده شده است . در طول قرون و اعصار، پيمبران الهى به مردم گفته و خاطر نشان ساخته اند كه خداوند راضى نيست مردم از آزادى خود سوء استفاده كنند، خود را بنده و برده غير خدا قرار دهند، و از اين راه شرف انسانى خويش را پايمال نمايند. دعوت به يكتاپرستى يا توحيد در عبادت كه بزرگترين هدف مقدس انبياى خداست ناظر به همين مطلب است و تعيين كننده حدود آزادى بشر است .
پيمبران با دعوت به توحيد در عبادت ، مقام رفيع انسانيت را حفظ نمودند و به مردم اجازه ندادند كه خويشتن را با پرستش جماد و نبات و حيوان تحقير كنند و موجبات سقوط و پستى خويشتن را فراهم آورند. قرآن شريف فرموده است :
و من يشرك بالله فكانما خر من السماء (٣٩٤) كسى كه به خداوند شرك آورد همانند اين است كه از آسمان رفيع فرو افتاده و سقوط نموده باشد. اولياى گرامى اسلام ضمن روايات متعددى از يك طرف اعلام نموده اند كه خداوند به بشر آزادى اعطا نموده و اداره امور زندگيش را به خودش ‍ تفويض فرموده است ، و از طرف ديگر خاطر نشان ساخته اند كه افراد با ايمان و پيروان مكتب قرآن ، حق ندارند آزادى خود را نابجا اعمال نمايند، شرف انسانى را ناديده انگارند و موجبات ذلت و خوارى خويشتن را فراهم آورند.
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : ان الله فوض الى المؤ من اموره كلها و لم يفوض اليه ان يذل نفسه . الم تر ان الله عزوجل ههنا يقول لله العزة و لرسوله و للمؤ منين ، و المؤ من ينبغى له ان يكون عزيزا و لا يكون ذليلا. (٣٩٥)
امام صادق (ع) فرموده : خداوند تمام امور مؤ منين را به خودشان تفويض ‍ فرموده اما ذليل ساختن خودشان را به آنان واگذار ننموده است ، نديدى كلام خدا را كه در اين مقام فرموده : عزت براى خدا و رسول خدا و مؤ منين است ، مؤ من ، شايسته عزت است و نبايد خوار و ذليل باشد.
به نظر مردان بزرگ و مربيان عالى قدر بشر، زندگى زمانى ارزش دارد كه با عز و شرافت طى شود، اگر زندگى آميخته به خوارى و ذلت گردد به نظر آن مربيان بزرگ ، مرگ از آن حيات بهتر و برتر است .
عن على عليه السلام قال : المنية و لا الدنية . (٣٩٦)
على (ع) فرموده : در آغوش مرگ قرار گرفتن و جان سپردن بهتر از زندگى كردن با خوارى و ذلت است .
عن مولانا الحسين عليه السلام قال : موت فى عز خير من حياة فى ذل . (٣٩٧)
حضرت حسين بن على عليهما السلام فرموده : مرگ در عزت ، بهتر از حيات و زندگى در ذلت است .
بعضى به گذران دنياى خويش آنقدر دلبسته و علاقه مندند كه اگر بدانند بناست سى سال زندگى كنند حاضرند براى رفاه و آسايش عمر خود، ده سال تن به ذلت و پستى بدهند و خوارى را قبول نمايند، تملق بگويند، چاپلوسى كنند، بنده و برده مستكبرين ثروتمند شوند، طوق عبوديت صاحبان قدرت را به گردن افكنند، و خلاصه جامه خوارى در بر نمايند، ولى براى آنكه شنوندگان محترم بدانند كه در اسلام زير بار ذلت و خوارى رفتن تا چه حد قبيح و شرم آور است به اين روايت توجه فرمايند:
عن على عليه السلام قال : ساعة ذل لا تفى بعز الدهر. (٣٩٨)
على (ع) فرموده : يك ساعت زير بار ذلت رفتن و به پستى تن دادن ، با رفاه و آسايش تمام عمر برابرى نمى كند، يعنى اگر انسانى به چنين عملى دست بزند بايد بداند كه در اين معامله ضرر كرده و مغبون است .
فقر و تهيدستى از جمله امورى است كه مى تواند منشاء ذلت و خوارى انسانها گردد و آنان را به پستى و دنائت وادار نمايد. فقر از جمله مواد امتحان و آزمايش خداوند است . با توجه به اينكه مردم از نظر ايمان و بى ايمانى ، از نظر قوت و ضعف نفس ، از نظر خلقيات پسنديده و ناپسند، از نظر عزت نفس و فرومايگى ، و همچنين از نظر ديگر جهات با يكديگر متفاوت اند قطعا نتيجه آزمايش آنان نيز متفاوت خواهد بود. افراد با ايمان كه خويشتندار و متحمل اند به نسبت ايمان و صبرشان و همچنين به نسبت درجه فقرشان خوب امتحان مى دهند، بعضى كه فاقد ايمان و ذخاير اخلاقى هستند فقر در آنان بيش و كم اثر بد مى گذارد، به گناه آلوده مى شوند، به پستى تن مى دهند و از بوته امتحان الهى سرافكنده بيرون مى آيند. اولياى گرامى اسلام ضمن روايات بسيارى درباره فقر، سخن گفته و خطرات ناشى از آن را برشمرده اند و در ضمن ، وظايف مؤ منين و پيروان راستين اسلام را در مراحل مختلف ذكر نموده اند و در اينجا با استفاده از بعضى آيات و روايات ، به اختصار، راجع به فقر و درجات مختلف آن و همچنين درباره وظايف افراد فقير در مواقع و شرايط مختلف عرايضى كوتاه تقديم شنوندگان محترم مى شود.
فقر درجات و مراتبى دارد و گاهى تهيدستى و فقر آنچنان افراد را در مضيقه و تنگناى مى گذارد كه تحمل را از دست مى دهند و از خداوند تمناى مرگ مى كنند و پايان يافتن زندگى را براى خود فوز و سعادت مى دانند. در روايات اسلامى مصيبت و رنج فقر با تعبيرهاى مختلفى بيان شده و در اينجا فقط به ذكر يك روايت كه روشنگر اهميت فقر است اكتفا مى شود:
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : اوحى الله تعالى الى ابراهيم عليه السلام فقال يا ابراهيم ! خلقتك و ابتليتك بنار نمرود. فلو ابتليتك بالفقر و رفعت عنك الصبر ما تصنع ؟ قال ابراهيم : يا رب ! الفقر الى اشد من نار نمرود. قال الله فبعزتى و جلالى ما خلقت فى السماء و الارض اشد من الفقر. (٣٩٩)
رسول اكرم (ص) فرمود كه خداوند به ابراهيم خليل وحى فرستاد: من ترا آفريدم و به آتش نمرود مبتلايت ساختم . اگر ترا به فقر مبتلا نمايم و صبر را از تو بگيرم چه خواهى كرد؟ ابراهيم عرض كرد: بارالها! فقر براى من از آتش ‍ نمرود شديدتر است خداوند فرمود: به عزت و جلالم قسم كه مخلوقى را در آسمان و زمين از فقر و تهيدستى شديدتر نيافريده ام .
نكته اى كه در اين روايت شايان كمال دقت است ، فقر بدون صبر است . خداوند به ابراهيم فرمود: اگر به فقرت مبتلا كنم و صبر را از تو بگيرم چه خواهى كرد؟ ابراهيم عرض كرد: فقر از آتش نمرود سخت تر است . اين عبارت به شنونده مى فهماند كه فقر بدون صبر تا چه حد سنگين است و اين همان است كه خداوند به عزت و جلال خود قسم ياد كرده كه فقر، شديدتر نيافريده ام . صبر به معناى حس خويشتندارى و تملك نفس است و اين خصلت حميده در زمينه فقر و تهيدستى داراى مراتب و درجاتى است و عالى ترين مرتبه آن را خداوند در قرآن شريف براى فقراى اصحاب صفه ، كه عددشان حدود چهارصد نفر بوده ، بيان فرموده است .
للفقراء الذين احصروا فى سبيل الله لا يستطيعون ضربا فى الارض ، يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف ، تعرفهم بسيماهم ، لا يساءلون الناس ‍ الحافا و ما تنفقوا من خير فان الله به عليم . (٤٠٠)
انفاق براى فقيرانى است كه در راه خدا و براى امر جهاد در محاصره و تنگناى قرار گرفته اند، از ترس هجوم دشمن همواره در حال آمادگى به سر مى برند و جايگاه خود را ترك نمى گويند، افرادى كه از وضع آنان ناآگاه اند به علت عفتى كه دارند تصور مى كنند اينان از گروه اغنيا و مالداران اند اما ديدن چهره ايشان به وضعشان واقف مى شوى . از احدى درخواست كمك نمى نمايند و خداوند از انفاقهايى كه به آنان مى نماييد آگاه است . صبر اين گروه در فقر به اندازه اى بود كه نه تنها تهيدستى خود را به زبان نمى آورند بلكه در جامعه به گونه اى رفتار مى نمودند كه افراد بى اطلاع ، آنان را غنى و متمكن مى پنداشتند. اينان در فقر و ناچيزى واجد عالى ترين درجه صبر و بردبارى كسانى هستند كه مردم بى اطلاع ، به آنان گمان ثروت نمى برند ولى آنقدر خويشتندار و صابرند كه همانند گروه اول از فقر خود سخنى نمى گويند و تنگدستى خويش را بيان نمى نمايند زيرا مى دانند كه به زبان آوردن فقر، خود نوعى بى صبرى است ، بعلاوه ، اظهار نمودن فقر مايه ذلت و تحقير گوينده است .
عن النبى صلى الله عليه و آله : من ابدى الى الناس ضرة فقد فضح نفسه . (٤٠١)
رسول اكرم (ص) فرمود: كسى كه مصيبت و رنج درونى خود را به مردم بگويد خويشتن را رسوا نموده است .
عن على عليه السلام قال : من اظهر فقره اذل قدره (٤٠٢)
على (ع) فرموده : كسى كه فقر خود را آشكار كند قدر و شخصيت خود را خوار نموده است .
گروه ديگرى كه در فقر صابر و متحمل اند كسانى هستند كه با تمرين ، واجد صفت بسيار پسنديده قناعت شده اند و به اين خلق عزت آفرين متخلق گرديده اند، با حداقل زندگى مى سازند، از تنگدستى خود سخن نمى گويند، و از كسى تمناى كمك ندارند. اين بلند همتان با زبان حال و زمزمه درونى مى گويند:
به نان خشك قناعت كنيم و جامه دلق كه بار محنت خود به ز بار منت خلق
اولياى گرامى اسلام در سخنان خود قناعت راغنى خوانده اند، يعنى كسى كه واجد خصلت قناعت است از غناى روح و بى نيازى نفس ‍ برخوردار است و به مردم نيازى ندارد.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : القناعة كنز لا يفنى . (٤٠٣)
رسول اكرم (ص) فرموده است : قناعت گنجى است كه هرگز پايان نمى يابد.
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : من قنع بما رزقة الله فهو من اغنى الناس . (٤٠٤)
امام صادق (ع) فرمود: كسى كه به رزق خدا قانع باشد او از غنى ترين مردم است .
من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينه حياة طيبة . (٤٠٥)
هر مرد و زنى كه با ايمان است عمل خوب و صالح انجام دهد ما او را به حيات منزه و پاك زنده خواهيم نمود.
سئل عليه السلام عن قوله تعالى : فلنحيينه حياة طبيبة ، فقال : هى القناعة (٤٠٦)
از على (ع) درباره حيات طيبه اى كه در اين آيه آمده است ، سئوال شد. حضرت در پاسخ فرمود: آن حيات ، قناعت است .
گاهى براى يك انسان شريف و بزرگوار كه در فقر، صابر و قانع است وضعى به وجود مى آيد و آنچنان در مضيقه قرار مى گيرد كه ناچار مى شود به دگران بگويد و از آنان كمك بخواهد. در اين قبيل موارد اولياى گرامى اسلام به پيروان خود اجازه مى دهند كه به قدر ضرورت اقدام نمايند، ولى اكيدا سفارش كرده اند كه در انتخاب شخصى كه مى خواهند راز خود را با وى در ميان بگذارند دقت و مراقبت كامل مبذول دارند و سر خويشتن را به نااهل نگويند و بر مصيبت خود نيفزايند.
عن الرضا عليه السلام قال : وجهك ماء جامد يقطره السؤ ال فانظر عند من تقطره . (٤٠٧)
حضرت على بن موسى الرضا عليهما السلام فرمود: صورتت آبى است منجمد، سؤ ال كردن آن را تقطير مى كند. دقت كن كه نزد چه انسانى تقطيرش مى نمايى .
دست طمع كه پيش كسان مى كنى دراز پل بسته اى كه بگذرى از آبروى خويش
در سخنرانى ٤٧، قسمتى از روايات مربوط به فقر و لزوم خوددارى فقرا از افشاى آن و همچنين پاره اى از عوارض رنج آورى كه بر اثر افشاى فقر، دامنگير فقير مى شود و در روايات خاطر نشان گرديده ، مذكور افتاد. اگر شدت مضيقه و فشار زندگى ايجاب كند كه فقيرى وضع پنهان خود را با ديگرى در ميان بگذارد، روايت حضرت رضا عليه السلام و بعضى روايات ديگر از اين قبيل را از ياد نبرد و متوجه باشد كه راز خود را به فرد ناصالح نگويد و مصيبت تازه اى بر مصائب خود نيفزايد. اولياى گرامى اسلام ضمن بعضى روايات ، صفات كسانى را كه شايسته اند رازدار تهيدستان و گرفتاران باشند توضيح داده و دوستان خود را راهنمايى فرموده اند. در اينجا براى اجتناب از تطويل كلام فقط به ذكر يك حديث از حضرت حسين بن على عليهماالسلام اكتفا مى شود:
و جاء رجل من الانصار يريد ان يساءله حاجة . فقال عليه السلام : يا اخا الانصار صن وجهك عن بذلة المساءلة و ارفع حاجتك فى رقعة فانى آت فيها ما سارك ان شاء الله . فكتب : يا ابا عبدالله ان لفلان على خمسمائة دينار و قد الح لى فكلمه ينظرنى الى ميسرة . فلما قراء الحسين عليه السلام الرقعة ، دخل الى منزله فاخرج صرة فيها الف دينار و قال عليه السلام له : خمسمائة فاقض بها ذمتك واما خمسمائة فاستعن بها على دهرك . لا ترفع حاجتك الا الى احد ثلثة : الى ذى دين او مروة او حسب . (٤٠٨)
مردى از انصار حضور حضرت حسين (ع) شرفياب شد. خواست حاجت خود را بگويد. امام به او فرمود: آبروى خود را حفظ كن ، برو و حاجتت را بنويس ، به خواست خداوند موجبات مسرتت را فراهم مى آورم . نامه را نوشت و آورد. در آن نامه تذكر داده بود كه من به فلانى پانصد دينار مقروضم . او مصر است كه فورا بپردازم ، قادر نيستم ، شما به او سخنى بگوييد تا به من مهلت دهد، تمكن مالى به دست آورم . حضرت نامه را خواند، سپس به اندرون منزل رفت ، كيسه اى را با خود آورد كه حاوى هزار دينار بود، تسليم وى نمود و فرمود: پانصد دينار به دينت بده و از پانصد دينار ديگر براى گرداندن چرخ زندگيت كمك بگير. آنگاه فرمود: اظهار حاجت منما مگر به يكى از اين سه نفر كه مى گويم : يا متدين و با ايمان ، يا داراى فتوت و مردانگى ، و يا داراى تربيت خوب خانوادگى .
واضح است كه اين سه نفر اگر بتوانند با احترام و بدون منت ، نياز او را برطرف مى كنند و اگر نتوانند ايمان به خدا، فتوت و جوانمردى ، و تربيت خوب خانوادگى نمى گذارد آبروى او را ببرند و موجبات ذلت و تحقيرش را فراهم آورند.
از آنچه مذكور افتاد روشن شد كه تهيدستان باايمان و شريف النفس در فقر صابر و بردبارند، با قناعت زندگى مى كنند، راز خود را به ديگرى نمى گويند و به عز و آبروى خويش آسيب نمى رسانند و اگر در موقعى كه ضرورت ايجاب كند كه شايسته و لايق باشد. پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام با عز و شرافت ايمانى كه در باطن دارند هرگز براى حل مشكل فقر و گشايش ‍ زندگى در مقابل غير خدا خضوع و تذلل نمى كنند و خويشتن را نزد اين و آن خوار نمى نمايند و اين مطلب رفيع ، مدلول جمله اول دعاى امام سجاد (ع )، موضوع بحث و سخنرانى امروز است :
و لا بالخضوع لسؤ ال غيرك اذا افتقرت ؛ بارالها! وقتى فقير مى شوم ، با تذلل و خضوع براى درخواست از غير خودت مورد آزمايشم قرار مده .
در جمله دعا كه موضوع قسمت آخر سخنرانى امروز است ، به حضور خداوند عرض مى كند:
و لا بالتضرع الى من دونك اذا رهبت ؛ بارالها! موقعى كه گفتار ترس ‍ مى گردم با تضرع و زارى در مقابل غير خودت امتحانم منما.
راغب مى گويد: الرهبة و الرهب مخافة مع تحرز و اضطراب ؛ رهب عبارت از ترسى است كه آميخته به احساس خطر و اضطراب باشد. موقعى كه آدمى گرفتار حالت وحشت و نگرانى مى شود و احساس خطر مى نمايد، هر چه قدرت دارد به كار مى برد تا خود را از آن وضع اضطراب آميز برهاند. اگر از تلاش و كوشش خود نتيجه اى نگرفت ، دچار ياءس گرديد و خويشتن را عاجز و ناتوان احساس نمود، دير يا زود بر او حالت گريه دست مى دهد و ناخواسته اشكش مى ريزد. اين حالتى است طبيعى كه از سنين كودكى تا پايان عمر ادامه دارد. طفل چهار ساله اى را به نظر آوريد كه چوب كوتاهى به دست دارد و در حياط منزل مشغول بازى است و مادرش در آشپزخانه سرگرم تهيه غذاست . اگر در آن موقع گربه اى در داخل حياط منزل شود و به طرف طفل بيايد، اول بچه با چوبى كه در دست دارد به طرف گربه مى رود و او را مى زند. اگر گربه را فرارى ساخت از پيروزى خويش مسرور مى گردد و حيوان را تا آنجا كه مى تواند دنبال مى كند. اما اگر با چوب گربه را زد و حيوان به طرف طفل حمله كرد و با چنگال دستش را خراش داد، طفل دچار ترس آميخته به عجز و ناتوانى مى شود، اشكش مى ريزد، بى اختيار فرياد مى زند، و در واقع مى خواهد با فرياد خود به مادر اعلام خطر كند و او را به يارى خويش طلب نمايد. اگر راننده جوان و توانايى براى انجام مهمى كه در نظر دارد اول شب با خستگى شديد، راه سفر در پيش گيرد و در حالتى بين خواب و بيدارى رانندگى نمايد و پس از طى مسافتى به خود آيد و متوجه شود كه مدتى است از جاده خارج شده و پهنه وسيع كوير را پيموده است ، اكنون شب تقريبا به نيمه رسيده و يك سوم بنزين بيشتر باقى نمانده و نمى داند اكنون كجاست . نه از دور چراغ ماشينى را مشاهده مى كند و نه از نزديك چراغ روستايى را مى بيند. تصميم مى گيرد كه مقدارى به راه ادامه دهد، شايد به دهستانى برسد و بداند به كجا آمده است . اما با پيمودن راه به كوچكترين علامت نجاتى برخورد نمى كند، ماءيوس مى شود، خود را مى بازد، بر اثر احساس عجز و ناتوانى همانند كودك چهار ساله اشك مى ريزد و گريه مى كند.
نتيجه آنكه انسان به طور طبيعى در زمينه رهب يعنى در زمينه ترس آميخته به خطر و اضطراب ، حالت تضرع و زارى به خود مى گيرد و بى اختيار اشك مى بارد، و اين وضع در گذشته و آينده انسانها همواره بوده و خواهد بود.
عوامل متعددى مى تواند موجب خوف آميخته به خطر و اضطراب شود، بعضى از آن عوامل ، طبيعى و مستند به قوانين نظام آفرينش است مانند زلزله ، آتش فشان ، سيل ، وزش بادهاى وحشتزا، و نظاير اينها. در اين قبيل مواقع همه افراد موظف اند تا جايى كه مى توانند از وسايل و اسباب عادى استفاده كنند و خويشتن را از خطر برهانند. در مواردى كه اسباب عادى راه ندارد افراد با ايمان متوجه خدا مى شوند، درخواست رفع خطر مى كنند، و به نسبت تسليم و رضاى آرامش مى بخشند. در مواردى كه اسباب عادى راه ندارد افراد با ايمان متوجه خدا مى شوند، درخواست رفع خطر مى كنند، و به نسبت تسليم و رضاى ايمانى كه در باطن دارند به ضمير مضطرب خويش سكون و آرامش مى بخشند.
در مواردى كه عامل رهب و احساس خطر، تهديد قدرتمندان ظالم و زورگو باشد آنانكه مى توانند با تصميم ظالمانه خود بى گناهى را به قتل برسانند يا زندانى كنند يا آنكه در معرض هتك و تحقيرشان قرار دهند و در جامعه منفورشان نمايند يا به دست ماءمورين و كسان خويش اذيت و آزارشان دهند و خلاصه از افراد بى گناه سلب امنيت نمايند، در اين قبيل موارد بعضى براى نجات خود از خوف درونى به افراد نافذ متوسل مى شوند، در مقابل آنان التماس و زارى مى كنند، تا وساطت نمايند و صاحبان قدرت را از تصميم ظالمانه خويش منصرف كنند و خطر را از خود بگردانند. در مكتب اسلام ، تضرع و زارى مقابل كسان و جزع و التماس نزد اين و آن منافى با عز ايمانى و شرافت نفس انسانى است ، بايد جزع و زارى به صورت دعا در پيشگاه خداوند توانا باشد. اگر اراده فرمود و مشكل حل شد، زارى كننده بدون منت به هدف رسيده است و اگر حل نشد، عز و شرف خود را از دست نداده است .
جمله دوم دعاى امام سجاد (ع) موضوع قسمت آخر سخنرانى امروز، ناظر به اين مطلب است امام (ع) در پيشگاه خداوند عرض مى كند: و لا بالتضرع الى من دونك اذا رهبت ؛ بارالها! موقعى كه گرفتار ترس مى گردم با تضرع و زارى در مقابل غير خودت آزمايشم منما.
براى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام مكرر موارد ناامنى و نگران كننده اى پيش آمده و آنان به منظور رفع خطر و حل مشكل ، دست دعا به پيشگاه الهى برداشته و از ذات اقدسش ‍ استمداد نموده اند و خداوند خطر را برطرف ساخته است ، و در اينجا به ذكر يك مورد اكتفا مى شود. موقعى كه ابوطالب از دنيا رفت ، قريش در ايذا و اذيت خود نسبت به رسول اكرم (ص) افزودند و به كارهايى دست زدند كه در حيات ابوطالب مرتكب نمى شدند. حضرت تصميم گرفت چندى مكه را ترك گويد، خود بتنهايى به طائف برود تا از محيط خطر دور باشد و در ضمن ترويج اسلام را در آن منطقه آغاز نمايد.
در آن موقع سه برادر از ثقيف ، شخصيت بزرگ طائف بودند. حضرت وقتى وارد طائف شد به ملاقاتشان رفت و دعوت خود را با آنان در ميان گذارد. هر يك از آن سه نفر پاسخ نامناسب و خامى به دعوت آن حضرت دادند و رسالتش را با بى اعتنايى تلقى نمودند. رسول اكرم (ص) از جا برخاست در حالى كه از ثقيف ماءيوس شده بود از آنان خواست كه اين جلسه را مكتوم نگاه دارند و به كسى نگويند.
فلم يفعلوا و اغروا به سفهاءهم و عبيدهم يسبونه و يصيحون به حتى اجتمع عليه الناس و الجاوه الى حائط لاسوة بن ربيعة و شيبة بن ربيعة و هما فيه و رجع عنهم من سفاء ثقيف من كان يتبعه و عمد الى ظل حبلة من عنب . فجلس فيه و ابنا ربيع ينظران اليه و يريان مالقى من سفاء اهل الطائف .
آن سه نفر تنها خواسته آن حضرت را اجابت ننمودند و جلسه را پنهان نداشتند بلكه جهال و بردگان قوم خود را تحريك نمودند تا آن حضرت را آزار نمايند. گردش جمع شدند، دشنام گفتند، فرياد كشيدند، مردم در اطراف آن حضرت اجتماع كردند، پيمبر اسلام را ملجاء نمودند كه از رهگذر خارج شود و به محوطه باغ انگورى كه متعلق به اسوة بن ربيعه و شيبة بن ربيعه بود پناهنده شود و دو نفر صاحبان باغ ، خود در باغ بودند. حضرت كه وارد آن باغ شد نادانهاى ثقيف و همراهانشان پراكنده شدند. رسول اكرم (ص) رفت در سايه درخت انگورى نشست و دو مالك باغ آن حضرت را مشاهده مى كردند و ديدند نادانهاى طائف با او چه كردند. وقتى در جايگاه خود قرار گرفت براى اينكه اضطراب درونى خويش را فرو نشاند و با خارج شدن از باغ انگور دوباره گرفتار جهال و بردگان نشود لب به دعا گشود و در پيشگاه خداوند عرض كرد:
اللهم اليك اشكو ضعف قوتى و قلة حيلتى و هوانى على الناس يا ارحم الراحمين . انت رب المستضعفين و انت ربى ، الى من تكلنى ، الى بعيد يتجهمنى ام الى عدو ملكته امرى . ان لم يكن بك على غضب فلا ابالى و لكن عافيتك هى اوسع لى اعوذ بنور وجهك الذى اشرقت له الظلمات و صلح عليه امر الدنيا و الاخرة من ان تنزل بى غضبك او يحل على سخطك لك العتبى حتى ترضى و لا حول و لا قوة الا بك . (٤٠٩)
بارالها! نيروى كم توانم و قلت چاره جوييم و تحقيرى كه مردم نسبت به من معمول مى دارند به تو مى گويم ، اى مهربانترين مهربانها، تو مالك مستضعفين و مالك منى ، مرا به كه حواله مى دهى ، به آن كس كه از حقيقت دور است و با ديدن من روى درهم مى كشد يا كارم را به دشمنم محول مى فرمايى ؟ بارالها! اگر تو به من خشمگين نيستى باك از بى مهرى مردم ندارم . دفاع تو براى من بسيار وسيعتر و گسترده تر است . پناه مى برم به نور رويت كه تيرگى ها از آن برطرف مى شود و امر دنيا و آخرت از آن به صلاح مى گرايد، پناه مى برم به نور رويت از اينكه غضبت بر من نازل شود يا سخطت مرا فرا گيرد. شايستگى موآخذه براى توست تا راضى شوى ، هيچ حركت و قدرتى نيست مگر به حمايت و دلالت ذات اقدس تو.
رسول اكرم (ص) براى دفع ترس و ناامنى محيط طائف از احدى يارى نخواست ، فقط از پيشگاه الهى نصرت طلبيد. خداوند دعاى او را مستجاب فرموده : خوف را از ضميرش برطرف ساخت و به وى آرامش و اطمينان قلب عطا فرمود و بدون احساس خطر و اضطراب از طائف خارج شد، و اين همان است كه امام سجاد عليه السلام در جمله دوم كلام خود از ذات اقدس الهى درخواست نموده است .
و لا بالتضرع الى من دونك اذا رهبت ؛بارالها! موقعى كه گرفتار ترس آميخته به خطر و اضطراب مى شوم ، با تضرع و زارى در مقابل غير خودت امتحانم منما.

٥٠- مستحقين خذلان پروردگار - مستحقين اعراض بارى تعالى

بسم الله الرحمن الرحيم
فاستحق بذلك خذلانك و منعك و اعراضك يا ارحم الراحمين
امام سجاد عليه السلام سه مطلب را در سه جمله از دعاى شريف مكارم الاخلاق از پيشگاه مقدس بارى تعالى درخواست نمود. مطلب اول :
و لا تفتنى بالاستعانة بغيرك اذا اضطررت بارالها! مرا در موقع اضطرار به يارى خواستن از غير خودت آزمايش منما.
مطلب دوم :
و لا بالخضوع لسؤ ال غيرك اذا افتقرت بارالها! موقعى كه فقير مى شوم با خضوع و تذلل براى درخواست از غير خودت امتحانم منما.
مطلب سوم :
و لا بالتضرع الى من دونك اذا رهبت ؛ بارالها! موقعى كه گرفتار ترس ‍ آميخته به خطر مى شوم ، با تضرع نزد غير خودت مورد آزمايشم قرار مده .
اين سه مطلب در دو سخنرانى گذشته مبسوطا مورد بحث قرار گرفت . اينك امام (ع) درباره اين امر سخن مى گويد كه : اگر كسى رعايت آن وظايف را ننمود و در موارد مذكور، توجه خود را به غير بارى تعالى معطوف داشت چه كيفرى را استحقاق دارد؟ پاسخ اين پرسش از كلام امام (ع)، به خواست خداوند بزرگ ، موضوع بحث و سخنرانى امروز است . اما پيش از آغاز بحث و شرح و توضيح راجع به آن ، بموقع است كه درباره دو مطلب : يكى اضطرار و آن ديگر توكل توضيح مختصرى داده شود، چه آگاهى هر قدر بيشتر از اين دو امر، موجب مزيد اطلاع دينى شنوندگان محترم خواهد بود و بعلاوه در روشن ساختن مطالب مورد بحث امروز نيز مؤ ثر است .
اضطرار عبارت از اين است كه آدمى در مضيقه و تنگنايى سخت قرار گيرد و براى رهايى از آن ملجاء شود و ناچار گردد كه به كارهاى خاصى دست بزند. قانونگذار اسلام ، قلم تكليف را از شخص مضطر در مورد اضطرارش برداشته و در حدود معين به وى اجازه اختصاصى داده است .
انما حرم عليكم الميته و الدم و لحم الخنزير و ما اهل به لغير الله فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه . (٤١٠)
خداوند، خوردن گوشت ميته و خون و گوشت خوك و گوشت حيوانى را كه به نام غير خدا قربانى شده است و بر شما مسلمانان حرام نموده ، اما اگر فردى دچار اضطرار شود به طورى كه يا بايد از گرسنگى بميرد يا از گوشتهاى حرام بخورد، اسلام اجازه داده كه به قدر ضرورت و حفظ حيات از گوشتهاى حرام استفاده كند و در اين كار مرتكب گناه نشده است .
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : من اضطرر الى الميتة و الدم و لحم الخنزير فلم ياءكل شيئا من ذلك حتى يموت فهو كافر. (٤١١)
امام صادق (ع) فرموده : كسى كه مضطر شود به گونه اى كه بايد از ميته ، خون ، گوشت خوك بخورد تا زنده بماند و از هيچ يك از آنها نخورد تا آنكه بميرد، او با اين عمل به روش غير اسلامى گراييده است .
از اين روايت استفاده مى شود كه حيات انسان مسلمانان آنقدر مهم است كه اگر مضطر شود و براى حفظ جان خود گوشت حرام يا خون نخورد و بر اثر آن بميرد با اين عمل از مسير حق منحرف گرديده و مورد موآخذه خواهد بود.
گاهى مردان بيمار يا زنان باردار در شرايط اضطرارى قرار مى گيرند و طبق موازين دينى مشمول ارفاق قانونى مى شوند.
از اين مختصرى كه معروض افتاد روشن شد كه افرادى ممكن است در شرايط اضطرارى واقع شوند و به گونه اى مشكل خود را حل كنند اما دعاى امام سجاد (ع) ناظر به مضطرينى است كه اراده ذات اقدس الهى مى تواند وضع آنان را تغيير دهد، مشكلشان را حل كند، و اضطرارشان را بر طرف نمايد و اين همان است كه در قرآن شريف آمده است :
اءمن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء. (٤١٢)
جز او كيست كه دعوت مضطر را اجابت مى نمايد و مصائب و مشكلاتش را برطرف مى سازد؟
در چنين حالت دردناك و ناراحت كننده ، هر مسلمان گرفتارى بايد از خداوند يارى بخواهد و همانند امام سجاد (ع) عرض كند: بارالها! در حال اضطرار مرا به استعانت از غير خودت آزمايش منما.
توكل به خداوند نيز همانند دعاهاى خالصانه و خاضعانه انسانهاى با ايمان كه دچار وضع اضطرارى شده اند نجات بخش و سعادت آفرين است . توكل به خداوند، مشكلات بزرگ را حل مى كند؛بلايا را مى گرداند و آدمى را مشمول عنايات خاص حضرت بارى تعالى قرار مى دهد، و اين مهم ضمن بعضى از آيات و روايات خاطر نشان گرديده است . خداوند در قرآن شريف فرموده :
و من يتوكل على الله فهو حسبه . (٤١٣)
كسى كه به ذات اقدس الهى توكل نمايد خداوند امر او را كفايت مى كند.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : يا ايها الناس ! توكلوا على الله و ثقوا به فانه يكفى ممن سواه (٤١٤)
رسول اكرم (ص) فرموده است : اى مردم ! به خداوند توكل كنيد و به او اعتماد نماييد كه شما را از غير خودش بى نياز مى نمايد.
عن على عليه السلام قال : من توكل على الله ذلت له الصعاب و تسهلت عليه الاسباب . (٤١٥)
على (ع) فرموده : كسى كه به خداوند توكل نمايد مشكلات بر وى آسان مى گردد و با سهولت به وسايل و اسباب دست مى يابد.
لازم است اين نكته مورد توجه باشد كه معناى توكل به خداوند ناديده گرفتن سنن آفرينش ، بى اعتنايى به وسايل و اسباب طبيعى ، و ترك سعى و عمل اجتماعى نيست ، و اين مطلب ضمن روايات براى افراد ناآگاه بيان شده است :
جاء رجل الى رسول الله صلى الله عليه و آله فقال يا رسول الله ! ارسل ناقتى و اتوكل او اعقلها و اتوكل ؟ قال : اعقلها و توكل . (٤١٦)
مرد عربى به حضور رسول اكرم (ص) شرفياب شد، عرض كرد: يا رسول الله ! شترم را رها و آزاد بگذارم و به خداوند توكل كنم يا آنكه پايش را ببندم و توكل نمايم ؟ فرمود: پايش را ببند و توكل نما.
عن امير المؤ منين عليه السلام انه مر يوما على قوم فرآهم اصحاء جالسين فى زاوية المسجد. فقال (ع) من انتم ؟ قالوا: نحن المتوكلون . قال (ع ) لا، بل انتم المتاءكلة . فان كنتم متوكلين فما بلغ بكم توكلكم ؟ قالوا: اذا وجدنا آكلنا و اذا فقدنا صبرنا. قال (ع): هكذا تفعل الكلاب عندنا. قالوا: فما نفعل ؟ قال كما نفعل . قالوا: كيف تفعل . قال (ع): اذا وجدنا بذلنا و اذا فقدنا شكرنا. (٤١٧)


۱۴
٥١- در ياد عظمت الهى بودن - در فكر قدرت پروردگار بودن - مال انديشى به زيان دشمن بارى تعالى

