پيامبر اسلام و بشارت ها
سومين راهى كه با آن، مدعى نبوت تصديق مى شود، بشارت پيامبر پيشين است كه نبوت او قبلاً به اثبات رسيده باشد. در مورد اثبات پيامبرى حضرت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
نيز از اين طريق استفاده شده است; مثلاً قرآن كريم بشارت هاى پيامبران درباره پيامبرى حضرت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
را بيان كرده و آنها را غير قابل ترديد مى داند; مانند آيات ذيل:
وقتى از جانب خدا كتابى كه مؤيد آنچه نزد آنان است برايشان نازل شد و از پيش هم خواهان پيروزى بر كافران بودند، اما وقتى چيزى را كه مى شناختند برايشان آمد و انكار كردند، پس لعنت خدا بر كافران باد.
كسانى كه به آنان كتاب داديم، محمد را همانند فرزندانشان مى شناختند و گروهى از آنان آگاهانه، حق را كتمان مى كنند.
همان كسانى كه از رسول و پيامبر درس نخوانده اى كه نام او را در تورات و انجيل مى يابند پيروى مى كنند [همان پيامبرى كه] آنان را به كارهاى نيك دعوت مى كند و از كارهاى زشت نهى مى نمايد، پاكيزه ها را برايشان حلال و آلوده ها را حرام مى كند. و زنجيرها را از گردنشان بر مى دارد، پس آنان كه به او ايمان آوردند و او را گرامى داشتند و يارى كردند، و از نورى كه بر او نازل شده پيروى نمودند، اين افراد رستگارند.
و هنگامى كه عيسى پسر مريم گفت: اى بنى اسرائيل! من رسول خدا به سوى شما هستم، و تورات را كه پيش از من بوده، تصديق مى كنم، و به رسولى كه بعد از من مى آيد و نامش احمد است بشارت مى دهم. پس هنگامى كه دلائل روشن برايشان آورد گفتند: اين سحرى آشكار است.
از آيات مذكور به خوبى استفاده مى شود كه در زمان بعثت پيامبر اسلام و نزول قرآن، يهوديان و نصرانيان ساكن جزيرة العرب، در انتظار ظهور پيامبرى بودند كه از آن سرزمين مبعوث گردد و از عقيده خداپرستى و توحيد و از مؤمنين و اديان آسمانى حمايت كند. يهود و نصارا آن چنان با صفات و نشانه هاى پيامبر موعود آشنا بودند كه او را همانند فرزندان خودشان مى شناختند; حتى مى دانستند كه نامش احمد است.
معلوم مى شود كه حضرت عيسى، موسى و ديگر پيامبران الهى، آمدن آن پيامبر را بشارت داده و صفاتش را بيان كرده بودند و حتى نام و نشانه هايش در تورات و انجيل موجود بوده است. يهود و نصارا آن قدر به آمدن آن پيامبر عقيده داشتند كه هرگاه مورد تجاوز مشركان و كافران واقع مى شدند و قدرت دفاع نداشتند، مشركين را تهديد مى كردند كه به زودى پيامبر موعود مبعوث مى شود و از ما حمايت مى كند.
ابن هشام مى نويسد: عاصم پسر عمربن قتاده از مردان قبيله اش نقل كرده است كه مى گفتند: علاوه بر لطف خدا و هدايتش حماد ما را به اسلام دعوت كرد. ما مشرك بوديم و گاهى ميان ما و برخى مردان يهود كه از علومى برخوردار بودند كه نزد ما نبود، ظلم و تعدياتى به وجود مى آمد، وقتى كار بدى را از ما مشاهده مى كردند مى گفتند: زمان بعثت پيامبر موعود نزديك شده، هرگاه مبعوث شد ما شما را همانند عاد و ارم خواهيم كشت. ما همواره اين تهديد را از آنان شنيده بوديم.
پس وقتى حضرت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
به رسالت مبعوث شد ما دعوتش را اجابت كرديم و شناختيم كه همان پيامبرى است كه يهود ما را به بعثت او تهديد مى كردند. پس ما بر يهود سبقت جستيم و ايمان آورديم ولى آنان كفر ورزيدند. پس آيات سوره بقره درباره ما و آنها نازل شد.
