١٤٢. كردوس بن زهير كردوس (كرش) زهير (زهر) تغلبى
قيس پس از دريافت نامه امام با سرعت تمام به سوى كوفه رهسپار گشت ، امام در قادسيه به دست حصين بن نمير اسير شد و روانه كوفه گرديد. عبيدالله چون قيس را ديد از او خواست تا براى نجات جان خويش در جمع كوفيان و بر فراز قصر حكومتى امام حسين (ع) را دشنام دهد. قيس كه اين پيشنهاد را فرصت خوبى براى رساندن پيام امام حسين (ع) به كوفيان مى ديد ، بى درنگ پيشنهاد پسر زياد را پذيرفت ، اما چون بر فراز قصر رفت و مردم را در پيش روى خود ديد ، با آنان از شخصيت و پيوند نسبى امام با حضرت رسول و فاطمه زهرا سخن گفت و پس از در خواست آنان براى يارى امام حسين (ع) ، عبيدالله بن زياد را لعن كرد. پسر زياد كه غافلكير شده بود دستور داد تا بى درنگ قيس را از فراز قصر حكومتى به زير افكنند. قيس با اصابت بر زمين و شكستن استخوانهايش به شهادت رسيد (تاريخ الطبرى ، ج ٥ ، ص ٣٨٩ و ٣٩٥ و ٣٩٩؛ الارشاد ، ص ٢٠٤ و ٢٢٠؛ الطبقات الكبرى ، ص ٤٦٣؛ الاخبار الطوال ، ص ٢٤٨؛ الفتوح ، ج ٣ ، ص ٧٧؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، ص ٢٩٤؛ الكامل فى التاريخ ، ج ٤ ، ص ٤١؛ البدايه و النهايه ، ج ٨ ، ص ١٦٨؛ الفصول المهمه ، ص ١٨٧؛ رجال الطوسى ، ص ١٠٤؛ بحارالانوار ، ج ٤٤ ، ص ٣٨٢ و ج ٤٥ ، ص ٧١؛ نقد الرجال ، ص ٢٧٥؛ الملهوف ، ص ١٣٥؛ منتهى الامال ، ص ٣٧٣؛ نفس المهموم ، ص ٨٥ و ٩١؛ تنقيح المقال ، ج ٣ ، ص ٣٤؛ ابصار العين ، ص ١٣٦).
١٤٢. كردوس بن زهير كردوس (كرش) زهير (زهر) تغلبى
كردوس را از فرزندان عبدالله بن زهير بن حريث تغلبى دانسته اند. بنا به برخى از گزارشها كردوس از آن دسته از اصحاب اميرالمؤ منين بود كه در شب عاشورا به امام حسين (ع) پيوست و در روز عاشورا به شهادت رسيد. در زيارتنامه شهدا از او به نام كرش ياد شده است. قاسط و مقسط دو تن از برادران شهيد وى در كربلا بودند (تنقيح المقال ، ج ٣ ، ص ٣٨؛ بحارالانوار ، ج ٤٥ ، ص ٧١؛ ناسخ التواريخ ، ج ٦ ، ص ٢٦٨؛ معجم رجال الحديث ، ج ١٤ ، ص ١١٥؛ نقد الرجال ، ص ٢٦٧؛ امام حسن و امام حسين (ع) ، ص ٢٤٨؛ ابصار العين ، ص ١٨٩).
١٤٣. كنانه بن عتيق تغلبى
كنانه از اعراب عدنانى واز تيره كنانه بود. شيخ طوسى نام او را در شمار ياران امام حسين (ع) آورده است. گفته شده كه كنانه از ابطال كوفه و از عباد و قراء آن شهر بود. كنانه در كربلا به امام حسين (ع) پيوست و در روز عاشورا به پيكار و جهاد با دشمنان آن حضرت پرداخت تا به شهادت رسيد. ابن شهر آشوب وى را در شمار شهداى حمله اولى دانسته است (رجال الطوسى ، ص ١٠٤؛ بحارالانوار ، ج ٤٥ ، ص ٧١؛ منتهى الامال ، ص ٤٢٥؛ نقد الرجال ، ص ٢٧٧؛ تنقيح المقال ، ج ٣ ، ص ٤٢؛ نفس المهموم ص ١٣٥؛ امام حسن و امام حسين (ع) ، ص ٢٤٨؛ ابصار العين ، ص ١٨٩؛ ناسخ التواريخ ، ج ٦ ، ص ٢٦٨).
١٤٤. مالك بن انس بن مالك
او را مالك بن انس بن الباهى و كاهلى نيز گفته اند. نامبرده از شهداى روز طف در كربلاست. درباره او آمده است كه به فرمان امام حسين (ع) عازم كارزار با دشمن گشت. در برابر عمر سعد ايستاد و گفت : اى عمر ، اگر سعد وقاص بدانستى كه روزى از تو اين حركت (حرب با امام حسين (ع) صادر خواهد شد ، به دست خويش سرت را از تنت جدا و عالم را از ننگ وجود ناپاكت پاك مى كرد. ابن سعد كه از سخنان او به خشم آمده بود دستور داد تا كسى به جنگ او برود. ملك پس از آنكه گروهى را به خاك هلاك افكند ، به شهادت رسيد (خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص ٢١-٢٢؛ الفتوح ، ج ٣ ، ص ١٢١؛ بحارالانوار ، ج ٤٤ ، ص ٣٢٠ و ج ٤٥ ، ص ٢٤؛ جلاء العيون ، ٣٩٦؛ روضه الشهدا ، ص ٢٢٩؛ معجم رجال الحديث ، ج ١٤ ، ص ١٦٠؛ منتهى الامال ، ص ٤١٨؛ نفس المهموم ، ص ١٣٢).
١٤٥. مالك بن دودان بن اسد الحائرى
مالك نيز از شهداى كربلا بود. از نام و نشان وى نيز اطلاع روشنى در دست نسيت. او به تيره اى از بنى اسد وابستگى داشت و از اعراب عدنانى محسوب مى شد (نفس المهموم ، ص ١٢٥؛ معجم رجال الحديث ، ج ١٤ ، ص ١٦٦؛ امام حسن و امام حسين (ع) ، ص ٢٤٨؛ ابصار العين ، ص ١١٧).
١٤٦. مالك بن عبدالله حائرى
از نام و نشان وى نيز اطلاع روشنى در دست نيست. نام وى در زيارت رجبيه در شمار شهداى طف آمده است (معجم رجال الحديث ، ج ١٤ ، ص ١٦٨).
١٤٧. مالك بن عبدالله بن سريع همدانى
مالك بن عبدالله و پسر عمويش سيف ، در روز عاشورا به امام حسين (ع) پيوستند. در احوال ايشان به روز كربلا آورده اند كه دو جوان جبرى (مالك و سيف) گريه كنان به نزديك حسين (ع) آمدند. امام (ع) به آنها گفت : چرا مى گرييد؟ اميد دارم كه به همين زودى خوشدل شويد. گفتند: به خداى كه بر خويشتن نمى گرييم ، بر تو مى گرييم كه مى بينيم در ميانت گرفته اند و توان دفاع از تو نداريم امام گفتند: برادر زادگان ، خداى در اين غم و پشتيبانى اى كه از جان از من مى كنيد بهترين پاداش پرهيزكاران را به شما دهد. شيخ طوسى از او به نام مالك بن سريع ياد كرده است. در زيارت ناحيه نيز نام او مالك بن عبد بن سريع آمده است (تاريخ الطبرى ، ج ٥ ، ص ٤٤٣؛ الكامل فى التاريخ ، ج ٤ ، ص ٧٢؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص ٢٠٣؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص ٢٧؛ الاشتقاق ، ص ٤٢٠؛ رجال الطوسى ، ص ١٠٥؛ بحارالانوار ، ج ٤٥ ، ص ٣١ و ٧٣؛ جلاء العيون ، ص ٤٠٠؛ نهايه الارب ، ج ٢٠ ، ص ٤٥٣؛ روضه الشهداء ، ص ٣٠٧؛ معجم رجال الحديث ، ج ١٤ ، ص ١٦٨؛نقد الرجال ، ص ٢٧٩؛ منتهى الامال ، ص ٤٤٣؛ امام حسن و امام حسين (ع) ، ص ٢٤٨؛ ابصار العين ، ص ١٤٩).
١٤٨. مجمع بن زياد بن عمر جهنى
سماوى آورده است كه مجمع از جهنى هاى اطراف مدينه بود كه چون امام حسين از كنار آنان گذشت ، مجمع ، همراه با تعدادى از اعراب به آن حضرت پيوست. با آنكه آن اعراب سرانجام از امام حسين (ع) جدا شدند ، اما مجمع همچنان با امام ماند تا در كربلا به شهادت رسيد. على رغ ذكر نام مجمع بن زياد توسط مامقانى و سماوى در شمار شهداى جهنيه ، نام وى در هيچ كدام از منابع و مقاتل و كتابهاى رجالى نيامده است (تنقيح المقال ، ج ٣ ، ص ٥٣؛ ابصار العين ، ص ١٩٠).
١٤٩. مجمع بن عبدالله عائذى
پدر مجمع از اصحاب رسول اكرم (ص) بود. خود وى نيز از آن دسته از اصحاب امام حسين (ع) بود كه در روز عاشورا به همراه امام حسين (ع) به شهادت رسيد. شيخ طوسى از او به عنوان يكى از ياران امام حسين (ع) نام برده است. پيش از اين اشاره شد كه چگونه مجمع با آگاهى از نزديك شدن امام به كوفه و خيانت كوفيان و قتل مسلم و تصميم ابن زياد براى مقابله با آن حضرت ، كوفه را ترك كرده و خود را در عذيب الهجانات به امام رساند او در آنجا در باب احوال كوفيان با امام گفت كه به بزرگان كوفه رشوه هاى فراوان داده اند جوالهايشان را انباشته اند تا آنان را به خود جلب كنند و عليه تو برانگيزند و متحد سازند. كوفيان در حال حاضر دلهايى دارند متمايل به تو و فردا شمشيرهايى در دست عليه تو. در باب چگونگى شهادت مجمع به عبدالله گفته شده است كه او در حمله اولى به همراه عمرو بن خالد و جبار بن حارث سلمانى و سعد غلام عمرو بن خالد ، شكافى در لشكر دشمن ايجاد كرده و پيشروى زيادى كردند ، ولى سرانجام محاصره شدند و با وجود اينكه عباس بن على ، آنان را از محاصره نجات داد اما در حمله مجدد دشمن به شهادت رسيدند. برخى از نويسندگان متاخر ، از جمله مرحوم حاج شيخ عباس قمى و مرحوم محسن الامين ، مجمع را به خطا يك بار ديگر نيز به نام عائذ بن مجمع عائذى معرفى كرده اند. در زيارت رجبيه و ناحيه از مجمع به عنوان شهيد كربلا ياد شده است (بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص ١٧٨ و ٢٠٤؛ الاصابه فى تميز الصحابه ، جزء الثالث ، ص ٩٤؛ تاريخ الطبرى ، ج ٥ ، ص ٤٠٥ و ٤٤٦؛ الكامل فى التاريخ ، ج ٤ ، ص ٤٥ ، ٧٤؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، ص ١٦٠؛ البدايه ، و النهايه ، ج ٨ ، ص ١٧٣؛ المناقب ، ج ٤ ، ص ١١٣؛ الباب ، ج ٢ ، ص ٣٠٨؛ رجال الطوسى ، ص ١٠٥؛ بحارالانوار ، ج ٤٥ ، ص ٧٢؛ تنقيح المقال ، ج ٢ ، ص ٥٣؛ منتهى الامال ، ص ٤٢٩ و ٤٤٦؛ نفس المهموم ، ص ٨٥ و ١٢٩ و ١٣٥؛ معجم رجال الحديث ، ج ١٤ ، ص ١٨٩؛ امام حسن و امام حسين (ع) ، ص ٢٤٧ و ٢٤٩؛ ابصار العين ، ص ١٥٦-١٥٧).
١٥٠. محمد بن ابى سعيد بن عقيل
محمد نيز يكى ديگر از خاندان ابى طالب بود كه در كربلا به شهادت رسيد. گفته شده است كه مادر وى كنيز آزاد شده بود. محمد بن ابى سعيد به دست لقيط بن ياسر جهنى كشته و به مقام شهادت دست يافت. شيخ طوسى از او فقط به عنوان يكى از اصحاب امام حسين (ع) ياد كرده است (تاريخ الطبرى ، ج ٥ ، ص ٤٦٩؛ الكامل فى التاريخ ، ج ٤ ، ص ٨٣ و ٩٣؛ الارشاد ، ص ٢٤٩؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص ٥٤؛ مقاتل الطالبيين ، ص ٩٢-٩٣؛ البدايه و النهايه ؛ ج ٨ ، ص ١٨٩؛ رجال الطوسى ، ص ١٠٥؛ مستدرك الوسايل ، ج ٣ ، ص ٨٣٩؛ بحارالانوار ، ج ٤٥ ، ص ٣٣ و ٦٩؛ جلاء العيون ، ص ٤٠١؛ منتهى الامال ، ص ٤٥٧ و ٤٨٢؛ لباب الانساب ، ج ١ ، ص ٤٠٢؛ الطبقات الكبرى ، جزء الاول ، ص ٤٧٧؛ تنقيح المقال ، ج ٢ ، ص ٦٠؛ نقد الرجال ، ص ٢٨٤؛ ابصار العين ، ص ١١٧؛ ناسخ التواريخ ، ج ٦ ، ص ٢٨٢).
١٥١. محمد بن حسين بن على (ع)
ابن شهر آشوب از محمد بن حسين به عنوان شهيد طف نام مى برد. از اين پسر منسوب به امام حسين (ع) نام و نشانى در كتابهاى انساب و تاريخ موجود نيست ، تا چه رسد به شهادتش در كربلا (المناقب ، ج ٤ ، ص ١١٣؛ معجم رجال الحديث ، ج ١٦ ، ص ١٥).
١٥٢. محمد بن عباس بن على بن ابى طالب
ابن شهر آشوب محمد بن عباس را در شمار شهداى طف مى آورد. در كتابهاى انساب تنها دو پسر براى حضرت ابوالفضل ثبت شده است كه عبارت بودند از فضل و عبيدالله. بنا بر اين شهادت او در كربلا و حتى وجودش محل تامل است (المناقب ، ج ٤ ، ص ١١٢؛ معجم رجال الحديث ، ج ١٦ ، ص ١٨٩؛ امام حسن و امام حسين (ع) ، ص ٢٤٤).
١٥٣. محمد بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب
يكى ديگر از جوانان هاشمى كه در كربلا به شهادت رسيد ، محمد بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب (جعفر طيار) بود. شيخ طوسى از او در شمار ياران امام حسين (ع) نام برده و به شهادتش در كربلا تصريح كرده است. بعضى نيز قاتل او را عامر بن نهشل تميمى نوشته اند. بنا به برخى از گزارشها مادر محمد بن عبدالله ، خوصا دختر حفصه بن ثقيف از قبيله بكر بن وائل بود (تاريخ الطبرى ، ج ٥ ، ص ٣٨٧ و ٤٤٧ و ٤٦٩؛ الفتوح ، ج ٣ ، ص ١٢٧؛ الكامل فى التاريخ ، ج ٤ ، ٤٠ و ٩٢؛ الارشاد ، ص ٢٣٩ و ٢٤٨؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص ٢٠٦؛ رجال الطوسى ، ص ١٠٥؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص ٣٠ و ٥٣؛ مقاتل الطالبيين ، ص ٩٠؛ مروج الذهب ، ج ٣ ، ص ٦٢؛ شذرات الذهب ، ج ١ ، ص ٦٧؛ البدايه و النهايه ، ج ٨ ، ص ١٨٥؛ مستدرك الوسايل ، ج ٣ ، ص ٨٤٥؛ تاريخ ابن خلدون ، ج ٢ ، ص ٣٦؛ ذهبى ، تاريخ الاسلام ، ص ٢١؛ سير اعلام النبلاء ، ج ٣ ، ص ٣٢٠؛ نهايه الارب ، ج ٢٠ ، ص ٤٦٢؛ تنقيح المقال ، ج ٢ ، ص ١٣٩؛ بحارالانوار ، ج ٤٥ ، ص ٣٤ ، ٤٤ ، ٦٨؛ جلاء العيون ، ص ٤٠١؛ اعلام الورى ، ص ٣؛ منتهى الامال ، ص ٤٥٥ و ٤٨٢؛ نفس المهموم ، ص ١٤٥ ، امام حسن و امام حسين (ع) ، ص ٢٤٥؛ ابصار العين ، ص ١٠٥).
١٥٤. محمد بن عقيل بن ابى طالب
برخى فرزندان عقيل را كه همراه امام حسين (ع) در كربلا به شهادت رسيدند ، هفت تن دانسته اند. يكى از اين هفت تن ، محمد بن عقيل بود كه با تير يقيط بن ناشر جهنى به شهادت رسيد (بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص ٧٠؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص ٥٣؛ الاخبار الطوال ، ص ٢٥٧).
١٥٥. محمد بن على بن ابى طالب (محمد اصغر)
نام و نشان وى به صورت دقيق مشخص نشده است ؛ او را هم عبدالله خوانده اند ، هم به نام محمد اصغرش ناميده اند. گفته شده است كه محمد از فرزندان امام على بن ابيطالب (ع) بود در ذكر مادر وى نيز خبرها مختلف است. بعضى چون شيخ طوسى مادر او را ام ولد و گروهى نيز مادرش را اسماء دختر عميس يا ليلى دختر مسعود بن خالد دانسته اند. ابن كلبى مادر محمد را ام ولد ذكر مى كند. به هر حال ، محمد بن على را از شهداى كربلا شمرده و در ذكر نام قاتل او ، از زجر بن بدر يا از عقبه غنوى نام برده اند. از مداينى نيز نقل شده است كه جسد محمد را در شهرى يافتند و ندانستند چه كسى او را كشته است (تاريخ الطبرى ، ج ٥ ، ص ٤٤٩ و ٤٦٨؛ جمهره النسب ، ص ٣١؛ مقاتل الطالبيين ، ص ٨٣؛ المناقب ، ج ٤ ، ص ١١٢؛ لباب الانساب ، ج ١ ، ص ٤٠٠؛ رجال الطوسى ، ص ١٠٥؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص ٥٣؛ مروج الذهب ، ج ٣ ، ص ٦١؛ البدايه و النهايه ، ج ٨ ، ص ١٨٧ و ١٨٩؛ الفصول المهمه ، ص ١٢٣؛ بحارالانوار ، ج ٤٥ ، ص ٣٩ و ٦٧؛ جلاء العيون ، ص ٤٠٣؛ تاريخ ابن خلدون ، ج ٢ ، ص ٣٦؛ الطبقات الكبرى ، الجزء الاول ، ص ٤٧٦؛ منتهى الامال ، ص ٤٨٢؛ نهايه الارب ، ج ٢٠ ، ص ٤٦١؛ الكامل فى التاريخ ، ج ٤ ، ص ٧٦ و ٩٢؛ ذهبى ، تاريخ السلام ، ص ٢١؛ سير اعلام النبلاء ، ج ٣ ، ص ٣٢٠؛ نفس المهموم ، ص ١٥٠؛ تنقيح المقال ، ج ٣ ، ص ١٥٢؛ ناسخ التواريخ ، ج ٦ ، ص ٢٨٩؛ امام حسن و امام حسين (ع) ، ص ٢٤٤؛ ابصار العين ، ص ١٢٦).
١٥٦. محمد بن مسلم بن عقيل بن ابى طالب
ابوالفرج اصفهانى نوشته است كه مادر محمد بن مسلم ، كنيز بود او به همراه ديگر برادران خويش در كربلا به شهادت رسيد. قاتل محمد را ابو جرهم ازدى و لقيط بن اياس جهنى نوشته اند (مقاتل الطالبيين ، ص ٩١؛ المناقب ، ج ٤ ، ص ١١٢؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص ٥٣؛لباب الانساب ، ج ١ ، ص ٤٠٢؛ عمده الطالب ، فى انساب آل ابى طالب ، ص ٣٣؛ معجم رجال الحديث ، ج ١٧ ، ص ٢٥٦؛ تنقيح المقال ، ج ٣ ، ص ١٨٧؛ بحارالانوار ، ج ٤٥ ، ص ٣٢؛ منتهى الامال ، ص ٣٦؛ امام حسن و امام حسين (ع) ، ص ٢٤٥؛ ابصار العين ، ص ١١٧).
١٥٧. مسعود بن حجاج تميمى
مسعود از شجاعان و جنگجويان مشهور بود. وى نيز همراه سپاه ابن سعد از كوفه خارج شد و در كربلا به امام حسين (ع) پيوست و در آنجا به شهادت رسيد. برخى نوشته اند كه او پسرى به نام عبدالرحمن داشت كه همراه پدر به كربلا آمد و در حمله اولى در كنار پدر به شهادت رسيد. شيخ طوسى از او به عنوان يكى از اصحاب امام حسين (ع) ياد كرده است (بحارالانوار ، ج ٤٥ ، ص ٧٢؛ رجال الطوسى ، ص ١٠٥؛ تنقيح المقال ، ج ٣ ، ص ٢١٣؛ منتهى الامال ، ص ٤٢٧؛ نفس المهموم ، ص ١٣٥؛ معجم رجال الحديث ، ج ١٨؛ ص ١٢؛ نقد الرجال ، ص ٣٤٣؛ امام حسن و امام حسين (ع) ، ص ٢٤٩؛ ابصار العين ، ص ١٨٦).
١٥٨. مسلم بن عقيل بن ابى طالب
مسلم بن عقيل يكى از مشهورترين شخصيتها و شهداى كربلاست او كه برادر زاده حضرت على (ع) و پسر عموى امام حسين (ع) بود ، پس از مرگ معاويه و به دنبال دعوت كوفيان از سوى امام حسين (ع) از مكه به كوفه اعزام شد تا در باب اوضاع كوفه و شيعيان آنجا بررسيهاى لازم را انجام داده و نتايج مطالعات خود را براى امام حسين (ع) بفرستد. پيش از اين دو متن كتاب از چگونگى ورود مسلم به كوفه و حوادثى كه در نهايت به شهادت او انجاميد سخن گفته ايم. بنابراين از تكرار آنها در مى گذريم. در اين قسمت شايان ذكر است كه پس از شهادت مسلم ، هشت تن از برادران و فرزندان وى همراه امام حسين (ع) وارد كربلا شدنده اند و در آنجا در كنار امام حسين (ع) به شهادت رسيدند. برادران شهيد مسلم عبارت بودند از:
١) جعفربن عقيل ، ٢)عبدالرحمن بن عقيل ٣)عبدالله بن عقيل ، ٤) عون بن عقيل ، ٥)محمد بن عقيل ، ٦)موسى بن عقيل
فرزندان مسلم نيز كه در كربلا به شهادت رسيدند ، عبارت بودند از:
١)عبدالله بن مسلم و ٢)محمد بن مسلم.
منابع و مقاتل اصلى تاريخ كربلا ، در ميان فرزندان مسلم جز همين دو تن از فرزندان او در روز عاشورا به شهادت رسيدند ، معرفى نمى كنند ، بنابراين به نظر مى رسد كه بايد دوباره داستان مربوط به دستگيرى و شهادت طفلان مسلم با تامل نگريست و آن را از حيطه وقايع مستند خارج ساخت.
