پيامبرى و پيامبر اسلام

پيامبرى و پيامبر اسلام0%

پيامبرى و پيامبر اسلام نویسنده:
گروه: اصول دین

پيامبرى و پيامبر اسلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آيت الله ابراهيم امينى
گروه: مشاهدات: 10102
دانلود: 2571

توضیحات:

پيامبرى و پيامبر اسلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10102 / دانلود: 2571
اندازه اندازه اندازه
پيامبرى و پيامبر اسلام

پيامبرى و پيامبر اسلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

معجزه; گواه پيامبرى

پيامبران مدعى هستند كه با خداى متعال و جهان غيب ارتباط دارند و از جانب خدا مأموريت يافته اند كه پيام هاى او را دريافت كرده به مردم ابلاغ نمايند و در ارشاد و هدايت آنها بكوشند. اين ادعاى بسيار بزرگى است كه مردم بدون وجود گواه و دليل معتبر، سخن آنها را نخواهند پذيرفت. لذا بايد براى اثبات صحت مدعاى خود گواه و دليل داشته باشند. بزرگ ترين دليل پيامبران معجزه است. معجزه، كار خارق العاده اى است كه انسان هاى عادى قدرت انجام آن را ندارند. پيامبران بايد براى صدق مدعاى غير عادى خود معجزه داشته باشند. تا صحت ادعاى آنها بر مردم به اثبات برسد و حجت بر بندگان تمام شود، در غير اين صورت مردم از كجا بفهمند كه آنها در ادعاى خود صادق هستند؟ و از كجا مى توان پيامبرانِ راستين الهى را از مدعيان دروغ گو تشخيص داد؟

ارائه معجزه از طرف پيامبران آسمانى از نظر قرآن امرى ضرورى است كه در ده ها مورد بدان ها اشاره شده است; مثل عصاى حضرت موسىعليه‌السلام كه اژدها شد و ريسمان هاى سحرآميز ساحران را بلعيد; عصاى خود را بر سنگ مى زد و چشمه هاى آب از آن جارى مى شد; عصا را بر آب دريا مى زد و شكافته مى شد و راه هايى براى عبور بنى اسرائيل به وجود مى آمد; سخن گفتن حضرت عيسىعليه‌السلام در گهواره; شفا يافتن كورمادرزاد و بيماران مبتلا به برص و زنده شدن مردگان به وسيله آن حضرت; زنده كردن پرنده گلى و گلستان شدن آتش نمرود براى حضرت ابراهيمعليه‌السلام .

از باب نمونه به آيات زير توجه فرماييد:

گفت: اگر معجزه دارى و راست مى گويى آن را بياور. پس عصاى خود بيفكند و ناگهان اژدها شد و دست خود را از گريبان بيرون كشيد كه ناگهان براى تماشاگران نورافشاند.(١٦)

به موسى وحى كرديم عصاى خود را بيفكن كه به يك باره آنچه را به دروغ نشان داده بودند، بلعيد.(١٧)

وقتى موسى براى پيروانش به دنبال آب بود، به او وحى كرديم: با عصاى خود به سنگ بزن پس [چنين كرد و] دوازده چشمه بيرون جهيد كه هر يك از (گروه هاى) مردمان آبشخور خود را مى شناخت، از روزى خدا بخوريد و بياشاميد و در زمين به فساد نپردازيد.(١٨)

پس به موسى وحى كرديم: با عصاى خود به دريا بزن، پس دريا شكافته شد و توده آب مانند كوه بزرگى در آمد [و راهِ خشكى پديدار شد] و ديگران [فرعون و سپاه او] را به دريا كشيديم و موسى و همراهانش را نجات داده، آن گاه عقب ماندگان را [فرعون و يارانش] به آب فرو برديم. در اين [واقعه] نشانه است ولى بيشترشان نمى پذيرند.(١٩)

گفتند: او را بسوزانيد و خدايانتان را يارى كنيد، اگر كارى انجام مى دهيد. گفتيم اى آتش! بر ابراهيم سرد و بى آسيب باش.(٢٠)

