تاکتیک های جنگی پیامبر (ص)

تاکتیک های جنگی پیامبر (ص)0%

تاکتیک های جنگی پیامبر (ص) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
گروه: پیامبر اکرم

تاکتیک های جنگی پیامبر (ص)

نویسنده: علی اصغر فیض پور
محقق: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 16989
دانلود: 4203

تاکتیک های جنگی پیامبر (ص)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 154 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16989 / دانلود: 4203
اندازه اندازه اندازه
تاکتیک های جنگی پیامبر (ص)

تاکتیک های جنگی پیامبر (ص)

نویسنده:
فارسی

كتابى كه در پيش رو داريد محصول تلاشهاى فراوانى است كه در زمينه رويدادهاى تاريخى جنگهاى اسلام به رشته تحرير درآمده است. در اين كتاب پيرامون مسائل مهمى چون هجرت و پيدايش جنگهاى پيامبر و همچنين علل و عوامل آن به بحث پرداخته شده كه از جمله اين عوامل، آزار و اذيت مشركين قريش در مكه بوده است.

فصل نهم: رويدادهاى سال نهم هجرت

اين جنگ در سال نهم هجرى اتفاق افتاد كه از ماه اول ماه رجب آغاز گرديد.

در طول يك ماه فاصله بين مدينه و تبوك توسط سپاهيان اسلام پيموده شد و سپاه اسلام در اوائل ماه شعبان به منطقه تبوك وارد شدند و پس از يك ماه مقابله با سپاهيان هرقل، در ماه مبارك همان سال به سوى مدينه بازگشتند.

سيره و روش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر آن بود كه در هر جنگى اسرار و اهداف نظامى جنگ را از همه كس پنهان مى كرد و به گونه اى عمل مى كرد كه كسى نمى توانست از آن مطلع گردد، ليكن در جنگ تبوك كه حضرت سپاه خود را براى مقابله با دشمن آماده مى كرد اهداف خود را جهت مسلمانان بيان داشت.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين جنگ چند هدف را دنبال مى كرد:

۱ - به خاطر فاصله زيادى - يكصد فرسخ - كه سپاهيان هرقل از مدينه داشتند، لازم بود كه مسلمانان اين مسافت طولانى را بپيمايند و خود را به منطقه عمليات برسانند.

۲ - در آن زمان شرايط بسيار سختى بر مسلمانان حاكم بود، زيرا در آن سال كم بارانى باعث شده بود كه زمينها و باغات آن ها از بى آبى خشك شوند و حاصل مطلوبى به دست نياورند.

۳ - كثرت و فراوانى دشمن بود، زيرا روميان آن زمان كه تحت سلطنت هرقل زندگى مى كرد نتوانستند تحمل كنند كه دولت قدرتمند اسلام در جزيرة العرب به وجود آيد، لذا هرقل مصمم بود كه به هر وسيله ممكن نظام نوپاى حكومت اسلامى را از پا درآورد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى پياده كردن اين اهداف لازم بود كه سپاهى بسيار قوى با ساز و برگ نظامى تهيه نموده و به منطقه اعزام دارد، و براساس اهداف از پيش تعيين شده سپاهى را به استعداد يكصدهزار نفر تدارك نموده و به سوى منطقه تبوك كه از ديار شامات بود اعزام نمايد.

مسلمانان رغبت و تمايلى به شركت در اين جنگ نداشتند، ولى با توجه به خطراتى كه آنان را تهديد مى كرد حاضر به تحمل سختيها و رنجهاى جنگ شده و سپاه اسلام را يارى دهند تا از اين راه بتوانند خطر دشمن را در خارج از مرزهاى حكومت اسلامى دفع كنند.

تبليغات منافقين

برخى از منافقين تبليغات سوء را مناسب تشخيص دادند تبليغات خود را برخلاف دستورات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آغاز كردند در ابتدا اذهان مسلمانان را نسبت به حقانيت جنگ تبوك كه حضرت به آن دستور داده بود متزلزل نمودند، سپس گرمى هوا را بهانه كردند وگفتند: شما در اين هواى گرم چگونه ميتوانيد اين مسافت طولانى را بپيماييد؟

بهتر است كه در اين هواى گرم و خشكسالى شديدى كه بر منطقه حاكم است به فكر اداره و تهيه آذوقه زندگى خود باشيد.

در پى اين تبليغات مسموم منافقين، خداوند پيامبر را نسبت به اهداف شوم آنان آگاه گردانيد، و اين آيه را نازل كرد:( وَقَالُوا لَا تَنفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَّوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ ) (۲۸۹) .