نكته قابل توجه در زندگى مسلم بن عقيل ماجراى مشهورى است كه در باب تعلل و اجتناب او از قتل عبيدالله در خانه هانى بن عروه وجود دارد. چنان كه پيش از اين در متن و به هنگام گزارش و تحليل آن روايت متذكر شده ايم ، به رغم اشتهار اين موضوع در ميان عامه مردم و حتى برخى از خواص ، آنچه از لابلاى منابع تاريخى و مقاتل مستفاد مى شود ، اختلاف و تعدد روايات در اين باب است. به اين معنى كه نه همه منابع در باب بيمارى هانى و عيادت عبيدالله از او اتفاق نظر دارد و نه همه آن منابع علت اصلى اجتناب مسلم از قتل عبيدالله را تصميم خود وى مى شمارند ، بلكه غالب آنها برآنند كه موثرترين علت اجتناب مسلم از قتل عبيدالله ، مخالفت جدى هانى بن عروه بود. بر اساس همين روايات عبيدالله براى ديدار شريك اعور ، از شيعيان امام حسين (ع) كه تقيه مى كرد و همراه عبيد الله از بصره به كوفه آمده بود ، روانه خانه هانى شد و به رغم برنامه ريزى و اصرار شريك براى قتل عبيدالله توسط مسلم بن عقيل ، هانى با اين اقدام به مخالفت برخاست و همين امر عمده ترين عاملى بود كه مسلم را از اجراى نقشه شريك بازداشت (الارشاد ، ص ٢٠٤ و ٢٠٧ - ٢٢٣؛ مقاتل الطالبيين ، ص ٧٧ و ٩٣-١٠٨؛ الطبقات الكبرى ، الجزء الاول ، ص ٤٧٧؛ تاريخ الطبرى ، ج ٥ ، ص ٤٦٩ و ٣٩٧؛ الكامل فى التاريخ ، ج ٤ ، ص ٣٥و٩٣؛ تاريخ يعقوبى ، ج ٢ ، ص ١٧٨؛ الاخبار الطوال ، ص ٢٣١-٢٤٢؛ الفتوح ج ٣ ، ص ٦٧؛ مروج الذهب ، ج ٣ ، ص ٦٢؛ الملهوف ، ص ١٢٢-١٢٣؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص ٥٣؛ سير اعلام النبلاء ج ٣ ، ص ٣٠٦ - ٣٠٨؛ نهايه الارب ، ج ٢٠ ، ص ٣٩١ -٤٠٥ و ٤١٤ و ٤٦٢؛ تنقيح المقال ج ٣ ، ص ٢١٤؛ منتهى الامال ، ص ٣٧٢ - ٣٨٦؛ نقد الرجال ، ص ٣٤٤؛ امام حسن و امام حسين (ع) ، ص ٢٤٥؛ ابصار العين ، ص ١٠٥).
١٥٩. مسلم بن عوسجه اسدى
او از شيعيان ازدى ساكن كوفه و از اصحاب پيامبر اسلام و از ياران نامور امام حسين (ع) بود كه پيش از عزيمت مسلم به اين شهر براى امام حسين (ع) بيعت مى گرفت. برخى از مورخان و ارباب مقاتل نوشته اند كه مسلم بن عقيل پس از رسيدن به كوفه در منزل مسلم بن عوسجه استقرار يافت. اشتهار او در كوفه به دوستى امام حسين (ع) و پيوند با مسلم بن عقيل باعث شد تا معقل جاسوس ابن زياد از طريق او به محل زندگى مسلم پى برده گزارش لازم را به ابن زياد بدهد. پيش از اين اشاره كرديم كه پس از دستگيرى هانى بن عروه و تصميم مسلم بن عقيل بر خروج عليه عبيدالله ، مسلم بن عوسجه فرماندهى قسمتى از نيروهاى قبايل مذحج و بنى اسد را بر عهده داشت. وى پس از شهادت مسلم بن عقيل ، همراه زن و فرزند خود به كربلا رفت و به امام حسين (ع) ملحق شد. شيخ مفيد و ديگران ، از نقش او در كشتن عبدالله بن حوزه كه به طرف خيمه هاى امام حمله آورده بود ، سخن گفته اند. زمان شهادت او را پس از حمله اولى نوشته اند (جمهره النسب ، ص ١٨٠؛ مروج الذهب ، ج ٣ ، ص ٥٤؛ تاريخ الطبرى ، ج ٥ ، ص ٣٤٥ و ٣٤٧؛ الكامل فى التاريخ ، ج ٤ ، ص ٦٧د الارشاد ، ص ٢٠٧ و ٢٣١ ، ٢٣٦-٢٣٧؛ بلاذرى ، انساب الاشراف (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص ١٩٣ و ١٩٦ و ١٩٨؛ الاخبار الطوال ، ص ٢٣٦؛ البدايه و النهايه ، ج ٨ ، ص ١٨٢؛ الفتوح ، ج ٣ ، ص ١٠٦ و ١١٩؛ رجال الطوسى ، ص ١٠٥؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص ١٧-١٩؛ سير اعلام النبلاء ، ج ٣ ، ص ٣٠٦؛ الملهوف ، ص ١٥٢ و ١٦١؛ مقاتل الطالبيين ، ص ٩٥ -٩٦؛ معجم رجال الحديث ، ج ١٨ ، ص ١٥١؛ رجال داود ، قسم اول ، ص ٣٤٥؛ مجمع الرجال ، ج ٦ ، ص ٩٠؛ روضه الشهدا ، ص ٢٩٦؛ نقد الرجال ، ص ٣٤٤ ، نهايه الارب ، ج ٢٠ ، ص ٣٩٣ و ٣٩٧-٤٣٥؛ نفس المهموم ، ص ١٠١ و ١٢٠-١٢١؛ تنقيح المقال ، ج ٣ ، ص ٢١٤؛ بحارالانوار ، ج ٤٥ ، ص ٥ و ١٣ و ١٩ و ٢١ و ٦٩؛ اعلام الورى ، ص ٢٤١؛ جلاء العيون ، ص ٣٩٥؛ مستدرك الوسايل ، ج ٣ ، ص ٨٤٩؛ منتهى الامال ، ص ٣٧٣ و ٤١٧ و ٤٣٥-٤٣٦ و ٤٤٠؛ امام حسن و امام حسين (ع) ، ص ٢٤٩؛ ابصار العين ، ص ١٣٣).
١٦٠. مسلم بن كثير ازدى
برخى نام مسلم را به اشتباه اسلم و سليمان آورده اند. درباره سوابق زندگى مسلم نوشته اند كه وى از اهل كوفه و از اصحاب اميرالمومنين بود و در جنگهاى امام على (ع) شركت داشت و زخمى شد. مسلم نيز از جمله كوفيانى بود كه پس از شهادت مسلم بن عقيل ، به قصد پيوستن به امام حسين (ع) از كوفه به كربلا رفت و در همان حمله اولى به شهادت رسيد. شيخ طوسى از او به نام مسلم كثير الاعرج ياد كرده است (المناقب ، ج ٤ ، ص ١١٣؛ بحارالانوار ، ج ٤٥ ، ص ٧٢؛ رجال الطوسى ، ص ١٠٥؛ منتهى الامال ، ص ٤٢٧؛ معجم رجال الحديث ، ج ١٨ ، ص ١٥١؛ نفس المهموم ص ١٣٦؛ امام حسن و امام حسين (ع) ، ص ٢٤٩؛ ابصار العين ، ص ١٨٢).
١٦١. مسلم بن كناد
از نام و نشان دقيق كناد نيز اطلاعى در دست نيست. نام اين شهيد در زيارت رجبيه آمده است. برخى از منابع رجالى نيز به همين اعتبار او را در شمار شهداى كربلا آورده اند (معجم رجال الحديث ، ج ١٨ ، ص ١٥١؛ ابصار العين ، ص ١١٧).
١٦٢. مسلم ، مولى حسين بن على
از نام و نشان مسلم مطلبى در كتابهاى تاريخى ، مقاتل و رجال به چشم نمى خورد او مولى امام حسين (ع) بود كه در كربلا به شهادت رسيد. شيخ طوسى از او به نام مسلم «مولاه عليه السلام ، مجهول» ياد كرده است. بعيد نيست كه او همان سليمان يا سلمان فرستاده امام به بصره باشد كه شهادت او به دست عبيدالله بن زياد سخن گفته ايم (رجال الطوسى ، ص ١٠٥؛ تنقيح المقال ، ج ٣ ، ص ٢١٥؛ نقد الرجال ، ص ٣٤٤).
١٦٣. مسلم ، مولى عامر بن مسلم
نوشته اند كه مسالم يا مسلم يا سالم مولاى عامر بن مسلم العبدى ، همراه سيف بن مالك و ادهم بن اميه و يزيد بن نبيط و پسرانش به يارى امام حسين (ع) آمدند و در حمله اولى به شهادت رسيدند (بحارالانوار ، ج ٤٥ ، ص ٧٢ ، معجم رجال الحديث ، ج ١٨ ، ص ١٥٣؛ قاموس الرجال ، ج ٤ ، ص ٢٥٩؛ منتهى الامال ، ص ٤٢٥ و ٤٢٨؛ امام حسن و امام حسين (ع) ، ص ٢٤٧؛ ابصار العين ص ١١٧).
١٦٤. مقسط بن زهير
مقسط برادر قاسط و كردوس بن زهير از شهداى حمله اولى در كربلا بود كه ذكر وى گذشت. برخى از علماى رجال و از جمله شيخ طوسى او را به نام مقسط بن عبدالله معرفى و تصريح مى كنند كه وى برادر قاسط بود (رجال الطوسى ، ص ١٠٥؛ منتهى الامال ، ص ٤٢٥؛ تنقيح المقال ، ج ٣ ، ص ٢٤٦؛ نقد الرجال ، ص ٣٥٣؛ امام حسن و امام حسين (ع) ، ص ٢٤٩؛ معجم الرجال الحديث ، ج ١٨ ، ١٥٣؛ ابصار العين ، ص ١٨٩).
١٦٥. منجح بن سهم ، غلام امام حسين (ع)
منجح از موالى امام حسين (ع) بود. برخى نوشته اند كه او از آزاد كردگان امام حسين (ع) بوده است. وى در كربلا به دست حسان بن بكر حنظلى شهيد شد. نقل شده است كه مادر منجح «جاريه» امام حسين (ع) بود و امام او را از نوفل بن حارث بن عبدالمطلب خريد و به ازدواج سهم پدر منجح در آورد و منجح از ايشان متولد گشت. شيخ طوسى به شهادت وى در كربلا تصريح كرده است (تاريخ الطبرى ، ج ٥ ، ص ٤٦٩؛ الكامل فى التاريخ ، ج ٤ ، ص ٩٣؛ نهايه الارب ، ج ٢٠ ، ص ٤٦٢؛ جامع الرواه ، ج ٢: ص ٣٥٢؛ رجال الطوسى ، ص ١٠٥؛ رجال ابن داود ، قسم اول ، ص ٣٥٢؛ تنقيح المقال ، ج ٣ ، ص ٢٤٧؛ بحارالانوار ، ج ٤٥ ، ص ٦٩ منتهى الامال ، ص ٤٢٩؛ مجمع الارجال ، ج ٦ ، ص ١٣٩؛ نقد الرجال ، ص ٣٥٤؛ امام حسن و امام حسين (ع) ، ص ٢٤٩؛ ابصار العين ، ص ١٢٣).
١٦٦. منهال بن عمرو الاسدى
شيخ طوسى از منهال به عنوان يكى از اصحاب امام حسين (ع) ياد كرده ، امام به شهادت او در كربلا اشاره اى ندارد ، اما مرحوم مجلسى در بحارالانوار ، منهال بن عمرو را از جمله شهداى كربلا معرفى كرده است. اگر چه برخى ديگر از علماى رجال نيز از منهال به عنوان شهيد كربلا ياد كرده اند ، اما بعضى نيز او را از اصحاب امام سجاد و امام باقر و امام صادق دانسته اند (رجال الطوسى ، ص ١٠٥؛ تنقيح المقال ، ج ٣ ، ص ٢٥١؛ بحارالانوار ، ج ٤٤ ، ص ١٩٩؛ نقد الرجال ، ص ٣٥٥).
١٦٧. منيع بن زياد
نام منيع در هيچ كدام از كتابهاى تاريخى و مقاتل به عنوان شهيد كربلا به چشم نمى خورد. در آثار علماى رجال نيز ذكرى از نام و نشان دقيق او موجود نيست. نام وى فقط در زيارت رجبيه به عنوان يكى از شهداى كربلا آمده است. مامقانى و شيخ طوسى در شمار اصحاب امام حسين (ع) از كسى به نام منيع بن رقاد ياد كرده اند كه بعيد نيست همين منيع بن زياد باشد (رجال الطوسى ، ص ١٠٥؛ تنقيح المقال ، ج ٣ ، ص ٣ ، ٢٥٢؛ انصار الحسين ، ص ١١٧).
١٦٨. موسى بن عقيل بن ابى طالب
در برخى از منابع رجالى و كتب تاريخى متاخر ، از موسى بن عقيل به عنوان يكى از شهداى كربلا و از جمله پسران عقيل ياد شده است. در كتب انساب ذكرى از او به عنوان پسر عقيل به چشم نمى خورد (تنقيح المقال ، ج ٣ ، ص ٢٥٧؛ ناسخ التواريخ ، ج ٦ ، ص ٢٨٢).
١٦٩. موقع بن ثمامه اسدى
موقع نيز از ياران امام حسين (ع) در كربلا بود كه مجروح شد و به دست ابن سعد افتاد او اگر چه با وساطت قوم خويش از مرگ نجات يافت ، اما به دستور عمر بن سعد ، در قيد و زنجير به زاره عمان تبعيد شد. وى يك سال بعد در همان جا بر اثر جراحات در گذشت از او نيز در زيارت شهدا به عنوان مجروح كربلا ياد شده است (الاخبار الطوال ، ص ٢٥٩؛ نهايه الارب ، ج ٢٠ ، ص ٤٦٣؛ منتهى الامال ، ص ٤٢٦؛ تنقيح المقال ، ج ٣ ، ص ٢٤٠؛ امام حسن و امام حسين (ع) ، ص ٢٤٩؛ ابصار العين ، ص ١٣٩).
١٧٠. نافع بن هلال بن نافع بن بجلى
از او به عنوان يكى از اصحاب اميرالمؤ منين (ع) ياد كرده اند. نافع يكى از چهارتن كوفيانى است كه پس از رسيدن امام حسين (ع) به عذيب و در شرايطى كه حر كاروان امام را تحت نظر داشت ، از كوفه گريخت و به امام حسين (ع) پيوست ، برخى نوشته اند كه چون امام حسين (ع) وارد كربلا شد ، نافع كوفه را ترك كرد و خود را به امام رساند. به هنگام نبرد روز عاشورا ، وى از جمله تير اندازان سپاه امام حسين (ع) بود كه تيرهاى خويش را به سم آغشته كرده و نام خويش را نيز بر آنها نوشته بود. او در روز عاشورا نيز يك بار از سوى امام ماءموريت يافت تا همراه حضرت ابوالفضل روانه فرات شود و به ياران و فرزندان امام آب رساند. نافع در ميدان جنگ چنين رجز مى خواند:
انا ابن هلال البجلى انا على دين على
چون مزاحم بن حريث به نبرد با نافع شتافت و به او پاسخ داد كه من بر دين عثمانم ، وى پاسخ داد كه تو بر دين شيطانى. نافع سپس بر مزاحم حمله كرد و وى را به قتل رساند. درباره نافع نوشته اند كه در روز عاشورا ، پس از مدتى نبرد ، بازوانش شكست و به همين سبب اسير شد و در حضور ابن سعد ، توسط شمر به شهادت رسيد (بلاذرى ، انساب الاشراف (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص ١٧٩؛ تاريخ الطبرى ، ج ٥ ، ص ٤١٢؛ الكامل فى التاريخ ، ج ٤ ، ص ٧٠؛ الاخبار الطوال ، ص ٢٥٥؛ مقاتل الطالبيين ، ص ١١٩؛ رجال الطوسى ، ص ١٠٥؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص ٢٤-٢٩٩؛ البدايه و النهايه ؛ ج ٨ ، ص ١٨٤؛ انساب الاشراف ، ص ١٩٧؛ روضه الشهدا ، ص ٢٩٨ و ٢٩٩؛ جلاء العيون ، ص ٣٩٦؛ تنقيح المقال ، ج ٣ ، ص ٤٥٢؛ منتهى الامال ، ص ٤٠٥ و ٤٣٥ و ٤٤١ - ٤٤٢؛ معجم رجال الحديث ، ج ١٩ ، ص ١٢٤؛ نفس المهموم ، ص ٨٤ و ٩٦ و ١٢٦؛ نقد الرجال ، ص ٣٦٥؛ الملهوف ، ص ١٣٨؛ امام حسن و امام حسين (ع) ، ص ٢٤٩؛ ابصار العين ، ص ١٥٨؛ رجال ابن داود ، قسم اول ، ص ٣٥٨).
١٧١. نصر بن ابى نيزر
نوشته اند كه ابى نيزر ، يكى از شاهزادگان عجم بود كه به پيغمبر اسلام پيوست. نصر فرزند برومند ابى نيزر بود كه بعدها در شمار شيعيان و ياوران حضرت على در آمد و در نخلستان اميرالمؤ منين كار مى كرد. نصر كه به هنگام رسيدن خبر در گذشت معاويه و خلافت يزيد در مدينه بود ، همراه امام حسين (ع) از مدينه به مكه و سپس از آنجا همچنان همراه حضرت به سوى كربلا رهسپار شد و او در آنجا در حمله اول شهيد شد. نقل است وقتى مركب نصر را از پاى در آوردند ، وى پياده به جنگ ادامه داد تا كشته شد (بحارالانوار ، ج ٤٤ ، ص ١٨٠؛ منتهى الامال ، ص ٤٢٩؛ امام حسن و امام حسين (ع) ، ص ٢٤٩).
١٧٢. نعمان بن عمرو ازدى الراسبى
نعمان برادر حلاس بن عمرو است كه ذكر وى گذشت. نعمان نيز همانند برادرش از شهداى كربلا و پيش از آن از اصحاب اميرالمومنين (ع) بوده. نقل است نعمان و برادرش حلاس ، ابتدا همراه عمر بن سعد از كوفه بيرون آمدند تا در كربلا با امام حسين (ع) پيكار كنند ، اما پس از رسيدن به صحراى طف و محاصره كاروان حسينى ، چون عمر بن سعد پيشنهاد امام حسين (ع) را مبنى بر بازگشت از عراق نپذيرفت ، در شب هشتم محرم لشكر ابن زياد را ترك گفته به امام حسين (ع) پيوست و در روز عاشورا ابتدا نعمان در حمله اولى به شهادت رسيد و ساعاتى بعد ، نزديك ظهر برادرش حلاس شهيد شد (منتهى الامال ، ص ٤٢٦؛ رجال الطوسى ، ص ١٠٦؛ مجمع الرجال ، ج ٢ ، ص ٢٢٣؛ تنقيح المقال ، ج ٣ ، ص ٢٧٣؛ امام حسن و امام حسين (ع) ، ص ٢٤٩؛ معجم رجال الحديث ، ج ١٩ ، ص ١٦٨؛ ابصار العين ، ص ١٨٢؛ ناسخ التواريخ ، ج ٦ ، ص ٢٦٨).
١٧٣. نعيم بن عجلان خزرجى
نعيم از شهداى حمله اولى بود. برادرش نعمان بن عجلان از اصحاب على (ع) و عامل امام در بحرين و عمان بود. نعيم به همراه نعمان و برادر سومش به نام نضر در جنگ صفين ، در كنار حضرت على (ع) با معاويه و سپاه شام جنگيده اند (المناقب ص ١١٣؛ منتهى الامال ، ص ٤٢٥؛ رجال الطوسى ، ص ١٠٦؛ تنقيح المقال ، ج ٣ ، ص ٢٧٤؛بحارالانوار ج ٤٥ ، ص ٧٠؛ نقد الرجال ، ص ٣٦٢؛ نفس المهموم ، ص ١٣٥؛ امام حسن و امام حسين (ع) ، ص ٢٤٩؛ ابصار العين ، ص ١٦٥).
١٧٤. وهب بن عبدالله حباب كلبى
درباره وهب بن عبدالله در منابع تاريخى و مقاتل ، گزارشهاى مبهم و آشفته اى وجود دارد. برخى او را فرزند عبدالله بن عمير كلبى و ام وهب دانسته و برخى نيز بر چنين باورى نيستند. خوارزمى كه او را پسر عبدالله مى داند نوشته است كه چون عبدالله به شهادت رسيد ، ام وهب خطاب به وهب گفت : پسرم برخيز و پسر دختر پيامبر را يارى كن. وهب نيز پاسخ داد كه اى مادر چنين مى كنم و در اين راه كوتاهى نمى ورزم. سپس به ميدان رفت. خوارزمى همان رجزى را كه براى عبدالله بن عمير نقل شده است به عنوان رجز به هنگام جنگ آورده و افزوده است كه چون وهب مدتى در ميدان جنگيد به سوى مادر و همسرش بازگشت و پرسيد آيا از من راضى شديد؟ مادر پاسخ داد از تو راضى نخواهم بود مگر اينكه در مقابل پسر دختر پيامبر كشته شوى. در اين حال همسرش او را به مراقبت از جان خويش فرا خواند ، اما ام وهب گفت سخن او را گوش نده و باز گرد و در مقابل پسر دختر پيامبر بجنگ تا كشته شوى. تا او در فرداى قيامت تو را در نزد پروردگار شفاعت كند. پس وهب در حالى كه چنين رجز مى خواند به ميدان رفت.
انى زعيم لك ام وهب بالطعن فيهم تاره و الضرب فعل غلام مومن بالرب حتى يذيق القوم مر الحرب انى امرؤ ذو مره و عصب ولست بالخوار عند النكب حسبى بنفسى من عليم حسبى اذا انتميت فى كرام العراب
بنا به نوشته خوارزمى ، وهب در حالى كه پس از نبردى شجاعانه دست راست و چپ خويش را از دست داده بود ، به شهادت رسيد. مادرش ام وهب چون فرزند را در اين حال ديد به كنار او رفت و خون از صورت او پاك كرد. بنا به گزارش خوارزمى شمر در اين زمان دستور داد تا عمودى بر سر ام وهب كوفته و او را به شهادت رساندند. خوارزمى به نقل از سرخسكى از ابى عبدالله حداد روايت كرده است كه وهب بن عبدالله ابتدا مسيحى بود و همراه مادرش به دست امام حسين (ع) مسلمان شد. مطابق همين روايت وى سرانجام اسير شد و او را به دستور ابن سعد گردن زدند و سرش را به سوى سپاه امام حسين (ع) پرتاب كردند. ابن شهر آشوب با آوردن قسمت اول گزارش خوارزمى بدون ذكر شهادت او ، نوشته است كه وهب اسير شد (خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص ١٥ -١٦؛ المناقب ، ج ٤ ، ص ١٠١؛ معجم الرجال الحديث ، ج ١٩ ، ص ٢٠٩؛ بحارالانوار ، ج ٤٤ ، ص ٣٢٠ و ج ٤٥ ، ص ١٦ و ١٧؛ جلاء العيون ، ص ٣٩٤ و ٣٩٥؛ روضه الشهدا ، ص ١٠٩ و ٢٩٨؛ الفتوح ، ج ٣ ، ص ١١٦- ١١٧؛ الملهوف ، ص ١٦١؛ منتهى الامال ، ص ٤٣٣؛ نفس المهموم ، ص ١٣٠-١٣١؛ امام حسن و امام حسين (ع) ، ٢٤٩؛ ابصار العين ، ص ١٠٩).
١٧٥. هانى بن عروه بن نمران مذحجى
آورده اند كه هانى بن عروه از رهبران بزرگ يمن بود كه در كوفه نيز مقامى ارجمند داشت ، مصاحبت با پيامبر (ص) را درك كرده بود و از اصحاب آن گرامى و نيز از اصحاب امام على (ع) به شمار مى رفت. او يكى از اركان قدرتمند حركت حجر بن عدى كندى عليه زياد بن ابيه به حساب مى آمد. هانى پيشواى قبيله بنى مراد بود و چنان كه در متن كتاب آورده ايم ، در بازار كوفه گردن زده شد و به شهادت رسيد (تاريخ الطبرى ، ج ٥ ، ص ٣٩٧؛ جمهره انساب العرب ، ص ٤٠٦؛ مروج الذهب ، ج ٣ ، ص ٦١؛ الكامل فى التاريخ ، ج ٤ ، ص ٣٦ ، الاخبار الطوال ، ص ٢٣٣-٢٣٤ و ٢٣٦-٢٣٨ و ٢٤٨؛ الملهوف ، ص ١٢٣؛ الفتوح ، ج ٣ ، ص ٦٨؛ مقاتل الطالبيين ، ص ٩٤-٩٦د الارشاد ، ص ٢٠٧-٢٠٨ و ٢١٧ و ٢٢١-٢٢٢؛ سير اعلام النبلاء ، ج ٣ ، ص ٢٩٩ و ٣٠٧؛ نهايه الارب ، ج ٢٠ ، ص ٣٩١ و ٣٩٤ و ٣٩٧ و ٤١٤ و ٤٤٣؛ منتهى الامال ، ص ٣٧٥ - ٣٨٦ و ٤٤٠؛ تنقيح المقال ، ج ٣ ، ص ٢٨٩؛ ابصار العين ، ص ١٥٣).
١٧٦. هلال بن حجاج
مرحوم مجلسى هلال بن حجاج را از شهداى كربلا معرفى مى كند و مى نويسد كه وى بعد از وهب بن وهب به شهادت رسيد (بحارالانوار ، ج ٤٤ ، ص ٣٢١).
