فصل نهم: سومين زمامدار عثمان بن عفان
شخصيت و خانواده عثمان بن عفان
عثمان بن عفان بن ابى العاص بن امية بن عبد شمس بن عبد مناف، مادرش اروى دختر كريزبن ربيعه بن حبيب بن عبد شمس بن عبد مناف است.
در سال ششم بعد از عام الفيل متولد شد. در هنگام رحلت رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
۵۷ سال داشت و نزديك به ۲۵ سال پس از پيامبرصلىاللهعليهوآله
زندگانى كرد. بنابراين، سن وى در هنگام وفات نزديك به ۸۳ سال بوده است.
او مردى تنومند، خوش سيما و پر مو بود كه مدت زمانى طولانى به پيشه پارچه فروشى در مكه اشتغال داشت. اهل تسنن او را ذوالنورين لقب داده اند. زيرا دو دختر پيامبرصلىاللهعليهوآله
رقيه و ام كلثوم رابه همسرى گرفت. اين دو دختر مدت زيادى با عثمان زندگى نكردند.
رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
در هنگام دفن رقيه، شوهرش عثمان را از شركت و حضور در دفن وى محروم كرد.
اين كه اين كار به سبب ناخرسندى پيامبرصلىاللهعليهوآله
از رفتار عثمان رخ داده باشد، در برخى منابع ياد شده است.
عثمان بن عفان داراى هشت همسر بود: رقيه، ام كلثوم، فاخته، ام عمرو، فاطمه، ام البنين، رمله و نائله. رقيه براى او پسرى به نام عبدالله آورد كه در كودكى در گذشت. در شش سالگى اين كودك، خروسى به چشم او منقار زد و همين امر سبب مرگ وى شد.
پس از او عمرو متولد شد به همين سبب عثمان را ابوعمرو مى گفتند.
فاخته دختر غزوان و نام پسرش عبدالله اصغر است.
ام عمر و دختر جندب دوسى، و فرزندانش عمرو، خالد، ابان، عمر و مريم است.
فاطمه دختر وليدبن مغيره مخزومى، و فرزندانش وليد، سعيد و ام سعيد است.
ام البنين دختر عيينة بن حصين فزارى، و پسرش عبدالملك است كه در كودكى در گذشت.
رمله دختر شيبة بن ربيعه و فرزندانش ام عمرو، عايشه و ام ابان است.
نائله دختر فرافضه كلبى است. گويند سه دختر از او داشت: مريم، عنبه، ام البنين يا ام المؤ منين همسر عبدالله بن يزيد بن ابوسفيان.
بدين سان مجموع فرزندان عثمان حدود هجده تن مى باشد.
از ميان رويدادها
حوادث عصر خليفه سوم بسيارى است و از آنجا كه تشريح همه آنها در اين كتاب نمى كنجد از آن همه به ذكر سال و وقايع مهم تر بسنده مى كنيم.
سال ۲۴ق.: در اين سال بيمارى خون دماغ، كسان زيادى را به كام مرگ فرو برد و خليفه نيز سخت بدان دچار شد ولى جان به سلامت برد. در همين سال خليفه مغيرة بن شعبه را از استاندارى كوفه عزل كرد و سعدبن ابى وقاص را به جاى وى گماشت. سعد يك سال و اندى استاندار كوفه بود.
سال ۲۵ق: سعدبن ابى وقاص از استاندار كوفه عزل شد و به جايش وليد بن عقبه برادر مادرى عثمان نصب گرديد.
خليفه در اين سال به حج رفت. سال ۲۶ق.: در اين سال خليفه با خراب كردن خانه هاى اطراف مسجدالحرام، مسجد را توسعه داد. وى در همين سال عمرو بن عاص را از استاندارى مصر عزل كرد و به جايش عبدالله بن ابى سرح را به حكومت مصر گماشت.
سال ۲۷ق.: در اين سال مسلمانان به فرماندهى عبدالله بن نافع به خاك اروپا راه پيدا كردند.
سال ۲۸ق: ازدواج عثمان با نائله، دختر فرافصه مسيحى. گويند وى پيش ار رفاف، مسلمان شد.