على (ع) روزى گذر كرد بر جمعى ، ديد همه سالم اند و در گوشه اى از مسجد نشسته اند. فرمود: شماها كيستيد؟ پاسخ دادند: ما متوكلين هستيم . فرمود: نه چنين است ، شما متوكل نيستيد بلكه متاءكل هستيد و از اموال ضعفا ارتزاق مى كنيد. اگر شما متوكليد توكل ، شما را به كجا رسانده است ؟ گفتند: ما اينجا نشسته ايم اگر چيزى يافتيم مى خوريم و اگر نيافتيم صبر مى كنيم . حضرت فرمود: سگهاى شهر ما نيز اينچنين هستند. گفتند پس ما چه كنيم ؟ فرمود: وقتى چيزى به دست آورديم به مستحقين بذل مى كنيم و اگر چيزى به دست نياورديم شكر مى كنيم .
انسان با ايمان و درستكار كه بدون گناه گرفتار زندان حاكم جبارى شده و در شرايط اضطرار به سر مى برد براى نجات خويش بايد دست دعا به سوى خداوند بگشايد و حل مشكل خود را از او بخواهد. در صورتى كه چنين كند و فقط از ذات اقدس الهى استحضار نمايد از دعاى امام سجاد (ع) درس فلاح و رستگارى آموخته و عملا به كار بسته است .
اگر دعا واجد شرايط استجابت و حاوى مصلحت آن انسان باايمان باشد، بدون منت و ذلت به اجابت مى رسد و زندانى در پرتو فضل الهى آزاد مى گردد. اما اگر دعا واجد شرايط استجابت و مصلحت نباشد، دعا كننده به ذلت سؤ ال از اين و آن تن نداده و بعلاوه با صبر در مصيبت زندان از پاداش ‍ بزرگ خداوند برخوردار مى گردد. ولى اگر براى نجات خود دست تمنا به سوى زندانبان بگشايد يا به افراد نافذ و مؤ ثرى كه در پاره اى از مواقع به سركشى زندان مى آيند متوسل شود و به ذلت سؤ ال تن در دهد، اگر نجات پيدا كند يا همچنان در زندان بماند بايد بداند كه در استعانت از غير خدا خوب امتحان نداده است ، راه عز و فضيلت را ترك گفته ، خويشتن را تحقير نموده ، و بر خلاف دعاى امام سجاد (ع) قدم برداشته است . گفته امام (ع) در پيشگاه خداوند اين بود:
و لا تفنى بالاستعانة بغيرك اذا اضطررت ؛بارالها! مرا در موقع اضطرار به يارى خواستن از غير خودت آزمايش منما.
الا له الخلق و الامر. (٤١٨)
آگاه باشيد كه تمام عوالم وجود و همچنين فرمانروايى كليه عوالم به ذات اقدس الهى اختصاص دارد.
پس اگر كسى را قادر مطلق و فرمانرواى بالذات يارى نمايد پيروزيش قطعى است و اگر كسى مخذول و محروم از يارى او گردد احدى نمى تواند وى را نصرت و يارى نمايد.
ان ينصركم الله فلا غالب لكم و ان يخذلكم فمن ذا الذى ينصركم من بعده . (٤١٩)
اگر خداوند شما را يارى نمايد هيچ كس بر شما پيروز نمى شود و اگر شما را مخذول كند و از يارى خود محروم سازد كيست كه از آن پس شما را يارى دهد.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : لا تتكل الى غير الله فيكلك اليه . (٤٢٠)
رسول اكرم (ص) فرموده : به غير خداوند اتكال منما كه خداوند ترا به او وامى گذارد.
در جمله اول كلام امام سجاد (ع) موضوع بحث امروز راجع به كسى كه از غير خداوند در مواقع اضطرار يارى بخواهد چنين آمده است :
فاستق بذلك خذلانك ؛بارالها! بر اثر استعانت از غير خودت مستحق خذلان گردم و از نصرت و ياريت محروم شوم .
حضرت يوسف صديق ، آن مرد الهى ، از دوران طفوليت به علت زيبايى صورت و محبوبيت زياد در نزد پدر، مورد حسد برادران خود بود. آنان همواره در اين فكر بودند كه به گونه اى حسد خود را درباره وى اعمال نمايند. سرانجام به اين فرصت دست يافتند. در يكى از روزها كه گوسفندان را به صحرا مى بردند با اجازه پدر، يوسف را هم با خود آوردند. از آن روز، حوادث تلخ و ناگوارى براى يوسف پيش آمد و همه جا خداوند او را مورد حمايت و نصرت خود قرار داد. شرح قضاياى يوسف به طور اجمال در قرآن شريف آمده است . از جمله رويدادهاى سنگين براى يوسف آن بود كه در مصر، بى گناه زندانى شد. عن ابيعبدالله عليه السلام قال : لما امر الملك بحبس يوسف فى السجن الهمه الله تبارك و تعالى بتاءويل الرؤ يا فكان يعبر لاهل السجن رؤ ياهم .
امام صادق (ع) فرمود: پس از آنكه پادشاه مصر دستور زندانى شدن يوسف را داد خداوند، تعبير خواب را به يوسف الهام فرمود و او را از اين نعمت گران قدر برخوردار ساخت و آنچنان شد كه زندانيان براى تعبير خوابهايى كه مى ديدند به وى مراجعه مى كردند. در همان اوقات دو نفر از خدمه دربار را به زندان آوردند. آن دو نيز آگاه شدند كه يوسف زندانى ، علم تعبير رويا دارد. يك روز صبح ، آن دو نفر نزد يوسف آمدند.
فقالا له انا راءينا رويا فعبره لنا. فقال : و ما راءيتما؟ قال احدهما انى ارانى احمل فوق راءسى خبزا تاءكل الطير منه و قال الاخر انى رايت ان اسقى الملك خمرا. ففسر لهما رؤ ياهما بما فى الكتاب . ثم قال للذى ظن انه ناج منهما اذكرنى عند ربك . قال : و لم يفزع يوسف فى حاله الى الله فيدعوه . فلذلك قال الله تعالى فانساه الشيطان ذكر ربه . قال ابوعبدالله عليه السلام . قال الله ليوسف : الست الذى حببتك الى ابيك و فضلتك على الناس ‍ بالحسن ، اولست الذى سقت اليك السيارة و انقذتك و اخرجتك من الجب ، اولست الذى صرفت عنك كيد النسوة ، فما حملك على ان ترفع رعيتك او تدعوا مخلوقا هو دونى ؟ فالبث بما قلت بضع سنين .
به يوسف گفتند: ما دو نفر خواب ديده ايم ، براى ما تعبير كن . يوسف گفت : چه خواب ديده ايد؟ يكى از آن دو گفت : خواب ديده ام نان با سرم حمل مى كنم و پرندگان از آن مى خورند. آن ديگرى گفت : خواب ديدم به شاه شراب مى دهم . امام صادق (ع) فرمود: يوسف خواب آن دو را به آنچه در قرآن شريف آمده تعبير نمود. سپس يوسف به آن فردى كه خوابش را به نجاتش تعبير نموده بود گفت : وقتى نزد شاه رفتى از من ياد كن ، يعنى بگو: بى گناهى زندانى است . يوسف در آن موقع به پيشگاه خداوند جزع نكرد و حاجت خود را از ذات مقدس او نخواست . از اين رو خداوند فرمود: شيطان موجبات فراموشى آن مرد را فراهم آورد و ساقى از يادش رفت كه نام يوسف را نزد شاه ببرد.
به فرموده امام (ع) خداوند يوسف را مخاطب ساخت و به وى فرمود: آيا من نبودم كه ترا محبوب پدرم ساختم ؟ و با چهره زيبا، ترا بر همه مردم برترى دادم ؟ آيا من نبودم كه كاروان را به طرف چاه سوق دادم ؟ ترا از پناهگاه چاه خارج ساختم ؟ آيا من نبودم كه ترا از مكر زنان خلاص نمودم ؟ چه چيز باعث شد كه رعيتى را بالا بردى و از مخلوق من نجات خود را طلب نمودى . براى اين گفته هفت سال در زندان بمان .
اگر يك فرد عادى ترك اولى را مرتكب شده بود شايد با توجه به خطاى خويش و عذر خواستن از پيشگاه الهى بيش از هفت روز، استحقاق خذلان و محروم ماندن از نصرت الهى را نمى داشت ، اما اين ترك اولى از فرد بزرگى مانند يوسف صديق موجب شد كه هفت سال مدت زندانش افزايش ‍ يابد.
اگر گفته شود استحقاق خذلان و حرمان از نصرت بارى تعالى براى كسى است كه جمله اول دعاى امام سجاد (ع) را رعايت ننموده و در حال اضطرار، از غير خداوند يارى خواسته است ، مى توان گفت كلمه منع كه بعد از كلمه خذلان آمده براى كسى است كه جمله دوم دعاى امام را رعايت ننموده و در حال فقر و تهيدستى با خضوع و تذلل ، از غير خداوند كمك خواسته است . بنابراين منع الهى منع اعطاى مال و حرمان از رفع نياز از فقيرى است كه موقع فقر توجه به پروردگار را از ياد برده و در مقابل غير خداوند خضوع و تذلل نموده و از وى كمك خواسته است .
در اين قبيل مواقع وجود دوست دانا و با ايمان و رفيق ناصح مشفق بسيار ارزنده و گرانقدر است ، چنين دوستى اگر از تنگدستى برادر ايمانى خود آگاه شود در صورتى كه قادر باشد بدون منت مشكلش را حل مى كند و اگر نتواند او را به در خانه خداوند مى فرستد و نمى گذارد از اين و آن تمنا كند و آبروى خود را از ميان ببرد و با كمك خواستن از غير خدا خويشتن را تحقير نمايد و در اينجا براى نمونه يك مورد ذكر مى شود:
عن محمد بن عجلان قال : اصابتنى فاقة شديدة و اضاقة و لا صديق لمضيق و لزمنى دين ثقيل و غريم يلح باقتضاءه فتوجهت نحو دار الحسن بن زيد و هو يومئذ امير المدينة لمعرفة كانت بينى و بينه و شعر بذلك من حالى محمد بن عبدالله بن على بن الحسين و كانت بينى و بينه قديم معرفة فلقينى فى الطريق فاخذ بيدى و قال لى قد بلغنى ما انت بسبيله و لا تسعف بطلبتك . فعليك بمن يقدر على ذلك و هو اجود الاجودين . فالتمس ما تومله من قبله . فانى سمعت ابن عمى جعفر بن محمد عليهما السلام يحدث عن ابيه عن جده عن ابيه الحسين بن على عن ابيه على بن ابيطالب عليه السلام عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم قال : اوحى الله عزوجل الى بعض انبياءه فى بعض وحيه اليه : و عزتى و جلالى لا قطعن امل كل مومل غيرى بالاياس و لاكسونه ثوب المذلة و لا بعدنه من فرجى و فضلى ، ايومل عبدى فى الشدائد غيرى و الشدائد بيدى او يرجو سواى و انا الغنى الجواد.
محمد بن عجلان مى گويد به فقر و تنگدستى شديدى دچار شدم و دوستى نداشتم كه در اين وضع سخت كمكم نمايد، بعلاوه ، دين سنگينى به ذمه ام بود و دائن مى خواست كه هر چه زودتر آن را وصول كند. به اميد حل اين مشكلات ، راه منزل حسن بن زيد را كه آن روز فرماندار مدينه بود در پيش ‍ گرفتم زيرا يكديگر را مى شناختيم . محمد بن عبدالله بن الحسين عليهما السلام از مضيقه و تنگدستيم آگاه شده بود. من او از قديم با يكديگر دوست بوديم . خبر داشت كه براى رفع مضيقه مى خواهم به منزل فرماندار بروم . بين راه كه مى رفتم به من رسيد، دستم را گرفت و گفت : از فكرى كه به نظرت رسيده و تصميم گرفته اى مطلع شده ام ، براى رفع گرفتارى خود به كار ناروا دست نزن و در راه غير صحيح قدم مگذار، بر تو باد به استعانت و يارى خواستن از كسى كه قدرت دارد مشكلاتت را حل نمايد و از گرفتارى ها نجاتت دهد، او بخشنده ترين بخشندگان است ، تمناى خود را از او درخواست نما كه من از پسرعمويم حضرت صادق (ع) شنيدم كه او از پدرش و آن حضرت از آباى گراميش حديث نموده اند از پيغمبر اكرم (ص) كه فرمود: خداوند به بعضى از پيمبران خود وحى نمود: به عزت و جلالم قسم ، قطع مى كنم آرزوى كسى را كه به غير من دل بندد، اميدش را به ياءس ‍ تبديل مى نمايم ، به وى جامه ذلت مى پوشانم و او را از گشايش زندگى و تفضل خود دور مى سازم . آيا بنده من در سختى به غير من دل مى بندد با آنكه شدايد و سختى ها در دست من است ؟ آيا بنده من به غير من ابراز اميد مى نمايد با آنكه من بى نياز و بخشنده ام ؟
فقلت له يابن رسول الله اعد على هذا الحديث فاعاده ثلاثا. فقلت : لا و الله ، لا سالت احدا بعد هذا حاجة . فما لبثت ان جاءنى الله برزق و فضل من عنده . (٤٢١)
محمد بن عجلان گفت : اى فرزند پيمبر، اين حديث را دوباره براى من بخوان . نوه امام سجاد (ع) سه بار حديث را تكرار نمود. سپس محمد بن عجلان قسم ياد كرد كه پس از شنيدن اين حديث از احدى درخواست حاجت نمى نمايم . بعد خودش مى گويد:طولى نكشيد كه خداوند مرا از رزق و فضل خود برخوردار ساخت .
نظير اين روايت ، روايات زيادى در كتب اخبار از اولياى گرامى اسلام رسيده و پيروان قرآن شريف بايد همواره متوجه عز اسلامى خود باشند، به شرافت نفس خويش آسيب نرسانند، و دست تمنا به سوى غير خدا نگشايند. تنها حوايج خود را از او درخواست نمايند و پروردگار مهربان بدون منت و ذلت در حدود مصلحت ، خواسته هاى بندگان را اجابت مى فرمايد و مشكلاتشان را حل مى نمايد.
عن على عليه السلام قال : من توكل عليه كفاه و من ساءله اعطاه . (٤٢٢)
على (ع) فرموده : كسى كه به خداوند توكل نمايد امر او را كفايت مى كند و كسى كه از پيشگاه مقدس او درخواست نمايد به وى اعطا مى فرمايد.
اگر گفتيم در اين قطعه از دعاى مكارم الاخلاق استحقاق خذلان براى كسى است كه جمله اول دعاى امام سجاد را رعايت ننموده و در حال اضطرار، از غير خداوند يارى خواسته است و كلمه منع كه بعد از كلمه خذلان آمده به شرحى كه توضيح داده شد براى كسى است كه جمله دوم دعاى امام را رعايت ننموده ، با خضوع و تذلل از غير خداوند كمك خواسته است بايد بگوييم كلمه اعراض كه بعد از كلمه خذلان و منع آمده براى كسى است كه جمله سوم دعاى امام را رعايت ننموده و در موقع ترس آميخته به خطر و اضطراب در مقابل غير خداوند تضرع و زارى كرده است . بشر در تمام لحظات زندگى نيازمند به حمايت و عنايت ذات اقدس الهى است و اگر از فيض او محروم گردد به انحطاط و سقوط مى گرايد و راه تباهى و هلاكت را مى پيمايد.
اعراض خداوند از انسان بدين معنى است كه لطف خود را از او قطع كند، حمايتش را از وى بردارد، به حال خودش واگذار نمايد، و با افكار و اعمال انحرافى كه دارد تركش گويد. به موجب روايات ، اين گروه بدبخت ، مطرود و مبغوض درگاه مقدس بارى تعالى هستند، اينان با روش نادرستى كه در پيش مى گيرند نه تنها خود راه ضلالت را طى مى كنند بلكه موجب گمراهى افراد بى اطلاع مى گردند و آنان را نيز به بيراهه مى برند. على (ع) دو صنف را مبغوضترين مردم نزد بارى تعالى خوانده و در مقام معرفى چنين فرموده است :
ان ابعض الخلائق الى الله رجلان : رجل و كله الله الى نفسه فهو جائر عن قصد السبيل ، مشغوف بكلام بدعة و دعاء ضلالة فهو فتنة لمن افتتن به ، ضال عن هدى من كان قبله ، مضل لمن اقتدى به فى حياته و بعد وفاته ، حمال خطايا غيره ، رهن بخطيئته . (٤٢٣)
بى گمان ، دو نفر مبغوضترين مخلوق نزد بارى تعالى هستند: اول مردى است كه خداوند او را به خودش واگذارده و از صراط مستقيم منحرف است ، از صميم قلب به سخن بدعت و دعوت به گمراهى و ضلالت علاقه دارد، او فتنه است براى كسى كه مفتونش گردد، گمراه است از طريقه و سيره كسانى كه پيش از او بوده اند، گمراه كننده كسى است كه در ايام حياتش و بعد از مرگش به وى اقتدا نمايد، باربر گناهان دگران و در گرو خطاياى خويشتن است .
اعراض خداوند از يك انسان اين است كه او را به خودش واگذارد و مشمول حمايتها و عنايتها قرارش ندهد و اين امر در نظر اولياى گرامى اسلام آنقدر مهم است كه ضمن دعا با تذلل و التماس از پيشگاه بارى تعالى مى خواستند كه به قدر يك چشم بر هم زدن آنان را به خودشان وانگذارد.
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : كان رسول الله صلى الله عليه و آله فى بيت ام سلمة فى ليلتها. ففقدته من الفراش فدخلها من ذلك ما يدخل النساء. فقامت تطلبه فى جوانب البيت حتى انتهمت اليه و هو فى جانب من البيت قائم رافع يديه يبكى و هو يقال : اللهم لا تنزع منى صالح ما اعطينى ابدا، اللهم و لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا، اللهم لا تشمت بى عدوا و لا حاسدا ابدا، اللهم لا تردنى فى سوء استقذتنى منه ابدا (٤٢٤)
امام صادق (ع) فرمود: پيغمبر اكرم (ص) شبى در حجره ام سلمه بود. او نيمه شب بيدار شد و ديد حضرت در بستر نيست . فكرى به خاطرش ‍ گذشت كه معمولا از فكر زنان مى گذرد. در اطراف منزل به جستجو پرداخت تا به نقطه اى رسيد و ديد كه رسول اكرم (ص) در آنجا ايستاده دست به دعا برداشته و با ديده گريان عرض مى كند: بارالها! عطاياى خوبى را كه به من اعطا كرده اى هرگز از من مگير؛ بار الها! به قدر يك چشم برهم زدن مرا به خودم وامگذار؛ بار الها! مرا مورد شماتت هيچ دشمن و حسودى قرار مده ؛ بارالها! در آن اوضاع و شرايط بدى كه قرار داشتم و نجاتم دادى دوباره مرا به آن وضع بر مگردان .
در اين روايت ، رسول اكرم (ص) ضمن سه دعاى ديگر از خداوند خواسته است به قدر يك چشم بر هم زدن او را به خودش وانگذارد. در حديث ديگرى از امام صادق (ع) آمده كه راوى مى گويد:
سمعت ابا عبدالله عليه السلام يقول و هو رافع يده الى السماء: رب لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا، لا اقل من ذلك و لا اكثر. (٤٢٥)
ناقل حديث مى گويد: شنيدم از امام صادق (ع) در حالى كه دستش را به دعا برداشته عرض مى كند: بارالها! به قدر مدت يك چشم برهم زدن يا مدتى كمتر از آن يا بيشتر از آن مرا به خودم وامگذار.
خلاصه سومين كلمه امام سجاد (ع) در اين قسمت از دعاى مكارم الاخلاق اعراض حضرت بارى تعالى از كسى است موقع ترس ‍ آميخته به خطر به جاى آنكه زبان دعا به پيشگاه خدا بگشايد و با تضرع و زارى ، دفع خطر را از او بخواهد، دست تمنا به روى اين و آن دراز كند و با چشم اشكبار از آنان حل مشكل را تمنا نمايد. كيفر چنين انسانى آن است كه خداوند از وى اعراض كند و او را به حال خودش واگذارد. امام (ع) بعد از آن سه كلمه عرض مى كند:
يا ارحم الراحمين ؛اى مهربانترين تمام مهربانها.
سخن گفتن از مهربانى خداوند در اين مقام مى تواند ناظر به سه جمله اول باشد و مى تواند ناظر به سه كلمه بعد باشد. در صورت اول ، معنى چنين مى شود: اى مهربانترين مهربانها! مرا در موقع اضطرار از يارى خواستن غير خودت آزمايش منما، اى خداوند مهربان ! مرا موقعى كه فقير مى شوم با تضرع و تذلل براى درخواست كمك از غير خودت امتحانم مكن . اى مهربان خداوند! مرا در موقعى كه گرفتار ترس آميخته به خطر مى شوم با تضرع نزد غير خودت مورد آزمايشم قرار مده .
و در صورت دوم معنى چنين است : بارالها! من بر اثر بد امتحان دادن ، مستحق خذلان و محروميت از نصرت تو و شايسته منع و حرمان از فضل تو و سزاوار اعراض و روگردانى تو هستم ، اما از ياد نمى برم كه تو از هر مهربان مهربانترى ، اميدوارم لغزشهايم را به رحمتت ببخشى و از مهر و محبتت برخوردارم سازى ، ولى بهتر است كه بگويم امام (ع) در گفتن يا ارحم الراحمين به هر دو قسمت نظر دارد و براى هر دو مطلب رحمت الهى را درخواست مى نمايد.

٥١- در ياد عظمت الهى بودن - در فكر قدرت پروردگار بودن - مال انديشى به زيان دشمن بارى تعالى

بسم الله الرحمن الرحيم
اللهم اجعل ما يلقى الشيطان فى روعى من التمنى و التظنى و الحسد ذكرا لعظمتك و تفكرا فى قدرتك و تدبيرا على عدوك .
بار الها! آنچه از تمنيات و بدگمانى و حسد كه شيطان در قلب من القا مى كند تو با عنايت خود دگرگون نما و ياد عظمتت را، تفكر در قدرتت را، و مال انديشى به زيان دشمنت را جايگزين آنها قرار ده .
به خواست خداوند بزرگ اين قطعه از دعاى شريف مكارم الاخلاق موضوع بحث و سخنرانى امروز است .
الروع بالضم فالسكون العقل و القلب ؛روع به ضم حرف اول و سكون حرف دوم به معناى عقل و قلب است .
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : ان الروح الامين نفث فى روعى انه لا تموت نفس حتى تستكمل رزقها. (٤٢٦)
رسول اكرم (ص) فرمود: روح الامين در قلب من دميد و در ضميرم القا نمود كه تا كسى از رزق خود به طور كامل برخوردار نگردد نمى ميرد.
خداوند انسان را به گونه اى آفريده كه تلقين پذير است و القائات خوب يا بدى كه در ضميرش نفوذ مى كند مى تواند در كوتاه مدت يا دراز مدت در وى اثر بگذارد و آگاهانه يا ناآگاه او را به همان مسير سوق دهد. تلقين پذيرى از جمله عطاياى الهى است كه به مشيت حكيمانه او در ضمير بشر مستقر گرديده است . اين عطيه گرانقدر از سرمايه هاى تعالى و تكامل انسانهاست به شرط آنكه در مسير صحيح قرار گيرد و مطالبى عاقلانه و عالمانه در آن راه يابد.
عن على عليه السلام قال : حق على العاقل ان يضيف على راءيه راءى العقلاء و يضم الى علمه علوم العلماء (٤٢٧)
على (ع) فرموده : شايسته است كه انسان عاقل راءى عقلا را ضميمه راءى خود نمايد و علم علما را بر علم خويش بيفزايد.
اولياى گرامى اسلام براى آنكه پيروان خود را از خطر القائات باطل تا جايى كه ممكن است مصون و محفوظ دارند، در پاره اى از معاشرتهاى اجتماعى كه مى تواند زمينه ساز تلقينهاى نادرست گردد تعاليمى را به آنان آموخته و اكيدا رعايت آنها را توصيه نموده اند و در اينجا دو مورد به اختصار ذكر مى شود، از جمله مواردى كه مى تواند منشاء تلقينهاى بد شود و اخلاق و اعمال آدمى را به فساد بكشاند، رفاقت با افراد ناصالح و گناهكار است . روايات در اين باره زياد رسيده ، از آن جمله اين حديث شريف است :
عن على عليه السلام قال : لا تصحب الشرير فان طبعك يسرق من طبعه شرا و انت لا تعلم . (٤٢٨)
على (ع) فرموده : از مصاحبت و رفاقت با كسى كه به شر و فساد آلوده است بپرهيز كه طبيعت تو، به گونه اى ناآگاه بدى و ناپاكى را از طبع منحرف او مى دزدد و تو از آن بى خبرى .
يكى ديگر از مواردى كه مى تواند منشاء تلقينهاى باطل شود، مشورت و تبادل فكر با افرادى است كه فاقد صلاحيت اند. در اين باره نيز روايات زيادى آمده كه در اينجا به ذكر يك حديث اكتفا مى شود.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : يا على ! لا تشاور جبانا فانه يضيق عليك المخرج و لا تشاور البخيل فانه يقصر بك عن غايتك و لا تشاور حريصا فانه يزين لك شرها. (٤٢٩)
رسول اكرم (ص) به على (ع) فرمود: با ترسو مشورت مكن كه او راه رهايى از مشكل را بر تو تنگ مى كند. با بخيل مشورت مكن كه او با تلقين قصور مانع كمال نهاييت مى گردد. با حريص مشورت مكن كه او براى آنكه خلق ناپسند حرص را در تو القا نمايد آن را در نظرت زيبا جلوه مى دهد.
امام سجاد (ع) در آغاز دعاى موضوع سخنرانى امروز، از القاى شيطان نام برده است . با توجه به اينكه قلب بشر مى تواند كانون تلقينهاى خوب يا بد باشد، بموقع است كه در اين بحث از كلام امام استفاده شود، تلقينهاى بد را القاى شيطانى بخوانيم و تلقينهاى خوب را القاى رحمانى ، هر تلقينى كه مرضى ذات اقدس الهى و مايه تعالى و تكامل انسان باشد، القاى رحمانى است و هر تلقينى كه مرضى خداوند نباشد و زمينه انحطاط و سقوط آدمى را فراهم آورد، القاى شيطانى است در كلام امام (ع) سه القاى شيطانى ذكر شده است و سه القاى رحمانى : اول القاى شيطانى ، تمنيات دروغ و غير واقعى است ، دوم اعمال بدگمانى و سوء ظن به مردم است ، سوم حسادت و رشك بردن به اين و آن . اول القاى رحمانى ياد عظمت و بزرگى حضرت بارى تعالى است ، دوم تفكر در قدرت لايزال آفريدگار جهان است ، و سوم تدبير و نقشه برانداختن دشمنان خداوند است ، و به فضل بارى تعالى در اين سخنرانى راجع به هر يك از آنها به اختصار توضيح داده مى شود.
التمنى تشهى وصول لامر مرغوب فيه و حديث النفس يكون و بما لا يكون . (٤٣٠)
تمنى عبارت از نيل به تحقق يافتن چيزى است كه مورد علاقه و رغبت است و همچنين چيزهايى كه با خود مى انديشيم و در صفحه خاطر ترسيم مى كنيم ، خواه شدنى باشد يا ناشدنى .
آرزو از جمله عطاياى پر ارزش بارى تعالى است كه به انسانها ارزانى داشته و آنان را از اين نعمت بزرگ برخوردار فرموده است . آرزو مايه عمران و آبادى دنيا و منشاء تحرك و فعاليت است ، آرزوى نيل به كمال ، محصلين را به حوزه هاى علمى و دانشگاهها مى كشاند، آرزوى منفعت و سوديابى كه بازرگانان را به تجارت و كشاورزان را به زراعت وادار مى كند.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : الامل رحمة لامتى ولو لا الامل ما رزقت والدة ولدها و لا غرس غارس شجرا (٤٣١)
رسول اكرم (ص) فرموده : آرزو براى ملت من رحمت است و اگر آرزو نمى بود هيچ مادرى فرزند خود را شير نمى داد و هيچ باغدارى درختى را غرس نمى نمود.
آرزويى را كه پيشواى بزرگ اسلام براى امت خود رحمت خوانده ، آرزوهاى صحيح و عاقلانه است ، آرزوهايى است كه رنگ واقع بينى دارد و منشاء سعادت مادى و معنوى انسانهاست ،
ولى تمنيات باطل و آمال موهوم كه مايه تضييع عمر و سد راه تعالى و تكامل است نه تنها رحمت خداوند نيست بلكه به فرموده امام سجاد (ع) از القائات شيطانى است . بدبختانه بعضى از افراد نوجوان و جوان و ميانسال گرفتار اين تمنيات دروغ و ناشدنى هستند و عمر عزيز را در آن موهومات مى گذرانند، گاهى جوان محصل ، كتاب درس را كه بايد مطالعه كند كنار گذارده و تمناى عالى ترين مقامها را در سر مى پرورد، خود را بر كرسى وكالت ، در مقام وزارت ، و حتى رياست جمهور مستقر ساخته و مشغول امر و نهى است ، گاهى با چشم و ابرو به اطرافيان دستور مى دهد و گاهى با حركت سر و دست براى عموم ، فرمان صادر مى كند، او نه از پى علم و صنعت مى رود، نه از پى كسب و تجارت و نه راه دامدارى و كشاورزى قدم بر مى دارد، خود را به تمنيات واهى دلخوش نموده ، عمر عزيزش بسرعت تباه مى شود و ناچار بايد زندگى را به بدبختى و سيه روزى بگذراند. بعضى از افرادند كه امور دينى و شئون معنوى گرفتار تمنيات دروغ و انديشه هاى واهى هستند و خويشتن را در مقامى بلندپايه و رفيع مى پندارند. قرآن شريف ضمن بعضى از آيات آنان را معرفى فرموده است :
و قالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا او نصارى تلك امانيهم قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين . (٤٣٢)
يهودى ها گفتند: داخل بهشت نمى شود مگر كسى كه يهودى باشد، نصارى گفتند: داخل بهشت نمى شود مگر كسى كه نصرانى باشد اين تمناى باطل و آرزوى دروغ آنان است . پيمبر گرامى ! به اينان بگو: اگر راست مى گوييد براى ادعاى خود اقامه برهان نماييد.
قال اميرالمؤ منين عليه السلام و قد قال غيرهم . قالت الدهرية : الاشياء لابدءها لها و هى دائمة ، من خالفنا فى هذا فهو ضال مخطى مضل . و قالت الثنوية : النور و الظلمة هما المدبران ، من خالفنا فى هذا فقد ضل . و قال مشركوا العرب : ان اوثاننا الهة ، من خالفنا فى هذا ضل . فقال الله تعالى : تلك امانيهم التى يتمنونها، قل لهم : هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين . (٤٣٣)
على (ع) فرموده : نه تنها يهود و نصارى چنين تمنايى در دل داشتند بلكه دگران نيز در اين انديشه اند. دهريون مى گويند: عالم : قديم است و اول نداشته و هر كس در اين سخن مخالف ما باشد گمراه و خطاكار است . ثنويون مى گويند: مدبر عالم ، نور و ظلمت است و هر كه مخالف گفته ما باشد گمراه است . مشركين عرب مى گويند: بتهاى ما معبودهاى واقعى ما هستند و هر كس جز اين بگويد، گمراه است . خداوند فرمود: اين تمنيات درونى خود آنهاست ، پيمبر! به آنان بگو: اگر راست مى گوييد اقامه دليل نماييد.
اين تمنيات غير واقعى و آمال موهوم ، بزرگترين وسيله گمراه سازى شيطان براى به دام افكندن اشخاص ناآگاه است .
عن على عليه السلام قال : الامل سلطان الشياطين على قلوب الغافلين . (٤٣٤) على (ع) فرموده است تمناى غير واقعى و آرزوى باطل ، سلطان شيطانها بر قلوب افراد غافل است .
براى آنكه اشخاص بتوانند خويشتن را از دام تمنيات نفسانى القائات برهانند بايد عظمت و بزرگى خداوند را به ياد آورند و به پناه القائات رحمانى بروند و اين مدلول كلام امام سجاد (ع) در دعاى موضوع سخنرانى امروز است . به منظور توضيح مطلب مى توانيم اولين القاى رحمانى را كه ذكر عظمت حضرت بارى تعالى است جوابگوى اولين القاى شيطانى قرار دهيم ، در اين صورت كلام امام (ع) چنين خواهد شد:
اللهم اجعل ما يلقى الشيطان فى روعى من التمنى ذكرا لعظمتك ؛ بارالها! آنچه را كه شيطان از تمنيات در ضمير باطن من القا مى نمايد تو با لطف خود آن را به ذكر عظمت و ياد بزرگى خودت متحول فرما.
در منابع دينى گاهى ذكر خداوند آمده است و گاهى ذكر عظمت او، و در مورد ذكر خداوند گاهى ذكر زبان عبادت است و گوينده ذكر از اجر بارى تعالى برخوردار مى گردد، اما ذكر گرانقدر و پرارزش ، ذكر دل است ، چه آنكه دل مجرى احكام الهى است و انسانى كه همواره در ياد خداوند است ، اوامر او را اجرا مى كند و از منهياتش اجتناب مى نمايد.
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : من اشد ما فرض الله خلقه ذكر الله كثيرا ثم قال لا اعنى سبحان لله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر و ان كان منه لكن ذكر الله عند ما احل و حرم فان كان طاعة عمل بها و ان كان معصية تركها. (٤٣٥)
امام صادق (ع) فرمود: از سخت ترين واجبات خداوند به عهده مردم اين است كه بسيار در ياد خدا باشند، سپس فرمود: مراد از ذكر خداسبحان الله و الحمد الله و... نيست . اگر چه سبحان الله و... از اذكار است ، مقصودم ذكر خداوند در موارد حلال و حرام الهى است ، اگر طاعت است عمل كند و اگر معصيت است اجتناب نمايد.
به شرحى كه توضيح داده شد، القائات شيطانى در زمينه تمنيات اگر مربوط به امور دنيوى باشد اغلب آرزوهاى ناشدنى است ، فكر مى كند كه عالى ترين مقام مملكت را به دست آورده ، به رفيعترين كرسى قدرت تكيه زده ، امر و نهيش در سراسر كشور نافذ است و مردم بى چون و چرا دستوراتش را اطاعت مى نمايند. گاهى تمناى موهومش گردآورى ثروت بى حد و اموال منقول و غير منقول است ، با خود مى انديشد ثروتى بى حساب جمع كرده ، عمارتهايى بسيار مجلل بنا نموده ، و باغهايى وسيع و باصفا تاءسيس كرده ، ماشينهاى گوناگون آخرين سيستم در اختيار دارد، و هر روز يكى از آنها را سوار مى شود، خدمتگزاران و رانندگان گرداگردش ايستاده و همه مهياى اطاعت اوامرش هستند. بر اثر اين ثروت بى شمار، هيئت حاكمه و عموم مردم در مقابلش سر تعظيم فرود مى آورند. اگر تمناى درونيش مربوط به شئون معنوى و امور اخروى باشد، بدون ترديد خود را از اولياى بزرگ الهى به حساب مى آورد، خويشتن را عنصرى شرافتمند و بهشتى مى پندارند، به خود حق مى دهد كه در قيامت از ميليونها مردم شفاعت نمايد، و با اين توهمات غير واقعى دلخوش و شادمان است . اين تمنيات باطل او را از واقع نگرى باز مى دارد، سرگرم اوهام و تخيلاتش ‍ مى نمايد، و بينش معنوى را از وى سلب مى كند.
عن على عليه السلام قال : الامانى تعمى عيون البصائر. (٤٣٦)
على (ع) فرموده : تمنيات و آرزوهاى دراز ناشدنى ، چشم دل را نابينا مى نمايد.
كسى كه اسير دام تمنيات نفسانى و القائات شيطانى گرديده و از نظر دنيوى يا اخروى به مسيرباطل گراييده است ، براى اينكه از آن بند رهايى يابد و مسير باطل را ترك گويد بايد از ذات قدس الهى ياد نمايد، به قدر فهم خود در عظمت عوالمى كه آفريدگار توانا خلق كرده فكر كند تا به حقارت و ناچيزى خود پى ببرد و خويشتن را از بندهاى تخيلات و تمنيات باطل آزاد سازد. در دنياى پيشرفته امروز به هر نسبت كه سطح دانش بشر گسترش ‍ مى يابد و به اسرار خلقت بيشتر واقف مى شود، به همان نسبت عظمت جهان آفرينش ، مشهودتر. مى گردد و خضوع انسانهاى عالم در مقابل آفريدگار توانا افزايش مى يابد. اولياى گرامى اسلام پيروان خود را از تفكر در ذات اقدس الهى برحذر داشته اند زيرا چنين تفكرى از ناحيه مخلوق ناتوان ، نسبت به خالق توانا به جايى نمى رسد و نتيجه بخش نيست . اما توصيه نموده اند كه در عظمت آفرينش و خلقت خداوند فكر كنند.
عن ابيجعفر عليه السلام قال : اياكم و التفكر فى الله و لكن اذا اردتم ان تنظروا الى عظمته فانظروا الى عظيم خلقه . (٤٣٧)
امام باقر (ع) فرمود: بپرهيزيد از تفكر در ذات مقدس خداوند ولى اگر ارداه كرديد كه عظمت او را بنگريد با دقت به عظمت خلقت او نظر افكنيد.
كسى كه در باطن اسير القائات شيطانى و تمنيات نفسانى خود گرديده و تصور مى كند كه در قيامت انسانى است بهشتى و در صف اولياى الهى قرار دارد براى نجات خود از اين پندار غير واقعى بايد در آيه شريفه مالك يوم الدين (٤٣٨) و ديگر آياتى كه معرف حاكميت مبين عظمت ذات اقدس الهى در عرصه قيامت است دقت كند و بدين وسيله خود را از آن قيد و بندهاى موهوم آزاد مى سازد. خلاصه به مدلول كلام امام سجاد (ع) راه نجات از القائات شيطانى و تمنيات باطل ، خواه دنيوى باشد يا اخروى ، استمداد از عظمت خداوند است ، و بايد انديشه و افكارمان را به بزرگى ذات اقدس او معطوف داريم .
دومين القاى شيطانى كه در اين قسمت از دعاى شريف مكارم الاخلاق آمده ، تظنى است . امام (ع) از پيشگاه بارى تعالى درخواست مى كند كه تفكر در قدرت لايزال خود را در ضمير ما جايگزين تظنى فرمايد و بدين وسيله از القائات شيطانى مصون و محفوظمان دارد. تظنى در لغت به معناى اعمال نمودن گمان است . براى آنكه معناى اعمال ظن روشن شود، لازم است قبلا به اختصار درباره اصل ظن و خصوصيات آن و همچنين چند جمله اى درباره وظايفى كه اولياى اسلام در امر حسن ظن و سوءظن براى پيروان خود بيان نموده اند توضيح داده شود. مردم درباره حسن ظن يا سوء ظن با يكديگر متفاوت اند، بعضى بدون محاسبه و سنجش ، گفتار و رفتار ديگران را با سوء نظر مى نگرند. اين گروه از جهت اخلاقى بيمارند و ارزشى ندارند، بايد خويشتن را درمان كنند و از اين حالت ناپسند رهايى يابند. بعضى از مردم ، افراد شايسته و صالح اند، اگر در موردى بدگمان شوند بر اثر مشاهده قراين و امارات عقلانى است ، البته گمان بد اين قبيل افراد در شرع مقدس ، شايان ملاحظه تلقى شده و نبايد موجبات بدگمانى آنان را فراهم آورد.
فى الحديث : اتقوا ظنون المؤ منين فان الله جعل الحق على السنتهم . (٤٣٩)
در حديث آمده : از گمان مؤ منين اجتناب نماييد كه خداوند، حق را در زبان آنان قرار داده است .
اولين وظيفه يك فرد مسلمان نسبت به برادر دينيش اين است كه عمل و گفته او را به بهترين وجه صحيح و ممكن حمل نمايد و گفتار و رفتارش را از ديدگاه پاكى و درستى بنگرد.
قال امير المؤ منين عليه السلام : ضع امر اخيك على احسنه حتى ياءتيك ما يغلبك منه و لا تظنن بكلمة خرجت من اخيك سوءا و انت تجد لها فى الخير محملا. (٤٤٠)
اميرالمؤ منين (ع) فرموده : كار برادر دينيت را به بهترين وجه ممكن قرار ده مگر آنكه وضع به گونه اى شود كه حمل به صحت ناممكن گردد. همچنين به سخنى كه برادرت گفته گمان بد مبر با آنكه مى توانى براى آن كلام محمل خوب و شايسته اى بيابى .
وظيفه ديگرى كه پيشوايان دين به مؤ منين تذكر داده اند اين است كه براى مصون ماندن از گمان بد مردم ، بايد مراقبت كنند كه با افراد ناصالح و بدنام رفيق نشوند و با آنان رفت و آمد ننمايند، چه آنكه همنشين انسان در جامعه ، معرف هويت و شخصيت اوست ، و همچنين توصيه نموده اند كه خويشتن را در معرض تهمت قرار ندهيد و در جايى كه بدنام خواهيد شد نرويد كه نه تنها همنشين بد مايه بدنامى است بلكه محيط فاسد نيز سوء ظن و بدگمانى به بار مى آورد. حضرت عبدالعظيم الحسنى از امام جواد (ع) حديث نموده كه على (ع) فرمود: مجالسة الاشرار تورث سوء الظن بالاخيار. (٤٤١)
همنشينى با اشرار و بدان ، موجب بدگمانى اخيار و خوبان مى گردد.
عن على عليه السلام قال : من عرض نفسه للتهمة فلا يلومن من اساء به الظن . (٤٤٢)
على (ع) فرموده : شخصى كه خويشتن را در معرض تهمت قرار مى دهد ملامت نكند كسى را كه به وى گمان بد برده است . سوء ظن در مواردى بدون اراده و اختيار پديد مى آيد و آدمى در ضمير خود نسبت به شخص يا اشخاص بدگمان مى شود و اين امر غير اختيارى ، مشمول قلم تكليف نيست و مجازات ندارد. اما اگر در مقام تجسس و تحقيق برآيد و بخواهد به راز كسى كه مورد سوء ظن قرار گرفته پى ببرد به عمل اختيارى ناروا دست زده و استحقاق موآخذه و كيفر دارد و اين اولين مرحله تظنى است و اعمال گمان بدى است كه در كلام امام سجاد (ع) آمده و آن را از القائات شيطانى خوانده است .
اولياى گرامى اسلام براى آنكه پيروان خود را در زمينه بدگمانى ، از گناه محافظت نمايند تاءكيد نموده اند كه در مورد سوء ظن تحقيق و تجسس ‍ ننماييد.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : ثلاث فى المؤ من لا يستحسن و له منهن مخرج : فمخرجه من سوء الظن الا يحققه . (٤٤٣)
رسول اكرم (ص) فرموده : سه امر است كه براى مؤ من پسنديده و ممدوح نيست و براى نجات از آنها راه خروج ندارد و راه بيرون رفتن از بدگمانى اين است كه تحقيق و تفحص ننمايد.


