داستانهايى از رسول خدا . جلد ۱

داستانهايى از رسول خدا .0%

داستانهايى از رسول خدا . نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

داستانهايى از رسول خدا .

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: قاسم مير خلف زاده
گروه: مشاهدات: 7034
دانلود: 2704


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 53 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7034 / دانلود: 2704
اندازه اندازه اندازه
داستانهايى از رسول خدا .

داستانهايى از رسول خدا . جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

حادثه بعثت ٦١١٣ سال بعد از هبوط آدمعليه‌السلام رخ داد

سال چهلم ولادت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرا رسيد خداوند او را به مقام نبوت مبعوث كرد و آن حضرت را به اين مقام ارجمندى اختصاص داد و گرامى داشت تا انسانها را از پرستش بتها به خداى بزرگ رهنمون شوند، و آنها را از اطاعت شيطان به اطاعت خداوند آورد و با فرستادن قرآنى كه خداوند را استوار و تبين نمود تا بندگان در پرتو آن پروردگار خود را بشناسند، آنگاه كه در جهل و ناآگاهى بودند آن را بپذيرند.

حادثه عظيم بعثت در روز ٢٧ رجب پس از گذشت ٥ سال از نوسازى كعبه رخ داد، آن هنگام ٤٠ سال از عمر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى گذشت

مورخ معروف مسعودى مى گويد: خداوند ٨٢ سوره قرآن را در مكه بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل كرد و بقيه قرآن «٣٢ سوره» ديگر را در مدينه بر آن حضرت نازل نمود، نخستين سوره اى كه در مكه بر آن حضرت نازل شد سوره «علق» بود، جبرئيل اين سوره را در شب شنبه و سپس در شب يك شنبه بر آن حضرت نازل كرد و در روز دوشنبه آن حضرت را به عنوان «رسول» مورد خطاب قرار داد.

اين حادثه در وقتى بود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در كوه «حراء» به سر مى برد كوه حراء نخستين مكانى است كه قرآن در آنجا بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد و آن حضرت از اول سوره علق تا آيه ٥ مورد خطاب خداوند قرار گرفت و بقيه سوره بعدا نازل گرديد.

( بسم الله الرحمن الرحيم اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ﴿ ١ ﴾ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ ﴿ ٢ ﴾ اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ ﴿ ٣ ﴾ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ﴿ ٤ ﴾ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ ) بنام خداوند بخشنده مهربان بخوان بنام پروردگارت كه جهان را آفريد همان كسى كه انسان را از خون بسته خلق كرد بخوان كه پروردگارت از همه بزرگتر است همان كه بوسيله قلم تعليم نمود و آنچه را كه نمى دانست ياد داد.

سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نماز واجب را دو ركعت دو ركعت اعلام كرد، ولى بعدا دستور داد كه در مسافرت دو ركعت دو ركعت بخوانند.

حادثه بعثت آن حضرت ، در راس بيستمين سال سلطنت پرويز و ٦١١٣ سال از هبوط آدمعليه‌السلام مى گذشت(٤٠)

تو رسول خدائى و من جبرئيل

نوشته اند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرچه به ٤٠ سالگى نزديك مى شد به تنهائى و خلوت با خود بيشتر علاقه مند مى گرديد و بدين منظور سالى چند بار به غار حراء مى رفت و در آن مكان خلوت به عبادت مشغول مى شد و روزها روزه مى گرفت و به اعتكاف مى گذرانيد و بدين ترتيب صفاى روحى بيشترى پيدا كرده بود و آمادگى زيادترى براى گرفتن وحى الهى و مبارزه با شرك و بت پرستى و اعمال زشت ديگر آن زمان پيدا مى كرد و...