سال ۲۹ق.: عزل ابوموسى اشعرى از استاندارى بصره، عثمان بن عاص از عمان و بحرين و گماردن عبدالله بن عامر پسر دايى خليفه به حكومت بصره، عمان، بحرين، خليفه عميربن عثمان را هم به حكومت خراسان گماشت. او در مدت حكومتش مناطقى را به زير فرمان در آورد. عبدالله بن عمير عامر ليثى نيز بر سيستان گماشته شد و او نيز تا كابل پيش رفت.
در اين سال، خليفه مسجد پيامبرصلىاللهعليهوآله
را توسعه داد و درهاى شش گانه آن را به همان وضعى كه در زمان خليفه دوم بود باقى گذاشت ولى در بازسازى و آراستن معمارى مسجد از سنگ هاى نقش دار استفاده كرد.
سال ۳۰ق: عثمان، وليدبن عقبه را از استاندارى كوفه عزل كرد و به جايش سعدبن عاص را گماشت.
فتوحات در زمامدارى عثمان بن عفان
از مهم ترين بخش هاى كارنامه حكومت عثمان بن عفان، فتوحات گسترده مسلمانان در سرزمين ايران، ارمنستان، آسياى صغير، آفريقا و ديگر مناطق است. افزون بر ورود مسلمانان به خاك اروپا در سال ۲۷ق. معاويه بن ابى سفيان در سال ۲۸يا ۲۹ ق. از راه دريا به جزيره قبرس لشكر كشيد و در سال ۳۲تا تنگه قسطنطنيه دارددانل امروزى پيش رفت و با يونانيان به جنگ پرداخت. عبدالله بن ابى سرح به شمال آفريقا تاخت و عمرو بن عاص به جانب اسكندريه ۲۵ق. و حبيب بن مسلمه به سوى ارمنستان (۳۰ق.) و عبدالله بن عامر به تعقيب يزد گرد شتافت كه به سوى مرو مى گريخت. او كرمان و خراسان را در نورديد و تا كابل پيش رفت.
طبرى مى نويسد: فتح آفريقا در زمانى آغاز شد كه مخالفان خليفه افزون شده بودند. خليفه در اين باره با مروان بن حكم و معاويه بن ابى سفيان به مشورت پرداخت و آن دو چنين نظر دادند كه سپاهى به سوى افريقا روانه كن تا مسلمانان به جنگ مشغول شوند و ديگر كسى فرصت اضافى نداشته باشد جز براى كشتن شپش هاى اسب سوارى اش.
نگارش جديد قرآن
از رويدادهاى روزگار عثمان بن عفان، جمع آورى و از بين بردن قرآن ها و نگارش جديد آن است. بر پايه بيشتر مدارك اهل تسنن و برخى مدارك شيعه، قرآن در زمان عثمان نگاشته و تدوين شده است، اما آن چه نزد شيعه و برخى از اهل تسنن پذيرفته تر است اين كه: آن چه در زمان خليفه سوم انجام گرفت نگارش جديد قرآن بود نه اولين گرد آورى و نگارش. ما در اين باره نخست، تظر مخورد قبول اهل سنت را مى نگاريم و آن گاه به نظر شيعه و داورى محققان اشاره مى كنيم.
بر پايه بيشتر مدارك اهل تسنن، قرآن تا پيش از عصر عثمان نوشته نشده و تدوين نيافته بود و در دوره حكومت عثمان حوادثى چند سبب نگارش و تدوين آن شد. در آن سال ها در پى كشورگشايى ها، فوج فوج از همسايگان عرب و عجم در پى روآورى به كشورهاى همسايه و آشنايى با رسوم و زبان عجم، در تلفظ كلمات دچار لهجه هاى گوناگون مى شدند، چنان كه از طرفى تلفظ آيات قرآن براى تازه مسلمانان غير عرب نيز دشوار بود. در هم آميختگى عرب و عجم، با لهجه هاى متفاوت، تلفظ كلمات متاردف و معادل عربى را براى آنان دشوار و به اختلاف در قرائت قرآن دچار ساخت، به ويژه آن كه در آن ايام، كلمات قرآن را بدون نقطه و اعراب مى نوشتند.