از اين آيات و ده ها آيه ديگر استفاده مى شود كه وجود معجزه توسط پيامبران از نظر قرآن يك امر قطعى است و كسانى كه قرآن را كتاب آسمانى مى دانند، اصل اعجاز را انكار نمى كنند. اصولاً قرآن خودش را معجزه معرفى مى نمايد و مى گويد:

بگو اگر تمامى انس و جن گرد هم آيند تا مشابه قرآن پديد آورند، هرگز نمى توانند گرچه برخى به بعضى ديگر هم كمك كنند.(٢١)

تعريف معجزه

معجزه كار خارق العاده اى است كه از راه غيرطبيعى و شناخته نشده، انجام مى گيرد; به عبارت ديگر، قانون عليت، يكى از قوانين مسلّم عقلى است كه قرآن نيز آن را پذيرفته است. بنابراين هيچ حادثه اى بدون علت، هستى نمى يابد; حتى معجزات هم بدون علت نيستند.

نهايت اين كه يك پديده از دو راه مى تواند وجود پيدا كند: طبيعى و غيرطبيعى (اعجاز); مثلاً يك عصا از دو طريق مى تواند به اژدها تبديل شود:

اول: از طريق علل و عوامل طبيعى، يعنى با گذشت زمان و فعل و انفعالات طبيعى، ماده عصا به حالى درآيد كه براى قبول نفس اژدها استعداد پيدا كند. پس از آن از طرف خداوند متعال، صورت و نفس اژدها بر آن اضافه شود. در اين صورت اژدها از طريق علل و عوامل طبيعى به وجود آمده و اعجازى در كار نيست.

دوم: از طريق اعجاز. در اين صورت نيز ماده عصا استعداد پذيرش نفس اژدها را پيدا مى كند ولى نه با فعل و انفعالات طبيعى، بلكه فوراً با تصرفِ نفسِ نيرومند و اراده قاطع پيامبر، چنين استعدادى در ماده عصا به وجود مى آيد، در اين هنگام نفس اژدها به وسيله خداى متعال بر آن اضافه مى شود و عصا به يك اژدهاى واقعى تبديل مى گردد. بنابراين در مورد اعجاز نيز حادثه بدون علت تحقق نيافته است، منتها نه علل طبيعىِ شناخته شده، بلكه در اثر خواست خداى متعال و عوامل غيرطبيعى و خارق العاده صورت گرفته است. به همين جهت معجزه ناميده مى شود و مى تواند گواه صدق مدعاى پيامبر باشد.

معجزه كار كيست؟

آيا اعجاز كار مستقيم و بدون واسطه خداست و كار پيامبر فقط تقاضاى معجزه است؟ يا اينكه كار خود پيامبر مى باشد كه با اراده خود انجام مى دهد؟

قرآن در برخى آيات، اعجاز را به پيامبر نسبت مى دهد; مثلاً:

از قول حضرت عيسىعليه‌السلام مى فرمايد:

من براى شما معجزه اى از طرف خدايتان آورده ام، من از گل براى شما [چيزى] به شكل پرنده مى سازم، آن گاه در آن مى دمم و به اذن خدا به صورت پرنده (واقعى) در مى آيد و به اذن خدا كور و مبتلا به برص را شفا مى دهم و مردگان را زنده مى كنم و به شما مى گويم كه در خانه هايتان چه خورده و چه اندوخته ايد؟(٢٢)

در سوره مائده مى فرمايد:

آن گاه با اذن من (صورتى) به شكل پرنده مى ساختى پس در آن مى دميدى و با اجازه من پرنده مى شد و كور مادرزاد و برص را بااجازه ام شفا مى بخشيدى و مردگان را به اذن من [زنده از قبر] بيرون مى آوردى.(٢٣)

و درباره حضرت موسىعليه‌السلام مى گويد:

گفت اگر توان دارى و از راستگويانى پس معجزه اى بياور. پس عصاى خويش بيفكند. ناگهان اژدها شد و ناگهان دست برآورد، براى ناظران نورافشاند.(٢٤)

در بعضى آيات هم انجام دادن معجزه به خدا نسبت داده شده است از باب نمونه:

خداوند متعال مى فرمايد: با ابر بر شما سايه افكنديم و برايتان «گز انگبين» و «بلدرچين» فرو فرستاديم.(٢٥)

