عبرتهاى عاشورا

عبرتهاى عاشورا0%

عبرتهاى عاشورا نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام
صفحات: 7

عبرتهاى عاشورا

نویسنده: على اصغر الهامى نيا
گروه:

صفحات: 7
مشاهدات: 1912
دانلود: 37

توضیحات:

عبرتهاى عاشورا
  • تبيين واژه ها

  • ضرورت عبرت آموزى

  • عبرت آموزى در قرآن و روايات

  • انحراف از دين

  • جدايى از اهل بيت پيامبر(ص )

  • دنيا گرايى

  • تحجر گرايى

  • كشتار بى گناهان

  • عبرت هاى فكرى

  • عبرت هاى سياسى

  • عبرت هاى اخلاقى

  • خواص اهل حق

  • خواص اهل باطل

  • عوام طرفدار حق

  • عوام طرفدار باطل

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 7 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1912 / دانلود: 37
اندازه اندازه اندازه
عبرتهاى عاشورا

عبرتهاى عاشورا

نویسنده:
فارسی
كليات


عبرتهاى عاشورا

نويسنده : على اصغر الهامى نيا

كليات تـبـيين واژه ها، ضرورت عبرت آموزى ، عبرت در قرآن و روايات ، تاريخ آئينه عبرت و عاشورا از نگاه عبرت ، عناوين اين فصل را تشكيل مى دهد.

تبيين واژه ها

بـراى تـشـريـح واژه (عـبـرت) ضرورت دارد كه نخست ، واژه هاى درس ، نظر و عَبرت رابيان كـنـيـم . (درس) بـه مـعـنـاى آموزش و آموختن است ، همچنين ، به آنچه آموزگار به شاگردش مى آمـوزد، يـا هر بخش از كتاب و نوشته اى ديگر كه در هر جلسه به فرد دانش پژوه مى آموزند، (درس) مـى گـويند كه جمع آن (دروس) است . جمله (علم را درس گرفتم) يعنى آموختن آن را با حـفـظ كـردن ، دنـبـال كـردم و چـون چـنـيـن كـارى بـا مـداومـت قرائت انجام مى گيرد آن را درس مى گويند. (١)
(نـظـر) بـه مـعـنـاى بـه كارگيرى بينش و بينايى براى درك و ديدن چيزى و گاهى به معناى تاءمل و جستجو به كار مى رود معناى اين واژه تا حدودى به معناى واژه (عبرت) و (اعتبار) نزديك اسـت ؛ چـنـان كـه (تـنـظـرون) در آيـه پـنـجـاهـم سـوره بـقره را به معناى عبرت گيرى دانسته اند. (٢)
واژه هـاى (عـِبرت) و (عَبرت) و (اعتبار) از ريشه (عبر) گرفته شده اند كه به معناى عبور از حـالى بـه حـالى ديـگـرنـد با اين تفاوت كه (عَبرت) به معناى اشك است ، زيرا از لابه لاى چـشـم مـى گـذرد و (عـِبرت) و (اعتبار) به حالى مى گويند كه از ديدن چيز يا چيزهايى ، به چـيـز يـاچيزهاى نامرئى پى ببريم ؛ چنان كه تعبيرخواب نيز به معناى گذشتن از ظاهر خواب به باطن آن است . (٣)

تفاوت درس و عبرت ازمعناى واژه هاى درس و عبرت ، مى توان دريافت كه مبداء و منشاء درس ، بيشتر، امورپسنديده و نيكوست و براى درس آموز داراى سود است و جنبه راهنمايى به سوى حقيقت و انسانيت دارد و هدف از آن ، تعليم كار نيك به گونه مستقيم است ، ولى عبرت جنبه زيانبار چيزى را نشان مى دهند و بـه عـبرت آموز به گونه غير مستقيم مى آموزند كه از افتادن به چنين زيانى برحذر باشد و گـرد آن نـگـردد. اگـر انـسـان حـادثـه اى عبرت آميز ببيند و فرجام و نتيجه اش را اعتبار كند و بـكـوشد تا بدان نزديك نشود، در اين صورت عمل عبرت آموزى انجام گرفته است ، ولى اگر آن را اعتبار نكند و از آن دور نشود، هيچ عبرتى نياموخته است ؛ امام على (ع) مى فرمايد:
(مااَكْثَرَ الْعِبَرَ وَ اَقَلَّ الاِْعْتِبارَ) (٤)
چقدر عبرتهافراوانند و عبرت آموزى ، اندك!
در قـرآن و روايـات ، دو واژه (اسوه و عبرت) در حيطه درس آموزى و عبرت آموزى به كار رفته اند؛ چنانچه خداوند مى فرمايد:
(لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسوُلِ اللّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ الاَّْخِرَ...) (٥)
بـراى شـمـا در [وجـود] رسـول خـدا [ص] سـرمـشـقـى نـيـكـواسـت ؛ براى هركس كه به خدا وروز رستاخيز اميد دارد.
اين بدان سبب است كه پيامبر اسلام (ص) همه كمالات انسانى را به برترين گونه اش داراست و همه انسانها نه تنها مى توانند و بلكه بايد آن رهبر يگانه و خاندان پاكش را در هر كمالى ، سرمشق و اسوه خويش سازند و از آنان درس انسانيت و خدا جويى و حق پويى بياموزند؛ چنانكه حضرت امام حسين (ع) مى فرمايد:
(...لَكُمْ فِىَّ اُسْوَةٌ) (٦)
من نمونه آرمانى شمايم.
از سـويـى ديـگـر، داسـتان زندگى ننگين فرعون و فرجام نكبت بارش در چند جاى قرآن مطرح شده و خداوند، آن را (عبرت) خوانده است:
(فَاَخَذَهُ اللّهُ نَكالَ الاَّْخِرَةِ وَ الاُْولى اِنَّ فى ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى) (٧)
خـداوند او را به عذاب آخرت و دنيا گرفتار ساخت ؛ در اين ، عبرتى است براى هر كس كه بيم دارد.
ادبيات فارسى نيز به عبرت از اين زاويه نگريسته است ؛ چنان كه در شعر سعدى آمده است:

اينكه در شهنامه ها آورده اند
رستم و رويينه تن اسفنديار
تا بدانند اين خداوندان ملك
كز بسى خلق است دنيا يادگار
اين همه رفتند و ماى شوخ چشم
هيچ نگرفتيم از ايشان اعتبار (٨)
هـمـچـنـيـن ، اقـبـال لاهورى زندگى بى معنويت و مادّه گرايى غرب را از همين ديدگاه مايه عبرت دانسته و سروده است:

غربيان را شيوه هاى ساحرى است
تكيه جز بر خويش كردن كافرى است
گر چه دارد شيوه هاى رنگ رنگ
من به جز عبرت نگيرم از فرنگ (٩)

ضرورت عبرت آموزى

درك نـاپـايـدارى و فـنـاى سـراى دنيا از بديهيّات خرد آدمى است كه هيچ خردمندى در آن ترديد نـدارد و سـاكنان عالم خاك ، دير يا زود بايد به سراى باقى كوچ كنند؛ چنان كه قرآن كريم به صراحت مى فرمايد:
(كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ اِلَيْنا تُرْجَعُونَ) (١٠)
هركسى [طعم] مرگ را خواهد چشيد. سپس ، به سوى ما باز خواهيد گشت.
سـاليـانـى بـسـيـار اسـت كـه قـافـله بـشـرى همواره از گذشته به سوى آينده در حركت است ، پـيـشـيـنيان به رواق تاريخ پيوسته اند، بازماندگان در انتظار پياده شدن از مَركب پرشتاب زندگى اند و آيندگان هنوز بر آن سوار نشده اند و بدين سان ، زمين و زمان و زندگى ،
بـى وقـفه بر طبل (عبرت آموزى) مى كوبند و گوش هاى شنوا، چشمان بينا و خردهاى بيدار را به (عبرت گيرى) فرا مى خوانند؛چنان كه امام بيدار دلان ، اميرمؤ منان مى فرمايد:
(اِنَّ الدُّنْيادارُ فَناءٍ وَ عَناءٍ وَ غَيرٍ وَ عِبَرٍ وَ...مِنْ عِبَرِهااَنَّ الْمَرْءَ يُشْرِفُ
عَلى اَمَلِهِ فَيَقْتَطِعُهُ حُضُورُ اَجَلِهِ؛ فَلاامَلٌ يُدْرَكُ وَ لا مُؤَمَّلٌ يُتْرَكُ) (١١)
هـمـانـا دنـيا، سراى نيستى و سختى و دگرگونى ها و عبرتهاست و...ازعبرتهاى آن اين است كه اجل آدمى ، درآستانه دستيابى به آرزويش به ناگاه فرا مى رسد و رشته آرزويش را مى گسلد و در نتيجه نه آرزويى به دست مى آيد و نه آرزومندى ، رهايى مى يابد.
عـبـرت آموزى با هستى آدمى عجين و جزئى از آن است و آن كس كه از عبرت آموزى مى گريزد، در واقـع ، بـخـشـى ارزشـمـنـد از زنـدگـى خـويـش را از كـف و گـونـه اى كـمـال رااز دسـت مـى دهـد. بنابراين ، همان گونه كه انسان از تجربه هاى ارزنده گذشتگان ، بـراى پـيـشـرفـت در زنـدگانى مادّى و رفاه اقتصادى خويش بهره مى جويد و در حقيقت ،بخشى بـزرگ از تـمـدّن بـشـرى را بـه يـارى هـمـان تجربه ها سامان مى دهد، در زندگانى معنوى و رفتار و كردار خويش نيزبايد بدانان نظركند و از ناكامى ها و شكست ها و مصيبت هايشان عبرت بياموزد و درس بگيرد.

پيامدهاى ارزشمند عبرت آموزى بـانـگـاهى به منابع مقدّس دينى و نيز تاريخ سراسر عبرت انسانى ، مى توان به پيامدهاى ارزشمند عبرت آموزى دست يافت كه مهمترين آنهاعبارتند از:
الف ـ بـصـيـرت : تـحـليـل حـوادث عـبـرت انـگـيـز، جـسـت وجـوى عـوامـل و انـگـيـزه هـا و فـرجـام آنـهـا، بـيـنـشـى ژرف بـه آدمـى مـى بـخـشـد و عـقـل و انـديـشـه اش رابـه كـار مـى انـدازد تـا پـيـرامـون عـقـايـد و اعـمـال خـويـش بـيـشـتـر بـيـنـديشد و درباره راهى كه براى زندگى فرد و اجتماعى اش برمى گزيند، دقتى بيشتر كند، چنان كه امام على (ع) مى فرمايد:
(دَوامُ الاِْعْتِبارِ يُوءَدّى اِلَى الاِْسْتِبْصارِ وَ يُثْمِرُ الاِْزْدِجارَ) (١٢)
ادامه عبرت آموزى ، به بصيرت مى انجامد و خويشتندارى در پى مى آورد.
ب ـ رشد و بالندگى : عبرت آموختن از رويدادهاى تلخ و شيرين ،تشخيص راه را از چاه آسان مى سـازد و انـسـان عـبـرت پذير به راحتى مى تواند از لابه لاى آنها راه درست زندگى خويش را بـاز يـابـد، چـنـان كـه هـمـان امـام هـمـام درايـن بـاره مى فرمايد: (اَلاِْعْتِبارُ يَقُودُ اِلى الرَّشادِ) (١٣)
عبرت آموختن ، موجب شكوفايى و بالندگى انسان است.
ج ـ بى اعتنايى به دنيا : آن كـس كـه بـا ديـده عـبـرت بـه دنـيـا مـى نـگـرد، به خوبى در مى يابد كه همه مظاهر دنيوى ،نـاپـايـدار و فـنـاپذيرند و شايسته آن نيستند كه آدمى عمر گرانمايه خويش را به پايشان بـريـزد. از ايـن رو، بـه انـدكـى از دنـيـا بـسـنـده مـى كـنـد و مـى كـوشـد دل به آن نبندد. پيامبر بزرگ اسلام در اين باره مى فرمايد:
(اَلْمـُعـْتـَبـِرُ فـِى الدُّنـْيـا عـَيـْشـُهُ فـيها كَعَيْشِ النّائِمِ يَراهاوَلايَمَسُّها وَ هُوَ يُزيلُ عَنْ قَلْبِهِ وَ نَفْسِهِ بِاِسْتِقْباحِهِ مُعامَلَةَ الْمَغْرُورينَ بِها ما يُورِثُهُ الْحِسابَ وَ الْعِقابَ) (١٤)
كـسـى كـه بـا ديده عبرت به دنيا مى نگرد، زندگى اش بسان رؤ يايى است كه درآن چيزى را مـى بيند ولى لمس نمى كند و با بد شمردن رفتار فريب خوردگان دنيا آنچه را مايه حساب و عذاب است ، از دل مى زدايد.
د ـ ايـمـنـى از لغـزشـهـا: بـر سـراسـر هـسـتـى ، نـظـام عـلت و مـعـلول حـاكـم اسـت و هـيـچ رويـدادى بـى عـلّت روى نـمـى دهـد. از اين رو،انسان عبرت پذير، با نـگـريـستن به هر رويدادى شوم ، به جست وجوى علّتش مى پردازد و با يافتن و شناختى درست از آن ، مى كوشد خود را از در افتادن بدان بازدارد، از اين رو، امام على (ع) مى فرمايد:
(مَنْ كَثُرَ اعْتِبارُهُ قَلَّ عِثارُهُ) (١٥)
هركس بيشتر عبرت گيرد، كمتر مى لغزد.
و ايـن رونـد چنان پيش مى رود كه چه بسا آدمى را از آلودگى به بيشترخطاها و گناهان بازمى دارد ؛ چنان كه همان امام همام مى فرمايد:
(اءَلاِْعْتِبارُ يُثْمِرُ الْعِصْمَةَ) (١٦)
ميوه عبرت آموختن ، ايمنى است.
هـ ـ توانمندى تقوا: در فرهنگ اسلامى ، تقوا اكسيرى گران سنگ است كه مى توان ردّ پايش را در كـردار نـيـك آدمـى بـازيـافت و بدون آن هرگز نمى توان به مقامات عالى ايمان و اخلاق راه يـافـت و مـى تـوان گـفـت كـه ايمان و عمل بى تقوا، در معرض نابودى اند. از اين رو، توانمند سـاخـتـن ايـن نـهـال خـجـسـتـه از نـخـسـتـيـن وظـايـف مسلمانى است و عبرت آموختن ، عاملى كارساز و مشكل گشا در توانمند ساختن تقواست ؛ چنان كه امام على (ع) در اين باره مى فرمايد:
(اِنَّ مـَنْ صـَرَّحـَتْ لَهُ الْعـِبـَرُ عـَمـّا بـَيـْنَ يـَدَيـْهِ مـِنَ الْمـَثـُلاتِ حـَجـَزَتـْهُ التَّقـْوى عـَنْ تـَقـَحُّمـِ الشُّبَهاتِ) (١٧)
كـسـى كـه عـبـرت هـاى پـيـشينيان را در پيش چشم آورد، تقوا او را از فرورفتن در كارهاى مشتبه بازمى دارد.
و ـ رستگارى و خوشبختى : با نگاهى به آنچه گذشت ، جاى ترديد باقى نمى ماند كه عبرت پـذيـرى ، آدمـى را بـه پـيمودن صراط مستقيم الهى رهنمون مى كند كه فرجامش جز رستگارى و خـوشـبـخـتـى در دو سـرا نـيـسـت . اميرمؤ منان (ع) دراين باره مى فرمايد: (فازَ مَنْ كانَتْ شيمَتُهُ اءلاِْعْتِبارُ وَ سَجيَّتُهُ اءلاِْسْتِظْهارُ) (١٨)
هركس رسمش عبرت آموختن و آگاهى يافتن باشد، پيروز مى شود.
و در حـديـثـى ديـگـر، عـبرت پذيرى را در كنار چند عنصر ارزشمند ديگر، سبب خوشبختى ابدى دانسته ، مى فرمايد:
(فـَتـَفـَكَّرُوا اَيُّهـَا النَّاسُ وَتـَبـَصَّرُوا و اعـْتـَبـِرُوا وَ اتَّغـِظـُوا وَ تـَزَوَّدُو لِلاْ خـِرَةِ تَسْعَدُوا) (١٩)
اى مـردم انـديـشـه كـنـيـد، بـصـيـرت يـابـيـد، عبرت گيريد، پند آموزيد و براى آخرت توشه برگيريد تا كامياب شويد.

عبرت آموزى در قرآن و روايات

الف ـ قرآن قـرآن مـجـيـد، كـتـاب هـدايت است و براى هدايت انسان ، روش هايى گوناگون به كارگرفته و يكى از اين روش ها (تمثيل) است كه خود درباره آن فرموده است:
(وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فى هذَا الْقُرْانِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ) (٢٠)
و بى گمان ما براى مردم در اين قرآن از هر چيز مَثَلى بيان كرده ايم.
مـَثـَل هـاى قـرآن بـسـيـار پـرشـمـار و گـوناگونند و از حشرات و حيوانات گرفته تا كوه و كـهكشان را در بردارند و چنان كه گذشت جنبه درس آموزى و عبرت دهى دارند از جمله ، در سوره تحريم ، آيات ١٠ ـ ١٢ آمده است:
(ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَاءَتَ نُوحٍ وَامْرَاءَتَ لُوطٍ)
خـداونـد بـراى كـسـانـى كـه كـافـر شـده انـد، هـمـسـرنـوح و هـمـسـرلوط را مَثَل آورده است.
همچنين ، در جايى ديگر آمده است:
(وَضَرَبَ اللّهُ لِلَّذينَ امَنُوا امْرَاءَتَ فِرْعَونَ...وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ)
و خـداونـد بـراى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده انـد، هـمـسـر فـرعـون و مـريـم ـ دخـتـرعـمـران ـ را مَثَل آورده است.
بـسـيـارى از آيـات قـرآن بـه پندار و كردار و رفتار زشت و نابخردانه كافران ، مشركان ، و تـبـهـكاران پرداخته و زندگى نكبت بار و فرجام سياه آنان را شرح داده است . اين گونه آيات بيش از يك چهارم قرآن را تشكيل مى دهند؛ چنان كه امام باقر عليه السلام مى فرمايد:
(نـَزَلَ الْقـُرَّْانُ اَرْبَعَةَ اَرْب اعٍ؛ رُبْعٌ فين ا وَ رُبْعٌ فى عَدُوِّن ا وَ رُبْعٌ سُنَنٌ وَ اَمْث الٌ وَ رُبْعٌ فَر ائِضُ وَ اَحْك امٌ) (٢١)
قـرآن بـر چـهـار بـخـش نـازل شده است : يك چهارم درباره ما و يك چهارم درباره دشمنان ما و يك چهارم درباره سنّت ها و مَثَل ها و يك چهارم ديگرش درباره فريضه ها و احكام [الهى] است.
آشكار است كه آنچه به دشمنان اهل بـيـت (ع) اخـتـصـاص يـافـتـه ، جـنـبـه عـبـرت آمـوزى دارد؛ هـمـان گـونه كه بخشى از سنت ها و مثل ها چنينند. براى نمونه ، به ماجراهاى زير مى نگريم:
داستان قارون :
قـارون ثـروت انـدوزى بـى رحـم از قـوم بـنـى اسـرائيـل بـود و چـنـان مـال و ثـروت انـدوخـتـه بـود كـه كـليـدهـاى خـزيـنـه هـا و انـبـارهـايـش رامـردانـى قـوى هـيـكـل ، حـمـل مى كردند. او، دين الهى و فطرت و اخلاق انسانى را زير پا نهاد و به جاى بهره گـيـرى درسـت از نـعـمـت هـاى سـرشـار الهـى و كـمـك بـه هـمـنـوعـان و مـسـتـمندان ، به تفاخر و تـجـمـل پـرسـتـى پـرداخـت و حتّى از پرداخت حقوق واجب الهى و انفاق و احسان نيز سر باز زد و اندرز دلسوزانه مردم را ناشنيده گرفت آن گاه كه بدو گفتند:
(وَابـْتـَغِ فـيـمـا اتـيـكَ اللّهُ الدّارَ الاْ خِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ اَحْسِنْ كَما اَحْسَنَ اللّهُ اِلَيْكَ...) (٢٢)
و در آنـچـه خـدا بـه تـو داده ، سـراى آخـرت را بـطلب و بهره ات را از دنيا فراموش مكن وهمان گونه كه خدا به تو نيكى كرده ، نيكى كن.
او همه الطاف الهى و خدمات گوناگون اجتماعى مردم را ناديده گرفت و باخيره سرى گفت:
(اِنَّما اُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدى) (٢٣)
من اين ها را از نتيجه دانش خود يافته ام.
كـفران نعمت ، بخل ، رفاه طلبى بسيار، تكاثر ثروت ، تبهكارى و بى رحمى قارون ، درياى خشم الهى را به تلاطم در آورد تا پاسخ همه آن زشتيها راچنين باز دهد:
(فـَخـَسـَفـْنـا بـِهِ وَ بـِدارِهِ الاَْرْضَ فـَمـا كـانَ لَهُ مـِنْ فـِئَةٍ يـَنـْصـُرُونـَهُ مِنْ دُونِاللّهِ وَما كانَ مِنَ الْمُنْتَصِرينَ) (٢٤)
او و خـانـه [ودارايـى] اش را به زمين فرو برديم و در برابر خدا، گروهى را نداشت تايارى اش دهند و از يارى شدگان نيز نبود.
قرآن مجيد، سپس به عبرت آموزى پرداخته ، مى فرمايد:
(...وَيْكَاَنَّهُ لايُفْلِحُ الْكافِرُونَ # تِلْكَ الدّارُالاْ خِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لايُريدُونَ عُلُوّاً فى الاَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ) (٢٥)
اى واى ! گـويـى كـافـران رسـتـگـار نـمـى شـونـد! آرى ، ايـن سـراى آخـرت را بـراى كسانى برنهاديم كه اراده برترى جستن در زمين و فساد ندارند و فرجام نيكوبراى خدا ترسان است.
داستان بلعم باعورا:
بـلعـم بـاعـورا، معاصر حضرت موسى (ع) بود و با تلاش و كوشش بسيار به مقامى والا دست يافت ؛ چنان كه امام رضا (ع) مى فرمايد:
(بـلعم باعورا اسم اعظم الهى را مى دانست و دعايش مستجاب بود، ولى روى به دستگاه فرعون نـهـاد و عالم دربار شد. چون فرعون ، موسى و مؤ منان را تعقيب كرد و آنان گريختند، فرعون از بـلعـم خواست كه دعا كند موسى و يارانش به چنگ او افتند. بلعم به خواسته فرعون تن در داد و بر الاغ خويش نشست تا برود و موسى را نفرين كند .الاغ از حركت سرباز زد و به زبان درآمد و گفت : (تو توقع دارى كه من تو را ببرم تا بر پيامبر خدانفرين كنى ؟!)
بـلعـم الاغ را آنـقـدر زد تـا جـان سـپـرد. درايـن هـنـگـام ، اسـم اعـظـم نـيـز از خـاطـرش رفـت . (٢٦)قـرآن مـجـيـد چـكـيـده داسـتـان او را بـراى عـبـرت آمـوزى يـادآور مـى شـود و بـه پيامبراكرم (ص) مى فرمايد:
(وَ اتـْلُ عـَلَيـْهـِمْ نـَبـَاءَ الَّذى اتـَيـْنـاهُ آيـاتـِنـا فـَانـْسـَلَخَ مِنهافَاَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مَنَ الْغاوينَ#
وَ لَوْ شـِئْنـا لَرَفـَعـْنـاهُ بـِهـا وَ لكـِنَّهُ اَخْلَدَ اِلَى الاَْرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ اِنْ تـَحـْمـِلْ عـَلَيـْهِ يـَلْهـَثْ اَوْ تـَتـْرُكـْهُ يـَلْهـَثـْذلِكَ مَثَلُ الْقَومِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِاياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ) (٢٧)
و خبر آن كس را كه آيات خود را به او داده بوديم ، براى آنان بخوان كه از آن بى بهره گشت . آن گـاه شـيـطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد. و اگر مى خواستيم ارج او را به وسيله آن [آيـات] بـالا مـى برديم ،ولى او به زمين [دنيا] گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد. از اين رو، داستانش چون داستان سگ [هار] است ، [كه] اگر بر آن حمله ور شوى ، زبان از كام برآوَرَد، و اگـر رهـايـش كـنـى [بازهم] زبان از كام برآوَرَد.اين مَثَلِ گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند. پس ، اين داستان را [براى آنان] حكايت كن ، شايد كه بينديشند.
داستان سامرى
سـامـرى نـيـز داسـتـانـى چـون بـلعـم بـاعـورا دارد. او از پـيـشـتـازان قـوم بـنـى اسـرائيـل واز بـهترين ياران حضرت موسى (ع) بود و روزى كه فرعون آنان را تعقيب مى كرد، پـيـشـاپـيـش مـوسـويـان جـاى داشت و جبرئيل را ديد كه بر مركبى آسمانى سوار است و دريا را براى نجات مؤ منان مى شكافد. سامرى قدرى خاك از زير پاى آن مركب برگرفت و به عنوان تـبـرّك نـزد خـويـش نـگـاه داشت . مدّت ها از اين ماجرا گذشت تا اين كه حضرت موسى به ميقات پروردگار رفت و مدّتى از پيروانش دورماند. سامرى از غيبت آن حضرت به زشتى بهره جست و گـوسـاله اى زرّيـن سـاخت و خاك متبرّك را برآن پاشيد و در نتيجه صداهايى از آن شنيده شد و مـردم گـمـراه شـده ، در برابر گوساله به خاك افتادند و او را پرستيدند. حضرت موسى (ع) بـه وحـى الهـى از ايـن مـاجـرا آگـاه شـد و شـتـابـان و خـشـمـگـيـن بـه سـوى بـنـى اسرائيل باز آمد و سامرى را باز خواست كرد كه چرا چنين فتنه اى برپاكرده اى . او پاسخ داد: (بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ اَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَكَذلِكَ سَوَّلَتْ لِى نَفْسِى) (٢٨)
بـه چـيـزى پـى بـردم كـه [ديگران] به آن پى نبردند، و به قدرِ مشتى از ردّ پاى فرستاده خـدا [جـبـرئيـل] بـرداشـتم و آن را در پيكر [گوساله] انداختم ، و نفس من برايم چنين فريبكارى كرد.
داستان قوم سبا
از قرآن مجيد، روايات و منابع تاريخى بر مى آيد كه قوم سبا در جنوب شبه جزيره عربستان مـى زيـسـتـه و از حـكومتى توانمند و تمدّنى درخشان برخوردار بوده اند. مردم سبا براى بهره بردارى بيشتر از سيلاب هاى موسمى سدّهايى ساخته بودند كه ازهمه مهمتر سدّ (مَاءرِب) بوده است . ذخيره اين سدّ چنان فراوان بوده كه با استفاده از آن مى توانسته اند باغ ها و كشتزارهاى بسيار وسيع و حاصلخيز را سيراب كنند.
وفور نعمت و امنيت ، محيطى آرام و پررفاه براى آنان فراهم آورده بود و قرآن از كشورآنان با عـنـوان (بـَلْدَةٌ طـَيِّبَةٌ وَ رَبُّ غَفُورٌ) (٢٩) ياد مى كند. چنين محيطى براى عبادت و اطاعت پروردگار و رشد جنبه هاى اخلاقى ومعنوى بسيار مناسب بود و اقتضا مى كرد كه آن قوم مرفّه چـنـيـن نـعـمـتـهـايـى را بـا پارسايى و ديانت پاس بدارند. ولى به عكس ، آنان سر به طغيان برداشته و دست به اختلاف زده و رو به كفران نعمت نهاده بودند.
اعمال زشت قوم سبا عكس العمل خشم الهى را در پى داشت ؛ بدين گونه كه موش هاى صحرايى به ديواره سدّ خاكى هجوم آوردند و دور از چشم آن مردم مست و مغرور، آن را از درون سست كردند.
بـا آمـدن سـيلابى بزرگ به نام (عَرِم) ، ديوارهاى سدّ يكباره در هم شكست و سيلاب ، همه باغ هـا، كشتزارها و آبادى هاى آنان را درهم كوفت و ويران ساخت ، چهارپايانشان را هلاك كرد و كاخ ‌هـاى زيـبـا و مـجلل آنان را به كلى از ميان برد و از آن سرزمينى آباد و متمدن جز چند درخت شور گز و سدر و مانند آن برجاى نماند. (٣٠)
قرآن مجيد فرجام شوم و عبرت انگيز سبا را چنين ترسيم مى كند:
(ذلِكَ جـَزَيـْنـاهـُمْ بـِمـاكَفَرُوا وَهَلْ نُجازى اِلا الْكَفُورَ... فَجَعَلْناهُمْ اَحاديثَ وَمَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ اِنَّ فى ذلِكَ لَاََّياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ) (٣١)
بـه دليـل كفرشان ، آنان راچنين جزايى داديم و آيا جز كفران كننده را چنين كيفرمى دهيم ؟!سپس ، آنان را زبانزد [خاص و عام] ساختيم و جمعيتشان را به كلّى متلاشى كرديم . دراين ماجرانشانه هايى [عبرت انگيز] براى هرشكيباى شكرگزار است.
كلمه (احاديث) درآيه مذكور كه نشانگر سختى عذاب الهى و ريشه كن شدن آن قوم است ، درباره اقـوام بـى ايـمان و ستمگر پس ‍ از حضرت نوح (ع) تا زمان حضرت موسى نيز به كار رفته است . (٣٢)
ويژگى هاى عبرت آموزان
چـنـان كـه گـذشـت ، عـبـرت ها در زندگانى بشر بى شمار و همواره درپيش چشم همگانند، ولى بـسـيارى از مردمان ، در ميدان عبرت آموزى گام نمى نهند و از اين منبع حكمت و درايت ، بهره نمى بـرنـد،بلكه از ديدگاه قرآن ، تنها كسانى كه داراى ويژگى هاى زير باشند، در ميان عبرت آموزان جاى مى گيرند:
١ ـ ايمان : كافران و بى ايمانان چونان كه رابطه خود با خدا را قطع يا تيره مى سازند، با پـديـده هـاى هـسـتـى نـيزداراى رابطه اى درست نيستند و از آن ها تنها در راه اهداف مادّى و دنيوى خويش بهره مى برند و در حقيقت به تباه ساختن طبيعت و منابع آن مى پردازند:
(وَ مـِنَ النـّاسِ مـَنْ يـُعـْجـِبـُكَ قـَوْلُهُ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَيُشْهِدُ اللّهَعَلى ما فى قِلْبِهِ وَهُوَ اَلَدُّ الْخـِصـامـِوَ اِذا تَوَلّى سَعى فِى الاَْرْضِ لِيُفْسِدَ فيها وَيُهْلِكُ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الْفَس ادَ) (٣٣)
گـفـتـار بـرخـى مـردم دربـاره زنـدگـى دنـيـا تـو را بـه شگفتى مى آورد و خدا را بر آنچه در دل دارد گـواه مـى گـيـرد؛ در حـالى كـه او سـرسـخـت تـريـن دشـمـنـان اسـت . و چـون بـاز مـى گـردد (يـاريـاسـتـى يـابـد) تـلاش مـى كـنـد كـه در زمـيـن فـسـاد كـنـد وكـِشـت و نسل را نابود سازد و [حال آن كه] خداوند فساد را دوست ندارد.
پـيـداسـت كـه چـنين كسانى هرگز به پديده هاى جهان با ديده عبرت و پند آموزى نمى نگرند؛ ولى مـؤ منان خداجو، افزون بر آن كه همه پديده ها را مظهر قدرت ، حكمت و رحمت الهى مى دانند و بـه مـبـداء آفرينش ايمان دارند، فرجام و معادهمه آن ها را نيز به سوى خدا مى دانند و در خشت خـام چـيـزى مـى بـيـنـنـد كـه بـى ايـمـانـان در آينه نيز نمى بينند. امام على (ع) در اين باره مى فرمايد: (اِنَّما يَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ اِلَى الدُّنْيا بِعَيْنِ الاِْعْتِبارِ) (٣٤)
بى گمان مؤ من تنها به ديده عبرت به دنيا مى نگرد.
امـام صـادق (ع) نـيـز يـكـى از ويـژگـى هـاى بـرجسته ابوذر صحابى باايمان و پر صلابت پيامبر (ص) راعبرت آموزى دانسته ، مى فرمايد:
(كانَ اَكْثَرُ عِبادَةِ اَبى ذَرٍّ رَحْمَةُ اللّهِ عَلَيْهِ اَلْتَّفَكُّرُ وَ الاِْعْتِبارُ) (٣٥)
بيشترعبادت ابوذرـ رحمة اللّه عليه ـ انديشيدن و عبرت آموختن بود.
٢ ـ بـصـيـرت : قـرآن مـجـيـد در بـرخـى موارد كه از عبرت و عبرت آموزى ياد مى كند، آن را به صاحبان بصيرت نسبت مى دهد و مى فرمايد:
(اِنَّ فى ذلِكَ لَعِبْرَةً لاُِولِى الاَْبْصارِ) (٣٦)
همانا در اين [رويداد] براى بابصيرتان ، عبرتى است.
بـديـن سان ، قرآن كريم به گونه تلويحى بى بصيرتان را كوردلانى معرفى مى كند كه خود را از عبرت ها محروم ساخته اند؛ چنان كه در آيه اى ديگر ضمن اظهار گله از انسانها كه چرا در زمـيـن نـمـى گـردنـد تـا بـصـيـرت يـابـنـد و عـبـرت گـيـرنـد، از كـورى دل ها با صراحت ياد مى كندو مى فرمايد:
اَفـَلَمـْيـَسـيـرُوا فـِى الاَْرْضِ فـَتـَكـُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها اَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَاِنَّها لا تَعْمَى الاَْبْص ارُ وَ ل كِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتى فِى الصُّدُورِ) (٣٧)
آيـا در زمـيـن نمى گردند تا دل هايى داشته باشند كه با آن ، درك كنند يا گوش هايى داشته بـاشـنـد كـه بـا آن بـشـنـونـد؟! چـراكـه چـشـمـان [ظـاهـر]كـور نـمـى شـونـد، بـلكـه دل هايى كه در سينه ها جاى دارند، كور مى گردد!
٣ ـ خـرد نـاب : صـفـت ارزشمند (اولى الالباب) در شانزده آيه قرآن به كار رفته است . واژه (لب) بـه معناى عقل خالص و خرد ناب است (٣٨) كه در همه كس يافت نميشود گرچه هـمـه ، بـه ظـاهـر، از عقل برخوردارند. از اين رو، قرآن مجيد، پندآموزى و عبرت گيرى را ويژه اولى الالباب مى داند و مى فرمايد:
(لَقَدْ كانَ فى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِى الاَلبابِ) (٣٩)
بى گمان در داستان آنان عبرتى براى صاحبان خرد ناب است.
اميرمؤ منان (ع) نيز همه چيز را براى چنين كسانى موجب عبرت مى داند و مى فرمايد:
(اِنَّ فى كُلِّ شَىْءٍ مَوْعِظَةً وَ عِبْرَةً لِذَوِى اللُّبِّ وَ الاِْعْتِبارِ) (٤٠)
بى گمان ، در هر چيزى براى صاحبان خرد و عبرت آموزان ، پند و عبرتى است.