طبق روايات صحيح بيست و هفت روز از ماه رجب گذشته بود و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در غار حراء به عبادت مشغول بود، در آن روز كه به گفته جمعى روز دوشنبه بود حضرت خوابيده بود و اتفاقا علىعليه‌السلام و برادرش جعفر طيار نيز براى ديدن محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و يا به منظور شركت در اعتكاف آن حضرت به غار آمده بودند و دو طرف آن حضرت خوابيده بودند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دو فرشته را در خواب ديد كه وارد غار شدند و يكى در بالاى سر آن حضرت نشست و ديگرى در پائين پاى او، آنكه بالاى سر نشست نامش جبرئيل بود و آنكه پائين پاى حضرت نشست نامش ميكائيل بود.

ميكائيل رو به جبرئيل كرد و گفت : به سوى كدام يك از اينها فرستاده شده ايم ؟

جبرئيل فرمود: به سوى آنكه در وسط خوابيده !

در اين لحظه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مضطربانه از خواب بيدار شد و آنچه در خواب ديده بود در بيدارى هم دو فرشته را مشاهده فرمود، پيش از اين حضرت بارها فرشتگان را در خواب ديده بود و در بيدارى نيز صداى آنها را مى شنيد كه با او سخن مى گفتند، و بلكه خداوند از دوران كودكى فرشتگانى را براى حفاظت او در خلوت و جلوت مامور كرده بود كه با او بودند، ولى اين نخستين بار بود كه آشكارا فرشته الهى را پيش ‍ روى خود مى ديد.

گفته اند: در اين وقت جبرئيل كاغذى از ديبابه دست او داد و گفت : «اقرء»

بخوان حضرت فرمود: چه بخوانم ! من كه نمى توانم بخوانم !

براى بار دوم و سوم اين سخنان تكرار شد، و براى بار چهارم جبرئيل فرمود:

( بسم الله الرحمن الرحيم اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ﴿ ١ ﴾ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ ﴿ ٢ ﴾ اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ ﴿ ٣ ﴾ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ﴿ ٤ ﴾ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ ) جبرئيل خواست از جابر خيزد و برود، حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جامه اش را گرفت و فرمود: نامت چيست ؟ فرمود جبرئيل هستم ملك وحى !

جبرئيلعليه‌السلام رفت و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخاست و اين آياتى كه شنيده بود تكرار كرد ديد كه در دلش نقش بسته و ديگر از هيجانى كه به وى دست داده بود نتوانست در غار بماند از آنجا بيرون آمد و به سوى مكه راه افتاد، در روايات آمده كه به هر سنگ و درختى كه مى رسيد و از آن عبور مى كرد با زبان فصيح به او سلام كرده و تهنيت مى گفتند.

نيز نقل شده كه حضرت فرمود: وسط كوه كه رسيدم آوازى از بالاى سرم شنيدم كه مى گفت : اى محمد تو پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خدائى و من جبرئيل

چون سرم را بلند كردم جبرئيل را در صورت مردى ديدم كه در طرف افق ايستاده و مى گويد: اى محمد تو رسول خدائى و من جبرئيل(٤١)

احمد ز حرا رفت برون همچون ماه با حكم پيمبرى بفرمان اله بر عارض او هر كه نظر كرد بگفت لا حول و لا قوه الا بالله

با ورود حضرت اتاق روشن گرديد

پيامبر بزرگ الهىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خانه بازگشت و بخاطر آنچه ديده و شنيده بود دگرگونى زيادى در حال آن حضرت پديدار گشته بود.

حضرت خديجه كه چشمش به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افتاد بى تابانه پيش آمد و گفت : اى محمد كجا بودى ! من كسانى را به دنبال تو فرستادم ولى تو را ديدار نكردند؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنچه را ديده و شنيده بود براى خديجهعليه‌السلام عرض كرد، خديجهعليه‌السلام با شنيدن اين سخنان از همسرش ، چهره اش شكفته گرديد گويا سالهايى او در انتظار و آرزوى شنيدن اين سخنان و مشاهده چنين روزى بود.

