فصل ختام
على مرتضى و فضل بن عباس و اسامة بن زيد، پيكر نازنين رسول اكرم را غسل و حنوط كردند و بعد بنا به وصيت او جنازه اش را آماده ساختند تا مردم گروه گروه بر وى نماز بخوانند.
خبر رحلت رسول اكرم كه با صداى شيون اهل بيت به گوش مردم مدينه رسيده بود، شهر مدينه را سخت به زلزله و اضطراب انداخت.
هيجان شگرفى در مردم به وجود آمد. عثمان بن عفان چنان به وحشت افتاد كه زبانش از كار درماند، تا چند ساعت نمى توانست حرف بزند.
عبدالله بن انيس ناگهانى تب كرد. عده زيادى به بيمارى هاى گوناگون دچار شدند.
عمر بن خطاب به يك بحران عصبى عظيم افتاد كه همچون ديوانگان فرياد كشيد:
دروغ مى گوييد. كفر مى گوييد. محمد نمرده. رسول الله مردنى نيست و بعد شمشيرش را از غلاف كشيد و بر در مسجد ايستاد:
آن كسى كه محمد را به مرگ نسبت بدهد با اين شمشير دو نيم خواهم كرد.
اين جنون موقت تا چند ساعت بر جان عمر چيره بود.
بالاخره ابوبكر از راه رسيد و گفت:
يا ابا حفص مگر در قرآن نخوانده اى كه پروردگار متعال به رسول خود مى گويد:(
إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ
)
(۷۵)
و مى گويد:(
وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ
)
(۷۶)
و مى گويد:(
وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا
)
(۷۷)
در اين آيات بينات همه جا از روزى خبر مى دهد كه اجل رسول اكرم فرا رسد و او هم مانند فرزندان ديگر آدم جهان را بدرود گويد. مع هذا حيرتى تو را فرا گرفته. چه عجب است اگر پيشواى گرامى ما چشم از زندگانى اين جهان بپوشد.
عمر مى گويد: حرف هاى ابوبكر همچون آبى كه به روى آتش افشانده شود، هيجان مرا فرونشانيد. در خود چنان عجز و ضعفى احساس كرده بودم كه نظيرش را هرگز در طول عمرم نديده بودم.
زانوهايم در زير تنه ام خم شد. عاجزانه بر زمين نشستم و به گريه افتادم.
على مرتضى در اين سه شبانه روز كه جنازه رسول اكرم را براى اداى نماز در مصلى گذاشته بودند، يك لحظه مصلى را ترك نفرمود تا در روز سوم كه با دست خود پيكر مقدس پيغمبر را به خاك سپرد و با دست خود قبر اطهر رسول الله را ترتيب داد.
اين جا بود كه مردى از راه رسيد و گفت: يا ابا الحسن! چه مى كنى؟ خبردارى كه امر خلافت بر ابوبكر قرار يافت؟ انصار دچار اختلاف شدند و مهاجران خيانت كردند. اعقاب مشركان مكه از بيم آن كه تو را بر منبر خلافت ببينند، تلاش كردند و سرانجام با ابوبكر بيعت كردند.
علىعليهالسلام
بر بيلى كه در دست داشت و با آن اطراف قبر مطهر پيغمبر را درست مى كرد تكيه كرد و اين آيت را تلاوت فرمود:
(
بسم الله الرحمن الرحيم الم *
أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ
*
وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُو
ا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ
)
(۷۸)
مردم گمان بردند كه تنها با كلمه «ايمان آورده ام» گليم خود را از طوفان حوادث به كنار كشيده اند؟ اين آزمايشى است كه در گذشتگان هم صورت گرفته و ضرورت است كه راستگويان از دروغ گويان شناخته شوند.
على مرتضى كه شنيدنى ها را از رسول اكرم شنيده بود و اين وقايع را قبل از وقوع مى شناخت، از اين خبر به حيرت دچار نشد. خونسردانه به كار خود پرداخت.
از سوى ديگر جمعى به در خانه فاطمه زهرا آمدند و به تنها دختر پيغمبر عرض تسليت دادند.
فاطمه كه هنوز خبر از دفن پيغمبر نداشت فرمود:
چگونه دل شما گواهى داد كه پيكر مطهر سيدالبشر را به خاك سپرديد؟ و سپس به سوى مزار پيغمبر رفت و مشتى خاك از آن تربت پاك برداشت و بر چشم اشكبار خود گذاشت و اين شعرها را انشاد كرد:
«آن كس كه شميم تربت احمد را استشام كند، سزاوار است تا زنده است از عطر مشك بى نياز باشد.»