١٧٧. هلال بن رافع البجلى
ابن اعثم نام وى را در شمار شهداى كربلا آورده و مى نويسد كه او بعد از زهير بن قين به ميدان رفت و در حالى كه دشمن را آماج تيرهاى خود قرار مى داد ، چنين رجز مى خواند:
ارمى بها معلمه اءفواقها و النفس لا ينفعها اءسواقها مسموعه تجرى لها اءحقابها لتملان اءرضها رشاقها
ابن اعثم افزوده است كه چون تمام تيرهاى خويش را به سوى دشمن افكند ، دست به شمشير برد و تا هنگامى كه به شهادت رسيد چنين مى گفت :
انا الغلام التميمى البجلى دينى على دين حسين بن على ان اقتل اليوم و هذا عملى و ذاك راءيى او اءلاقى اءملى
(الفتوح ، ج ٣ ، ص ١٢٤-١٢٥).
١٧٨. يحيى بن سليم مازنى
درباره نام و نشان يحيى بن سليم نيز در منابع تاريخى و مقاتل گفتگوى چندانى در ميان نيست. نوشته اند كه وى پس از عبدالرحمان يزنى به ميدان رفت و در حال نبرد چنين رجز مى خواند:
لاضربن اليوم ضربا فيصلا ضربا طلحفى فى العدى مستاءصلا لا عجزا عنهم و لا مهللا ما انا الا اليث يحمى الاشبلا
(خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص ٢١؛ الفتوح ، ج ٣ ، ص ١٢٠؛ بحارالانوار ، ج ٤٥ ، ص ٢٤؛ ناسخ التواريخ ، ج ٦ ، ص ٢٤٧؛ جلاء العيون ، ص ٣٩٩؛ روضه الشهدا ، ص ٢٩٩؛ معجم رجال الحديث ، ج ٢٠؛ ص ٥٥؛ ابصار العين ، ص ١٠٩).
١٧٩. يحيى بن هانى بن عروه مرادى العطيفى
نوشته اند كه يحيى بن عروه ، پس از شهادت پدرش هانى در كوفه به دست ابن زياد ، به سوى قوم خويش گريخت و نزد ايشان پنهان شد. كمى بعد ، چون به او خبر رسيد كه امام حسين (ع) به كربلا آمده است ، به آن امام پيوست و در كربلا به شهادت رسيد (رجال بحرالعلوم ، ج ٤ ، ص ٥٢؛ تنقيح المقال ، ج ٣ ، ص ٣٢٢).
١٨٠. يزيد بن حصين همدانى مشرقى
نام يزيد در برخى از منابع رجالى و از جمله در رجال طوسى آمده است. اگر چه در برخى از اين منابع از او به نام شهيد كربلا ياد شده است ، اما در مقاتل ذكرى از شهادت يزيد در صحراى طف به چشم نمى خورد. ابن كثير از جمله مورخانى است كه يزيد نام برده و به سخنرانى وى در روز عاشورا اشاره كرده است . در زيارت ناحيه از وى به نام شهيد كربلا ياد شده است. پيش از اين در معرفى برير بن خضير همدانى اشاره شد كه علامه شوشترى عقيده دارد كه يزيد بن حصين ، همان برير بن خضير است. با عنايت به اينكه در زيارت ناحيه نام برير به چشم نمى خورد و نام يزيد بن حصين مذكور است ، همچنين با عنايت به آنكه برير و يزيد به سيد القراء شهرت داشته اند ، مى توان نتيجه گرفت كه نظر علامه شوشترى بر اينكه برير و يزيد يك نفر بوده اند ، نظرى است ، صواب (رجال الطوسى ، ص ١٠٦؛ البدايه و النهايه ، ج ٨ ، ص ١٧٨؛ بحارالانوار ، ج ٤٥ ، ص ٧٠؛ تنقيح المقال ، ج ٣ ، ص ٣٢٥؛ معجم رجال الحديث ، ج ٢٠ و ص ١١٠؛ نقد الرجال ، ص ٣٧٧؛ نفس المهموم ، ص ٩٦؛ قاموس الرجال ، ج ٢ ، ص ٢٩٤ و ٢٩٦).
١٨١. يزيدبن زياد بن مهاصر(ابو الشعثاء كندى)
نام وى را يزيد بن زياد بن مهاصر جعفى و در شمار محدثين نيز آورده اند. در زيارت رجبيه نام او ابن مظاهر آمده است. يزيد از جمله كسانى بود كه همراه سپاه ابن سعد به كربلا آمد ، ولى وقتى ديد كه به پيشنهادهاى امام حسين (ع) توجه نشد ، به سپاه امام حسين (ع) ملحق شد و به شهادت رسيد. مرحوم مجلسى در جايى از وى به نام يزيد بن مهاجر نام برده است. نوشته اند كه وى به هنگام نبرد ، چنين رجز مى خواند:
انا يزيد و ابى المهاصر كاءننى ليث بغيل خادر يا رب انى للحسين ناصر و لابن سعد تارك و هاجر
(تاريخ الطبرى ، ج ٥ ، ص ٤٠٨ و ٤٤٥؛ الكامل فى التاريخ ، ج ٤ ، ص ٧٣؛ الفتوح ، ج ٣ ، ص ١٢٣؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص ٢٣ ، ٢٩؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص ٢٠٢ البدايه و النهايه ، ج ٨ ، ص ١٨٥؛ نهايه الارب ، ج ٢٠ ، ص ٤٥٥؛ المناقب ، ج ٤ ، ص ١٠٤؛ تنقيح المقال ، ج ٣ ، ص ٣٢٦؛ بحارالانوار ، ج ٤٤ ، ص ٣٢٠ و ج ٤٥ ، ص ٣٠ و ٣١ و ٧٢ ؛ جلاء العيون ، ص ٣٩٦ و ٤٠٠؛ روضه الشهداء ، ص ٣١٠؛ منتهى الامال ، ص ٤٤٤؛ معجم رجال الحديث ، ج ٢٠ ، ص ١١٣؛ نفس المهموم ، ص ٩٠ و ١٢٩؛ امام حسن و امام حسين (ع) ، ص ٢٤٩؛ ابصار العين ، ص ١٧٤).
١٨٢. يزيد بن نبيط عبدى (يزيد بن مسعود)
يزيد از معدود شيعيان وفادار بصرى به امام حسين (ع) بود كه پيش از اين از مكاتبه امام حسين (ع) با او سخن گفته ايم. ابومخنف به نقل از ابوالمخارق الراسبى نوشته است كه چون خبر آمدن امام حسين (ع) به كوفه به ابن زياد رسيد ، وى نامه اى به عامل خود در بصره نگاشت و از او در خواست تا ضمن قرار دادن ديده بانان بر مسير راه بصره ، راههاى ورود و خروج اين شهر را مسدود كند تا هيچ كدام از بصريان نتوانند از بصره خارج و به امام حسين (ع) ملحق شوند. چون در اين هنگام شيعيان بصره در منزل زنى به نام ماريه از عبدالقيس اجتماع كرده بودند ، يزيد بن نبيط كه از مردم عبدالقيس بود ، در آن جمع حاضر گشت و چون بر تعلل حاضران در پيوستن به امام حسين (ع) پى برد ، بر آن شد تا به سوى امام حسين (ع) رود. وى ده پسر داشت كه با دو تن از آنان آهنگ حركت به طرف كوفه و امام (ع) كرد. در اين حال شيعيان گرد آمده در منزل ماريه به يزيد گفتند كه از ابن زياد بر تو انديشناكيم. وى گفت : «به خدا قسم آن هنگام كه شتران ما قدم در بيرون بصره گذارند ، ديگر از تعقيب كنندگان بيمى نخواهيم داشت. پس با شتاب تمام بصره را به سوى كوفه ترك كرد تا در ابطح به امام حسين (ع) و يارانش رسيد. چون امام از رسيدن يزيد آگاه شد ، به قصد ديدار وى روانه منزل او گرديد و چون خبر يافت كه يزيد نيز به قصد ديدار با امام ، به سوى خيمه امام رفته است ، بر آن شد تا منتظر بازگشت يزيد بماند. يزيد نيز چون به خيمه امام حسين (ع) رسيد و خبر يافت كه امام به منزل وى رفته و به انتظار يزيد نشسته است ، به سوى امام بازگشت. يزيد چون به امام رسيد و آن حضرت را ديد ، گفت : «به فضل و رحمت خداوند بايد شادمان بود» پس سلام گفت و نزد حضرت نشست و امام در حق وى دعا كرد. از اين پس ، يزيد با آن حضرت همراه بود تا اينكه پس از شهادت پسرانش عبدالله و عبيدالله كه در حمله اولى شهيد شدند ، به ميدان رفت و به شهادت رسيد (تاريخ الطبرى ، ج ٥ ، ص ٣٥٤؛ الكامل فى التاريخ ، ج ٤ ، ص ٢١؛ الملهوف ، ص ١١٠-١١٢؛ رجال الطوسى ، ص ١٠٦؛ بحارالانوار ، ج ٤٥ ، ص ٧٢؛ نهايه الارب ، ج ٢٠ ، ص ٣٨؛ قاموس الرجال ، ج ٥ ، ص ٤٦٠؛ تنقيح المقال ، ج ٣ ، ص ٣٢٥؛ اعيان الشيعه ، ج ٨ ، ص ٩٢؛ منتهى الامال ، ص ٤٢٥ و ٤٢٨؛ نقد الرجال ، ص ٣٧٧؛ امام حسن و امام حسين (ع) ، ص ٢٤٩؛ ابصار العين ، ص ١٨٥).
پى نوشت ها 1
1- الطبقات الكبرى ، ج 6 ، ص 35؛ المعارف ، ص 229؛ الاصابه ، ج 3 ، ص 392. همچنين نگاه كنيد به : المحلى ، ج 7 ، ص 356؛ الشوكانى ، نيل الاوطار ، ج 6 ، ص 200 و 232.
2- وى در زمان خلافت عمر و در آستانه نبرد قادسيه ، به دنبال دعوت خليفه دوم از قبايل ، براى شركت در فتوح ايران ، همراه هفتصد نفر از قوم خويش وارد كوفه شد و كمى بعد همراه برادرش زهير و ازديانى كه با وى به كوفه آمده بودند ، در جنگ قادسيه شركت كرد (الاخبار الطوال ، ص 114 و 123 و 127).
3- تعدادى از علماى رجالى شيعه ، به جاى مخنف بن سليم ، نواده وى ابو مخنف و يا پدرش يحيى بن سعيد بن سعيد را از اصحاب على (عليه السلام) شمرده اند. شيخ طوسى با آنكه همين ادعاى كشى را نادرست مى خواند ، اما خودش نيز مرتكب خطايى ديگر شده و يحيى بن سليم را از اصحاب على (عليه السلام) مى شمارد. نجاشى نيز نوشته است كه او مخنف از اصحاب امام صادق (ع) بود. حاصل اين ادعا نيز آن است كه ابو منخف در سال رحلت امام ، يعنى سال 148 ، حداقل سنين بلوغ را سپرى مى كرده و تا سال مرگش در 157 هجرى ، حدود 123 سال عمر كرده است.
بنگريد به : رجال الطوسى ، ص 81؛ رجال ابن داود ، ص 282؛ رجال النجاسى ، ص 320؛ شيخ حر عاملى نيز گرچه اصل سخن را درست نوشته و مخنف بن سليم را از خواى اصحاب على (ع) معرفى مى كند ، اما به خطا مدعى است كه اين سخن را ابن داود از شيخ مقل كرده است كه چنين نيست.. سائل الشيعه ، ج 20 ، ص 347. براى وارسى و نقد اين گزارشها نگاه كنيد به ؛ رجال مامقانى ، ج 2 ، باب اللام ، ص 44 ، علامه شوشترى ، قاموس الرجال ، ج 8 ، ص 15. 1. نساء 72 - 74؛ پيكار صفين ، ص 19.
4- نساء 72 - 74؛ پيكار صفين ، ص 19.
5- خليفه بن خياط ، طى گزارشى ، از شهادت دو تن از برادران مخنف بن سليم به نامهاى صقعب و عبدالله در جنگ جمل سخن گفته است (تاريخ خليفه بن خياط ، ص 114).
6- طبقات المحدثين باصبهان و الواردين عليها ، ص 40؛ تاريخ مدينه دمشق ، ج 42 ، ص 479؛ تهذيب الكمال ، ج 27 ، ص 348؛ الكاشف فى معرفه من له فى الكتب السته ، ج 2 ، ص 249.
7- پيكار صفين ، ص 146 - 147.
8- پيكار خونين ، ص 164.
9- پيكار صفين ، ص 358.
10- اصطلاحى است كه براى دوره هجوم قواى معاويه به شهرها و مناطق تجت اطاعت على (عليه السلام).
11- الغارات ، ج 2 ، ص 395.
12- خواهيم گفت كه وى در زمان در گذشت معاويه و آغاز سلطنت يزيد بر كوفه حكومت داشت و يزيد با شنيدن اخبار مكاتبات كوفيان با امام حسين (ع) ، وى را عزل و به جاى او عبيدالله بن زياد را به حكومت كوفه منصوب كرد.
13- نگاه كنيد به سفارشهاى حضرت على (عليه السلام) به مخنف بن سليم ، به هنگام اعزام او به محل مامورين خويش در : دعائم الاسلام ، ج 1 ، ص 252 ، 259؛ مستدرك الوسايل ، ج 7 ، ص 70.
14- الغارات ، ج 2 ، ص 457؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 133.
15- الغارات ، ج 2 ، ص 395.
16- همان ، ج 2 ، ص 438 - 450؛ المسترشد ، ص 211
17- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 261.
18- او سر بريده امام حسين (عليه السلام) را همراه خولى ، نزد ابن زياد برد (انساب الاشراف ، ترجمه ريحانتى رسول الله... ، ص 211).
19- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 459.
20- همان ، ج 6 ، ص 18.
21- همان ، ج 6 ، ص 44.
22- مسند احمد بن حنبل ، ج 4 ، ص 215 و ج 5 ، ص 76؛ سنن ابن ماجه ، ج 2 ، ص 1045؛ سنن ابى داود ، ج 1 ، ص 637؛ المحلى ، ج 7 ، ص 356.
23- قمى ، الكنى و الاقاب ، ج 1 ، ص 48؛ همين معنا را در كتب فقهى مهم شيعه نيز مى توان ديد. بنگريد به : جواهر الكلام ، ج 21 ، ص 217.
24- الفهرست ، ص 157
25- ابن بابويه ، ابو جعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه ، من لايحضره الفقيه ، تصحيح على اكبر غفارى ، قم ، جامعه المدرسين ، 1404 ، ص 75
26- براى انعكاس اين خطبه در منابع متقدم اهل سنت و محدثين وارسته و پيراسته از تمايلات اموى ، نگاه كنيد به : المعيار و الموازنه ، ص 245.
27- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 261 و 459؛ همان ، ج 6 ، ص 44.
28- شگفت آن است كه برخى از متقدمين و متاخرين علماى شيعه نظير شيخ مفيد بدون هيچ گونه تذكرى مبنى بر بى اساس بودن روايت مجالد بن سعيد و صقعب بن زهير به نقل آن پرداخته اند. نگاه كنيد به : الارشاد ، ص 229؛ اعلام الورى ، ص 233.
29- نك : تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 412 - 413.
30- از اين 15 روايت ، يك روايت مفصل از عمار الدهنى نقل شده و 14 روايت ديگر از هشام بن محمد. 14 روايت هشام نيز به تربيت ذيل از راويان مختلف روايت شده اند:
هشام از عوانه بن الحكم الكلبى 4 روايت ؛
هشام از عوانه بن الحكم از لبسطه بن فرزدق بن غالب از پدرش 1 روايت ؛
هشام از عوانه بن الحكم از عمار بن عبدالله بن يسار الجهنى ، از پدرش 1 روايت ؛
هشام از ابوبكر بن عياش از كسانى كه او را خبر داده اند 1 روايت ؛
هشام از لقيط از على بن الطعان المحاربى (مرد همراه حر بن يزيد) 1 روايت ؛
هشام از ابو هذيل (مردى از سكون) از هانى بن ثبيت الحضرمى 1 روايت ؛
هشام از عمرو بن شمر از جابر جعفى 1 روايت ؛
هشام از پدرش محمد سائب از قاسم بن الاصبغ بن نباته 1 روايت ؛
هشام از پدرش محمد سائب 1 روايت ؛
هشام از عبدالله بن يزيد بن روح بن زنباع الجذامى از پدرش 1 روايت ؛
هشام از بعضى از اصحاب خويش 1 روايت ؛
عمار الدهنى از ابو جعفر (امام محمد باقر) 1 روايت مفصل.
31- سلطنت عنوانى است براى حكومت معاويه توسط مورخان سلف. ابن كثير دمشقى ، يكى از اين مورخان است (البدايه و النهايه) ، ج 8 ، ص 15 - 19). گزارشى از يعقوبى حاكى است كه معاويه براى خويشتن عنوان پادشاهى قائل بود (نك : تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 157). بلعمى هم در ترجمه تاريخ طبرى ، براى گزارش دوره يزيد ، عنوان «خبر پادشاهى يزيد» را برگزيده است (تاريخنامه طبرى ، ج 2 ، ص 698). سيوطى از سعيد بن جمهان آورده است كه : قلت لسفينه ان بنى اميه يزعمون ان الخلافه فيهم ، قال : كذب بنو زرقاء ، بل هم الملوك من اشد الملوك ، و اول الملوك معاويه (تاريخ الخلفاء ، ص 199). از پيامبر اسلام نيز روايت شده است كه دوره خلافت سى سال است. آنچه بعد از سى سال آيد سلطنت است نه خلافت (دلائل النبوه ، ج 6 ، ص 341؛ البدء و التاريخ ، ج 5 ، الفصل العشرون ، ص 238). ابن كثير نوشته است كه : «معاويه خود مى گفت كه من نخستين پادشاهم و آخرين خليفه» (البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 135). همين مورخ ، بحث درباره معاويه را تحت عنوان : «معاويه ابن ابى سفيان و ملكه» آغاز مى كند. (همان ، ص 19).
32- هان مسلمانان بدانيد كه بنى هاشم در جست و جوى سرورى و پادشاهى بودند و آن را بازيچه خويش قرار دادند. بدانيد كه نه از آسمان خبرى آمد و نه وحى اى نازل شده است.
33- نگاه كنيد به : تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 130 - 137؛ بحار الانوار ، ج 26 ، ص 205.
34- روى المعلى بن محمد البصرى عن جعفر بن سليمان عن عبدالله بن الحكم عن ابيه عن سعيد بن جبير عن ابن عباس قال قال النبى (ص) ان علينا وصيى و خليفتى و زوجته فاطمه سيده نساء العالمين ابنتى و الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنه ولداى من والاهم فقد والانى و من عاداهم فقد عادانى و من ناواءهم فقد و من جفاهم فقد جفانى و من بر هم فقد برنى وصل الله من وصلهم و قطع الله من قطعهم و نصر الله من اعانهم و خذل الله من خذلهم اللهم من كان له من انبيائك و رسلك ثقل و اهل بيت فعلى و فاطمه و الحسن و الحسين اهل بيتى و ثقلى فاءذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا من لا يحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 179؛ نيز نگاه كنيد به رواياتى كه ابن جوزى از بخارى و ترمذى در فضيلت امام حسين (عليه السلام) آورده است. صفوه الصفوه ، ج 1 ، ص 386 - 387؛ همجنين نگاه كنيد به : الطبقات الكبرى ، الطبقه الخامسه من الصحابه (سلسله الناقصه من طبقات ابن سعد) ، ص 388؛ تاريخ الخلفاء ، ص 189؛ تذكره الخواص ، ص 210.
35- الاحزاب ، 23.
36- نگاه كنيد به : نهج البلاعه ، ترجمه شهيدى ، خطبه 3 (خطبه شقشقيه) ، ص 9- 10
37- الطبقات الكبرى ، ج 2 ، ص 280 - 281؛ تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 312؛ دلائل النبوه ، ج 7 ، ص 243؛ ذهبى ، السيره النبويه ، ص 574؛ شرح نهج البلاغه ، ج 2 ، ص 160؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 318 - 319؛ تاريخ ابن خلدون ، ج 2 ، ص 62.
38- اى بنى هاشم طمع مردم را بر خويشتن مگشاييد ، خاصه تيم بن مر (طايفه ابوبكر) و عدى (طايفه عمر) را. حكومت در شما و براى شماست و جز على هيچ كس شايسته آن نيست اى ابوالحسن دستان دور انديش خود را بر حكومت استوار ساز ، زيرا تنها تو شايسته حكومتى. نگاه كنيد به ؛ تاريخ يعقوبى ، ج 1 ، ص 526.
39- نهج البلاغه ، خطبه 5 ، ص 12.
40- ابوسفيان پيش از رحلت پيامبر و چه بسا با تدبير پيامبر ، عازم جمع آورى زكات نجران شده بود. او پس از رحلت رسول خدا و در جريان كشاكش سقيفه به مدينه بازگشت.
41- ابن ابى الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج 2 ، ص 44.
42- و شگفت آورتر از اين ، حذف اين گزارش طبرى در متن چاپ مصر آن است. مترجمان دوره سامانى كه در متن طبرى دست نبرده اند ، اين گزارش را آورده اند.
43- محمد بن جرير طبرى ، تاريخنامه طبرى ، ترجمه منسوب به بلعمى ، تصحيح و تحشيه محمد روشن ، ج 1 ، تهران ، نشر نو ، 1366 ، ص 344.
44- فتوح البلدان ، ص 101 - 104؛ فتوح اعثم ، ج 1 ، ص 21 23؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 4؛ تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 249 - 256؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 346 - 348 ؛ تاريخ ابن خلدون ، ج 2 ، قسمت دوم ، ص 69 - 71؛ تاريخنامه طبرى ، ج 1 ، ص 362 - 367؛ البدايه و النهايه ، ج 6 ، ص 315 - 318.
45- روايت بى اساسى وجود دارد كه مدعى است بعد از رحلت رسول خدا ، جز سه تن از مسلمانان ، بقيه مرتد شدند.
46- تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 224 ، 258؛ تاريخ الخلفاء ، ص 73؛ البدايه و النهايه ، ج 6 ، ص 312؛ تاريخنامه طبرى ، ج 1 ، ص 359.
47- يعقوبى نوشته است كه : «ابوبكر با لشكرش به ذى القصه بيرون رفت و عمرو بن عاص را خواست و بدو گفت : اى عمرو تو صاحب نظر قريشى و اكنون طلحه مدعى پيامبرى شده است. پس درباره على چه مى بينى ؟ گفت : فرمان تو را نمى برد. گفت : زبير چه ؟ گفت نيكو پردلى است. پرسيد؛ پس طلحه ؟ گفت : براى خوش گذارنى و زنان. گفت : سعد بن ابى وقاص چطور؟ گفت آتش افروزى است براى جنگ. گفت عثمان چه ؟ گفت : او را بنشان و از نظرش كمك بخواه. پرسيد: خالد بن وليد چطور؟ گفت : بسوس جنگ است و ياور مرگ. مداراى سنگخور دارد و حمله شير. پس چون پرچم او را بست ، ثابت بن قيس بن شماس برخاست و گفت : اى گروه قريش ، مگر در ميان ما مردى نبود كه براى آنچه شما شايستگى داريد ، شايسته باشد؟ به خدا قسم كه ما از آنچه مى شنويم كر هستيم ، ليكن پيامبر خدا ما را به شكيبايى فرموده است ، پس شكيبايى مى كنيم» (تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 4 - 5). طبرى نوشته است كه : عمر اعتقاد داشت كه خالد زود دست به شمشير مى برد و شايسته فرماندهى نيست (تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 278).
48- مقريزى نوشته است كه فرماندهان پنج لشكر از پازده لشكر اعزامى براى سركوبى اهل رده از امويان بودند.
49- چون على رغم شهادت ابوقتاده انصارى از صحابه سرشناس ، بر مسلمانى مالك ، خالد ، وى را به قتل رساند ، ابوقتاده عهد كرد كه هرگز با خالد به هيچ جنگى نرود (واقدى ، كتاب الرده مع نبذه من فتوح العراق و ذكر المثنى ، ص 107؛ تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 280).
50- عمر عقيده داشت كه خليفه بايد خالد را سنگسار كند ، اما ابوبكر مدعى بود كه خالد شمشير آخته اسلام است (نگاه كنيد به : تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 278 - 279). در تاريخنامه طبرى آمده است كه ابوبكر به عمر گفت : «خالد شمشير خداست و پيغمبر او را سيف الله خواند كه خداى آن را بر كافران بكشيد. من آن را باز نيام نكنم» (ص 287. همچنين نگاه كنيد به ؛ البدايه و النهايه ، ج 6 ، ص 322؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 358 - 359؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 10).
