پس از غروب - تحليل رخدادهاى پس از رحلت پيامبر

پس از غروب - تحليل رخدادهاى پس از رحلت پيامبر0%

پس از غروب - تحليل رخدادهاى پس از رحلت پيامبر نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

پس از غروب - تحليل رخدادهاى پس از رحلت پيامبر

نویسنده: يوسف غلامى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 16814
دانلود: 7823

توضیحات:

پس از غروب - تحليل رخدادهاى پس از رحلت پيامبر
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 15 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16814 / دانلود: 7823
اندازه اندازه اندازه
پس از غروب - تحليل رخدادهاى پس از رحلت پيامبر

پس از غروب - تحليل رخدادهاى پس از رحلت پيامبر

نویسنده:
فارسی

 اموال زبير بن عوام:

بخارى مى نويسد: زبير يازده خانه در مدينه، دو خانه در بصره، يك خانه در كوفه و يكى در مصر داشت. نقدينه او هنگام مرگش ۵۲ ميليون سكه نقره بود.(۸۲۴) هزار اسب، هزار بنده و هزار كنيز داشت.(۸۲۵)

 اموال طلحة بن عبيدالله:

املاك وى ۳۰ ميليون سكه نقره ارزش داشت. هنگام مرگ نقدينه او ۲۰۰ سكه طلا و ۲۲۰۰۰۰۰ سكه نقره بود. علاوه بر اين ۳۰۰ بار شتر طلا (يا به قول بعضى ۳۰۰ پوست گاو پر از طلا) از وى به جاى ماند.(۸۲۶)

 اموال عبدالرحمن بن عوف:

به نوشته تاريخ نويسان در ميان دارايى وى قطعه طلاى بسيار بزرگى وجود داشت كه دست تمامى مردانى كه اين طلا را با تبرهاى خود شكستند تاول زد. ثروت وى در هنگام مرگ عبارت بود از: يك صد اسب، هزار شتر، ۱۰ هزار گوسفند و ۲۵۶۰۰۰۰ سكه نقره.

سهم ارثى كه به هر يك از چهار زن او رسيد ۸۰ هزار سكه طلا بود. برابر يك سى و دوم اموال عبدالرحمن بنابراين، نقدينه وى ۳۲۰۰۰۰۰ سكه طلا بوده است.(۸۲۷) زمانى كه عثمان جواهرات بيت المال را ميان خويشاوندانش تقسيم ميكرد و مردم به وى اعتراض نمودند، مى گفت: هذا مال الله اعطيه من شئت و امنعه من شئت اينها مال خدا است و من به هر كس كه بخواهم مى بخشم و به هر كس كه بخواهم نمى دهم.(۸۲۸) اين بخشش ها و دارايى هايى كه طرفداران عثمان انباشته بودند روز به روز افزون مى شد، در حالى كه از طرفى سهم امام علىعليه‌السلام از بيت المال به تعبير خود امام به اندازه شيرى بود كه بعد از دوشيدن شتر، سهم بچه شتر مى شود.(۸۲۹)

۲. گسترش خلافكارى ها

هر چند اصرار خليفه بر انجام كارهاى خلاف بيشتر در دوره دوم زمامدارى او رخ نمود، وى از آغاز نيز به پيروى قانون اسلام نظر نداشت. از نخستين كارهاى نارواى او در امان داشتن عبيدالله، فرزند خليفه دوم، است. پس از ضربت خوردن عمر بن خطاب، فرزندش عبيدالله پيش از وفات پدر سه تن را به بهانه شركت در كشتن پدرش به قتل رساند: هرمزان، جفينه و ابولولو.(۸۳۰) سپس نيز تصميم داشت همه بردگان مدينه را بكشد، ولى مسلمانان او را از اين كار باز داشتند.(۸۳۱) او مى گفت: شب قبل از كشتن پدرم اين سه نفر را در منزلى با خنجر ديده است. با اين حال عمر در وصيت گفته بود اگر عبيدالله دو شاهد بر شركت هرمزان در قتل من اقامه ننمود، وى را بخاطر كشتن هرمزان قصاص نماييد.(۸۳۲) در پى انتخاب عثمان مردم مطمئن بودند كه عبيدالله قصاص خواهد شد. علاوه بر اين كه بيشتر صحابيان در مشورت خواهى عثمان به قصاص او نظر دادند.(۸۳۳) مردم نيز از خليفه خواستند كه به وصيت عمر در مورد عبيدالله عمل كند.(۸۳۴) اما عثمان با پذيرش راى عمرو بن عاص مى گفت: انصاف نيست كه در پى كشته شدن پدر، پسر را نيز قصاص كنند واز اين خانواده دو كس كشته شود. افزون بر اين كه اين جنايت در دوره خلافت وى رخ نداده تا او مسئول كيفر آن باشد.(۸۳۵) شگفت آن كه در سه روز نخست پس از مرگ عمر، همان ايام كه عبدالرحمن در مسجد مردم را گرد مى آورد تا درباره شش نامزد خلافت اظهار نظر كند عثمان هر دم گريبان عبيدالله را مى گرفت و او را بر كشتن آن سه نفر توبيخ مى كرد. اما پس از راى نهايى عبدالرحمن به انتخاب عثمان، خليفه نه فقط او را قصاص نكرد، بلكه براى آرامش اوضاع وى را روانه كوفه كرد و در آن جا به وى خانه و زمينى وسيع بخشيد كه مردم آن را كويفه (كوفه شهرك) مى گفتند.(۸۳۶) امامعليه‌السلام ضمن اصرار به خليفه در شتاب براى قصاص عبيدالله، به خود او مى گفت: اگر روزى بر تو چيره شوم قصاص مى كنم.(۸۳۷) و بر اين جمله سوگند ياد مى كرد.(۸۳۸)

۳. بدعت ها

بر پايه آن چه در بخش هاى پيشين نوشتيم، پس از سقيفه روش هر خليفه همتراز سنت نبوىصلى‌الله‌عليه‌وآله پنداشته شد. بر خلاف اعتقاد امروز ما - كه فقط رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را پايه گذار سنت مى شناسيم - پيشينيان چنين معتقد نبودند و گاه به صراحت اعلان مى كردند كه فلان امر در روزگار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله چنين بوده است و اينك بايد چنين باشد و آنكه بر خلاف شيوه امروز رفتار كند بازخواست مى شود. بنابراين، آنان هيچ گاه نمى پنداشتند كه در كردار خود بدعت مى نهند. شايد اين توجيه محكم ترين دليل آنان در مخالفت با سنت بود و اى بسا مردم نيز با در نظر گرفتن همين توجيه واهى بود كه تا امور را كاملا واژگونه نمى ديدند و منافع آنان پايمال نمى شد به خليفه و كاگزاران او چندان اعتراضى نمى كردند. از اين رو عثمان نمازهاى شكسته را در سفر تمام مى خواند و دليل وى آن بود كه تشخيص او چنين است كه نماز را در سفر كامل بخواند.(۸۳۹) فرماندار او در كوفه شراب مى نوشيد و در محراب مسجد در حال نماز استفراغ مى كرد(۸۴۰) و كسى ياراى اجراى حد بر او نداشت. خليفه تا اين اندازه با قرآن بيگانه نبود كه نداند قرآن(۸۴۱) دودمان بنى اميه را دودمان لعنت شده ياد كرده است.(۸۴۲) با اين حال او فرزندان اميه و ابوسفيان را در سراسر سرزمين هاى اسلامى بر جا و مال و ناموس مسلمانان چيره نمود و بيت المال را سراسر در اختيارشان قرار داد و آن گاه همچون كسانى كه بخواهد حسادت و نفرت مخالفانش را بر انگيزاند و به خشم وا دارد در پاسخ اعتراضات مردمى مى گفت: اگر كليدهاى بهشت در دست من بود آنها را به بنى اميه مى دادم تا اين كه آخرين نفر آنها نيز وارد بهشت گردد.(۸۴۳)

۴. رفتار نامناسب با صحابيان ممتاز

رفتار خليفه با صحابيان ممتازى مانند ابوذر، عمار ياسر، عبدالله بن مسعود و مالك اشتر، تا بدانجا دور از انصاف بود كه بيشتر تاريخ نويسان سنى به نوعى از آن ياد كرده اند.

گاه نيز مى نويسند: ميان عثمان و بعضى از صحابيان برجسته مانند ابوذر برخوردهايى پديد آمده كه نوشتن آنها مايه شرمسارى است! اما آن چه نانوشته نمانده است اين كه: عثمان، ابوذر و خانواده او را به بيابان خشك ربذه تبعيد كرد و او و همسرش همان جا از دنيا رفتند.(۸۴۴) به دستور خليفه هيچ كس حق نداشت در بدرقه ابوذر شركت جويد، اما امام علىعليه‌السلام و فرزندانش حسن و حسينعليه‌السلام او را تا بيرون شهر بدرقه كردند. زمانى كه مروان، حضرت علىعليه‌السلام را از اين كار بر حذر داشت، ميان آنان درگيرى ايجاد شد و اسب مروان تازيانه خورد. عثمان ضمن بازخواست علىعليه‌السلام ، به وى هشدار داد كه بايد قصاص شود! گفتگو ميان آن دو اوج گرفت و عثمان به علىعليه‌السلام گفت: به خداكه نزد من تو برتر از مروان نيستى! علىعليه‌السلام در پاسخ گفت: آيا به كسى مانند من، اين طور مى گويى و مرا بامروان هم سنگ مى كنى! به خدا كه من از تو برترم و پدرم از پدر تو و مادرم از مادر تو برتر بوده است. در اين حال عثمان كه پاسخى نداشت از مجلس بيرون رفت.(۸۴۵) ابوذر در ربذه وفات كرد و همان جا دفن شد. گروهى از صحابيان برجسته بر جنازه اش نماز خواندند و عبدالله بن مسعود عهده دار دفن او گرديد، اما در مدينه به دستور عثمان چهل تازيانه بر پيكر ابن مسعود نواختند(۸۴۶) كه چرا تبعيد شده خليفه را دفن كرده است.