به هر حال، از مجموع آيات چنين استفاده مى شود كه معجزه به طور مستقيم كار پيامبر مى باشد و با خواست و اراده اوست اما در انجام اين كار استقلال ندارد بلكه عمل او با اذن و تأييد خداوند تحقق مى پذيرد. خواست و اراده پيامبر در طريق علل قرار مى گيرد ولى وجود دهنده حقيقى آن، خداى متعال است. به همين جهت در اكثر آيات انجام دادن معجزه به پيامبر نسبت داده شده، اما به اذن خدا مشروط شده است. در يكى از آيات با صراحت بيشترى به همين مطلب اشاره شده و مى فرمايد:

پيامبرى حق ندارد نشانه اى بدون اذن خدا بياورد، پس هنگامى كه امر خدا بيايد به حق داورى مى شود و در آن جا باطل كنندگان زيان مى بينند.(٢٦)

فرق معجزه با سحر

اكنون اين سؤال مطرح مى شود: اگر پيامبر از روى اعجاز، كار خارق العاده اى را انجام مى دهد كه ديگران از انجام آن ناتوانند، ساحر نيز كار شگفت انگيزى را انجام مى دهد كه ديگران از انجام آن ناتوانند، پس فرق معجزه با سحر چيست؟ و از چه راهى مى توان اطمينان پيدا كرد كه كار مدعى نبوت معجزه است نه سحر؟ در پاسخ به اين سؤال به چند فرق اشاره مى كنيم:

اول: در مورد سحر، يك امر واقعى به وجود نمى آيد بلكه ساحر در حواس و ادراكات افراد تأثير مى گذارد تا امر غير حقيقى را واقعى جلوه دهد. چنان كه در داستان حضرت موسى، ساحران ريسمان ها، عصاها، اسباب و ادوات سحر خود را در حضور مردم ريختند و با سحر، كارى مى كردند كه همين اشيا در نظر بينندگان به صورت اژدها و مار درآمدند و حركت كردند و حاضران را به وحشت انداختند. در صورتى كه اژدها و مار واقعى نبودند. لذا در قرآن مى فرمايد:

گفت بيفكنيد. پس افكندند و ديدگان مردم را سحر نموده، هراسان كردند و يك سحر بزرگ پديد آوردند.(٢٧)

اما در مورد اعجاز يك امر واقعى و تكوينى به وجود مى آيد. در داستان حضرت موسى، عصاى آن حضرت به اژدهاى واقعى تبديل شد و واقعاً سحر ساحران را بلعيد. خداى متعال به حضرت موسى فرمود:

نترس تو از آنها برترى و آنچه به دست تو است بيفكن تا هر چه ساخته اند ببلعد، همانا مكر ساحر است و ساحر هر جا رود رستگار نمى شود. پس از آن، ساحران به سجده افتادند و گفتند ما به خداى هارون و موسى ايمان آورده ايم.(٢٨)

به همين جهت وقتى ساحران ديدند اژدهاى حضرت موسىعليه‌السلام اسباب و ادوات سحر آنان را بلعيد فهميدند كه كار موسى معجزه است و با كارهاى خودشان تفاوت كلى دارد، و به همين سبب تسليم شدند و ايمان آوردند.

دوم: ساحر براى كار خود احتياج به اعمال مخصوصى دارد، يا اذكار و اورادى مى خواند، يا نقشى مى كشد و چيزهايى مى نويسد. ولى در مورد اعجاز نيازى به كار مخصوص نيست، فقط اراده و خواست پيامبر كافى است تا با تأييدات الهى، آن كار تحقق پيدا كند.

سوم: معجزه هرگز مغلوب نمى شود، يعنى وقتى پيامبر تحقق چيزى را اراده كرد به طور حتم واقع خواهد شد و هيچ قدرت بشرى نمى تواند از وقوعش جلوگيرى كند يا بعد از وقوع ابطالش نمايد، چون از قدرت الهى سرچشمه گرفته است. ليكن در مورد سحر چنين نيست، زيرا ممكن است ساحرِ برترى او را مغلوب كند يا پيامبرى آن را ابطال كند، چنان كه در داستان حضرت موسىعليه‌السلام چنين شد.