«بر من چنان مصيبتى فرود آمده كه اگر بر روزهاى جهان فرود مى آمد، كس ديگر روز روشن به چشم خود نمى ديد.»
و اين شعرها را كه علىعليهالسلام
سروده بود فاطمه زهرا تكرار كرد:
«جان من در آه من محبوس است
و اى كاش جان من با آه من يك باره كالبدم را ترك مى كرد»
«پس از تو در زندگانى خيرى نمى بينم تا نگرانش باشم، غم من فقط اين است كه پس از تو زندگانى من به طول انجامد»
در رثاى رسول اكرم همه سخن گفتند و همه شعر سرودند ولى علىعليهالسلام
بيش از همه، پيشواى عالى مقام خود را مرثيه كرد. و ما براى تكميل اين كتاب به ترجمه چند قطعه از آن مرثيه ها مى پردازيم:
۱- «مردمى كه از صبر جز نامى نشنيده اند ما را به صبر سفارش مى كنند»
«اى كاش مى دانستند كه تلخى صبر از صبر تلخ بيشتر است»
«آنان كه به ما تسليت مى دهند سخنى چند مى گويند و مى گذرند»
«و خبر ندارند كه ما همچنان بر آتش سوزان نشسته ايم.»
۲- «هرگز از چشمان من اشك نمى غلتد.»
«مگر آن كه غم تو را براى بار ديگر به ياد مى آورم»
«تنها تويى كه به آسانى مى توانى»
«از چشمان من سيل سرشك سرازير سازى»
«تا مى توانم در كنار قبر تو زانو بر زمين گذارم»
«در كنار هيچ قبر هرگز به زانو نخواهم افتاد»
۳- «نور چشم من تو بودى و اين چشم من است»
«كه اكنون بر نور خاموش شده خود مى گريد»
«پس از تو هر كه مى خواهد بميرد باكى ندارم»
«زيرا تنها به خاطر تو نگران بودم و براى تو تشويش داشتم.»
ولى اين قطعه را فاطمه سرده است:
«در آن لحظه كه شوق ديدار تو در جان من شدت گيرد.»
«به سوى قبر تو مى شتابم. بر تو مى گريم و تو را بى آن كه جوابم بدهى مى خوانم»
«اى جان نازنين كه در اين باديه خوش خفته اى، تنها تو...»
«صنعت گريه را به من آموخته اى و غم تو غم هاى دنيا را از خاطرم برده است.»
«اگرچه پرده خاك، تو را از پيش چشمم محو كرده است.»
«ولى محال است كه ياد تو از لوح ضميرم محو شود.»
شمايل رسول اكرم
در آن روزگار يعنى در چهارده قرن پيش هنوز صنعت نقاشى رشد و رونقى نداشت كه امروز از رسول اكرم صورتى در دست داشته باشيم.
و آن تابلو هم كه «راهب بحيرا» از شمايل محمدصلىاللهعليهوآله
ترسيم كرده بود به موزه واتيكان رفت؛ ولى تاريخ براى ما تعريف مى كند كه خاتم انبياء مرد زيبايى بود.
قامتى نه بلند و نه كوتاه بلكه معتدل و موزون داشت.
گونه هايش سبزه مايل به سرخى بود. پيشانيش روشن و بلند و گيسوان سياهش تا بناگوش مباركش فروريخته بود. و احيانا به شانه هاى مقدسش پايين مى آمد. موهايش زبر و مجعد بود.
ابروهاى باريك و پيوسته داشت و در ميان دو ابرويش يك رشته رگ كه به «رگ هاشمى» معروف بود به طور عمودى كشيده شده بود كه هر وقت خشمش مى گرفت آن رگ سطبر مى شد.
چشمان خدابينش كشيده و سياه بود و رنگ چشمانش بسيار سالم و قشنگ بود. سفيديش در منتهاى سفيدى و سياهيش بى نهايت سياه بود.
بينى نازنينش اندكى برآمدگى داشت؛ اما اين برآمدگى قيافه جذابش را از وزن و اعتدال نمى انداخت.
دهانش خوش تركيب و دندان هايش سفيد و منظم و پيكر نازنينش همچون مرمر سفيد بود.
سينه اش پهن و گشاده و شكمش با سينه اش يكسان بود؛ يعنى برآمدگى نداشت. روى هم رفته بسيار خوش تيپ و خوش تركيب بود.
