قيام جاودانه

قيام جاودانه0%

قيام جاودانه نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام
صفحات: 11

قيام جاودانه

نویسنده: محمد رضا حكيمى
گروه:

صفحات: 11
مشاهدات: 1351
دانلود: 30

توضیحات:

قيام جاودانه
  • سرآغاز

  • عاشورا و جهان اسلام

  • عاشورا و انسان نو

  • عاشورا و عدالت

  • عاشورا، انقلابها و حكومتها

  • حكومت مسانخ

  • اسلام و مردم (دين مردمى)

  • طاغوت زدايى ، تنها راه رهايى

  • عدالت ، محو سيماى فقر

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 11 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1351 / دانلود: 30
اندازه اندازه اندازه
قيام جاودانه

قيام جاودانه

نویسنده:
فارسی
سرآغاز


قيام جاودانه

نويسنده : محمد رضا حكيمى


بسم الله الرحمن الرحيم
السلام على المهدى ...
الذى يملا الارض قسطاو عدلا...
درود بر مهدى
زنده كننده قرآن
و نجات دهنده انسان .

سرآغاز

يكى از نشانه هاى بسيار سترگ رسالتهاى بزرگ ، جداسازى «حق» از «باطل» است ، در همه نمودهاى حق و همه نمودهاى باطل . هنگامى كه بنابر زمينه هاو علتهايى حق پوشيده گشت ، و امورى به نام «حق» خود را عرضه داشت ، و كسانى با بهره جويى از اين نام پيش افتادند، همواره نيروى حق كنار مى رود و جولان باطل مى گسترد. و اگر حق از پايگاه عظيم و خورشيدى خويش فرو افكنده شد، و باطل مياندار گشت ، براى زندگى و انسان چه ارزشى بر جاى خواهد ماند؟
اينجاست كه رسالت داران بزرگ ، و خورشيد سازان قرون و اعصار آرام نمى گيرند، و براى زدودن سياهيهاى باطل به پا مى خيزند، تا فروغ دامن گستر حق دوباره جان گيرد و بر پهنه هاى زيست انسانى بتابد، و خردها روشن سازد، و جان ها را زنده كند، و حياط حيوانى و منحط را به حيات انسانى و متعالى بدل سازد.
از آغاز سلطنت اموى در دمشق ، همه گونه زمينه سازى فراهم آمد - بجز آنچه امويان از آن پيش كرده بودند كه در تاريخ معروف است - تا حق از پايگاه عظيم خود رو افتد، و فروغ آن نابود گردد، و باطل ميان دار و حاكم باشد، جاهليت باز گردد و «حزب اموى» پيروز شود. به خلافت رسيدن يزيد (با كوشش هاى مزورانه ، و تهديدها و تطميعهاى دربار اموى دمشق ، و به شهادت رساندن بزرگان اسلام ، و چه بسا دخالت مرموز ايادى دربار بيزانس ، دشمنان قسم خورده اسلام و قرآن» ، بزرگترين دليل وقوع اين فاجعه بزرگ بود، يعنى فرو افكندن حق و نشاندن باطل به جاى آن ، محو اسلام قرآنى و باز گرداندن جاهليت سفيانى ...
در تاريخ بشر هيچگاه فاجعه اى به اين عظمت رخ نداده بود، كه كسى مانند يزيد پسر معاويه ، در جاى كسى مانند پيامبر آخرالزمان و آورنده قرآن ، حضرت محمد بن عبدالله (ص) بنشيند، و به نام خليفه و جانشين پيامبر خدا و نماينده «نظام قرآنى» و مجرى احكام قرآن بر مردم حكم راند، و سرنوشت اسلام و مسلمانان را تعيين كند؛ موجودى پست و بى مقدار، در جاى بزرگترين انسان كامل سده ها و اعصار، اسيرى در دست شيطان ، در جاى تلاوتگر آيات قرآن ، و فرياد گر توحيد عدل و احسان ،نقطه سياهى سراسر پستى و تباهى ، در جاى خوشيد فروغ گستر آفاق تعالى و آگاهى ، خميره اى از ضلال جاهليت ، در جاى اشعه زلال هدايت ... و روشن است كه پيامد اين سقوط بزرگ چيست : از ميان رفتن همه آثار تربيت قرآنى و شيوع يافتن همه اوضاع منحط جاهلى .
و در چنان هنگامه اى - هنگامه زوال ارزشها و افول آثار جهادها و شهادت ها - چه جاى زندگى و سكوت بود، در آن تباهستان تباهيزار حاكميت يزيدى ، و فجور و انحطاط و نيرنگ اشرافيت مشرك جاهلى ... كه لعبت هاشم بالملك ... را در گوشها مى خواندند...؟!و آيا آن چه كس بود كه مى بايست پرچم خورشيد را بر افرازد، و قله هاى كهكشانى قرآنى را پرتو افشان سازد، آيا حسين (ع) زنده باشد و اسلام مرده ؟ آيا پسر على و فاطمه (ع) جان داشته باشد و قرآن به صورت جسمى بى جان در آمده ؟ اين چگونه ممكن است ؟ عالم مصرى ، شيخ محمد محمد مدنى درست مى گويد كه فريادى از درون هماره حسين (ع) مخاطب قرار مى داد كه «اى فرزند پيامبر، تو مرد ميدان اين مبارزه اى !»
و آن امام شهيدان خود چنين مى گفت :
انى لا ارى الموت الا سعاده ، و لا الحياه مع الظالمين الا برما. (١)
- من اكنون خوشبختى را در مرگ مى بينم ، و از زندگى با اين ستمگران به تنگ آمده ام
و مى گفت :
اللهم انك تعلم انه لم يكن ما كان منا، تنافسا فى سلطان و لا التماسا من فضول الحطام ، ولكن لنرى المعالم من دينك ، و نظهر الا صلاح فى بلادك ، و يامن المضلومون من عبادك و... (٢)
- خداوندا! تو خود مى دانى كه قيام ما براى آن نيست كه به حكومتى برسيم يا چيزى از مال و متاع دنيا به چنگ آوريم ،بلكه مى خواهيم راه روشن دين تو را به همگان نشان دهيم ، و شهرها و آباديها را از چنگ فساد رها سازيم ، تا مظلومان ستمكش نجات يابند و...
پس رسالت جداسازى حق از باطل و عدل از ظلم به منظور پايدارى حق و عدل و نابودى باطل و ظلم - همواره - رسالتى عظيم است ، و عاشوراى عظيم تجلى تام اداى اين رسالت است . به هر اندازه فاجعه قرار گرفتن يزيد در جاى حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) بزرگ است ، و ظلمات آفرين ، و جاهليت زنده كن ، به همان اندازه حركت بيدارى آفرين عاشورا بزرگ است ... عاشورا دست بلندى است كه از افق شهادت كربلا بر آمد، و تا قله خورشيد فرا رفت ، و تا هماره تاريخ بر فراز ماند، و سياهيهاى جاهليت از نو جان يافته را - در همه ابعاد الحاد و ظلم و فجور ظلالت و بيخبرى - از چهره خورشيد اسلام و قرآن فرو شست . عاشورا فريادى است كه براى هميشه خواب غفلت را از سرهاى شور گستران آباديها و افقها بيرون كرد. عاشورا براى هميشه حق را از باطل جدا ساخت ، تا ديگر يزيديان عصرها نتوانند ، با پوشش اسلام ، جاهليت را زنده سازند، چه جاهليت كهن و چه جاهليت نو.
و سرانجام ، خورشيد حق از مشرق تابناك عاشورا، طلوعى جاودان كرد. و اين حق كه مى گوييم - چنانكه اشاره كرديم- شامل همه نمودها و مظاهر حق است ، پس عدل را نيز به خوبى در بر مى گيرد، كه عدل حق است و ظلم باطل . شهيدان راه حق و عدل - تا هميشه و در همه جا - سرودخوانان عصر عاشورايند، كه در افقهاى زلال خويش ، محو تجليات آن خورشيد كه در عصر عاشورا بر سر نيزه طلوع كرد (و همواره در اين طلوع باقى است)، بانگ در بانگ ، براى جاودانگى حق و عدل سرود مى خوانند... و فرشتگان ، بال در بال ، به سرود آنان گوش مى دهند، و شهيدان فردا - هر فردا - را مى پرورند... و عاشورا، به نام يك «مكتب جاويدان» ، و يك «دانشگاه عالى» ، پيوسته شاگرد و دانشجو مى پذيرد، و معلم و استاد تربيت مى كند... تا بشريت - همه بشريت - به بلوغ والاى انسانى صعود دهد...
و عاشورا كه با هيچ حاكميتى بيعت نكرد، مى رود تا با مهدى (ع) بيعت كند، و در نماز فلسطين تكبير گويد: الله اكبر...

عاشورا و جهان اسلام

١- حركت انقلابى عاشورا

ما مسلمانان براى ساختن جامعه خويش و محتوا بخشيدن به حركت هاى خود سرمشقهايى بسيار داريم . «قرآن كريم» كه داستان انقلاب هاى انبيايى را نقل كرده است براى همين منظور است (بر هم زدن جامه ناسالم و ساختن جامعه سالم ، و فرو افكندن نظام ناسالم و ساختن نظام سالم). و همچنين است :
- سيره انقلابى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در برابر اشرافيت قريش و سرمايه دارى جاهليت ؛
- حكومت على (ع) و منشورهاى آفتابسازان «نهج البلاغه» ؛
- خطب فاطميه در دفاع از آرمان «حكومت قرآنى»
اينها همه مى توانند براى هر حركتى و انقلابى سرمشقهايى سازنده و تعيين كننده باشند؛ بلكه تحقق راستين يك انقلاب اسلامى به همين است كه تعاليم و روشها و سيره هايى كه ياد شد، در آن تحقق يابد و به ثمر برسد.
يكى ديگر از سرمشق هاى بسيار مهم ، در راه تشكيل دادن به يك انقلاب راستين ، محتواى حركت عاشوراى حسينى است بشرط «تبيين درست» . آگاهان بى غرض بخوبى مى دانند كه اين حركت خونين و تكان دهنده ، كه همواره كاخهاى ستم را لرزانده ، و جانها را بيدار ساخته ، و آباديها را به خود آورده و ارزشهاى فراموش گشته را از نو زنده كرده است ، يك انقلاب سريع و پويا بود كه فاصله «عبادت» را در «مكه» و «شهادت» را در «كربلا» حذف كرد، و نشان داد كه خدا هنگامى بدرستى عبادت مى شود كه عدالت برقرار شود، با ستمكاران مبارزه شود، و از ستمديدگان حمايت به عمل آيد. و عدالت هنگامى درست عملى مى گردد كه ايمان به خدا در كار باشد و به قصد پرستش خدا تحقق يابد. عاشورا نقطه پيوند ميان «توحيد» و «عدل» است ، يعنى بازتاب فرياد پيامبران :
«ان اعبدوا الله - و - اوفوا الكيل و الميزان خداى را بپرستيد - و - عدالت اقتصادى را بر پاى داريد» .
عاشورا، جضور مجدد آدم و نوح و ابراهيم و اسماعيل و موسى و عيسى - على نبينا و آله و عليه السلام - است در قله فريادگرى و هدايت . اينكه حسين (ع) را وارث آدم (ع) مى خوانيم و زيارت «وارث» را با سلام به آن پيامبر الهى آغاز مى كنيم براى همين است ، يعنى نقطه اتصال همه حركت هاى الهى و انقلابهاى خدايى ، به صورت تجسم دوباره
- آدم (عليه السلام) و
- نوح (عليه السلام) و
- ابراهيم (عليه السلام) و
- اسماعيل (عليه السلام) و
- موسى (عليه السلام) و
- عيسى (عليه السلام) و
- محمد (عليه السلام) و
- على (عليه السلام) و
- فاطمه (س) و
- امام حسن (ع)
در لحظه هاى خورشيدى عاشورا و واقعيت سرشار كربلا...
و اكنون بايد اين محتوا را در «مجالس عاشورا» آموخت و پراكند، و بعد سازندگى عاشورا را زنده كرد. بايد مجالس عاشورا را غنى ساخت ، و فرياد عاشورا را طنين افكن گردانيد، عاشورا فرياد زندگى است ، پس بايد طنين آن در همه آفاق زندگى در پيچد.
چون به مجالس مذهبى در ارتباط با عاشوراى حسينى ، رسالت سترگ آن اشاره اى شد، و چون مى نگريم كه تربيت دينى و اجتماعى مردم تا اندازه بسيارى به محتواى اين مجالس مربوط است ، و چون هيچ حركتى و اصلاحى بدون اصلاح تربيت عمومى به نتيجه اى مطلوب نمى رسد، در اينجا - به مناسبت - پيرامون محتواى مجالس مذهبى سخنى به ميان مى آورم و ان اريد الا الاصلاح ما استطعت .
بيقين برپا دارى مجالس سوگوارى - در صورتى كه همراه با ملاكها و موازين شرعى باشد - مطلوب خواهد بود؛ و اگر با قصد قربت توام باشد، عبادت محسوب مى گردد، بلكه از عبادت مهم به شمار مى آيد. ياد مجاهدان راه خدا و شهداى دين خدا، زنده نگهدارنده دين خداست ، و مانند ياد خدا زنده كننده دلها و روشن كننده جانها و روانهاست . و هر جا ذكر صالحان رود رحمت خدا نازل گرددعند ذكر الصالحين تنزل الرحمه .
و چون دين خدا و هدايت الهى - كه وسيله نجات انسان هاست - با زحمات و فداكاريها و جانبازيهاى آنان به ما رسيده است ، اين مجالس مى تواند از نظر انسانيت و حق شناسى نيز عرض ادبى و اداى وظيفه اى باشد به پيشگاه مقدس و مقام والاى حضرت خاندان پاك و مطهر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)، بويژه به پيشگاه مبارك اشراف اكبر و حماسه اعظم ، حضرت حسين بن على سيدالشهدا - عليه السلام .

٢- عاشورا، مشعل جاويدان

حركت عاشورا يك حركت قرآنى (انقلابى) است ، حركتى كه فرزند متقى و رشيد و آگاه پيامبر (صلى الله عليه وآله)، در راه زنده كردن قرآن و فعال ساختن ارزشهاى فراموش شده اسلام آن را پديد آورد. اين حركت نخست با درخواست فراوان و اصرارآميز جمع بسيارى از مسلمانان ، و برخى از مبارزان آگاه متعهد و با سابقه آغاز گشت ، و پس از حوادثى كه پيش آمد، و بعد از تذكرهاى بسيار و سخنرانيهاى فراوان در جهت بيدار كردن سپاه اموى كوفه و شام و نپذيرفتن آنان سخن عدل و حق را، كار به درگيرى و جنگ كشيد. و در اين هنگام امام حسين (عليه السلام) و ياران او، با كمال شهامت و آزادگى و استقامت و فداكارى ، در دفاعى مقدس از مرزهاى دين توحيد و عدل ، با ايمانى ژرف و حماسه آفرينيهايى شگرف ، به آستان شهادت سرنهادند، و در راه بقاى دين خدا جان دادند، و تجلى آيين محمدى را جاودان ساختند.
بدينگونه عاشورا... نشان بزرگ افتخار است كه تاريخ آنرا به سينه اسلام آويخته است ،... و مشعل جاويدان هدايت است كه تاريخ آن را بر سر راه فرزندان اسلام قرار داده است . و اين فرزندان اسلامند در همه سرزمين هاى اسلامى و در همه زمانها؟ بايد آن را زنده بدارند و مراسم عاشورا را - با ياد كرد هماره اهداف والاى آن - برگزار كنند. و از مكتب انسان ساز و مجاهد پرور عاشورا پيوسته بهره مند گردد.
حسين (عليه السلام) فرزند پيغمبر اسلام است ، با آن همه احاديث و سخنان كه شيعه و سنى درباره او از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند. بنابراين ، چگونه مسلمانان جهان حاضرند از ياد شهادت نور چشم پيامبر خود، كه در راه حفظ دين و پايدارى آيين آنان شهيد گشته است ، و خود و خاندان خود را آنگونه فداى دين كرده است ، غفلت كنند، چگونه ؟...و چگونه غيرت و شرف و شهامت و انسانيت و اسلاميت آنان اجازه مى دهد كه از كنار اين حادثه بزرگ بسادگى بگذرند، چگونه ؟... و چگونه ارادت و محبتشان به پيامبر خدا، محمد مصطفى (صلى الله عليه وآله )، مى گذارد كه اين خون مقدس را فراموش كنند، چگونه ؟...

٣- عاشورا و تاكيدهاى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)

پيامبر بزرگوار (صلى الله عليه وآله)، درباره چيزهايى بسيار به سختى تاكيد فرموده و آنها را ياد آور شده است ، از جمله «عاشورا» و اهميت آن . در اينجا شماره اى از آن امور مهم مورد تاكيد پيامبر (صلى الله عليه وآله) را - براى تذكر - مى آوريم و سپس به عاشورا اشاره مى كنيم :
(١) قرآن كريم
- بطور عمومى ، كه مسلمانان همه قرآن را بياموزند و بخوانند، و در خواندن آن كوتاهى نكنند، و به قرآن عمل كنند، و به ويژه به هنگام پيشامد حوادث گمراه كننده و تاريك شدن جو انديشه و زندگى و رخ نمودن امور دلسردى آفرين ، به قرآن رجوع كنند، و آن را بخوانند، و در آن بينديشند، و خود را در پناه قرآن ، از هر نواميدى و گمراهى و سقوط، نجات دهند .
ب - بطور خصوصى ، كه علما و متفكران و دانشمندان و معرفت جويان اسلام - در هر عصر - امر قرآن را ساده نگيرند؛ و درباره فهم خالص معارف و علوم آن بكوشند؛ و از تاويل آيات قرآن ، و تفسير به راى ، و التقاط و اختلاط، به سختى بپرهيزند؛ و از آميختن حقايق و معارف قرآن بامطالب ديگران و بيگانگان از اسلام همواره بگريزند؛ و «تعقل» خويش را، «تعقل قرآنى» خالص قرار دهند نه جز آن (٣) ؛ و خلوص آسمانى علم قرآنى را با «شوائب انظار» (٤) و داده هاى ذهن بشر - اگر چه بزرگان - در هم نياميزند؛ و خود را از فهم خالص و مستغنى علم قرآنى بى نصيب نگردانند؛ و به تفاوت عظيم علم «انسان هادى» با تصورات «انسان هابط» توجهى عميق كنند؛ و هر چه را از قرآن ندانستند، به صاحبان «عقل كامل الهى» و دارندگان «علم صحيح» يعنى «اهل الذكر» (چنانكه خود قرآن كريم تصريح كرده است) مراجعه كنند، يعنى به عالمان علم قرآنى (من خوطب به)، كه باب مدينه علمند، و «علم صحيح» را درباره «كتاب اجمالى» (قرآن)، و «كتاب تفصيلى» (جهان)، از پيامبر خدا فرا گرفته اند.
(٢) معلمان قرآن (امامت - پيروى از «انسان هادى» )
كه مسلمانان به هدايت ثقلين (دو يادگار بزرگ پيامبر (صلى الله عليه وآله) در ميان امت ) چنگ در زنند، و از شناخت امام زمان خود- در هر دوره - غفلت نكنند؛ تا آنجا كه در احاديث نبوى - از طريق سنى و شيعه - رسيده است كه «هر كس از جهان در گذرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهليت مرده است» ، يعنى مانند مردم عهد جاهليت در گذشته و به حقيقت اسلام و هدايت قرآنى نرسيده است ، و زندگيى قرآنى نداشته است .
و راز اين امر روشن است ، زيرا كه قرآن به «صراط مستقيم» دعوت كرده است ، و پيمودن صراط مستقيم را تنها راه نجات انسان در اين جهان و آن جهان دانسته است ؛ و صراط مستقيم - در همه ابعاد نظرى و عملى آن - امرى بديهى نيست ، يعنى چنان نيست كه همه افراد - يا حتى بزرگان بشر - آن را بدانند و حدود و چگونگى هاى آن را تشخيص ندهند، وگرنه همه اهل جهان به همان طريق مى رفتند، و اين همه اختلاف و درگيرى و گمراهى و انحطاط و ظلم و جنگ و جهل و سقوط در كار نبود.
نيز چنان نيست كه مسلمانان بخودى خود، يا با استفاده از قرآن بدون امام معصوم ( يعنى بدون معلمى راستين كه داناى علم قرآنى باشد، و علم قرآن را - مستقيم - از آورنده قرآن فرا گرفته باشد)، آن را بشناسد و حدود و چگونگى هاى آن را دريابند، وگرنه همه مسلمانان - كه قرآن در دستشان هست - همان يك راه را مى پيمودند، و به اين همه اختلاف نظرها و بحثها و درگيريها و جنگها... دچار نمى گشتند. اين است كه قرآن معلم و مبين مى خواهد، و صراط مستقيم دليل و هادى . و معلم قرآن و هادى صراط مستقيم امام معصوم است ، كه علم قرآن و رموز صراط مستقيم و سر هدايت را - سينه به سينه- از پيامبر خدا و آورنده قرآن فرا گرفته است . پس شناخت امام معصوم كه پيامبر اكرم آنگونه بر آن (در دهها حديث معتبر) تاكيد كرده است امرى ضرورى است ، و در واقع مقدمه شناخت قرآن است و عمل به قرآن .
آيه مباركه «اهدنا الصراط المستقيم» نيز كه همواره در نماز خوانده مى شود ناظر به همين معنا است . ما در عين اينكه مسلمانيم و اهل قبله و قرآنيم ، و به هدايت مهديه هدايت شده ايم ، باز در هر شبانه روز - دست كم - ده بار در نماز مى گوئيم : «اهدنا الصراط المستقيم» ، و از خداوند بزرگ مى خواهيم كه ما را به «صراط مستقيم» هدايت كند. اين صراط مستقيم كدام است و چيست ؟ اين مطلوب و مقصود، مرتبه تفصيلى آن اجمال است . يعنى اصل هدايت ما به دين اسلام ، هدايت به «صراط مستقيم» است بطور اجمال . سپس از خدا مى خواهيم و در خواست مى كنيم ما را به تفصيل اين اجمال و شئون خاصه آن برساند، و از همه ابعاد علمى و عملى صراط مستقيم و راه راست آگاه گرداند، تا بر آنهمه - به توفيق او - ثابت قدم باشيم ، و به آنهمه - به توفيق او - عمل كنيم . و استعانتى كه در «اياك نستعين» مى جوييم و از خداى متعال كمك و مدد و يارى مى طلبيم نيز نظر به همين جهات است .
مفسر جليل ، شيخ ابو على طبرسى ، در تفسير اين آيه سخنانى مفيد آورده است ، از جمله مى گوييد «براى صراط مستقيم چند معنى گفته اند، يكى اينكه مراد پيامبر (صلى الله عليه وآله) است و امامان بعد از او. و در اخبار ما شيعه ، اين معنى آمده است .» ، سپس ‍ مى افزايد: الصراط المستقيم ، هو الدين الذى امر الله به ، من التوحيد والعدل و لايه من اوجت الله طاعه . (٥) صراط مستقيم همان دينى است كه خداوند امر به قبول آن و عمل به آن كرده است ، يعنى : توحيد و عدل و ولايت (امامت) كسى كه خدا اطاعت او را واجب كرده است .
(٣) اجراى عدالت
واى كه تا چه اندازه دراين باره تاكيد كرده اند، بطورى كه دين اسلام ، دراين «توحيد و عدل» خوانده شده است ، عدل به همه معانى و در همه مقصدهاى آن . همه مسلمانان خداى متعال را «عادل» مى دانند، پس او چگونه به ظلم راضى است ؟ هرگز چنين نيست . عدل جزء ذات دين است . و همين عدل است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرموده است : «يك ساعت اجراى عدالت بهتر است از هفتاد سال عبادت ، شبانه روز نماز و روزه » . (٦) و خوشبختانه براى فهميدن معانى «عدل» نياز به كسى و تعريفى و فلسفه اى نداريم ، زيرا از امامان معصوم (عليه السلام) دراين باره صريحتيرن بيان ، در معتبرترين كتاب آمده است . شيخ بزرگوار كلينى ، از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) نقل كرده است كه فرموده : «اگر در ميان مردم به عدالت رفتار شود، همه بى نياز خواهند گشت» . (٧) پس عدالت اجتماعى و اقتصادى يعنى رسيدن به زندگى منهاى فقر. پس هرجا فقر است عدل نيست . و هر جا عدل نيست توحيد نيز - چنانكه بايد - نيست .
(٤)- طلب علم و دانش
كه آن را بر همه افراد، از مرد و زن ، واجب فرموده است ، و احاديث نبوى دراين باره چه بسيار است .
(٥)- نماز
كه آن را ستون دين شمرده است ، و همين بس است درباره اهميت نماز، زيرا كه «بر پا نبودن خيمه بى ستون» . و فرموده است كه نماز بهترين همه كارهاى انسان است .
(٦)- «امر به معروف» و «نهى از منكر»
كه فرموده است : «چون مردم اين دو فريضه را ترك كنند... اشرار بر آن مسلط گردنند... و دعاى نيكان نيز مستجاب نگردد...» . (٨)
(٧)- رعايت همسايه ، خدمت به مردم
كه تا چهل خانه را، از چهار طرف ، همسايه شمرده است ، و فرموده است : «هركس سير بخوابد و همسايه اش گرسنه باشد، به من ايمان نياورده است » ، (٩) و چه بسيار سفارشهاى ديگر، درباره همسايگان ؛ و بطور عام ، درباره هركس كه انسان با او سروكارى پيدا كند، از هر دين و مذهب كه باشد، سفارش شده است كه با تواضع و صداقت و امانت و ادب با او رفتار كند؛ چنانكه امام محمد باقر (عليه السلام) فرموده است : «... با مردم مؤ من دوستى يكدل باش ؛ و اگر يهودى با تو همنشين شد، با او به خوبى معاشرت كن » . (١٠)
و درباره «خدمت به مردم» از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) رسيده است كه فرموده : «مردمان خانواده خدا هستند، اين است كه محبوبترين خلق در نزد خدا كسى است كه نفعى به خانواده خدا (يعنى مردم) برساند، و خانوارى را شادمان سازد). (١١) «بهترين كارها در نزد خدا آن است كه براى مؤ منى كارى كنى ، او را سير كنى يا غمى از دلش بر دارى» . (١٢)
و از امام صادق (عليه السلام) رسيده است كه فرموده : «... هنگامى كه بنده خدا براه افتد براى انجام دادن كارى براى مؤ منى ، خداوند دو فرشته را - در طرف راست و چپ او - مامور مى كند تا براى او طلب مغفرت و دعا كنند... و به خدا سوگند، هنگامى كه كار كسى درست شود و احتياج مسلمانى بر آورده شود، پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) بيشتر خوشحال مى شود تا صاحب حاجت » . (١٣)
همچنين امام صادق (ع) فرموده : «هركس خانه اى داشته باشد، و مسلمانى نياز به آن خانه پيدا كند و صاحب خانه ندهد، خداوند متعال مى فرمايد: اى فرشتگان من !آيا اين بنده من نشستن در خانه دنيا را از بنده ديگر من دريغ كرد، به عزت و جلال خودم سوگند كه هرگز او به بهشت من پا نخواهد گذاشت » . (١٤)
(٨)حق الناس
كه فرموده است : «كسى كه حقى از ديگرى بر گردن او باشد و ادا نكند، صاحب حق در قيامت مطالبه خواهد كرد و از او خواهد گرفت » . (١٥)
(٩)-طلب روزى حلال
كسب حلال و پاكى در كار و كسب و شغل ، و قانع بودن به نفع كم ، در زندگى جسمى و روحى انسان مؤ ثر است ، و ارزش عبادتهاى شخص به خوراك و پوشاك و مسكن حلال اوست .پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرموده است : «... بالاترين و بهترين مراتب عبادت طلب روزى حلال (و كسب درست و حلال) است .» (١٦)
(١٠)داشتن اخلاق خوش
«داشتن اخلاق خوش ، انسان را به مقام كسانى مى رساند كه روزها روزه اند و شبها مشغول نماز و عبادت» ؛ «بهترين شما خوش ‍ اخلاقها هستيد ، كه با مردم مى جوشند و (با خوش برخوردى و اخلاق خوش و روى گشاده و تواضع) با همه سلوك مى كنند» . (١٧)
«اى ابوذر!انسان بد اخلاق - تا اخلاق خود را خوب نكند - دايم از خدا دور مى شود» ؛ (١٨) «با خانواده خود و همسايگان و هر كس از مردم كه با شما معاشرت و سرو كار دارد، با خوش اخلاقى رفتار كنيد، تا خداوند درجات عالى بهشت را به شما بدهد» . (١٩)


۱
(١١) - ميانه روى در مصرف (ترك اسراف و ريخت و پاش)