در ايام فرمانروايى وليد بن عقبه بر كوفه، از سوى عثمان صد هزار مثقال نقره به وى هديه شد. عبدالله بن مسعود بر خليفه و نماينده اش وليد اعتراض كرد. وليد، شورش آفرينى ابن مسعود را به عثمان خبر داد و خليفه بى درنگ خواست كه او را براى تنبيه روانه مدينه كنند. زمانى كه ابن مسعود به مدينه رسيد، عثمان بر فراز منبر خطبه مى خواند. همين كه ابن مسعود را مشاهده كرد او را ناسزا گفت و دستور داد او را بزنند. گماشتگان عثمان نيز عبدالله را چنان زدند كه دنده هاى او خرد شد.(۸۴۷) خدمت كار عثمان يحموم، عبدالله را بلند كرد و محكم بر زمين كوفت و با همين رفتار، ابن مسعود دو سال در خانه زمينگير شد تا وفات كرد. در اين مدت خليفه سهم او را از بيت المال قطع كرد.(۸۴۸) عثمان پس از چندى كه سعيد بن عاص را به امارت كوفه گمارد، وى در نامه اى به خليفه نوشت: من با وجود مالك اشتر و دوستان ابله او كه به قراء قرآن معروف اند - نمى توانم در كوفه حكمرنى كنم. عثمان ضمن نامه اى به سعيد نوشت: مالك و دوستانش را به شام تبعيد كن. سعيد بن عاص نيز مالك و نه تن ديگر را - كه در ميان آنها كميل بن زياد نخعى نيز ديده مى شد - به شام تبعيد نمود.(۸۴۹) عمار بن ياسر از ديگر صحابيانى است كه به سبب اعتراض بر خليفه، به نوعى شكنجه شده است. زمانى وى به عثمان گفت: چرا جواهرات بيت المال را در ميان خانواده ات تقسيم مى كنى؟! در پى اين اعتراض، به دستور عثمان آن قدر عمار را زدند كه بيهوش شد و تا پايان زندگى از بيمارى فتق رنج مى برد.(۸۵۰) اين در حالى بود كه آيه اى از قرآن(۸۵۱) در شان عمار نازل شده بود و مسلمانان بدين امر آگاه بودند.(۸۵۲)

كارگزاران عثمان

هر چند خليفه دوم از عثمان تعهد گرفته بود كه در دوره زمامدارى اش ‍ خويشاوند اموى نژادش را بر مناصب نگمارد، پس از گذشت يك سال از خلافت، او با انتخاب كارگزاران جديد يكايك گماشتگان خليفه دوم را بر كنار كرد و خاندان اميه را بر اوضاع چيره ساخت. اين در حالى بود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله با وجود روحيه ملاطفت آميز و مسالمت جويانه اش و نيز نياز جدى به قدرت نظامى هرگز تا پايان زندگى، مناصب اجتماعى - سياسى را به خاندان اميه نسپرد و تا روا بود از ايشان نكوهش كرد و مسلمانان را از آنان بر حذر داشت.

كارگزاران عثمان در شهرهاى مهم سرزمين اسلامى افراد زير هستند:

كوفه:

وليد بن عقبة بن ابى معيط(۸۵۳) به جاى سعد بن ابى وقاص، والى خليفه دوم و سعيدبن عاص بن اميه.(۸۵۴)

مصر:

عبدالله بن سعد بن ابى سرح. به جاى عمر و بن عاص، والى خليفه دوم.

بصره و فارس:

عبدالله بن عامر بن كريز.(۸۵۵) به جاى ابوموسى اشعرى، والى ابوبكر و عمر در بصره.

شام:

معاوية بن ابى سفيان.

جز اين چند نفر، مروان بن حكم، مشاور خليفه در مدينه شناخته مى شد(۸۵۶) و حارث بن حكم بن ابى العاص برادر مروان مسئول جمع آورى زكات برخى قبايل و حكم بن ابى العاص پدر مروان و عموى عثمان مامور جمع آورى زكات قبيله قضاعه.

وليد بن عقبه:

وليد مردى است كه در روزگار پيامبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله به بى لياقتى آزموده شد. او از جانب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله براى جمع آورى زكات قبيله بنى مصطلق به سوى آنها روانه شد و چون مردم به استقبالش ‍ شتافتند او پنداشت كه آنان براى كشتن وى بسيج شده اند. بنابراين به مدينه بازگشت و فرياد برآورد بنى مصطلق مرتد شده و بر ضد مسلمانان قيام كرده اند. در همين زمان آيه نبا نازل شد(۸۵۷) كه ان جائكم فاسق بنبا فتبينوا... (۸۵۸) شايد بر پايه همين آيه بود كه علىعليه‌السلام روزى در جواب وليد كه مى گفت من از تو سخنورتر هستم. به او گفت: تو فاسقى بيش نيستى! سپس اين آيه نازل شد: افمن كان مومنا كمن كان فاسقا. (۸۵۹) وليد به انجام كارهاى زشت و ميگسارى عادت داشت.(۸۶۰) وى نديمى نصرانى داشت كه شب ها با وى به ميگسارى و زشتى مى گذراند و يكى از روزها كه در حال مستى به مسجد آمد و به نماز ايستاد نماز صبح را چهار ركعت خواند.(۸۶۱) و به جاى خواندن حمد و سوره اين شعر را مى خواند: علق القلب الربابا - بعد ان شابت و شابا و در ركوع و سجود با نعره مى گفت: اشرب واسقنى مى را بنوش و به ما نيز بنوشان(۸۶۲) پس از پايان نماز با تمسخر به مردم گفت: اگر مى خواهيد باز هم برايتان بخوانم!(۸۶۳) سپس در محراب مسجد، شراب استفراغ كرد.(۸۶۴) مردم فرصت را غنيمت شمرده، انگشترى را كه مهر حكومتى نيز بود از دست او در آوردند و جمعى به مدينه رفته، نزد عثمان ماجرا را نقل كردند. عثمان با خشم آنها را تهديد كرد و بر آنها تازيانه نواخت و از خود راند. آنها موضوع را با علىعليه‌السلام و به نقلى با عايشه در ميان نهادند و هياهو ميان مردم بالا گرفت. علىعليه‌السلام عثمان را هشدار داد كه بايد در هر صورت وليد را حد بزند. چون خليفه خود را ناچار از اجراى حد ديد لباس ‍ پشمى كلفتى، مانند نمد بر وليد پوشانيد و با تهديد گفت: هر كس جرات دارد رود و او را حد بزند. قدم ها سست شد و سرانجام علىعليه‌السلام حد را بر او جارى ساخت.(۸۶۵)

عبدالله بن سعد بن ابى سرخ:

وى برادر رضاعى عثمان(۸۶۶) و از كسانى است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله او و پدرش را در فتح مكه در زمره محاربان با خدا و رسول بر شمرد و خون آنان را هدر دانست.(۸۶۷) عبدالله را نخستين مرتد در زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نام برده اند.(۸۶۸) وى قبل از فتح مكه مرتد شد و از مدينه به مكه فرار كرد و در آن جا شايع نمود كه: من در مدينه هر چه به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله مى گفتم وى مى پذيرفت و در قرآن مى نوشت. رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: اگر عبدالله خود را به پرده كعبه هم آويخته باشد او را بكشيد.

در رويداد فتح مكه عثمان او را در خانه خويش پنهان كرد و سپس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله برايش امان گرفت و خواست كه آن حضرت از گذشته وى چشم پوشد. حضرت كه با عفو وى موافق نبود لحظه اى سكوت كرد و گويا منتظر بود يكى از اطرافيانش عبدالله را بكشد. چون كسى اقدام نكرد امان عثمان را در حق وى پذيرفت. پس از بيرون رفتن عثمان، حضرت فرمود: سكوت كردم تا شايد يكى از شما او را بكشد ولى چنين نكرديد.(۸۶۹) آيا من نگفته بودم اگر وى خود را بر پرده كعبه هم آويخته باشد او را بكشيد!

مقدسى مى نويسد: عبدالله بن ابى سرح گويا در مصر جز ظلم و فسق وظيفه اى نداشت. نوشته اند وى به خون خواهى يك نفر، هفتصد تن را كشت.(۸۷۰) زمانى كه مصريان از ستم و فسق او به عثمان شكايت بردند وى تنى چند از آنها را زد يا كشت. شكايت و شورش مردم اوج گرفت و هفتاد نفر از مصر به مدينه نزد عثمان آمدند و خواستار عزل عبدالله شدند. خليفه پرسيد: براى ولايت مصر چه كسى را شايسته مى دانيد؟ آنها محمد بن ابى بكر را برگزيدند و عثمان حكم استاندارى مصر را براى وى نوشت. اما با پى ريزى نقشه اى در صدد شد كه محمد و همه شكايت كنندگان، در مصر كشته شوند.