آمادگى سپاه براى اعزام

رسول گرامى اسلام مصمم شد كه به هر وسيله ممكن سپاهى از مسلمانان را تشكيل داده و به منطقه تبوك اعزام نمايد، لذا دستور داد كه مردم كمرهاى خود را محكم ببندند و براى جنگ آماده شوند.

در بين مسلمانان كسانى بودند كه از ثروت زيادى برخوردار بودند، پس به آنان دستور داد كه مسلمانان فقير را تجهيز نموده و هزينه نظامى آنه را به عهده بگيرند، مسلمانان اين فرمايش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به جان و دل خريدند و هرچه كه در توان داشتند از اموال خود در اين جنگ سرمايه گذارى كردند.

عثمان بن عفان از جمله كسانى بود كه اموال زيادى را در اختيار سپاه اسلام قرار داد.ليكن تجهيزات جنگى سپاه اسلام را كفاف نمى كرد و عده اى از مسلمانان كه نتوانسته بودند خود را تجهيز كنند به محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرفياب شده و از حضرت خواستند كه آن ها را نيز تجهيز نمايد.

متاءسفانه حضرت توان مالى نداشت، و نتوانست آنها را مجهز كند تا بتوانند در سپاه اسلام شركت جويند، آنان نيز ماءيوسانه و با چشمانى گريان از خدمت حضرت بازگشتند(۲۹۰) .

قرآن كريم اين جريان را در قالب آيه اى آورده و مى فرمايد: لا اجد ما احملكم عليه تولوا و اعينهم تفيض من الدمع حزنا الا يجدوا ما ينفقون(۲۹۱) .

تخلف مسلمانان

هنگامى كه رسول گرامى خواست نيروها را به طرف تبوك حركت دهد عده اى از مسلمانان حضرت را همراهى نكردند، عبدالله بن ابى كه سركرده منافقين مدينه بود پيروان خود را از شركت در سپاه اسلام منع كرده و منافقين مدينه هم در سپاه اسلام شركت نكرده و در مدينه ماندند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دو نفر از اصحاب را به جانشينى خود در مدينه منصوب كرد، سباع بن عرفطه را براى اهل مدينه وعلى بن ابى طالب را براى خانواده و اهل بيت خود در مدينه قرار داد.

هنگامى كه منافقين از اين قضيه باخبر شدند، حضرت على را مورد طعن و سرزنش قرار داده و به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تهمت بستند و گفتند: كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم على را در مدينه جا گذاشت، زيرا على قدرت و حال جنگ را ندارد، حضرت على از اين سخنان ناراحت شده و خود را مجهز كرد و شمشير را برداشت و راه تبوك را در پيش گرفت و خود را در ثنية الوداع (جرف)(۲۹۲) به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسانيده و گفته هاى منافقين را براى حضرت نقل كرد

حضرت گفتار منافقين را تكذيب فرموده و سپس گفت: كذبوا ولكنى انما خلفتك لما ورائى فاخلفنى فى اهلى و اهلك، اما ترضى، (افلا ترضى) يا على ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا ان تكون لانبى بعدى؟ پس از اين سخنان حضرت على به مدينه بازگشت و در مدينه باقى ماند(۲۹۳) .

حوادث بين راه

الف - سرزمين حجر

هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سپاه اسلام را به طرف تبوك حركت داد، به سرزمين حجر - منقطه اى كه قوم عاد و ثمود در آن زندگى مى كردند - رسيدند و سپاهيان اسلام شب را در آنجا گذراندند.

سپاهيان جهت رفع تشنگى بر سر چاه حجر آمدند، حضرت آنان را از آشاميدن آب نهى كرد و فرمود: از اين آب نياشاميد، و فقط از آن براى نماز وضو بگيريد، كسى از شما در شب تنها از منطقه خارج نشود، هرگاه كسى از شما جهت رفع حاجت خواست از محل خارج شود كسى را همراه خودش ‍ ببرد. دو نفر از سپاهيان اسلام حرف رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ناديده گرفتند و هر دو نفر نيز مبتلا شدند.