چهارم: سحر از علوم و حرفه ها محسوب مى شود، بر خلاف معجزه كه تعليمى و آموختنى نيست. انسان عادى با تعلّم و تمرين مى تواند ساحر شود، و نيازى به ايمان و ارتباط با خدا و تأييدات او ندارد، ليكن قدرت بر اعجاز موهبت الهى است و از راه تعلّم و تمرين حاصل نمى شود و صاحب معجزه داراى ايمانى بسيار عالى است و با خداى متعال ارتباط عميقى دارد.

راه هاى شناخت پيامبر

براى شناخت پيامبر راستين و تصديق مدعايش از چند طريق مى توان استفاده كرد:

١ - معجزه: درخواست معجزه بهترين و مطمئن ترين راه شناخت پيامبر است. اگر مدعى پيامبرى براى اثبات مدعاى خود معجزه يا معجزاتى داشت كه وجود آنها با ادله قطعى مانند مشاهده يا خبر موثق و قطعى به اثبات رسيد نبوت او نيز از اين طريق اثبات مى شود.

٢ - خبر دادن پيامبران پيشين: در صورتى كه پيامبر سابق، كه نبوتش به اثبات رسيده، از بعثت پيامبر بعد از خودش خبر دهد و خصوصياتش را به طور كامل بيان كند، پيامبرى او نيز به اثبات مى رسد; چنان كه در مورد پيامبر اسلام اين چنين شده است. پيامبران گذشته به آمدنش بشارت دادند كه بشارت هاى آنها در كتابشان به ثبت رسيده است. قرآن نيز همين مطلب را از قول حضرت عيسىعليه‌السلام نقل مى كند:

آن زمان كه عيسى پسر مريم گفت: اى فرزندان اسرائيل! من فرستاده خدا به سوى شمايم، تورات كنونى را تصديق مى كنم و بشارت مى دهم به پيامبرى كه پس از من مى آيد و نامش احمد است.(٢٩)

٣ - مطالعه متن قوانين و برنامه هاى دين پيامبر: اگر دانشمند و محقق مجموعه معارف، احكام، قوانين و برنامه هاى دين را در ابعاد مختلف، از روى واقع نگرى و بدون تعصب، بسنجد مى تواند به مقدار ارزش و جامعيت آن دين پى ببرد. اگر ديد احكام آن دين بر طبق موازين عقلى مى باشد و قوانين آن نيازهاى واقعى جامعه را تدوين نموده و از حقوق فردى و اجتماعى آحاد ملت دفاع مى كند و عدل اجتماعى را در همه جا رعايت كرده و سعادت دنيا و آخرت انسان ها را تضمين مى كند، و به رعايت اخلاق نيك و اجتناب از اخلاق رذيله توصيه مى نمايد، به حقانيت و كمال آن دين پى مى برد و از اين طريق نبوت پيامبرش را تأييد و تصديق مى كند.

در اين جا تذكر دو نكته لازم است: اولاً: چنين بررسى دقيق و همه جانبه اى در صلاحیت افراد محدودى مى باشد و از عهده عموم مردم برنمى آيد. ثانياً: بر فرض تحقق در حد قرائن و شواهد مى توان از آن استفاده كرد، اما به عنوان يك دليل قطعى نمى توان عرضه داشت. به هر حال ما را از دليل اعجاز بى نياز نمى كند.

٤ - مطالعه زندگى و اخلاق و رفتار شخص مدعى نبوت: اگر مدعى نبوت فردى بود كه امانت دارى، درست كارى و صدق او براى همگان به اثبات رسيده و نقطه ضعفى در اخلاق داخلى و خارجى او وجود ندارد و خودش به آنچه مى گويد عمل مى كند، در ادعاى پيامبرى نيز مورد تأييد و تصديق مردم قرار خواهد گرفت. ليكن اين موضوع نيز مؤيد محسوب مى شود، نه دليل قطعى و حجت شرعى.