ب ـ روايات در سخنان بزرگان معصوم (ع) نيز بر عبرت آموزى از تاريخ گذشتگان تاءكيد شده است . آن پاك نهادان گرانقدر، از دو شيوه در اين راه بهره جسته اند كه عبارتند از:
١ـ امر به عبرت آموزى
اهل بيت پيامبر (ع) همواره پيروان و دوستان خويش را به گونه مستقيم سفارش مى كرده اند كه از گذشته تاريخ و فرجام شوم نابكاران عبرت گيرند و بكوشند كه به چنان
سرنوشتى گرفتار نشوند. در زير، به چند نمونه از اين شيوه مى نگريم : اميرمؤ منان (ع) در يـكـى از خطبه هاى ارزشمندش ضمن ارائه يك مثال محسوس به نصيحت مردم مى پردازد و آنان را به عبرت آموختن فرامى خواند و مى فرمايد:
(فـَلا اَمـْو الَ بـَذَلْتـُمُوه ا لِلَّذى رَزَقَه ا وَ لا اَنْفُسَ خ اطَرْتُمْ بِه ا لِلَّذى خَلَقَه ا،تَكْرُمُونَ بِاللّهِ عـَل ى عـِب ادِهِ وَ لا تـُكـْرِمـُونَ اللّهَ فـى عِب ادِهِ، فَاعْتَبِروُا بِنُزُولِكُمْ مَنازِلَ مَنْ كانَ قَبْلَكُمْ وَ انْقِطاعِكُمْ عَنْ اَوْصَلِ اِخْوانِكُمْ) (٤١)
نـه ثـروت هـا را در راه خدايى كه آن ها را روزى شما كرده است مى بخشيد و نه جانتان رابراى آفـريـدگارش به خطر مى اندازيد. با انتساب خود به خدا، بر بندگانش بزرگى مى كنيد، ولى حـرمـتـش را در مـيـان بـنـدگـانـش نـگـاه نـمـى داريـد. از ايـن كـه در مـنـازل گـذشـتـگـان ، اسـكـان يـافته ايد و از نزديكترين برادران خويش ‍ جداگشته ايد، عبرت بگيريد!
همان حضرت (ع) در نامه اى به امام حسن مجتبى (ع) چنين مى نويسد:
(اَعـْرِضْ عَلَيْهِ اَخْبارَ الماضينَ وَ ذَكِّرْهُ بِما اَصابَ مَنْ كانَ قَبْلَكَ مِنَ الاَْوَّلينَ وَ سِرْ فى دِيارِهِمْ وَ اعْتَبِرْ آثارَهُمْ وَ انْظُرْ مافَعَلُوا وَ اَيْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا وَعَمَّنِ انْتَقَلُوا فَاِنَّكَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الاَْحِبَّةِ وَ حَلُّوا دارَ الْغُرْبَةِ وَ كَاَنَّكَ عَنْ قَليلٍ قَدْ صِرْتَ كَاَحَدِهِمْ) (٤٢)
بـر دل خـويـش ، اخبار گذشتگان را عرضه كن و گرفتارى پيشينيان خود را به يادش آورو در شهر و ديار آنان گردش كن و از آثارشان ، عبرت گير و ببين كه چه كرده اند و كجا رفته اند و از چـه كـسانى بريده اند؟! آن گاه به خوبى مى يابى كه آنان از دوستانشان بريده اند و در ديار غربت جاى گرفته اند و تو نيز گويا در اندك زمانى ديگر، در زمره آنان درمى آيى.
همچنين ، در نامه اى به حارث همدانى مى نويسد:
(وَ اعْتَبِرْ بِما مَضى مِنَ الدُّنْيا ما بَقِىَ مِنْها، فَاِنَّ بَعْضَها يُشْبِهُ بَعْضاًوَ آخِرَها لا حِقٌ بِاَوَّلِه ا وَ كُلُّه ا ح ائِلٌ مُف ارِقٌ) (٤٣)
از گـذشـتـه دنـيـا بـراى آيـنـده عبرت برگير؛ چرا كه پاره اى از آن با پاره ديگر هماننداست وانجامش به آغازش مى پيوندد و همه آن ، دگر گونه و جدايى طلب است.
٢ـ نقل داستانهاى عبرت آميز
از سـويـى ديـگـر، خـانـدان عـصـمـت (ع) ، داسـتـان هـايـى عـبـرت انـگـيـز نـقل مى كرده اند و هنرمندانه و مشفقانه مخاطبان خويش را از لابه لاى تاريخ عبور مى داده اند تا بـا مشاهده فرجام سياه تبهكاران ، عبرت آموزند و گرد تبهكارى و گناهكارى نروند. اينك ، به چند نمونه از اين شيوه مى نگريم:
رسول اكرم (ص) مى فرمايد: ‍
(نـخـسـتـيـن نـقـصـى كـه بـر بـنـى اسـرائيـل وارد شـد ايـن بود كه يكى از آن ها ديگرى را (در حـال خلاف) مى ديد (روزاوّل) به او مى گفت : فلانى ! تقواى الهى پيشه كن و اين كار را رها كـن ، تـو مـجـاز نـيـسـتـى چـنـيـن كـنـى ! فـرداى آن روز وقـتـى او را در هـمـان حـال مـى ديـد (نـه تـنـها نهى از منكر نمى كرد، بلكه) خلاف او مانع نمى شد كه با او همنشين گردد؛ وقتى چنين كردند، خداوند نيز برخى از دل ها را بر برخى ديگر كوفت .)
سپس فرمود:
(لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَنى اسْرائيلَ) (٤٤)
خداوند لعنت كند كسانى از بنى اسرائيل را كه كافر شدند.سپس ، آن حضرت براى اين كه امّت خويش را از درافتادن به چنين سرنوشت شومى باز دارد، با تاءكيد فرمود:
(كـَلاّ وَاللّهِ لَتـاءْمـُرُنَّ بـِالْمـَعـْرُوفِ وَ لَتـَنـْهـَوُنَّ عـَنِ الْمـُنـْكـَرِ وَ لَتـَاءْخـُذُنَّ عَل ى يَدِ الظّ الِمِ وَ لَتَاءْطُرُنَّ عَلَى الْحَقِّ اَطَراً) (٤٥)
هـرگز [شما چنين مكنيد]! شما بايد به معروف امر كنيد، شما بايد از منكر نهى كنيد و بايد دست ستمگر را بگيريد و او را به طريق حق در آوريد.
امـيـر مؤ منان (ع) نيز در يكى از خطبه هايش با يادآورى داستان مستكبران پيشين و جنايت هايشان ، پيروان خويش را به عبرت آموزى از آنان مى خواند و مى فرمايد:
(اِنَّ لَكـُمْ فـِى الْقـُرُونِ السـّالِفـَةِ لَعـِبـْرَةٌ؛ اَيْنَ الْعَمالِقَةُ وَاَبْناءُ الْعَمالِقَةِ $ اَيْنَ الْفَراعِنَةُ وَ اَبـْنـاءُ الْفَراعِنَةِ، اَيْنَ اَصْحابُ مَدائِنِ الرَّسِّ الَّذينَ قَتَلُوا النَّبيينَ وَ اَطْفَؤُا سُنَنَ الْمُرْسَلينَ وَ اَحْيَوْا سُنَنَ الْجَبّارينَ) (٤٦)


۱
گناهان شايسته عبرت در قرآن

بـى گـمـان ، در تـاريـخ گـذشـتـه بـراى شـمـا عـبـرتـى اسـت . عـمـالقـه و فـرزنـدانـشـان كـجـايـنـد؟!فـرعـون هـا و فرزندانشان كجايند؟! اهل شهرهاى رسّ كجايند؛همانان كه پيامبران را كشتند و نورسنّت هاى فرستادگان خدا را فرو نشانيدند و روش ستمگران را زنده كردند؟!
هـمـچـنـيـن ، درجـايى ديگر، سرنوشت شوم شيطان ، بدبخت ترين موجود عالم را شايسته عبرت آدمى مى داند و مى فرمايد:
(فَاعْتَبِرُوا بما كانَ مِنْ فِعْلِ اللّهِ بِاِبْليسَ اِذْ اَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّويلَ وَ جُهْدَهُ الْجَهيدَ وَكانَ قَدْ عَبَدَ اللّهَ سـِتَّةَ آلا فِ سـَنـَةٍ لا يـُدرى اَمـِنْ سـِنـِى الدُّنـْى ا اَمْ مـَنْ سـِنـِى الاَّْخـِرَةِ عـَنْ كـِبـْرِ سـاعـَةٍ واحِدَةٍ) (٤٧)
از آنـچـه خـداونـد بـا ابـليـس كـرد، عـبـرت گـيـريـد زيـرا خـداونـد عـمـل بـسـيـار و كـوشـش بـى دريـغ ‌او را نـابـود سـاخـت . او شـش هـزار سـال خـدا را پـرسـتـيـد كـه مـعـلوم نـيـسـت از سـال هـاى دنـيـا بـوده اسـت يـا از سال هاى آخرت.
در تاريخ آمده است كه چون اميرمؤ منان (ع) از شهر مدائن مى گذشت ، چشمش به آثار قصر كسرا افتاد كه در حال ويرانى بود. يكى از همراهان ، اين شعر را خواند:
(جَرَتِ الرِّياحُ عَلى رَسُومِ دِيارِهِمْ
فَكَاَنَّهُمْ كانُوا عَلى ميعادٍ)
بادها بر آثار باقيمانده شهرهاى آنان وزيدگويا آنان بر سر وعده نابودى خويش بودند!
امام (ع) فرمود:
چرا اين آيات قرآن را نمى خوانيد كه خداوند مى فرمايد (؟) :
(كـَمْ تـَرَكـُوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ وَزُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَريمٍ وَ نَعْمَةٍ كانُوا فيها فاكِهينَ كَذلِكَ وَاَوْرَثْناها قَوْماًآخَرينَ فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الاَْرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرينَ) (٤٨)
[وه !] چـه باغها و چشمه سارانى [كه آنان پس از خود] بر جاى نهادند، و كشتزارها وجايگاه هاى نـيـكـو، و نـعـمـتـى كـه از آن برخوردار بودند [آرى ،] اين چنين [بود] و آن ها را به مردمى ديگر ميراث داديم . و آسمان و زمين بر آنان زارى نكردند و مهلت نيافتند.
قـرآن مـجـيـد، دانـشـمـنـدان ديـنـى مـسـيـحـى و يـهـودى را بـه دليل ترك امر به معروف و نهى از منكر، نكوهش مى كند و مى فرمايد:
(لَوْلا يـَنـْه اهـُمُ الرَّبّ انـيُّونَ وَ الاَْ حـْب ارُ عـَنْ قـَوْلِهـِمُ الاِْثـْمَ وَ اَكـْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ م ا ك انُوا يَصْنَعُونَ) (٤٩)
چـرا الهـيـون و دانـشـمـنـدان ، آنان را از گفتار گناه آلود و حرامخوارگى شان باز نمى دارند؟! راستى چه بد است آنچه انجام مى دادند.
امام حسين (ع) با عنايت به چنين آيات قرآنى مى فرمايد:
(اِعـْتـَبـِرُوا اَيُّهـَا النـّاسُ بـِما وَعَظَ اللّهُ بِهِ اَوْلِياءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنائِهِ عَلَى الاَْحْبارِ... وَ اِنَّما عابَ اللّهُ ذلِكَ عـَلَيـْهـِمْ لاَِنَّهـُمْ كـانـُوا يـَرَوْنَ مـِنَ الظَّلَمـَةِ الَّذيـنَ بـَيـْنَ اَظْهُرِهِمُ الْمُنْكَرَ وَ الْفَسادَ فَلا يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذ لِكَ رَغْبَةً فيم ا ك انُوا يَن الُونَ مِنْهُمْ وَ رَهْبَةً مِمّ ا يَحْذَرُونَ) (٥٠)
مـردم !از انـدرزهـاى خـداونـد بـه اوليـايـش عـبـرت گـيـريـد، از قـبـيـل نكوهش دانشمندان يهود [و مسيحى]... خرده اى كه خداوند بر آنان گرفته اين است كه آنان پـيـش چـشـم خـود، زشـتـى و تـبـاهـى سـتـمـگـران را مـى ديـدنـد، ولى بـه دو دليـل آنـان را بـاز نـمـى داشـتـنـد: يـا بـه مـال و مـنـالشـان چـشم دوخته بودند و يا از قدرت و شوكتشان مى ترسيدند.
امـام سـجـّاد (ع) نـيـز در حـديـثـى ارزشـمـند پرده از حقيقت زندگانى آدميان بر مى دارد و از آنچه شايسته عبرت است سخن مى گويد و بدانان چنين هشدار مى دهد:
بيچاره آدمى زاد! روزانه سه مصيبت گريبانش را مى گيرد، ولى او از آنها عبرت نمى آموزد، در حـالى كـه اگر عبرت بياموزد، مصيبت ها و امور دنيوى برايش آسان مى شود. مصيبت نخست آن كه هـر روز يـك روز از عـمـرش كم مى شود و در حالى كه آنچه مى گذرد ديگر باز نمى گردد، او غـصـه نـمـى خـورد، ولى اگـر در ثـروتـش كـاسـتـى رخ دهـد، غـمـگـيـن مـى شـود بـاايـن كـه مـال دنـيـا بـازگـشـتـنـى است . مصيبت دوم آن كه روزى اش را به چنگ مى آورد، در حالى كه اگر حـلال بـاشد بايد حساب پس دهد و اگر حرام باشد، بايد كيفر بيند. مصيبت سوم كه بزرگتر است اين كه هر روزى را كه شام مى كند، گامى به سراى آخرت نزديكتر مى شود، در حالى كه نمى داند فرجامش بهشت است يا دوزخ .
۲
جدايى از اهل بيت پيامبر (ص)

خداوند لعنت كند شراب را، و كسى را كه درختى را به نيّت ساختن شراب مى كارد، وكسى را كه آب مـيـوه اش را بـديـن نـيـّت مـى گـيـرد، و كـسـى را كه از آن مى نوشد، و كسى را كه آن را مى فـروشـد، و كـسـى را كـه بـهـاى آن را مـى خـورد، و كـسـى را كـه آن را حمل مى كند.
بااين همه ، گويا مدّعيان جانشينى پيامبر، خود را تافته جدا بافته از امّت اسلامى و برتر از قانون خدا مى دانستند كه شرابخوارى از كارهاى هميشگى آنان بود و قطار شتران براى آنان ، شراب حمل مى كرد.
نـقـل اسـت كـه روزى عـبـادة بـن صـامـت ، از اصـحـاب شـريـف رسـول خـدا (ص) و رزمـنـدگـان بـدر، در شـام قـطـار شـتـرى را ديـد كـه مـشـك هـايـى حمل مى كردند. پرسيد: ( آيا اين ها روغن زيتون است ؟) گفتند: (نه ، بلكه شراب است كه براى مـعـاويه خريده اند.) عباده برخواست و با حربه اى همه مشك ها را دريد. چون معاويه از كار عباده آگـاه شـد، ابـوهـريـره را خواست و به او گفت : ( برو جلو برادرت ـ عباده ـ را بگير! او براى حكومت ما درد سر ايجاد مى كند.) عباده در پاسخ ابوهريره ـ كه به نصيحت او پرداخت ـ گفت : (اى ابـو هريره ! مگر تو با ما نبودى كه با پيامبر صلّى الله عليه و آله بيعت كرديم كه امر به معروف و نهى از منكر كنيم !) (٨٣)
عبدالرحمن بن سهل انصارى به دستور عثمان به جهاد رفته بود و معاويه امير شام بود. روزى عبدالرحمن مشك هايى پر از شراب ديد كه براى معاويه مى بردند. او بى درنگ همه را با نيزه دريد و شراب ها را بر زمين ريخت . وقتى معاويه از داستان آگاه شد، گفت:
(عبدالرحمن را رها كنيد، او پيرمردى است كه عقلش را از دست داده است .) عبدالرحمن گفت : (نه به خـدا سـوگند، من عقلم را از دست نداده ام ، ولى پيامبر ما را از شرابخوارى منع فرموده است . به خـدا سـوگـنـد اگـر بـبـيـنـم مـعـاويـه خـلاف امـر پـيـامـبـر عمل مى كند، شكمش را خواهم دريد!) (٨٤)
عـلاّمـه امـينى با نقل داستان هايى ديگر در اين باره چنين نتيجه گيرى مى كند: (كاخ معاويه ، از روز نـخـسـت ، دكّان شراب و دكّه فسق و فجور و خانه فحشا و منكر و شرابخوارى شعار اصلى ساكنان آن بود كه هيچ انذارى آنان را از چنين كارى باز نداشت و آنان با حكم و سخن پيامبر (ص) بيگانه بودند.) (٨٥)
ج ـ سنّت پيامبر: چنان كه پيشتر ياد كرديم ، بخشى گسترده از دين مقدّس اسلام را سنّت شريف پـيـامـبـر (ص) تـشـكـيـل مـى دهـد كـه بـايـسـتـى بـى كـاسـتـى و اضـافى انجام پذيرد. و تنها اهـل بـيـت مـعـصـوم آن حـضـرت بـودنـد كـه از آگاهى و شايستگى براى اجراى سنّت پيامبر (ص) برخوردار بودند. متاءسّفانه آنان نيز از حق مسلّم خويش محروم شدند و كسانى در راءس حكومت قرار گرفتند كه با انگيزه هاى گوناگون نفسانى خويش ، سنّت حيات آفرين پيامبر (ص) را يـا نـاديـده گرفتند و يا دستخوش تحريف و دسيسه ساختند كه برخى نمونه ها را در زير مى خوانيم.
# طبرى از قول عمر نقل كرده است:
سـه چيز در زمان پيامبر (ص) حلال بود، ولى من آن ها را حرام مى كنم و انجام دهنده آن ها را كيفر مى دهم : متعه حج ، متعه زنان ، و حىّ على خير العمل در اذان . (٨٦)
# روايـاتـى بـسيار از رسول خدا (ص) درباره فضيلت روزه هاى مستحبى ، مانند روزه ماه رجب ، نقل شده است . از آن جمله است روايت زير كه مى فرمايد:
(رَجَبٌ شَهْرٌ عَظيمٌ يُضاعِفُ اللّهُ فيهِ الْحَسَناتِ مَنْ صامَ يَوْماً مِنْ
رَجَبٍ فَكَاَنَّما صامَ سَنَةً) (٨٧)
رجـب ماهى بزرگ است كه خداوند، حسنات را چندين برابر مى كند. هر كس يك روزاز رجب را روزه بگيرد، گويا يك سال روزه گرفته است.
ولى خليفه دوم مردم را وامى داشت كه روزه رجب را افطار كنند و مى گفت : (رجب ! چه رجبى ؟! ماه رجب را در جاهليت بزرگ مى داشتند، اسلام اين سنّت را به كنار نهاده است .) (٨٨)
# خـليـفه دوم با نقل احاديث پيامبر (ص) ، كه در بردارنده نيمى از معارف و احكام دينى و تفسير قـرآن مـجـيد بود، به شدّت مخالفت مى كرد و اصحاب پيامبر (ص) را از آن باز مى داشت . حتى ابـن مـسـعـود، ابودردا و ابوذر را به دليل نقل حديث نبوى به زندان افكند و آنان تا وقتى عمر كشته شد، در زندان بودند. (٨٩)
# حكم بن ابى عاص ـ عموى عثمان ـ پيش از اسلام ، همسايه پيامبر (ص) بود و پس از بعثت به پـيـامـبـر (ص) آزار فـراوان رسـانـد. او پـس از فتح مكه ، به ظاهر، اسلام آورد، ولى پشت سر پيامبر (ص) راه مى افتاد و با تقليد حركات پيامبر (ص) ، آن حضرت را تمسخر مى كرد، و بى ادبى هايى ديگر نيز از او سرزد. رسول خدا (ص) او را لعنت و از مدينه اخراج كرد و فرمود: (او و فرزندانش نبايد در مدينه زندگى كنند.)
چـون عـثـمـان بـه خلافت رسيد، دستور پيامبر را زير پا نهاد و خانواده ملعون حكم را به مدينه بـاز گـردانـد و حـتـى وقتى او از دنيا رفت ، سايه بانى بر قبرش نصب كرد. (٩٠) عـثـمـان ، در بـرابـر صـالحـان و قـاريـان قـرآن ـ هـمـچـون مالك اشتر، صعصعة بن صوحان و برادرش زيد، حرقوص بن زهير و جندب بن زهير ـ را به جرم تفسير و قرائت قرآن ، حق گويى ، امـر بـه معروف و نهى از منكر از كوفه به شام تبعيد كرد؛ (٩١) همچنان كه ابوذر صـحـابـى ارجـمند پيامبر (ص) رابه شام و سپس به ربذه تبعيد كرد. او چنان گستاخ بود كه حـتـى گـاه تـوسـط ابـن عباس به اميرمؤ منان (ع) توصيه مى كرد كه از مدينه خارج شود و در مزرعه ينبع ، بيرون از مدينه سُكنا گزيند! (٩٢)
# چنان كه گذشت ، سياست شيطانى اموى به ويژه طاغوت آنان ، معاويه ، از ميان بردن اسلام و سنّت شريف نبوى بود و چنين سياستى پس از شهادت اميرمؤ منان (ع) شدّت يافت و معاويه تا آن جا كه توان داشت به تغيير و تحريف و حتى تمسخر سنّت پيامبر (ص) پرداخت.
نـقـل اسـت روزى ابـوذر حـديثى از رسول خدا (ص) نقل كرد كه در آن آمده بود: (جايگاه معاويه در آتـش اسـت .) مـعـاويـه در پـاسـخ ابـوذر پـوزخـنـدى زد و دسـتـور داد او را بـه زنـدان اندازند. (٩٣)
در جـنگ صفّين ، عمّارياسر ـ صحابى بزرگ پيامبر (ص) ـ به دست سپاهيان مزدور معاويه به قتل رسيد. با كشته شدن عمار، دوست و دشمن به ياد حديث پيامبر (ص) افتادند كه فرموده بود: (عمّار را گروهى ياغى به قتل مى رسانند.) حتى عمروعاص ‍ نيز اين حديث پيامبر (ص) را براى مـعـاويـه نـقل كرد، ولى معاويه به جاى تنبّه و توبه ، با ناسزاگويى به عمروعاص ، بدو گفت : (اى پير خرفت ! اين چه حديثى است كه نقل مى كنى ؟! آيا، ما عمار را كشتيم ؟ عمار را على و يارانش كشته اند كه او را در تيررس سربازان ما قرار داده اند! آيا مى خواهى شاميان را عليه من بشورانى ؟! مگر هر چه را از پيامبر شنيده اى بايد باز گويى ؟!) (٩٤)
# مـعاويه بر خلاف صريح قرآن ـ كه ربا را تحريم كرده است ـ به ربا خوارى مى پرداخت . روزى عبادة بن صامت ، كسى را ديد كه در بازار شام معامله ربوى انجام مى دهد. فرياد برآورد: اى مـردم ! از رسـول خـدا (ص) شـنـيـدم كـه فـرمود: (طلا بايد در برابر طلا و گندم در برابر گـنـدم ، و خـرمـا در بـرابر خرما و... به طور مساوى معامله شود و اگر كسى بيشتر دهد، ربا و حرام است .) چون اين خبر، به معاويه رسيد، عباده را احضار و به او اعتراض كرد و گفت : (اگر تـو مـعـاصـر و مـصـاحـب پـيـامـبـر بـوده اى ، مـا هـم بـوده ايـم . ايـن چـه حـديـثـى اسـت كـه نـقل مى كنى ؟! ديگر اين حديث را مخوان .) عباده گفت : (به كورى چشم معاويه ، احاديث پيامبر را بـراى مـردم بـازخـواهـم گـفت !) (٩٥)آشكار است كه وقتى جامعه اسلامى از اسلام ناب روى بـرتـابـد و به دينى تحريف شده گردن نهد به چاهى خواهد افتاد كه نابكاران سياست باز برايش كنده اند.

