فصل چهارم: طرحى از پيش
بيعت ناگهانى و ناانديشيده!
رفته رفته كه زمان بر رويداد سقيفه مى گذشت، دلايل و شواهدى چند حكايت از آن داشت كه گروه پيروز، از ديرباز براى كسب قدرت و شكست رقيب، در انديشه و طرح بوده است. روشن ترين گواه اين امر آن است كه اصولا با وجود آن همه تاءكييدهاى پيامبرصلىاللهعليهوآله
بر زمامدارى و جانشينى على بن ابى طالبعليهالسلام
-كه غير شيعه نيز آن را مى پذيرد-تا گروهى همدست و ريشه دار در كار نباشد، نمى شود به يكباره همه چيز به سويى ديگر جهت گيرد. آيا مردم هيچ يك غدير را به ياد نداشتند؟ البته كه به ياد داشتند و تا دير زمان هم از خاطرشان زدوده نشد. دوازده سال پس از آن روز، زمانى كه خليفه دوم در گذشت سال ۲۳ هجرى على بن ابى طالبعليهالسلام
با اهل شورا و نيز مردم، به احتجاج پرداخت و چهل فضيلت از خود بر شمرد كه از جمله آنها ماجراى غدير و آيه تطهير بود و آن گاه حاضران را براى تاءييد آن فضايل به شهادت طلبيد و جز تنى چند از مخالفان، هيچ كس او را انكار نكرد.
آيا اين گروه در روزگار رحلت خاتم پيامبران محمدصلىاللهعليهوآله
آن فضايل را به ياد نداشتند؟! يا برخى آن را چنين توجيه مى كردند كه انتخاب فرد غير برتر بر فرد برتر بى اشكال است. چگونه مى توان پذيرفت كه در كمتر از چند ساعت، تنى چند از غير خاندان رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
توانسته باشد بدون هيچ طرح و هماهنگى قبلى، مردم را از پذيرش زمامدارى على بن ابى طالبعليهالسلام
به قبول بيعت ديگرى سوق دهند و پس از آن نيز از زور، تطميع و تهديد سود نجسته باشند؟!
زمزمه همدستى و ريشه دار بودن مخالفت با على بن ابى طالبعليهالسلام
زمانى به اوج رسيد و در مكه به عمربن خطاب خبر دادند: برخى
مى گويند اگربه راستى، برگزينى ابوبكر ناانديشيده بدون طراحى از پيش صورت پذيرفته است ما نيز پس از عمر با ديگرى على بيعت مى كنيم. در پى اين نظر، خليفه در مسجد مدينه، مردم را گرد آورد و بر منبر چنين گفت: چنين زمزمه مى شود كه اگر بيعت با ابوبكر ناگهانى و نا انديشه بوده است برخى نيز پس از عمر بن خطاب با ديگرى بيعت خواهند كرد! البته كه آن بيعت بدون انديشه از قبل و يكباره صورت پذيرفت، ولى خداوند از گزند و آشوب آن جلوگيرى كرد. چنين نيست كه هر كس بتواند بدون جلب نظر و تاءييد خليفه و شوراى مسلمانان، با ديگرى بيعت كند. هشيار باشيد كه اكنون ديگر كسى مانند ابوبكر در ميان شما نيست كه همگى متوجه او شده، سر به او بسپاريد. بنابراين هركس بدون مشورت مسلمانان با شخصى بيعت كند، بيعت او هيچ ارزش قانونى نخواهد داشت و هر دو طرف بايد كشته شوند.
ابن ابى الحديد مى نويسد: به نظر شيعه بيعت با ابوبكر به صورت ناگهانى و بدون تصميم قبلى به وقوع نپيوسته است. شاعر عرب محمدبن هانى مغربى مى گويد:
و لكن امرا كان ابرم بينهم - و ان قال قوم فلته غير مبرم خلافت موضوعى بود كه در ميان آ نان قبلا محكم كارى شده بود، گر چه گروهى گفتند امرى ناگهانى بوده و از پيش تنظيم نيافته است.
حقيقت آن است كه دلايل و شواهد اين نظر، چنان فراوان است كه مى توان پيرامون آن كتابى ويژه تدوين كرد. ما از آن همه به نكاتى چند اشاره مى كنيم.