۱۵
٥٢- فحش و دشنام - سخنان قبيح - تعرضبه آبروى مسلمان - گواهى باطل - غيبت ازاهل ايمان - بدگويى به افراد حاضر

براى جلوگيرى از تظنن و اعمال بدگمانى نسبت به مردم ، فكر كردن در قدرت لايزال الهى است . كسى كه به ديگرى گمان بد برده و مى خواهد از راه تجسس و تحقيق ، گمان بد خود را اثبات كند و آبروى شخص مورد سوء ظن را در جامعه از بين ببرد اگر در قدرت خداوند فكر كند و متوجه شود كه خالق توانا مى تواند تمام پرده هاى او را بدرد، اسرارش ‍ را فاش كند و در دنيا و آخرت مفتضحش نمايد از تصميم خود منصرف مى شود و از پرده درى شخص مورد سوء ظن خوددارى مى نمايد.
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : من علم ان الله يراه و يسمع ما يقول و يعلم ما يعمله من خير او شر فيحجزه ذلك عن القبيح من الاعمال فذلك الذى خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى . (٤٤٤)
امام صادق (ع) فرموده : كسى كه بداند خداوند او را مى بيند، گفته هايش را مى شنود، و از كارهاى خوب و بدى كه انجام مى دهد آگاه است و اين عقيده ايمانى مانع كارهاى بدش مى شود، او مصداق آيه شريفه قرآن است ، از مقام خداوند خوف دارد و نفس خويش را از اعمال هوى و تمنيات ناروا باز مى دارد.
آنچه مذكور افتاد، مدلول قسمت دوم كلام امام سجاد (ع) در موضوع سخنرانى امروز است . در واقع ، امام درباره تظنى و فكر در قدرت آفريدگار به پيشگاه خدا عرض مى كند:
اللهم اجعل ما يلقى الشيطان فى روعى من التظنى تفكرا فى قدرتك .
بارالها! آنچه را كه شيطان از تظنى و اعمال بدگمانى نسبت به مردم ، در دل من القا مى كند بر من منت بگذار و تفكر در قدرتت را جايگزين آن فرما.
سومين امرى كه در اين قطعه از دعاى شريف مكارم الاخلاق آمده و امام سجاد (ع) آن را از القائات شيطانى خوانده حسد است . حسد از جمله خلقيات بسيار مذموم و ناپسند است و اولياى دين ، مسلمانان را اكيدا از آن برحذر داشته اند. در بعضى روايات خاطرنشان گرديده كه حسد مى تواند ايمان شخص مؤ من را كه سرمايه سعادت دنيوى و اخروى اوست نابود نمايد.
عن ابيجعفر عليه السلام قال : ان الحسد لياءكل الايمان كما تاءكل النار الحطب (٤٤٥)
امام باقر (ع) فرموده : بى گمان ، حسد ايمان را مى خورد همان طور كه آتش ‍ هيزم را.
حسد عبارت از اين است كه انسانى نسبت به انسان ديگر بدخواه باشد از اين جهت كه خداوند به وى نعمتى عطا فرموده و او از عطيه الهى رنج مى برد و در دل تمنا دارد موجباتى فراهم آيد تا نعمت از صاحب نعمت سلب گردد و آن قدر به تمناى خويش علاقه مند است كه از ميان رفتن نعمت صاحب نعمت را براى خويشتن نعمت مى داند.
عن على عليه السلام قال : الحاسد يرى ان زوال النعمة عمن يحسده نعمة عليه . (٤٤٦)
على (ع) فرموده : حسود از نعمتى كه محسود در اختيار دارد آنقدر ناراحت است كه زوال نعمت او را براى خود نعمتى به حساب مى آورد.
حسود در موقعى دشمن نعمت است نه دشمن صاحب نعمت . او از خداوند و تقسيم عطيه اش ناراضى و خشمگين است ، نه از شخص محسود منهاى نعمت . بدون ترديد اين طرز تفكر جسورانه اسائه ادب و بى احترامى به مقام شامخ آفريدگار حكيم است .
عن زكريا عليه السلام قال : قال الله تعالى : و الحاسد عدوا لنعمى متسخظ لقضائى غير راض لقسمتى التى قسمت بين عبادى . (٤٤٧)
از حضرت زكريا (ع) است كه خداوند فرموده : حسود به نعمت من دشمن است ، از قضاى من خشمگين است ، و از تقسيمى كه من بين بندگانم نموده ام ناراضى است .
حسود بر اثر افكار نامتعادل خود، نظام حكيمانه جهان را با بدبينى مى نگرد، از نعمتى كه صاحب نعمت در اختيار دارد رنج مى برد و همواره دردمند و معذب است . جالب آنكه حسود با نارضايى درونى خويش ‍ نمى تواند نعمت صاحب نعمت را از ميان ببرد ولى مى تواند با سخنان بى جا و حركات ناموزون خود كه در پاره اى از مواقع به طور ناآگاه مرتكب مى شود و منشاء آن حسد درونى اوست ، خويشتن را رسوا و مفتضح نمايد.
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : لما هبط نوح من السفينة اتاه ابليس فقال : ما فى الارض رجل اعظم منه على منك . دعوت الله على هولاء الفساق فارحتنى منهم الا اعلمك خصلتين ؟ اياك و الحسد فهو الذى فعل بى و اياك و الحرص فهو الذى فعل بادم . (٤٤٨)
امام صادق (ع) فرمود: وقتى نوح از كشتى پياده شد شيطان نزد او آمد و گفت : در زمين مردى عظيمتر از تو نزد من نيست . درباره اين گناهكاران نفرين كردى و مرا از آنان راحت نمودى . آيا دو خصلت را به تو نياموزم ؟ بپرهيز از حسد كه آن خلق بد، مرا به اين روز انداخت و بپرهيز از حرص كه با آدم آنچنان عمل نمود.
امام زين العابدين (ع) در سومين قسمت اين قطعه از دعاى شريف مكارم الاخلاق موضوع بحث سخنرانى امروز از حسد نام برده و آن را از القائات شيطانى خوانده است . براى آنكه از عوارض زيانبار و خطرات ناشى از آن مصون بماند از پيشگاه خداوند مى خواهد آن حسد را به گونه اى قرار ده كه در راه برانداختن دشمن خودت به كار برده شود، در واقع مى توان عبارت امام سجاد را در قسمت آخر دعا به اين صورت ذكر كرد:
اللهم اجعل ما يلقى الشيطان فى روعى من الحسد تدبيرا على عدوك .
بارالها! تدبير و مال انديشى به زيان دشمن خودت را جايگزين حسدى قرار ده كه شيطان در ضميرم القا نموده است .
نتيجه آنكه شخص با ايمان موظف است دل را از حسد پاك نگاه دارد، بدخواه مردم نباشد، و خويشتن را به اين خلق ناپسند آلوده ننمايد. اگر به فرض چنين حالتى در كسى پديد آمد و دلش به انديشه زوال نعمت صاحب نعمت گرايش يافت آن تمنا را متوجه دشمنان خداوند نمايد. تدبيرى بينديشد، نقشه اى طرح كند تا در عرصه جنگ يا در محيط عادى از ابوجهل صفتان و دشمنان پابرجاى دين خدا، كه بدبختانه در هر عصر و زمان بوده و هستند سلب نعمت شود و آنان نتوانند به آيين الهى آسيب برسانند و سد راه حق و حقيقت شوند، و چون اين تمنا منزه از پليدى و بدخواهى است به حساب اخلاق مذموم نمى آيد بلكه شايسته پاداش الهى است زيرا هدفش اعلاى حق است ، اگر نتوانست تمناى درونى خود را در زوال نعمت متوجه دشمنان خدا نمايد و همچنان در انديشه بدخواهى برادران خود بود بايد بداند كه در پرتگاه سقوط قرار گرفته و لازم است همواره متوجه باشد كه بدخواهيش از حد انديشه تجاوز نكند و كوچكترين رنگ عمل به خود نگيرد زيرا حسد تا وقتى كه در ضمير حسود زندانى است ، مجازات ندارد اما اگر به فكر افتاد كه براى سلب نعمت از محسود اقدام عملى نمايد، مورد تعدى و تجاوزش قرار دهد، و به مال و جان وى آسيب برساند، بايد بداند هر قدمى كه در اين مسير بر مى دارد راه تباهى و فساد را مى پيمايد و اين مطلب ضمن روايات بسيارى از رسول اكرم (ص) و ائمه معصومين عليهم السلام آمده است :
قالوا يا رسول الله ! لا يسلم احد منا من الطيرة و الحسد و الظن فما نصنع ؟ قال : اذا تطيرت فامض و اذا حسدت فلا تبغ و اذا ظننت فلا تتحق . (٤٤٩)
عرض كردند يا رسول الله ! هيچ يك از ما فال بد و حسد و گمان بد سالم نيستيم ، چه كنيم كه از عوارض بد آنها مصون بمانيم ؟ فرمود: وقتى مورد فال بد قرار گرفتى به راه خودت ادامه بده ، وقتى حسد بردى به تعدى و ستم دست مزن ، و وقتى گمان بد بردى تحقيق و تجسس منما.

٥٢- فحش و دشنام - سخنان قبيح - تعرضبه آبروى مسلمان - گواهى باطل - غيبت ازاهل ايمان - بدگويى به افراد حاضر

بسم الله الرحمن الرحيم
و ما اجرى على لسانى من لفظة فحش او هجر او شتم عرض او شهادة باطل او اغتياب مؤ من غائب او سب حاضر و ما اشبه ذلك .
در جلسه گذشته موضوع سخنرانى ، قطعه اى از دعاى شريف مكارم الاخلاق بود كه على بن الحسين عليهما السلام در قسمت اول آن از سه خلق مذموم نام برده و آنها را از القائات شيطانى در قلبها و عقلهاى مردم خوانده است . سپس در قطعه بعد، حضرت سجاد (ع) از شش قسم كلام مذموم و ممنوع نام برده و فرموده است : اين سخنان را شيطان به زبان مردم جارى مى نمايد. به خواست خداوند بزرگ در سخنرانى امروز راجع به شش قسم كلام ممنوع كه در دعاى امام آمده با استفاده از بعضى آيات و روايات به اختصار، توضيح داده مى شود. عقل واقع نگر و زبان گويا دو خصيصه بزرگى است كه آفريدگار حكيم به بشر اعطا فرموده است . اين دو سرمايه گرانقدر مايه پيشرفت علم و گسترش دانش در جهان انسان گرديده و او را در شئون مختلف مادى و معنوى به راه تعالى و تكامل سوق داده است .
عن على عليه السلام قال : للانسان فضيلتان : عقل و منطق ، فبالعقل يستفيذ و بالمنطق يفيذ. (٤٥٠)
على (ع) فرموده : دو برترى و فضيلت از جمله امتيازات اختصاصى انسان است : يكى عقل و آن ديگر منطق ؛با نيروى عقل ، حقايق را فرا مى گيرد و با نيروى منطق فراگرفته ها را به دگران مى آموزد. بدبختانه عقل كه چراغ سعادت بشر است در پاره اى از موارد تحت تاءثير القائات شيطانى قرار مى گيرد و حامل انديشه هاى باطل و ناروا مى شود و به شرحى كه در سخنرانى قبل مذكور افتاد امام سجاد (ع) با عبارت :
اللهم اجعل ما يلقى الشيطان فى روعى من التمنى و التظنى و الحسد.
از القاى شيطانى نام برده و تمنى و تظنى و حسد را به طور نمونه ذكر كرده است . زبان نيز از نظر تاءثير پذيرى همانند عقل است و در مواقعى از مسير حق منحرف مى شود و به باطل مى گرايد و شيطان منويات نامشروع خود را به وسيله آن به جريان مى اندازد. حضرت على بن الحسين عليهماالسلام در اين قطعه از دعاى رسول خدا مكارم الاخلاق ، موضوع سخنرانى امروز، به طور نمونه شش مورد را ذكر فرموده است . چنانكه در عنوان بحث ملاحظه فرموديد، امام (ع) سخنان بد و كلمات گناه آلود را از فحش آغاز نموده و به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و ما اجرى على لسانى من لفظة فحش .
با حمايت الهى سخنان بد به همان ترتيب كه در كلام حضرت سجاد (ع) آمده يك به يك مورد بحث قرار مى گيرد.
الفحش و الفحشاء و الفاحشة ما عظم قبحة من الا فعال و الاقوال .
راغب در مفردات مى گويد: فحش و فحشا و فاحشه به هر عمل يا به هر سخنى كه بسيار قبيح و زشت باشد گفته مى شود.
در عبارت دعا كلمه لسان و كلمه لفظ به كار برده شده و اين خود دلالت دارد كه مقصود امام اداى كلمات قبيح است كه شيطان به زبان دشنامگو جارى مى نمايد. درباره قبح فحش و بدى فحاش ، روايات زيادى در كتب اخبار آمده كه پاره اى از آنها براى مزيد آگاهى شنوندگان محترم ذكر مى شود.
عن النبى صلى الله و آله قال : ان من شر عباد الله من تكره مجالسته لفحشه . (٤٥١)
رسول اكرم (ص) فرموده : از جمله كسانى كه در صف بندگان بد خدا قرار دارند كسانى هستند كه مردم از مجالست با آنان كراهت دارند زيرا زبانشان آلوده به فحش و دشنام است .
و عنه صلى الله عليه و آله قال : اياكم و الفحش فان الله لا يجب الفحش ‍ و لا التفحش . (٤٥٢)
و نيز آن حضرت فرموده است : بپرهيزيد از فحش كه خداوند فحش و متظاهير به فحاشى را دوست ندارد.
عن موسى بن جعفر عليهما السلام قال : ان الله حرم الجنة على كل بذى قليل الحياء لايبالى ما قال و ما قيل فيه . (٤٥٣)
حضرت موسى بن جعفر فرموده : خداوند بهشت را حرام نموده بر كسانى كه داراى زبانى فحاش اند، حيا و آزرمشان كم است ، باك ندارد از اينكه خودشان چه مى گويند و باك ندارد از اينكه خودشان چه مى گويند و باك ندارد كه درباره آنان چه گفته مى شود.
اولياى گرامى اسلام علاوه بر آنكه در سخنان خويش حكم الهى را در مورد فحش بيان مى نمودند و قبح آن را خاطر نشان مى ساختند، عملا مراقب دوستان و اصحاب خود بودند، اگر در موردى مشاهده مى كردند يكى از آنان به مسير باطل مى رود و زبانش آلوده به فحش است تذكر مى دادند، او را از آن عمل ناروا كه داشت منع مى نمودند و به استغفار و عذر خواهى از پيشگاه حضرت بارى تعالى وادارش مى ساختند.
عن سماعة قال دخلت على ابيعبدالله عليه السلام فقال لى مبتدئا يا سماعة ما هذا الذى كان بينك و بين جمالك ؟ اياك ان تكون فحاشا او صخابا او لعانا. فقلت : و الله لقد كان ذلك انه ظلمنى . فقال : ان كان ظلمك لقد اربيت عليه ان هذا ليس من فعالى و لا آمر به شيعتى ، استغفر ربك و لا تعد. قلت : استغفر الله و لا اعود. (٤٥٤)
سماعه مى گويد: بر امام صادق (ع) وارد شدم . حضرت بدون مقدمه به من فرمود: اى سماعه ! اين چيست كه بين تو و آن كسى كه عهده دار امور شترهاى تو است جريان دارد، بپرهيز از اينكه فحاش باشى ، بپرهيز از اينكه با فرياد حرف بزنى و اين و آن را مورد لعن خود قرار دهى . عرض كردم : به خدا قسم او به من ظلم كرده . فرمود: اگر واقعا به تو ظلم نموده است از نظر معنوى نفعى بيشتر عايدت گرديده است . فحش دادن نه از روش ماست و نه اجازه مى دهيم كه شيعيان ما نسبت به اين عمل گرايش يابند. تو از خداوند طلب مغفرت كن و اين عمل را تكرار منما. عرض كردم : مى روم ، استغفار مى كنم ، و از اين پس به فحش خود را آلوده نمى نمايم .
دومين كلام مذمومى كه امام سجاد (ع) در دعاى شريف مكارم الاخلاق از آن نام برده و شيطان به زبان اشخاص جارى مى كند، هجر است :
الهجر الكلام القبيح ، المهجور لقبحه ، و اهجر فلان اذا اتى بهجر من الكلام عن قصد و هجر المريض اذا اتى ذلك من غير قصد. (٤٥٥)
راغب مى گويد: هجر عبارت از كلام قبيح است ، كلامى كه بر اثر قبحش ‍ مردم آن را مهجور و متروك ساخته اند، وقتى مى گويند فلانى هجر گفت يعنى با قصد و اراده ، سخن قبيح به زبان آورد و اگر بگويند مريض هجر گفت يعنى بدون قصد، كلمات قبيح ادا كرد. بعضى از امراض در بيماران موجب اختلالاتى در سخنانشان مى شود و در شدت بيمارى بدون اراده و اختيار هذيان مى گويند. هذيان گفتن بيمار يكى از مصاديق هجر در كلام است و پس از آنكه بيمار درمان شد و بهبود يافت اين عارضه از او برطرف مى شود.
بعضى از نظر طبى سالم اند اما از ديدگاه اخلاقى بيمارند، اينان بر اثر معاشرت با رفقاى بد و رفت و آمدهاى نادرست در محيطهاى فاسد دچار هجر كلام شده اند و در برخورد با افراد، كلمات قبيح و سخنان ركيك و زشت مى گويند. اين قبيل افرادند كه شيطان ، خواسته هاى خود را به زبان آنان جارى مى كند و كلمه هجر كه در دعاى امام سجاد (ع) آمده است ناظر به گفته هاى لغو و سخنان قبيح اين گروه است . ناگفته نماند كه در پاره اى از مواقع و برحسب بعضى از حوادث ممكن است افرادى از مسير صحيح منحرف شوند، سخنان هجر و كلمات ناروا به زبان آورند. اولياى دين براى مصون داشتن پيروان خود ضمن روايات ، وظايف لازم را تذكر داده اند.
فى الحديث : لا ينبغى للنائحة ان تقول هجرا. (٤٥٦)
در روزگار گذشته وقتى شخص محترمى از دنيا مى رفت و صاحبان عزا مجلسى را براى زنان داغدار تشكيل مى دادند و بانوان از فاميل و دوستان در آن شركت مى نمودند، زنى را براى نوحه سرايى دعوت مى كردند تا او با گفته ها و نوحه هاى خويش مجلس عزا را گرم كند. ممكن بود زن نوحه سرا براى تهييج حضار و مهم شمردن مصيبت ، سخنان هجر و ناروا به زبان آورد، مثلا به قضاى الهى اعتراض كند و بگويد: آيا از بين بردن چنين جوانى و داغدار ساختن چنين مادرى عدل بود، بارالها! چرا چنين كردى ؟ روايت دستور مى دهد نوحه سرايان در ضمن سخنان خويش هجر نگويند و كلمات باطل و ناروا به زبان نياورند. بموقع است اين نكته تذكر داده شود كه امام سجاد (ع) در اين قطعه از دعا قسمتى از گناهان زبان را از قبيل فحش و هجر و ديگر گناهان نام برده و آنها را به لسان خود منتسب نموده و در پيشگاه الهى عرض مى كند: و ما اجرى على لسانى من لفظة فحش او هجر؛. مى دانيم كه هدف امام در بيان اين قبيل ، انسان سازى و تربيت مردم است و اينكه آنها را به زبان خود استناد داده به منظور رعايت ادب در سخن و حسن تربيت است و گرنه زبان امام معصوم ، منزه و مبرا از اين قبيل كلمات نارواست ، به همين جهت وقتى على بن الحسين (ع) در ايام اسارت ، مقابل يزيد بن معاويه جنايتكار قرار گرفت و مقتضى ديد كه براى اتمام حجت چند كلمه اى با يزيد بگويد، فرمود:
اءتاذن لى فى الكلام ؟ فقال : قل و لا تقل هجرا قلت و قد و قفت موقفا لا ينبغى بمثلى ان يقول الهجر. ما ظنك برسول الله صلى الله عليه و آله لو رآنى فى غل . (٤٥٧)
آيا به من اذن سخن مى دهى ؟ آن جسور پاسخ داد بگو، اما لغو و هذيان مگو. امام (ع) در كمال صراحت فرمود: من در موقع و مقامى قرار دارم كه براى مثل منى شايسته نيست هجر بگويم و بلافاصله فرمود: چه گمان مى برى به رسول اكرم (ص) اگر در اين مجلس بيايد و مرا در غل ببيند؟ مقامى را كه امام سجاد و ديگر ائمه معصومين عليهم السلام در آن قرار دارند مقام امامت و جانشينى بر حق پيمبر اسلام است ، مقام رهبرى مردم به امر الهى است . صاحبان چنين مقامى معصوم اند و منزه از سخنان هجر و كلمات ناروا هستند.
سومين كلام مذمومى كه امام سجاد (ع) در دعاى مكارم الاخلاق از آن نام برده و شيطان به زبان اشخاص جارى مى نمايد، شتم عرض است ، يعنى دشنام گويى به چيزى كه مرتبط به آبروى يك انسان مسلمان است .
العرض موضع المدح و الذم من الانسان سواء كان فى نفسه او فى سلفه او من يلزمه امره . (٤٥٨)
عرض در لغت ، موضع مدح و ذم انسان است ، خواه آن موضع متعلق به شخص صاحب عرض باشد يا موضع مربوط به اسلاف و پيشينيان او باشد، يا موضع ، كسى باشد كه امرش وابسته و مربوط به اوست .
دشنام گويى و شتم به عرض يك مسلمان همانند تجاوز به جان و مال اوست در اسلام ، اين هر سه ، گناه و حرام است . حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله ضمن سخنان خود در خطبه حجة الوداع فرمود:
ايها الناس ! ان دماءكم و اموالكم و اعراضكم عليكم حرام الى ان تلقو ربكم كحرمة يومكم هذا فى بلدكم هذا. (٤٥٩)
اى مردم ! خونتان و مالتان و عرضتان بر شما حرام است تا موقعى كه خداوند را ملاقات نماييد همان طور كه امروز روز حرام است و اين بلد، بلد حرام .
عن على عليه السلام قال : من استطاع منكم ان يلقى الله تعالى و هو نقى الراحة من دماء المسلمين و اموالهم سليم اللسان من اعراضهم فليفعل . (٤٦٠)
على (ع) فرموده : هر كس مى تواند خداوند را به گونه اى ملاقات نمايد كه دستش به خون مسلمين و اموال آنان آلوده نباشد و همچنين زبانش از تجاوز به عرض مسلمانان سالم مانده باشد به اين مهم اقدام كند و موجبات پاكى و تنزه خود را فراهم آورد.
در صدر اسلام ، بيش از آنكه رسول اكرم (ص) به مدينه مهاجرت نمايد، بعضى از مشركين و كفار قريش با آيين الهى و پيشواى دين سخت مخالفت مى كردند و اظهار عداوت مى نمودند. پس از آنكه پيمبر اسلام (ص) به مدينه مهاجرت فرمود و دين الهى رفته رفته قوت گرفت ، عده اى از معاندين مردند و عده اى در جنگها كشته شدند و سپس پسرانشان به اسلام گرايش ‍ يافتند و دين حق را پذيرا شدند، گاهى مسلمانان در برخورد با آنان پدرانشان را به بدى ياد مى كردند و به عرض آنان با نام بردن اسلافشان اهانت مى نمودند. پيشواى اسلام در مواردى اين عمل را منع نمود و اجازه نمى داد مسلمانى به علت انحراف پدرش مورد اسائه ادب قرار گيرد. عكرمة بن ابى جهل يكى از افرادى بود كه پس از گذشت مدتى از كشته شدن پدرش در جنگ بدر، قبول اسلام نمود و جريان امرش چنين بود.
ركب البحر فاصابته عاصف فعا هدربه ان ياءتى رسول الله صلى الله عليه و آله و يبايعه ان انجاه الله تعالى . فنجى و اتى و اسلم فقام صلى الله عليه و آله فاعتنقه و قال مرحبا بالراكب المهاجر و كان المسلمون يقولون هذا ابن عدو الله ابى جهل . فشكى ذلك الى النبى صلى الله عليه و آله فمنعهم من ذلك . (٤٦١)
براى عكرمه سفر دريا پيش آمد. بين راه دچار طوفان گرديد. در همان جا با خداوند بزرگ پيمان بست كه اگر از دريا نجات يافتم نزد رسول اكرم (ص) بروم و ايمان آورد. حضرت از جا حركت كرد، با او معانقه نمود و به او خوشامد گفت . مسلمانان در برخورد با وى مى گفتند: اين پسر دشمن خدا، ابى جهل است . عكرمه از اين امر به رسول گرامى (ص) شكايت برد و حضرت مسلمانان را از اين عمل منع فرمود.
نام پدر را در حضور فرزند بردن و او را به بدى ياد كردن هتك به عرض و آبروى فرزند است ، او را تحريك مى كند، مهياى دفاع مى شود و به گفته وى پاسخ مى گويد، و همين امر مى تواند منشاء اختلاف شود، و اگر گسترش يابد وحدت جامعه را بر هم مى زند. به همين جهت پيمبر گرامى مردم را از اين عمل ناروا بر حذر داشته است .
عن ابيجعفر عليه السلام قال : خرج رسول الله صلى الله عليه و آله لعرض الخيل . فمر بقبر ابى احيحة . فقال ابوبكر: لعن الله صاحب هذا القبر فو الله ان كان ليصد عن سبيل الله و يكذب رسول الله صلى الله عليه و آله .فقال خالد ابنه : و لعن الله ابا قحافة فو الله ما كان يقرى الضيف و لا يقاتل العدو. فلعن الله اهونهما على العشيرة فقدا. فالقى رسول الله (ص) خطام راحلته على غاربها، ثم قال اذا انتم تناولتم المشركين فعموا و لا تخصوا فيغضب ولده . (٤٦٢)
امام باقر (ع) فرمود: مركبهاى سوارى را براى مشاهده پيغمبر اكرم (ص) در خارج شهر مهيا نموده بودند و حضرت براى ديدن آنها مى رفت . بين راه از كنار قبر ابى احيحة عبور نمود. ابوبكر گفت : خدا لعنت كند صاحب اين قبر را كه مانعى بود در سر راه دين خدا و پيمبر گرامى را تكذيب مى نمود. خالد، فرزند صاحب قبر، كه در معيت رسول اكرم (ص) بود گفت : خدا لعنت كند از اين دو نفر آن را كه مرگش براى عشيره و قومش به پستى و خوارى تلقى گرديد. در اين موقع رسول اكرم (ص) عنان شتر را به گردنش ‍ افكند و فرمود: وقتى خواستيد از مشركين نام ببريد، به كلام خود جنبه عمومى و همگانى دهيد نه آنكه از شخص معين ياد كنيد و فرزندش را عصبانى و خشمگين نماييد.
چهارمين كلام مذمومى كه امام سجاد (ع) در دعاى مكارم الاخلاق از آن نام برده و شيطان به زبانش جارى مى كند شهادت باطل است يعنى به دروغ گواهى دادن . اداى شهادت در محكمه قضا براى احقاق حق و اقامه عدل از امور مهم دينى است . در قرآن شريف و همچنين در كتب احاديث ، آيات و اخبار متعددى در اين باره رسيده و تاءكيد شده است وقتى دعوايى نزد قاضى شرع مطرح است و بعضى از آن آگاهى دارند اگر به عنوان گواه خوانده شوند اجابت كنند و از دادن گواهى شانه خالى نكنند و كتمان شهادت ننمايند.
عن ابيعبدالله عليه السلام فى قول الله عزوجل : و لا ياءب الشهداء اذا مادعوا، فقال : لا ينبغى لاحد اذا دعى الى شهادة يشهد عليها ان يقول لا اشهد لكم . (٤٦٣)
امام صادق (ع) در تفسير آيه و لا ياءب الشهداء اذا مادعوا
فرموده است : وقتى كسى براى اداى شهادت خوانده شود نبايد بگويد: من شهادت نمى دهم و نمى تواند از وظيفه سرباز زند.
عن الرضا عليه السلام قال : اذا دعى رجل ليشهد على رجل فليس له ان يمتنع من الشهادة عليه من قوله و لا ياءب الشهداء (٤٦٤)
حضرت رضا (ع) فرمود: وقتى مردى براى اداى شهادت خوانده شود، حق ندارد از اجابت امتناع نمايد و در پايان حديث ، امام (ع) همان آيه را كه امام صادق در حديث خود فرموده بود، شاهد آورده است .
امام سجاد (ع) در اين قطعه دعا زبان را از بعد گناهانش مورد توجه قرار داده و در زمينه شهادت از گواهى باطل نام برده است . شهادت باطل از جرايم مهم و از گناهان بسيار بزرگ است ، گواهى دروغ مى تواند خون مسلمانى را به ناحق بريزد يا به مسلمانى زيانى وارد كند كه براى او غير قابل جبران باشد. خداوند در قرآن شريف گواهى دروغ را قول زور خوانده و فرموده است :
فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور (٤٦٥)
از پليدى ها اجتناب كنيد، خواه بت باشد يا غير بت ، و همچنين از گفته زور اجتناب نماييد.
عن النبى صلى الله عليه و آله : عدلت شهادة الزور بالشرك بالله . (٤٦٦)
رسول اكرم (ص) فرمود: در اين آيه ، شهادت دروغ معادل شرك به خداوند قرار داده شده است .
درباره شهادت زور و مجازات دنيوى و اخروى آن روايات متعددى رسيده و در اينجا براى اجتناب از تطويل كلام به ذكر يك حديث اكتفا مى شود.
عن هشام بن سالم عن ابيعبدالله عليه السلام قال : شاهد الزور لا تزول قدماه حتى تجب له النار. (٤٦٧)
هشام بن سالم از امام صادق (ع)، حديث نموده كه فرمود: شاهد زور در قيامت قدم از قدم بر نمى دارد تا آتش دوزخ بر وى قطعى گردد.
پنجمين كلام مذموم كه امام سجاد (ع) در اين قطعه از دعا ذكر نموده و شيطان آن را به زبان اشخاص جارى مى كند، غيبت مسلمان است از مسلمان . امام در پيشگاه خداوند عرض مى كند:
او اغتياب مؤ من غائب . غيبت از جمله گناهان كبيره است و خداوند در قرآن شريف صريحا آن را نهى نموده و فرموده است : و لا يغتب بعضكم بعضا؛ (٤٦٨) بعضى از شما مسلمانان غيبت نكنيد از ديگر برادران خود و از اين گناه سنگين اجتناب نماييد.
در سخنرانى شماره ٣٠ راجع به غيبت از جهات متعدد بحث شد و در اينجا به ذكر مقدمه اى كوتاه و چند حديث اكتفا مى شود. بسيارى از گناهان كه ارتكاب آنها مستلزم شرايط و مقدماتى است و گاهى گناهكار براى تهيه مقدمات گناه با مشكل روبه رو مى شود و ناچار از آن مى گذرد، اما گناه غيبت با آنكه بسيار عظيم است ، شرايط و مقدماتى لازم ندارد و غيبت كنندگان از مرد و زن به آسانى زبان را مى گردانند و غيبت مى كنند و شنوندگان نيز بدون زحمت و در كمال سهولت ، گفته هاى آنان را استماع مى نمايند. بعضى از گناهان در شرايط مخصوص زمانى و مكانى قابل تحقق اند ولى غيبت نمودن و غيبت شنيدن شرط مكانى و زمانى ندارد. از اين رو گناه غيبت ، روز و شب ، در سفر و حضر، در كوى و برزن ، در اداره و مغازه ، در عروسى و عزا، در منزل و مسجد، و خلاصه هميشه و همه جا قابل تحقق است و همين سهولت غيبت موجب شده است كه پيشواى اسلام خطر آن را حتى در محيط مقدس مسجد گوشزد كند و به مسلمانان خاطر نشان فرمايد.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : الجلوس فى المسجد انتظار الصلوة عبادة ما لم يحدث . قيل يا رسول الله ! و ما يحدث ؟ قال : الاغتياب . (٤٦٩)
رسول اكرم (ص) فرمود: نشستن در مسجد به انتظار عبادت است مادامى كه عملى را انجام ندهد. عرض شد يا رسول الله ! چه عملى ؟ فرمود غيبت .
اوحى الله تعالى الى موسى عليه السلام : ما مات تائبا عن الغيبة فهو آخر من يدخل الجنة و من مات مصرا عليهما فهو من يدخل النار. (٤٧٠)
خداوند به موسى بن عمران وحى فرمود: هر كس بميرد و از غيبت توبه كرده باشد، او آخرين شخصى است كه به بهشت مى رود و اگر بميرد و در گناه غيبت اصرار داشته باشد، او اول كسى است كه در آتش وارد مى شود.
عن الباقر عليه السلا انه قال : وجدنا فى كتاب على عليه السلام ان رسول الله صلى الله عليه و آله قال على على المنبر: و الله الذى لا اله الا هو ما اعطى مؤ من قط خير الدنيا و الاخرة الا بحسن ظنة بالله عزوجل و الكف عن اغتياب المؤ من . (٤٧١)
امام باقر (ع) فرمود در كتاب اميرالمؤ منين يافتيم كه رسول گرامى (ص) در منبر به خداوند يگانه قسم ياد كرد كه به هيچ مؤ منى هرگز خير دنيا و آخرت اعطا نمى شود مگر آنكه نسبت به حضرت بارى تعالى حسن ظن داشته باشد و از غيبت مردم خوددارى نمايد.
ششمين كلام مذموم كه امام سجاد (ع) در دعاى مكارم الاخلاق از آن نام برده و شيطان به زبان اشخاص جارى مى كند، دشنام گويى به شخصى است كه حضور دارد و سب را مى شنود. امام (ع) در پيشگاه خداوند عرض مى كند:
او سب حاضر.
زبان از جوارحى است بسيار ارزشمند و مفيد. زبان مى تواند با سخنان عالمانه و مقالات حكيمانه ، جامعه را عالم بسازد و از فرهنگ و دانش ‍ برخوردار نمايد، زبان مى تواند با مواعظ حسنه و اندرزهاى مشفقانه مردم را تربيت كند و به راه سعادت و رستگارى سوقشان دهد. همچنين زبان از جوارحى است بسيار خطرناك و مضر و آفتش از آفت تمام اعضا و جوارح بيشتر است . از جمله آفات زبان سب و بدگويى به افراد در حضور آنان است . مردم از زبان اين قبيل اشخاص وحشت دارند و تا جايى كه بتوانند از آنان مى گريزند. اين گروه در جامعه مبغوض اند و در پيشگاه الهى مطرود.
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : ان ابغض خلق الله عبد اتقى الناس ‍ لسانه . (٤٧٢)
امام صادق (ع) فرمود: مبغوضترين خلق خداوند بنده اى است كه مردم از او براى شر زبانش پرهيز دارند.
اگر شخص بدزبان به انسان شريفى سب و شتم نمايد اما او در مقابل ، سكوت كند و چيزى نگويد، عملش مايه خشنودى بارى تعالى و موجب خشم شيطان است ، و خداوند در مقابل سكوتش به وى اجر خواهد داد. اما اگر فحاش بد بگويد و شنونده ، مقابله به مثل نمايد و فحش او را با فحش ‍ پاسخ دهد، آن دو، مصداق اين حديث شريف خواهند بود.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : المتسابان شيطانان يتعاونان و يتهاتران . (٤٧٣)
رسول اكرم (ص) فرموده : دو نفر كه به يكديگر دشنام مى گويند دو شيطان اند كه به هم كمك مى كنند و به صورت معامله پاياپاى فحش مبادله مى نمايند.
ناگفته نماند كه مسئوليت آن كس كه فحش را آغاز نموده بمراتب سنگينتر از كسى است كه فحش را پاسخ مى دهد، چه او به وجود آورنده اين صحنه گناه است و اگر پاسخگو در سخنان خويش شتم نكند و در كلام از حد تجاوز ننمايد به موجب روايت ، وزر او نيز به عهده آغاز كننده دشنام خواهد بود.
عن ابى الحسن موسى عليه السلام فى رجلين يتسابان فقال : البادى منهما اظلم و وزر صاحبه عليه ما لم يتعد المظلوم . (٤٧٤)
حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام درباره دو مردى كه به يكديگر دشنام مى دادند فرمود: آن كس كه فحش را آغاز نموده ظالمتر است ، گناه خودش و گناه شخص مقابلش به عهده اوست در صورتى كه شخص مقابل در كلام خود تعدى و تجاوز نكرده باشد.
بدبختانه بعضى از افراد بر اثر معاشرت با اشخاص بد زبان و فحاش آنچنان به دشنام گويى و سب ديگران خو گرفته و عادت كرده اند كه حتى در ملاقاتهاى عادى و ضمن احوالپرسى سخنانشان آميخته به سب و بدگويى است . اينان متوجه باشند كه تمامى كلماتى را كه مى گويند در نامه عملشان ثبت مى شود و در قيامت مورد محاسبه و موآخذه قرار مى گيرند. بعلاوه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله به اين گروه اعلام خطر نموده و فرموده است :
سباب المؤ من كالمشرف على الهلكة . (٤٧٥)
كسانى كه فحاش اند و به مسلمانان دشنام مى گويند بدانند با اين عملى كه انجام مى دهند در پرتگاه تباهى و هلاكت قدم گذارده اند.
يعنى اگر به خود نيايند و روشى را كه در پيش گرفته اند ترك نگويند و همچنان به عمل ناپسند خود ادامه دهند، سقوط مى كنند و سرانجام پرونده اعمالشان در زندگى دنيا به بدبختى و سيه روزى بسته مى شود.
نتيجه آنكه امام سجاد (ع) در اين قطعه دعاى مكارم الاخلاق از شش گناه زبان نام برده كه در سخنرانى امروز راجع به هر يك از آنها توضيح مختصرى داده شد. اما پس از ذكر شش مورد به پيشگاه الهى عرض مى كند و ما اشبه ذلك يعنى نظاير اين شش مورد.
امام (ع) با اين عبارت از خداوند استمداد همه جانبه مى نمايد و درخواست مى كند زبانش را نه فقط از اين شش جهت بلكه از تمام جهات محافظت مى فرمايد و ضمنا به مسلمانان مى فهماند كه گناه زبان منحصر در شش مورد ذكر شده نيست و افراد متشرع بايد از جميع جهات مراقب حفظ زبان خود باشند.