اختلاف در زبان و لهجه، سبب اختلاف در قرائت قرآن شد و اين اختلاف، روابط اصحاب را به تبرگى كشانيد و گاه فردى به ديگرى مى گفت: از قرآن چيزى نزد من است كه تو ندارى! چون خبر اين اختلافات به عثمان رسيد وى انديشناك شد و در پى چاره بر آمد. او هياتى فراهم آورد تا نوشته هاى زمان پيامبرصلىاللهعليهوآله
را گرد آورند و نسخه جمع شده از سوى ابوبكر را كه نزد حفصه، دختر عمر و همسر رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
بود با بقيه مصاحف مقابله كنند و از ميان آنها يك نسخه و از روى آن چندين نمونه ديگر بنويسند و به شهرهاى مركزى بفرستند تا مردم فقط از آن پيروى كنند و همه نوشته هايشان بر استخوان، چرم، سفال و سنگهاى نازك سفيد را بسوزانند يا پاره كنند يا بشويند.
همين امر سبب شد كه عثمان را حراق المصاحف يا خراق المصاحف (سوزاننده و يا پاره كننده قرآن ها) بنامند.
آغاز اين كار در اواخر سال ۲۴ و اوايل سال ۲۵ هجرى و پايان آن حدود سال ۳۰ هجرى بود. هر چند ممكن است نسخه شهر كوفه را به سبب اهمين آن زودتر نوشته و ارسال كرده باشند.
تحقيق و داورى
اخبار و احاديثى كه در كتب غير شيعه پيرامون جمع آورى قرآن وجود دارد تا بدان جا داراى تناقض واخلاف است كه اعتبار آنها را مخدوش مى سازد. به مفاد برخى از آنها در همان ايام، يكى از قرآن هاى مورد توجه براى نسخه بردارى و مقابله، قرآنى بوده است كه خليفه اول به حفصه سپرده بود.
نيز گفته مى شود كه در آستانه خلافت ابوبكر، چون على بن ابى طالبعليهالسلام
از فعاليت خود نسبت به جمع آورى قرآن به حكومتيان خبر داد، عمر بن خطاب به وى گفت: قرآنى كه ما در دست داريم از قرآن تو بى نيازمان مى سازد. ما را به قرآن تو نيازى نيست. بر طبق اين خبر، پيش از جمع آورى قرآن از سوى ابوبكر، على بن ابى طالبعليهالسلام
آن را گردآورى كرده بود. نيز عمر خود اعتراف مى كند كه در حال حاضر قرآن نزد ايشان موجود است و نيازى به قرآن ديگر نيست.
محقق سر شناس اهل سنت، حارث محاسبى، مى نويسد: در ميان مردم مشهور است كه جمع كننده قرآن، عثمان است، ولى چنين نيست، بلكه در حقيقت خليفه از اختلافى كه در ميان اهالى شام و عراق در قرائت و كلمات قرآن به وجود آمده بود به وحشت افتاد و مردم را واداشت كه قرآن را با يك قرائت - با همان روشى كه خود و عده اى از مهاجر و انصار مى دانستند - بخوانند.
يكى از فقيهان بر جسته معاصر در اين باره مى نويسد:
آنچه عثمان درباره قرآن به جاى آورد و مورد انتقاد هيچ يك از مسلمانان قرار نگرفت اين بود كه وى همه مسلمانان را به يك قرائت جمع نمود و آن هم قرائت متداول نزد ايشان بود كه با تواتر و نقل هاى يقين آور از رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
شنيده بودند. بدين وسيله عثمان توانست مسلمانان را از قرائت هاى ديگرى كه مبتنى بر احاديث بى اساس نزول قرآن با قرائت هاى هفتگانه باز دارد. اما اين كه قرآن نخستين بار در عرصه خليفه سوم جمع آورى شده باشد، بى ترديد خلاف واقعيت است و كمترين شبهه اى در اين زمينه وجود ندارد. دلايل اين نظر را در زير بيان مى كنيم:
۱. رواياتى كه گوياى جمع آورى قرآن در عصر خليفه سوم است، از نظر اصول حديث شناسى، خبر واحد و داراى تناقض است و اطمينان آور نيست و احاديث موثق ديگرى بر خلاف آن وجود دارد كه ثابت مى كند قرآن در عصر رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
نوشته و جمع آورى شده است.