بالاخره آن شب را به صبح رساندند در حالى كه از جهت آب در مضيقه بودند و از طرفى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز آنها رااز آشاميدن آب چاه منع كرده بود، پس به محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرضه داشتند: يا رسول الله ما در اينجا نيازمند به آب هستيم، و از طرفى آب نيست چه كنيم؟

حضرت پس از مشاهده وضع سپاه خود، دست به مناجات برداشته و از خداوند طلب باران نمود تا مسلمانان بتوانند به آب دسترسى نموده و تشنگى خود را برطرف خداوند دعاى حضرت را به اجابت رسانيد و پاره ابرى را روى سر آنان فرستاد، آن پاره ابر شروع به باريدن كرد تا حدى كه لباسهاى آنان تر شده و هر يك به مقدار لازم از اب آن استفاده كرده و مقدارى نيز براى استفاده بين راه برداشتند(۲۹۴) .

ب - گم شدن ناقه حضرت

پس از حركت كردن سپاهيان اسلام از سرزمين حجر به سوى تبوك، در بين راه ناقه حضرت گم شد، عده اى از سپاهيان به جستجوى ناقه حضرت پرداختند تا ناقه حضرت را پيدا كنند.

در اين ميان شخصى از منافقين به نام زيد بن لصيب القينقاعى كه در كنار عمارة بن حزام نشسته بود، زبان به طعنه پيامبر گشوده و گفت: مگر محمد نمى گويد كه من پيامبر خدا هستم و از آسمان به من خبر مى رسد، پس چگونه از محل اختفاء ناقه خود بى خبر است و ديگران را به جستجوى ناقه خود فرستاده است؟

هنگامى كه اين سخنان به گوش پيامبر رسيد در جواب فرمود: به خدا قسم، هر چه را من مى دانم از طرف خدا به من آموخته مى شود، هم اكنون خداوند به من تعليم داد كه ناقه در فلان وادى و داخل دره است در حالى كه افسارش به دور بوته اى پيچيده و نمى تواند خود را رها كند، برويد و ناقه را از آن دره بياوريد، بعضى از سربازان سپاه اسلام رفته و ناقه حضرت را از آن دره نجات داده و به محضر حضرت آوردند(۲۹۵) .

ج - عقب نشينى سپاهيان هرقل

رسول گرامى به راه ادامه داد، در ادامه مسير بعضى از مسلمانان نتوانستند حضرت را همراهى نمايند و لذا عقب نشينى كردند، هنگامى كه به حضرت گزارش مى دادند، كه فلان از قافله عثب مانده است حضرت مى فرمود: ولش كنيد اگر در او خيرى باشد خداوند او را به سپاه ملحق مى كند.

از جمله ابى ذر غفارى بود كه عز عقب قافله تنها مى آمد، پس به حضرت گزارش دادند كه ابى ذر به تنهايى دنبال قافله حركت مى كند، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: يرحم الله اباذر يمشى وحده و يموت وحده و يبعث وحده(۲۹۶) .

سرانجام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به همراه سپاهيان اسلام به منطقه تبوك رسيدند، و به مدت ده روز و اندى در منطقه ماندند. در نتيجه ضمن امدادهاى غيبى و نصرتهاى الهى كه بر فضاى نورانى جبهه اسلام حاكم بود هجوم و موضع گيرى سپاهيان اسلام به طرز بى سابقه و بر اساس اصول سياسى نظامى صورت گرفت كه سبب رعب و وحشت زائدالوصفى بر پيكره سپاه اسلام شده بود، و سرانجام سپاهيان هرقل منطقه عمليات را ترك گفته و از برابر سپاهيان اسلام عقب نشينى نمودند.

د- وادى مشفق

پس از عقب نشينى سپاهيان هرقل، حضرت منطقه تبوك را به قصد مدينه ترك كرد و در بين راه به وادى مشفق رسيدند، در اين وادى چشمه اى بود كه آب بسيار كمى داشت - به حدى كه اگر دو يا سه نفر از آن استفاده مى كردند كفاف نمى كند - پس حضرت به سپاهيان خود دستور داد كه به آن آب نزديك نشوند.

عده اى از منافقين كه خود را در ميان سپاه جا داده بودند حرف رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ناديده گرفته و خود را به آن آب رساندند، و از آب استفاده كردند، پس آن آب خشكيد و تمام شد،. هنگامى كه حضرت به آن چشمه رسيد آن را خشكيده يافت.

هنگامى كه حضرت از جريان مطلع گرديد، بر آنها لعن و نفرين فرستاد، سپس از ناقه پياده شد و دست مبارك خود را داخل چشمه گذاشت، به بركت دست حضرت از آن چشمه آب فوران كرد به طوريكه تمام سپاه اسلام از آن آب استفاده نمودند.