محمد بن ابى بكر و همراهان او در راه مصر بودند كه غلام عثمان را با نامه اى به مهر و امضاى خليفه مشاهده كردند. نامه براى عبدالله و در بردارنده كشتن محمد و همراهان او بود. آنها با خشم به مدينه باز گشتند و نامه را به خليفه نشان دادند، اما او ادعا مى كرد كه آن را ننوشته است! علىعليه‌السلام مى گفت: آيا اين كاغذ، مهر و غلام از تو نيست؟! و عثمان سوگند مى خورد كه از مفاد چنين نامه اى خبر ندارد! مصريان مى گفتند: اين نامه را چه تو نوشته باشى و چه مروان - كه مهر تو نزد اوست - صلاحيت زمامدارى ندارى و بايد مروان را نيز مجازات كنى! عثمان توجهى نكرد و عبدالله همچنان در مصر باقى ماند و طولى نكشيد كه خليفه نيز در هوادارى از خويشانش كشته شد.

زركلى در الاعلام مى نويسد: عبدالله بن ابى سرح، سردار فتح آفريقا شناخته مى شود. عبدالله دو سال پس از كشته شدن عثمان به سال ۳۷ ق. در عسقلان در گذشت.

حكم بن ابى العاص:

وى پدر مروان و عموى عثمان است. در روز فتح مكه اسلام آورد و از طلقا آزاد شدگان شناخته مى شد. منابع تاريخى وى را منافقى ياد مى كنند كه پيوسته با چشم، ابرو، دست و زبان، رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله را به استهزا مى گرفت و راه رفتن حضرت را تقليد مى نمود. روزى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در حال راه رفتن به پشت سر خود نگريست و حكم را در حال تمسخر خود ديد. او را نفرين كرد كه در همان حال بماند. وى بى درنگ به ارتعاش بدن دچار گرديد و تا پايان زندگى چهره تمسخر آميز داشت.(۸۷۱) او در حال نماز نيز از جسارت به رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله كوتاهى نميكرد و سرانجام حضرت وى و فرزندانش را به طائف تبعيد كرد و مى فرمود: واى بر من از دودمان اين مرد.(۸۷۲) لعنت خدا بر او و دودمانش كه قورباغه هاى ملعون هستند.(۸۷۳) مى گويند عايشه به مروان نيز مى گفت: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله پدرت را در حالى كه تو در نسل او بودى لعنت كرد. پس تو نيز چكيده پليدى از لعنت خدا و رسول هستى.(۸۷۴) حكم بن ابى العاص در دوران خليفه اول و دوم در تبعيد بود. عثمان پيوسته مى كوشيد او را بر گرداند. پس از مرگ خليفه دوم، عثمان او را به مدينه فرا خواند و مبلغ صدهزار سكه نقره به وى هديه داد واو را مامور گرفتن زكات قبيله قضاعه كرد و زمانى كه زكات ها جمع آورى شد، مبلغ سيصد هزار سكه نقره از آن را به او بخشيد.(۸۷۵)

آغاز شورش

علامه امينى به نقل از بلاذرى مى نويسد:

در سال ۳۴هجرى، گروهى از مردمى كه مخالف روش سياسى و دينى عثمان بودند، از سه شهر بزرگ كوفه، بصره در مسجدالحرام پيرامون كارهاى عثمان به گفتگو پرداختند و تصميم گرفتند پس از بازگشت به مناطق خود، مردم را از كردار ناشايست خليفه آگاه و جمع بيشترى را با خود همراه سازند و آن گاه سال بعد در مدينه با هم ملاقات كنند و درباره خلافت تصميم جدى بگيرند. اگر خليفه از كارهاى نارواى گذشته اظهار پشيمانى كند و امور را سامان بخشد رهايش سازند و در غير اين صورت او را بر كنار كنند.(۸۷۶) در سال بعد، ششصد نفر از مصر به فرماندهى عبدالرحمن بن عديس ‍، دويست نفر از بصره به فرماندهى حكيم بن جبله عبدى و دويست نفر از كوفه به فرماندهى مالك اشتر روانه مدينه شدند. در ميان راه نيز گروهى ديگر به آنها پيوستند.(۸۷۷) در مدينه جمعيت ايشان دو چندان شد و هواداران عايشه، طلحه و زبير نيز با آنان همراه شدند.(۸۷۸) اين ناراضيان، انگيزه و اهداف متفاوتى داشتند. عده اى مانند طلحه ناراضيان سياسى بودند و جمعى مانند مالك اشتر انگيزه دينى داشتند. در گروه اول كسانى يافت مى شدند كه در سايه حكومت عثمان، به اموال هنگفت دست يافته و قدرت اقتصادى و نفوذ اجتماعى چشمگيرى به چنگ آورده بودند، ولى پيوسته از اين كه عرصه همه امور در دست عوامل بنى اميه قرار گرفته و ديگران قدرت و اقتدارى ندارند، سخت رنجيده و در كمين فرصت براى تثبيت خلافت خويش بودند. اين گروه، اى بسا مانند بقيه مردم با بدعت هاى سنت نما خو گرفته بودند و با اجتهادهاى خليفه مخالف نبودند، جز اين كه از محروميت خود در تصاحب مقامات دولتى رنجيده بودند.

مخالفان، مركز خلافت را در محاصره گرفتند و خواستار گفتگو با خليفه شدند. عثمان نخست مغيره بن شعبه را فرستاد تا آنها را آرام و پراكنده سازد. مردم با فرياد اى بدكار يك چشم، باز گرد از شنيدن سخن او سر بر تافتند. پس از وى عمرو بن عاص به نمايندگى از خليفه وظيفه يافت در حضور مردم بگويد: خليفه مى گويد هر چه كتاب خدا دستور دهد عمل مى كنم و از بد رفتارى با شما پوزش مى خواهم و سعى مى كنم از عهده كار بر آيم. عمرو هنوز سخن آغاز نكرده بود كه مردم دشنامش دادند و گفتند: تو فرزند همان زن بدكار مكه نابغه هستى و مورد اعتماد نمى باشى.

برخى از اطرافيان عثمان گفتند: چاره كار به دست على بن ابى طابعليه‌السلام است. عثمان، آن حضرت را فرا خواند و گفت: اين مردم را به كتاب خدا و سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بخوان علىعليه‌السلام گفت: اين كار را به شرطى مى پذيرم كه عهد ببندى تا به آن چه از جانب تو به نفع آنان ضمانت كرده ام كه به كتاب خدا و رسول او رفتار كنى وفا نمايى عثمان كاملا پذيرفت و علىعليه‌السلام نزد مردم رفت، اما آنها به تعهد خليفه اعتماد نمى كردند و تا علىعليه‌السلام وى را ضمانت نكرد، نپذيرفتند. عاقبت، بزرگان آنها با ضمانت علىعليه‌السلام پيش عثمان رفتند و گفتگو ميان آنها اوج گرفت و قرار شد خليفه با نگاشته اى رسمى، تعهد سپرد كه خواسته هاى مردم را برآورد. متن پيمان نامه به قرار زير بود:

اين نوشته بنده خدا امير مومنان، به كسانى است كه بر او انتقاد كرده اند. خليفه تعهد مى سپارد كه به كتاب خدا و سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله عمل كند. محرومان را مورد عطا قرار دهد، به بيم دارندگان امنيت بخشد، تبعيديان را به وطنشان بازگرداند و... على بن ابى طالب، حامى مومنان و مسلمانان است و بر عثمان است كه بر اين تعهد عمل كند.

نامه در ذيقعده سال ۳۵ هجرى نوشته شد و هر يك از گروه ها نوشته اى به همين مفاد دريافت كردند و راه شهر خود را در پيش گرفتند.(۸۷۹) در نامه مصريان، به عبدالله بن ابى سرح چنين نوشته شده بود: با رسيدن اين نامه، فرمانروايى شهر، به تقاضاى مردم، به عهده محمد بن ابى بكر است. اما در ميان راه، خدمت كار عثمان را ديدند كه به سرعت به جانب مصر مى شتابد. مصريان به وى شك كردند و پنداشتند كه او نامه اى از عثمان به جانب استاندار مصر، عبدالله بن ابى سرح مى برد، پس از بازرسى، در ميان مشك آبا او لوله اى از قلع يافتند كه نامه اى بدين شرح در آن بود كه اى عبدالله، با ورد عمروبن بديل به مصر، بى درنگ او را گردن بزن و دست هاى كنانه و عروه و ابن عديس را قطع كن و بگذرا به خون خود آغشته شوند و آن گاه آنان را به دار بياويز.!

مشاهده نامه، خويشتن دارى را از هيات مصرى سلب كرد و همگى از نيمه راه به مدينه بازگشتند و با علىعليه‌السلام ملاقات كردند و نامه را به او نشان دادند. علىعليه‌السلام نامه را نزد عثمان برد. عثمان پذيرفت كه نامه به، خط نويسنده او و مهر، مهر اوست، ولى سوگند ياد كرد كه از آن بى خبر است. ظواهر امر، گفته او را تاييد مى كرد. زيرا در آن روزها، مهر خليفه نزد حمران بن ابان بود و او پس از رفتن به بصره مهر را به مروان سپرده بود.(۸۸۰) نماينده هيات مصرى به عثمان گفت: اگر نامه به اطلاع تو نوشته شده است، تو مردى خيانت پيشه و عهد شكنى و اگر بدون اطلاع تو نوشته شده است، شايستگى خلافت وتصدى امور مسلمانان را ندارى. بنابراين بايد هر چه زودتر از خلافت كناره گيرى كنى. مروان نيز بايد بازخواست و مجازات شود.