(١١) - ميانه روى در مصرف (ترك اسراف و ريخت و پاش)
«... هر كس در خرج كردن ميانه روى كند در مانده نمى شود» . (٢٠) «از جمله فهم دين (و ديندارى) ، ملاحضه داشتن در زندگى (و مصرف) است» . (٢١) «كسانى كه اسراف مى كنند، حق ديگران را مصرف مى كنند» . (٢٢) «كسانى كه در مصرف ميانه روى نكنند و به ريخت و پاش و اسراف بپردازند، دعاهايشان به درگاه خدا مستجاب نمى شود» . (٢٣)
«اى ابوذر!هر كس دو جامه دارد، يكى را خود بپوشد و يكى ديگر را به ديگرى بدهد» . (٢٤)
(١٢) محاسبه نفس
محاسبه نفس (يعنى حساب كشى از خود، درباره صفات و اخلاق و رفتار و كارهاى خود) ، امرى بسيار مهم است ، و دراين باره احاديث بسيار رسيده و تاكيد بسيار شده است ، و براى اصلاح نفس و درست كردن كارها و رفتار و گفتار و پندار و افكار و صفات و خصلت هاى خود، از عوامل بسيار مؤ ثر است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) ، در سفارشهاى خود به ابوذر غفارى مى فرمايد:
«اى ابوذر!انسان وارد جرگه اهل تقوا نمى شود مگر هنگامى كه از نفس خود حساب بكشد) ، و مانند دو شريك كه از يكديگر حساب مى خواهند از نفس خود حساب بخواهند، تا بداند كه خوردنى و نوشيدنى خود را از كجا و چه راهى بدست آورده ، حلال يا حرام ... اى ابوذر، كسى كه اهميت ندهد كه مال را از كجا بدست مى آورد، خداى متعال هم اهميت نمى دهد كه او را از كجا وارد جهنم كند» . (٢٥)
امام على بن ابى طالب (عليه السلام) نيز مى فرمايد: «من حاسب نفسه ربح ، و من غفل عنها خسر، (٢٦) هر كس به حساب خود رسيدگى كرد (و نفس را محاسبه نمود) سود مى برد، و هر كس از نفس خود (و محاسبه آن) غفلت كرد زيان مى بيند» .
البته اصلاح نفس آسان نيست ، ليكن بايد بدان پرداخت و اهتمام ورزيد، تا به لطف خدا و عنايت ولى خدا ميسر گردد.انسان هنگامى كه به محاسبه نفس خود پرداخت و صفات و احوال و گفتار و احوال خود را (هر شب ، چنانكه در احاديث رسيده است ، يا هفته اى يك بار) سبك سنگين كرد و سنجيد، و بد و خوب را جدا ساخت ، مى تواند از صفات و خصلتها و گفتار و رفتار بد بپرهيزد، و صفات و خصلتهاى خوب را در خود پديد آورد و به گفتار و رفتار خو بپردازد، تا به جايى كه كم كم بدى در كارهايش و گفتار و زبانش پيدا نشود.
(١٣) - ترك غيبت و دروغ و تكبر
«اى ابوذر!از غيبت كردن به پرهيز، كه غيبت كردن از زنا بدتر و سنگينتر است ... زيرا ممكن است شخص زنا كند و به درگاه خدا توبه كند، و خدا او را بيامرزد، ليكن غيبت آمرزيده نمى شود مگر اينكه شخص غيبت شده راضى شود و بگذرد» . (٢٧)
«اى ابوذر!هر كس نگذارد از مسلمانى غيبت شود، حقى بر خداى متعال پيدا مى كند كه او را از آتش جهنم نگاه دارد» . (٢٨)
«اى ابوذر!شخص يك كلمه در مجلسى مى گويد كه اهل مجلس را بخنداند، به همان كلمه (اگر غيبت ، تهمت نابجا، هتك آميز و... باشد) ، چنان در جهنم فرو مى افتد، مانند افتادن از آسمان به زمين » . (٢٩)
«اى ابن مسعود!هميشه راست بگو، و مبادا از دهانت حتى يك سخن دروغ خارج شود» ؛ (٣٠) «اى ابوذر!هر كس زبان خود را حفظ نكند، هيچ كار نكرده است » ؛ (٣١) «اى ابوذر! هر كسى بميرد و يك ذره تكبر در دلش باقى مانده باشد، بوى بهشت را نخواهد شنيد، مگر پيش از مرگ توبه كند (٣٢) (و آن كبر را از دل خود در آورد و از سر خود بيرون آورده بدور اندازد) .
(١٤) - نپذيرفتن كار در صورت نداشتن مهارت و تخصص
اهميت اين امر بسيار روشن است . كار را بايد به كاردان سپرد. در انقلاب ما يك مشكل بزرگ همين بود - و همين هست - كه اغلب كار به دست كاردان سپرده نشده است و نمى شود. و اين سخن پيامبر بزرگوار ماست : «هر كس كارى را بدون اطلاع (و تخصص) انجام دهد، بيشتر از آنكه درست كند خراب مى كند» . (٣٣)
امام صادق (ع) نيز فرموده است : «تفاوتى نيست ميان اينكه كارى را به دست شخصى ناوارد بسپاريم يا شخص خائن» (٣٤) ، كه «ناشى» و نا مطلع از رموز كار و شئون تخصص را در حد «خائن» شمرده اند. نيز امام صادق (ع) فرموده است : «هر كس به كار و كسبى مى پردازد (و مسئوليتى را مى پذيرد) ، بايد در آن كار حاذق و ماهر (متخصص) باشد» . (٣٥)
(١٥) - ذكر خدا
«مى خواهيد به شما بگويم بهترين اعمال شما و پاكيزه ترين اعمال در نزد پروردگارتان چيست ؛ عملى كه بيشتر از هر چيز درجات شما را بالا مى برد، و از زر و سيم دنيا براى شما سودمندتر است ، و بهتر از جنگ و كشتار و كشته شدن در راه خداست ؟» گفتند: آرى ، اى پيامبر خدا بگو: «بسيار ذكر خدا كردن و به ياد خدا بودن) . (٣٦)
و در حديثى ديگر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرموده : «.. ذكر خدا در همه حال و به ياد خدا بودن (اهميت بسيار دارد) . و اين به آن معنى نيست كه فقط سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر بگويى ، بلكه به اين معنى است كه هنگامى كه به كار حرامى (خوراك حرامى ، نگاه حرامى ، سخن حرامى و...) برسى ، (خداى عزوجل را به ياد آورى و) از او بترسى و آن را ترك كنى » . (٣٧)
البته اذكار لسانى - و از جمله تسبيحات اربعه ، و لااله الاالله ، و لا حول و لا قوه الا باالله ... - و اذكار قلبى اهميت بسيار دارد، و ليكن «ذكر عملى » و تذكر خدا به هنگام هر عمل و اقدام نيز از اهميتى فوق العاده برخوردار است ، بخصوص كه اگر اين ياد كردن سبب شود تا شخص هر عملى را به قصد قربت و براى خدا انجام دهد، حتى نوازش كردن كودك خود را، و كارهاى خلاف را ترك كند.
«اى ابوذر!در هر كارى كه مى كنى قصد قربت كن (و آن كار را براى خدا انجام ده) ، حتى در خواب و خوراك» . (٣٨) مثلا: بگو، بدن من براى سالم ماندن و ادامه حيات و اداى وظايف و تكاليف مختلف خود، از جمله نماز و عبادت و روزه ، نياز به خوراك و خواب دارد، پس - براى خدا - به مقدار لازم مى خوابم و غذا مى خورم ، براى توان يافتن بر انجام دادن وظايف ... كودك نياز به محبت و نوازش دارد، او را - براى خدا - نوازش مى كنم ... و همينطور ديگر كارها. بدينسان در همه اعمال مى توان قصد قربت كرد و به آنها جهت الهى داد، تا بدل به نور گردند و باقى بمانند و در سراى جاودان - به صورت نور و زيبايى - به انسان باز گردند، و در نزد خداى متعال وسيله رحمت و تقرب باشند، و سبب حشر انسان با اولياى خدا باشند.
(١٦) - دانستن قدر عمر
«اى ابوذر! در بامدادان به خود وعده نده كه تا شبانگاه زنده باشى ، و شبانگاهان به خود مگو كه تا بامداد زنده اى . پيش از بيمارى از سلامتى خود بهره مند شو، پيش از مردن از زندگى خود استفاده كن ، چون نمى دانى كه فردا چه اى (مرده يا زنده » ) . (٣٩)
«اى ابوذر!در مصرف كردن عمر خود بيشتر از مصرف كردن مال خود بخل داشته باش» (٤٠) (عمر را بيخود و بدون استفاده از دست مده ، چنانكه مال را بدون استفاده از دست نمى دهى ، بلكه قيمت عمر را از مال بيشتر بدان ، كه مال رفته بدست مى آيد ولى عمر رفته باز نمى گردد) .
(١٧) - اداى امانت
هنگامى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) ، معاذبن جبل را براى اداره يمن به آن سرزمين فرستاد، سفارشهاى بسيار مهمى به او كرد، از جمله :
«اى معاذ!قرآن را به مردم بياموز، و آنان را با اخلاق نيك تربيت كن ، و موقعيت هر كس را - آنچنان كه هست - در نظر بگير... و امانتهاى مردم را - چه كم و چه بسيار - به صاحبان آن ها باز گردان ... تو را سفارش مى كنم به رعايت تقوى ، و راستگويى ، و وفادارى به قول و پيمان ، و اداى امانت ، و ترك خيانت ، و بنرمى سخن گفتن ، و به همه سلام كردن ...» . (٤١)
پيامبر (صلى الله عليه وآله) در خطبه «حجه الوداع» نيز سفارشهاى بسيار كرد، از جمله فرمود: «هر كس امانتى نزد او باشد، بايد به صاحب آن امانت - كه او را امين دانسته است - باز گرداند» . (٤٢)
و در وصاياى امير المومنين (عليه السلام) آمده است كه فرمود: «ادوا الامانات ولو الى قتله الانبيا امانتها را به صاحبان آنها رد كنيد، اگر چه قاتلان پيامبر باشند» . (٤٣)
و امام محمد باقر (عليه السلام) فرمود: «بر شما باد به ورع (ترك معصيت) ، و كوشيدن (در كارها و همچنين عبادتها) ، و راست گفتن ، و بازگرداندن امانت به هركس به شما امانتى سپرده باشد، چه آدم خوب و چه آدم بد، زيرا اگر قاتل على (عليه السلام) به من امانتى بسپارد به او رد خواهم كرد» . (٤٤)
(١٨) - مواسات در اموال
اسلام به «مواسات» - بلكه «مواسات» - بسيار فراخوانده است . اگر شما - مثلا - صد تومان داشته باشيد و همه آن را به كسى بدهيد و براى خودتان چيزى نگذاريد، اين «ايثار» است ، يعنى ديگرى را بر خود مقدم داشتن . اگر پنجاه تومان به كسى بدهيد و پنجاه تومان خود بر داريد، اين «مساوات» است و برابرى . اگر مقدارى از آن (مثلا ٣٠ تومان) به كسى بدهيد و بيشتر را براى خود نگه داريد، اين «مواسات» است ، يعنى بخشى از مال خود را به ديگرى دادن . اسلام مى گويد، اگر مرد ايثار و مساوات نيستيد، دست كم مساوات داشته باشيد، و مقدارى از مال و لباس و مسكن و ساير امكانات خود را به ديگران و نياز داران بدهيد. بر اين امر در احاديث نبوى و تعاليم و سخنان ائمه طاهرين (عليه السلام) تاكيد بسيار شده است ، از جمله در وصاياى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به حضرت امير المومنين (عليه السلام) رسيده است : «يا على !سرور اعمال انسان سه چيز است : انصاف داشتن در ارتباط با مردم (و حق به جانب هر كس بودن ، آن پذيرفتن) ؛ و برادران دينى - براى خدا- مواسات كردن (مقدارى از مال ، لباس ، مسكن ، اتومبيل ، هزينه سفر - بويژه سفرهاى زيارتى - و ديگر امكانات خود را در اختيار آنان گذاشتن) در همه حال» . (٤٥)
(١٩) - دفاع از حقوق محرومان
دراين باره در تعاليم اسلامى تاكيدهاى بسيار رسيده است . اساس دين اسلام بر عدل است و مبارزه با ظلم ، چه ظلم به نفس (شرك به خدا) و چه ديگر انواع ظلم .و آيا تحقق عدل جز با دفاع از حقوق مردم و محروم و فراموش شدگان امكان پذير است . يكى از علتهاى مهم حركت عاشورا نيز دفاع از محرومان بوده است . در اينجا به همين سخن مشهور پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) كه امام على ابن ابيطالب (عليه السلام) ، اين سخن را مكرر مى گفته و ياد آورى ميكرده است بسنده مى كنيم :
«مردمى كه ضعيفان آنان نتوانند حق خود را، بى ترس و لرز، از قدرتمندان و توانگران بستانند. در نزد خداوند پشيزى ارزش ‍ ندارند» . (٤٦)
در اين سخن سترگ و تعليم عظيم ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) ، همه ارزشهاى خدا پسند يكى قوم و يك ملت و يك جامعه را در آن دانسته است كه مظلومان و محرومان بتوانند با گردن - فرازى حق خويش را از هر قدرتمندى و توانگرى باز ستانند. ارزش حكومت نيز در همين است . و در انجا سخن جانشين همين پيامبر (صلى الله عليه وآله) به ياد مى آيد كه فرموده : الذليل عندى عزيز حتى آخذ الحق له ، و القوى عندى ضعيف حتى آخذ الحق منه فرو افتادگان در نظر من عزيز و محترمند، حق آنان را (از غاصبان) خواهم گرفت (و به آنان خواهم رساند) ؛ و صاحبان قدرت در نظر من حقير و ناتوانند، حق محرومان را از حلقوم آنان بيرون خواهم كشيد. (٤٧) و نيز فرمود: «هر حكومتى - عادل يا فاجر - بايد حق ضعيفان را از زورمندان بگيرد، تا صالحان آسايش يابند، و بدكنشان خردگردند» . (٤٨)
(٢٠) - نماز شب
درباره «نماز» تاكيد بسيار شده است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرموده است : «نشستن در مسجد، در انتظار رسيدن وقت نماز عبادت است ، تا هنگامى كه عمل خود را باطل نكرده است» . پرسيدند: باطل كردن عمل به چيست ؟ فرمود، «به غيبت كردن» . (٤٩) نيز در وصاياى آن حضرت به ابوذر آمده است : «اى ابوذر!... من از نماز خواندن سير نمى شوم ... هد مؤ منى كه به نماز مى ايستد، از همانجا كه ايستاده است تا عرش بر او رحمت و فيض الهى مى بارد، و فرشته اى در كنار او فرياد مى زند: اى فرزند آدم !اگر بدانى كه اجر نماز چيست و تو با چه خدايى راز دل مى گويى و مناجات مى كنى ، هيچگاه نمازت را تمام خواهى كرد» . (٥٠) و پس از نمازهاى واجب ، درباره نماز شب تاكيد بسيار شده است ، حتى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به امير المؤ منين امام على بن ابى طالب (عليه السلام) نيز مى فرمايد: «يا على ! بر تو باد به نماز شب ، نماز شب بخوان ، نماز شب بخوان ...» . نماز شب را وظيفه شرافت مؤ من و قرب به خدا، و شبيه شدن به پيامبران شمرده اند. در قنوت نماز وتر استغفار مى كنند، و مصداق «و المستغفرين بالاسحر» (٥١) (كسانى كه در سحرها استغفار كنند) مى شوند، كه خداوند به آنان وعده بهشت داده است . (٥٢)
در اينجا مناسب است حديثى نقل كنيم ، از احياگر بزرگ فطرت ، و آموزگار فطرت (عليه السلام) ، درباره «نماز شب» و اهميت اين گنج الهى و سر روحانى ، شايد موجب توفيق كسانى گردد، و سبب دعايى و آمرزشى براى اين ناتوان . اين حديث گران مايه را شيخ بزرگوار، ابو محمد حسن ديلمى ، در كتاب «ارشاد القلوب » (٥٣) نقل كرده است :
امام صادق (عليه السلام) ، اين حديث را از پدران خود، از حضرت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه آن معلم بزرگ هدايت و قرب چنين فرموده : صلاه الليل مرضاه للرب ، و حب الملائكه ، و سنه الانبياء (ع) ، و نور المعرفه ، و اصل الايمان ، و راحه الابدان ، و كراهيه الشيطان ، و سلاح على الاعداء، و اجابه للدعاء، و قبول للاعمال ، و بركه فى الرزق ، و شفيع بين صاحبها و ملك الموت ، و سراج فى قبره ، و فراش من تحت جنبيه ، و جواب منكر و نكير، و مونس و زائر فى قبره ؛ فاذاكان يوم القيامه كانت الصلاه ظلا عليه ، و تاجا على راسه ، و لباسا على بدنه ، و نورا يسعى بين يديه ، و سترا بينه و بين النار، و حجه للمومن بين يدى الله تعالى ، و ثقلا فى الموازين ، و جوازا على الصراط، و مفتاحا للجنه ، لان الصلاه تكبير و تحميد، و تسبيح و تمجيد، و تقديس و تعظيم و قراءه و دعاء؛ و ان اصل الاعمال كلها، الصلاه لوقتها
- نماز شب باعث خوشنودى پروردگار است و دوستى با فرشتگان و پيروى از سنت پيامبر (عليه السلام) ؛ نماز شب پرتو معرفت خداست (كه در دل مى تابد) ، و ريشه ايمان است ، و مايه آسايش ابدان (٥٤) ، و سبب ناراحتى شيطان ، و سلاحى ( روحى و روانى) در برابر دشمنان ، و سبب پذيرش دعاست (و انعكاس روحانيت آن در نفس) ، و باعث قبولى اعمال ديگر است (و صعود آنها) ؛ روزى را بركت مى دهد، و ميان انسان و فرشته مرگ ميانجيگرى مى كند( تا روح او را به آسانى بگيرد) ، و چراغى است براى تاريكى قبر، و فرشى است براى خاك گور، و پاسخى است به فرشتگان سوال ، و همدمى است كه در تنهايى قبر به ديدار انسان مى آيد؛ و چون روز رستاخيز شود نماز شب سايبانى خواهد بود براى انسان ، و تاجى بر سر او و لباسى بر اندام او؛ و خود نورى خواهد شد كه (در تاركيهاى قيامت) راه انسان را روشن كند، و حايلى خواهد بود ميان انسان و آتش دوزخ ؛ و حجت انسان معتقد است در نزد خداى متعال (و دليلى است بر ايمان و اطاعت و خدا دوستى او) ؛ نماز شب ترازوى اعمال را پر و سنگين مى كند، و جوازى است براى عبور از پل صراط، و كليد در بهشت است (كه در دست هر كس باشد با آن وارد بهشت مى شود) ؛ چون نماز- در واقع - بزرگداشت وستايش خداوند است ، و ياد كردن پاكى و بزرگوارى و قداست و عظمت او، و در آن قرآن مى خوانند و دعا مى كنند (پس همه آن نورانيت است و راهى به قرب خدا و جاودانگى ، و گسستن از غير خدا، يعنى پوچها و زائل ها) ؛ و همانا اصل و شالوده همه اعمال انسان نماز به وقت خواندن است» .
در اين حديث بسيار گرانبها (كه از اسرار حقايق مرسله و حكمت محمديه است) ، ٢٥ نتيجه بزرگ و بسيار مهم براى نماز شب شمرده شده است ، كه انسان به يك يك آنها نيازمند است ، و هر يك از آنها بهره اش گردد فايز است و برنده ، و از همه بالاتر قرب به درگاه خدا؛ پس نماز شب را - به قصد قربت و خالص - بخوانند و اين نتايج را در نيت نياورند( كه آنها خود به خود حاصل مى شود) ، بخوانند و روح مؤ لف «ارشاد القلوب» را با دعايى شاد كنند، و اين نيازمند را با طلب آمرزشى ياد... (٥٥)
(٢١) - مهدى «عج» و ظهور آخرالزمان
درباره ، عالمان و محدثان و مفسران اهل سنت و عالمان و محدثان و مفسران شيعه ، از پيامبر اكرم صلى الله عليه ، احاديث بسيار نقل كرده اند. (٥٦) در اينجا به اين نكته اشاره مى كنيم كه مسلمانان - چه شيعه و چه سنى - بايد به اين موضوع نيز- مانند عاشورا - اهميت بسيار بدهند. بايد بدانند كه سرانجام ، دين توحيد و عدل بر جهان حاكم مى شود، و عدالت در همه جاى عالم به بهترين وجه اجرا مى گردد. بايد خود را همواره براى چنين وضعيتى آماده سازند، و بعنوان «خلقى كه در انتظار ظهور مصلح بسر مى برد، خود صالح باشند) . (٥٧) پيروان دين «توحيد» و «عدل» ، بايد متوجه خدا باشند به عبادت ، و در خدمت خلق خدا به عدالت .و انتظار را، با اصول و مفاهيم مثبت و سازنده آن ، درك كنند. (٥٨)
(٢٢) - عاشورا...
پيامبر اكرم (ص) درباره عاشورا - قبل از وقوع حادثه - سخن گفته است ، و تاثير حياتى آن را در سرنوشت اسلام يادآور شده است . دراين باره نيز عالمان سنى و شيعه احاديث متعدد نقل كرده اند، و همچنين درباره موقعيت حضرت امام حسين (عليه السلام ) . (٥٩)
يكى از اين احاديث ، حديث معروف «حسين منى و انا من حسين» است ، يعنى «حسين از من است و من از حسينم» . و اين معنى بسيار عظيم است و بسيار مهم ، (٦٠) و اشاره دارد به حقيقت استثنايى «عاشورا» در تاريخ اسلام .

توصيه

اكنون كه مضمون شماره اى از احاديث نقل شد و به آنها اشاره گشت ، خوب است نكته اى مهم را يادآورى كنيم : مشكل اصلى انسان در اين جهان طبيعت ، مشكل ظلمت است (كه از ظلم سرچشمه مى گيرد: ظلم به خود و ظلم به غير) . انسانها - اغلب - در ظلمات طبيعت و افكار و عقايد نادرست و عادت و غرايز و آداب و عرفهاى نامستند به تعاليم الهى غرقند. اگر عمر انسان همينگونه سپرى گردد و از جهان در گذرد، تا جاودان در همين ظلمت هراسناك - با هر حجم از نظر اعمالى كه در اين جهان در غفلت و ظلمت انجام داده است - باقى خواهد ماند، و نورى و نجاتى و روشنايى و آرامشى نحواهد يافت . و اين خود دوزخى است بزرگ و سهمگين بجز دوزخ ‌هاى ديگر...
و تنها چيزى كه انسان را نجات مى دهد و راه رسيدن به سعادت و روشنايى جاودانى را به او مى نماياند، «كلام نور» است ، يعنى كلام وحى ، يعنى پيامبر اكرم (ص) و ائمه طاهرين (عليه السلام) . اين سخنان است كه بايد در دسترس مردم قرار بگيرد،؛ انسانها همه از راه درك محتواى آنها به شناخت صحيح دست يابند، و خود و جامعه خود را و زندگى خود را بر همان شالوده نورانى بسازند. و تفكر ضرورى براى جامعه همين تفكر است ، تفكر خالص قرآنى . از اين رو لازم است اين سخنان به مردم آموخته گردد تا گامى باشد درست و استوار، در راه اصلاح عقايد، و تصحيح شناختها، و تهذيب نفوس ، و تطهير جامعه ، و احياى اخلاق دينى و تفكر قرآنى در مردم ، همه طبقات مردم .
اكنون اگر امامان جماعت ، در هر روز كه به مسجد حاضر مى شوند، يك حديث - فقط يك حديث - براى مردم حاضر در مسجد بخوانند، سالى ٣٦٥ حديث مى شود، بايد حديث را ابتدا انتخاب كرد (يعنى آنچه براى مردم لازم تر و مفيدتر و سازنده تر است و مناسب است كه براى عموم نقل شود و در خور فهم عموم است) ، و سپس متن آن و ظبط آن و مواد و محتواى آن را به خوبى در نزد خود درست كنند، و اگر نياز به سوال از عالمتران دارد سوال كنند (و در نقل و انتخاب به ماخز معتبر رجوع داشته باشند) ، آنگاه آن حديث را در يكى از نوبتهاى نماز جماعت (صبح ، ظهر، شب) بخوانند، و به خصوص از كسانى كه سواد دارند بخواهند تا دفترچه اى تهيه كنند و احاديث را - با دقت - بنويسند، و گاه گاه آنها را دوباره مرور كنند و مورد فكر و تامل قرار دهند، و به فرزندان و به خانواده و نزديكان و دوستان خود نيز بياموزند. با اين اقدام ساده و كم زحمت ، در مدتى اندك ، يگ فرهنگ الهى متعالى ، و مصونيت بخش ، و انسان ساز، و اخلاق آفرين ، و ارزش آموز، و جامعه پيرا، در نزد هر كس گرد مى آيد، و انديشه و زندگى او و نزديكانش را - در همه شئون و ارتباطات انسانى و اجتماعى - شكلى سالم و مهذب مى بخشد.
مثلا اگر كسى چند حديث درباره نكوهش و عذاب غيبت ، يا خيانت ، يا ظلم به ديگران ، يا گرانفروشى ، يا احتكار يا نظر به نامحرم ، يا رعايت نكردن حق ديگران ، يا بيرحمى به بزرگتران (پدر، مادر و معلمان و...) بداند، و گاه مرور كرده در آنها تامل كند، يا اندك اندك ، اگر اهل اين كردارها بوده است ، آنها را ترك نمى كند؟ اگر امامان جماعت در همه مساجد چنين كنند، بنگريد كه تا چه اندازه به جامعه و فضيلت و سلاح روح مردم ، و سالمسازى روابط اجتماعى و ارتباطات انسانى و اقتصادى در داد و ستد خدمت كرده اند، بجز اجرهاى اخروى كه براى همه خواهد بود:!گوينده و نويسنده و شنونده و عمل كننده .
همينگونه مدرسان ، استادان مربوط، دبيران مربوط و مطلع ... مى توانند هفته اى يك حديث - بشرحى كه اشاره شد- به شاگردان و دانشجويان و دانش آموزان بياموزند. وظيفه واعظان و منبريان فاظل كه دراين باره روشن است .دانشجويان نيز نبايد در اين راه كوتاهى كنند، و نبايد از اين منبع درياسان شناخت و تربيت خود را محروم دارند.
به طلاب جوان نيز يادآورى مى كنيم كه روزى ، و اگر نشد هفته اى ، يك حديث - از مدارك معتبر - براى خود جدانويسى كنند، يعنى در دفترى جدا بنويسند، و تحت نظم و ترتيبى از نظر محتوى قرار دهند. نخست متن حديث را بدرستى ضبط كنند، جهات صرفى و نحوى و اعرابى آن را و تلفظ كلمات را (و جهات بلاغى را كه بسيار اهميت دارد، يعنى معانى دقيق و ظريف را- كه در معنى و مراد تاثيرى بنيادين دارد-) بخوبى فراگيرند، و به هنگام نقل از مدرك دقت بسيار مبذول دارند، و سپس بكوشند تا محتوى آن را فرا گيرند. با اين كار كم زحمت ، مى توانند در ظرف ١٠ سال دوره سطح - تقريبا - دست كم حافظ ٥٠٠ حديث شوند، و در ١٠ سال خارج نيز همينطور، كه جمعا ١٠٠٠ حديث مى شود و در ابواب مختلف معانى و معارف و حقايق و توحيد و معاد و عدل و آداب و سلوك و تربيت روحى و خودسازى اجتماعى ... و اگر كسى هزار حديث را به خوبى بداند و در آنها تعقل و تفقه كرده باشد، تا چه اندازه مى تواند در كار ساختن خود و ساختن كيان مربوط به خود از خانواده و دوست و خويش و ديگر مردم موفق باشد. البته بايد چنانكه خود ائمه طاهرين (ع) است با مطالب فكرى متفكران و تصورات احصاب رياضات بشرى مخلوط نگردد، تا «كلام نور» ، به نورانيت خالص خود باقى بماند، وبا «تعقل» خالص ادراك گردد، «تعقل خالص قرآنى ...» .


۲
٤- شهادت ، نفى است و اثبات (نه و آرى)

و با تامل در حقايق معارف حديثى ، كه تقرير ديگرى از حقايق قرآنى است ، و دريچه اى است براى اتصال به علوم «راسخان در علم» ، و متصلان حقيقى به «قطب القرآن» ، خواهند دانست كه «علم صحيح» كجاست ؟ و معرفت راستين چيست ؟ و مفاهيم و اصطلاحات سرگرم كننده كدام است و تعقل خالص كدام ؟ و بهره ورى ژرف و سرشار از نور خداداد عقل چگونه است ؟ عقل حقيقت والايى است كه فقط معصوم (ع) مى تواند آن را - چنانكه سزاوار اين نور الهى است - به كار اندازد و به حد نصاب آن برساند، و انسان را يارى كند تا از آخرين مرحله ظرفيت عقل بهره گيرد، كه تازه اين خود يك آغاز است ... كجا غير معصوم را چنين توانى است ؟ و شگفتا كه پنداشته شود كه «تعقل» در فلسفه يونانى است و در حكمت قرآنى نيست ؟...

٤- شهادت ، نفى است و اثبات (نه و آرى)

حكمت حديث مذكور (حسين منى ...) ، نيز بسيار روشن است ، زيرا كه شهادت امام حسين ع ، با آن چگونگى ، دو معنى داشت :
١- نفى آنچه به نام اسلام مطرح بود.
٢-اثبات آنچه از اسلام فراموش گشته و انكار شده بود. (٦١)
و اين هر دو با هم ، يعنى احياى اسلام . در حكومت كسى چون يزيد بن معاويه اسلام محو گشته بود، و ضد اسلام به نام اسلام مطرح بود. دين توحيد و عدل به نظامى طاغوتى و اشرافى منش ( مانند دوران ابو سوفيان و بنى اميه در عهد جاهليت) ، بدل گشته بود، بجاى توحيد و عدل انكار وحى بود و نشر ظلم ... (٦٢) و اين بود كه عاشورا دنباله «جنگ بدر» بود، يعنى جهاد با جاهليت از تو زنده گشته ، جاهليت سلطنت اموى به خلافت اسلامى .
و از اينجاست كه در زيارت سردار رشيد عاشورا و پرچمدار سپاه قرآن ، يعنى حضرت ابولفظل العباس (ع) آمده است :
اشهد الله : انك مضيت على ما مضى به البدريون
- من خدا را گواه مى گيرم كه تو - اى شهيد بزرگوار - همان راهى را رفتى كه شهيدان جنگ «بدر» (در ركاب پيامبر خدا) رفتند.
آرى ، جنايات بنى اميه و پس از آنان بنى عباس در تارخ اسلام معروف است . اگر تاريخ بر همان منوال مى گذشت و عاشورايى پديد نمى آمد، و سپس مجاهدات و جانفشانيهايى كه ديگر امامان و فرزندانشان (سادات حسنى و سادات حسينى) كردند نمى بود، امروز چه بسا اسمى از اسلام و قرآن و نماز و قبله و حج و جهاد نبود. پس عاشورا به گردن همه مسلمانان - چه سنى و چه شيعه- حقى بزرگ دارد، حقى به عظمت بقاى اسلام و قرآن ، و برقرارى قبله و نماز، و ادامه حج و جهاد...
اين است كه اين يك تكليف سترگ و ژرف اسلامى كه مسلمانان بدانند كه خاندان پيامبر(ص) آنهمه مصائب سنگين را كه در طول زمانى دو قرن و نيم ، و سپس فرزندانشان . در طول قرنها و سده ها تحمل كرده براى چه بود. آنهمه مصائب كه تحمل كردند، و خود و فرزندان و خاندان و حتى كودكان شير خوار خود را در راه اسلام دادند، و در يك دوره طولانى ٢٥٠ ساله ، نسل اندر نسلشان در مبارزه و شهادت و رنج و اسارت و زندان و شكنجه و تبعيد و محروميت به سر بردند، و پس از واقعه بزرگ كربلا، واقعه شهادت على بن محمد (فرزند امام محمد باقر (ع) و يارانش در «مشهد اردهال» ، و شهادت زيد بن على بن الحسين (ع) و يارانش در «كوفه» ، و شهادت حسين بن على حسنى و يارانش در «فخ» (نزديك مكه) و سپس واقعه ها و شهادت هاى ديگر، و زندان ها و شكنجه هاى ديگر كه پيش آمد... اينها همه براى اين بود كه دين خدا باقى بماند و مشعل جاويد هدايت فرو نيفتد، و به دست آيندگان برسد، و انسانها در هر عصر و نسل بتوانند از فروغ هدايت بهره گيرند، و كتاب خدا را در دسترس داشته باشند، و به آيين محمدى بگروند، و ارزشهاى الهى و معيارهاى سعادت و نجات را بشناسند. و هم اكنون همين اندازه از ميراث دين كه به ما و نسلها رسيده است از بركت مجاهدات و مبارزات خاندان پيامبر اكرم (ص) است و مصيبت هاى بزرگى كه ديدند و رنجهاى توانفرسايى كه پذيرا شدند. و اگر جز اين بود امروز دين نبود؛ از امثال يزيدبن معاويه و متوكل عباسى دينى بر جاى نمى ماند.
بدين گونه ياد آن مصيبتها و مجاهدت ها از نظر حق شناسى ضرورى ، و از نظر ساختن انسان متعهد و جامعه با رسالت وظيفه است .
به خوبى روشن است كه مقصود اصلى ، حفظ دين خدا، و بيدارى مردم ، و مبارزه با ظلم و ستم و استوارى معالم قرآن است . (٦٣) و زنده كردن آن مصيبتها و تجسم بخشيدن به آن حماسه ، همواره بايد در همين جهت قرار داشته باشد، يعنى در جهت هوشيارى مردم و بيدارى افكار، نه در جهت تخدير اذهان و تسليم نفوس در برابر طاغوطان و طاغوتيان سياسى و اقتصادى .

٥- رسالت اصلى مجالس حسينى

بنابر آنچه ياد شد، و چنانكه اشاره كرديم ، بايد محافل و مجالسى كه به نام آن بزرگواران ، و ياد فداكاريهاى آنان ، و ذكر مصائب ايشان بر پا مى شد، از شرح اين مقاصد اصلى و هدف هاى عالى تهى نباشد، و هيچگاه در جهت ضد آن مقاصد و هدف ها حركت نكنند؛ و گرنه ادامه راه و دنباله رسالت اولياى خدا محسوب نخواهد گشت ، و هدف هاى الهى آنان را زنده نگاه نخواهند داشت ، و از آن ارج و ارزشى كه بايد نزد اولياى خدا داشته باشد بى نصيب خواهد بود؛ و در نتيجه ، اجر خدايى را نيز از دست خواهد؛ داد. چون اجر و پاداش خدا تابع رضاى اولياى خداست . و رضاى اولياى خدا تابع حركت در جهت هدف هاى الهى و سازنده و تربيتى دين خدا با اجراى عدل و قسط و تداوم بخشى به راه آنان است . اين مسائل بسيار مهم بايد همواره دانسته باشد، و همواره مورد نظر قرار گيرد.
هنگامى كه مى بينيم حضرت امام حسين (ع) مى فرمايد: «ما قيام كرديم تا به داد مظلومان برسيم» ، (٦٤) بخوبى روشن مى شود كه جامعه حسينى و امت عاشورايى نيز بايد در جهت دفاع از مظلومان و ستمديدگان حركت كند (چه ستمديدگان سياسى و چه ستمديدگان اقتصادى) ، و مجالس حسينى بايد القا كننده اين فكر و جهت دهنده اين اقدام باشد. و روشن است كه براى اين منظور بايد جامعه را همواره از ظلم و انواع آن - بويژه ظلم اقتصادى و معيشتى كه آثارى ويرانگر دارد - آگاه ساخت ، و آثار ويرانگر هر يك را روشن كرد، و همه را به مبارزه با همه انواع آن فرا خواند. و نيز نبايد از شناساندن ظالمان و ستمگران - بويژه ستمگران اقتصادى و معيشتى - غفلت ورزيد، كه تا آنان شناخته نشوند، چه بسا به جاى اينكه با آنان مبارزه شود و طرد گردند، مورد احترام نيز قرار گيرند، و با كيفياتى و هزينه گذاريهايى در همه جا نفوذ كنند، و به مقاصد پست دنيايى خويش دست يابند، و به بيشتر از آنچه دارند برسند، و نواله اى هم به اين و آن براى اسكات و ارضا بدهند و خود را به خيلى جاها نزديك كنند، و مرتجعان را بفريبند، و بسته ذهنان را خام سازند، و بيخبران از دردها و مشكلات انسانهاى دردمند و انقلابى و آگاه و انسان دوست و مكتب دان و على مرام و عاشورا شناس و عدل باور و قسط گرا و تعهد شعار است بخندند... همچنين نيز به خون شهيدان ... و به روزگار دردناك جانبازان و معلولان ... آرى ، گردش روزگار عجيب است (و ما عشت اراك الدهر عجبا) .

عاشورا و انسان نو

١- عاشورا و بقاى اسلام

امام حسين (ع) بر همه انسانهاى پس از خود تا آخر تاريخ و بر همه بشريت و تمدن هاى پس از خود حق دارد، و همه - هر كدام به گونه اى - مرهون و مديون اويند؛ زيرا اگر امام حسين (ع) نبود عاشورا نبود، و اگر عاشورا نبود اسلام نمى ماند، و اگر اسلام نمانده بود تمدن اسلامى پديد نمى آيد تا مايه اصلى تمدن ها و پيشرفتهاى بعدى و ظهور رنسانس در غرب بشود؛ و در آن صورت اين تمدن كنونى وجود نداشت .
آيا با وجود حكومت هايى سفاك و بى اعتقاد و تابع جاهليت ، كه اصل وحى الهى و نبوت محمدى را منكر بودند، مانند حكومت يزيد و وليد بن يزيد عبدالملك ... اسلام بر جاى مى ماند، و به سده چهارم و پنجم مى رسد، و آن تمدن شكوفا و سترگ پديد مى آمد، و آن علم و فرهنگ و ادبيات و اخلاق و حقوق و طب و شيمى و صنعت و فزيك و رياضيات و تكنيك ... سامان مى يافت تا به تدريج به دست غريبان افتد و تمدن كنونى آنان را پايه ريزى كند، و آنان را به آستانه «رنسانس» برساند، و از ظلمات و جهل و عقب ماندگى قرون وسطى رهايى بخشد؟ و اينها همه در تاريخ مسلم است . (٦٥)
در ايجا براى جوانان و كسانى كه به متون تواريخ مراجعه اى ندارند، و كم كم از شناحتن واقعيات آن روزگار (و احوال و اوضاع دوران سلطنت اموى و اهداف امويان) دور شده اند، خوب است خلاصه اى آورده شود. فرزندان اميه كه خلافت اسلامى را تصاحب كردند، و با تفكر و عقيده وصايت و امامت (و اينكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، خود جانشين و وصى داشته است و آن وصى را به عنوان پيشواى مسلمانان ، پيش از خود، به امر خداوند متعال معرفى كرده است ، تا جامعه اسلامى را بر اساس ملاكهاى قرآنى بسازد، و خود عالم به قرآن و عامل به قرآن باشد) ، بشدت مبارزه مى كردند، در اين راه خونها ريختند و جنايتها كردند، كه يكى از آنها واقعه كربلا ست . هدف اصليشان محو اسلام و از ميان بردن قرآن و حذف كامل دين خدا و نام محمد(ص) بود از صحنه زندگى ، و بازگرداند مردم به دوران جاهليت .
دراين باره به اندازه يك كتاب چند جلدى مدرك و سند در تواريخ و مدارك اسلامى وجود دارد كه نمى توان اكنون آنها را مطرح ساخت . در اينجا به چندين اشاره و مطلب كوتاه بسنده مى كنيم و همانا واقعيات را تا حدودى مى نماياند:
رئيس بنى اميه ابوسفيان بود. معروف است كه وى روزى خطاب به افراد قبيله خود چنين گفت : يا بنى اميه ! تلقفوها تلقف الكره . (٦٦)
- اى فرزندان اميه ! با خلافت اسلامى مانند توپ ، بازى كنيد و آن را (در ميان خود نگاه داريد» به يكديگر پاس ‍ دهيد.
اين جمله ابوسفيان در تاريخ معروف است . و مى بينيد كه اصلا، سخت از دين و خدا و معاد و عقيده و تعهد و عدالت و حق و انسانيت در كار نيست ، بلكه سخن از فرصت طلبى است كه حال كه دسترسى به خلافت اسلامى (و نشستن در جاى آورنده وحى) پيدا كرده ايد و بر مسلمانان و سرزمينهاى اسلام استيلا يافته ايد، آنرا همواره بر ميان خود بچرخانيد و نگذاريد از دست شما خارج گردد.
ابوسفيان در اواخر عمر نابينا شده بود. ابن عباس ميگويد:
به خدا سوگند ابوسفيان يك منافق بود و بظاهر اظهار مسلمانى مى كرد. روزى در محفلى بوديم كه ابو سفيان - در روزگار نابينايى - در آنجا بود. على (ع) نيز حاضر بود. در آن هنگام موذن شروع كرد به اذان گفتن ، تا رسيد به جمله اشهد ان محمد ان رسول الله ، ابوسفيا گفت : در مجلس كس غيرى هست ؟ يكى از حاضران گفت : نه ! ابوسفيان گفت : ببينيد، اين هاشمى (يعنى حضرت محمد صلى الله عليه و آله) اسم خود را در كجا قرار داد و چگونه بالا برد. على (ع) فرمود: خدا چشمان تو را در مصيبت بگرياند، خداوند اسم او را بالا برد، چنانكه خود فرموده است : و رفعنالك ذكرك ! ما نام و آوازه تو را بلند كرديم . ابوسفيان گفت : خدا چشمان كسى را در مصيبت بگرياند كه به من گفت ، در مجلس كس غير نيست . (٦٧)
از اين نقلهاى تاريخى و مستند درباره ابوسفيان بسيار است . (٦٨) اصل كيفيت مسلمان شدنش نيز دليل بر عدم اعتقاد اوست كه باز معروف است . و اما فرزندش معاويه ، كسى است كه با امير المومنين (ع) - كه پس از عثمان حتى به قول اهل سنت نيز خليفه بود و اطاعتش واجب بود - آنگونه جنگيد، و پس از شهادت آن امام به دست ابن ملجم مرادى اظهار شادمانى كرد، و چه بسيار از بزرگان شيعه را (كه همه از بزرگان اسلام و عابدان و پرهيزگاران بودند مانند «حجربن عدى» ) به شهادت رسانيد... (٦٩) و نور چشم پيامير صلى الله عليه و آله ، و حجت خدا، و پشتوانه عظيم ارزشهاى اسلامى ، امام حسن مجتبى را با سم شهيد كرد؛ و سر انجام مثل يزيد كسى را بر مسلمانان - به نام خليفه و جانشين پيامبر خدا - مسلط ساخت . و همين اقدام بس است براى روشن ساختن ماهيت او و اهداف او، بعنوان يكى از چند چهره شاخص بنى اميه .
و آيا كافى نيست براى ويران كردن بنياد اسلام كه كسى مانند يزيد خليفه شود؟ آيا معاويه فرزند خود را نمى شناخت (٧٠) ؟ آيا با وجود اشخاص بزرگ و متعهدى در ميان امت ، كه پاره اى خود از اصحاب پيامبر(ص) بودند و پيامبر اكرم را درك كرده بودند صرفنظر از حضرت امام حسين (ع) - درست بود كه معاويه آنهمه جنايت مرتكب شوند (از جمله شهيد كردن امام حسن مجتبى ع ، و كشتن حجربن عدى ، و كشتن بسيارى ديگر از بزرگان صحابه و شيعه) ، تا براى مثل يزيد كسى از مسلمانان بيعت بگيرد؟ و آيا چرا «اصل شورى» را زير پا گذاشت ؟ آيا در واقع او به چه چيز معتقد بود و به چه چيز متعهد؟
مورخان معتبر نقل كرده اند كه حسن بصرى مى گفته است :
معاويه چهار كار دارد، كه تنها يكى از آنها بس است كه او را به هلاكت ابدى برساند:
١- مسلط شدن امت اسلام با فرصت طلبى ، به كمك اشخاصى سبكسر و بى شخصيت و اختصاص دادن حكومت به خود، بدون مشورت و نظر خواهى از مردم ، با اينكه هنوز، جمعى از اصحاب پيامبر(ص) و صاحبان فضيلت در مردم بودند؛
٢- به خلافت رساندن فرزندش يزيد، آن ميگسار باده پرست فاجر فاسد (تعبيرهاى حسن بصرى) ؛
٣- زياد بن ابيه (زنازاده) را فرزند خويش قرار دادن ، بر خلاف سخن پيامبر (ص) كه فرموده بود: «فرزند از آن زناشويى شرعى است ، و جزاى نابكار سنگ است » .
٤- كشتن حجربن عدى ؛ واى بر معاويه از كشتن حجر و ياران حجر (اين جمله را دو بار گفته است . (٧١)
اما يزيد بن معاويه ، تاملى كوتاه در گفته ها و اعمال او - و گفته هاى بزرگان تاريخ اسلام درباره او - كافى است كه مقاصد او را روشن كند. او درسخنان و اشعار چندى كه از وى نقل شده است ، دين و وحى و قرآن را انكار كرده است . و اما در عمل ، چه از اين بالاتر كه پسر پيامبر(ص) را شهيد كند، و سر بريده او را در طشت طلا گذارد، و بر لبان او چوب بزند، و خاندان پيامبر (ص) را آنگونه اسير كند و در شهرها و بيابانها بگرداند. آيا چنين كسى به اين پيامبر اين دين و اين قرآن اعتقاد دارد؟ و حافظ دين و قرآن خواهد بود؟
و يزيد همان كس است كه جمعى از لشكر او، به دستور او، مردم مدينه را قتل عام كردند، و سپس به غارت شهر پرداختند، و اموال و زنان اهل مدينه را تا سه روز بر خود مباح ساختند، و لشكر فاسد يزيد - كه مانند خود او بودند - به اعمال منافى عفت دست يازيدند، و دست تعدى بر اموال و اعراض مسلمانان گشودند، و فساد و بيشرمى را به نهايت رساندند تا جايى كه در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله ... (٧٢) همچنين اين لشكر سپس به مكه رفتند، و به هنگام درگيرى با عبدلله بن زبير خانه خدا را نيز به منجنيق (توپ جنگى قديم) بستند و آنرا ويران ساختند.
بسيارى از بزرگان مسلمين به معاويه تذكر دادند (و حتى سخنانى تند به او گفتند) ، تا يزيد را بر اسلام و مسلمانان مسلط نسازد، از جمله احنف بن قيس (٧٣) ، كه در ضمن سخنانى خطاب به معاويه گفت :
... تو از همه بهتر يزيد را مى شناسى ، كه شب و روز به چه چيز سرگرم است ، و در پنهان و آشكارا چه مى كند، و چه عنصرى است و چكاره است ... اگر يزيد را بر حسن (ع) و حسين (ع) مقدم بدارى - و تو خوب مى دانى اين دو بزرگوار از چه عظمتى برخوردارند - در نزد خدا هيچ عزرى ندارند... (٧٤)
و هنگامى كه اهل مدينه منوره - مركز سياسى و اجتماعى و فرهنگى اسلام در آنروزگار، و شهر انصار و اصحاب - تنى چند از بزرگان خود (از جمله ، عبدلله غسيل الملائكه ، عبدلله بن ابى عمر و مخزومى ، منذربن زبير و...) را براى شناسايى يزيد به دمشق فرستاد، آنان پس از ديدن و آزمودن يزيد، هنگامى كه به مدينه بازگشتند گفتند:
ما از نزد كسى مى آييم كه دين ندارد، مى مى آشامد، سرگرم نوازندگى و عياشى با دختران ترانه خوان است ، سگ بازى مى كند، و همدم دزدان و اوباش است ... (٧٥)

٢- اشهد ان محمدا رسول الله

اينها و ده ها سند معتبر از اين است - كه همه حاكى از واقعيات تاريخى است - روشن مى سازد كه قصد اصلى سلطنت دمشق ، و بيعت گرفتن براى يزيد، ويرانسازى بنيان اسلام و محو قرآن كريم از صفحه روزگار بوده است ، تا يادى از اشهد ان لا اله الا الله ، و اشهد ان محمدا رسول الله ، بر جاى نماند. و از اينجا معنا و واقعيت سخن بانوى بزرگوار، حضرت زينب كبرى (سلام الله عليها) بخوبى آشكار مى شود كه در ضمن سخنان خود در مجلس يزيد فرمود: فوالله لا تمحود ذكرنا، و لا تميت وحينا (٧٦) اى يزيد! به خدا سوگند نمى توانى ياد آل محمد را از ميان ببرى و قرآن را بر اندازى . بانوى بزرگوار خود بخوبى در جريان امور بود و از نزديك اوضاع را مى ديد، از اين رو - با اطمينان و قاطعيت - يزيد را در صدد از ميان اسلام و قرآن و برگرداند مردم به دوران جاهليت معرفى فرمود، آنهم در حضور خود يزيد، و در مجلس رسمى دربار دمشق ، با حضور رجال دمشق و دعوت شدگان رسمى ... و اگر جز اين بود، و فضاى سلطنت اموى شام اين امر را تاييد نمى كرد، و كردار يزيد شاهدى بزرگ بر اين هدف شوم نبود، يزيد مى توانست از همين سخن نقطه ضعفى بگيرد و با شدت هر چه بيشتر با اين اظهارات مخالفت ورزد و آنها را رد كند، و گوينده سخن را محكوم سازد. اما سخن ياد شده بيان واقعيتى بود كه فضاى آن حكومت و كردار بنى اميه آن را - مثل - روز روشن ساخته بود.
اينگونه بود واقعيت اين فرزندان ناپاك جاهليت ، كه بر اسلام و مسلمين چيرگى يافتند، و آنگونه عمل مى كردند. نمونه اى ديگر وليد ابن يزيد بن عبدالملك مروانى بود، كه به هنگام خلافت خود، قرآن كريم را به تير بست ، و خطاب به كتاب الهى گفت : «هنگامى كه نزد خدا رفتى بگو وليد مرا با تير پاره پاره كرد) . (٧٧) اين ملحد بى شرم خليفه بود، و اين ماهيت بنى اميه و سلطنت بنى اميه بود؛ و اين بود رفتارشان با دو يادگار هدايت ، قرآن و عترت ، كه پيامبر اكرم (ص ) در ميان امت باقى گذاشته بود، و آن همه درباره آن دو رمز هدايت سفارش كرده بود، و فرموده بود كه دين دارى و رستگارى در پيروى از قرآن و عترت است . آرى ، اين اسلام ستيزان حقيقى و جاهليت دوستان واقعى همواره مى كوشيدند تا اسمى از اسلام نباشد و ورقى از قرآن نماند و شاخصى از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله ، مورد رجوع كسى قرار نگيرد.
در اينجا توجه به يك گفتگوى كوتاه - وليكن ژرف و آگاهى آفرين - بسيار مناسب است تا نشان دهد كه هدف «حزب اموى» (اين جريان شرك و اشرافيت و تكاثر و سرمايه دارى جاهليت) چه بوده ، و عاشوراى حسينى چه كرد؟
هنگامى كه امام سجاد (عليه السلام) ، پس از فاجعه كربلا، با خاندان امام حسين (ع) به مدينه باز گشتند، و در آن اندوه بزرگ غرق بودند، روزى يكى از بنى اميه (ابراهيم بن طلحه بن عبيد الله) ، از روى سرزنش به آن حضرت گفت : «من الغالب ؟» ، يعنى پدرت رفت به كربلا و جنگ كرد و كشته شد، اكنون چه كسى غالب و پيروز گشت (پدر تو و يارانش كشته شدند، پس چه نتيجه اى گرفتيد؟) . امام سجاد (ع) فرمود:
اذا دخل وقت الصلاه ، فاذن واقم ، تعرف الغالب (٧٨)
- هنگامى كه وقت نماز رسيد، اذان و اقامه بگو، خواهى فهميد چه كسى غالب و پيروز است .
اين پاسخ به فرد سرشناسى از خاندان اموى ، بخوبى و روشنى مى گويد كه شما بنى اميه مى خواستيد اذان نماند، نماز نماند، و اشهد ان محمدا رسول الله برافتد؛ و حال ديد كه چنين نشد، و اذان ماند، و نماز ماند، و دين خدا ماند... و شما كمترين موفقيتى بدست نياورديد؛ پس كربلا پيروز است نه دمشق ، و حسين (ع) پيروز است نه يزيد، و اسلام پيروز است نه جاهليت .
و اين بخشى بود از كردار دين ستيزانه اينان در طول تاريخ سياه هزار ماهه خويش . (٧٩) اكنون به خوبى روشن مى شود كه «عاشورا» يعنى چه ، و امام حسين (ع) يعنى كه ؟... در حديث نبوى - چنانكه بيشتر گذشت - رسيده است كه پيامبر اكرم (ص) فرمود:
حسين منى و انا من حسين .
- حسين از من است و من از حسينم .
معناى جمله نخست روشن است ، حسين از من است يعنى فرزند و نواده من است . درباره معناى جمله دوم (من از حسينم) گفته اند يعنى بقاى دين من و آيين من بوسيله حسين است ؛ و دين اسلام از حسين (ع) قوت مى گيرد، و با شهادت او از نابودى مصون مى گردد و باقى مى ماند. و از اينجاست كه گفته اند: دين اسلام ، «محمدى الحدوث» و «حسينى البقا» است ، كه اگر شهادت عاشورا- با آن ابعاد ويژه - نبود، در اثر حكومت كسانى مانند يزيد بن معاويه و وليد ابن يزيد بن عبدالملك و... - بمرور زمان - اثرى از قرآن و اسلام بر جاى نمى ماند. حديث مذكور، در مدارك شيعه و سنى آمده است . (٨٠)
درباره اهميت عاشورا كتابها و مقاله هاى بسيارى نوشته شده است ، از جمله :
- «نهضه الحسين -(ع) -» ، كتابى عميق و زيبا، از علامه مجاهد و مصلح ، سيد هبه الدين شهرستانى عراقى (م : ١٣٨٦ ق) ؛ و
- «الكلام حول النهضه الحسينه» ، بحثى پر محتوى ، از علامه امينى (م : ١٣٩٠ ق) ، «الغدير» ج ٣، ص ٢٥٨ - ٢٦٤، نيز بحث «اضرار خلافه مثل يزيد» .
- «چرا حسين -(ع) - قيام كرد؟» ، از استاد محمد تقى شريعتى مزينانى (م : ١٣٦٦ ش) .
- «چرا حسين قيام كرد؟» ، از استاد محمد تقى شريعتى مزينانى (م : ١٣٦٦ ش) .