٥٣- ستايش بارى تعالى - مدح شايسته خداوند- بيان مجد و عظمت پروردگار

بسم الله الرحمن الرحيم
و ما اءجرى على لسانى ... نطقا بالحمد لك ، و اغراقا فى الثناء عليك ، و ذهابا فى تمجيدك .
به شرحى كه در سخنرانى قبل توضيح داده شد، امام سجاد عليه السلام شش كلام گناه را كه شيطان به زبان مردم جارى مى كند به عرض بارى تعالى رساند. سپس از پيشگاهش درخواست نموده كه شش سخن پاك و منزه را به زبانش جارى نمايد و اين شش كلمه مقدس را جايگزين آن سخنان گناه آلود سازد. سه كلام از شش كلام مورد درخواست حضرت زين العابدين (ع) به اين شرح است : اول حمد خداوند، دوم اثناى او، سوم تمجيد از ذات اقدسش . به خواست حضرت بارى تعالى موضوع سخنرانى امروز، بحث درباره سه مطلب اول از شش خواسته امام عليه السلام است .
حمد در فارسى به معناى ستايش و سپاس است و در لغت عرب به معناى ثنا و شكر، و همچنين به معناى تعظيم مطلق آمده است . حمد بارى تعالى با آنكه شكر گزارى از تمام نعمتهايى است كه اعطا نموده ، معذلك خود عبادتى است بزرگ كه حمد كننده در پيشگاه مقدس او انجام مى دهد.
تعظيم مطلق در مقابل احسان و اعطاى نعمت ، شايسته آفريدگار جهان است و به ذات اقدس او اختصاص دارد زيرا همه نيكوكاران جهان آفريده بارى تعالى هستند و احسانشان يا به منظور جذب نفع مادى يا معنوى براى دفع ضرر مادى يا معنوى است و احسانى اينچنين در واقع معامله اى است به صورت احسان . اما ذات اقدس الهى كه منزه از جلب منفعت يا دفع ضرر است ، احسانش براى نيل به هيچ يك از اين دو نيست و چنين محسن بى همانندى شايسته تعظيم مطلق است و احسان كننده ديگرى واجد چنين شايستگى و صلاحيت نيست . نكته ديگرى كه در اعطاى خداوند وجود دارد و احسان او را از همه احسانهاى نيكوكاران جدا مى كند و شايسته تعظيم مطلقش مى نمايد اين است كه مالك واقعى تمام موجودات عوالم هستى ذات اقدس الهى است ، همه انسانها مملوك او هستند و كليه نعمتهايى را كه در اختيار دارند متعلق به ذات اقدس اوست ، پس هر انسانى كه احسان نمايد بدين معنى است مملوك خداوند در ملك او تصرفى كرده و قسمتى از داده او را به ديگرى احسان نموده است .
اگر شخصى كه مورد احسان واقع شده از احسان كننده شكرگزارى نمايد، در واقع شكرش از مالك واقعى انسان محسن و مالك آن چيزى است كه در اختيار او بوده و احسان نموده است . از اين رو اهل تحقيق مى گويند: الحمدلله رب العالمين بدين معنى است كه جنس حمد هميشه و همه جا از هر كس و براى هر نعمت كه باشد به ذات مقدس آفريدگار كه مالك عوالم هستى است اختصاص دارد، و اوست كه بر اثر اين كمال بزرگ شايسته تعظيم مطلق است .
عن على عليه السلام قال : لا يحمد حامد الا ربه . (٤٧٦)
على (ع) فرموده : هيچ حمد كننده اى زبان به حمد و ثنا نمى گشايد مگر آنكه پروردگار خود را حمد مى كند.
شكر منعم و اداى حق نعمت يكى از خصال حميده و از جمله صفات بسيار ممدوح انسانى و انسانهاست . كسى كه مى خواهد اين وظيفه مقدس ‍ را به شايستگى انجام دهد، در مرحله اول موظف است ذات اقدس الهى را كه مالك واقعى نعمت است حمد نمايد و سپس آن كس را كه واسطه ايصال آن نعمت بوده ، شكر گويد. در اين سخنرانى حمد بارى تعالى مورد بحث است و شكر وسايط نعمت كه در اخبار و روايات تاءكيد شده ، به خواست خداوند در سخنرانى بعد توضيح داده خواهد شد. اولياى گرامى اسلام درباره حمد و اهميت و ارزش آن از جهات متعدد سخن گفته اند و براى مزيد آگاهى بعضى از آن روايات در اين سخنرانى به عرض مى رسد.
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : ما انعم الله على عبد بنعمة صغرت او كبرت فقال الحمدلله الا ادى شكرها. (٤٧٧)
امام صادق (ع) فرموده است : هر نعمتى را كه خداوند به بنده خود اعطا فرمايد، خواه آن نعمت بزرگ باشد يا كوچك ، اگر دريافت كننده نعمت الحمدلله بگويد، اداى شكر آن نعمت را نموده است .
و عنه عليه السلام قال : ما انعم الله على عبد مؤ من نعمة بلغت ما بلغت فحمد الله تعالى عليها الا كان حمد الله افضل و اوزن من تلك النعمة (٤٧٨)
معمر بن خلاد از حضرت ابوالحسن (ع) حديث نموده كه فرموده است : كسى كه براى نعمتى خداوند را حمد كند شكر او را به جاى آورده و حمدى را كه ادا نموده از آن نعمت برتر و افضل است .


۱۶
٥٤- شكر نعمتهاى الهى - اعتراف به احسان خداوند- شمارش عطاياى بزرگ پروردگار

روى ان الصادق عليه السلام قد ضاعت دابته فقال لئن ردها الله لا شكرن الله حق شكره . قال الرواى فما لبث ان اتى بها. فقال الحمدلله . فقال قائل : جعلت فداك ، اليس قلت : لا شكرن الله حق شكره ؟ فقال ابو عبدالله عليه السلام اءلم تسمعنى قلت الحمدلله ؟ (٤٧٩)
روايت شده كه مركب سوارى امام صادق (ع) گم شد. حضرت فرمود: اگر خداوند آن را به من برگرداند حق شكر او را به جاى مى آورم . راوى مى گويد: طولى نكشيد كه مركب گمشده را حضورش آوردند. حضرت گفت : الحمدلله . مردى عرض كرد: مگر نفرموده بودى كه حق شكر را بجا مى آورم ؟ حضرت فرمود: مگر نشنيدى كه گفتم : الحمدلله ، يعنى الحمدلله گفتن اداى حق شكر حضرت بارى تعالى است .
شايد بعضى تصور كنند كه حمد خداوند فقط در موقعى بايد انجام شود كه از طرف ذات اقدس او به ما نعمتى برسد و غافليم از اينكه اگر خود ما موفق مظلومى را حمايت نماييم ، دست افتاده اى را بگيريم ، گرسنه اى را سير كنيم ، برهنه اى را بپوشانيم ، و خلاصه به بندگان خداوند خدمتى نماييم بايد بدانيم كه اين موفقيت ، خود از نعمتهاى گرانقدر الهى است و بايد او را در اعطاى اين نعمت توفيق ، حمد نماييم ، و اين مطلب در خلال سخنان اهل بيت عليهم السلام آمده است .
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : اذا احسنتم فاحمد و الله . (٤٨٠)
امام صادق (ع) فرموده : موقعى كه به احسانى موفق شديد خداوند را حمد نماييد.
افراد با ايمان ، حمد خداوند را در زمينه اعطاى نعمت كه موجب مسرت است انجام مى دهند و آن را وظيفه دينى خود مى دانند اما در زمينه ناملايمات و رويدادهايى كه موجب تاءلم و آزردگى خاطر است صبر مى كنند و صبر در مصائب از صفات بسيار گرانقدر و ارزنده در تعاليم اسلام است و اشخاص صابر در پيشگاه الهى ماءجورند. اما اگر تسليم و رضاى شخص با ايمان در مقابل قضاى الهى به اوج خود برسد نه تنها در ناملايمات صبر مى كند بلكه در همان حال از حمد و ستايش بارى تعالى غافل نيست .
كان رسول الله صلى الله عليه و آله اذا ورد عليه امر يسره قال : الحمد الله على هذه النعمة و اذا ورد عليه امر يغتم به قال الحمد لله على كل حال . (٤٨١)
روش پيشواى بزرگ اسلام اين بود كه وقتى با امرى مواجه مى شد كه خوشحالش مى نمود خداوند را در اعطاى آن نعمت حمد مى كرد و اگر با رويدادى مواجه مى گرديد كه مغموم و اندوهگينش مى نمود مى گفت : حمد براى خداوند است در تمام احوال .
ستايش حضرت بارى تعالى عبارت از حمد گفتن ذات اقدس اوست به زبان . امام سجاد (ع) نيز در زمينه حمد او كلمه نطق را به كار برده و از پيشگاه خداوند درخواست نموده است : و ما اجرى على لسانى نطقا بالحمد لك ؛بار الها! آنچه از گناهان زبان است و شيطان مى خواهد به لسان من جارى نمايد تو به فضل و رحمتت زبانم را از آن مسير بگردان و نطق حمدت را جايگزين آن فرما.
بجاست اين نكته تذكر داده شود كه حمد نمودن بارى تعالى شكر نعمتهاى اوست . اگر كسى بگويد الحمد لله على ما انعم وظيفه سپاس را به جاى آورده و او را حمد نموده است ، اما اگر كسى نعمتهاى خداوند را به زبان آورد و از عطاياى الهى يك يك نام ببرد و قدردانى نمايد، مثلا بگويد: خداوندا: به من چشم بينا، گوش شنوا، زبان گويا، بدن سالم و فرزندان شايسته و ديگر نعمتها عطا فرموده اى ، با اين عمل و احصاى نعمتها شكر دگرى را به جاى آورده است . دستور نام بردن از نعمتها را خداوند در آيه قرآن شريف : و اما بنعمة ربك فحدث (٤٨٢) به پيمبر گرامى خود داده است .
قال الصادق عليه السلام : معناه : فحدث بما اعطاك الله و فضلك و رزقك و احسن اليك و هداك . (٤٨٣)
امام صادق (ع) فرموده : نعمت پروردگارت را براى مردم حديث كن يعنى عطاياى الهى را كه به تو ارزانى داشته است بگو، ترا برترى داده ، رزق داده ، به تو احسان نموده ، و از هدايت برخوردارت ساخته است . اين فيضها را به مردم بگو و آنان را از عطاياى الهى آگاه ساز.
حمد خداوند و شكر گزارى در پيشگاه مقدس او موجب ادامه فيض و ازدياد نعمت است ، و كفران نعمت عذاب شديد الهى را در پى دارد. كسانى كه از عنايات بارى تعالى متنعم اند براى آنكه همواره مشمول فيض او باشند بايد شكرش را از ياد نبرند و از حمد ذات مقدسش هرگز غافل نباشند.
عن على عليه السلام : من جعل الحمد ختام النعمة جعله الله سبحانه مفتاح المزيد. (٤٨٤)
على (ع) فرموده : كسى كه حمد را پايان نعمت قرار دهد خداوند آن را كليد افزايش نعمت قرار مى دهد.
در جمله دوم اين قسمت از دعاى شريف مكارم الاخلاق امام سجاد (ع) در پيشگاه الهى عرض مى كند: و اغراقا فى اثناء عليك : بارالها! مرا مشمول رحمت و فيض خود قرار ده ، زبانم را از سخنان گناه آلود كه القاى شيطانى است مصون بدار، و ثناى ذات اقدس خود را در حد اعلاى ممكن از زبان من جارى فرما.
ثناء در لغت به معناى مدح و ذكر جميل است و گاه به معناى ذم نيز به كار برده مى شود. كسى كه ثنا مى گويد بايد كلام خود را در مدح يا ذم اندازه گيرى نمايد و به زياده روى گرايش نيابد، بنابراين ثناى به معناى مدح اگر در حدى القا شود كه ممدوح ، واجد صفات و مزاياى تمجيد باشد آن ثناگويى روا و صحيح است ، و اگر از ممدوح بيش ‍ از حد شايستگى و صلاحيت ، مدح شود سخنان مدح كننده چاپلوسى و تملق و نشانه پستى و فرومايگى اوست ، و اين مطلب در كلام حضرت مولى الموحدين آمده است .
عن على عليه السلام قال : الثناء باكثر من الاستحقاق ملق . (٤٨٥)
على (ع) فرموده : ثناگويى بيش از حد شايستگى و صلاحيت ، چاپلوسى و تملق است .
على (ع) فرموده : ثناگويى بيش از حد شايستگى و صلاحيت ، چاپلوسى و تملق است .
رسول اكرم (ص) و ائمه معصومين عليهم السلام خودشان در مقام بيان صفات كمال حضرت بارى تعالى و در مقام دعا و نيايش ، ذات اقدس الهى را ثنا مى گفتند و به ذكر جميل ، او را ياد مى كردند و به مسلمانان نيز آموخته اند كه از نظر حقشناسى و انجام وظايف بندگى ، آفريدگار جهان را به عظمت ياد كنند و او را ثنا گويند. همچنين به پيروان خود اجازه داده اند كه در مواقع مقتضى افراد شايسته و خدمتگزاران اسلام و مسلمين را با ثناگويى تشويق كنند و از آنان قدرشناسى نمايند و بعلاوه با تقدير و تمجيد آنان دگران را به راهشان سوق دهند و اين مطلب در خلال بعضى از روايات خاطر نشان گرديده و در اينجا به دو مورد اشاره مى شود. على عليه السلام در عهدنامه مالك اشتر راجع به امراى ارتش و فرماندهان على مقام كه همانند سد آهنين در مقابل دشمنان اسلام مقاومت مى نمايند بسيار توصيه نموده ، از آن جمله فرموده است :
فافسح فى آمالهم و واصل فى حسن الثناء عليهم و تعديد ما ابلى ذو و البلاء منهم . (٤٨٦)
تمنيات مشروعشان را با وسعت نظر مورد توجه قرار ده ، پيوسته آنان را با ذكر جميل و ثناگويى تشويق كن ، و خدمات ارزنده اى را كه انجام داده اند و مصايبى را كه تحمل نموده اند با شماره و تعداد بيان نما.
فى الحديث : من اتى اليه معروف فليكاف عليه ، فان عجز فليثن و ان لم يفعل فقد كفر النعمة . (٤٨٧)
در حديث آمده است : كسى كه درباره اش خدمتى انجام مى شود موظف است آن را به گونه اى شايسته تلافى كند، و اگر قدرت تلافى كردن ندارد بايد اعطاكننده معروف را ثنا گويد و از احسانش قدردانى نمايد، و اگر از ثنا گفتن وى خوددارى كند كفران نعمت نموده است .
بشر در هر مرتبه و مقامى كه باشد آفريده خالق است و همواره نيازمند و محتاج به ذات مقدس اوست ، هر قدر در كسب كمال بكوشد و مدارج تعالى را بپيمايد و خويشتن را از جهت سجاياى انسانى و مكارم اخلاق به شايستگى بسازد همچنان موجودى است محدود و در كمالات معنوى و خصال انسانى اندازه معينى دارد. بنابراين اگر ثناگويى بخواهد ستايش و مدحش از تملق منزه باشد بايد گفته هاى خود را با دقت اندازه گيرى نمايد و از مرز واقع گويى و بيان حقيقت فراتر نرود. اولياى گرامى اسلام براى آنكه پيروان خود را به شايستگى هدايت نمايد و از هر جهت آنان را به مسير صحيح راهنمايى كنند در اين باره نيز سخن گفته و تذكرات لازم را به مسير صحيح راهنمايى كنند در اين باره نيز سخن گفته و تذكرات لازم را به مادح و ممدوح داده اند.
عن على عليه السلام قال : اياك ان تثنى على احد بما ليس فيه فان فعله يصدق عن وصفه و يكذبك . (٤٨٨)
على (ع) فرموده : بپرهيز از اينكه مدح كنى كسى را به چيزى كه در وى نيست ، چه آنكه عمل شخص ممدوح وصف او را گواهى مى دهد و ترا تكذيب مى نمايد.
اگر ثناگويى ، شخص بى علمى را عالم بخواند، ممسكى را سخن معرفى كند، و ترسويى را شجاع بداند، و آنان را به اين اوصاف ثناگويد سخنان جاهلانه آن انسان بى سواد، و امساك آن فرد بخيل ، و ترس آن فرد جبون ، صفات آنان را تبيين مى نمايد و گفته ثناگو را تكذيب مى كند.
و عنه عليه السلام قال : اجهل الناس المغتر بقول مادح متملق يحسن له القبيح و يبغض اليه النصيح . (٤٨٩)
و نيز فرموده است : جاهلترين مردم كسى است كه به سخن ثناگوى متملق مغرور مى شود، بدى ها را در نظر او خوب جلوه مى دهد و ناصح خيرخواه رامبغوش مى سازد.
رسول اكرم (ص) و ائمه معصومين عليهم السلام انسانهايى كامل بودند و از جميع جهات تعالى و فضيلت نسبت به همه مردم برترى داشتند، با اين حال اجازه نمى دادند كسانى لب به تملقشان بگشايند و در مقام ثنا و مدح آنان زياده روى نمايند و گاهى با صراحت متملق را طرد مى نمودند.
قال ابوالحسن الثالث عليه السلام لرجل و قد اكثر من افراط الثناء عليه اقبل على شاءنك فان كثرة الملق يهجم على الظنة و اذا حللت من اخيك فى محل الثقة فاعدل عن الملق الى حسن النية . (٤٩٠)
مردى حضور امام هادى (ع) شرفياب شد و در مدح و ثناى آن حضرت زياده روى كرد. امام به وى فرمود: برخيز از پى كارت برو چه آنكه زياده روى در ثناگويى موجب بد گمانى مى شود. سپس نصيحتش نمود و فرمود كه هر وقت در محل مطمئنى با برادر دينيت مواجه شدى از تملق گويى به حسن نيت عدول نما.
زياده روى و افراط اشخاص نادان از جهت دينى درباره رسول اكرم (ص) و ائمه معصومين عليهم السلام مشكل ديگرى بود كه اولياى دين با آن مواجه بودند و كسانى نسبت به مربيان الهى راه غلو در پيش مى گرفتند و آنان را از حد واقعى خود بالاتر مى بردند و ائمه معصومين همواره با گروه غلات مبارزه مى كردند، طردشان مى نمودند، و راهشان را باطل و مايه تباهى و هلاكت اعلام مى كردند.
عن على عليه السلام قال : هلك فى رجلان : محب غال و مبغض ‍ قال . (٤٩١)
على (ع) فرموده : دو گروه از مردان درباره ام گرفتار هلاكت شده اند، گروه اول كسانى هستند كه در ابزار علاقه نسبت به من راه افراط پيموده و در دين خدا به غلو گرايش يافته اند، و گروه دوم كسانى هستند كه به دشمنى من همت گمارده و بغض مرا در دل گرفته اند.
روايات بسيارى از ائمه معصومين عليهم السلام درباره بطلان غلو و تبرى از غلات رسيده و در اينجا فقط به ذكر يك حديث اكتفا مى شود.
قال الماءمون لمولانا الرضا صلوات الله عليه : بلغنى ان قومك يغلون فيكم و يتجاوزون فيكم الحق . فقال الرضا عليه السلام : حدثنى ابى عن آبائه قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله : لا تعرفونى فوق حقى فان الله تبارك و تعالى اتخذنى عبدا قبل ان يتخدنى نبيا الى ان قال : و انا لنبرء الى الله عزوجل ممن يغلوفينا فيعرفنا فوق حقنا. (٤٩٢)
ماءمون به حضرت رضا (ع) عرض كرد: به من خبر رسيده است كه علاقه مندان درباره شما غلو مى كنند و از حقى كه داريد بالاتر مى برند. حضرت فرمود: پدرم از پدرانش از رسول اكرم (ص) حديث نموده كه فرمود: مرا از حق و حدم بالاتر نبريد كه خداوند مرا به بندگيش گزيد پيش از آنكه به پيمبرى مبعوثم فرمايد، سپس آيه اى را از قرآن شريف تلاوت نمود و فرمود: ما تبرى مى جوييم به سوى خداوند از كسى كه درباره ما غلو مى كند و ما را از حدمان بالاتر مى برد.
نتيجه آنكه هر مخلوقى هر قدر واجد كمال باشد چون مخلوق است ناچار محدود است و كمالش حد و اندازه اى دارد، ثناگو در مقام مدحش نبايد مبالغه كند و از حد واقعيش تجاوز نمايد، تنها ذات اقدس الهى است كه كامل مطلق است و كوچكترين حد و حصرى ندارد. بنابراين ثناگوى خداوند هر قدر در مدحش مبالغه كند نمى تواند به شايستگى ، حق خداوند را ادا نمايد، فقط با مبالغه در ثنا هر فردى به قدر قدرتى كه دارد وظيفه بندگى خويش را انجام مى دهد. از اين رو امام سجاد (ع) در جمله مورد بحث از دعاى مكارم الاخلاق از پيشگاه بارى تعالى درخواست مى كند: و اغراقا فى الثناء عليك ؛بارالها! بر من منت بگذار و بالاترين مراتب مدح خود را به زبان من جارى بفرما.
اولياى گرامى اسلام براى آنكه عجز بشر را از ثناى شايسته بارى تعالى به پيروان خود بفهماند با تعبيرهاى مختلفى در اين باره سخن گفته و در روايات خاطر نشان ساخته اند، از آن جمله در مقام دعا گفته اند:
انت كما اثنيت على نفسك . (٤٩٣)
بارالها! تو آنچنان هستى كه خودت خويشتن را ثنا گفته اى .
مجمع البحرين اين جمله را چنين معنى نموده است : و هو اعتراف بالعجز اى لا اطيق ان اثنى عليك كما تستحقه و تحبه ؛ اين جمله ، اعتراف به عجز و ناتوانى است ، يعنى : بارالها! من قدرت ندارم ترا مدح كنم به گونه اى كه تو استحقاق دارى و دوستدار آن هستى .
در قرآن شريف آيات متعددى آمده است كه خداوند خويشتن را در آن آيات توصيف فرموده و از قدرت خود نام برده است .
آقايان مفسرين خاصه و عامه درباره آن آيات مطالبى را در كتب تفسير ذكر كرده اند، آيا آنان با تفسير خود به عمق كلام الهى واقف شده اند و به حقيقت امر پى برده اند يا آنكه در فهم اين قبيل آيات بايد بشر اظهار عجز كند و همان كلام امام معصوم را كه در مقام به پيشگاه الهى عرض كرده بگويند: انت كما اثنيت على نفسك بارالها! تو آنچنان هستى كه خودت خويشتن را ثنا گفته اى و بشر قادر نيست ترا به شايستگى مدح گويد و قدرت نامحدودت را تبيين نمايد. در اينجا براى نمونه ، بعضى از آيات ذكر مى شود و اهل مطالعه و تحقيق به كتب تفاسير مراجعه فرمايند و ببينند آنچه مفسرين در كتب آورده اند قانع كننده است ؟ آيه اول :
الله نور السموات و الارض . (٤٩٤) آيه دوم :
هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن (٤٩٥) آيه سوم :
الم تر الى ربك كيف مد الظل و لو شاء لجعله ساكنا ثم جعلنا الشمس ‍ عليه دليلا. (٤٩٦)
جايى كه اولياى بزرگ الهى در پيشگاه بارى تعالى بگويند: ما عرفناك حق معرفتك و ما عبدناك حق عبادتك ، وضع نارسايى و قصور ساير مردم واضح و روشن است .
امام سجاد (ع) در قطعه سوم دعاى مكارم الاخلاق موضوع آخرين قسمت سخنرانى امروز به پيشگاه الهى عرض مى كند:
و ذهابا فى تمجيدك ؛بارالها! تمجيد و بزرگى خودت را در زبان من به جريان انداز.
راغب در مفردات قرآن در ماده مجد مى گويد:
المجد السعة فى الكرم و الجلال : مجد عبارت از توسعه در كرم و جلالت قدر است ، يعنى يك انسان كه واجد كرامت نفس و بزرگوارى طبع است و همچنين از قدر و منزلت اجتماعى برخوردار است مى گويند او داراى مجد و عظمت است ، ولى كلمه مجد كه درباره ذات اقدس الهى به كار برده مى شود داراى معناى بسيار وسيع و گسترده اى است . قرآن شريف در وصف بارى تعالى مى گويد:
انه حميد مجيد. (٤٩٧) پس اگر كلمه مجد درباره انسانى به كار برده شود بايد گفت مجد او نسبى است نه مطلق زيرا انسان ، خود مخلوق است و محدود، عمرش محدود است و نعمتهايى كه در اختيار دارد محدود و معين است . بنابراين وسعت كرامتش و گستردگى جلال و عظمتش نيز محدود خواهد بود، اما مجد بارى تعالى حد و حصر ندارد، چه ذات اقدس ‍ الهى نامحدود است ، قدرت و عظمتش نامحدود است ، بنابراين كرامت و جلالتش حد و حصر ندارد، او مجيد مطلق است و كريم و عظيم نامحدود. جالب آنكه امام سجاد (ع) در دعاى خود كلمه ذهاب را با حرف فى به كار برده است . علامه سيد على خان در شرح اين عبارت چنين گفته :
ذهب يذهب ذهابا: سار و مضى ، ثم استعير للاستغراق فى الشى ء و التوغل و الامعان كانه سار فيه و مضى و لم يقف . (٤٩٨)
ذهب ذهابا يعنى فلانى سير كرد و رفت و با افزودن حرف فى آن را استعاره مى آورند براى داخل شدن چيزى به طور فراگير.
امام (ع) مى خواهد در پيشگاه الهى عرض كند: بارالها! اينكه درخواست مى كنم مجد خود را به لسانم جارى نمايى مقصودم اين نيست كه يك يا چند بار عظمت تو را به زبان آورم ، بلكه مقصودم اين است كه غرق درياى بزرگى و كرامتت گردم ، آنچنان شوم كه همواره به ياد تو سخن گويم و از اين افتخار گرانقدر به طور مستمر برخوردار باشم .
بموقع است در پايان بحث امروز به مناسبت كلمه مجد چند جمله درباره قرآن شريف به عرض شنوندگان محترم برسانم . همان طور كه خداوند درباره ذات اقدس خود كلمه مجيد را به كار برده و فرموده است :
انه حميد مجيد. (٤٩٩) همچنين درباره قرآن شريف اين كلمه را آورده و فرموده است :
قرآن و القرآن المجيد. (٥٠٠) به طورى كه مذكور افتاد راغب در مفردات قرآن گفته : المجد السعة فى الكرم و الجلال : مجد به معناى بسط و توسعه كرامت و جلالت است و خداوند هر دو وصف را براى آن كتاب آسمانى ذكر نموده است . درباره كرامت قرآن فرموده :
انه لقرآن كريم . (٥٠١) - درباره جلالت و عظمتش فرموده است :
و القرآن عظيم . (٥٠٢) - به موجب اين دو صريح كلام الهى ، قرآن شريف ، مجيد است و داراى كرامت و عظمت . اين كتاب آسمانى هادى و راهنماى انسانها به سعادت واقعى است :
ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم ؛ (٥٠٣) قرآن كريم استوارترين راه تعالى و تكامل را به مردم ارائه مى كند، آيا كرامت و عظمتى بالاتر از اين براى يك كتاب تصور مى شود كه اگر اهل جهان از آن پيروى كند و تعاليمش ‍ را عملا به كار بندد مى تواند راه فلاح و رستگارى را به بشريت ارائه كند، مردم را انسان بسازد، از درنده خويى و فساد اخلاقشان برهاند، عدل و داد را در سراسر جهان حاكم سازد، و موجبات تعالى و تكامل انسانها را در طول قرون و اعصار فراهم آورد. على (ع) در يكى از خطبه هايى كه القا فرموده درباره بعثت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و همچنين درباره قرآن شريف سخنانى گفته و تذكراتى را داده ، از آن جمله درباره قرآن فرموده است :
الا ان فيه علم ما ياءتى و الحديث عن الماضى و دواء دائكم و نظم ما بينكم . (٥٠٤)
آگاه باشيد كه قرآن شريف علومى را كه انسانهاى آينده براى تاءمين هدايت و سعادت خود به آنها نيازمندند دربردارد، و همچنين اخبار خوب و بد گذشتگان را كه مى تواند موجب آگاهى يا مايه عبرت نسلهاى بعد شود بيان مى كند. آگاه باشيد كه قرآن حاوى داروى بيمارى شما و نظم و انظباطى است كه بايد در جامعه مسلمين حاكم باشد.