جدايى از اهل بيت پيامبر (ص)

صـرف نـظـر از مـوضـوع امـامـت و جـانـشـيـنـى پـيـامـبـر (ص) ، كـه حـقـّ اهـل بـيـت مـعـصوم آن حضرت است و مرجع دينى و منبع معارف اسلامى نيز تنها آن بزرگان پاك نـهـادنـد و مـردم وظـيـفـه دارند مسائل دينى خود را مستقيم يا غير مستقيم از آنان برگيرند و كسى ديگر را در اين باره شايسته ندانند؛ چنان كه رسول خدا (ص) در اين باره مى فرمايد:
(اَنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِىٌ بابُها فَمَنْ اَرادَ الْحِكْمَةَ فَلْيَاءْتِها مِنْ بابِها) (٩٦)
من شهر دانشم و على (ع) دروازه آن است . هركس در پى حكمت است ، بايد از درش وارد شود.
و شايد از وجوب مودّت اهل بيت (ع) ، كه در آيه ٢٣ سوره شورى از آن سخن است ، همين باشد كه مردم در سايه دوستى اهل بيت (ع) با آنان همراه باشند و از نزديك با انديشه و گفتارشان آشنا گردند و از خلق و خوى نيكويشان درس بگيرند و راه و رسم مسلمانى را بياموزند. اين موضوع ، مـورد اتـفـاق هـمـه مسلمانان است كه خاندان پيامبر٩، از ديگران ، نسبت به معارف ژرف و احكام گـسـتـرده اسلام آگاه ترند و با ديگران مقايسه پذير نيستند. خطبه ها، نامه ها، كلمات قصار، پـاسـخ بـه پرسشهاى گوناگون و بحث و مناظره هاى نغز و حكيمانه آن بزرگان ، كه كتاب هاى روايى ، تفسيرى ، علمى و تاريخى را پر كرده است ، گواهى بر اين مدّعاست.
از سـويـى ديـگر، اهل بيت (ع) در حديث مشهور (ثقلين) ، (همپايه قرآن) شمرده شده اند و اين دو، در كـنـار يـكـديگر مايه سعادت و پويايى افراد و جامعه اسلامى اند؛ چنان كه در زمان حضرت رسـول (ص) و حكومت پنج ساله اميرمؤ منان (ع) اين حقيقت به خوبى نمودار گشت و اگر قرآن و عترت از يكديگر جدا شوند، هماى سعادت از بام جامعه اسلامى خواهد گريخت.
جـامـعـه اسـلامـى پـس از ارتـحـال رسـول اكـرم (ص) نـه تـنها سفارش آن حضرت بر لزوم تمسّك به ثقلين را ناديده گرفت ، بـلكه با طرح شعار انحرافى (حَسْبُنا كِتابُ اللّه) در واپسين ساعات عمر مبارك پيامبر (ص) (٩٧) و قـرآن بـه نـيـزه كـردن در جـنـگ صـفـّيـن ، در واقـع ، بـا يـكـى از آن دو ثـقـل بـه جنگ ديگرى رفت و نه تنها اهل بيت را از حق حكومت و خلافت محروم كرد، بلكه زمامداران خودسر، با پديد آوردن خفقان و تبليغات ناروا و مطرح ساختن عالِم نمايان و ارجاع مردم بدانان از يـك سـو و تـحـت فـشـار قـرار دادن امامان (ع) از سويى ديگر، مردم را از معارف راستين اسلام محروم ساختند.
مـشـهـور اسـت كه در تاريخ بشر هيچ كس ، جز امام على (ع) جمله زير را بر زبان نياورد مگرآن كه رسوا گشت:
(سـَلُونـى قـَبـْلَ اَنْ تـَفـْقـِدُونـى فـَاِنَّمـا بـَيـْنَ اَلْجـَوانـِحِ مـِنـّى عـِلْمٌ جـَمُّ، هـذا سـَفـْطـُ الْعِلْمِ) (٩٨)
پـيـش از آن كـه از ميانتان رخت بربندم ، از من بپرسيد؛ زيرا در سينه من ، همه دانش نهفته است . اين (سينه) جايگاه بى كران دانش است.
نـگـاهـى گـذرا به نهج البلاغه و منابع روايى ديگر، براى شخص منصف هيچ ترديدى باقى نمى گذارد كه دودمان پاك پيامبر (ص) معدن علم و حكمت بوده اند و چشمه هاى دانش همواره از قلّه سار فكر و انديشه آنان سرازير بوده است ؛ چنان كه همان امام همام مى فرمايد:
(يَنْحَدِرُ عَنِّى السَّيْلُ وَ لا يَرْق ى اِلَىَّ اَلطَّيْرُ) (٩٩)
سـيـل مـعـارف از قلب من سرازير است و هيچ پرنده تيز پروازى بر اوج انديشه من نمى تواند رسيد.
ولى مـردم به جاى دل سپردن به علم و حكمت اولياى خدا و بهره مند شدن از درياى جوشان (علم لدنـّى) ، به گنداب هاى پليد جهل دل خوش كردند و حتى كار به جايى رسيد كه كسانى چون كـعـب الاحـبـار يـهـودى در حـكـومـت خـلفـا بـه عـنـوان مـشـاور و كـارشـنـاس در مـسـائل اسلامى به خدمت گماشته شدند. نمونه هاى زير، كه در منابع تاريخى آمده اند، گواه بر اين حقيقت تلخند:
# روزى عـمـر بـه كـعـب الاحـبـار گـفت : (حدس مى زنم كه مرگم نزديك است . مى خواهم كسى را جانشين خود كنم . نظر تو درباره على چيست ؟ در كتاب هاى شما (يهوديان) چه چيز در اين باره آمـده است ؟!) كعب پاسخ داد: (على شايسته اين مقام نيست . او مردى بسيار ديندار است ، حرمت كسى را نـمـى شـكـنـد، از لغـزش هـا نـمـى گـذرد و بـه اجـتـهـاد خـود عـمـل نـمـى كند. در كتاب هاى ما آمده است كه على و فرزندانش نبايد در راءس امور قرار گيرند. آنـان بـسـيـار سـخـت مى گيرند.!) عمر پرسيد: (سبب آن چيست ؟) كعب پاسخ داد: (زيرا على خون هايى بسيار ريخته است .) (١٠٠)
# روزى عـثـمـان در جمع مردم اين پرسش را مطرح كرد: (آيا براى خليفه جايز است اموالى را از بـيت المال به عنوان قرض بردارد و سپس ‍ قرض خود را ادا كند؟) كعب الاحبار پاسخ داد: (جايز اسـت .) ولى ابـوذر بـه او اعـتراض كرد و گفت : (اى يهودى زاده ! كار به جايى رسيده كه تو دينمان را به ما مى آموزى ؟!) (١٠١) در برخى منابع تاريخى نيز آمده است كه ابوذر بـا عـصـا بـر سـر كـعـب كوبيد و گفت : (به خدا قسم هنوز يهوديت از دلت بيرون نرفته است !) (١٠٢)
# مـعـاويـه نـيز برخى مسائل خويش را از كعب الاحبار مى پرسيد (١٠٣)؛ حتى از او مى خـواسـت كـه بـرخـى از آيـات قرآن را تفسيركند. (١٠٤) آشكار است كه وقتى على بن ابـى طـالب (ع) تـنـهـا راه دسـت يـافـتـن بـه دانش پيامبر (ص) ، مجبور شود تنها به كشاورزى مـشـغـول گـردد و ابـوذر، راسـتـگـوترين يار پيامبر (ص) ، به بيابان هاى ربذه تبعيد شود و عبدالله بن مسعود، قارى قرآن ، استخوان هايش در زير لگد خليفه خرد شود و كسانى چون كعب الاحـبـار بـر مـسـند تفسير قرآنى و فقه اسلامى تكيه زنند، بر سر اسلام و مسلمانان چه خواهد آمد.در چنين روزگارى ، غيور مردانى چون حسين بن على (ع) و ياران فداكارش بايد به سفارش پيامبر (ص) عمل كنند كه فرمود:
(اِذا ظـَهـَرَتِ الْبـِدَعُ فـى اُمَّتـى فـَلْيـُظـْهـِرِ الْعـالِمُ عـِلْمـَهُ فـَمـَنْ لَمْ يـَفـْعـَلْ فـَعـَلَيـْهِ لَعـْنـَةُ اللّهِ) (١٠٥)
هـر گـاه بدعت ها در ميان امّتم آشكار مى شود، بر شخص عالم است كه علم خويش راآشكار كند و آن كس كه چنين نكند، لعنت خدا بر او باد!

رويگردانى از سنّت هـمـه مسلمانان برآنند كه بسيارى از احكام و قوانين اسلامى ، تنها در سخن و سيره پيامبر (ص) آمده اند و امر و نهى پيامبر (ص) امر و نهى خداست ؛ چنان كه قرآن مى فرمايد:
(وَما اتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا) (١٠٦)
و آنـچـه را كـه پـيـامـبـر [ص] بـه شما مى دهد، برگيريد، و از آنچه شما را باز مى دارد،باز ايستيد.
در ايـن نـيـز هـيـچ تـرديـدى نـيـسـت كـه شـخـصـيـت عـظـيـم رسـول اكـرم (ص) آيـنـه تـمـام نـماى صفات الهى بود و سراسر زندگى آن حضرت ، رنگ و بـويى الهى داشت و همه كردار و گفتارش مورد رضايت خداوند بود و آنچه مى گفت ، همان بود كـه خـداونـد مـى خواست و ممكن نيست كه برترين پيامبر الهى سخنى بگويد يا كارى انجام دهد كه خدا از آن خشنود نباشد. از اين رو، در قرآن آمده است:
(لَقـَدْ كـانَ لَكـُمْ فـى رَسـُولِ اللّهِ اُسـْوَةٌ حـَسـَنـَةٌ لِمـَنْ كـانَ يـَرْجـُوا اللّهَ وَ الْيـَوْمَ الاْ خِرَ) (١٠٧)
بـى گـمـان بـراى شـمـا در رسـول خـدا سـر مـشـقـى نـيـكـوسـت ؛ بـراى آن كـس كـه بـه خـدا و روزبازپسين اميد دارد و خداوند رابسيار ياد مى كند.
سـرمـشـق بـودن رسول خدا (ص) ، اصلى است كلّى و فراگير در همه امور فردى و اجتماعى و هر چيز كه به سنّت پيامبر (ص) نزديك باشد، به صواب و ثواب الهى نزديك خواهد بود و آنچه مخالف سنّت باشد، بى گمان نادرست و گناه است و انسان را از رستگارى و تقرّب به خداوند باز مى دارد.
مـقـايـسـه سـنـّت پـيـامـبـر (ص) و رفـتـار و كـردار مـردم پـس از ارتـحـال آن حـضـرت ، نـشـان دهـنـده روى گـردانـى افـراد و حـكـومـت هـا از راه راسـت رسـول خـدا (ص) اسـت و علل پديد آمدن حادثه كربلا را نيز در همين بايد پى جست . رويدادهاى زير كه تنها نمونه اى از رفتار و كردار مردمان آن روزگار است ، گواهى است بر اين حقيقت:
# داعـيـه داران و دسـت انـدركـاران خـلافـت در سـقـيـفـه بـنـى سـاعـده مـدّعـى بـودنـد كـه رسول خدا (ص) كسى را براى جانشينى خود برنگزيده و اين كار را بر عهده مردم نهاده است و از اين رو، خود، خليفه اوّل را بر كرسى خلافت نشانيدند. چون ابوبكر در بستر مرگ افتاد، خود، خـليـفـه پـس از خـود را نـصـب كـرد. خـليـفـه دوم نيز تعيين خليفه را بر عهده شوراى شش نفرى گـذاشـت كـه خـود، اعـضـاى آن را نصب كرده بود و معاويه و خلفاى پس از او نيز خلافت را به گونه موروثى درخاندان خود قرار دادند.
دگـرگـونـى نـصـب خليفه در موارد ياد شده ، نشان از آن است كه آنان به هيچ سنّت يگانه اى پـايبند نبوده اند و هر گروهى بر راءى و انديشه نادرست خويش مى رفته و شيوه نصب خليفه را سازگار با منافع مادّى خويش سامان مى داده است.
# سـنّت پيامبر (ص) در چگونگى رفتار با مردم ، رحمت و راءفت بود و مهربانى و مردمدارى آن حـضـرت ، يكى از اسباب گرايش مردم به اسلام و اتحاد و يكپارچگى آنان به شمار مى رفت ؛ چنان كه قرآن مى فرمايد:
(فـَبـِمـا رَحـْمـَةٍ مـِنَ اللّهِ لِنـْتَ لَهـُمْوَ لَوْ كـُنـْتَ فـَظـّاً غـَليـظَ الْقـَلْبِ لاَ نـْفـَضُّوا مـِنـْ حَوْلِكَ) (١٠٨)
پـس ، بـه [بـركـت] رحـمـت الهـى ، بـا آنـان نـرمـخـو [و پـُر مـهـر] شـدى ، و اگـر تـنـدخـو و سختدل مى بودى ، بى گمان از پيرامونت پراكنده مى شدند.
ولى زمـامـداران پـس از پـيامبر (ص) ، اين سنّت را فراموش كردند و به جاى راءفت و مهربانى پيامبر گونه ، دست به خشونت و تازيانه و شمشير زدند. اينك به رويدادهاى زير مى نگريم كه گواهى بر اين مدّعايند: آنان كه درپى به چنگ آوردن خلافت بودند، براى بيعت گرفتن از امـيـرمـؤ مـنـان (ع) و يـارانـش درِ خانه آن حضرت را آتش زدند و حرمت صدّيقه طاهره (س) را نگاه نـداشـتـنـد بـا ايـن كـه ديـده بودند پيامبر (ص) براى ورود به خانه على (ع) سه بار اذن مى گـرفـت و مى فرمود: (فاطمه پاره تن من است ؛ هر كس او را بيازارد، مرا آزرده است و هر كس مرا بـيـازارد، خـدا را آزرده اسـت .) (١٠٩) ابـن ابـى الحـديـد مـى نـويـسـد:معروف است كه تـازيـانـه عـمـر،تـرسـنـاك تر از شمشير حجّاج بوده است . در خبرى صحيح آمده است كه روزى بـرخى زنان گرد رسول خدا (ص) اجتماع كرده بودند و مدتى بسيار با آن حضرت به گفت و گـو پـرداخـتـنـد. وقـتـى عمر بدان جا آمد، همه از ترس گريختند. عمر به آنان گفت : (از من مى تـرسـيـد، ولى از رسـول خـدا نـمـى تـرسـيـد؟!) آنـان پاسخ دادند: (آرى ! تو خشن و سنگدلى .) (١١٠)
عـثـمـان ، ابـوذر صحابى بزرگ رسول خدا (ص) را به جرم اعتراض عليه فساد مالى دستگاه خـلافـت ، بـه ربـذه تبعيد كرد و دستود داد ميان مردم جار زنند كه كسى ابوذر را هنگام خروج از مدينه بدرقه نكند و با او سخن نگويد. (١١١)
هـمـچـنـيـن ، عـثمان دستور داد، عبدالله بن مسعود صحابى بزرگوار پيغمبر را به جرم اعتراض عـليـه رفـتار نادرست دستگاه خلافت آن قدر زدند تا دنده هايش خرد شد. (١١٢)از حسن بصرى نقل است:
مـعـاويه چهار جنايت مرتكب شد كه حتى انجام يكى از آن ها نيز سخت و باور نكردنى است تا چه رسد به همه آن ها. اوّل آن كه بى مشورت با اصحاب پيامبر (ص) و صاحبان فضيلت ، ابلهان را بـر مـسـنـد قـدرت نشانيد. دوم آن كه فرزند فاسد و دائم الخمر و نوازنده خود را به عنوان جـانـشـيـن تـعـيـيـن كـرد. سـوم آن كـه زياد بى پدر را برادر خود خواند با اين كه پيامبر (ص) فـرمـوده بـود: (فرزندى كه پدرش معلوم نيست ، به مادر و خانه اى كه در آن به دنيا آمده است منسوب است و هر كس ادعاى انتساب كند، بايد سنگسار شود.) چهارم آن كه حجر بن عدى و يارانش را قتل عام كرد. واى بر معاويه كه خون حجر و يارانش را به گردن گرفت ! (١١٣)
# رسـول اكـرم (ص) ، عـلى و فـاطـمـه و حسن و حسين (عليهم السلام) را بسيار دوست مى داشت ؛ چنان كه به فاطمه و على (عليهما السلام) مى فرمود: (فدايتان شوم !) (١١٤) و حسن و حسين را بر دوش خود مى نشاند. (١١٥) مسلمانان همگى برآنند كه بنابر نصّ قرآن ، عشق به اهل بيت (ع) واجب است و رسول اكرم (ص) به چنين سنّتى بسيار بها مى داده است . ولى خلفا و به پيروى از آنان ، مردم چنين سنّتى را پاس نمى داشتند و افزون بر جنگيدن با آنان در جـنـگ هـاى جمل ، صفّين و نهروان ، آن پاك نهادان را مورد بى مهرى قرار مى دادند، و حرمتشان را نگاه نمى داشتند و سرانجام ، همه آنان را با زهر يا شمشير به شهادت رسانيدند.
پـيـامـد ايـن رفـتـار نـامـشـروع و نـابـخـردانـه ايـن بـود كـه مـردم ، عـالم ترين ، عابدترين و كـامـل تـرين انسان ها را ـ كه خاندان پيامبر (ص) بودند ـ خانه نشين و منزوى كردند و در واقع ، دروازه هـاى علم و معرفت و آگاهى را بر خود بستند و به شيّادانى روى آوردند كه جز شهوت و قـدرت آرزويـى در سـر نـداشـتـند و از كسانى راهنمايى خواستند كه خود گم كرده راه بودند و قرآن ، چه زيبا فرموده است:
(...اَفَمَنْ يَهْدى اِلَى الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ يُتَّبَعَ اَمْ مَنْ لا يَهِدّى اِلاّ اَنْ يُهْدى) (١١٦)
آيـــا آن كـــسـى كـه بـه سـوى حـق هـدايـت مـى كـنـد براى پيروى شايسته تر است يا كسى كه (گمراه است و) خود هدايت نمى شود، مگر هدايتش كنند؟! باز گشت به جاهليت
پـيـامـبـراكـرم (ص) بـه مـدد ديـن آسـمـانـى اسـلام تـوانـسـت در طـول بـيـسـت و سـه سـال ، جـامعه اى يگانه و شايسته پديد آوَرَد كه در آن ، ارزش هاى الهى و انـسـانـى به اوج رسيد و مردمانى بى فرهنگ و نيمه وحشى به ايمان و معنويت آراسته شدند و صـداقـت و فـداكـارى و راستى و ديگر فضايل اخلاقى را بر جاى صفات حيوانى نشانيد؛ چنان كـه قـرآن هـمـان مـردم را چـنـيـن مـى سـتـايـد: (وَيـُؤْثـِرُونَ عـَلى اَنـْفـُسـِهـِمْ وَلَوْ كـانَ بـِهـِمـْ خَصاصَةٌ) (١١٧)
ديگران را بر خود مقدّم مى دارند هر چند خود بسيار نيازمند باشند.
رسول خدا (ص) براى تداوم و قوام جامعه توحيدى ، برنامه اى دراز مدّت فراهم آورد و اجرايش را بـر عـهـده دوازده امـام مـعـصـوم نـهـاد تـا بـا توانايى هاى خدادادى و تدبير و سياست ، روند تـكـامـلى جـامـعـه نـو پـاى اسـلامـى را پـى جـويـنـد و بـه مـدد احـكـام و مـقـررات و ديـن كـامـل الهـى ، مـديـنـه فـاضـله بـشـرى را سـامـان دهـنـد و اهـمـيـت بـسـيـار اصل امامت و وصايت ، كه شيعه بدان معتقد است ، در همين است ؛ چنان كه حضرت آيت اللّه خامنه اى مى فرمايد:
پـيـداسـت كـه تـربـيـت انـسـان هـا كـار تـدريـجى است ، كار دفعى نيست . پيامبر در تمام اين ده سال [ (حكومت]) تلاش مى كردند كه اين پايه ها استوار و محكم بشود و ريشه بدواند، امّا اين ده سـال بـراى ايـن كـه بـتـوانـد مـردمـى را كـه درسـت بـر ضـدّ ايـن خـصـوصـيـات بـار آمـدنـد، مـتـحـوّل كـنـد، زمـان خـيـلى كـمـى اسـت ... مـردمـى كـه در آن جـوّ [جـاهـلى]بـار آمـدند، مى شود در طول ده سال آن ها را تربيت كرد، آن ها را انسان كرد، آن ها را مسلمان كرد، امّا نمى شود اين را در اعـمـاق جـان آن هـا نـفـوذ داد؛ بـه خـصـوص آن چـنـان نفوذ داد كه آن ها بتوانند به نوبه خود در ديگران هم همين تاءثير را بگذارند. مردم داشتند پى در پى مسلمان مى شدند، مردمى بودند كه پـيـامـبر را نديده بودند، مردمى بودند كه آن ده سال را درك نكرده بودند.اين مساءله وصايتى كـه شـيعه معتقد است ، در اين جا شكل مى گيرد. وصايت ، جانشينى و نصب الهى ، سرمنشاءش اين جـاسـت ، بـراى تـداوم آن تـربـيـت اسـت و الاّ مـعـلوم اسـت كـه ايـن وصـايـت از قـبـيـل وصيت هايى كه در دنيا معمول است ، نيست كه هر كس مى ميرد، براى پسر خودش وصيت مى كند، قضيه اين است كه بعد از پيامبر، برنامه هاى او بايد ادامه پيدا كند. (١١٨)
ولى مـنـافـقـان و مخالفان نقابدار اسلام ناب محمّدى (ص) با حيله و توطئه مانع اجراى فرمان خدا و پيامبر (ص) درباره جانشينى آن حضرت شدند و درپى هوا و هوس خويش رفتند و اين ، آغاز كجروى و انحراف بود.
قـرآن مجيد اين كجروى و انحراف را پيش بينى كرده و آن را بازگشت به جاهليت دانسته و هشدار داده است:
(وَ مـا مـُحـَمَّدٌ الاِّ رَسـُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَائِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِفَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِى اللّهُ الشّاكِرينَ) (١١٩)
و محمد جز پيامبرى نيست كه پيش از او [نيز] پيامبرانى [آمده و] گذشتند. آيا اگربميرد يا كشته شـود، از عـقـيـده خويش باز مى گرديد؟! و هر كس ‍ از عقيده خويش بازگردد، هرگز زيانى به خداوند نمى رسد، و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مى دهد.
رسول اكرم (ص) در غدير خم ضمن تلاوت اين آيه ، اظهار داشت كه على (ع) و فرزندان او ـ كه فـرزنـدان پـيـامـبـر نـيـز هـسـتـنـد ـ شاكران و صابرانى هستند كه هيچ گاه در دين سستى نمى ورزند. (١٢٠)
مـى تـوان گـفـت طليعه گرايش به جاهليت و ترجيح نابخردانه افكار و آداب جاهلى بر احكام و قـوانـيـن اسـلامـى ، از نـخـستين روزهاى پس از ارتحال پيامبر (ص) نمودار شد و پيش بينى آيه مذكور محقق گشت ، چنان كه حضرت فاطمه (س) درخطبه مشهور خود در همان روزها مى فرمايد:
(اَفـَحـُكـْمَ الْجـاهـِلِيَّةِ يـَبـْغـُون (١٢١)...اَلاَّْنَ مـاتَ رَسـُولُ اللّهِ (ص) ، اَمَتُّمْدينَهُ) (١٢٢)
آيـا حـكـم جـاهليت را مى خواهند؟! اينك پيامبر (ص) چشم از دنيا فروبسته است و شما آيين او را از ميان برده ايد.
حديثى از اميرمؤ منان (ع) نقل است كه در آن فرموده است:
(اِنَّهُمْ يُطالِبُونَ بِثاراتِ الْجاهِليَّةِ) (١٢٣)
آنان در پى [انتقام] خون هاى دوران جاهليتند.
هـمـچـنـيـن سـال هـا بـعـد كـه بـه خـلافت مى رسد، در خطبه قاصعه ، ضمن ريشه يابى تعصب كـوركـورانـه ، تـكبّر و نخوت ، از بازگشت مردم به خوى و خصلت جاهلى سخن مى گويد و مى فرمايد:
(اَلا وَاِنَّكُمْ قَدْنَفَضْتُمْ اَيْديَكُمْ مِنْ حَبْلِ الطّ اعَةِ وَثَلَمْتُمْ حِصْنَ اللّهِ الْمَضْرُوبَ عَلَيْكُمْ بِاَحْك امِ الْج اهـِلِيَّةِ... وَاعـْلَمـُوا اَنَّكُمْصِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَةِ اَعْراباً وَبَعْدَ الْمُوالا ةِ اَحْر اباً م ا تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الاِْسْلا مِ اِلاّ بِاسْمِهِ وَلا تَعْرِفُونَ مِنَ الاْ يم انِ اِلاّ رَسْمَهُ) (١٢٤)
آگـاه بـاشيد كه شما از ريسمان طاعت [الهى]دست كشيديد و در دژ خدا ـ كه برگردتان استوار بـود ـ بـا احـكـام جـاهـلى رخنه پديد آورديد... بدانيد كه پس از هجرت ، بدوى گشتيد و پس از دوسـتـى ، دشـمـن شديد. شما با اسلام جز با نامش ارتباطى نداريد و از ايمان جز نام و نشانش چيزى نمى دانيد!
امـام حـسـن (ع) نـيـز در جـلسـه اى كـه مـعـاويـه بـا بـرخـى سـران بـنـى امـيـه تـشـكـيـل داده بـود، بـه ايـن حـقـيـقـت اشـاره مى كند و مى فرمايد: (تَتَّبِعُ الْبَغايا وَتُحْيى اَمْرَ الْجاهِليَّةِ وَتُميتُ الاِْسْلامَ) (١٢٥)
تو همواره در پى روسپيانى و رسم جاهلى را زنده مى كنى و آيين اسلام را نابودمى سازى.
پـديـده شـوم بـاز گـشـت بـه جـاهـليـت و اسـلام زدايـى ، پـايـه سـيـاسـت حـزب امـوى را تـشـكـيـل مى داد و بى گمان در رخداد شوم كربلا نيز اثر نهاد و در حقيقت كوشش امويان بر آن بود كه با كشتن آخرين مسلمانان راستين با خاطرى آسوده ، آداب و رسوم جاهلى خويش را احيا كنند چنان كه عبيد اللّهِ بن زياد ـ پس از قتل عام امام حسين (ع) و يارانش خطاب به اسيران گفت:
(اَلْحمْدُلِلّهِ الَّذى فَضَحَكُمْ وَ قَتَلَكُمْ وَ اَكْذَبَ اُحْدُوثَتَكُمْ) (١٢٦)
سپاس خدايى را كه شما را رسوا ساخت و كشت و بافته هايتان را تكذيب كرد.
يـزيـد نيز با ورود اهل بيت (ع) به دربار حكومت اموى ، با گستاخى سخن از انتقام جنگ بدر به مـيـان مـى آورد كـه سـران كـفـر و شـرك و پـرچـمـداران جـاهـليـت در آن بـه قـتل رسيده بودند (١٢٧) و بدين سان ، سهم مخرّب گرايش به دوران جاهلى در پديد آمدن واقعه عاشورا را آشكار ساخت.

دنيا گرايى

روابـط درست و سالم اقتصادى از پايه هاى حكومت اسلامى است و احكام و قوانين بسيارى را به خـود اخـتـصـاص داده اسـت ؛ چـنـان كـه در قـرآن مجيد، زكات در بيست و هشت جا همراه با (نماز) آمده (١٢٨) و خـداونـد بـر اداى آن سـفـارش ‍ فـرمـوده اسـت .رسـول گرامى اسلام (ص) نيز همه احكام اقتصادى را به فراخور آن زمان ، به دقت تشريح و اجرا كرد و چنان كه پيشتر گذشت ، عدالت محور رفتار و كردار پيامبر (ص) بود كه هرگز از آن عدول نكرد.
چـنـيـن روشـى بـر رضـايـت عـمـومـى مـى افـزايـد و فـسـاد و حـيـف و مـيل بيت المال را از ميان مى برد و قوام جامعه را ضمانت مى كند و امنيت روانى و مالى را حاكم مى سـازد.از سـويـى ديـگـر، حيف و ميل بيت المال و فساد مالى ، ضمن اين كه زشت و به دور از خرد است و موجب خشم و غضب الهى مى گردد، بنياد حكومت را سست مى كند و موجب پديد آمدن حالت بى اعـتـمـادى مـيـان مـردم و حـكـومت مى شود و پيامدهايى بسيار زيانبار در پى دارد. متاءسفانه ، اين بـلاى خـانـمـانـسـوز پـس از ارتـحال پيامبر (ص) دامنگير جامعه اسلامى شد و به ويژه از زمان خليفه سوم ، بر دستگاه خلافت سايه افكند و براى هميشه تداوم يافت.
ابـوذر، صـحـابـى خـدا ترس و دلاور پيامبر (ص) ، نخستين كسى بود كه به ريخت و پاش هاى عـثـمـان اعـتـراض كـرد و بـه او گـفـت : مـن خود از رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود: (چون شمار فـرزنـدان ابـوالعـاص [بـنـى امـيـه] بـه سـى نـفـر رَسـَد ثـروت خـدا [امـوال مـسـلمـانـان] را بـاد آورده مـى پـنـدارنـد و بندگان خدا را برده و دين خدا را بازيچه مى كنند.) (١٢٩)
به دنبال اعتراض هاى پى در پى ابوذر، عثمان او را به شام تبعيد كرد. در همين روزگار بود كه معاويه كاخ سبز افسانه اى دمشق را بنا كرد و ابوذر همواره بر در كاخ او حضور مـى يـافـت و فـريـاد مـى زد: (اى مـعـاويـه ! اگـر ايـن كـاخ را از بـيـت المال ساخته اى ، خيانت است و اگر از مال و ثروت خود بنا كرده اى ، اسراف است !به خدا سوگند، من اين كارها را روا نـمـى شـمـارم و درقـرآن و سـنـّت پـيـامـبـر (ص) جـايـى بـراى ايـن گـونـه كـارهـا نـديـده ام !) (١٣٠) اميرمؤ منان (ع) از فساد مالى بنى اميه چنين ياد مى كند:
(... قامَ ثالِثُ الْقَوْمِ نافِجًا حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثيلِهِ وَمُعْتَلَفِهِ وَ قامَ مَعَهُ بَنُو اَبيهِ يَخْضَمُونَ مالَ اللّهِ خـِضـْمـَةَ الاِْبـِلِ نـِبْتَةَ الرَّبيعِ اِلى اَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَاَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَكَبَتْ بِهِ بَطْنَتُهُ) (١٣١)
سـومـيـن آنـان بـا دو پـهـلوى بـر آمده برخاست كه همه همّتش از آبريز تا آخور بود.فرزندان پـدرش نـيـز مـانـنـد شـتـرانـى كـه گـيـاه بـهـارى را مـى بـلعـنـد، بـه جـان بـيـت المـال افـتـادنـد تـا ايـن كـه رشـتـه هـاى او نـيـز از هـم گـسـسـت و كـردارش قاتل جانش شد و شكمبارگى اش به انفجار انجاميد.
بسيارى از اصحاب نامدار رسول خدا (ص) و سياستمداران نيز با بنى اميه همداستان شدند و از خوان يغما طرفى بستند. در زير به ميزان دارايى برخى از آنان اشاره كرده ايم:
زبير بن عوام يازده باب خانه در مدينه ، دو باب در بصره ، يك باب در كوفه ، يك باب در مـصـر بـنـاكرد. وقتى از دنيا رفت ، چهار همسر داشت و از دو سوم اموالش ، هر يك ، يك ميليون و دويست هزار درهم به ارث بردند و حدود ٠٠٠ ٨٠٠ ٥٩ درهم به ارث گذاشت . (١٣٢)


۳
تحجر گرايى

طلحه مزرعه اى در عراق داشت كه روزى هزار دينار درآمد آن بود و افزون بر خانه قديمى خود در مـدينه ، خانه اى بزرگ و زيبا باگچ و آجر و ساج بنا كرد و خانه اى نيز در كوفه ساخت و آنچه پس از او بر جاى ماند، ٠٠٠ ٢٠٠ ٣٢ در هم بود. (١٣٤)
هـمـچـنـيـن عـثـمـان بـه هـر كـس كـه دوسـت مـى داشـت ، هـر قـدر كـه مـى خـواسـت ، از بـيـت المال مى بخشيد. آمار بخشى از بخشش هاى ملوكانه او در زير آمده است:
مروان حكم ، ٠٠٠ ٥٠٠ دينار، ٠٠٠ ١٠٠ درهم ؛ ابن ابى سرح ، ٠٠٠ ١٠٠ دينار؛ عبد الرحمن ، ٠٠٠ ٥٦٠ ٢ ديـنـار؛ يـعـلى بـن امـيـه ، ٠٠٠ ٥٠٠ ديـنـار؛ زيـد بـن ثـابـت ، ٠٠٠ ١٠٠ دينار؛ آل حكم ، ٠٠٠ ٠٢٠ ٢ درهم ؛ ابوسفيان ، ٠٠٠ ٢٠٠ درهم ؛ ابن ابى وقّاص
٠٠٠ ٢٥٠ درهـم ؛ وليد، ٠٠٠ ١٠٠ درهم ؛ سعيد، ٠٠٠ ١٠٠ درهم . و خود نيز ٠٠٠ ٣٥٠ دينار و ٠٠٠ ٥٠٠ ٣٠ درهم از بيت المال تصاحب كرد. (١٣٦) و يكى از آنان وليد بود كه قرآن مجيد او را در آيه ششم سـوره حجرات (فاسق) خوانده است . (١٣٨)
ايـن گـونه بذل و بخشش ها كه آشكارا با احكام قرآن و سنّت پيامبر (ص) ناسازگار بود، از يـك سـو بـرخـى كـسان را در شمار مرفّهان بى درد جاى مى داد كه ديگر نه درانديشه اسلام و ديندارى بودند و نه درد گرسنگان را احساس مى كردند و از سويى ديگر، عموم مسلمانان ، به ويـژه مردمانى را كه به تازگى به اسلام مى گرويدند، نسبت به دين و احكام الهى و رهبران آن بدبين مى ساخت و يكى از عوامل مهمّ مخالفت توانمندان جامعه با حكومت دادگستر اميرمؤ منان (ع) نيز همين بود.

