داستانهايى از رسول خدا . جلد ۲

داستانهايى از رسول خدا .0%

داستانهايى از رسول خدا . نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

داستانهايى از رسول خدا .

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: قاسم مير خلف زاده
گروه: مشاهدات: 7406
دانلود: 2757


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 79 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7406 / دانلود: 2757
اندازه اندازه اندازه
داستانهايى از رسول خدا .

داستانهايى از رسول خدا . جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

معجزه و انكار

روزى انس ابن مالك، صحابى معروف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در بصره تدريس حديث مى كرد و شاگردان بسيار دورش حلقه زده بودند، يكى از شاگردان پرسيد: ما شنيده ايم آدم با ايمان بيمارى «صرع»، «پيسى» نمى گيرد ولى علت چيست كه شما مبتلا به اين بيمارى هستى و لكه هاى سفيد اين بيمارى را در شما مشاهده مى كنم.

انس ابن مالك از اين پرسش، رنگ به رنگ شد و قطرات اشك از چشمانش ‍ سرازير گرديد و گفت:

«آرى نفرين بنده صالح «علىعليه‌السلام »مرا مبتلا به اين بيمارى كرده است».

حاضران تقاضا كردند تا جريان آن را بازگو كند.

انس ابن مالك چنين گفت:

«با جمعى در محضررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بوديم، فرش مخصوصى از يكى از روستاهاى مشرق زمين به حضور آن حضرت آوردند، آن حضرت آن را پذيرفت، آن را روى زمين پهن كرديم، و جمعى از اصحاب به امر آن حضرت بر روى آن نشستيم، على بن ابى طالبعليه‌السلام نيز بود، آنگاه علىعليه‌السلام به باد امر كرد، آن فرش ‍ از زمين برخواست و به پرواز در آمد و همه ما را كنار اصحاب كهف پياده نمود.

علىعليه‌السلام به ما فرمود: برخيزيد و به اصحاب كهف سلام كنيد، اصحاب از جمله ابوبكر و عمر يكى يكى سلام كردند ولى جواب سلام نشنيدند.

ناگهان امام علىعليه‌السلام برخواست و كنار غار ايستاد و گفت:

السلام عليكم يا اصحاب الكهف و الرقيم

«سلام بر شما اى اصحاب كهف و رقيم»

از درون غار، صدايى برخواست:

و عليك السلام يا وصى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

«سلام بر تو باد اى وصى پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علىعليه‌السلام فرمود: چرا جواب سلام ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نداديد؟

آنها گفتند:

«ما اذن و دستور نداريم كه به غير پيامبران يا اوصياء آنها، جواب بگوئيم، و چون شما خاتم اوصياء هستيد، جواب سلام شما را داديم».

سپس روى آن فرش نشستيم و آن فرش برخواست و به پرواز در آمد و ما را در مسجد در حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پياده كرد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جريان از آغاز تا آخر بيان كرد، مثل اينكه خودش همراه ما بوده است.

انس ابن مالك ادامه داد: در اين هنگام پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من فرمود:

هر وقت پسر عمويم - علىعليه‌السلام گواهى خواست، گواهى بده، گفتم، اطاعت مى كنم».

بعد از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقتى كه ابوبكر متصدى خلافت شد، ساعتى پيش آمد كه علىعليه‌السلام در مقام احتجاج بود و به من گفت:

«برخيز و جريان پرواز فرش را شهادت بده»

من با اينكه آن را در خاطر داشتم «بخاطر شرايط زمانه» كتمان كردم و گفتم:

«پير شده ام و فراموش كرده ام»

علىعليه‌السلام فرمود:

«اگر دروغ بگوئى خدا تو را به بيمارى برص «پيسى»، و نابينائى و تشنگى دائمى دچار كند».

از نفرين آن بنده صالح «علىعليه‌السلام »به اين سه بيمارى گرفتار شده ام، و همين تشنگى باعث شده كه نمى توانم در ماه رمضان روزه بگيرم.(١٠٨)

از امر خدا و احمد نيك سرشت

بر سردر باغ خلد جبرئيل نوشت

بر خصم على ورود اكيدا ممنوع

چون ويژه شيعه على هست بهشت

عمرى به جهان على فداكارى كرد

شب تا به سحر ز خوف حق زارى كرد

در محضر حق به كورى چشم عدو

شش دانگ بهشت را خريدارى كرد(١٠٩)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با شتاب نماز را تمام كرد

عصر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود ظهر فرا رسيد، موذن در مسجد النبى مدينه اذان ظهر را گفت و مردم را به شركت در نماز جماعت با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دعوت نمود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مسجد آمد، و مسلمين ازدحام كردند و صفوف نماز تشكيل شد، و نماز جماعت شروع گرديد، در وسطهاى نماز ناگاه ديدندرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ مى خواهد با شتاب و عجله نماز را تمام كند.

