پيكار خيبر
و از حوادث تاريخى سال هفتم هجرت، پيكار خيبر است كه مسلمانان مدينه را با گام بلندى به سوى مقصود پيش برد. رسول اكرم در اين اقدام يهوديان عهدشكن را به كيفر عهدشكنى و حيله ورزيشان رسانيد.
لغت خيبر در فرهنگ عبرى معنى قلعه را مى بخشد و اين خيبر از هشت قلعه استوار تشكيل مى گرفت بدين تفصيل:
۱- قلعه ناعم ۲- قلعه قموص ۳- قلعه كتيبه ۴- قلعه شق ۵- قلعه درالصعر ۶- قلعه نطاة ۷- قلعه وطيح ۸- قلعه سلالم.
در قلعه هاى خيبر بيش از ده هزار مرد مسلح و دلاور آماده جنگ بودند و از آن تاريخ كه رسول اكرم به مدينه هجرت فرمود، يهوديان خيبر خود را بسيج كرده بودند؛ زيرا مى دانستند كه بالاخره كارشان با مسلمانان به جنگ خواهد انجاميد.
در اين هنگام كه پيامبر گرامى از جانب پروردگار دستور جهاد يافت، يهوديان مدينه خشمناك بودند، در صورتى كه مذهب اسلام هرگز بر ضد هيچ ملت و مذهبى اقدامى نداشت.
مذهب اسلام، پيمان هاى خود را محترم مى شمرد و دوستان و هواخواهان خود را هر چند هم مسلمان نبودند، در پناه خود حمايت مى كرد؛ ولى فرقه يهود، قومى عهدشكن و متقلب و سست پيمان بودند. در غزوه خندق با بت پرستان مكه هم عهد شده بودند و از آن تاريخ رسول اكرم دريافته بود كه سرانجام به جهاد بر ضد يهوديان فرمان خواهد يافت.
در اين هنگام كه تصميم به فتح خيبر گرفت، سباع بن عرفطه غفارى را از طرف خود در مدينه بگماشت و خود با چهار هزار مسلمان مجاهد راه خيبر را به پيش گرفت.
يهوديان مدينه خاطرى آسوده داشتند كه براى مسلمانان محال است، قلاع خيبر را تسخير كنند و روى شرايط ظاهرى حق با يهوديان بود؛ اما پروردگار قادر و قاهر رسول خود را به فتح خيبر بشارت داده بود.
(
وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمْ هَٰذِهِ وَكَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنْكُمْ وَلِتَكُونَ آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ وَيَهْدِيَكُمْ صِرَاطًا مُسْتَقِيمًا
)
(۵۷)
اين وعده تخلف ناپذير خداوند است كه مسلمانان را به غنيمت هاى بسيارى نويد مى دهد. غنيمت هاى بسيار، يعنى فتح قلاع خيبر و اشغال اراضى يهود.
خيبرى ها كه از دير باز آماده كارزار بودند، قبايل هم پيمان خود را هم تجهيز كرده بودند و جمعا چهارده هزار مرد مسلح در اختيار داشتند؛ اما آوازه عزيمت مسلمانان، خيبرى ها را سخت به هول و هراس انداخته بود.
به همين جهت پيش از آن كه حمله اى مبادله شود، يك باره به قلعه هاى خود فرار كردند. منتها راهى هم براى مبارزه باز نگاشتند تا هر روز از آن راه بيرون بتازند و با مسلمانان بجنگند و شب هنگام به قلعه فرار كنند و درهاى قلعه را ببندند و از شبيخون سپاه حريف در امان بمانند.
يهوديان خيبر كه سخت از نيروى اسلام ترسيده بودند، قلعه خيبر را يكى پس از ديگرى تخليه مى كردند تا يك جا در قلعه قموص متحصن شدند. در آن قلعه پشتشان به يك مرد دلاور كه «مرحب» ناميده مى شد، گرم بود. اطمينان داشتند كه در پناه مرحب ايمن خواهند زيست و حق اين است كه مرحب از دليرترين سلحشوران بنى اسرائيل بود.
«مرحب» مركب به ميدان تاخت و گفت:
قلاع خيبر مى داند كه نام من مرحب است آتش مرحب مسلح، مرحب مبارز، مرحب تجربه كرده و در آن هنگام كه آتش جنگ افروخته مى شود من همچون شعله اى جهان سوز لهيب مى كشم از سپاه اسلام، عامر بن اكوع به مبارزه با مرحب، اسب به ميدان تاخت؛ اما مرد اين ميدان نبود. مجروح و نالان از ميدان بازگشت و پس از او چند تن به ميدان تاختند و از هيچ كدام كارى ساخته نبود.
