فصل دهم: رويدادهاى سال دهم هجرت
حجة الوداع
اين واقعه در سال دهم هجرى اتفاق افتاد. رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
تصميم گرفت كه در آن سال با ياران خود حج و مناسك را بجاى آورد، و مسلمانان را به مناسك حج اسلامى آشنا سازد تا مسلمانان بتوانند حج را با مناسك آن به خوبى ياد گرفته و اين فريضه بزرگ الهى را به نحو احسن انجام دهند. بر اساس اين هدف مقدس الهى، در روز ۲۵ ذيقعده از مدينه به سوى مكه سفر كرد
.
هنگامى كه به منطقه سرف رسيد، اصحاب را به دو دسته تقسيم كرد، دسته اى كه گوسفند قربانى را با خود همراه داشتند، امر فرمود كه محرم به احرام حج شوند و به همراه او اعمال حج را بجا آورند، و كسانى كه قربانى به همراه نداشتند، حضرت به آنان امر فرمود كه محرم به احرام عمره مفرده شوند. حضرت على - كه قبل از آن، از جانب حضرت به يمن رفته بود - در منطقه سرف به حضرت رسيد. به دستور پيامبر او نيز لباس احرام بر تن نمود و محرم شد.
هنگامى كه به عرفه رسيدند، رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
خطبه اى ايراد نمود و در آن خطبه اكثر مسائلى را كه مسلمانان به آن نياز داشتند بيان نمود.
براساس نقل ابن اثير، در آن سال عده زيادى در حج شركت كرده بودند؛ جمعيت مسلمانان به گونه اى زياد بود كه صداى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به گوش آنها نمى رسيد، و ربيعة بن اميه فرمايشات و بيانات حضرت را براى آنان توضيح مى داد
.
در ادامه ابن اثير ميگويد: سرانجام رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
اعمال حج و مناسك آن را بجاى آورد. اين حج آخرين حج رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بود كه به حجة الوداع يا حجه البلاغ شهرت يافت.
نظريه: ابن اثير تاريخ حجة الوداع را به همين اندازه بيان نموده و به شكل مرموزى از جريان غدير گذشته و از آن اسمى به ميان نياورده است و حال آنكه اساس و ريشه مسأله حج در آن سال، معرفى جانشين و خليفه خود بود كه حضرت در سرزمين حجفه و در وادى غدير آن را متذكر شده بود.
روايت غدير را حدود ۳۰ نفر از اصحاب رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نقل كرده اند، و علما و بزرگان عامه نيز اين روايت را به طرق مختلف و با الفاظ گوناگون از اصحاب نقل كرده اند.
در اينجا لازم ميدانم كه ادامه مطلب را از كتاب قادتنا كيف نعرفهم - تاءليف حضرت آية الله ميلانى بيان كنم
مرحوم آية الله ميلانى، بخشى از اين روايات را با ذكر طرق از كتب معتبره عامه نقل نموده است، چون بناى ما بر اختصار است به ذكر يك روايت بسنده مى كنيم
اين روايت را خوارزمى به اسناد خود
از ابى سعيد الخدرى نقل نموده، كه اضافه بر سخنان حضرت سخنان حسان بن ثابت شاعر معروف عرب را نيز بيان كرده است.
روى الخوارزمى باسناد عن ابى سعيد الخدرى، انه قال: «ان النبى يوم دعا الناس الى غدير خم، امر بما كان تحت الشجرة من الشك فقام، و ذلك يوم الخميس، ثم دعا الناس الى على فاخذ بضبعه فرفعهما حتى نظر الناس الى بياض ابطيه ثم لم يتفرقا حتى نزلت هذه الآية:(
الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا
)
فقال رسول الله: الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و الولاية لعى، ثم قال: اللهم وال من والاه وعاد من عاداه و انصر من نصره»
سخن رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به اين نكته پايان يافت، پس حسان بن ثابت كه يكى از شعراى زبردست عرب به شمار مى رفت از حضرت اجازه گرفت تاشعرى را كه در مسأله غدير سروده بود براى جمعيت حضار قرائت نمايد.
او شعرش را به اين ترتيب آغاز نمود:
يناديهم يوم الغدير نبيهم
|
|
نجم و اسمع بالرسول مناديا
|
بانى مولاكم نعم، و وليكم
|
|
فقالوا: ولم يبدو هناك النعاميا
|
الهك مولانا و انت ولينا
|
|
ولا تجدل فى الخلق للامر عاصيا
|
فقال له: قم يا على فاننى
|
|
رضيتك من بعدى اماما و هاديا
|
فمن كنت مولاه فهذا وليه
|
|
فكونوا له انصار صديق مواليا
|
هناك دعا اللهم وال وليه
|
|
و كن للذى عاد عليا معاديا
|
به نظر مى رسد مسأله غدير و تعيين حضرت امير در بين اصحاب از قبل مطرح بوده وگرنه چگونه مى توان تصور كرد كه حسان بن ثابت فى البداهه شعرش را در مجلس سروده باشد، پس چنين در مى يابيم كه حسان بن ثابت اين شعر را قبلا سروده بوده و در واقعه غدير هم فقط از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
اجازه گرفته بوده تا آنرا براى مردم قرائت كند.