اما بايد دانست كه عظمت و حشمت اين مرد بسته به موى و روى و قامت و رفتارش نبود.
عظمت او به روحش، به اخلاقش، به تعليمات عاليه اش، به قرآن مجيدش، به جهاد و اجتهاد بى مانندش بستگى داشت.
او بالاتر از اين زيبايى ها و زيبندگى ها، محمد بن عبدالله رسول الله بود كه در تيره ترين و تباه ترين ادوار حياتى بشر، در ريگزارهاى حجاز در ميان ميليون ها مردم بت پرست و جاهل يك تنه قيام و اقدام كرد و پس از سال ها مشقت و مرارت بالاخره توانست كه قرآن كريم را همچون خورشيد درخشان بر آسمان حيات بشر به نورافشانى برقرار سازد و امروز چهار صد ميليون (يك ميليارد و سيصد ميليون) نفر انسان را در عصر علوم و ماديات در مكتب اعلاى خويش تحت تربيت و عنايت خود قرار دهد.
اين است زيبايى، اين است زيبندگى، اين است آن اعجاز كه نشان برترى و چيرگى پيامبران است.
اخلاق رسول اكرم
اوقات گرانمايه اش در بيست و چهار ساعت به سه بخش تقسيم مى شد.
بخش اول را به عبادت مى گذرانيد و بخش دوم را به اصلاح امورات صرف مى فرمود و بخش سوم بخشى بود كه بايد با خانواده اش مى گذشت.
در قرآن مجيد از اخلاقش به(
وَإِنَّكَ لَعَلىٰ خُلُقٍ عَظيمٍ
)
(۷۹) تعبير شد.
خلق عظيم، اخلاق عالى... عايشه مى گويد كه رسول اكرم در خانه خود همچون خدمت كارى به خانواده اش كمك مى كرد. و شخصا به جارو كردن و دوشيدن گوسفندان و وصله كردن جامه خود اقدام مى فرمود.
خودخواه و متكبر نبود و هرگز خانواده خود را «خواه همسرش و خواه خدمت كارش» در برابر اشتباه بازخواست نمى كرد.
از هر خطايى كه مربوط به امور خانه دارى بود در مى گذشت.
وقتى جمعى در خدمتش حضور داشتند. ديگر بر فرش اتاق كه بوريايى بيش نبود، جايى براى نشستن نبود. جرير بن عبدالله بجلى از راه رسيد و خواست بيرون در بنشيند. البته بيرون در فرش نداشت. رسول اكرم رداى خود را از دوش گرفت و به هم پيچيد و به سمت جرير انداخت كه روى زمين پهن كند و بر روى آن بنشيند. اما جرير اين كار را نكرد. فقط آن رداى مقدس را بوسيد و بر سر گذاشت.
بسيار خوب بود، بلند همت بود، هوشيار و زيرك بود.
در معاشرت، بى نهايت لطف و جاذبه داشت. فقرا را بهترين دوست خود مى شمرد. هميشه در كنار لب هايش نشانى از لبخند برقرار بود؛ اما در عين حال اندوهى مستمر همچون هاله ماه به دور چهره همايونش مى چرخيد.
هرگز آزارش به كسى نمى رسيد، هرگز با كسى درشتى نمى كرد. وفاكار و رازدار و امين بود. بى نهايت بردبار بود. در روزهاى سال غالبا روزه مى گرفت و شب همه شب تا سپيده دم به نماز ايستاده بود و يك لحظه از ياد خدا غفلت نداشت.
لباسش از هرچه پيش مى آمد، از پشم و كتان تشكيل مى شد. البته از پارچه هاى ابريشمى و جامه هاى زر دوز احتراز مى فرمود و هر جامه نوى كه به تن مى كرد كهنه را به درويشان مى داد و اگر كسى هم آن پيراهن نو و تازه پوشيده را مى خواست، بى درنگ از تن در مى آورد و به خواهنده مى بخشيد. در رنگ لباس، رنگ سفيد را بر رنگ هاى ديگر ترجيح مى داد.
كمتر مهلت مى داد كه كسى در اداى سلام بر وى تقدم جويد. تا مى رسيد سلام مى كرد و دست مباركش را به عنوان مصافحه پيش مى برد.
در هيچ محفل زانوى خود را از زانوى هم نشين خود پيش تر نمى برد. نمى نشست كه جاى ديگران را تنگ و هم نشينان خود را ناراحت كند.