٥٤- شكر نعمتهاى الهى - اعتراف به احسان خداوند- شمارش عطاياى بزرگ پروردگار

بسم الله الرحمن الرحيم
و شكر لنعمتك ، و اعترافا باحسانك و احصاء لمننك .
امام سجاد عليه السلام شش كلام گناه را كه شيطان به زبان مردم جارى مى كند ذكر نمود و از پيشگاه الهى درخواست كه شش كلام پاك و منزه را جايگزين آن شش كلام گناه آلود بنمايد. سه كلام مورد درخواست امام در سخنرانى قبل توضيح داده شد و سه كلام ديگر همان است كه در عنوان بحث امروز مذكور افتاد: اول شكر نعمتهاى خداوند، دوم اعتراف به احسان او، سوم شمارش منتهاى ذات مقدسش . به خواست خداوند توانا موضوع سخنرانى امروز اين سه مطلب از درخواست حضرت زين العابدين عليه السلام است .
راغب مى گويد: الشكر تصور النعمة و اظهارها. (٥٠٥) شكر، عبارت از اين است كه شخص شاكر اولا، نعمت را در ضمير خود تصور كند و درباره آن بينديشد و ثانيا، تصور خود را آشكار نمايد، با زبان ، منعم را سپاس گويد و با جوارح از خدمت منعم به گونه اى مناسب قدرشناسى كند.
حمد و شكر حضرت بارى تعالى دو عبادت ارزشمند در شرع مقدس است و اولياى گرامى اسلام به پيروان خود اكيدا درباره آن دو توصيه فرموده اند. حمد و شكر حضرت بارى تعالى به معناى سپاس گويى و ستايش گويى ذات اقدس الهى است با اين تفاوت كه حمد از نظر لغت تعظيم و تكريم منعم به زبان و انجام وظايف حقشناسى با تمام جوارح است .
ان الحمد اللغوى هو الوصف الجميل على جهة التعظيم و التبجيل باللسان وحده و العرفى هو فعل ينبى عن تعظيم المنعم لكونه منعما اعم ان يكون فعل اللسان و الجنان و الاركان . (٥٠٦)
حمد لغوى عبارت از وصف جميل به منظور تعظيم و تكريم است ، تنها با زبان ، اما حمد عرفى عبارت از عملى است كه حاكى از تعظيم منعم باشد براى اينكه منعم است ، خواه به زبان و خواه در ضمير و خواه با اعضا و جوارح .
ولى شكر نعمت ، از نظر لغت ، همان طور كه راغب در مفردات گفته ، شامل تصور نعمت در ضمير و اظهار قدردانى از منعم به وسيله زبان و جوارح است . اين تفاوت بين حمد و شكر از محتواى پاره اى از روايات اولياى دين نيز استفاده مى شود. در روايتى حمد، عمل زبان خوانده شده و در مورد شكر از معرفت قلبى سخن به ميان آمده است ، و در روايت ديگر حسن جوار نعم را به آن دانسته كه شكر منعم ادا شود و نعمتها هريك در جاى خود مصروف گردد، يعنى به زبان شكر گويد و يا جوارح هر نعمتى را در جاى خودش به كار برد.
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : ما انعم الله على عبد من نعمة فعرفها بقلبه و حمد الله ظاهرا بلسانه فتم كلامه حتى يؤ مر له بالمزيد. (٥٠٧)
امام صادق (ع) فرمود: نعمتى را خداوند به بنده خود عطا مى كند اگر آن را به قلب خود بشناسد و در ظاهر به زبان ، حمد منعم گويد چون كلامش تمام شود، خداوند درباره او فرمان افزايش نعمت مى دهد.
و عنه عليه السلام قال : احسنوا جوار النعم ، قال الشكر لمن انعم بها و اداء حقوقها. (٥٠٨)
و نيز فرموده است : در مورد نعمتهاى خداوند، حسن مجاورت نعمت را رعايت كنيد، سپس توضيح داده است كه شكرگزار منعم باشيد و حقوق نعمتها را ادا نماييد.
در سخنرانى سى و يكم راجع به شكر منعم و شكر كسى كه واسطه ايصال نعمت بوده توضيح داده شد، در اينجا نيز به اختصار درباره هر دو قسمت شرح كوتاهى به عرض شنوندگان محترم مى رسد. نعمتهايى را كه پروردگار حكيم در نظام خلقت براى تاءمين زندگى انسانها آفريده و همچنين قوا و نيروهايى كه خالق توانا در ساختمان درونى و برونى بشر به كار برده و به وى اعطا فرموده است به قدرى زياد است كه در قرآن شريف آمده :
و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها. (٥٠٩)
اگر بخواهيد نعمتهاى خداوند را شماره كنيد از عهده بر نمى آييد. در ساختمان خورشيد، تابش آفتاب ، گردش زمين ، و گردش هواى مجاور آن و ديگر مطالبى از اين قبيل ، نعمتهاى بزرگى براى ادامه زندگى انسان وجود دارد. دانشمندان ديروز از اين نعمتها بى خبر بودند و دنياى امروز بر اثر پيشرفت علوم از آنها آگاهى يافته اند. دانشمندان فردا نيز بر اثر گسترش علم به نعمتهاى دگرى واقف مى شوند كه بشر امروز از آنها اطلاع ندارد. با توجه به اينكه در اداى شكر، معرفت قلبى نسبت به نعمت اعطايى منعم لازم است ، انسان بى اطلاع از نعمتهاى خداوند چگونه مى تواند شكرگزار او باشد. يك روايت به اين پرسش پاسخ گفته و احصاى نعمتها را به علم الهى محول نموده است .
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : اذا اصبت و امسيت فقل عشر مرات : اللهم ما اصبحت بى من نعمة او عافية فى دين او دنيا فمنك وحدك لا شريك لك ، لك الحمد و لك الشكر بها على يا رب حتى ترصى و بعد الرضا، فانك اذا قلت ذلك كنت قد اديت شكر ما انعم الله به عليك فى ذلك اليوم و فى تلك الليلة (٥١٠)
امام صادق (ع) فرمود: وقتى روز را به شب و شب را به روز مى آورى ده بار بگو: بارالها! نعمت و عافيتى كه در امر دين و دنيا با خود به صبح آوردم ، همه از تو و متعلق به توست و در آن براى تو شريكى نيست ، بارالها! حمد براى تو شريكى نيست ، بارالها! حمد براى تو و شكر براى براى توست تا راضى شوى و همچنين پس از رضايتت ، سپس امام فرمود: اگر اينچنين در پيشگاه الهى سخن گفتى شكر او را نسبت به آن روز و آن شب ادا نموده اى .
حضرت صادق (ع) در اين روايت به پيروان خود دستور داده كه روزى ده بار اين جملات را در پيشگاه عرض كنند و در واقع با ذكر اين عبارت ، كمبود علم خود را به نعمتهاى الهى جبران نمايند. نقص ديگرى كه در بشر وجود دارد اين است كه قادر نيست نعمتهاى شناخته شده خداوند را آنطور كه بايد و شايد شكر نمايد و على (ع) در اين باره فرموده است :
من شكر الله سبحانه وجب عليه شكر ثان اذ وفقه لشكره و هو شكر الشكر. (٥١١)
كسى كه خداوند را شكر نمود بر او شكر دومى واجب مى شود زيرا منعم ، او را به اداى شكر موفق نموده و توفيق الهى ، خود نعمتى است و بايد شكر شكر را بجا آورد.
به موجب حديثى كه در اين باره رسيده اگر كسى توفيق شكر نعمت خداوند را نعمت جديدى از حضرت بارى تعالى بداند حق شكر الهى را ادا نموده است .
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : فيما اوحى الله عزوجل الى موسى عليه السلام : يا موسى ! اشكرنى حق شكرى . فقال : يا رب ! و كيف اشكرك حق شكرك و ليس من شكر اشكرك به الا و انت انعمت به على ؟ قال يا موسى ! الآن شكرتنى حين علمت ان ذلك منى . (٥١٢)
امام صادق (ع) فرمود: از جمله وحى الهى به موسى اين بود كه كه حق شكر مرا بجاى آور. عرض كرد بارالها! من چگونه حق شكرت را ادا كنم با آنكه هيچ شكرى نيست كه من در پيشگاهت بجاى آورم مگر آنكه تو آن را به من اعطا فرموده اى . خطاب آمد: موسى ! الآن حق شكر مرا بجاى آوردى كه دانستى نعمت شكر گفتنت نيز از من است .
امام سجاد (ع) در قسمت اول اين قطعه از دعاى شريف مكارم الاخلاق كه موضوع سخنرانى امروز است از پيشگاه الهى درخواست نموده : و شكرا لنعمتك ؛بارالها! شكر نعمتت را به زبان من جارى نما.
به آنچه در توضيح معناى شكر از نظر لغت و بعضى از روايات مربوط به شكر حضرت بارى تعالى كه در شرح عبادت دعاى امام مذكور افتاد اكتفا مى شود، و چون شكر وسايط نعمت خداوند كه ايصال كننده فيض و عطاى او هستند در شرع مقدس اهميت زياد دارد و در كنار شكر بارى تعالى شكر وسايط نعمت او نيز مورد محاسبه قرار مى گيرد، در اينجا يك روايت تقديم شنوندگان محترم مى گردد:
عن عمار الدهنى قال : سمعت على بن الحسين عليهما السلام يقول : ان الله تعالى يحب كل قلب حزين و يحب كل عبد شكور. يقول الله تبارك و تعالى من عبيده يوم القيامة : اشكرت فلانا؟ فيقول بل شكرتك يا رب . فيقول لم تشكرنى اذلم تشكره . ثم قال : اشكركم لله اشكر للناس . (٥١٣)
عمار دهنى از حضرت زين العابدين (ع) حديث نموده كه فرمود: پروردگار دوستدار هر قلب حزين و هر عبد بسيار شاكر است . خداوند در قيامت به يكى از بندگانش خطاب مى كند: آيا فلانى را شكر نمودى ؟ عرض مى كند: بارالها! من تو را شكر گفتم . خطاب مى رسد: تو مرا شكر نگفتى زيرا از آن شخص ، شكرگذارى ننمودى . سپس امام (ع) فرمود: شكرگزارترين افراد براى خداوند كسى است كه شكرگزارتر نسبت به مردم باشد.
حضرت زين العابدين (ع) در قسمت دوم اين قطعه از دعاى شريف مكارم الاخلاق كه موضوع سخنرانى امروز است به پيشگاه الهى عرض مى كند: و اعترافا باحسانك ؛بارالها! اعتراف به احسانهاى خودت را به زبانم جارى بفرما.
الاحسان هو فعل ما ينفع غيره بحيث يصير الغير حسنا به كاطعام الجائع او يصير الفاعل به حسنا بنفسه . (٥١٤)
احسان عبارت از كارى است كه غير را منتفع مى كند به گونه اى كه حال آن غير بر اثر آن كارى كه واقع شده نيكو مى گردد، مثل غذا دادن به گرسنه ، يا آنكه فاعل آن كار، خود، به سبب عملى كه انجام داده است نيكو مى شود.
الاحسان فوق العدل و ذاك ان العدل هو ان يعطى ما عليه و ياءخذ ما له و الاحسان ان يعطى اكثر مما عليه و ياءخذ اقل مما له . فالاحسان زائد على العدل فتحرى العدل واجب و تحرى الاحسان ندب و تطوع . (٥١٥)
راغب مى گويد: احسان بالاتر از عدل است زيرا عدل عبارت از اين است كه شخص ادا كند آن را كه در عهده دارد و دريافت كند آن را كه حق دارد، و احسان عبارت از اين است كه در مقام پرداخت ، بيش از آنچه به عهده دارد عطا نمايد و در مقام دريافت ، كمتر از مقدارى كه حق اوست بگيرد، پس ‍ احسان بالاتر از عدل است . طلب عدل امرى است واجب و طلب احسان كارى است مستحب
عدد احسانهاى خداوند مانند نعمتهاى او آنقدر زياد است كه شمارش آنها ميسر نيست ، ولى افراد باايمان ، همان طور كه مكلف اند شكر نعمتهاى بى حساب او را بجا آورند لازم است به احسانهاى نامحدود بارى تعالى نيز اعتراف نمايند و از اين وظيفه مقدس دينى غفلت نكنند. حضرت زين العابدين (ع) در دعاى بيست و يكم از صحيفه سجاديه به پيشگاه خدا عرض مى كند:
اللهم صل على محمد و آله و لا تجعلنى ناسيا لذكرك و لا غافلا لاحسانك .
بار الها! بر محمد و آلش درود فرست و مرا آنچنان قرار مده كه فراموشكار تو و غافل از احسان تو باشم .
ائمه معصومين عليهم السلام در خلال دعاهاى خود از احسانهاى الهى نام مى بردند و از عنايات الهى نام مى بردند و از عنايات بارى تعالى حقشناسى مى نمودند و در ضمن با اين عمل به پيروان خويش اعتراف به احسانهاى خداوند را درس مى دادند. على (ع) در دعاى كميل عرض مى كند:
اللهم مولاى ! كم من قبيح سترته و كم من فادح من البلاء اقلته و كم من عثار وقيته و كم من مكروه دفعته و كم من ثناء جميل لست اهلا له نشرته .
مولاى من ! چه مقدار زشتى ها را پوشانده اى ! چه بسيار از بارهاى سنگين بلا را كاسته اى ! چه بسيار از لغزشها كه مرا از آنها حفظ نموده اى ! چه بسيار ناملايمات را دفع كرده اى ! و چه بسيار مدح و ثنايى را كه من شايسته آن نبوده ام بين مردم نشر داده اى !
حضرت على بن الحسين عليهما السلام در زمينه احسان حضرت بارى تعالى كلمه اعتراف را به كار برده و در پيشگاه مقدسش عرض ‍ نموده است :
و اعترافا باحسانك ؛براى مزيد اطلاع شنوندگان محترم لازم مى داند در اينجا نكته اى تذكر داده شود. اولياى گرامى اسلام در خلال روايات تربيتى و اخلاقى دو كلمه را مكررا آورده اند: يكى اعتراف است و آن ديگر اقرار، و اين هر دو گاه براى عذرخواهى از گناه و طلب عفو و بخشش از خالق يا مخلوق به كار برده شده و گاه در مورد حقشناسى از احسان منعم و شكرگزارى از خالق يا مخلوق ، و در اينجا براى تبيين مطلب ، بعضى از روايات به عرض مى رسد:
عن ابيجعفر عليه السلام قال : والله ما ينجو من الذنب الا من اقربه . (٥١٦)
امام باقر (ع) فرموده است : قسم به خدا از عذاب گناه خلاص نمى شود مگر آن كس كه به گناه اقرار نمايد.
اعتراف به گناه در پيشگاه الهى عذرخواهى از معصيت است ، كسى كه به گناه اقرار مى كند خويشتن را از فشار روحى و شكنجه درونى آزاد مى سازد.
عن على عليه السلام قال : الندم استغفار، الاقرار اعتذار، الانكار اصرار. (٥١٧)
على (ع) فرموده : پشيمانى از گناه طلب عفو است ، اقرار نمودن به گناه عذر خواستن از معصيت است ، انكار گناه اصرار داشتن در گناه و عصيان است .
در مواردى كه گناه فقط سرپيچى از امر الهى است و حقى از مردم در آن تضييع نشده باشد، مانند شرب خمر، گناهكار، فقط در پيشگاه بارى تعالى اعتراف مى كند، اما اگر گناهى است كه علاوه بر تخلف از امر الهى به حق مخلوق نيز تجاوز شده است ، مانند تهمت ، گناهكار با اعتراف در پيشگاه خداوند بايد نزد كسى كه مورد تهمتش قرار ده نيز اعتراف نمايد، از وى عذر خواهى كند، و موجبات رضايت خاطرش را فراهم آورد.
پيروان آيين كليسا براى بخشش گناه نزد كشيش مى روند، در كنار او مى نشينند، به معصيت خود اعتراف مى كنند، و بخشش گناه را از وى مى خواهند. اينكار از نظر اسلام ، عملى است بسيار نادرست ، گناهكار از امر خداوند تخلف نموده است و اوست كه مى تواند گناهكار را ببخشد و مشمول عفو خود قرار دهد.
قرآن شريف در اين باره فرموده است :
و من يغفر الذنوب الا الله ؛ (٥١٨) جز خداوند كيست كه گناهان را مى بخشد؟
كشيش مانند گناهكار، يك مخلوق است و شايد در پاره اى از مواقع ، كشيش ‍ آلوده تر از گناهكارى باشد كه براى اعتراف آمده است . چگونه يك مخلوق به خود اجازه مى دهد كار خدايى كند و گناه گناهكاران را ببخشد. اعتراف به گناه در اسلام فقط در پيشگاه الهى جايز است و بس و هيچ كس حق ندارد پرده خود را بدرد، آبروى خود را ببرد، و گناه خويش را براى دگران نقل نمايد. تنها در مقابل كسى مى تواند به گناه خود اعتراف كند كه به وى ستم كرده و به حقش تجاوز نموده است . مثلا اگر به بى گناهى تهمت زده و برخلاف وجدان اخلاقى به او نسبت ناروا داده و بر اثر اين عمل خلاف انصاف ضد انسانى دچار شكنجه درونى و فشار روحى گرديده و ملامتهاى نفس لوامه ، زندگيش را تلخ و ناگوار ساخته است نزد شخص مورد تهمت مى رود تا با اعتراف خويش از وى عذرخواهى كند، مراتب شرمسارى خود را ابراز دارد،، و با جلب رضايت او عقده درونى خويشتن را بگشايد و از فشار شكنجه وجدان خلاص شود نتيجه آنكه اقرار به گناه در پيشگاه خالق و در پاره اى از مواقع نزد مخلوق راه عذرخواهى از معصيت است . اين عمل موجب مى شود كه مغفرت الهى شامل حال گردد و زمينه ساز عفو و بخشش صاحبان حق شود. كسانى كه در دنيا به اين كار بزرگ موفق مى شوند در قيامت منازل سخت را به آسانى طى مى كنند و حسابشان با سهولت پايان مى پذيرد.
مقام دوام اعتراف كه ضمن بعضى از روايات و ادعيه اولياى دين آمده اقرار به احسان محسن است و اين امر محتواى قطعه دوم دعاى حضرت زين العابدين (ع) موضوع سخنرانى امروز است . امام در پيشگاه خداوند عرض ‍ مى كند:
و اعترافا باحسانك ؛بارالها! اعتراف به احسان خودت را در زبانم جارى نما و آن را جايگزين سخنان ناروا قرار ده .
عن ابيجعفر عليه السلام قال : ما اراد الله من الناس الا خصلتين : ان يقروا له بالنعمة فيزيدهم و بالذنوب فيغفرها لهم . (٥١٩)
امام باقر (ع) فرموده : خداوند در زمينه اعتراف دو امر را درباره مردم اراده فرموده است : يكى آنكه به نعمت الهى اعتراف كنند تا آن را افزايش دهد، و آن ديگر به گناه اقرار كنند تا از عفو و مغفرتش برخوردار گردند.
گرچه مخاطب امام سجاد (ع) در اين قطعه دعاى مكارم الاخلاق ذات اقدس الهى است و از نعمت و احسان او سخن مى گويد ولى مسلمانان واقف به تعاليم اسلام مى دانند كه شكر مخلوق همانند شكر خالق در روايات تاءكيد شده تا جايى كه در حديث حضرت زين العابدين عليه السلام كه ضمن همين سخنرانى مذكور افتاده آمده است : خداوند در قيامت به يكى از بندگان خود مى گويد: فلانى را شكر نمودى ؟ عرض مى كند بارالها! تو را شكر گفتم . خطاب مى رسد: مرا شكر ننمودى چه شكر او را به جا نياوردى .


۱۷
٥٥- درخواست دفع ستم ديگران - درخواست ستم نكردن به ديگران

خلاصه مجموع روايات روشنگر اين حقيقت است كه شكر مخلوق در كنار شكر خالق و اعتراف به احسان مخلوق در كنار احسان خالق بايد مورد كمال توجه مسلمين باشد، همان طور كه شكر نعمت مخلوق موجب تشويق معطى نعمت مى شود همچنين اعتراف به احسان مخلوق كه خود، شكر محسن است مايه دلگرمى و تشويق وى مى گردد و در اينجا به طور نمونه يك مورد از عمل رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اثر مفيد آن به عرض شنوندگان محترم مى رسد: پيغمبر اسلام غنايم جنگ حنين را بين قريش تقسيم نمود و به بعضى از آنان كه مى خواست قلوبشان را به اسلام و علاقه مند نمايد سهم زيادترى داد. گفته شده است كه از آن غنايم مقدار ناچيزى به انصار رسيد. بر اثر اين تقسيم ، بعضى از انصار خشمگين شدند و خبر آن به پيمبر اكرم (ص) رسيد. دستور داد منادى ندا در دهد كه انصار گردهم آيند، همه جمع شدند، فرمود بنشينيد و كسى جز انصار بين آنان نباشد. آنگاه حضرت رسول و على بن ابيطالب صلوات الله عليهما وارد مجلس شدند و در وسط انصار نشستند. آنگاه پيمبر اكرم (ص) فرمود: من مطالبى را از شما سؤ ال مى كنم به من جواب بدهيد. عرض كردند: بفرماييد. حضرت فرمود: آيا شما گمراه نبوديد و خداوند به وسيله من هدايتتان نمود؟ عرض كردند: بلى يا رسول الله . فرمود: آيا شما بر لب پرتگاه آتش ‍ نبوديد و خداوند به وسيله من شما را نجات داد؟ عرض كردند: بلى يا رسول الله . فرمود: آيا شما جمعيت كمى نبوديد و خداوند به وسيله من شما را تكثير كرد؟ عرض كردند: بلى يا رسول الله . فرمود: آيا شما با هم دشمن نبوديد و خداوند به وسيله من دلهاى شما را با هم ماءلوف و مهربان نمود؟ عرض كردند: بلى يا رسول الله .
ثم سكت النبى صلى الله عليه و آله هنيئة ، ثم قال : الا تجيبونى بما عندكم . قالوا: بما نجيبك ؟ قد اجبناك بان لك الفضل و المن و العطاء علينا. قال : اما لو شئتم لقلتم : و انت قد كنت جئتنا طريدا فاويناك و جئتنا خائفا فامناك ، و جئتنا مكذبا فصد قناك . فارتفعت اصواتهم بالبكاء و قام شيوخهم و ساداتهم اليه و قبلوا يديه و رجليه . (٥٢٠)
سپس رسول اكرم (ص) چند لحظه سكوت كرد، آنگاه فرمود: آيا به من جواب نمى دهيد به آنچه نزد شماست . عرض كردند به چه چيز جواب بگوييم ؟ ما كه جواب داديم برترى و منت و عطا از آن توست . حضرت فرمود: اگر مى خواستيد مى گفتيد: تو نزد ما آمدى موقعى كه مردم مكه شما را رانده بودند ما مسكن و ماءوايت داديم ، نزد ما آمدى در حالى كه خائف بودى ما موجبات ايمنى خاطرت را فراهم آورديم ، نزد ما آمدى در حالى كه مورد تكذيب بودى ، ما تو را تصديق نموديم ، گرچه در ظاهر رسول اكرم (ص) از زبان انصار سخن گفت اما در واقع به احسانهاى انصار اعتراف نمود. اين جملات كه حاكى از حقشناسى پيشواى اسلام بود آنچنان در روحيه انصار اثر عميق گذاشت كه از شدت هيجان به صداى بلند گريستند، سپس پيرمردان و بزرگان انصار از جا برخاستند و دست و زانوى پيمبر اسلام را بوسيدند و عرض كردند: ما به عمل شما راضى هستيم ، حتى حاضريم اموال خود را هم در اختيارات قرار دهيم تا به هر كس كه مى خواهى اعطا نمايى . اگر بعضى از افراد ما در تقسيم غنايم گله نمودند نه از عمل شما بود بلكه از سخطى بود كه نسبت به قريشيان داشتند، زيرا اينان قبل از هجرت به شما آزار بسيار دادند. سپس به عرض رساندند كه گله مندان ما از لغزش خود پشيمان شده اند و در پيشگاه الهى استغفار نموده اند، اميد است كه مشمول عفو و رحمت و دعاى شما نيز قرار گيرند.
نتيجه آنكه اعتراف به احسان خالق كه در كلام امام سجاد (ع) آمده شكرگزارى از ذات اقدس الهى است و همچنين اعتراف به احسان مخلوق ، نيز حقشناسى از محسن و اداى وظيفه انسانى است و به شرحى كه توضيح داده شد اولياى گرامى اسلام در زمينه معصيت ، اقرار به گناه را اكيدا توصيه نموده اند و در زمينه احسان نيز اعتراف به زبان را كه قدرشناسى از محسن است سفارش كرده اند.
امام سجاد عليه السلام در قطعه سوم دعا كه موضوع آخرين قسمت سخنرانى امروز است به پيشگاه الهى عرض مى كند:
و احصاء لمننك ؛بارالها! تعداد نعمتهاى بزرگ خود را به زبانم جارى نما و آن را جايگزين سخنان زشت شيطانى قرار ده .
المنة النعمة الثقيلة و على ذلك قوله تعالى : لقد من الله على المؤ منين . (٥٢١)
راغب مى گويد: منة به معناى نعمت وزين و سنگين است و بر همين اساس ، خداوند در قرآن شريف ، بعثت رسول گرامى را منت و نعمت بزرگ خوانده كه به اهل ايمان اعطا فرموده است . هر يك از نعمتهاى بارى تعالى هر چند به نظر كوچك بيايد در جاى خود لازم و مفيد است و ارزش آن در فقدان آن نعمت روشن مى شود. اما قدر و منزلت نعمتهاى بزرگ الهى آنقدر مهم است كه نمى توان آنها را با ارزش بعضى از نعمتهاى متوسط مقايسه نمود، مثلا عقل در وجود آدمى يك نعمت است و هر يك از انگشتان پا نعمت ديگر، آدمى با وجود انگشتان پا بسهولت راه مى رود و با فقد آنها راه رفتن بسى دشوار و مشكل مى شود. اما نيروى عقل آنقدر مهم است كه اگر امر داير شود بين آنكه تمام انگشتان پا برود و عقل بماند يا عقل برود و انگشتان پا بماند هر انسانى وجود عقل را بر وجود تمام انگشتهاى پا ترجيح مى دهد و خواسته اش اين است كه كه حتما عقل ، باقى و برقرار باشد.
در لغت عرب ، اعضا و جوارح مهم بدن را كريمه مى گويند، چشم بينا، گوش شنوا، و زبان گويا از گروه اعضاى كريمه هستند، وجود اين اعضا در ايام زندگى انسان بسيار مهم است ، از اين رو على (ع) در پيشگاه بارى تعالى عرض مى كند:
اللهم اجعل نفسى اول كريمة تنتزعها من كرائمى ، و اول وديعة ترتجعها من ودائع نعمك عندى . (٥٢٢)
بارالها! جان مرا اولين كريمه اى از كرايم من قرار ده كه آن را قطع مى كنى ، و اولين وديعه از ودايع نعمتهاى تو باشد كه آن را باز مى ستانى ، يعنى خداوندا! وضع على به گونه اى نشود كه زنده باشد اما نابينا، زنده باشد اما ناشنوا، زنده باشد اما فاقد قدرت تكلم .
قدر و منزلت نعمتهاى خارج از ساختمان بدن انسان نيز، كه در طول زندگى همواره مورد نياز است با هم تفاوت دارند و در بعضى از روايات ، اين مطلب براى آگاهى مردم با ايمان خاطر نشان گرديده است .
عن على عليه السلام قال : الا و ان من النعم سعة المال و افضل من سعة المال صحة البدن و افضل من صحة البدن تقوى القلب . (٥٢٣)
آگاه باشيد كه از جمله نعمتهاى الهى گشايش مالى است و برتر و بالاتر از گشايش مالى صحت بدن است و افضل از صحت بدن تقواى قلب است .
مى دانيم كه تقواى قلب سرمايه رستگارى و سعادت است ، تقواى قلب محصول بعثت نبى اكرم (ص) است ، خلاصه تقواى قلب نتيجه نعمت وزين و سنگين رسالت پيشواى اسلام است كه خداوند در قرآن شريف آن را منت خوانده و به مؤ منين اعطا فرموده است . بعضى از افراد ناآگاه در اسلام آوردن خود دچار اشتباه گرديده و تصور نمودند كه اسلام پذيرى آنان نعمت وزين و سنگينى است كه در اختيار پيمبر اسلام (ص) گذارده اند. خداوند در قرآن شريف خطاى فكرى آنان را تذكر داد و خاطر نشان فرمود كه هدايت الهى نعمت بزرگ است كه به مؤ منين راستين اعطا فرموده است .
يمنون عليك ان اسلموا قل لا تمنوا على اسلامكم بل الله يمن عليكم ان هديكم للايمان ان كنتم صادقين . (٥٢٤)
پيمبر گرامى ! اينان اسلام آوردن خود را نعمت و منت مى پندارند و به حساب تو مى گذارند. به آنان بگو: بر من منتى نداريد بلكه خداوند از جهت اعطاى ايمان به شما منت دارد اگر راست بگوييد و به حقيقت ايمان آورده باشيد.
از آنچه مذكور افتاد اين نتيجه به دست آمد كه منت خداوند بر مردم به صورت الفاظ و كلمات نيست بلكه منت الهى عمل اوست ، يعنى وقتى منعم واقعى نعمت وزين و گرانقدرى را به مردم اعطا مى كند آن را منت مى خواند و اگر لازم باشد دريافت كنندگان نعمت را از عطيه بزرگ خود آگاه مى سازد تا قدر آن را بشناسند و كفران نعمت ننمايند. حضرت زين العابدين (ع) به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و احصاء لمننك ؛بارالها! شمارش نعمتهاى بزرگ خود را به زبان من جارى نما.
مقصود امام از اين درخواست مى تواند دو امر مهم باشد: اول آنكه عطاياى بزرگ الهى همواره در خاطرش بماند و از يادش نرود، دوم آنكه با شمارش ‍ منتها و نعمتهاى بارى تعالى از آنها قدردانى كند و مالك نعمت را شكر گويد. اگر افراد متمكن براى خشنودى خداوند به تهى دستان خدمت كنند و عملا آنان را از نعمتهاى ارزشمند خود برخوردار سازند بدون آنكه به زبان بياورند عمل مقدسشان نزد بارى تعالى محفوظ است و در روز جزا ماءجور خواهند بود. اما اگر با زبان بر آنان منت گذارند و خدمتى را كه انجام داده اند
به رخشان بكشند و تحقيرشان نمايند خدمت خود را با گفته هاى خويش ‍ ابطال مى كنند و اين مطلب صريحا در قرآن شريف خاطرنشان گرديده است :
يا ايها الذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى . (٥٢٥)
اى اهل ايمان ! صدقات خود را با منت گذاردن و آزار دادن مستمندان ابطال ننماييد و از ميان نبريد.