51- طبرى از قاسم بن محمد روايت كرده است كه در جنگ يمامه از ساكنان مدينه ، سيصد و شصت نفر كشته شدند. از مهاجران و تابعين جز اهل مدينه نيز ششصد نفر كشته شدند كه ششصد تن از آنان مهاجر و سيصد نفر از تابعين بودند (تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 296 - 297).
52- فتوح البلدان ، ص 111. چنان كه فيليپ حتى توجه داده است ، پيش از آنكه مستشرقانى چون كيتانى و بك به انگيزه هاى اقتصادى اعراب در فتوحات توجه دهند ، مورخان قديم عرب به اين نكته توجه كرده اند (تاريخ عرب ، ج 1 ، ص 185). چه بسا بتوان گفت كه منشا نظريه اين دسته از مستشرقان همين مورخان قديم بوده اند. آنان جز آنكه اينان را بدون تذكر به آن اقتباس كرده اند ، تنها به يك جنبه از آن توجه كرده و كوشيده اند تا با ناديده گرفتن انگيزه هاى اعتقادى دسته اى از مسلمانان ، تمامى انگيزه ايشان را اقتصادى معرفى كنند.
53- طبرى نام امراى سپاه اعزام ابوبكر را چنين نوشته است :
- ابوعبيده ماءمور حمص شد؛
- يزيد بن ابوسفيان ماءمور دمشق ؛
- شرحبيل بن حسنه مامور اردن ؛
- عمرو بن عاص و علقمه بن محرزه ، مامور فلسطين (تاريخ طبرى ، ج 3 ، ص 378 و 390؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 403 - 404؛ تاريخ ابن خلدون ، ج 2 ، قسمت دوم ، ص 83؛ البدايه و النهايه ، ج 7 ، ص 3).
به نظر مى رسد كه گزارش بلاذرى در اين باره درست تر باشد. بعيد نيست كه در جدول طبرى ، فرماندهان امدادى بعدى ، يعنى ابوعبيده و علقمه به عنوان امراى اصلى معرفى شده باشند.
54- تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 390؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 403- 404.
55- انساب الاشراف ، ص 111؛ تاريخ خليفه ، ص 62؛ تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 387 و 394؛ ذهبى ، تاريخ اسلام عهد الخلفاء الراشدين ، ص 81.
56- همان نماينده قريش در صلح حديبيه كه بر حذف نام رسول خدا از متن عهدنامه اصرار ورزيد. گفتنى است كه پس از رسيدن خبر رحلت پيامبر به مكه ، در حالى كه عتاب بن اسيد ، از ترس متوارى و پنهان شده بود تا مبادا از سوى قريش آزار بيند ، همين سهيل بن عمرو كه اينكه به پيروى از بزرگان اموى حاضر در مدينه ، مدافع سرسخت خليفه اول شده بود ، پس از شنيدن خبر فرار عتاب بن اسيد ، به ميان مكيان شتافت و با قاطعيت تمام تاكيد كرد كه : «اين حادثه (رحلت پيامبر) چيزى از قدرت اسلام نخواهد كاست. پس هر كس در انديشه خودسرى افتد ، گردن او را خواهيم زد». ابن هشام نوشته است كه مكيان پس از شنيدن سخنان سهيل بن عمرو ، به خانه هاى خويش بازگشتند و عتاب بن اسيد نيز وقتى اين خبر را شنيد از مخفيگاه خود در آمد و دوباره حكومت مكه را در دست گرفت (السيره النبويه ، ج 4 ، ص 316).
57- انساب الاشراف ، ص 112 - 113؛ تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 390؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 404.
58- تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 391؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 406؛ تاريخ الخلفاء ، ص 195.
59- ابن سعد گزارش كرده است كه : «چون ابوبكر بر آن شد تا خالد بن سعيد اموى را به فرماندهى سپاه اعزامى به سوى شام نصب كند ، مر نزد خالد رفت و به او گفت لواى ما را به ما بازده. خالد نيز چنين كرد و به عمر گفت : سوگند به خدا كه ما از ولايت شما شادمان نيستيم و از عزل خود توسط شما نيز ناخشنود نمى شويم» (الطبقات الكبرى ، ج 4 ، ص 97). درباره گزارشهاى مربوط به عزل خالد بن سعيد ، نگاه كنيد به : تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 378 - 388؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 402؛ تاريخ ابن خلدون ، ج 2 ، قسمت دوم ، ص 82 ، البدايه و النهايه ، ج 7 ، ص 3.
60- مروج الذهب ، ج 3 ، ص 12- 13.
61- بنگريد به توصيف اسلاف مكى اينان در سوره ماعون :
بسم الله الرحمن الرحيم ارءيت الذى يكذب بالدين فذلك الذى يدع اليتيم و لا يحض على طعام المسكين فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون الذين هم يرآءون و يمنعون الماعون.
62- حديث مشهورى از رسول اكرم نقل شده است كه مى فرمايد: «كاد الفقر ان يكون كفرا» 63- سيوطى به نقل از ابن عساكر و او به نقل از ابوالبخترى ، روايت قابل توجه زير را درباره واكنش امام حسين (ع) نسبت به جلوس عمر بر منبر پيامبر آورده است : و اخرج ابن عساكر عن ابى البخترى ، قال : كان عمر بن الخطاب يخطب على المنبر ، فقام اليه الحسين بن على رضى الله عنه ، فقال : انزل عن منبر ابى. فقال عمر: منبر ابيك لا منبر ابى ، من امر بهذا؟ فقام على ، فقال : و الله ما امره بهذا احد ، اما لاءوجعنك يا غدر ، فقال : لا توجع ابن اخى ، فقد صدق منبر ابيه. اسناده صحيح» (تاريخ الخلفاء ، ص 143).
64- گزارش شده است كه او تا مدتى از بيت المال سهمى بر نمى گرفت تا جايى كه گرفتار تنگدستى شد و در اين حال با اصحاب رسول خدا به مشورت پرداخت. عثمان به او گفت از بيت المال بردار و اطعام كن ، اما على (ع) به وى گفت كه به اندازه نياز صبح تا شام خويش از بيت المال بردارد (الطبقات الكبرى ، ج 3 ، ص 307). سيوطى در گزارش اين روايت ، پاسخ عثمان را حذف كرده است (بنگريد به : تاريخ الخلفاء ، ص 141). درباره سيره عمر و اجتناب شخصى وى از دنياطلبى و رفاه جويى ، بنگريد به : الطبقات الكبرى ، ج 2 ، ص 280 - 281؛ تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 312؛ دلائل النبوه ، ج 7 ، ص 243؛ السيره النبويه ، ص 574؛ شرح نهج البلاغه ، ج 2 ، ص 160؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 318 - 319؛ تايخ ابن خلدون ج 2 ، جزء دوم ، ص 62؛ فتوح اعثم ، ج 1 ، ص 21 - 23؛ تاريخنامه طبرى ، ج 1 ، ص 362- 367؛ البدايه و النهايه ، ج 6 ، ص 315 - 318؛ تاريخ الخلفاء ، ص 195.
65- حضرت على (ع) در روزگار خلافت خليفه دوم ، به او توصيه كرده بود كه «سه چيز است كه اگر آنها را نگه دارى و به كاربندى ، تو را به جز آنها نيازى نماند؛ و اگر آنها را رها كنى ، چيزى جز آنها تو را سود ندهد. گفت آنها چيست ؟ گفت خويش و بيگانه را حد زدن و در خشنودى و خشم به كتاب خدا حكم دادن و ميان سرخ و سياه عادلانه بخش كردن» (تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 128).
66- در باب بدعت عمر در تقسيم متفاوت ثروت اغنياء ، طبقه متوسط و فقراء و سهم هر كدام بنگريد به : الطبقات الكبرى ، ج 3 ، ص 282 و 295 - 297؛ عبدالفتاح عبدالمقصود ، الامام على بن ابيطالب ، ترجمه سيد محمود طالقانى ، تهران : شركت سهامى انتشار ، بى تا ، ج 1 ، ص 30. براى چگونگى تقسيم اموال و تقدم و تاخر صحابه بر يكديگر ، نگاه كنيد به گزارشى در: تاريخ الخلفاء ، ص 144.
67- «عمر نيمى از داراى گروهى از كارمندان خود را مصادره كرد كه سعد بن ابى وقاص فرماندار كوفه و عمرو بن عاص فرماندار مصر و ابو هريره فرماندار بحرين و نعمان بن عدى بن حرثان ، فرماندار ميسان و نافع بن عمرو خزاعى (كارمند او) و يعلى بن منيه ، فرماندار يمن را از آنان شمرده اند» (تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 46 - 47؛ تاريخ الخلفاء ، ص 141).
68- و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى وليبلى المومنين منه بلاء حسنا ان الله سميع عليم (الانفال ، 17).
69- تاريخ الطبرى ، ج 4 ، ص 47؛ الاخبار الطوال ، ص 124.
70- تاريخ الطبرى ، ج 4 ، ص 47؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 529 - 530.
71- البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 128.
72- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 48.
73- گفتنى است كه قتل او نيز در طرفدارى از مغيره بن شعبه ، يا عبدالرحمان بن عوف ريشه داشت. نوشته اند كه چون التجاى فيروز به عمر ، براى كاستن از شدت استثمارش توسط مولاى خود به نتيجه نرسيد ، نقشه قتل خليفه را به اجرا گذاشت.
74- براى چگونگى حذف امام و انتخاب عثمان در اين شورا ، بنگريد به : الامامه و السياسه (هو المعروف به تاريخ الخلفاء) مصر 1388 ه / 1969 م ، ص 22 - 26؛ تاريخ الطبرى ، ج 4 ، ص 227؛ الطبقات الكبرى ، ج 3 ، ص 62 ؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 52؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 79؛ تاريخ ابن خلدون ، ج 2 ، ص 124؛ البدايه و النهايه ، ج 7 ، ص 145.
75- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 55.
76- شرح نهج البلاغه ، ج 9 ، ص 53. ابن ابى الحديد در جاى ديگر نيز آورده است كه چون ابوسفيان در ايام عثمان بر قبر حمزه گذشت ، با پاى خويش بر قبر كوفت و گفت : اى ابا عماره ! قدرتى را كه ديروز با شمشير از ما گرفتيد ، امروز در دست پسران ماست و چون گوى با آن بازى مى كنند(ج 16 ، ص 136).
77- بسيارى از مورخان او را با نام ابن «زرقاء» معرفى مى كنند. زرقا ، جده بنى مروان از زنان صاحب پرچم عهد جاهليت به شمار مى آمد. در عهد جاهليت ، زنان فاسد پرچمى بر فراز خانه هاى خود مى افرشتند.
78- ابن قتيبه ، المعارف ، ص 119؛ مروج الذهب ، ج 2 ، ص 334؛ الفتوح ، ج 2 ، ص 370؛ شرح نهج البلاغه ، ج 15 ، ص 239. خوارزمى بر اساس روايتى از عايشه به نكوهش مروان از زبان ام المومنين پرداخته و نوشته است كه پس از اقدام مروان براى اخذ بيعت براى يزيد و خشگمين شدن عبدالرحمان بن ابوبكر و سرزنش مروان به عنوان طريد رسول الله ، عايشه نيز همين سخن را مورد تاييد قرار داد و آن را سخن پيامبر خدا درباره مروان شمرد (مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 252 - 253).
79- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 56.
80- شرح نهج البلاغه ، ج 1 ، ص 198.
81- مروان در عصر عثمان يكصد هزار درهم مقررى داشت. خليفه فدك را نيز كه پيش از اين از دختر پيامبر گرفته شده و در شمار اموال بيت المال در آمده بود ، به همين مروان بخشيد. بنگريد به : ابن ابى الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج 1 ، ص 198.
82- همان ، ج 1 ، ص 199.
83- وليد چون به كوفه رسيد ، براى خويشتن خانه بزرگى در كنار مسجد ساخت (الطبقات الكبرى ، ج 6 ، ص 24.
84- تفسير طبرى ، جلد 29 ، ص 96؛ قرطبى ، الجامع لاحكام القرآن ، ج 16 ، ص 311؛ ابن كثير تفسير القرآن العظيم ، ج 6 ، ص 372؛ ميبدى ، كشف الاشرار و عده الابرار ، ج ، 9 ، ص 249؛ زمخشرى ، الكاشف عن حقائق غوامض التنزيل ، ج ، 4ص 359؛ شيخ طوسى ، تفسير التبيان ، ج 9 ، ص 341؛ طبرسى ، مجمع البيان فى تفسير القرآن ، ج 9 ، ص 131؛ ابن هشام ، السيره النبويه ، ج 3 ، ص 308؛ فخررازى ، التفسير الكبير ، الجزء التاسع و العشرون ، ص 119.
85- مروج الذهب ، ج 2 ، ص 334.
86- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 57 - 58 ؛ مروج الذهب ، ج 2 ، ص 336؛ طبرى و ابن اثير از جارى شدن حد بر وليد توسط سعيد بن العاص سخن گفته اند (تاريخ الطبرى ، ج 4 ، ص 276؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 106).
87- مسعودى نوشته است كه چون چندى پس از بيعت با حضرت على (ع) ، جمعى از بنى اميه ، از جمله سعيد بن عاص و مروان بن حكم و وليد بن عقبه بن ابى معيط ، نزد امام حاضر شدند و ميان آنان گفتگويى طولانى صورت گرفت ، وليد خطاب به امام گفت : «امتناع ما از بيعت با تو از آن جهت نيست كه ما تو را شايسته نمى دانيم بلكه به آن سبب است كه ما امويان قومى بوديم كه مردم به ما ستم روا داشته بودند و بر جان خويشتن انديشناك بوديم. پس عذر ما آشكار است. اى على تو پدرم را دست بسته گردن زدى و بر خودم نيز جارى كردى...» (مروج الذهب ، ج 2 ، ص 353).
88- تاريخ الطبرى ، ج 4 ، ص 278؛ مروج الذهب ، ج 2 ، ص 336؛ الطبقات الكبرى ، ج 6 ، ص 24.
89- عبدالله برادر شيرى عثمان بود.
90- تاريخ يعقوبى ، جلد 2 ، ص 58؛ طبرى و ديگران بر اساس روايتى ديگر نوشته اند كه مروان تمام خمس غنايم افريقا را به مبلغ پانصد هزار دينار خريد (الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 91؛ تاريخ الطبرى ، ج 4 ، ص 256؛ النجوم الزاهره فى ملوك مصر و القاهره ، ج 1 ، ص 80).
91- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 62.
92- شرح نهج البلاغه ، ج 1 ، ص 199.
93- همان ، ص 196.
94- مروج الذهب ، ج 2 ، ص 332؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 58؛ الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 32؛ شرح نهج البلاغه ، ج 1 ، ص 196.
95- مروج الذهب ، ج 2 ، ص 332.
96- مروج الذهب ، ج 2 ، ص 332 - 334.
97- شرح نهج البلاغه ، ج 1 ، ص 196.
98- براى سخنان ابوذر در نقد سيره و روش عثمان در مسجد پيامبر نگاه كنيد به : تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 65 - 67؛ تاريخ المدينه المنوره ، ج 4 ، ص 1033.
99- نوشته اند كه چون ابوذر عثمان را به خاطر تكاثرطلبى و ثروت اندوزى سرزنش كرد و راه و رسم زندگى رسول خدا را به او يادآور گشت ، خليفه از كعب الاحبار خواست تا در باب سخنان ابوذر نظر دهد. كعب نيز بى درنگ به سخن درآمد كه از رسول خدا شنيده ام كه اگر مسلمانى حقوق الهى در مال خويش را بپردازد ، مى تواند خشتى از طلا و خشتى از نقره نيز فراهم آرد. ابوذر كه طاقت شنيدن اين اتهام به پيامبر خويش را نداشت ، با چوبدستى خويش بر سر كعب فرو كوفت و فرياد كشيد كه تو اينك دين رسول خدا را به من مى آموزى ، مگر خداوند در كتاب خويش نفرموده است كه :و الذين يكنزون الذهب و الفضه و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم (التوبه ، 34).
100- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 67؛ براى گزارشهاى ديگر درباره واكنش معاويه نسبت به ادامه حضور ابوذر در شام ، بنگريد به : الفتوح ، ج 3 ، ص 373؛ تاريخ الطبرى ، ج 4 ، ص 283؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 114.
101- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 67؛ الفتوح ، ج 2 ، ص 373؛ دلائل النبوه ، ج 6 ، ص 507.
102- شرح نهج البلاغه ، ج 8 ، ص 252 - 253؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 67.
103- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 67؛ شرح نهج البلاغه ، ج 3 ، ص 57.
104- خشم مردم از عثمان براى مسلط كردن بنى اميه بر گرده مسلمانان چنان بود كه بنا به گزارش طبرى و ابن ابى الحديد ، چون پس از شورش مردم ، عثمان به چاره انديشى بر خاست و با عناصرى چون عمرو بن عاص نيز به مشورت پرداخت ، پسر عاص به همين معنا تاكيد كرد ، به خليفه گفت كه تو بنى اميه را بر مردم مسلط كرده اى ، يا آنان را كنار زن و عزم كن كه راه عدالت پيش گيرى ، يا آنكه خودت از خلافت كناره گيرى كن (شرح نهج البلاغه ، ج 2 ، ص 135؛ تاريخ الطبرى ، ج 4 ، ص 334).
105- بنگريد ، به : نهج البلاغه ، نامه 28 ، ترجمه دكتر شهيدى ، ص 28.
106- نهج البلاغه ، خطبه 30 ، ترجمه دكتر شهيدى ، ص 31.
107- تاريخ الطبرى ، ج 4 ، ص 334؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 72؛ ذهبى ، تاريخ الاسلام) عهد خلفاء الراشدين) ، ص 450.
108- مسعودى نوشته است كه به هنگام قتل عثمان وليد يكى از پسران خليفه كه شرابخوار بود ، مشك و زغفران زده ، لباسهاى رنگانگ پوشيده و مست بود (مروج الذهب ، ج 2 ، ص 332).
109- نهج البلاغه ، خطبه 3 ، ترجمه دكتر شهيدى ، ص 11.
110- همان ، خطبه 3 ، ص 11.
111- همان ، ص 11.
112- ام سلمه بسيار كوشيد تا عايشه را از عزيمت به سوى بصره باز دارد ، اما ام المؤ منين نصايح او را ناديده گرفت. نگاه كنيد به : تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 78.
113- نهج البلاغه ، خطبه 4 ، ص 13.
114- همان ، خطبه 16 ، ص 17.
115- شرح نهج البلاغه ، ج 1 ، ص 270.
116- شرج نهج البلاغه ، ج 1 ، ص 231.
117- بغدادى حكم فقهى زير را درباره آنان داده است :اجمع اصحابنا ان عليا رضى الله عنه كان مصيبا فى قتال اهل الجمل و فى قتال معاويه بصفين. و قالوا فى الذين قاتلوه بالبصره انهم كانوا على الخطا. و قالوا فى عايشه و فى طلحه و الزبير ، انهم اخطاوا و لم يفسقوا... (ابو منصور عبدالقاهر بن طاهر التميمى البغدادى ، اصول الدين ، استانبول ، مطبعه الدوله ، 1346 ه / 1928 م ، 189).
118- مروج الذهب ، ج 2 ، ص 364؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 81؛ المعارف ، ص 128؛ الطبقات الكبرى ، ج 3 ، ص 110؛ الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 73؛ الاخبار الطوال ، ص 148؛ الفتوح ؛ ج 2 ، ص 475؛ تاريخ الطبرى ، ج 4 ، ص 534؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 244؛ البدايه و النهايه ، ج 7 ، ص 242؛ خوارزمى ، المناقب آل ابى طالب ، ص 180 - 181؛ العقد الفريد ، ج 4 ، ص 322؛ صفوه الصفوه ، ج 1 ، ص 182.
119- انساب الاشراف ، ج 2 ، ص 246؛ الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 77؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 80؛ مناقب آل ابى طالب ، ص 183؛ الطبقات الكبرى ، ج 3 ، ص 223؛ مروج الذهب ، ج 2 ، ص 365؛ العقد الفريد ، ج 4 ، ص 321؛ بغداى ، اصول الدين ، ص 290.
120- نهج البلاغه ، خطبه 22 ، ص 22.
121- همان ، خطبه 61 ، ص 48.
122- بنگريد به : شرح غارات قواى معاويه در ميان مسلمانان دراثر زير: ثقفى كوفى اصفهانى ، الغارات.
123- سخن مشهور ، اما بى بهره از مستنداتى وجود دارد كه به موجب آن گفته شده است كه امام مركز خلافت را از مدينه به عراق انتقال داد.
124- نهج البلاغه ، خطبه 29 ، ص 29 - 30.
125- همان ، خطبه 27 ، ص 27 - 28.
126- همان ، خطبه 97 ، ص 97 - 98.
127- مروج الذهب ، ج 2 ، ص 431؛ ابن اعثم ، الفتوح ، ج 4 ، ص 290؛ الاخبار الطوال ، ص 216؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 158 - 159؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 404؛ نهايه الارب ، ج 20 ، ص 225؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 14؛ تاريخ الاسلام (حوادث و وفيات 60 - 80) ، ص 60.
128- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 141. براى گزارشهاى مربوط به قتل پسران خردسال عبيدالله به نامهاى عبد الرحمان و قثم در هجوم قواى معاويه در يمن توسط بسر بن ابى ارطاه نگاه كنيد به : ابن اعثم ، الفتوح ، ج 2 ، ص 228؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 139 - 140؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 383؛ البدايه و النهايه ، ج 7 ، ص 323.
129- اجراى خيانت عبيدالله به امام حسن آنقدر شگفت آور است كه نويسنده هنوز هم درباره صحت آن اطمينان ندارد.
130- الايضاح ، ص 45 - 46
131- درباره مرجئه و فرق ايشان بنگريد به : بغدادى ، الفرق بين الفرق ، ص 202؛ شهرستانى ، الملل و النحل ، ج 1 ، ص 139.
132- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 64.
133- نهج البلاغه ، خطبه 137 ، ص 134.
134- بنگريد به نكوهش حضرت على (ع) درباره اختلاف عالمان دين : نهج البلاغه ، خطبه 19 ، ص 20 و خطبه 88 ، ص 71.
135- اين بى خبرى و جهل در دمشق رشد شگفت آور يافت. مسعودى نوشته است كه چون پس از نبرد صفين يكى از كوفيان با شتر خويش وارد دمشق شد ، مردى دمشقى مدعى شد كه اين ماده شتر متعلق به اوست و آن كوفى آن را در صفين از چنگ وى در آورده است. چون پنجاه دمشقى بر صحت سخن مدعى گواهى دادند ، معاويه نيز حكم داد تا شتر را از مرد كوفى گرفته به دمشقى دادند. در اين حال مرد كوفى به معاويه گفت : خدايت خير دهد. اين شتر ماده نيست كه متعلق به دمشقى باشد. معاويه پاسخ داد كه حكمى كه داده ام جارى است. سپس وقتى مردم پراكنده شدند ، معاويه مرد كوفى رااحضار كرده با دادن دو برابر پول شتر به او ، گفت : چون به كوفه بازگشتى به على (ع) بگو من با صد هزار نفر كه شتر ماده را از نر تشخيص نمى دهند با او جنگ خواهم كرد. مسعودى در ادامه همين گزارش و به عنوان شاهدى بر نادانى مردم افزوده است كه چون معاويه در روز چهارشنبه عازم صفين شد ، نماز جمعه را در همان روز با مردم اقامه كرد (مروج الذهب ، ج 3 ، ص 31 - 32).
136- نهج البلاغه ، خطبه 69 ، ص 52 - 53
137- همان ، خطبه 93 ، ص 86.
138- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 253؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 162؛ ابن اعثم ، الفتوح ، ج 2 ، ص 320.
139- يقوبى نوشته است كه چون معاويه پس از قتل حجر و يارانش براى انجام حج وارد مكه شد و بر عايشه در آمد. عايشه به او گفت : «اى معاويه ، آيا حجر و همراهان او را كشتى ؟ پس بردباريت كجا رفت كه ايشان را شامل نگشت ؟ بدان كه من از پيامبر خدا شنيدم كه مى گفت : يقتل بمرج عذراء نفر يغضب لهم اهل السماوات : در مرج عذرا كسانى كشته مى شوند كه آسمانيان براى ايشان به خشم مى آيند. گفت اى ام المومنين مرد خردمندى نزد من نبود» (تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 164).