در حديث ديگرى آمده وقتى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد خانه شد نور زيادى او را احاطه كرده بود كه با ورود آن حضرت اتاق روشن گرديد و همسرش پرسيد اين نور كه مشاهده مى كنم چيست ؟ حضرت فرمود: نور نبوت است

سخنان رسول خدا كه تمام شد لرزه اى تمام اندام آن حضرت را فرا گرفت و احساس سرما در خود كرد از اين رو به خديجه فرمود: من در خود احساس ‍ سرما مى كنم مرا با چيزى بپوشان ، خديجهعليه‌السلام گليمى آورد و بر بدن آن حضرت انداخت و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در زير گليم آرميد.

مجددا حضرت احساس كرد فرشته وحى بر او نازل گرديد؛ و اين آيات را بر او نازل نمود:

( يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ ﴿ ١ ﴾ قُمْ فَأَنذِرْ ﴿ ٢ ﴾ وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ ﴿ ٣ ﴾ وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ ﴿ ٤ ﴾ وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ ﴿ ٥ ﴾ وَلَا تَمْنُن تَسْتَكْثِرُ ﴿ ٦ ﴾ وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ ) اى گليم به خود پيچيده بر خيز و مردم را از عذاب خدا بترسان و خدا را به بزرگى بستاى و جامه را پاكيزه كن و از پليدى دورى گزين و منت نگذار و زياده طلب مباش و براى پروردگارت صبر پيشه ساز.

بانزول اين آيات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اراده اى آهنين و تصميمى قاطع آماده تبليغ و دعوت الهى گرديد و از جاى برخاسته و دست بيخ گوشش گذاشت و فرياد زد:

الله اكبر الله اكبر

و در اين وقت بود كه همه موجودات ديگرى كه بانك او را شنيدند با او همصدا شده و اين جمله را تكرار كردند.(٤٢)

اولين دستور در اسلام نماز بود

اولين دستورى كه بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل گرديد دستور نماز بود، به اين ترتيب در همان روزهاى نخست بعثت ، روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بالاى شهر مكه بود كه جبرئيل نازل گرديد و به با پاى خود به كنار كوه زد چشمه آبى ظاهر گرديد، پس جبرئيل براى تعليم آن حضرت با آن آب وضو ساخت و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دنبال او از آن آب وضو گرفت ، آنگاه جبرئيل نماز را تعليم آن حضرت نمود و نماز خواند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از اين جريان به خانه آمد و آنچه ياد گرفته بود به حضرت خديجه و علىعليه‌السلام ياد داد و آن دو نيز نماز خواندند.

از آن پس گاهى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى خواندن نماز به دره هاى مكه مى رفت و علىعليه‌السلام نيز به دنبال او بود و با او نماز مى گذارد.

گاهى هم مطابق نقل برخى از مورخين به مسجد الحرام يا در منى مى آمد و با همان دو نفرى كه به او ايمان آورده بودند «علىعليه‌السلام و خديجهعليه‌السلام » نماز مى خواند.(٤٣)

نخستين مرد و زنى كه به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايمان آورند

عفيف كندى مى گويد:

من مرد تاجرى بودم كه براى حج به مكه آمده بودم و نزد عباس ابن عبدالمطلب كه سابقه دوستى با او داشتم نزد او رفتم تا مقدارى مال التجاره از او خريدارى كنم

روزى از روزها نزد عباس در كعبه ايستاده بودم ناگاه مردى را ديدم كه از منزلگاهش بيرون شد نگاهى به خورشيد كرد چون ديد ظهر شده وضوئى كامل گرفت و سپس به سوى كعبه به نماز ايستاد و پس از او پسرى كه نزديك به سن بلوغ بود مشاهده كردم او نيز آمد وضو گرفت و كنار وى ايستاد و پس از آن دو، زنى را ديدم بيرون آمد و پشت سر آن دو نفر ايستاد و به دنبال او ديدم آن مرد به ركوع رفت و آن پسر و آن زن از او پيروى كردند آن مرد به سجده رفت آنها نيز به دنبال او سجده كردند، من كه آن منظره را ديدم به عباس ميزبان خود گفتم : واى ! اين ديگر چه دينى است ؟

عباس عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت : اين دين و آئين محمد ابن عبدالله برادرزاده من است و عقيده دارد كه خداوند او را به پيامبرى فرستاده است و آن يكى برادرزاده ديگرم على ابن ابى طالب است و آن نيز همسرش خديجه مى باشد.