۲. در اخبار نامبرده آمده است: هيات تعيين شده از سوى عثمان چون در وجود آيه اى ترديد مى كردند براى اثبات، دو شاهد يا يك نفر كه گواهى اش ارزش گواهى دو نفر داشت، مى طلبيدند و آن گاه قرآن بودن آيه مورد ترديد را مى پذيرفتند.
اين ادعا نوعى امضاى تحريف قرآن است. زيرا در آن صورت بايد پذيرفت كه برخى آيات قرآن به ادعاى يك يا دو نفر ثابت شده است. حالا آن كه براى اثبات قرآن بودن سخنى، راهى جز تواتر و نقل هاى فراوان و اطمينان آور وجود ندارد. افزون بر اين كه بلاغت و سبك خاص قرآن، آيات قرآن را چنان از گفتار بشرى ممتاز ساخته است كه براى اثبات قرآن بودن هر قطعه از آن، نيازى به شهادت يك يا دو نفر نيست.
۳. هيچ خردمندى نمى تواند بپيرد كه مسلمانان و به ويژه رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
با آن اهتمام كه نسبت به قرآن داشته اند، جمع آورى آن را به دوران بعد از رسول خداصلىاللهعليهوآله
با تاخير اندازند، آن هم زمانى كه نزديك است آيات قرآن در اثر كشته شدن حافظان قرآن و اختلاف افراد در قرائت آيات، به طور كلى از بين برود.
۴. آيات زيادى از قرآن دلالت دارند كه از زمان نزول قرآن سوره ها به طور منظم و كامل از يكديگر جدا بوده و در ميان مردم با نام و مشخصات كامل شناخته مى شده است. در آياتى چند رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
از مشركان مى خواهد كه ده سوره يا يك سوره مانند قرآن بياورند. گويا سوره ها با مشخصات ويژه در دسترس كفار و مشركان قرار داشته است.
۵. در آيات فراوان و نيز در حديث معتبر ثقلين، قرآن تمجيد، كتاب ناميده شده است و از اين نام گذارى چنين بر مى آيد كه قرآن پيش از رحلت رسول خداصلىاللهعليهوآله
جمع آورى شده است. زيرا قرآن محفوظ در سينه ها يا تخته پاره ها و لوح هاى پراكنده، كتاب ناميده نمى شود.
محو كردن تفاسير آيات
هر گاه اقدام خليفه سوم فقط يكى كردن قرآن ها از نظر نوع قرائت بود، خرده اى بر وى نميتوان گرفت. آن چه كار او را باهام آميز نشان داد و راه خردگيرى بر خليفه را باز گشود نكته اى است ك دركتاب ها بدان كمتر مى پردازند. بايد نخست پرسيد: تفاوت قرائت ها چگونه ممكن است تا بدان جا سبب اختلاف شود كه هر يك از صحابيان، ديگرى را به خواندن آيه اى تكفير كند؟! اگر انگيزه يكى كردن قرآن ها، يكدست كردن قرائت آيات بود، به چه سبب پس از نوشتن قرآن با قرائت متداول، كلمات قرآن را بدون اعراب نوشتند و به شهرها فرستادند؟! آن، چه اختلاف قرائتى بود كه سبب شد حذيفه به خليفه بگويد: اگر هر چه زودتر به يكى كردن قرآن ها نپدارى پس از اين ديگر اثريب از قرآن باقى نماند و ميان مسلمانان جنگ بر پا مى شود! اگر مشكل مسلمانان در تشخيص قرائت صحيح بود، به چه سبب لازم بود پس از دستيابى به قرآن جديد، قرآن هاى قبلى خود را بسوزانند يا با آب و سركه بجوشانند؟! آيا نمى توانستند موارد اختلافى را بر نسخه هاى خود اصلاح كنند؟
چه عواملى سبب شد كه در يكى كردن قرآن ها، نسخه على بن ابى طالبعليهالسلام
و عبدالله بن مسعود نويسنده آيات در عصر پيامبرصلىاللهعليهوآله
را نپذيرند و نسخه ابن مسعود را از او با اهانت بگيرند و بسوزانند؟! محققان مى نويسند: يك سبب كتك زدن ابن مسعود و اهانت به او اين بود كه مصحف خود را به ايشان نمى داد. سرانجام آن را به زور از وى گرفتند و سوزاندند.