140- عمرو بن حمق و رفاعه بن شداد ، از جمله مردانى بودند كه معاويه در تعقيب آنان بود چون عبد الرحمان بن ام مكتوم ، عامل معاويه در موصل از مخفيگاه آنان آگاه شد به دستگيرى ايشان اقدام كرد ، آنان متوارى شدند. در ميانه راه مارى عمرو را نيش زد. رفاعه به در خواست عمرو به راه خود ادامه داد. ماموران در رسيدند و عمرو را دستگير كردند. به دستور حاكم موصل او را گردن زدند و سرش را به نيزه اى زده گرداندند. اين نخستين سرى بود كه در عالم اسلام گردانده شد. چون سر بريده را به دمشق آوردند ، معاويه دستور داد تا سر بريده را به دامن همسرش كه براى تسليم شدن ، زندانى شده بود انداختند (تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 164 - 165) برخى سر امام حسين (ع) را نخستين سرى دانسته اند كه بر نيزه حمل شد (الطبقات الكبرى ، ص 483).
141- مانند ، قل اللهم ملك الملك تؤ تى ملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك على كل شى قدير (آل عمران ، 26)
142- مانند: السعيد سعيد فى بطن امه ، و الشقى فى بطن امه خوشبخت در شكم مادرش خوشبخت است و شقاوت پيشه در شكم مادرش شقى است.
143- بلاذرى نوشته است كه : «چون پشه مسلمانان را آزار مى داد ، سعد به عمر نوشت كه مردم به پشه زدگى دچار آمده و آزار مى كشند. عمر به وى نوشت كه : «اعراب به منزله اشتران باشند و چيزى مناسب حال آنان نيست ، مگر آنكه اشتران را مناسب باشد. پس جايى قابل سكونت و بقاء براى ايشان جست و جو كن و ميان من و آنان دريا را فاصله قرار مده.. .» (فتوح البلدان ، ص 392- 393).
144- نزارى ها در غرب و يمنى ها در جانب شرقى استقرار داشتند و مناطق خود را با نصب علائمى از همديگر متمايز كرده بودند.
145- در ميان قبايل يمنى ، قبيله طى ء استثناء بودند. آنان نه تنها به مرتدان جنوب نپيوستند ، بلكه خليفه را در سركوبى اعراب جنوبى نيز يارى دادند و سپس به معاونت مثنى بن حارثه در فتح حيره نيز مبادرت ورزيدند.
146- نهج البلاغه ، خطبه 29 ، ص 30 - 31.
147- براى گزارشهاى مربوط به شادى و شعف معاويه از رحلت امام حسن (ع) ، بنگريد به : الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 174 - 175.
148- در باب گزارشهاى متفاوت درباره زمان شهادت امام حسن (عليه السلام) ، نگاه كنيد به : الارشاد ، ص 92؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 154؛ الطبقات الكبرى ، ص 354.
149- الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 165؛ ابن سعد ضمن گزارش ديدار تعدادى از كوفيان و از جمله مسيب بن نجبه فزارى با امام حسين (ع) بعد از رحلت امام حسن ، نوشته است كه چون امام حسين (ع) حاضر نشد تا درخواست كوفيان را پذيرفته به نامه هاى آنان جواب دهد ، ايشان به سراغ محمد بن حنفيه رفتند و او را به خروج عليه معاويه فرا خواندند. ابن حنفيه نيز خواسته ايشان را نپذيرفت (الطبقات الكبرى ، ص 439 - 440).
150- آنان گويا اين روايت مشهور پيامبر را كه از طريق متعدد نقل شده است ، فراموش كرده بودند:
من احب الحسن و الحسين فقد احبنى و من ابغضهما فقد ابغضنى. براى انعكاس اين روايت در منابع اهل سنت بنگريد به : تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 150 - 155 و ج 12 ، ص 287 و 192.
151- الارشاد ، ص 193؛ مقاتل الطالبيين ، ص 71؛ الطبقات الكبرى ، ص 341 - 344.
152- براى متن وصيتنامه بنگريد به : پيشين ؛ همچنين بنگريد به : شيخ طوسى ، الامالى ، ص 159 - 160؛ الطبقات الكبرى ، ص 340.
153- براى نام و نشان اين كوفيان و متن نامه آنان نگاه كنيد به : تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 159 - 160 ؛ شيخ مفيد ضمن گزارش اين موضوع ، بدون ذكر نام مى نويسد كه شيعيان عراق به امام نامه نوشتند. الارشاد ، ص 200؛ مروج الذهب ، ج 3 ، ص 54.
154- الطبقات الكبرى ، ص 440؛ تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 205؛ سير اعلام النبلاء ، ج 3 ، ص 294.
155- الامامه و السياسه ؛ ج 1 ، ص 178.
156- بنگريد به : تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 147 - 148؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 301 - 302؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 503؛ ابن اعثم نوشته است كه چون امام حسن رحلت كرد ، عمرو بن عاص نزد معاويه شتافت و او را به تعيين يزيد به وليعهدى خويش تشويق كرد (الفتوح ، ج 2 ، ص 322).
157- الطوسى ، اختيار معرفه الرجال (المعروف برجال الكشى) ، ج 1 ، ص 252 ، ذيل عمرو بن حمق خزاعى ؛ همچنين براى گزارش ديگرى از محتواى نامه امام نگاه كنيد به ؛ الطبقات الكبرى ، ص 440؛ تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 205؛ براى گزارش ديگر از اين نامه و ادعاى پاسخ مساعد و ملايم امام حسين (ع ) به معاويه نگاه كنيد به : سير اعلام النبلاء ، ج 3 ، ص 294.
158- الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 179 - 182؛ اختيار معرفه الرجال ، ج 1 ، ص 252 - 259؛ ابن سعد گزارش كوتاهى از نامه امام را آورده است (الطبقات الكبرى ، ص 440).
159- برخى از مورخان بر آنند كه پس از ورود معاويه به مدينه ، امام حسين (ع) ، عبدالله بن زبير ، عبدالله بن عمر و عبدالرحمان بن ابوبكر ، روانه مكه شدند. معاويه هم كمى بعد عازم مكه شد و پس از احضار آنان در مسجد ، در حالى كه دستور داده بود كه عواملش در كنار امام و ديگران قرار گرفته شمشير خويش را بر گردن آنان گذارند ، به منبر رفت و خطاب به مردمى كه فراهم شده بودند ، گفت كه اين بزرگان با يزيد بيعت كرده اند و شما نيز بايد با او بيعت كنيد (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 303؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 508 - 509؛ البدء و التاريخ ، ج 6 ، الفصل الحادى و العشرون ، ح 6).
160- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 358؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 5 - 6؛ تاريخ الفخرى ، ص 111 - 112؛ ابن سعد تنها از سفارش معاويه به يزيد براى رعايت امام حسين (ع) سخن گفته است (الطبقات الكبرى ، ص 441)؛ ابن اعثم عهدنامه معاويه با يزيد را با محتوايى متفاوت آورده است. خوارزمى نيز به نقل از ابن اعثم همان گزارش را در مقتل خويش ارائه كرده است (الفتوح ، ج 2 ، ص 353؛ مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 254 - 258؛ تذكره الخواص ، ص 213).
161- شاميان كه بى خبر از اسلام نبوى ، با اسلام اموى آشنا بودند و با تعاليم همان امير خود ، خويشتن را دون پايه تر از قريش مى شمردند ، تنها پس از موافقت ضحاك بن قيس كه در آخرين روزهاى زندگى معاويه به نيابت سلطنت برگزيده شده بود تا يزيد از سفر خويش به دمشق باز گردد ، توانستند اجازه يابند تا كوتاه زمانى ، جنازه پسر ابوسفيان را بر دوش گيرند. ابن قتيبه به نقل از نافع بن جبير نوشته است كه : «وقتى معاويه در گذشت ، من در شام بودم و يزيد نيز در آنجا نبود. معاويه تا زمان مراجعت يزيد ، ضحاك بن قيس را به نيابت برگزيده بود. پس او خطاب به مردم چنين گفت : امروز كسى كه قريشى نباشد ، حق ندارد جنازه امير المومنين را به دوش گيرد. پس قريش ساعتى جنازه را به دوش گرفتند. آنگاه مردم شام به ضحاك گفتند: آيا بهره اى از امير المومنين براى ما قرار نمى دهى ؟ پس وى اجازه داد تا شاميان نيز جنازه را بر دوش گيرند. پس مردم نيز چنان هجوم بردند كه كفن معاويه پاره شد» (الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 203). براى گزارشهاى مختلف درباره زمان دقيق مرگ معاويه نگاه كنيد به : تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 323 324؛ الكامل فى تاريخ ، ج 4 ، ص 7؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 143. براى آگاهى از متن نامه ضحاك به يزيد پس از مرگ معاويه بنگريد به : خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 260 - 261.
162- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 160. براى تلاش معاويه در كوفه و سپس در مدينه براى اخذ بيعت براى يزيد (قبل از رحلت امام حسن (ع» و همراهيها و مقاومتهاى برخى از بزرگان اين شهر ، نگاه كنيد به : الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 165 - 193؛ ابن اعثم ، الفتوح ، ج 4 ، ص 342 - 346؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 301 303 و 320؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 503 508؛ تاريخ الخلفاء ، ص 196 - 197؛ مروج الذهب ، ج 3 ، ص 27 - 29 ؛ البدء و التاريخ ، ج 6 ، الفصل الحادى و العشرون ، ص 6. مقدسى از جمله مورخانى است كه گزارش بيعت با يزيد را با عبارت : عليه اللعنه آغاز مى كند.
163- يا ايها الناس انا خلقنكم من ذكر و انثى و جعلنكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم ان الله عليم خبير (الحجرات ، 13). براى معناى شعب و قبيله و ديگر تقسيمات ، بنگريد به : الكشاف ، ج 3 ، ص 374.
164- الفتوح ، ج 2 ، ص 353؛ ابن طباطبا؛ تاريخ فخرى ، ص 111 - 112؛ خوارزمى مقتل الحسين ، الجزءالاول ، ص 258.
165- ابن سعد نوشته است كه چون زمان مرگ معاويه در رسيد ، يزيد را فرا خواند و پس از وصاياى لازم به او متذكر شد كه : اگر حسين بن على عليه تو اقدام كرد ، خداوند تو را توسط كسانى كه پدرش را كشتند و برادرش را خوار كردند يارى خواهد كرد! (الطبقات الكبرى ص 441).
166- ابن طباطبا نوشته است كه چون يزيد به قدرت رسيد ، جز اخذ بيعت از امام حسين (ع) انديشه اى نداشت (تاريخ فخرى ، ص 114).
167- «از يزيد امير مومنان به وليد بن عتبه ! اما بعد : معاويه كه بنده اى از بندگان بود كه خدا او را كرامت داد و به خلافت و قدرت رساند. او به اندازه اى كه تقدير شده بود ، بزيست و به اجل خويش درگذشت. پس خداوند او را رحمت كناد. او شايسته زيست و پرهيزكار بمرد. والسلام.» الفتوح ج 3 ، ص 19؛ خوارزمى الامامه و السياسه ، ج 2 ص 4؛ تاريخ الطبرى ، ج 338؛ الكامل فى التاريخ ، ج 5 ، ص 14؛ الطبقات الكبرى ص 442 ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ص 262
168- او در ذيقعده سال 58 ، پس از عزل مروان بن حكم از حكومت مدينه ، به اين منصب رسيده بود (تاريخ الطبرى ، ج 5 ص 309) ابن قتيبه به خلاف ديگر مورخان در اين زمان خالد بن حكم را حاكم دانسته است (الامامه و السياسه ج 1 ص 204؛ تاريخ الفخرى ، ص 111 - 112).
169- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله....) ، ص 159؛ ابن اعثم ، الفتوح ، ج 3 ص 9؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 177؛ الاخبار الطوال ص 227؛ الامامه السياسه ج 2 ، ص 4؛ تاريخ طبرى ج 5 ص 338؛ الكامل فى التاريخ ، ج 5 ، ص 14؛ الطبقات الكبرى ص 442؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 146 - 147؛ تذكره الخواص ، ص 213؛ البدء و التاريخ ، ج 6 ، الفصل الحادى و العشرون ص 8؛ خوارزمى مقتل الحسين ، ص 262.
170- گزارشى از عتبه بن مسعود حاكى است كه خبر درگذشت معاويه قبل از از احضار امام حسين (عليه السلام) به دارالاماره ، به گوش مردم مدينه رسيده بود (نگاه كنيد به : الامامه السياسه ، ج 1 (ص) 203).
171- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 339؛ الطبقات الكبرى ، ص 442 ، الفتوح ، ج 3 ص 19 خوارزمى مقتل الحسين الجزء الاول ، ص 264؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ص 147.
172- ابن سعد گزارشى دارد درباره مشاجره وليد با امام حسين (عليه السلام) و سرزنش وى توسط همسرش اسماء براى گستاخى با فرزند رسول خدا (الطبقات الكبرى ص 443 ، التاريخ الفخرى ، ص 114).
173- ابن قتيبه ، الامامه و السياسه ، 204 و 205 و نيز نگاه كنيد به ، تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 340. ابن سعد گزارشى دارد مخالف با گزارش بالا و او نوشته است كه چون امام مدينه را به سوى مكه ترك كرد ، مروان بن عبدالله بن زياد نوشت كه حسين بن على و پسر فاطمه دختر رسول الله به سوى تو روانه شده است ، سوگند به خدا كه هيچ كس در نزد ما دوست داشتنى تر از حسين نيست ، پس بپرهيز از اين كه بر او خشم گيرى (الطبقات الكبرى ص 452) ابن سعد همچنين از نامه عمرو بن سعيد به عبيدالله نيز ياد كرده است همچنين نگاه كنيد به : تذكره الخواص ، ص 214؛ البدايه و النهايه ج 8 ص 147.
174- خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ص 267؛ البدايه و النهايه ج 8 ص 147؛ الفصول المهمه فى معرفه الائمه ، ص 182 و در برخى از گزارشات نيز خلاف اين روايت آمده و گفته شده است كه پس از رسيدن امام حسين (عليه السلام) به دارالاماره ميان امام و وليد كشاكشى پديد آمد. وليد چون پس از كشاكش به خانه خويش بازگشت همسرش او را براى اين برخورد با فرزند فاطمه مورد سرزنش قرار داد (تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 206)
175- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 177 ، 178؛ الارشاد ، 200 - 201؛ مروج الذهب ج 3 ص 54
176- حوادث بعدى در مدينه و شورش مردم اين شهر عليه امويان و التجاى مروان براى نجات خويش و خانواده اش كه در برخى از منابع تاريخى آمده است ، مويد همين ادعاست و نگاه كنيد به تاريخ الطبرى ج 5 ص 482 الكامل فى التاريخ ج 4 ، ص 111.
177- مرج الذهب ، ج 3 ، ص 28 - 29؛ الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 176.
178- چون مروان در جنگ جمل اسير شد و براى نجات خويش ، امام حسن و امام حسين (ع) را ميانجى خويش نزد حضرت على (ع) كرد ، امام نيز وساطت فرزندان خويش را پذيرفت و مروان را آزاد كرد. در اين حال چون امام حسن و امام حسين (ع) به على (ع) گفتند كه مروان با تو بيعت كند؟ فرمود. «مگر پس از كشته شدن عثمان بيعت نكرد؟ مرا به بيعت او نيازى نيست كه پيمان شكن است و غدار - با دستى چون دست جهود مكار اگر آشكارا- با دست خود بيعت كند ، روگرداند و در نهان - با ريشخند - آن را بكشند. همانا وى بر مردم حكومت كند ، اما كوتاه ، چندان كه سگ بينى خود را ليسد. او پدر چهار فرمانروا است و زوداكه امت از او و فرزندان او روزى سرخ - خونين - را ببينند.» (نهج البلاغه ، خطبه 73 ، ص 55).
179- در ربيع الاول سال 49 مروان عزل شد و در ربيع الاخرى همان سال ، مروان سعيد حكم اموى مدينه گشت (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 232؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 460؛ الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 176).
180- الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 176.
181- همان ، ج 1 ، ص 176؛ مرج الذهب ، ج 3 ، ص 28 - 29.
182- الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 176؛ مروج الذهب ، ج 3 ، ص 28 - 29.
183- افزايش سهم مروان و همراهانش را ابن قتيبه آورده و نوشته است كه مروان نخستين كسى بود كه معاويه در هر ماه هزار دينار بر حقوقش افزود و حقوق خاندان او را نيز هر ماه يكصد دينار افزايش داد (الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 176)
184- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 293؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ص 497.
185- سعيد به آن سبب فرمان معاويه را به كار نبست كه به فراست از نيات وى مبنى بر ايجاد شكاف و كينه ميان بزرگان اموى مدينه آگاه شده بود (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 293؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 497.)
186- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 309. قبلا اشاره كرديم كه بنا به گزارش دينورى ، معاويه پيش از اين مروان را عزل و سعيد بن عاص را به جاى او به حكومت مدينه نصب كرده بود.
187- مروج الذهب ، ج 3 ، ص 497.
188- طبرى چنين روايتى را از واقدى نقل كرده است (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 343؛ تاريخنامه طبرى ، ج 2 ، ص 699). شگفت اين است كه مترجمان عصر سامانى تاريخ طبرى افزوده اند كه حسين در همان شب با عبدالله بن زبير به مكه گريخت. همچنين نگاه كنيد به اين كثير دمشقى ، البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 151؛ الطبقات الكبرى ، ص 443.
189- گزارش شده است كه چون وليد از فرار شبانه عبدالله بن زبير آگاه گرديد ، مردى اموى را همراه هشتاد سوار به تعقيب پسر زبير فرستاد ، اما آنان از دست يافتن بر وى ناكام ماندند (منتهى الامال ، ص 33).
190- تذكره الخواص ، ص 214. الفصول المهمه ، ص 182.
191- ابن اعثم و به پيروى از او خوارزمى ، نوشته اند كه امام حسين (عليه السلام) در سومين شب پس از ديدار با وليد به كنار قبر پيامبر رفت و در آنجا پس از خواندن دو ركعت نماز به راز و نياز با خداوند پرداخت (الفتوح ، ج 3 ، ص 19؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 270) ، بلاذرى نوشته است كه امام حسين (عليه السلام) روز يكشنبه دو روز مانده از ماه رجب مدينه را به قصد مكه ترك كرد و در روز جمعه سوم شعبان وارد مكه شد (انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...) ، ص 163) ، ابن جوزى نيز همين روايت را به نقل از هشام بن محمد آورده است (تذكره الخواص ، ص 221).
192- ام سلمه با نقل روايتى از پيامبر براى امام حسين (ع) ، به آن حضرت گفت از پيامبر خدا شنيده ام كه حسين در عراق و در سرزمين به نام كربلا كشته خواهد شد. امام نيز چون اين روايت را شنيد ، پاسخ داد كه من نيز اين روايت را شنيده ام. من قطعا در كربلا كشته خواهم شد ، اما چاره اى جز رفتن ندارم (منتهى الامال ، ص 366). براى روايات متعدد ديگر از پيامبر در تصريح به شهادت امام حسين (ع) در كربلا يا در كنار فرات و خشم خداوند نسبت به قاتلان آن حضرت ، بنگريد به : الطبقات الكبرى ، ص 424 - 436؛ تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 190 - 199؛ و دلايل النبوه ، ج 6 ص 468.
193- تاريخ الطبرى ، ج 5 ص 343؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 17؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 89؛ الفصول المهمه ، ص 183؛ تذكره الخواص ، ص 214.
194- موسى در حالى كه بر خويشتن بيمناك بود ، از شهر (مصر) بيرون رفت : او همواره در انديشه بود و از خدا مى خواست تا او را از شر ظالمين مصون دارد (القصص ، 21)
195- مسلم بن عقيل به امام توصيه كرد كه در عزيمت به سوى مكه از بيراهه حركت كند ، اما امام اين پيشنهاد را نپذيرفت (ابن اعثم ، الفتوح ، ج 3 ، ص 24).
196- اگر گزارش طبرى از واقدى در باب ملاقات عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر با امام حسين (ع) در هنگام ترك مدينه به سوى مكه درست باشد ، خود دلالتى ديگر است بر اينكه امام به شكل علنى مدينه را ترك كرده است (بنگريد به : تاريخ لاطبرى ، ج 5 ، ص 343).
197- ابو مخنف ملاقات عبدالله بن مطيع با امام را به هنگام گزارش شهادت قيس بن مسهر و رسيدن آن حضرت به آبگاه زرود در نزديكى كوفه نيز تكرار كرده است. اين تكرار در غالب آثار تاريخى بعدى و مقاتل انعكاس دارد. شيخ مفيد اين ملاقات را پس از گزارش شهادت قيس آورده است. اما اگر نوشته ابن اثير درباره ابن مطيع درست باشد كه وى چون مردم مدينه در ايام يزيد عليه وى قيام كرده اند و به خلع يزيد و اخراج بنى اميه از مدينه مبادرت كردند ، عبدالله بن مطيع بر قريش و عبدالله بن حنظله بر انصار رياست داشت ، طبعا بايد نتيجه گرفت كه از واقعيت انطباق دارد ، نه گزارشى كه ابن مطيع را ساكن مرزهاى كوفه شمرده است. براى گزارش ابن اثير بنگريد به : اسد الغابه فى معرفه الصحابه ، ج 3 ص 262. ابن سعد از گفتگوى عبدالله با امام حسين (ع) در مكه خبر داده است (الطبقات الكبرى ، ص 443).
198- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 351؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 19؛ ابن اعثم ، الفتوح ، ج 3 ص 25؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزءالاول ، ص 274؛ تذكره الخواص ، ص 219؛ الفصول المهمه ، ص 182.
199- نگاه كنيد به : ابن اعثم ، الفتوح ، ج 3 ، ص 19 - 20؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 270.
200- بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما اوصى به الحسين بن على بن ابى طالب الى اخيه محمد المعروف بابن الحنفيه : ان الحسين يشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و ان محمدا عبده و رسوله ، جاء بالحق من عند الحق و ان الجنه حق و ان الساعه آتيه لا ريب فيها و ان الله يبعث من فى القبور و انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى صلى الله عليه و آله. اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى على بن ابى طالب ، فمن قبلنى بقبول الحق فالله اولى بالحق و من رد على هذا اصبر حتى يقضى الله بينى و بين القوم بالحق و هو خير الحاكمين ، و هذه وصيتى يا اخى اليك و ما توفيقى الا بالله بينى و بين القوم بالحق و هو خير الحاكمين ، و هذه وصيتى يا اخى اليك و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب و السلام عليك و على من اتبع الهدى و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم ابن اعثم ، الفتوح ، ج 3 ، ص 23- 24؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 273؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 89؛ بحارالانوار ، ج 44 ، ص 239.
201- ابن سعد در گزارشى كه توسط منابع اصلى تاييد نشده اند آورده است كه چون امام حسين (ع) همواره 9 نفر از مردان و شمارى از زنان و كودكان بنى عبدالمطلب مدينه را ترك كرد محمد بن حنفيه نيز به دنبال آنان روانه شد و وارد مكه شد چون در مكه امام از ابن حنفيه خواست تا با او همراهى كند ، وى امتناع ورزيد و حتى حاضر نشد تا پسرش محمد بن على را نيز با امام همراه كند (طبقات الكبرى ، ص 451).
202- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 341 - 342؛ الارشاد ، ص 202.
203- البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 151.
204- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص 161؛ تذكره الخواص ، ص 220.
205- نام وى عبدالله بن الكدر و الكدن نيز آمده است.
206- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص 162؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 178؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 325؛ الارشاد ، ص 202؛ ابن اعثم ، الفتوح ، ج 3 ، ص 30؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 151؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 20؛ مقاتل الطالبيين ، ص 93؛ الامامه و السياسه ، ج 2 ، ص 4؛ تذكره الخواص ، ص 220؛ تاريخ ابن خلدون ، ج 2 ص 22.
207- الارشاد ، ص 203؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 352؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 29 - 30؛ الطبقات الكبرى ، ص 509؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 20؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 151؛ تاريخ ابن خلدون ، ج 3 ، ص 21؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، ص 281؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 89؛ الفصول المهمه ، ص 184؛ تذكره الخواص ، ص 220.
208- الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 163. مسيب بن نجبه ، از ديگر دعوت كنندگان امام حسين (ع) نيز پس از شنيدن خبر صلح امام حسن با معاويه نسبت به اين صلح معترض بود (نگاه كنيد به : الفتوح ، ج 2 ، ص 296). دينورى نيز نوشته است كه پس از تنظيم قرار نامه حكميت ميان على و معاويه ، سليمان نزد امام رفت و شكوه آغاز كرد (الاخبار الطوال ، ص 197). ابن سعد نوشته است كه : «كان كثير الشك و الوقوف». (الطبقات الكبرى ، ص 292؟).
209- تاريخ الطبرى ، ج 5 ص 352؛ الفتوح ، ج 5 ، ص 30.
210- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 325؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 20 ، الارشاد ، ص 203؛ الفتوح ؛ ج 3 ، ص 31 - 32؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزءالاول ، ص 282؛ الامامه و السياسه ، ج 2 ، ص 4 ؛مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 89؛بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص 161.
211- مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 89.
212- متن نامه دوم چنين بود: «با شتاب به سوى ما بيا كه مردم تو را انتظار مى برند و جز با تو ، دل با كسى ديگر ندارند ، عجله كن ؛ عجله كن. والسلام» (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 353؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 33؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 238؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 20؛ الفصول المهمه ، ص 184.)
213- انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله) ، ص 162؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ص 354 و 424 - 425؛ تذكر الخواص ، ص 219. در گزارش نخست طبرى كه ابو مخنف آن را از حجاج ابن على و محمد بن بشر همدانى روايت كرده است ، نام تمام اين كوفيان آمده است اما در روايت دوم طبرى از ابو مخنف ، كه از طريق ضحاك مشرق گزارش شده است ، نام شبث بن ربعى و حجار بن ابجر و قيس بن اشعث و يزيد بن حارث آمده است. ابن جوزى نيز بدون ذكر سلسله راويان خويش ، از شبث بن ربعى و حجار بن ابجر و زيد بن الحرث و عروه بن قيس بن اشعث نام برده است.
214- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 353؛ الارشاد ، ص 204. ابن اثير نامه را با اندك تفاوت و اختصار آورده است. الفتوح ، ج 3 ، ص 35 - 36؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 284؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 89؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 21.
215- اينان عبارت بودند از: مالك بن مسمع بكرى ، احنف بن قيس ، منذر بن جاورد ، مسعود بن عمرو ، قيس بن هيثم.
216- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 357. دينورى متن نامه امام به بزرگان بصرى را به شرح زير آورده است : «بسم الله الرحمن الرحيم. از حسين بن على به مالك بن مسمع البكرى ، احنف بن قيس ، منذر بن الجارود ، مسعودبن عمرو ، قيس بن الهيثم ، سلام بر شما اما بعد: من شما را به زنده كردن معالم حق و ميراندن بدعتها فرا مى خوانم. اگر اجابت كنيد به راه رشد راه يافته ايد. و السلام.» (الاخبار الطوال ، ص 231)
217- مسلم مرگ آنان را به فال بد گرفت و با نوشتن نامه اى به امام و ارسال آن توسط قيس بن مسهر صيداوى ، درخواست كرد تا از ميانه راه باز گردد ، اما امام به او نوشت كه همچنان روانه كوفه شود (الارشاد ، ص 204؛ الاخبار الطوال ، ص 230).
218- مروج الذهب ، ج 3 ، ص 54؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص 162 - 163؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 354؛ الكامل فى التاريخ ؛ ج 4 ، ص 21؛ الفتوح ، ج 5 ، ص 37؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 89؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزءالاول ، ص 285.
219- الاخبار الطوال ، ص 231؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 22؛ البدايه و النهايه ؛ ج 8 ، ص 163؛ الارشاد ، ص 205؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 38؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 286.
220- ابن سعد در اشاره اى به مسلم ، به هنگام گزارش شرح حال عقيل و شرح حال امام حسين (ع) ، نوشته است كه مسلم به دستور امام حسين (ع) در منزل هانى بن عروه المرادى فرود آمد (ابن سعد ، الطبقات الكبرى ، بيروت ، داربيروت للطباعه و النشر 1405 ه / 1985م ، المجلد الرابع ، ص 42 و الطبقات الكبرى ، پيشين ، ص 458) همچنين ، بنگريد به : ذهبى ، سير اعلام النبلاء ، اشرف على التحقيق شعيب الارنووط ، بيروت موسسه الرساله ، 1402ه / 1982م ، الجزء الثالث ، ص 229.
221- مروج الذهب ، ج 3 ، ص 54؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 347؛ طبرى اين روايت را با سلسله راويان خويش از امام محمد باقر نقل كرده است ؛ تذكره الخواص ، ص 217
222- شيخ مفيد 18 هزار نفر نوشته است و مسعودى و ابن جوزى ، دو قول 12 و 18 هزار را آورده اند (الارشاد ، ص 205؛ مروج الذهب ، ج 3 ، ص 54؛ تذكره الخواص ، ص 218). ابن سعد نيز همان تعداد 18 هزار نفر را آورده است (الطبقات الكبرى ، ص 459). دينورى و ابن اعثم نيز 18 هزار نفر را ثبت كرده اند (الاخبار الطوال ، ص 235؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 57). ابوالفرج اصفهانى نيز در باب تعداد شيعيان كوفه سخنى ندارد. اين كثير نوشته است كه شمار دعوت كنندگان چهل هزار نفر بود (البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 161). ابن قتيبه تعداد بيعت كنندگان را 30 هزار نفر نوشته است (الامامه و السياسه ، ج 2 ، ص 5).
223- الطبقات الكبرى ، ص 459؛ الارشاد ، ص 205.
224- انتظار اخراج نعمان از كوفه ، انديشه اى بود كه حتى ابن عباس هم داشت ، او وقتى امام حسين (عليه السلام) را در عزيمت به سوى كوفه مصمم يافت از امام خواست تا از كوفيان بخواهد كه براى اثبات صحت وفادارى خويش حاكم كوفه را از اين شهر برانند و البته امام به دلايلى كه از آن سخن خواهيم گفت ، نه به دليل اتحاديه كوفيان به سخنان ابن عباس توجه نكرد و عازم كوفه شد (نگاه كنيد به : مروج الذهب ، ج 3 ، ص 55).
225- براى سخنان نعمان بن بشير و عبدالله بن مسلم نگاه كنيد به : الفتوح ، ج 5 ، ص 39و 40الارشاد ، ص 205؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 355 و 356؛ الكامل فى التاريخ ، ص 22؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 152؛ الاخبار الطوال ، ص 231؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ؛ ص 286.
226- نگاه كنيد به توصيف ابومخنف از حلم و بردبارى او. وى روايت كرده است كه چون مردى از هواداران يزيد ، وى را به ضعف در برابر مسلم و شيعيان كوفه متهم كرد ، نعمان پاسخ داد كه اگر ضعيف باشم ، ولى مطيع خداوند ، بهتر از آن است كه قوى باشم در گناه و معصيت نسبت به خداوند (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 356).
227- نعمان در پايان تهديدهاى خويش ، عنوان كرد كه : «اميدوارم تعداد كسانى كه در ميان شما به حق آشنايند و از بيعت با امير خويش تخلف نمى كنند ، بيشتر از كسانى باشد كه در شمار جويندگان راه باطلند». اين سخنان نيز تلويحا از كثرت كوفيان طرفدار نعمان و قلت مخالفان امويان حكايت دارد.
228- بلاذرى ، انساب الاشراف ، ترجمه ريحانتى رسول الله... ، ص 174؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ص 375؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 51. ابومخنف و به نقل از او ، طبرى و ابن كثير با نقل مضمون نامه نوشته اند كه مسلم بيست و هفت روز قبل از كشته شدنش به حسين بن على نوشت كه همه اهل كوفه با تو همراهند (البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 168). شيخ مفيد نوشته است كه بيست و هفت روز قبل از شهادت مسلم ، كوفيان به امام نوشتند كه يكصد هزار نفر شمشير به دست آماده اند ، پس در حركت تاخير نكن. پس امام نيز نامه اى براى كوفيان نوشت و آنرا به قيس بن مسهر سپرد تا به كوفه رساند (الارشاد ، ص 220).
229- مستوفى هروى مترجم قرن ششم فتوح ابن اعثم ، نوشته است : من اعتقاد و ضماير مردم ندانم ، سخن كه گويم از خويشتن توانم گفت... الفتوح ، ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى ، ص 843.
230- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 353؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 38.
231- از عبدالله بن شريك العامرى نقل شده است كه من از اصحاب على (عليه السلام) شنيده ام كه در زمان آن حضرت ، هرگاه عمر بن سعد وارد مسجد مى شد ، مى گفتند: اين قاتل حسين است (الارشاد ، ص 251).
232- الاخبار الطوال ، ص 231؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 256؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 22؛ الفتوح ، ج 5 ، ص 40؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 91؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 152؛ الارشاد ، ص 205؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 287 و 288. دينورى نوشته است كه عبدالله بن مسلم و عماره بن وليد ، جاسوس يزيد در كوفه بودند ، ابومخنف نيز عبدالله بن مسلم را حليف بنى اميه در كوفه دانسته است.
233- الاخبار الطوال ، ص 231؛ الارشاد ، ص 205 و 206؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 356؛ مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 287؛ الفتوح ، ج 5 ، ص 41؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 23؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 152؛ الطبقات الكبرى ، ص 459؛ تاريخ الفخرى ، ص 114؛ الامامه و السياسه ، ج 2 ، ص 5؛ سيد بن طاووس ، الملهوف ، ص 109؛ تذكره الخواص ، ص 218.
234- همانها كه امام نامه خويش را براى آنان فرستاد و به نام و نشان ايشان اشاره كرديم ، بنگريد به : تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 357.
235- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 357؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 23.
236- نام او را به اختلاف سليمان و سلمان و كنيه اش را نيز ابارزين نوشته اند (الملهوف ، ص 110).
237- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 357 و 358؛ الفتوح ، ج 5 ، ص 42 ، الاخبار الطوال ، ص 232؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 23.
238- الملهوف على قتلى الطفوف ، ص 110- 112.
239- همان ، ص 62.
240- براى شرح حال آنان بنگريد به : بخش هفتم همين كتاب.
241- شيخ مفيد نوشته است كه و اقبل الى الكوفه و معه مسلم بن عمرو الباهلى و شريك بن الاعور الحاثى و حشمه و اهل بيته (الارشاد ، ص 206). بديهى است كه حشم را نبايد به معنى لشكريان دانست ، چرا كه در اين صورت در متن روايات كه از ورود حيله گرانه عبيدالله سخن مى گويد ، ناهماهنگيهاى بيشترى پديد خواهد آمد. ابن قتيبه نيز نوشته است كه : خرج معه من اشراف اهل البصره شريك بن الاعور و المنذر بن الجارود ، فسار حتى وافى الكوفه فدخلها و هو متثلم (الاخبار الطوال ، ص 232). ابن سعد نيز از همراهى شريك با عبيدالله سخن گفته و نوشته است كه شريك از شيعيان على (عليه السلام) بود (الطبقات الكبرى ، ص 460؛ همچنين بنگريد به : خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 289).
242- الارشاد ، ص 206؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 358؛ الفتوح ، ج 5 ، ص 42؛ الاخبار الطوال ، ص 232؛ عسقلانى ، تهذيب التهذيب ، الجزء الثانى ، ص 350؛ الطبقات الكبرى ، ص 459؛ مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 289 و 290. سيد بن طاووس سخنى از اقدام عبيدالله براى پنهان كردن چهره خويش به ميان نياورده است. او نوشته است كه چون عبيدالله نزديك غروب به كنار كوفه رسيد ، تا زمان رسيدن تاريكى شب در بيرون شهر ماند و چون هوا تاريك شد ، وارد كوفه گشت. (الملهوف ، ص 114).
243- گزارشى از شيخ مفيد حاكى است كه حتى هانى بن عروه نيز بر اساس همين مشى محافظه كارانه ، در بدو ورود عبيدالله به ديدار او رفت و چون مسلم ناخواسته به خانه او پناه برد ، تمارض كرد و ديگر به ديدن امير كوفه نرفت. (الارشاد ، ص 207).
244- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 359.
245- الاخبار الطوال ، ص 232 و 233؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، 358 و 359؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 24؛ الارشاد ، ص 206 و 207؛ ابن اعثم ، الفتوح ، ج 3 ، ص 44؛ مقاتل الطالبين ، ص 94.
246- در تقسيم بندى اجتماعى كوفه ، عرفاء جمع عريف به مسئولان توزيع حقوق و مقررى حكومتى هر كدام از گروههاى قومى كوفه اطلاق مى شد.
247- الارشاد ، ص 207؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 358 و 359؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 24.
248- در ماجراى دستگيرى حجر ، حتى شيوخ كنده ، يعنى قبيله خود حجر نيز با حاكم كوفه عليه وى همكارى كردند تا مقررى خويش را از دست نداده و مورد تهديد جانى نيز قرار نگيرند.
249- يا ابى رهم كه خود را قاصدى از بلاد حمص معرفى مى كرد (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 346؛البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 153). دينورى نيز او را شامى دانسته است (الاخبار الطوال ، ص 235؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4؛ ص 91؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 25؛ تذكر الخواص ، ص 218).
250- الارشاد ، ص 207؛ ابن اعثم ، الفتوح ، ج 3 ، ص 46؛ الاخبار الطوال ، ص 235؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 364؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 291؛ الكامل فى التاريخ ، ج 5 ، ص 25؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 153؛ لهوف ، ص 66.
251- شبث كه هرگز نتوانست بر دوگانگى شخصيت خويش غالب شود ، اگر چه در شمار سپاه ابن سعد در كربلا حاضر شد و در قتل عام ياران امام حسين (ع) مددكار كوفيان شد ، اما گفته شده است كه در همان حال از شركت در جنگ كراهت داشت. ابوزهير العبسى شنيده بود كه شبث سالها پس از واقعه كربلا در زمان حكومت مصعب بن زبير مى گفت كه : «خداوند هرگز به مردم اين شهر خيرى نخواهد داد و به راه هدايتشان نخواهد برد. در شگفت نمى شويد كه ما در روزگار على بن ابيطالب و پسرش ، به مدت پنج سال با آل ابوسفيان جنگيديم ، اما سرانجام همراه آل معاويه و پسر سميه زانيه به پسر ديگرش كه بهترين مردم روى زمين بود ، حمله كرديم. اين كار ما ضلالت بود و چه ضلالتى !» (تاريخ الطبرى ج 5 ، ص 436 - 437).
252- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 362.
253- ابو مخنف نوشته است كه چون مسلم به درب خانه هانى رسيد: فقال له مسلم اءتيتك لتجيرنى و تضيفنى «الاخبار الطوال ، ص 233؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 362.)
254- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 362؛ ابن اعثم ، الفتوح ، ج 3 ، ص 44؛ مقاتل الطالبيين ، ص 94. شيخ مفيد گرچه اين گزارش ابو مخنف را مستقلا نياورده و حذف كرده است. اما به هنگام بيان دفاعيه هانى نزد عبيدالله براى تبرئه خويش جهت پنهان كردن مسلم در خانه اش ، به آن اشاره كرده است (الارشاد ، ص 209.)
255- الطبقات الكبرى ، ص 460؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 363؛ الاخبار الطوال ، ص 234؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 12؛ الفتوح ، ج 5 ، ص 47؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 91؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 291 ؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 153.
256- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 363؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 26.
257- ابو مخنف از عبدالله بن سلام فرستاده مسلم به نزديك قصر اين زياد براى كسب خبر از وضعيت هانى بن عروه ، نقل كرده است كه : «چون خبر يافتم كه هانى را دستگير و كتك زده اند ، بر اسب خويش نشسته و ديدم كه چند تن از زنان بنى مراد فرياد مى زنند كه اى واى بليه ، اى واى مصيبت ! پس خودم را به ابن عقيل رساندم خبر هانى را به او گفتم. مسلم به من گفت كه ياران وى را كه يكى از خانه هاى اطراف از آنان مملو بود ، خبر كنم. 18 هزار نفر با مسلم بيعت كرده بودند و چهار هزار نفر از آنان در همان خانه حاضر بودند...» (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 368).
258- شايد لازم نباشد ذكر شود كه اين روايت ، با روايتى كه مدعى است معقل از همان نخستين روز استقرار مسلم در منزل هانى ، نزد او رفت و آمد داشت ، مباينت دارد.
پى نوشت ها 2
259- پيكار صفين ، ص 164؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 361. اعثم كوفى نوشته است كه او تشيع خود را پنهان مى داشت و جز بر افراد قابل اعتماد آشكار نمى كرد (الفتوح ، ج 3 ، ص 49)
260- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 395؛ الفتوح ، ج 5 ص 43؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 91.
261- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 364؛الفتوح ، ج 3 ، ص 49؛ الاخبار الطوال ، ص 235؛ الطبقات الكبرى ، ص 460؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 27.
262- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 363؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 26؛ الفتوح ، ج 5 ، ص 48؛الاخبار الطوال ، ص 234 - 235؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 292؛ مقاتل الطالبيين ، ص 97؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 91.
263- الامامه و السياسه ، ج 2 ، ص 6؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 179؛ ابن سعد بدون ذكر قرار شريك با مسلم بن عقيل براى كشتن عبيدالله ، نوشته است كه 30 مرد براى كشتن ابن زياد در خانه هانى معين شده بودند. الطبقات الكبرى ، ص 460.
264- مقاتل الطالبيين ، ص 97؛ الفتوح ، ج 5 ص 48 - 49؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاوال ص 292؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ص 363؛ الاخبار الطوال ، ص 235؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 27؛ ابن كثير حديث را به شكل زير آورده است : «الايمان ضد الفتك ، لا يفتك المومن»(البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 153.)
265- ابو مخنف در باب كسانى كه از سوى عبيدالله براى آوردن هانى مامور شدند ، دو روايت آورده است. مطابق روايت نخست كه از مجالد بن سعيد نقل شده است ، آنان عبارت بودند از محمد بن اشعث و اسماء بن خارجه و مطابق روايت دوم ، از حسن بن عقبه ، ابن زياد همراه آن دو تن ، عمروبن حجاج را نيز فرستاد. روعه خواهر عمروبن حجاج همسر هانى بن عروه و مادر يحيى بن هانى بود (تاريخ الطبرى ج 5 ، ص 364).
266- الارشاد ، ص 208؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 292؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 52-54؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 366 - 367؛ الامامه و السياسه ، ج 2 ، ص 5؛ الاخبار الطوال ، ص 236 - 237؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 28 - 29؛ مقاتل الطالبيين ، ص 96 - 97؛ لهوف ، ص 66؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 154 - 155.
267- براى شرح و سوابق زندگى وى نگاه كنيد به : الطبقات الكبرى ، ج 6 ، ص 131 - 145. 268- عبيدالله پس از دستگيرى هانى و پراكندن مذحجى ها ، تا آن اندازه احساس امنيت خاطر داشت كه از قصر در آمده وارد مسجد شد و باز هم به تهديد و نصيحت مردم پرداخت (الارشاد ، ص 210؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 368.)
269- اين در حالى بود كه هانى فرياد بر آورد كه كجايند مردم مذحج ؟ كجايند طايفه من ؟ كجايند خويشاوندان من ؟ (الارشاد ، ص 216؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ص 369؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 307؛ الملهوف ، ص 122 123).
270- الارشاد ، ص 210؛ الطبقات الكبرى ، ص 461؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 369؛ تذكره الخواص ، ص 219؛ ابن اعثم 18 هزار نفر نوشته است (الفتوح ، ج 3 ، ص 57).
271- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 369.
272- همان ، ج 5 ، ص 369؛ ابن سعد شصت نفر نوشته است. الطبقات الكبرى ، ص 461.
273- ابو مخنف تعداد بازماندگان با مسلم در مسجد را به هنگام عصر ، 30 نفر ثبت كرده است.
تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 369. ابن اعثم نوشته است كه با غروب آفتاب فقط ده نفر در كنار مسلم وجود داشتند. نه كمتر و نه بيشتر (الفتوح ، ج 3 ، ص 57) ابن سعد 60 نفر نوشته است (الطبقات الكبرى ، ص 460) ابن شهر آشوب و ابن اثير نيز همان گزارش ابو مخنف را آورده اند (مناقب آل ابى طالب ، ج 3 ، ص 93؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 31)
274- به روايت ابى مخنف از يونس بن ابى اسحاق ، سى نفر از افراد شرطه و بيست نفر از اشراف كوفه در قصر حاضر بودند. تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 369؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 31.
275- پيش از اين اشاره شد كه مهمترين اقدام عبيدالله ، تغيير تركيب گروههاى هفتگانه كوفه به گروههاى چهارگانه بود.
276- براى گزارشى از برخورد آنان با مسلم ، خاصه توفيق قعقاع در عقب راندن مسلم و يارانش بنگريد به روايت ابو مخنف از ابو جناب كلبى در: تاريخ الطبرى ، ج 5 ص 369 - 370.
277- بلال پسر طوعه كه مخفيگاه جوار يافته مادرش را به امير كوفه نشان داد ، روز قبل از همان مردمى بود كه همراه مسلم قصر كوفه را محاصره كرده بودند.
278- الارشاد ، ص 214؛ ابن اعثم ، الفتوح ، ج 3 ، ص 92؛الاخبارالطوال ، ص 240؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 373؛ الكامل فى التاريخ ، ج 5 ، ص 33؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 93.
279- گفتنى است كه ابن اشعث مسلم در حالى نزد عبيدالله مى برد كه از سويى علاقه داشت تا با دستگيرى مسلم ، تقرب بيشترى به امير كوفه پيدا كند و از سويى ديگر بر آن بود تا با شفاعت مسلم نزد عبيدالله ، وى را از مرگ نيز برهاند. عبيدالله گرچه پسر اشعث را براى دستگيرى مسلم ستود ، اما به شفاعت وى وقعى نگذاشت. به شهادت تاريخ ، مردانى چون پسر اشعث همواره آلت فعل قدرتمندان بوده اند.
280- به همين دليل نيز اين احتمال را هم منتفى نمى داند كه چه بسا تنظيم كننده واقعى پيام زير براى امام حسين ، همين ابن اشعث بوده باشد.
281- شيخ مفيد نوشته است كه مسلم بن عقيل در مجلس ابن زياد نيز از عمر بن سعد درخواست كرد تا پيكى از جانب مسلم به نزد امام حسين (ع) بفرستند و اخبار خيانت كوفيان را براى امام بگويد. بنگريد به : الارشاد ، ص 215؛ الاخبار الطوال ، ص 241. ابن سعد در اين باره گزارش قابل توجهى دارد. او نوشته است كه : چون مسلم از عمر بن سعد خواست تا پيكى به سوى امام حسين (ع) بفرستد ، ابن زياد به ابن سعد گفت كه به مسلم بگو كه : اما مالك فهو لا نمنعك منه و اما حسين ، فان تركنا لم نرده ، و اما جثته فاذا قتلناه لم نبال ما صنع به. (الطبقات الكبرى ، ص 461). با اين حال ابن سعد افزوده است كه عمر بن سعد به دين خويش عمل كرد و پس از دفن مسلم ، مردى را به سوى امام حسين (ع) فرستاد تا پيام مسلم را به آن حضرت برساند. ابومخنف فرستنده پيك به سوى امام را محمد بن اشعث دانسته است (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 380). ابن كثير نيز همين روايت ابو مخنف را آورده است (البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 157). دكتر شهيدى در حركت چنين پيكى ترديد كرده است (بنگريد به : شهيدى ، پس از پنجاه سال (پژوهشى تازه پيرامون قيام حسين (عليه السلام) ، ص 155.)
282- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 375.
283- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 379. براى متن نامه عبيدالله كه همراه سرهاى بريده براى يزيد ارسال شد ، بنگريد به : الفتوح ، ج 3 ، ص 69 - 70؛ تذكره الخواص ، ص 219.
284- الطبقات الكبرى ، ص 462؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 380.
285- الارشاد ، ص 217؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 380؛ الفتوح ، ج 4 ، ص 69؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 308.
286- الارشاد ، ص 217؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 380 - 381؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 380؛ الفتوح ، ج 4 ، ص 69؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 308.
287- ابن جوزى به خلاف مشهور هفتم نوشته است (تذكره الخواص ، ص 217)
288- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ص 163؛ الارشاد ، ص 218. ابن كثير و برخى از روايان اهل سنت نيز روز خروج امام از مكه را همان روز هشتم ذى الحجه سال 60 ذكر كرده اند. بنگر به : البدايه و النهايه ، پيشين ص 171 ، همچنين بنگريد به : الفتوح ، اعثم ، پيشين ، ص 72. اعثم مى نويسد كه امام حسين (ع) در پاسخ عبدالله بن عباس كه آن حضرت را از بى وفايى كوفيان پرهيز مى داد ، گفت : اگر قرار است كه در مكه كشته شوم ، بهتر است كه در عراق بميرم.