عفيف كندى پس از آن كه مسلمان شده بود مى گفت : اى كاش من چهارمين آنها بودم(٤٤)

من رسول الله نيستم من جعفرم

جعفر طيارعليه‌السلام بعد از برادرش علىعليه‌السلام به اسلام گرويد و دومين مردى بود كه دعوت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را پذيرفت و مسلمان شد.

امام صادقعليه‌السلام چگونه ايمان آوردن جعفر را اين گونه بيان مى كند: در اولين نماز جماعت كه برگزار شد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علىعليه‌السلام به نماز ايستاده بودند، ابوطالب با فرزندش ‍ جعفر از آنجا مى گذشتند، ابوطالب به جعفر گفت : كنار پسر عمويت نماز بخوان و جعفر چنين كرد، ابوطالب خوشحال شد و در اين زمينه اشعارى سرود كه قسمتى از آن چنين است

همانا على و جعفرعليه‌السلام در سختى ها و مصيبت هاى روزگار پشتوانه اطمينان بخش من هستند، به خدا قسم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را تنها نمى گذارم ، فرزندان من همچون او داراى شرافتند و او را تنها نخواهند گذاشت ، اى على و اى جعفر! رها نكنيد و يارى نمائيد پسر عمويتان را كه فرزند برادر پدرى و مادرى من مى باشد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: خداوند مردم را از شاخه هاى مختلف آفريد اما من و جعفر از يك شاخه و درختيم و تو اى جعفر در شمائل و خلق و اخلاق شبيه من هستى

شباهت جعفر با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در چهره و هيات ظاهرا آنگونه بود كه حتى گاهى بعضى بر او به عنوان رسول الله سلام مى داند و جعفر در پاسخ آنها مى گفت : من رسول الله نيستم من جعفرم

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: سروران اهل محشر من و على و حسن و حسين و حمزه و جعفرعليه‌السلام هستيم(٤٥)

مقام جعفر طيار

حضرت جعفر فرزند ابوطالب پسر عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و برادر علىعليه‌السلام مى باشد، مادرش فاطمه بنت اسد، و بيست سال قبل از بعثت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مكه به دنيا آمد و سومين فرزند ابوطالب بود، كنیه اش ابو عبدالله ، ولى از بس به ضعفا و مستمندان مهربان بود به «ابوالمساكين» هم شهرت يافت ، چنانكه بعد از شهادت جعفر طيار «ذوالجناحين» ملقب گرديد.

جعفر در ميان بنى هاشم از آثار سوء فرهنگ جاهلى به دور ماند و بر پايه تربيت انسانى و الهى رشد يافت و مورد ستايش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار گرفت

امام باقرعليه‌السلام مى فرمايد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به وحى الهى دريافت كه خداوند چهار خصلت جعفر را ارج مى نهد جعفر را فرا خواند و از او سوال كرد؟ آن چهار خوى و خصلت تو كه خدا بر او اعتبار مى نهد و موجب خوشنودى خدا شده چيست ؟

جعفر گفت : يا رسول الله ! اگر نبود كه خدا به شما خبر داده است ، هرگز آنها را آشكار نمى ساختم

١ - هرگز ميگسارى نكرده ام زيرا مى دانم عقل را تباه مى كند.

٢ - هيچ گاه دروغ بر لب نياورده ام زيرا دانسته ام دروغ از ارزش آدمى مى كاهد.