٥٥- درخواست دفع ستم ديگران - درخواست ستم نكردن به ديگران

بسم الله الرحمن الرحيم
اللهم صل على محمد و آله ، و لا اظلمن و انت مطيق للدفع عنى ، و لا اظلمن و انت القادر على القبض منى .
امام سجاد عليه السلام در اين قطعه از دعاى شريف مكارم الاخلاق از پيشگاه الهى درخواست مى كند: بارالها! بر محمد و آلش ‍ درود فرست و موجباتى را فراهم آور كه من مورد ستم دگران واقع نشوم كه تو قادرى آن را از من بگردانى ، بارالها! چنين كن كه از من نيز به ديگران ستمى نرسد كه تو مى توانى مرا از آن بازدارى . مدلول اين عبارت بايد مورد تمناى درونى همه مسلمانان باشد و در باطن هموازه از خدا بخواهند موجباتى را فراهم آورد كه نه از ديگرى به آنان ستم برسد و نه آنان به دگران ستم نمايند.
به خواست خداوند توانا اين دو جمله از دعا موضوع بحث و سخنرانى امروز است . راغب در معناى ظلم مى گويد:
الظلم عند اهل اللغة و كثير من العلماء وضع الشى ء فى غير موضع المختص به اما بنقصان او بزيادة . (٥٢٦)
ظلم ، نزد اهل لغت و بسيارى از دانشمندان ، قرار دادن چيزى است در غير موضع خودش و تحقق اين قرار دادن نابجا، گاهى براى كم گذاردن و تفريط است و گاهى به سبب زياده روى و افراط.
مثلا آزادى از نعمتهاى بزرگ خداوند است كه به مردم اعطا فرموده و بايد آنان با اندازه گيرى صحيح و دور از افراط و تفريط از آن برخوردار باشند. پس اگر حكومتى مانند بعضى از زمامداران كشورهاى غرب امروز در زمينه آزادى به افراط گرايش يابند و به نام آزادى ، ناپاكى ها و بى عفتى ها را مجاز اعلام نمايند با اين عمل به آزادى و ملت خود ستم نموده اند و نسل جوان كشور را به سقوط و تباهى سوق داده اند. همچنين اگر حكومتى از آزادى صحيح و عاقلانه جلوگيرى كند و در مملكت اختناق به وجود آورد مانند بعضى از حكام مستبد كه دست نشانده غربى هاى استثمار گرند او نيز با اعمال استبدادى خويش به آزادى و به مردم ظلم نموده و سد راه تعالى جامعه شده است .
دو عامل مهم و اساسى در جوامع بشرى وجود دارد كه منشاء ظلم است و نمى گذارد اشياء در موضع واقعى خود استقرار يابند و از افراط و تفريط مصون بمانند: يكى جهل بشر از شناخت موقع حقيقى آنهاست و آن ديگر اطاعت انسانهاى ظالم از هواى نفس و بيرون بردن اشياء از جاى خود به منظور اقناع شهوات و ارضاى تمايلات است . تنها كسى كه حد واقعى اشياء را آنطور كه هست مى داند و از موضع واقعى آنها آگاه است ، ذات اقدس ‍ الهى است و اين مطلب در قرآن شريف با عبارتى كوتاه و جامع آمده است :
الا يعلم من خلق و هو الطيف الخبير. (٥٢٧)
آيا كسى كه عالم را آفريده است از مخلوق خود آگاهى ندارد با اينكه او به تمام حقايق درون و برون اشياء واقف و خبير است .
پروردگار حكيم به منظور هدايت انسانها و تعليم سعادت آنان موضع و حدود تمام اشيائى را كه مبتلا به بشر است با اندازه گيرى صحيح و دور از افراط و تفريط تعيين نموده و در هر زمان به وسيله پيمبران به جوامع بشرى ابلاغ كرده است . حدودى را كه خداوند حكيم براى مردم تعيين نموده قطعا به صلاح و سعادت واقعى آنان است و بايد از آن پيروى نمايند و ضمنا در قرآن كريم خاطرنشان فرموده :
و من يتعد حدود الله فاولئك هم الظالمون . (٥٢٨)
آن كس كه از حدود خداوند تجاوز كند و به تندروى يا كندروى گرايش يابد ظالم و ستمكار است .
بعضى از افراد راه خود را از راه الهيون جدا كردند، مسير ماديگرى را در پيش گرفتند، نداى پيمبران را غير واقعى تلقى نمودند، نخواستند به دستور الهى در شناخت اشياء و موضع واقعى آنها واقف شوند و مانند كمونيستها دهها سال راه باطل را پيمودند و سرانجام پس از زيانهاى جانى و مالى بسيار به گمراهى خويش پى بردند. بعضى از افراد در صف الهيون قرار گرفتند، دعوت پيمبران را پذيرفتند ولى در خلال عمل دچار بدعتها شدند، يا بر اثر پاره اى از رويدادها دين حق را با نظريات شخصى خود به غلط تفسير نمودند و تصور غير واقعى خويش را راه سعادت و رستگارى پنداشتند، در بيراهه مى رفتند و گمان داشتند صراط مستقيم مرضى خدا را مى پيمايند. قرآن شريف ، اينان را زيانكارترين مردم خوانده و درباره آنها فرموده است :
قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا. الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا. (٥٢٩)
اى پيمبر گرامى ! به مردم بگو آيا مى خواهيد شما را به زيانكارترين انسانها آگاه نمايم ؟ اينان كسانى هستند كه در دنيا جهد و كوشش گمراهانه دارند، در اعمال باطل خويش غرق اند و گمان مى كنند كارهايى را كه انجام مى دهند همه خوب و نيكوست .
كسى كه كار بد انجام دهد و مى داند بد مى كند انسانى است بدبخت و چون به بدكارى خويشتن وقوف دارد ممكن است روزى به خود آيد، توبه كند، و از بارى تعالى درخواست عفو و بخشش نمايد. اما بدبخت تر از او كسى است كه بد مى كند و گمان مى كند كه به انجام كارهاى خوب مشغول است ، او ممكن است با تصور نادرست خود تا پايان عمر به اعمال نارواى خويش ‍ به گمان حسن عمل ادامه دهد و در همان حال بميرد. قرآن شريف در آيه مذكور از اين گروه سخن مى گويد و آنان را زيانكارترين انسانها معرفى مى نمايد.
عن على عليه السلام انه سئل عن هذه الاءية . فقال كفرة اهل الكتاب اليهود و النصارى و قد كانوا على الحق فابتدعوا فى اديانهم و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا. ثم قال : و ما اهل النهروان منهم ببعيد. (٥٣٠)
از على (ع) درباره اين آيه سؤ ال شد. فرمود: مراد، كفار اهل كتاب از يهود و نصارى هستند، اينان بر حق بودند اما بدعتهايى در دين خود گذاردند و طبق آن بدعتها عمل مى نمودند و تصور مى كردند كار خوب انجام مى دهند. سپس فرمود: خوارج نهروان نيز از آنان دور نيستند، يعنى خوارج در مقابل امام ، گزيده الهى قيام مسلحانه نمودند، با آن حضرت جنگيدند، و تصورشان اين بود كه كار خوب و طبق رضاى الهى انجام مى دهند.
خلاصه كسانى كه از حدود الهى در مواضع اشياء ناآگاه اند و جاهلانه معيارهاى باطلى را كه با سعادت بشر سازگار نيست انتخاب مى نمايند و آن را حق مى پندارند و تصور مى كنند سخت در اشتباه اند و به طورى كه مذكور افتاد خداوند در قرآن شريف اين گروه را زيانكارترين مردم خوانده است . على (ع) نيز در يكى از روايات با تعبير ديگرى آنان را معرفى نموده و فرموده است :
اجور الناس من عد جوره عدلا منه . (٥٣١)
ظالمترين مردم كسى است كه عمل جائرانه خود را دادگرى تصور كند و آن را عدل به شمار بياورد.
نتيجه آن شد كه بعضى از افراد كه مرتكب ظلم مى شوند براى اين است كه از حدود الهى در تعيين مواضع اشياء آگاهى ندارند و مى خواهند با نظر و تشخيص خود، حق را از ناحق و روا را از ناروا تميز دهند و بر اثر نارسايى فكر دچار خطا مى شوند تا جايى كه گاهى عدل را ظلم و ظلم را عدل مى پندارند. بعضى از قدرتمندان يا افراد عادى از دستور بارى تعالى و تعاليم پيمبران آگاه اند، عدل و ظلم را مى شناسند، و به موضع اشياء و اعمال وقوف دارند، اما بنده و برده هواى نفس خويش هستند و براى ارضاى غرايز و اقناع تمايلات خود مرتكب ظلم مى شوند و راه تعدى و تجاوز را در پيش مى گيرند. قرآن شريف اين گروه را هوى پرست خوانده و درباره آنان فرموده است :
اراءيت من اتخذ الهه هواه افانت تكون عليه وكيلا. (٥٣٢)
اى رسول معظم ! آيا ديدى آن كس را كه هواى نفس خويشتن را به الهيت گرفته و آن را معبود خود ساخته است ؟ مگر تو مى توانى حافظ و نگهبان او باشى ؟
نفس سركش آدمى طالب آزادى بى قيد و شرط است ، مى خواهد در راه ارضاى غرايز و اقناع تمايلات خود با مانعى مواجه نشود و در مسير تمنيات خويش طبق خواسته اى كه دارد پيشروى نمايد ولى نظم و امنيت اجتماعى از يك طرف و نيل به كمال سعادت و موفقيت انسانى از طرف ديگر ايجاب مى كند كه هر فردى از تمنيات ناروا و خواهشهايى كه براى جامعه و انسانيت زيانبار است چشم پوشى نمايد و همين امر موجب شده است كه ضمير بشر همواره صحنه كشاكش و تضاد بين انسانيت و حيوانيت باشد و بر اثر اين تضاد غير قابل جبران است كه انسانها به انشعاب گراييده اند، بعضى از پى هوى پرستى ، لذت گرايى ، و ارضاى غرايز حيوانى رفته و هر عمل ناروايى كه مايه كامرانى آنان شود بى پروا مرتكب مى شوند، و گروهى در راه خداپرستى ، احياى انسانيت و صلاح جامعه قدم بر مى دارند و از معاصى و اعمال خلاف انسانيت اجتناب مى نمايند. على (ع) مسئله تضاد درونى انسانها را ضمن يك روايت كوتاه بيان نموده و آنان را از وضعى كه دارند آگاه ساخته است .
النفس مجبولة على السوء الادب و العبد ماءمور بملازمة حسن الادب و النفس تجرى بطبعها فى ميدان المخالفة و العبد يجهد بردها عن سوء المطالبة فمتى اطلق عنانها فهو شريك فى فسادها و من اعان نفسه فى هوى نفسه فقد اشرك نفسه فى قتل نفسه . (٥٣٣)
نفس آدمى به اقتضاى ساختمان طبيعى و غرايز حيوانى خود زشتكار و بد عمل است . بنده خداوند وظيفه دارد كه خويشتن را به حسن ادب و اخلاق خوب متخلق نمايد. نفس آدمى بر وفق طبع خود در عرصه مخالفت مى تازد و در جهت باطل مى گرايد و بنده حق مى كوشد تا آن را از مسير نادرستش بگرداند و مانع خواسته هاى نامشروعش شود. اگر انسانى عنان نفس سركش خود را در تمنيات نامشروعش يارى دهد با اين عمل در قتل نفس خود سهيم شده است . هوى پرستى نقطه مقابل خداپرستى است ، انسان يا بايد بنده خدا باشد،، اوامر او را به كار بندد، و تمنيات هواى نفس ‍ را با اوامر بارى تعالى بسنجد و در حدود اجازه شرع مقدس آن را اعمال نمايد، يا بايد طوق بندگى هواى نفس را به گردن نهد، اوامر خداوند را ناديده انگارد، و بى قيد و شرط مجرى دستورهاى هوى باشد.
به مدلول بعضى از روايات ، بت هواى نفس نزد بارى تعالى از هر بتى عظيمتر و هوى پرستى از هر پرستش مشركانه اى سنگينتر است .
عن النبى صلى الله عليه و آله : ما تحت ظل السماء من اله يعبد من دون الله اعظم عند الله من هوى متبع . (٥٣٤)
رسول اكرم (ص) فرموده : در زير سايه آسمان از آنچه غير خداوند كه پرستش مى شود، نزد حضرت بارى تعالى ، عظيمتر از هواى نفسى كه مورد تبعيت و پيروى باشد يافت نمى شود.
اولياى گرامى اسلام درباره خطر هوى پرستى از ابعاد مختلف سخن گفته و پيروان خود را از اين عمل ظالم پرور و ضد انسانى برحذر داشته اند و در اينجا بعضى از آن روايات براى مزيد اطلاع شنوندگان محترم ذكر مى شود:
عن الجواد عليه السلام قال : من اطاع هواه اعطى عدوه مناه . (٥٣٥) امام جواد (ع) فرموده : آن كس كه از هواى نفس خود اطاعت مى كند دشمن خويش را به تمنايش مى رساند.
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : احذروا اهواءكم كما تحذرون اعداءكم فليس شى ء اعدى للرجال من اتباع اهواءهم و حصائد السنتهم . (٥٣٦)
امام صادق (ع) فرمود: از هواى نفس خود حذر كنيد همان طور كه از دشمنان خود حذر مى نماييد كه هيچ چيز براى افراد دشمنتر از هواى نفس ‍ و برداشت محصول زبانشان نيست .
هوى پرستى چشم دل را نابينا و گوش دل را ناشنوا مى كند، آدمى را از واقع بينى و شناخت حقايق باز مى دارد و به راه تباهى و هلاكتش سوق مى دهد.
عن على عليه السلام قال : اوصيكم بمجانبة الهوى فان الهوى يدعوا الى العمى و هو الضلال فى الاخرة و الدنيا. (٥٣٧)
على (ع) فرمود: توصيه مى كنم به شما: از هواى نفس و پيروى از آن پرهيز نماييد كه هواى نفس ، آدمى را به كوردلى مى خواند و آن ضلالت و گمراهى در آخرت و دنياست .
و عنه عليه السلام قال : انكم ان امرتم عليكم الهوى اصمكم و اعماكم و ارادكم . (٥٣٨)
و نيز فرموده است : اگر هواى نفس فرمانرواى شما گردد كر و كور و پستتان مى نمايد.
جهاد اكبر، در لسان روايات جهاد با نفس سركش و غلبه بر هوى و تمايلات است . اين جهاد به مراتب مهمتر و سنگينتر از جنگيدن با ابطال توانا و افراد نيرومند است و در اين باره روايات بسيارى از اولياى گرامى اسلام رسيده و پيروان خود را به اهميت اين مبارزه واقف ساخته اند. عن النبى صلى الله عليه و آله قال : الشديد ليس من غلب الناس و لكن الشديد من غلب على نفسه . (٥٣٩)
رسول اكرم (ص) فرموده : انسان قوى و نيرومند آن كس نيست كه بر هواى نفس خود ظفر يابد و بر آن غلبه كند.
كسى كه در پرتو قوت اراده و قوت تصميم در جهاد با نفس پيروز مى شود، بر هوى و بر تمايلاتش غلبه مى كند و از اسارت رهايى مى يابد هرگز دستش ‍ به تجاوز و ستم دراز نمى شود و دامن خود را به تعدى و ظلم به اين و آن آلوده نمى نمايد زيرا او در پرتو مجاهده از اسارت رهايى يافته و انديشه ستم كسى را به ضمير خود راه نمى دهد و اين خود عالى ترين اثر درخشان پيروزى در پيكار با هواى نفس است .
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : يا على ! اثقل الجهاد من اصبح و لا يهم بظلم احد. (٥٤٠)
رسول اكرم به على (ع) فرمود: برترين جهاد اين است كه آدمى صبح كند در حالى كه نيت ستم احدى را در دل ندارد و فكر ظلمى را در سر نمى پرورد.
به شرحى كه توضيح داده شد ظلم نمودن يا معلول جهل و نادانى است يا ناشى از ضعف و ناتوانى ، آن كس كه ظلم و عدل را مى شناسد و از حدود آنها بخوبى آگاهى دارد و همچنين آن كس كه در مقابل دشمن برون يعنى رقيب خود يا دشمن درون يعنى هواى نفس خويش نيرومند و تواناست نيازى ندارد كه براى نيل به هدفهاى خود از در ظلم وارد شود، دروغ بگويد، خيانت كند، بى گناهى را متهم نمايد، خونى را به ناحق بريزد، و دهها ظلم ديگر از اين قبيل ، او در كمال قوت و قدرت راه صحيح خود را بر اساس ‍ عدل و دادگرى مى پيمايد و سرانجام با سربلندى و پاك دامنى پيروز مى گردد. امام سجاد (ع) در يكى از دعاهاى خود بر همين مبناى اساسى سخن گفته و ذات اقدس او را از ظلم مبرا و منزه خوانده است .
و قد علمت انه ليس فى حكمك ظلم و لا فى نقمتك عجلة و انما يعجل من يخاف الفوت و انما يحتاج الى الظلم الضعيف و قد تعاليت يا الهى عن ذلك علوا كبيرا. (٥٤١)
بارالها! مى دانم كه در حكم تو ظلم نيست و در كيفر اعمال گناهكاران شتاب ندارى زيرا كسى در كار خود عجله مى كند كه از فوت شدن فرصت خائف باشد و آن كس كه ضعيف و ناتوان است به ظلم احتياج دارد. بارالها! تو از نقائص در حد اعلى مبرا و منزهى .
حضرت زين العابدين (ع) در قسمت اول اين قطعه از دعا كه موضوع سخنرانى امروز است ، پس از ذكر صلوات ، به پيشگاه الهى عرض ‍ مى كند:
و لا اظلمن و انت مطيق للدفع عنى ؛ بارالها! موجباتى را فراهم آور كه من مورد ستم دگران واقع نشوم كه تو قادرى آن را از من بگردانى .
دعاى امام (ع) شامل ظالمهاى دو گروه مى شود: گروه اول كسانى هستند كه از مقام امام آگاهى ندارند و حدود الهى را درباره آن حضرت نمى شناسند و بر اثر جهل و نادانى ظلم مى كنند، گروه دوم كسانى هستند كه تا حدى به مقام امام معرفت دارند ولى برده و بنده هواى نفس خويشتن اند و براى اقناع تمايلات و نيل به هدفهاى غير مشروع خود به امام ستم مى كنند، حضرت على بن الحسين عليهما السلام دفع ظلم هر دو گروه را از پيشگاه حضرت بارى تعالى درخواست گردد كه تنها مخلوق خداوند نيست كه مورد ستم بشر واقع مى شود بلكه انسانهاى نادان و هوى پرست بر اثر شرك ، ذات اقدس الهى را نيز مورد ستم قرار مى دهند. قرآن شريف از زبان لقمان حكيم نقل نموده كه به فرزندش فرمود:
يا بنى ! لا تشرك بالله ، ان الشرك لظلم عظيم ؛ (٥٤٢) فرزند عزيز! به خداوند، شرك نياور و براى او عديل و نظيرى قرار مده كه شرك ظلمى است بس بزرگ .
در آيه ديگر خداوند فرموده است :
الذين امنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون ؛ (٥٤٣)
كسانى كه ايمان آورده و ايمان خويش را به ظلم نيالوده اند داراى ايمنى هستند و از نعمت هدايت بارى تعالى برخوردار.
روى عن عبدالله بن مسعود قال : لما نزلت هذه الاية شق على الناس و قالوا يا رسول الله : و اينا لم يظلم نفسه ! فقال صلى الله عليه و آله : انه ليس ‍ الذى تعنون . الم تسمعوا الى ما قال العبد الصالح : يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم . (٥٤٤)
از عبدالله بن مسعود روايت شده كه وقتى اين آيه بر رسول گرامى نازل شد، براى مسلمانان گران آمد. به پيمبر عرض كردند: كدام يك از ما به نفس خود ظلم نكرده است ؟ بنابراين طبق اين آيه هيچ يك از ما ايمنى نخواهد داشت . رسول اكرم (ص) فرمود: مقصود از آيه آن نيست كه در فكر شما آمده ، مگر نشنيده ايد كه بنده صالح خداوند به فرزندش فرمود: شرك به بارى تعالى نياور كه شرك ، ظلمى است بزرگ ، يعنى مقصود از ظلم در اين آيه شرك به حضرت بارى تعالى است .
ظلم شرك درباره خداوند ممكن است ناشى از جهل مشرك باشد، از اين نظر كه درباره مخلوق ناچيزى به افراط گراييده آن را از حد مخلوق بودن خارج نموده و هم قدر آفريدگار قرار داده است و پرستش را كه به ذات اقدس الهى اختصاص دارد درباره آن آفريده جماد معمول داشته است ، و ممكن است ظلم شرك ، ناشى از هوى پرستى باشد يعنى بت پرست مى داند كه قطعه سنگ يا چوبى كه پدرانش به صورت بت درآورده اند لياقت پرستش ندارد ولى هواى نفس فرمان مى دهد تعصب قومى را حفظ كن ، معبود پدران خويش را از ياد مبر، و بت باقى مانده از آباى خود را همچنان بر كرسى خدايى نگاهدارى بنما. گناه شرك نزد حضرت بارى تعالى آنقدر مهم است كه صريحا در قرآن شريف فرموده :
ان الله لا يغفر ان يشرك به ؛ (٥٤٥) خداوند گناه كسى را كه به او شرك آورده است نمى آمرزد و او را مشمول عفو خود قرار نمى دهد.
از آنچه مذكور افتاد روشن شد كه امام (ع) در قسمت اول اين قطعه از دعا كه موضوع سخنرانى امروز است به پيشگاه الهى عرض مى كند: بارالها! تو قادرى ظلم ظالم را بگردانى ، موجباتى را فراهم آور كه من مورد ستم دگران واقع نشوم .
در قسمت دوم دعاى امروز عرض مى كند:
و لا اظلمن و انت القادر على القبض منى ؛بارالها! چنان كن كه از من نيز به دگران ستمى نرسد كه تو مى توانى مرا از آن باز دارى .
نظير آنچه در دعاى مكارم الاخلاق ، موضوع سخنرانى امروز آمده است امام سجاد (ع) با تعبير ديگرى آن را دعاى چهاردهم صحيفه سجاديه از پيشگاه الهى خواسته است :
اللهم فكما كرهت الى ان اظلم فقنى من ان اظلم .
بارالها! همان طور كه نمى خواهى من مورد ظلم و تعدى واقع شوم مرا نگاهدارى و محافظت فرما تا به دگران ستم نكنم .
با توجه به اينكه قضاى قطعى بارى تعالى بر اين تعلق گرفته است كه بشر در اعمال تشريعى و تكاليف دينى آزاد باشد، لازم است نگاهدارى و قبض ‍ مردم از ارتكاب ظلم كه در دعاى امام آمده به گونه اى واقع شود كه منافى با اصل اختيار و آزادى انسانها نباشد. خداوند براى تحقق بخشيدن به اين هدف مقدس و بازداشتن مردم از اعمال ظالمانه با حفظ جهات آزادى ، برنامه تعليم و تربيت را به وسيله پيمبران پايه گذارى نمود و در تمام قرون و اعصار، افراد شايسته و لايقى را براى تربيت انسانها مبعوث فرمود تا با سعى و مجاهده ، مردم را به صراط مستقيم انسانيت سوق دهند و از نعمت عدل و انصاف برخوردارشان سازند و اين مطلب صريحا در قرآن شريف آمده است :
لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس ‍ بالقسط. (٥٤٦)
ما رسولان خود را با ادله روشن و كتاب و ميزان فرستاديم تا مردم را آنچنان بسازند و به گونه اى تربيت نمايند كه خودشان به جاذبه معنوى و كشش ‍ روحانى به عدل و دادگرى قيام نمايند.
ملاحظه مى كنيد كه در اين آيه تصريح شده كه هدف بعثت رسل و انزال كتب اين است كه قيام مردم در جامعه بر اساس عدل باشد. اولين قدمى را كه تمام پيمبران الهى در راه انسان سازى و تربيت مردم بر مى داشتند اقامه بزرگترين عدل يعنى احياى توحيد و يكتاپرستى و سركوب نمودن عظيمترين ظلم يعنى احياى توحيد و يكتاپرستى و سركوب نمودن عظيمترين ظلم يعنى اماته شرك و بت پرستى بود. يكتاپرستى ، مردم را از بندگى و بردگى غير خدا آزاد مى سازد، به آنان عزت نفس و شخصيت مى بخشد، و اين حالت روانى ، خود عامل بسيار مؤ ثر در اجتناب از ظلم و تعدى است .
ولى انبيا براى از ميان بردن بت و نابود ساختن انديشه بت پرستى صدمات و لطمات بسيار ديدند و با تعصبهاى جاهلانه مردم نادان سخت مواجه بودند، تا جايى كه بعضى از آنان جان خود را از دست دادند، اما سرانجام توانستند با حفظ آزادى و اختيار بشر گروهى را بيدار كنند، آنان را به خود آورند، نيروى عقلشان را به فعاليت وادارند، و از راه باطل شرك بگردانند و به خداى يگانه متوجهشان نمايند. از پى استدلال عقلى ، در اثبات توحيد و ابطال شرك و اينكه توحيد عدل است و شرك ظلم ، سخن از عدل و ظلم اخلاق و اعمال و افعال به ميان آورند و موضع واقعى هر يك از آنها را طبق دستور بارى تعالى توضيح دادند و افراط و تفريط هر يك را بيان نمودند و در ضمن فوايد عدل و زيانهاى ظلم را در زندگى دنيا خاطر نشان ساختند، و به قوم خود فهماندند كه رعايت عدل علاوه بر فوايد دينى موجب پاداش ‍ اخروى و اجر الهى است و اعمال ظالمانه با زيانهاى دنيوى عذاب قيامت و كيفر الهى را در پى دارد. اگر كسانى در دنيا به ظلم آلوده شده اند و به جان و مال و عرض مردم تجاوز نموده اند بايد آنها را در دنيا تفيه كنند و صاحبان حق را راضى نمايند و با توبه و استغفار، حقوق مردم از ميان نمى رود.
عن شيخ من النخع قال قلت لابيجعفر عليه السلام : انى لم ازل واليا منذ زمن الحجاج الى يومى هذا فهل لى من توبة . قال فسكت ثم اعدت عليه فقال : لاحتى تؤ دى الى كل ذى حق حقه . (٥٤٧)
پيرمردى از نخع مى گويد: به امام باقر (ع) عرض كردم : من از زمان حجاج تا امروز والى و استاندار بوده ام ، آيا براى من توبه هست و مى توانم با استغفار، آلودگى خويش را برطرف نمايم ؟ حضرت سكوت كرد. مى گويد دوباره پرسيدم . فرمود: با توبه نمى شود مگر حق هر صاحب حقى را به وى ادا كنى .
اگر در دنيا انسان مغرور و مسئولى از پى راضى كردن صاحبان حق نرود بايد در قيامت به انتظار تصفيه حساب سخت و كيفر شديد باشد. در قرآن شريف آمده است :
ان ربك لبا المرصاد؛ (٥٤٨) پروردگارت در كمينگاه ، مراقب اعمال و افعال مردم است .
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : المرصاد قنطرة على الصراط. لا يجوزها عبد بمظلمة عبد. (٥٤٩)
امام صادق (ع) فرمود: مرصاد نقطه مرتفعى است بر صراط كه از آن گذر نمى كند بنده اى كه مورد مطالب و مؤ اخذه مظلومى باشد.
نتيجه آنكه خداوند با رعايت آزادى و اختيار، بشر را به وسيله پيمبران هدايت مى نمايد، نيك و بد، حق و باطل ، و عدل و ظلم را در شئون مختلف به وى ارائه مى كند. اين مردم اند كه مى توانند آزادانه آن را بپذيرند يا به اختيار خويشتن آن را رد كنند، و اين مطلب صريحا در كتاب مجيد آمده است :
ان هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا. (٥٥٠)
ما راه را به انسان ارائه مى كنيم و به مسير سعادت و كمال ، هدايتش ‍ مى نماييم ، او آزاد است ، مى تواند نعمت هدايت ما را شكرگزار باشد و مى تواند آن را كفران نمايد.
امام (ع) در قطعه دوم دعا، موضوع بحث سخنرانى امروز، به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و لا اظلمن و انت القادر على القبض منى : بار الها! چنان كن كه از من ديگران ستمى نرسد كه تو مى توانى مرا از آن بازدارى .
مراد امام از قبض و بازداشتن سلب آزادى و اختيار نيست ، بلكه مى خواهد عرض كند: بارالها! تو مقلب القلوبى و دلها در قبضه قدرت توست ، اگر اراده فرمايى مى توانى انسان دعا كننده را مورد حمايت و نصرت مخصوص خود قرار مى دهى ، در انديشه و فكرش تحول و دگرگونى ايجاد نمايى و در ضميرش موجباتى را فراهم آورى كه خودش آزادانه از نيت ظلمى كه در سر پرورانده و به انجامش تصميم گرفته است منصرف شود، دست تجاوز به شخص مورد نظر دراز نكند و دامن خويش را به گناه ظلم نيالايد. همچنين تو مسبب الاسبابى ، قدرت دارى كه در خارج از وجود دعا كننده موجباتى را فراهم آورى كه از ظلم مورد نظرش آزادانه خوددارى نمايد، مثلا اگر دعاكننده تصميم داشت از مسلمانى كه موجب آزردگى و رنجش خاطرش ‍ گرديده در مجلسى يا حضور جمع غيبت نمايد و با اين جرم بزرگ ، رنجش ‍ خويش را جبران كند اما در لحظه اى كه مى خواست زبان به غيبت بگشايد يكى از دوستان صميمى و ارزشمند آن شخص كه بنا بود مورد غيبت واقع شود در مجلس حضور يافت ، با آمدن او از تصميم خود گذشت ، همچنان لب فرو بست و از غيبت صرف نظر نمود. بنابراين امام (ع) از جمله و انت القادر على القبض منى خواستار سلب آزادى و اختيار از دعاكننده نيست ، چه آنكه اين دعا بر خلاف سنت الهى در آزادى بشر است ، بلكه مقصود اين است كه در هر مورد با عاملى مؤ ثر يا رويدادى مناسب زمينه اى فراهم آيد كه دعا كننده با اختيار خويش از ستم چشم بپوشد و خود را به ظلم آلوده ننمايد.

٥٦- مصون ماندن از ضلالت يا هدايت الهى - مصون ماندن از فقر در پرتو عطاى بارى تعالى - بركنار ماندن از طغيان باتفضل پروردگار

بسم الله الرحمن الرحيم
و لا اضلن و قد امكنتك هدايتى ، و لا افتقرن و من عندك وسعى ، و لا اطغين و من عندك وجدى .
امام سجاد عليه السلام در اين قطعه از دعاى شريف مكارم الاخلاق سه درخواست از پيشگاه بارى تعالى مى نمايد: اول : بارالها! به گمراهى و ضلالت ، گرايش نيابم با آنكه هدايت من براى تو ممكن است . دوم : بارالها! دچار فقر و تنگدستى نشوم با آنكه از فضل تو تمكن مالى دارم . سوم : بارالها! گرفتار طغيان و تجاوز از حق نشوم با آنكه تمام هستى و تمكن من از ناحيه توست .
به خواست خداوند اين سه جمله از دعا كه موضوع بحث و سخنرانى امروز است . در آغاز لازم است معناى هدايت و معناى ضلالت از نظر لغت روشن شود، سپس پيرامون هر يك از آن دو مطالبى به عرض شنوندگان محترم برسد. راغب مى گويد:
الضلال العدول عن الطريق المستقيم و يضاده الهداية ، قال تعالى : فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضل فانما يضل عليها، و يقال الضلال لكل عدول عن المنهج عمدا كان او سهوا، يسيرا كان او كثيرا. (٥٥١)
ضلال عبارت از انحراف از صراط مستقيم است و ضد آن هدايت است . خداوند در قرآن شريف فرموده : هر كس راه هدايت بپيمايد به نفع خود اوست ، و هر كس از آن راه منحرف گردد به ضرر او. و گفته مى شود: ضلالت و گمراهى براى هر عدول از منهج صحيح است ، خواه عمدا باشد يا سهوا، كم باشد يا بسيار.
راه صحيح رفتن يكى است و راه باطل پيمودن متعدد است ، توحيد و يكتاپرستى يك راه است و بس ، اما شرك ، راههاى متعدد و مجارى گوناگون دارد: بت پرستى و آفتاب پرستى ، درخت پرستى و گاوپرستى ، رياكارى و هوى پرستى ، و خلاصه هر پرستشى غير از يكتاپرستى شرك است . از اين رو خداوند در قرآن ، هدايت را كه نور است مفرد آورده و گمراهى را كه ظلمت و تيرگى است جمع آورده است :
الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور، و الذين كفروا اولياؤ هم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات . (٥٥٢)
خداوند ولى مردم با ايمان است و آنان را از ظلمتها و تيرگى هاى متعدد خارج مى كند و به راه روشن و نورانيت هدايت مى نمايد. اما كسانى كه وليشان طاغوت است و مايه گمراهى آنان است ، موجباتى را فراهم مى آورد كه آنان را از نور فطرت منحرف مى كند و به ظلمتهاى گمراهى سوق مى دهد.
راغب در معناى هدايت مى گويد:
الهداية دلالة بلطف و منه الهدية . ان قيل كيف جعلت الهداية دلالة بلطف و قد قال الله تعالى : و اهدوهم الى صراط الجحيم (٥٥٣) قيل ذلك استعمل فيه استعمال اللفظ على التهكم مبالغة فى المعنى كقوله : فبشرهم بعذاب اليم . (٥٥٤) (٥٥٥)


۱۸
٥٧- به حريم آمرزش الهى وارد شدن - عفو خدا را قصدنمودن - به گذشت پروردگار اشتياق داشتن - به فضل بارى تعالى مطمئن بودن

هدايت عبارت از دلالت و راهنمايى آميخته به لطف است و از همين باب است مسئله هديه از اين نظر كه آن حاوى لطف و عنايت است . اگر گفته شود چگونه هدايت را دلالت به لطف خوانده اى با آنكه خداوند اين كلمه را در زمينه عذاب جهنم به كار برده و فرموده است : جهنمى را به دوزخ هدايت نماييد در پاسخ گفته مى شود: استعمال كلمه هدايت در مورد دوزخيان بر سبيل تحكم و به عنوان شدت غضب و مبالغه در معنى است ، از قبيل اينكه گفته مى شود: مردمان گناهكار را به عذاب دردناك بشارت ده با آنكه مى دانيم بشارت در مورد خبرهايى است كه موجب مسرت و شادمانى مى گردد، همان طور كه كلمه هدايت از شدت غضب به كار برده شده ، كلمه بشارت نيز در مورد جهنميان از نظر شدت غضب به كار برده شده است .
براى آنكه هدايت بارى تعالى شامل حال انسان شود و آدمى مشمول رحمت و فيض بارى تعالى گردد لازم است خود را با شرايط هدايت منطبق كند و مقدمات آن را در وجود خود ايجاد نمايد تا بتواند از لطف الهى بهره مند گردد. اولين شرطى را كه بايد طالب هدايت در خود ايجاد نمايد آن است كه در باطن جدا خواستار هدايت باشد و بخواهد از ضلالت و گمراهى رهايى يابد زيرا اگر خواستار جدى نباشد به هدايت نمى رسد، مثلا درمان بيمار، اول شرطش اين است كه بيمار جدا خواستار درمان باشد و هر راهى كه براى نيل به هدف مى بيند در آن قدم بگذارد، يا يك انسانى كه مى خواهد عالم شود اول بايد جدا علاقه مند به تحصيل علم و نيل به كمال باشد و در مقابل جهل ، بى تفاوت نباشد. اگر با اراده جدى ، مريض به دنبال درمان برود و محصل ، دنبال علم برود موفق مى شود، انسانى هم كه آرزومند است لطف راهنمايى خداوند به او برسد بايد اراده جدى داشته باشد و بخواهد حتما از نعمت هدايت برخوردار گردد. مريضى كه طالب درمان است و محصلى كه خواهش علم دارد بايد براى رسيدن به هدفهاى خود مجاهده و كوشش كنند و حد اعلاى سعى و عمل را به كار بندند تا موفق گردند.
آنانكه خواهان هدايت و طالب سعادت و رستگارى هستند بايد همت گمارند و براى نيل به هدايت بارى تعالى مجاهده كنند و سعى و عمل لازم را به كار بندند تا موفق شوند. قرآن شريف در اين باره فرموده :
و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين . (٥٥٦)
كسانى كه در راه ما مجاهده مى كنند و سعى و عمل خود را به شايستگى اعمال مى نمايند ما آنها را هدايت مى نماييم كه خداوند سبحان با محسنين و نيكوكاران است .
اولين مجاهده اى كه در هدايت الهى را به روى انسان مى گشايد و زمينه سعادت آدمى را فراهم مى آورد به كار بردن عقل و استفاده كردن از نيروى خرد است . حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام به هشام فرموده :
ان الله تبارك و تعالى بشر اهل العقل و الفهم فى كتابه فقال : فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه . اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوالالباب . (٥٥٧) يا هشام ! ان الله عزوجل اكمل للناس الحجج بالعقول و افضى اليهم بالبيان و دلهم على عبوديته بالادلاء. (٥٥٨)
خداوند در قرآن شريف به اهل عقل و فهم بشارت داده و فرموده است : مژده بده به بندگان من ، آنانكه سخنان را مى شنوند و از بهترين آن پيروى مى كنند. اينان اند كه خداوند هدايتشان فرموده و صاحبان عقل اند. اى هشام ! خداوند حجج خود را براى مردم به وسيله عقل تكميل نموده و آن را منتهى به بيان فرموده و مردم را به وسيله دلايل بر ربوبيت خود راهنمايى فرموده است .
خداوند، مصداق واقعى خردمندانى را كه از بهترين سخن پيروى مى كنند در اين آيه بيان فرموده است :
ربنا اننا سمعنا مناديا ينادى للايمان ان آمنوا بربكم ، فامنا. (٥٥٩)
بارالها! ما شنيديم صداى نداكننده اى را كه به ايمان دعوت مى كرد و مى گفت : ايمان بياوريد به پروردگارتان ، بارالها! دعوت او را اجابت نموديم و ايمان آورديم .
براى نيل به هدايت بارى تعالى بايد پيمبر الهى بيايد، اوامر الهى را ابلاغ كند و با مردم سخن بگويد، مردم نيز عقلهاى خود را به كار بندند، در سخنان فرستاده خدا تاءمل و تفكر نمايند، و با بصيرت و بينايى به وى ايمان بياورند. اگر پيمبر بيايد و مردم عقل خود را به كار نبندند هدايت الهى تحقق پيدا نمى كند، اگر مردم ، عقل خود را به كار ببندند بدون راهنمايى الهى به هدايت واقعى نايل نمى شوند، بنابراين هدايت نيازمند به سخنان پيمبران و به كار گرفتن عقل و فكر كردن است ، و به فرموده على (ع ) در مجمع البحرين ، ماده عقل :
العقل شرع من داخل ، و الشرع عقل من خارج ؛ عقل در آدمى به منزله شرع درونى است و شرع مقدس فرستاده خدا به منزله عقل برونى است براى بشر.
عن الكاظم عليه السلام قال : ان الله على الناس حجتين : حجة ظاهرة و حجة باطنة . فاءما الظاهرة فالرسل و الاءنبياء و الائمة ، و اما الباطنة فالعقول . (٥٦٠)
امام كاظم (ع) فرموده : خداوند در بين مردم دو حجت دارد: يك حجت ظاهرى و آشكار و آن ديگر حجت باطنى و پنهان . اما حجت ظاهرى خداوند، رسل و انبيا و ائمه عليهم السلام اند، و اما حجت باطنى خداوند عقلهاى مردم است .
از آنچه مذكور افتاد اين نتيجه به دست آمد كه اولين مجاهده و كوشش در راه نيل به هدايت بارى تعالى گوش دادن به سخنان پيمبران و به كار بستن عقل در شناخت واقعيت و حقيقت آنان است . اگر آدمى اين مرحله را بگذراند و به نبوت پيمبران الهى باور بياورد يكى از مهمترين مراحل هدايت الهى را گذرانده است .
اما مرحله دوم اين است كه پس از دانستن حقيقت و درك واقعيت دعوت پيمبران آن را كه در دل فهميده و با عقل تشخيص داده به زبان بياورد و اعتراف كند، اما اين كار، نيازمند به مجاهده با هواى نفس و غلبه بر تمنيات حيوانى است ، و اگر مجاهده با هوى سنگينتر از مجاهده عقلى نباشد از آن خفيفتر نيست زيرا بسيارى از مردم در مواردى حقيقت را درك مى كنند، اما اسير يك سلسله تعلقات و توهمات اند، گرفتار خودخواهى ، بلند پروازى ، استكبار، تعصب خانوادگى ، تعصب قومى ، لجاجت و عناد، كه قدر جامع همه اينها هواى نفس است . هواى نفس نمى گذارد انسان به واقعيت اعتراف كند و حقيقت را بگويد و در خلال آيات قرآن شريف و روايات مواردى در اين باره آمده كه به مناسبت ، چند مورد آنها براى شاهد ذكر مى شود. كسانى بعد از ديدن معجزات حضرت موسى بن عمران و مطمئن شدن به اين مطلب كه او فرستاده بارى تعالى است حاضر نشدند اطمينان قلب خود و باور و ايمان معنوى خويش را به زبان بياورند. قرآن در اين باره فرموده است :
و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا. (٥٦١)
اينان انكار كردند نبوت موسى بن عمران را با اينكه يقين قلبى داشتند و انگيزه اينان در اين انكار بلند پروازى و ستمگرى بوده است ، نتوانستند با روح بلندپروازى و هواى نفس خود در ظلم و ستم مبارزه و مجاهده نمايند.
الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم و ان فريقا منهم ليكتمون الحق و هم يعلمون . (٥٦٢)
كسانى كه اهل كتاب اند پيغمبر اسلام را مى شناسند همانند شناخت فرزندان خودشان ، اما گروهى از آنها حق را كتمان مى كنند با آنكه به حق ، عالم و آگاه اند.
و كذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذير الا قال مترفوها: انا وجدنا آباءنا على امة و انا على آثارهم مقتدون . (٥٦٣)
اينچنين است كه ما پيش از تو در هيچ قريه اى پيمبر و نذيرى نفرستاديم مگر آنكه اسرافگران مى گفتند: پدران خود را بر روش و عقيده اى يافته ايم و ما نيز به آنها اقتدا مى كنيم و از پى عقايد آنها مى رويم . ابوجهل درباره پيغمبر گفت :
و الله انى لاعلم انه صادق و لكن متى كنا تبعا لعبد مناف . (٥٦٤)
به خدا قسم مى دانم كه پيمبر اسلام راست مى گويد و فرستاده خداوند است ، اما چه زمان قبيله ما و گروه ما از گروه و قبيله عبدمناف پيروى نموده اند.
البته كسانى كه اسير لجاج و عنادند، اسير هواى نفس و بلند پروازى هستند، و اسير تعصب پدران و تصلب و پافشارى در روش اجداد قوم خود هستند و نمى توانند حقايق را درك كنند زيرا اينان قدرت مجاهده با نفس خود و تمنيات خويشتن ندارند. نتيجه اينكه نيل به هدايت بارى تعالى از راه مجاهده و كوشش ميسر است ، كسى كه مى خواهد از اين نعمت بزرگ برخوردار گردد بايد در درجه اول ، عقل خود را به كار بندد و نداى انبيا را با نيروى خرد بررسى كند و ايمان بياورد. ثانيا، بايد هواى نفس خود را واپس ‍ زند، از تعصب و تصلب و لجاج و بلند پروازى ، خويشتن را مصون دارد تا بتواند با مجاهده با هواى نفس ، خود را به حقيقت برساند و از هدايت بارى تعالى برخوردار گردد. جمله اول دعاى امام سجاد (ع) موضوع سخنرانى امروز ناظر به اين گروه است . در پيشگاه الهى عرض مى كند:
و لا اضلن و قد امكنتك هدايتى : بارالها! به گمراهى و ضلالت گرايش نيابم با آنكه هدايت من براى تو ممكن است .
كسى كه عقل خود را به كار بسته و در سخنان پيامبر گرامى اسلام (ص) دقت نموده و به نبوت آن حضرت پى برده و در باطن ايمان آورده است بعلاوه با هواى نفس خويش مجاهده كرده و باور معنوى خود را به زبان آورده و به گروه مسلمانان پيوسته است ، چنين انسانى حق دارد بگويد: بارالها! مورد حمايت و عنايتم قرار بده به گونه اى كه در صراط مستقيم كمترين انحرافى پيدا نكنم و در باطل قدم نگذارم . اگر اين انسان ، عالم و روحانى عالى قدر است از خدا مى خواهد كه بارالها! در مطالعه قرآن شريف و روايات دچار اشتباه فكرى نشوم ، تو مرا مورد پشتيبانى و لطف خودت قرار ده كه حقايق را آنطور كه هست از كتاب و سنت درك كنم . اگر يك انسان اجتماعى وارد در امور مملكت است بايد بگويد: پروردگارا! مورد عنايت و حمايتم قرار بده كه در سعادت مردم به صراط مستقيم بروم ، دچار انحراف نشوم و به ضرر كشور اسلامى قدمى برندارم . خلاصه هر كس در هر روشى كه قدم مى زند و در هر كارى كه وارد است اگر مشمول هدايت بارى تعالى بشود و خداوند لطف خود را شامل حال او فرمايد از خطر و انحراف مصون مى ماند و سرانجام در هر كارى به سعادت شايسته آن كار نايل مى گردد.
حضرت زين العابدين (ع) در جمله دوم دعاى موضوع بحث و سخنرانى امروز به پيشگاه الهى عرض مى كند:
و لا افتقرن و من عندك و سعى : بارالها! دچار فقر و تنگدستى نشوم با آنكه به فضل و عنايت تو از نعمت گشايش برخوردارم .
در قرآن شريف و روايات اولياء گرامى اسلام ، كلمه فقر مكرر آمده و به مناسبت هر مقامى معناى مخصوصى از آن ارائه شده است .
يا ايها الناس ! انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد. (٥٦٥)
خداوند در اين آيه شريفه تمام انسانها را در همه قرون و اعصار مخاطب ساخته و فرموده است : اى انسانها! همه شماها فقرا و نيازمندان درگاه مقدس بارى تعالى هستيد و خداوند است كه غنى بالذات و بى نياز از همه موجودات است .
مقصود از فقر در اين آيه ، تهيدستى و بى چيزى نيست و از غنى در اين آيه ، ثروتمندى و تمكن مالى اراده نشده است ، بلكه مقصود از فقر، احتياج ذاتى ممكن الوجود است به غنى بالذات يعنى حضرت واجب الوجود، و مراد از غنى بى نيازى من جميع الجهات خداوند است از همه موجودات . اين فقر براى ممكن الوجود نه تنها مايه نقص نيست بلكه هر قدر انسانى به نيازمندى خود بهتر توجه كند و فقر خود را در پيشگاه الهى فزونتر بداند قدر و منزلت او بيشتر و بالاتر است ، و بر همين اساس ، رسول اكرم (ص) فرموده است :
الفقر فخرى و به افتخر على سائر انبياء. (٥٦٦)
فقر و نيازمندى مايه افتخار من است و من به اتكاى اين فقر براى احساس ‍ نيازمندى خود به ذات اقدس الهى بر ساير پيمبران افتخار مى نمايم .
البته تمام انبيا و مربيان الهى خود را فقير و نيازمند به ذات اقدس الهى مى دانستند، اما اينكه رسول اكرم (ص) مى گويد: من فقر خود را مايه مباهات و افتخار خود نسبت به ساير پيمبران مى دانم از اين نظر است كه مراتب ايمان رسول اسلام و اتصال او از نظر معنوى به ذات اقدس الهى به قدرى رفيع و بلند است كه از اتصال ديگر پيمبران بالاتر است . او فقر خود را به خداوند بيش از ساير پيمبران و انقطاع خويشتن را از جميع ماسوى الله بيش از ساير فرستادگان خدا درك مى كند از اين رو به خود اجازه مى دهد كه بگويد: من به اين فقر بر ديگر پيمبران مفتخرم . اين فقر بزرگ و افتخارآميز همان است كه در دعا آمده است :
اللهم اغننى بالافتقار اليك و لا تفقرنى بالاسغناء عنك (٥٦٧)
بارالها! با فقر و نيازمندى به خودت مرا غنى كن و با بى نيازى از ذات اقدس ‍ خودت دچار فقرم منما.
درباره فقر و غناى مالى روايات بسيارى از اولياى گرامى اسلام رسيده كه در بعضى از آن روايات ، فقر و غنى را ممدوح خوانده اند و در بعضى از آن روايات مذموم ، و در سخنرانى هشتم قسمتى از آن روايات ذكر شده و پيرامون فقر و غنى از نظر مبانى اسلام توضيح داده شده است . اما در اينجا فقط به يك مطلب اشاره مى شود و آن مطلب اين است : فقرى كه مسلما مذموم است و مى تواند آدمى را دچار حداقل مايحتاج زندگى باشد و نتواند به قدر ضرورت ، خود و عائله خود را اداره نمايد. على عليه السلام درباره چنين فقرى فرموده است :
العسر يفسد الاخلاق . (٥٦٨)
مضيقه زندگى و فقد مالى ، اخلاق آدمى را فاسد مى كند و انسان را از مسير صحيح منحرف مى نمايد.
درخواست ائمه معصومين عليهم السلام از پيشگاه الهى در گذران زندگى ، تاءمين معاش به قدر كفاف و عفاف بودن و در مقام دعا از خداوند مى خواستند كه فاقد آن نباشند. امام سجاد (ع) در جمله دوم دعا كه موضوع بحث و سخنرانى امروز است به خداوند عرض مى كند:
و لا افتقرن و من عندك وسعى ؛بارالها! دچار فقر و تنگدستى نشوم با آنكه تو به فضل خود مى توانى از گشايش زندگى برخوردارم سازى . امام (ع) در جمله سوم دعا كه موضوع بحث امروز است عرض مى كند:
و لا اطغين و من عندك وجدى ؛بارالها! گرفتار طغيان و تجاوز از حق نشوم با آنكه تمام هستى و تمكن من از ناحيه توست .
حضرت على بن الحسين عليهما السلام پس از درخواست گشايش مالى از طغيان نام مى برد و از خداوند مى خواهد كه در زمينه مال دچار تجاوز از حد نشود و اين درسى است بسيار آموزنده براى پيروان آن حضرت و همچنين براى كسانى كه مى خواهند بر اثر تمكن مالى از مرز انسانيت خارج نشوند و به طغيان و سركشى گرايش نيابند. مالدار شدن از جمله عواملى است كه مى تواند در آدمى اثر بد بگذارد و او را به طغيان و تجاوز از حد وادار نمايد. قرآن شريف در اين باره فرموده است :
ان الانسان ليطغى ان رآه استغنى . (٥٦٩) موقعى كه آدمى متمكن مى شود و خود را از نظر مالى بى نياز مى يابد حالت سركشى و طغيان به خود مى گيرد و از مرز حق و عدل فراتر مى رود. علم نيز مانند مال در افرادى كه ظرفيت ندارند. مى تواند اثر نامطلوب بگذارد و آنان را به طغيان وادار نمايد.
فى الحديث : ان العلم طغيانا كطغيان المال . (٥٧٠)
در حديث آمده است كه براى علم طغيانى است همانند طغيان مال ، يعنى افراد تحصيلكرده و درس خوانده مثل مالداران در معرض خطر غرور علمى و طغيان اخلاقى هستند. نه تنها مال و علم بلكه هر برترى و تفوق در انسانهاى نالايق اثر بد مى گذارد و موجب طغيان و تجاوزشان مى گردد.
بدگهر را علم و فن آموختن دادن تيغ است و دست راهزن
تيغ دادن در كف زنگى مست به كه آيد علم ناكس را به دست
علم و مال و منصب و جاه و قران فتنه آرد در كف بد گوهران
على عليه السلام درباره قلب و عوارض گوناگونى كه بر اثر رويدادهاى مختلف در آن پديد مى آيد مطالبى فرموده از آن جمله در زمينه مال و ثروت است .
لقد علق بنياط هذا الانسان بضعة هى اءعجب ما فيه : و ذلك القلب . و ذلك ان له مواد من الحكمة و اضدادا من خلافها. فان سنح له الرجاء اذله الطمع و ان هاج به الطمع اهلكه الحرص ، و ان ملكه الياءس قتله الاسف ، و ان عرض له الغضب اشتد به الغيظ، و ان اسعده الرضى نسى التحفظ و ان غاله الخوف شغله الحذر، و ان اتسع له الامن استلبته الغرة ، و ان افاد مالا اطغاه الغنى ، و ان اصابته مصيبتة فضحه الجزع . فكل تقصير به مضر، و كل افراط له مفسد. (٥٧١)
در آدمى پاره گوشت معلقى وجود دارد عجيب تر از همه آنچه كه در اوست و آن قلب است . در اين عضو شگفت آور موادى است از حكمت و ضد حكمت . اگر اميدوار شود طمع او را ذليل و خوار مى كند، اگر طمع تهديدش ‍ نمايد موجب هلاكش مى شود، اگر دچار ياءس گردد اندوه و اسف او را مى كشد، اگر غضب آلود و خشمگين شود غيظش تشديد مى گردد، اگر از رضا و خشنودى برخوردار شود پرهيز از عوامل مضر و زيانبار را فراموش ‍ مى كند، اگر دچار خوف شود همش در پرهيز و اجتناب مصروف مى گردد، اگر در گشايش واقع شود غفلت مايه سلب موفقيتش مى گردد، اگر پولى به دست آورد بى نيازى به طغيانش وا مى دارد، اگر با مصيبتى مواجه شود جزع و بيتابى موجب رسواييش مى گردد، پس هر تقصيرى براى وى زيانبار است و هر افراطى براى او مايه فساد و تباهى است .
كسانى كه به خداوند توانا ايمان واقعى دارند و همواره به ياد او هستند اگر متمكن و ثروتمند شوند از حدى كه بايد خارج نمى گردند و به سركشى و طغيان نمى گرايند زيرا اينان مى دانند كه مالك واقعى اموال ، خداوند است و آنها امانت دار او هستند، هر وقت اراده فرمايد ثروت را مى گيرد و از آنان خلع يد مى نمايد. قرآن شريف درباره اين گروه باايمان فرموده :
رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله . (٥٧٢)
در بيتهاى رفيع توحيد، مردانى جاى دارند كه تجارت و داد و ستد كه منشاء درآمدهاى مالى است آنان را از ياد خدا غافل نمى كند.
بى گمان كسى كه مالى در اختيار دارد، خود را امانت دار مى شناسد، و خداوند را مالك واقعى و معطى آن مى داند از خطر طغيان و سركشى مصون خواهد بود. جالب آنكه امام سجاد (ع) در جمله سوم اين قطعه دعا كه موضوع آخرين قسمت سخنرانى امروز است به گونه اى سخن گفته كه مبين همين مطلب است :
و لا اطغين و من عندك وجدى ؛ بارالها! گرفتار طغيان و تجاوز از حق نشوم با اينكه تمام هستى و تمكن من از ناحيه توست .
در گذشته و حال افراد بسيارى وجود داشته و دارند كه جايگاهشان از نظر معنوى درست در نقطه مقابل مردان الهى است ، اينان ثروتى گرد آورده و بر اثر بى ايمانى دچار غرور و طغيان شده و به سركشى و فساد اخلاق گرايش ‍ يافته اند، خود را گم گرده ، اخلاق انسانى را از ياد برده ، مردم را با ديده تحقير و اهانت نگريسته ، و بذر دشمنى و كينه خود را در قلوبشان افشانده اند. قارون ، ثروتمند عصر موسى بن عمران مى گفت :
انما اوتيته على علم عندى ؛ (٥٧٣) من اين ثروت را بر اساس لياقت علمى خود به دست آورده ام و از خداوند و عطيه او اسم نمى برد، اينان نيز همانند قارون سخن مى گويند.
اگر اموال تا پايان عمرشان باقى بماند در جامعه بر اثر اهانت و تحقير مردم همواره مورد بغض و بدبينى هستند و اگر بر اثر حادثه اى ثروتشان از ميان برود شخصيتشان سركوب شده و مردم آزرده خاطر نيز از سقوطشان مسرورند.