ه‍ - مسجد ضرار

هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حال تدارك سپاه به سوى تبوك بود، عده اى از منافقين كه در محله بنى سالم سكونت داشتند مسجدى بنا نمودند به اين بهانه كه پيرمردان وزنان و كودكان كه قدرت و توانايى رفتن به مسجد قبا را ندارند تا عبادات خود را بجا آورند در همين جا انجام دهند(۲۹۷) .

پس گروهى به محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده و عرضه داشتند: يا رسول الله ما در محله بنى سالم مسجدى براى مسلمانان ساخته ايم كه پير يا مريض هستند و هم براى كسانى كه در شبهاى بارانى و يا بسيار گرم تابستانى نمى توانند خود را به مسجد قبا برسانند در آن مسجد عبادت خود را به جا آورند.

ما دوست داريم كه شما قدم رنجه فرموده و بر ما منت گذاشته و با ما نمازى را در آن مسجد بجا آوريد. حضرت فرمود: هم اكنون در حال سفر هستم، ان شاء الله پس از اين كه از جنگ تبوك بازگشتم مى آيم و در مسجد شما نماز بجا مى آورم(۲۹۸) .

هنگامى كه حضرت پس از بازگشت از تبوك به قريه اوال رسيد جبرئيل نازل شد و ماجراى مسجد ضرار را به عنوان يك پيغام الهى به حضرت بيان نمود و اين آيه را قرائت فرمود: و الذين اتخذوا مسجدا ضرارا و كفرا و تفريقا بين المؤ منين(۲۹۹) .

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از نزول آيه شريفه مالك بن الدخشة - از برادران بنى سالم - و معن بن عدى يا برادرش عاصم بن عدى - از برادران بنى عجران - را فراخواند و به آنان دستور داد تا به محله بنى سالم رفته و مسجد ضرار را آتش بزنند. اين دو نفر به سرعت خود را به محله بنى سالم رساندند.

پس مالك كه از قبيله بنى سالم بود به خانه رفته و شاخه اى از نخله خرما را آتش زد و به نزد معن آمد، هنگامى كه به مسجد ضرار رسيدند اهل مسجد ضرار كه همان منافقين بودند در مسجد نشسته بودند، اين دو نفر مسجد را آتش زدند و پس از سوختن سقف مسجد ديوارهاى آن راخراب كرده و با خاك يكسان نمودند، اهل مسجد هم مسجد را ترك نموده و پا به فرار گذاشتند.

بانيان مسجد ضرار

كسانى كه در بناى مسجد ضرار دست داشتند دوازده نفر بودند كه اسامى آنها بدين صورت بود

۱ - خدام بن خالد

۲ - ثعلبة بن حاطب

۳ - معتب بن قشير

۴ - ابوحبيبة الاعزر

۵ - عبادبن حنيف

۶ - جارية بن عامر

۷ - يجمع بن جاريه

۸ - زيد بن جاريه

۹- نبتل بن الحارث

۱۰ - بخزج

۱۱ - بجادبن عثمان

۱۲ - وديعة بن ثابت(۳۰۰) .

فصل دهم: رويدادهاى سال دهم هجرت

حجة الوداع

اين واقعه در سال دهم هجرى اتفاق افتاد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تصميم گرفت كه در آن سال با ياران خود حج و مناسك را بجاى آورد، و مسلمانان را به مناسك حج اسلامى آشنا سازد تا مسلمانان بتوانند حج را با مناسك آن به خوبى ياد گرفته و اين فريضه بزرگ الهى را به نحو احسن انجام دهند. بر اساس اين هدف مقدس الهى، در روز ۲۵ ذيقعده از مدينه به سوى مكه سفر كرد(۳۰۱) .

هنگامى كه به منطقه سرف رسيد، اصحاب را به دو دسته تقسيم كرد، دسته اى كه گوسفند قربانى را با خود همراه داشتند، امر فرمود كه محرم به احرام حج شوند و به همراه او اعمال حج را بجا آورند، و كسانى كه قربانى به همراه نداشتند، حضرت به آنان امر فرمود كه محرم به احرام عمره مفرده شوند. حضرت على - كه قبل از آن، از جانب حضرت به يمن رفته بود - در منطقه سرف به حضرت رسيد. به دستور پيامبر او نيز لباس احرام بر تن نمود و محرم شد.

هنگامى كه به عرفه رسيدند، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطبه اى ايراد نمود و در آن خطبه اكثر مسائلى را كه مسلمانان به آن نياز داشتند بيان نمود.