وحى

وحى در لغت به معناى القاى كلام به طور پنهانى و سريع به ديگرى است. در اصطلاح به معناى تكلم خداى متعال با پيامبران است. آنها مدعى بودند كه با خداى متعال ارتباط خاصى دارند، و خداوند با آنان سخن مى گويد و براى مردم پيام مى فرستد. مدعى بودند سخنان خدا را مى شنوند و در جهان غيب حقايقى را مشاهده مى نمايند و از جانب خدا مأموريت دارند تا پيام هايش را به مردم برسانند.

علوم پيامبران از طريق وحى حاصل مى شده و با نحوه كسب علوم ما كاملاً تفاوت دارد. ما سه نوع علم داريم: علم به محسوسات، علم به كليات و احساسات باطنى و وجدانى. علم به محسوسات مستقيماً از طريق حواس پنج گانه حاصل مى شود. در علم به كليات نيز حواس دخالت دارند، زيرا جزئيات آنها قبلاً از طريق اين حواس معلوم مى شوند، سپس كليات از آنها انتزاع مى شود. نوع سوم با احساسات باطنى است مانند: احساس درد، گرسنگى، تشنگى، شادمانى و احساس اندوه. همه علوم ما از طريق حواس ظاهرى يا باطنى، به طور مستقيم يا غير مستقيم، حاصل مى شوند. اما وحى جزء هيچ يك از اينها نيست و با اينها سنخيت ندارد.

پيامبران در جهان غيب حقايقى را مشاهده مى كنند و سخنان خدا را مى شنوند ولى نه با اين چشم و گوش. در اين مورد علوم از طرف خداى متعال با وحى بر قلب پيامبر القا مى شود، آن گاه ظهور پيدا مى كند. درست بر عكس علوم عادى كه ابتدا از طريق حواس حاصل مى شود و در نهايت در قلب و نفس ما وارد مى گردد. قرآن نيز وحى را به همين صورت تفسير مى كند:

و آن چيزى است كه از سوى خدا فرود آمده و روح الأمين به زبان عربى روشن آورده و به قلبت نازل كرده است تا از بيم دهندگان باشى.(٣٠)

بگو هر كس دشمن جبرئيل است [دشمن خداست] زيرا به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرده است.(٣١)

در تفسير روح البيان مى نويسد:

هرگاه به مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وحى شد ابتدا بر قلبش فرود مى آمد، زيرا بسيار تشنه وحى بود و در آن فرو مى رفت. آن گاه از قلبش به فهم و سمع او مى آمد و اين به معناى فرود آمدن از بلندى به پايين است و اين رتبه خاصان مى باشد.(٣٢)

مرحوم علامه طباطبايىقدس‌سره گفته است:

مراد از قلب، نفس آدمى است كه قدرت ادراك دارد، شايد علت تعبير قرآن كه فرموده( نَـزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِـينُ * عَلى قَلْبِكَ ) و نفرموده «عليك» اشاره به چگونگى فراگيرى قرآن از سوى پيامبر باشد، و نيز آنچه از روح مى گرفت نفسِ شريفش بوده باشد بدون آن كه حواس ظاهر در آن دخيل باشند.

بنابراين هرچه به او وحى مى شد مى شنيد، بدون آن كه چشم و گوش را به كار گيرد، چون اگر ديدن و شنيدنش به چشم و گوش ظاهرى بود هر آينه آنچه مى شنيد ميان او و مردمان مشترك مى بود، يعنى هر چه او مى ديد مردم نيز مى ديدند، در حالى كه روايات به طور قطع اين مفهوم را تكذيب مى كنند.(٣٣)

بنابراين، علوم انبيا، كه از طريق وحى حاصل مى شود، از سنخ علوم حصولى احساسى و فكرى بشر نيست، بلكه نوعى برتر و عالى تر است كه ماهيت آن براى ما روشن نيست. يك نوع شعور مرموز باطنى است كه خطا و اشتباه در آن راه ندارد.

از بعضى آيات استفاده مى شود كه وحى به يكى از اين سه طريق انجام مى گيرد:

طريق اول: خداى متعال مطالب را به طور مستقيم بر قلب پيامبر القا مى كند.

طريق دوم: مطالب را در جاى ديگرى القا مى كند و پيامبر از آن جا دريافت مى نمايد; مانند تكليم حضرت موسى در طور به وسيله درخت. قرآن مى گويد: «چون به نزدش رسيد از جانب راست وادى و در مكان مبارك، از درخت ندا آمد».(٣٤)

طريق سوم: مطالب را به وسيله فرشته وحى (جبرئيل) بر قلب پيامبر القا مى كند.