٣ - ابدا قصد زنا نكرده ام چرا كه بيم داشته ام آنچه درباره ديگران روا دارم درباره من انجام پذيرد.

٤ - به هيچ روى بت را نپرستيده ام زيرا بت موجودى بى سود و زيان است

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نشانه تحسين ، دست بر شانه جعفر آورد و فرمود: به راستى سزاوار است خداوند تو را دو بال ارزانى دارد تا با فرشتگان در بهشت پرواز كنى(٤٦)

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بالاى منبر فرمود: جعفر شهيد شد

در درگيرى شديد جنگ «موته» فرمانده اول جعفربن ابى طالب رشادتهاى بزرگى نشان داد هنگامى كه در محاصره دشمن قرار گرفت و خود را در آستانه معراج شهادت ديد از اسب پياده شد و براى اينكه دشمن از اسب او استفاده نكند آن را پى كرد و از كار انداخت و پياده با دشمن جنگيد تا دست راستش قطع شد، براى اينكه پرچم رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر زمين نيفتد آن را به دست چپ گرفت دست چپ او هم قطع شد پرچم را با بازوان خود برافراشته نگه داشت تا اينكه با جراحات بسيار به شهادت رسيد.

نوشته اند ميان دوشانه جعفر هفتاد و دو زخم شمشير يا نيزه يافتند.

در روز نبرد «موته» پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر منبر نشست و فاصله ايشان و شام برداشته شد در حالى كه به ميدان جنگ مى نگريست فرمود:

هم اكنون پرچم را جعفرابن ابى طالب گرفت ، شيطان پيش آمد تا او را به زندگانى دنيا آزمند سازد و مرگ را در نظرش ناخوشايند كند ولى جعفر گفت : اكنون هنگامى است كه بايد ايمان در دل مومنان استوار گردد، تو آمده اى تا دنيا را در نظر من بيارائى ؟ همچنان پيش رفت تا شهيد شد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر او درود فرستاد و دعا كرد و به مسلمانان فرمود: براى برادرتان استغفار كنيد كه او شهيد گرديد و وارد بهشت شد و با دو بال از ياقوت در هر كجاى بهشت كه مى خواهد پرواز مى كند.(٤٧)

سومين مردى كه ايمان آورد و اولين خونى كه ريخته شد

نوشته اند: بعد از علىعليه‌السلام سومين مردى كه ايمان آورد زيد بن حارثه آزاد شده آن حضرت بود، چند سال قبل از ظهور اسلام بصورت برده به خانه حضرت خديجهعليه‌السلام آمد و او همچنان در خانه آن حضرت بسر مى برد و بعنوان پسر خوانده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گروه معدودى از مردان و زنان ايمان آوردند كه از آن جمله جعفر بن ابى طالب و همسرش اسماء دختر عميس ، عبدالله بن مسعود، خباب ابن ارت ، عمار ياسر، صهيب ابن سنان كه از اهل روم بود و در مكه زندگى مى كرد، عبيده بن حارث ، عبدالله بن جحش و جمع ديگرى كه پنجاه نفر مى شدند.

با اين كه اين گروه در خفا و پنهانى مسلمان شده و به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايمان آورده بودند، اما مسئله آمدن دين تازه در مكه و ايمان به خداى يگانه و دستور نماز و ساير امور مربوط به آئين جديد در ميان خانواده ها و مردم مكه زبان به زبان مى گشت و تدريجا افراد به صورت چند نفرى و گروهى براى پذيرفتن اين آئين به خانه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى آمدند و به دين اسلام مى گرويدند و از آن سو نيز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مامور شد دعوت خدا را آشكارا سازد و بطور آشكار مردم را به اسلام بخواند.