خدايا چه شده؟ مگر بيمارى شديدى بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عارض گرديده؟ او كه همواره به وقار و آرامش در نماز سفارش ‍ مى كرد، اكنون چرا مستحبات نماز را رعايت نمى كند، آن همه عجله براى چه؟ چرا؟ يعنى چه؟

چند لحظه نگذشت كه نماز تمام شد، مردم نزد آن حضرت دويدند و احوال حضرت را پرسيدند و گفتند:

اى رسول خدا! آيا پيش آمدى رخ داده؟ حادثه بدى پيش آمده؟ چرا نماز را اين گونه با شتاب و سرعت به پايان رساندى؟

پاسخ همه اين چراها، فقط اين جمله بود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنها فرمود:

اما سمعتم صراخ الصبى:

«آيا شما صداى گريه كودك شير خوار را نشنيديد؟»

معلوم شد، كودك شير خوار در نزديكى نماز گريه مى كند و كسى نيست كه او را آرام كند:

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نماز را با شتاب تمام كرد، تا كودك را آرام و نوازش و ساكت نمايد:(١١٠)

خلق جهان جمله محو روى محمد

شيفته صورت نكوى محمد

ديده گرش صد هزار بار بيند

سير نخواهد شدن ز روى محمد

خوى محمد شفا ساز كه خوئى نيست

پسنديده تر ز خوى محمد(١١١)

غذاى پر بركت

در جنگ احزاب، كهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نيز در حفر خندق شركت داشت و حتى بيش از ديگران كار مى كرد، مصادف با قحطى بود، به طورى كه سه روز پيامبر اكرم و اصحابش چيزى نخوردند.

«جابر» بزغاله اى داشت او وقتى سختى معيشت و شدت گرسنگى رسول اكرم و اصحابش را ديد، نزد پيغمبر رفت و عرض كرد:

«من بزغاله اى در خانه دارم، آن را مى كشم، شما هم براى مهمانى تشريف بياوريد»

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: «تنها بيايم يا با اصحاب؟»

جابر خجالت كشيد بگويد تنها، و گمانش اين بود كه پيامبر فقط با چند نفر از نزديكانش مى آيد، به همين دليل عرض كرد:

«با اصحاب تشريف بياوريد»

در اين هنگام هفت صد هزار نفر در حال حفر خندق بودند،رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: منادى همه اصحاب را ندا كند كه به منزل جابر براى خوراك بروند.

جابر نيز به خانه رفت و قضيه را با همسرش در ميان نهاد، زن پرسيد:

«به نبى اكرم عرض كردى كه چقدر غذا داريم؟»

جابر گفت: آرى.

زن گفت:

«پس باكى نيست،رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بهتر مى داند، چه كند».

زن آبگوشت پخت و پس از آن مشغول پختن نان شد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ تشريف آورد، ابتدا آن بزرگوار بر سر تنور رفت و آب دهان مباركش را در ميان آتش انداخت، سپس به همسر جابر فرمود:

«تو نان را بيرون بياور به اميرالمومنين بده»

جابر هم مسئول ريختن آبگوشت بود،رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ظرف هاى غذا را مى گرفت و به اصحاب مى داد، بدين ترتيب همه اصحاب كه هفتصد نفر بودند سير شدند و در حالى كه در ظرف، بزغاله به همان شكل باقى مانده بود.(١١٢)

هر كه شود كاسه ليس آل محمد

برخورد از سفره نوال محمد

نام خدا را نمود فاش

به عالم بانك اذان خوش بلال

چين و همه ظرف چينى اش

به چه ارزد در بر يك كاسه سفال(١١٣)

مرد عرب دست خود را قطع كرد

روزى پيامبر عظيم الشان اسلام از مدينه خارج شد، ديد مرد عربى سر چاه ايستاده و از براى شتر خود آب مى كشد، گويا خواست آن عرب را كمك كند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى مرد عرب! آيا اجير مى خواهى كه تو را كمك كند و از براى شتران تو آب بكشد.؟

مرد عرب گفت: بلى، به هر دلوى سه خرما اجرت مى دهم.