عثمان ضمن بى توجهى به تقاضاى آنان، همچنان از مروان و ديگر كاگزاران خود جانبدارى ميكرد و درباره موقعيت خود مى گفت: لباسى را كه خدا بر تن من كرده است، هرگز بيرون نمى آورم. اگر من به تقاضاى شما رفتار كنم معلوم مى شود كه شما فرمانرواييد نه من.(۸۸۱) شما چيزهايى را بر من خرده ميگيريد و به سبب آنهابا من دشمنى مى ورزيد كه همان ها را از عمر من خطاب پذيرفتيد. او شما را سركوب و مهار مى كرد و كسى نمى توانست به خيرگى يا با گوشه چشم به وى بنگرد. حال بدانيد كه يار و ياور من بيشتر از اوست.(۸۸۲) پس از آن، محاصره دوباره منزل خليفه به گونه اى سخت تر آغاز شد و از ورود آب به خانه جلوگيرى كردند. عثمان كه سخت گيرى مخالفان را جدى ديد به بالاى ديوار خانه اش رفت و فرياد برآورد: كسى نيست به على خبر دهد كه به ما آب رساند؟! چون خبر به امام رسيد به كمك دو فرزندش ‍ حسن و حسينعليه‌السلام و تنى چند از بنى هاشم، سه مشك آب روانه خانه خليفه كرد. محاصره كنندگان از ورود آب به خانه جلوگيرى كردند و در درگيرى، بعضى از بنى هاشم مجروح شدند و سرانجام آب به داخل راه يافت.

در اين مدت، مروان پيوسته عثمان را وسوسه مى كرد كه اين غائله تنها با كشتن علىعليه‌السلام فرو مى نشيند. اما حقيقت به عكس بود و اگر عثمان، مروان را تسليم مردم مى كرد و به پاره اى اصلاحات مى پرداخت، اوضاع آرام مى شد و خليفه از اين نيز دريغ داشت.

واقعيت آن است كه گذشته از عوامل ديگر در قيام مردم عليه عثمان، بيشترين عامل موثر در كشته شدن ان، جانبدارى از مروان و نظر خواهى از او و سماجت بر نپذيرفتن انتقادات مردم بود. تا جايى كه عمروبن عاص نيز در نامه خود به معاويه، به حماقت عثمان در روزهاى آخر عمر اشاره مى كند. زمانى كه عمروبن عاص از طرف معاويه به حكمرانى مصر گمارده شد واز ارسال خراج مصر به شام امتناع ورزيد، معاويه در نامه اى سرزنش آميز، وى را تهديد نمود و عمرو در جوابش، نامه اى به نظم نوشت كه به قصيده جلجليه معروف است. وى مى نويسد: اى معاويه، رويدادهاى گذشته را فراموش مكن.... من بودم كه به مردم گفتم نمازشان بدون وجود تو پذيرفته نيست... من بودم كه آنها را برانگيختم تا به بهانه خون خواهى آن مرد احمق با سيد اوصيا علىعليه‌السلام بستيزند....(۸۸۳)

على بن ابى طالبعليه‌السلام و كشته شدن عثمان بن عفان

بر پايه گفتارهاى امام على بن ابى طالبعليه‌السلام در نهج البلاغه، آن حضرت حكومت عثمان را از آغاز تا فرجام، مشروع و عادلانه نمى دانست و او را جانشين رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و اجرا كننده سنت نبوى نمى شناخت. زمانى كه عثمان با طرح عمر بن خطاب به خلافت رسيد، حضرت به صراحت اعلام داشت: خلافت حق ما بود و هست. اين كلام در حقيقت حكومت عثمان را غير الهى غاصبانه معرفى مى كرد و تا عبدالرحمن حضرت را به كشتن تهديد نكرد، باعثمان بيعت ننمود و سرانجام حديث غدير و ديگر فضايل خود را كه همگان بدان اعتراف داشتند به آنها يادآور شد و فرمود: زمانى كه مردم ندانند بايد از چه كسى پيروى كنند خويشتن را بر آنها تحمل نخواهيم كرد و تا گاهى كه امور مسلمانان بر وفق مراد آنان است، من نيز مانند يكى از ايشان از حكومت پيروى خواهم كرد.

با اين همه، در ايام شورش مسلمانان بر ضد عثمان، فردى كه با تكيه بر اصول استوار جامعه شناختى و روان شناختى از حكومت عثمان و شخص ‍ خليفه بيش از ديگران جانبدارى كرد و انقلابيان را به خويشتن دارى فرا خواند، امام على بن ابى طالبعليه‌السلام بود. او خود در اين باره مى فرمايد:

تا آنجا از عثمان دفاع كردم كه بيمناك شدم اگر از وى بيشتر دفاع كنم، گناهكار شناخته شوم.(۸۸۴) قضاوت درباره موضع گيرى امام علىعليه‌السلام در شورش مردم بر ضد عثمان، بدون در نظر گرفتن جوانب رفتار امام، واقع بينانه نيست. بايد دانست امام از چه چيز حمايت مى كرد و انقلابيان را از چه باز مى داشت و فراسوى حركت انقلابيان، آينده را چگونه مى ديد و در موضع گيرى خود، از رخ دادن چه وقايعى هراس داشت. در اين زمينه نكات زير شايسته بررسى است:

شناخت موضع سياسى امامعليه‌السلام

- شناخت علل تاثير گذار بر موضع گيرى امامعليه‌السلام

- اظهار نظر حضرت درباره موضع خود

- اظهار نظر ديگران.

الف)شناخت موضع سياسى امامعليه‌السلام

در تشريح اين موضوع بايد بدين نكات توجه داشت:

۱. بايد عقيده فردى و باطنى حضرت را از موضع گيرى سياى ايشان جدا دانست. اظهار نظرهاى حضرت درباره موضع گيرى خود، بيشتر گوياى جنبه سياسى است و امامعليه‌السلام حتى در ايام زمامدارى خود، نمى توانست به طور آشكار عقيده فردى و باطنى خود را درباره عثمان بيان كند، چنان كه درباره دو خليفه قبل نيز با احتياط سخن مى گفت.

۲. دخالت حضرت در آن رخداد به تقاضاى عثمان و انقلابيان بود، نه به ميل باطنى خود. ۳. از آن جا كه مروان پيوسته نزد خليفه بر ضد علىعليه‌السلام شايعه مى ساخت و او را از اقدامات علىعليه‌السلام هراسان مى كرد، عثمان چندين بار از امام خواست كه از مدينه بيرون رود و حضرت نيز بدون اعتراض پذيرفت.

به گواهى تاريخ، على بن ابى طالبعليه‌السلام تا پيش از انقلاب فراگير مسلمانان بر ضد حكومت عثمان، كمترين فعاليت خيزش آفرينى عليه عثمان نداشته است و بلكه پيوسته خليفه را از انجام كارهايى كه خشم عمومى مسلمانان را برانگيزد و حوادث ناگوارى پديد آورد، بر حذر مى داشت. در همان روزها نيز كه مردم بر خليفه شوريدند به او مى گفت: من تو را قسم مى دهم، مبادا كارى كنى كه به دست امت كشته شوى، زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مى فرمود: در اين امت، زمامدارى كشته خواهد شد كه كشتن وى، در گاه خونريزى را تا قيامت در ميان اسلاميان خواهد گشود و افق ها را بر امت تيره و تار خواهد كرد، تا جايى كه حق را از باطل تشخيص ‍ ندهند. پس زمام خويش را به دست مروان مسپار كه تو را به دلخواه خويش ‍ به هر سو بكشد.(۸۸۵) علىعليه‌السلام از طرفى خود در محاصره گروه هاى مخالف عثمان قرار داشت كه با اصرار مى خواستند از آنها حمايت كند. انتظارات آنان از عثمان و توقعشان از علىعليه‌السلام حق بود و سكوت در مقابل تقاضاهاى آنها نوعى همكارى با ستم شناخته مى شد. اما از سويى بر پايه آنچه خواهيم نگاشت، انگيزه همه انقلابيان، عمل به اسلام و سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نبود و جانبدارى از ايشان، به تقويت گروهى كمك مى كرد كه اهدافشان براى انقلابيان چندان روشن نبود.

زمانى كه نمايندگان خليفه به حضور مردم رسيدند و مردم آنها را از خود راندند عثمان، على بن ابى طالبعليه‌السلام را به حضور طلبيد. از اين زمان بود كه بين عثمان و امام بارها گفتگو شد و در هر بار امام سخنگوى عثمان و مردم بود و در همين روزها است كه امام گاه به دستور عثمان از مدينه بيرون مى رود و گاه به تقاضاى وى به شهر باز مى گردد.

شايد عثمان مى پنداشت حضور على بن ابى طالبعليه‌السلام در شهر سبب مى شود كه انقلابيان با مشاهده او در شورش بر خليفه، دلير شوند، اما زمانى كه نا آرامى فراگير مى شد و احتمال بروز خطر اوج مى گرفت، تنها راه چاره را در آن مى ديد كه امام علىعليه‌السلام را به شهر فرا خواند تا مردم را آرام كند. تقاضاهاى پياپى عثمان بر بيرون رفتن يا بازگشتن امام علىعليه‌السلام تا بدان حد تكرار شد كه امام فرمود: عثمان مرا مانند شتر آبكش در رفت و آمد قرار داده است چندين بار از شهر بيرون فرستاده و دوباره خواهش كرده است تا به شهر باز گردم.