تحجر گرايى

واژه (تـحـجـّر) از مـادّه (حَجَر) (سنگ) است به معناى چون سنگ شدن ، جمود فكرى يافتن ، قشرى نگر و خشك و مقدّس ‍ مَآب بودن . گرفتاران به جمود فكرى با تكيه بر ظاهر و پوسته دين ، حقيقت و باطن آن را به مسلخ مى برند و با فربه ساختن برخى اجزا و احكام دين در نظر خويش ، از اجزاى بنيادين آن غافل مى مانند.
مـى تـوان گـفـت ، نـخـسـتـيـن نـشانه هاى اين بيمارى در واپسين روزهاى عمر پيامبرميان مسلمانان فـرصت بروز يافت و برخى با سردادن شعار (حَسْبُن ا كِتابُ اللّهِ) پايه هاى جدايى قرآن و عـتـرت را پى ريختند و در نتيجه ، ويژگى پويايى و بالندگى قرآن و اسلام را به كنار نـهـادنـد و جـهان بشريت را از معارف راستين اسلامى محروم ساختند و مسلمانان را در حصار ظواهر آيـات قـرآن ، مـحـدود كـردنـد. ايـن انـديـشـه بـعـدهـابـه شكل سوزانيدن احاديث پيامبر (ص) ، ممنوعيت نقل حديث ، كنار گذاشتن عترت پيامبر (ص) و كشتار و آزار پـيروان آنان رخ نمود و حتى گروهى به نام (خوارج) با همين ديدگاه ، مشكلات و مصيبت هـايـى بـسـيـار بـراى حـكـومـت امـام عـلى (ع) پـديـد آوردنـد. نقل است كه ابوبكر پس از رسيدن به خلافت مى گويد:
از پيامبر (ص) حديثى نقل نكنيد و اگر كسى چيزى پرسيد بگوييد: قرآن در ميان ماست ؛ حلالش را حلال و حرامش را حرام شماريد. (١٤٠)
هـمـچـنـيـن عـبداللّه بن علاء گويد: (از قاسم بن محمد خواستم كه برايم حديث بگويد. او گفت : حـديـث در زمـان عـمـر فـراوان شـده بـود و او دسـتـور داد هـمـه را گـرد آوردنـد و درآتـش سوزاندند.) (١٤٢)ايـن انـديـشـه ارتـجـاعـى ، به جان و ناموس ‍ و آبرو و سرنوشت مردم نيز دامن گشود و امويان بدون هيچ پروايى ، آنچه مى خواستند، انجام مى دادند و مردم نيز بدان تن مى دادند.
همچنين ، حزب اموى از مكتب ها و نحله هاى جديد، مانند نظريه هاى انحرافى (جبر) و (ارجاء) حمايت مى كرد (١٤٤)
او در اين كار بسيار جدّى و سخت گير بود به گونه اى كه به عبداللّه بن عمر پيغام داد
كـه اگـر احـاديـث پـيـامـبـر (ص) را نـقـل كـنـد، گـردنش را خواهد زد. (١٤٦)
واپـسـين سخن شريح حكايت از خفقان ، جمود فكرى و تسليم بى چون و چراى كسانى چون او در بـرابـر سـيـاسـت امويان دارد. او با اين كه شهادت مى دهد حجر گناهكار نيست ، بلكه بر احكام اسـلامى ارج مى نهد، به معاويه اجازه مى دهد كه اگر بخواهد او را بكشد و معاويه نيز چنين مى كند.

تحجر در عاشورا بـانـزديك شدن مرگ معاويه ، روند تحجّر گرايى و ارتجاع همچنان به پيش مى رفت وخلافت پـيـامـبر (ص) ـ كه ملاكش عبارت از خواست خدا و ايمان و اعتقاد و دانش و اخلاق و شايستگى است ـ بـه گـونـه مـوروثـى درآمد و يزيد، ناشايست ترين كس در ميان امّت ، بنا بر نقشه و توطئه مـعـاويـه بـر مـسـنـد خـلافـت تـكـيـه زد و بـه عـنـوان پـيـشـواى واجـب الاطـاعـه بـر مـردم تحميل شد و هيچ كس ـ جز امام حسين (ع) و شمارى اندك ـ با چنين خلافتى مخالفت نكردند و تمامى اصـول و رهـنمودهاى اسلام درباره خلافت ، براى چندمين بار به فراموشى سپرده شد و هر چه امام حسين (ع) در اين راه بيشتر به راهنمايى و بيدار ساختن خفتگان پرداخت كمتر نتيجه گرفت و جز ياران و اهل بيت او كه بيش از صد نفر نبودند، همه مردم در خفقان و جمود فكرى و تحجّر به سر مى بردند.
ايـنك به گوشه اى از پندارهاى خام و ارتجاعى مخالفان نهضت عاشورا ـ هم آنان كه روياروى امام ايستادند و هم آنان كه با بى تفاوتى دشمنان را يارى دادند ـ مى نگريم:

انديشه هاى واپس گرايانه اموى روند واپس گرايى و قشرى نگرى در حكومت امويان رشدى بسيار يافت و در اواخرعمر معاويه و اوايل حكومت يزيد به جايى خطرناك رسيد، آنچه در اين باره شايسته پرداختن است ، در عناوين زير گنجانده ايم:
الف ـ تفسير وارونه ولايت : بنابر آيه ولايت (آيه ٥٥ سوره مائده) ايمان راستين ، اقامه نماز، پـرداخت زكات و گزاردن ركوع حقيقى در برابر پروردگار، ملاك جانشينى پيامبر (ص) است . امـّا خـلافـت در حكومت امويان به گونه موروثى درآمد كه بدترين گونه حكومت است و چنان كه يـاد شـد افـكار عمومى چنان از راه راست باز مانده بود و در ترس و هراس به سر مى برد كه بـه راحـتـى آن را پذيرفت . عبيداللّه بن زياد پس از كشتن مسلم و هانى و چيره شدن بر اوضاع كوفه ، هنگام بسيج نيرو به سوى كربلا با مردم چنين سخن گفت:
(اَيُّهـَا النّاسُ فَاعْتَصِمُوا بِطاعَةِ اللّهِ وَ طاعَةِ اَئِمَّتِكُمْ وَ لا تَخْتَلِفُوا وَلاتَفَرَّقُوا فَتَهْلِكُوا وَ تَذِلُّوا وَ تُقْتَلُوا)
اى مردم ! به فرمان خدا و فرمان امامانتان [امويان]تمسّك جوييد و دچار اختلاف وتفرقه نشويد كه هلاك و خوار و زبون مى شويد و به قتل خواهيد رسيد. (١٤٨)
ب ـ خـارجـى خواندن اهل بيت : چنان كه گذشت ، مردم ، يزيد را امام واجب الاطاعه مى دانستند و هيچ كس حق مخالفت با او را نداشت و اگر كسى با دستگاه يزيد به مخالفت برمى خواست (خارجى) اش مـى خـوانـدنـد؛ يـعـنـى كـسـى كـه عـليـه امـام مـسـلمـانـان بـه پـاخـاسـتـه اسـت . از اين رو، اهـل بـيـت پـيـامـبـر (ع) را نـيـز خـارجـى خـوانـدنـد، در حـالى كـه رسـول خـدا (ص) در حـديـث ثـقـليـن ، مـردم را بـه اطـاعـت از قـرآن و اهـل بـيـت (ع) فـرا خـوانـده بـود. آنـان بـه جـاى تـمـسـّك بـه قـرآن و اهـل بيت (ع) به تبليغات مسموم و نارواى دستگاه اموى گوش سپرده بودند و با گستاخى ، امام مـعـصـوم مـسـلمـانان را خارجى مى ناميدند. نقل است كه چون عمرو بن الحجاج ـ يكى از فرماندهان لشكر يزيد ـ با ياران امام حسين ٧ روبه رو شد، خطاب به سپاهيان خود گفت:
اى كـوفـيـان ، ملتزم فرمان امير خويش و پشتيبان جمعيت خود باشيد و در جنگيدن با كسى كه از دين خارج شده و با امام مسلمانان به ستيز برخاسته است ترديدى به خود راه ندهيد!
امام حسين (ع) با شنيدن اين گفتار ناپسند فرمود:
اى عمرو بن الحجاج ! آيا مردم را بر من مى شورانى ؟! آيا ما از دين خارج شده ايم و شما بر آن اسـتـوار مـانـده ايـد؟! بـه خـدا سـوگـنـد، آن گـاه كـه جـانـتـان از بـدن خـارج شـود و بـا ايـن اعـمـال نـنـگين جان بسپاريد خواهيد يافت كه كدام يك از ما از دين خارج شده و سزاوار آتش دوزخ است ! (١٥٠)
ظهر عاشورا ابوثمامه از امام حسين (ع) خواست كه نماز ظهر را به جماعت اقامه كنند، امام فرمود: (آرى ، اينك اوّل وقت نماز است . از دشمن مهلت بخواهيد كه دست از جنگ بكشد تا نماز را بر پاى داريـم) در ايـن هـنـگـام يـكـى از فـرماندهان يزيد، به نام حصين بن نمير، گفت : (نماز شما كه قـبـول نـيـسـت !) حـبـيـب بـن مـظـاهـر در پاسخ او گفت : (تو گمان مى كنى كه نماز پسر پيامبر قبول نمى شود و نماز تو قبول است ؟!) (١٥٢) پيش از اين نيز چـون عبيداللّه بن زياد دستور داد مسلم را به قتل رسانند، آن مجاهد راه خدا ازمسلم بن عمرو باهلى جـرعـه اى آب خـواسـت ، ولى آن دشـمـن خـدا در پـاسـخ او گـفـت : (ايـن آب را مـى بـيـنـى چـقـدر زلال و گـواراسـت ، ولى بـه خـدا سـوگـنـد قـطـره اى از آن را نـخـواهى نوشيد تا در دوزخ آب گداخته بياشامى !) (١٥٤) نتيجه اين كج انديشى هاى واپس گرايانه و خشك آن شد كه امويان و هوادارانشان در برابر اسلام راستين و امام برحق بايستند و نـه تـنـهـا مـعـارف و عقايد درست و پوياى اسلامى را از سرچشمه اش دريافت نكنند، بلكه حتى اجازه ندهند كه فرزند پيامبر (ص) با آنان سخن بگويد. امام سجّاد (ع) روحيّه حق گريزى و انجماد فكرى آنان را چنين وصف كرده است:
(لا يـَوْمَ كـَيـَوْمِ الْحـُسـَيـْنِ (ع) ، اِزْدَلَفَ اِلَيـْهِ ثـَلاثـُونَ اَلْفَ رَجُلٍ يَزْعَمُونَ اَنَّهُمْ مِنْ هذِهِ الاُْمَّةِ، كُلُّ يَتَقَرَّبُ اِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ وَهُوَ بِاللّهِ يُذَكِّرُهُمْ فلا يَتَّعِظُونَ حَتىّ قَتَلُوهُ بَغياً وَ ظُلْماً وَ عُدْواناً) (١٥٦)
هركس مؤ منى را به عمد بكشد، جزايش دوزخ است كه در آن هميشه خواهد ماند.
قـرآن ، در آيـه اى ديـگـر، حـتـى جـان يـك نـفـر را بـا جـان هـمـه مـردم بـرابـر دانـسـتـه اسـت . (١٥٨)
# ابن ابى الحديد مى نويسد:
در زمـان مـعـاويـه ، سـخـنرانان در هر كوى و منبرى ، على (ع) را لعن مى كردند، از او برائت مى جـستند و به او و اهل بيت (ع) بد مى گفتند. كوفيان در اين زمان از ديگران بيشتر سختى ديدند. زيـاد بن ابيه والى كوفه بود و چون در زمان على (ع) شيعه بود، شيعيان را خوب مى شناخت . او در كـوفـه و بـصـره ، شـيـعـيـان را در هـر جايى مى يافت ، مى كشت . رعب و وحشتى بسيار در دلشـان انـداخت و دست و پاهايشان را مى بريد، چشمانشان را درمى آورد و آنان را به شاخه هاى درختان مى آويخت و بسيارى از آنان را از عراق آواره كرد. (١٦٠)
# مـالك اشتر نخعى ، از نخبگان امّت و ياران فداكار و بابصيرت اميرمؤ منان (ع) بود كه پس از مـحـمـد بـن ابـى بكر به استاندارى مصر منصوب شد و عازم آن ديار گشت . وقتى معاويه از عـزيـمـت مـالك آگـاه شـد، كـدخـداى عـريـش را واداشـت تـا در بـرابـر بـخـشـش بـيـسـت سـال مـاليـات ، مـالك را بـكـشـد. او نـيـز مـالك را بـه غـذا و اسـتـراحـت دعـوت كرد و ظرفى از عسل زهرآلود در پيش ‍ او نهاد و مالك را به شهادت رسانيد. (١٦٢)
امام باقر (ع) در اين باره مى فرمايد:
در زمـان مـعـاويـه ، پـس از ارتـحـال امـام حـسـن (ع) ، شـيـعـيـان مـا را در هـمـه شـهـرهـا قـتل عام مى كردند، دست و پاهايشان را مى بريدند، هر كس با ما اظهار دوستى مى كرد، زندانى و امـوالش مـصـادره مـى گـشـت و خـانـه اش مـنـهـدم مى شد و روز به روز بر مصيبت و بلاى آنان افزوده مى گشت . (١٦٤)
حـجـربـن عـدى نـيـز هـمـراه يـارانـش دسـتـگـيـر شـد و زيـاد بـن ابـيـه آنـان را بـه سـوى شـام گـسـيـل كرد، ولى در ميان راه ، دستور از معاويه رسيد كه آنان را ميان لعن على (ع) و مرگ مخيّر كـنـنـد. آن رادمـردان مـؤ مـن شـهـادت را بـرگـزيـدنـد و بـه دسـت جـلاّ دان مـعـاويـه بـه قتل رسيدند. (١٦٦)
ايـن جـنـايـت هـا در حـالى صـورت مـى گـرفـت كـه خـلفـا، مـى بـايـد از جـان و مال و ناموس مردم پاسدارى كنند. معاويه در پيمان صلحش با امام حسن (ع) ، عهد بست كه جان امام حسن و امام حسين (ع) و دوستان و شيعيان على (ع) در امان باشد و زحمتى برايشان پديد نياورد و از آن امـام بـه بـدى يـاد نـكـنـد، ولى او بـه هـيـچ يـك از بـنـدهـاى پـيـمـان صـلح عـمـل نـكـرد و بـه صـراحـت اعـلام كـرد: (مـن هـمـه مـواد ايـن پـيـمـان نـامـه را زيـر پـاگـذاشـتـم .) (١٦٨)
اينك ، وقت آن رسيده كه به اين پرسش پاسخ دهيم كه (چگونه مى توانيم انقلاب اسلامى را از آفـت هـاى زيـانـبـار در امان داريم ؟) پاسخ اين پرسش ، (عبرت گيرى از عاشورا) است . هر كس درد ديـن دارد و عـاشق خدا و معنويت است ، خود را موظف مى داند از انقلاب اسلامى دفاع كند و آرمان هـايـش را پـاس دارد. يـكـى از بـهـتـريـن راه هـاى پـاسـدارى از انقلاب ، عبرت گيرى از رويداد عاشوراست . رهبر انديشمند انقلاب اسلامى ، حضرت آيت اللّه خامنه اى در اين باره مى فرمايد:
بـحـث عـبـرت هـاى عـاشـورا مـخـصـوص زمـانـى اسـت كـه اسـلام حـاكـمـيـت داشـتـه بـاشـد. حـداقل اين است كه بگوييم ، عمده اين بحث مخصوص اين زمان است ؛ يعنى زمان ما و كشور ما، كه عـبـرت بـگـيـريـم ...ايـن مـلت تـا امـروز هـم ، كـه تـقـريـبـاً بـيـسـت سـال از انـقـلابـش گـذشـتـه است ، و قرص و محكم در اين راه ايستاده و رفته است . اما اگر دقت نكنيد، اگر مواظب نباشيم ، اگر خودمان را آنچنان كه بايد و شايد در اين راه نگه نداريم ، ممكن است آن سرنوشت پيش بيايد. عبرت عاشورا اين جاست . (١٧٠)
مـا و دودمـان ابوسفيان دو خاندانيم كه براى خدا با يكديگر دشمن شده ايم . ما مى گوييم : خدا راست مى گويد و آنان مى گويند: خدا دروغ مى گويد.
بـنـابـر ايـن روايـت (جـهـان بـيـنـى) حـزب امـوى بـر پـايـه پـنـدار بـاطـل (دروغ گـويـى خـدا) پـى ريـزى شـده و هـمه انديشه ها و برنامه هاى حكومتى آنان ـ كه برخى را در زير مى آوريم ـ
از اين نظريه شيطانى سيراب مى گردد.
١ ـ استكبار فكرى :
ايـن بيمارى زيانبار، كه بيماران خويش را به هر جنايتى مى آلايد، از دير باز قربانى هايى بـسـيـار گـرفـتـه است . همه سران جبهه كفر به جنون فكرى خودبرتربينى دچار بوده اند و نمونه آشكار آن فرعون است كه مى گفت:
(اَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلى) (١٧٢)
بگو: (بارخدايا! تويى كه فرمانروايى ! هر آن كس را كه خواهى ، فرمانروايى بخشى ؛و از هر كس خواهى فرمان روايى را باز ستانى .) (١٧٤)
روحـيـّه اسـتـكـبـارى امـويـان و نـوكـرانـشـان سـبـب مـى شـد كـه آنـان تـنـهـا خـود را اهـل رسـتـگـارى و نـجـات بـدانند و ديگران ، حتّى كسى چون امام حسين (ع) را سيه بخت و دوزخى بشمارند. نقل است كه امام حسين (ع) پيش از آغاز جنگ در كربلا دستور داده بود در نقطه هاى آسيب پـذيـر خيمه گاه ، خندق حفر كنند و صبح عاشورا، در آن خندق آتش افروزند. چون شمر بن ذى الجـوشـن ـ از فـرمـانـدهـان سـپـاه يـزيـد ـ به خيمه ها نزديك شد و به خندق آتش برخورد، با گستاخى فرياد زد: (اى حسين ، پيش از دوزخ ، خود به ميان آتش رفته اى ؟!) (١٧٦)
عهد [امامت] من هرگز به ستمگران نمى رسد.
امام حسين (ع) نيز در نامه اى به مردم كوفه مى نويسد:
(فـَلَعـَمْرى مَا الاِْمامُ اِلا الْحاكِمُ بِالْكِتابِ الْقائِمُ بِالْقِسْطِ الدّائِنُ بِدينِ الْحَقِّ الْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذلِكَ لِلّهِ) (١٧٨)
هـمـچـنـيـن نـقـل اسـت كـه حـضـرت فـاطـمـه صـغـرى (س) نـيـز هـنـگـام ورود بـه كـوفـه ، اهل شهر را مخاطب ساخت و فرمود:
(قـَسـَتْ وَاللّهِ قـُلُوبـُكـُمْ وَ غـَلَظـَتْ اَكـْبـادُكـُمْ وَ طُبِعَ عَلى اَفْئِدَتِكُمْ وَ خُتِمَ عَلى اَسْماعِكُمْ وَ اَبـْصـارِكـُمْ وَ سـَوَّلَ لَكـُمُ الشَّيـْطـانُ وَاَمـْلى لَكـُمْ وَ جـَعـَلَ عـَلى بـَصـَرِكـُمْ غـِشـاوَةً فـَاَنـْتـُمـْ لاتَهْتَدُونَ)
۴
عبرت هاى سياسى


٣- سستى عقيده :
خلفاى ناحق ، با عملكرد و تبليغات نادرست خود، باورهاى دينى مردم را سست كرده بودند و از ايـن رو، ايمان به خدا و قيامت ـ كه مهمترين عامل اصلاح فرد و جامعه است ـ به خاموشى گراييد و مـردم بـه جـاى ايـمـان بـه خـدا و تـقـويـت روحـيـّه ديـنـى ، بـه طـاغـوت دل بستند:
(... وَ الَّذينَ كَفَرُوا اَوْلِيائُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ اِلَى الظُّلُماتِ) (١٨٠)
كـسـانـى كـه كـافـر شدند، سرپرستانشان طاغوتيانند كه آنان را از نور به سوى تاريكى هامى كشانند.
امام حسين (ع) پيش از شهادت ، از اين حقيقت پرده بر مى دارد و مى فرمايد:
(وَيـْحـَكـُمْ يـا شِيعَةََّالِ اَبى سُفْى انَ اِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ وَكُنْتُمْ لا تَخ افُونَ الْمَع ادَ فَكُونُوا اَحْر اراً فى دُنْى اكُمْ ه ذِهِ) (١٨١)
واى بـر شـمـا، اى پـيـروان دودمـان ابـوسـفـيـان ! گـر چـه دين نداريد و از روز بازپسين نمى هراسيد، دست كم در اين دنيا آزاده باشيد.
و در رجز حماسى خود مى فرمايد:
كَفَرَ الْقَوْمُ وَ قَدْماً رَغِبُوا
عَنْ ثَوابِ اللّهِ رَبِّ الثَّقَلَيْنْ
لَمْ يَخافُوا اللّهَ فى سَفْكِ دَمى
لَعُبَيْدِ اللّهِ نَسْلِ الْكافِرَينْ (١٨٢)
ايـن گـروه كـافـر شـدنـد و پيشتر نيز از ثواب خدا، پروردگار دو جهان ، روى برتافتند. و براى خشنودى عبيداللّه كافرزاده در ريختن خون من از خدا نترسيدند.
٤ ـ بدعت گذارى :
خداوند متعال ، دين خود را كامل و بى هيچ گونه كاستى به آدميان هديه كرده (١٨٣) و جايى براى افزودن يا كاستن و اظهار نظر ديگران در آن نگذاشته و اعلام فرموده است كه دين خالص ، تنها از آنِ خداست و تنها همان را مى پذيرد:
(اَلا لِلّهِ الدّينُ الْخالِصُ) (١٨٤)
آگاه باشيد كه دين خالص تنها از آن خداست.
با اين همه ، همواره كسانى بوده اند كه آگاهانه يا ناآگاهانه ، آنچه را در دين نبوده است ، به آن نـسـبت داده اند و در دين بدعت گذاشته اند. اين كار چنان نكوهيده است كه پيامبر گرامى اسلام (ص) بدعت گذاران را (سگ هاى دوزخ) ناميده است . (١٨٥)
پـس از ارتـحال رسول اكرم (ص) بدعت گذارى در دين ، كم و بيش آغاز شد و شيوع يافت و تا هـنـگـام وقـوع حادثه عاشورا به اوج رسيد به گونه اى كه حضرت امام حسين از آن به تلخى ياد كرده ، مى فرمايد:
(اَدْعُوكُمْ اِلى كِتابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ فَاِنَّ السُّنَّةَ قَدْاُميتَتْ وَ اِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْاُحْيِيَتْ) (١٨٦)
من شما رابه سوى كتاب خدا و سنّت پيامبرش فرا مى خوانم ؛ چرا كه سنّت او مرده و بدعت احيا شده است.