در قرآن به اين سه طريق اشاره شده است، آن جا كه مى فرمايد:

و هيچ بشرى را نرسد كه خدا با او سخن گويد جز [از راه] وحى يا از فراسوى حجابى يا فرستاده اى بفرستد و به اِذن او هر چه بخواهد وحى نمايد. آرى اوست بلندمرتبه سنجيده كار.(٣٥)

ولى بايد دانست كه گفتگو از هر راهى به وسيله خداى متعال انجام مى گيرد، به همين جهت در اكثر آيات، وحى به خداى متعال نسبت داده شده است ولى با واسطه و از طريق علل و اسباب; از جمله جبرئيل.

بنابراين سه نوع شدن وحى را بايد در اثر احوال نفسانى پيامبر و جذبه هاى گوناگون الهى تفسير كرد. بدين صورت كه گاهى روح ملكوتى پيامبر تا مقام جبرئيل صعود مى كند و وحى را از او مى شنود، ولى خودش را نمى بيند و زمانى حتى خود جبرئيل را هم مشاهده مى نمايد و گاهى ترقى روحى او در حدى است كه كلام الهى را در مكان مخصوصى مثل درخت استماع مى كند. موقعى هم آن قدر صعود مى نمايد كه واسطه را نمى بيند و كلام را مستقيماً از خداى متعال مى شنود.

علامه طباطبايىقدس‌سره به همين معنا اشاره كرده و مى نويسد:

ثبوت پرده (حجاب) يا پيام آور در وقت سخن گفتن با سخن آورى با واسطه وحى منافات ندارد، زيرا وحى مانند ديگر كردارش بدون واسطه نيست، تنها مدار، توجه مخاطبى است كه سخن را مى گيرد. پس اگر پيامبر به واسطه اى بنگرد كه حامل سخن (خدا) است و بدين واسطه از خدا به سخن و رسالتى بر او آمده احتجاب كند; مانند وساطت فرشته، كه در اين صورت وحى از آنِ فرشته است. پس هرگاه پيامبر به خدا بنگرد، وحى از جانب خدا خواهد بود. گرچه واسطه اى هم باشد. اما پيامبر بدان توجه ندارد.(٣٦)

بنابراين وحى يك نوع ادراك و شعور باطنى و پنهانى است كه حواس ظاهرى و باطنى و مقدمات عقلى در حصول آن دخالت ندارند، بلكه مستقيماً بر روح ملكوتى پيامبر القا مى شود. از آن جا كه نفس پيامبر در عالى ترين مقام انسانيت قرار گرفته، استعداد دريافت اين علوم را دارد. وحى علم عادى نيست بلكه امرى خارق العاده مى باشد. لذا مردم از پيامبران معجزه مى خواستند. آنان نيز براى اثبات مدعاى خود در موارد لازم معجزه مى آوردند.

تعداد پيامبران

در طول تاريخ، پيامبران بسيارى براى ارشاد و هدايت انسان ها مبعوث شده اند. حضرت آدم اولين پيامبر خدا و حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .آخرين آنها بود. تعداد پيامبران به طور قطع معلوم نيست ولى در برخى احاديث تعداد آنها يكصد و بيست و چهار هزار نفر بيان شده است. بعضى از پيامبران داراى دين و شريعت مخصوص بودند، و جمعى ديگر داراى شريعت خاصى نبودند بلكه شريعت پيامبر سابق را ترويج مى كردند. تعدادى از آنها داراى كتاب بودند و گروهى ديگر كتاب نداشتند. گاهى در يك زمان پيغمبران متعددى در بلاد و شهرهاى مختلف به انجام مأموريت الهى اشتغال داشتند.