براساس نقل ابن اثير، در آن سال عده زيادى در حج شركت كرده بودند؛ جمعيت مسلمانان به گونه اى زياد بود كه صداى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به گوش آنها نمى رسيد، و ربيعة بن اميه فرمايشات و بيانات حضرت را براى آنان توضيح مى داد(۳۰۲) .

در ادامه ابن اثير ميگويد: سرانجام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اعمال حج و مناسك آن را بجاى آورد. اين حج آخرين حج رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود كه به حجة الوداع يا حجه البلاغ شهرت يافت.

نظريه: ابن اثير تاريخ حجة الوداع را به همين اندازه بيان نموده و به شكل مرموزى از جريان غدير گذشته و از آن اسمى به ميان نياورده است و حال آنكه اساس و ريشه مسأله حج در آن سال، معرفى جانشين و خليفه خود بود كه حضرت در سرزمين حجفه و در وادى غدير آن را متذكر شده بود.

روايت غدير را حدود ۳۰ نفر از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل كرده اند، و علما و بزرگان عامه نيز اين روايت را به طرق مختلف و با الفاظ گوناگون از اصحاب نقل كرده اند.

در اينجا لازم ميدانم كه ادامه مطلب را از كتاب قادتنا كيف نعرفهم - تاءليف حضرت آية الله ميلانى بيان كنم

مرحوم آية الله ميلانى، بخشى از اين روايات را با ذكر طرق از كتب معتبره عامه نقل نموده است، چون بناى ما بر اختصار است به ذكر يك روايت بسنده مى كنيم

اين روايت را خوارزمى به اسناد خود(۳۰۳) از ابى سعيد الخدرى نقل نموده، كه اضافه بر سخنان حضرت سخنان حسان بن ثابت شاعر معروف عرب را نيز بيان كرده است.

روى الخوارزمى باسناد عن ابى سعيد الخدرى، انه قال: «ان النبى يوم دعا الناس الى غدير خم، امر بما كان تحت الشجرة من الشك فقام، و ذلك يوم الخميس، ثم دعا الناس الى على فاخذ بضبعه فرفعهما حتى نظر الناس الى بياض ابطيه ثم لم يتفرقا حتى نزلت هذه الآية:( الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا ) (۳۰۴) فقال رسول الله: الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و الولاية لعى، ثم قال: اللهم وال من والاه وعاد من عاداه و انصر من نصره»

سخن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اين نكته پايان يافت، پس حسان بن ثابت كه يكى از شعراى زبردست عرب به شمار مى رفت از حضرت اجازه گرفت تاشعرى را كه در مسأله غدير سروده بود براى جمعيت حضار قرائت نمايد.

او شعرش را به اين ترتيب آغاز نمود:

يناديهم يوم الغدير نبيهم

نجم و اسمع بالرسول مناديا

بانى مولاكم نعم، و وليكم

فقالوا: ولم يبدو هناك النعاميا

الهك مولانا و انت ولينا

ولا تجدل فى الخلق للامر عاصيا

فقال له: قم يا على فاننى

رضيتك من بعدى اماما و هاديا

فمن كنت مولاه فهذا وليه

فكونوا له انصار صديق مواليا

هناك دعا اللهم وال وليه

و كن للذى عاد عليا معاديا

به نظر مى رسد مسأله غدير و تعيين حضرت امير در بين اصحاب از قبل مطرح بوده وگرنه چگونه مى توان تصور كرد كه حسان بن ثابت فى البداهه شعرش را در مجلس سروده باشد، پس چنين در مى يابيم كه حسان بن ثابت اين شعر را قبلا سروده بوده و در واقعه غدير هم فقط از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجازه گرفته بوده تا آنرا براى مردم قرائت كند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مناطق و اماكن مختلف و در مناسبتهاى گوناگون مسأله ولايت حضرت علىعليه‌السلام را مطرح نموده و قضيه خلافت و جانشينى آن حضرت را ميان مردن روشن كرده است. ابن اثير خطبه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در عرفات را متذكر شده است، پس ‍ معلوم مى شود كه مطرح نمودن مسأله خلافت در غدير خم، اتمام حجتى براى مردم بوده و در واقع آخرين پيامى كه بوده به مردم رسانده خست و به همين خاطر آن را حجه البلاغ نيز ناميده اند.