هر كس به او مى رسيد يعنى به خانه اش مى رفت، خواه درويش و خواه توانگر، گرامى بود و جايش را در كنار خودش باز مى كرد. در محاوره هرگز نام كس را به اهانت و تحقير ادا نمى فرمود و هرگز ميان حرف كسى نمى دويد.
اگر به نماز ايستاده بود و حاجت مندى انتظار مى كشيد، نمازش را سبك به پايان مى رسانيد تا سخن حاجت مند را بشنود.
چنان مهربان و چنان فروتن و چنان ماءنوس بود كه بارها كنيزان و غلامان دست به دست مباركش مى دادند و شانه به شانه اش راه مى رفتند و غم هاى زندگى را برايش تعريف مى كردند و از زبان مباركش دلجويى مى شدند.
در هيچ انجمن براى خود قدر و ذيل و بالا و پايين مقرر نمى داشت. به هر جا كه بود مى نشست و آن گونه كه اميرالمؤ منين علىعليهالسلام
رسول اطيب و اطهر را توصيف مى كند، مى فرمايد:
او چنان در ميان قوم به سادگى و آزادگى مى نشست كه اگر ناشناسى از راه مى رسيد، نمى توانست او را به اعتبار جاى نشستن و طرز نشستن بشناسد، ناچار بود بپرسد: ايكم محمد؟
«عليك افضل الصلوات و السلام يا رسول الله يا محمد بن عبدالله!
»
همسران رسول اكرم
۱- خديجه بنت خويلد
نخستين و شريف ترين و گرامى ترين همسرانش خديجه است كه در اين كتاب از موقعيت خانوادگى و فضايل شخصى اش ياد كرده ايم و ديگر به تكرار نمى پردازيم.
اين خديجه از رسول اكرم به روايت علماى عامه دو پسر و چهار دختر به دنيا آورد. پسرانش اول قاسم و دوم عبدالله بودند و دخترانش نخست زينب بود كه رسول اللهصلىاللهعليهوآله
وى را به ابوالعاص بن ربيع داد و اين ابوالعاص خواهرزاده خديجه و پسرخاله زينب بود.
دومين دختر پيغمبر رقيه بود كه با پسرعمويش عتبة بن ابى لهب ازدواج كرد، ولى از عتبه كه همچون پدرش جوانى فرومايه و پست بود، طلاق گرفت و به عقد عثمان بن عفان درآمد و در سال دوم هجرت بدرود جهان گفت.
دختر سوم پيغمبر آمنه بود كه ابتدا به عقد «عتيبة بن ابى لهب» برادر عتبة بن ابى لهب درآمد اما پيش از زفاف طلاق گرفت و پس از رحلت رقيه با عثمان بن عفان ازدواج كرد و در سال نهم هجرت از دنيا رفت.
و اما دختر چهارم فاطمه زهرا است كه شرح زندگانى غرق در مفاخر و مكارمش در كتاب «سومين معصوم» به تفصيل نوشته خواهد شد.
اين دو پسر و چهار دختر را خداوند متعال از خديجه به رسول اكرم عنايت كرد و جز خديجه و ماريه مصرى هيچ يك از همسران پيغمبر بچه دار نشدند.
۲- سوده بنت زمعه
سوده دختر زمعه از طايفه قريش بود. او همسر پسرعمويش سكران بن عمرو بود. با شوهرش به دين اسلام درآمد و پس از مرگ شوهرش چند سال تنها نشست تا وقتى كه خديجه بدرود حيات گفت، او با رسول خدا ازدواج كرد.
۳- عايشه بنت ابى بكر
عايشه دختر عتيق بن عثمان (ابوبكر بن ابى قحافه) او هم قرشى و از طايفه «تيم» است. هفت ساله بود كه در مكه به عقد پيغمبر درآمد و پس از هجرت به مدينه با رسول اكرم زفاف كرد. وى از زنان داهيه تاريخ به شمار مى رود. زنى بود بسيار باهوش، بسيار قوى دل و بسيار جاه طلب. در خلافت پدر موقعيتى به سزا داشت. هنوز پيغمبر زنده بود كه اين زن به خاطر پدرش فعاليت مى كرد.
موجبات قتل عثمان بن عفان با دست همين عايشه به وجود آمد و با دست همين عايشه پيراهن خون آلود عثمان بر سر نيزه رفت و بلواى بصره بر پا شد.
عايشه در مذهب متشيعه، زنى نابكار و مطرود است؛ اما علماى عامه يك چهارم احكام شرعيه خود را از احاديث و روايات عايشه تدوين و تنظيم كرده اند.