۱. نخستين موضوع مطرح شده در خطبه رسول خداصلىاللهعليهوآله
در غدير هشدار به مخالفان على بن ابى طالبعليهالسلام
بود. ايشان تاكيد مى كند كه شمار اينان كم نيست و پيوسته در انديشه توطئه اند و براى آينده، نقشه ها دارند.
شك نيست همينان بودند كه پيوسته چون پيامبر گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله
در مجالس عمومى تصميم مى گرفت از فضايل على بن ابى طالبعليهالسلام
و امامت فرزندان او سخن گويد، جنجال مى كردند و گاه تكبير سر مى دادند و هياهو مى نمودند. بارها همين كه مى فرمود الائمة بعدى اثنى عشر
پيشوايان پس از من دوازده تن هستند، نظم و سكوت مجلس به هم مى خورد و جنجال و تحرك تا بدان حد مى رسيد كه حضرت از ادامه گفتار باز مى ماند.
۲. در ميان مخالفان على بن ابى طالبعليهالسلام
چند شخصيت سر شناس ديده مى شوند كه سال ها با يكديگر رابطه دوستى يا خويشاوندى داشته اند و عجيب آن كه همه ايشان به دعوت ابوبكر اسلام آورده اند. اينان عثمان، طلحه، زبير، سعد بن ابى و قاص،
عبدالرحمن بن عوف و ابوعبيده جراح اند.
جز ابوعبيده كه در زمان مرگ خليفه دوم زنده نبود، آن پنج تن به وصيت خليفه جزو شوراى شش نفره ى خلافت قرار گرفتند تا يكى از آنها زمامدارى مسلمانان شود. نقش ابوبكر، عمر و ابوعبيده در گردهمايى سقيفه، سرنوشت ساز بود. پس از پيروزى ابوبكر نيز، عمر بن خطاب مسئول امور قضايى و ابوعبيده رئيس كل اموال و دارايى حكومت اسلامى گرديد.
ابن ابى الحديد مى نويسد: زمانى كه على بن ابى طالبعليهالسلام
را به زور به مسجد آوردند تا با ابوبكر بيعت كند و او نپذيرفت، ابوعبيده به وى گفت: اى ابوالحسن! تو امروز جوانى
و اينان پيران قريش اند. تو تجربه آنها را ندارى... اكنون از ايشان فرمان بپذير...، اگر تو نيز پس از ايشان زنده ماندى، به شايستگى به اين مقام خواهى رسيد.
عمر بن خطاب در چندين گفتگوى خود با ابن عباس، ناخود آگاه به اين همدستى اشاره كرده است. وى مى گويد: مردم زمامدارى على را بدان سبب نپذيرفتند كه قريش دوست نداشت نبوت و خلافت منصب دينى و سياسى در خاندان پيامبر جمع شود. از اين رو خود براى خويشتن زمامدار تعيين كرد و در رسيدن به هدف خود پيروز شد.
چه كسانى نمى خواستند منصب دينى و سياسى به خاندان رسول خداصلىاللهعليهوآله
تعلق داشته باشد؟ آيا ممكن است اين ناخرسندى و تصميم بر دور ساختن اهل بيتعليهالسلام
از زمامدارى، يكباره - در نيم روز رحلت رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
- پيش آمده باشد؟
برخى نكات كه به نوعى از همدستى اشان از سال ها قبل، پرده بر مى دارد به قرار زير است: الف) اين هر سه تن، از نظر نزديكى سن و سابقه دوستى در مكه، ميان عرب معروف اند. ب) منابع حديثى چنين گزارش مى كنند كه ابوبكر پيوسته - به خصوص در روزهاى پايانى عمر - از چند چيز دريغ مى خورد، يكى اين كه: اى كاش در سقيفه خلافت را به عمر يا ابوعبيده واگذار مى كردم تا يكى امير مى شد و من وزيرش مى شدم.
خليفه دوم نيز در هنگام مرگ مى گويد: اگر ابوعبيده جراح زنده بود خلافت را به او مى سپردم و در اين تصميم از هيچ كس اظهار نظر نمى خواستم و چون كسى علت مى پرسيد، مى گفتم كسى را جايگزين خويش كرده ام كه نزد خدا و رسولش امين است.
ج) در كتاب صحيح مسلم مى خوانيم: از عايشه پرسيدند: اگر رسول خدا براى خود جانشين تعيين مى كرد، چه كسى را بر مى گزيد؟ عايشه گفت: ابوبكر را. پرسيدند: پس از او چه كسى را؟ گفت: عمر را. پرسش شد: آن گاه چه كسى را انتخاب مى نمود؟ گفت: ابوعبيده جراح را. پس از اين سه نفر، از ديگرى نام نبرد.