دستور خليفه آن بود كه قرآن بايد به قرائت زيد بن ثابت نوشته و خوانده شود.
چون اين دستور خليفه بهابن مسعود رسيد وى در مسجد به سخنرانى پرداخت و گفت: عثمان به من دستور مى دهد كه قرآن را به قرائت زيد بن ثابت بخوانم! به حق خدايى كه جانم به دست اوست، من از دهان رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
هفتاد سوره را فرا گرفتم، در حالى كه زيد در آن موقع كاكل بر سر داشت و با كودكان بازى مى كرد.
ترديد نيست كه آنچه ابن مسعود و همفكرانش در دست داشتند با بقيه قرآن ها چندان تفاوت نمى كرد و چنين نبود كه آنها براى يك سوره آياتى را بشناسند كه ديگرى نشناسد. جز اين كه عواملى چند سبب مى شد كه حاصل كوشش ايشان پذيرفته نگردد. به نظر مى رسد كه اختلاف آنان با خليفه فراتر از گفتگو پيرامون اعراب و قرائت صحيح آيات بود و وجود پرسش هايى چند سبب مى شد كه آنان به كرده خليفه به ديده ترديد و اعتراض بنگرند. از آن نمونه اين كه:
۱. به چه سبب مسئول آن هيات، زيد بن ثابت تعيين گرديد، با آن كه وى فردى كم سن و مخالف خاندان رسالت، بود؟
۲. آيا قرآن ى كه به دست على بن ابى طالبعليهالسلام
جمع آورى شده بود نقصانى داشت كه معيار نظر هيات خليفه قرار نگرفت؟
موضوعى كه بعدها شك و ابهام آنان را به ناخرسندى و بدبينى بدل ساخت دستور خليفه به از بين بردن قرآن هاى ديگر بود.
حدسى فراتر از يقين
به نظر مى رسد كه طرح يكى كردن قرآن ها با طرح جلوگيرى از نوشتن و بيان احاديث پيامبرصلىاللهعليهوآله
بى ارتباط نباشد. در دوره زمامدارى خليفه اول و دوم تاكيد بر آن بود كه حديث با قرآن در نياميزد و در حاشيه قرآن ها هيچ حديث و تفسيرى نگاشته نشود. آن كه از اين سياست سر مى تافت به شدت مواخذه، و كارش جرم شناخته مى شد.
با اجراى اين طرح، كسانى كه به نوشتن و حفظ و نگاه دارى حديث چندان بهايى نمى دادند از نوشتن و بيان حديث - حتى در پنهانى - خود دارى كردند، اما گروهى نه چندان اندك فعاليت خود را ترك ننمودند.
بر پايه مدارك شيعه و سنى، اين سياست در دروه خلافت عمر بن خطاب خفقان آور بود. اما با وفات ايشان و شروع خلافت عثمان، تا حدى بيان حديث آزادتر گرديد و نگاشتن آن جرم شناخته نمى شد. اين فضاى نسبتا آزاد، اشتياق نوشتن و بيان حديث را در نويسندگان و گويندگان حديث، بر انگيخت و طولى نكشيد كه مسلمانان پس از يك دوره سيزده سال، ديگر بار فرصت نوشتن و بيان حديث يافتند.
اين در حالى رخ مى داد كه با رو آورى مسلمانان به گشودن دروازه هاى ديگر كشورها، نو مسلمانان پيوسته مشتاق شنيدن گفتارهايى از رسول گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله
بودند.