عايشه در شب سه شنبه هفدهم ماه رمضان سال پنجاه و هشتم هجرت در سن شصت و سه سالگى ديده از جهان فروبست.
ما شرح زندگى و فعاليت هاى سياسى اين زن را در كتاب دومين معصوم كه شرح حال اميرالمؤ منينعليهالسلام
است به تفصيل خواهيم نگاشت.
وى از رسول اكرم فرزندى نداشت و به همين جهت خواهرزادگان خود يعنى فرزندان زبير را فرزند خود مى شمرد.
ابوهريره بر جنازه اش نماز خواند و با دست خواهرزاده هاى خود در قبرستان بقيع به خاك رفت.
۴- حفصه بنت عمر بن خطاب
اين حفصه در ابتداى زندگى با خنيس بن حذافه ازدواج كرد. زن و شوهر با هم مسلمان شده بودند و با هم به مدينه هجرت كردند. «خنيس» پس از واقعه احد بدرود زندگى گفت. عمر به خاطر دختر بيوه اش نگران بود. يك بار او را به ابوبكر و يك بار به عثمان عرضه داشت. اين دو نفر از ازدواج با حفصه خوددارى كردند. سرانجام به شرف همسرى با رسول اكرم افتخار يافت.
رسول اللهصلىاللهعليهوآله
يك بار اين حفصه را طلاق داد. اما دوباره به الحاح و التماس عمر رجوع فرمود.
حفصه عايشه بسيار نزديك و همراز بود؛ اما در عين حال سعى مى كرد پدر خود را بر پدر عايشه رجحان دهد. منتها اين زن بسيار كوچك تر و ضعيف تر از آن بود كه بتواند با عايشه كوس برابرى بكوبد.
حفصه هم از روات حديث است. علماى عامه از حفصه نيز احاديث و اخبار روايت مى كنند، در سال چهل و پنجم هجرت در سن شصت سالگى به روزگار حكومت معاوية بن ابى سفيان در مدينه بدرود حيات گفت.
۵- زينب بنت خزيمه
اين زينب دختر خزيمة بن حارث از قبيله بنى عامر است. او نخست همسر طفيل بن حارث بن مطلب بود. از او طلاق گرفت و به عقد برادر شوهر خود عبيدة بن حارث درآمد عبيده هم در جهاد بدر به درجه شهادت رسيد. پس از عبيده به خانه عبدالله بن محش رفت.
او هم در احد شهيد شد. پس از سه شوهر اين بانو با رسول اكرم ازدواج كرد. اما بيش از سه ماه در حرم رسول اكرم بسر نبرد.
در انتهاى سال سوم هجرت با پيغمبر عروسى كرد و در ابتداى سال چهارم هجرت از دنيا رفت.
مردم وى را ام المساكين مى ناميدند. زيرا اين زن بى نهايت به تهى دستان و فقرا محبت مى كرد.
۶- هند بنت حذيفه
اسمش هند بود ولى مردم وى را به نام ام سلمه مى شناختند زيرا از شوهر اولش عبدالله، چهار فرزند به نام زينب و سلمه و عمرو و دره داشت و كنيه ام سلمه را به اين مناسبت يافته بود.
ام سلمه دختر عمه پيغمبر بود. مادرش عاتكه دختر عبدالمطلب است با شوهرش در اوايل بعثت رسول اكرم مسلمان شد و اين زن و شوهر با مسلمانان مهاجر، هجرتى به حبشه هم كردند.
ابو سلمه هم با پيغمبر خويشاوند بود. اين مرد از شهداى احد است كه با زخم آن جنگ پس از آن جنگ درگذشت. و ام سلمه را تنها گذاشت.
ام سلمه در سال چهارم هجرت با رسول اكرم ازدواج كرد. زنى درستكار و شريف بود. پس از خديجه در ميان همسران پيغمبر اين زن بى نظير بود. براى فاطمه زهرا همچون مادرى مهربان دلسوزى مى كرد. فرزندان پيغمبر تنها به ام سلمه «جده» مى گفتند و تنها او را جانشين خديجه مى شمردند.
ام سلمه هم از روات حديث است. علماى عامه از وى احاديث بسيار روايت مى كنند.
ام سلمه به سال شصت و يكم هجرت چند ماه پس از واقعه هايله عاشورا در سن هشتاد و چهار سالگى چشم از جهان فروبست. ابو هريره بر جنازه اش نماز خواند و بعد در قبرستان بقيع به خاكش سپردند.