د) پيشتر خوانديم كه ابوبكر در هنگام وصيت همين كه مى خواست نام جانشين خود را بگويد، بى هوش شد و عثمان به تشخيص خود نام عمر بن خطاب را نوشت. زمانى كه ابوبكر به هوش آمد، نگاشته او را تاييد و امضا كرد.
راستى عثمان از كجا دانست كه ابوبكر حتما عمر بن خطاب را جانشين خود قرار مى دهد؟ ابوبكر خود همين موضوع را از عثمان پرسيد و او در پاسخ گفت: مى دانستم كه اين لطف را از او دريغ نكرده، جز وى كسى را به جانشينى تعيين نخواهى كرد.
حال با توجه به اين كه خليفه دوم نيز در هنگام مرگ مى گويد: اگر ابوعبيده زنده بود بدون مشورت هيچ كس، خلافت را به او مى سپردم. و آن گاه شورايى تعيين مى كند كه در هر صورت عثمان به زمامدارى برسد، آيا جاى ترديد باقى است كه اين چند تن از سال ها پيش، بر اين تصميم، هم نظر بوده اند.
در هنگام وفات خليفه دوم، از اين چند يار ديرين، جز ابوعبيده، سالم بن عبيد نيز در گذشته بود و اگر او هم زنده بود خلافت به عثمان نمى رسيد، چنان كه عمر به همين نكته تصريح كرد.
۳. در خطبه بانو حضرت فاطمه زهراعليهالسلام
درباره فدك، جملاتى بيان شده است كه به همدستى عده اى براى به چنگ آوردن منصب فرمانروايى مسلمانان، اشاره دارد.
و الرسول لما يقبر ابتدارا زعمتم خوف الفتنة الا فى الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالكافرين. فلما اختار الله لنبيه دار انبيائه ماوى اصفيائه ظهرت فيكم حسكة النفاق... و اطلع الشيطان راسه من مغرزه ها تفابكم فالقاكم لدعوته مستجيين و للغرة فيه ملاحظين.
رسول خدا هنوز دفن نشده بود كه شما به بهانه هراس از بروز فتنه، به سوى منظور خويش شتافتيد. اين فرموده قرآن است كه آنها خود در فتنه فرو رفتند و راستى كه جنهم بر كافران احاطه دارد. چون خداوند پيام آور خود را به سوى جايگاه بلند پايه پيامبران و برگزيدگان خود فرا خواند، در ميان شما دشمنى ريشه گرفته از نفاق نمايان شد... و شيطان سر خود را از مخفيگاهش بيرون آورد. همانند لاك پشتى كه با اطمينان از رفع خطر، سر خويش را از لاك بيرون مى كند. شيطان شما را به سوى هدف خود خواند و همه را فرمانبر خويش يافت، كه در پذيرش نيرنگ هاى او، بدون كمترين مقاومت، پيرويد.
در بخشى ديگر مى فرمايد:
تتربصون بنا الدوائر و تتوكضون الاخبار.
در انتظار حوادث ناگوار براى ما بوديد و مواظب دريافت اخبار.
۴. چون محمد فرزند ابوبكر در پى نامه اى، معاويه را به نافرمانى از امام علىعليهالسلام
سخت نكوهش كرد، معاويه در پاسخ وى نامه اى نگاشت كه به صراحت در آن مى گويد آن چه او پيش گرفته است به پيروى از دو زمامدار نخست بوده است.