289- نگاه كنيد به : روايت ابو مخنف از ابى سعيد عقيصى. ابى سعيد به نقل از يكى از اصحاب خويش گويد: «حسين بن على در مكه با عبدالله بن زبير ايستاده و گفتگو مى كرد. ابن زبير به او مى گفت : اى پسر فاطمه نزديك آى. حسين در حالى كه عبدالله بن زبير آهسته سخن مى گفت ، گوش خود را به عبدالله نزديك كرد ، آنگاه حسين به ما روى آورد و گفت : آيا مى دانيد كه ابن زبير چه مى گفت : گفتيم كه فدايت شويم ، نمى دانيم ، پس حسين گفت : ابن زبير گفت : «در اين مسجد بمان و مردم را به خويشتن فراخوان تا آنان دراطراف تو جمع شوند.» سپس حسين گفت : به خدا سوگند يك وجب كشته شدن در بيرون از اين مسجد برايم دوست داشتنى تر از آن است كه يك وجب داخل حرم كشته شوم. سوگند به خدا كه اگر در سوراخ خزندگان فرو رفته باشم ، از آنجا بيرونم خواهند كشيد تا آنچه را كه مى خواهند با من انجام دهند. به خدا سوگند به من تعدى خواهند كرد ، همچنان كه يهود به روز شنبه تعدى كردند» (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 385؛ همچنين بنگريد به : الفتوح ، ج 5 ، ص 74؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 38؛ مروج الذهب ، ج 3 ، ص 55. نيز بنگريد به : الفصول المهمه ، ص 186؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ص 167). طبرى بر اساس روايت ديگرى از ابومنخف آورده است كه چون ابن زيبر در روزى كه امام حسين (ع) قصد ترك مكه را داشت به آن حضرت گفت كه در مكه بمان كه اگر بخواهى با تو بيعت خواهيم كرد و به يارى ات برخواهيم خاست ، امام حسين (ع) پاسخ داد كه : «پدرم به من گفت در مكه كبشى خواهد بود كه حرمت حرم را نگاه نخواهد داشت و من نمى خواهم كه آن كبش باشم» (ج 5 ، ص 384)
290- نگاه كنيد به : تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 383؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 172.
291- نگاه كنيد به : تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 383 ، البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 172.
292- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 383؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 37؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 173؛ الطبقات الكبرى ، ج 5 ، ص 207. ابن شهر آشوب فقط به نصيحت مذكور اشاره دارد (مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 94)
293- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 382. همچنين نگاه كنيد به : تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 208 و 211؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 37.
294- مروج الذهب ، ج 3 ، ص 55 ، تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 383 و 384؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 31و 37؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص 164 و 165؛ تذكره الخواص ، ص 216؛ الفصول المهمه ، ص 187.
295- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 384؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 39؛ مروج الذهب ، ج 3 ، ص 55؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص 165؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 160. ابوالفرج اصفهانى قبل از اين عبارات آورده است كه ابن عباس به امام گفت : «تو اكنون به سوى مردمى مى روى كه پدرت را كشتند و برادرت را زخم زدند و من مى بينم كه از يارى تو نيز دست باز خواهند داشت» تذكره الخواص ، ص 216؛ مقاتل الطالبيين ، ص 109.
296- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 384؛ الفتوح ، ج 5 ، ص 71 و 73؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 31 و 37. ابى الفرج ، فقط از سخنان عبدالله بن عباس با امام سخن گفته و ذكرى از عمرو بن عبدالرحمان و حارث به ميان نياورده است. بنگريد به : مقاتل الطالبيين ، ص 108 و 109. شگفت است كه شيخ مفيد با آنكه بخش مهمى از مقتل خويش را از ابى مخنف روايت كرده است ، اما از گزارش سخنان شخصيتهاى مذكور اجتناب ورزيده است. براى گزارشى متفاوت از متن سخنان ابن عباس با امام حسين (عليه السلام) ، نگاه كنيد به : الطبقات الكبرى ، ص 450. ابن سعد در ادامه گزارش گفتگوى ابن عباس به امام افزوده است كه : عبدالله بن عباس در حالى كه غضبناك بود از نزد امام حسين (عليه السلام) خارج شد و خطالب به ابن زبير كه بر در خانه ايستاده بود گفت : اى ابن زبير تو به آنچه دوست داشتى رسيدى چشمت روشن. اين ابو عبدالله است كه حجاز را ترك مى كند و آن را به تو مى سپارد. نيز براى همين روايت نگاه كنيد به : البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 160؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 311. مسعودى نيز نوشته است كه : ابن عباس شعر زير را خطاب به ابن زبير خواند: اى پرستو كه در خانه سكنى گزيده اى. اكنون خانه خلوت شد. پس تخم بگذار و آواز بخوان و هر قدر مى خواهى منقار به زمين بزن. (مروج الذهب ، ج 3 ، ص 55؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...) ، ص 165). ابن سعد گزارشى دارد از محمد بن عمر واقدى به نقل از ابن جريح ، حاوى سرزنش ابن زبير پس از بازگشت امام سجاد از دمشق به مدينه. اگرچه محتواى اين روايت مبنى بر سرزنش عبدالله بن زبير براى تشويق امام به خروج عليه يزيد ، محل تامل جدى است ، رواج چنين سخنانى از خشنودى ابن زبير براى ترك مكه حكايت دارد و مويد سخن ابن عباس به ابن زبير و مباين با روايتى است كه ابومخنف از ابى سعيد عقيصى نقل مى كند و به اين روايت ، پيش از اين اشاره كرديم. الطبقات الكبرى ، ص 494 و 495.
297- ابن اعثم و به پيروى از او ، خوارزمى ، گزارشى دارند از گفتگوى مشترك عبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس با امام حسين (عليه السلام)؛ گفتگويى كه ابومخنف و ديگران درباره آن ، گزارشى ارائه نكرده اند بنگريد به : الفتوح ، ج 3 ، ص 26 و 29؛ مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 278 و 280. بلاذرى نيز نوشته است كه عبدالله در هنگامى كه امام حسين (عليه السلام) را براى خروج به سوى كوفه توديع مى كرد از او خواست تا در مكه بماند و رهسپار كوفه نگردد بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين.. ، ص 166).
298- تذكره الخواص ، ص 217؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 163؛ تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 201 و 202 و 208. ابن سعد نوشته است كه عبدالله عمر و عبدالله عياش بن ابى ربيعه در حالى كه از عمره باز مى گشتند در ابواء با امام حسين (عليه السلام) ديدار كردند و همان جا بود كه عبدالله امام را به اجتناب از خروج عليه يزيد فرا خواند ، ابن عياش نيز به امام گفت اى پسر فاطمه به سوى عراق مرو كه مردم عراق پدرت را كشتند و بردارت را خوار كردند. (الطبقات الكبرى ، ص 444). براى گزارشى متفاوت از سخنان عبدالله بن عمر با امام حسين (عليه السلام) ، و بيان حديث پيامبر درباره شهادت امام ، نگاه كنيد به : خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 278. همچنين مقايسه كنيد با گزارش بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين.. ، ص 166).
299- مروج الذهب ، ج 3 ، ص 56.
300- خوارزمى به خطا عمر بن سعد بن ابى وقاص را حاكم مكه در اين زمان دانسته است ، بنگريد به : مقتل الحسين ، ص 277 ، عمرو بن سعيد بن العاص الاشدق ، پس از عزل وليد بن عتبه از حكومت مدينه در ماه رمضان ، توسط يزيد به حكومت مدينه معين گرديد و در همين زمان وارد اين شهر شد (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 343).
301- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ، ص 167).
302- بلاذرى نوشته است كه چون امام مكه را ترك كرد و به ذات العرق رسيد ، عون بن عبدالله بن جعده بن حبيره به آن منزل وارد شد و نامه پدرش را به امام تقديم كرد. عبدالله در آن نامه امام را از رفتن به كوفه بيم داده بود (انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...) ، ص 169).
303- ابن اعثم در اين قسمت از نامه ، عبارت زير را هم آورده است : «من براى تو از يزيد و تمام بنى اميه امان خواهم گرفت ، تو آسوده خاطر در حرم خدا به سر برى و اهل بيت تو در امنيت زندگى كنند.» والسلام.
304- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 387؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 40؛ الارشاد ، ص 219؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 74؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 163.
305- ابن كثير او را نايب الحرمين نوشته است (البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 164). طبرى و ابن اثير وى را حاكم مكه و مدينه معرفى كرده اند ، طبرى نوشته است كه يزيد در سال 60 وليد بن عقبه را عزل و عمرو بن سعيد را در رمضان همين سال ، عامل مكه و مدينه كرد (بنگريد به : تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 399) ، ابن اثير نيز افزوده است كه عمرو بن سعيد در اين سال با مردم حج گزارد (الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 18 ، 43).
306- ابن اعثم در اين قسمت نكته اى را افزوده است كه در صحت آن جاى ترديد جدى است ، او افزوده است كه : «تو مى دانى كه در كوفه بر سر پسر عمويت مسلم و شيعيان او چه آمد» (الفتوح ، ج 3 ، ص 75).
307- الطبقات الكبرى ، ص 448؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 338 ، البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 164 الارشاد ، ص 219؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 40؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 75؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 312.
308- خليفه بن خياط نوشته است كه عمرو بن سعيد در اين سال با مردم حج گزارد. اگر چنين گزارشى درست باشد ، بايد گفت كه وى پس از خروج امام از مكه به اين شهر رسيده است و از همان جا يحيى را به سوى امام فرستاده است. بديهى است در اين صورت او نمى توانسته است كه امير الحاج هم باشد ، چرا كه اگر زمان رسيدن او به مكه پس از روز هشتم ذيحجه باشد ، در واقع مراسم حج رو به پايان بوده است (نگاه كنيد به : تاريخ خليفه بن خياط ، ص 145).
309- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 388؛ البدايه و النهايه ، ج 164؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 75؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 312.
310- الطبقات الكبرى ، ص 447؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 94؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 388؛ الكامل فى التاريخ ، ج 5 ، ص 41.
311- الارشاد ، ص 219.
312- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 388 ، الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 39؛ الارشاد ، ص 219.
313- تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 212 و 213.
314- الطبقات الكبرى ، ص 447 و 448؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 164؛ تاريخ دمشق ، ج 14 ، ص 210؛ تذكره الخواص ، ص 215 و 216. ابن اعثم نوشته است كه يزيد آن نامه را براى مردم مدينه نوشت و آنان نيز آن را براى امام حسين (عليه السلام) فرستادند. امام نيز آيه : و ان كذبوك فقل لى عملى و لكم عملكم انت بريؤ ن مما اعمل و انا برى مما تعملون (يونس ، 41) را براى يزيد فرستاد (الفتوح ، ج 3 ، ص 75 و 76).
315- شيخ مفيد تمام گزارش ابومخنف را نياورده است (الارشاد ، ص 219). بنا به نوشته ابومخنف ، چون امام و همراهانش به منزل تنعيم رسيدند ، حسين اموال كاروانى را كه از يمن عازم دمشق بود و از جانب بحير بن ريسان ، روناس و حله براى يزيد مى برد گرفت و به شتربانان گفت : هر كس از شما كه همراه ما به عراق بيايد كرايه شترانش را خواهيم داد و آن كس كه نخواهد با ما همراهى كند ، كرايه اش را به ميزان راهى كه طى كرده است پرداخت مى كنيم ، پس هر كس از ساربانان كه با امام همراه شد ، كرايه خود را دريافت كرد و حسين به او جامه نيز پوشاند. كسانى كه همراهى نكردند فقط كرايه خويش را دريافت داشتند. تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 385 و 386؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...) ، ص 168.
316- الارشاد ، ص 219؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 386.
317- جايى در نزديكى مكه در فاصله ميان حنين و انصاب حرم معجم البلدان ، ج 3 ، ص 412.
318- ابن اعثم ، به خلاف ديگران ، نوشته است كه فرزدق در هنگامى كه امام در شقوق ، نزديك ثعلبيه كوفه ، بودند با آن حضرت ملاقات كرد (الفتوح ، ج 3 ، ص 79). ابن جوزى هم نوشته است كه امام در روز ترويه در بستان بنى عامر با فرزدق ديدار كرد (تذكره الخواص ، ص 217؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 94؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 386؛ الكامل فى التاريخ ، ج 5 ، ص 40؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...) ، ص 168).
319- الارشاد ، ص 218؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 386؛ الطبقات الكبرى ، ص 453؛ تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 212؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 40؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 167؛ الفصول المهمه ، ص 188؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...) ، ص 168.
320- حد فاصل ميان نجد و تهامه (معجم البلدان ، ج 4 ، ص 107). برخى نوشته اند كه امام فرزدق شاعر را در اين منزل ملاقات كرد. (بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...) ، ص 169).
321- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 387؛ الارشاد ، ص 219.
322- الاخبار الطوال ، ص 240.
323- نزديك كوفه به سمت كربلا. گفته شده است كه زندان نعمان بن منذر در آنجا بود. معجم البلدان ، ج 5 ، ص 374.
324- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 394؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 41؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...) ، ص 173.
325- منزلى ميان كوفه و بصره (معجم البلدان ، ج 5 ، ص 18).
326- نزديك كوفه و در بالاى قادسيه (معجم البلدان ، ج 2 ، ص 379).
327- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 394؛ الارشاد ، ص 219.
328- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...) ، ص 174.
329- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 399؛ الارشاد ، ص 220.
330- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 395؛ الارشاد ، ص 220؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 77؛ الطبقات الكبرى ، ص 463؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 41؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 168؛ تذكره الخواص ، ص 221.
331- از منازل راه مكه به كوفه ، بعد از شقوق و قبل از خزيميه. معجم البلدان ، ج 2 ، ص 78.
332- بنا به گزارش ابن اعثم ، امام در منزل ثعلبيه ، خوابى ديد كه باعث شد خندان از خواب برخيزد ، چون پسرش على اكبر ، علت خنده را جويا شد. امام پاسخ داد كه پسرم ، من اسب سوارى را در خواب ديدم كه بر من ايستاد و گفت كه اى حسين شما راه مى پيماييد و مرگ شما را همراهى مى كند. پس من دانستم كه جانهايمان را مرگ در انتظار است . على اكبر پرسيد: اى پدر ، مگر ما بر حق نيستيم ؟ امام فرمود: آرى چنين است : قسم به خدايى كه بندگان به سوى او باز مى گردند ، چنين است و ما بر حقيم ، پس على اكبر گفت : در اين صورت ، چه جاى نگرانى از مرگ وجود دارد (اعثم كوفى ، الفتوح ، ج 3 ، ص 79.)
333- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 397؛ الفتوح ج 5 ، ص 79؛ الارشاد ، ص 222؛ الفصول المهمه ، ص 187. بلاذرى نوشته است كه مردى به نام بكر بن المعنقه بن ورد خبر شهادت هانى و مسلم را به امام داد (انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...) ، ص 174). طبرى نيز آن مرد را به نام بكير بن المثعبه الاسدى ثبت كرده است.
334- بنا به گزارش يعقوبى ، امام در قطقطانه ، از شهادت مسلم مطلع گرديد (بنگريد به : تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 179.)
335- چنان كه پيش از اين نيز اشاره شد ، مسلم بن عقيل به هنگام دستگيرى از محمدبن اشعث و در مجلس ابن زياد از عمر بن سعد درخواست كرد تا پيكى از جانب مسلم به نزد امام حسين (ع) بفرستد و اخبار خيانت كوفيان را براى امام بگويد. بنگريد به : الارشاد ، ص 215؛ الاخبار الطوال ، ص 223. برخى از محققان در حركت چنين پيكى ترديد كرده اند. بنگريد به : پس از پنجاه سال (پژوهشى تازه پيرامون قيام حسين عليه السلام) ، ص 155
336- الارشاد ، ص 223؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 398 - 399؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 43 ، البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 170؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...) ، ص 175.
337- ابن سعد از طريق راويان خويش ، به نقل از عربى كه امام حسين (ع) و همراهانش را پس از عبور آنان از منزل ثعلبيه ديده است ، مى نويسد: قال : قلت : بابى و امى يا ابن رسول الله ، ما انزلك هذه البلاد و الفلاه التى ليس بها احد؟ قال : هذه كتب اهل الكوفه الى و لا اراهم الا قاتلى ، فاذا فعلوا ذلك لم يدعوالله حرمه الا انتكهوها فيسلط الله عليهم من يذلهم حتى يكونوا اذل من فرم الامه - يعنى مقنعتها (الطبقات الكبرى ، ص 458).
338- مقاتل الطالبيين ، ص 110؛ الارشاد ، ص 222 ، تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 397؛ مروج الذهب ، ج 3 ، ص 60 - 61 ؛ تذكر الخواص ، ص 222؛ العقد الفريد ، ج 4 ، ص 379.
339- بنگريد به : سخنان پير مردى از بنى عكرمه با امام ، در منزل بطن عقبه كه در ادامه بحث آمده است ، خصوصا پاسخ امام به سخنان او تاكيد بر اينكه «بنده خدا آنچه تو مى انديشى ، من نيز همان را انديشيده ام ، اما بر اراده خداوند نمى توان چيره گشت» (الارشاد ، ص 223؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 399؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 43).
340- الارشاد ، ص 223.
341- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...) ، ص 175.
342- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 399.
343- الارشاد ، ص 223.
344- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 399؛ الارشاد ، ص 223 الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 43.
345- الارشاد ، ص 223 ، تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 399.
346- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...) ، ص 157.
347- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 400 - 401؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 46؛ البدايه و النهايه ج 8 ، ص 186.
348- الارشاد ، 224.
349- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 402؛ الارشاد ، ص 224- 225؛ الكامل فى التايخ ، ج 3 ، ص 47.
350- الارشاد ، ص 225؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 400؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 47.
351- مقاتل الطالبيين ، ص 111.
352- مسعودى با ذكر خبرى ، خلاف مشهور ، نوشته است كه چون حر به امام حسين (ع) رسيد و دريافت كه آن حضرت قصد كوفه دارد ، خبر قتل مسلم را به او داد و از امام خواست تا به حجاز باز گردد ، اما در اين زمان بود كه برادران مسلم با مراجعت مخالفت كردند (مروج الذهب ، ج 3 ، ص 60؛ تذكره الخواص ، ص 222.)
353- چه بسا اگر امام در چنين شرايطى به سادگى و سهولت امكان بازگشت پيدا مى كرد ، كوفيان مدعى مى شدند كه آنان همچنان بر عهد و بيعت خويش وفادار بودند و على رغم تسلط ابن زياد انتظار مى كشيدند تا با رسيدن امام به كوفه به يارى وى قيام كنند.
354- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 402؛ الاشاد ، ص 225؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 47.
355- ابن اعثم اين خطبه را همان نامه اى دانسته است كه قيس با خود به كوفه برد (الفتوح ، ج 3 ، ص 91.)
356- تاريخ الطبرى ، ج 6 ، ص 403؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 48. بلاذرى فشرده اى از اين سخنان را آورده است (انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...) ، ص 177؛ تحف العقول ، ص 505).
357- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 403 - 404.
358- جايى در 4 ميلى قادسيه ، كه داراى آب بود و پيش از اين ، پادگان نظامى ايرانيان در آنجا مستقر بود (معجم البلدان ، ج 4 ، ص 92).
359- ابو الفرج اصفهانى نوشته است كه امام و حر تا اقساس مالك ، هم عنان پيش رفتند و در آنجا منزل كردند (مقاتل الطالبيين ، ص 111). ابن سعد نوشته است كه امام راه عذيب را پيش گرفت تا آنكه از طريق جوف و مسقط از نجف گذشت و در قصر بنى مقاتل فرود آمد (الطبقات الكبرى ، ص 426).
360- عبارت بودند از نافع بن هلال المرادى و عمرو بن خالد الصيداوى و سعد مولى او و مجمع بن عبدالله عائذى از مذحج (انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...) ، ص 178)
361- بلاذرى نوشته است كه چون حر امام را به جنگ تهديد كرد پاسخ شنيد كه آيا مرا از مرگ مى ترسانى ؟ پاسخ من به تو همان است كه شاعر اوسى سروده است :
ساءمضى و ما بالموت عار على الفتى اذا مانوى حقا و جاهد مسلما
و اسى الرجال الصالحين بنفسه و فارق مثبورا و خالف مجرما
فان بعشت لم اءذمم و ان مت لم الم كفى بك ذلا اءن تعيش و ترغما
(بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن الحسين...) ، ص 177).
362- تاريخ الطبرى ، ج 6 ، ص 404؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 126.
363- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 405؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 49؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 173.
364- پيش ازاين گزارشى آورديم حاكى از رسيدن خبر شهادت قيس بن مسهر. بديهى است اگر نتوانيم پرسش امام درباره قيس را به كسب خبرى براى اطمينان از خبر قبلى تفسير كنيم ، طبعا بايد نتيجه بگيريم كه خبر پيشين صرفا مربوط به گزارش شهادت مسلم و هانى بوده است نه قيس.
365- الاحزاب ، 23؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 405؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 50.
366- از وى به عنوان راهنماى آن چهار تن كه از كوفه گريختند ، نام برده اند.
367- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 406؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 50؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 174؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...) ، ص 178 - 179.
368- نوشته اند كه اگر چه طرماح با شتاب خود را به كوفه رساند و پس از رساندن آذوقه به كسان خويش با شتاب به كربلا بازگشت ، اما در عذيب الهجانات خبر شهادت امام را شنيد.
369- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 407؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 51.
370- الارشاد ، ص 226؛ مقاتل الطالبيين ، ص 111 - 112.
371- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 407 - 408؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 51؛ الارشاد ، ص 226.
372- تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 222؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 241 و همچنين بنگريد به سخنان على (ع) با مخنف بن سليم ، جد اعلاى ابو مخنف ، در: نصربن مزاحم منقرى ، پيكار صفين ، ص 197.
373- روايت بالا در گزارش ابن جوزى ، به گونه اى صريح حاوى پيش بينى على (ع) از قول پيامبر به شهادت امام حسين (ع) در كربلاست (تذكره الخواص ، ص 225)
374- الاخبار الطوال ، ص 253.
375- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...) ، ص 182؛تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 408؛ الفتوح ، ج 5 ، ص 94؛ الارشاد ، ص 432؛ الاخبار الطوال ، ص 251؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 46.
376- الارشاد ، ص 227؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 96.
377- الارشاد ، ص 227.
378- الارشاد ، ص 227؛ الفتوح ، ج 5 ص 99؛ الطبقات الكبرى ، ص 464؛ تذكره الخواص ، ص 222. بلاذرى 14 هزار نفر نوشته است (انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...) ، ص 183) بلاذرى افزوده است كه پس از عزيمت عمر بن سعد ، ابن زياد ، نخيله را لشكرگاه ساخته و در همان زمان در مسجد كوفه به منبر رفت و ضمن بر شمردن مراحم يزيد و افزودن اعطاى كوفيان تاكيد كرد كه نبايد هيچ كس از عرفا ، مناكب ، تجار و سكان در كوفه مانده و روانه نخيله نگردد. ابن زياد براى مرعوب كردن مردم افزود كه اگر كسى را بعد از امروز در كوفه بيابم كه از رفتن به نخيله تخلف ورزيده است ، او را مجازات خواهم كرد و ابن زياد آنگاه حصين بن نمير را با 14 هزار نفر ديگر روانه كرد تا به عمر بن سعد ملحق شوند.
379- مقاتل الطالبيين ، ص 112؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 389؛ تذكر الخواص ، ص 222.
380- حتى نصيحت آدمى چون حمزه بن مغيره خواهرزاده وى نيز كه پسر سعد را از رفتن به كربلا نهى كرد و به او گفت با رفتن به سوى حسين به مقابله با خدا نرو و رعايت خويشاوندى را فرو مگذار ، عمر بن سعد را از راه رفتن باز نداشت (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 408؛البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 174).
381- ابو مخنف به نقل از عقبه بن سمعان آورده است كه عمر بن سعد چون خواست كسى را نزد حسين بن على بفرستد ، تا دليل آمدن او را به سوى كوفه جويا گردد ، عزره بن قيس را احضار كرد و از او خواست تا اين ماموريت را انجام دهد. عزره كه از جمله نويسندگان دعوتنامه به حسين بود ، شرم داشت كه نزد وى رود. تمام سران دعوت كننده حسين بن على در سپاه عمر بن سعد بودند. چون تمامى ايشان از رفتن نزد حسين بن على امتناع كردند ، پسر سعد ، كثير بن عبدالله شعبى را فرستاد (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 410) شيخ مفيد ، عزره را ، عروه نوشته است (الارشاد ، ص 227).
382- بحار الانوار ، ج 44 ، ص 385؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 411؛ الاخبار الطوال ، ص 253 - 254.
383- تاريخ الطبرى ، ج 5 ص 411.
384- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 411؛ الارشاد ، ص 228؛ الاخبار الطوال ، ص 254.
385- الاخبار الطوال ، ص 254.
386- الارشاد ، ص 228؛ فتوح اعثم ، ج 3 ، ص 101؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 412؛ الاخبار الطوال ، ص 255؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 53؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 175؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ص 97.