۷- زينب بنت جحش
اين زن هم دختر اميمه بنت عبدالمطلب يعنى دختر عمه پيغمبر بود ولى خود نسبت به قبيله بنى اسد مى رساند.
زينب بنت جحش همسر زيد بن حارثه پسرخوانده رسول الله بود و چون نتوانست با زيد سازگار بماند از وى طلاق گرفت و به افتخار همسرى با رسول اكرم سرافراز شد.
اين زينب زنى پارسا و بخشنده و كريم بود. تا آن جا كه پيغمبر فرمود آن زن كه دستش از زنان ديگر من درازتر است، پس از مرگ من زودتر به من ملحق خواهد شد.
زنان پيغمبر معنى اين سخن را نتوانستند دريابند، گمان مى كردند كه درازى دست جز معنى لفظى خود كنايه اى ندارد. وقتى كه زينب به سال بيست و يكم هجرت وفات يافت، تازه دريافتند كه معنى درازى دست، كرامت و بخشندگى دست است.
امتياز بزرگ زينب بنت جحش اين بود كه از دسترنج خود به مسكينان و درويشان كمك مى داد. زنى خوشگل و باهنر بود. هنرش بافندگى بود. كفن خود را هم شخصا بافته بود.
عايشه وى را به خوشگلى مى ستود. وقتى از دنيا رفت بر فقدانش افسوس خورد.
اين سخن از عايشه است:
«ذهبت حميدة مفيدة مفزع اليتامى و الارامل
.»
عايشه وى را پناه يتيمان و بيوه زنان ناميد.
زينب بنت جحش در خلافت عمر از دنيا رفت.
و عمر شخصا بر جنازه اش نماز خواند. زينب به هنگام مرگ پنجاه و سه ساله بود.
۸- جويريه بنت حارث
هشتمين همسر رسول اكرم و از قبيله خزاعه است. زنى عابده بود. او هم بيوه بود. و همسر پسر عموى خود مسافع بن صفوان بود.
پس از شهادت مسافع با رسول اكرم ازدواج كرد.
وى در سن شصت و پنج سالگى به تاريخ پنجاه و شش هجرى در مدينه وفات يافت. مروان بن حكم حكومت وقت بر وى نماز خواند.
۹- رمله بنت صخر
كنيه رمله ام حبيبه است. پدرش صخر بن حرب يعنى ابوسفيان است.
اين زن در ابتداى اسلام با شوهرش عبيدالله بن جحش به دين اسلام گرويد و چون دخترى به نام حبيبه داشت كنيت ام حبيبه گرفت. عبيدالله با ام حبيبه با مهاجرين اسلام از مكه به حبشه رفته بود و در حبشه شوهرش دست از اسلام كشيد و به دين مسيح درآمد؛ اما ام حبيبه همچنان با اسلام وفادار ماند و از شوهرش دورى گزيد و به عقد رسول اكرم درآمد.
ام حبيبه با اين كه دختر مرد بت پرستى همچون ابوسفيان بود، زنى پارسا و بزرگ منش و در دين خود پايدار و استوار بود.
در سال نهم هجرت كه ابوسفيان به خاطر تجديد معاهده به مدينه آمده بود، ترجيح داد كه در خانه دخترش اقامت گزيند. يك سر به سراى ام حبيبه رفت.
وقتى كه خواست بنشيند، ام حبيبه فرش را از زير پاى پدرش كشيد و گفت بر اين فرش خاتم انبياء مى نشيند و من اجازه ندهم كه يك بت پرست هر چند هم پدرم باشد بر مسند رسول الله پا بگذارد.
و در روزگارى كه معاويه، زياد بن عبيد را برادر خود ناميد و به قول معروف اين مرد را در خانواده خود «استلحاق» كرد و فرمان حكومت عراق را به نامش نوشت؛ زياد به عزم مراسم حج سفرى به حجاز كرد. خواست در مدينه از ام حبيبه ديدار كند. زيرا به نام استلحاق خود را برادر ام حبيبه مى دانست؛ ولى ام حبيبه از پذيرايى زياد سرباز زد و گفت: اين استلحاق مشروع نيست و من زياد را هر چند فرزند نامشروع پدرم باشد، برادر خود نمى شمارم.
ام حبيبه تا سال چهل و چهارم هجرت زنده بود.