حضرت راضى شد و شروع كرد از چاه آب كشيدن، پس از آنكه هشت دلو كشيد در دلو نهمى، ريسمان قطع شد و دلو «ظرف آب» و قسمتى از ريسمان به چاه افتاد.

مرد عرب، عصبانى شد به حدى كه جسارت نمود و سيلى به صورت آن بزرگوار زد و ليكن آن حضرت با كمال بردبارى دست در ميان چاه كرد (به قدرت اعجاز)دلو را از چاه بيرون آورده و به عرب تحويل داد.

مرد عرب از حسن خلق و آقائى و بزرگوارى حضرت دانست كه آن حضرت پيامبر بر حق است، از كرده خويش بى نهايت پشيمان شد، به طورى كه رفت و كاردى پيدا كرد و آن قدر به دستش زد كه دستش جدا شد و خودش ‍ غش كرد و به زمين افتاد.

كاروانى از آنجا مى گذشت، عرب را با آن حال مشاهده كردند از مركب ها پياده شدند و نزديك عرب آمده، آبى به صورتش پاشيدند تا به هوش ‍ آمد.

اهل كاروان گفتند: اى مرد عرب! چرا چنين شده اى؟

مرد عرب گفت: لطمت وجه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاخاف ان يصيبنى العقوبه.

صورت مبارك حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را آزرده ام مى ترسم بلائى بر من نازل شود.

مرد عرب بالاخره برخواست و دست قطع شده خود را به دست ديگر گرفت و آمد مدينه، ديد بعضى از اصحابرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مكانى نشسته اند.

اصحاب گفتند: اى مرد عرب چه مى خواهى؟

مرد عرب گفت: به پيامبر حاجتى دارم.

حضرت سلمان، مرد عرب را نزدرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برد ديد حضرت در خانه نيستند و خانه حضرت زهراعليها‌السلام تشريف بردند وارد خانه حضرت زهرا شدند و امام حسن و امام حسينعليه‌السلام را روى زانوان خود نشانيده اند.

مرد عرب وقتى حضرت را ديد شروع كرد از آن حضرت معذرت خواستن و پوزش طلبيدن.

پيامبر فرمود: اى مرد عرب! چرا دستت را قطع كرده اى؟!

مرد عرب گفت: من آن دستى را كه با آن به صورت نازنين شما جسارت كرده ام نمى خواهم.

حضرت فرمودند: اكنون اسلام را قبول كن و مسلمان شو.

مرد عرب گفت: اگر شما پيغمبر بر حق هستيد، دست مرا اصلاح كنيد تا مسلمان شوم.

حضرت دست قطع شده عرب را به محل خود گذارده و فرمودند: بسم الله الرحمن الرحيم و نفسى كشيدند و دست مباركشان را به آن ماليدند، دست عرب به صورت اول برگشت در اين موقع، عرب شهادتين را به زبان جارى ساخت و مسلمان شد.(١١٤)

تا عيان از پرده شد دل آراى محمد

شد جهان روشن ز نور چهره زيباى محمد

تيرگيهاى ضلالت پاك شد از چهره گيتى

رطرف شد گردغم از يك تجلاى محمد(١١٥)

در عالم خواب به حضور پيامبر

يكى از خوبان سادات، با شخصى عامى درباره مذمت كردن خلفاء ثلاثه: ابوبكر - عمر - عثمان، مناظره مى نمود و آنچه را كه سيد از اخبار و روايات در مذمت آنها ذكر مى كرد، آن مرد عامى در سند آنها مناقشه مى نمود و مى گفت:

اين اخبار، صحيح نيست و تعصب وادار كرده كه اينها را نوشته اند.

بحث به طول انجاميد، بالاخره آن مرد عامى گفت:

تا دليل از قرآن نياورى، هرگز من تو را تصديق نخواهم كرد، چون سيد به چنين دليلى مستحضر نبود، افسرده خاطر شد، شب شد، هنگاميكه خوابيد، در عالم خواب به حضور پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و كيفيت مناظره را نقل كرد.

حضرت فرمود: اين آيه در مذمت ايشان آمده است:

( إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ ) (١١٦) «ما از مجرمين انتقام مى گيريم»

عرض كرد: يا رسول الله! از كجاى اين آيه فهميده مى شود كه در مذمت آنها نازل شده.

حضرت فرمودند: از موافقت عدد آيه شريفه به عدد نامهاى آن سه نفر به حساب ابجد فهميده مى شود.