بلاذرى مى نويسد: صفيه، دختر عبدالمطلب، به ابولهب گفت: اى برادر! آيا سزاوار است كه تو پسر برادرت و اسلام او را رها كنى؟ به خدا سوگند! همواره علما خبر مى دادند كه از پشت عبدالمطلب پيامبرى خارج مى شود و محمد همان پيامبر موعود است.
در كتاب هاى تاريخ نيز نام بسيارى از علماى اهل كتاب و كاهنان ديده مى شود كه قبل از بعثت پيامبر اسلام در انتظار ظهور آن حضرت بوده و به ديگران خبر مى داده اند. در ذيل به برخى از اين نمونه ها اشاره مى كنيم:
حضرت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
در زمان كودكى به همراه عمويش، ابوطالب، به شام سفر كرد، در بين راه به دير راهبى به نام «بحيرى» رسيدند، راهب قافله را به مهمانى دعوت نمود، بعد از اين كه آثار و علايم فوق العاده اى را از حضرت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
مشاهده كرد و از عمويش سؤال هايى نمود، در خفا به او گفت: پسر برادرت را به وطن باز گردان و او را از خطر يهود حفظ كن. به خدا سوگند اگر او را ببينند و بشناسند به هلاكت مى رسانند. بدان كه فرزند برادرت به مقام بسيار بزرگى خواهد رسيد.
راهبى به نام عيصا در «مرّ ظهران» زندگى مى كرد. او داراى علوم فراوانى بود. هر سال يك مرتبه به مكه مى آمد و با مردم ملاقات مى نمود. در يكى از سال ها به مردم گفت: اى اهل مكه! به زودى در ميان شما فردى متولد مى شود كه عرب و عجم تسليم او خواهند شد. زمان او نزديك شده و هر كس او را درك كند و ايمان بياورد به آرزوى خود رسيده است، و هر كه با او مخالفت نمايد اشتباه مى كند. به خدا سوگند! من در انتظار او هستم.
محمدبن سلمة مى گويد: در طايفه «بنى عبدالاشهل» يك نفر يهودى به نام «يوشع» بود. در زمان كودكى از او شنيدم كه مى گفت: زمان آن نزديك شده كه پيامبرى از اين بيت (كعبه) مبعوث شود. هر كس او را درك كند بايد او را تصديق نمايد. پس زنده بوديم تا اين كه پيامبر اسلام مبعوث شد، ما اسلام آورديم ولى آن يهودى به سبب حسادت از قبول اسلام امتناع ورزيد.
عاصم بن عمر مى گويد: پيرمردى از بنى قريظه به من گفت: آيا علت مسلمان شدن ثعلبة بن سعيه، اسيد بن سعيه، اسد بن عبيد و جمعى ديگر از بنى هدل را مى دانى؟ گفتم: نه. گفت: يك نفر يهودى به نام ابن هيّبان، چند سال قبل از اسلام از شام نزد ما آمد و مقيم شد. به خدا سوگند كه افضل از او نديده بودم. مدتى نزد ما سكونت داشت. وقتى مرگ خويش را نزديك ديد گفت: اى جماعت يهود! آيا مى دانيد چرا در اين شهر سكونت گزيدم؟ گفتيم: نه. گفت: چون در انتظار پيامبرى هستم كه زمان خروجش نزديك شده و به اين شهر هجرت خواهد كرد. اميدوارم مبعوث شود و از او پيروى كنم. زمان آن پيامبر نزديك شده، در ايمان به او ديگران بر شما سبقت نگيرند. او با مخالفان خود جنگ خواهد كرد.
وقتى پيامبر اسلام مبعوث شد و بنى قريظه را محاصره كرد. اين جوانان گفتند: اى بنى قريظه! به خدا سوگند! اين همان پيامبرى است كه ابن هيّبان مى گفت. بنى قريظه جواب دادند: او نيست. گفتند: به خدا سوگند! اوست، زيرا صفات و علائم او را دارد. پس اسلام آوردند و بدين وسيله نفوس و اموال و خانواده خود را حفظ كردند.