در اين مدت كه حدود سه سال طول كشيد با اينكه ايمان به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و انجام برنامه نماز در پنهانى و خفا صورت مى گرفت با اين حال برخوردهاى مختصرى ميان تازه مسلمانان و مشركين مكه اتفاق افتاد كه از آن جمله :

روزى سعد بن ابى وقاص با جمعى از مسلمانان در گوشه اى به نماز مشغول ناسزا گفتند و به كار آنها مشركان سر رسيدند و به مسلمانان ناسزا گفتند و به كار آنها خرده گرفته و عيب جوئى كردند و مورد ملامت و سرزنش قرار دادند، گفتگو ميان طرفين بالا گرفت و كم كم به زد و خورد كشيد، سعد بن ابى وقاص استخوانى را كه از فك شترى بود از زمين برداشت و به سر يكى از آنان زد در اثر آن ضربت سر آن مرد شكست و خود جارى گرديد و اين نخستين خونى بود كه بخاطر پيشرفت اسلام ريخته شد و همين ماجرا سبب شد تا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پيروان او مدتى در خانه شخصى بنام زيدبن ارقم مخفى و پنهان گردند.(٤٨)

اى مردم شاهد باشيد زيد فرزند من است

همچنان كه در داستان ٣٥ گفته شد سومين مردى كه به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايمان آورد زيدبن حارثه بود.

زيد از بردگانى بود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را آزاد كرد، او پسر خوانده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، بدين جهت او را زيد بن محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم مى گفتند ولى وقتى كه آيه( ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ ) (٤٩) نازل گرديد از پس به زيدبن حارثه مشهور گرديد.

زيد مورد علاقه خاص رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و در بيشتر غزوات و جنگهاى آن زمان حضور داشت و در «٩» نبرد مسئوليت فرماندهى به عهده او بود و او تنها يار رسول خداست كه نامش در قرآن آمده است(٥٠)

زيد در دوران كودكى همراه مادرش به ديدن بستگانش رفت ، طايفه «بنى قين» به فاميل و بستگان مادرش حمله بردند و آنها را غارت كردند و در اين ماجرا زيد به اسارت در آمد و به بازار «عكاظ» آوردند و به معرض ‍ فروش قرار دادند، شخصى بنام حكيم بن حزام او را براى حضرت خديجهعليه‌السلام خريد و ايشان او را به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بخشيد.

پدر زيد پس از مدتى از محل اقامت او مطلع شد و به همراه برادرش به مكه آمد و نزد ابوطالب رفت و گفت : فرزند من با برادرزاده شما محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است به او بگو يا زيد را بفروشد يا آزادش ‍ كند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت : زيد آزاد است هر كجا كه مى خواهد برود، سپس فرمود: زيد را احضار كنيد اگر شما را برگزيد بدون هيچ بهائى از شما مى باشد، اما اگر مرا برگزيد هرگز كسى را كه حاضر نيست از من جدا شود به كسى واگذار نمى كنم

وقتى زيد را حاضر كردند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود مرا مى شناسى اكنون مى توانى به ميل خود همراه پدرت به خانواده و قبيله خود برگردى يا نزد من بمانى

زيد گفت : من از محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جدا نمى شوم و هيچ كسى را بر او مقدم نمى دانم

پدر زيد وقتى چنين ديد رو به اطرافيان و سران عرب كرد و گفت : اى مردم قريش شاهد باشيد كه زيد فرزند من نيست

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقتى چنين ديد دست زيد را گرفت و كنار كعبه برد و در اجتماع قريش چنين اعلام كرد: اى مردم ! شاهد باشيد كه زيد فرزند من است او از من ارث مى برد و من از او و بنا به نقلى چون پدر زيد از علاقه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او آگاه شد خوشحال و به محل خود بازگشت(٥١)

گريه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در شهادت زيد

زمانى كه خبر شهادت زيد و يارانش در نبرد موته به مدينه رسيد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى دلجوئى به منزل زيد رفت نگاه دختر يتيم زيد به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افتاد، چنان دختر زيد گريه دلسوزى كرد، و به سوى آن حضرت دويد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صدايش به گريه بلند شد و اشك از چشمان مباركش ‍ مى ريخت

بعضى از ياران آن حضرت از روى دلسوزى عرض كردند: اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! اين چه گريه اى است ؟

حضرت فرمود: اين ناله ها از شدت علاقه و اشتياق يك دوست به دوستش ‍ سرچشمه مى گيرد.

