وحى
وحى در لغت به معناى القاى كلام به طور پنهانى و سريع به ديگرى است. در اصطلاح به معناى تكلم خداى متعال با پيامبران است. آنها مدعى بودند كه با خداى متعال ارتباط خاصى دارند، و خداوند با آنان سخن مى گويد و براى مردم پيام مى فرستد. مدعى بودند سخنان خدا را مى شنوند و در جهان غيب حقايقى را مشاهده مى نمايند و از جانب خدا مأموريت دارند تا پيام هايش را به مردم برسانند.
علوم پيامبران از طريق وحى حاصل مى شده و با نحوه كسب علوم ما كاملاً تفاوت دارد. ما سه نوع علم داريم: علم به محسوسات، علم به كليات و احساسات باطنى و وجدانى. علم به محسوسات مستقيماً از طريق حواس پنج گانه حاصل مى شود. در علم به كليات نيز حواس دخالت دارند، زيرا جزئيات آنها قبلاً از طريق اين حواس معلوم مى شوند، سپس كليات از آنها انتزاع مى شود. نوع سوم با احساسات باطنى است مانند: احساس درد، گرسنگى، تشنگى، شادمانى و احساس اندوه. همه علوم ما از طريق حواس ظاهرى يا باطنى، به طور مستقيم يا غير مستقيم، حاصل مى شوند. اما وحى جزء هيچ يك از اينها نيست و با اينها سنخيت ندارد.
پيامبران در جهان غيب حقايقى را مشاهده مى كنند و سخنان خدا را مى شنوند ولى نه با اين چشم و گوش. در اين مورد علوم از طرف خداى متعال با وحى بر قلب پيامبر القا مى شود، آن گاه ظهور پيدا مى كند. درست بر عكس علوم عادى كه ابتدا از طريق حواس حاصل مى شود و در نهايت در قلب و نفس ما وارد مى گردد. قرآن نيز وحى را به همين صورت تفسير مى كند:
و آن چيزى است كه از سوى خدا فرود آمده و روح الأمين به زبان عربى روشن آورده و به قلبت نازل كرده است تا از بيم دهندگان باشى.
بگو هر كس دشمن جبرئيل است [دشمن خداست] زيرا به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرده است.
در تفسير روح البيان مى نويسد:
هرگاه به مصطفىصلىاللهعليهوآلهوسلم
وحى شد ابتدا بر قلبش فرود مى آمد، زيرا بسيار تشنه وحى بود و در آن فرو مى رفت. آن گاه از قلبش به فهم و سمع او مى آمد و اين به معناى فرود آمدن از بلندى به پايين است و اين رتبه خاصان مى باشد.
مرحوم علامه طباطبايىقدسسره
گفته است:
مراد از قلب، نفس آدمى است كه قدرت ادراك دارد، شايد علت تعبير قرآن كه فرموده(
نَـزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِـينُ * عَلى قَلْبِكَ
)
و نفرموده «عليك» اشاره به چگونگى فراگيرى قرآن از سوى پيامبر باشد، و نيز آنچه از روح مى گرفت نفسِ شريفش بوده باشد بدون آن كه حواس ظاهر در آن دخيل باشند.
بنابراين هرچه به او وحى مى شد مى شنيد، بدون آن كه چشم و گوش را به كار گيرد، چون اگر ديدن و شنيدنش به چشم و گوش ظاهرى بود هر آينه آنچه مى شنيد ميان او و مردمان مشترك مى بود، يعنى هر چه او مى ديد مردم نيز مى ديدند، در حالى كه روايات به طور قطع اين مفهوم را تكذيب مى كنند.
بنابراين، علوم انبيا، كه از طريق وحى حاصل مى شود، از سنخ علوم حصولى احساسى و فكرى بشر نيست، بلكه نوعى برتر و عالى تر است كه ماهيت آن براى ما روشن نيست. يك نوع شعور مرموز باطنى است كه خطا و اشتباه در آن راه ندارد.
از بعضى آيات استفاده مى شود كه وحى به يكى از اين سه طريق انجام مى گيرد:
طريق اول: خداى متعال مطالب را به طور مستقيم بر قلب پيامبر القا مى كند.
طريق دوم: مطالب را در جاى ديگرى القا مى كند و پيامبر از آن جا دريافت مى نمايد; مانند تكليم حضرت موسى در طور به وسيله درخت. قرآن مى گويد: «چون به نزدش رسيد از جانب راست وادى و در مكان مبارك، از درخت ندا آمد».
طريق سوم: مطالب را به وسيله فرشته وحى (جبرئيل) بر قلب پيامبر القا مى كند.
در قرآن به اين سه طريق اشاره شده است، آن جا كه مى فرمايد:
و هيچ بشرى را نرسد كه خدا با او سخن گويد جز [از راه] وحى يا از فراسوى حجابى يا فرستاده اى بفرستد و به اِذن او هر چه بخواهد وحى نمايد. آرى اوست بلندمرتبه سنجيده كار.
ولى بايد دانست كه گفتگو از هر راهى به وسيله خداى متعال انجام مى گيرد، به همين جهت در اكثر آيات، وحى به خداى متعال نسبت داده شده است ولى با واسطه و از طريق علل و اسباب; از جمله جبرئيل.
بنابراين سه نوع شدن وحى را بايد در اثر احوال نفسانى پيامبر و جذبه هاى گوناگون الهى تفسير كرد. بدين صورت كه گاهى روح ملكوتى پيامبر تا مقام جبرئيل صعود مى كند و وحى را از او مى شنود، ولى خودش را نمى بيند و زمانى حتى خود جبرئيل را هم مشاهده مى نمايد و گاهى ترقى روحى او در حدى است كه كلام الهى را در مكان مخصوصى مثل درخت استماع مى كند. موقعى هم آن قدر صعود مى نمايد كه واسطه را نمى بيند و كلام را مستقيماً از خداى متعال مى شنود.
علامه طباطبايىقدسسره
به همين معنا اشاره كرده و مى نويسد:
ثبوت پرده (حجاب) يا پيام آور در وقت سخن گفتن با سخن آورى با واسطه وحى منافات ندارد، زيرا وحى مانند ديگر كردارش بدون واسطه نيست، تنها مدار، توجه مخاطبى است كه سخن را مى گيرد. پس اگر پيامبر به واسطه اى بنگرد كه حامل سخن (خدا) است و بدين واسطه از خدا به سخن و رسالتى بر او آمده احتجاب كند; مانند وساطت فرشته، كه در اين صورت وحى از آنِ فرشته است. پس هرگاه پيامبر به خدا بنگرد، وحى از جانب خدا خواهد بود. گرچه واسطه اى هم باشد. اما پيامبر بدان توجه ندارد.
بنابراين وحى يك نوع ادراك و شعور باطنى و پنهانى است كه حواس ظاهرى و باطنى و مقدمات عقلى در حصول آن دخالت ندارند، بلكه مستقيماً بر روح ملكوتى پيامبر القا مى شود. از آن جا كه نفس پيامبر در عالى ترين مقام انسانيت قرار گرفته، استعداد دريافت اين علوم را دارد. وحى علم عادى نيست بلكه امرى خارق العاده مى باشد. لذا مردم از پيامبران معجزه مى خواستند. آنان نيز براى اثبات مدعاى خود در موارد لازم معجزه مى آوردند.