با اين كه برادرش معاويه در شام بر امپراطورى اسلام سلطنت مى كرد، اين بانوى مقدس روا نمى ديد به دمشق سفر كند و با برادر مقتدرى همچون معاويه به سر ببرد. در همان خانه كه روزگارى با رسول اكرم زندگى مى كرد، اقامت گزيد و با تقوى و عفاف عمر شريفش را به سر آورد.
هنگامى كه ديده از جهان فروبست، عايشه و ام سلمه بر بالينش نشسته بودند.
ام حبيبه گفت: من از شما خواهش دارم كه مرا ببخشيد زيرا ميان زنانى كه شوهر مشترك دارند، طبعا سخنانى ناسزا گفته مى شود.
ام سلمه و عايشه گفتند: خداوند ما و تو را بيامرزد از گذشته ها گذشتيم.
ام حبيبه با خرسندى گفت:
- مرا خشنود كرديد. خدا شما را خشنود كند.
و بعد ديده از جهان فروبست. مروان بن حكم والى مدينه بر جنازه اش نماز خواند.
۱۰- صفيه بنت حى
حى بن اخطب از بزرگان بنى اسرائيل بود.
نسب به هارون برادر موسى بن عمرانعليهالسلام
مى رسانيد و از طايفه بنى نضير بود.
شوهرش كنانة بن ربيع در جنگ خيبر به قتل رسيد و صفيه به دست نيروى اسلام اسير شد و بعد دين اسلام گرفت و با رسول اكرم ازدواج كرد.
اين صفيه زن زيبايى بود. تا آن جا كه عايشه را به رشك مى آورد. عايشه ترجيح مى داد كه وى را «يهوديه» بنامند؛ ولى رسول اكرم به وى فرمود صفيه زنى از زنان اسلام است و عنوان يهوديه براى وى سزاوار نيست.
جز ام سلمه و ام حبيبه، زن هاى ديگر پيغمبر با صفيه عداوت مى ورزيدند و آزارش مى دادند.
تا آن جا كه به گريه اش مى انداختند، صفيه اين زخم زبان ها را بيشتر از عايشه و حفصه مى گرفت.
قامت صفيه كمى كوتاه بود و عايشه هميشه اين كوتاهى صفيه را به رخ پيغمبر مى كشيد.
صفيه در سال سى و ششم هجرت جهان را بدرود گفت.
۱۱- ميمونه بنت حارث
وى از قبيله بنى هلال بود. مادرش هند نام داشت. چند بار شوهر كرده بود و از اين شوهرها چهار دختر داشت كه خوشبخت ترين دختران عرب به شمار مى آمدند.
درباره هند مادر ميمونه گفته اند:
«هى اكرم عجوز جمعت على الارض اصهارا
؛ هيچ پيرزنى اين طور نتوانسته بود براى خود داماد فراهم كند.»
دختر اولش ميمونه بود كه پس از دو شوهر همسر رسول خدا شد و دختر دومش ام فضل بود كه با عباس بن عبدالمطلب ازدواج كرد و فرزندان عباس و خلفاى بنى عباس از نسل ام فضل به وجود آمده اند. دختر سومش اسماء بود كه ابتدا همسر جعفر بن ابى طالب شد و عبدالله بن جعفر را به دنيا آورد و بعد همسر ابوبكر شد و در خانه اش پسرى مانند محمد بن ابى بكر زاييد و بعد همسر على مرتضى شد و از علىعليهالسلام
صاحب پسرى به نام يحيى شد.
دختر چهارم اين زن، زينب بود كه همسر حمزة بن عبدالمطلب عموى رشيد پيغمبر شد.
بارى ميمونه در سال هفتم هجرت در «ارض سرف» با رسول اكرم ازدواج كرد و به سال شصت و يكم هجرت، باز هم هنگامى كه از مكه به مدينه باز مى گشت در ارض سرف بدرود حيات گفت و مزارش را در همان جا كه جاى عروسيش بود به نام «قبه زفاف» بنيان كردند. خواهرزاده اش عبدالله بن عباس بر جنازه اش نماز خواند.
۱۲- ماريه بنت شمعون
به ماريه قبطيه معروف است زيرا مقوقس اين دختر مسيحى را به عنوان كنيز از مصر به درگاه رسول اكرم فرستاده بودند. ماريه مسيحى بود؛ ولى مسلمان شد و در رديف همسران پيغمبر قرار گرفت.