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

هرگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خانه زيد و جعفر برادر علىعليه‌السلام كه پرچمدار و فرمانده جنگ موته بود و قبل از زيد «شهيد شد» وارد مى شد و بسيار مى گريست و مى فرمود: آن دو، برادر و هم سخن من بودند و با آنان انس گرفته بودم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: در خواب ديدم كه جعفر ابن ابى طالب به صورت فرشته اى در بهشت پرواز مى كند و از نوك شمشيرهايش ‍ خون مى چكد و زيدبن حارثه را در درجه پايين ترى ديدم با خودم گفتم گمان نمى كردم زيد مقامش كمتر از جعفر باشد!

در آن موقع جبرئيل آمد و گفت : زيد كمتر از جعفر نيست لكن جعفر به خاطر خويشاوندى تو فضيلت و برترى بيشترى بخشيديم(٥٢)

حضرت حمزه پناه گاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

يكى ديگر از ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت حمزه فرزند عبدالمطلب عموى گرامى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و از نخستين ياران والامقام آن حضرت است او حتى پيش از اينكه به دين اسلام گرايش پيدا كند در برابر مخالفان و بد خواهان اسلام و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قاطعانه مى ايستاد و مانع اذيت و آزار آنان مى شد.

ابولهب برادر بزرگتر حمزه يكى از دشمنان سرسخت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به شماره مى رفت كه لحظه اى از اظهار دشمنى با اسلام و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فروگذار نمى كرد و پيوسته به آزار و اذيت آن حضرت و كارشكنى در برابر تلاشهاى تبليغى آن بزرگوار مى پرداخت تا جائيكه خداوند سوره اى در نكوهش او و همسرش ، نازل كرد.

ابولهب در همسايگى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى زيست و پيوسته زباله ها و اشياء گنديده را كنار خانه آن حضرت مى ريخت و با اين رفتار زشت آن حضرت را مى آزرد، روزى حضرت حمزه او را در آن حال يافت ، نجاسات را از دستش گرفت و بر سر او ريخت و با اين عمل همبستگى و پشتيبانى خود را از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اثبات رساند.(٥٣)

جعفر آئينه تمام نماى حمزهعليه‌السلام

چند سال پيش از بعثت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قحط سالى شديدى مكه را فراگرفت و قريش را در فشار گذاشت ، در ميان قريش آنهائى كه عائله مندتر بودند بيشتر سختى مى كشيدند و به ابوطالب يكى از آنها بود.

با پيشنهاد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عباس كه از ثروتمندان قريش ‍ به شمار مى رفت و حمزه و خود آن حضرت نزد ابوطالب رفتند و از وى خواستند كه به هريك از آنان يكى از فرزندانش را بسپارد و بدين گونه بارى از دوش وى برداشته شود.

ابوطالب در پاسخ آنان فرمود: عقيل را براى خودم بگذاريد و هريك از بقيه را كه خواستيد ببريد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علىعليه‌السلام را برگزيد، عباس ‍ طالب را انتخاب كرد و حمزه پذيراى جعفر گرديد.

اين گزينش موفقيت آميز آثار عميق تربيتى از تربيت كنندگان در تربيت يافتگان به جا گذاشت ، جعفر آئينه تمام نماى حمزه بود همانگونه كه علىعليه‌السلام تجلى گاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود.

آرى جعفر وارث غيرت و شهامت و سلحشورى ، سازش ناپذيرى و شجاعت حضرت حمزه بود و در بيشتر موارد كه نام حمزه بر زبان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امامان معصومعليه‌السلام آمده از جعفر نيز ياد شده است(٥٤)