٣- عاشورا، اتحاد بزرگ اسلامى ، و سخنى از «دارالتقريب» مصر

آرى ، بايد عاشورا را، رمز وحدت اسلامى و اتحاد مسلمانان پيرامون محور قرآن قرار داد، و اينگونه آن را شناخت ، و اينگونه از اين سرمايه انسانى عظيم بهره بردارى كرد. در اينجا مناسب است توجه كنيم به سخنان شيخ محمد محمد مدنى مصرى رئيس هيات تحريريه مجله «دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه» ، چاپ قاهره .
دارالتقريب ، در مصر تشكيل يافت ، و در روزگار خود، رسالت ايجاد اتحاد ميان مسلمانان جهان را بر عهده خويش مى دانست و دراين باره مى كوشيد، و مجله اى برپا به نام «رساله الاسلام» ، در سطح جهان منتشر مى كرد، و جمعى از مصلحان و عالمان بزرگ و نويسندگان معروف و محققان و استادان و اديبان سرشناس مذاهب اسلامى - از كشورهاى مختلف - با آن همه همكارى داشتند. رئيس هيئت تحريريه مجله ، شيخ محمد محمد مدنى مصرى ، يكى از شخصيت هاى بر جسته جماعت تقريب است . وى در سر مقاله شماره چهارم ، از سال چهارم (محرم ١٣٧٢ ق) ، به يادكردى از ماه محرم مى پردازد، و در آن مقاله چنين مى گويند:
...ماه محرم ما را به ياد حادثه اى سترگ ، و فاجعه اى عظيم مى اندازد، كه اسلام در نخستين روزگار خويش بدان مبتلا گشت . اين فاجعه (از بعد مصائب آن) ، ضربه اى بر پيكر اسلام وارد آورد كه مسلمانان تا امروز مانند مادران داغدار، براى آن مى نالند، يعنى كشته شدن امام شهيد، زاده زهراى بتول ، اباعبدالله - عليه و على جده و آله الصلاه و السلام - حسين ، نمونه كامل مجاهدان راه خداست . حسين نگريست كه حق پايمال گشته و خرد شده است ، و باطل از همه سو بر آن احاطه كرده و راه عرض وجود را بر آن بسته است ؛ و ديد كه خود او - كه شاخه درخت نبوت است ، و فرزند امام شيردلى كه لحظه اى نترسيد، و سر خود را از ذلت فرود نياورد - اكنون مكلف است كه اين پرده هاى تار ستم را بدرد، و اين سياهيهاى متراكم باطل را نابود سازد. گويى بانگى از اعمال قلبش بر سر او فرياد مى زند:
اى فرزند پيامبر، تو مرد ميدان اين مبارزه اى ! تو كه خداوند به بركت جدت پيامبر، ظلمات جاهليت را بر طرف ساخت ، و حق را استوار گردانيد، و باطل را بر انداخت ، تا نصر خدايى و فتح و پيروزى در رسيد، و مردمان دسته - دسته به دين خدا در آمدند؛ همچنين پدرت شير و شمشير خدا، كه تا مشركان مغلوب نگشتند، و تا چشم منافقان و مفسدان كور نگرديد، لحظه اى نياسود. پس اكنون اى حسين قيام كن ، و پرچم مبارزه و جهاد را بر افراز ، چنانكه جدت و پدرت ، - از پيش - مبارزه و جهاد را برانداز، و زمين را از لوث وجود متجاوزان ستمگر فاجر تطهير كن .
اى حسين ! حرمت خاندان پيامبر را در ميان امت شكسته اند و آنان را به ذلت كشانده اند، و زنان و كودكان و يتيمان و بى سرپرستان پايمال شده اند، آنسان كه هيچ چاره اى براى آنان نمانده ، و را نجات و رهايى به روى آنان بسته شده است ؛ اكنون ، اگر پسر على و فاطمه به داد مظلومان نرسد و براى نجات محرومان قيام نكند - چه كسى بيچارگان و بى پناهان و مظلومان را نجات خواهد داد؟


۳
٤- عاشورا و آفاق بشريت

آرى ، گوئيا حسين ، ازا اعماق قلب خود بانگى مى شنيد كه او را با اين فرياد تكان دهنده فرا مى خواند، و شبانه روز با اصرار به قيام وا ميداشت ، و به هنگام خواب و به گاه بيدارى در همه وجودش طنين مى افكند. و حسين ديگر چاره اين نديد جز اينكه به اين ندا پاسخ دهد، و به كمك دادخواهان و وحشت زده و مظلوم بشتابد، و به سخنان كسانى كه او را از اين جهاد الهى باز مى داشتند يا مى ترساندند، كمترين اعتنايى نكنند.
و با اينكه مى دانستند كه دشمنان او فاجرانى هستند خدانشناس ، كه هيچ عهد و پيمانى را در مورد خاندان پيامبر (از سر بى اعتنايى و بى دينى) رعايت نمى كنند، و حرمت آنان را پاس نمى دارند، از آماده شدن براى جهاد در راه خدا باز نايستاد، چرا؟ چون او مرزبانى مجاهد بود كه به امر خدا قيام مى كرد؛ پس براى او مهم نبود كه غلبه كند يا مغلوب شود، زيرا در هر دو صورت او (به تكليف دينى خويش عمل كرده بود و) شرف قيام در راه خدا را بدست آورده بود. و آيا براى قيام كنندگان در راه خدا جز يكى از دو نيكوترين پاداشها خواهد بود: پيروزى يا شهادت (كه آن نيز پيروزى است به شكلى ديگر) .
و اگر حسين ، در راه خدا و حقيقت شهيد شد، قاتلان وى براى هميشه به لعنت خدا و فرشتگان و مردمان دچار گشتند؛ و او در نزد خدا، به بالاترين درجات نايل آمد، بهمراه پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان . و ما بايد از ياد ماه محرم سرمشق بگيريم ، و از پيشينيان خود در دين ، براى خويشتن ، الگو و اسوه بسازيم . و اين سخنان براى آنان كه داراى دلى زنده اند (و خردى بيدار) و با همه وجودش گوش فرا مى دهند، آموزنده و سازنده است . (٨١)
اكنون بنگريد كه اين دانشمندان مصرى - از برادران اهل سنت - كه خود از مصلحان دينى و اعضاى «جماعت تقريب» است : همان سخن را مى گويد كه ما مى گوييم ، يعنى اينكه در آن عهد اسلام رو به نابودى بود، و ظلمات جاهليت و ستم همه جا را گرفته بود، و حق و عدل راهى براى تحقق نداشتند، و امام حسين (ع) خود را مكلف ديد تا براى بازگرداند اسلام و تاراندن جاهليت قيام كند، و قيام و جهاد او نيز مانند قيام و جهاد جدش پيامبر اكرم (ص) در برابر جاهليت و مردم جاهليت بود، و همچون مبارزات پدرش على (عليه السلام) ، در برابر دشمنان گوناگون اسلام ؛ پس او تكرار وجود محمد(ص) و على (ع) بود (چنانكه دشمنان تكرار وجود جاهليت بودند) ، و او مرزبان اسلام و نگهبان قرآن ، بلكه تجديد كننده حيات اسلام و قرآن ، و از ميان برنده جاهليتى بود كه دوباره به دست فاسدان اموى شكل گرفته بود. پس به نظر اين عالم مصرى منادى تقريب نيز، اسلام ، حسينى البقاء است ، و وظيفه مسلمانان است كه ياد محرم را زنده بدارند، و از جهاد عاشورا سر مشق گيرند، و آن را رمز دفاع از مرزهاى مقدسات اسلامى و ارزشهاى قرآنى قرار دهند، و عامل اتحاد اسلامى - در يك بسيج بزرگ جهانى - گردانند؛ و بخوبى دريابند و به خود يادآور شوند كه خون عاشورا، مايه نجات اسلام ، و بقاى قرآن ، و حفظ انسانيت ، و حذف جاهليت ، و تداوم بشريت واجد ارزش گشت ، و آفاق حيات بشرى را، در بامداد (فجر) ، و شامگاهان (شفق) ، با رنگ حماسه و شرف ، سرخفام ساخت ، چنانكه ابوالعلاى معرى (م : ٤٤٩ ق .) مى گويند:
و على الدهر من دماء الشهيدين على و نجله شاهدان فما فى اواخر الليل فجران و فى اولياته شفقان ثبتا فى قميصه ليجى ءالحشر مستعديا الى الرحمان (٨٢)
- بر صفحه روزگار، از خون دو شهيد، على و فرزندش ، همواره دو گواه پايدار است :
- اين دو گواه خونين ، در پايان هر شب ، به شكل فجر (سرخى سپيده دمان) ، و در آغاز هر شب ، به شكل شفق (سرخى شامگاهان) ، نمودار مى گردند.
- و همينگونه پايدارند تا روز رستاخيز كه بيايند و در نزد خداى رحمان تظلم كنند و داورى خواهند.
و شيخ فريد الدين عطار نيشابورى (م : ٦١٨ ق) مى گويند:
سر ابراهيم و اسماعيل بود يعنى آن اجمال را تفصيل بود ما سوى اله را مسلمان بنده نيست پيش فرعونى سرش افكنده نيست خون او تفسير اين اسرار كرد ملت خوابيده را بيدار كرد رمز قرآن از حسين آموختيم زاتش او شعله اندوختيم تار ما از زخمه اش لرزان هنوز تازه از تكبير او ايمان هنوز آرى ، جوانان غيور مسلمان ، در هر جاى جهان ، و از هر دو مذهب اسلامى : سنى و شيعه ، خون خود را به حماسه حسينى پيوند زنند، و در مشرق عاشورا بايستند، و با تلاوت آيات فلق ، در الهام خونين نگاره شفق ، درفش صلابت مقاومت اعصار را برافرازند، و در جولانگاه شرف و آزادگى حضور داشته باشند، و با غرق گشتن در زمزمه قرآن و نماز شب عاشورا، و مدد جستن از مردانگى و شجاعت روز عاشورا، همواره فرزندان حسين باشند و عاشورا، نه ابزار دست يزيد و ابن زياد... حسينى باشند و آزاده ، نه يزيد و برده ...

٢- عاشورا، منطق حيات و عدل

عاشورا بايد به نامنطق حيات و عدل ، و معلم ايمان و حماسه ، و كلاس آزادگى و شرف ، و مدرسه اعتقاد و جهاد، و آموزشگر نماز و قرآن ، و رمز سلوك روحى صحيح و عرفان الهى مثبت ، هميشه و هميشه ، تا ظهور نير اعظم و وارث كبير عاشورا و بر هم زننده همه ظلمها و ستمها... زنده باشد، و در سراسر كشورهاى اسلامى حضور سازنده خويش را حفظ كند، و يك ميليارد مسلمان را در خط دفاع از كرامت بزرگ انسان و رسالت سترگ قرآن متحد سازد...
اكنون ملاحظه مى كنيد كه محتواى مجالس حسينى بايد چگونه باشد، و ذاكران حسينى كيان باشند و مداحان چه كسان ؟ و آيا مى شود اين مجالس را به هرگونه اداره كرد، و به دست هر كس سپرد، و دست هركس را دراين باره بازگذاشت ، و انتساب به رسالت امام حسين (ع ) و توليت عاشورا را براى همه - با هر چگونگى - مشاع دانست ... (٩٢)

٣- مهدى (ع) و عاشورا...

در اين مقام - بيقين - يادآورى اين نكته مهم نيز لازم است كه صاحب اصلى ، در اينهمه رنج و بلا و مصيبت و شهادت و اسارت (از آنچه بر سر پيامبر اكرم (ص) آمده و در عصر جاهليت عربى ، تا آنچه بر سر اوصياى پيامبر و خاندان او آمد در عصر طاغوتيت اموى و عباسى) ، و وارث بزرگ آنهمه عظمت و ايثار، و حضور و اقدام ، و حماسه و افتخار، هدايت و تعليم ، و تزكيه و ارشاد، و رشادت و تعهد، و رسالت و بيدارى ، و شهادت و فداكارى ، در راه اعتلاى كلمه حق ، و اعلام منشور عدل ، براى نجات انسانيت و سعادت انسان ، و احياى آرمان قرآن ... آرى ، وارث اينهمه ... حضرت ولى عصر، حجت بن الحسن المهدى عج است . و چون چنين است بسيار ضرورت دارد كه در اين مجالس ، همواره توجه ها معطوف به ساحت پاك آن شريك قرآن ، و ركن ايمان ، و حجت زمان ، و اسوه انسان ، و راز قبله ، و سر غدير، و خونخواه عاشورا باشد (٩٣) ، و نهايت مرتبه ادب رعايت نگردد، و رضاى خاطر ايشان - كه مقدمه رضاى خداى متعال است - منظور باشد و طلب شود.
و روشن است كه يكى از عوامل عمده كسب رضاى آن امام ، غنى بودن محتواى اين مجلسها و منبرهاست از حديث تبيين اهداف الهى دين ، و آگاهسازى مردم از حقايق معارف و تعاليم صديقين ، در جهت دعوت به نشر ايمان و اقامه عدل و اجراى قسط، به منظور ايجاد جامعه «توحيد و عدل» ، و زمينه سازى براى احياى دين خدا، و آمادگى براى ظهور كلى آن نجات دهنده نهايى انسان ، و زنده كننده راستين قرآن ، و برپا دارنده «عدل فراگير» ، در جهان ...
در اينجا خوب است به اين موضوع هم اشاره اى بكنيم ، كه يكى از راههاى مهم غنى ساختن محتواى مجالس ياد شده از نظر تربيت و سازندگى ، اين است كه (بجز خطبه هاى عاشورا و سخنان حضرت امام حسين (ع) در مسير كربلا) ، مضامين آموزشى و سازنده زيارتها و دعاهاى زيارت را، پس از درك عميق مفاهيم و مقاصد آنها، بصورتى درست و با بيانى مناسب ، به مردم بياموزند. اين دو منبع ياد شده ، از مهمترين منابع شناخت و آگاهى و معرفت و سلوك و تربيت و حماسه و اقدام است ، كه همواره مغفول مانده است ، و بهره اى كه بايد از آنها گرفته شود گرفته نشده است .


۴
٤- افسوسى بس گران ...

٤- افسوسى بس گران ...

سرانجام ، در اينجا، نمى توانيم از ياد كرد افسوسى بى گران بگذريم . و آن افسوس بس گران اين است كه عاشورا، هنوز هم ، چنانكه بايد شناخته باشد شناخته نيست . دوست به گونه اى عاشورا را ننمايانده است ، و دشمن به گونه اى عاشورا را پوشانده است . دوستان و معتقدان بيشتر از هر چيز به بعد عاطفى عاشورا گراييدند، و در راه تحقق بخشيدن به رسالتهاى گران عاشورا كوتاهى كردند. و دشمنان در نشناختن عاشورا، يا كوچك شمردن عظمتهاى آن اصرار و ورزيدند، و براى دور نگاهداشتن افكار و اذهان و نسلها و شهرها از آشنايى با عاشورا و هماهنگ شدن با اهداف آن ، كوشش بسيار كردند. اگر دوستان هر چه بيشتر به شناساندن ابعاد عجيب و عظيم عاشورا پرداخته بودند، دشمنان توفيق چندانى نمى يافتند. خورشيد كه طلوع مى كند همه بشريت آن را مى بينند، و همه انسانها خورشيد را مى شناسند و از عظمت و ارزش آفتاب آگاهند. و مگر عاشورا خورشيد تابيده در آفاق ارزشهاى انسانى و تعاليمهاى روحى بشرى نيست . پس چرا چنانكه بايد شناخته نيست ؟ شب عاشورا، روز بزرگ انسانيت است ، و روز عاشورا ملكوت سترگ همه روزهاست ...
افسوس كه سرايندگان عاشورا، ذات عاشورا را نسرودند؛ يا كمتر سرودند...
افسوس كه گويندگان عاشورا، ذات عاشورا را نگفتند؛ يا كمتر گفتند...
ذات عاشورا ذات طلوع است : حماسه رسالت ... و آنان بيشتر از غروب دم زدند: كشته شدن و اسارت ...؟
ذات عاشورا نماز است و عدالت ، نه تنها عزادارى و مصيبت . اگر كسى عاشورا را باهمه ابعاد آن بشناسد، اصل مصيبت امام حسين (ع) را فراموش مى كند، و براى «عاشورا حسينى » به سوگ مى نشيند.
افسوس كه زبان عاشورا، آنسان كه بايد فهميده بشود نشد، و كسان از نزد خويش براى پيام عاشورا واژه ساختند؛ و همان را كه وارثان عاشورا در «زيارت عاشورا» آموخته بودند، يعنى دشمنى با ستمگران (حرب لمن حاربكم) نيز - چنانكه بايد - نياموختند، و چهره هاى ستمگران اصلى را نشناختند و نشناساندند - و گاه پنهان داشتند و افسوس !...
واژه هاى عاشورا، تنها «تشنگى» ، «شهادت» و «اسارت» نيست ، «نماز» و «عدالت» نيز هست ؛ (٩٤) بلكه واژه روز عاشورا... يعنى پيام شب عاشورا نماز است ، و پيام روز عاشورا عدالت . و آن سه (تشنگى ، شهادت و اسارت) ، سكوى پرتاب است ، ليكن چنين درك نشده و نمى شود، آن زيارت كه مى گويد:
اشهد انك قد امرت بالقسط و العدل و دعوت اليهما، و انك صادق صديق ، صدقت فيما دعوت اليه (٩٥)
- من گواهى مى دهم (يا حسين) كه تو به اجراى قسط و عدل فرمان دادى ، و جامعه اسلامى را به قسط و عدل فرا خواندى . و تو راستگويى و صديقى (ولى راستى خدايى) ، و به هر چه فرا خواندى صادقانه فرا خواندى ...

٥- نجوا با عاشورا و سخنى در ابعاد...

و اكنون را - با بارى بس گران و طاقت سوز، از اندوهان و تجربه ها و چگونگى رويدادها...- دوست دارم با «عاشورا» نجوا كنم ، و در معبر جليل اين حضور عظيم ، سر بر آستان لحظه هاى صيرورتهاى متعالى نه ، و فيضان آيات عدل را در اين منشور خونين لمس كنم ، و دردهاى تراكم يافته در استخوان محروم و مظلوم را، و مظلوميت تعاليم مغفول و مكتوم را، با فرياد باز گويم ، و همه بيدادهايى را كه بر ستمديدگان رفته است و مى رود - دوباره - در گوش «عاشورا» زمزمه كنم ، و خون دلى را كه بر گونه هاى انسان بى پناه روانست بر «لوح عاشورا» بنگارم ... و لحظه هايى در جاذبه اين حضور شگرف انسانيت محو گردم :
عاشورا حضور شگرف انسانيت است ، در هر جا و هر روز...
عاشورا مائده بزرگ روح انسان است ، در تداوم اعصار...
عاشورا ضربان قلب خورشيد است ، در سينه خاك ...
عاشورا صيرورت روح كلى است ، در تكاپوى پرشكوه تكليف ...
عاشورا تجسم اعلاى وجدان بزرگ است ، در دادگاه روزگار...
عاشورا ذات متعالى ارزش است ، در مقياسها، هر مقياس ...
عاشورا عظمت سرشارى لحظه هاست ، در فوران بزرگ سپيده ...
عاشورا حضور نور است ، در سيطره بى امان ظلمت ...
عاشورا صلابت شجاعت انسان است ، در تجليگاه ايمان ...
عاشورا جارى سيال مناجات است ، در محراب حماسه ...
عاشورا طوفان خون است ، در احرام فرياد...
عاشورا تجلى كعبه است ، در ميقات خون ...
عاشورا بلوغ روز است ، در استلام آفتاب ...
عاشورا شفق خونبار است ، در فجر آگاهى ...
عاشورا روح توفانگر عدالت است ، در مالبد آفاق ...
عاشورا بارش خونين لحظه هاست ، بر ارواح خروشان ...
عاشورا نقش بيدار گذرها و رهگذرهاست ، در كاروان دراز آهنگ زنگيها و عبورها...
عاشورا نجواى بزرگ صخره هاست ، در دشتها و هامونها...
عاشورا بازخوان تورات و انجيل و زبور است ، در معبد اقدام ...
عاشورا ترتيل آيات است ، در الواح ابديت ...
عاشورا دژنگهبانى تعاليم وحى است ، در آفاق زمانها...
عاشورا خون خداست ، جارى در رگهاى تنزيل ...
عاشورا اعلان «ان الله يامر بالعدل» است ، و پشتوانه «ليقوم الناس بالقسط» ...
عاشورا حنجره خونين كوه «حرا» ست ، در ستيغ ابلاغ ...
عاشورا درگيرى دوباره محمد(ص) است ، با جاهليت بنى اميه و شرك قريش (٩٦)
عاشورا تجديد مطلع رجزهاى «بدر» است و «حنين» ...
عاشورا خط بطلان است بر موجوديت دوبار «احزاب» و «خيبر» ... عاشورا انفجار نماز است در شهادت ، و انفجار شهادت است در نماز...
عاشورا راز حب ازلى است ، در افشايى شكوهمند...
عاشورا قتلگاه اشباح توحيد است ، در مصاف تجسم شرك ...
عاشورا تبلور شكوهزاد جاودانگى حق است ، در تباهستان نابود باطل ...
عاشورا نماز شب يازدهم است ، در سكوت خروشان خيمه هاى سوزان ...
عاشورا هشدار خونين حسينيه هاست ، در معبر اقوام ...
عاشورا رمز بقاى دين اسلام است و برقرارى آيين حق (حسين منى و انا من حسين) .
عاشورا خروش تندر آساى «عدل» است ، در كليت ناچيز كاخ دمشق ، و سپس كليت ناچيز همه كاخها و قدرتها...
عاشورا نفى همه ستمها و پليديها و پستيها و فجورها و ظلمها و حقكشى هاست ، به هر نام و در هر عملكرد...
عاشورا فرياد گستر انسانهاى مظلوم است ، در همه تاريخ ...
عاشورا غمگسار سترگ يتيمان و كاخ نشينان است در هر جاى زمين .
عاشورا دست نوازش انسانيت است ، بر سر بى پناهان ...
عاشورا رواق سرخ حماسه است ، در تاريكستان سياهى و بيداد...
عاشورا قلب تپنده دادخواهان است ، در محكمه بشريت ...
عاشورا طنين بلند پيروزى است ، در گوش آباديها...
عاشورا عطشى است دريا آفرين ، در اقيانوس حيات ...
عاشورا شهادتى است تابيده ، بر چكادهاى افراشته پيروزى ...
عاشورا «رسالتى» است بزرگ ، بر دوش «اسارتى» رهايى بخش ...
عاشورا خروش طنين افكن آزادگى است ، در زندگى ...
عاشورا زنده كننده اسلام است ، و اسلام زنده شده عاشورا...
عاشورا بانگ رساى همه انسانهاست ، در همه تاريخ ، از همه حنجره هاى پاك و خدايى ...
عاشورا آبروى نمازگزاران است و عزت مسلمانان ...
سرانجام ، عاشورا، ركن كعبه است ، و پايه قبله ، و عماد امت ، و حيات قرآن ، و روح نماز، و بقاى حج ، و صفاى صفا و مروه ، و جان مشعر و منى ...
و عاشورا، هديه اسلام است به بشريت و تاريخ ...
آرى ، عاشورا، از لحظه آغازين خويش ، يعنى ترك «مكه» در روز «ترويه» (روز هشتم ماه ذيحجه كه مسلمانان متوجه مكه مكرمه اند، و هركس امكانى دارد مى كوشد تا در حج شركت جويد، بويژه مجاوران) ، زلزله اى خروشناك و گسترنده بود، كه معيارها را دگرگون كرد، و پرچم رسالتى بزرگ را بر افراشت ، و مرزهاى صيانت قرآن را استوار گردانيد، و بنياد جامعه منحرف اسلامى آن روز را (كه از سياست قرآنى و اقتصاد قرآنى و قضاوت قرآنى و عدالت قرآنى و تربيت و اخلاق قرآنى دور افتاده بود، و خصلتهاى جاهليت از نو در آن زنده شده بود، و تبعيض و تفاوت در آن حضور داشت ، و سستى و مردگى بر آن حكومت مى كرد) ، به لرزه در آورد... عاشورا حاكميت ضد قرآنى دربار دمشق را مطرود اعلام نمود. افكار تخدير شده را به خود آورد. آن دسته از اصحاب پيامبر(ص) و عالمان و محدثان و بزرگان مسلمين را كه مى پنداشتند در برابر اوضاع انحرافى جامعه اسلامى هيچ تكليفى ندارند محكوم كرد. زهدپيشگان صوفى مشرب را (كه محصول نفوذ فرهنگهاى بيگانه در اسلام و - اغلب - مويد ستمگران و موجب تخدير اذهان و سستى در حركتهاى اجتماعى و انقلابى بودند) رسوا ساخت . اعتبار و اعظان و عالمانى را كه در جو اختناق زندگى مى كردند و پذيراى ذلت بودند كاست . ماهيت اسلام را حاكميت حق و عدل است از نو مطرح كرد. حكومت تحميلى و صددرصد غير مشروع يزيد را باطل خواند. نظام انبيايى فراموش شده را كه شالوده آن بر اجراى عدالت - در همه جا و براى همه كس - است به ياد آورد. خصلتهاى جاهليت را كه زنده شده بود به سوى نابودى راند. به نسلهاى پر شور جوان تفسير زندگى آموخت . بى ثمرى كار عالمان و فقيهانى را كه در مسجدها و مدرسه هاى تابع حكومت ظالم به كار علم و درس ‍ مشغول بودند نشان داد. پوچى عمر عابدان و زاهدانى را كه به زهدى گسسته از تعهدهاى اجتماعى و تحركهاى اقدامى دل خوش ‍ كرده بودند بر ملا ساخت . نشان داد كه دين خدا امانت الهى است كه هر گاه زمامداران در نگاهدارى آن خيانت كنند، هيچ چيز مهمتر از مبارزه با آن نيست . يادآور شد كه انسان وديعه خدايى است كه هرگاه حاكميتها مسير او منحرف سازند، مهمترين تكليف ايستادن در برابر آنهاست . اذانهاى بى محتواى آن روز را محتوا بخشيد. نمازهاى بى خروش آن روزگار تغذيه كرد. زندگى با ظالمان را كه بجز غرق شدن در منجلاب تسليم و انحراف و ذلت پذيرى چيزى نيست از مرگ بدتر خواند. مرگ در راه آزادى و عدالت را سعادت كامل دانست . رسالت انسان را يادآورى كرد. حماسه قرآنى را تحقق بخشيد. جوهر ازكيه و تعليم را كه ركن رسالت الهى است به تبلور آورد. روزهاى يكسان گذر بى خورشيد از افسردگى رهانيد. همتهاى سست آسايش طلب را نفور ساخت . مردانگيها و دلاورى ها را رواج داد. آيات جهاد را بر در و ديوار آباديها نقش كرد. طنين فرياد عدالت را در گوش لحظه ها در انداخت . به سپيده دمان مضمون داد. شامگاهان را از پوچى تهى كرد. حماسه نمازگزاران را، در آفاق موجوديت انسان و تاريخ ، جلالتى آسمانى ، بر فراز قله عظمتهاى راستين برنشانيد.
عاشورا، فريادهاى شورگستر پيامبران را - دوباره -؛ گوشهاى سنگين فرود آورد؛ و خون قرآن را در قلبهاى مرده جارى ساخت . اذانها و نمازها را از زير غبار تحميلى سياستهاى تخديرآموز در آورد و جلا داد، و جانها و روانها را از حضور بى حاصل در عرصه زندگيهاى مذلت بار بيرون كشيد.
... هر جا و هر كس با خود مى گفت : عاشورا! شهادت پسر پيامبر! اسارت دختران پيامبر! و براى چه ! و اين خروش صخره هاى ساحل فرات بود كه دلها را مى لرزاند و از جا مى كند. و اين انفجار بيدادگر خونى بود كه در زمزمه مناجات سحرگاهان راه يافت ، و سپيده دمان را طلايه دار اعلام حضور خويش ساخت ، و روزها را از تلالو شكوهمند تعهد و رسالت بياكند، و در واژه هاى زندگى سارى گشت ...
عاشورا، شهادت پسر پيامبر، اسارت دختران پيامبر، و آواره - گرداندن آنان در شهرها و بيابانها، و حاضر نمودن آنان- با غل و زنجير - در دربار دمشق ، در حضور حاضران مجلس يزيد، به همراه اظهار شادمانى از فتح و پيروزى و غلبه بر فرزندان پيامبر، چرا؟ و براى چه ؟ اين سوالى بود كه افكار را به خود مشغول مى داشت ، و سينه ها را مى جوشاند... تا خطبه هاى على وار بانوى قهرمان كربلا، و سخنرانى ولى خدا (در اجماع شام ، در مركز حاكميت حزب اموى و پهنه نفوذ فرهنگ جاهليت سفيانى) ، كه ناييم فرزندان مكه و منى ، و زمزم و صفا... و ماييم فريادگران راستين اذان ، و حاملان راستين قرآن ...
و بدينگونه عاشورا از مرز شهادت و اسارت گذشت ، و بر فراز قله جاودان رسالت جاى گرفت ، رسالت احياى قرآن و نجات انسان . و بدينگونه عاشورا دوباره جو نزول قرآن را بازسازى كرد، و سياهيهاى متراكم جاهليت را زدود. و نجات اين كتاب آسمانى را از همه تمهيدهاى الحادى و حذفهاى تعبيه شده اموى نمود. قرآن يكبار ديگر با حنجره عاشورا تلاوت شد، تا هيچگاه - آرى ، هيچگاه - فراموش نگردد. و فراموش نمى گردد، تا وارث كبير عاشورا بار ديگر آن را تلاوت كند، و احكام فراموش شده را نمودار سازد، و معناى حكومت اسلام را نشان دهد...
و اكنون ما مسلمانانيم و دو تجديدنظر ضرورى ، يعنى دو تكليف بزرگ ، در برابر عاشورا:
الف - تجديد نظر در شناخت عاشورا، شناختى ژرف و گسترده ، و رابطه آن با اهداف پيامبران و آرمانهاى قرآن ؛ و سپس ‍ شناساندن آن ، به همه ابعاد، و رساندن پيام آن ، به همه انسانها، به نام يك وظيفه بزرگ انسانى ، و يك اقدام سترگ اسلامى .
ب - تجديد نظر در چگونگى بهره ورى از عاشورا، و بهره رسانى به انسانها بوسيله آن ، و برگزارى مراسم آن ، و مناسبات متصديان ، و شرايط ضرورى و بسيار مهم و لازم الرعايه وعاظ حسينى و ذاكران و مداحان و هيئتهاى عزادارى ، و چگونگى اشعار و ادبيات عاشورا، و خلاصه بازسازى «فرهنگ عاشورا» ، در جهت هر چه بيشتر عمق بخشيدن به آن ، و بهره رسانى و ساخته شدن و سازندگى به وسيله آن ، و گسترش دادن نفوذ آن ، در نسلها و عصرها... به منظور رهايى خلقها از باطل و ستم و رسيدن به حق و عدالت ...