در اين زما: سال ۲۴ و ۲۵ هجرى)از سوى عثمان، همه كاگزاران خليفه دوم عزل شده بودند و كسانى از بنى اميه بر ممالك اسلام حكمرانى مى كردند كه مسلمانان يكايك ايشان را به بدنامى مى شناختند. در آياتى از قرآن و حديث پيامبرصلىاللهعليهوآله
درباره كينه توزى و دشمنى اين عده با رسول خداصلىاللهعليهوآله
نكاتى بيان شده بود كه چندان خوشايند حكومتيان نبود و جز سرشكستگى براى ايشان نتيجه اى در بر نداشت. با چيرگى بنى اميه بر اوضاع اجتماعى مسلمانان و به دست گرفتن سر نوشت دينى و دنيايى آنان، اعتراضات نهفته با بيان احاديث نكوهشگر بنى اميه آغاز شد. هر كس كمترين چيزى از رسول خداصلىاللهعليهوآله
در مذمت ايشان شنيده بود با تطبيق بر آيات قرآن، به ديگرى عرضه مى كرد و او نيز آن را در كنار آيه نامبرده ياداشت مى كرد. علت اين ياداشت ها آن بود ك زيادى آيات و احايث سبب مى شد كه افراد در تطبيق حديث بر آيه مخصوص به آن دچار اشتباه شوند و اگر بى درنگ آن چه مى شنيدند، به طور كامل يا به اختصار و نشانه، در كنار آيه مورد نظر ياداشت نمى كردند، با گذشت زمان رابطه آيه و حديث را از ياد مى بردند و به درستى نمى توانستند بدانند كه آيه مورد نظرشان در شان چه موضوع يا فردى نازل شده است.
اين حركت فرهنگى در مدتى كوتاه، ثمره اى بزرگ در بر داشت. زمانى نگذشت كه هر مسلمان پيرامون بسيارى از آيات قرآن، حديثى چند مى دانست كه در كنار آيه يا جداگانه نوشته بود و هنگام تلاوت آيات، از تفسير و تاويل آن نيز با اطلاع مى گشت. اين شيوه براى مردمان هم عقديه، مشكل و اختلافى پديد نمى آورد، اما چون در هيچ زمان، مردم هم عقديه نبوده و پيوسته عده اى با روشنگرى در ستيزند و منافع خود را در ناآگاهى مردم جستجو مى كنند، به تدريج ميان مردم درباره آيات قرآن و تطبيق آن با احاديث، اختلاف پديد آمد و عده اى ندانسته يا دانسته - به منظور بهره بردارى سياسى و آشوب آفرينى - نزاع را به درستى تلاوت آيات قرآن كشاندند. از آن نمونه مى توان آيه و هذا صراط على مستقيم
را مثال آورد كه كلمه على را مى شود على يا على تلفظ كرد و بدين وسيله آشوب آفرينى كرد و اختلاف را دامن زد. با اين وضعيت، بهترين زمان ممكن براى پيگيرى طرح جدايى از قرآن از حديث فراهم شد، اما موقعيت اجتماعى و سياسى، طرح جديدى مى طلبيد كه به طرح خفقان آور گذشته شباهت نداشته باشد. بهترين پيشنهاد، موضوع جمع آورى قرآن ها و يكدست كردن آن بود. با پيگيرى اين طرح، همه احاديث موجود در دست مردم، ديگر بار جمع آورى و نابود مى شود و چون زمان بگذرد نسل آينده از آن چيزى نمى داند تا به وسيله آن به روشنگرى بپردازد.
با اين حدس، بهتر مى توان على نپذيرفتن قرآن على بن ابى طالبعليهالسلام
و عبدالله بن مسعود و نابود كردن همه قرآنهاى نزد مردم را دانست. اگر به واقع علت جمع آورى قرآن ها و يكدست كردن آن ها، تفاوت قرائت آنها بود، از بين بردن قرآن ها پس از يكى كردن آن لزومى نداشت. آن كتيبه ها بسيارى از معضلات و مبهمات قرآنى را بر طرف مى كرد و چنين نبود كه افراد نتوانند متن قرآنى از مصحف هاى خود با متن احاديث جدا سازند. افزون بر اين كه، از بين بردن قرآن به آتش زدن و پاره پاره كردن اوراق، كارى ناروا بود و تا به امروز نكوهش آن بر خليفه باقى است.