گفتنى است كه در آغاز، هدف انقلابيان كشتن خليفه نبود. آنها به سامان دهى اوضاع مسلمانان و اسلام، بر كنارى كارگزاران نالايق و رفع ستم از مردم مى انديشيدند و چون رفتار خليفه آنها را از تحقق اين خواست ها نااميد ساخت، به بر كنارى خليفه مصمم شدند.

شك نيست كه اگر عثمان به خواست مردم توجه مى كرد يا از حكومت كناره مى گرفت، كسى با وى كارى نداشت و هيچ كس آسيب نمى ديد. آنچه اوضاع شهر را در هم ريخت و مردم را به كارهاى ناخواسته واداشت، سماجت خليفه در تاييد كارهاى گذشته خود و كاگزارانش بود.

گفتگو ميان مردم و خليفه با نمايندگى علىعليه‌السلام روزها به طول انجاميد. شديدترين برخوردها زمانى رخ داد كه مصريان در هنگام بازگشت، به نامه عثمان به استاندار مصر، دست يافتند، خدمت كار خليفه، سوار بر شتر عثمان، آن نامه را به مصر مى برد. در همين زمان كه مصريان در بيرون مدينه اردو زده بودند، در مدينه قرار دادى ميان عثمان و مردم امضا شد كه در ضمن آن، خليفه سه روز مهلت خواسته بود تا به شكايت ها رسيدگى كند و اوضاع را سامان دهد. با موافقت امام و امضاى قرار داد، مردم پراكنده شدند(۸۸۶) ولى در همين سه روز مردم متوجه شدند كه خليفه در پى جمع سلاح و لشكر براى جنگ با مخالفان است. با گذشت آن سه روز و تغيير نيافتن اوضاع، عمروبن حزم به نمايندگى از مردم مدينه، كوفه، بصره و يمن، به جانب مصريان رهسپار شد و آنها را در ذاخشب ديد كه عازم بازگشت به مدينه اند. آنان به مدينه بازگشتند و ديگر بار خانه عثمان را كاملا در محاصره گرفتند و از رساندن آذوقه و آب به داخل جلوگيرى كردند.(۸۸۷) زمانى كه علىعليه‌السلام از موضوع نامه آگاه شد، به تقاضاى مردم آن را نزد خليفه برد. عثمان به تاكيد، دخالت خود خود را در نگاشتن آن نامه انكار كرد و علىعليه‌السلام به وى مى فرمود: چگونه خدمت كار تو شتر تو را همراه با نامه اى با نقش مهر تو از مدينه بيرون مى برد و تو از آن اطلاعى ندارى!!(۸۸۸) امامعليه‌السلام كه اطمينان داشت نامه به دسيسه مروان و با سهل انگارى خليفه تدوين يافته است، خليفه را از مشورت و پيروى مروان باز مى داشت و عثمان، مروان را همچنان مشاور زيرك و خير خواه خويش ياد مى كرد.

علىعليه‌السلام مى فرمود: به خدا قسم، من بيشتر از همه از تو دفاع كردم و مردم را باز داشتم، اما هر وقت چيزى مى گويم كه خيال مى كنم آن را پذيرفته اى. مروان چيز ديگرى مى گويد و سخن او را مى پذيرى و گفتار مرا رد مى كنى.(۸۸۹) لجاجت عثمان بر نپذيرفتن گفتار امام سبب شد كه حضرت خشمناك از حضور وى بيرون رود و در حال بيرون رفتن بگويد: اين فرمان، فرمان خود توست.(۸۹۰) با اين همه، دو فرزندش حسن و حسينعليه‌السلام را مامور كرد كه به هر شيوه ممكن و شايسته نگذارند خليفه و خانواده او در تنگناى استفاده از آب قرار گيرند، اگر چه اين كوشش نتوانست خليفه را از خشم مردم برهاند و از مرگ نجات دهد.

خشم مهاجمان

مهاجمان تا آخرين روزهاى محاصره، تصميم بر كشتن خليفه نداشتند و مى كوشيدند تا با جلوگيرى از رساندن آب و آذوقه به درون خانه، خليفه و دستيارانش را به پذيرش نظر مردم ناچار سازند، اما كشته شدن يك نفر از ايشان به دست نگهبانان دارالخلافه، خشم آنان را به اوج رساند و ايشان از خانه هاى اطراف به دارالخلافه راه يافتند. شدت هجوم به گونه اى بود كه محافظان قصر را به گريز ناچار ساخت. عده اى به اتاق خليفه وارد شدند و خليفه را مجروح كردند. همسرش نائله خود را به روى بدن نيمه جان شوهر انداخت ولى ضربات مهاجمان، خليفه را از پاى در آورد و دو انگشت دست نائله نيز قطع گرديد.

غسل و دفن

بر پايه مدارك شيعه و سنى، جسد خليفه، عثمان بن عفان، سه روز دفن نشد. جسد در محلى نامناسب از شهر افتاده بود و هيچ يك از مسلمانان و بنى اميه نسبت به دفن آن كوششى نميكرد، بن اميه از ترس مسلمانان و مسلمانان به دلايلى ديگر. آنان خوب مى دانستند كه غسل و دفن هر مسلمان بر همه مسلمانان واجب است، با اين حال هيچ كس - حتى على بن ابى طالبعليه‌السلام - بدين كار نپرداخت. عايشه، ام المومنين، پيشتر عثمان را پير يهودى مى خواند كه سنت و رسم مسلمانى را فراموش كرده است.(۸۹۱) شايد همين نكوهش سبب شد كه نه فقط در غسل او تاخير كنند، جسد وى را نيز در قبرستان مسلمانان دفن ننمايند و در قبرستان يهوديان دفن كنند.

پس از گذشت سه روز، با تقاضاى حكيم بن حزام برادر زاده ام المومنين خديجه على بن ابى طالبعليه‌السلام از مردم خواست تا به خانواده خليفه اجازه دهند بدن وى را دفن كنند. مروان و همراهانش شبانه خليفه را از محل نامبرده به جايى بردند و كفن نمودند. زمانى كه آن را براى دفن به بقيع مى بردند مسلمانان با اطلاع شدند و عده اى جسد او را سنگباران كردند و ديگر بار علىعليه‌السلام آنان را از اين كار بازداشت. امام مسلمانان مانع از دفن وى در قبرستان بقيع شدند. به ناچار جسد را از جانب بقيع به موضعى در بيرون مدينه بردند كه حش كوكب نام داشت و مقبره يهوديان بود.(۸۹۲) بعدها معاويه با برداشتن ديوار ميان بقيع و آن قبرستان، آن جا را به بقيع متصل كرد.

ب) علل تاثير گذار بر موضع گيرى امامعليه‌السلام

با توجه به گفتار علىعليه‌السلام و تفكرات ويژه آن حضرت، به آسانى مى توان پذيرفت كه جلوگيرى او از كشته شدن عثمان، به مفهوم تاييد شخصيت سياسى و دينى خليفه و عملكرد حكومت وى نبوده است، چنان كه معاصران علىعليه‌السلام نيز به خوبى بدين امر آگاه بودند و شك نيست كه اگر شخصيت دينى خليفه و حكومت وى مورد تاييد علىعليه‌السلام بود، هرگز هواداران و پيروان علىعليه‌السلام در جبهه مخالف عثمان قرار نمى گرفتند و علىعليه‌السلام نيز در كشته شدن عثمان بى تفاوت نمى ماند. بنابراين بايد علل نارضايى على از كشته شدن عثمان را در امورى ديگر جستجو كرد، كه به ذكر برخى از آنها مى پردازيم.

۱. اوج گيرى بحران

هيچ محقق منصفى نمى تواند انكار كند كه در دوره آغازين شكل گيرى حكومت اسلامى، على بن ابى طالبعليه‌السلام بزرگ ترين شخصيتى است كه اگر مى خواست، مى توانست با انجام تصميماتى چند، سرنوشت اسلام را دچار مخاطره و نابودى گرداند. بحرانى ترين زمان براى انجام تصميمات او آستانه خلافت ابوبكر و آغاز خلافت عثمان و نيز در پايان دوره زمامدارى عثمان است. موقعيت مدينه در روزهاى انقلاب عليه عثمان، چنان بحران زده و نابسمان بود كه كمترين تحريك على بن ابى طالبعليه‌السلام مى توانست هرج و مرج سياسى را تا آن جا اوج دهد كه مهار آن ناممكن شود و همه سرزمين هاى اسلامى را فرا گيرد.

اين نكته را بايد پيوسته در نظر داشت كه در همان روزها كه جمعيت مسلمانان ناراضى در مدينه موج مى زد، جمعيتى نه چندان اندك از هواخواهان خليفه و طرفداران اموى در شهر بودند و سپاهى مجهز از لشكر شام نيز كه به ظاهر براى طرفدارى از خليفه بدانجا كوچيده بودند، در بيرون مدينه منتظر فرمان معاويه بودند. شايد يكى از عواملى كه ورود سپاهيان شام را به داخل شهر به تاخير مى انداخت، شيوع اين خبر بود كه على بن ابى طالبعليه‌السلام در اين شورش نقشى ندارد و براى تصاحب خلافت كوششى نمى كند. در آن اوضاع مهم ترين تلاش امام علىعليه‌السلام آرام كردن انقلابيان و جلوگيرى از انجام كارهايى بود كه با وجود آن، هر لحظه ممكن بود بحرانى مهار نشدنى پيش آيد. افزون بر اين كه هر دسته از مخالفان، به شهر يا جناحى با انگيزه هاى متفاوت، تعلق داشتند و نه متحد ساختن آنان براى پى گيرى هدف و شيوه صحيح مبارزه، ممكن بود و نه پراكنده كردن ايشان.