٦- مسلمانان جهان وامام حسين (ع)

مسلمانان آگاه بايد - همواره - براى قطع نفوذ نفوذيان ، و بيدارى آن بخش عوام و بى اطلاع و اغفال گشته (در كشورهاى اسلامى) ، و آگاه سازى ناآگاهان ديگر، با همه امكانات بكوشند، و با روش هاى معقول و موثر اين انحطاط را بزداييد، و فرهنگ عاشورا را بشناسانند، كه فرهنگ حركتهاى سازنده است نه ركوردها ويرانگر...
به گفته عالم و نويسنده شيعى پركار، مرحوم استاد شيخ محمد - جواد مغنيه لبنانى :
«حسين» ، در نزد شيعيان و آگاهان از اهداف و آرمانهاى او، تنها اسمى براى يك شخص نيست ، بلكه اين نام (حسين) ، نماد ژرف هدايت است ، و رمز قهرمانى و انسانيت و آرمان ؛ و سرلوحه دين و شريعت است ، و سرفصل فداكارى در راه حق و جانبازى در راه عدالت ؛ چنانكه نام «يزيد» نماد فساد و تباهى و استبداد است و هتك مقدسات و نشر فجور و رذالت ...
بنابراين ، زنده نگاه داشتن حماسه حسينى و جهاد او و آرمان او، به معناى زنده نگاه داشتن حق و نيكى و آزادى است ، و تجديد خاطره جانبازيهاى حسين (ع) و خاندان و ياران او در راه اين اهداف مقدس ... و اين نام و اين حماسه ، همواره ، فريادى است پرطنين در برابر هر حاكمى ستمگر و همكاران او، و هر اسراف گرى كه با مصالح ملتى بازى مى كند... هدف زاده معاويه از خرد كردن اهل بيت پيامبر (عليه السلام) ، اين بود كه نور خدا (شعاع هدايت الهى) را خاموش كند، تا از نو حكومت بر انسانها از آن شر و ستم گردد... و با خود مى پنداشت كه در اين هدف پيروز گشته است ، و با كشتن امام حسين (ع) به هدف خود دست يافته است ؛ ليكن اين خيالى بود واهى و زودگذر، زيرا بزودى سلطنت بنى اميه نابود گشت تو ياد خاطرات شورانگيز كربلا و آرمانهاى والاى حسينى زنده شد، و همچنان تا روز رستاخيز زنده خواهد ماند.
واين حقيقت را، بانوى قهرمان ، حضرت زينب كبرى (سلام الله عليها) ، با صراحت و شهامت ، در سخنانى كه به يزيد گفت ، ابراز داشت :
اظننت يا يزيد! حيث اخذت علينا اقطار الارض و آفاق السماء، فاصبحنا نساق كما تساق الاسارى ، ان بنا على الله هونا و بك عليه كرامه ؟!...فمهلا، مهلا...فهوالله ما فريت الا جلدك ، و ما حززت الالحمك ... و لئن جرت على الدواهى مخاطبتك انى لاستغر قدرتك ، واسنعيظم تقريعك ، و استكثر توبيخك ؛ و لئن اتخذتنا مغنما، لتجدنا وشيكا مغرما، حين لاتجد الا ما قدمت يداك ... فكدكيدك ، واسع سعيك ، و ناصب جهدك ، فوالله لاتمحو ذكرنا، ولاتميت وحينا، و لا يرحض عنك عارها، و هل رايك الافند؟ و ايامك الا عدد، و جمعك الا بدد؟...
- اى يزيد! آيا خيال كرده اى ، اينكه روزگار را بر ما تنگ كردى و جهان را تيره ساختى ، و ما مانند اسيران در شهرها گرداندى ، به اين معنى است كه ما نزد خداوند منزلتى نداريم ، و تو نزد خدا مكرمى ؟!... سرجاى خود بنشين و باز هم بنشين كه هرگز چنين نيست ؛ به خدا سوگند تو فقط پوست خود را كندى ، و كالبد خويش را دريدى (خودت را خوار و خرد و رسوا كردى) ... اگر اكنون اين حوادث تلخ مرا مجبور ساخته است كه با چون تويى هم سخن شوم ، اين را بدان كه من قدرت تو را بسيار ناچيز مى دانم ، و تو را از آن پست تر مى شمارم كه نكوهشت كنم ، و قابل آن نمى دانم كه زبان به سرزنشت گشايم .
اگر مى پندارى كه از شهادت و اسارت آل محمد سود برده اى ، بزودى خواهى ديد كه زيان كرده اى ، يعنى هنگامى كه نتيجه كارت را ببينى ... و اكنون را، هر ترفندى دارى بكار گير، و هر كوششى از تو ساخته است بكن ، و هر نيرويى مى توانى برانگيز... ليكن به خدا سوگند كه هرگز نخواهى توانست خاندان وحى را نابود سازى ، و قرآن را از صحنه روزگار براندازى ... و اين ننگ (كشتن فرزندان پيامبر (ص) و اسير كردن خاندان او، و شكست اهداف ضد دينى و ضد قرآنى تو) ، هيچگاه از تاريخ زندگى تو پاك نخواهد گشت ... و اينك بنگر كه آيا اين تصميم تو چيزى جز سفاهت بود؟ و روزگار قدرت تو جز همين چند روز است ؟ و نيروهاى تو جز رو به نابودى است ؟) .
و پيشگوى بانوى بزرگوار درست بود، زيرا يزيد و جانشين او يكى پس از ديگرى از ميان رفتند، و سلطنت امويها نيم قرن پس از آن به بعد همواره يزيد را لعنت مى كنند، و ياد امام حسين (ع) را در روز شهادتش و در روز ولادتش - در هر سال - گرامى مى دارند.
بنگريد كه به كشور مصر، كه در روز ميلاد امام حسين (ع) و روز ميلاد خواهرش حضرت زينب (سلام الله عليها) ، بانوى قهرمان كربلا، در هر سال ، چه جشنهايى با شكوه مى گيرند، و با برپا كردن چادرها و طاق نصرتها، و دايره زدن و طبل نواختن و سرود خواند به سرور و شادمانى مى پردازد. پس اين تنها شيعيان نيستند كه ياد امام حسين (ع) را زنده مى دارند، و اگر چه روشها فرق مى كند و مراسم هر كدام متفاوت است (يكى شادمانى است در روز ولادت ، و يكى سوگوارى در روز شهادت) ، ليكن جوهر همه يكى است .
من در مجله «الغد» (فردا) ، به شماره دوم ، فوريه ١٩٥٩، مقاله اى ديدم ، درباره ميلاد حضرت زينب (سلام الله عليها) ، كه از جمله در آن مقاله آمده بود (ترجمه با تلخيص) : «شخصيت حضرت زينب ، در ضمن بزرگترين پيكار در راه عقيده ، به شكل بانويى قهرمان ، دلاور، مومن و شجاع جلوه گر شد، تا آنجا كه يزيد بن معاويه ... به هنگامى كه حضرت زينب را مانند اسيران نزد وى بردند، و آن بانو او را مانند همه خائنان و قاتلان پاكان لعنت كرد، جرئت نكرد سخنان بانوى بزرگ را رد كند. از اينجاست كه ما مصريان- بلكه همه عرب در هر جا - حضرت زينب را به عنوان بانويى قهرمان مى شناسيم ؛ همچنانكه به قهرمان جاويد، حسين بن على - پدر شهيدان - نيز ايمان داريم ... و روز ميلاد آنان را با شادمانى جشن مى گيريم . و هيچ كس ‍ قدرت ندارد اين محبت خالص و بيشائبه را كه به ساحت پيشواى حركت قهرمانى خارق العاده تاريخ ابراز مى داريم از دل ما بيرون كند. اين محبت ما را زنده مى دارد و اميد مى دهد تا بكوشيم و مبارزه كنيم ، زيرا اين نماد (سمبل) ، راه را براى ما روشن مى كند، و وجود ما را از آرمانهاى پاك و پاى بندى به شرف و آزادگى سرشار مى سازد...» .
اين نويسنده واقع بينانه سخن گفته و سخن حق را ابراز داشته است ؛ زيرا شرايط گذشته و كنونى ما مسلمانان توجه به اين مراسم را بر ما لازم مى دارد چون همين مراسم است كه قهرمانى و دلالت و مبارزه در راه آزادى را كه آرمانى والا و همان است پيوسته به ياد ما مى آورد و ما مسلمانان را وامى دارد تا در جستجوى حكمرانان و مسئولانى نمونه باشيم كه براى وطن اسلامى امت مسلمان تلاش ‍ مى كنند و زير بار حكومتهايى داريم آنها را ساقط كنيم
اكنون ١٣١٨ سال از شهادت امام حسين (ع) گذشته است و با وجود اين شيعيان همچنان ياد اين گذشته را زنده مى دارند و تجديد مى كنند و بزرگ مى دارند تا از اين مراسم درس انقلاب مبارزه با ظلم بياموزند. و ما شيعه به دليل همين اعتقادات و تعاليم خود مردمى انقلابى هستيم و همواره پيام آور انقلابهاى آزاد ببخشيم و از آنها استقبال مى كنيم و نسبت به شهداى راه آزادى هميشه احساس و احترامى عميق داريم و احترامى كه براى امام حسين (ع) قائم به اين دليل است كه او بزرگترين پرچمدار انقلابهاى تاريخ است ، و نخستين معلم انقلابيونى است كه در راه «حق و مساوات» انقلاب كرده اند و انقلاب مى كنند ما شيعه فردپرست نيستيم آرمان پرستيم زيرا پيش از هر چيز مسلمانيم و امام حسين (ع) مجسمه والاى همه تعاليم و ارزشها و آرمانهاى جدش رسول خداست و او خود در راه همين تعاليم و آرمانها (يعنى قرآن و اسلام) شهيد شد و فرزندان و يارانش در همين راه فدا گشتند و زنان و كودكانش در راه اين اسير شدند. و براى همين امور است كه مسلمانان سنى نيز (چنانكه اشاره شد) ، روز ميلاد امام حسين (ع) را جشن ميگيرند و به پايكوبى و سرودخوانى مى پردازند، زيرا روز ولادت امام حسين (ع) روزى است كه پيامبر رحمت و عدالت از آن شادمان گشت . و مسلمانان شيعه در روز شهادت امام حسين (ع) (عاشورا) به عزادارى و سوگوارى مى پردازند، زيرا در آن روز، پيامبر اكرم داغدار و سوگوار شد (چون در آن روز حسينش را، و بسيارى از فرزندان و نور چشمانش را كشتند، و زنان و كودكان او را به اسارت گرفتند) .
همچنين همه مسلمانان ، در آن روز، بتبع پيامبر اكرم (ص) ، سوگوارند (در صورتى كه به پيامبر خود وفادار باشند، و خود را در غم بزرگ و اندوه بيكران او - در چنين مصيبت بزرگ ، كه مصيبت دين است - شريك بدانند) ، پس اين اندوه و عزادارى ، اندوه وعزادارى همه مسلمانان است ، و شيعه در روز عاشورا، با سيد شريف رضى (عالم بزرگوار و شخصيت بسيار والا اسلامى ، و گردآورنده «نهج البلاغه» همآوازند كه مى گويد:
لو رسول الله يحيا بعده
قعد اليوم عليه للعزا
- اگر پيامبر خدا، پس از روز عاشورا زنده بود، همواره در اين روز بعنوان «صاحب عزا» مى نشست تا همه بيايند و به او تسليت گويند.
اين است كه اهل سنت روز ولادت حسين (ع) را به شادى بزرگ مى دارند، و شيعه روز شهادت حسين (ع) را با سوگوارى ؛ و هدف هر دو طايفه يكى است : اطاعت خدا و پذيرش ولايت ، و تقرب جويى به خداى متعال و پيامبر بزرگوار... و خداوند پاداش اين عمل را به همه خواهد داد. (٩٧)

عاشورا، انقلابها و حكومتها

١- شعار عاشورا

عاشورا پس از وقوع خويش به مرحله تاثيرگذارى پيوست . پيگيرى ژرف اين موضوع در تاريخ بسيار جالب و آموزنده است ، كه حركت عاشورا در كمترين مدت به موضع گيرى كسانى بسيار به سود عاشورا و آرمان عاشورا انجاميد. كاروان اسيران ، طلايه داران تاثير گسترى عاشورا بودند و پيامبران اين رسالت ؛ آنان به هر جا پاى گذاشتند عاشورا را با خود به آنجا بردند، تا جايى كه دربار ستمگستر دمشق را زير تاثيرى پر عظمت عاشورا خرد كردند. اينها مسائل عظيم و زيبايى است كه نمونه هاى عاليترين حضورهاى متعهدانه انسانى در طول تاريخ است ، و بايد در جاى خود - و به گونه اى سزاوار - مورد پژوهش و تبيين قرار گيرد، و با عرضه هايى شكوهمند و پرجاذبه ترسيم يابد، و ابعاد حركتهاى عاشورايى كه در تاريخ اسلام پديد آمده است شناسانده شود؛ و بويژه از نظر تحقق بخشيدن به «اهداف عاشورا» ارزيابى گردد.


۵
٢- عاشورا، فريادگر جامعه انقلابى «توحيد» و «عدل»

در تاريخ اسلام حركتهاى عاشورايى بسيارى پديد آمده است ، و كسان بسيارى در پى فرياد عاشورا به اداى رسالت خويش ‍ پرداخته اند. پژوهش دراين باره نياز به كارى سنگين و مفصل - و چه بسا گروهى - دارد، كه ما اكنون درصدد آن نيستيم ؛ بلكه در اينجا مى خواهيم بيشتر از هر چه به حركت اخير زمان خود اشاره كنيم . در حركت اخير ملت ايران ، عاشورا داراى نقشى بسيار مهم بود؛ بيشترين حجم مردم كه به اين حركت توفنده پيوستند از عاشورا بر خواست ؛ و چنانكه گفته اند، در عاشوراى سال ١٣٩٩ هجرى قمرى (١٣٥٧ هجرى شمسى) : «به جاى آنكه چشم تاريخ تشيع پراشك شود، قلب تاريخ تشيع پرخون گرديد» ، و زبان آتشين شهيدان (٩٨) سخن آخر را گفت . پس اين انقلاب - بصورتى عميق و وسيع - مديون عاشوراست . و اداى دين به عاشورا، تحقق بخشيدن به اهداف عاشوراست ؛ از اينرو بايد همه حركتها و جهتگيريها و عملكردها، در راه تحقق - بخشى به اهداف عاشورا باشد، يعنى اقامه عدل و نجات محرومان و مظلومان ، بويژه محرومان اجتماعى و مظلومان اقتصادى ، كه - اغلب - به نام «عدالت» ، ستم ديده اند، و به نام «طرفدارى» ، در اعماق مغاكها محروميت سرنگون گشته اند. و نبايد فراموش كرد و خود را به غفلت - يا تغافل - زد، كه محروم اجتماعى و مظلوم اقتصادى ، محروم فرهنگى و معنوى و دينى و تربيتى نيز هست (و دردا و دريغا...) .

٢- عاشورا، فريادگر جامعه انقلابى «توحيد» و «عدل»

جامعه ما هر چه خود را به «عاشورا» نزديكتر بداند و پيوسته ببيند،مسئوليتش سنگين تر مى شود. در اين روزگار، از سه نظر بايد پاسخگو باشد:
- از نظر قرآن ...
- از نظر تشيع ...
- از نظر انقلاب ...
يعنى بايد معيارهاى قرآنى بر آن حاكم باشد، آنهم بر طبق تفسير ائمه طاهرين (ع) ، آنهم در عملكردهاى انقلابى . انقلاب در ذات خود حقيقت بزرگى است ، و چون به اسلام نسبت داده شود بسى بزرگتر و راستين تر و ژرفتر مى گردد، پس بايد داراى چنان وضعيتى باشد، كه همواره و همه جا بتوان از آن سخن گفت .
بيقين انسانهايى - و آگاهانى - در سراسر جهان ناظر چگونگيهاى موجود در اين جامعه و حاكم براين جامعه هستند، و هر چه در اينجا اتفاق بيفتد از چشم اسلام مى بينند، آنهم در جريان يك انقلاب ...
مطرح كردن دين در زندگى ، به معناى يك انقلاب كامل و جامع است ، انقلابى كه با آن فرهنگ زندگى يك ملت - در بنياد خود - دگرگون گردد و همه شئون آن - طبق معيارهاى ارزشى و انقلابى اسلام - از نو ساخته شود؛ پس ‍ انقلاب دينى - آنهم اسلامى - يعنى يك انقلاب جامع در همه ابعاد:
- فرهنگى ،
- علمى ،
- اخلاقى ،
- اقتصادى ،
- سياسى ،
اجتماعى ،
- قضايى ،
- دفاعى و...
يك انقلاب دينى مى گويد، دين بايد به عنوان پايگاه حركت براى بشريت مطرح باشد. و اين ادعاى كوچكى نيست . و روشن است كه بدون انقلاب اقتصادى (و تحقق عدالت راستين - اقامه قسط) ، انقلاب فرهنگى نيز تحقق نخواهد يافت . اين واقعيت الهى تاريخ را بارها يادآورى كرده ام ، كه اينكه
پيامبران «انقلاب فرهنگى» و «انقلاب اقتصادى» را با هم مطرح مى كرده اند، و در كنار «ان اعبدوا الله» موضوع بسيار مهم «اوفوا الكيل و الميزان» را پيش مى كشيده اند، براى همين است كه انقلاب فرهنگى بدون انقلاب در شئون ديگر زندگى (و از جمله شئون مهم و اثر بخش معيشتى و اقتصادى ، كه حيات و حركت و تقوى و سلامتى و روحى و نشاط بدنى و تربيت عقلى و شكوفايى استعدادى جامعه بسته به آن است) ، چيزى است در حد شعار. اگر قرار باشد توانگران همانگونه توانگر باشند (و هنوز توانگرتر) ، و محرومان همانگونه محروم باشند (و هنوز محروم تر) چه انقلابى ؟ سازندگيهاى متفاوت فرهنگى و تربيتى ، بدون سازندگيهاى متفاوت اقتصادى و معيشتى امرى است از مقوله دلخوش كن تصور و خيال .
اين سخن كه انقلاب اسلامى ، حضور جديد اسلام را در زندگى انسان معاصر (اگر چه فقط مسلمانان) مطرح كرده است ، بطور دقيق ، به عملكردها بستگى دارد. دين را برخى به عنوان رابطه فردى با خداى متعال مطرح مى كنند، بدون در نظر گرفتن تاثير گذارى بر روابط اجتماعى براى آن . و البته چنين تعريفى از دين و چنين قضاوتى در حق دين ، درباره دين كامل و جامع اسلام ، اشتباه محض ‍ است . دين اسلام داراى دو جريان توام باهم و ادغام شده در هم است ، يعنى «تربيت» و «سياست» ، كه در واقع هر دو در مرحله تحقق و عينيت يكى است . تربيت يعنى «فردسازى» ، و سياست يعنى «جامعه پردازى» ؛ تا فرد ساخته نشود جامعه پرداخته نشود، و تا جامعه پرداخته نشود فرد ساخته نمى شود.
و مسلم است كه هنگامى كه مى گوييم : «انقلاب اسلامى» ، يعنى مطرح كردن دين و در همه شئون زندگى ، چه فردى و چه اجتماعى ، يعنى دين با تاثيرگذارى بر همه روابط اجتماعى . و روشن است كه يكى از بنيادى ترين و موثرترين روابط اجتماعى (هم در بعد مثبت و هم در بعد منفى) ، روابط اقتصادى و معيشتى است . و اين روابط وابسته است به چگونگى روابط سياسى و شكل واقعى مديريت ، نه شكل شعارى و ادعايى آن . و از اينجاست كه ما مى توانيم بفهميم كه «جاذبه انقلاب اسلامى» افزايش يافته است يا كاهش . اگر انقلاب به ساختن يك جامعه متناسب با اسلام ، و نزديك به فضاى قرآنى - با حذف تفاوت ها و تبعيضها و فاصله هاى جهنمى - موفق گشته است ، بيقين جاذبه آن رو به افزايش است ، و اگر نه ، نه . حاكميت اسلامى و جامعه قرآنى بايد عناصر خود را دارا باشد تا جاذبه خويش را بگسترد. يكى از دو عنصر اصلى جامعه قرآنى عدالت است .
انقلاب هنگامى انقلاب است كه به مسائل اصلى انسان معاصر - با معيارهاى انقلابى - پاسخ دهد. اگر بخواهيم جاذبه انقلاب اسلامى را گسترش دهيم بايد مسائل غير اصلى را در مرتبه دوم قرار دهيم ، و در مرتبه نخست به مسائل اصلى انسان معاصر، در يك واحد، به عنوان نمونه (مثلا خود جامعه ايران) ، با منطق انقلابى و عملكرد انقلابى پاسخ دهيم ، آنگاه منتظر داشتن جاذبه هاى راستين و ماندگار در اين سوى و آن سوى باشيم ، و يقين پيدا كنيم كه به اسلام - از راه شناساندن درست و عملى آن - خدمت كرده ايم ، و براى انسان معاصر و زندگى معاصر - و سپس آينده - حامل پيام هستيم .
ما كه از نقطه قيام آفرين عاشورا آغاز كرده ايم بايد به همان نقطه بازگرديم : عدالت . اين انقلاب خود را حامل پيام عاشورا مى خواند، پس اكنون كه قدرت را در دست گرفته است بايد عامل به آن پيام باشد. حامل پيام بود (براى بسيج كردن شورانگيز مردم) ، به منظور كسب قدرت ، براى اجراى عدالت و قيام به «قسط» (ليقوم الناس باالقسط) . اكنون بايد عامل به پيام باشد (براى حاضر نگاهداشتن تعهدآميز مردم) ، به منظور حفظ قدرت ، براى اجراى عدالت و قيام به «قسط» ...

٣- واجبان انقلابى ...

انقلاب اسلامى ايران تاثيرهايى در جهان معاصر - در كشورها اسلامى و غير اسلامى - برجاى گذاشته است ، و قدرتهاى جهانى را نگران ساخته است ؛ اين انقلاب مدعى شده است كه اسلام مى تواند حركتهاى فرازمانى نيز داشته باشد، و در هر عصرى - با هر شرايطى و با هر گونه انسانى و با هر فرهنگ و نگرش و زندگى - به نجات بشريت دست يازد. اين ادعا وظايفى سنگين و واجباتى جدى در پى دارد. ادعاى ياد شده بايد عمل كردن قاطع به آن وظايف و واجبات - بى هيچ مسامحه و ملاحظه - همراه باشد يعنى همان عمل به اسلام . انقلاب اسلامى بايد به اسلام عمل كند، و بى تخطى تحقق بخش اهداف قرآنى باشد؛ و آيا اين انتظارى بى مورد است ؟ پس انتظار با مورد از يك انقلاب اسلامى چيست ؟
درباره انقلاب اسلامى ايران و تاثيرهاى بالفعل و بالقوه آن سخنان بسيارى گفته اند. عيب ندارد كه براى توجه و تنبه ، اندكى از آن بسيار در اينجا آورده شود. يكى از صاحب نظران مسلمان در كشورهاى اروپايى - ضمن سخنانى مفصل - مى گويد:
... اكنون ميدانيم كه تاريخ ، انديشه خاص و قانونمندى تمام خود را دارد. و اسلام عليرغم خطاها انحرافاتى كه درون آن صورت گرفته بود، به عنوان يك نظام عقيدتى ، از آن چنان قدرتى برخوردار است كه مى بايست خود را يا درمانى را براى بيماريهاى امت ارائه دهد. در طول اين مدت بايد به اين واقعيت پى مى برديم كه اسلام ، اگر براستى حقيقت كامل و يك مكتب الهى است ، همچنين بايد از يك قدرت درونى برخوردار باشد تا در مقاطع حساس تاريخ ، مراحلى را جهت اصلاح مسير توده هاى مسلمان بوجود آورد... در اين اواخر بسيارى از افراد و نهضتهاى الهام گرفته از آنان ، تلاش ناموفقى را در جهت بر عهده گرفتن نقش مركزى «عامل اصلاحگر» به عمل آورده اند، از جمله مى توان از حسن البناء (بنيانگذار اخوان المسلمين مصر) ، و مولانا ابوالاعلى مودودى (بنيانگذار جماعت اسلام هندى) نام برد. ولى چنين به نظر مى رسد كه نقش مركزى عامل اصلاحگر را تنها «حكومت اسلامى» قادر است ايفا نمايد. شكست كسانى كه در اين راه تلاش نمودند دقيقا بدين علت بود كه آنها نتوانستند «حكومت اسلامى» تشكيل دهند. تشكيل حكومت اسلامى (بعنوان قدم اول) براى توفيق در كسب نقش مركزى عامل اصلاحگر كه بتواند به اشتباهات و يا انحرافات درون امت پايان دهد، يك عمل ضرورى است .
نكته اى در دفاعيات جديد از اسلام - به صورت مبهم - مطرح مى شود و خاورشناسان نيز با زيركى از كنار آن مى گذرند، (آن نكته) اين است كه اسلام نتنهايك «پيام» است ، بلكه يك «روش» نيز هست . (ليكن) وقتى پيام اسلام بر طبق روش مبلغين آرامش طلب مسيحى پياده شود، بعيد به نظر مى رسد كه از آن نتايج مطلوب حاصل گردد. چنين رويه اى ممكن است در تبديل به يك آيين تشريفاتى - مانند مسيحيت - موثر باشد، ولى هرگز نخواهد توانست به اهداف اسلام دست يابد. پيام كامل اسلام ، روش اسلام را نيز در متن و عمق خود دارد. به همين دليل است كه در اسلام تا اين حد بر سنت و سيره پيامبر(ص) تاكيد شده است . و باز به همين دليل است كه روشها و مراحل لازم جهت تاسيس حكومت اسلامى نيز جزء لاينفك اسلام به شمار مى روند. لذا اسلام ، بدون «حكومت اسلامى» ، ناتمام و ناقص است . (٩٩)
...تاسيس حكومت اسلامى ، قدرتمندترين عامل اصلاحگر در اسلام است ... يك انقلاب اصولى در هر بخشى از امت كه صورت گيرد، براى تمامى امت كفايت مى كند... تاسيس حكومت اسلامى آن چنان تجربه آزادى بخشى است كه كليه مرزهاى ساختگى درون (امت) اسلام را بى ربط و بى اهميت مى سازد... علماى شيعه كه رهبرى «امت مسلمان» را بر عهده دارند، از طريق انقلاب اسلامى ، نمونه اى زنده از يك حكومت اسلامى پر تحرك ، پرتوان ، قدرتمند، و متقى را نيز در ايران تاسيس نموده اند...
اين بود گوشه اى از نظرها و داوريها درباره انقلاب اسلامى ايران و تاسيس حكومت جمهورى اسلامى . گذشته از اينگونه داوريهاى موافق و تمجيدآميز، اين واقعيتها نيز در ارتباط با انقلاب اسلامى ايران درخور ملاحظه بسيار است :
- جنبشهاى دوده اخير، در كشورهاى اسلامى .
- تحركهاى خوديابانه در ميان مسلمانان همه جهان .
- شورشهاى پر دوام مردم فلسطين و لبنان .
- رجوع اعتمادآميز كشورهاى تازه آزاد شده مسلمانان به نظام اسلامى ايران .
- فتح افغانستان به دست خود مسلمانان .
- رو شدن دست قدرتمندان جنايتكار جهانى و شناخته شدن چهره هاى كريه آنان .
- بر باد رفتن آبروى تمدن جديد، و ادعاى انسانيت و حقوق و دموكراسى ، به وسيله مدعيان كذاب جهانى .
- توجه برخى از محققان و متفكران جهان به باز شناختن اسلام و قرآن .
پس از اينها همه ، از نظر دور نداريم كه درباره اين پديده دينى و سياسى و اجتماعى اين قرن ، يعنى انقلاب اسلامى ايران و تاسيس ‍ جمهورى اسلامى ، دو نگرش وجود دارد، هم در داخل ايران و هم در خارج ، يكى نگرش تمجيدآميز و ديگرى نگرش انتقادى . نگرش نخست همين نگرشى است كه سخنانى در آن باره آورده شد، يعنى نگرش مثبت و اميدوارانه بسيارى از مسلمانان و صاحبنظران به اين حركت كه - بطور عمده - به وسيله روحانيت ايران رهبرى شد، و امكانات مملكتى و قدرت در دست روحانيت قرار گرفت . و چنانكه ملاحظه مى كنيد، ناظران در اين نگرش ، اين نظام را تنها عامل اصلاحگر جهان اسلام مى شناسند، و آن را ارائه دهنده درمان براى دردها جامعه هاى اسلامى مى شمارند و يك تلاش بزرگ و موفق مى دانند، و تصحيح كننده مسير توده هاى مسلمان و پايان دهنده به انحرافها و اشتباههاى امت ، و عملى ساز اهداف اسلام ، و سرمشقى كافى براى نجات همه امت هاى اسلامى در عالم ، و گامى موثر در جهت يكى كردن كليه مرزهاى ساختگى درون امت و آزادى همه اقاليم قبله ؛ و اينان نظام ايران را، يك «حكومت اسلامى پر تحرك ، پرتوان ، قدرتمند و متقى» توصيف مى كنند (درباره صفت «متقى » دقت شود) . و اما نگرش دوم :

٤- واقعيتها، هشدارهايى عظيم

هر واقعيتى همواره يك هشدار است . رويگردانى از واقعيتها بى اعتنايى به هشدارهاست ؛ و زيان بزرگ - بسيار بزرگ - اين چگونگى بر هيچ خردمندى پوشيده نيست .
يكى از ابعاد ژرف و عظيم - و باز هم ژرف و عظيم - «نهج البلاغه» همين ترسيم واقعيتها و ملموس ساختن آنهاست و فرو بردن انسان در آنها. گويى واقعيتهاى گوناگون را - با الفاظ كهكشانى خويش - قالبگيرى مى كند و روبروى انسان قرار مى دهد، آنگاه دو گوش انسان را مى گيرد و چهره . چشم او را به سوى آنها مى گرداند و محكم نگاه مى دارد، تا آدمى - آدمى غافل و سطح بين - هر چه بهتر آنها را ببيند و با آنها در آميخته گردد، آنسان كه گويى با آنها هم زيسته است و ميزيد...
ما - در اينجا - براى اينكه از يكسويه نگرى بر كنار باشيم ، و از واقعيات دور نيفتيم ، و از هشدارها - طبق حكم عقل و شرع و تجربه - سود ببريم ، و از جرگه غافلان بيدرد در آييم ، و به رده آگاهان درد آشنا بپيونديم ، بايد يادآورى كنيم كه نگرش دوم درباره انقلاب (يا بهتر است بگوييم : درباره اشخاص و عملكردها، زيرا انقلاب به ذات خود ندارد عيبى) و حاكميت اسلامى ايران ، كه از سوى كسانى اهل درد و اعتقاد از داخل و خارج ابراز مى شود، واجب است كه مورد توجه و تنبه بسيار قرار گيرد، نگرشى كه مى گويد: «اكنون زمان تبليغ اسلام و دفاع از خود اسلام است نه انقلاب ...) . (١٠٠) و من اكنون نمى خواهم از اينگونه نظرها نقل كنم ، همين اندازه مى گويم كه هر دو نگرش (نگرش تمجيدآميز و اظهار اميدوارى و نگرش انتقادى و اظهار نگرانى) طرفدارانى در ميان مسلمانان آگاه و متعهد داخل و خارج كشور دارد، و نمى توان از نگرش دوم غافل بود، و به نگرش نخست فريفته گشت . اهميت تكليفى موضوع ، ما را وا مى دارد تا نسبت به اين مسائل بسيار حساس باشيم . و طبيعى است كه اين دو نگرش متفاوت ، دو منشا متفاوت دارد. منشا نگرش نخست - بطور عمده - شعارهاست ؛ و منشا نگرش دوم عملكردها...

٥- غفلت از واقعيتها، سبب افول ارزشها

اكنون به دو نگرش ياد شده بيشتر نزديك مى شويم ، تا در مرز تكليف حضور قويترى داشته باشيم ، و سبب افول ارزشها نگرديم . نگرش نخست چنين تصور مى كند كه حركتى انقلابى و اسلامى در ميان ملتى مسلمان پديد آمده و پيروز گشته است ، و بر پايه آن حركت حكومتى اسلامى تشكيل شده است ، و فراخوانى اين حركت و كوشش آن در جهت اجراى احكام قرآن و تحقق بخشى به اهداف اسلام است ؛ و در مقام شعار هم كه هيچ كاستى ندارد، بويژه آنكه در آرمان نجات مستضعفان (كه آرمان بزرگ انسان و انسانيت است ، و سرلوحه تعاليم پيامبران) ، نه تنها مستضعفان ايران و مستضعفان جهان اسلام ، بلكه مستضعفان همه جهان را مطرح مى كند، و چه از اين بهتر؟... پس آن خورشيد گرما بخش طالع گشته است . اين نگرش بايد - همانگونه كه نمونه اى آورده شد - اميدوار و سرخوش باشد، و اين انقلاب و نظام را بستايد، چنانكه بسيارى چنينند، حتى در ميان صاحب نظران (با قطع نظر از كسانى كه از مسائل و موضوعها و واقعيت ها و ارزشها اطلاع چندانى ندارد و نظرشان واجد اهميت نيست ، يا كسانى كه از نظام سودهاى گوناگون مى برند و اظهار نظرشان واجد ارزش نيست) .
نگرش دوم منطق ديگرى دارد، مى گويد: «در امر تبليغ اسلام ، مهم مسئله تفكر است . متفكرين هرگز تحت تاثير تبليغات قرار نمى گيرند، فكر آنها بايد قانع شود، آنها بايد بفهمند اسلام به زندگى چه پاسخى داده است ؟ پاسخ اسلام به سياست ، جامعه ، اقتصاد و... چيست ؟ اگر پاسخ را قانع كننده يافتند، بى شك جذب خواهند شد) . (١٠١) و اين يك نمونه از سخنان صاحبان نگرش دوم و اظهار نظرهاى ايشان است . و ملاحضه مى كنيد كه محتوايى جدى دارد.
در برابر نگرش نخست - اگر واقعيت ملاك باشد - بايد بسيار حساس بود و انديشيد كه چگونه بايد از عهده اين شهرت بر آمد؟ و چسان بايد بود، و چسان بايد ديد، و چسان بايد عمل كرد، تا اينهمه اعتبار بدست آمده برجاى ماند، و اينهمه اميد بر باد نرود، و اينهمه تكريم و تمجيد از يك حركت دينى - آنهم در اين روزگار - بى محتوى نگردد.
بايد يكى به خود و اعمال و ديدگاه ها و روابط و نزديكان بنگرند و در آنها تجديد نظر كنند. و در تعاليم پيامبر اكرم (ص) و ائمه طاهرين (ع) بر محاسبه نفس تاكيد بسيار شده است - كه پيشتر سخنانى درباره اين موضوع سازنده بسيار مهم آورده شد - آنچه گفته شد بظاهر درباره «محاسبه نفس فردى» بود، «محاسبه نفس اجتماعى» نيز ضرورى است . يك حاكميت مسئول تعهد شناس (قطع نظر از انقلابى ، آنهم انقلاب اسلامى) بايد در چندين و چند بعد به محاسبه نفس اجتماعى بپردازد و كردار و رفتار اعضاى حاكميت را، كارگزاران را، و بستگان و وابستگان را، مورد محاسبه نفس اجتماعى قرار دهد:
- محاسبه نفس اجتماعى سياسى .
- محاسبه نفس اجتماعى قضايى .
- محاسبه نفس اجتماعى ادارى .
- محاسبه نفس اجتماعى اقتصادى .
- محاسبه نفس اجتماعى اخلاقى .
- محاسبه نفس اجتماعى مصرفى .
- و...
و همواره و در هر جا لازم شد اقدام كند، و همه خواهانيها و ملاحظه ها را زير پا گذارد، و دلبندى و دلبندان را به فراموشى سپارد (كه مردم عزيزان دلبند خويش را دادند، و چه بسا برخى كسان از جنازه هاى آن عزيزان نيز خبر نگرفتند كه بر روى مين پودر شد يا چيزى از آنها براى دفن باقى ماند...؟!) ، و خيلى چيزهاى ديگر، چرا كه حاكميت به نام «اسلام» به اين سادگيها و چگونگيها كه ما تصور كرده ايم نيست . جامعه در اين انقلاب فراخوانده شده است تا در سايه «قرآن كريم» زندگى كند، نه در جهنم تكاثر و اتراف و اسراف از سوى و فقر و حرمان از سويى ديگر...
به مسائل و عملكردها و اشخاص همواره به چشم تحسين نگريستن ، و از آنها ستايش كردن ، و با تصويرگرى لفظى واقعيات را بر خلاف آنچه هست نماياندن (يا از واقعيات چنانكه هست بى اطلاع بودن) ، به حكم تجربه روش خوش عاقبتى نيست . و اينكه بگوييم چون دشمن داريم نقاط ضعف را نبايد مطرح كرد، نخست گام انحراف و انحطاط است ، و موجب وداع با ارزشها و سبب افول آنهاست ، و كارى در حد «دفن انقلاب» است . ارزشبانى ، ميراث تشيع است :
- چرا على (عليه السلام) ، معاويه بن ابى سفيان را لحظه اى تحمل نكرد؟ (١٠٢)
- چرا بر قاضى خود به واسطه خريدن خانه آنگونه خشم گرفت و او را مورد مواخذه قرار داد؟ (١٠٣)
- چرا مصقله بن هبيره شيبانى را - كه جانب بستگانش را رعايت كرده بود - به آن سختى نكوهش ‍ كرد؟ (١٠٤)
- چرا وسعت خانه علاء بن زياد حارثى را بر نتافت ؟ (١٠٥)
- چرا منذربن جارود عبدى را - كه بستگان خود را نواخته بود - با آن الفاظ خرد كننده نكوهيد؟ (١٠٦)
- چرا با عبدالله بن زمعه - كه از بيت المال چيزى در خواست كرده بود - با تندى سخن گفت : «اين مال نه از آن من است و نه از آن تو، بلكه متعلق به همه مسلمانان است ...) . (١٠٧)
- چرا حضور در يك مهمانى اعيانى را - كه فقيران در آن دعوت نشده بودند - بر عثمان بن حنيف انصارى نبخشيد؟ (١٠٨)
- چرا پسر عموى خود را (كه برخى گفته اند، شخصيتى چون ابن عباس بوده است ) ، با آن شدت و تندى سرزنش ‍ كرد؟ (١٠٩)
- و چرا آهن گداخته را به تن برادر خود عقيل ، چنان نزديك كرد كه او از سوزش آن ناليد، فقط به جرم اينكه براى كودكان گرسنه خويش ، يك من گندم از بيت المال اضافه بر جيره خود خواسته بود؟ (١١٠)
- و چرا ابوالاسود دوئلى - قاضى بزرگ - را به صرف اينكه با شخص مراجعه كننده به دادگاه بلند حرف زده بود، از قضاوت عزل كرد؟ (١١١)
- و چرا فرمود: «تنها كسانى مى توانند احكام دين خدا را اجرا كنند، كه سازشكار نباشند، كه همرنگ (دنياداران و دنيا خواهان) نگردند، كه خود هيچ خواهانى نداشته باشند» (١١٢)
- و چرا خيانت ناظر بازار اهواز را با آن عقوبت شديد پاسخ داد؟ بد نيست اين واقعه را بدانيد. ابن هرمه ناظر بازار اهواز بود. على (ع) از او خيانتى ديد، به رفاعه بن شداد بجلى - فرماندار خود در اهواز - چنين نوشت :
هنگامى كه نامه مرا خواندى ، ابن هرمه را از نظارت بازار بركنار دار، و او را به مردم معرفى كن ، و به زندانش افكن ، و آبرويش را بريز، و به همه بخشهاى تابع اهواز بنويس كه من اينگونه عقوبتى براى او معين نكرده ام . مبادا در مجازات او غفلت يا كوتاهى كنى ، كه نزد خدا خوار مى شوى ، و من به زشت ترين صورت ممكن تو را از كار بركنار مى كنم - و خدا آن روز را نياورد.
و چون روز جمعه رسيد او را از زندان در آور و ٣٥ تازيانه بزن و در بازارها بگردان . و هر كس گواهى آورد (كه از او چيزى ستانده است) ، او را با گواه قسم ده ، و مبلغ را از مال ابن هرمه بردار و به صاحب آن بپرداز. و دوباره او را - خوار و سرافكنده و بى آبرو - به زندان بازگردان ، و پاهايش را در بند بگذار: و تنها براى نماز باز كن . فقط اگر كسى برايش خوراك يا نوشابه يا پوشاك يا زيراندازى آورد به او برسان .
و مگذار ملاقاتى داشته باشد، تا مبادا راه پاسخگويى به محاكمه را به او ياد دهند و به آزاد شدن از زندان اميدوارش سازند. و اگر دانستى كه كسى چيزى (عذرى) به او آموخته است كه به مسلمانى زيانى مى رساند، او را نيز تازيانه بزن و زندانى كن تا توبه كند.
شبها زندانيها را به فضاى باز بياور تا تفريح كنند، جز ابن هرمه ، مگر بترسى كه بميرد، در اين صورت او را نيز با ديگران به حياط زندان بياور. و اگر ديدى هنوز طاقت تازيانه خوردن دارد، پس از ٣٠ روز، ٣٥ تازيانه ديگر - بجز ٣٥ تازيانه نخستين- به او بزن . و براى من بنويس كه درباره بازار (و نظارت بر آن) چه كردى ، و پس از اين خائن چه كسى را براى نظارت برگزيدى . در ضمن حقوق ابن هرمه خائن را نيز قطع كن . (١١٣)
اينست مديريت سالم و قاطع ، اينست مسئوليت پذيرى ، اينست پاسدارى حقوق مردمى كه جز حاكميت پشت و پنهانى ندارد...و اين برخورد آموزنده ، از تعاليم جاودان و احكام درخشان اسلام است در مورد پاسدارى حقوق توده ها - در هر جا - و كوتاه كردن دست طاغوتان اقتصادى ، و جلوگيرى از ستم اهل بازار بر مردم ، و عقوبت ناظران خائن ، و حمايت از ضعيفان و كم در آمدان و... و رد هر گونه مسامحه در كار نظارت بر بازارها، تا نسبت به حقوق توده ها هيچ گونه خيانتى نشود، و انسانهاى ناتوان پايمال نگردند...
و از اين عقوبت سختى كه درباره اين ناظر بازار - به دستور قاطع امام على بن ابيطالب (ع) - اعمال گشته است روشن مى شود كه دين اسلام به اين امور اهميت بسيار مى دهد:
١- توجه اكيد به بازارها، براى نفوذ عدالت و رعايت حق در آنها، و تصحيح روابط داد و ستد ميان مردم ، و جلوگيرى از انواع اجحاف و گرانفروشى و كم فروشى و كلاهبردارى و...
٢- حفظ اموال خريداران و كسانى كه به اجناسى نياز دارند و به بازارها و فروشگاه ها و دكانها مراجعه مى كنند، از چپاول شدن ، زيرا مراجعه كنندگان - به تعبير امام سجاد (ع) - مانند گوسفندند در چنگال گرگ . (١١٤)
٣- رسيدگى دقيق به كار ناظران بازار تا مرتكب خيانتى نشوند، و از بازرگانان و فروشندگان رشوه نگيرند و آنان را در نرخگذارى و فروش آزاد نگذارند...
٤- ترك هرگونه كوتاهى و غفلت درباره اين موضوع مهم حياتى ، كه موجب ظلم بسيار مى شود بويژه در حق ضعيفان جامعه .
٥- احساس مسئوليت كردن نسبت به مسائل و اقدام قاطع كردن درباره آنها.
پس بايد اين احاديث و امثال آن ، كه نمايانگر رفتار معصوم (ع) است ، دستورى قاطع باشد براى هر حاكميتى كه ادعا مسلمانى دارد، و هر فقاهتى كه خود را تابع اين تعاليم مى داند.