عبرت هاى سياسى

اشـتـبـاه هـا و جنايت هاى حاكمان اموى و مزدورانشان در صحنه سياسى نيز پرشمار و عبرت آموز است و در اين جا تنها به برخى از آن ها مى پردازيم.
١ ـ گم شدن صراط مستقيم :
والاتـريـن هـدف پـيـامـبـران و حكومت اسلامى ، راهنمايى مردم به صراط مستقيم الهى است و اگر حكومتى روى به سويى ديگر كند، ماهيتى غير خدايى و طاغوتى خواهد داشت . نظام حكومتى بنى اميّه كه به سلطنت مبدّل شده بود، دقيقاً برخلاف صراط مستقيم حركت مى كرد و مردم را به سوى غير خدا و شقاوت و بدبختى مى خواند و آنچه در حكومت بنى اميه يافت نمى شد، هدايت ، ارشاد، خداجويى و رستگارى بود.
٢ ـ حق كشى :
يـكـى از اسـماى حسناى الهى ، اسم شريف (حق) است . آسمان ها و زمين و دنيا و آخرت بر حق بنا شـده انـد ؛ چـنان كه پيامبران و كتاب هاى آسمانى نيز به حق فرستاده شده اند ؛ يعنى بنيان و مـحـور عـالم تـكـويـن و تـشريع ، حق است و مشيّت الهى بر اين قرار گرفته است كه قرآن مى فرمايد:
(وَ يُحِقُّ اللّهُ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ) (١٨٧)
و خداوند با كلمات خود، حق را ثابت مى گرداند، هر چند بزهكاران را خوش نيايد.
مـؤ مـن خـردمـنـد نـيز بايد در زندگانى فردى و اجتماعى خويش روى به سوى مشيَّت الهى كند. تـاريـخ گـواهـى مـى دهـد كـه جـامـعـه و حـكـومـت عـصـر امـام حـسـيـن (ع) ، حـق را فـداى بـاطـل مـى كـردنـد و اين عبرت ، بسيار تلخ و گزنده است و انسان هاى مؤ من و غيرتمند، هرگز چـنـيـن سـتـم بـزرگـى را بـر نـمى تابند. از اين رو، امام حسين (ع) مشفقانه و دردمندانه درباره فلسفه قيام خونين خود مى فرمايد:
(اَلا تـَرَوْنَ اِلَى الْحَقِّ لايُعْمَلُ بِهِ وَ اِلَى الْباطِلِ لايُتَناهى عَنْهُ؟ لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فى لِقاءِ رَبِّهِ مُحِقّاً فَاِنّى لااَرَى الْمَوْتِ اِلاّ سَعادَةً وَ الْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ اِلاّ بَرَمًا) (١٨٨)
آيـا نمى بينيد كه به حق عمل نمى كنند و از باطل دورى نمى گزينند؟! تا مؤ من حق طلبانه به سـوى پروردگارش بشتابد و من مرگ را جز رستگارى و زندگى با ستمگران را جز ننگ نمى دانم.
حـق ستيزى و باطل گرايى چنان بر جامعه اسلامى حاكم گشته بود كه هيچ اميدى به تغيير آن نبود و راه چاره همان بود كه امام حسين (ع) به سويش شتافت.
٣ ـ پيمان شكنى :
در تاريخ اديان الهى حتى يك مورد را نمى توان يافت كه از پيمان شكنى مؤ منان راستين ، به ويـژه اوليـاى الهـى در آن سـخـن رفـتـه بـاشـد و يكى از ويژگى هاى بايسته رهبران دينى ، وفاى به پيمان است . در برابر، رهبران كفر، بى هيچ پروايى همواره آن جا كه منافع نارواى خـويـش را در خـطر ديده اند، پاى بر روى هر پيمان و عهدى نهاده اند. قرآن نيز به صراحت در مورد آنان مى فرمايد:
(فَقاتِلُوا اَئِمَّةَ الْكُفْرِ اِنَّهُمْ لااَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ) (١٨٩)
پـس ، بـا پـيـشـوايـان كـفـر پيكار كنيد كه آنان هيچ پيمانى را پاس نمى دارند، باشد كه [از پيمان شكنى]باز ايستند.
پـس از آن كـه مـسـلمـانان با امام على (ع) بيعت كردند و چنين بيعتى ـ صرف نظر از نصب الهى ـ پذيرش حكومت را بر آن امام معصوم واجب كرد، معاويه به جاى پايبندى به اين عهد الهى نخستين مـخـالفـت هـا و كـيـنـه هاى خويش را آشكار ساخت و زير بار خلافت امام نرفت ؛ چنان كه ناكثين و مارقين نيز از حزب اموى (قاسطين) پيروى كردند و پيمان بيعت را شكستند.همچنين معاويه پس از شـهادت امام على (ع) با مكر و حيله زمينه هاى صلح امام حسن (ع) را فراهم كرد و امام ناچار شد آن صـلح تحميلى را بپذيرد و پيمانى با معاويه امضاكند. او در نخستين فرصت ، به مركز حكومت و عراق سفر كرد و به منبر رفت و پس ‍ از بدگويى از امام على (ع) و پيروان آن حضرت ، به صـراحـت اعـلام كـرد كـه بـه هـيـچ يـك از مـواد پـيـمـان صـلح عمل نخواهد كرد و همه را زير پا خواهد گذاشت ! (١٩٠)
در آن روزگار، خوى زشت و شيطانى پيمان شكنى به جامعه نيز راه يافته بود، چنان كه مردم كوفه پس از آن همه نامه و پيام به امام حسين (ع) نه تنها به پيمان خويش وفا نكردند، بلكه با دشمن نيز هم داستان شدند و سرهاى مقدّس شهيدان را براى اميرشان هديه بردند.
٤ ـ فروختن خوشنودى خدا به خشنودى خلق :
بـه دسـت آوردن خـشـنـودى ذات مـقـدّس الهـى والاتـرين آرزوى انسان هاى وارسته است و بندگان راسـتـين خدا و جامعه سالم اسلامى ، همواره مى كوشند تا به چنين مقام ارجمندى دست يابند؛ چنان كه مسلمانان صدر اسلام در ركاب رهبر والامقام خويش همواره در پى خشنودى خداوند بودند و هيچ چـيـز را بـا آن سـودا نـمـى كـردنـد. امـا ايـن ويـژگى ارزشمند، اندك اندك از ميان رفت و مردم ، خشنودى پليدترين آدميان روى زمين را به جاى خشنودى خداوند برگزيدند.
نـقـل اسـت كـه چـون كـاروان حـسينى در كربلا بازايستاد. عبيدالله نامه اى به امام نوشت و از او خـواسـت كـه يـا بـيـعـت كـنـد و يـا كـشـته شدن را برگزيند. امام (ع) وقتى نامه را خواند، آن را پرتاب كرد و فرمود:
(لااَفْلَحَ قَوْمٌ اشْتَرَوْا مَرْضاتِ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخالِقِ) (١٩١)
مردمى كه خشنودى آفريده را با ناخشنودى آفريدگار معامله كنند، رستگار نخواهند شد.
و آن گـاه كـه امام (ع) در منزل (بيضه) با حرّ و سپاهش روبه رو شد، ازگمراهى و تباهى مردم خبر داد و فرمود:
(... اَلا اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ وَ تَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ وَ اَظْهَروا الْفَسادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَاءْثَرُوا بِالْفَىْءِ وَاَحَلُّوا حَرامَ اللّهِ وَحَرَّمُوا حَلالَهُ) (١٩٢)
آگـاه بـاشـيـد كـه اين جماعت ، به زير فرمان شيطان درآمده و اطاعت خداى رحمان راترك كرده و تـبـاهـى را آشـكـار سـاخـتـه و حـدود الهـى را بـه كـنـار نـهـاده و بـيـت المال را صاحب شده و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام كرده اند.
٥ ـ ترك امر به معروف و نهى از منكر:
فـريـضـه ارزشـمـنـد (امـر بـه مـعروف و نهى از منكر) ضامن اجراى احكام اسلام و بقاى شريعت آسمانى است . قرآن مجيد در اين باره مى فرمايد:
(كُنْتُمْ خَيْرَ اُمَّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَاءْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ) (١٩٣)
شـمـابـهترين امّتى هستيد كه براى مردم پديدار شده ايد: به كار پسنديده فرمان مى دهيد و از كار ناپسند بازمى داريد.
اميرمؤ منان (ع) نيز درباره اهميت اين فريضه مى فرمايد:
(غايَةُ الدّينِ الاَْمْرُ بِالْمَعْروفِ وَ النَّهْىُ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اِقامَةُ الْحُدُودِ) (١٩٤)
نهايت دين ، امر به معروف و نهى از منكر و اجراى حدود الهى است.
بـا ايـن حـال ، امـّت اسـلامـى پـس از ارتـحـال پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (ص) از ايـن اصل حياتى روى برتافت و نسبت به منكراتى كه در جامعه رخ مى داد، بى تفاوتى نشان داد؛ در بـرابـر فـسـاد و فـحشا نايستاد، خاندان پاك پيامبر را يارى نكرد و بدين سان ، گرفتار سرنوشتى شد كه رسول اكرم (ص) پيش بينى كرده بود:
(اِذا لَمْ يـَاءْمـُرُوا بـِمـَعـْرُوفٍ وَ لَمْ يـَنـْهَوْا عَنْ مُنْكَرٍ وَ لَمْ يَتَّبِعُوا الاَْخْيارَ مِنْ اَهْلِ بَيْتى ، سَلَّطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ شِرارَهُمْ) (١٩٥)
وقـتـى مـردم امـر بـه مـعـروف و نـهـى از مـنـكـر را بـه كـنـار نـهـنـد و از خـوبـان اهل بيت من فرمان نبرند، خداوند شرورانشان را بر آنان مسلّط خواهد كرد.
حـاكـمان بنى اميه بر اثر بى تفاوتى مردم ، سرنوشت كشور اسلامى را دركف گرفتند و به دلخـواه خـود، در ديـن و ثـروت و جان مردم دست بردند، و آن گاه كه تصميم گرفتند با خليفه راسـتين پيامبر اسلام (ص) بجنگند، نه تنها مردم با آنان مخالفت نكردند، بلكه به يارى نيز شـتـافـتـنـد و امـام حـسـيـن (ع) را كـه براى نهى از منكر برخاسته بود، با بدترين وضع به قتل رساندند.
٦ ـ جاه طلبى :
اگـر بـگـويـيم مهمترين عاملى كه درطول تاريخ سبب گمراهى و انحراف و جنايت و خيانت آدميان گشته ، (رياست طلبى) بوده است ، سخن به گزاف نگفته ايم . نخستين نافرمانى ، هنگامى از آفـريـدگـان سـرزد كـه مـخـلوقى گردنكش و جاه طلب به نام ابليس ‍ در برابر جايگاه والا و شايسته اى كه خداوند به حضرت آدم بخشيده بود، حسادت ورزيد و آن را براى خويش طلبيد.
همه مستكبران و طاغوتيان ، از جمله بنى اميه و نوكرانشان از اين بيمارى كشنده رنج مى برده و انديشه و كردار و گفتارشان تحت تاءثير آن بوده است.
نـقـل اسـت كه پيش از آن كه مسلم بن عقيل از سوى امام حسين (ع) به كوفه رود، عبيداللّه بن زياد والى بصره بود. يزيد، عبيدالله را به ولايت كوفه نيز منصوب كرد و بدو گفت كه شتابان بـه كـوفـه رود و بـا مـسلم به مقابله پردازد. عبيدالله به محض دريافت حكم يزيد، به سوى كـوفـه حـركـت كـرد. (١٩٦) سـپس جناياتى بسيار مرتكب شد كه همه از روحيّه رياست طلبى اش بود.
هـمـچـنـيـن نـقـل اسـت عـمـر بـن سـعـد پـيـش از رخداد كربلا، حكم ولايت رى را از عبيدالله گرفته بود.وقتى امام حسين (ع) و يارانش ‍ به كربلا رسيدند، عبيدالله ، عمر را خواست و به او گفت : (نخست به كربلا برو و كار حسين (ع) را يكسره كن و سپس به سر كار خويش برو.) عمر گفت : (مـرا از رويـارويـى بـا حـسـين (ع) معذور دار.) عبيدالله گفت : (اگر حكم رى را پس دهى ، تو را معاف مى كنم .) عمر سعد يك روز مهلت خواست تا در اين باره انديشه و رايزنى كند. از قضا با هـر كـس بـه رايـزنى پرداخت ، او را از رفتن به كربلا نهى كرد. عمر سعد سپس نزد عبيدالله رفـت و گـفـت : (خـبـر ولايـت مـن بـر رى مـيان مردم پخش شده و درست نيست كه من بدان جا نروم .) عـبـيـدالله ، كـه گـويـا از روحيّات عمر آگاه بود، گفت : (تنها در يك صورت به ولايت رى مى رسـى و آن جـنـگ بـا حـسـين (ع) است .) عمر سعد چون پاى فشارى عبيدالله را ديد، پذيرفت كه بـراى رسـيـدن به حكومت رى ، خون پاك حسين (ع) را بريزد. (١٩٧) چنين روحيّه اى در بـيـشـتـر فـرمـاندهان و كارگزاران يزيد به چشم مى خورد كه در منابع تاريخى ، از آن سخن رفته است.
٧ ـ ترك تولّى و تبرّى :
يـكـى از وظـايـف مـسـلمـانـان ، بـيـزارى از دشـمنان خدا و دوستى با خدا و اولياى اوست كه آن را (تـبـرّى و تـولّى) مـى گـويـنـد. بـنـابـر اين وظيفه دينى ، مسلمانان بايد در موضعگيرى هاى سـيـاسـى ـ اجتماعى خود، همواره اصل دشمن داشتن و دوستى كردن براى خدا را در نظر گيرند و روابـط فـردى و اجـتـمـاعـى خـود را بـر مـحـور آن تنظيم كنند. قرآن مجيد در چند سوره بارها از (تـبـرّى) سـخن گفته (١٩٨)و در آياتى پرشمار، با واژه هاى (حبّ) ، (ودّ) ، (ولايت) و مانند آن ، از تولّى يادكرده است . امام صادق (ع) نيز در سخنى ژرف ، اين فريضه الهى را با دين برابر دانسته ، مى فرمايد:
(هَلِ الدّينُ اِلا الْحُبُّ وَ الْبُغضُ) (١٩٩)
آيا دين ، چيزى جز دوستى و دشمنى [براى خدا] ست ؟!
بـا ايـن هـمه ، اين اصل ارزشمند، از دهه هاى دوم و سوم هجرى به بعد فراموش شد و بلكه مى تـوان گـفـت ، مـردم بـه عكس آن عمل كردند؛ به دشمنان خدا و اسلام و پيامبر (ص) ، دست يارى و دوسـتـى دادند و با دين خدا و عترت پيامبر (ص) و مؤ منان راستين به دشمنى پرداختند و عاشورا نـقـطـه اوج ايـن رفـتـار نـابـخـردانـه اسـت . سـردمـداران حـزب امـوى ، ازاصـل تـولّى و تـبـرّى و مـصـاديـق آن بـه خـوبـى آگـاه بـودنـد؛ چـنـان كـه ابـن عـسـاكـر نـقـل مـى كند، روزى عمروعاص در سايه كعبه نشسته بود و در آن ميان ، امام حسين (ع) را ديد كه بـه سـوى كـعـبـه مـى آيـد. بـه اطـرافـيـانـش گـفـت : (ايـن مـرد، امـروز نـزد اهـل آسـمـان ، مـحـبـوب تـريـن فـرد روى زمـيـن اسـت .) بـا ايـن حال ، آنان بر لجاجت و عناد خود نسبت به اهل بيت (ع) ، پاى مى فشردند.
نـقـل اسـت كـه چـون اهل بيت امام حسين (ع) را همراه سرهاى مقدّس شهيدان به شام آوردند، پيرمردى بـه آنـان نـزديـك شـد و گفت : (خدا را سپاس كه مردان شما را كشت و مردم را از شر آنان رهايى بخشيد و اميرالمؤ منين ، يزيد، را بر آنان پيروز ساخت .) در اين هنگام ، امام سجّاد (ع) او را مخاطب سـاخـت و فـرمـود: آيـا در قـرآن آيـه (قـُلْ لا اَسـْاءَلُكـُمْ عـَلَيـْهِ اَجـْراً اِلا الْمـَوَدَّةَ فـِى الْقـُرْبـى) (٢٠٠) را خوانده اى ؟) پيرمرد گفت : (آرى ، خوانده ام .)
امـام فـرمـودنـد: (اى پـيـرمـرد، (قـربـى) مـايـيـم . آيـا آيـه هـاى بـيـسـت و شـشم سوره اسراء و چـهـل و يـكـم سـوره انـفال را خوانده اى ؟) پيرمردگفت : (آرى ، خوانده ام .) امام فرمود: (منظور از قـربـى در ايـن آيـات نـيـز ماييم . آيا آيه (اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يـُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً) (٢٠١) را خوانده اى ؟) پيرمرد گفت : (آرى ، خوانده ام .) امام فرمود: (اى پـيـرمـرد، اهـل بـيـت پـيـامـبـر مـايـيـم . بـه حـق جـدّم رسـول خـدا، ايـن آيـات دربـاره مـا نـازل شـده است !) پيرمرد با شنيدن سخنان امام سجّاد (ع) توبه كرد و چون اين خبر به يزيد رسيد دستور داد او را به قتل رسانند. (٢٠٢)

عبرت هاى اخلاقى

(ايـمـان) و (عـمـل صـالح) دو واژه ارزشـمـنـد قـرآنى اند كه تقريباً در شصت و دو آيه در كنار يـكـديـگـر آمـده انـد. قـرآن مـجيد، همه انسان ها را در خسران و زيان مى داند جز كسانى كه ايمان آورنـد و كـارهـاى شايسته انجام دهند و يكديگر را به حق و صبر سفارش كنند. (٢٠٣) جـامـعـه اسـلامـى تـا آن گـاه كـه از ارزش هـاى الهـى پـاسـدارى كـنـد و بـر عـبـادت و عـمل صالح و اخلاق نيكو و معنويات ارج نهد، در صراط مستقيم حركت مى كند و مورد عنايت و انعام الهـى اسـت ، و در غير اين صورت ، يا در گروه (مغضوبين) و يا (ضالّين) در خواهد آمد كه هر دو گـروه از صـراط مستقيم الهى بيرونند. حادثه عاشورا نشان داد كه ارزش هاى اخلاقى جامعه به گونه اى چشمگير كاهش يافته است و عموم مردم به پيروى از حاكمان فاسد به ضد ارزش ها روى آورده اند. قرآن مجيد از اين حقيقت تلخ چنين ياد مى كند:
(فـَخـَلَفَ مـِنْ بـَعـْدِهـِمْ خـَلْفٌ اَضـاعـُوا الصَّلوةَ وَ اتَّبـَعـُوا الشَّهـَواتِ فـَسـَوْفَ يـَلْقـَوْنـَ غَيّاً) (٢٠٤)
آن گـاه ، پـس از آنـان جـانـشـيـنانى بر جاى ماندند كه نماز را تباه ساختند و از هوس هاپيروى كردند، و به زودى [سزاى] گمراهى [خود] را خواهند ديد.
درآيـه پـيـش ، سـخـن از پيامبران پاك و ذريه صالح آنان و نعمت يافتگان الهى رفته است كه همواره با عبادت و ذكر و سجده و گريه ، درحال عبادت و نيايش با خداى بزرگند و اين ، طريق انـسـانـيـت و بـهـتـريـن گـونـه عـمـل صالح است و در اين آيه ، خداوند خبر مى دهد كه برخى از جانشينان آن عابدان صالح ، كسانى بودند كه رسم جانشينى را به جاى نياوردند و ارزش هاى الهـى را فـرامـوش كـردنـد. مـصـداق كـامـل ايـن ارزش هـا نـمـاز اسـت كـه پـايـه عـبـوديـت حق است . (٢٠٥)
از ابوسعيد خدرى نقل است كه پيامبر (ص) پس از تلاوت اين آيه فرمود:
شصت سال ديگر، كسانى خواهند آمد كه نماز را چنين تباه مى كنند و در پى شهوات مى روند... و اينان ، قرآن را تلاوت مى كنند، ولى قرآن از حنجره آنان فروتر نمى رود. (٢٠٦)
درباره تباه ساختن نماز، در فصل پيش اندكى سخن گفته شد. به نمونه زير دقت كنيد: پس از آن كـه مـعـاويه بر اوضاع چيره شد، به سوى كوفه رفت و در نخيله ، نماز جمعه اقامه كرد و در خـطـبه ها گفت : (به خدا سوگند، من با شما نجنگيدم تا نماز بخوانيد و روزه بگيريد و حج بـه جـاى آوريـد و زكـات بـدهـيـد! من تنها از آن رو با شما جنگيدم كه بر شما حكومت كنم و بر خلاف ميل شما به خواسته ام رسيدم .) (٢٠٧)
در اوايل نيمه قرن دوم ، بنيان هاى اخلاقى جامعه به كلى ويران شده بود و مسلمانان از درون و بـرون در شـعـله هـاى خـانـمـانـسـوز فـسـادهـاى اخـلاقـى مـى سـوخـتـنـد و رذايـل اخـلاقـى بـسـان سرطان ، سراسر زندگى فردى و اجتماعى آنان را تسخير كرده بود و راهـى را پيمودند كه با اهداف و آرمان هاى والاى شريعت مقدّس اسلام در تضاد بود. علّت اصلى ايـن تـبـاهـى و واپـس گـرايـى حـكـومـت امـوى بود؛ چنان كه اميرمؤ منان (ع) مى فرمايد: (اَلنّاسُ بِاُمَرائِهِمْ اَشْبَهُ مِنْهُمْ بَِّاب ائِهِمْ) (٢٠٨)
مردم ، بيش از آنچه به پدرانشان شبيه باشند، به رهبرانشان شبيه اند.
مردم همان راهى را مى رفتند كه حكومت فاسد برايشان ترسيم كرده بود و نمودار رفتارى آنان يـزيـد بـود؛ كـسـى كـه امـام حـسـيـن (ع) او را فاسق ، شرابخوار، آدمكش ، و متظاهر به فسق مى خواند. (٢٠٩)
رهـبـر ژرف انـديش انقلاب اسلامى ، حضرت آيت اللّه خامنه اى درباره چنين حكومت هايى ، كه بر مـعيارهاى ضد اخلاقى و شيطانى بنا شده اند، مى فرمايد: هر كس كه دنيا طلب تر، شهوتران تـر و بـراى بـه دسـت آوردن مـنافع شخصى ، زرنگتر و باصدق و راستى بيگانه تر است ، سركار مى آيد. آن وقت ، نتيجه اين مى شود كه امثال عمر بن سعد و شمر و عبيدالله بن زياد مى شـوند رؤ سا و مثل حسين بن على (عليهما السلام) به مذبح مى رود و در كربلا به شهادت مى رسد اين يك حساب دو دو تا چهار تاست ! كسانى كه دلسوزند نبايد بگذارند معيارهاى الهى در جـامـعـه عوض بشود. اگر معيار تقوا در جامعه عوض شد، معلوم است كه بايد خون يك انسان با تقوايى مثل حسين بن على (ع) ريخته بشود. اگر زرنگى و دست و پا دارى در كار دنيا و پشت هم انـدازى و دروغـگـويـى و بـى اعـتنايى به ارزش هاى اسلامى ملاك قرار گرفت ، معلوم است كه كـسـى مـثـل يـزيـد بـايـد در راءس كـار قـرار بـگـيـرد و كـسـى مثل عبيدالله بايد شخص اول كشور عراق بشود. (٢١٠)
بى بند و بارى اخلاقى در حكومت هاى ستمگر ابعادى پر دامنه دارد و بى شمار است . آنچه در زير مى آيد، تنها گوشه اى از مفاسد آن روزگار است كه بايد از آن عبرت گرفت.
١ ـ فساد و فحشا:
تـربـيـت درسـت ديـنـى و روابـط مـشـروع خـانـوادگـى ، سـهمى بسيار ارزنده در سلامت اجتماع ، آزادگـى مـردم و رونـد الهـى نـظـام حكومتى دارد. انحرافات اخلاقى ، با ناموس طبيعت و شريعت ناسازگارند و بنيادهاى اخلاقى و انسانى را ويران مى كنند و هميشه ابزارى در دست حكومت هاى استبدادى بوده اند و دستگاه اموى به سختى بدان ها آلوده بوده است.
بـنـابـر گـواهى تاريخ ، خانه ابوسفيان ، مركز فساد و فحشا بوده و هند، همسر ابوسفيان و مادر معاويه ، از زنان بد نام آن زمان بوده است و معاويه جز ابوسفيان ، به چهار نفر ديگر نيز منسوب بوده كه با هند، زنا كرده بودند. (٢١١)
زيـاد بن ابيه ، كه از استانداران خونخوار معاويه بوده ، پدرى مشخص نداشته است و چنان كه پـيـشـتـر گـذشـت ، مـعـاويـه او را بـه پـدر خـويـش ابـوسـفـيان ، منسوب كرد و بر خلاف حديث رسول اكرم (ص) او را برادر خود خواند. اين كار معاويه از آن رو بود كه شخص باده فروش و فـاسـدى بـه نـام ابو مريم سلولى گواهى داد كه ابوسفيان با سميّه ، مادر زياد، زنا كرده و زياد ثمره آن عمل نامشروع است . اين گواهى در مسجد و با حضور مردم انجام گرفت و معاويه با استناد به سخنان ننگين ابو مريم ، زياد را پسر ابوسفيان خواند. (٢١٢)
فـرزند زياد، عبيدالله ، نيز نتيجه زنا بوده است ؛ چنان كه امام حسين (ع) آن دو را (ناپاك پسر ناپاك) مى خوانده است . رسوايى هاى عشقى يزيد نيز روى تاريخ را سياه كرده و لكه ننگى ديگر بر پيشانى حزب اموى نهاده است . ابن قتيبه دينورى در اين باره مى نويسد:
يـزيـد عـاشـق زنـى شـوهـردار شـد بـه نـام اريـنـب دخـتـر اسـحـاق ، كـه زنـى بـا كـمـال ، شـريـف و ثـروتـمند و همسر عبدالله بن سلام بود. چون معاويه از عشق يزيد بدو آگاه شد، با مكر و حيله و صحنه سازى ، عبدالله بن سلام را فريفت تا همسر خود، ارينب را طلاق دهد. او تا تمام شدن عدّه طلاق ، عبدالله را در شام نگاه داشت و به او وعده ازدواج با دختر خود را داد. پـس از تـمـام شـدن عـدّه ارينب ، فردى به نام ابودردا، ماءمور شد كه به مدينه رَوَد و ارينب را بـراى يـزيـد خواستگارى كند. او وارد مدينه شد و در اين زمان ، داستان عشق يزيد و طلاق ارينب بر سر زبان ها بود. ابودردا به محض ‍ ورود به مدينه ، خدمت امام حسين (ع) رسيد و چون امام از ماجرا آگاه شد، چاره اى انديشيد و اين دزدى ناموسى انجام نگرفت . (٢١٣)
نـقل است در روز عاشورا ده نفر داوطلب شدند و بر بدن پاك امام حسين (ع) با اسب تاختند. سپس نـزد ابـن زيـاد آمـدنـد و جـايـزه اى نـاچـيـز گـرفـتند. ابوعمر زاهد مى گويد، نسب آن ده نفر را بررسى كرديم ، همه فرزند نامشروع بودند. (٢١٤)
٢ ـ حرامخوارى :
روابـط درسـت اقـتـصـادى از پايه هاى مهمّ اديان الهى و حكومت اسلامى و جامعه دينى است و روى آوردن بـه روابـط اقتصادى نا مشروع ، نشانه بيمارى جامعه و تباهى افراد است و اين بيمارى در روزگار امام حسين (ع) آشكارا خودنمايى مى كند. چون امام حسين (ع) در روز عاشورا كوشيد تا بـا نـصـيـحـت و موعظه سپاه كفر را از زشتكارى شان آگاه كند و از ادامه راهى كه در آن لغزيده اند، بازدارد، آنان با غوغا و جنجال ، مانع رسيدن صداى امام به گوش خود شدند. امام حسين (ع) رو بدانان كرد و فرمود:
(كـُلُّكُمْ عاصٍ لاَِمْرى غَيْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلى فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرامِ وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَيْلَكُمْ اَلا تَنْصِتُونَ؟ اَلاتَسْمَعُونَ؟) (٢١٥)
همه شما فرمان مرا سرپيچى مى كنيد، به سخنم گوش فرا نمى دهيد؛ زيراشكمهايتان از حرام پرشده و بر دل هايتان مهر خورده است . واى بر شما چرا ساكت نمى شويد؟ چرا نمى شنويد؟!
گـرد آوردن مـال و ثـروت از راه نـامـشـروع و حـرامـخـوارى ، بـر عـقـايـد، اخـلاق و اعمال آدمى تاءثيرى بسيار زيانبار دارد و راه سعادت و خير و فلاح را بر او مى بندد و چنان او را سـرگرم دنيا و سرسپرده شيطان مى كند كه حتى حاضر نمى شود به سخنان عبد صالح و حجّت خدا گوش فرادهد و در برابر از ناپاكانى چون يزيد، عبيدالله و عمر سعد، بدون چون و چرا فرمان مى بَرَد.
چـنان كه گذشت حيف و ميل بيت المال از زمان عثمان به بعد در دستگاه خلافت رواجى بسيار يافت و خـلفـا از ايـن رهـگـذر فرياد اعتراض بسيارى افراد را خاموش ساختند و افرادى بسيار را با خـود هـمـراه كـردنـد و يـزيـد نـيـز بـا اسـراف و تـبـذيـر و دسـت بـردن در بـيـت المـال ، حـكومت خويش را سامان مى داد و حاتم بخشى هايش در منابع تاريخى بسيار مشهور است . (٢١٦)
آنان كه به دستور يزيد به جنگ امام حسين (ع) برخاستند، همگى به حرامخوارى آلوده بودند و ايـن خـصـلت شـيـطـانـى بسان سرطان ،چشم و دل و انديشه آنان را در هم نورديده و نقش حقيقت و صـداقـت را از ذهـنشان زدوده بود. نقل است كه چهار نفر از خواص جبهه حق در نزديكى كوفه به امـام پـيـوسـتـنـد. امـام اخـبـار كـوفـه را از آنـان پـرسـيـد. در پـاسـخ گـفـتـنـد: رؤ سـاى قـبـايـل و سـرشـناسان شهر، رشوه هايى كلان گرفته اند و به سختى از بنى اميه حمايت مى كـنـنـد و امـيـد نـمـى رود مـددى بـه شـمـا رسـانـنـد. امـّا مـردم ، گـرچـه در دل به شما علاقه مندند، به روز حادثه بر شما شمشير خواهند كشيد. (٢١٧)
٣ ـ ناسزاگويى و بى حرمتى :
در آيين پاك اسلام ، جان و مال و ناموس و آبروى مؤ من از حرمتى ويژه بر خوردار است و هيچ كس در هيچ شرايطى حق ندارد بدو بى حرمتى كند.
امام صادق (ع) مى فرمايد:
(لِلّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ فـى بـِلادِهِ خـَمـْسُ حـُرَمٍ؛ حُرْمَةُ رَسُولِ اللّهِ (ص) وَ حُرْمَةَُّالِ الرَّسُولِ وَحُرْمَةُ كِت ابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ حُرْمَةُ كَعْبَةِاللّهِ وَ حُرْمَةُ الْمُؤْمِنِ) (٢١٨)
مـمـلكـت خـداونـد بـزرگ را پـنـج حـريـم اسـت : حـريـم پـيـامـبـر (ص) و حـريـم آل پيامبر و حريم كتاب خداى بزرگ و حريم كعبه الهى و حريم مؤ من.
بـا ايـن حـال ، در حـكـومت بنى اميه و واقعه عاشورا حرمت همه اين حريم ها شكسته شد، به ويژه حرمت آل رسول و حضرت امام حسين (ع) . مزدوران بنى اميه در روز عاشورا، مردانه و محترمانه با حـزب اللّه نـجـنـگـيـدنـد، بـلكـه ناسزا گويى و بى حرمتى را به اوج رسانيدند و هيچ يك از رفـتـارشـان رنـگ و بـويـى انـسـانـى نـداشت . آن گاه كه امام حسين ٧ بر اثر شدت جراحات ، زمينگير شد، مالك بن نسر، نزد حضرت آمد با ناسزا گويى شمشير بر سر آن حضرت فرود آورد؛ چونان كه كلاه خود را دريد و به سر مقدس ‍ رسيد. (٢١٩)
شـمـربـن ذى الجـوشـن در كشاكش نبرد، به خيمه امام حسين (ع) هجوم آورد و با نيزه آن را دريد و فـريـاد زد: (آتـش بـيـاوريـد تـا اهـل ايـن خـيـمـه را بسوزانم !) آن نابخردان پس از كشتن امام و اصـحـابـش ، پيكرهاى پاكشان را مثله كردند، لوازم انفرادى ، حتى لباس ها، عمامه و چكمه ها را بـه غـارت بـردنـد و پـيراهن كهنه بى قيمتى را نيز كه امام در زير لباس هايش پوشيده بود به يغما بردند. (٢٢٠)
ايـن حـرمـت شـكـنـى در حـالى صـورت مـى گـرفـت كـه سپاهيان يزيد خود را مسلمان و پيرو آيين مـحـمـد (ص) مـى دانـسـتـند. سنان بن انس در كنار پيكر غرقه به خون امام از اسب پايين آمد و با نهادن شمشير بر گلوى آن حضرت ، با گستاخى گفت : (به خدا سوگند مى دانم كه تو پسر پـيـامـبـرى و پـدر و مـادرت بـهـتـريـن مـردم بودند و سرت را از بدنت جدا مى كنم !) و چنين نيز كرد. (٢٢١)
نقل است كه يزيد ملعون در حضور امام سجاد (ع) و باز ماندگان شهيدان ، خطيب دربارى خويش را فرمان داد تا به منبر برود و امام على (ع) و فرزند والا مقامش امام حسين (ع) را ناسزا گويد. او نيز بر فراز منبر رفت و چنين كرد و سپس معاويه و يزيد را ستود تا اين كه امام سجاد (ع) بى تـاب شـد و فـريـاد بـرآورد: (اى خطيب ! عذاب آفريدگار را به خشنودى آفريده اى خريدى و جاى خويش را در دوزخ بر نهادى !) (٢٢٢)
٤ ـ كشتن زنان و كودكان :
رحـم آوردن بـر زنـان و كـودكـان و مـعـاف كـردن آنـان از جـنـگ و كـشـتـار، يـكـى از اصـول آيـيـن جـوانـمـردى اسـت . ولى در واقـعـه كـربـلا ايـن اصـل نـيـز نـاديـده گـرفـتـه شـد و گـرگـان بـنـى امـيـه زن و كـودك را نـيـز در مـعـركـه به قتل رساندند.
قـاسـم و عـبـدالله ، فـرزنـدان امـام حـسـن (ع) بـودنـد كـه هـمـراه اهـل بـيـت امـام حـسـيـن (ع) در كـربـلا حضور داشتند و به سبب علاقه به امام حسين (ع) ، هر يك در مـقطعى از جنگ خود را به ميدان رساندند تا از آن حضرت دفاع كنند، ولى به گونه اى فجيع بـه دسـت مـزدوران بـنـى امـيـه بـه قـتـل رسـيـدنـد در حـالى كـه هـنـوز بـه سـن بـلوغ نرسيده بـودنـد. (٢٢٣) امـويـان حـتـى بـه كـودك شـيـرخـوار امـام حـسـين (ع) نيز رحم نكردند. نـقـل اسـت كـه آن حضرت در آخرين لحظه ها به خيمه ها نزديك شد و به خواهرش ‍ حضرت زينب (س) فـرمود: (فرزند كوچكم را بياور تا با او وداع كنم !) وقتى كودك را آوردند، امام او را در آغـوش گـرفـت و مـى خـواسـت بـبـوسـد، ولى پـيـش از آن ، حـرمـلة بـن كـاهـل ، تيرى به گلوى كودك زد و آن را پاره كرد. امام (ع) مشت خويش را زير خون گلوى كودك گـرفـت و سـپس آن را به آسمان پاشيد و از بى عاطفگى و درندگى دشمن به خدا پناه برد و عـرض كـرد: (چـون در مـنظر تو چنين مصيبتى روى داد تاب آوردم .) امام باقر (ع) در اين باره مى فـرمـايـد: (از خـون طـفـل شـيـرخـوار، قـطـره اى بـه زمـيـن نـچـكـيـد.) (٢٢٤) طـبـرى نـقـل كـرده اسـت كـه همسر يكى از شهيدان كربلا بر بالين شوى شهيدش حضور يافت ، خاك و خـون را از چـهـره اش زدود و گـفـت : (بـهـشـت بر تو گوارا باد!) چون شمر بن ذى الجوشن اين مـنـظـره را ديـد، غـلامـى را فـرمـان داد كـه آن زن را بـه قـتل برساند. او نيز عمودى بر سر آن بانوى باوفا كوبيد، سرش را شكافت و بدين سان ، او در كنار پيكر همسر شهيدش ‍ به شهادت رسيد. (٢٢٥)
٥ ـ ذلّت پذيرى :
عزّت و سربلندى از ويژگى هاى جامعه اسلامى است و قرآن مجيد در اين باره مى فرمايد:
(وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ) (٢٢٦)
همانا عزّت از آن خدا و پيامبرش و مؤ منان است.