ماريه تنها زنى بود كه پس از خديجه در خانه رسول اكرم فرزند به جهان آورد. فرزندش پسرى به نام ابراهيم بود كه در هفده ماهگى درگذشت و ماريه، خود در سال هيجدهم هجرى دنيا را ترك گفت. وى را در قبرستان بقيع به خاك سپردند.
اگر چه ماريه قبطيه را در اعداد كنيزان رسول اكرم مى شمارند و عنوان ام المؤ منين به وى نمى دهند؛ اما نگارنده به نام اين كه اين زن در خانه رسول الله صاحب فرزند شد و فرزندش را اميرالمؤ منين و فاطمه زهرا بسيار دوست مى داشتند، تبركا نامش را در رديف زنان پيغمبر نگاشته و بدين ترتيب تاريخ همسران رسول اكرم را تكميل كرده است.
كسانى كه در مسجد رسول كرم اذان مى گفتند
رسول اكرم پنج مؤ ذن داشت:
اول بلال بن رباح كه معروف به بلال حبشى است.
مى گويند وقتى حبشه به حضور پيغمبر شرفياب شد به زبان حبشى اين شعر را سرود:
اره، بره، كنكره كرا، كرى، مندره پيغمبر به حسان بن ثابت دستور فرمود اين شعر را ترجمه كند.
حسان گفت: يا رسول الله بلال چنين مى گويد:
«و اذالمكارم فى آفاقنا ذكرت فانما بك فينا يضرب المثل
» وقتى در كشور ما از مكارم و نيكويى سخن به ميان مى آيد به نام تو مثل مى زنند و تو را نمونه مكارم و فضايل مى شمارند.
اين بلال پس از رحلت رسول از مدينه به شام هجرت كرد و در زمان خلافت عمر در شام بدرود حيات گفت.
دومين مؤ ذن مسجد اعظم مدينه، عمرو بن ام مكتوم بود كه نابينا بود؛ ولى مع هذا اوقات را به خوبى مى شناخت.
سومين مؤ ذن او ابومخدوره «اوس بن مغير» بود. مؤ ذن چهارم پيغمبر سعد بن عبدالرحمن و مؤ ذن پنجمين عبدالله بن زيد انصارى بود.
كارگزاران رسول اكرم در شهرها
۱- عبدالرحمن، فرماندار بنى كلب.
۲- عدى بن حاتم طايى، فرماندار قبيله بنى طى.
۳- عيننة بن حصن فزارى، فرماندار قبيله فزاره.
۴- اباس بن قبس اسدى، فرماندار بنى اسد.
۵- وليد بن عقبه، فرماندار بنى المصطلق.
۶- حارث بن عوف، فرماندار بنى مره.
۷- مسعود بن رجيل، فرماندار بنى اشجع.
۸- اعجم بن سفيان، فرماندار بنى عذره.
۹- لبيد بن حارث، فرماندار بنى دارم.
۱۰- عباس بن مرداس، فرماندار بنى سليم.
۱۱- عامر بن مالك، فرماندار بنى عامر.
۱۲- عوف بن مالك، ۱۳- سعد بن مالك، ۱۴- ضحاك بن سفيان، فرمانداران بنى كلاب.
اين چهارده تن بر قبايل حكومت مى كردند و اما امرايى كه از جانب رسول اكرم والى شهرستان ها بودند از اين قرارند:
۱- باذان كه از جانب خسرو پرويز والى يمن بود پس از فتح يمن مسلمان شد و همچنان از جانب رسول اكرم به امارت يمن ابقا گرديد. اين باذان ايرانى بود. و نخستين ايرانى بود كه در بلاد اسلام به حكومت رسيد.
۲- خالد بن سعيد والى صنعا.
۳- زياد بن لبيد والى حضرموت.
۴- ابوموسى اشعرى والى عدن.
۵- صخر بن حرب والى نجران.
۶- يزيد والى تيما.
۷- عتاب بن اسيد والى مكه.
۸- عمرو بن عاص والى عمان.
و چون اميرالمؤ منين على كه همواره علم دار و فرمانده نيروى اسلام بود و بالاتر از اين سمت خليفه بر حق و بلافصل رسول اكرم بود، بزرگ تر از آن بود كه نام مباركش در رديف امرا و فرمانداران صدر اسلام ياد شود.
او برادر و وصى و خليفه و يار و محرم و همدم رسول اكرم بود.
او دومين معصوم است و نخستين امام مسلمانان است كه به دنبال اين كتاب انشاء الله كتاب زندگانى او آغاز خواهد شد.
الحمد لله و صلى الله على رسول الله و آله
پايان.