۶
٦- اداى دين نسبت به عاشورا...

اين است كه مى گوييم در برابر نارواييها بايد ايستاد، و مسامحه نكرد، و نقطه هاى ضعف در مديريت و حاكميت را بايد برملا ساخت . نقطه هاى ضعف هنگامى كه مطرح نگشت ، و عملكردها و اشخاص مورد رسيدگى قاطع قرار نگرفتند، از اهميت منفى انحراف كاسته مى شود، و قبح خيانت از ميان مى رود، و جريانها ادامه مى يابد. و زيان اين چگونگى از زيان هزار دشمن بيشتر است . راه راه امام على بن ابيطالب (ع) است ، كه با آنهمه دشمن و مخالفت ، كارگزاران خود را آنگونه كه اشاره كرديم - محاكمه و رسوا مى كرد، و دست آنان را از شغلها مى بريد، و به نزديكان خود ميدان نمى داد، و در هيچ هزينه گذاريى اسراف نمى كرد، و درد افراد جامعه درد خود او بود. راه اين است ، و حركت در غير اين مسير خروج از «صراط مستقيم» است ؛ و حد اقل تعهد دينى و بيدارى وجدانى اقتضا مى كند كه اعلام شود اينگونه حركتها در مسير دين منطبق با دين نيست ، تا به ارزشهاى الهى خيانت نشده باشد. اظهار حقايق و اقدام بجا درباره نارواها و ناشايستگان ، حاكميت را با مردم پيوند مى دهد، و كتمان حقايق و سستى در اقدام پيوند حاكميت را با مردم مى برد. و البته حصول اين چگونگى تدريجى است ، و بروز آثار آن دفعى ، پس نبايد غافل بود، اين غفلت ويرانگر است ، و سخن انذارگران آگاه و معتقد را بايد پذيرفت .
و در برابر نگارش دوم ، بايد پاسخهاى اسلامى راستين را به «سياست» و «جامعه » و «اقتصاد» آماده ساخت ، و هم از جنبه نظرى و هم از جنبه علمى عرضه كرد. آيا مى توان گفت كه اسلام براى اين مسائل پاسخ درستى ندارد؟ هرگز (دست كم اسلامشناسان آگاه و آشنا با دو منبع عظيم و ژرف اسلام - يعنى قرآن و حديث - مى دانند كه اسلام جامعترين پاسخها را براى مسائل ياد شده دارد) .
و آيا مى توان ادعا كرد كه به مسائل ياد شده در سطوح مناسب پاسخ داده شده است ؟ هرگز... پس بايد پاسخ مسائل ياد شده را از دو منبع اسلامى آگاهانه استنباط كرد و عرضه داشت . كدام متفكرى است كه اسلام نتواند او را قانع كند؟ اگر سعه و غناى تعاليم اسلامى درست درك شود و تبيين گردد.

٦- اداى دين نسبت به عاشورا...

اشاره كرديم كه عاشورا همواره نقطه آغاز حركتهاى عظيم در تاريخ اسلام بوده است . عاشورا مشعل بزرگ زندگى و آزادگى است . همچنين اشاره كرديم كه در حركت اخير ملت ايران (از سال ١٣٤٢ ش به بعد) نيز، از نيروى توفانگر عاشورا استفاده بسيار شد، ليكن سخن اصلى عاشورا، يعنى نماز - عدالت (هردو باهم) ، چنانكه بايد مطرح نگشت ، و اگر گاه گفته شد از حد حرف گذشت . نماز توجه به بى نيازيهاى خداست و عدالت توجه - نيازهاى خلق خدا. و تا از خلق خدا و نيازهاى آنان غافل باشى ، چگونه در برابر خداخواهى ايستاد، و با خدا سخن خواهى گفت ، و دوست خواهى شد و قرب خواهى يافت ، چگونه ؟
باتوجه به آن چه ياد آورى گشت خوب روشن مى شود كه ما نسبت به عاشورا مديونيم ؛ و اداى اين دين جز از راه تحقق بخشى به اهداف عاشورا عملى نخواهد شد. عاشورا پديد آمد تا به قرآن عمل شود. و شعار اصلى قرآن كريم در ساختن جامعه انسانى توحيد و عدل است .
هنگامى كه ارزشها مطرح مى شوند، ارزشيابان بايد بيدار و حساس باشند، تا هر جا زمينه اى پيش آمد كه به افول ارزشى بينجامد، هشدار دهند و سخن بيدارگر را بگويند، و ذهن جامعه را روشن سازند، و دستاويزهاى تخطئه و نفوذ را از دست دشمنان دين خدا بگيرند، و بدينسان در مرز تكليفى خويش حضور داشته باشند.
اينجانب به واقعيتهاى دردناكى كه در ميان توده هاى مسلمان و طبقات مختلف ملت مى گذرد بيشتر توجه دارم تا به سخنان تصويرگرانه اى كه كه گفته مى شود. از اينرو از موضع عدم غفلت و عدم تغافل سخن مى گويم ؛ و مى نگرم كه اظهار حقايق اسلامى و تعاليم قرآنى - حتى در حكومت اسلامى - نيز وظيفه است . و آنچه در اين چند سال اخير - گاه گاه- يادآورى كرده ام در همين جهت بوده است و از موضع آگاهى و دردمندى و دلسوزى ، نسبت به مسائل و واقعيات مربوط به «اسلام» و «ملت» ، و به منظور صيانت اعتقادات دينى نسلها.
و اين سخنان به معناى اميدوارى در بعدى وسيع نيست . واقع اينست كه چنين اميدوارايى ، با توجه به آنچه در عينيت كنونى جامعه گذشته است و مى گذرد - كه حاصل مجموع جهتگيريها و عملكردهاست - بسيار مشكل است . جامعه تنها با مديريتى قاطع و زاهد و آگاه و سالم و انقلابى مى تواند به نابسامانيها پايان دهد، و مشكلات گوناگون اقتصادى را حل كند، و «تكاثر» و «اتراف» را براندازد، و داد و ستدها و روابط بستگى را محكوم سازد، و موجوديت اخلاق و فرهنگ را به شكوفايى لازم برساند، و معنويت را ملاك قرار دهد، و برود تا - اندك اندك - بنيانى قرآنى پيدا كند. من از اوضاع فرهنگ و اخلاق و اقتصاد و مديريت و قضاوت و تكاثرها و اترافها و اسرافها و روابط و مشكلات نسل جوان و طبقات فرودست و فواصل جهنمى زندگيها و فشار له كننده فقر و تبعيض بر پيكر انسان محروم و ديگر شئون جامعه چندان بى اطلاع نيستيم ، همچنين از نارواييها و نابسامانيهايى كه پس از انقلاب پيش آمد، و در اين سالها گسترده شد...
بارى اينجانب گفتن و نوشتن حقايق دينى را - تا جايى كه مقتضى باشد - وظيفه مى دانم ، تا اگر امورى و عملكردها و جهتگيريهايى ، و اشخاصى و اقدامهايى و... موجب گشت كه جاذبه هاى ايمانى در برخى از جوانان (و جز آنان) ضعيف گردد، اطلاع يافتن از حقايق دينى آن جاذبه ها را به حال
نخستين باز گرداند، و موجب صيانت اعتقادات مردم گردد؛ مثلا در كتاب مستند مى خوانند كه اسلام دين عدالت است ، دين قضاوت سالم و عادلانه است ، دين حمايت واقعى - نه شعارى - از محروم است ، دين تامين امكانات شكوفايى استعدادهاى انسانى است ، دين توسعه روحى و صعود اخلاقى است ، دين حذف ديكتاتورى مال است ، دين قسط و مساوات است ، دين حفظ كرامت انسانى است (از هر مذهب و مسلك) و امثال اين ارزشها... هنگامى كه اين مسائل را بطور مستند فرا گرفتند، دين خويش را استوار مى دارند و اعمال دينى را ترك نمى كنند، و هر چه از هر كس بر خلاف ديدند به آن چيز و آن كس بى اعتقاد مى شوند نه به اصل دين . به هر حال اميدواريم خدا همه را به آنچه رضاى او در آنست موفق بدارد، كه سعادت فرد و جامعه نيز در همين است ، كه مردم همه در اعمال و رفتار و روابط و فعلها و تركهاى خود رضاى خدا را در نظر داشته باشند.
بارى ، اين بود اشاره اى نيز... و در اين رساله ، در چهار بخش ديگر، در زمينه حقايق مورد اشاره (براى مردم) ، و هشدارهاى ياد شده (براى مسئولان مختلف) مطالبى خواهى خواند (و در هر حال نبايد از لطف خدا مايوس بود) .
بايد بگويم كه آنچه در اين رساله مى خوانيد، پيشتر به چاپ رسيده است (١١٥) ؛ و اكنون با پاره اى افزوده ها و اندكى بازنگرى : در اين مجموعه ، به علاقه مندان اينگونه مسائل و موضوعات تقديم مى گردد؛ و اميد است كه سودمند باشد، و خداوند آن را سودمند قرار دهد. بخشهايى مربوط به «نظم نوين جهانى به چاپ رسيد، آن بخشها در رساله اى ديگر - به خواست خدا - منتشر خواهد شد.
و از آن روز كه هدف اصلى «قيام جاودانه عاشورا» ، تاسيس حكومت اسلامى (١١٦) و اجراى قسط قرآنى است ، در چهار بخش آينده ، بحث عمده درباره همين دو موضوع بسيار مهم است ؛ پس سخن را در بخش بعدى با گفتگو درباره «آرمان حاكميت عدالت» مى آغازيم ، و با مباحثى درباره «حكومت مسانخ» پى مى گيريم ...

حكومت مسانخ

١- آرمان حاكميت عدالت (جامعه دينى و حكومت اسلامى)

هنگامى كه اينجانب گزارشواره اى كوتاه ، از زمينه ها، علتها، عاملها و آرمانهاى حركت اسلامى مى نوشت ، زمانى بود بسيار هيجانبار، يعنى ديماه سال ١٣٥٧ تا فروردين ماه ١٣٥٨. و در همان تاريخ بود كه اين نويسنده ، موضوع بسيار مهم «اتحاد جماهير اسلامى» را مطرح ساخت .
در آن اوقات ، در بيشترى از مردان - و چه بسا نزديك به همه - شورى بزرگ و هيجانى عظيم پديدار بود. و اگر كسانى مى خواستند چيزى به خامه آورند، چه بسا از آنچه اين نويسنده - در «تفسير آفتاب» - نوشته است ، هيجانبارتر، هيجانخيزتر، و هيجان آفرين تر مى نوشتند، با تعبيراتى پرشورتر. آخر مگر نه اين بود كه آنروزها، بار فضاها فرياد بود، و نقش ديوارها شعار، و تلالو آفتاب ها خونين ، و اميد آگاهان بر پايى آزادى ، و نويد مستضعفان برقرارى قسط...
افزودن بر اينها كه ياد شد، مرا براى داشتن چنين چيزى شور و هيجان ، و منعكس ساختن آن ، باعثى ديگر نيز در ميان بود؛ و آن اينكه يك قيام مذهبى ، در برابر قدرتى فاسد و شيطانى ، به پيروزى رسيده بود. و اين واقعه بزرگ - به عنوان مقدمه اى براى يك انقلاب راستين همه گير - همان بود كه اين نويسنده ، همواره ، آرزوى آن را مى داشت ، و شدن آن را انتظار مى برد. توضيحى كوتاه دراين باره از اين قرار است :
سالهايى بود كه در اين آب و خاك - كه چهارده سده بود تا با فرهنگ اسلامى زيسته بود - نوخواهى و نوجويى و نوآورى چند، در زمينه هاى مذهبى ، و در عرصه شناختهاى اسلامى و عرضه برداشتهاى دينى ، پديدار گشته بود. در آن روزگار (١١٧) ، پاسخ دادن به طلب فكرى و بينش «اجتماعى - دينى » ياد شده ، مقدارى - به نسبت زياد- به وسيله كتابها و نوشته ها نويسندگان اسلامى غير ايرانى ، و بيشتر مصرى ، و ترجمه آنها به فارسى ، صورت مى گرفت . و اين واقعيت در آن حال و احوال زمانى ، اين نگرانى را در پى داشت كه مبادا وفور چنان كتابها و ترجمه ها در ميان جامعه - بويژه جوانان - سبب گردد تا نوانديشى و نوآورى دينى ، و برداشتهاى نوين اسلامى (كه ضرورت زمان و طبيعت تحولات همواره اقتضا دارد) همه و همه ، از طريقى نفوذ يابد و گسترش پذيرد، از طريق خاندان رسول (ص) ، و مكتب آنان ، كه ترجمانان واقعى قرآنند و بيان كنندگان راستين اسلام .
نگرانى ياد شده ، در آن سالها، براى انسان آگاه جوانب نگر عواقب سنج ، نگرانيى عميق بود. از سويى ديگر، بخوبى معلوم بود كه حقايق اجتماعى ، و مسائل حياتى ، و مبانى انقلابى ، و تعاليم سازنده انسانى بسيارى در مكتب خاندان رسول (ص) هست كه شناخته نشده و عرضه نگشته است . و اگر چنان است كه نو شدن روز و روزگار، و پيش آمدن مسائل و حوادث تازه ، و بروز تحولات بزرگ ، و پيدا شدن فلسفه ها و مرامهاى نو، جامعه را، بويژه جوانان را، به نوجويى و نوطلبى سوق داده ، بلكه نيازمند ساخته است ، و همچنين اگر فشار ستم ها و حكومت هاى جاهل و جابر، و تسلط عوامل دست نشانده و بى شخصيت بيگانه ، آگاهان و نسلهاى جوان را واداشته يا تشويق كرده است ، تا در جستجوى مسلكى و مرامى باشند كه به مبارزه و آزاديخواهى فرا خواند، و راه ايجاد تحولها و انقلابها را نشان دهد، اگر چنان است و اگر چنين ، پس چرا در اين برهه مناسب از زمان ، مذهب پربار و نيرومند و سستى سوز و جهادآموز خاندان رسول (ص) شناسانده نشود؟ چرا حقايق دگرگونساز اسلام اصلى مطرح نباشد؟ و چرا قله هاى افراشته مبارزات بزرگ در اين مكتب الهى نشان داده نشود، و چرا «فلسفه شورشها شيعه» قديم شكافته نگردد؟ و چرا هدف مقدس «آهنگ خاوران داشتن» ، و «به سوى چشمه خورشيد شتافتن» ، و «به هر چه سردى و سياهى است پشت كردن» آنان باز شناسانده مى شود، تا هم - مانند گذشته - به شورانگيزترين قيامها فرا خواند، و هم گوهر والاى حيات انسانى يعنى دين و معنويت را پاس دارد.
اين جهاتى كه ياد شده مرا واداشت تا نخست براى پيدا كردن شناختى از اين مكتب و اجزاى آن ، شناختى درست و جامع و مترقى و مرتبط با محتواى عصر بكوشم ، و سپس آن را، در صورت نوين اجتماعى - با سبكى ژرف و غنى ، و قالبى زنده و آفتابگرفته- عرضه بدارم ...
اين ناچيز، در راه انجام دادن اين وظيفه ، در حد توان بسيار - بسيار ناقص خويش گام هشت : به سرودن «سرود جهشها» پرداخت ، و از «فلسفه شورشهاى شيعه» دم زد، و جامعه را بازنده - كردن ياد مبارزان بزرگ كه «آهنگ خاوران» داشتند (يعنى :پيشينيان شيعه و ياران امامان) به داشتن «آهنگ خاوران» فراخواند، و شورآفرينيهاى خروشگستر «روشنگران روز» را در شبهاى تيره و تار ستم زمزمه كرد، و در سياهيهاى سنگين اختناق كبير، «آواى روزها» را بفرياد خواند، و با ياد كرد گوشه اى از فرهنگ تربيتى و اقدامى «مرزبانان حماسه جاويد» ، روحانيان و همچنين جوانان را به مرزبانى باورهاى عظيم «حق بزرگ» ، و بر پايى «عدالت كلى» ، و باز آفرينى حماسه هاى مقدس دعوت كرد، و با آرزوى تن شستن در «ساحل سپيده» ، و ايستادن در «معبد خورشيد» ، و نمازگذاردن بر «حماسه انسانها» شورگسترى را در گوش جوانان دميد، و حوزه هاى علميه را از قعود و سكوت بر حذر داشت ، و تنها - گذارندگان مبارزان را محكوم كرد. و اهميت اقدام جدى براى استقرار عدالت اجتماعى را در مذهب خاندان رسول (ص) به يادها آورد، و عظمت وظيفه بزرگ مبارزه با جهل و ظلم را در پيشديدها نهاد، و زيان مالكيتهاى تكاثرى و سرمايه داريهاى استثمارگرانه را به قلم آورد، و ضرورت كوشش براى رفع محروميت محرومان و زاغه نشينان را بارها باز گفت ، و خالى بودن محافل و مجامع و تظاهرات مذهبى - بويژه «هنگامه عظيم عاشورا» را، در آن روزگار- از القاى مبانى حماسه اقدام ، دور از واقعيت تشيع مقاوم شمرد، و شناخت مسائل زمان و سياست و اجتماع را - طبق تعاليم دين - وظيفه همگان - بويژه روحانيت - دانست ، و اهميت درگيرى و مقاومت و پايدارى و صلابت را - در اينجاى و آنجاى - خاطرنشان ساخت ، و تشكيل «جامه دينى» و «حكومت اسلامى» را به يادها آورد، و «جامعه انسان مومن» را مطرح ساخت ، جامعه اى كه مى تواند در پرتو پيروى از هدايت قرآن و تعاليم الهى معصومان تشكيل يابد و تحقق پذيرد: «انتم الاعلون ان كنتم مومنين ) . (١١٨)
و چون روشن است كه براى پديد آمدن چنين آرمانى ، بر - شوراندن گسترده توده هاى وسيع ، و سپس ايجاد تشكيلاتى مومن ، و كسب قدرتى سالم ضرورى است ، و براى اينها همه ، وجود رهبريى دينى و بيدارى مومن و اقدامگر و قاطع لازم است ، من كه - در عالم خود - از سكوتها و قعودها رنج مى بردم ، و از تحقير مقدسات دينى - در دوره آن دو دست نشانده فاسد «غمهاى گران داشتم ، و از خالى بودن مجالس و اجتماعات مذهبى از محتواى سياسى و اجتماعى و اصلاحى و اقدامى و انقلابى و حماسى عذاب مى كشيدم ، بسيار طبيعى است كه چون طلايه هاى جنبش ٣٠ ساله اخير پديدار گردد، به سوى اين جنبش ‍ جذب شوم ، و در آن اميد بندم ، و از آن سخن گويم ، و كسان را بدان فراخوانم ، و به پيشرفت آن علاقه نشان دهم ، و براى گسترش ‍ آگاهيهاى جامعه درباره آن ، به اندازه توان خويش بكوشم ، و از گرايش هر چه بيشتر اجتماع به آن و فداكاريهاى وسيع مردم دلشاد گردم ، و اينهمه را بستايم و بزرگ دارم ، و به مقام رهبرى قاطع آن (چنان ديگران حتى غير مذهبيان ، در آن ايام) ، احترامى عميق گزارم ، و به اميد تحقق اهداف قرآنى ، آن احترام را ثبت دفتر كنم ، و گزارشواره خويش را از چنان حركتى دينى و مردمى ، به اميد و نويد طلوع «آفتاب عدل اسلامى» و «قسط قرآنى» ، «تفسير آفتاب» بنامم .
اينها همه ، براى نويسنده اى صاحب آرمانهاى مورد اشاره ، با سابقه و سائقه و ذائقه خويش ، امورى است بسيار طبيعى . چنانكه به همين اندازه نيز طبيعى است كه پس از پيروزى مقدماتى انقلاب ، و بيرون راندن يكى از دشمنان بزرگ خانگى ، هيجانزده شوم ، و آنگونه شادمند و اميدوار چيز بنويسم ، و از آن دست واژه ها بكار برم ؛ و همى چشم براه پيدايى آرمانهاى قرآنى و تحقق يافتن مقصدهاى اسلاميى باشم كه پيوسته از آنها سخن گفته مى شود، و خود من نيز - بنا بر اميد و اعتماد - از آنها سخن مى گفتم ، و نشر و ترويج آنها و جانبدارى سرسختانه از آنها را (بمنظور احياى احكام اسلامى و قسط قرآنى و نجات انسان محروم ، نه هيچ چيز ديگر، و نه سر سوزنى چشمداشت شخصى) وظيفه دينى مى دانستم .
خوشبختانه ، در كتاب ياد شده ، آرمانهاى انقلابى و آمال اسلامى ، بخوبى و بروشنى بيان گشته است ، در حد يك سوم كتاب . و همه بصراحت هدف مولف را باز مى كند، و روحيه انقلابى او را نشان مى دهد، و ملموس مى سازد كه آنهمه شعور اعتقادى ، و هيجان بيانى ، وبزرگداشت و جانبدارى ، و نفى و اثبات دينى و اجتماعى و سياسى ، از چه مايه اى برخاسته و از چه زمينه اى در جان نويسنده مايه گرفته است ، و چه مقصدى در پى آنها بوده است ، و به اميد تحقق يافتن چه آرمانهايى مردمى بر خامه جارى گشته است .
آن تجليلها كه شده است (و مقدار قابل توجهى به نقل از ديگران ، به عين عبارت ، حتى غير مذهبيان ، كه نفوذ عنصر اميد را در جانها در اوقات نشان مى دهد) ، آنهمه تعظيم كه در برابر حركتهاى مردمى و مشاركتهاى وسيع به عمل آمده است ؛ و آنهمه حساسيت كه در برابر كج گراييها و انحراف پذيريهاى ديگرانى مشام داده شده است ، همه و همه ، از سر نيتهايى خير و آرمانهايى مردمى و اهدافى قرآنى و آمالى علوى و شيعى بوده است ، برى و منزه از هر منظورى ديگر... يا از ايجاد هيجان بيخود در اجتماع .
من دوست دارم خوانندگان گرامى نوشته هاى ناقابل اين خامه ، به زير و بم آنها پى ببرند، و در پيچ و خم تعبيرها تاملى روى دارند، و مقاصد برخاسته از تعهدشناسى و تكليف گرايى را در نظر بگيرند، و پيوستگى ماهوى كليت اين نوشته ها و انديشه ها را هيچگاه مورد غفلت قرار ندهند. در مثل هنگامى كه اين نويسنده - جاى جاى - قيد مى كند و به يادها مى آورد كه روحانيتى كه مورد قبول و تاييد است ، روحانيتى است آگاه ، و ارتجاع زدوده ، كه از توانگران بريده باشد، و - به پيروزى از سنت قولى و عملى پيامبران و امامان - به محرومان و له شدگان پيوسته باشد، و مصداق ان لا يقاروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم باشد، و طبيعت زمان و تحول را بشناسد، و قدرت اين را داشته باشد كه از همه طاقتهاى فقهى (با توجه به وسعت مدلولى ادله احكام) ، و سازندگيهاى قرآنى ، و توانهاى انقلابى تعاليم اسلامى استفاده كند، و در جهت «ساختن فرد» و «پرداختن جامعه» ، پيشرو و موفق باشد، و شعار عملى او «ان الله يامر بالعدل» باشد، و مدار اجتماعى او «نهج البلاغه» ، و منطق اقدامى او «خطب فاطميه» ، و هويت فردى او شكل يافته با «منيه المريد» ، موضعگيرى او برخاسته از «تفسير خون عاشورا» ... وقتى اينها باشد بخوبى روشن مى شود كه هرچه و هر كس و هر مقام و هر موضعگيرى غير از اينها باشد، نه مورد قبول و تاييد است ، و نه تاييد و قبول آن وظيفه است ، و نه چنان چگونگى منطبق با اسلام است ، و نه به خير و صلاح موضع اسلامى و آرمان قرآنى است ، و نه به سود ملت مسلمانان ايران ، و نه مايه عزت و سربلندى در هنگامه سياستها و فلسفه هاى معاصر جهان .
پس از اين مقدمه (كه تذكر آن را، از باب «و ذكر، فان الذكرى تنفع المومنين تذكر بده ، كه تذكر دادن همواره براى مومنان سودمند است» لازم دانستم) ، عرض مى كنم كه حكومتى كه بتوان آن را به نام يك حكومت دينى معرفى كرد و مطرح ساخت ، و جامعه هاى ديگر اسلامى و ملتهاى مسلمان را براى پديد آوردن چنان حكومتى به منظور رسيدن به هدف عظيم «اتحاد جماهير اسلامى» ، به قيام و فداكارى واداشت ، تنها و تنها «حكومت مسانخ» است و لاغير، يعنى حكومتى شبيه به حكومت معصموم ، و هم سنخ و هم گرته ، با آنگونه حكومت . چون در عصر غيبت ، به «حكومت معصوم» ، كه اصل حكومت قرآنى است ، و اساس آن بر اقامه عدل فراگير (يملا الارض قسطا و عدلا) است دسترسى نيست ، ازاين رو، جوهر تعاليم وحى در قرآن - در تشخيص و اقدام- تا حدى زياد زير غبار قرار مى گيرد، و از جذابيت آن تعاليم ، براى ثابت قدم ماندن مردم خودى در دين و پيوستن مردم بيگانه به آن ، كاسته مى شود، و اين امرى طبيعى است (١١٩) ، بنابراين اگر ما از مرز و معيار «حكومت مسانخ» نيز بگذريم و تخفيف دهيم ، و حكومتى شبيه حكومت ديگران را «اسلامى» بخوانيم ، ديگر جاذبه اى براى يك نظام دينى باقى نخواهد ماند؟ و اين مطلبى قابل تامل است ، بلكه تامل در آن تكليف است . و اين همان واقعيتى است كه اكنون تجربه بطور عجيبى ما را به همانجا رسانيده است .

٢- حكومت مسانخ

حكومت معصوم حكومت خداست ، زيرا معصوم «احكام واقعى» را مى داند، و بدون سر سوزنى انحراف ، يا تخلف ، يا تحريف ، يا غفلت ، يا ضعف تشخيص ، يا سازش ، يا ترس ، يا سستى ، يا بسته انديشى ، يا ساده نگرى ، يا ارتجاع گرايى ، يا دنيا دوستى ، يا طمع ، يا مراعات «احتياط» ... احكام واقعى دين خدا را قاطعانه اجرا مى كند، و جامعه انسانى را) بلكه جهان ارضى را كه جامعه انسانى و افكار و اعمال انسان در ارتباط با آن است) ، چنانكه خداى بزرگ خواسته است و در قرآن كريم بيان كرده است ، مى سازد و اداره مى كند و به سعادت مطلوب مى رساند. تداوم اين فلسفه الهى - سياسى در عصر غيبت به تحقق يافتن حاكميت مذهبى است نه جز آن . و حاكميت مذهبى ، همان حاكميت مسانخ است . مصداق صحيح حكومت مذهبى در عصر غيبت ، همان حكومت مسانخ است ، نه جز آن ، يعنى نزديكترين و شبيه ترين انواع حكومت ها به حكومت معصوم . و به عبارت ديگر حكومتى كه بتواند مصداق «عهدنامه مالك اشتر» باشد. چون مالك اشتر معصوم نبود، و امام على بن ابيطالب (ع) معيار حكومت كردن به نام اسلام را براى او در «عهدنامه» نوشته است . پس تنزل كردن از معيارهاى عهدنامه مذبور، تنزل از اسلام است در اجراى غير معصوم . و چنين چيزى - اندك اندك - جدا شدن است از يك حكومت اسلامى ، و يك سياسيت دينى ، و يك مديريت قرآنى .
ملاحظه كنيد، دين اسلام دين جاويد الهى است . و اين دين حقيقت واحد است و نمى توان براى آن صورتهاى گوناگون فرض كرد، و همه را اسلام دانست ، ليكن از باب مماشات مى گوييم ، براى دين اسلام و احكام و موازين و تعاليم آن ،دو اجرا (١٢٠) مى توان تصور كرد. يكى اجراى اسلام و عملى كردن آن در اجتماع به وسيله شخص امام معصوم (عليه السلام) . دوم اجراى اسلام و عملى كردن آن به وسيله غير معصوم . ديگر صورت سومى كه باز هم اسلام باشد نمى توان تصور كرد. پس يا اسلام است در اجرا و عملكرد معصوم يا اسلام است در اجرا و عملكرد غير معصوم . و صورت دوم حد و معيارش همان «عهدنامه مالك اشتر» است ، زيرا عهدنامه - چنانكه ياد شد - دستورنامه اجراى اسلام است براى غير معصوم (١٢١) بنابراين هر حاكميت اسلامى ، به هر اندازه از اصول مختلف تبيين شده در «عهدنامه» تنزل كند، به همان اندازه و به همان نسبت ، از اسلام جدا شده است ، و ديگر اسلامى نيست . حفظ عقيده و ايمان مردم به دين خدا و اولياى خدا از اهم واجبات است . و اين تكليف اهم ايجاب مى كند كه ما حقيقت ياد شده را باز گوييم و پوشيده نداريم .

٣- مسلمانان و حكومت اسلامى

به عنوان توضيحى روشن تر عرض مى كنم : ما يك حكومت اسلامى داريم و يك حكومت مسلمان . حكومت اسلامى آن است كه همه چيز يك حاكمى منطبق با اسلام باشد، از اقتصاد تا قضاوت و ديگر امور؛ و حكومت مسلمانان آن است كه كسانى كه در راس ‍ حاكميت قرار دارند مسلمان باشند، يعنى اعتقادات دينيشان اعتقادات اسلامى باشد، نه مسيحى مثلا. اينگونه حكومتى را هنگامى مى توان «اسلامى» خواند كه - دست كم - منطبق با «عهد نامه» باشد.
ان دين الله لا يعرف بالرجال ، بل بايه الحق ، فاعرف الحق تعرف اهل . (١٢٢)
- دين خدا را نمى توان با شاخص شناخت ( و با عملكرد آنان) ، بلكه با معيار حق مى توان شناخت ، پس حق را (معيار را) بشناس ، در آن صورت اهل آن را (و عمل كنندگان به آن را) خواهى شناخت .
اين تعليم بسيار عجيب است ، چون هميشه رجالى در ميان امت اسلامى تربيت مى شوند، و به مقامى بزرگ مى رسند، و توجه همگان به آنان جلب مى شود. در اين صورت اين تعليم ، بسيار عجيب است ، از آن ، نفس پيامبر احساس مى شود. بيخود نيست كه گفته اند، «على بن ابيطالب را نفس پيامبران است» . آرى اين تعليم آگاهى بخش : انسان را براى حفظ ايمان خويش در دژى استوار قرار مى دهد. اين آموزش علوى الهى اصل بسيار مهمى را - در مقاطع مختلف تاريخ - به ما مى آموزد.


۷
٤- عظمت يا فاجعه

٤- عظمت يا فاجعه

توضيح موضوع اين است : چنانكه اشاره شد، بسا مى شود كه رجالى از ميان امت به مقامى بزرگ مى رسند، و شهرتى بسزا مى يابند، و بخصوص عوام و توده هاى مردم به آنان توجه بسيار پيدا مى كنند، و آنان را ملاك همه چيز - بويژه همه چيز دين - مى دانند؛ و بدينگونه در افت و خيز حوادث ، مسئوليتهاى سترگ تاريخى متوجه آنان مى گردد. حال اينگونه رجال اگر به حاكميت برسند، و به نام دين قدرت دينى حكومت تشكيل دهند، يكى از دو نتيجه را در بر خواهد داشت : يا يك «عظمت» آفريده مى شود، يا يك «فاجعه» رخ مى دهد. اگر رجال ياد شده ، به معناى واقعى كلمه ، «انقلابى» باشند، و به اندازه كافى از مسائل مختلف آگاه باشند، و بتوانند دين خدا را با تمام معيارهاى آن ، و احكام دين را در سطح همه مردم و همه طبقات عملى كنند، قسط قرآنى و سياست الهى و قضاوت اسلامى و مديريت انسانى دين را به اجرا درآورند، و نزديكانى زاهد و پاك نظر داشته باشند، و از نظرهاى مشاورانى متخصص و آگاه و متعهد و مترقى بهره ببرند، و همكارانى از اميال - رسته پيدا كنند، و مسائل غير اصلى را به جاى «مسائل اصلى» مطرح نسازند، و در تشخيص ها و اقدامها و نفى و اثبات ها و تاثيرپذير نباشند، و از زيانهاى جبران ناپذير نفوذ و نفوذى مصون مانند، و ادراك خود را از وسوسه و مقدس مآبان در امان نگاه دارند، و بدينگونه در ساختن يك جامعه دينى- اگر چه بين ٦٠ تا ٨٠ درصد - موفق گردند... آن عظمت كه گفته شد، آفريده مى شود؛ ليكن اگر جز اين شد- كه با جمال ياد گشت - فاجعه رخ خواهد داد.
... يعنى اگر نتوانند كارى كه مورد انتظار است و وعده نيز داده شده است انجام دهند، و به دلايلى ؛ براى وجود موانعى (از هر گونه ...) ، به نشان دادن ارزشهاى اسلامى و تثبيت ملاكهاى سازنده دينى موفق نگردند، آن «فاجعه بزرگ» رخ خواهد داد، بويژه اگر مردم همه چيز را از چشم دين ببينند، و عدم موفقيتها را به دين منسوب دارند، و مسائل ديگر (حتى موانع درونى و تشخيصى) را نشناسند و در نظر نگيرند. و فاجعه بزرگ ، نسبت دادن نقصها و ضعفها و عدم صلاحيت ها و عدم توانايى ها و ارتجاع ها و انحطاطها و تكاثرها و اترافها و اسرافها و... به دين خداست و تعاليم اولياى خدا. و چه فاجعه اى از اين بزرگتر؟ و در اينگونه مواقع دشمنان دين ارزشهاى دينى و كوردلان خفاش صفت كه طلوع آفتاب دين حق را نمى خواهند ديد نيز مى كوشند تا همه چيز را به دين نسبت دهند، و سازندگيهاى فردى و اجتماعى احكام و موازين دينى را منكر شوند.
و در احوال ياد شده ، مردم بويژه جوانان و بى اطلاعان از اصول اساسى و متون اصلى دين ، خرده خرده ، در ديندارى سست مى شوند، و عمل به احكام را رها مى كنند، و از ايثارها پشيمان مى گردند، و حماسه هاى مقدس را به هيچ مى انگارند. و روشن است كه در چنين اوضاعى ، دين خدا به جاى آنكه «ترويج» شده باشد، «تخريب» مى شود، و بازار عمل به احكام به جاى آنكه رواج يابد كسادى مى پذيرد، و گلبانگ محمدى كه از همه جا شنيده مى شود، و كار به سفارشهاى بى اثر منجر مى گردد و اظهارهاى بى ثمر... و حضورهاى مردمى در ماهيت خود كاستى مى پذيرد، و... و...

٥- هشدار بزرگ

در چگونگيى كه ياد شد، امام على (ع) - مرزبانى بزرگ ارزشهاى الهى ، و تجسم والاى حقيقتهاى نامتناهى - به فرياد مى رسد، و با نظر ره گستره همه سده ها و عصرها، بصراحت مى گويد: «ان دين الله لايعرف بالرجال دين خدا با مقياس ‍ شخصيتها شناخته نمى شود» ؛ «بل بآيه الحق دين خدا با خود حق و معيار آن شناخته مى شود» . يعنى مثلا بنگر كه دين درباره عدالت چه مى گويد، و گفته كه دين را بياموز و معيار دين را بشناس ، آنگاه قضاوت كن ؛ يا ببين دين درباره قضاوت چه گفته است ، درباره كرامت انسانى چه گفته است ، درباره دفاع از محروم چه گفته است (١٢٣) و... اينها را ياد بگير، تا بدانى كه با خود دين مشكلى ندارى ، مشكلى كه دارى با اجراى دين است ، با پشت كردن مجريان به اميال و رو كردن آنان به اهداف است يا عكس آن . پس سرمايه سعادت ابدى خويش را از دست مده ، و نماز را ترك مكن ، و از دايره دينباوران و خداجويان پاى بيرون منه ، و در جرگه غافلان و بيدينان و بى عملان در ميا... كائنات به خدا متوجه اند، تو توجه خويش را از خدا باز مگير... همه هستى از خدا و محبت خدا و ياد بهره مى برند تو خود را بى نصيب نساز...

٦- معيار...