٥٧- به حريم آمرزش الهى وارد شدن - عفو خدا را قصدنمودن - به گذشت پروردگار اشتياق داشتن - به فضل بارى تعالى مطمئن بودن

بسم الله الرحمن الرحيم
اللهم الى مغفرتك و فدت ، و الى عفوك قصدت ، و الى تجاوزك اشتقت ، و بفضلك وثقت .
امام سجاد عليه السلام در اين چهار جمله از دعاى شريف مكارم الاخلاق به پيشگاه الهى عرض مى كند: بارالها! به سوى آمرزش تو آمده ام ، و عفو و بخشش تو را قصد كرده ام ، و به گذشت تو مشتاقم ، و به فضل و احسان تو اعتماد دارم .
اين قطعه از دعا كه موضوع بحث و سخنرانى امروز است . به خواست خداوند توانا درباره هر جمله شرح و توضيحى به عرض شنوندگان محترم مى رسد. اولين مطلبى را كه علامه سيد على خان در تفسير اين چهار جمله آورده اين است كه مى گويد:
تقديم الجارة فى الفقرات الاربع للتخصيص و معناه : الى مغفرتك و فدت لا الى غيرها وقس على ذلك . (٥٧٤)
اگر عبارت دعا اينچنين بود: اللهم وفدت الى مغفرتك ، معناى كلام اين مى شد: بارالها! آمده ام به سوى مغفرتت . اما اينكه الى مغفرتك پيش از وفدت آمده است ، از نظر ادبى ، حاوى معناى اختصاص است ، يعنى : بارالها! فقط به سوى مغفرت تو آمده ام و بس . و در سه جمله بعد نيز تقدم جر به همين معنى دلالت دارد. در جمله اول دعا كلمه و فد و كلمه مغفرت آمده و براى روشن شدن سخن امام (ع) بايد درباره هر دو كلمه توضيح داده شود.
وفد نام فرد يا هيئتى است كه براى ديدار شخصى با عظمت و بزرگ ، يا زمامدارى توانا و مقتدر، يا فرمانروايى نافذ و مؤ ثر از محل خود حركت مى كنند و نزد وى مى آيند و هدفشان در اين كار يا تكريم و احترام است يا اعلام وفادارى و اطاعت از اوامر اوست ، يا آنكه مردم محل احتياجى دارند و اين جمع را فرستاده اند تا حاجتشان را عرضه كنند و برآوردن آن را درخواست نمايند. كلمه مغفرت از نظر لغت دو معنى است : يكى مستور داشتن معاصى ، و آن ديگر بخشش گناهان است .
فى اسماء الله تعالى الغفار و الغفور و هما من ابنية المبالغة و معناهما: الساترلذنوب عباده و عيوبهم المتجاوز لخطاياهم و ذنوبهم . (٥٧٥)
غفار و غفور در اسماء حضرت بارى تعالى است و اين هر دو بر بسيارى مغفرت حضرت حق دلالت دارد و معناى اين دو كلمه ، پوشاننده معاصى و عيوب بندگان است و همچنين گذشت كننده از خطايا و گناهان آنان است .
پوشاندن قبايح و گناهان مردم از جمله صفات حضرت بارى تعالى است و در دعاهايى كه از ائمه معصومين عليهم السلام رسيده ، اين صفت مكرر ذكر شده است . اولياى گرامى اسلام به مسلمانان اكيدا توصيه نموده اند كه از ذكر قبايح و گناهان دگران لب فروبندند، چه اين عمل ، در اسلام ، از گناهان كبيره است . اگر كسى خويشتن را به اين صفت متصف كند و از ذكر گناهان اين و آن خوددارى نمايد، خود را به صفت بارى تعالى متصف نموده و به كمال تشبه يافته است .
قال الرضا عليه السلام : لا يكون المؤ من مؤ منا حتى تكون فيه ثلث خصال : سنة من ربه ، و سنة من نبيه ، و سنة من وليه . فاما السنة من ربه فكتمان السر، و اما السنة من نبيه فمداراه الناس ، و اما السنة من ولييه فالصبر فى الباءساء و الضراء. (٥٧٦)
حضرت رضا (ع) فرموده : مؤ من آنطور كه بايد مؤ من نيست مگر آنكه از سه خصلت برخوردار باشد: يك سنت از خداوند خود، يك سنت از پيمبر خود، و يك سنت از ولى خود. سنت از پروردگارش سر را مكتوم داشتن ، سنت از پيمبرش با مردم مدارا برخورد نمودن ، سنت از وليش صبر و بردبارى در شدايد و سختى ها.
در اين حديث شريف ، به كتمان سر مردم آنقدر اهميت داده شده كه امام (ع) آن كس را كه پرده درى نمى كند و سر مردم را فاش نمى نمايد متصف به صفت و سنت بارى تعالى خوانده است . عفو و بخشش گناهكار، همانند مكتوم داشتن گناه او از صفات حضرت بارى تعالى است . در قرآن شريف و روايات معصومين عليهم السلام تاءكيد شده است كه مسلمانان مجاهده كنند تا به اين خلق شريف كه از مكارم اخلاق است متخلق شوند و با اتصاف به اين صفت ، از نعمت تشبه به كامل ، يعنى ذات اقدس الهى برخوردار گردند، و در اينجا بعضى از آيات و روايات به عرض شنوندگان محترم مى رسد:
و ليعفوا و ليصفحوا الا تحبون ان يغفر الله لكم . (٥٧٧)
البته عفو و گذشت نماييد، آيا دوست نمى داريد كه خداوند گناه شما را بيامرزد و مشمول عفوتان قرار دهد؟
در آيه ديگر، اهل تقوى را اينچنين معرفى فرموده است :
و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنين . (٥٧٨)
متقين علائمى دارند از آن جمله موقع خشم ، آتش غيظ را در باطن فرو مى نشانند، از كسانى كه با آنان بد كرده اند مى گذرند، عفوشان مى نمايند، بعلاوه از احسان خويش برخوردارشان مى سازند.
عن النبى صلى الله عليه و آله : قال : تجاوزوا عن ذنوب الناس يدفع الله عنكم بذالك عذاب النار. (٥٧٩)
رسول اكرم (ص) فرموده است : از گناهان مردم بگذريد كه خداوند به پاداش اين عمل ، آتش قيامت را از شما دفع مى نمايد.
و كان على عليه السلام يقول : متى اشفى غيظى اذا غضبت ؟ احين اعجز عن الانتقام فيقال لى لو صبرت ؟ ام حين اقدر عليه فيقال لى : لو عفوت (٥٨٠)
على (ع) مى فرمود: چقدر غيظم را شفا مى بخشم موقعى كه خشمگين مى شوم ؟ آيا زمانى كه از انتقام گرفتن عاجزم به من گفته مى شود: اگر اغماض نمايى ؟
امام (ع) به سؤ ال خود پاسخ نداده ولى مطلب روشن است :مى خواهد بفرمايد شفاى غيظ و آرامش خشم من در موقعى است كه قدرت انتقام گرفتن دارم اما ظالم خود را مى بخشم و از عمل ناروايش مى گذرم . نتيجه آنكه مغفرت ، حاوى دو معنى است : يكى پنهان داشتن معصيت گناهكار و آن ديگر عفو و بخشش او. خداوند مهربان داراى هر دو صفت است ، از طرفى معصيت گناهكار را مكتوم مى دارد و او را بين مردم رسوا نمى كند و از طرف ديگر او را مشمول عفو خود قرار مى دهد و از گناه او مى گذرد. بندگان با ايمان خداوند داراى اين دو صفت عالى هستند و از بارى تعالى پيروى نموده اند و به ذات اقدس او تشبه يافته اند. اگر كسى واجد يكى از اين دو صفت باشد داراى نيمى از اين مزيت است . بدبخت و سيه روز، آن كسى است كه فاقد اين هر دو صفت است ، نه راز مردم را پنهان دارد و نه از لغزشها چشم پوشى مى كند. على (ع) درباره اين قبيل افراد چنين فرموده است :
شر الناس من لا يعفو عن الهفوة و لا يستر العورة . (٥٨١)
بدترين مردم كسى است كه نه از خطاى دگران مى گذرد و نه سر آنان را مى پوشاند.
حوايج و نيازهاى مردم متفاوت است و افراد الهى و با ايمان براى حل مشكلات و رفع نيازهاى خود دست دعا به سوى پروردگار بر مى دارند و حاجت خود را مى خواهند. بعضى در دعا فقط نام الله را مى برند كه جامع جميع صفات كمال است و عرض حاجت به پيشگاه مقدسش مى نمايند. اما بعضى با توجه به احتياج خود از صفت يا اسمى نام مى برد كه متناسب مقصودش باشد، مثلا اگر در مضيقه معاش است يا رزاق مى گويد، اگر وسعت معاش مى خواهد يا كريم مى گويد، اگر بيمار است از شافى نام مى برد، و از اين قبيل . امام سجاد (ع) در جمله اول دعا كه موضوع بحث امروز است از مغفرت الهى نام برده و عرض ‍ مى كند:
اللهم الى مغفرتك وفدت ؛ بارالها! وفود و ورود من به مغفرت توست . به شرحى كه توضيح داده شد غفار و غفور دو معنى دارد: يكى مستور كننده و آن ديگر بخشنده . رسول اكرم (ص) و ائمه طاهرين عليهم السلام ، همه معصوم اند، منزه از گناه اند، نمى دانيم اداى اين قبيل كلمات از آنان در پيشگاه بارى تعالى به جبران كمبودى است كه خودشان گفته اند:
ما عرفناك حق معرفتك و ما عبدناك حق عبادتك .
بارالها! به حق معرفت ، تو را نشناختيم و به حق بندگى ، تو را پرستش ‍ ننموديم .
يا آنكه معناى دگرى دارد. اما مرحوم محدث قمى رضوان الله عليه سه حديث را از پى هم نقل نموده كه در اينجا ذكر مى شود، ممكن است تا اندازه اى براى اهل دقت راهگشا باشد:
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : ان للقلوب صداء كصداء النحاس ‍ فاجلوها بالاستغفار و تلاوة القرآن .
و قال صلى الله عليه و آله : من اكثر الاستغفار جعل الله له من كل غم فرجا و من كل ضيق مخرجا و رزقه من حيث لا يحتسب .
عن ابيعبدالله عليه السلام ، عن رسول الله صلى الله عليه و آله كان يتوب الى الله و يستغفره فى كل يوم و ليلة مائة من غير ذنب . (٥٨٢)
رسول اكرم (ص) فرمود: دلها را دچار زنگ زدگى مى شوند همان طور كه فلزات را زنگ فرا مى گيرد. شما با استغفار، دلها را جلا دهيد و زنگشان را برطرف نماييد، و نيز فرموده است : كسى كه زياد استغفار نمايد خداوند براى او در هر اندوه و غمى گشايشى فراهم مى آورد و از هر تنگنا راه خروجى به رويش مى گشايد و از طريقى كه اميد ندارد به وى روزى مى رساند.
امام صادق (ع) فرمود: رسول بزرگوار (ص) در هر روز و شبى صد بار توبه و استغفار مى نمود بدون آنكه گناهى داشته باشد.
امام سجاد (ع) در جمله دوم اين قطعه از دعاى مكارم الاخلاق كه موضوع سخنرانى امروز است به پيشگاه بارى تعالى عرض مى كند:
و الى عفوك قصدت ؛بارالها! عفو و بخشش تو را قصد نموده ام .
فى اسماء الله تعالى العفو و هو فعول من العفو و هو التجاوز عن الذنب و ترك العقاب . (٥٨٣)
در اسماى بارى تعالى عفو است ، به معناى بسيارى عفو، و معناى عفو گذشت نمودن از گناه و ترك مجازات آن است .
عفو و بخشش گناهكاران از صفات حضرت بارى تعالى است و در اين باره آيات و اخبار بسيارى است و در اينجا به ذكر يك آيه و يك حديث اكتفا مى شود:
ان الله كان عفوا غفورا. (٥٨٤)
بى گمان خداوند آمرزنده و بخشنده است .
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : ان الله عفو يحب العفو. (٥٨٥)
رسول اكرم (ص) فرمود: خداوند، بخشنده است و بخشش را دوست دارد.
عفو گناهكاران و گذشت از كيفر آنان يكى از عوامل بسيار مؤ ثر در ابقاى دين الهى و ادامه پيروى از شرع مقدس است ، چه آنكه عفو گناه به مسلمانان اميد مى بخشد و اميدوارى منشاء تحرك و فعاليت است . از مقام رفيع معصومين عليهم السلام كه بگذريم تمام مردم ، بيش و كم ، دچار لغزش ‍ و گناه اند، اگر بناى شرع مقدس بر اين مى بود كه هر گناهى قطعا كيفر داشته باشد و مشمول عفو و اغماض نشود مردم از رهايى و نجات از عذاب الهى نااميد مى گشتند و بر اثر نوميدى نه تنها نسبت به دين حق دلسرد مى شدند بلكه جراءت و جسارتشان به محرمات و معاصى افزايش مى يافت ، با خود مى گفتند: ما كه قطعا جهنمى خواهيم بود چرا خويشتن را در دنيا از گناهان لذت بخش و مسرت بار محروم نماييم . براى آنكه مردم باايمان دچار چنين وضع اسف بارى نشوند و بر اثر ياءس و نوميدى ، اعمال غير مشروع گسترش ‍ نيابد و موجب سقوط انسانها نشود خداوند صريحا در قرآن شريف فرموده
قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم . (٥٨٦)
پيمبر گرامى ! بگو اى مردمى كه به خود ستم نموده و به نفس خويش ‍ اسراف كرده ايد از رحمت بارى تعالى ماءيوس نشويد، خداوند تمام گناهان را مى آمرزد كه او بخشنده مهربان است .
خلاصه عفو و بخشش حضرت حق مايه اميدوارى مردم و موجب حفظ اساس اسلام و ادامه پيروى مسلمين از تعاليم شرع مقدس است . براى آنكه جوامع بشرى به سجاياى انسانى متخلق باشند، انسان زيست كنند، و از مزاياى انسانيت برخوردار گردند بايد تشبه به كامل يابند، همانند حضرت بارى تعالى گناهكاران را مورد عفو و اغماض قرار دهند، و از انتقامجويى و درنده خويى كه مايه انحطاط و سقوط انسانيت است اجتناب نمايند و در اين باره روايات بسيارى از اولياى گرامى اسلام رسيده كه در اينجا پاره اى از آنها ذكر مى شود:
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : الا ادلكم على خير اخلاق الدنيا و الاخرة تصل من قطعك و تعطى من حرمك و تعفوا عمن ظلمك . (٥٨٧) رسول اكرم (ص) فرمود: آيا شما را دلالت نكنم به نيكوترين اخلاق دنيا و آخرت ؟ سپس توضيح داد: مى پيوندى به كسى كه از تو بريده ، عطا مى كنى به آن كس كه تو را محروم ساخته ، مى بخشى آن را كه به تو ظلم نموده است .
و عنه صلى الله عليه و آله قال : خير اهل الدنيا واهل الاخرة اخلاقا من يعفو عمن ظلمه . (٥٨٨)
و نيز فرموده است : بهترين اهل دنيا و بهترين اهل آخرت از جهت اخلاق كسى است كه ظالم خود را مشمول عفو و اغماض خويشتن قرار مى دهد.
عن على عليه السلام قال : اذا قدرت على عدوك اجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه . (٥٨٩)
على (ع) فرموده : وقتى بر دشمن خود تسلط يافتى عفو او را شكر قدرت و پيروزى خويشتن قرار ده .
و عنه عليه السلام قال : قلة العفو اقبح العيوب و التسرع الى الانتقام اعظم الذنوب . (٥٩٠)
و نيز فرموده است : كمى عفو در آدمى قبيح ترين عيب است و شتابزدگى در انتقام گرفتن بزرگترين گناه .
ناگفته نماند كه عفو ظالم در موردى پسنديده است كه او شايسته عفو و اغماض باشد و اگر ظالم ، انسان پست و نالايقى است عفو او زيانبار خواهد بود و بر تجرى وى مى افزايد:
عن على عليه السلام قال : العفو يفسد من الئيم بقدر اصلاحه من الكريم . (٥٩١)
على (ع) فرموده : فساد عفو ظالم فرومايه به مقدار صلاحى است كه از بخشيدن انسان كريم النفس عايد مى گردد.
نتيجه آنكه خداوند عفو و بخشنده است . اگر انسان با ايمان از راه مجاهده و كوشش ، اين سجيه پسنديده را ملكه خود سازد و از كسى كه به وى ظلم مى كند بگذرد و مورد عفوش قرار دهد به كامل ، يعنى ذات مقدس حق ، تشبه يافته و به يكى از مكارم اخلاق متخلق شده است .
ائمه معصومين عليهم السلام ضمن دعاهاى خود از عفو بارى تعالى سخن مى گفتند و از پيشگاه مقدسش درخواست بخشش مى نمودند. امام سجاد (ع) در دعاى شانزدهم صحيفه سجاديه به خداوند عرض مى كند:
انت الذى وصفت نفسك بالرحمة فصل على محمد و آله و ارحمنى و انت الذى سميت نفسك بالعفو فاعف عنى .
بارالها! تو نفس خود را به رحمت توصيف فرموده اى پس درود فرست بر محمد و آلش و مرا مشمول رحمت خود قرار ده ، بارالها! تو خود را به نام عفو و بخشنده خوانده اى ، از من بگذر و عفوت را شامل حالم بفرما.
امام صادق (ع) ضمن يكى از مناجاتهاى خود عرض مى كند:
الهى ! لئن طالبتنى بذنبى لاطالبنك بكرمك و لئن طالبتنى بجريرتى لاطالبنك بعفوك . (٥٩٢)
بارالها! اگر گناهم را مورد مطالبه قرار دهى من كرمت را مطالبه مى كنم ، بارالها! اگر گناهم را مايه مطالبه بخوانى من عفو و گذشتت را مطالبه خواهم نمود.
امام سجاد (ع) در جمله دوم دعاى مكارم الاخلاق ، موضوع سخنرانى و بحث امروز، به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و الى عفوك قصدت ؛بارالها! عفو تو را قصد نمودم و به اميد بخشش و اغماض به درگاهت آمده ام .
در جمله سوم دعا عرض مى كند:
و الى تجاوزك اشتقت ؛بارالها! به گذشت و اغماض تو اشتياق دارم .
در قرآن شريف ، كلمه تجاوز به معناى گذشت حضرت بارى تعالى از گناه در يك آيه آمده و خداوند تفضل و عنايت خويش را درباره گروهى شايسته و لايق چنين بيان فرموده است :
اولئك الذين نتقبل عنهم احسن ما عملوا و نتجاوز عن سيئاتهم (٥٩٣)
اينان كسانى هستند كه به شايسته ترين وجه اعمالشان را قبول مى نماييم و از گناهشان مى گذريم .
امام (ع) در جمله اول دعا كه مورد بحث امروز است كلمه مغفرت را به كار برده و در جمله دوم كلمه عفو را آورده و در جمله سوم از تجاوز نام برده است . روح سخن در هر سه كلمه ، درخواست بخشش حضرت بارى تعالى است .


۱۹
٥٨- داشتن چيزيكه موجب مغفرت گردد - فاقد بودن عملى كه مايه عفو شود - نداشتن ذخيره اى در آخرت جز تفضل الهى - درخواست اعطاى رحمت

نكته شايان بحث در جمله سوم به كار گرفتن لفظ اشتياق است . فارسى زبان از كلمه شوق همان را مى فهمد كه عرب زبان درك مى كند. شوق به معناى علاقه و ميل شديد است و اين حالت روانى در افرادى يافت مى شود كه نسبت به كارى كه انجام مى دهند خيلى بيش از حد عادى مجذوب و دلبسته باشند، مثلا افراد تاجر و كاسب معمولا به درآمد مالى و به كسب و كار خود علاقه دارند ولى افرادى يافت مى شوند كه عاشق مال اند و آنچنان شيفته گردآورى ثروتند كه براى انجام يك معامله سود بخش ساعتها مى نشينند و حرف مى زنند، نه احساس گرسنگى مى كنند و نه از ادامه بحث خسته مى شوند. رغبت و شوق اينان به درآمد مالى و كسب و تجارت ، قابل مقايسه با افراد عادى نيست . كسانى كه تحصيل مى كنند بيش و كم به درس خواندن علاقه دارند و به نسبت ميل درونى ، به جلسه درس و بحث ، تمايل نشان مى دهند، اما بعضى عاشق تحصيل علمند، آنقدر به درس خواندن و تحصيل علاقه مندند كه گاهى براى خواندن يك كتاب دو ساعت روى پا مى ايستند و كتاب را تمام مى كنند و احساس خستگى نمى نمايند. علاقه و شوق افراد متدين در انجام تكاليف دينى و اداى فرايض الهى متفاوت است ، بيشتر مردم نمازگزار، اين وظيفه عبادى را انجام مى دهند اما آنطور كه بايد متوجه معبود خود نيستند و در افكار شخصى خويشتن غرق اند، اما بعضى عاشق عبادت بارى تعالى هستند، در موقع نماز، تمام وجودشان عبادت مى كند و درون و برونشان در خضوع و خشوع است ، اينان شائق عبادت و عاشق بندگى خدا هستند و در بعضى از روايات ، كيفيت عبادت ائمه معصومين عليهم السلام به گونه اى بيان شده كه حد اعلاى شوق آنان را به عبادت نشان مى دهد. رغبت و اشتياق در عبادت بارى تعالى حاكى از درجات ايمان و مراتب معنوى عبادت كننده است ، به هر نسبتى كه علاقه فرد مؤ من به عبادت و تذلل در پيشگاه الهى بيشتر باشد به همان نسبت درجه ايمان و يقين او بيشتر خواهد بود.
عن على عليه السلام قال : الشوق شيمة الموقنين . (٥٩٤)
على (ع) فرموده : شوق در انجام وظايف دينى ، رسم و روش اهل يقين است .
وضع روحى و تمايل معنوى مردم در عفو و بخشش بارى تعالى از گناهانشان نيز به نسبت درجات و مراتب ايمان آنان است . بعضى براى گناهان خود كه در طول زندگى مرتكب شده اند در فكر عفو الهى نيستند و بى تفاوت از كنار آنها مى گذرند، بعضى مى گويند: اگر خداوند گناهان ما را بيامرزد موجب شادى و مسرت ما خواهد شد، بعضى براى جلب عفو الهى حالت درخواست و تضرع دارند، اما كسانى كه در مرتبه عالى يقين اند پيوسته براى گناهان خود در ضمير خويش احساس ناراحتى و تشويش ‍ مى كنند و عفو خدا براى آنان بالاترين عطيه است ، علاقه شديدى دارند كه مشمول رحمت حضرت حق واقع شوند و خداوند از آنان بگذرد. امام سجاد (ع) در جمله سوم دعاى مورد بحث امروز در زمينه گذشت حضرت بارى تعالى از ماده شوق ، كلمه اى را آورده و عرض مى كند:
و الى تجاوزك اشتقت ؛بارالها! علاقه و ميل شديدم در اين است كه از من بگذرى و عفو و بخششت شامل حالم گردد.
امام سجاد (ع) در چهارمين جمله اين قطعه از دعاى مكارم الاخلاق كه آخرين قسمت بحث امروز است به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و بفضلك وثقت ؛بارالها! به رحمت و تفضل تو وثوق و اطمينان دارم .
فضل در لغت به معناى زياد بودن است و اين كلمه در موارد مختلف به معانى گوناگون به كار مى رود و در اينجا فقط راجع به فضل و رحمت بارى تعالى كه محتواى دعاى امام سجاد (ع) است توضيح داده مى شود. درباره فضل و رحمت حضرت بارى تعالى آيات بسيارى در قرآن شريف و روايات زيادى در كتب احاديث از اولياى گرامى دين حق رسيده و مكتب اسلام ، مسلمانان را به گونه اى تربيت نموده است كه همه آنان به رحمت و فضل الهى بسيار دلبسته و اميدوارند.
و لو لا فضل الله عليكم و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا. (٥٩٥)
اگر فضل و رحمت بارى تعالى شامل حال انسانها نمى بود احدى از پليدى و آلودگى گناهان رهايى نمى يافت .
و اذا جاءك الذين يؤ منون بآياتنا فقل سلام عليكم كتب ربكم على نفسه الرحمة . (٥٩٦)
وقتى مؤ منين به آيات ما نزد تو مى آيند اول به آنان سلام بگو سپس اعلام نما كه خداوند نفس خود را به فضل و رحمت نسبت به بندگان خويش ‍ ملتزم و متعهد نموده است .
حضرت زين العابدين (ع) كه خود معلم دين و حق و مربى مسلمانان است به فضل و رحمت الهى رجاى واثق دارد و با اطمينان خاطر در مقام دعا به پيشگاه الهى عرض مى كند:
و بفضلك وثقت ؛بارالها! به تفضل و كرمت مطمئنم .
براى آنكه ارزش وثوق و اعتماد به خداوند هر چه بهتر و بيشتر روشن شود در پايان بحث چند جمله اى در اين باره به عرض شنوندگان محترم مى رساند. اميد است مفيد و سودمند واقع شود.
عن محمد بن على الجواد عليهما السلام قال : الثقة بالله تعالى ثمن لكل غال و سلم الى كل عال . (٥٩٧)
امام جواد (ع) فرمود: وثوق و اطمينان به خداوند، قيمت هر متاع عالى و گران است و نردبان بلندى است براى رسيدن به هر نقطه رفيع و عالى .
پيمبران الهى با وثوق به خداوند، بت و بت پرستى را كه مقبول عامه بود خرافت خواندند و با آنها مبارزه كردند. حضرت ابراهيم خليل با اطمينان به خداوند، بتها را شكست و نمرود مدعى خدايى را محكوم نمود. حضرت موسى بن عمران و برادرش هارون براى دعوت فرعون ماءمور شدند فرعونى كه مردم را برده خود مى دانست و علنا مى گفت :
انا ربكم الاعلى ؛ (٥٩٨) من مالك و معبود بزرگ شما هستم .
پيشواى عالى قدر اسلام با وثوق به خداوند توانا، دعوت توحيد و مخالفت با بت را آغاز نمود و با وجود آن همه دشمن مسلح و مجهز نهراسيد و با اطمينان خاطر به ماءموريت خويش ادامه داد و سرانجام پيروز شد، بتها را از ميان برد و پرچم توحيد را در آن منطقه وسيع به اهتزاز درآورد و دامنه دعوت آن حضرت به ساير كشورها كشيده شد. خلاصه آنكه وثوق و اعتماد به خداوند، سرمايه بزرگ مردان الهى و مربيان بشر در مبارزه با شرك و ظلم بود. اينان با اطمينان خاطر در خطرناكترين صحنه ها قدم مى گذاردند و بدون اضطراب و وحشت ماءموريت خويش را انجام مى دادند. اين همه شجاعت و صراحت نتيجه اطمينان درونى پيمبران به ذات اقدس الهى بود و هر كس واجد اين سرمايه بزرگ باشد در همه رويدادهاى خطرناك و اضطراب آميز، قوى و نيرومند خواهد بود. قرآن شريف در اين باره فرموده است :
الا بذكر الله تطمئن القلوب ؛ (٥٩٩) آگاه باشيد كه با ياد خداوند، دلها مطمئن و آرام مى شود.