۲. خوددارى از يارى هوا پرستان

در جبهه مخالف عثمان كسانى مانند طلحه يافت مى شدند كه جز رياست طلبى، منظورى نداشتند. هدف اين افراد و نيز عايشه و هوا دارانشان، عزل يا كشتن عثمان و به خلافت رسيدن طلحه بود. طلحه تا آنجا به موقعيت خود اطمينان داشت كه هيچ باور نمى كرد كسى غير او به حكومت دست يابد. اگر وى گاه از علىعليه‌السلام مى خواست كه به يارى وى بشتابد تا حكومت عثمان سقوط كند، نه بدان سبب بود كه راه را براى زمامدارى علىعليه‌السلام هموار سازد، بلكه با اين كار مى كوشيد تا از شخصيت علىعليه‌السلام براى رسيدن خود به حكومت سود جويد، هر چند در اين هدف ناكام ماند.

در روزهاى محاصره خانه عثمان، خليفه، ابن عباس را رئيس كاروان حج كرد. در همان زمان، عايشه به ملاقات ابن عباس آمد و گفت: خداوند به تو زبان روان و با نفوذى داده است. اينك مردم پيرامون طلحه جمع شده اند و به زودى او به خلافت مى رسد. اگر او خليفه شود به روش پسر عمويش ‍ ابوبكر عمل مى كند. مبادا مردم را از حمله به عثمان بازدارى. بگذار كار به كشتن عثمان و خلافت طلحه تمام شود. ابن عباس نيز با ذكر جمله اى در دفاع از امام علىعليه‌السلام ، عايشه را از تحقق اين آرزو نااميد ساخت.

به نظر مى رسد اگر طلحه از آغاز شورش و جو سازى عليه عثمان مى دانست كه پس از كشته شدن عثمان، على بن ابى طالبعليه‌السلام به حكومت مى رسد، هرگز كمترين تلاشى براى سرنگونى حكومت عثمان نمى كرد. زيرا وى خوب مى دانست كه بيشترين ثروت و شخصيت اجتماعى خود را در سايه بخشش هاى عثمان و حكومت او به چنگ آورده است و حكومت علىعليه‌السلام در مقايسه با حكومت عثمان هيچ بهايى به وى نخواهد داد.

رويدادها در پنجاه روزى كه منزل عثمان در محاصره بود، به گونه اى آشفته بود كه به درستى نمى شد دانست در صورت كشته شدن عثمان، چه كسى به پيشوايى مردم برگزيده مى شود. شايد اگر هوادارى مصريان و اهالى يمن نبود، همان طور كه طلحه پيش بينى مى كرد، خود به خلافت مى رسيد. اما پس از كشته شدن عثمان مردم يكباره - بى آن كه پيشتر در اين باره طرح و تفكرى داشته باشند - به سوى على بن ابى طالبعليه‌السلام شتافتند و حركت سياسى مردم به سمتى جهت گرفت كه بعضى سران شورش هرگز آن را پيش بينى نمى كردند. بنابراين، هر گاه در ميان مخالفان عثمان كسانى يافت شوند كه براى تصاحب خلافت حاضرند خليفه را با محروميت از نوشيدن آب بكشند، چگونه مى توان از علىعليه‌السلام انتظار داشت كه بخشى از شخصيت اجتماعى خود را قربانى اهداف چنين افرادى كند.

۳. بهره بردارى هاى سياسى

از مهم ترين عوامل پرهيز علىعليه‌السلام از شركت در انقلاب بر ضد عثمان، هراس از اتهام دسيسه براى كشتن خليفه مسلمانان است. با اين كه آن حضرت خود را كاملا به دور از صحنه نگاه مى داشت، پس از كشته شدن عثمان بى درنگ از سوى معاويه به شركت در كشته شدن خليفه مسلمانان متهم شد. آن گاه معاويه براى وارد كردن ضربه نهايى بر علىعليه‌السلام ، نخست سبب تحريك طلحه، زبير و عايشه و سپس وقوع جنگ جمل براى فرسوده سازى پايه هاى حكومت علىعليه‌السلام گرديد.

امام علىعليه‌السلام در هنگامه شورش مردم بر ضد عثمان، دست مرموز معاويه و انگيزه هاى سراسر تزوير طلحه و هوادارانش را مشاهده مى كرد(۸۹۳) و مطمئن بود كه كمترين دخالت او در آن غائله، در آينده، سهمگين ترين ضربه را بر وى وارد خواهد ساخت. بااين كه او تا توانست خود را در معركه داخل نكرد، دشمنانش چنان بر ضد وى به شايعه پراكنى پرداختند كه گويا علىعليه‌السلام بوده است كه با دست خود عثمان را خفه كرده است.

در همان روزها كسانى همانند اسامة بن زيد كه فرجام اوضاع را تاريك و پر مخاطره مى ديدند، از علىعليه‌السلام خواستند كه در روزهاى شلوغ مدينه در شهر نباشد. اسامه مى گويد: براى من كاملا روشن است كه اين قوم، عثمان را خواهند كشت و چون من به شما بسيار ارادت مندم! مى خواهم كه از مدينه خارج شوى تا كشتن او در حضور تو نباشد. زيرا اگر تو در مدينه باشى و عثمان كشته شود، عده اى تو را در اين كار متهم مى سازند.(۸۹۴) هر گاه كسى پيامدهاى جنگ جمل را ارزيابى كند، خواهد دانست كه آن رويداد تا چه اندازه در تضعيف حكومت علىعليه‌السلام و بلكه پيكر اسلام، تاثير گذاشته است. از نظر سياسى - بدون در نظر گرفتن جوانب دانش الهى امامعليه‌السلام به امور پنهانى - موقعيت طورى بود كه علىعليه‌السلام با احتمال آن اتهام، نبايست در انقلاب بر ضد حكومت عثمان دخالت مى نمود، چنان كه دخالتى نكرد. زيرا امام مى دانست كه به زودى عده اى به بهانه همكارى وى در كشته شدن عثمان، جنگ به راه مى اندازند و وقوع چنين جنگى به معناى آن است كه در تاريخ اسلام، اهل قبله براى اولين بار در نبردى خونين روياروى يكديگر قرار گيرند و به قصد قربت، خون يكديگر را بريزند. امامعليه‌السلام با همه پرهيز از همكارى در كشته شدن عثمان، نتوانست از آن اتهام رهايى يابد و سرانجام جنگ رخ داد، اما امروز تاريخ خوب مى داند كه وى در غائله كشته شدن عثمان بهترين موضع را برگزيد و هيچ كس همانند او از رويداد جمل، بيمناك نبود.

جنگ جمل، نخستين رويارويى دو گروه از مسلمانان بود كه هر دو به يك پيامبر ايمان داشتند و به يك قبله نماز مى خواندند و در ده ها ويژگى ديگر، مشترك بودند. در يك جانب داماد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله ، پسر عمويش و خليفه مسلمانان، و در جانبى ديگر همسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و صحابيان سرشناسى چون طلحه و زبير قرار داشت. در اين جنگ حدود چهارده هزار نفر از هر دو سپاه كشته شدند.(۸۹۵) اين تعداد، ده برابر تعداد افرادى است كه در دوره ده ساله نبردهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله كشته شده اند.(۸۹۶) جنگ جمل، چنان كه هزاران نفر را به كشتن داد، هزاران نفر به شك و شبهه واداشت و هدر دادن خون مسلمانان را سبك شمرد و ستيز با گروه مخالف را - با دارا بودن هر اعتقاد - آسان جلوه داد و سرپيچى از فرمان جانشين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را كه افزون بر امتياز دامادى آن حضرت، از سوى مسلمانان به پيشوايى برگزيده شده بود، امرى عادى نمود. آرى، به سبب وجود همين عوامل است كه حضرت از كشته شدن عثمان اظهار خرسندى نكرد.

حكومت عثمان، گر چه در اواخر به علت خلافكارى ها و اشتباهات بى حد، مشروعيت ظاهرى خود را از دست داد، اعتبار سياسى اش را از دست نداده بود. از اين نظر براندازى آن، بدان شيوه كه كوفيان، بصريان و... تصميم داشتند، منزلت و شكوه حكومت و حاكم اسلامى را درهم مى شكست و راه مخالفت هاى بعدى مردم را با خليفه و حكومت هموار مى نمود.

۴. استفاده نابجاى دشمن

كشته شدن عثمان بزرگ ترين دستاويز بنى اميه براى مخالفت با حكومت امام علىعليه‌السلام بود. آنها بدين بهانه مى توانستند پس از تضعيف يا براندازى حكومت مركزى، خلافت جهانگير اسلامى را براى خويش ‍ استوار گردانند. با اين تحليل، همكارى على بن ابى طالبعليه‌السلام با انقلابيان خشمگين مدينه، بهانه بنى اميه را عذرى پذيرفته نشان مى داد.

۵. شيوه نارواى مبارزه

در مواردى علىعليه‌السلام نه تنها با انقلابيان همكارى نكرد، بلكه از عثمان حمايت نمود. زيرا برخوردهاى گروهى از آنان بر گرفته از احساسات و به دور از شيوه صحيح مبارزه سياسى بود. از آن نمونه، در روزهاى آخر محاصره، افرادى از ورود آب و آذوقه به خانه عثمان جلوگيرى كردند، تا جايى كه خليفه بر پشت بام رفت و از رنج تشنگى به مسلمانان شكايت كرد و از على بن ابى طالبعليه‌السلام كمك خواست و ايشان دو فرزندش، حسن و حسينعليه‌السلام را روانه كرد تا با هر دشوارى به وى آب رسانند. آنان با تحمل جراحات بدين كار موفق شدند، اما خشم مردم به حدى فزون بود كه سرانجام كار به مرگ خليفه انجاميد.