۵
عوام و خواص در حادثه عاشورا

مـنـبـع عـزّت و سرافرازى مسلمانان ، خداى متعال است و پيامبر (ص) مظهر عزّت از رهگذر اطاعت و عـبـوديت خداست و جامعه اسلامى تا پيرو و مطيع دين است ، عزّتمند و سرافراز است و هر قدر از مـنـبع عزّت دور شود، به ذلت و زبونى روى مى نهد و چنين رخداد ناميمونى در حادثه عاشورا، آشـكارا نمايان شد و مردم به جاى تاج عزّت بر سر، طوق ذلّت بر گردن نهادند و بردگان بـى چـون و چـراى حـكومت اموى شدند و همه آنان ، جز امام حسين (ع) و يارانش ، بيعت با يزيد را پذيرفتند و دين و دنياى خويش را فداى دنياى بنى اميه كردند.
زهـيـر بـن قـيـن ، يـار سـلحـشـور و سـرفـراز امـام ، در روز عاشورا لحظه هايى پيش از شهادت افتخارآميز خود از فرجام نكبت بار مردم در سايه حكومت شوم بنى اميه چنين سخن گفت:
مـا شـمـا را بـه يـارى دودمان پيامبر (ص) و رها كردن طاغوت فرامى خوانيم . اين را بدانيد كه شـمـا از آن دو جـز تباهى زندگى چيزى نخواهيد ديد، آنان چشمان شما را از حدقه بيرون خواهند آورد و دسـت و پـايـتـان را قـطـع خواهند كرد و پيكرهاى مثله شده شما را بر درختان خرما به دار خواهند آويخت و نخبگان و مفسرانتان را به قتل خواهند رساند؛ چنان كه با حجر بن عدى و يارانش و هانى بن عروه و امثال او چنين كردند. (٢٢٧)
و امام حسين (ع) در نامه اى به سران كوفه مى فرمايد:
رسـول خـدا (ص) در زمـان حـياتش فرمود: (هر كس پادشاه ستمگرى را ببيند كه حريم خدا را مى شكند و پيمان او را زير پا مى نهد و با سنت پيامبر خدا مخالفت مى ورزدو در حكومتش با گناه و دشـمـنـى حـكـم مـى رانـد و بـا ايـن حـال بـا گـفـتـار و كـردارش تغييرى در جامعه پديد نياورد، برخداست كه او را در بدترين مكانها [دوزخ] جاى دهد. (٢٢٨)
٦ ـ بى عاطفگى :
گـرچـه در طـول زمـان و عـرض زمـيـن هـر جـا جـنـگـى اتـفـاق افتاده ، يك يا دو طرفِ درگير بر بـاطـل بـوده انـد، ولى بـه هر حال پديده جنگ جزو ضروريات زندگى بشر شده كه تا كنون گـريـزى از آن نـبـوده اسـت . امـّا جنگجويانى نيز در تاريخ بوده اند كه درميدان جنگ نيز رسم جـوانـمـردى و انـسـانـيت را به جا آورده اند و هرگز شرافت و مروت را در ميدان ،سر نبريده اند ولى آتـش افـروزان بـنـى امـيـه ، در جـنگى ناخواسته و نابرابر، كه بر پاكترين انسان هاى جـهـان تـحـمـيـل كـردنـد، همراه با امام حسين (ع) و يارانش ، عاطفه و مردانگى و مروت و انسانيت و شرافت را نيز به مسلخ بردند و سربريدند و بى عاطفه گى و سنگدلى و درندگى را زنده كـردنـد. بـه راسـتى هيچ قلمى تاب نماياندن آن همه جنايت را ندارد كه در كربلا پديدار شد. آنچه در زير مى آيد، تنها گوشه اى از آن است.
نـقـل اسـت ، بـا ايـن كـه شـمـار مردان جنگى جبهه امام حسين (ع) به صد نفر نمى رسيد، سپاهيان يـزيـد در حـدود سـى هـزار نـفـر بـودنـد كـه ايـن ، نـشـان دهـنـده نـابـرابـرى در آن جـنـگ اسـت . (٢٢٩) هـمـچـنـيـن بـا ايـنـكـه زنـان و كـودكان نيز در ميان ياران امام حسين (ع) بودند، يزيديان حدود سه شبانه روز آب را بر خيمه هاى امام حسين (ع) بستند. (٢٣٠)
يزيديان ، پس از پيروزى ، بدن پاك همه شهيدان را در پيش چشم زنان و كودكان مثله كردند و سـرهـاى مـقـدس آنـان را بـر نـيـزه بـردنـد و هـمـراه اسـيـران آل پيغمبر (ص) در شهرها و روستاها گردانيدند.
يـزيـديـان ، بازماندگان شهيدان كربلا را با وضعى بسيار رقّت بار، بر شتران بى جهاز سـوار كـردنـد و هـمـچـون اسـيـران نـامـسـلمـان بـراى تـمـاشـاى مـردم بـه بـسـيـارى از شـهـرها بردند. (٢٣١)
هـمـچـنـيـن عـصـر عـاشـورا، خـيمه ها را ـ كه تنها پناهگاه داغديدگان جبهه توحيد بود ـ به آتش كشيدند و آنان ، شب يازدهم محرم را بدون هيچ سرپناهى در ميان انبوه دشمنان به سر بردند.
عمر سعد، در روز يازدهم محرم ، پس از دفن كشته هاى جبهه خود، پيكر پاك و مثله شده شهيدان را بـر جـاى نـهـاد و بـه سـوى كـوفـه حـركـت كـرد. پـس از آن كـه اهـل بـيت (ع) را به عنوان اسيران جنگى به مجلس عبيدالله بن زياد آوردند، آن نابخرد به آنان بى احترامى و پرخاش كرد و حتى بر آن شد تا حضرت زينب (عليهاالسلام) و امام سجاد (ع) را به شهادت برساند كه توسط اطرافيانش از انجام چنين جنايتى منصرف شد.
وقـتـى بـازمـانـدگـان شـهـيدان كربلا وارد مجلس يزيد شدند، همه را با طناب بسته بودند و يـزيـد در حـالى كـه اشـعارى كفرآميز زمزمه مى كرد، با چوبدستى بر لب و دهان امام حسين (ع) مـى نـواخـت . ابـو بـرزه اسـلمـى بـه اين كار زشت اعتراض كرد، و فرياد زد: (واى بر تو اى يزيد! آيا با چوب بر دهان حسين مى زنى ؟! من با چشم خود ديدم كه پيامبرلبان او و برادرش حـسـن را مـى بـوسـيـد و مـى فـرمـود: (ايـن دو، سـروران اهل بهشتند، خدا لعنت كند كشندگانشان را!)
هـمـچـنـيـن نـقـل اسـت كـه عبيدالله بن زياد دستور داد دست و پا و گردن امام زين العابدين (ع) را زنـجـير كنند با اين كه آن بزرگوار در كربلا به بيمارى سختى دچار شده بود و هنگامى كه وارد كوفه شد، ايام نقاهت خود را مى گذراند. (٢٣٢)
٧ ـ ترس نابجا:
زنـدگـى آدمـى بـه گـونـه اى اسـت كـه گـاه از سوى برخى انسان ها يا پديده هاى طبيعى در مـعـرض خـطـر قـرار مـى گـيـرد و اگـر فـرد بـا تـدبـيـر و شـهـامـت ، از جـان و مـال و آيـيـن خـويـش دفـاع نـكند، آسيب هايى جبران ناپذير بدو مى رسد. دست توانمند آفرينش بدين منظور، قوّه غضب را در انسان آفريده تا در برابر انواع خطرها از خويشتن دفاع كند.
در رويـداد كـربـلا بـيـشـتـر مـردم از ايـن نعمت الهى سود نبردند و در برابر ارعاب حكومت اموى تـسـليـم شـدنـد و از يـارى رسـانـدن بـه حق بازايستادند. تاريخ نويسان آورده اند كه روزى عبيدالله بن زياد، اشراف كوفه را گرد آورد و خطاب به آنان گفت : (آنان را كه از ما پيروى مـى كـنند وعده دهيد و نافرمانان را از سپاهيان يزيد ـ كه از شام خواهند آمد ـ بترسانيد.) اشراف نيز رفتند و خويشان و نزديكان خود را از سپاه خيالى شام بيم دادند و از گرد مسلم پراكندند و تـرس نـابـجاى آنان سبب شد كه نيرنگ عبيدالله كارگر افتد و انبوه جمعيتى كه با مسلم بيعت كـرده بودند، همگى بر بيعت خويش پاى نهند و فرستاده امام حسين (ع) را در برابر عبيداللّه و يارانش تنها گذارند. (٢٣٣)
٨ ـ فروش دين به دنيا:
اين پديده شوم بسان آفتى زيانبار از ديرباز دينداران را تهديد كرده است . قرآن مجيد از آن ، بـا تـعـبـيـرهـايـى چون (فروش هدايت به ضلالت) ، (فروش آخرت به دنيا) ، (فروش مغفرت الهى به عذاب) ، (فروش ايمان به كفر) و (فروش آيات الهى به بهاى ناچيز) ياد كرده است (٢٣٤) و ضمن توبيخ و نكوهش گناهكاران ، مؤ منان را از آن باز داشته است ؛
چنان كه مى فرمايد:
(وَ لا تَشْتَرُوا بِاياتى ثَمَناً قَليلاً وَ اِيّاىَ فَاتَّقُونِ) (٢٣٥)
آيات مرا به بهاى اندك نفروشيد و از من بهراسيد.
قـرآن هـمـچـنـيـن ، از كـسانى چون بنى اسرائيل ، بلعم بن باعورا و منافقان ، سخن مى گويد و رفـتـار و ويژگى هاى زشت آنان را برمى شمارد تا مايه عبرت مؤ منان شود و مانند آنان ، دين خويش را به دنيا نفروشند.
با اين همه ، بسيارى از مسلمانان ، به ويژه در زمان حادثه كربلا، به چنين ورطه اى لغزيدند و در حـالى كـه آخـرت خـويش را تباه ساختند، دنيايى نيز به چنگ نياوردند. امام حسين (ع) از اين حقيقت تلخ اين گونه ياد مى كند:
(اِنَّ النـّاسَ عـَبـيـدُ الدُّنـيـا وَالدّيـنُ لَعِقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مادَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ) (٢٣٦)
هـمانا مردم بندگان دنيايند و دين ، لقلقه زبان آنان است و تا زمانى كه معاششان دررونق است ، گرد دين مى گردند و آن گاه كه سختى ها روى آورد، دينداران اندكند.
اين آزمايش و ابتلا در عاشورا به گونه آشكار و گويا، دينداران راستين را از بردگان شكم و شـهـوت ، و خـداپـرسـتـان را از دنـيـا پـرسـتان جدا ساخت . پيش از آن كه عبيداللّه بن زياد به كـوفـه آيـد، حدود هجده هزار تن با مسلم بن عقيل بيعت كردند. پس از روى كار آمدن عبيدالله مردم سـسـت شـدنـد و بـا بـاز شـدن سـركـيسه درهم و دينار، جملگى دين را رها كردند و برده يزيد شدند.
در تـاريـخ آمده است ، عبيدالله مردم را در مسجد كوفه گرد آورد و خطاب به آنان گفت : (مردم ! شـمـا دودمـان ابـوسـفـيـان را آزموده ايد آنان را همان گونه كه دوست مى داريد، يافته ايد! اينك امـيـرمـؤ منان يزيد، كه او را به حسن سيرت و احسان به رعيت مى شناسيد... بندگان را بزرگ مى دارد و جملگى را با ثروت بى كران بى نياز مى سازد و برحقوق شما صد دينار افزوده اسـت و بـه مـن دسـتـور داده كـه بـه شـمـا پرداخت كنم و در برابر شما به جنگ دشمنش حسين (ع) بـرويـد پس ، گوش به فرمان باشيد!) آن گاه به اردوگاه در نخيله رفت و به سازماندهى سـپـاهـيـان پرداخت (٢٣٧) و چنان كه ياد كرديم ، سى هزار نفر زير پرچم كفر گرد آمدند و استوانه ديانت را به مسلخ بردند.
مـزدوران بنى اميه ، از فرماندهان ارشد گرفته تا سربازان ، همگى به اميد گذران زندگى و جـيـره خـوارى و مـزدورى بـه كـربـلا رفـتـنـد. نـقـل اسـت ، سـنـان بـن انـس ، پـس از قـتـل امـام حـسـيـن (ع) ، بـر اسب خويش سوار شد و با شتاب نزد عمر بن سعد رفت و فرياد زد: اَوْقِرْ (رِكابى فِضَّةً وَ ذَهَبا
اَنَا قَتَلْتُ الْمَلِكَ الْمُحَجَّبا
قَتَلْتُ خَيْرَ النّاسِ اُمّاً وَاَبا
وَخَيْرَهُمْ اِذْ يُنْسَبُونَ نَسَبا) (٢٣٨)
چـنـان طـلا و نقره به پايم بريز تا به ركاب اسبم برسد چرا كه من پيشواى بسيار محترمى را كشته ام ، كسى را كشته ام كه پدر و مادرش بهترين مردم بودند و بهترين مردم از نظر حسب و نسب بود.

عوام و خواص در حادثه عاشورا پيش از دست يابى بشر به فنّاورى و سلاح هاى كشتار جمعى ، نيروى انسانى در سياست و جنگ سـهـمـى بـسـيـار مـهم بر عهده داشت . هر گروهى كه از نيروى انسانى قوى و كار آمد و باوفا برخوردار بود، در جنگ پيروز مى شد و شكست از آنِ جبهه اى بود كه از چنين نيرويى بى بهره بود و نيروهاى عادى نقش درجه دوم را ايفا مى كردند. بدين ترتيب جامعه به دو گروه (خواص ‍ و عوام) تقسيم گشت.
(خواص) يعنى كسانى كه وقتى يك عملى انجام مى دهند، موضع گيرى مى كنند، راهى را انتخاب مـى كـنـنـد كـه بـر ديـگـران تـاءثـيـر گـذار اسـت و بـيـشـتـر بـر اسـاس فـكـر و تحليل عمل مى كنند.
(عـوام) يـعـنـى كسانى كه خود، صاحب فكر و تحليل و تصميم گيرى نيستند، بلكه تسليم جوّ مـى شـونـد و بـه طـور معمول از خواص ‍ پيروى مى كنند. (٢٣٩) نظر به اينكه هم در جـبـهـه حـق و هـم در جـبـهه باطل ، عوام و خواص وجود دارند، در داستان كربلا چهار گروهِ خواص اهـل حـق ، خـواص اهـل بـاطـل ، عـوام طـرفـدار حـق و عـوام طـرفـدار باطل مورد ارزيابى قرار مى گيرند.

خواص اهل حق

الف ـ قرآن مجيد درباره خواص اهل حق ، تعبيرى رسا دارد و مى فرمايد:
(وَ كـَاَيِّنْ مـِنْ نـَبـِى قـاتـَلَ مـَعـَهُ رِبِّيـُونَ كـَثـيـرٌ فـَمـا وَهَنُوا لِما اَصابَهُمْ فى سَبيلِ اللّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ الصّابِرينَ) (٢٤٠)
و چه بسيار پيامبرانى كه همراهشان توده هاى الهى انبوه ، كار زار كردند و در برابرآنچه در راه خـدا بـديـشـان رسـيـد، سـسـتـى نـورزيدند و ناتوان نشدند و تسليم [دشمن] نگرديدند، و خداوند شكيبايان را دوست دارد.
خـاصـّان حـق طـلب در طـول تـاريـخ ، هـمـواره بـا مـشـعـل بـصـيـرت ، تـاريـكـى هـاى جهل و خرافه را دريده و با تمام وجود از حق و حقيقت دفاع كرده و بر محور اولياى الهى سلسله حق پويان را تداوم بخشيده اند. و حماسه خونين عاشورا، حلقه اى سترگ و جاودان از آن سلسله است كه با همّت هفتاد و دو رادمرد فداكار به وقوع پيوست و رنگ ابديت به خود گرفت . گفته هـا و نوشته ها درباره خواص عاشورا بسيار است و تا قيامت نيز ادامه خواهد يافت . اين رادمردان از ويژگى هايى برخوردارند كه آنان را از ديگران ممتاز مى سازد. در زير كوشيده ايم از اين ويژگى ها به اختصار سخن گوييم:
١ ـ ايمان :
رسـول اكـرم (ص) دربـاره يـكى از ياران خاص خود به نام عمّار ياسر فرمود: عمّار، سراسر، ايـمـان اسـت و ايمان با گوشت و خونش عجين گشته است . (٢٤١)و اين ويژگى در همه يـاران امـام حـسـين (ع) به چشم مى آمد و يكايك آن مردان الهى سرآمد ايمان به خدا و پيامبر (ص) بـودنـد و آنـچـه آنـان را چـون بـراده هـاى آهن به سوى مغناطيس عشق و ايمان فرامى خواند، همين ايـمان آتشين بود: ايمان به خدا، حسين (ع) ، درستى راه ، جهاد با دشمنان خدا و سعادت راستين . در شب عاشورا، امام حسين (ع) در سخنانى ، بيعت خويش را از گردن خويشان و يارانش برداشت و بـه آنـان فـرمـود: (هركس از شما دست يكى از افراد خاندان مرا بگيريد و از مهلكه دور شويد؛ زيـرا هدف اصلى يزيديان من هستم و آنان با شما كارى ندارند.) سخنان رهبر حزب الله ، چون جـرقـّه اى كـه در انـبـار بـاروت افتد، سراپاى آنان را شعله ور ساخت و گويى محكى بود كه عـيـار ايـمـانـشان را هويدا كرد و هر يك با تعبيرى ، عشق و علاقه و ايمان خود را به آن حضرت اعلام كردند و جملگى گفتند:
(اَنـْفـُسَنا لَكَ الْفِدا نَقيكَ بِاَيْدينا وَ وُجُوهِنا، فَاِذا نَحْنُ قُتِلْنا بَيْنَ يَدَيْكَ نَكُونُ قَدْ وَفَيْنا لِرَبِّنا وَ قَضَيْنا ما عَلَيْنا) (٢٤٢)
جانمان فداى تو باد! ما با چنگ و دندان از تو حمايت مى كنيم تا در پيش رويت كشته شويم ؛ در آن صورت به پروردگارمان وفادار مانده ايم و وظيفه خويش به فرجام برده ايم.
حـتى در آن شب ، به محمد بن بشير حضرمى خبر دادند كه پسرش در رى ، اسير دست دشمن شده است و امام (ع) به او فرمود: (من بيعتم را از گردنت برداشتم ، برو و پسرت را آزاد كن .) محمد پاسخ داد: (گرگ هاى بيابان مرا زنده زنده بخورند اگر از تو جدا شوم !) امام (ع) پنج دست لبـاس كـه هـزار ديـنار مى ارزيد به او بخشيد و فرمود: (اين لباس ها را براى آزادى پسرت بفرست .) (٢٤٣)
ايمان و اعتقاد ياران امام چنان استوار بود كه تا آخرين نفس بر باورهاى خويش پاى فشردند و هـرگـز در ايـمـان و راهـى كـه بـرگـزيـده بـودند، دچار ترديد نشدند در حالى كه برخى از مـقـاتـل نـوشـتـه انـد، بـيـش از سـى نـفـر از لشـكـريـان عـمـر بـن سـعـد بـه جـبـهـه حـق گرويدند. (٢٤٤)
٢ ـ بصيرت :
قرآن مجيد خطاب به رسول اكرم (ص) مى فرمايد:
(قُلْ هذِهِ سَبيلى اَدْعُوا اِلَى اللّهِ عَلى بَصيرَةٍ اَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنى) (٢٤٥)
بگو: اين راه من است ، من و پيروانم با بصيرت كامل [ديگران را] به سوى خدا فرامى خوانيم.
اصـحـاب امـام حـسـيـن (ع) از ايـن بـصيرت قرآنى بهره اى كافى داشتند و به وظيفه خويش به خـوبى آگاه بودند ونيك مى دانستند كه چه مى كنند و فرجام كارشان به رستگارى مى انجامد. انـس بن حرث كاهلى صحابى بزرگوار رسول خدا (ص) است . او در روايتى ، كه شيعه و سنى نقل كرده اند، گويد:
روزى در محضر رسول اكرم (ص) بودم . آن حضرت ، حسين (ع) را بر زانوى خود نشانده بود و فـرمود: (اين فرزند من در جايى از سرزمين عراق كشته مى شود. هر كس او را [در آن ايام] مشاهده كند، بايد به يارى اش بشتابد.)
انـس بـا چـنـيـن شـنـاختى با اباعبدالله عليه السلام همراه شد و او را يارى كرد تا به شهادت رسيد. (٢٤٦)
حـبـيـب بـن مـظـاهـر نـيـز از اصـحـاب رسـول خـدا (ص) اسـت . او در سـه جـنـگ صـفـيـن ، جـمـل و نـهـروان ، در ركاب اميرمؤ منان (ع) با دشمنانش جنگيد و از خواص آن حضرت و خازن علوم سرّى ايشان بود. حبيب بن مظاهر بسيار كوشيد تا براى يارى امام ، سپاه گرد آورد و در كوفه بـه يـارى مـسلم بن عقيل شتافت و از دست اندركاران بيعت مردم با مسلم بود. بصيرت ژرف او را در رجزى كه مى خواند به خوبى مى توان باز يافت:
(اَنْتُمْ اَعَدُّ عُدَّةً وَ اَكْثَرُ
وَنَحْنُ اَوْفى مِنْكُمُ وَ اَصْبَرُ
وَ نَحْنُ اَعْلى حُجَّةً وَ اَظْهَرُ
حَقّاً وَ اَتْقى مِنْكُمُ وَ اَعْذَرُ)
يعنى : شما [يزيديان] وسايل و افراد بيشتر داريد، ولى ما با وفاتر و صبورتر از شماييم و ما از حجّتى استوار برخورداريم و با تقواتر و محقتر از شماييم.
او در هـنـگام نبرد نيز بسيار خوش درخشيد و تلفاتى فراوان بر دشمن وارد ساخت . شهادت اين سـردار سـلحـشـور و صـحـابـى عارف ، براى جبهه حق بسيار ناگوار بود؛ چنان كه امام از اين رويـداد بـه خـدا پـنـاه بـرد و فـرمـود: (خـود و اصحاب با وفايم را به حساب خدا گذاشته ام .) (٢٤٧)
قـيـس بـن مسهّر صيداوى در ميان راه مكه و كوفه ، از سوى امام حسين (ع) ماءموريت يافت كه نامه اى بـه مـسلم بن عقيل و شيعيان كوفه برساند. قيس در نزديكى كوفه در كمين ماءموران كوفه افتاد و پيش از اسارت ، نامه امام را نابود كرد تا به دست دشمنانش ‍ نيفتد.
عبيدالله بن زياد از اين كار آگاهانه و جسورانه قيس ، بسيار خشمگين شد و او را مجبور
كـرد تـا بـه منبر رود و به حضرت على و امام حسين (ع) ناسزا بگويد. قيس از فرصت استفاده كرد، به منبر رفت و خطاب به مردم گفت:
مـردم ! حـسـيـن بـن عـلى ، بـهترين خلق خداست ؛ پسر دختر پيامبر است . من فرستاده او به سوى شمايم كه از ميان راه به اينجا آمده ام . به يارى او بشتابيد!
آن گاه عبيدالله و پدرش را لعنت كرد و بر اميرمؤ منان درود فرستاد. عبيدالله ملعون نيز دستور داد او را از بالاى كاخ فرو انداختندو بدين سان به شهادت رسيد. (٢٤٨)
٣ ـ شهادت طلبى :
خـواص اهـل حق در طول تاريخ همواره از جان و مال و دارايى خويش براى برپاداشتن حق و اعتلاى كلمة اللّه گذشته اند. قرآن مجيد از اين ويژگى ارزشمند در ماجراى ساحران زمان موسى ٧ كه با ژرف انديشى به آن حضرت گرويدند، چنين ياد مى كند:
(قـالُوا لَنْ نـُؤْثـِرَكَ عـَلى مـاجـاءَنـا مـِنَ الْبـَيِّنـاتِ وَ الَّذى فـَطـَرَنـا فـَاقْضِ ما اَنْتَ قاضٍ اِنَّما تَقْضى هذِهِ الْحَيوةَ الدُّنْيا) (٢٤٩)
[آنـان بـه فـرعـون] گـفـتـنـد: (سـوگـنـد بـه آن كـسـى كـه مـا را آفـريده ، هرگز تو را بر دلايل روشنى كه [از جانب موسى] براى ما آمده مقدّم نخواهيم داشت . بنابراين هر حكمى مى خواهى بـكـن ! تـو تـنـهـا در مـحـدوده هـمـيـن دنـيـا مـى تـوانـى فـرمـان بـرانـى .) زبـان حـال و مـقـال يـاران امـام حـسـيـن (ع) نـيـز در بـرابـر زورگـويان بنى اميه همين بود. آنان در آن روزگار خفقان و ستم ، از ويژگى ارزشمند شهادت طلبى سود جستند و منطق (پيروزى خون بر شـمـشـيـر) را به نمايش گذاردند و خصم زبون در برابر اين سلاح برنده ، خلع سلاح شد و براى هميشه رسواى تاريخ گشت.
در شـب عـاشـورا، وقـتـى امـام حسين (ع) از قطعه قطعه شدن و شهادت سخن مى گفت و خالصانه بيعت خويش را از يارانش ‍ برداشت ، ويژگى شهادت خواهى آنان چنان به جوش آمد كه سخنانى بـه يـاد مـانـدنـى بـر زبـان آوردنـد. پـيـش از هـمـه حـضـرت ابوالفضل و ديگر برادران و عموزاده هاى او خطاب به امام حسين (ع) گفتند: (خداوندلحظه اى ما را پـس از سـرور و مـولايـمـان بـاقـى نگذارد، زندگى پس از شما براى ما ننگ است .) مسلم بن عـوسـجـه گـفت : (خدا هرگز مرا پس از شما زنده نگذارد. به خدا سوگند، دست از تو بر نمى دارم تـا نيزه ام را در سينه اين نابكاران خرد كنم و با سنگ و شمشير از شما دفاع خواهم كرد و از شما جدا نخواهم شد تا جان دهم . سعيد بن عبدالله گفت : (من تا پاى جان ايستاده ام تا وصيت پـيـامبر (ص) را درباره شما عملى سازم و اگر هفتاد مرتبه مرا بسوزانند و دوباره زنده شوم ، چـنـيـن خـواهـم كـرد تـا چـه رسـد بـه يـك بار كشته شدن !) همچنين زهير بن قين گفت : (اى پسر پيامبر! من دوست دارم هزار بار در دفاع از شما كشته شوم !) ديگر اصحاب امام (ع) نيز سخنانى از اين قبيل بر زبان آوردند (٢٥٠) و همگى مصمّم بودند تا در راه آرمان مقدّس احياى حق و نـابـودى بـاطـل از عـزيـزتـريـن سـرمـايـه خـويـش بـگـذرنـد. افـزون بـر مـردان مـيـانـسال و كهنسال ، جوانان و نوجوانان نيز در آن ميان خوش درخشيدند و شور و شوق آنان به شهادت ، صفا و جلايى ديگر داشت.
حضرت على اكبر (ع) در ميان راه شنيد كه پدر پاكش آيه (اِنّ ا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ) را تلاوت مـى كند. عرضه داشت : (اى پدر! فدايت شوم ، چرا آيه استرجاع مى خوانى ؟) فرمود: (پسرم ! شنيدم هاتفى مى گفت : اين كاروان به راهى مى رود كه مرگ به استقبالش خواهد آمد و من دانستم كـه از كـشـتـه شـدن ما خبر مى دهد.) على اكبر (ع) گفت : (پدر جان ، خدا به شما بدى نمى دهد! مـگـر مـا بر حق نيستيم ؟!) فرمود: (آرى ، ما بر حقّيم به خدايى سوگند كه بازگشت بندگان هـمه به سوى اوست .) گفت : (اى پدر! در اين صورت ، هيچ باكى از مرگ نداريم در حالى كه مـا بـر حـقـّيـم .) فـرمـود: (خـداونـد بـهـتـريـن پـاداش را از سـوى پـدرت بـه تـو عـطـا فرمايد.) (٢٥١) قاسم بن حسن (ع) كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود ـ روز عاشورا خـدمـت عـمـويـش ، امـام حسين (ع) رسيد و رخصت خواست كه به ميدان نبرد رود. امام (ع) رخصت نداد؛ ولى آن نوجوان سلحشور چنان دست و پاى اباعبدالله (ع) را بوسه زد و خواهش كرد كه امام به او رخصت نبرد داد. (٢٥٢)
٤ ـ پرستش و نيايش :
خـاكـسـارى و راهـيـابى به درگاه ايزد منّان و پرستش و نيايش ، محور زندگانى مؤ منان است و آنـان مـى دانـنـد كـه بـدون آن ، هيچ عملى ارزش ندارد و اصحاب امام حسين (ع) از اين ويژگى در حدى والا بهره مى بردند.
دربـاره مـسـلم بـن عـوسـجـه نـقـل اسـت كـه او مـردى شـريـف ، رازدار، عـابـد و اهـل نـيـايـش بـود. (٢٥٣) سـويد بن عمرو نيز پيرمردى شريف و عابد بود كه بسيار نـمـاز مـى گـذارد. (٢٥٤) كنانة بن عتيق از عابدان كوفه بود. (٢٥٥) همچنين سـعـيد بن عبدالله از سران شيعيان كوفه و مشهور به شجاعت و عبادت بود. او در روز عاشورا، وقـتـى امـام حسين (ع) به نماز ظهر ايستاد، خود را سپر آن حضرت قرار داد و از چپ و راست ، آماج تـيـرهـاى دشـمـن قـرار گرفت و با سر و دست و ديگر اعضايش ، باران تير را دفع مى كرد و اجـازه نـمـى داد حـتى يك تير به امام حسين (ع) اصابت كند. پس از اتمام نماز عرضه داشت : (اى پـسـر رسـول خـدا، آيـا وظـيـفـه ام را به نيكى انجام دادم) امام در پاسخش فرمود: (آرى ، تو در بـهـشـت نـيـز پـيـش روى مـن خـواهـى بـود.) سـعـيـد پس از شنيدن پاسخ امام ، به شهادت رسيد. (٢٥٦)هـمـچـنـيـن حـنـظـلة بـن اسـعـد و نـافـع بـن هلال از قاريان بر جسته قرآن بودند. (٢٥٧)
اصـحـاب امام حسين (ع) همگى ، اهل پرستش و تهجّد و راز و نياز با پروردگار بودند؛ چنان كه حبيب بن مظاهر خطاب به سپاهيان يزيد مى گويد:
شـمـا چـه مـردم بـدى هستيد كه به جنگ عترت پيامبر (ع) و عابدان اين مرز و بوم آمده ايد! اينان اهل تهجّد و آمرزش سحرگاهند كه بسيار ذكر خدا مى گويند. (٢٥٨)
اشـتـيـاق بـسـيار عاشورائيان به پرستش و دعا و مناجات سبب شد كه جنگ از عصر تاسوعا به صبح عاشورا بيفتد و اين ، تنها خواسته اى بود كه يزيديان از آنان پذيرفتند و امام حسين (ع) و همه يارانش ، شب عاشورا را هرگز نخوابيدند و تمام شب به مناجات و دعا و تلاوت قرآن و نماز پرداختند و صداى ناله و زارى شان فضاى خيمه ها را عطرآگين كرده بود و صداى خوش ‍ تلاوت قرآن امام حسين (ع) گوش كرّوبيان را نوازش مى داد و عاشقان شهادت پس از اقامه نماز صـبـح بـه امـامـت فـرزنـد پـيـامـبـر (ص) و سـرور جـوانـان اهل بهشت ، آماده جهاد در راه خدا شدند. (٢٥٩)
٥ ـ ايثار:
حـمـاسـه عـاشورا نمايشى از والاترين مرتبه ايثار بود و حماسه آفرينان عاشورايى آزادى و بـيـدارى و رهـايـى جـامعه اسلامى را بر زندگى خويش ترجيح دادند و با ايثار هر چه داشتند، وظـيـفـه ايـمـانـى شـان را بـه انجام رسانيدند. جلوه هاى برجسته ايثار آنان در جاى جاى واقعه كربلا مشعل راه حق پويان است.
در روز عـاشـورا، شـمـر بـن ذى الجـوشـن ، كـه با امّ البنين ، مادر حضرت عباس خويشى داشت ، فـريـاد بـرآورد: (خـواهـر زاده هـاى مـا كـجـايـنـد؟) حـضـرت ابـوالفـضـل (ع) كـه مـنـظـور او را مـى دانـست ،پاسخى نداد. امام حسين (ع) فرمود: (پاسخ او را بـدهـيـد گـرچـه نـابـكـار اسـت .) حـضـرت ابوالفضل (ع) برخاست و گفت : (چه مى گويى ؟) شـمـرگفت : (شما كه از سوى مادر با ما خويشاونديد، در امانيد.) حضرت عباس (ع) بارشادت و مردانگى وايثار فرمود: (لعنت خدا بر تو و بر امان نامه ات ! تو ادعاى خويشى با ما را دارى و به ما امان مى دهى ، در حالى كه پسر پيغمبر در امان نيست ؟!) ديگر برادران او نيز همين پاسخ را به شمر دادند و تصميم گرفتند شهادت در ركاب پسر پيامبر (ص) را بر عافيت اهدايى او ترجيح دهند. (٢٦٠)
هـمـچـنـيـن نـقـل اسـت كه حضرت ابوالفضل (ع) با كشتن شمارى از مزدوران بنى اميه خود را به فـرات رسـانـيـد و مـشـكى را از آب پر كرد. در آن هنگام مشتى آب به دهان خويش نزديك ساخت ، ولى بـه يـاد تـشـنگى امام حسين (ع) افتاد آب ننوشيد و لب تشنه از فرات بيرون آمد و براى رسـانـدن آب بـه خـيمه ها مشغول نبرد شد. (٢٦١) امام سجاد (ع) از ويژگى هاى والاى اخلاقى عمويش عباس (ع) و ايثار و فداكارى اش چنين ياد مى كند: (رَحِمَ اللّهُ الْعَبّاسَ فَلَقَدَّْاثَرَ وَ اَبْل ى وَفَد ى اَخ اهُ بِنَفْسِهِ حَتّ ى قُطِعَتْ يَداهُ) (٢٦٢)
خـداونـد عباس (ع) را رحمت كند. او ايثار كرد و به رنج افتاد و جان خويش را فداى برادرساخت حتّى دست هايش در اين راه قطع شد.
حـر بـن يزيد رياحى ـ كه تا صبح عاشورا جزو فرماندهان يزيد بود ـ در لحظه هاى آغاز جنگ به خواصّ جبهه توحيد و صف ياران امام حسين (ع) پيوست و همچنان كه سوار اسب بود، به امام عرض كرد: (من از كرده خويش پشيمانم و نزد شما آمده ام تا به درگاه پروردگار توبه كنم و جانم را براى شما ايثار نمايم .) امام او را بخشيد و بدو رخصت داد كه به ميدان رود و حرّ پيش ‍ از همه به صف دشمن زد و به سوى بهشت شتافت . (٢٦٣) از منابع تاريخى به دست مـى آيـد كـه در روز عـاشورا، نخست اصحاب و ياران غير هاشمى امام (ع) به ميدان رفتند و سپس نوبت به بنى هاشم رسيد. اين حقيقت نشان دهنده روحيه ايثار و فداكارى آن رادمردان راه خداست ؛ چـنـان كـه ديـر به ميدان رفتن بنى هاشم نيز از ايثار و سلحشورى شان خبر مى دهد، زيرا آنان بـه كـشته شدن خويش يقين داشتند و هر چه زمان مى گذشت ، گرسنگى و تشنگى ، فشار جبهه كفر، ناگوارى شهادت ياران و زخم و آسيب و ديگر مصايب ، سختى و رنج را افزون مى كرد. از ايـن رو، آنـان كـه زودتـر بـه شـهـادت مـى رسـيـدنـد، رنـجـى كـمـتـر تحمل مى كردند و بنى هاشم بدين دليل ديرتر به ميدان رفتند.
پـس از ورود اهـل بـيـت (ع) بـه كـوفـه و مـجـلس عبيداللّه ، ميان آن ملعون و حضرت زينب ٣ و امام سـجاد (ع) گفت و گويى در گرفت و عبيدالله از سخنان استوار و كوبنده آنان به خشم آمد و در يـك لحـظه تصميم گرفت امام سجاد (ع) را به قتل رساند، ولى حضرت زينب (س) با شجاعت و ايثار هرچه تمامتر، امام سجاد٧ را در آغوش گرفت و اجازه نداد كه جلاّ دان عبيدالله او را ببرند و فـداكـارانـه گـفت : (اگر مى خواهيد او را بكشيد، بايد از روى جنازه من بگذريد!) عبيدالله از واكنش حضرت زينب (س) بسيار شگفت زده شد و از تصميم خود در گذشت .) (٢٦٤)