چنين به نظر مى رسد كه علت انتخاب منطقه غدير خم، بدان لحاط بوده كه آن منطقه گذرگاه همه حاجيان - كه در آن سال به قصد زيارت بيت الله الحرام مشرف شده بودند - بوده است. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين منطقه را جهت تبيين مبانى مسأله خلافت انتخاب نمود كه در آن خطبه چند نكته مهم را به مسلمين خاطر نشان نمود

۱ - مسأله نصب حضرت على -عليه‌السلام - به منصب خلافت بوده است، زيرا حضرت تصريح نمودند كه: هر كسى را كه من بر او ولايت دارم على نيز همان ولايت را بر او دارد در اين جمله رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نحو اطلاق و ارسال تمام شؤ وناتى كه واجد آن از طرف خداوند متعال بود به حضرت علىعليه‌السلام منتقل كرد.

از هم اين شؤ ونات اين بود كه حضرت على نيز از طريق وحى و الهام علوم خود را از خداوند فرا مى گرفت و در گفتار و كردار معصوم بود، قرآن كريم عصمت حضرت را به اين آيه تاءييد مى كند:( وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ * عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَىٰ ) (۳۰۵) بر اساس مفاد اين آيه، جميع علوم و اطلاعات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ناحيه خداوند به او تعليم داده مى شود و مقام عصمت نيز با تمام شؤ وناتش به حضرت على منتقل مى شود.

در حديث منزلت كه متفق و مورد قبول بين عامه و خاصه است، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فقط مسأله نبوت را از حضرت على استثنا نمود، اگر خاتميت نبوت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نبود به اطلاق كلام حضرت مى توانستيم چنين ادعا كنيم كه حضرت علىعليه‌السلام در تمام شؤ ونات حتى مسأله نبوت تالى تلو پيامبر است لكن چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين حديث شريف فقط مسأله نبوت را از حضرت استثنا نمود و فرمود: الا انه لا نبى بعدى چنين استفاده مى شود كه حضرت در غير از مسأله نبوت در ساير مسائل هم شاءن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد.

۲ - مسؤ له نصب حضرت علىعليه‌السلام انتصاب از جانب پروردگار متعال بوده است. زيرا حضرت تصريح نمودند كه: مسأله خلافت على تنها خواسته من نيست بلكه خواسته پروردگار نيز مى باشد و من براساس وحى خداوند متعال مأمورم كه خلافت حضرت را به شما ابلاغ نمايم.

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا نزول اين آيه وظيفه پيامبر را در مورد اتمام حجت بر مردم را بيان كرده است، و نشان مى دهد كه ولايت حضرت متمم و مكمل دين است.

۳ - اساس ولايت بر محبت است، اگر محبت و گرايش قلبى نباشد پذيرش ولايت از حضرت امكان پذير نيست، بر همين اساس حضرت دعا كرده و فرموده: اللهم وال من والاه؛پروردگارا! هركس على را دوست دارد او را دوست بدار.

اساس كينه توزى و عداوت نيز بر اين است كه انسان حق را نفهمد و زير بار آن نرود، بر همين اساس حضرت آنان را نفرين كرده و فرمود: و عاد من عاداه؛هركس على را دشمن مى دارد او را دشمن بدار.

خوارزمى(۳۰۶) گفته است كه: عده اى از صحابه حديث غدير - بدون شعر حسان بن ثابت - را نقل نموده اند، اسامى آنان بدين شرح است:

۱ - على بن ابيطالبعليه‌السلام

۲ - عمربن الخطاب

۳ - براءبن عازب

۴ - سعدبن ابى وقاص

۵ - طلحه بن عبيدالله

۶ - حسين بن علىعليه‌السلام

۷ - عبدالله بن مسعود

۸ - عماربن ياسر

۹- عمار بن ياسر

۱۰ - ابو ايوب انصارى

۱۱ - ابن عمر

۱۲ - عمران بن حصين

۱۳ - بريدة بن الحصين

۱۴ - ابوهريرة

۱۵ - جابربن عبدالله

۱۶ - ابورافع مولى رسول الله

۱۷ - حبشى بن جنادة

۱۸ - زيدبن شراحيل

۱۹ - جريربن عبدالله

۲۰ - انس

۲۱ - حذيفة بن اسيد انصارى

۲۲ - زيد بن ارقم

۲۳ - عبدالرحمن بن يعمر

۲۴ - عمرو بن الحمق

۲۵ - عمربن شرحبيل

۲۶ - ناجية بن عمر

۲۷ - جابربن سمرة

۲۸ - مالك بن الحويرث

۲۹ - ابوذؤ يب الشاعر

۳۰ - عبدالله بن ربيعة