امام علىعليه‌السلام ضمن نكوهش عثمان، نسبت به انجام كارهايى كه از سوى محاصره كنندگان خانه خليفه سر زد، فرموده است:

او عثمان به شيوه اى بد استبداد پيش گرفت و خود را فداى خويشاوندانش ‍ كرد. مردم نيز بيتابى كرده، به روشى نادرست عليه او اقدام كردند.(۸۹۷)

ج) اظهار نظر امام درباره موضع گيرى خود

امام علىعليه‌السلام در روزگار خلافت خود بارها درباره كشته شدن عثمان اظهار عقيده كرده است. گزيده آن اظهارات چنين است:

من رويداد كشته شدن عثمان را طورى براى شما باز مى گويم كه به روشنى بدان آگاه شويد. مردم به انجام پاره اى كارهاى ناروا به وى انتقاد و اعتراض ‍ كردند و من در آن حال براى واداشتن او به توبه تلاش زيادى كردم و كوشيدم عيبهاى او را اندك جلوه دهم. طلحه و زبير در اين آشوب پيشتاز و تند رو بودند و عايشه نيز از زمره افراد خشمناك بر وى بود.(۸۹۸) من از او تا آن جا دفاع كردم كه بيمناك شدم كه در صورت دفاع بيشتر گناهكار شناخته شوم.(۸۹۹) به خدا قسم، من نه عثمان را كشته ام و نه به كشندگان وى كمك كرده ام.(۹۰۰) من نه خواستار كشتن عثمان بودم و نه از آن ناراحت شدم. نه به كشتن وى دستور دادم و نه از آن نهى كردم.(۹۰۱) در تشريح گفتار حضرت نكات زير در خور توجه است:

۱. امامعليه‌السلام در زمان كشته شدن عثمان، در بيرون مدينه بوده است(۹۰۲) و هيچ كس از مردمان آن روزگار تا تاريخ نگاران متعهد امروز، ادعا نكرده اند كه علىعليه‌السلام شورش عليه عثمان را رهبرى مى كرده است.

۲. آن چه امام پيرامون موضوع مرگ عثمان بيان كرده است، فقط بخشى از اظهار نظر باطنى حضرت است نه همه آن. زيرا امام در موقعيتى نبود كه بتواند عقيده باطنى خود و جزئيات آن را براى مردم باز گويد.

نبايد از ياد برد كه شمار انبوهى از همان كسان كه در روزگار خلافت علىعليه‌السلام مى زيستند و چه بسا در زمره لشكريان او بودند، عثمان را خليفه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله و پيشواى مسلمانان مى شناختند، جز آن كه معتقد بودند، وى با انجام پاره اى اشتباهات، شايستگى خلافت را از دست داد. بنابراين نمى توان انتظار داشت كه علىعليه‌السلام در ميان مسلمانان به طور آشكار به بدگويى عثمان بپردازد و عقيده باطنى خود را درباره او اظهار كند. اين امر از شگفتى هاى تاريخ و نشانگر مظلوميت علىعليه‌السلام است كه در عصر وى هر زن و مرد بتواند به سادگى و بى هراس، عقيده باطنى خود را پيرامون هر موضوع اجتماعى، آشكارا بيان كند و علىعليه‌السلام از بيان بخشى از عقيده خود نيز ممنوع و محروم باشد و همان را نيز كه بيان مى كند با احتياط و در عبارات كوتاه باشد.

۳. علىعليه‌السلام حاصل كوشش خود را چنين بيان مى كند: من براى واداشتن عثمان به توبه، تلاش زيادى كردم و كوشيدم عيب هاى او را اندك جلوه دهم.

اگر على موفق مى شد پيش از مرگ عثمان وى را به توبه وا دارد، پرده از بسيارى حوادث به كنار مى رفت و تا اين زمان كسى در خلافكارى هاى او ترديد نمى كرد. توبه عثمان، ابتدا نيازمند اعتراف به خطاهاى گذشته بود و در صورت روشن شدن آن خطاها و بدعت ها، همگان به خوبى در مى يافتند كه با انتخاب عثمان به وسيله طرح شوراى خلافت از سوى عمر، جامعه مسلمانان و سنت نبوى و سياست اسلامى تا چه حد دستخوش ‍ دگرگونى شد. كوشش در اندك جلوه دادن عيب هاى خليفه، راه ديگرى براى فرو نشاندن خشم مسلمانان بود. يكى از عواملى كه عثمان را به سماجت و استبداد واداشت اين بود كه ميان خواسته ها وانتظارات مسلمانان و آن چه وى تا آن زمان به جاى آورده بود، فاصله زيادى مى ديد. زمانى كه او مطمئن شد مردم به ابعاد كج روى او پى برده اند و به آسانى از نظر خود باز نمى گردند و از طرفى مايل نبود به خواسته آنها عمل كند، چاره اى جز استبداد نديد و تا آستانه مرگ از موضع خود دفا كرد.

كوچك جلوه دادن عيب ها به منظور فرصت دادن براى اعتراف به بدعت ها و برگزينى سياست اتباه بهترين راه عاقلانه براى محاكمه فرمانروايى بود كه به هيچ شيوه، تسليم خواسته مردم نمى شد. گاه همين سياست علىعليه‌السلام ، عثمان را تا مرز توبه در حضور مردم پيش مى برد، اما با حيله مروان و خام انديشى خليفه، بار ديگر همه چيز دگرگون مى شد.

۴. على بن ابى طالبعليه‌السلام گر چه در شيوه برخورد با عثمان و انيگزه بعضى از مخالفانش، با ايشان همفكر نبود و انتقادهاى آنان را بر عثمان، به جا مى دانست و از خليفه و سياست وى نكوهش مى كرد. با اين همه مى فرمود: من خواستار كشتن عثمان نبودم. ناخرسندى امام از كشتن عثمان نه بدان سبب بود كه آن حضرت او را شايسته پيشوايى مسلمانان مى دانست و استمرار حكومتش را خواهان بود جز اين كه اطمينان داشت به زودى اين قتل، زمينه ساز خون ريزى هاى بعدى، پيمان شكنى بسيارى از صحابيان، سود جويى بنى اميه و عامل تضعيف حكومت مركزى اسلام خواهد شد. شايد به همين علت باشد كه بعدها فرمود: در روز كشته شدن عثمان، موقعيت من نيز تضعيف شد.(۹۰۳) علىعليه‌السلام چگونه مى توانست به كارى كه آبستن آشوبى بزرگ تر و سبب از بين رفت ابهت خلافت اسلامى است، شادمان و با طراحان آن، هم انگيزه و همراه باشد!

۵. اين كه امام مى فرمايد: من نه به كشتن عثمان فرمان دادم و نه از آن نهى كردم. شايد بدين مفهوم است كه در فرجام آن غائله، مورد مشورت مردم نبود تا به كارى امر يا از آن نهى كند. مردم اگر چه نزد او از عثمان گله مى كردند و از آن حضرت مى خواستند كه با آنها همكارى كند، در انجام كارهايشان از او مشورت نمى خواستند. با اين همه، ترديد نيست كه امام علىعليه‌السلام از كشتن عثمان بدان شيوه كه آب را بر وى ببندند و از غذا محرومش سازند، نهى كرده است.(۹۰۴) در روزهاى پايانى عمر خليفه، زمانى كه سعد بن ابى وقاص از امام مى خواهد كه مردم را از دور خليفه دور گرداند، مى فرمايد: آن قدر از وى دفاع كرده ام كه ديگر از مردم شرمسارم.(۹۰۵) ۶. در جنگ جمل از علىعليه‌السلام شنيده شده است كه وى كشندگان عثمان را لعنت كرده است. ابن عبدربه مى نويسد: محمد بن حنفيه گفته است: من در روز جنگ جمل در سمت چپ امام علىعليه‌السلام بودم و ابن عباس در جانب راست او، كه شنيديم عايشه مى گفت: خداوند كشندگان عثمان را لعنت كند! در پى او علىعليه‌السلام نيز گفت: خداوند كشندگان عثمان را در كوه و دريا و خشكى لعنت كند.(۹۰۶) به خوبى معلوم است كه اين نفرين در حقيقت پاسخى تلخ به عايشه و طلحه بود كه گردانندگان اصلى پيكار با عثمان شناخته مى شدند. چه اگر جز اين باشد بايد آن نفرين را بر مالك اشتر، و عمار ياسر و محمد بن ابى بكر روا داشت كه در زمره انقلابيان مدينه بودند، حال آن كه حضرت با آن نفرين در صدد بود عايشه را بيدار سازد كه علىعليه‌السلام كشنده خليفه نبوده است و اگر كسى در اين باره بايد نفرين شود، عايشه و طلحه است.