سيد بزرگوار، از خواب بيدار شده و حساب نمود، عدد حروف آيه را با عدد نام هاى آنان، موافق ديد.

فرداى آن روز آن مرد عامى را به كيفيت خواب، خبر داد و به همين دليل او را قانع نمود و با هم حساب كردند كه عدد حروف آيه به حساب ابجد ١٢٠٢ مى باشد و عدد حروف نامهاى آنان نيز به همين مقدار است.(١١٧)

چه غم ديوار امت را

كه دارد چون تو پشتيبان

چه باك از موج بحر آن را

كه باشد نوح كشتيبان

بلغ العلى بكماله كشف الدجى بجماله

حسنت جميع خصاله صلو عليه و آله(١١٨)

پسر ابولهب داماد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود

اولين سوره اى را كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با صداى بلند براى مردم خواند سوره «عتبه» پسر «ابولهب» كه داماد رسول اكرم بود «البته قبل از ظهور اسلام» فرياد زد:

«من كافرم به «نجم» و به «خداى نجم» و «پيغمبر نجم» و...

او آنقدر حرفهاى ركيك زد كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را نفرين نمودند «معلوم مى شود كهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از هدايت او مايوس بودند و در ضمن مى خواستند باعث عبرت ديگران شود»

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را نفرين كردند كه: «خداوندا، حيوانى را بر او مسلط كن»

عتبه هم در پاسخ گفت:

«يا محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! دخترت را همين الان طلاق مى دهم»

بعد از اين واقعه عتبه با پدرش ابى لهب به مسافرت رفت، در راه در منزلى اقامت گزيدند.

راهبى «از صومعه بيرون آمد» نزد آنها رفت و گفت:

«مواظب خود باشيد، زيرا حيوانات خطرناكى در اين اطراف زندگى مى كنند».

اهل كاروان گفتند: ما مراقب خودمان هستيم و شب محافظ مى گذاريم، در اين موقع ابولهب به ياد نفرينرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افتاد و لرزيد كه مبادا نفرين پيامبر، پسرش را بگيرد، به همين دليل، شب هنگام خوابيدن عتبه را در وسط قرار داده و همه اطراف او خوابيدند.

نصف شب شد، خداوند خواب را بر آنها مسلط فرمود، آنگاه شيرى آمد و بدون اينكه به كسى آسيب برساند به سراغ عتبه رفت و ضربتى به سر او زد و او را به قتل رسانيد و چون عتبه «نجس العين» بود «شير» بدون اينكه گوشتش را بخورد از آنجا دور شد بدين ترتيب عتبه به جهنم واصل گرديد.(١١٩)

از آن بترس كه آه شبانه اى

دارد براى ناله و زارى بهانه اى

دارد تو اى ستمگر غافل، مگر نمى دانى

كه تيره آه چو آيد نشانه اى دارد(١٢٠)

مسجد الاقصى را به پيامبر نشان دادند

در كتاب شريف «بحار الانوار» از امام صادقعليه‌السلام روايت شده است:

وقتى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در شب معراج به «بيت المقدس» رفت و در آنجا نماز خواند و ارواح انبياء را ملاقات فرمودند، به هنگام بازگشت، قافله «قريش» را ديدند كه به «مكه» باز مى گشتند، آنها يكى از شتران خود را گم كرده بودند، ظرف آبى هم داشتند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قدرى از آب را نوشيد و بقيه را به زمين ريختند.

صبح روز بعد، رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، تفصيل معراج شب قبل را براى مردم ذكر نمودند. «ابوسفيان» و «ابوجهل»، و ديگر مشركان به پيامبر گفتند:

«چه مى گوئيد؟ از اينجا تا بيت المقدس يك ماه راه است».

حضرت فرمودند:

«براى اينكه بفهميد من راست مى گويم، دو نشانه برايتان ذكر مى كنم، اول اينكه شترى از قافله تان گم شده و ثانيا آنها ظرف آبى داشتند كه من مقدارى را نوشيده و بقيه را روى زمين مشركان باز هم باور نكردند و گفتند:

«اگر راست مى گويى كه شبانه به سفر رفته اى، بگو «مسجد الاقصى» چند ستون و چند قنديل داشت؟»

در همين وقت جبرئيل از جانب خداوند نازل شد و براى اينكه حجت را بر مشركان تمام كند، مسجد الاقصى را به پيامبر نشان داد، پيامبر نيز ستون و قنديل هايش را شمرده و به اطلاع مشركان رسانيد، ولى چون منظور آنان بهانه گيرى بود ايمان نياوردند.