در بخشى از سرگذشت سلمان فارسى و اسلام او چنين آمده: سلمان مى گويد: با يكى از راهبان بزرگ به سوى بيت المقدس روانه شديم، مردى بود بسيار خوب و بزرگ و مورد احترام همگان. در بين راه رو به من كرد و گفت: ما خدايى داريم و قيامت و بهشت و دوزخ و حسابى در پيش است. بعد از مقدارى موعظه، گفت: اى سلمان! خدا به زودى پيامبرى را مى فرستد كه احمد نام دارد. از سرزمين مكه مبعوث مى شود، هديه مى گيرد ولى صدقه نمى پذيرد، خاتم نبوت در بين شانه دارد. زمان او نزديك شده ولى من چون پير شده ام گمان نمى كنم او را درك كنم. اگر تو او را درك كردى تصديقش كن و به او ايمان بياور. سلمان گفت: حتى اگر مرا به ترك دين تو بخواند؟ گفت: آرى، زيرا حق با اوست و پيروى از او مورد رضاى خدا مى باشد.
عامربن ربيعه مى گويد: از زيدبن عمروبن نفيل شنيدم كه مى گفت: من در انتظار ظهور پيامبرى از فرزندان اسماعيل و عبدالمطلب هستم. گمان نمى كنم كه او را درك نمايم، اما به او ايمان دارم و شهادت مى دهم كه او پيامبر خدا است.
وقتى خديجه آنچه را غلامش در سفر شام از حضرت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
ديده بود يا از راهب شنيده بود، براى ورقة بن نوفل، كه از دانشمندان مسيحى بود، بيان كرد، گفت: اگر اين سخن درست باشد محمد، پيامبر اين امت است. من مى دانم كه براى اين امت پيامبرى است كه در انتظارش هستيم.
البته ما مدعى نيستيم كه اسناد همه بشارت ها صحيح است، بلكه شايد بعض آنها قابل خدشه باشند، اما از آيات مذكور و مجموع بشارت ها چنين استفاده مى كنيم كه: در زمان بعثت پيامبر اسلام و قبل از آن، بشارت هايى در بين مردم شايع بوده و عموم مردم; مخصوصاً علماى اهل كتاب، در انتظار پيامبرى بوده اند كه در جزيرة العرب مبعوث مى شود و با برخى صفات و آثارش آشنا بوده اند.
اين بشارت ها ممكن است از دو طريق در ميان مردم شيوع يافته باشد: يكى از طريق گفته ها و خبرهاى علماى دين كه زبان به زبان رد و بدل مى شده و بدين وسيله در بين مردم رواج مى يافته و احياناً در كتب هم ثبت مى شده و در نهايت از گفتار پيامبران گذشته استفاده شده است. ديگرى به نقل از كتاب هاى آسمانى; مانند: تورات، انجيل، زبور و غيره.
از آيه ١٥٧ سوره اعراف استفاده مى شود كه برخى از آثار و صفات پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
در تورات و انجيل بوده و يهود و نصارا از آن خبر داشته اند. با اين كه آيه مذكور به گوش آنان مى رسيد ولى هيچ گاه در صدد انكار آن بر نيامدند; بلكه جمعى از آنان از همين طريق اسلام را پذيرفتند كه به نمونه هايى از آنان اشاره شد.
به هر حال متأسفانه اكثر يهود و نصارا از قبول اسلام امتناع ورزيدند و كار خود را اين گونه توجيه مى كردند كه پيامبر موعود بايد از بنى اسرائيل باشد، در صورتى كه محمد از بنى اسرائيل نيست. در اين جهت علماى آنها نقش مهمى را ايفا كردند و به هر طريق ممكن عامه مردم را از قبول اسلام باز مى داشتند. تعصبات شديد دينى و حب مال و جاه و مقام به آنان اجازه پذيرش حق را نمى داد.
تحقيق در نوع بشارت ها و بررسى دقيق تورات و انجيل، مقايسه انجيل هاى مختلف و انتخاب انجيل صحيح، اثبات تحريف در اين دو كتاب، چنان كه ادعا شده، به بحث هاى طولانى و تأليف كتابى بزرگ نياز دارد، كه در اين جا امكان آن نيست. لذا علاقه مندان را به مطالعه كتاب هاى بشارت ها توصيه مى كنيم.