خشنودى امام (ع) از خواص بـى گمان ، انديشه ، گفتار و كردار امام معصوم مورد رضايت خداوند است و رفتار و كردار امام حـسـيـن (ع) در رويـداد كـربـلا نـيـز بـه گـونـه اى بـود كـه خـداونـد بـه تـمـام و كمال از آن
خشنود است ؛ چنانكه بنابر روايات ، آيه مباركه زير خطاب به آن امام همام (ع) است:
(يا اَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعى اِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً) (٢٦٥)
اى نفس مطمئن ! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه تو از او و او از تو خشنود است.
همين رابطه ميان امام و پيروانش برقرار بود. آنان عاشق و شيفته امام بودند و به فرمان هايش ، بـى چـون و چـرا تـن در مى دادند و با تحمل همه سختى ها و رنج ها، هيچ ترديدى به خود راه نـمـى دادنـد و بـلكـه اظـهـار شـادى و خـشـنـودى نـيـز مـى كـردنـد. نقل است شب عاشورا، برير با عبد الرحمن مزاح مى كرد كه عبدالرحمن گفت : (برير! آيا اينك ، هـنـگـام مـزاح اسـت ؟!) بـريـر پـاسـخ داد: (خـانـدان مـن مـى دانـنـد كـه در جـوانـى و پـيـرى اهـل يـاوه و مـزاح نـبـوده ام ، ولى از ايـن كـه در آسـتـانـه شـهادتم ، بسيار خوشحالم . فردا با شـمـشـيـرهـايمان به نبرد اينان مى رويم و از اين روست كه مزاح مى كنم .) (٢٦٦) امام حسين (ع) نيز از وجود اين ويژگى در ياران خود آگاه بود و خشنودى خود را از آنان به صراحت آشـكـار سـاخـت . در شـب عـاشـورا، وقـتى امام (ع) بيعت خويش را از آنان برداشت و آن پاسخ ‌هاى حماسى را شنيد، فرمود: (من فردا به شهادت مى رسم و همه شما كه همراه من هستيد، جز فرزندم زيـن العـابـديـن ، كـشـته مى شويد.) آنان همگى گفتند: (خدايى راسپاس كه ما را به يارى تو كرامت بخشيد و به كشته شدن با تو شرافت داد.) (٢٦٧)
هـمچنين نقل است كه امام پس از آن گفت و شنود به خيمه حضرت زينب (س) در آمد. خواهر از برادر پـرسـيـد: (آيـا يـارانـت را آزمـوده اى ؟! مـبـادا هـنگام نبرد تنهايت بگذارند!) امام در پاسخ خواهر فـرمـود: (بـه خـدا سـوگـنـد يـارانم را آزموده ام و آنان را جز جنگ آورانى پايدار نيافته ام كه شـوقـشـان بـه مرگ در راه من ، همچون ، شوق طفل به پستان مادر است .) و نيز خطاب به ياران خود فرمود:
(... اِنـّى لا اَعـْلَمُ اَصـْحـابـا خـَيـْرا مـِنـْكـُمْ وَ لااَهـْلَ بـَيـْتٍ اَفـْضـَلَ وَ اَبـَرَّ مـِنْ اَهـْلِ بـَيـْتـى) (٢٦٨)
من يارانى بهتر از شما و خاندانى برتر و نيكوتر از خاندان خويش ، سراغ ندارم.

كوتاهى و خيانت خواص بـرخـى از خـواص اهل حق نيز در حادثه عاشورا نسبت به آرمان امام حسين (ع) خيانت كردند يا دست كـم از اقـدام بـجـا خـوددارى ورزيـدنـد و سـبـب تـقـويـت جـبـهـه باطل شدند.
هـانـى بـن عـروه از شـيـعـيـان مـخـلص سـاكـن در كـوفـه بـود كـه مـسـلم بـن عقيل را در خانه خود جاى داد. عبيدالله ، هانى را دستگير كرد و با چوبدستى سر و صورتش را شـكـست . گروهى از خويشاوندان و طرفداران هانى ، دارالعماره را محاصره كردند و خواستند او را آزاد كنند. در اين هنگام ، شريح به دستور عبيدالله ميان مردم ظاهر شد و گفت : (واهمه نداشته بـاشـيـد، هـانـى زنـده اسـت و آسـيبى به او نرسيده است .) مردم با شنيدن سخنان شريح آسوده شـدنـد و بـه خـانـه هاى خود باز گشتند و بدين سان ، عبيدالله از خطرى بزرگ رهايى يافت . (٢٦٩)


۶
خواص اهل باطل

حـضـرت آيـت اللّه خـامنه اى درباره اين خيانت شريح مى فرمايد: اگر شريح مى رفت به مردم مـى گـفـت ، هـانـى زنـده اسـت امّا توى زندان است و عبيدالله قصد دارد او را بكشد، چون عبيدالله قدرت نگرفته بود، مردم مى ريختند هانى را نجات مى دادند و با نجات هانى ، قدرت و روحيه پـيـدا مـى كـردنـد، مـى آمـدنـد اطـراف دار العـمـاره ، عـبيدالله را مى گرفتند يا مى كشتند يا مى فـرسـتـادنـد. كـوفه مى شد مال امام حسين (ع) ديگر واقعه كربلا اصلا اتفاق نمى افتاد. اگر واقعه كربلا اتفاق نمى افتاد، يعنى امام حسين (ع) به حكومت مى رسيد. اين حكومت ، اگر شش ماه هـم طـول مـى كـشـيـد، بـراى تـاريـخ بـركـات زيـادى داشـت ، بـيـشـتـر هـم مـى تـوانـد طـول بـكـشـد. يـك حـركت به جا، يك وقت تاريخ را نجات مى دهد. يك حركت نابجا، كه ناشى از ترس و ضعف ، دنياطلبى و حرص ‍ به زنده ماندن است ، گاهى تاريخ را در ورطه گمراهى مى غلطاند. (٢٧٠)
شـمـار بـسـيـارى از خـواص ، زنـدگى دنيا را بر يارى امام حسين (ع) ترجيح دادند و در كربلا حضور نيافتند. بسيارى از اينان با اين كه از قيام امام آگاه بودند، به يارى اش برنخاستند.
سـليـمان بن صرد خزاعى ، از اصحاب پيامبر گرامى اسلام (ص) ، مسيّب بن نجبه فزارى ، از يـاران امـيـرمـؤ مـنـان (ع) ، عـبـدالله بـن سـعـد، عـبـدالله بـن وال ، رفاعة بن شداد بجلى و... از اين گروهند. اينان در صف ياوران امام جاى نگرفتند و پس از عاشورا به خود آمدند و دريافتند كه دچار اشتباه شده اند و اين اشتباه جبران پذير نيست . اينان گـرچـه عـليـه دسـتـگـاه شـيـطـانـى بـنـى امـيـه قـيـام كـردنـد و (نـهـضـت تـوّابـيـن) را شـكـل دادنـد، (٢٧١) ولى هـرگـز بـه ثـمـرات پـربـار هـمراهى با امام حسين (ع) دست نـيـافـتـنـد. بـرخـى از خـواص نـيـز قيام و جان فشانى همراه با امام را با رفاه و آسايش خويش نـاسـازگـار ديـدنـد و كـوشيدند آن حضرت را از قيام عليه حكومت اموى باز دارند و اين كار تا روز عاشورا ادامه داشت . شخصى در منزل بطن عقبه با امام ديدار كرد و به آن حضرت توصيه كـرد كـه بـازگـردد. (٢٧٢) دو مـرد اسـدى نـيـز بـا امـام ملاقات كردند و با دادن خبر شهادت مسلم و هانى ، از امام خواستند كه به سوى كوفه نرود. (٢٧٣) طرماح بن عدى نيز نزديك كوفه چنين كرد. (٢٧٤)
آنـان در بـرخـى مـوارد نـشـان دادنـد كـه بـه حـقـّانـيت راه امام حسين (ع) ايمان دارند، ولى با اين حـال ، به خاطر دنيا و ترس از مرگ با او همراه نشدند و از اين رو، كوشيدند امام را از ادامه راه بـاز دارنـد. عـبدالله بن مطيع عدوى به امام گفت : (به خدا سوگند اگر با بنى اميّه درافتى ، تو را خواهند كشت و اگر تو را بكشند، ديگر به هيچ كس رحم نخواهند كرد. بى حرمتى به شما بـى حـرمـتـى بـه اسلام ، قريش و همه عرب است ، بنابراين ، چنين مكن و كوفه نرو و با بنى امّيه در نياويز) (٢٧٥)
سعد بن عبيده مى گويد: (در روز عاشورا و گرماگرم نبرد، برخى از شيوخ كوفه را ديدم كه بر تپّه اى رفته ، مى گريستند و از خدا مى خواستند كه حسين (ع) را يارى كند. به آنان گفتم : اى دشمنان خدا، به جاى دعا، برويد او را يارى كنيد!) (٢٧٦) حتى كسى چون عبدالله بـن جـعـفـر از عمرو بن سعيد ـ حاكم اموى مكه ـ خواست كه به امام نامه بدهد تا از مكه به عراق نرود. (٢٧٧)

خواص اهل باطل

سـردمـداران بـاطـل نـيز در طول تاريخ همواره هوادارانى از جان گذشته داشته اند كه با تمام وجـود از رهـبران خود پيروى كرده و سرنوشت خويش را به سرنوشت آنان گره زده اند. خواص پـيـرو بـنى اميّه نيز چنين بوده اند و دين و دنياى خويش را در پاى مطامع شيطانى حزب شيطان قـربـانـى كـرده انـد تـا جـايـى كه به تعبير اميرمؤ منان (ع) پيروى آنان از بنى اميه ، بسى اسـتوارتر از پيروى شيعيان از پيشوايان معصوم بوده است . از اين حقيقت تلخ در نهج البلاغه نيز سخن رفته است:
(وَ اللّهِ يـُمـيـتُ الْقـَلْبَ وَ يـَجـْلِبُ الْهـَمَّ مـِنـِاجـْتـِمـاعِ هـؤُلاءِ الْقـَوْمِ عَلى باطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ) (٢٧٨)
بـه خـدا سـوگـنـد! دل را مـى مـيـرانـد و حـزن آور اسـت كـه اين گروه [پيرو بنى اميه] بر راه باطل خويش استوارند و شما بر حق خويش دچار سستى و تفرقه ايد.
امـام (ع) در جـايـى ديـگـر، حـمـايـت بـى دريـغ خـواص اهـل بـاطل را با طرفداران ظاهرى اهل حق مقايسه مى كند و جدّيت آنان را ده برابر مى شمارد و مى فرمايد:
(لَوَدِدْتُ وَاللّهِ اَنَّ مـُعـاوَيـَةَ صـارَفـَنـى بـِكـُمْ صـَرْفَ الدّنـيـار بـِالدِّرْهَمِ فَاَخَذَ مِنّى عَشَرَةً مِنْكُمْ وَاَعْطانى رَجُلا مِنْهُمْ) (٢٧٩)
به خدا سوگند دوست دارم معاويه درباره شما با من ، معامله دينار به درهم انجام مى داد؛ يعنى ده نفر از شما را مى گرفت و يكى از هوادران خود را به من مى داد!
عـلى بـن ابـى حـمـزه مى گويد: دوستى داشتم كه در دستگاه دولت بنى اميه كار مى كرد. از من خواست كه از امام صادق (ع) رخصت گيرم تا خدمت آن حضرت برسد. من نيز چنين كردم . چون خدمت امام (ع) رسيد، گفت : (من در ادارات دولتى بنى اميه كار مى كنم و مالى فراوان به دست آورده ام تـكليف من چيست ؟) امام فرمود: (اگر بنى اميه كسانى چون شما را نمى يافتند تا برايشان كار كـنـد و بـجنگد و سياهى لشكر شوند، هرگز حق ما را غصب نمى كردند و اگر مردم بنى اميه را رهـا مـى كـردنـد و بـدانـان مـدد نـمـى رسـانـيـدنـد هـرگـز بـه چـنـيـن جـايـگـاهـى نـمـى رسـيـدنـد.) (٢٨٠) از ايـن حـديـث شـريف مى توان دريافت كه سهم اصلى جنايات بى شمار حزب شيطان اموى را خواص اهل باطل بر عهده داشته اند و آنان با حمايت هاى بى دريغ و همه جانبه خود، سردمداران كفر و نفاق را در كسب قدرت و انجام جنايت يارى مى كرده اند تا خود نـيـز از سـفره هاى رنگينى كه از پايمال شدن حق خدا و مردم در كاخ ‌هاى ستم گسترده مى شود، بهره اى گيرند.

نشانه هاى خواص اهل باطل در تاريخ اسلام ، همواره سردمداران حزب شيطان و پيروانشان از پوشش اسلام سودجسته و با ظـاهـرى آراسـتـه بـه ايـمـان ، مـردم را فـريـفـتـه و كـفـر و بـاطـل گـرايـى خـويـش را مـنـافـقـانـه پنهان كرده اند و از اين رهگذر، بهتر به مقاصد شوم و شـيـطـانـى خـود دسـت يـافـتـه انـد. امـويـان نـيـز بـا داعـيـه خـلافـت رسـول الله بـه مـيـدان آمـدنـد و از اسـلام ، عـليـه اسـلام سود جستند، ولى از انديشه ، كردار و گفتارشان ، كفر و نفاق نمايان بود و با معيارهاى اسلامى ، به آسانى
مـى شد به اغراض ياوه آنان پى برد. گرچه بر شمردن همه نشانه هاى آنان در حد گنجايش اين كتاب نيست ، برخى از آن ها را به اختصار باز مى گوييم:
١ ـ حق ستيزى :
مـاهـيـت خـواص اهـل باطل بر (حق ستيزى) پى ريزى شده و هر گامى كه برمى دارند و هر نفسى كه مى كشند، در مسير تضعيف حق و تقويت باطل است . قرآن كريم مى فرمايد:
(وَ يُجادِلُ الَّذينَ كَفَرُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ) (٢٨١)
كافران همواره با ياوه مجادله مى كنند تا بدان وسيله ، حق را از ميان ببرند.
خـواص بـنـى امـيـه ، هـمـانـنـد رهـبـرانـشـان ، بـه نـيـكـى مـى دانـسـتـنـد كـه در نزاع ميان آنان و اهـل بيت پيامبر:، حق با طرف مقابل است و امويان در پى رياست طلبى و دنياپرستى در برابر رهـبـران راسـتـيـن امـّت اسـلامـى ايـسـتـاده انـد. بـا ايـن حـال ، از روى آگـاهـى در جـنـگ حـق و باطل ، به سوى باطل گراييدند.
وقـتـى مـعاويه ، عمرو عاص را به همكارى خويش و جنگ با امام على (ع) خواند، عمروعاص گفت : (اى مـعاويه به خدا سوگند تو با على برابرى نمى كنى و تو از ويژگى هاى او بى بهره اى . على سابقه نيك در اسلام دارد، مدّتى بسيار صحابى پيامبر بوده و در راه خدا بسيار جهاد كـرده اسـت . وانگهى ، او داراى فقه و دانشى است كه تو از آن برخوردار نيستى .) با اين همه ، عمروعاص ‍ براى مبارزه با جبهه حق ، به معاويه گراييد و معاويه نيز به او وعده داد كه حكومت مصر را به او تقديم كند. (٢٨٢)
امام حسين (ع) نيز بارها حقانيت خود را بر دشمنان آشكار كرد و حتى در روز عاشورا پيش از آغاز جنگ به آنان فرمود:
چـقـدر پـروردگار ما خوب است ، ولى شما بندگان بدى هستيد. به اطاعت او اقرار كرديد و به پـيـامـبـرش ، مـحمّد (ص) ايمان آورديد. اينك ، به جنگ خاندانش آمده ايد و آهنگ كشتن آنان را داريد. بـى گـمـان شـيـطـان بر شما چيره شده و نام خدا را از يادتان برده است . پس مرگ بر شما و اهـداف شـومتان باد!... از خدا بترسيد و مرا نكشيد كه ريختن خون من و شكستن حرمتم بر شما روا نـيـسـت ؛ زيـرا مـن فـرزنـد دخـتـر پيامبر شمايم و جدّه ام خديجه است و شما شنيده ايد كه پيامبر فرموده است : (حسن و حسين ، سرورجوانان اهل بهشت اند.) (٢٨٣)
ولى آن يـاوه پـرسـتـان ، ايـن اتـمـام حـجّت ها را ناديده انگاشتند و بر عناد و لجاج خويش پاى فشردند و براى خوشامد سران كفر و نفاق ، حق پرستان موحّد را به مسلخ بردند.
٢ ـ ظاهر بينى :
خـواص اهـل باطل به عكس اهل حق ـ كه از بصيرتى ژرف برخوردارند ـ ظاهر بين و بى خردند و در فرجام شوم خود و رهبرانشان نمى انديشند. قرآن مجيد درباره آنان مى فرمايد:
(يَعْلَمُونَ ظاهِرا مِنَ الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الاْ خِرَةِ هُمْ غافِلُونَ# اَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فى اَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللّهُ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ وَ ما بَيْنَهُما اِلاّ بِالْحَقِّ وَ اَجَلٍ مُسَمًّى) (٢٨٤)
از زندگانى دنيا، ظاهرى را مى شناسند و حال آن كه از آخرت غافلند. آيا در خودشان به تفكّر نـپـرداخـتـه انـد؟! خـداونـد، آسـمـان ها و زمين و آنچه را ميان آن هاست جز به حق و تا هنگامى معيّن نيافريده است.
بـى گـمـان پـاسـخ ايـن پـرسـش قـرآن كـريـم مـنـفـى اسـت و پـيـروان بـاطـل ، نـتوانسته يا نخواسته اند حق را بپذيرند و دست از ياوه بشويند و گرنه چگونه ممكن اسـت امـام حـسـيـن (ع) را رهـا كنند كه مظهر حق و عدالت و شرف و انسانيت است و همراهى با او جز رستگارى در دنيا و آخرت نيست.
٣ ـ فرصت طلبى :
ويـژگـى زشـت (نـان بـه نـرخ روز خـوردن) و چـون بـوقـلمـون بـودن ، هـمـواره هـمـراه اهل باطل است و انديشه آنان همواره در جهت منافع مادّى به كار مى افتد.
زيـاد بـن ابـيـه ، پدر عبيدالله ، در آغاز حكومت علوى ، در استاندارى بصره خدمت مى كرد و حتّى مدتى جانشين استاندار نيز بوده است . از لحن تند نامه اى كه امام به او مى نويسد،
پيداست كه آن حضرت ، شناختى كافى از او داشته و مى دانسته است كه او شايسته حكومت نيست . (٢٨٥)
ديـرى نـگـذشت كه زياد دريافت كه غريزه دنياطلبى اش در جبهه حق ارضاء نمى شود و از اين رو، بـه سـوى مـعـاويـه رفـت و از خـواص دسـتـگاه اموى شد. خاندان زياد ساليانى بسيار بر بـصـره و كـوفـه حـاكم بودند و همه شيعيان على (ع) را در اين دو شهر شيعه نشين ، از دم تيغ گذرانيدند و فرزند نابكار زياد ـ عبيدالله ـ عامل اصلى رخداد كربلا بود. شبث بن ربعى نيز از ايـن گـونـه كسان بود. او نخست از فرستادگان امام على (ع) به سوى معاويه بود و سپس ، از سـران خـوارج شـد. در زمـان امـام حـسـن (ع) مـعـاويـه بـه او نـامـه نـوشـت كـه امام (ع) را به قـتـل رسـانـد. در زمان امام حسين (ع) نيز به امام نامه نوشت و او را به كوفه فرا خواند. وقتى مـسـلم به كوفه آمد و مردم با او بيعت كردند و عبيدالله وارد كوفه شد، شبث كوشيد تا مردم را از گرد مسلم پراكنده كند و سرانجام ، روز عاشورا فرماندهى هزار نفر از يزيديان را بر عهده گـرفـت . (٢٨٦) شـمـربـن ذى الجـوشن نيز از اينان بود. او در جنگ صفّين جزو ياران اميرمؤ منان (ع) بود كه در صحنه نبرد سخت مجروح شد. ولى سپس ، به دستگاه اموى گراييد و از خواص آنان گشت و يكى از فعّالان صحنه كربلا بود. (٢٨٧)
٤ ـ جاسوسى :
خـواص اهـل بـاطـل ، براى خوش خدمتى و تحكيم پايه هاى حكومت دلخواه خود، به جاسوسى نيز خـويـش را مـى آلايـنـد و مزدوران بنى اميّه نيز چنين بودند. پس از شهادت اميرمؤ منان (ع) معاويه جاسوسانى را به كوفه و بصره فرستاد تا اخبار را بدو گزارش دهند و در كارهاى امام حسن (ع) اخلال كنند. امام حسن (ع) از حضور اين جاسوسان آگاه شد و دستور داد آنان را يافته ، اعدام كـنـنـد . (٢٨٨)معاويه تا رسيدن به پيروزى ، به اعزام جاسوس ادامه داد. جاسوسان در مـيـان مـردم و سـپـاهـيـان امـام (ع) دسـت به شايعه پراكنى و تطميع سست عنصران مى زدند و شـمـارى بـسـيـار را از ايـن ره گـذر، عـليـه حـكـومت حق امام حسن (ع) شورانيدند كه سرانجام به سـيطره حكومت شيطانى معاويه انجاميد. پديده شوم جاسوسى در جريان عاشورا نيز سهمى مهم بـر عـهـده داشـت و نـخـسـتـيـن اقـدام عـليـه نـهـضـت حـسـيـنـى از ايـن طـريـق شـكـل گـرفـت . پـس از ورود مـسـلم بـن عـقـيـل بـه كـوفـه ، نـعـمـان بـن بـشـيـر ـ عـامل بنى اميه ـ به منبر رفت و در سخنانى همه را به پرهيز از خشونت و جستن راهى مسالمت آميز فـراخـوانـد. سـخـنـان او خـواص بـنـى امـيـه را خـوش نـيـامد و عبدالله بن مسلم ميان سخنرانى او برخاست و گفت : (اين سخنانى كه تو مى گويى ، راءى و نظر ناتوانان است .) سپس نامه اى بـه يـزيـد نوشت بدين مضمون كه (اگر نيازى به كوفه دارى ، استاندارى توانمند بفرست تـا آن را بـرايـت حـفـظ كـند؛ زيرا نعمان ، مرد اين كار نيست .) عمارة بن عقبه و عمر بن سعد نيز نـامـه هـايـى بـا هـمـيـن مـضمون براى يزيد فرستادند. (٢٨٩) در پى اين گزارش ها يـزيـد، عـبـيـدالله بـن زيـاد را بـه امـارت كوفه منصوب كرد. او نيز از طريق جاسوسى ، به فعاليت ها و اسرار مسلم بن عقيل و پيروان حق پى برد.
عـبـيـدالله ، سـه هـزار درهـم به غلام خود ـ معقل ـ داد تا ميان هواخواهان مسلم نفوذ كند و از كارهاى آنـان بـا خـبـر شـود. معقل به صورت ناشناس به مسجد اعظم كوفه رفت و آمد مى كرد و سراغ شـيـعـيـان را مى گرفت تا مسلم بن عوسجه را شناسايى كرد. نزد او رفت و اظهار تشيع كرد و خـود را اهـل شـام مـعـرفـى كـرد كـه براى پيوستن به امام حسين (ع) به كوفه آمده است . او چند روزى بـه خـانـه مـسـلم بـن عـوسـجه رفت و آمد كرد تا اعتماد او را جلب نمود و توسط مسلم بن عـوسـجـه بـه مـسـلم بـن عـقـيـل مـعـرفـى شـد. حـضـرت مـسـلم دسـتـور داد كـه مـعـقـل سـه هـزار درهـم را بـه ابـو ثـمـامـه صـاعـدى بـپـردازد تـا سـلاح فـراهـم كـنـد. مـعـقـل پـس از كـسب اعتماد جبهه اهل حق ، نخستين كسى بود كه صبحگاهان نزد حضرت مسلم مى آمد و آخـر از هـمـه از نـزدش مـى رفت و همه فعاليت ها و مذاكرات و اخبار را شب هنگام به عبيدالله مى رساند. (٢٩٠) و آشكار است كه ضربه اى سهمگين از اين گذر به جبهه حق وارد شد.
٥ ـ فروختن دين به دنيا:
اسـتـفـاده ابـزارى از ديـن بـراى اغـراض پـسـت دنـيـايـى ، از ويـژگـى هـاى آشـكـار خـواص اهـل بـاطـل اسـت كـه مى توان آن را در رويداد عاشورا به روشنى ديد. چنين كسانى مصداق بارز مشركان سياهدلند كه قرآن مجيد آنان را چنين وصف مى كند:
(اِشـْتـَرَوْا بـِايـاتِ اللّهِ ثـَمـَنـا قـَليـلا فـَصـَدُّوا عـَنْ سـَبـيـلِهِ اِنَّهـُمْ سـاءَ مـا كـانـُوا يَعْمَلُونَ) (٢٩١)
آيات خدا را به بهاى ناچيزى فروختند و [مردم را] از راه او باز داشتند. به راستى كه آنان چه كارى بسيار بد انجام دادند.
بـرافـراشـتـن صـدهـا جـلد قـرآن بـر فـراز نـيـزه هـا در جـنـگ صـفـّيـن از سـوى خـواص اهـل بـاطـل چيزى جز سپر قرار دادن آيات خدا براى دستيابى به دنيا نبود؛ چنان كه اميرمؤ منان فرمود:
(اَللّهُمَّ اِنَّكَ تَعْلَمُ مَا الْكِتابَ يُريدُونَ، فَاحْكُمْ بَيْنَنا وَبَيْنَهُمْ) (٢٩٢)
خدايا تو به خوبى مى دانى كه اينان قرآن را نمى خواهند. پس ، ميان ما و آنان داورى كن!
در واقعه كربلا نيز خواص اهل بـاطـل ، بـا فـريـبـكارى و نيرنگ ، جنايت كارترين و فاسق ترين فرد امّت را به عنوان امام و پيشواى اسلام معرفى كردند و عوام را به پيروى بى چون و چرا از او فراخواندند و حتى امام حـسـيـن (ع) را ضـد ديـن مـعـرفـى كـردنـد. عمرو بن حجاج يكى از اينان است . او در روز عاشورا فـريـاد برآورد: (اى كوفيان ! به اطاعت از رهبر و اجتماع خويش پايبند باشيد و در كشتن كسى كـه از ديـن خـارج شده و به مخالفت با امام [يزيد] برخاسته است ، ترديد نكنيد!) امام حسين (ع) با شنيدن اين سخنان كفرآميز، فرمود:
اى عـمـرو بـن حجاج ! آيا مردم را بر من مى شورانى ؟! آيا ما از دين خارج شده ايم و شما در دين اسـتـواريـد؟ بـه خـدا سـوگـنـد، وقـتـى مـرگـتـان فـرارسـد و بـا چـنـيـن اعـمـال نـنـگـيـنـى بـمـيـريـد، مى فهميد چه كسى از دين خارج شده و چه كسى سزاوار دوزخ است ! (٢٩٣)
عمر بن سعد ـ فرمانده كوفيان ـ نيز چنين نيرنگى به كار برد. او در روز عاشورا پس از
نـمـاز عـصـر، فـرمـان حـمـله را بـا ايـن جـمـله صـادر كـرد: (يـا خـَيـْلَ اللّهِ رْكـَبـى وَ اَبـْشـِرى) (٢٩٤)
يعنى : اى سپاهيان خدا، سوار شويد [و حمله كنيد] و شاد باشيد كه پيروزيد! و امام حسين (ع) از نيرنگ و دين فروشى آنان پرده برمى دارد و مى فرمايد:
(فَسُحْقاً لَكُمْ يا عَبيدَ الاُْمَّةِ وَ شِرارَ الاَْحْزابِ وَ نَبَذَةَ الْكِتابِ وَ مُحَرِّفِى الْكَلِمِ وَعُصْبَةَ الاْ ثامِ وَ نَفَثَةَ الشَّيْطانِ وَ مُطْفِى ءَ السُّنَنِ، اَهؤُلاءِ تَعْضُدُونَ وَ عَنّا تَتَخاذَلُونَ) (٢٩٥)
نـفـريـن بـر شـما اى بردگان و بدترين گروه و پشت كنندگان به قرآن و تحريف كنندگان سـخـنـان و پشتيبانان گناهان و افسون شدگان شيطان و خاموش كنندگان سنّت ها! آيا اينان را يارى مى دهيد و ما را رها مى كنيد؟!