لواى اسلام هر روز به دست يكى مى افتاد و آن كس كه بتواند پيروزمندانه اين علم را بر بام قلاع خيبر به اهتزاز درآورد اينان نبودند.
علىعليهالسلام
، تنها كسى كه چشم ها به او دوخته بود، خود به درد چشم مبتلا بود.
رسول اكرم رايت اسلام را به ابوبكر سپرد و فرمانش داد كه قلعه قموص را فتح كند.
هنوز به پاى قلعه نرسيده، در برابر يك حمله كه از طرف مرحب صورت گرفت، علم اسلام را از دست انداخته و فرار كرد.
پس از ابوبكر عمر به فرماندهى نيروى اسلام برقرار شد و او هم مانند ابوبكر راه گريز به پيش گرفت.
رسول اكرم كه تا آن هنگام از فرمان آسمانى انتظار مى كشيد، يك باره فرمان يافت كه كار خيبر را يك سره سازد و به همين جهت فرمود:
«لَأُعْطِيَنَّ اَلرَّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ يُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ كَرَّاراً غَيْرَ فَرَّارٍ
.» (۵۸)
«اين علم را به مردى خواهم سپرد كه حمله هاى مكرر اندازد و هرگز راه گريز نشناسد. خدا و رسول خداى را دوست همى دارد و خدا و رسول خدا او را دوست همى دارند.»
هنوز چشم على درد مى كرد و هيچ كس گمان نمى برد كه اين «كرار غير فرار» على است. هيچ كس فكر نمى كرد كه دوستدار خدا و رسول و كسى كه خدا و رسولش دوست مى دارند پسر ابوطالب باشد. اما رسول اكرم على را به حضور طلبيد و نفسى حيات بخش به چشمان ورم كرده على دميد و رايت اسلام را به دستش داد.
مرحب كه ابتكار جبهه جنگ را صد در صد به اختيار گرفته بود، همچنان با هيكل هيولامنش خود، راه را بر على فروبست و گفت:
- اگر دنيا هم بخواهد بر من چيره شود، آرزويى بيهوده كرده است.
زيرا من بر دنيا هميشه پيروز و چيره ام.
حريفى كه در برابرم قد علم مى كند.
هر چه زودتر با خون خود خضاب خواهد كرد.
على دست به شمشير برد و فرمود:
من آن سوار نامورم كه مادر مرا «حيدره» ناميد.
من آن شير بيشه هاى مخوفم كه ديدارم وحشت انگيز است.
من بازوهاى همچون پولاد شكست ناپذير دارم.
من سرى افراخته و گردنى كشيده دارم.
من شما را با دم شمشير به خاك مى افكنم.
و مى دانم كه قومى فاسق و گناهكار از پاى درآورده ام. مرحب چنان خود را تجهيز كرده بود كه خاطرى آسوده داشت. علاوه بر خودى پولادين كه به سر داشت، علاوه بر دو عمامه كه بر روى خود بسته بود، سنگ دست آسى را هم بر ميله كلاه خود گذاشته بود تا شمشير بر سرش كارگر نباشد.
تنها اين تجهيزات بود كه نگذاشت مرحب بگريزد وگرنه نام مشهور و عالى على زهره شير را هم از هم مى شكافت.
مرحب به اطمينان اين ساز و برگ، پيش تاخت و شمشير را كشيد تا زخمى به اميرالمؤ منين على زند ولى على مهلتش نداد.
شمشير على از آن سنگ آسيا و از عمامه ها و از خود پولادين و از سر نترس مرحب و از سينه آهن پوش وى درگذشت و به خاك هلاكش افكند.
سقوط مرحب قلعه قموص را سقوط داد. جهودان خيبر يك باره به قلعه گريختند و در قلعه را از داخل قلعه بستند ولى على همچنان با خشم شديدش، انگشت به حلقه در كرد و آن در بزرگ را كه بايد جمعى باز و بسته كنند، به تنهايى از جا كند و همچون پلى بر روى خندق دور قلعه انداخت.