بارى ، امام خداشناسان ، و مقتداى دينداران ، و پيشواى انسان دوستان ، به ما توصيه مى كند كه دين را فرا مگير، و حق و نشانه حق را بشناس ، و اشخاص و رجال و مشاهير را ملاك قرار ندهيد، تا در پيشامدهاى روزگار، و طلوع و افول رجال ، و موفقيت و عدم موفقيت اقدامگران ، گوهر دين را نبازيد، و سرمايه عمل را تباه نسازيد...
ما بايد اين موضوع را مهم يادآورى كنيم كه اصل فلسفه تشكيل حكومت در اسلام ، به نص قرآن كريم ، اجراى عدالت است (١٢٤) چون هدف دين ، تزكيه و تعليم بشر است (١٢٥) ، يعنى رشد در دو جنبه علم و عمل . پس بايد حكومت دينى زمينه اين رشد را براى همه افراد فراهم سازد، يعنى مقتضيان رشد را پديد آورد و موانع رشد را از ميان ببرد. و اين جز با اجراى قسط و عدل ميسر نيست ، زيرا ظلم خود بزرگترين مانع رشد انسان است در هر جهت ، و كسب قدرت نيز از نظر دين هنگامى صحيح است كه به منظور تشكيل چنين نظامى باشد، نظام عادل . و يكى از روشنترين امور اين است كه در حكومت اسلامى ، قدرت وسيله است نه هدف . و ما مى توانيم همين دو اصل را بهترين معيار قرار دهيم براى شناخت مسائل ،
يعنى اينكه هدف حكومت در اسلام اجراى عدالت است ، و اينكه قدرت وسيله است نه هدف .
خداوند عدالت را واجب كرده است (١٢٦)
عدالت را شمشير خود قرار بده (و هر كارى را با عدالت انجام ده ) . (١٢٧)
ارزش اين مقام ( خلافت - حكومت اسلامى) در اين است كه حقى را بر پاى دارم ، يا باطلى را نابود سازم (١٢٨)
در نامه اى به ابن عباس :
بايد بالاترين موفقيت خود را در اين بدانى كه باطلى را از ميان ببرى ، و حقى را زنده سازى (١٢٩)
درباره رعايت كرامتهاى انسانى مردم و حفظ حدود مساوات ، به يكى از ماموران حكومت اسلامى :
در برابر مردم فروتن و با ادب باش ، و با آنان با چهره باز روبرو شو، و با همه صميمى باش . و درباره همه ، در نگاه كردن ، در چشم دوختن ، در اشاره كردن ، و در سلام و عليك گفتن .يكسان رفتار كن . اينگونه باش تا زورمندان (و سرمايه داران متكى به قدرت مال و نفوذ آن) ، طمع نداشته باشند كه حق ضعيفان را به سود آنان پايمال كنى ؛ و ضعيفان از اين نوميد نگردند كه حق آنان را به قانون عدل بازگيرى . (١٣٠)
درباره اموال عمومى به كارمندان سراسر دولت اسلامى :
ادقوا اقلامكم ، و قاربوا بين سطوركم ، واحذفوا من فضولكم ، واقصدواقصد المعانى ، و اياكم و الاكثار، فان اموال المسلمين لاتحتمل الاضرار. (١٣١)
- قلمهاى خود را ريز سر كنيد (تا كاغذ، زياد مصرف نشود) ، خطها را نزديك به هم بنويس ، چيزهاى غير لازم ننويسيد، و به اندازه اى كه مقصود را برساند بسنده كنيد. مبادا در مصرف زياده روى كنيد، چون نبايد به اموال مسلمين (اموال عمومى) زيانى وارد شود.
و امثال اين دستورها كه بسيار است . و انصاف اين است كه اگر در برابر پيامبران خدا و امامان معصوم و عالمان بزرگ سده هاى پراختناق پيشين (كه امانت دين را به ما رساندند) ، و شهداى راستين (كه جان عزيز خود را فداى دين خدا كردند و خون خويش را پشتوانه حراست از ارزشهاى الهى ساختند) ، خود را مسئول مى بينيم ، نبايد به كمتر از اين موازين قناعت كنيم ، و دين جاويد الهى و ارزشهاى آن را از آنچه گفته شد پايين تر بياوريم .
و اكنون به خوبى روشن مى شود كه آنچه در جان اين نويسنده التهاب آفريد، و او را در ظرف بيش از ٣٠ سال به گفتن و نوشتن واداشت ، اميد تحقق يافتن چه ارزشهايى بود. اينها بود و نه جز اينها...

اسلام و مردم (دين مردمى)

١- چرا انقلاب ؟

در يك حركت مردمى ، كه توده هاى وسيع و معتقد در آن شركت دارند بلكه پديد آورنده آنند، آنهم در يك جامعه مذهبى ، بيقين دين و اعتقادات دينى و تكاليف شرعى در آن حركت نقشى عمده دارند، بويژه اگر حركت مذبور به رهبرى علماى دين پديد آمده و رهبرى شده باشد، و در محيطى اتفاق افتد كه از يك سو مقدسات دينى مردم مورد هتك قرار گرفته باشد، و از سويى ديگر ظلم و جور و تبعيض و تفاوت و برخوردارى و محروميت . تحقير كرامت انسانى و تضعيف مبانى اجتماعى شيوع يافته باشد. با شرايط و اوصاف كه ياد شد، مسلم است كه قيام مردم قيامى دينى خواهد بود، و مى توان گفت مردم براى دين قيام كردند، يا يك قيام دينى كردند، ليكن به چه منظورى و براى تعقيب چه هدفى ؟
پاسخ اين پرسش نيز روشن است : براى اينكه دين بيايد و به نابسامانيها سامان دهد، و آنچه را هست و نمى بايد باشد برطرف سازد، و آنچه را نيست و بايد باشد پديد آورد، و ارزشهاى انقلابى را حاكم كند پس معناى اين سخن كه «مردم براى دين قيام كردند» جز آنچه گفته شد نمى تواند باشد. دين يك مفهوم ذهنى مجرد نيست ، يك برنامه عينى و عملى و اقدامى و يك روش زندگى فردى و اجتماعى و تربيتى و اقتصادى و سياسى و دفاعى واقعى است .
پس مردم براى دين قيام كردند، يك لفظ است به جاى چندين معنى ، يعنى مردم قيام كردند براى حاكميت يافتن ارزشهاى دينى ، و سامانيابى سالم زندگى ، و اعاده كرامت و حيثيت انسانى ، و تحقق يافتن قسط قرآنى ، تا دين از نو مورد احترام قرار گيرد، و ارزشهاى دين ملاك كار نظام پديد آمده از يك انقلاب دينى و حركت مردمى باشد، و حقوق پايمال شده طبقات محروم و كرامت تحقير شده انسان جامعه دوباره بازگردد. و خلاصه كلام ، مردم براى دين قيام كردند يعنى براى نجات خود به وسيله دين ( چون مى دانستند كه دين براى نجات مردم آمده است) ، براى ايجاد عدل . و عدل مايه زندگى و رهايى و آزادگى است (العدل حياه . (١٣٢) و اينهمه كه ياد شد بايد براى همه باشد نه براى جماعتهاى خاص .

٢- دين براى چه ؟

به عبارت ديگر، مى گويند اينكه مى گوييد مردم براى دين قيام كردند، بسيار خوب ، مى پذيريم و تصديق مى كنيم ، حال به ما بگوييد، دين براى چه قيام كرد و براى چه آمد؟ و براى انسان و زندگى چه خاصيتى مى تواند داشته باشد؟ و از نظر سياست و مديريت و اقتصاد و معيشت و اخلاق و تربيت و قضاوت و عدالت و معاشرت و سلوك و برخورد، و برخوردارى برخورداران و محروميت محرومان ، بود و نبودش ، چه فرقى مى كند و چه تفاوتى دارد؟ آيا براى انسان جامعه حاكم بودن يا نبودن دين چه فرقى دارد، و ثمره وجودى آن ، در زندگى توده هاى وسيع ، از كاخها تا كوخها، از مراكز شهرها تا دورترين نقطه حيات انسانى در كوچ نشينها و روستاهاى دور افتاده چيست ؟ و آيا دين براى چيست و براى چه هدفى آمده و تبليغ شده است ؟
در پاسخ اين پرسش سنگين (كه به اندازه حجم «واقعيت» گران وزن است ، و هر آن با هزاران زبان در متن لحظه ها تكرار مى شود، و با صداى استخوانهاى انسان هاى خرد شده و كرامت از دست داده و استثمار گشته ، و از زبان يتيمان و محرومان ، مستمندان و بينوايان ، مستضعفان و تحقيرشدگان همه جا طنين مى افكند) ، هيچ سخنى كوتاهتر و قاطع تر و گوياتر و درخشانتر از كلام قرآن كريم نداريم : «ليقوم الناس بالقسط دين آمد تا مردمان بر سر عدل ايستند، و بر پايه عدل و داد زندگى كنند» . و روشن است كه همه چيز در سايه عدل جاى دارد و در سايه عدل به دست مى آيد. نماز نيز در جامعه عادل (١٣٣) خوانده خواهد شد و بر پا خواهد گشت . ما از مذهب خود نيز اطلاع درست نداريم و ماهيت آن را درك نكرده ايم ، و تصور مى كنيم مروج آنيم . شاعر شيعى قديم ، محمد بن عبدالله حميرى مى گويد:
و لا والله لا تزكو صلاه ،
بغير و لايه العدل الامام
- به خدا سوگند، نماز در غير حكومت عادل نماز نيست .
و اين تحليل - در نهايت - درست است . اين روح قرآن و لب اسلام «ثقلين » و مذهب اهل بيت (ع) است . و اين همان است كه پيشواى اين شاعر آگاه ، امام على بن ابيطالب (ع) مى گويد: «العدل حياه الاحكام» . پس بايد بازگرديم به كتاب خدا و بگوييم : «ليقوم الناس بالقسط» ، دين براى زندگى در سايه عدالت است . و بايد بازگرديم به هدايت ولى خدا على (ع) و بگوييم : «العدل حياه الاحكام» ، عمل كردن همه به احكام خدا تنها در سايه عدالت ميسر است . طفره رفتن هيچ چيز را تغيير نمى دهد، و سخنرانى كردن منهاى اقدام نيز عمر گوينده و شنونده را بر باد مى دهد.
پس فلسفه وجودى دين ، حاكم ساختن اشخاص نيست ، حاكم ساختن اهداف است . اشخاص وسيله تحقق بخشيدن به اهدافند، و ارزششان منحصر در همين است و بس .

٣- آموزشهاى دينى ، پيمانهايى بزرگ

مردم در طول ساليانى دراز، از اسلام و تعاليم اسلامى و احكام دينى سخن شنيده اند، و در كتابها خوانده و پاى منبرها بزرگ شده اند. شمارى خود نيز درس دينى خوانده با زبان عربى آشنايند، و از «قرآن» و «نهج البلاغه» تا حدودى استفاده مى كنند، يا به وسيله ترجمه ها از مطالب آنها نا اندازه اى سر در مى آورند. در مجموع ، تعاليم اسلامى در وجدان جمعى و ذهن عمومى رسوخ دارد.
بنابراين اگر در هر بعدى از ابعاد كاركرد و برخورد و انجام وظيفه و مسئوليت شناسى و روش عملى مسئولان نظام اسلامى نقصى و خلافى باشد، مردم بطبع از آن آگاه مى گردند: اگر در قضاوت به روش اسلامى عمل نشود، اگر اقتصاد اقتصاد انبيايى و قرآنى نباشد، اگر كرامت انسانى آنسان كه در تعاليم اسلام آمده است رعايت نشود، و اگر زندگى و برخوردارى عالمان و روحانيون و بستگانشان ، و مسئولان و بستگانشان با ساده زيستى ضرورى يك روحانى و يك مسئول اسلامى منطبق نباشد (و دهها اگر ديگر...) ، مردم از اينها همه آگاه مى شوند. و اين چگونگى موجب سستى مردم در عقيده و عمل مى شود. و از اينجاست كه گفته اند، حفظ دين و استمرار عمل به احكام دين در مردم در زمان غالب بودن دين مهمتر و مشكل تر است از زمان مغلوب بودن . چون در زمان مغلوب بودن پيوسته مى شود گفت ، اگر دين غالب گردد و كار به دست رجال دينى بيفتد، چه مى شود و چه مى شود، و چه مى كنيم و چه مى كنيم ، و چگونه عدالت اجرا مى شود... و عدالت اجتماعى و سياسى و اقتصادى و معيشتى اسلام در تاريخ بشريت بى سابقه است . ما در حكومت اسلامى سعى خواهيم كرد قوانين - حتى المقدور - نزديك به آنچه در زمان حضرت محمد(ص) اجرا مى شد اجرا شود. مسئولان همان سطح زندگى را خواهند داشت كه فقرا و زحمتكشان دارند... اين سخنان و شعارها را در زمان «مغلوب بودن» دين باسانى مى توان گفت و مردم را اميدوار ساخت و به صحنه ها كشانيد... ليكن به هنگام «غالب بودن » دين نمى توان به سخن اكتفا كرد، بلكه مردم در آن هنگام وفاى به وعده هاى پيشين و عمل به ارزشهاى دينى را همواره مى خواهند و انتظار مى برند، و اگر نشد سرخورده مى شوند و مى برند.
و در هنگامى انقلاب نيز آنچه مردم بطور اجمال و آگاهان بطور تفصيل از آن دم مى زدند و مى خواستند، همين ارزشهاى بزرگ اسلامى و اهداف قرآنى بود (١٣٤) و تربيت (فرد سازى) اسلامى ، و سياست (جامعه پردازى) اسلامى ، يعنى جامعه و نظامى كه مقتضيات رشد انسانى در آن موجود باشد و موانع رشد انسانى در آن مفقود.

٤- عمل به پيمان ها، تكليفى سترگ

به سخنى خلاصه ، مردم اسلام را خواستند و براى آن انقلاب كردند، پس بايد به اسلام عمل شود. و براى رسيدن به اين مقصود نخست بايد اسلام در نفوس خود مسئولان و دولتمردان نظام اسلامى و دست اندر كاران ، در هر لباس و در هر مقام ، تحقق و فعليت بيابد (بويژه زهد اسلامى در نفوس عالمان و حاكمان ، كه به فرموده مشهور پيامبر اكرم (ص) صلاح و فساد جامعه به صلاح و فساد اين دودسته بستگى دارد. و نشانه صلاح اين دو گروه جز زهد چيز ديگرى نتواند بود) . بايد اين باشد، و گرنه نتيجه اى به دست نخواهد آمد، و استعداد بسيار نيرومند دين براى ساختن انسان (تزكيه و تعليم) نمودار نخواهد گشت ، و زبان دشمن دراز خواهد شد و قلم دوست كوتاه . آرى ، تكرار اقوال اسلامى بدون ارائه اعمال اسلامى ، و تاكيد بر ظواهر و غفلت از بواطن ، كارساز يك انقلاب نيست . و كوبيدن فرعون و آزاد گذاشتن قارون ، سوزاننده ريشه انقلاب است . و روى آوردن داعيان دين به دنيا سبب بر باد رفتن اعتقادات مردم نا آگاه است ، كه نمى توانند حساب اشخاص را از دين و حساب دين را از اشخاص جدا كنند، و فقط از اشخاص دنيا خواه برگردند نه از دين و متعهدين .

طاغوت زدايى ، تنها راه رهايى

١- شناخت اقسام طاغوت

طاغوتى كه دشمن انسان و انسانيت است و نابود كننده ارزشها و منحرف كننده برنامه هاى دين و انقلاب است ، و پيامبران از جانب خداوند متعال مامور مبارزه با او و از ميان بردن او بوده اند، سه طاغوت است ، نه يكى :
و لقد ارسلنا موسى باياتنا وسلطان مبين # الى فرعون وهامان و قارون ... (١٣٥)
- ما موسى را با آيات خويش و اعجاز پيامبرى ، براى درهم كوبيدن فرعون و هامان و قارون روانه كرديم ...
ولقد ارسلنا موسى باياتنا وسلطان مبين # الى فرعون و ملاه ... (١٣٦)
- ما موسى را... به سوى فرعون و اطرافيان اشراف او روانه كرديم ...
از اينگونه آيات قرآن كريم بخوبى روشن مى شود كه يك نظام طاغوتى ، يك مثلث است كه تا آن از ميان نرود ملتى نجات نمى يابد. البته بايد توجه داشت كه دو ضلع سياسى (فرعون) و ضلع اقتصادى (قارون - ملا، اشراف) ، اهميت بيشترى دارند، بلكه اين دو طاغوت مركز ثقل موضوعند، يعنى عمده كار طاغوتگرى و اعمال روشهاى طاغوتى ، در برابر انسانهاى مستضعف ، در سطحهاى مختلف ، به دست اين دو طاغوت انجام مى پذيرد، و ضلع سوم تابع دو ضلع ديگر است . اگر آن دو ضلع از ميان رفتند جايى براى طاغوت فرهنگى و نشر «فرهنگ طاغوتى» باقى نخواهد ماند.
قرآن كريم داستان حضرت موساى كليم (ع) ، مبارزات دامنه دار اين پيامبر بزرگ را مكرر نقل كرده است . يك علت اين تكرار چه بسا همين باشد كه راه يك انقلاب كامل و يك مبارزه تمام عيار رهايى بخش را بياموزد، و بويژه به رهبرانى كه مدعى پيروى از پيامبران هستند بفهماند كه مبارزه با يك طاغوت كافى نيست .
طاغوت سياسى ، موجب فساد جامعه و تباهى روابط اجتماعى و تزلزل بنيادهاى اصيل زندگى است .
طاغوت اقتصادى ، عامل شيوع استثمار و تحقير انسانيت و پايمال شدن حقوق انسانى و حيات دينى افراد است ، بويژه طبقات فاقد تامين .
طاغوت فكرى ، مبلغ و توجيه گر آن دو طاغوت است ، و مروج ناآگاهى و تفكر ارتجاعى است ، و باعث از ميان رفتن فكر آزاد و عقيده حق و ترك پاسدارى ارزشها و فضايل .
بنابراين ، يك نهضت دينى كامل و اصيل و منطبق با قرآن ، آن است كه با اين هرسه ، هرسه جريان - به صورتى راستين و جدى - مبارزه كند، تا:
- طاغوت سياسى را ساقط كند، و
- طاغوت اقتصادى را زير فشار عدالت خرد سازد، و
- طاغوت فكرى و فرهنگى را، با ساقط ساختن آن دو طاغوت و اجراى حق و عدل ، از صحنه حيات ملت انقلابى ، و از نفوذ انحطاط آفرين در افكار عموم طرد نمايد.
فاسدترين اين سه طاغوت ، طاغوت اقتصادى است ، زيرا آن دو طاغوت ديگر، يكى از طاغوت اقتصادى ارتزاق مى كند، و ديگرى با وجود طاغوت اقتصادى است كه رشد مى يابد. پس بايد با اين سه طاغوت مبارزه شود، تا برسيم به تحقق راستين فرهنگ قرآنى اسلام ، در بعد سياسى و اقتصادى ، يعنى حاكميت محرومان .
بنگريد كه عاشوراييان بزرگ نيز همواره فريادشان در برابر هر نوع ستمى بلند بوده است ، چه ستم سياسى و چه ستم اقتصادى (١٣٧) .
سخنرانى حضرت امام حسين (ع) سرشار است از دفاع مستند از حقوق انسان محروم . (١٣٨) منشور عاشورا نيز دفاع از محرومان و مظلومان است . (١٣٩)
پس هنگامى كه طاغوت سياسى و طاغوت اقتصادى ساقط گشتند، و طاغوت فرهنگى حذف شد، يك نظام طاغوتى ساقط شده است و يك ملت در آستانه نجات قرار گرفته است .

٢. تكاثر و اتراف

تكاثر به معناى بسيار داشتن و بسيار خواستن است به اصطلاح امروز: سرمايه دارى ؛ و اتراف بر وزن اسراف به معناى برخوردارى از نعمت تنعم گرايى و مصرف زدگى و ريخت و پاش در مصرف نعمتها و وسايل و امكانات است به اصطلاح امروز: زندگى اشرافى و توانگرانه . اين هر دو پديده ضد ارزشهاى قرآنى و اسلامى است چنانكه ضد ارزشهاى انسانى و اخلاقى نيز هست .
در احاديث رسيده است كه در زمان پيامبر (ص) شخصى از مسلمانان اهل مدينه انصارى ، خانه اى ساخت با قبه اى افراشته ؛ يعنى قدرى مجلل و اشرافى و متفاوت با خانه هاى ديگر. پيامبر اكرم (ص) همينكه آن ساختمان را ديد پرسيد از كيست . و چون صاحب آن بنا را معرفى كرند با او قطع رابطه كرد و سلام او را جواب نمى داد، تا آنكه صاحب خانه آن را خراب كرد و به صورت خانه هاى ديگر در آورد. سپس پيامبر(ص) به اصحاب فرمود: «هر ساختمانى كه ساخته مى شود، وبال گردن صاحب خود است در روز قيامت ، مگر آن اندازه كه مورد نياز داشته باشد» . (١٤٠)
اكنون در اين تعليم الهى و برخورد والا بژرفى بنگريد كه چه سازندگيهايى گران ارج و چه آموزشهايى انسانى و خدايى در آن وجود دارد:
١- مبارزه با خودنمايى و تفرعن و تمايزطلبى .
٢- دعوت به فروتنى و انسانيت و همسانى با انسانهاى ديگر و ساير بندگان خدا.
٣- مبارزه با اسراف و ولخرجى و نيل پرستى در زندگى و مسكن .
٤- ايجاد زمينه براى رسيدن امكانات و مواد اوليه به ديگر نيازمندان و بى مسكنان .
٥- تاكيد بر حضور همگونى انسانى در زندگيها.
اسلام با اينكه تاكيد كرده است كه خانه هاتان را تميز نگاه داريد، حتى زيبا و قشنگ درست كنيد و در عين سادگى تزيين نماييد، ليكن بشدت با اسراف و تجمل گرايى و تمايزطلبى درافتاده است ، و آن چگونگى و بهرمندى را براى همه خواسته است . اكنون بنگريد كه انسانيت دينى تا چه اندازه ژرف است كه هيچ گونه خودبينى و خودنمايى و تكبر و تمايزى را نمى پذيرد، و به كسى اجازه نمى دهد كه خود و زندگى و خانواده خود را از ديگران - به صورتى - متمايز سازد، و موجب تحقير برخى يا ايجاد عقده روحى در برخى ديگر شود. تعاليم اسلامى اينهمه را از بن برمى كند. حال در اين تعاليم بنگريد و تامل كنيد، و كسانى را و زندگيهايى را- همه با ادعاى مسلمانى ، ادعايى كه گوش فلك را كر كرده است - در نظر آوريد، و از سويى ديگر به زندگى و خانه و لانه محرومين سرى بزنيد، آنگاه ببينيد كه مظلوميت دين و تعاليم دين تا چه حد است ، و تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟
بارى ، پيامبران همواره با اين دو پديده شيطانى و ارتجاعى و طاغوتى ، يعنى سرمايه دارى و اشراف منشى ، مبارزه مى كردند، و اندكى تفاوت و تمايز در يك خانه و ساختمان را بر نمى تابيدند، و اينهمه را ضد ارزشهاى راستين و الهى معرفى مى كردند، و با موضع گيريهايى سخت و بى گذشت ، با اين پديده هاى ناروا روبرو مى شدند، مانند مبارزات حضرت موسى (ع) با قارون و اشراف فرعونى- كه در پيش اشاره كرديم - و مانند درگيريهاى وسيع پيامبر اكرم (ص) با سرمايه داران و اشراف قريش .
در اينجا، به منظور جلوگيرى از فريب گسترى سرمايه داران و مغلطه كارى مرتجعان ، نقل سخنى روشن و تند دراين باره از امام خمينى - قده - اگر چه سخنان ايشان بارها گفته شده و درج گشته است) ، مناسب است :
پيغمبر خودمان كه تاريخش نزديك است - و همه آقايان لابد مى دانند - اين يك شخصى بود كه از همين توده ها و جمعيتها بود، و با همينها بود. از بدو بعثت تا آخر با قدرتها و با باغدارها و مكنت دارها و سرمايه دارها هميشه در جدال بود. (١٤١)
قرآن كريم ، «تكاثر» را ضد ارزش معرفى كرده است و با آن در افتاده است ، و «اتراف» را سبب سرنگونى اجتماعات خوانده است . بايد اين آيات عظيم و اعجازانگيز و زندگيساز و سعادت آفرين را بدقت و با تامل خواند، وتكليف را به دست آورد، و به مردم ابلاغ كرد. ظلم است كه در كتاب آسمانى اين دستورها و هشدارها آمده باشد و ما توجه نكنيم ، و جامعه را در فساد ويرانگر «تكاثر و اتراف» از سويى ، و دوزخ نابود كننده «فقر و محروميت» از سويى ديگر بنگريم و خاموش باشيم ، و رسائل و منابر و كتابها و مقالات درباره اين مسائل بسيار مهم و حياتى و تعيين وظيفه شرعى در برابر سرمايه داران و اترافگرايان ساكت باشند.
امام على بن ابيطالب (ع) بصراحت مى فرمايد:
... و ما اخذ الله على العلماء ان لاياروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم (١٤٢)
- عهد خدا با عالمان دين اين است كه در برابر پرخورى (اتراف و مصرف زدگى ) ستمگران (اقتصادى) و گرسنگى (محروميت و كمبود داشتن) مظلومان آرام نداشته باشند، و با توانگران تبانى و توافقى نكنند.
پس ما يا عالم نيستيم ، آن عالم دينى كاملا مسئول (و دانستن شمارى اصطلاح و داشتن مقدارى محفوظات گولمان زده است) ، يا متعهد نيستيم حتى نسبت به سخن صريح امام على بى ابيطالب (ع) .


۸
٣- جنگ فقر و غنا

بارى ، اين دو پديده ويرانگر كه بايد در حال عادى با آنها مبارزه شود، تكليف مبارزه با آنها در حال انقلاب روشن است . بايد اين دو پديده را براى هميشه محكوم كرد. و بايد از سرمايه داران مذهبى هيچ پروا نكرد. همچنين بايد زندگيهاى اشرافى و متمايز (كه مولد انواع فساد و تباهى و محروميت و انحراف است در جامعه) نيز محكوم گردد و طرد شود. و از ميان برود، بويژه اگر - خداى ناخاسته - برخى از منسوبين به انقلاب يا روحانيين و منتسبين به دين به چنين زندگيهايى تمايل يابند و آن را خوش بدارند، و از فرصتها بهره گيرى كنند. وظيفه اسلامى اين است كه اينها همه - با جديت و قاطعيت - از ميان برود؛ و جانب مستضعفين گرفته شود، تا آن از روزگار سياهترى كه اكنون پيدا كرده اند نجات يابند.

٣- جنگ فقر و غنا

جنگ فقر و غنا يك جنگ الهى است ، زيرا اغنيا و توانگران به حدود الهى و وظايف دينى و شرعى خويش پايبند نيستند، و ستم روا مى دارند و بندگان خدا را استثمار مى كنند، و از هر گونه رشدى باز مى دارند؛ پس لازم است كه محرومان با آن بجنگند و حق خويش ‍ را كه - به نص احاديث - در اموال آنان است باز ستانند. و از اينجاست كه يكى از درخشانترين فصلهاى مبارزات الهى در طول تاريخ ، كه به دست پيامبران خدا صورت گرفته است ، و خداگرايانى بسيار (ربيون كثير) ، همواره پيامبران در آن مبارزات مقدس شركت جسته اند، همين جنگ فقر و غناست ، به منظور ايجاد عدالت و قسط (ليقوم الناس بالقسط) ، و فراهم ساختن زمينه براى عمل به احكام دين خدا (العدل حياه الاحكام) .
كسانى كه جز اين مى گويند، استعداد لازم براى درك حقايق تربيتى و انسانى و اجتماعى و سازنده ندارند... و اينان نفس پيامبران را اينگونه شهيد مى كنند. و افسوس كه ما مدافعان «قسط و عدل» و افسردگان از محروميت محرومان - تا پيش از ظهور دولت عدل قرآنى - قدرتى نداريم ، و جز زنده نگاه داشتن ياد عدالت و گفتن و نوشتن درباره آن كارى از ما ساخته نيست ؛ ليكن سنگى كه اكنون دهان اين مروجان تفاوت و ظلم و تبعيض و تثبيت كنندگان تكاثر و اتراف ، و اين ذبح كنندگان ارزشهاى مقدس ‍ الهى را خرد كند، و غائله عوامفريبى و اتهام آفرينى و ارتجاع گرايى را بخواباند، و نامشروع بودن جانبدارى آن را از سرمايه داران و سرمايه دارى و زندگانيهاى ضد ارزشى اشرافى بر ملا سازد، سخنانى است كه دراين باره امام خمينى گفته است . نقل آنها دراينگونه مناسبات - بنابر منظورهايى كه ياد شد - مناسب است :
نسل به نسل ، و سينه به سينه ، شرافت و اعتبار پيشتازان اين نهضت مقدس و «جنگ فقر و غنا» محفوظ بماند؛ و اين سعى شود تا از راه رسيدها و دين به دنيا فروشان چهره كفرزدايى و فقر ستيزى روشن انقلاب ما را خدشه دار نكنند...
جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام شدنى نيست . جنگ ما «جنگ فقر و غنا» بود. جنگ ما جنگ ايمان و رذالت بود... (١٤٣)
امروز جنگ حق و باطل ، «جنگ فقر و غنا» ، جنگ استضعاف و استكبار و جنگ پابرهنه ها و مرفهين بى درد شروع شده است . (١٤٤)
حق و باطل نيز مصداقهاى گوناگون دارد. در زمينه معيشت اقتصاد، فقر و باطل است و غناى مولد فقر نيز باطل . و قسط حق است و عدل حق . پس جنگ فقر و غنا نيز از مصاديق جنگ حق و باطل است - اگر دركى و شعورى باشد. اينان نمى فهميدند كه سكوت در برابر فقر فقيران و گرسنگى گرسنگان - كه امام على (ع) آن را مخالف تعهد و وظيفه عالم دينى مى داند- از مصداقهاى رذالت است نه ايمان . اينگونه كسان حتى «وسائل الشيعه» را نمى خوانند تا ببينند امام جعفر صادق و رئيس مذهب - سلام الله عليه - چگونه به جنگ فقر و غنا دامن زده و شعله آن را برافروخته است :
ان الناس ما افتقروا، و لا احتاجوا، و لا جاعوا، و لاعروا، الا بذنوب الاغنياء (١٤٥)
- مردمان فقير، محتاج ، گرسنه و برهنه نگشتند مگر در اثر گناه توانگران .
آيا اين تعليم ، اعلان جنگ ميان فقر و غنا نيست ؟ اين سخن به فقر نمى گويد كه دشمن تو كيست و حق تو را چه كسى برده است ؟ و چه كسانى تو را گرسنه و برهنه ساخته اند و از هستى ساقط كرده اند؟ بر فرض كه مسلكهاى باطل و الحادى ، سخنان و شعارهاى حق را كه هزاران سال پيش پيامبران الهى گفته اند تكرار كنند، ما نبايد - از سر غفلت يا جانبداريهاى نا مشروع - آن شعارها را به نام آنان ثبت نماييم و اينگونه خاصه بخشى كنيم . اينها همه ارزشهاى الهى است و شعارهاى پيامبران الهى ...
جنگ فقر و غنا، در واقع ، همان «جنگ كفر و ايمان» است . بنابراين احاديث ، فقر عامل كفر است . و هر مومنى بايد با عامل كفر مبارزه كند، پس مبارزه با فقر مبارزه با عوامل پديد آورنده فقر است يعنى اغنيا و توانگران ، به نص كلام امام صادق (ع) ، و احاديث ديگرى از پيامبر اكرم (ص) و امامان ديگر.
و شعارى كه به ابوذر غفارى - انسان تراز قرآن و نمونه كامل شيعه على (ع) - نسبت داده اند نيز در همين جهت قرار دارد:
عجبت لمن لا يجد قوته ، كيف لا يخرج من بيته شاهرا سيفه (١٤٦)
تعجب مى كنم از كسى كه روزى (و وسيله زندگى) ندارد، چگونه شمشير نمى كشد و براى طلب حق خود خروج نمى كند؟
جنگ فقر و غنا در فقه ما نيز بطور صريح مطرح گشته است . فقها فرموده اند:
اگر به غذاى كسى دسترس داشته باشد، در صورتى كه مالك نياز شديد (اظطرار) به استفاده از آن دارد، خود او اولى است . و اگر اين شخص اظطرار دارد او اولى است . و اگر بهاى آن را نداشت بر مالك واجب است آن را به او ببخشد. اگر نبخشيد مى تواند غضب كند (بزور بگيرد و استفاده كند) . در اين صورت اگر مالك مقاومت كرد مى تواند او را بكشد. (١٤٧)
و اين فتواى بزرگانى چون شيخ طوسى ، و محقق حلى است . و آيا جنگى از اين بالاتر متصور است ؟ اين فقه و آنهم حديث . برخى نه فقه را درست مى دانند؟ و نه حديث را درست مى خوانند؛ و اگر بخوانند در آنها دقت نمى كنند، و از سيره سلف بى اطلاعند، به مرام واقعى و جوهر تعاليم دين نمى رسند، و چه بسا آن را با زندگى مطلوب خود و دختران و پسران خود و ساختمان ها و زندگيهاى خود سازگار نمى بينند. و با اين وجود از دين و اخلاق دينى هم دم مى زنند، چه بسا لحظه اى به استخوان هاى خرد شده انسان محروم نينديشند، و گاهى روى فرش آن - يعنى زمين - و در كنار آن - يعنى در زاغه - ننشينند، و به سيماى رنگ پريده و نوميد فرزندان آن ننگرند، و به سفره هاى خالى ، و چراغهاى خاموش ، و روزهاى شب آن ... و با اين وصف خود را حافظ دين و نگهبان احكام مى پندارد (كه گويى آن فقيران محروم و دختران و پسرانشان از مسلمين نيستند، و امام زمان (ع) از محروميت كشيدن و رنج بردن آنان رنج نمى برد، و از سقوطهاى آنان غمگين و دل افسرده نمى شد؟!) و انتظار دارند آگاهان و عدالتخواهان و جوانان بيدار و پرشور را هم از دست ندهند، و «تهاجم فرهنگى» را هم پس برانند... زهى تصور باطل !...
يكى از هدفهاى عمده «تهاجم فرهنگى» ، تثبيت «ضد ارزش» است به جاى «ارزش » ، و سوق دادن جامعه به اهميت دادن و پذيرفتن «ضد ارزشها» به جاى «ارزشها» . و از اين جمله است ترغيب مردم به دنيا خوارى و دنيا گرايى و مصرفى گرى و لذت طلبى و برخوردارى هر چه بيشتر... و فراموش كردن ديگران و اهميت ندادن به مسائل و مشكلات ديگر اعضاى جامعه ، يعنى جدا كردن انسان از انسان . و اكنون كسانى كه خود معاشرتى از نزديك با مستضعفان محروم و انسانهاى فراموش شده و اقشار تحت ستم اقتصادى ندارند (١٤٨) ، و در عوض با ظلمه اقتصادى و عمله شيطان و نفس (سرمايه داران و اترافگران) دوست و نزديك و مصاحبند، و زندگيى همسان يا نزديك به آنان دارند، و در همان محلات رفاهى مسكن گزيده اند، چسان مى خواهند مردم را به حيات طيبه قرآنى (قناعت) و نوع دوستى و ايثارگرى و محروميت زدايى و فقر ستيزى فراخواند، چسان ؟ مگر اسلام موضوع بسيار بسيار مهم «فقر ستيزى» را مطرح نكرده است ؟ آيا اينان تا همانجا پيرو اسلامند كه به دنيا دست يابند؟...
ما اگر راه دين را مى پيماييم ، بايد بدانيم كه راه دين همان راه پيامبران است (كه كاملترين وجه آن در احكام ، و عميق ترين صورت آن در معارف و حقايق ، در اسلام عرضه داشته است) . و قرآن كريم تصريح مى كند كه مخالفان پيامبران و تكذيب كنندگان آنان صاحبان نعمت و مكنت و ثروت يعنى سرمايه داران بوده اند. دوتن از عالمان زاهد و بزرگ اسلام ، يعنى شيخ ابو محمد حسن ديلمى (سده هفتم) در كتاب «ارشاد القلوب» ، و شيخ جمال الدين ابن فهد حلى (م : ٨٤١) در كتاب «عده الداعى» ، تصريح مى كنند كه دشمنان انبياء (ع) و مانع كارها و اقدامهاى آنان همواره اغنيا توانگران بوده اند. (١٤٩)
و علت موضوع روشن است ، چون انبياء مناديان عدالتند و اغنيا مخالفان عدالت . و اكنون نيز چنين است . زيرا اگر عدالتى در كارها باشد، آنان به آنچه مى خواهند نمى رسند. و اين چگونگى امر است واضح .
و اين تعبير قرآنى عظيم نيز (كه يكى از منشورهاى تاريخى و سترگ عدالت است در حركتهاى پيامبران) ، يعنى : «اوفواالكيل و الميزان» ، خود اعلان جنگ فقر و غناست . زيرا كه يكى از اسباب عمده پديد آمده فقر و كمبود در ميان مردم و خانواده ها، عدم سلامت روابط و معاملاتى و عدم تعادل در اين روابط است ؛ و همين است كه موجب تورم ، گرانى ، كم فروشى و احتكار مى گردد، و قدرت خريد انسانهاى كم درآمد را همواره كاهش مى دهد، و روزبروز بر حجم فقر و حرمان و كمبود داشتن بسيارى از افراد و خانواده ها مى افزايد. و دود اين آتيش و رذالت از همه بيشتر به چشم انسان محروم و مستمند مى رود، و همواره قدرت معيشتى او را- اگر قدرت معيشتى داشته باشد - به صفر مى رساند. (١٥٠)
در كشورهاى در حال توسعه ، سالانه حدود ٥ ميليون كودك زير پنج سال به علت ابتلا به بيمارى اسهال جان خود را از دست مى دهند، كه از اين تعداد هنوز رقمى بالغ به ٣٤٠٠٠ كودك در ميهن اسلامى ما - قبل از آنكه در اين دنياى پر مخاطره فرصتى براى يارى اسلام و ميهن اسلامى بيابند - مظلومانه گل وجودشان پرپر مى شود، در حالى كه با ساده ترين امكانات مى توان - صرف نظر از نوع بيمارى - حداقل از مرگ ٩٥ درصدشان جلوگيرى نمود. به عبارت ديگر در ايران ، هر ١٥ دقيقه يك كودك كوچكتر از ٥ ساله ، در اثر اسهال قابل درمان مى ميرد. آيا آگاهى از اين اعداد مسئوليت همه ما را سنگين تر نمى سازد. (١٥١)