عوام طرفدار حق

عـوام بـه عـكـس خواص ، از روى آگاهى راه خويش را بر نمى گزينند، بلكه پيرو خواص اند. حـضـرت آيـت اللّه خـامـنـه اى در تـعـريـف ايـن گـروه مـى فـرمـايد: يك قسم هم كسانى هستند كه دنـبـال ايـن نـيـسـتـنـد كـه ببينند چه راهى درست است ، چه حركتى صحيح است ، بفهمند، بسنجند، تـحـليـل كـنـنـد، درك كـنـنـد. مـى بـيـنـنـد جـوّ، ايـن جـورى اسـت ، دنبال آن جوّ حركت مى كنند. اسم اين را هم بگذاريم عوام . (٢٩٦)
پـس ، اهـرم تـعيين سياست جامعه در دست خواص است و عوام معمولاً دنباله رو آنانند. بيشتر مردمى كـه آنـان را عوام مى ناميم با يك اعلاميه ، سخنرانى و فعاليت تبليغى ، تسليم مى شوند و از سياست غالب جامعه پيروى مى كنند.
در واقـعـه كربلا، چون حضرت مسلم وارد كوفه مى شود و با شمارى از خواص شيعه ، مردم را به يارى امام حسين (ع) مى خوانند، حدود هيجده هزار نفر با او بيعت مى كنند و منتظر مى نشينند تا بـا جـان و مـال خـود از امـام دفـاع كـنـند. پس ‍ از چند روز، عبيدالله بن زياد به كوفه مى آيد و تـبـليـغـاتـى گـسترده عليه امام (ع) به راه مى اندازد. در نتيجه ، همه كسانى كه با مسلم بيعت كـرده انـد، او را تـنـهـا مـى گـذارند؛ چونان كه به تنهايى دستگير و به شهادت مى رسد. آن مـردمـان بـه ايـن نيز بسنده نكردند؛ آنان پس از شهادت حضرت مسلم ، تسليم عبيدالله شدند و هـمه به فرمان او به كربلا آمدند و در كشتار حزب الله شركت كردند. در تاريخ آمده است كه عـبـيدالله دستور داد همه كوفيان بايد در جنگ با امام حسين (ع) شركت جويند و هر كس چنين نكند، دسـتـگـيـرش كـنـنـد. مـاءمـوران او، كـه در كـوچـه هـا مـى گـشـتـنـد، مـردى را دسـتـگير كردند كه اهل شام بود و براى دريافت سهم الارث خود به كوفه آمده بود. ابن زياد دستور داد او را اعدام كـردنـد. وقـتـى مـردم سـخـتـگـيـرى او را ديـدنـد، هـمـگـى كـوفـه را بـه قـصـد كـربـلا تـرك كردند. (٢٩٧)

حركت كوركورانه عوام پس از گرايش به جبهه باطل و حكومت يزيد، راه نادرست خويش را،كوركورانه ، ادامه دادند و دشمن را در رسيدن به اهداف پليد خويش يارى كردند. امام سجاد (ع) در اين باره مى فرمايد:
هـيـچ روزى چـون آن روز حسين (ع) نيست . سى هزار مرد بر او يورش بردند و جملگى گمان مى كردند مسلمانند. همگى با ريختن خون آن حضرت (ع) به گمان خويش ، به خدا تقرب مى جستند و بـا اين كه آنان را به سوى خدا مى خواند، پند نمى گرفتند و او را از روى تجاوز و ستم و دشمنى كشتند. (٢٩٨)
چـنـيـن كسانى ، داراى ايمانى پوشالى و آميخته با اغراض دنيوى اند و از اين رو، معمولاً دين را بـه دنـيـا مـى فروشند، آلت دست ستمگران مى شوند و گاه تعصّب و حماقتشان چنان شدّت مى يـابـد كـه حـتـى در بـرابـر امـام مـعـصـوم مـى ايـسـتـنـد؛ چنان كه در برابر امام على و امام حسن (عليهماالسلام) ايستادند و در كربلا نيز چشم و گوش بسته ، زير پرچم شيطان گرد آمدند و هـرچـه اصـحـاب و يـاران امـام حـسـيـن (ع) آنـان را نـصـيـحـت كـردنـد، هـرگـز در دل سنگشان اثر نكرد.
چون بُرَير بن حُضَير، يار باوفاى امام حسين (ع) به ميدان جنگ آمد و زبان به پند و
اندرز آنان گشود، يكى از سربازان عمر سعد به ديگرى گفت : (ببين ، اين بريراست ، معلم و قارى قرآن كه در مسجد كوفه به ما قرآن مى آموخت !) سپس ، به برير حمله كرد و نيزه اش را در كمرش فرو بُرد. (٢٩٩)
امام حسين (ع) درباره اين جماعت سست عنصر مى فرمايد:
شـمـا بـه اطـاعـت [خـدا] اقـرار كـرده و بـه پـيامبرش محمد (ص) ايمان آورده ايد و اينك ، به جنگ فـرزنـدان و خـانـدان او آمـده ايد و مى خواهيد آنان را بكشيد. همانا شيطان بر شما چيره گشته و خـداى بـزرگ را از خـاطـرتان برده است . پس ، مرگ بر شما و مقصودتان باد! اينان گروهى انـد كـه پـس از ايـمـان ، كـافـر گـشـتـه انـد. پـس ، [از رحـمـت الهـى] دور باد گروه ستمگران ! (٣٠٠)
همچنين ، در نامه اى به اهل كوفه مى نويسد:
مرگ بر شما اى گروه [نابخرد] كه ما را با ولع و اشتياق به فرياد رسى خويش خوانديد و ما نيز شتابان ، خواسته شما را پاسخ گفتيم . اينك شمشيرى را بر روى ما كشيديد كه در دست مـا بـوده اسـت و آتـشـى بـه جان ما انداختيد كه ما آن را به جان دشمن خود و دشمن شما افروخته بـوديم . شما به زيان دوستان و به سود دشمنانتان سنگر گرفته ايد، بى آن كه دشمنان ، عـدالتـى مـيـان شـما گسترانيده باشند يا ما بدعتى آورده يا راءيى نادرست اظهار كرده باشيم . (٣٠١)

عوام طرفدار باطل

انـبـوه جـمـعـيـتـى كـه از حـكومت بنى اميه پشتيبانى مى كرد، به آنان كمك مالى مى داد و در ميدان نبردشان حضور مى يافت ، همين مردم عوام بودند كه تسليم حاكمان خويش بودند و بدون درك و تشخيص راه از چاه ، فرمانشان را اطاعت مى كردند. هزاران نفر از اينان در جنگ صفين گرد آمدند و تـا پـاى جـان براى بنى اميه شمشير زدند، كشته دادند و زخمى شدند، بدون اين كه لحظه اى بـيـنـديـشـنـد كـه بـه روى امـيـرمـؤ مـنـان (ع) و اصـحـاب رسول اكرم (ص) شمشير كشيده اند. همين طور تعداد بى شمارى از آنان ، كوركورانه در كربلا حـضـور يـافـتـنـد و سهم مهمّى از جنايات بنى اميه را به عهده گرفتند كه بدون حضور آنان ، امـويـان بـه اهـداف خـويـش ، دسـت نـمـى يـافـتـند. اميرمؤ منان (ع) در وصف اين گونه افراد مى فرمايد:
(چـرا شـمـا از خدا روى بر مى تابيد و به جز او روى مى آوريد؟ گويا چهارپايانى هستيد كه چـوپـان آن ها را به چراگاهى مسموم و آبشخورى آلوده مى برد، بسان حيوان پروارى كه نمى داند فرجامش چه خواهد شد!) (٣٠٢)

عوام فريبى بنى اميّه سـيـاسـت امـويـان ، نـيـرنـگ و فـريـب مـردم بـود و اگـر بـه چـنـيـن سـيـاسـتـى توسّل نمى جستندهرگز نمى توانستند در برابر حكومت خدايى علوى بايستند، امام حسن (ع) را از خـلافـت مـحروم سازند و به شهادت رسانند و سپس بزرگترين فاجعه تاريخ را در كربلا بـيـافـرينند. معاويه در زمان عمر به ولايت شام منصوب شد و در زمان عثمان ـ كه از بنى اميه ـ بـود در مـقـام خـود ابـقا شد، ولى چون اميرمؤ منان (ع) به حكومت رسيد و مردم با او بيعت كردند، روا نـدانـسـت كـه مـعـاويـه و بـسـيـارى از اسـتـانـداران پيشين را همچنان بر مسند قدرت بر جاى بگذارد. از اين رو، به تعويض آنان همّت گمارد و جرير بن عبدالله را نيز به همين منظور به شـام فـرستاد، ولى معاويه تسليم امام (ع) نشد و راه چاره را در اين ديد كه مردم شام را با خود هـمـراه كـنـد تـا بـتواند در برابر حكومت مركزى بايستد و بهترين ابزار براى چنين مقصودى ، عـوام فـريـبـى بـود. از ايـن رو، بر فراز منبر رفت و اعلام كرد كه عثمان مظلوم كشته شده و من خـونـخـواه اويـم و از شـمـا مـى خـواهـم مرا در اين امر يارى دهيد. عوام الناس در دام نيرنگ معاويه افـتـادنـد و فـريـب مـظـلوم نـمـايـى اش را خـوردنـد. و هـمـگـى بـا او عـهـد بـسـتـنـد كـه جـان و مـال خـود را فـداى خـواسـتـه هـاى او كـنـنـد. (٣٠٣) مـعـاويـه در طـول حـكـومـت سـتمگرانه خود، همواره از اين حربه سود مى جست . او جنگ صفّين را با همين نيرنگ به پايان برد و امام حسن (ع) را نيز با همين نيرنگ از خلافت محروم ساخت و يزيد را جانشين خود كرد.
گرچه يزيد، فردى بى كفايت و عيّاش بود و از سياست بهره اى نداشت ، ولى خواص بنى اميّه در واقـعـه كـربلا بار ديگر حربه عوام فريبى را به كار گرفتند و جمعيتى سى هزار نفرى را بـه كـربـلا كـشـانـيدند و چنان كه ياد كرديم ، يزيد را به عنوان پيشواى واجب الاطاعه به مـردم عـوام معرفى كردند و امام حسين (ع) و يارانش را (خارجى) خواندند؛ يعنى كسى كه بر امام عـادل وخـليـفـه بر حق پيامبر، شوريده و در كشور اسلامى دست به اغتشاش زده است و جزاى چنين كـسـى جـز مـرگ نـيـسـت . تـبـليـغـات فـريـبـنـده بـنـى امـيـه چـنـان چـشـم و گـوش و دل مـردم را كـر و كور و تسخير كرد كه راهنمايى ها و موعظه هاى امام (ع) هيچ سودى نبخشيد: آن حضرت حتى از راه بر انگيختن احساسات و عواطف مذهبى آنان نيز وارد شد، ولى باز هم كارگر نيفتاد. نقل است كه امام (ع) هنگام رويارويى در روز عاشورا، در برابر انبوه جمعيت دشمن ايستاد و فرمود:
آيـا شـما در اين كه من تنها نوه پيامبر شمايم ترديد داريد؟! به خدا سوگند در مشرق و مغرب گـيتى كسى جز من ، پسر دختر پيامبر خدا نيست . به من بگوييد، آيا كسى از شما را كشته ام يا امـوالتـان را از مـيـان بـرده ام يـا كـسـى را مـجـروح كـرده ام كـه بـا مـن بـه سـتـيـز بـرخـاسته ايد؟! (٣٠٤)



پى نوشت ها

1 - فرهنگ معين ، ج 2، ص 1510 و مفردات ، راغب اصفهانى ، واژه درس .
2 - مفردات ، راغب اصفهانى ، واژه نظر.
3 - مفردات راغب اصفهانى ، واژه عبر.
4 - شرح غررالحكم ، ج 6، ص 68.
5 - احزاب (33) ، آيه 21.
6 - تاريخ طبرى ، ج 5، ص 403، قاهره .
7 - نازعات (79) ، آيات 25 ـ 26.
8 - كليات سعدى ، با تصحيح محمد على فروغى ، ص 812.
9 - كليات اقبال لاهورى ، با مقدمه و شرح احمد سروش ، ص 311، سنايى ، 1343.
10 - عنكبوت (29) ، آيه 57.
11 - نهج البلاغه ، صبحى صالح ، خطبه 114، ص 170.
12 - شرح غررالحكم ، ج 4، ص 22.
13 - بحارالانوار، ج 77، ص 287.
14 - مصباح الشريعه ، باب 34.
15 - شرح غررالحكم ، ج 5، ص 217.
16 - همان ، ج 1، ص 221.
17 - نهج البلاغه ، خطبه 16.
18 - شرح غررالحكم ، ج 4، ص 429.
19-همان ، ص 432.
20 - روم (30) ، آيه 58.
21 - اصول كافى ، ج 2، ص 628.
22 - قصص (28) ، آيه 77.
23 - همان ، آيه 78.
24 - قصص (28) ، آيه 81.
25 - همان ، آيه 82 ـ 83.
26 - تفسير نور الثقلين ، حويزى ، ج 2، ص 102، علميه ، قم .
27 - اعراف (7) ، آيات 175 و 176.
28 - طه (20) ، آيه 96.
29-سرزمين پاكيزه و پروردگار آمرزنده . [سباء (34) ، آيه 15]
30 - تفسير نمونه ، ج 18، ص 67 ـ 68.
31 - سباء (34) ، آيه 17 و 19.
32 - ر.ك . مؤ منون (23) ، آيه 44.
33 - بقره (2) ، آيه 205 و 206.
34 - نهج البلاغه ، قصار الحكم ، شماره 367.
35 - بحار الانوار، ج 77، ص 287.
36 - نور (24) ، آيه 46.
37 - حج (22) ، آيه 46.
38 - مفردات راغب ، واژه لبّ.
39 - يوسف (12) ، آيه 111.
40 - شرح غرر الحكم ، ج 2، ص 507.
41 - نهج البلاغه ، خطبه 116.
42 - بحار الانوار، ج 77، ص 202.
43 - نهج البلاغه ، نامه 69.
44 - مائده (5) ، آيه 79. (كافران بنى اسرائيل ، لعنت شدند...)
45 - ميزان الحكمه ، رى شهرى ، ج 6، ص 266.
46 - نهج البلاغه ، خطبه 182.
47 - بحار الانوار، ج 63، ص 214.
48 - دخان (44) ، آيات 25 ـ 29.
49 - مائده (5) ، آيه 63.
50 - تحف العقول ، ص 240.
51 - بحار الانوار، ج 78، ص 160.
52 - نهج البلاغه ، خطبه 160، ص 515 ـ 516.
53 - نهج البلاغه ، خطبه 32، ص 108.
54 - بحار الانوار، ج 13، ص 180.
55 - هود (11) ، آيه 68.
56 - حج (22) ، آيه 42 ـ 44.
57 - حج (22) ، آيه 45.
58 - ر.ك . عنكبوت (29) ، آيات 28ـ 34.
59 - فجر (89) ، آيات 11 ـ 13
60 - الحاقه (69) ، آيه 5.
61 - مائده ، (5) ،، آيات 78 ـ 79.
62 - تفسير نور الثقلين ، ج 1، ص 661.
63 - نهج البلاغه ، خطبه 191.
64 - تاريخ طبرى ، ج 5، ص 403.
65 - صحيفه نور، ج 2، ص 208.
66 - همان ، ج 17، ص 58.
67 - حماسه حسينى ، ج 1، ص 123 ـ 124.
68 - انـقـلاب و عـبـرت هاى عاشورا (بيانات مقام معظم رهبرى در جمع بسيجيان) ، ص 7 ـ 9، تبليغات و انتشارات سپاه ، 1371.
69 - انقلاب و عبرتها، ص 9 ـ 10.
70 - همان ، ص 11.
71 - بقره (2) ، آيه 75.
72 - نهج البلاغه ، خطبه 103.
73 - الغدير، ج 8، ص 101.
74 - همان ، ص 123.
75 - الغدير، ج 8، ص 126.
76 - همان ، ج 10، ص 191.
77 - همان ، ص 196 ـ 196.
78 - همان ، ص 212 ـ 213.
79 - الغدير، ج 10، ص 201.
80 - همان ، ج 8، ص 132.
81 - همان ، ص 236 ـ 237.
82 - وسائل الشيعه ، ج 17، ص 224.
83 - الغدير، ج 10، ص 197 ـ 180.
84 - الغدير، ج 10، ص 181.
85 - همان ، ص 138.
86 - همان ، ج 6، ص 213.
87 - همان ، ص 282.
88 - الغدير، ج 6، ص 282.
89 - همان ، ص 294.
90 - الغدير، ج 8، ص 243.
91 - همان ، ج 9، ص 31.
92 - الغدير، ج 9، ص 61.
93 - همان ، ج 10، ص 281.
94 - همان .
95 - الغدير، ج 10، ص 185.
96 - بحار الانوار، ج 28، ص 198.
97 - ر.ك . فروغ ابديت ، جعفر سبحانى ، ص 491 ـ 498، دفتر تبليغات اسلامى .
98 - الغدير، ج 6، ص 194، دار الكتب الاسلاميه .
99 - نهج البلاغه ، خطبه 3، (ترجمه آزاد)
100 - شرح نهج البلاغه ، ج 12، ص 81.
101 - همان ، ج 8، ص 256.
102 - بحار الانوار، ج 22، ص 397.
103 - بحارالانوار ، ج 11، ص 368.
104 - همان ، ج 58، ص 126.
105 - اصول كافى ، ج 1، ص 54.
106 - حشر (59) ، آيه 7.
107 - احزاب (33) ، آيه 21.
108 - آل عمران (3) ، آيه 159.
109 - شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، ج 16، ص 273.
110 - همان ، ج 1، ص 181.
111 - شرح نهج البلاغه ، ج 8، ص 252.
112 - همان ، ج 3، ص 44.
113 - همان ، ج 2، ص 262.
114 - بحار الانوار، ج 43، ص 116.
115 - همان ، ص 268.
116 - يونس (10) ، آيه 35.
117 - حشر (59) ، آيه 9.
118-روزنامه جمهورى اسلامى ، مورخ 19/2/77، ص 14.
119 - آل عمران (3) ، آيه 144.
120 - تفسير صافى ، ج 1، ص 389 اعلى بيروت .
121 - مائده (5) ، آيه 50.
122 - شرح نهج البلاغه ، ج 16، ص 212.
123 - بحار الانوار، ج 28، ص 209.
124 - نهج البلاغه ، خطبه 234، ص 807 ـ 808.
125 - بحار الانوار، ج 44، ص 84.
126-همان ، ج 45، ص 117.
127 - بحار الانوار، ج 45، ص 133.
128 - ر.ك . معجم المفهرس قرآن مجيد، واژه زكوة .
129 - شرح نهج البلاغه ، ج 3، ص 56 و الغدير، ج 8، ص 250.
130 - شرح نهج البلاغه ، ج 3، ص 56 و الغدير، ج 8، ص 55.
131 - نهج البلاغه ، خطبه 3.
132 - الغدير، ج 8، ص 282.
133 - الغدير، ج 8، ص 283.
134 - همان ، ص 284.
135 - همان ، ص 286.
136 - همان ، ص 244 ـ 245.
137 - همان ، ص 274.
138 - همان ، ص 287.
139 - تذكرة الحفّاظ، ذهبى ، ج 1، ص 3.
140 - تذكرة الحفّاظ، ذهبى ، ج 1، ص 5.
141 - اضواء على السنّة المحمدية ، محمودابوريّه ، ص 47.
142 - الغدير، ج 8، ص 349.
143 - شرح نهج البلاغه ، ج 1، ص 340.
144 - كنز العمال ، ج 10، ص 191.
145 - بحار الانوار، ج 33، ص 190.
146 - الاغانى ، اصفهانى ، ج 17، ص 149.
147 - تاريخ طبرى ، ج 5، ص 368.
148 - مقتل ابو مخنف ، ص 136.
149 - مقتل ابو مخنف ، ص 136.
150 - همان ، ص 113.
151 - بحار الانوار، ج 45، ص 21.
152 - همان ، ص 5.
153 - تاريخ طبرى ، ج 5، ص 376.
154 - مقتل ابو مخنف ، ص 112.
155 - بحار الانوار، ج 22،ص 274.
156 - نساء (4) ، آيه 93.
157 - مائده (5) ، آيه 32.
158 - الغدير، ج 11، ص 16 ـ 17.
159 - شرح نهج البلاغه ، ج 11، ص 44.
160 - كامل ، ابن اثير، ج 3، ص 356 ـ 357.
161 - مروج الذهب ، مسعودى ، ج 2، ص 409.
162 - ر.ك . كامل ، ابن اثير، ج 3، ص 375 ـ 385 و الغارات ، ثقفى .
163 - شرح نهج البلاغه ، ج 11، ص 44.
164 - الغدير، ج 11، ص 41.
165 - همان ، ص 49 ـ 52.
166 - مقاتل الطالبيين ، ص 48، دار الكتاب ، قم .
167 - ر.ك . شرح نهج البلاغه ، ج 16، ص 46.
168 - انقلاب و عبرت ها، ص 15.
169 - روزنامه جمهورى اسلامى ، مورّخ 18/2/77، ص 14.
170 - بحار الانوار، ج 33، ص 165.
171 - نازعات (79) ، آيه 24.
172 - آل عمران (3) ، آيه 26.
173 - بحار الانوار، ج 45، ص 131.
174 - لهوف ، ص 202.
175 - تاريخ طبرى ، ج 5، ص 433.
176 - بقره (2) ، آيه 124.
177 - بحار الانوار، ج 44، ص 334 ـ 335.
178 - تاريخ طبرى ، ج 5،ص 408.
179 - لهوف ، ص 196.
180 - بقره (2) ، آيه 257.
181 - لهوف ، ص 171.
182 - مقتل ، ابو مخنف ، ص 195.
183 - ر.ك . مائده (5) ، آيه 3.
184 - زمر (39) ،آيه 3.
185 - ميزان الحكمة ، رى شهرى ، ج 1، ص 381.
186 - وقعة الطف ، ابو مخنف ، ص 107.
187 - يونس (10) ، آيه 82.
188 - لهوف ، ص 138.
189 - توبه (9) ، آيه 12.
190 - شرح نهج البلاغه ، ج 16، ص 46.
191 - مقتل ، مقرّم ، ص 236.
192 - همان ، ص 218.
193 - آل عمران (3) ، آيه 110.
194 - مستدرك الوسائل ، ج 12، ص 185.
195 - بحار الانوار، ج 100، ص 72.
196 - لهوف ، ص 109.
197 - مقتل ، ابو مخنف ، ص 94 ـ 95.
198 - ر.ك . معجم الفاظ قرآن ، واژه (براء) .
199 - مستدرك الوسائل ، ج 15، ص 129،
200 - شورى (42) ، آيه 23.
201 - احزاب (33) ، آيه 33.
202 - لهوف ، ص 211 ـ 213، با اندكى تغيير.
203 - ر.ك . عصر (13) ،آيات 2-3.
204 - مريم (19) ، آيه 59.
205 - ر.ك . الميزان ، ج 14، ص 78.
206 - الميزان ، ج 14، ص 80.
207 - شرح نهج البلاغه ، ج 16،ص 46.
208 - بحار الانوار، ج 78، ص 46.
209 - همان ، ج 44، ص 325.
210 - انقلاب و عبرت ها، ص 12 ـ 13.
211 - شرح نهج البلاغه ، ج 1، ص 336.
212 - همان ، ج 16، ص 187.
213 - الامامة و السياسة ، جزء 1، ص 166 ـ 173 (تلخيص)
214 - لهوف ، ص 182 ـ 183.
215 - بحار الانوار، ج 45، ص 8.
216 - بحار الانوار، ج 45، ص 327.
217 - تاريخ طبرى ، ج 5، ص 405.
218 - بحار الانوار، ج 24، ص 186.
219 - لهوف ، ص 172.
220 - همان ، ص 174.
221 - لهوف ، ص 176.
222 - مقتل ، ابو مخنف ، ص 227 (پاورقى .)
223 - ابصار العين فى انصار الحسين ، سماوى ، تحقيق طبسى ، ص 72 ـ 74.
224 - لهوف ، ص 169.
225 - تاريخ طبرى ، ج 5، ص 438.
226 - منافقون (63) ، آيه 8.
227 - تاريخ طبرى ، ج 5، ص 426.
228 - بحار الانوار، ج 44، ص 382.
229 - ر.ك . مقتل ، ابو مخنف ، ص 176.
230 - همان ، ص 98.
231 - لهوف ، ص 189 ـ 190.
232 - مقتل ، ابو مخنف ، ص 212.
233 - همان ، ص 45 ـ 47.
234 - ر.ك . بـقـره (2) ، آيـات 16، 86، 175، آل عمران (3) ، آيه 177 و توبه (9) ، آيه 9.
235 - بقره (2) ، آيه 41.
236 - تحف العقول ، ص 249 ـ 250.
237 - مقتل ، مقرّم ، ص 239.
238 - مقتل ، ابو مخنف ، ص 202.
239 - اقتباس از سخنان مقام معظم رهبرى در جمع بسيجيان .
240 - آل عمران (3) ، آيه 146.
241 - بحار الانوار،ج 19،ص 35.
242 - لهوف ، ص 153.
243 - همان ، ص 154.
244 - همان ، ص 154.
245 - يوسف (12) ، آيه 108.
246 - ابصار العين ، ص 99.
247 - همان ، ص 100 ـ 106.
248 - ابصارالعين ، ص 112 ـ 113.
249 - طه (20) ، آيه 72.
250 - لهوف ، ص 151 ـ 152.
251 - ابصار العين ، ص 50 ـ 51.
252 - بحار الانوار، ج 45، ص 34.
253 - ابصار العين ، ص 107.
254 - همان ، ص 169.
255 - همان ، ص 199.
256 - همان ، ص 216 ـ 218.
257 - همان ، ص 130 و 147.
258 - مقتل ، ابى مخنف ، ص 105.
259 - همان ، ص 106 ـ 113.
260 - ابصار العين ، ص 58 ـ 59.
261 - ابصار العين ، ص 62.
262 - بحار الانوار، ج 44، ص 298.
263 - ر.ك . ابصار العين ، ص 208.
264 - مقتل ، ابو مخنف ، ص 206.
265 - فجر (89) ، آيه 27 ـ 28.
266 - لهوف ، ص 155.
267 - مقتل ، مقّرم ، ص 260 ـ 261.
268 - لهوف ، ص 151.
269 - ر.ك . مقتل ، ابو مخنف ، ص 38 ـ 41.
270 - سخنرانى در جمع لشكر 27.
271 - ر.ك . مقتل ، ابو مخنف ، ص 248 به بعد.
272 - تاريخ طبرى ، ج 5، ص 399.
273 - همان ، ص 397.
274 - همان ، 406.
275 - همان ، ص 396.
276 - همان ، ص 392.
277 - همان ، ص 388.
278 - نهج البلاغه ، خطبه 27.
279 - همان ، خطبه 97.
280 - بحار الانوار ج 75، ص 37.
281 - كهف (18) . آيه 56.
282 - وقعة صفّين ، ص 37 ـ 38.
283 - بحار الانوار، ج 45، ص 6.
284 - روم (30) ، آيات 7 ـ 8.
285 - ر.ك . نهج البلاغه ، نامه 20.
286 - ر.ك . بحار الانوار،ج 32،ص 448 ـ ج 33، ص 388 ـ ج 44، ص 33 و 315 و 349 و 334.
287 - ر.ك . وقعه صفّين ، ص 268.
288 - صلح امام حسن ، آل ياسين ، ترجمه حضرت آيت اللّه خامنه اى ، ص 110 ـ 111.
289 - مقتل ، ابو مخنف ، ص 22.
290 - مقتل ، ابو مخنف ، ص 31 ـ 34،
291 - توبه (9) ، آيه 9.
292 - وقعة الصفين ، ص 478.
293 - تاريخ طبرى ، ج 5، ص 435.
294 - همان ، ص 416.
295 - لهوف ، ص 156.
296 - سخنرانى در جمع لشكر 27 محمد رسول الله (ص) .
297 - مقتل ، مقرّم ، ص 241.
298 - بحار الانوار، ج 22، ص 274.
299 - تاريخ طبرى ، ج 5، ص 432.
300 - بحار الانوار، ج 45، ص 6.
301 - تحف العقول ، تصحيح غفارى ، ص 244، و 245، اسلاميه .
302 - نهج البلاغه ، خطبه 175.
303 - وقعه صفين ، ص 32.
304 - تاريخ طبرى ، ج 5، ص 425.


۷