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در مناطق و اماكن مختلف و در مناسبتهاى گوناگون مسأله ولايت حضرت علىعليهالسلام
را مطرح نموده و قضيه خلافت و جانشينى آن حضرت را ميان مردن روشن كرده است. ابن اثير خطبه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در عرفات را متذكر شده است، پس معلوم مى شود كه مطرح نمودن مسأله خلافت در غدير خم، اتمام حجتى براى مردم بوده و در واقع آخرين پيامى كه بوده به مردم رسانده خست و به همين خاطر آن را حجه البلاغ نيز ناميده اند.
چنين به نظر مى رسد كه علت انتخاب منطقه غدير خم، بدان لحاط بوده كه آن منطقه گذرگاه همه حاجيان - كه در آن سال به قصد زيارت بيت الله الحرام مشرف شده بودند - بوده است. رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
اين منطقه را جهت تبيين مبانى مسأله خلافت انتخاب نمود كه در آن خطبه چند نكته مهم را به مسلمين خاطر نشان نمود
۱ - مسأله نصب حضرت على -عليهالسلام
- به منصب خلافت بوده است، زيرا حضرت تصريح نمودند كه: هر كسى را كه من بر او ولايت دارم على نيز همان ولايت را بر او دارد در اين جمله رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به نحو اطلاق و ارسال تمام شؤ وناتى كه واجد آن از طرف خداوند متعال بود به حضرت علىعليهالسلام
منتقل كرد.
از هم اين شؤ ونات اين بود كه حضرت على نيز از طريق وحى و الهام علوم خود را از خداوند فرا مى گرفت و در گفتار و كردار معصوم بود، قرآن كريم عصمت حضرت را به اين آيه تاءييد مى كند:(
وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ
*
إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ
*
عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَىٰ
)
بر اساس مفاد اين آيه، جميع علوم و اطلاعات رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
از ناحيه خداوند به او تعليم داده مى شود و مقام عصمت نيز با تمام شؤ وناتش به حضرت على منتقل مى شود.
در حديث منزلت كه متفق و مورد قبول بين عامه و خاصه است، رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فقط مسأله نبوت را از حضرت على استثنا نمود، اگر خاتميت نبوت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نبود به اطلاق كلام حضرت مى توانستيم چنين ادعا كنيم كه حضرت علىعليهالسلام
در تمام شؤ ونات حتى مسأله نبوت تالى تلو پيامبر است لكن چون رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در اين حديث شريف فقط مسأله نبوت را از حضرت استثنا نمود و فرمود: الا انه لا نبى بعدى چنين استفاده مى شود كه حضرت در غير از مسأله نبوت در ساير مسائل هم شاءن رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى باشد.
۲ - مسؤ له نصب حضرت علىعليهالسلام
انتصاب از جانب پروردگار متعال بوده است. زيرا حضرت تصريح نمودند كه: مسأله خلافت على تنها خواسته من نيست بلكه خواسته پروردگار نيز مى باشد و من براساس وحى خداوند متعال مأمورم كه خلافت حضرت را به شما ابلاغ نمايم.
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا نزول اين آيه وظيفه پيامبر را در مورد اتمام حجت بر مردم را بيان كرده است، و نشان مى دهد كه ولايت حضرت متمم و مكمل دين است.
۳ - اساس ولايت بر محبت است، اگر محبت و گرايش قلبى نباشد پذيرش ولايت از حضرت امكان پذير نيست، بر همين اساس حضرت دعا كرده و فرموده: اللهم وال من والاه؛پروردگارا! هركس على را دوست دارد او را دوست بدار.
اساس كينه توزى و عداوت نيز بر اين است كه انسان حق را نفهمد و زير بار آن نرود، بر همين اساس حضرت آنان را نفرين كرده و فرمود: و عاد من عاداه؛هركس على را دشمن مى دارد او را دشمن بدار.
خوارزمى
گفته است كه: عده اى از صحابه حديث غدير - بدون شعر حسان بن ثابت - را نقل نموده اند، اسامى آنان بدين شرح است:
۱ - على بن ابيطالبعليهالسلام
۲ - عمربن الخطاب
۳ - براءبن عازب
۴ - سعدبن ابى وقاص
۵ - طلحه بن عبيدالله
۶ - حسين بن علىعليهالسلام
۷ - عبدالله بن مسعود
۸ - عماربن ياسر
۹- عمار بن ياسر
۱۰ - ابو ايوب انصارى
۱۱ - ابن عمر
۱۲ - عمران بن حصين
۱۳ - بريدة بن الحصين
۱۴ - ابوهريرة
۱۵ - جابربن عبدالله
۱۶ - ابورافع مولى رسول الله
۱۷ - حبشى بن جنادة
۱۸ - زيدبن شراحيل
۱۹ - جريربن عبدالله
۲۰ - انس
۲۱ - حذيفة بن اسيد انصارى
۲۲ - زيد بن ارقم
۲۳ - عبدالرحمن بن يعمر
۲۴ - عمرو بن الحمق
۲۵ - عمربن شرحبيل
۲۶ - ناجية بن عمر
۲۷ - جابربن سمرة
۲۸ - مالك بن الحويرث
۲۹ - ابوذؤ يب الشاعر
۳۰ - عبدالله بن ربيعة