٤- نكته اى بسيار مهم

در اينجا ضرورى است نكته اى بسيار مهم را ياد آورى كرد، نكته اى ماخوذ از حكمتى قرآنى ، نكته اى كه در تبيين اصلاحات اجتماعى و شناساندن انقلابهاى راستين و سازنده نقشى بسيار اساسى و بنيادين دارد. با ذكر اين نكته بيشتر روشن مى شود كه تاكيد بر از ميان بردن سه طاغوت در يك انقلاب براى چيست ، و ضرورت شعله ور ساختن جنگ فقر و غنا (به منظور ساقط كردن طاغوت اقتصادى به همراه ساقط كردن طاغوت سياسى) ، به چه دليل است ، و چرا قرآن كريم موفقيت يك انقلاب كامل را - چنانكه گذشت - در مبارزه با سه طاغوت و ساقط كردن هر سه آنها دانسته است . بايد اين حكمت آموزشى و بزرگ قرآنى ، و اين سر سازنده و سترگ وحى آسمانى ، هر چه خوبتر، روشن گردد و دانسته باشد.
نكته مهم مورد اشاره در اين جمله خلاصه مى شود كه فلسفه اصلى در يك انقلاب ، «تغيير نظام» است نه «تعويض» افراد. و چون با رفتن يك طاغوت (سياسى) ، نظام زندگى يك جامعه دگرگون نمى گردد، و از «وضع ارتجاعى» به «وضع انقلابى» متحول نمى شود، از اين رو قرآن كريم ، مبارزه با سه طاغوت را اساس يك انقلاب دينى و الهى دانسته است ، تا مردم از زير سلطه و نفوذ طاغوت ، بطور مطلق (يعنى هر سه طاغوت) ، رها گردند و بتوانند در يك حركت انقلابى به زنده كردن مجدد ارزشها بپردازند، و به «تزكيه و تعليم» دست يابند، و همه گونه موانع اين دو اصل هدفى (تزكيه ، تعليم) را از ميان ببرند، و همه گونه مقتضيات تحقق آن دو را فراهم سازند، تا - چنانكه پيشتر نيز گذشت - به نتيجه اى قرآنى مطلوب برسند، و تا جامعه اى داشته باشند قرآنى و اسلامى .
بنابراين ، بايد جنگ فقر و غنا شعله ور گردد، و به سود انسان محروم (اوفوا الكيل و الميزان) خاتمه يابد، و طاغوت اقتصادى نيز از ميان برود، تا انقلابى واقعا - نه رسما - انقلاب باشد، و جامعه از اختاپوس عقب افتادگى و حرمان و جهل نجات يابد، و براى آن صيرورت متعالى و شدنهاى انسانى و الهى آماده گردد. قرآن خواسته است كه جامعه الهى اسلام ، «قوامين لله ، شهداء بالقسط» (١٥٢) باشند، يعنى همگان براى خدا بر پاى ايستند، و ناظر اجراى عدل باشند. در تفسير اين آيه گفته اند، «اهل عدالت و اجراى آن باشيد» ، «دين خدا را با اجراى عدالت معرفى كنيد» . (١٥٣) دريغا از اين تعاليم و اين حقايق ...! و آيا در جامعه فاقد عدالت و مبتلا به نفوذ استثمار گرانه طاغوت اقتصادى ، مردم «قوامين لله» و «شهداء بالقسط» توانند شد؟ و توانند بود؟.
خوب ، اكنون مى نگريد كه اينها همه به اين معنى است كه نظام زندگى يك ملت دگرگون گردد و زيرورو شود، نه اينكه تنها افراد بروند (اگر چه فاسد) و افرادى ديگر بيايند (اگر چه صالح) ، زيرا افراد صالح در داخل چارچوبهاى غير صالح ، برخى خود نيز تحت تاثير قرار مى گيرند و فاسد مى شوند، برخى نخواهند توانست - اگر- چه بخواهند - به اقدامهاى انقلابى دست يازند و آنها را به ثمر برسانند. پيچيدگى عميق و نفوذ يافته نظامهاى فاسد و نفوذ افكار ارتجاعى زنجيره اى (كه از سويى نا آگاهان و خوشباوران و بسته ذهنان آنها را دامن مى زنند، و از سويى سرمايه داران و قارون - روشان و فرصت طلبان آنها را تحكيم مى كنند) ، دست افراد صالح و حتى انقلابى را نيز مى بندد، و آنان را از هر گونه حركتى باز مى دارد. به عبارت ديگر: بر جاى ماندن نظام فكرى و تشخيصى و عملى و ادارى و اقتصادى غير انقلابى در يك انقلاب ، همان جهنم شعله خيزى است كه همه انقلاب و آثار آن را مى بلعد و خاكستر مى كند. اين است كه قرآن كريم آنگونه مى گويد، و امام على بن ابيطالب (ع) ، يك لحظه تاخير را، در عملكردهاى انقلابى ، جايز نمى داند. (١٥٤) خلاصه اينكه نظام فاسد بايد به نظام صالح بدل گردد (نظام فاسد با همه اركانش ، سياسى ، اقتصادى و فرهنگى و تبليغى) ، نه تنها افراد. و افراد صالح در يك انقلاب كسانى نيستند كه تنها ظاهرى دينى داشته باشند، بلكه كسانيند كه انقلابى باشند و داراى فكر و تشخيص و اقدام انقلابى . كسانى كه داراى افكار ارتجاعى و تشخيص و ارتجاعيند (اگر چه افرادى صالح باشند) ، اگر در انقلاب شغل و مسئوليتى به آنان داده شود، معلوم است كه چه فاجعه اى رخ خواهد داد، و نتيجه چه خواهد بود، معكوس هدف . و از اينجاست كه گفته اند:
زعماء صالحى كه طرز تفكرشان ، در اساس و تشكيلات ، با ناصالح ها يكى است (يعنى اهل تفكر انقلابى توام با اقدام انقلابى نيستند، و مرتجعند يا ارتجاع گرا، يا ضعيف در برابر جريان و عوامل ارتجاع) ، و تفاوتشان از لحاظ اخلاقى و شخصى است (يعنى در جنبه فردى ، افراد صالح به خوبى هستند) ، و بناست همگى در يك قالب (با همان ساختارها و همان چارچوبهاى گذشته) كار كنند، اثر وجوديشان با ناصالحها، آنقدر زياد (متفاوت) نيست ، و منشا تحولات اجتماعى (عميق و بنيادين و) قابل توجه نخواهد گشت . (١٥٥)

٥- كرامت انسانى

يكى از موجبات عمده - بويژه از نظر روانى - كه باعث مى شود انقلابى پديد آمد، همان هتك كرامت انسانى و تحقير افراد و شخصيتهاست . هنگامى كه در نظامى كرامت انسانى هتك گشت ، و ارزشهاى اشخاص ناديده انگاشته شد، و كارگزاران يك نظام و مسئولان و قانونگذاران ، كرامت انسانها و احترام افراد را در نظر نياورند، و اشخاص به مناسبتها و در برخوردها و مراجعه ها تحقير شدند، و حكومت حكومتى بى ادب شناخته شد، و مسئولان و ماموران افرادى بى تربيت معرفى شدند، همواره اسباب رنجيدن و تحقير شدن مردم پديد مى آيد، و افراد حرمت از - دست داده و مورد توهين قرار گرفته پيوسته مى رنجند و متنفر مى شوند، و از نظام مى برند و خشمگين مى گردند و دشمنى در دل مى گيرند...
بنابراين نبايد و نمى شود پذرفت كه كرامت انسانى و حرمت افراد - در هر حال و براى هر منظور - ناديده گرفته شود. هنگامى كه مردم به نام اسلام قيام مى كنند، از جمله ، اين اميد را دارند كه بر حسب تعاليم اسلامى و در قلمرو حاكميت ارزشهاى دينى ، كرامت و حرمت انسان در همه مراحل محوفظ بماند، و برمحفوظ ماندن آن تاكيد شود.
من در اينجا براى حفظ دين خدا، و پاسدارى از اعتقادات مردم ، بويژه نسل جوان ، سه حديث نقل مى كنيم ، تا اصل دين و ارزشهاى دينى روشن گردد، و چگونگى نظر اولياى الهى دين اسلام به انسان و احترام انسان دانسته باشد؛ و مسئولان معتقد و متعهد به آنها عمل كنند:
حديث اول
امام على بن ابيطالب (ع) :
و اجعل لذوى الحاجات منك قسما، تفرغ لهم فيه شخصك ، و تجلس لهم مجلسا عاما، فتتواضع فيه لله الذى خلقك ، و تقعد عنهم جندك و اعوانك من احراسك و شرطك ، حتى يكلمك متكلمهم غير متتعتع ، فانى سمعت رسول الله -(ص) - يقول فى غير موطن : «لن تقدس امه لايوخذ للضعيف فيها حقه غير متتعتع» .
ثم احتمل الخرق منهم والعى ، ونح عنهم الضيق والانف ، يبسط الله عليك بذلك اكناف رحمه ،و يوجب لك ثواب طاعته . واعط ما اعطيت هنيئا، وامنع فى اجمال واعذار (١٥٦)
- بخشى از وقت خويش را به اشخاص نيازمند و شاكى (و ستمديده) اختصاص ده ، و دربست آماده رسيدگى به كار آنان شو، و در جايى عمومى (كه همه حتى ضعيفان و ناتوانان بتوانند مراجعه كنند) بنشين ، و در اين مجلس ، براى خشنودى خداى خود كه تو را آفريده است (و به اين مقام رسانده كه كار خلق به دست تو افتاده است) ، در برابر مردم تواضع كن . و همه ماموران مسلح و كارمندان دولتى و پاسداران خود را از مردم دور ساز (بطورى كه مزاحم احدى نباشند) ، تا هر كس بتواند - بى هيچ ترسى و پروايى - حرف دل خود را بزند؛ زيرا كه من بارها از پيامبر خدا(ص) شنيدم كه مى فرمود: «مردمى كه ضعيف درميان آنان نتواند بى ترس و لرز حق خود را از قوى بگيرد، هيچ ارزشى نمى توانند داشت» .
در ضمن ، اگر از برخى درشتى ديدى ، يا كسى (از آن شاكيان و ستمديدگان و گرفتاران) بخوبى سخن گفتن نمى دانست (و الفاظ مناسب يا روشن به كار نمى برد) تحمل كن (و به روى خود مياور) . و (به هنگام گره گشايى از كار مردم) سرسوزنى بدخلقى و تكبر نكن ، تا خداوند درهاى رحمت خويش را به روى تو بگشايد، و پاداش طاعت تو را به تو ارزانى دارد. و (چون خواستى چيزى به كسى بدهى) با خوشرويى و احترام ببخش و بده (تا براى او گوارا باشد) ؛ و (اگر نشد يا مصلحت نبود كه خواسته كسى را برآورده سازى) با مهربانى و عذرخواهى رد كن .
حدث دوم
امام على بن ابيطالب (عليه السلام) :
ولى ابا الاسود الدولى القضاء ثم عزله . فقال له : «لم عزلتنى و ما خنت و لا جنيت ؟» . فقال : «انى رايت كلامك يعلو كلام خصمك» . (١٥٧)
- على (ع) ابوالاسود دئلى (١٥٨) را به قضاوت گماشت و سپس او را عزل كرد. ابوالاسود گفت : «چرا مرا عزل كردى ، با اينكه نه خيانتى كردم نه جنايتى ؟» . امام فرمود: «ديدم (به هنگام سخن گفتن در دادگاه) صدايت را از صداى مراجعه كننده بلندتر مى كنى» .
شگفتا از اين احاديث و تعاليم !...و شگفترا از مسلمانانى كه ماييم با اينهمه ادعا و شعار و فرياد؟... كجا در دادگاهها چنين رفتارى انسانى مى شود؟ و كجا در بازجويى ها بويى از اين تعاليم به مشام مى رسد؟ عجبا از مظلوميت اين تعاليم ! و دريغا از نسيان اين احاديث !...
حديث سوم
امام جعفر صادق (عليه السلام) :
ان فقيرا الصادق (ع) فقال لعبده : «ما عندك ؟» قال : «اربع مئه درهم» . قال : «اعطه اياها» فاعطاه . فاخذ و ولى شاكرا. فقال لعبده : «ارجعه» . فقال : «ياسيدى ! سالت فاعطيت ، فماذا بعدالعطاء؟» فقال له : «قال رسول الله - ص -: "خير الصدقه ما ابقت غنى " و انا لم نغنك . فخذ هذا الخاتم ، فقد اعطيت فيه عشره الاف درهم ، فاذا احتجت فبعه بهذه القيمه . (١٥٩)
- مردى مستمند از امام صادق (ع) درخواست چيزى كرد. امام به غلام خود گفت : «چى داريم ؟» . گفت : «چهارصد درهم» . فرمود: «همه را به او بده» . مرد مستمند گرفت و تشكر كرد و روانه گشت . امام صادق به غلام گفت : «او را باز گردان» . مرد گفت : «آقاى من ! چيزى خواستم و لطف كرديد، ديگر چكار داريد؟» . امام گفت : «پيامبر خدا - ص - گفته است : "بهترين بخشش آن است كه شخص را بى نياز سازد" و ما تو را (با آن مبلغ كه داديم) بى نياز نساختيم . اكنون اين انگشترى را كه ده هزار درهم مى ارزد (١٦٠) بگير، و آن را به همين قيمت بفروش و نياز خود را برطرف كن » .
ملاحظه كنيد! اين است انسانيت دينى ، و دين انسانى . اين است ملاك برخورد با انسان و كرامت در اسلام . اگر انسانى نيازمند شد، فى المجلس او را بى نياز سازيد تا دوباره مجبور به سوال و درخواست نگردد، و بار ديگر شخصيت او خرد نشود، و در برابر كس ‍ ديگرى كوچكى نكند. شخصيت انسان خرد شده به چه كار مى آيد؟ پس نگذاريد انسانها - در هيچ شرايطى - خرد شوند. نگذاريد مستمند، مستمند بماند و از هر كس كمك بخواهد و در برابر هر كس خرد شود؛ اين است اسلام . حتى در تعاليم اسلامى رسيده است كه پيش از اينكه نيازمندان درخواست كنند نياز آنان را برآورده سازيد. و در احاديث زكات رسيده است كه آنقدر از زكات به مستمندان بدهيد تا بى نياز شود (اغنه ان قدرت ان تغنيه . (١٦١) پس اسلام بى نيازى همگان را مى خواهد نه فقر را. و عدالت نفى فقر است - چنانكه خواهد آمد. و اينگونه است ارج و كرامت انسان در اسلام ، و در نزد اولياى اسلام .
احاديث اسلامى (از پيامبر اكرم (ص) و ائمه طاهرين (ع) دراين باره ها بسيار است (همچنين آيات و مضامين قرآنى - و احاديث خود نيز بيانگر معانى و مقاصد قرآن كريم است ) ، با لحنهايى بسيار تند، تا جايى كه اغنيا را - در روند اقتصادى- سارق و دزد زاد و توشه و امكانات معيشتى فقيران و تهيدستان و كمبود داران شمرده اند (١٦٢) و تا جايى كه حضرت حجت بن الحسن المهدى عج ، غرق شدن در مال و منال دنيوى و پايمال كردن ضعيفان و بينوايان را سبب دورى و مهجورى شيعه- حتى بزرگان شيعه - از ساحت قدس خوانده است ... (١٦٣)

عدالت ، محو سيماى فقر

١- دو نشانه جامعه اسلامى

دو نشانه مهم براى شناخت «جامعه اسلامى» وجود دارد، كه با آن دو نشانه مى توان «جامعه اسلامى» را شناخت و آن را از «جامعه غير اسلامى» جدا ساخت . اين دو نشانه ، نماز است و عدالت . اگر جامعه اى در آن نماز خوانده نشود و مردم ، اهل نماز نباشند، آن جامعه اسلامى نيست . البته منظور پيدا شدن شمارى تارك نماز - كه در برابر نمازگزاران ناچيز - نيست ، بلكه مقصود عدم حضور نماز است در زندگى و اجتماع ، به وجه عام ، و عدم مسجد و جماعت ، و فروافتادن بانگ اذان ...
همچنين است عدالت . اگر در جامعه اى عدالت نيز حضور نداشته باشد، و آثار عدالت در جامعه و شئون حياتى و اقتصادى و معيشتى افراد و خانواده ها - در همه قشرها - ديده نشود، و در سياست و مديريت ، قانونگذارى و قضاوت ، و برنامه ريزى و اجرا، و در برخوردها و برخورداريها، عدالت ملاك نباشد، و در مسكن و بهداشت ، و تحصيل و كار، و سفر و استراحت ، اصل عدالت اجرا نشود، و امكانات در اين زمينه ها در ميان عموم مردم تقسيم نگردد، و در راه صيرورت متعالى انسانى ، عدالت ميزان نباشد، و اصل اساسى عدالت در ذات برنامه ها و برنامه ريزيها حضور نداشته باشد، و مردم همه از شرايط و امكانات «تزكيه و تعليم» - كه هدف اصلى قرآن كريم است - برخوردار نباشند، و تبعيض و تفاوت بيداد كند... به يقين چنين جامعه اى اسلامى نيست . اگر در جامعه اى مردم بسيارى براى رسيدن به اهداف قرآنى توان نيابند، و از فشار نيازمندى و فراموش ‍ شدگى ، همچنين زيادى ساعت هاى كار و استثمار شدن ، نتوانند به تعليم و تربيت - بلكه تكاليف - دينى خود بپدازند، آيا آن جامعه چگونه قرآنى و اسلامى به شمار خواهد آمد؟


۹
٢- اگر عدالت باشد فقر نيست

محققان آگاه و صاحب ديد و درك ، بر شالوده شناخت تربيت (فردسازى) و سياست (جامعه پردازى) اسلامى ، از محورهاى بسيارى (شايد صدمحور) به اين اصل كه ياد شد مى توانند رسيد، يعنى اينكه عدالت ركن عمده جامعه اسلامى است . و روشن است كه هيچ چيز بدون ركن خود پديدار نخواهد گشت و تحقق نخواهد يافت .
امام محمد باقر (ع) مى فرمايد:
پيامبر (ص) (هنگامى كه خواست جامعه اسلامى را بنياد گذارد) ، سنتهاى جاهليت را از ميان برد، و آغاز، جامعه اسلامى را با عدالت بنياد گذارد (استقبل الناس بالعدل) . (١٦٤)
و امام على بن ابيطالب (ع) مى فرمايد:
العدل راس الايمان . (١٦٥)
- سر ايمان اجراى عدالت است .
از اين تعليم بزرگ آنچه را بايد بفهميم مى فهميم . اگر ايمان (دين داشتن ، عمل به دين) را به پيكرى همانند كنيم ، سر آن پيكر عدالت است . و آيا پيكر بى سر چه خواهد بود؟ ميته ، مردار... و اگر جامعه اى ميته و مردار شود، يعنى به حيات عدل زنده نبود، و با روح عدالت جان نيافت ، ديگر از چه ارزشى سخن مى توان گفت ؟ پس بفهميم «ان الله يامر بالعدل» را، و بفهميم «العدل راس ‍ الايمان» را، و بفهميم «العدل حياه الاحكام» را.

٢- اگر عدالت باشد فقر نيست

ما هم اكنون از بحث مفصل درباره محورهاى مورد اشاره مى گذريم ، و به بحثى مختصر بسنده مى كنيم . اصل سخن ما در اين بخش از رساله اين است كه «اگر عدالت باشد فقر نيست» . اين موضوع را مى خواهيم با دليل روشن كنيم ، و بجز منطق عقل و تجربه ، منطق شرع را عرضه بداريم .
در قرآن كريم آمده است : «ان الله يامر بالعدل (١٦٦) خداوند بطور قطع اجراى عدالت را واجب كرده است» . و چون ما درباره فهم معارف و اصول و مسائل و مبانى قرآنى - به نص خود قرآن - ماموريم كه به معصوم (اهل الذكر) مراجعه كنيم ، و مقصود قرآنى را در احاديث و تعاليم آنان بجوييم ، مراجعه كرديم و جستيم و به حديثهايى عجيب و تعليمهايى عظيم رسيديم . در اينجا نقل يكى از آن احاديث كه ؛ «كافى» آمده است كافى است :
ان الناس يستغنون اذا عدل بينهم ... (١٦٧)
- مردمان اگر عدالتى در ميان باشد، همه بى نياز خواهند گشت .
اين سخنان امام جعفر صادق (ع) است . بهاى اين حديث را به عنوان يك تعليم ارزشى زندگيساز از عظمت و گرانسنگى ، نمى توان تعيين كرد. اين حديث به صراحت مى گويد، اگر عدالت باشد فقر نيست ، و اگر فقر باشد عدالت نيست . جامعه سرمايه دارى و تكاثر و تبعيض جامعه عدل نيست . و جامعه بدون عدل جامعه قرآنى نيست . در جامعه به هر ميزان فقر و محروميت و فاصله هاى معيشتى و كمبود داشتن و حرمان ديدن وجود داشته باشد، به همان ميزان ظلم وجود دارد. حال اگر قرآن كريم اجراى عدالت را واجب مى داند و مفسر واقعى قرآن ، تحقق عدالت را به حذف فقر و از ميان رفتن آن (استغناء الناس) تفسير مى كند، بخوبى روشن مى شود كه «جامعه اسلامى» ، در اصل ، «جامعه منهاى فقر» است . و سيماى اين جامعه - چه در شهرها و محله هاى مختلف و چه در روستاها و چادرنشينها - نبايد سيماى فقر و محروميت باشد. و فقر نبايد در آن جامعه حضور مستمر و رسمى و پذيرفته شده داشته باشد (١٦٨) و نبايد در آن جامعه «سائل بكف» به هم برسد، و گدايان دوره گرد در خيابانها و كوچه ها و اماكن گوناگون ديده شوند (١٦٩) ؛ و فقر و فقير نامرئى به طريق اولى .
اين گدايان دوره گرد و سائلان بكف كه در معابر و اماكن ديده مى شوند، بخشى گداى حرفه اى اند و بى نيازند و در صدد اندوختن ، بخشى عاجزند و مستمند، و گروهى مى توانند تربيت شوند و كار كنند و عضو فعال جامعه باشند. مسئوليت اسلامى در برابر آنان بسيار سنگين است بويژه نسبت به خردسالان و كودكان و دختران آنان . اينان نيز بايد از حضور اسلام در جامعه بهره مند گردند، و از تعليم و تربيت و رسيدن به يك زندگى سالم محروم نباشند. وظيفه اسلامى مسئولان و عالمان و توانگران رسيدگى به همه آنان است . اين وظايف چگونه بر زمين مانده است ، و داد اسلامخواهى ما گوش فلك را كر كرده است ؟ عالمان مسلمان چگونه دراين باره ساكتند، چگونه ؟ و اغنياى مسلمان چگونه خود را مسلمان مى دانند، چگونه ؟!...
كسانى هستند كه اداره زندگى خود را نمى توانند بچرخانند، نه مال به قدر اعاشه يكسال دارند و نه قوه كسب و كار و صنعت دارند، اينها فقرا و مساكينى هستند كه به واسطه پيرى يا نقصان اعضاء از كار افتاده باشند. دولت بايد هر طور صلاح مى داند آنها را اداره كند، يا دارالعجزه تشكيل دهد، و يا «كوپن» بين آنها پخش كند، و از طرف وزارت اقتصاد خباز خانه هايى تشكيل شود، و آنها را بطور مناسب ، آبرومندانه ، از حيث خوراك و پوشاك اداره كند؛ و يا اينكه به خود آنها مخارج ساليانه بدهد كه خود را اداره كنند. و در اين جهت سادات و غير سادات فرق ندارند. آرى از بعضى جهات ديگر، قانون ميان اينها فرق گذاشته كه عمده آن دو چيز است : يكى آنكه به سادات فقير عاجز (١٧٠) نبايد بيشتر از خرج يكسال بدهند. و اگر زياده به آنها داده شد، خود آنها موظفند كه به صندوق دولت برگردانند. لكن فقراء غير سادات را مى توان بيشتر از مخارج يكسال هم داد، بلكه مى توان آنها را غنى كرد. و شايد اين سختگيرى به «سادات » براى آن باشد كه اشكال تراشهاى فضول گمان نكنند قانون اسلام طرفدارى از سادات را كرده . اكنون كسانى كه از قانون هيچ اطلاع ندارند و كوركورانه مى گويند پيغمبر اسلام براى اولاد خود راه دخل و گدايى باز كرده ، تقصير كيست ؟ سادات يا غير سادات ، اگر از خود چيزى داشته باشند و بتوانند خرج خود را در آورند، دولت بايد آنها را به كار وادارد، بطور اجبار، و از صندوق دولت به آنها نبايد چيزى بدهد. و اين قانون مقدس اگر عملى شود، تخم گرايى از كشور برچيده مى شود، نه آنكه گدايى راه مى افتد... (١٧١)
اين سخن امام خمينى است در حدود ٥٠ سال پيش ، در دوره تسلط طاغوتها. و چنين توقعى براى رسيدگى- كار محرومان و زندگى آنان چندان زياد هم نيست ، بلكه مى توان گفت اين كمترين اقدام لازم است دراين باره . و در صورتى كه در ٥٠ سال پيش از چنان حكومتهايى و از چنان كسانى ، چنين توقعى بوده است كه به وضع زندگى عاجزان و ناتوانان و مستمندان به آن صورت منظم رسيدگى كنند (تا جايى كه بين آنها «كوپن» پخش كنند) ، آيا اكنون حاكميت اسلامى و مسئولان آن و جامعه اسلامى دراين باره چه تكليفى دارند؟

٣- فهم وارونه اسلام

واقع اين است كه حضور و تداوم فقر (مرئى و نامرئى ، و بويژه فقر نامرئى) ، در جامعه مدعى انقلاب - «انقلاب اسلامى» - قابل توجيه نيست . آنهم با حضور و حصول اينهمه تكاثر ويرانگر، و اينهمه اتراف تنعم گرايى و اسراف جهنمى ، و اين هزينه گزاريهاى وحشتناك - در هر جاى - و تجمل گراييهاى شيطانى ، و قارون صفتيهاى ضد خدايى ، و مجالس و منازل و وصلتها و خرجها و برخوردارى هاى كذايى ، و چپاولگريها و ربودنهاى بى حساب استثنايى ... و از آن سو آنهمه فقر و كمبود و محروميت دامن گستر ضد انسانى و ضد قرآنى ...
اين چگونگيها با يك انقلاب راستين هيچ سازگارى ندارد. و پذيرفتن اين اوضاع و احوال به نام اسلام ، به دين محمد (ص) و آيين جعفر بن محمد (ع) بزرگترين صدمه ها را وارد مى آورد، و سرخوردگيها و بريدنها را در پى دارد، و توده هاى جوان را مى تاراند، و آگاهان را دوباره در مغاك سرد و تاريك نوميديهاى معهود در مى افكند. «فقر» همسايه ديوار بديوار «كفر» است - به نص احاديث معتبر - پس چگونه درباره آن خاموش نشست ، و به مبارزه با آن برنخاست ، و عوامل عمده آن ، يعنى تكاثر (سرمايه دارى) و اتراف (تنعم گرايى) را محكوم نكرد، و در صدد طرد و حذف اين دو عامل ضد انسانى و ضد قرآنى برنيامد؟ و حساسيتها را به مسائلى از قبيل «بدحجابى» و «خوش حجابى» منحصر ساخت . من نمى خواهم بگويم «حجاب زن» اهميت چندانى ندارد، يا در «قرآن كريم» درآن باره حكم نداريم ، نه ، زيرا زن منهاى حجاب يعنى تن . و اين در معيار انسانى نهايت مرتبه سقوط است ، زيرا اين حيواناتند كه ارزش آنها - بطور نوعى - به تن آنهاست . ملاك ارزش انسانى و ملاك انسانيت چيز ديگرى است . ليكن آيا ترتيب مسائل چگونه است ؟ و روشهاى فرهنگى و تربيتى چيست ؟ و اهم و مهم كدام است ؟ آيا در قرآن كريم و در منطق پيامبران ، در كنار «ان اعبوا الله» ... «اوفوا الكيل والميزان» است ، يعنى «عدالت اقتصادى و معيشتى» ... يا وليضربن بخمرهن على جيوبهن ، يعنى «حجاب و خوش حجابى» ؟ چرا مانند انبياء (ع) به عرضه دين خدا نمى پردازد؟ چرا زندگى را لمس نمى كنيم ؟ چرا به دليل بى نيازى از نياز و نيازمندى و آثار زندگى سوز ارزش ستيز آن غافليم ؟ چرا «انسان» را درك نمى كنيم ، «اسلام» را وارونه مى فهميم ؟

٤- رحمت عام محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم)

بارى ، سائلان دوره گرد و خيابانى و همچنين ديگر نيازداران و مستمندان ، بايد تكليفشان روشن شود، و نشان داده شود برخورد قرآن- اين كتاب زندگى آفرين - با آنان چيست ؟ و نگاه اسلام به آنان كدام است ؟ اين حقايق بايد روشن شود، و هنوز روشن نشده است . حذف انسان ، يا فراموش كردن او، از منطق قرآن محمدى نيست . على (ع) حضور يك سائل بكف (پيرمردى مسيحى و از كار افتاده) را در جامعه اسلامى تحمل نكرد، و فورى دستور داد تا براى او از بيت المال جيره معين كنند. (١٧٢) اين است اسلام ، اين است تشيع . و آى ولايتها! اين است ولايت . و اين است پيروى از محمد و آل محمد صلى الله عليه وآله !
بايد به وضع يادشدگان رسيدگى شود: افراد كارآمد آنان به كار گمارده شوند؛ اطفال و نوجوانان آنان از تربيت و فرهنگ برخوردار گردند، و براى يادگرفتن اعتقادات و دستورهاى دينى و مسائل شرعى فرصت و امكانات لازم در اختيارشان قرار داده شود، و زنان و دخترانشان با تكاليف دينى خود آشنا گردند، و از سعادت عمل به احكام نورانى اسلام و برخوردارى از «رحمت محمديه» محروم نگردند، و براى حفظ عفت و سلامت خويش كمك شوند. و دست كم ، قدرت و فرصت خواندن قرآن و مفاتيح (١٧٣) و رساله عمليه و امكان خريد آنها را داشته باشند. اين بينوايان و مستمندان ، اين قربانيهاى تهيدستى و بيمارى و بيسوادى ، و اين محرومان از تعليم و تربيت و كتاب و سواد و هدايت و ارشاد لازم و بموقع ، اين فراموش شدگان مظلوم و اين از - چشمان همه افتادگان محروم ، و خانواده هاشان و اطفالشان ، جزء امت محمد (ص ) نيستند؟ مگر از شيعيان اميرالمومنين (ع) نيستند؟ مگر انسان و بنده خدا نيستند؟ و مگر جزء رعيت امام زمان (ع) به شمار نمى آيند؟ (١٧٤) مگر قلب رئوف ولى خدا، حجت بن الحسن المهدى (ع) ، از فقر و حرمان و درد كشيدن و رنج ديدن آنان رنج نمى برد: مگر از دور ماندن آنان از تعليم و تربيت دينى غم نمى خورد؟ امام صادق (ع) اينكه يك جوان شيعه را ببيند كه معالم دين را نياموخته باشد تحمل نمى كند (١٧٥) ، آيا امام زمان چه ؟

٥- اصلاح فكر دينى

آرى ، ما درباره دين و ديندارى خود نيز در اشتباهيم . در فهم درست دين در اشتباه ... و در تبليغ درست دين در اشتباه ... و در تعليم و آموزش درست دين و نشر تربيت عملى دين در نفوس افراد، بيشتر از همه در اشتباه ... به گفته دردمندانه دوست از دست رفته ما، عالم شهيد، آيت الله شيخ مرتضى مطهرى - رحمة الله عليه -:
اگر كسى به نام دين رياست پيدا كرد و زعامت پيدا كرد و قدرتى پيدا كرد و پولى پيدا كرد، پس دين احياء شد؟ نه آقا!احياء دين و قدرت دين تابع اين است كه مردم چه اندازه به آن دين عمل بنمايند؟ چه اندازه به مقتضاى آن دين عمل بنمايند؟ چه اندازه به مقتضاى آن دين رفتار بكنند؟ اين زنده بودن دين است ...
اكنون بنشينيم و حساب كنيم ، ببينيم آيا واقعا تفكر ما نفكر اسلامى است ؟ آيا تفكر اسلامى در مغز ما زنده است يا مرده ؟... فكر دينى كه الان ما متدين ها و مسلمانها و نمازخوان ها و روزه گيرها و زيارت روها و حج كن ها داريم ... به حالت نيمه مرده در آمده است ... بايد اعتراف كنيم كه حقيقت اسلام ، بصورت اصلى ، در مغز و روح ما موجود نيست ، بلكه اين فكر اغلب ؛ مغزهاى ما بصورت مسخ شده موجود است ...
فكر دينى ما بايد اصلاح بشود. تفكر ما درباره دين غلط است غلط، بجرئت مى گويم از چهارتا مسئله فروع ، آنهم در عبادت ، چندتائى هم از معاملات ، از اينها كه بگذريم ديگر فكر درستى ، ما، درباره دين نداريم ، نه دراين منبرها و در اين خطابه ها مى گوييم ، نه دراين كتابها و روزنامه ها و مقاله ها مى نويسيم ، و نه فكر مى كنيم ... (١٧٦)
خداوند اين مرد دردمند و آگاه از بسيارى از مسائل را رحمت كند. امروز هم مشكل همان مشكل است . و يكى از مشكلهاى بزرگ غفلت بسيارى از مردم وابسته به دين از زندگى انسان محروم است ، بويژه غفلت نابخشودنى خواص .

٦- نظام اقتصادى ناسالم ، انحراف بزرگ

من همين اندازه - به وسيله اين خامه ناتوان - فرياد مى زنم كه اى مدعيان مسلمانى به كمك محرومان بشتابيد، و اى معتقدان به خدا، آن را حذف نكنيد، و اى باورداران به قبر و قيامت ، لختى به مشكلات آنان بينديشيد، و اى امت قرآن ، اقامه قسط وعدل را و تامين زندگى سالم براى همه افراد را، در پناه قسط و عدل ، وجهه همت خويش سازيد؛ و اى انقلاب كردگان انقلابى باشيد، شايد بدينگونه خدا از ما راضى گردد، و دل امام زمان (ع) شاد شود، و آبروى دين خدا محفوظ ماند، و جامعه دستخوش ‍ تزلزلهاى زيانخيز نگردد؛ و تا خداوند رحمان ، تاريكيهاى سختتر از جهنم قبر و قيامت ما را، با نور حاصل از اين عمل صالح و فريضه بزرگ (رسيدگى به خلق خدا و خدمت به آنان) ، به روشنى بدل سازد، و راهى به سوى نجات و رهايى ، در آن گذرگاههاى مخوف و پرگرفتارى ، در پيش همه ما بگشايد. (١٧٧)
مجلس و وكلا بايد نسبت به اين وظيفه بسيار مهم همواره حساس باشند و احساس مسئوليتى خدايى و سنگين كنند. دولتمردان و مسئولان بايد در راه انجام دادن دقيق ؛ آمارى اين وظايف از هيچ كوششى دريغ نورزند (١٧٨) ، بلكه نبايد تا به انجام تكليف يقين پيدا نكرده اند آرام داشته باشند. و ثروتهايى كه در واقع متعلق به اين قشرهاست بايد به خود آنان باز گردد. صدقه سرى دادن مطرح نيست ، تامين آبرومند و در سطح ديگران - كه منظور اسلام است - مقصود است .
دراين باره نخست بايد -به پيروى از پيامبران خدا - جريان «استثمار» و محروميت آفرينى را از ميان برد، و با محروميت آفرينان و فقر پراكنان در جامعه يعنى متكاثران و سرمايه داران و اترافگرايان و مصرف پرستان درافتاد، و ريشه اهريمنى آنان را بركند، و دست اين پرستندگان زر و سيم و درهم و دينار را (به نص احاديث) و اين پديد آورندگان فقر و رواج دهندگان حرمان را( به نص احاديث) ، از سر مظلومان اقتصادى و محرومان معيشتى و بى نصيبان و حذف شدگان و به حساب نيامدگان (١٧٩) كوتاه كرد. بايد اينچنين خدايى عمل كرد، و از على (ع) پيروى نمود، و حق محرومان را از حلقوم محروميت آفرينان بيرون كشيد، و به دست خود صاحبان حق رسانيد، يا به سود آنان - به دست مردمى امين ، و نه از سرمايه داران - به كار انداخت . بايد نظام اقتصادى ناسالم موجود را سالم ساخت ، تا مشكل ظلم و فقر و سقوط... راهى به سوى حل شدن بيابد، و در درون زندگيها نسيمى از احكام قرآن بورزد، و آبروى دين خدا - كه امروز براى امتحان ما در دست ما قرار گرفته است - مصون ماند، و جامعه نشانى از «جامعه جعفرى» پيدا كند، و محرومان حس كنند كه در پناه «قرآن» زندگى مى كنند، و هيچگاه بى پناه نيستند، و در دست ستمگران قارونى و اشراف فرعونى اسير نمى مانند،. جاهليت سفيانى : به نام اسلام رجعت نخواهد كرد. (١٨٠)

٧- مسئوليت بسيار سنگين حاكميت اسلامى

دولت اسلامى بايد چنان عمل كند كه هم با ظلم مبارزه شده باشد، و هم هزينه اى سنگين و غير عملى بر هزينه ها افزوده نگردد. و در واقع راه درست همين است كه حقهاى غصب شده و به سرقت رفته ، و محبوس در چنگ توانگران ، از غاصبان و سارقان اصلى گرفته شود و به صاحبان حق باز گردد (حديث امام حسن عسگرى (ع) را خاموش نكنيد: «اغنيا وهم يسرقون زادالفقراء اين اغنيا و توانگرانند كه زاد و توشه زندگى فقيران را مى دزدند) (١٨١) .
هنگامى كه اسلام مى گويد عدل بايد باشد و فقر نباشد - چنانكه شرح آن گذشت - معلوم مى شود كه اين چگونگى ممكن و عملى است ، وگرنه تكليف به «مالايطاق» است ؛ و اين محال است . و روشن است كه نظر اسلام اين نيست كه فقر و تهى دستى ، با نزول مائده از آسمان از ميان برود، نه ، بلكه بايد مائده هاى زمينى درست تقسيم شود، حق محروم شدگان به آنان بازگردد. نظام بايد نظام باشد. ارزش حكومت دينى - چنانكه على (ع) فرموده و مشهور است - به اين است كه «احقاق حق» كند. بنابراين اصول و مبانى و احاديث و تعاليم و آيات و حقايق ، بر كسانى كه خود را متكى به قرآن مى دانند، فرض است كه با متكاثران - يعنى تجسم بخشان ارزشهاى ضد قرآنى و ضد انسانى - درافتند، و معيشت اترافى و اسرافى را- در هر مورد و از هر كس و به هر نام - طرد كنند، و اگر معتقدند كه با خروشى رعد آسا و موسى وار وارد كارزار حيات انسان شده اند، با قارونها كنار نيايند، و خود نيز از نزديك شدن و تشبه به قارونها و زندگيهاى قارونى همواره پرهيز كنند، و فرزندان و نزديكانش را نيز از اين چگونگيها آلوده بركنار دارند. مگر همين قارونها نبودند كه جامعه ، آنان را با حشمت «الله اكبر» و هيبت خون شهيدان بيرون راند؟ آيا اين ناانسانان پست ، و زالو صفتان خون آشام ، و استثمارگران سياه كردار (در هر جامعه و با هر مقام ، و با هر چه ادعاى مسلمانى) ، كه اصالت روحانيت در آن است كه مانند انبياى الهى دشمن خونى آنان باشد، چه گلى به سر جامعه انقلابى خواهند زد؟ و چه دسته گلى بر مزار شهيدان خواهند برد؟ بايد ديد عيب كار در كجاست ؟
امثال اين نويسنده مكلفند حقايق را كتمان نكنند، وتعاليم اسلامى را - تا حد امكان - درميان نهند، و بويژه به گوش ‍ نسلهاى سرخورده و آگاهان نگران برسانند، و دهان دشمنان اسلام را، در نسبت دادن ضعفها و... به آيين الهى ، ببندند.
من موظفم يادآورى كنم كه پيامبر اكرم ما، حاكميت و دولت را مسئول مستقيم فقر فقيران و حرمان محرومان و بى اعتقادى و بى ايمانى ساقط شدگان مى داند. پيامبر اكرم (ص) در يك سخنرانى بسيار مهم (كه دستور داده بود تا مانند هر موقعيت مهم ديگر، مهاجران و انصار اسلحه برداشته به مسجد بيايند) ، چنين فرمود:
... ولم يفقرهم فيكفره . (١٨٢)
- حاكم اسلامى نبايد مردم را فقير كند تا كافرشان سازد.
اكنون مى نگريد كه پيامبر خدا، موضوع را تا چه اندازه اى بزرگ مى شمارد، و مسئوليت را تا چه اندازه سنگين ؟ پس كسانى نمى توانند اين باور نادرست را به خورد جامعه و محرومان بدهند كه فقر و محروميت اصلى است ثابت ، و حضور آن در جامعه - به صورت يك جريان مستمر و پذيرفته - قابل قبول است ، و دين اسلام قبول دارد كه فقيران و مستمندان در جامعه بسر ببرند، و در كنار آنان ، توانگران در ناز و نعمت (تكاثر و اتراف) غرق باشند؛ اينان هر چه مى خواهند داشته باشند و آنان هر چه مى خواهند نداشته باشند، حتى اندكى دارو براى كودكى مشرف به مرگ ؟
اين چگونگى نه اسلام است نه ديد اسلامى . و اين وضعيت نتيجه فرعونيت مالى و قارونيت غنا و تكاثراست ، و همسويى با قارونها، نه آيين انبيايى و محمدى . خداوند مهربان عادل ، كسى را بدون روزى و وسايل معيشت خلق نكرده است ، نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياه الدنيا (١٨٣) ما در زندگى دنيا، روزى - و امكانات معيشتى - را در ميان همه خلق تقسيم كرده و به همه داده ايم . پس روزى و امكانات براى همه و به اندازه همه هست (١٨٤) ، ليكن در اين ميان حق قشرهايى به وسيله ايادى توانمند و صاحب قدرت و صاحب نفوذ و مرتبط (به تعبير حضرت صادق (ع ) : «ذووالعزهو القوه» ) (١٨٥) غصب مى گردد، و (به تعبير حضرت امام حسن عسكرى (ع) ، كه حديث آن نقل شد) (١٨٦) به سرقت مى رود. و افزون طلبى و تمتع خواهى و مالدوستى و تنعم پرستى آنان طبقات ضعيف و محروم را در آتش محروميت در مى افكند و مى سوزاند.