٥٨- داشتن چيزيكه موجب مغفرت گردد - فاقد بودن عملى كه مايه عفو شود - نداشتن ذخيره اى در آخرت جز تفضل الهى - درخواست اعطاى رحمت

بسم الله الرحمن الرحيم
و ليس عندى ما يوجب لى مغفرتك ، و لا فى عملى ما استحق به عفوك ، و ما لى بعد ان حكمت على نفسى الا فضلك ، فصل على محمد و آله ، و تفضل على .
امام سجاد عليه السلام در اين چند جمله از دعاى شريف مكارم الاخلاق به پيشگاه خداوند عرض مى كند: بارالها! چيزى نزد من نيست كه ايجاب مى كند تو مرا بيامرزى ، بارالها! در كارهايم عملى نيست كه مرا مستحق عفو تو نمايد، بارالها! بعد از بررسى و حكمى كه درباره خود نموده ام راهگشايى جز فضل و رحمت ترا ندارم ، پس بر محمد و آلش درود فرست و بر من تفضل فرما. به خواست خداوند توانا اين قطعه از دعاى حضرت على بن الحسين (ع) موضوع بحث و سخنرانى امروز است . به شرحى كه در سخنرانى قبل توضيح داده شد، چهار مطلب محتواى چهار جمله دعاى امام سجاد (ع) بود: اول وفود و ورود به مغفرت الهى ، دوم قصد عفو و بخشش بارى تعالى ، سوم اشتياق به گذشت حضرت حق ، و چهارم وثوق و اعتماد به فضل او.
در قطعه دعاى مورد بحث امروز، ابتدا راجع به مغفرت و عفو خداوند دو جمله به پيشگاه الهى عرض نموده و سپس نتيجه مى گيرد كه فقط به فضل و رحمت خداوند اميدوار است و بس .
براى وقوف به مطلب امام (ع) لازم است درباره هر يك از سه جمله به قدر لازم بحث شود. در جمله اول عرض مى كند:
و ليس عندى ما يوجب لى مغفرتك ؛ بارالها! چيزى نزد من نيست كه ايجاب كند تو مرا بيامرزى .
اولين مطلب شايان دقت كه در اين كلام آمده و مسلمانان بايد همواره به آن توجه داشته باشند اين است كه خداوند در قرآن شريف مكرر از مغفرت گناهان سخن گفته و به مردم گناهكار وعده گذشت و غفران داده است ، اما در هيچ آيه اى از خود، سلب اراده و اختيار ننموده بلكه مغفرت خويش را وابسته به مشيت خود فرموده است و اگر در موردى گناهكار شايسته و لايق غفران نباشد اراده الهى به مغفرت او تعلق نمى گيرد و بخشوده نمى شود، خواه گناهش ظاهر و جوارحى باشد و خواه گناهش درونى و معنوى ، و اين مطلب در خلال بعضى از آيات تصريح شده است . در يك آيه فرموده :
ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء. (٦٠٠)
خداوند گناه كسى را كه به او شرك آورده است نمى آمرزد اما در مورد گناهان غير شرك ، مغفرت بارى تعالى شامل كسانى مى شود كه مشيت او بر غفران آنان تعلق گرفته باشد. در كنار معصيتهاى جوارحى كه آشكارا انجام مى شود مانند دروغ و تهمت ، گناهانى وجود دارد كه در ضمير مردم نهفته است ، اگر آنها را به زبان بياورند آشكار مى شود، اگر نه پنهان مى ماند، مانند راضى بودن به وقوع ظلم ، و موافقت درونى و باطنى با بقاى ظلم و ادامه ستم . شايد بعضى از مسلمانان ندانند كه رضايت پنهانى به گناه ، خود از گناهان بزرگ است . در اين باره روايات زيادى از اولياى گرامى اسلام رسيده است .
عن على عليه السلام قال : الراضى بفعل قوم كالداخل فيه معهم ، و على كل داخل فى باطل اثمان : اثم العمل به و اثم الرضا به . (٦٠١)
على (ع) فرموده : كسى كه راضى به عمل مردمانى باشد همانند شخصى است كه خود در آن عمل با آنان همكارى داشته است ، و اگر در امر باطلى راضى باشد براى چنين كسى دو گناه است : يكى گناه اصل عمل و آن ديگر گناه رضايت داشتن به آن عمل است .
مغفرت و بخشش گناهان درونى اشخاص همانند گناهان برونى آنان وابسته به مشيت حضرت بارى تعالى است ، و اين مطلب نيز در قرآن شريف آمده است :
ان تبدوا ما فى انفسكم او تحفوه يحاسبكم به الله فيعفر لمن يشاء و يعذب من يشاء. (٦٠٢)
اگر نيت بدى را كه در باطن داريد آشكار نماييد يا آنكه پنهان نگاه داريد مورد محاسبه الهى قرار مى گيريد، هر كس را كه بخواهد مى بخشد و هر كس ‍ را كه بخواهد با عذاب خود كيفر مى دهد.
بموقع است در اينجا تذكر داده شود كه در مقابل نيتهاى بد و عذاب الهى ، نيتهاى خوب و مرضى خداوند نيز مورد محاسبه است و صاحبش از اجر و پاداش بارى تعالى برخوردار مى گردد، و اين هر دو در مورد واقعه كربلا مصداق دارد. راجع به كسانى كه در نيت ، به قتل حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام راضى بوده اند در زيارت وارث چنين آمده است :
لعن الله امة قتلتك و لعن الله امة ظلمتك و لعن الله امة سمعت بذلك فرضيت به .
لعن خداوند به كسانى كه ترا كشتند،لعن خداوند به كسانى كه درباره ات ستم كردند، لعن خداوند به كسانى كه قتل مظلومانه ترا شنيدند و در دل به وقوع آن رضايت دادند.
اما كسانى كه قيام حسين (ع) را قيام الهى و مرضى خداوند دانسته و دوستار آن حضرت و عمل مقدسش هستند در اجر و ثواب با اصحاب شهيدش ‍ شريك اند و اين سخن را جابر بن عبدالله انصارى ، موقعى كه براى زيارت قبر مقدس امام ، و قبور شهداى بزرگوارش به كربلا آمده بود به استناد حديث رسول اكرم (ص) به عطيه گفته است . جابر پس از آنكه به شهيدان كربلا سلام نمود و به مراتب وفادارى آنان به تعاليم الهى و مجاهده در راه حق شهادت داد، چنين گفت :
و الذى بعث محمدا صلى الله عليه و آله بالحق لقد شاركناكم فى ما دخلتم فيه . قال عطية فقلت لجابر: فكيف و لم تهبط واديا و لم تعل جبلا و لم تضرب بسيف و القوم قد فرق بين رؤ وسهم و ابدانهم و اوتمت اولادهم و ارملت الازواج . فقال لى : يا عطيه سمعت حبيبى رسول الله صلى الله عليه و آله قال : من احب عمل قوم اشرك فى عملهم و الذى بعث محمدا صلى الله عليه و آله بالحق ان نيتى و نية اصحابى على ما مضى عليه الحسين عليه السلام و اصحابه . (٦٠٣)
قسم به خدايى كه حضرت محمد (ص) را به پيمبرى مبعوث نمود ما شريك شما هستيم در آنچه شما در آن وارد شديد. عطيه مى گويد به جابر گفتم : چگونه تو شريك اصحاب حسين (ع) هستى با آنكه در وادى پستى فرود نيامدى و از كوهى بالا نرفتى و شمشيرى نزدى و اينان بين سر و بدنشان جدايى افتاد، اطفالشان يتيم و زنانشان بيوه شدند. جابر گفت : اى عطيه ! از حبيبم رسول خدا (ص) شنيدم فرمود: كسى كه مردمى را دوست دارد در قيامت با آنان محشور مى شود و كسى كه عمل عمل قومى را دوست دارد در كار آنان شريك است و به حق قسم كه نيت اصحاب من بر همان راه و روشى است كه حسين (ع) و اصحابش پيموده اند.
خلاصه آنكه نيت خوب عبادت است و پاداش آن ثواب و اجر الهى است ، و نيت بد گناه است و اگر خداوند آن را نيامرزد عذاب و كيفر او را از پى خواهد داشت .
عن على عليه السلام قال : و بما فى الصدور تجازى العباد. (٦٠٤)
على (ع) فرموده : جزاى بد و خوب بندگان طبق نيتهايى است كه در دل دارند.
از آنچه مذكور افتاد اين نتيجه به دست آمد كه خداوند در كتاب مجيد وعده مغفرت گناهان را به مردم داده است به شرط آنكه بخشش گناه بر وفق خواسته و اراده او باشد و اگر در موردى مشيت بارى تعالى به عللى كه ما نمى دانيم به عفو گناهكار تعلق نگيرد آمرزيده نمى شود، خواه گناهش ‍ ظاهرى باشد و آشكار و خواه گناهش درونى باشد و پنهان . بنابراين آمرزيدن گناه براى خداوند الزامى نيست و جمله اول دعاى امام سجاد (ع) در قطعه موضوع بحث امروز ناظر به همين مطلب است ، او به پيشگاه بارى تعالى عرض مى كند:
و ليس عندى ما يوجب لى مغفرتك ؛بارالها! چيزى نزد من نيست كه ايجاب كند تو مرا بيامرزى و مشمول بخشش و عفو خود قرار دهى .
اراده خداوند به مغفرت گناهكاران مايه اميدوارى آنان است و از خطر ياءس ‍ كه منشاء بسيارى از بدبختى ها و محروميتهاست مصونشان مى دارد. تعليق مغفرت به مشيت ، سد راه غرور آنان است و نمى گذارد گناهكاران ، فكر ايمنى از عذاب الهى را بين خوف و رجا احساس مى كند و اين خود يكى از تعاليم دينى است و تمام پيروان قرآن شريف بايد همواره چنين باشند و در اين باره روايات زيادى از اولياى گرامى اسلام رسيده است .
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : لا يكون العبد مؤ منا حتى يكون خائفا راجيا و فى حديث آخر: ارج الله تعالى رجاء لا يجرئك على معصيته و خف الله تعالى خوفا لا يؤ يسك عن رحمته . (٦٠٥)
امام صادق (ع) فرموده : بنده خداوند به مقام ايمان نمى رسد تا آنكه واجد خوف و رجا گردد و در حديث ديگر فرموده : به خداوند اميدوار باش تا حدى كه تو را در گناه ، جرى و جسور نكند، و از خداوند بترس به اندازه اى كه تو را از رحمت او ماءيوس ننمايد.
عن الكاظم عليه السلام قال : يا هشام ! لا يكون الرجل مؤ منا حتى يكون خائفا راجيا و لا يكون خائفا راجيا حتى يكون عاملا لما يخاف و يرجو. (٦٠٦)
حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام فرمود: اى هشام ! مرد مسلمان به مقام ايمان نمى رسد تا آنكه خائف و اميدوار باشد و به مقام خوف و رجا نايل نمى گردد تا آنكه بر وفق ترس و اميدش عمل نمايد.
عن على عليه السلام قال : لا تاءمنن على خير هذه الامة عذاب الله لقوله تعالى : فلا ياءمن مكر الله الا القوم الخاسرون و لا تياسن لشر هذه الامة من روح الله لقوله تعالى : انه لا يياس من روح الله الا القوم الكافرون . (٦٠٧)
على (ع) فرموده : براى بهترين افراد اين امت از عذاب خداوند ايمن مباشيد كه در قرآن شريف فرموده : از مكر خداوند ايمنى نداريد مگر گروه زيانكاران ، و براى بدترين فرد اين امت از رحمت خداوند ماءيوس نباشيد كه در قرآن شريف فرموده : از رحمت خداوند ماءيوس نيستند مگر گروه كفار.
از آنچه مذكور افتاد روشن شد كه مغفرت گناهكاران براى خداوند الزامى نيست بلكه معلق به مشيت و اراده ذات مقدس اوست و نتيجه مهم وعده مغفرت خداوند از يك طرف و تعليق آن به مشيت او از طرف ديگر آن است كه مسلمانان همواره بين خوف و رجا باشند، نه از رحمت حق ماءيوس ‍ شوند و نه خويشتن را ايمن از عذاب او بدانند و اين حالت روانى نه تنها در شاءن دين لازم و ضرورى است بلكه سعادت مردم جهان در جميع شئون زندگى وابسته به اين است كه همواره بين بيم و اميد باشند، مريض بايد به درمان خويش اميدوار باشد تا از پى طبيب و دارو برود و بايد از شدت مرض و مزمن شدن آن بترسد تا از آنچه مضر است پرهيز نمايد، كشاورز بايد اميدوار به برداشت محصول باشد و بذر خود را در زمين بيفشاند و بايد از آفتهاى گوناگون بترسد و كمال مراقبت را معمول دارد، و همچنين ساير امور مربوط به زندگى تمام انسانها بايد همواره بين خوف و رجا باشد.
امام سجاد (ع) در جمله دوم دعا كه موضوع بحث و سخنرانى امروز است ، به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و لا فى عملى ما استحق به عفوك ؛ بارالها! در كارهايم عملى نيست كه مرا مستحق عفو و بخشش تو نمايد.
نمى دانيم چه اعمالى مى تواند افراد با ايمان را از استحقاق و شايستگى عفو بارى تعالى برخوردار نمايد ولى با توجه به محتواى بعضى از آيات و اخبار شايد بتوان گفت كسانى كه خالصا لوجه الله جهاد مى كنند و به منظور اعلاى كلمه حق از جان خود مى گذرند و در عرصه پيكار با دشمن كشته مى شوند بر اثر عمل مقدسى كه انجام مى دهند به استحقاق عفو الهى نايل مى گردند. خداوند در يكى از آيات قرآن شريف راجع به امر جهاد و كشته شدن در راه حق فرموده است :
ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التوراة و الانجيل و القرآن و من اوفى بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم . (٦٠٨)
خداوند، جان و مال افراد با ايمان را به بهاى بهشت خريدارى نموده است . اينان در راه خداوند مقاتله مى كنند، از كفار مى كشند و خود نيز كشته مى شوند. اين پيمان الهى است ، عهدى است كه بحق در تورات و انجيل و قرآن وعده داده شده است و كيست كه از خداوند به عهد خود وفادارتر باشد. اى اهل ايمان ! به اين معامله شاد و مسرور باشيد و بدانيد كه اين خود، پيروزى و فوز بزرگى است .
قال النبى صلى الله عليه و آله : ان الغزاة اذا هموا بالعز و كتب الله لهم برائة من النار. (٦٠٩)
رسول اكرم (ص) فرموده است : وقتى مجاهدين راه حق به جنگ تصميم مى گيرند خداوند به قلم قضاى خود آزادى آنان را از آتش دوزخ ثبت مى نمايد.
هدايت مردم به آيين الهى يعنى جهاد با زبان همانند جهاد با شمشير در ميدان جنگ داراى ارزش و اهميت بسيار است . با توجه به بعضى از روايات كه درباره پاداش هدايت رسيده است شايد بتوان گفت كه اين عمل بزرگ و مقدس ممكن است هدايت كننده را از استحقاق عفو الهى برخوردار سازد.
قال امير المؤ منين عليه السلام : لما وجهنى رسول الله صلى الله عليه و آله الى اليمن قال يا على ! لا تقاتل احدا حتى تدعوه الى الاسلام و ايم الله لان يهدى الله عزوجل على يديك رجلا خير لك مما طلعت عليه الشمس ‍ و غربت و لك ولاءه . (٦١٠)
على (ع) فرمود: وقتى رسول اكرم (ص) ماءموريت يمن را به من محول فرمود دستور داد: با كسى مقاتله نكن تا او را به دين اسلام دعوت نمايى ، به حق قسم كه اگر خداوند يك نفر را به دست تو هدايت نمايد بهتر است براى تمام آنچه آفتاب بر آن مى تابد و غروب مى كند و حكومت آن براى تو باشد.
اهميت و ارزش هدايت مردم در عبارت آخر حديث رسول اكرم (ص)، يعنى جمله ولك ولاءه نهفته است زيرا اگر ارزش هدايت يك انسان كه خدمت بزرگ معنوى است بهتر از مالكيت كره زمين با همه محتوياتش و همچنين سياراتى كه آفتاب بر آنها طلوع و غروب مى كند، مى بود، در نظر على (ع) ارزشى نمى داشت . اما با افزودن لك ولاءه مقام رفيع هدايت انسان روشن شد، زيرا مالكيت دنياى مادى منهاى عدل و داد نزد على (ع) قدر و منزلتى ندارد ولى دنياى به ضميمه عدل ، ارزشمند و مهم است . جالب آنكه پاره اى از سخنان آن حضرت در ايام زمامداريش مبين همين مطلب است :
قال عبدالله بن عباس دخلت على امير المؤ منين عليه السلام بذى قار و هو يخصف نعله . فقال لى : ما قيمة هذا النعل ؟ فقلت لاقيمة لها. فقال (ع ): و الله احب الى من امرتكم الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا. (٦١١)
موقعى كه على (ع) با لشكريان خود براى جنگ بصره مى رفت ، عبدالله بن عباس مى گويد: در ذى قار بر آن حضرت وارد شدم در حالى كه كفش كهنه خود را تعمير مى نمود. به من فرمود: اين نعل چقدر مى ارزد؟ عرض كردم قيمتى ندارد. فرمود به خدا قسم ، اين نعل كهنه و بى ارزش نزد من محبوبتر از حكومت نمودن بر مردم است ، مگر آنكه بتوانم در اين حكومت ، حقى را اقامه نمايم يا باطلى را دفع كنم .
آرى على (ع) حكومت را از ديدگاه مادى نمى نگرد، ارزش حكومت نزد او از اين جهت است كه بتواند از اين سنگر به نفع حق استفاده كند يا باطلى را از ميان بردارد.
خلاصه اينكه نمى دانيم چه اعمال خيرى مى تواند عاملش را مستحق عفو الهى نمايد، بعيد نيست جهاد با شمشير و كشته شدن در راه خدا، يا جهاد با زبان و هدايت نمودن مردم گمراه به دين اسلام موجب شود كه جهاد كنندگان به استحقاق عفو الهى نائل گردند و خداوند از گناهشان درگذرد.
امام سجاد (ع) در جمله دوم اين قطعه دعا كه موضوع سخنرانى امروز است ، به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و لا فى عملى ما استحق به عفوك ؛ بارالها! در كارهايم عملى نيست كه مرا مستحق عفو و بخشش تو نمايد.
و ما لى بعد ان حكمت على نفسى الا فضلك ، فصل على محمد و آله و تفضل على .
بارالها! بعد از بررسى و حكمى كه درباره خود نموده ام راهى جز فضل و رحمت تو براى خويش نيافته ام ، پس بر محمد و آلش درود فرست و بر من تفضل فرما.
براى آنكه معناى حكم نمودن امام درباره خودش ، كه ضمن دعا آمده است ، روشن گردد حديثى را از مولى الموحدين على (ع) به عرض ‍ شنوندگان محترم مى رساند، ممكن است با توجه و دقت در يكى از مضامين آن معناى كلام حضرت على بن الحسين واضح گردد.
ان للدعاء اربع خصال : اخلاص السريرة و احضار النية و معرفة الوسيلة و الانصاف فى المساءلة . (٦١٢)
على (ع) فرموده : چهار خصلت در دعا بايد رعايت شود: اول اخلاص ‍ ضمير، دوم حاضر ساختن نيت در دل ، سوم شناخت وسيله استجابت ، چهارم انصاف دادن در امر مورد درخواست .
امام سجاد (ع) در جمله اول دعا اعتراف مى كند كه در من چيزى نيست كه مغفرت تو را ايجاب كند، در جمله دوم عرض مى كند عملى ندارم كه مرا مستحق عفوت نمايد، در جمله سوم مى خواهد بگويد بارالها! من اوضاع و احوال خودم را سنجيدم ، با دقت ، تمام ابعادش را بررسى نمودم ، سرانجام ، قضاوتم به اين نتيجه رسيده است كه اگر بخواهم از تو درخواستى منصفانه نمايم بايد عرض كنم كه تنها راه نجاتم تفضل و رحمت توست ، بارالها! بر من تفضل فرما و مشمول رحمتم قرار ده .
پيش از بحث درباره تفضل حضرت بارى تعالى به استناد بعضى از آيات و روايات ، لازم مى داند فرق بين استحقاق و تفضل را، با ذكر مثالى روشن ، به عرض شنوندگان محترم برساند. فرض كنيد قسمتى از سيم كشى برق منزل شما بر اثر اتصالى سوخته و نياز به تعويض دارد. كارگر فنى را به منزل مى آوريد تا مخارج تعمير آن را تعيين كند و اصلاح نمايد. او پس از رسيدگى مى گويد: سه هزار تومان جنس لازم دارد و دو هزار تومان اجرت . موافقت مى كنيد و مى گوييد هر چه زودتر جنس را تهيه كند و مشغول كار شود. ساعتى بيش نمى گذرد كه او لوازم را خريدارى نموده و به منزل مى آيد و مشغول مى شود. شما از نزديك ، ضمن نگاه كردن به كار او، سر صحبت را باز مى كنيد و از عائله او مى پرسيد، جواب مى دهد، همسر و سه فرزند خردسال دارم ، سال گذشته پدرم از دنيا رفت ، مادر و دو خواهر كوچكم بر عائله ام افزوده شده و بايد خرج همه آنها را بدهم . شما در باطن از سنگينى مخارج او متاءثر مى شويد، تصميم مى گيريد كه به او كمكى نماييد. موقعى كه كارش تمام مى شود و مى خواهيد قيمت جنس و اجرت او را پرداخت كنيد، به جاى پنج هزار تومان ده هزار تومان مى دهيد و مى گوييد: پنج هزار تومان براى جنس و اجرت ، اما پنج هزار تومان ديگر را مى دهم كه مادر و دو خواهر كوچك شما دو سه روزى ميهمان من باشند، خواهش مى كنم آن را بپذيريد. كارگر فنى هم با كمال ادب و تشكر، آن را مى پذيرد. پنج هزار تومان قيمت جنس و اجرت كار، استحقاق است و بايد حتما بدهيد و اگر از آن چيزى كم بگذاريد كارگر فنى حق دارد مطالبه كند، اما پنج هزار تومان ديگر تفضل است ، شما الزامى نداريد و او هم نمى تواند مطالبه كند، فقط بزرگوارى و تفضل شما موجب پرداخت اين مبلغ گرديده است .
تمام انسانها مخلوق بارى تعالى و مملوك واقعى او هستند. جسم و جان و همه قواى درونى و برونى آنان ملك واقعى خداوند است . آفريدگار حكيم ، بشر را به تمام نيروهايى كه براى زندگى لازم است مجهز نموده و همه نعمتهايى را كه براى ادامه حيات ضرورت دارد در اختيارش قرار داده است و در مقابل اين همه عطايا او را به تكاليفى مكلف ساخته و به اداى وظايفى موظفش نموده است . اگر به تكاليف خود عمل نمود و اوامر مولاى واقعى خود را اجر كرد بنده اى است وظيفه شناس و درستكار، و اگر عمل ننمود بنده اى است متخلف و گناهكار، او در عطاياى آفريدگار، كه امانهاى الهى است ، خيانت نموده و از مرز حق تجاوز كرده است . به حكم عقل ، گناهكارى كه در امانت خيانت نمود مستحق مجازات كيفر است . اما اگر كسى كه به وظيفه عمل نمود و با درستى قدم برداشت استحقاق پاداش ‍ ندارد بلكه از روى تفضل و احترام به درستكارى سزاوار است مورد تشويق و تقدير واقع شود. به عبارت ديگر، درستكارى ، انجام وظيفه است و كسى كه وظيفه خود را بدرستى انجام داده حق مطالبه پاداش ندارد بلكه اگر به وى پاداشى اعطا شود بر اساس تفضل است . از اين رو قرآن شريف كيفر دوزخيان را در قيامت به گناهان و اعمال بد آنان كه در دنيا مرتكب شده اند مستند مى نمايد، و بهشت رفتن بهشتيان را ناشى از تفضل و رحمت خداوند مى خواند و در اينجا يك آيه راجع به عذاب الهى كه حاكى از استحقاق است و چند آيه راجع به بهشت كه از تفضل سخن مى گويد ذكر مى شود:
ذلك بما قدمت ايديكم و ان الله ليس بظلام للعبيد. (٦١٣)
فرشتگان عذاب به دوزخيان مى گويند: اين كيفر اعمالى است كه خودتان پيشاپيش فرستاده ايد و خداوند به بندگان ستم نمى نمايد.
و من عمل صالحا فلانفسهم يمهدون . ليجزى الذين آمنوا و عملوا الصالحات من فضله . (٦١٤)
كسانى كه در دنيا اعمال خوب انجام مى دهند براى خودشان جايگاه آسايش مهيا مى نمايند كه خداوند افرادى را كه داراى ايمان و عمل صالحند از پاداش فضل و رحمت خود برخوردار مى سازد.
در سوره دخان فرموده است :
ان المتقين فى مقام امين ، فى جنات و عيون ؛ (٦١٥) و بعد از چند آيه مى فرمايد:
فضلا من ربك ، ذلك هو الفوز العظيم . (٦١٦)
بى گمان اهل تقوى در مقام امن قرار دارند و در باغهاى بهشتى و چشمه سارها، سپس از نعمتهايى نام مى برد و در پايان مى فرمايد:
اين عطايا از فضل و رحمت پروردگار است كه اين خود، پيروزى و فوزى است عظيم .
و قالوا الحمدلله الذى اذهب عنا الحزن ، ان ربنا لغفور شكور. الذى احلنا دارالمقامة من فضله . (٦١٧)
بهشتيان پس از آنكه در جايگاه خود مستقر شدند مى گويند: حمد براى خداوندى است كه اندوه غم را از ما زايل نمود، كه پروردگار ما بخشنده و منعم است . او خداوندى است كه از فضل و رحمت خود ما را در اقامتگاه دائمى وارد نمود.
ملاحظه مى كنيد، در اين چند آيه صريحا ذكر شده است كه خوبان و اهل تقوى از فضل و رحمت بارى تعالى به جنت خلد راه مى يابند.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : و الذى نفسى بيده ما من الناس احد يدخل الجنة بعمله . قالوا و لا انت يا رسول الله ؟ قال : و لا انا، الا ان يتغمدنى الله برحمة منه و فضل و وضع يده على فوق راءسه و طول بها صوته . (٦١٨)
رسول اكرم (ص) فرمود: قسم به خدايى كه جان من در قبضه قدرت اوست هيچ فردى از مردم نيست كه بر اثر اعمال خوب خود وارد بهشت شود، يعنى بهشتيان در پرتو رحمت الهى به بهشت راه مى يابند. عرض كردند يا رسول الله ! شما هم ؟ فرمود بهشت رفتن من هم به استناد عملم نيست ، اما خداوند مرا در درياى رحمت و فضل خود فرو مى برد. در اين موقع دست خود را روى سر گذارده بود و با صداى ممتد سخن مى گفت .
امام سجاد (ع) در جمله سوم دعاى مورد بحث امروز، موضوع آخرين قسمت سخنرانى ، بر اساس اميدوارى به فضل و رحمت حضرت بارى تعالى عرض مى كند:
و ما لى بعد ان حكمت على نفسى الا فضلك ؛ بارالها! بعد از بررسى در وضع خويشتن حكمى كه درباره خودم نمودم اين است كه راهگشايى براى نجات جز فضل و رحمت تو را ندارم .
پس امام (ع) در مقام دعا بايد خواستار فضل الهى شود. به شرحى كه در سخنرانى اول معروض افتاد ذكر صلوات ، دعا را به استجابت نزديك مى كند، چه آنكه صلوات ، خود، دعايى است كه هر كس از بارى تعالى درخواست نمايد مستجاب مى شود، از اين رو در دعاهاى صحيفه ، امام سجاد (ع) بسيار بر رسول اكرم (ص) و اهلبيت مكرمش درود فرستاده است . در اينجا نيز براى آنكه دعاى درخواست تفضلش به اجابت نزديك شود عرض مى كند:
فصل على محمد و آله و تفضل على ؛بارالها! درود فرست بر محمد و آلش و مرا مشمول تفضل و رحمت خود قرار بده .
از عواملى كه مى تواند بندگان با ايمان را به خدا نزديك كند و فضل و رحمت او را شامل حالشان نمايد بسيار استغفار نمودن است . در پايان بحث امروز چند روايت را كه درباره ذكر استغفار رسيده تقديم شنوندگان محترم مى نمايد، اميد است مورد توجه كامل قرار دهند و در شبانه روز مكرر استغفار نمايند و از اين راه زمينه شمول فضل الهى را نسبت به خودشان فراهم آورند.
عن ابيعبد الله عليه السلام : ان رسول الله صلى الله عليه و آله كان لا يقوم من مجلس و ان خف حتى يستغفر الله عزوجل خمسا و عشرين مرة (٦١٩)
امام صادق (ع) فرمود: معمول رسول اكرم (ص) اين بود كه از هيچ مجلسى بر نمى خاست ، هر چند مقدار توقفش در آن مجلس كم باشد، مگر آنكه بيست و پنج بار استغفار مى نمود.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : اكثروا من الاستغفار فى بيوتكم و فى مجالسكم و على موائدكم و فى اسواقكم و فى طرقكم و اينما كنتم فانكم لا تدرون متى تنزل المغفرة . (٦٢٠)
رسول اكرم (ص) فرمود: زياد استغفار نماييد، در منازلتان ، در مجالستان ، در كنار سفره طعامتان ، در بازارها و رهگذرهايتان ، و هر جا كه هستيد، چه آنكه شما نمى دانيد كه مغفرت حضرت بارى تعالى چه وقت نازل مى شود.
عن على عليه السلا قال : العجب ممن يقنط و معه الممحاة . قيل و ما الممحاة ؟ قال الاستغفار. (٦٢١)
على (ع) فرمود: عجب از كسى است كه ماءيوس مى شود با آنكه وسيله محو گناه در اختيار دارد. عرض شد آن وسيله چيست ؟ فرمود استغفار.

٥٩- درخواست سخن گفتن در هدايت مردم - ملهم شدن به تقواى الهى - به پاكترين روش موفق گشتن - انجام دادن كارهاى مرضى پروردگار

بسم الله الرحمن الرحيم
اللهم و انطقنى بالهدى ، و الهمنى التقوى ، و وفقنى للتى هى ازكى ، و استعملنى بما هو ارضى .
امام سجاد عليه السلام در اين چهار جمله از دعاى شريف مكارم الاخلاق ، چهار درخواست از پيشگاه بارى تعالى مى نمايد: اول ، بارالها زبان مرا به نطقى گويا فرما كه هدايت بخش و مايه ايصال به حق باشد؛ دوم ، بارالها! تقوى و تنزه را با افاضه معنوى و اشراق روحانى خود به دلم الهام فرما؛ سوم ، بارالها! مرا موفق نما به چيزى كه هر چه بيشتر موجب تطهير معنوى و نمو روحانيم باشد؛ و چهارم ، بارالها! نيروى مرا در راهى به كارگير كه مايه خشنودى و رضاى بيشتر ذات اقدست گردد.
به خواست خداوند توانا اين چهار جمله از دعاى حضرت على بن الحسين عليهما السلام موضوع بحث و سخنرانى امروز است .
از جمله سرمايه هاى پر ارج و گرانقدرى كه آفريدگار جهان به انسان اعطا فرموده و مايه اصلى آن را با سرشت بشر آميخته ، قدرت نطق است ، نعمت سخن گفتن و همچنين نعمت نوشتن دو عامل بزرگ تعالى و تكامل انسانهاست . در پرتو اين دو عامل ارزشمند، علوم نظرى و تجارب عملى نسلهاى گذشته به نسل امروز منتقل گرديده و از نسل امروز به نسلهاى بعد منتقل خواهد شد.
زبان از جمله جوارحى است كه فعاليت آن در اختيار آدمى است ، موقعى كه مى خواهد سخن بگويد اراده مى كند كه نقطه فرماندهى تكلم كه در مغز قرار دارد به زبان دستور دهد، زبان به حركت در مى آيد، و گوينده ، با اراده خود، الفاظ و كلماتى را به هم مى آميزد و منويات خود را به صورت سخن اظهار مى كند. پس قدرت سخن گفتن امرى است تكوينى و آفريدگار توانا در رحم مادر به جنين اعطا مى نمايد. اما سخن گفتن و به كار گرفتن آن نيروى تكوينى ، امرى است اختيارى و انسانها طبق اراده خود، زبان را به حركت در مى آورند و تكلم مى كنند. امام سجاد (ع) در دعاى خود پيشگاه خداوند درخواست سخن گفتن نمى نمايد، چه آنكه خداوند، آن را در رحم مادر به وى اعطا فرموده است . دعاى امام (ع) انطاق و به سخن آوردن است ، عرض . مى كند:
اللهم و انطقنى بالهدى ؛بارالها! زبان مرا به نطقى گويا فرما كه هدايت بخش و مايه ايصال به حق و حقيقت باشد.
قرآن شريف ، سلطه و حاكميت حضرت بارى تعالى را نسبت به انسانها با تعبيرهاى مختلفى ذكر نموده ، از آن جمله فرموده است :
و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه . (٦٢٢)
بدانيد كه خداوند بين انسان و مركز اراده اش حائل و فاصله مى شود.
مى دانيم كه كانون اراده آدمى از هر چيزى به وى نزديكتر است و بر اثر اين شدت قرب است كه انسانها مى توانند در كمتر از لحظه اراده كنند و به وضع خويشتن دگرگونى بخشند.
قرآن شريف در آيه اى مردم را از نزديك بودن حضرت حق به مردم آگاه مى سازد فرموده است : بدانيد كه اگر خداوند اراده كند بين شما و دلتان كه كانون اراده و نزديكترين موجود به شماست فاصله مى شود، به عبارت ديگر مى توان گفت خداوند از ما به خود ما نزديكتر است و به قول آن شاعر كه مى گويد:
يار نزديكتر از من به من است وين عجبتر كه من از وى دورم
چه كنم با كه توان گفت كه يار در كنار من و من مهجورم
القمى : ان الله يحول بين المرء و ما يريد. (٦٢٣)
قمى در تفسير اين آيه مى گويد: خداوند قادر است بين آدمى و اراده اش ‍ فاصله شود.
امام (ع) مى خواهد عرض كند: بارالها! اراده من است كه زبانم را به نطق مى آورد و مرا به تكلم وا مى دارد. پروردگارا! تو كه اينقدر نزديكى كه مى توانى بين من و اراده ام حايل شوى بر من تفضل فرما و اراده گفتنم را در قبضه خود قرار ده و آنچنان به نطقم آور كه سخنانم بر وفق هدايت و رضاى تو باشد.
مسلمانان مى دانند كه دروغ و تهمت ، پرده درى و غيبت ، دشنام گويى و اهانت ، و ديگر سخنانى از اين قبيل ، گناه بزرگ و بر خلاف هدايت كلام است . اما بعضى از مسلمانان پاره اى از آفات زبان را سخنانى عادى و بلامانع تلقى مى كنند، غافل از آنكه در نظر اولياى گرامى اسلام اين قبيل سخنان نيز مذموم و برخلاف هدايت كلام است و در اينجا بعضى از آن آفات با استفاده از شواهد روايات به عرض شنوندگان محترم مى رسد، اميد است كمال توجه را مبذول دارند و عملا، در سخن گفتن ، آنها را رعايت نمايند. پرحرفى و تكلم زياد يكى از آفات زبان است و مى تواند منشاء عوارضى بد و مذموم گردد.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : من كثر كلامه سقطه و من كثر سقطه كثرت ذنوبه و من كثرت ذنوبه كانت النار اولى به . (٦٢٤)
رسول اكرم (ص) فرموده : كسى كه زياد حرف مى زند خطر سقوط و فروافتادنش بسيار است و كسى كه سقوطش زياد است گناهش نيز زياد خواهد بود و كسى كه گناهانش بسيار باشد آتش دوزخ براى او شايسته تر است .
عن ابيعبدالله عن اءبيه عليهما السلام انه قال لرجل و قد كلمه بكلام كثير. فقال : ايها الرجل : تحتقر الكلام و تستصغره . اعلم ان الله عزوجل لم يبعث رسله حيث بعثها و معها ذهب و لا فضة و لكن بعثها بالكلام و انما عرف الله جل و عز نفسه الى خلقه بالكلام و الدلالات عليه و الاعلام . (٦٢٥)
امام صادق (ع) فرمود: مردى حضور پدرم زياد حرف زد. امام باقر (ع) به وى فرمود: سخن را تحقير مى كنى و آن را كوچك و ناچيز مى شمرى . بدان كه خداوند پيمبران خود را با طلا و نقره مبعوث نفرمود، بلكه آنان را با كلام بين مردم فرستاد، و خداوند نيز خود را معرفى فرموده و به وسيله كلام و به وسيله دلايل و نشانه ها.


۲۰