د) اظهار نظر ديگران

دشمنان معاصر علىعليه‌السلام ، گر چه با اتهام به علىعليه‌السلام توانستند اوضاع را بر ضد آن حضرت نا آرام سازند، ولى در اظهارات سنجيده تر خود، علىعليه‌السلام را از اين اتهام دور داشته اند. به گفته ابن اثير و طبرى، معاويه مى پذيرفت كه علىعليه‌السلام ، عثمان را نكشته است اما مى گفت: او كشندگان عثمان را در پناه خود گرفته است.(۹۰۷) نصر بن مزاحم مى نويسد: زمانى كه عبيدالله فرزند عمر از ترس قصاص به شام فرار كرد، معاويه از او خواست بر فراز منبر، على را كشنده عثمان معرفى كند. وى گفت: دوست ندارم شهادت دروغ دهم. زيرا يقين دارم على، عثمان را نكشته است.(۹۰۸) جز اينان، عمرو بن عاص و عبدالملك فرزند مروان نيز مشاركت علىعليه‌السلام در قتل عثمان را رد كرده اند.(۹۰۹) بلاذرى، مسعودى و ابن عبدربه مى نويسند: زمانى كه علىعليه‌السلام به مسجد رسيد و اطلاع يافت كه مردم عثمان را كشته اند، چنان خشمگين شد كه فرزندانش را به سبب موفق نشدن در حفظ جان خليفه توبيخ و تنبيه كرد.(۹۱۰) ابن ابى الحديد نيز مى نويسد: بى گناه ترين فرد نسبت به خون عثمان، اميرالمومنين، علىعليه‌السلام است.(۹۱۱)

نقش طلحه و زبير

به گواهى تاريخ، طلحه و زبير نخستين كسانى بودند كه آب را بر عثمان بستند و سرپرستى مردم را در محاصره خانه خليفه بر عهده داشتند.(۹۱۲) طلحه كليدهاى بيت المال را تصرف كرد و مردم نزدش گرد آمدند تا سهم خود را از بيت المال بگيرند. در آن حال علىعليه‌السلام در باغ هاى بيرون مدينه مشغول كشاورزى بود كه به وى خبر دادند عثمان از سوى طلحه در استفاده از آب در تنگنا قرار گرفته و از تو كمك خواسته است. علىعليه‌السلام بى درنگ به شهر آمد و طلحه را توبيخ كرد و در بيت المال را شكست و اموال را ميان مردم تقسيم كرد.

در حقيقت طلحه سخت مى كوشيد كه از نارضايتى مردم براى به قدرت رسيدن خود استفاده كند.(۹۱۳) تاريخ نگاران او را سر سخت ترين فرد مخالف عثمان به شمار آورده اند.(۹۱۴) وى در ايام محاصره منزل عثمان، در مسجد مدينه به اقامه نماز جماعت مى پرداخت.(۹۱۵) امام علىعليه‌السلام پيرامون دخالت طلحه در كشتن عثمان و انگيزه او فرموده است:

در ميان مردم كسى آزمنده تر از او به كشتن عثمان نبود. خواست در آن چه خود در آن دخالت آشكار داشت مردمان را به خطا فرو اندازد.(۹۱۶) به خدا طلحه براى طلب خون عثمان وارد ميدان نشد مگر از بيم اين كه خون عثمان را از او بجويند. زيرا او در معرض اتهام و در ميان مردم بيش از ديگران بر قتل عثمان حريص بود.(۹۱۷) بلاذرى مى نويسد: هيچ يك از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از نظر مخالفت و ستيزه با عثمان، به مرتبه طلحه و زبير نمى رسيدند.(۹۱۸) ابن ابى الحديد مى گويد: عثمان در هنگام محاصره مى گفت: واى بر من از دست آن پسر حضرمى! چه قطعه هاى طلا كه به او دادم و او حال مى خواهد خون مرا بريزد و مردم را به كشتن من وا مى دارد.

حقيقت آن است كه پس از آن كه خليفه دوم در طرح خود طلحه را نامزد خلافت ساخت، آرزوى رسيدن به زمامدارى، او را سخت به خود مشغول داشت. با انتخاب عثمان، حس رقابت و كينه، وى را رنج مى داد تا آن كه عثمان را به قتل رساند. بهترين زمانى كه وى براى فرا رسيدن آن لحظه شمارى مى كرد، روزگارى است كه عثمان كشته شده و او به خلافت انتخاب گرديده باشد. با رويكرد مردم به علىعليه‌السلام ، بردبارى وى به سر آمد و با علىعليه‌السلام به جنگ پرداخت.

امام علىعليه‌السلام مى فرمايد:

اگر طلحه معتقد بود ريختن خون عثمان مباح است برايش روا نبود كه در راه انسانى كه خونش مباح حلال است پيمان شكنى كند و جنگ بر پا نمايد. و اگر معتقد به حرمت خونش بود بر او واجب بود كه مردم را از پيرامون عثمان دور كند و تا زنده بود مردم را از او باز دارد، كه چنين كارى نكرد. و اگر در اين شك داشت بر او لازم بود انزوا اختيار كند و به كنارى رود.(۹۱۹) ابن ابى الحديد مى نويسد:

نمى توان گفت طلحه، پيشتر ريختن خون عثمان را مباح مى دانست و سپس آن را ناروا دانسته و در صدد قصاص از كشندگان وى برآمده است. زيرا با اين فرض، خود وى سزاوار قصاص مى شد. نيز كسى از طلحه نقل نكرده كه گفته باشد از كرده خود نسبت به عثمان پشيمان شده ام.(۹۲۰)

نقش عايشه و معاويه

در اواسط خلافت عثمان، روابط عايشه با خليفه به تيرگى گراييد و علت اين امر كوشش بى حد عثمان در جايگزينى خويشان اموى خود به جاى ديگران بود. و اين امر افزون بر اين كه شخصيت اجتماعى غير امويان را فرو مى آورد، راه را برا خلافت طلحه كه از بنى اميه نبود دشوار كرد.

طلحه پسر عموى ابوبكر بود كه از سال ها در كمين به دست آوردن خلافت به انتظار نشسته بود و بزرگ ترين حامى او عايشه شناخته مى شد.

عايشه همسر جوان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، دختر خليفه اول و زنى بسيار زيرك و فرصت سنج بود. او همواره عثمان را به نعثل تشبيه ميكرد و ميگفت: اين نعثل را بكشيد كه كافر شده است.(۹۲۱) مردم با تكيه بر همين جمله، عثمان را مردى ياد ميكردند كه از دين خارج گشته و در اثر پيرى، كارهاى نسنجيده انجام مى دهد.

ابن ابى الحديد مى نويسد: استادم ابويعقوب مى گفت: حريص ترين مردم به كشتن عثمان، عايشه بود كه مردم را به كشتن او تشويق مى كرد.(۹۲۲) نمى توان انكار كرد كه درگذشت ابوبكر و احتمال همدستى تنى چند از اطرافيان او براى مسموم كردن وى، و كوشش عثمان براى جانشين شدن عمر، طلحه و عايشه را به انتقام از عثمان واداشته باشد. همكارى صميمانه عثمان با عمر بن خطاب سبب شد كه پس از حكومت ده ساله عمر، به مدت دوازده سال، خلافت از خاندان ابوبكر كه از طايفه تيم بود دور گردد و انتظار طلحه - كه از همين طايفه است - طولانى شود.

در رويداد كشته شدن عثمان، عايشه در مكه بود. پس از پايان اعمال حج رهسپار مدينه شد. در نيمه راه كه از كشته شدن عثمان و بيعت مهاجران با علىعليه‌السلام اطلاع پيدا كرد به قدرى آشفته و اندوهگين شد كه آرزوى مرگ كرد و از همان جا به مكه بازگشت و مى گفت: عثمان مظلوم كشته شد. به خدا سوگند، من به خونخواهى او قيام مى كنم. در آن حال، مردى كه خبر كشته شدن عثمان را به وى اطلاع داده بود به او گفت: تو تا ديروز مردم را به كشتن خليفه دعوت مى كردى و مى گفتى كه وى كافر شده است، چطور امروز او را مظلوم مى خوانى؟! عايشه گفت: انقلابيان نخست او را توبه داده اند و آن گاه كشته اند.(۹۲۳) اما درباره نقش معاويه در كشته شدن عثمان، مى توان به نامه ابن عباس ‍ اشاره كرد كه در آن آمده است

به خدا سوگند، تو در كمين مرگ عثمان و خواهان نابودى او بودى و مردم را از يارى او بازداشتى. نامه و استمداد و فرياد خواهى او به تو رسيد ولى به آن اعتنانكردى، در حالى كه مى دانستى مردم تا او را نكشند رهايش ‍ نمى كنند. اگر عثمان مظلوم كشته شده است، بزرگ ترين ستمگر تو بودى.(۹۲۴) در نامه اى از امير مومنان علىعليه‌السلام به معاويه چنين نوشته شده است:

زمانى كه كوشش تو براى يارى عثمان به نفع او بود از يارى اش كوتاهى كردى و آن گاه كه نامش سبب پيشرفت كار تو شد، فرياد و اعثماناه بلند كردى.(۹۲۵) معاويه آن روزى كه تشخيص داد از مرده عثمان بهتر مى تواند بهره بردارى كند تا از زنده او، و خون زمين ريخته عثمان بيشتر به او نيرو مى دهد تا خونى كه در رگ هاى عثمان حركت مى كند، براى قتل او زمينه چينى كرد و در لحظاتى كه كاملا قادر بود كمك هاى موثرى به او بدهد و جلو قتل او را بگيرد، او را در چنگال حوادث تنها گذاشت.(۹۲۶) چنان چه عثمان زنده مى ماند و تا توان داشت در راه دوام بنى اميه مى كوشيد، حيات سياسى بنى اميه چنان ننگين و تيره مى شد كه ادامه آن به دشوارى ممكن بود. اما اگر وى با همان اندك موقعيت و آبروى باقى مانده كشته مى شد، براى ايجاد دو دستگى و بهره بردارى سياسى از اختلاف امت، مجال خوبى فراهم مى شد.