سخن دوم
از سال ۱۳۲۸ - خورشيدى - توفيق و تأييد الهى در قلب من نورى برافروخت و مرا به اين فكر انداخت كه درباره زندگى معصومين اسلامعليهمالسلام
قلم به دست بگيرم و تا آن جا كه قدرت و استطاعت من است به تحرير و تدوين كتاب بپردازم.
هدف نگارنده در ابتداى امر، در آن هنگام كه دستى از دور بر آتش داشت، «بيوگرافى» بود.
من مى خواستم از رسول اكرم اسلام و فاطمه زهرا و ائمه دوازده گانه خودمانعليهمالسلام
چند «بيوگرافى» تهيه ببينم، ولى وقتى به اين نور خيره كننده، به اين فروغ ربانى نزديك تر شدم، چنان خود را باختم كه قلم را از كف انداختم.
لغت «بيوگرافى» به «عكس بردارى از زندگى» ترجمه مى شود.
آن كس كه از منظره اى، از انسانى، عكس برمى دارد، سايه روشن ها و خطوط قيافه و آنچه را در برابر دوربين عكاسى قرار مى گيرند؛ از همه چيز، شبحى در دستگاه منعكس مى سازد.
من! قلم من! فكر من! بضاعت مزجات من! من كجا، آن استطاعت را خواهم داشت كه از حيات عظيم و جليلى همچون حيات محمدصلىاللهعليهوآله
، از شخصيت بى مانندى مانند على بن ابى طالبعليهالسلام
، از فاطمه زهراعليهاالسلام
، از فرزندان گران مايه اشعليهمالسلام
عكس بردارم.
تهيه اين «بيوگرافى» را نه تنها در قدرت خود نيافتم، بلكه براى بشر، يك چنين انديشه را بيهوده شناختم.
اين چهارده شعله جاويدان، اين چهارده شمع خاموش نشدنى را جز خدا كس نشناخته و جز ذات اقدس و اجل الوهيت كه آفريدگار و معبودشان است، كسى قادر نيست، لب به تعريف آنان بگشايد و زبان به تمجيد و توصيف آنان بگرداند.
عظمت و خطر اين امر، نويسنده را از تصميمى كه داشت فروكشيد، ولى مع هذا شب و روزم در اين آرزو مى گذشت. اين آرزوى من بود كه به نام نامى اين چهارده انسان معصوم و محبوب، قلم من بر صفحه كتاب بچرخد تا باز هم توفيق و تاءييد الهى به داد من رسيده و گره از كار فروبسته ام گشود.
به ياد اين شعر از مولوى افتادم:
آب دريا را اگر نتوان كشيد
|
|
هم به قدر تشنگى بايد چشيد
|
(
لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا
)
و باز هم در قرآن كريم نيز مى فرمايد:(
لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفسًا إِلّا وُسعَها
)
بنابراين، تصميم خود را تحكيم كردم و اكنون نخستين كتاب از زندگانى معصومين اسلامعليهمالسلام
را كه به نام نخستين معصوم، يعنى حبيب الله، صفى الله، رسول الله، محمد بن عبداللهصلىاللهعليهوآله
نگاشته شده، به خوانندگان عزيز تقديم مى دارم. آنچه در اين كتاب از برابرتان مى گذرد تاريخ نيست، بيوگرافى نيست، حتى شرح حال و ترجمه مقال هم نيست، بلكه ياد عاشقى از معشوق است. ياد دل انگيزى است كه پس از گذشت يك هزار و سيصد و هفتاد و پنج سال، يك ايرانى مسلمان از هدايت كننده و نجات دهنده و پيشواى معصوم و محبوب خود مى آورد.
من عادت كرده ام كه هميشه نفس از عشق برآورم و دم از عشق بزنم. عشق، مايه زندگى من و منبع الهام من و كانون حرارت قلب و حلاوت قلم من است.
من عاشقانه از رسول اكرم الهى كه ميان من و خداى من، واسطه فيض و خير و رحمت و فضيلت است؛ سخنى گفته ام و كتابى بدين صورت كه مى بينيد به وجود آورده ام.
بنابراين، اطمينان دارم كه بزرگان تاريخ و ادب، لغزش هاى مرا خواهند بخشيد.
اين كتاب به نام نخستين معصوم به خوانندگان گرامى اهدا مى شود و به دنبالش كتاب معصوم دوم و معصومين ديگر هديه خواهد شد.
تهران، آذر ماه ۱۳۳۵
جواد فاضل