از ابوذر روايت شده روزى از پيامبر پرسيدم: پيامبران چند نفرند؟ فرمود: صد و بيست و چهار هزار نبى. پرسيدم: پيامبران مرسل چند نفرند؟ فرمود: سيصد و سيزده نفر از گروه قابل توجه! پرسيدم: اولين پيامبر كه بود؟ فرمود: آدم، پرسيدم: آيا از پيامبران مرسل بود؟ فرمود: بلى خدا او را به دست خود آفريد و از جانش در او دميد. آن گاه فرمود اى اباذر:

چهار نفر از پيامبران سريانى اند: آدم، شيث، اخنوخ كه همان ادريس و اولين فردى بود كه با قلم نوشت و نوح. چهار نفر از عرب اند: هود، صالح، شعيب، و پيامبرت محمد. اولين نبى از فرزندان اسرائيل موسى و آخرشان عيسى است كه مجموعاً ششصد نبى بودند.

پرسيدم: اى پيامبر خدا چند كتاب فرود آمده؟ فرمود: يك صد و چهار كتاب كه خدا بر شيث «پنجاه»، بر ادريس «سى» و بر ابراهيم «بيست» صحيفه فرستاد و نيز تورات، انجيل، زبور و فرقان را نازل كرد.(٣٧)

پنج نفر از پيامبران بزرگ الهى كه داراى شريعت خاصى بودند «اولوالعزم» مى نامند كه عبارتند از: نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .(٣٨)

اسماعيل جعفى از امام باقرعليه‌السلام نقل كرده كه فرمود:

پيامبران اولوالعزم پنج نفرند: نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

ما از نام همه پيامبران به تفصيل اطلاع نداريم، در كتاب هاى تاريخ هم تنها نام تعدادى از آنها ذكر شده است. در قرآن شريف نام ٢٦ نفر از آنان آمده است كه عبارت اند از: آدم، نوح، ادريس، هود، صالح، ابراهيم، لوط، اسماعيل، اليسع، ذوالكفل، الياس، ايوب، يونس، اسحاق، يعقوب، يوسف، شعيب، موسى، هارون، داود، سليمان، زكريا، يحيى، اسماعيل صادق الوعد، عيسى و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

اهداف پيامبران

پيامبران در مأموريت الهى خود اهدافى را تعقيب مى كردند كه در آيات و احاديث به آنها اشاره شده است، ولى همه آنها را مى توان در دو هدف كلى خلاصه كرد:

هدف اول: توجه دادن انسان ها به ارزش و اهميت زندگانى نفسانى خويش و هدايت آنها به امورى كه موجب تكميل نفس و نزديكى به خدا و تأمين سعادت اخروى مى شود، هم چنين بيان علل و عوامل و سقوط نفس و شقاوت در جهان آخرت و تحذير از آنها. در اين باره به چند موضوع مهم توجه كنيد:

١ - معرفت و ايمان به خداى يگانه، اثبات صفات كمال براى آن ذات مقدس و تنزيه او از صفات نقص اساس دعوت انبيا و نخستين پيشنهاد آنان بوده است و بخش عظيمى از آيات قرآن هم به اين موضوع اختصاص دارد.

٢ - توجه دادن و دعوت به ايمان به معاد و زندگى بعد از مرگ و ايمان به بهشت و نعمت هاى اخروى و دوزخ و عذاب هاى آن جزء رسالت آنها بوده است. پيامبران در اثبات جهان آخرت و ثواب ها و كيفرهاى آن جهان اصرار داشتند، كه آيات فراوانى از قرآن نيز در اين باره است.

٣ - تصديق پيامبران گذشته و دعوت مردم به پذيرش احكام و شريعت جديد و پيروى از نبوّت خويش.

اين سه امر، اساس دعوت پيامبران بوده است. پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دعوت خويشاوندان خود فرمود:

ستايش مخصوص خدا است، او را مى ستايم و از او كمك خواسته به او ايمان و توكل دارم و گواهى مى دهم كه معبودى جز او نيست و شريك ندارد. آن گاه گفت: پيشرو به مردمش دروغ نمى گويد. قسم به خدايى كه جز او معبودى نيست! من فرستاده خدا به طور خصوصى به سوى شما و عموماً به سوى مردمان هستم. به خدا قسم! چنان كه مى خوابيد خواهيد مرد و بر مى گرديد چنان كه بيدار مى شويد. براى كردارتان حساب پس مى دهيد كه نتيجه آن يا براى هميشه بهشت يا براى هميشه جهنم است.(٣٩)