گفته مى شود كه چهل تن مرد قوى بنيه مى خواستند آن در را تكان بدهند، نمى توانستند. ولى على با تن تنها، با يك دست، آن در را از جا كند و به صورت معبر بر روى خندق گذاشت تا لشكر اسلام به آسانى بتوانند به قلعه قموص درآيند.
پس از مرحب برادرش حارث و بعد داود بن قابوس و بعد ربيع بن ابى اسحاق و بعد عنتره و بعد مرة بن مروان و بعد ياسه و بعد ضحيج اين هفت يهودى از ابطال و قهرمانان قلاع خيبر بودند كه يكى پس از ديگرى از دم شمشير على گذشتند و بدين ترتيب قلاع خيبر به تصرف مسلمانان درآمد و غايله يهود يك باره در خاك يثرب فرونشست.
ما از آن جايى كه در كتاب «معصوم دوم» در شخصيت نظامى اميرالمؤ منين على به خواست و مشيت پروردگار متعال به طور مبسوط بحث خواهيم كرد و مسلم است از ماجراى خيبر هم سخن به ميان خواهيم آورد، در اين جا ضرورتى نمى بينيم از روايات پيرامون مذهب تسنن راجع به پيكار خيبر و دلاورى بى نظير على بيش از اين سخن برانيم و قصايدى را كه شعراى عرب درباره قتل مرحب و كندن در قلعه خيبر، انشاد كرده اند ترجمه كنيم. اميدواريم در كتاب معصوم دوم خاطرنشان سازيم كه حكايت كشتن مرحب و تسخير قلعه هاى خيبر و كندن در از دژ قموص، روايت تنها پيرامون مذهب تشيع نيست. اين قولى است كه جملگى برآنند.
به دنبال فتح خيبر، اراضى فدك هم به رسول اكرم تسليم شد. اين اراضى مشتمل بر آبادى ها و باغ هايى بود كه در ملك يهوديان يثرب قرار داشت.
فتح خيبر براى يهوديان مدينه مجال استقامت و مقاومت نگذاشت. بنابراين با تجهيزات سپاهى كه در فدك برقرار بود، آن اراضى به طور «بلا شرط» تسليم شد.
يهوديان، فدك قراء و باغ هاى خود را به شخص پيغمبر تسليم كردند و رسول اكرم اين هديه را به تنها دخترش فاطمه زهرا بخشيد.
ماجراى فدك و تعدى ظالمانه اى كه ابوبكر و عمر نسبت به اين آبادى ها به كار برده اند در كتاب سومين معصوم انشاء الله نگاشته خواهد آمد و ما در اين جا به همين اندازه قناعت مى كنيم كه محصة بن مسعود از جانب رسول الله به فدك رفت و با زعماى اراضى فدك درباره قبول اسلام يا تاءديه جزيه و يا اقدام به جنگ صحبت كرد.
در ابتداى اين صحبت، يهوديان فدك، گردن كشانه جواب دادند؛ ولى به زودى پشيمان شدند و «نون بن يوشع» را با چند نفر از مردم سرشناس فدك به حضور پيامبر گرامى گسيل داشتند و بلا شرط تسليم شدند.
از حوادث سال هفتم هجرت، سفر رسول اكرم به مكه و ايفاى مناسك حج است... درست هفت سال مى گذشت كه پيغمبر اكرم مكه را ترك فرموده بود. در سال ششم هجرت، مشركان قريش نگذاشته بودند كه پيغمبر شهر مكه را با مقدم خويش افتخار بخشد.
ولى مطابق صلح نامه «حديبيه» بنابراين گذاشته شده بود كه رسول اكرم ايفاى مناسك حج را به سال آينده وابگذارد و روى اين قرار پيغمبر اكرم با گروهى از مسلمانان به مكه عزيمت فرمود.
براى مشركان قريش بسيار تماشايى و در عين حال هول انگيز بود كه محمد طرد شده را با جلال و جمال الهى دوباره به مكه ببينند.
اصحاب رسول الله بنا به قرار داد حديبيه اسلحه با خود برده بودند؛ اما سلاحشان از سلاح مسافر كه فقط شمشير باشد. تجاوز نكرده بود.
رسول اكرم با حشمت و شكوه آسمانى خود به مكه رفت. خانه كعبه را طواف كرد و شتران هدى را در صحراى منا قربانى ساخت و چون قرار صلح نامه بر اين نگاشته شده بود كه بيش از سه روز در مكه اقامت نكنند، پس از سه روز رسول اكرم شهر مكه را ترك فرمود و به سوى مدينه بازگشت.