٨- تكليف شرعى درباره اظهار «حقايق دينى»

من اين تعاليم و حقايق را، تعاليم و حقايق دين جاويد خدا را - اگر چه به اختصار و اشاره - گاه به گاه ، براساس ‍ تكليف شرعى ،. مى نويسيم و يادآورى مى كنيم ، تا ارزشهاى اسلامى مصون ماند، و جوانان انقلابى و غيور و ديگر آگاهان و عدالتخواهان از دين حق سرخورده نشوند، يعنى گوهر اصلى زندگى را كه «ايمان» است از دست ندهند، و عمل به تكاليف دينى را بر زمين ننهند، و به ياد داشته باند كه در اسلام مبارزه با بى عدالتى و ظلم كبير (ظلم اقتصادى) ، اصلى اساسى است . من به جريان ها و اشخاص كارى ندارم . و دفاع از ارزشهاى قطعى و نجاتبخش و سعادت آفرين دين خدا را، و ياد كرد اين تعاليم والا را، تكليف خود ميدانم . و نبايد فراموش كنيم كه تا هنگامى كه جامعه به وظعيت مطلوب اسلامى ، يعنى جامعه منهاى فقر نرسيده است ، ما نسبت به همه محرومان و مستمندان مسئوليت داريم ، و بايد براى رها ساختن همه آنان از چنگال فقر و محروميت اقدام كنيم ، بلكه بايد گفت اين مسئوليت درباره مطلق بينوايان جهان و مستمندان عالم وجود دارد. مسلمانان درباره هر انسان محرومى در هر جا هست بايد حساس باشد و خود را مسئول بداند، و تا آنجا كه مى تواند براى رسيدگى به محرومان و مستمندان و ضعيفان و مستضعفان و نجات آنان كمك كند، چون همه بندگان خدايند - اگر چه خود جاهل باشند يا غافل يا منكر - و همه به تعبير امام على (ع) يا برادران دينى مايند يا برادران نوعى و انسانى ما (١٨٧)
و ما خود را به اسلام منسوب مى دانيم ، و به على و آل على (ع) عشق مى ورزيم ، و اينهمه از امام حسين (ع) دم مى زنيم ، و براى سوگوارى او اينهمه مجالس بر پا مى كنيم ، و در اين سوگ بزرگ ، و غم انسانى سترگ ، سوگوار هستيم ، آيا در اين مجالس و منابر، و در ضمن اين مدايح و مراثى ، تعاليم قرآنى امام حسين (ع) را نيز مطرح مى كنيم ؟ و مسائل انسانى را از ديدگاه آن امام شهيد شرح مى دهيم ؟
آيا فلسفه انسانى عاشوراى حسينى را بازگو مى گوييم ؟
آيا مى گوييم كه دو شيعه مكتب آشنايى بزرگ ، حبيب بن مظاهر اسدى و سليمان بن صرد خزاعى ، در نامه اى كه به اتفاق دوستان خود به حضرت امام حسين (ع) نوشتند، از جمله نوشتند كه بيا تا در ركاب تو با سرمايه دارانى كه اموال جامعه در نزد آنان تراكم يافته است مبارزه كنيم ؟ (١٨٨)
آيا مى خوانيم كه امام حسين (ع) در روز عاشورا، در خطبه معروف خود، سخن از عدل گفت ، و فلسفه مبارزه و شهادت را بر محور عدل قرار داد؟
آيا براى مردم اينگونه تعاليم فرد ساز جامعه پرداز نيز گفته مى شود؛ تا مردم در آنها تامل كنند، و تاسى بجويند، و بواقع حسينى و عاشورايى شوند (١٨٩) :
وجد على ظهر الحسين بن على (ع) - يوم الطف - اثر، فسالوا زين العابدين (ع) عن ذلك . فقال : «هذا مما كان ينقل الجراب على ظهره ، الى منازل الارامل واليتامى و المساكين . (١٩٠)
در واقع عاشورا، زخمى كهنه بر پشت امام حسين (ع) ديدند. از امام زين العابدين پرسيدند كه اين چيست ؟ فرمود: «اين زخم ، جاى انبانى است كه بر پشت خود حمل مى كرد، و به در خانه بيوه زنان و يتيمان و مستمندان مى برد» .


۱۰
٩- معيار «ولايت» داشتن

يا اين تعليم :
امام چهاردهم على بن الحسين زين العابدين (ع) ، شبهاى تاريك از خانه بيرون مى آمد، و انبانى كه در آن كيسه هاى پول بود بر مى داشت ، وچه بسا خوراك و هيزم نيز حمل مى كرد. و مى آمد و خانه به خانه در ميزد، و هر كس در را مى گشود چيزى به او مى داد. و صورت خود را مى پوشانيد تا مستمندان او را نشناسند. و چون در گذشت ، دانستند كه او على بن الحسين (ع) بوده است . و چون او را غسل مى دادند ديدند پشت او مانند زانوى شتر پينه بسته است ، از انبانهايى كه بر پشت خود به در خانه تهيدستان و مستمندان برده بود. آن امام بزرگوار به صد خانوار از بينوايان مدينه هزينه مى رسانيد. و هنگامى كه يتيمان و نابينايان و آسيب ديدگان و زمينگيران و بيچارگان به خانه او مى آمدند و غذاى او را مى خوردند، بسيار شاد مى گشت ، و خود به آنان غذا مى داد. و هر كدام خانواده داشتند، براى آنان نيز غذا مى فرستاد (١٩١)
يا اين تعليم :
هرگاه امام ابوالحسن على بن موسى الرضا (ع) مى خواست غذا تناول كند، نخست يك سينى مى آوردند و نزديك سفره مى گذاشتند. آن امام با دست مبارك خود از بهترين غذاهايى كه در سفره بود مقدارى بر مى داشت و در آن سينى مى گذاشت ، و مى فرمود تا براى مستمندان ببرند... (١٩٢)
و آن امام به محرومان بسيار كمك مى كرد، در پنهانى ، و بيشتر در دل شبهاى تاريك (١٩٣) .
و از اينگونه تعاليم ، در زندگى عينى و سيره عملى پيشوايان دين ، و برخى عالمان راستين (١٩٤) ، نمونه هايى بسيار وجود دارد. و بدينسان مى نگريم كه امامان ما - با همه محدوديتى كه داشتند و قدرتها و امكانات از آنان سلب شده بود - به صورتهاى گوناگون به مسائل انسانى مى رسيدند، و به كمك و مساعدت مستمندان مى شتافتند، و خود و به تن و دست خود به كار بر مى خاستند، و انبان به دوش مى كشيدند و نياز نيازمندان را به آنان مى رساندند. و آيا كجا در رهبران جهان و پيشوايان تاريخ بشرى چنين چيزى ديده شده است ؟ آرى ، امامان - كه بايد الگوهاى اعتقادى و رفتارى ما باشند - اينگونه براى «فقرزدايى» مى كوشيدند، و بندگان خدا را فراموش نمى كردند، و آنان را از سقوط اعتقادى و عملى مصون مى داشتند. و اينهمه بايد براى ما دستور العمل باشد. و به هنگام در - درست بودن قدرت ، بايد براى اين منظور بزرگ و حياتى ، با برنامه ريزيهاى بسيار وسيع و عميق و اصولى و مفيد، وارد ميدان تكليف شد، و به انجام دادن اين تكاليف قيام كرد، و واقعيات دين خدا را به كار بست ، و جاذبه هاى اسلام رانشان داد. و جز اين راهى نيست .
من اين بخش از سخن را با ذكر دو مطلب به پايان مى برم :
مطلبى از حضرت امام محمد باقر (ع) ، درباره «معيار ولايت داشتن» و از ولايت دم زدن ؛ و مطلبى از حضرت امام جعفر صادق (ع) ، درباره انسانيت دينى و موازين برادرى ايمانى ، و «معيار مكتبى بودن» .

٩- معيار «ولايت» داشتن

مرزبان بزرگ حماسه جاويد، و ستيغ افراشته دفاع از حقايق الهى مذهب اهل بيت پيامبر (ص) - در اواخر سده چهارم و اوايل سده پنجم - يعنى معلم امت و مشعل هدايت ، حضرت شيخ مفيد بغدادى - رحمة الله عليه - در كتاب گرانمايه «الاختصاص» ، چنين روايت كرده است :
قيل لابى جعفر الباقر (ع) : «ان اصحابنابالكوفه جماعه كثيره ، فلو امرتهم لاطاعوك و اتبعوك» . فقال : «يجى ء احدهم الى كيس ‍ اخيه فيا خذمنه حاجه ؟» فقال : «لا» . قال : «فهم بدمائهم ابخل ... اذا قام القائم جاءت "المزالمه " و ياتى الرج الى كيس اخيه فياخذ حاجته ، لايمنعه . (١٩٥)
- به خدمت امام محمد باقر (ع) عرض كردند: «ما شيعه در كوفه جماعت بسيارى هستيم ، اگر شما فرمان دهيد همه فرمان مى برند و پيروى مى كنند» . فرمود: «آيا چنين هست كه يكى از اين جماعت شيعه بيايند و هر مبلغ نياز دارند از جيب برادر شيعه خود بردارد؟» گفتند: «نه» . فرمود: «پس اين جماعت (كه درباره مال اينگونه بخيل و بيگذشتند) ، درباره خون خود (و فداكارى و جانبازى) بخيل تر خواهند بود. (آنگاه پس از سخنانى فرمود:) هنگامى كه قائم آل محمد (ص) قيام كند (و حكومت اسلامى تشكيل دهد) ، شالوده زندگى ، بر "مزامله " (همسانى ، تساوى در استفاده از همه چيز) خواهد بود. و شخص مى آيد و از جيب برادر (دينى) خود هر چه نياز دارد بر مى دارد، و او مانعش نمى شود» .
«مزامله» در لغت به معناى هم رتبه بودن و هم رديف شدن است . «زميل» يعنى همكار، همدرس ، همشاگردى . پس معناى حديث اين است كه مردمان در حكومت اسلامى همسان و همرديف قرار مى گيرند، و در استفاده از امكانات و وسايل و فرصتهاى گوناگون زندگى و معيشت و تربيت و تكامل كسى بر ديگرى امتياز ندارد، و هر گونه فرقى و امتيازى نابود خواهد بود، و افراد و خانواده هاى قارون خصلت امتياز طلب از ميان خواهند رفت ، و انسانيت عام بر زندگيهاى حاكم خواهد گشت .
اين تعليم والاى الهى ، معيار يك معيشت اسلامى را بخوبى نشان مى دهد: همه مانند هم ، و همه در رديف هم ، بچه هاى همه ، زندگيهاى همه ، مجلسها و سفره ها و سفرها و گذرانهاى همه ... عبارتها و توفيقهاى همه ... نمازها و روزه هاى همه ... افطارها و سحرهاى همه ... پس ديگر اينهمه تفاوتهاى جهنمى و امتيازهاى قارونى ديده نخواهد شد: زندگى در شمال شهر و جنوب شهر، ويلانشينى و زاغه نشينى ، مدارس اختصاصى و امتيازات كذايى براى فرزندان دسته اى ، و محروميت از ياد گرفتن الفبا براى نونهالان ديگرى ... امكانات وسيع و مجهز بهداشتى و درمانى براى جمعى ، و دسرس نداشتن به خريدن نسخه اى براى گروهى ... و...و...
من اين اندازه مى فهمم كه با اين چگونگى هاى احوال ، و اين غبله هوى و هوس و اميال (حتى بر نفوس برخى كه بايد در اعراض از خواهانيها و حفظ ارزشهاى انقلاب سرمشق ديگران باشند، و ايثارگرى و نوعدوستى و معادباورى را به مردمان بياموزند) ، نمى توان انتظار داشت كه جامعه به سخن امام محمد باقر (ع) عمل كند، و انتظارى كه آن امام معصوم از شيعه دارد تحقق يابد، ليكن آيا ميان ما و كردار ما با آن تعاليم تشابهى نيز باشد؟ آيا اينهمه ادعاى محبت و ولايت داشتن ، و دم از قرآن و انسانى و جهانى آن شمردن ، و انقلاب خود را شايسته الگو شدن دانستن ... با اين سنخ زندگيها و تفاوتها و بيخبريها و امتيازگراييها و همنوع فراموشى ها و از همدين جداييها و نامردميها سازگار است ؟ آيا همه چيز را ناديده گرفتن ، و به بدگمانيها (سوء ظنها) بها دادن ، و به القاآت نفع پرستان تسليم گشتن ، و از مالكيتها - به هر اندازه و بر هر وجه - دفاع كردن ، و آنها را مورد قبول قرآن و اسلام و پيامبر اسلام و امامان معصوم معرفى نمودن ، و با مستكبران معاشرت داشتن و ارتباط برقرار كردن ، و در برابر مستضعفان و تيره روزان و مرگ تدريجى آنان بى خيال بودن ، و به حضور ضد اسلامى زندگيهاى سرشار در كنار زندگيهاى تهى اهميت ندادن ... آيا اينها همه رفتارى اسلامى و قرآنى و علوى و شيعى و جعفرى تواند بود؟
امام صادق (ع) به معلى بن خنيس اجازه نداد انبان سنگينى را كه براى فقيران مى برد (با وجود كهولت سن و بارانى بودن هوا و حركت در شب) ، قدمى چند همراه او حمل كند. (١٩٦) چرا؟ براى اينكه اين تعليمهاى شگرف در ذهنيت زندگيها تثبيت شود و راهى به عينيت بيابد. اين تعاليم بجز جنبه هاى باطنى و معنوى ، آموزنده تربيتهايى بزرگ نيز هست .
مسلمان راستين - بويژه عالم مسئول در جامعه اسلامى - بايد خود در متن واقعى زندگيها باشد، دردها را حس كند، زخمها را بساود، و فشار بار سنگين گذران و عائله و نداشتن را دريابد؛ و آنجا كه صداى استخوانها بلند است گوشى از گوش او تيزتر نباشد؛ و آنجا كه دست انسان جامعه محمدى ، به دليل فقر و محروميت ، از عمل به احكام محمدى و فراگيرى حداقل حقايق دينى ، كوتاه است و كوتاه ، حضورى از حضور چاره گرا و موثرتر يافت نشود. و آيا جز اين چگونگى چيزى پذيرفته است ، و مى تواند پذيرفته باشد؟

١٠- معيار «مكتبى» بودن

شيخ جليل موثق ، حافظ حديث ، ابوجعفر محمدبن على بن بابويه قمى رازى ، معروف به «شيخ صدوق» - رحمة الله عليه - در كتاب بسيار سودمند «ثواب الاعمال» چنين نقل كرده است :
معلى بن خنيس قال : خرج ابو عبدالله - عليه اسلام - فى ليله قدرشت السماء - و هو يريد ظله بنى ساعده - فاتبعته فاذا هو قد سقط منه شى ء فقال : «بسم الله ، اللهم ردعلينا» . قال : «فاتيته و سلمت عليه» فقال : «انت معلى ؟» فقلت : «نعم ، جعلت فداك !» فقال لى : «التمس بيدك ، فما وجدت من شى ء فادفعه الى» . قال : «فاذ انا بخبز منتثر، فجعلت ادفع اليه ماوجدت ، فاذا انا بجراب من خبز؛ فقلت : جعلت فداك ! احمله عنك» فقال : «لا، انا اولى به منك ، ولكن امض ‍ معى» . قال : «فاتينا ظله بنى ساعده ، فاذا نحن بقوم نيام ، فجعل يدس الرغيف و الرغيفين تحت ثوب كل واحد منهم ، حتى اتى على آخرهم ، ثم انصرفنا. فقلت : جعلت فداك ! يعرف هولاء الحق ؟» فقال : «لو عرفوا لواسينا هم بالدقه» - والدقه ، الملح (١٩٧)
- معلى بن خنيس گويد: امام جعفر صادق (ع) ، در شبى بارانى ، به قصد رفتن به ظله بنى ساعده (١٩٨) از خانه بيرون آمد، و من پشت سر او رفتم . در ميان راه چيزى از دست او افتاد، گفت : «بسم الله ، خداوندا آنچه افتاد بازگردان» . من تزديك رفتم و سلام كردم . فرمود: «معلايى ؟» گفتم : «آرى ، فدايت گردم» . گفت : «با دست خود بگرد و هر چه يافتى به من بده» . چون دست بردم ديدم مقدارى نان روى زمين ريخته است . آنها را برمى داشتم و به ايشان مى دادم . در ضمن متوجه شدم كه انبانى پر از نان همراه امام است . گفتم : «فدايت شوم ، اجازه مى دهى آن را من بردارم ؟» گفت : «نه ، خودم بايد آن را ببرم ؛ ليكن تو با من بيا» . مى گويد: «رفتيم تا ظله بنى ساعده ، ديدم جمعى در آنجا خوابيده اند. امام صادق پيش رفت ، و زير بار و بنه هر كدام ، يك قرص و دو قرص نان - به آرامى - مى گذاشت (تا بيدار نشوند) . براى همه آنان نان گذاشت ، آنگاه باز گشتيم . در راه از او پرسيدم : "آيا اينان همه اهل مذهب حق بودند؟ " فرمود: "اگر اهل مذهب حق بودند كه در همه چيز آنان را شريك مى ساختم حتى نمك و زرد چوبه "» .
و طبق اين تعليم عملى و بزرگ امام معصوم ، همگان بايد - در حد نياز - تامين باشند، چه برادران دينى و چه برابران نوعى . و اين است انسانيت دينى . يعنى اهل هر عقيده و نيازى را نمى توان نيازمند ديد و كارى نكرد. و بايد به كمك برابران نوعى نيز شتافت ، اگر چه در شبى بارانى ، و با برداشتن انبانى سنگين ، و رفتن به نقطه اى دور...
و در مورد برادران دينى و اهل ايمان و معتقدان به حق و خانواده هاى محروم آنان بايد «مواسات» كرد، يعنى بايد آنان را در همه چيز خود، مال و امكانات و وسايل ، شريك ساخت - اگر چه نه در حد «مساوات» - و بايد آنان از همه امكانات معيشتى و مسكن و رفاه و آموزش و پرورش و تعليم امور دين ، و بهداشت و سفر و استراحت و تفريح و زيارت نيز برخوردار باشند و برخوردار بشوند، بايد با آنان «مواسات» كرد، حتى در نمك و زردچوبه . مواسات آن است كه مقدارى از آنچه دارى به ديگرى بدهى . مساوات آن است كه نيمانيم بخش كنى . و ايثار آن است كه بيشتر را به ديگرى دهى . اگر از «ايثار» و «مساوات» بگذريم ، از «مواسات» نمى توان گذشت ، وگرنه ايمان ما به آيه «انما المومنون اخوه» ، و به سخن على (ع ) در «عهد نامه» ، و به ده ها آيه و حديث و سخن ديگر از پيشوايان دين ، ايمانى صادق نخواهند بود.
اكنون بنگريد كه انسانيتى كه مذهب جعفرى از آن دم مى زند در حق عموم مردم (و اين ديد از اعتقاد راستين به توحيد مايه مى گيرد، درباره پيروان مذهب حق ، چيست و چگونه است ... حالا هر كس «ولايتى» است بسم الله .... هر كس مرد ميدان «مكتبى» بودن است بيايد پيش ...
ما بايد درصد مسلمانى خود را تعيين كنيم ، كه چند درصد مسلمانيم و به چند درصد از احكام اسلام باور داريم و عمل مى كنيم ، و بيش از آن - از بالا تا پايين - ادعايى نداشته باشيم ، تا به اسلام صدمه نزنيم . مبادا اسلام به ما بگويد: «مرا به خير تو اميد نيست ، شر مرسان !» .

١١- حزب مستضعفان

افسوس كه در اين انقلاب ، حزبى براى مستضعفين تشكيل نيافت ، حزبى كه جوهر انقلابى داشته باشد، و بتواند در خط احقاق حقوق محرومان و رسيدن به فرياد مستضعفان ، با پشت كردن به توانگران ، حركت كند. محرومان و مستضعفان خود - به دليل حذف شدن چشمگير اجتماعى - نمى توانند براى خود حزبى تشكيل دهند و وكلايى داشته باشند و كارى بكنند... و ديگران هم - اغلب - تا خودشان و نزديكانشان باشند، وقتى چندان براى رسيدن به آن ياد شدگان ندارند.
بايد حزبى به عنوان «حزب مستضعفان» تشكيل گردد، و در آيين نامه عضويت در آن حزب ، شرط شود كه در رده هاى اول و دوم و سوم آن ، كسى كه از خود خانه اى دارد پذيرفته نشود؛ تا در ميان گردانندگان حزب كسانى عضو باشند كه بفهمند نداشتن يعنى چه ، و بى خانمانى و بى آتيه بودن فرزندان و... يعنى كدام ؟ و اين حزب بايد در انتخابات فعال باشد، و اجازه فعاليت به آن داده شود، تا به نسبت قشرهاى مستضعف و خرده شده (از شهرى و روستايى ، كارگر و كشاورز، بيكار و از كار افتاده ، محروم مرئى و غير مرئى ، فقير و زاغه نشين و عاجز و زمينگير و درمانده و بيچاره ...) وكلايى به مجلس بفرستد، شايد بدينگونه براى اين قشرها كاركى انجام يابد. دفاع از قشرهاى ياد شده ، بدون تشكيلاتى سياسى و حزبى و اجتماعى كه از خود آنان باشد - در شرايط كنونى - به ثمر نخواهد رسيد. ديديم كه موعظه ها كارگر نيافتاد، و برادر - برادر گفتنها دامنه اش محرومان را نگرفت ، با اينكه قرآن كريم همه را برادر خوانده است (انما المومنون اخوه ...) .
محرومان صغير نيستند كه سرمايه داران توانگر و دنيا بكامان شادخوار از آنان دفاع كنند - و هرگز نخواهند كرد - بگذاريد خودشان داراى تشكيلات شوند و در مجلس شوراى اسلامى راه يابند، و از حق خويش - تا هر اندازه بشود- دفاع كنند.
اين نويسنده ، اين انقلاب را - در نوشته هاى دوران پيروزى - داراى هويت دينى و انبيايى خوانده است ، و اربعين سال ٩٩ هجرى قمرى (٥٧ هجرى شمسى) را داراى رسالتى شمرده است از نوع رسالت انبياء و اوصيا (ع) ، و حكمهاى بزرگ اجتماع و اخلاق ، رسالتى ابراهيمى و موسايى و داودى و سقراطى و مسيحايى و محمدى و علوى و حسينى و جعفرى و... در برابر ظلمها و جنايتهاى نمرودى و فرعونى و قارونى و جالوتى و آنوتوسى و اشراف رم و سرمايه دارى سفيانى مكه و و چپاولهاى دربار امويان دمشق و عباسيان بغداد و... و بيقين صدق كلام او تنها با ساقط شدن طاغوت سياسى ، و برجاى ماندن طاغوت اقتصادى ، تحقق نخواهد يافت .

١٢- واژه «انقلاب» و مراحل كاربرد آن

واژه «انقلاب» ، واژه اى است بسيار بزرگ و بسيار ژرف و بسيار گسترده ، و پربار و پرمسئوليت ... اين واژه در نوشته هاى اينجانب بسيار بكار رفته است . بايد اعتراف داشت كه اين واژه دو گونه اطلاق دارد، يا به تعبير درست تر، اطلاقى دومرحله اى دارد:
مرحله نخست : اطلاق مجازى و تسامحى .
مرحله دوم : اطلاق حقيقى و جدى .
اطلاق نخست مربوط است به آغاز پيروزى . و اطلاق دوم مربوط است به سازندگيها و عملكردهاى انقلابى پس از پيروزى ، كه بايد در سه مظهر عمده تجلى كند:
١- تحكيم مبانى دين خدا (در يك انقلاب دينى)
٢- اعاده كرامت انسانى .
٣- ايجاد عدالت اجتماعى و اقتصادى .
يا به تعبيرى ديگر: «انقلاب تغيير روابط و مناسبات ظالمانه است به روابط و مناسبات عادلانه» ؛ اين امر بايد تحقق پيدا كند.
بنابراين ، اطلاق كلمه «انقلاب» بر يك حركت در مراحل نخستين مجازى است ، و به تعبير ما طلبه ها، «به اعتبار مايوول اليه» است ، يعنى به اعتبار نتايج بعدى و تحقق يافتن اهداف انقلاب ، و پديدار گشتن آرمان قشرهاى وسيع مردم يك جامعه ، از شركت در انقلاب .
و واضح است كه هيچ نويسنده اى نمى تواند چيزى را بر واقعيت تحميل كند. بنابراين ، من نيز تابع واقعياتم ، و اينهمه تاكيد كه بر توجه به واقعيات و ترك غفلت و مسامحه درباره آنها دارم ، از همينجاست ... مسامحه درباره «واقعيتهاى جامعه و مردم و زندگى» ، در سطح حاكميت ، خلافت تكليف نيز هست ، پس نبايد غافل بود، و نبايد مسامحه روا داشت ...
و اين دفاعى بود از «عاشورا» ...



پى نوشت ها

1- «تحف العقول» ص 176 (چاپ بيروت) .
2- «تحف العقول» ص 172 .
3- يعنى نه تعقل غير قرآنى ، يا تعقلى آميخته از غير قرآنى و قرآنى .
4- تعبير از شيخ بهاء الدين عاملى است ، در قصيده «وسيله الفوز و الامان ، فى مدح صاحب الزمان - ع -» :
برقرار مى كنيم حكومت على را سرنگون مى كنيم رژيم پهوى را 135- «سوره غافر» ( 40) ، آيه 24-23.
136- «سوره هود» (11) ، آيه 97-96.
137- «الحياه» ج 6، ص 269-268 ملاحظه شود.
138- «تحف العقول» ص 171 و 173.
139- «ابصار العين» ، علامه شيخ محمد سماوى نجفى ، ص 7 و 11.
140- «مجمع البيان» ج 7، ص 198؛ «الحياه» ج 4، ص 213-312.
141- «صحيفه نور» ج 5، ص 47.
142- «نهج البلاغه» ص 52؛ «عبده» ج 1، ص 32.
143- «صحيفه نور» ج 21، ص 94.
144- «صحيفه نور» ج 20، ص 234.
145- «وسائل الشيعه» ج 6، ص 4.
146- «الامام على صوت العداله الانسانيه» ج 4، ص 138. و اين سخن ابوذر غفارى ، صحابى جليل وانسان تراز قرآن و شيعه واقعى ، مطابق است با فتوايى كه از بزرگترين فقهاى اسلام - اكنون - نقل مى كنيم .
147- «المبسوط» ج 6، ص 286 (چاپ تهران) ؛ «شرائع الاسلام» ج 3، ص 230 (چاپ دارالانواء) ؛«القواعد» ج 2، ص ‍ 16 (چاپ 1329 ق) ؛ «شرح لمعه» ج 7، ص 354 (چاپ كلانتر) ؛ «مستند الشيعه» ج 2، ص 397 (چاپ 1371 ق) ؛ «وسيله النجاه» ج 2، ص 189؛ «تحرير الوسيله» ج 2، ص 171، مسئله 36.
148- «ممن تفتحمه العيون ...» ، به تعبير مولا على (ع) - «نهج البلاغه» ص 1091؛ «عبده» ج 3، ص 112.
149- متن سخنان در «الحياه» ج 4، ص 93، و ج 6، ص 192.
150- يكى از مسئولان رده بالا، دراين باره ، بصراحت حق را اظهار كرده است : «... واقعا گرانى بيدادمى كند. بدون مبالغه بايد گفت ما مدام از مستضعفين دم مى زنيم و شعار ما مستضعفين هستند، اما متاسفانه فشار خرد كننده و له كننده اى به مستضعفين وارد مى شود» - «روزنامه كيهان» شماره 28.12.1367. و اين هنوز مربوط به آن تاريخ است ، و آيا حالاچه 28.10.1370؟!
151- «طرح بسيج سلامت كودكان» ص 21، نشريه وزارت بهداشت ... تيرماه 1367.
152- «سوره مائده» (5) ، آيه 8.
153- «مجمع البيان» ج 3، ص 168.
154- «نهج البلاغه» ص 527-252؛ «عبده» ج 2، ص 86-84.
155- «ده گفتار» ، مطهرى ، ص 244، مقاله «مشكل اساسى در سازمان روحانيت» .
156- «نهج البلاغه» ص 1021؛ «عبده» ج 3، ص 113-112.
157- «مستدرك الوسائل» ج 3، ص 197( چاپ سنگى) .
158- از عالمان و شاعران و اديبان بزرگ شيعه بصره بود. و معروف است كه «علن نحو» را با راهنمايى امام على بن ابيطالب (ع) و آموختن چند قاعده پايه ، او وضع كرد. مكتب نحو بصره به او منسوب است . وى در جنگ صفين نيز در ركاب اميرالمومنين (ع) شركت داشت . به سال 69 هجرى قمرى در بصره گذشت .
159- «بحار» ج 47، ص 61.
160- رفت و آمد با امام صادق (ع) در آن روزگار بسيار مشكل بوده است (چنانكه در تواريخ ثبت شده است) . مراجعه كنندگان- در مواردى و شايد اغلب - تحت نظر بوده اند، و حمل مال (مثلا ده هزار درهم كه در آن زمان بارى محسوس ‍ بوده است) بويژه از نزد امام به بيرون خانه ايجاد مشكل مى كرده است ؛ از اينرو آن امامان مظلوم براى كمك به مستمندان و جلوگيرى از سقوط كمبودداران گاه از اشيايى بهادار و كم حجم استفاده مى كرده اند تا محذورى پيش نيايد؛ و گرنه بى نيازى آن بزرگوار از دنيا و زهد و بى توجهى آنان به متاع دنيا امرى بوده است عادى و مسلم .
161- «وسائل الشيعه» ج 6، ص 179.
162- «مستدرك الوسائل» ج 2، ص 322 (چاپ سنگى) .
163- «غايه المرام» ا ص 779.
164- «التهذيب» ، شيخ طوسى ، ج 6، ص 154. از تعبير «استقبل الناس بالعدل» فهميده مى شود كه سنتهاى جاهليت ، سنتهايى ظالمانه ، استثمارگرانه و سنتهاى پليد اشرافيت و «تكاثر» بوده است . اصولا پديده سرمايه دارى و استثمار، واقعيتى است ارتجاعى و باقيمانده از ميراث جاهليت ، اگر چه در قرن- اصطلاح تجدد و علم و تمدن باشد، جاهليت قرن بيستم .
165- «غرر الحكم» ص 39.
166- «سوره نحل» (16) ، آيه 90.
167- «كافى» ج 3، (ص) 568.
168- درباره آثار ويرانگر و سقوط آفرين فقر - گر چه نيازى به گفتن ندارد - مفاسد گوناگون و ضد دين انسانيت آن ، و همچنين علتها و عاملهاى پديدآورنده فقر و محروميت در جامعه ، رجوع كنيد به «الحياه» ، باب 11، فصلهاى 30 تا 39 (ج 4، صفحات 278 تا 468) ، و در آنجا آيات و احاديث اين موضوع نگرانى بار را بنگريد.
نيز اهميت بحث درباره فقر و مطرح ساختن آن و آگاهى دادن به مردم درباره آن ، درج 4، (ص) 306 ملاحظه شود.
169- درباره «اقسام فقر» و احكام آن ها، و اينكه «جامعه منهى فقر» به چه معنى است ، رجوع كنيدبه «الحياه» ج 6، ص ‍ 279 به بعد.
170- به قيد «فقير» بودن و «عاجز» بودن توجه شود.
171- «كشف اسرار» ص 259-258.
172- «وسائل الشيعه» ج 11، ص 49.
173- اينكه «مفاتيح» را - به عنوان نمونه كتابهاى انسان ساز دعا - ياد مى كنيم ، براى اين است كه آنان نيز نبايد از روحانيت خواندن اين دعاها و زيارتها و رسيدن به معرفتهاى متعالى آنها محروم بمانند. اين نيز يك نوع ظلم به آنان است . البته ابعاد «ادعيه و زيارت» و چگونگى بهره ورى سازنده از آنها اغلب - متاسفانه - شناخته نيست ، حتى در ميان برخى از فضلاى مذهبى و مدعى مذهب شناسى ؛ و اين مشكل اكثريتى است از مردم ما، و كوتاهى نابخشودنيى است كه به دست وظيفه داران اين مقوله واقع شده است . و برخى از اين صنف خود نيز توجه چندانى به ابعاد موضوع و اهميت آن ، شناختى درخور، از زبان و محتواى دعا و زيارت ندارند. و اين مايه تاسفى ژرفتر...
174- بخش حرفه اى آنان - كه بدان اشاره شد - نيز بايد از اين كار باز داشته شوند و در مسير زندگى درست بيفتند و به تربيت لازم و شخصيت مناسب دست يابند.
175- «بحار» ج 1، ص 214.
176- «ده گفتار» ص 117، 121-120، 125-124، مقاله «احياى فكر دينى» .
177- امام ما على (ع) دراين باره ، بر طبق آمار دقيق ، و به دست ماموران بصير، كار مى كرد، تا هيچ موردى از قلم نيفتد - «كافى» ج 1، ص 406.
178- البته مقصود اين نيست كه از نو تشكيلاتى به راه افتد، و در پى اين اقدام هزينه اى سنگين بر هزينه هاى دولت افزوده گردد (اگر چه در صورتى كه چنين هم بشود باز اقدام به اين كار بسيار ضرورى است ، زيرا جامعه قرآنى نبايد انسان حذف شده - و به اصطلاح پرت - داشته باشد، و افرادى به علت فقر مادى به فقر معنوى دچار گردند و ساقط شوند، و - بجز زندگى دنيا - از سعادت آخرت نيز محروم مانند) ، زيرا اين اقدام از راههاى صحيح و اسلامى نيز ممكن است ، و در درون خود راه حلهايى دارد كه به هنگام پيگيرى و اقدام سالم و مسئولانه نمودار خواهد گشت .
179- مضمون تعبيرهاى امام على بن ابيطالب (ع) ، در «عهدنامه» .
180- تعبير اخير، الهامى است از سخن على بن ابيطالب (ع) - «نهج البلاغه» ، ص 66.
181- «مستدرك الوسائل» ج 2، ص 322 (چاپ 3 جلدى قديم) .
182- «اصول كافى» ج 1، ص 406. در اينجا براى اهل فضل و اصطلاح به نكته اى اشاره مى كنيم . درشمارى از احاديث ، اغنياء و توانگران و برخورداران ، علت و عامل فقر فقيران و محروميت محرومان و تهيدستى تهيدستان شمرده شده اند (از برخى آيات قرآن كريم نيز اين موضوع بخوبى استفاده مى شود) ؛ و در امثال حديث بالا حاكميت مسئول شمرده شده است ، جمع به چيست ؟ به نظر اينجانب ، جمع به اين است كه در زمانهايى كه دين حاكميت ندارد و مغلوب است - مانند دوره طاغوت - اغنيا مسئولند، مسئول مستقيم . و در زمانهايى كه دين حاكميت دارد و غالب است و قدرت در دست دين است ، حاكميت مسئول است مسئول مستقيم . زيرا چگونگى برخورد حاكميت با اغنيا و گفتار جاى مطرح ساختن آن نيست .
183- «سوره زخرف» (43) ، آيه 32.
184- اگر چه با درجاتى از تفاوت ، اما نه در حد وجود و عدم ، و تكاثر و فقر، و اتراف و محروميت .
185- «بحار» ج 3، ص 126.
186- در اين مقوله (كه عامل فقر در جامعه توانگران و اغنيايند) ، از پيامبر اكرم (ص ) و ائمه طاهرين (ع) احاديثى متعدد و كوبنده رسيده است . در مجلدات سوم تا ششم «الحياه » نمونه هايى از اين احاديث ذكر شده است .
187- در اينجا بايد بتاكيد ياد كرد كه از نظر اسلام و تكاليف اسلامى ، در موضوع مهم «لزوم رسيدگى به وضع انسانها» ، هيچ تفاوتى وجود ندارد، و هيچ عاملى نمى تواند مسئله فقر را توجيه كند، و تحمل فقر را توجيه كند، و تحمل فقر را براى انسانهايى موجه سازد، و رسيدگى به آنان را نا لازم شمارد. عوامل و «شرايط فيزيكى محيط زيست و جبر تكوين» ، و «شرايط اجتماعى ، اقتصادى و سياسى» ، هيچكدام ترك مبارزه با فقر را جايز نمى سازد.
در اسلام ، انسان ملاك است و رشد انسان . بنابراين انسانها در هر جا و هر شرايط كه زندگى كنند بايد مقتضيات رشد آنان فراهم باشد و موانع رشدشان نابود گردد. و با وجود اسلام نبايد انسانهايى در ظلمات فقر و جهل سرمايه عمر را از دست بدهند، و از برخوردارى و بهره مندى از «رحمت عام محمدى» (هدايت يافتن به «ايمان صحيح» و «عمل صالح» ) محروم مانند. اسلام اين است و وظيفه اسلامى اين .
188- «بحار» ج 44، ص 333، نيز «الحياه» ج 6، ص 266 به بعد ديده شود.
189- درباره مجالس حسينى و محتواى آنها سخنانى در پيش گذشت .
190- «بحار» ج 44، ص 191-190؛ نقل از كتاب بسيار پرارج «منقاب آل ابى طالب» ، تاليف عالم و محدث بزرگوار، در سده ششم ، ابن شهر آشوب مازندرانى (م : 588 ق) .
191- «خصال» ج 2، ص 518-517.
192- «بحار» ج 49، ص 97 و 91؛ نقل از كتاب «المحاسين» ابوجعفر برقى .
193- همان كتاب .
194- در اينجا دوست دارم به كتاب سودمند «سيماى فرزانگان» - تاليف فاضل گرانقدر، آقاى رضامختارى- اشاره كنم ، كه در بخش دوازدهم ، نمونه هايى از تعهدگرايى و تكليف شناسى برخى از عالمان اسلامى را، دراين باره ، ارائه داده است . بجاست كه همگان ، بويژه طلاب جوان و دانشجويان ، از خواندن اين كتاب مستند، و بهره ورى از فوايد بسيار و نكته هاى سودمند آن ، غفلت نورزند - (قم ، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى ، چاپ سوم ، 1369) .
195- ص 24.
196- حديث آن را در بحث بعد خواهيد ديد.
197- ص 173، چاپ تهران ، مكتبه الصدوق .
198- -محلى بوده است در كنار مدينه ، داراى سقفى و سرپناهى ... كه شبها بينوايان در آنجا مى خوابيده اند.


۱۱