علل و عوامل شورش بر ضد عثمان
عثمان بن عفان را بايد خليفه مقتدرى شناخت كه در روزگار پيرى، سستى انديشه، وى را به قربانگاه كشاند. عثمان را دشمنان با تجربه اى چون عايشه، طلحه و زبير و حماقت مشاوران پر فريبى مانند مروان وحمايت خود او از كاگزاران نالايق، و سيره نارواى فردى و اجتماعى اش به كام مرگ فرو برد. آن چه او را از پذيرش انتقاد باز مى داشت و بر روش اشتباه وا مى داشت، اعتماد به حكومت تثبيت يافته اى بود كه دو دوره دوازده ساله، پشتوانه اش بود. دوره خلافت ابوبكر و عمر و روزگار خلافت خود وى. چنان چه بخواهيم علل و عوامل روگردانى مردم از حكومت عثمان را بر شماريم بايد به موضوعات زير اشاره كرد:
۱. سيره فردى و اجتماعى خليفه
شيوه زندگى عثمان بر خلاف دو خليفه قبل، در همه جنبه ها شاهانه بود. لباس هاى بسيار فاخر مى پوشيد كه قيمت بعضى از آنها ۸۰۰ مثقال
طلا بود!
غذاى عالى و خانه اى شبيه كاخ داشت و راهيابى به آستانش چندان آسان نبود. در مدينه خانه اى براى خود ساخت كه ديوارهايش از سنگ و ساروج و درهاى آن از چوب درخت ساج و سرو بود.
دارايى عثمان هنگام مرگ ۰۰۰/۵۰۰/۳۰ مثقال نقره و ۱۵۰ هزار مثقال طلا بود.
و هزار بنده داشت.
هنگامى كه عثمان يكى از دختران خود را به عقد ازدواج مروان بن حكم در آورد، ۵/۱ غنايم آفريقا بيشتر از پانصد هزار سكه طلا
را به وى بخشيد. غنايم آفريقا ۰۰۰/۵۲۰/۲ سكه طلا بود.
نيز ۱۰۰ هزار مثقال ديگر به وى بخشيد.
۵/۴ ديگر غنايم را به بقيه اعضاى خاندان مروان دودمان حكم بن ابى العاص هديه كرد.
۱۰۰ هزار سكه طلا
و تمامى صدقات قبيله قضاعه را به عموى خود حكم بن ابى العاص هديه كرد.
داماد ديگر عثمان، حارث بن حكم است. زمانى كه خليفه دخترش را به عقد وى در آورد ۱۰۰ هزار سكه نقره از بيت المال به او بخشيد.
زمانى نيز تمامى شتران زكات را كه به مدينه آوردند به او هديه كرد.
و بخشى از بازار مدينه را كه رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
وقف مسلمانان كرده بود از اموال اختصاصى او شمرد.
زمانى نيز به برادر مادرى خود، وليد بن عقبه ۱۰۰ سكه نقره از بيت المال كوفه
و از مركز خلافت ۲۰۰ هزار به ابوسفيان بخشيد.
همه غنايم به دست آمده از مغرب آفريقا
و يك بيست و پنجم غنايم جنگ اول آفريقا را كه ۱۰۰ هزار سكه طلا بود به عبدالله بن ابى سرح داد.
داماد ديگر خليفه عبدالله بن خالد از نوادگان اميه است كه عثمان ۳۰۰ هزار و به ثولى ۴۰۰ هزار سكه نقره به وى داد و ۱۰ هزار يا به قول بلاذرى ۱۰۰ هزار به هر يك از بستگان او بخشيد.
هنگامى كه عثمان دختر خود را به ازدواج او در آورد دستور داد ۶۰۰ هزار سكه نقره از بيت المال بصره به وى بدهند.