يك ماه بعد، قافله قريش رسيد، مردم از آنها پرسيدند.

«در فلان شب چه حالى داشتيد و چه اتفاقى برايتان رخ داد؟»

كاروانيان پاسخ دادند:

«در آن شب، شترى از ما گم شد و ظرف آبى هم داشتيم كه صبح روز بعد آن را خالى يافتيم».

با وجود اين معجزه واضح، باز هم مشركان ايمان نياوردند.(١٢١)

از مطلع هستى و ظهور ذرات

تا مقطع عالم و قيام عرصات

يك يك ز لسان جمله موجودات

بر عارض پر نور محمد صلوات

نقره تبديل به طلا شد

زنى سيصد درهم نقره در كيسه اى گذاشت و آن را خدمت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برد و عرض كرد:

«اى رسول گرامى! اين درهم ها را به مصرف فقراء برسانيد».

حضرت به يكى از اصحاب كه آنجا حاضر بود فرمودند:

«اين كيسه زر را خالى كن».

آن مرد كيسه را خالى كرد و ديد كه همه سكه ها طلا است، زن با ديدن اين صحنه گفت:

«به خدا سوگند، من پول نقره در كيسه ريخته بودم».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:

«تعجب مكن: من گفتم طلا و خداوند هم همه آنها را به طلا تبديل كرد».

آنانكه خاك را به نظر كيميا كنند

آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند(١٢٢)

از ازل بر همه ذرات جهان

تا عرصات رسد از آبروى آل محمد بركات

وه چه بدبخت و سيه روست هر آنكس

كه ز جهل بشنود نام محمد نفرستد صلوات

پيامبر و سفارش به مردم

سال دهم هجرت بود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مراسم حج آن سال «در ما ذى حجه» شر كت كرد كه آخرين حج پيامبر بود و به عنوان حجه الوداع شمرده مى شد.

بسيارى از مسلمين در آن شركت داشتند.

هنگامى كه پيامبر براى انجام بقيه مناسك حج به «منى» آمدند، در آنجا مردم را به دور خود جمع نمود و به سخنرانى پرداخت، پس از حمد و ثناى الهى، خطاب به مردم چنين فرمودند:

اى مردم! چه روزى محترم ترين روزها است؟

گفتند: امروز «روز عيد قربان».

فرمود: چه ماهى بهترين ماهها است؟

گفتند: اين ماه «ذى حجه».

فرمود: چه شهرى مهمترين شهرهاست؟

گفتند: اين شهر «مكه».

فرمود: اى مردم! بدانيد كه خون هاى شما و اموال شما مسلمين مانند احترام اين روز در اين ماه و در اين مكه، احترام دارد، تا روزى كه خدا را ملاقات كنيد، و در آن روز «قيامت» خدا از اعمال شما بازخواست كند، آگاه باشيد آيا وظيفه خود را ابلاغ كردم؟

گفتند: آرى.

حضرت فرمودند: خدايا شاهد باش.

سپس حضرت فرمودند:

«اى مردم! بدانيد هركس كه در نزد او امانتى هست، آن را به صاحبش ‍ برگرداند، و بدانيد كه خون و مال مسلمانان حلال نيست مگر با رضايت خودش، به خودتان ستم نكنيد، و بعد از من روش كفار را پيشه خود نسازيد».(١٢٣)

اى ستم پيشه ميازار خداجويان را

رنج بيهوده مبر مشت مزن سندان را

نيست در مذهب ما فرق سيه را ز سپيد

جز به تقوا نبود منزلتى انسان را

پيرو رهبرى عالم ربانى شو

رهبر خويش مگير اهرمن و شيطان را

مرد آزاده شو و تن به مذلت بسپار

بهر دنيا مده از كف شرف و ايمان را(١٢٤)

جان كندن جوان

بهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ خبر رسيد كه جوانى از مسلمين در حال جان كندن است حضرت بى درنگ كنار بستر او آمدند، و او را تلقين نمودند و فرمودند:

بگو لا اله االا الله.

زبان او گرفت و نتوانست اين جمله را بگويد، و اين موضوع چند بار تكرار شد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حاضران فرمودند: آيا اين جوان مادر دارد؟

يكى از بانوان كه در آنجا بود گفت: آرى، من مادرش هستم.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آيا تو از پسرت ناراضى هستى؟

مادر گفت: آرى حدود شش سال است با او سخن نگفته ام.