٤ - ترغيب مردم به فضائل و مكارم اخلاق و تحذيرشان از اخلاق رذيله. پيامبران با بيان آثار دنيوى و اخروى مكارم اخلاق، مردم را به اخلاق نيك دعوت مى نمودند و با بيان تبعات و نتايج سوء اخلاق رذيله، مردم را از آنها برحذر مى داشتند. لذا تزكيه و تهذيب نفوس را مى توان يكى از اهداف بزرگ پيامبران دانست; همان طور كه خدا مى فرمايد:

خدا بر مؤمنان منت گذاشت، آن گاه كه از ميانشان پيامبرى برانگيخت تا آيات خدا را بر آنان تلاوت كرده و آنها را پاكيزه نمايد و كتاب و حكمت به آنان مى آموخت، گرچه پيش از اين در گمراهى آشكار بودند.(٤٠)

پيامبر فرمود:

«شما را به اخلاق نيكو توصيه مى كنم كه خدا مرا به همين جهت برانگيخت».(٤١)

حضرت على از پيامبر نقل كرده كه فرمود: من به مكارم و محاسن اخلاق مبعوث شدم.(٤٢)

٥ - ترغيب مردم به پرستش خداى يگانه و تسليم در برابر دستورهاى او. پيامبران عبادت هاى گوناگونى را معرفى مى كردند و آنها را از عوامل تكامل نفس و تقرب الى الله مى دانستند كه انجام آنها تأثير بسزايى در سعادت حيات اخروى انسان دارد. حتى عبادت را به عنوان هدف آفرينش انسان معرفى مى نمودند. خدا در قرآن مى فرمايد:

در ميان هر امّتى پيامبرى برانگيختم تا خدا را بپرستند و از طاغوت دورى كنند.(٤٣)

ما جن و انس را نيافريديم، مگر براى پرستش.(٤٤)

پيامبران با نشان دادن چنين برنامه اى مردم را به سوى تأمين سعادت اخروى دعوت مى نمودند.

هدف دوم: اصلاح وضع اجتماعى و زندگى دنيوى مردم. پيامبران به اصلاح امور اجتماعى و اقتصادى مردم نيز كاملاً توجه داشتند. آنان مردم را به تحصيل دانش و بهره بردارى از منابع طبيعى و كار و كوشش دعوت مى نمودند، به رعايت عدل ترغيب مى كردند و از ظلم و تعدى برحذر مى داشتند. براى جلوگيرى از ظلم و تجاوز و اجراى عدالت اجتماعى، احكام و قوانين حقوقى، جزايى، قضايى و اقتصادى را از جانب خدا در اختيار مردم قرار مى دادند و در اجراى آنها همّت مى گماشتند. با ظلم و ستم مبارزه مى كردند و از محرومان و مستضعفان حمايت مى نمودند.

با مطالعه و بررسى احكام و قوانين اسلام به خوبى روشن مى شود كه دين اسلام كاملاً به اصلاح امور دنيوى و اوضاع اجتماعى مردم عنايت دارد.

از برخى آيات هم استفاده مى شود كه يكى از اهداف پيامبران همين موضوع بوده است; مثلاً مى فرمايد:

ما پيامبرانمان را با دليل هاى روشن فرستاديم و با آنها كتاب و ترازو را نازل كرديم تا مردم به عدالت عمل كنند، آهن را كه در آن نيرويى سخت و منافعى براى مردم است فرو فرستاديم تا خدا معلوم بدارد چه كسى در نهان، او و پيامبرانش را يارى مى كند. خدا توانمند و پيروز است.(٤٥)

در آيه ديگرى مى فرمايد:

مردم، يك امت بودند، پس خدا پيامبران را نويد آور و بيم دهنده برانگيخت و با آنان كتاب را به حق نازل كرد تا به اختلافات رسيدگى كند و در كتاب اختلاف نكردند مگر كسانى كه كتاب را با دلايل روشن ديدند. پس خدا به اذن خود مؤمنان را [كسانى كه كتاب را پذيرفتند] در موارد اختلاف از روى حق هدايت كرد و خدا هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مى كند.(٤٦)

/