معاويه مى نويسد:
ما و پدرت ابوبكر فضل و برترى فرزند ابوطالب را مى دانستيم و حق او را بر خود لازم مى شمرديم. پدر تو و فاروق
عمر، اولين كسانى بودند كه حق على را غصب كردند و با وى مخالفت نمودند. اين دو نفر، بر طبق نقشه قبلى، دست اتفاق به يكديگر دادند، سپس على را به بيعت خود خواندند. چون على خوددارى و سرپيچى نمود درباره او تصميم هاى ناروا و انديشه هاى خطرناك گرفتند، تا آن جا كه على با ايشان بيعت نمود و تسليم آنان گرديد. اما هرگز اين دو نفر او را در كارهاى خود شركت نمى دادند و در امور محرمانه، وى را آگاه نمى كردند، تا خداوند جان هر دو را گرفت. بنابراين، آن چه اكنون ما بر آنيم، اگر راه صواب و حقيقت باشد، پدر تو پايه گذار آن است و ما شريك هاى اوييم. اگر پدرت چنان نمى كرد ما هرگز با فرزند ابوطالب مخالفت نكرده، مسند خلافت را به او واگذار مى نموديم، ليكن پدر تو، پيش از ما چنين سياستى درباره وى پيش گرفت. ما هم مانند پدرت با او رفتار كرديم. حال يا پدرت را عيب كن يا از سرزنش ما دست بردار. درود خداوند بر كسى كه توبه نمايد!
۵. در ماجراى روانه شدن ابوبكر و عمر به سوى سقيفه، نكاتى حايز اهميت است:
الف) آن دو كس كه خبر گرد همايى سقيفه را به اطلاع عمر رساندند، كه بودند و چرا در آن جمعيت اين موضوع را فقط به عمر بن خطاب خبر دادند؟
ب) چرا عمر پس از اطلاع يافتن، موضوع را فقط با ابوبكر در ميان مى نهد؟
ج) چرا وقتى براءبن عازب
در جستجوى افراد سرشناس قريش در خانه پيامبرصلىاللهعليهوآله
ابوبكر و عمر را نمى بيند، به فكر فرو مى رود كه گويا توطئه اى در حال وقوع است؟
د) چگونه آن دو نفر براى رفتن به سقيفه، مساله اجتماع انصار را به على يا عباس خبر نمى دهند و در راه، فقط ابوعبيده جراح را با خويش همراه مى سازند؟
ه) چون گفتگوى سقيفه به پايان مى رسد، عمر بن خطاب، بى درنگ همه را به بيعت ابوبكر فرا مى خواند و بعدها در نقل رخداد آن روز مى گويد: به خدا سوگند، ما در آن موقعيت هيچ كارى را بهتر و تاثير گذارتر از بيعت با ابوبكر نديديم. زيرا ترسيديم از آن مردم جدا شويم و كار بيعت را يكسره نكنيم و آنها با ديگرى بيعت كنند و آن گاه ما ناگزير شويم از چيزى كه مورد قبول ما نباشد اطاعت كنيم يا با آنها ستيز نماييم. آن وقت فتنه بر پا و فساد ظاهر و غالب شود.
منظور ايشان از ما چه كسانى است؟ آيا مگر پيشتر ميان او و گروهى ديگر پيرامون موضوع خلافت، هماهنگى و گفتگويى رخ داده است؟!
توضيح پرسش ها
بر پايه اسناد تاريخى، آن دو كس كه اجتماع انصار را به عمر خبر دادند، معن بن عدى
و عويم ساعده بودند. پيش از رسيدن عمرو همراهانش به سقيفه، از مهاجران كسى در گردهمايى سقيفه حضور نداشته است. عويم از طايفه اوس و معن نيز هم پيمان مهاجران بود و هر دو رابطه صميمى با عمر و ابوبكر داشتند. گفتگوهاى خشونت آميز اين دو با انصار اين نظر را تقويت مى كند كه آن دو قبل، از با خبر ساختن عمر، اميد داشتند بتوانند عزم واتحاد انصار را تا پيش از رسيدن مهاجران فور پاشند، ولى چون از سوى انصار رانده شدند و جستجوى عمر و ابوبكر به مسجد و خانه پيامبر روى آوردند و آنها را به كمك طلبيدند.
ابن ابى الحديد مى نويسد: اين دو نفر در زمان رسول خداصلىاللهعليهوآله
به ابوبكر علاقه وافر داشتند و در مدينه، اين دوستى به دشمنى با سعد بن عباده در آميخت. هر دو در تحريك و تقويت عمر و ابوبكر براى شكست سعد بن عباده سهم به سزايى داشتند. نيز بيشتر تاريخ نويسان نام اين دو تن را در ميان افرادى كه براى بيعت گيرى از اميرمومنان علىعليهالسلام
به خانه آن حضرت هجوم بردند، ذكر كرده اند. ابن اثير مى نويسد: رسول خداصلىاللهعليهوآله
بين معن بن عدى و برادر عمر زيد بن خطاب پيمان برادرى بست.