حضرت به او فرمودند: آيا اكنون از پسرت راضى مى شوى؟

مادر گفت: خداوند به رضاى تو اى رسول خدا، از او راضى گردد.

آنگاهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به جوان فرمودند:

بگو لا اله الا الله.

جوان با كمال صراحت اين جمله را گفت.

حضرت فرمودند: چه مى بينى؟

جوان گفت: مرد سياه چهره زشت روئى را مى نگرم، كه لباس چركين بر تن دارد و بوى متعفن از او به مشام مى رسد، بالاى سر من آمده تا محل عبور نفسم را در حلقم بگيرد و مرا خفه كند.

حضرت فرمودند: بگو:

يا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير، اقبل منى اليسير واعف عنى الكثير، انك انت الغفور الرحيم.

«اى خداوندى كه عمل اندك را مى پذيرى و از گناه بسيار مى گذرى از من عمل نيك اندك را بپذير و گناه بسيار را ببخش، همانا تو آمرزنده و مهربان هستى»

جوان اين دعا را خواند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: ببين چه مى بينى؟

جوان گفت: مى بينم آن شخص بدبو و سياه چهره رفت و مردى زيبا و خوش سيما و خوش بو و خو ش لباس، به بالين من آمده است.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اين دعاى يا من يقبل اليسير... را تكرار كن، جوان آن را تكرار كرد، آنگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: چه مى بينى؟

جوان گفت: آن جوان خوش سيما را مى نگرم كه از من پرستارى مى كند، اين را گفت: و از دنيا رفت.(١٢٥)

روشن جهان ز نور جمال محمد است

خرم جهان ز خوشه هاى كمال محمد است

ما دست كى زنيم به دامان ديگران

تا دامن محمد وآل محمد است(١٢٦)

چهار كلمه حكمت

يكى از مسلمين در حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود:

«مى خواهى تو را به موضوعى راهنمائى كنم كه با انجام آن، خداوند تو را به بهشت ببرد؟!»

او عرض كرد: چرا اى رسول خدا!

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: خداوند از آنچه به تو داده، تو هم (به نيازمندان) بده.

او عرض كرد: اگر خودم نيازمندتر از او باشم چه كنم؟

حضرت فرمودند: براى نادان، كارى انجام بده «يعنى راهنمائيش ‍ كن».

او عرض كرد: اگر خودم نادانتر از او باشم چه كنم؟

حضرت فرمودند: فاصمت لسانك الا من خير «زبانت را جز از سخن نيك خاموش دار» آيا شادمان نيستى كه يكى از اين چهار ويژگيها را داشته باشى كه تو را به بهشت ببرد:

١ - كمك به نيازمندان

٢ - اگر نتوانستى يارى مظلوم

٣ - اگر نتوانستى نادان را راهنمائى كن

٤ - اگر نتوانستى، زبانت را كنترل كن كه جز به خير حركت نكند.(١٢٧)

به قول سعدى:

دو چيز طيره عقل است، دم رو بستن به وقت صحبت و صحبت به وقت خاموشى

ذكر گفتن پرنده كور

انس ابن مالك مى گويد: همراه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به بيابان رفتيم، پرنده اى در آنجا ديدم كه صداى مخصوصى از او شنيده مى شد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من فرمودند: «آيا مى دانى اين پرنده چه مى گويد؟»

عرض كردم: «خدا و رسولش آگاهتر است»

حضرت فرمودند: مى گويد: يا رب اذهبت بصرى و خلقتنى اعمى فارزقنى فانى جائع

خداوندا! نور چشمم را از من گرفتى مرا كور آفريدى، روزى مرا به من برسان، من گرسنه ام.

ناگهان ديدم پرنده ديگرى كه ملخ بود، پرواز كنان آمد و در دهان او نشست و آن پرنده كور، ملخ را بلعيد.

در اين هنگام صداى پرنده بلند شد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من فرمودند:

آيا مى دانى اين پرنده چه مى گويد؟

عرض كردم: خدا و رسولش آگاهتر است.

حضرت فرمودند: مى گويد: الحمد لله الذى لم ينس من ذكره

«حمد و سپاس خداوندى را كه ياد آورنده اش را فراموش نمى كند»

و در روايت ديگرى حضرت فرمودند، مى گويد: من توكل على الله كفاه

«كسى كه به خدا توكل كند، خدا او را كافى است»(١٢٨)

بگشاى درى كه در گشاينده تويى

بنماى رهى كه ره نماينده تويى

من دست به هيچ، دستگيرى ندهم

آنها همه فانيند، پاينده تويى