اين هر دو در زمان خلافت ابوبكر در نبرد با مرتدان اهل يمامه كشته شدند.
عمر بن خطاب خود را تا بدانجا مرهون عويم بن ساعده مى ديد كه بر سر قبرش گفت: از زمينيان كسى نمى تواند ادعا كند كه بهتر از صاحب اين قبر وجود دارد.
خبر رسانى اين دو به مهاجران، انصار را چنان خشمگين و رنجيده كرد كه روزى پس از سقيفه، انصار بار ديگر گردهم آمده، تصميم گرفتند كه اين دو را ادب كنند، اما به هر صورت، اجتماع ايشان به سكوت و آرامش پايان پذيرفت.
از مجموع آن چه گذشت به دست مى آيد كه پيش از رحلت پيامبرصلىاللهعليهوآله
پيرامون موضوع جانشينى حضرت، از سوى اين عده نشست ها و گفتگوهايى انجام گرفته است و همه از تصميم يكديگر اطلاع داشته اند و چنين معلوم مى شود كه عمر بن خطاب بر پايه همان گفتگوها، در سقيفه طرحى نزديك تر به خلافت خود در ذهن داشته است كه با زيركى ابوبكر مدتى از هدف خود دور مى شود.
از مغيرة بن شعبه در اين باره چنين رسيده است كه وى به عمر مى گويد: زمانى كه ابوبكر عهده دارى خلافت را به تو واگذاشت، به چه سبب آن را نپذيرفتى و حال به رفتار آن روز ابوبكر خرده مى گيرى و با تاسف از آن ياد مى كنى؟!
عمر مى گويد: من تو را از مردان هوشمند عرب مى شناختم. گويا تو آن روز آنجا حضور نداشتى كه ابوبكر چگونه مرا فريب داد. البته من نيز او را فريفتم.
تصميم قبلى ما آن بود كه من خليفه شوم، ولى او با زبردستى، خلافت را از چنگ من خارج ساخت.
۶. نمى توان انكار كرد كه دختران ابوبكر و عمر عايشه و حفصه در آن هماهنگى ها نقش به سزايى داشته اند. تاريخ نگاران اهل تسنن از ابن عباس چنين نقل مى كنند: رسول خداصلىاللهعليهوآله
روزهاى پايانى عمر را مى گذراند كه روزى براى بيان پاره اى سفارش ها، على بن ابى طالب را به حضور فراخواند. عايشه گفت: چه مى شود اگر ابوبكر را فراخوانى! و حفصه مى گفت: بهتر كه عمر را طلب كنى! به اصرار آن دو زن، ابوبكر و عمر نزد رسول خداصلىاللهعليهوآله
آمدند و پيامبرصلىاللهعليهوآله
به ايشان فرمود: اگر با شما كارى داشتم كسى را به سوى شما مى فرستادم. برخيزيد و برويد.
بعد كه عايشه چنين ديد گفت: به خدا قسم، كسى جز على را نمى خواهد. او را بگوييد تا بيايد. سرانجام على به حضور پيامبرصلىاللهعليهوآله
رسيد و هر دو زمانى طولانى نجوا كردند
بعدها نيز اين چندتن هيچ يك در ظاهر بر ضد ديگرى به كارى اقدام نورزيدند و تا زنده بودند از يكديگر پشتيبانى كردند.
كوشش عمر براى تثبيت حكمرانى ابوبكر تا بدان حد بود كه ابن ابى الحديد مى نويسد: اگر كوشش هاى او نبود ابوبكر به خلافت نمى رسيد.
عمر در پاسخ ابوموسى اشعرى مى گويد: به خدا سوگند، اگر از برادرم زيد بن خطاب اطاعت مى كردم و سخن او را به كار مى بستم ابوبكر هرگز شيرينى خلافت را نمى چشيد... پس از آن كه او خلافت را در دام خويش انداخت من چاره اى نديدم جز اين كه براى مدت زمانى صبر كنم و در انتظار بازگشت خلافت به خود باشم.
۷. امام علىعليهالسلام
زمانى كه عمر مى كوشد او را به بيعت با ابوبكر مجبور سازد، به عمر مى گويد: احلب يا عمر حلبا لك شطره. اشدد له اليوم ازره ليرده عليك غدا:
اى عمر، نيك بدوش كه بهره اى از آن به تو مى رسد. امروز كار را براى او محكم نما تا فردا به تو باز گردد.