387- او نيز از جمله دعوت كنندگان امام به كوفه بود.
388- الارشاد ، ص 228؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 412.
389- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...) ، ص 187؛تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 412؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 54؛ الاخبار الطوال ، ص 225؛ تذكره الخواص ، ص 223.
390- براى سخنانى كه به ادعاى اين روايت ، ابن سعد بيان داشت نگاه كنيد به : تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 413 - 414.
391- بى اساس بودن اين سخن از محتواى روايت نيز هويداست. بديهى است اگر به فرض ، امام پيشنهاد بيعت با يزيد را مى پذيرفت ديگر ، چه جايى براى دو پيشنهاد ديگر باقى مى ماند. مگر تمام تلاش يزيد و ابن زياد و اساس ستيزه آنان جز اين بود كه امام حاضر نبود تا سلطنت يزيد را مشروعيت داده و به رسميت شناسد چنان كه بررسى منابع در آغاز كتاب متذكر شديم ، به يقين طبرى و ابومخنف نيز براى اين روايت ، هيچ اعتبارى قائل نبودند ، اما شيوه آنان نقل و جمع آورى تمام رواياتى بود كه در ذهن مردم و راويان وجود داشت.
392- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 412؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 54.
393- الارشاد ، ص 229؛ بحارالانوار ، ج 44 ، ص 390.
394- اين روايت ، كه ، علاوه بر طبرى به نقل از ابومخنف ، توسط بلاذرى نيز گزارش شده است ، هيچ شالوده محكم و استوارى ندارد ، زيرا مخالفت شمر با تصميم عبيدالله بر بنياد روايت مجالد بن سعيد و صقعب بن زهير استوار است. روايتى كه محتواى نامه عمر بن سعد را بيان مى كند و مدعى است كه امام حاضر شده بود تا به حضور يزيد رفته و يزيد در باب او نظر دهد.
بديهى است وقتى اصل روايت بى اساس است - چرا كه با كثيرى از روايات معتبر كه از ايستادگى بى چون و چراى امام در مقابل مشروعيت حكومت يزيد سخن مى گويند ، تعارض دارد چگونه مى توان در شرايط نادرستى اصل خبر مربوط به محتواى نامه عمر بن سعد ، مدعى شد كه عبيدالله آن را پذيرفت ، اما شمر موجب تغيير راى پسر زياد گرديد شگفت است كه چگونه مى توان تصور كرد كه امام يكى از شرايط سه گانه خويش را عزيمت به سوى يزيد قرار دهد ، اما عبيدالله با شرط ديگر امام ، يعنى آزاد بودن او براى حركت به هر جا كه مى خواهد ، موافقت كرده باشد! شگفت اين است كه شيخ مفيد چنين راويتى را بدون هيچ گونه نقدى از آن پذيرفته و نقل كرده است ، اما روايت عقبه بن سمعان را كه نقض آشكار اين روايت است و مردى از ياران نجات يافته از قتل عام عاشورا روايت مى كند ، نقل نكرده است.
395- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 414؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...) ، ص 188؛ تذكره الخواص ، ص 223.
396- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...) ، ص 189؛ بحارالانوار ، ج 44 ، ص 390؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 415. نيز نگاه كنيد به : ابن شهر آشوب ، مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 97.
397- آگاه باشيد كه اين مرد پدر نامعلوم ، پسر آن مرد پدر نامعلوم ، مرا ميان دو چيز مخير ساخته است ؛ يكى جنگ و ديگرى تسليم شدن به او و تن دادن به زبونى و خوارى . وه كه چه دور است از من كه تن به ذلت و خوارى دهم. خداوند و پيامبر او و تمام مومنان دوست نمى دارند كه ما تن به ذلت دهيم. پروردگار دامنهاى پاك ، انسانهاى صاحب حميت و مردان صاحب غيرت ، به ما اجازه نمى نهد تا راه ذلت پوييم و در اطاعت فرومايگان در آييم. اكنون گرچه تعداد ياران اندك است و ياوران دست از يارى ما باز داشته و در وادى خوارى قدم گذاشته اند ، اما مرا راهى جز راه جنگيدن نيست (الملهوف ، ص 156؛ بحارالانوار ، ج 45 ، ص 9).
398- الارشاد ، ص 230؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 427- 428؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...) ، ص 189؛ تذكره الخواص ، ص 224.
399- مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 98؛ الارشاد ، ص 230.
400- بحارالانوار ، ج 44 ، ص 392؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 98؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 417.
401- اگر بتوان گزارشى را كه شيخ مفيد از عبدالله بن زبيعه الحميرى آورده است مبنا قرار داد ، بايد گفت كه ياران امام ، 79 نفر بوده اند و عبدالله بن ربيعه روايت كرده است كه چون زحر بن قيس از كوفه براى رساندن خبر شهادت حسين و يارانش وارد دمشق شد ، من در مجلس يزيد حاضر بودم. زحر به يزيد گفت : اى امير تو را به فتح و پيروزى بشارت مى دهم. حسين بن على با 19 نفر از اهل بيت خويش و 60 نفر از شيعيانش بر ما وارد شدند و... ما بر آنان دست يافتيم (الارشاد ، ص 245.)
402- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 418؛ الطبقات الكبرى ، ص 466؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 58؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...) ، ص 190.
403- براى تفصيل سخنان آنان ، بنگريد به : تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 466؛ الكامل فى التاريخ ، ج 5 ، ص 418 - 420؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 57 - 60؛ البدايه والنهايه ، ج 8 ، ص 174 175؛ الارشاد ، ص 441 - 444؛ بحارالانوار ، ج 44 ، ص 393؛ الطبقات الكبرى ، ص 466؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ص 97.
404- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 429 - 430؛ در برخى از گزارشها از همراهى مادر عبدالله نيز ياد شده است.
405- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 429؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 69؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 181 ، 182؛ بحارالانوار ، ج 45 ، ص 12 و 13.
406- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 421.
407- كافران تصور نكنند كه مهلتى كه به آنان داده ايم ، به سود آنان است. ما مهلتشان داده ايم تا گناه آنان افزايش يابد و عذابى دردناك به آنان برسد. خداوند مومنان را بر اين حال نمى گذارد تا پليد را از پاك جدا كند (آل عمران ، 178- 179.)
408- نوشته اند كه امام در نزديكيهاى صبح با خداوند چنين راز ونياز مى كرد. عبارات دعاى او عزم استوار و توكل عاشقانه اش را به خالق هستى نشان مى دهد: اللهم انت ثقتى فى كل كرب و انت رجائى فى كل شده و انت لى فى كل امر نزل بى ثقه و عده ، كم من هم يضعف فيه الفواد و تقل فيه الحيله و يخذل فيه الصديق و يشمت فيه العدو ، انزلته بك و شكوته اليك رغبه منى اليك عمن سواك ففرجته عنى و كشفته فانت ولى كل نعمه و صاحب كل حسنه و منتهى كل رغبه. چنان كه خواهد آمد ، امام در آغاز نبرد عاشورا هم همين دعا را تكرار مى كرد.
409- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 421. شيخ الطائفه اين ماجرا را به حبيب بن مظاهر نسبت داده است (اختيار معرفه الرجال ، ج 1 ، ص 293).
410- الارشاد ، ج 2 ، ص 98؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 422. ابن جوزى به نقل از شعبى 45 سوار و 100 پياده آورده افزوده است آنان 70 سوار و يكصد پياده بودند. نيز گفته شده است كه آنان 30 تن سواره بودند. ابن جوزى در ادامه اين روايت نوشته است كه مسعودى گفته است كه همراه امام 1000 نفر بودند ، ولى قول اول اصلح است (تذكره الخواص ، ص 226).
411- الارشاد ، ص 233؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 423؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 60 - 61. ابن سعد فشرده اى از سخنان امام را آورده است. الطبقات الكبرى ، ص 466.
412- يونس ، 71.
413- الاعراف ، 196؛ تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 424؛ الكامل فى التاريخ ، ص 61.
414- روايت ابومخنف از ابو جناب كلبى درباره چگونگى آزادى حر از ژرفاى تذبذب و بهانه سازيهاى نفسانى براى باقى ماندن در ميان سپاه ابن سعد ، حاوى نكاتى است جالب درباره دوره سرگردانى حر و جنگ درونى او با واقعيت درك وى از حقانيت امام حسين (ع) در بخشى از شخصيتش و تمايلات عافيت جويى او در بخش ديگرى از همان شخصيت و چگونگى دليل تراشيهاى وى در اين دوره براى فرار از حقيقت. ابومخنف از ابو جناب كلبى مى نويسد كه چون حر به حضور امام حسين (ع) رسيد خطاب به امام گفت : به خدا سوگند گمان نمى كردم كه اين قوم پيشنهادهاى تو را نپذيرند و كار به اينجا كشد. من با خود مى گفتم كه بخشى از دستور كوفيان را اطاعت خواهم كرد تا از اطاعت ايشان خارج نشده باشم تا زمانى كه پيشنهادهاى تو را بپذيرند به خدا سوگند كه اگر مى دانستم با تو چنين خواهند كرد ، با تو آن نمى كردم كه كردم. اكنون نيز نزد تو آمده ام تا نزد خداوند توبه كنم و تو را به جان خويش يارى كنم آيا توبه ام نزد خدا پذيرفتنى است ؟ امام پاسخ داد كه : آرى خداوند توبه ات را مى پذيرد و از تو در مى گذرد. تو حرى ؛ چنان كه مادرت تو را حر ناميد. انشا الله در دنيا و آخرت نيز حر خواهى بود. براى يك بررسى زيبا و بى نظير درباره حر بنگريد. به : اثر دكتر شريعتى.
415- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 427 - 428.
416- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 445- 446.
417- روايت ابو مخنف از حميد بن مسلم حاكى است كه : وقتى عمرو بن عبدالله صايدى ، رسيدن زمان اقامه نماز را به امام ياد آور شد و گفت كه دوست دارد تا قبل از شهادت ، آخرين نماز خويش را با امام بخواند و امام نيز از او خواست تا از كوفيان بخواهد كه به امام مهلت اقامه نماز دهند ، حصين بن نمير كه تمام فهم خويش را در عصر خلافت به دست آورده بود و همان اداركات خود را دين خدا مى يافت و همه مسلمانان وفادار به دين خدا و مخالف سلطنت اموى را بى دين مى شمرد ، پاسخ داد كه : نماز شما قبول نيست. حبيب بن مظاهر وقتى شنيد كه عناصر ساخته و پرداخته شده آيين يزيدى به حدى از جهالت و گستاخى در راى و انديشه رسيده اند كه حتى درباره درستى و نادرستى نماز فرزند آورنده نماز حكم مى كنند ، بر آشفت و خطاب به حصين بن نمير گفت : نماز از خاندان پيامبر پذيرفته نيست ، اما از خرى چون تو پذيرفته است ؟ (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 439.)
418- براى شرح حال آنان بنگريد به بخش هفتم.
419- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 442.
420- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 450؛ الطبقات الكبرى ، ص 473.
421- الارشاد ، ص 241 - 242.
422- در روايت ابو مخنف از عقبه بن بشير الاسدى ، اصل خبر از ابو جعفر محمد بن على بن حسين روايت شده و در روايت حميد بن مسلم آمده است كه پنداشته اند كه نام اين كودك عبدالله بن الحسين بود (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 448.)
423- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 448 ، همچنين بنگريد به : گزارش متفاوت ابن سعد ، الطبقات الكبرى ، ص 417.
424- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 424 - 425.
425- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 425؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 61 - 63؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 179.
426- انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...) ص 162؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 424 - 425؛ تذكره الخواص ، ص 219.
427- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 425؛ انساب الاشراف ، ص 162.
428- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 449؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 76.
429- فتوح اعثم ، ج 3 ، ص 136.
430- ابو مخنف به نقل از حجاج بن عبدالله نوشته است كه : «عمربن سعد در همين حال چنان اشك مى ريخت كه اشكهايش بر گونه ها و ريش وى روان بود.» ابن سعد حقيقت را مى شناخت ، اما خيال حكومت رى ، واقعيتى بود كه او را به تباهى كشاند. براى روايت ابو مخنف بنگريد به : تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 452.
431- الارشاد ، ص 242؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 453.
432- الطبقات الكبرى ، ص 473؛ الارشاد ص 242؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 453.
433- ابو مخنف به نقل از حميد بن مسلم آورده است كه چون امام به زمين افتاد ، تا مدتى هر كس به آن حضرت نزديك مى شد ، باز مى گشت تا با كشتن حسين بن على گناه بزرگى را بر گردن نگيرد (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 453.)
434- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 453 - 454؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ص 79؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 189؛ الارشاد ، ص 242. مسعودى و برخى ديگر نوشته اند: قاتل امام حسين (ع) سنان بن انس ، مردى از قبيله مذحج بود كه سر امام را بريد و آن را پيش ابن زياد برد و گفت : «ركاب مرا پر از طلا و نقره كن كه من پادشاه پرده دار را كشته ام كسى را كشته ام كه پدر و مادرش از همه كس بهتر و نسبش والاتر است» (مروج الذهب ، ج 2 ، ص 65؛ الطبقات الكبرى ، ص 474؛تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 252؛ الفصول المهمه ، ص 197؛ نهايه الارب ، ج 20 ، ص 462).
435- مروج الذهب ، ج 3 ، ص 12 - 13.
436- شيخ مفيد روز دهم محرم را روز شنبه دانسته است (الارشاد ، ص 252). در باب تطبيق عاشورا با ايام هفته ، اختلاف نظرهايى وجود دارد. برخى آن را مطابق با روز جمعه ، بعضى با روز دوشنبه ، و جمعى نيز آن را با روز شنبه و تعدادى هم آن را با روز چهارشنبه برابر دانسته اند نگاه كنيد به : تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 252؛ الطبقات الكبرى ، ص 474.
437- مروج الذهب ، ج 2 ، ص 65.
438- الطبقات الكبرى ، ص 475؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص 211.
439- الارشاد ، ص 248. شيخ مفيد نوشته است كه تمام اين افراد در زير پاى قبر امام دفن شدند. جز عباس بن على كه در غاضريه ، يعنى همان جايى كه كشته شده بود ، دفن شد. شيخ مفيد افزوده است كه اما اصحاب امام حسين (ع) رحمه الله عليهم كه همراه آن حضرت كشته شدند ، در نزديكى امام دفن گشتند. ما به طور دقيق و تفصيل محل دفن هر كدام از آنان را نمى دانيم ، اما شكى نداريم كه آنان در همان كربلا و در گرد مرقد امام دفن شده اند. / ابن سعد روايتى آورده است طبعا نادرست ، از فضل بن دكين به نقل از محمد بن حنفيه كه ابن حنفيه گفته است هفده نفر از جوانانى كه با امام حسين (ع) كشته شدند از فرزندان فاطمه بودند (الطبقات الكبرى ، ص 498). ابن شهر آشوب نوشته است كه در تعداد كشته هاى اهل بيت اختلاف است. اكثرا بر آنند كه آنان 27 نفر بودند؛ 8 نفر از بنى عقيل كه عبارت بودند از: مسلم ، جعفر ، عون ، عبد الرحمان ، محمد بن مسلم ، عبد الله بن مسلم ، جعفر بن محمد بن عقيل ، محمد بن ابى سعيد بن عقيل. 3 نفر از فرزندان جعفر كه عبارت بودند از: محمد بن عبدالله بن جعفر ، عون الاكبر بن عبدالله ، عبدالله بن عبدالله. 9نفر از فرزندان اميرالمومنين كه عبارت بودند از: حسين ، عباس ، و گفته شده است پسرش ، محمد بن العباس ، عمر ، عثمان ، جعفر ، ابراهيم ، عبدالله الاصغر ، محمد الاصغر ، ابوبكر (كه در كشته شدن او جاى شك است.)4 نفر از فرزندان حسن كه عبارت بودند از: ابوبكر ، عبدالله ، قاسم گفته شده است بشر ، عمر كه صغير بود. 6 نفر از فرزندان حسين با اختلافى كه درباره آنان وجود دارد كه عبارت بودند از: على اكبر ، ابراهيم ، عبدالله ، محمد ، حمزه ، على ، جعفر ، عمر. حسن بن الحسن نيز اسير گشت و دستش قطع شد. زين العابدين نيز به قتل نرسيد ، چون بيمار بود پدرش به او اجازه جنگ نداده بود و گفته شده است كه محمد اصغر بن على بن ابى طالب هم به دليل بيمارى كشته نشد. همچنين گفته شده است كه او را يكى از بنى دارم با تير زد و كشته شد و مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 112 - 113؛ همچنين نگاه كنيد به خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 53 - 54؛ تذكره الخواص ، ص 229).
440- تاريخ الطبرى ج 5 ، ص 467 - 468؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 80. دينورى نوشته است كه مجموع سرها هفتاد و دو سر بود. 22 سر را هوازن ، به رهبرى حصين بن نمير ، 13 سر را كنده به پيشواى قيس بن اشعث ، 6 سر را بنو اسد ، به رياست هلال بن الاعور ، 5 سر را ازديان به رهبرى عيهمه بن زهير ، 12 سر را ثقيف به سردمدارى وليد بن عمر به كوفه بردند (الاخبار الطوال ، ص 259 ؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 112). بلاذرى هفتاد سر نوشته است (انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص 211) وابن صباغ نيز نوشته است كه مجموع سرهايى كه نزد عبيدالله برده شد ، هفتاد سر بود (الفصول المهمه ، ص 198؛ نهايه الارب ، ج 20 ، ص 461).
441- البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 205 - 206.
442- براى تعداد شهدا كه در منابع تاريخى و مقاتل بسيار بيشتر از هفتاد و دو نفر گزارش شده است ، بنگريد به بخش هفتم همين كتاب . برخى از نويسندگان معاصر نيز تعداد شهداى كربلا را بيشتر از تعداد مشهور ثبت كرده اند. نگاه كنيد به : سماوى ، محمدبن شيخ طاهر ، ابصار العين فى انصار الحسين ، قم منشورات مكتبه بصيرتى ، بى تا ، ص 21.
443- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص 211.
444- الاخبار الطوال ، ص 259؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص 210 - 211 ،
445- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 412؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 54. همچنين ، بنگريد به ص 205 - 206 همين كتاب.
446- از امام صادق نقل شده است كه وقتى حسين بن على كشته شد ، سى و سه ضربت نيزه و سى و چهار ضربت شمشير در بدن او وجود داشت (الطبقات الكبرى ، ص 474؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 453). خوارزمى ، بر اساس روايتى نوشته است كه شمار زخم ضربه ها و تيرها بيش از يكصد و بيست بود (مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 42؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 79)
447- بنگريد به : حسين وارث آدم.
448- ابو مخنف ، به نقل از امام صادق آورده است كه سنان در حالى كه بيم داشت تا سر امام از دست وى برود. به هر كسى كه به سر امام نزديك شد ، حمله مى كرد. او تنها پس از آنكه سر امام را به خولى سپرد ، آرام گرفت (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 453).
449- الطبقات الكبرى ، ص 479؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 453؛ الارشاد ، ص 468؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 43؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 78؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص 207 - 209 ،
450- خوارزمى و ديگران نوشته اند كه از جمله كودكانى كه گوشواره هايش را با خشونت از گوشهاى وى در آوردند ، ام كلثوم دختر امام حسين (ع) بود(مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 43؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 79.)
451- الارشاد ، ص 242؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 453.
452- الطبقات الكبرى ، ص 480؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 454؛ نسب قريش ، ص 58.
453- با درخواست ابن سعد ، عده اى از جمله اسحاق بن حيره و اخنس بن مرشد داوطلب شدند و با اسبان خويش پيكر امام و يارانش را لگدكوب كردند. روايتى از ابومخنف از طريق همين حميد بن مسلم بر آن است كه چون سنان بن انس به انديشه دريافت جايزه ، سر بريده امام حسين (ع) را نزد عمر بن سعد برد با خواندن شعرى با مطلع زير «ركابم را از طلا و نقره سنگين كن كه من شاه پرده دار را كشته ام» ، از عمر جايزه خواست ، وى سنان را ديوانه خواند و او را با چوب زد. بى گمان اگر گزارش متن مبنى بر دستور عمر بن سعد بر لگدكوب كردن اجساد شهداى كربلا صحت داشته باشد ، كه در صحت آن ترديدى نيست ، طبعا بايد نتيجه گرفت كه آنچه حميد بن مسلم در باب واكنش عمر بن سعد در برابر سنان نوشته است ، نادرست است و ساخته و پرداخته واكنش خود وى نسبت به عمل سنان (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 454؛ مروج الذهب ، ج 3 ، ص 61؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 79؛ نهايه الارب ، ج 20 ، ص 462 ، بلاذرى ، انساب الاشراف ، ترجمه ريحانتى رسول الله... ، ص 210)
454- ابن سعد و ديگران روايت كرده اند كه سنان پس از خاتمه بى رحميهايش در كربلا چون به خانه خويش بازگشت ، عقل و ادراك خويش را از دست داد به گونه اى كه قدرت حركت نداشت و در همان جا كه مى خورد ، قضاى حاجت مى كرد (الطبقات الكبرى ، ص 504)
455- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 453 - 454؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 79؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ص 189؛ الارشاد ، ج 2 ، ص 114؛ مروج الذهب ، ج 2 ، ص 65؛ الطبقات الكبرى ، ص 474؛ تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 252؛ سير اعلام النبلاء ، ج 3 ، ص 474.
456- پس از عزيمت سپاه يزيد به سوى كوفه ، گروهى از بنى اسد كه در غاضريه منزل داشتند ، به كربلا آمدند و به دفن جنازه شهدا پرداختند (الارشاد ، ص 243؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 455 - 467؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 80؛ نهايه الارب ، ج 20 ، ص 462.)
457- تاريخ الطبرى ، ج 5 ص 456؛ الطبقات الكبرى ، ص 480؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 81؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 193؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص 211.
458- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص 211.
459- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 182؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 139؛ الطبقات الكبرى ، ص 501.
460- الارشاد ، ص 243؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 تص 456. ابن عساكر اين روايت را از طريق ديگر از جمله از انس نيز نقل كرده است. تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 235 ، نيز نگاه كنيد به : الطبقات الكبرى ، ص 482؛ الاخبار الطوال ، ص 26؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص 213.
461- الاخبار الطوال ، ص 260؛ الارشاد ، ص 471 - 472.
462- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 456؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 81؛ خوارزمى ، مقتل الحسين الجزء الثانى ، ص 51؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 190. شيخ مفيد و دينورى ، تنها به گزارش اعتراض زيد به ارقم پرداخته اند و سخنان اخير وى را نقل نكرده اند.
463- الطبقات الكبرى ، ص 418؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 142.
464- به خلاف اين عناصر كه با فريب بخششهاى عبيدالله او را به عرش اعلى مى بردند ، مادر ابن زياد ، پسرش را جهنمى مى دانست ابن سعد روايتى دارد كه به موجب آن چون مرجانه ، مادر عبيدالله پسرش را ديد ، خطاب به او گفت : «يا خبيث قتلت ابن رسول الله (ص) ، لاترى الجنه ابدا» (الطبقات الكبرى ، ص 500).
465- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 457؛الارشاد ، ص 244؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 142.
466- ابو مخنف به نقل از حميد بن مسلم نوشته است كه چون عبيدالله بن على بن حسين نگريست ، نام وى را پرسيد ، پاسخ شنيد كه : على بن الحسين. عبيدالله گفت : مگر على بن حسين كشته نشد. پس امام سجاد گفت : او برادرم بود كه مانند من على ناميده مى شد. پسر زياد گفت كه خدا او را كشت. امام سجاد پاسخ داد كه : خداست كه به هنگام مردن جان آدمى را مى گيرد (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 456 - 457؛ الارشاد ، ص 244؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 82). ابو الفرج اصفهانى گفتگوى بالا را ميان يزيد و امام سجاد از دمشق دانسته است.
467- تاريخ الطبرى ج 5 ، ص 458؛الفتوح ، ج 3 ، ص 144.
468- او از ياران على (ع) بود كه در جنگ جمل چشم چپ خويش را از دست داده بود و در جنگ صفين نيز آن چشم ديگرش را (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 458.)
469- الارشاد ، ص 224؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 458 - 459؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 144؛بلاذرى انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص 214.
470- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 459؛ الارشاد ، ص 224؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، ج 2 ، ص 59؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 83؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 191؛ الملهوف ، ص 204 - 207.
471- الارشاد ، ص 245؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 460.
472- الارشاد ، ص 245؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 460؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 83؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 191. بلاذرى فقط از ماموريت محفر سخن گفته است (انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص 224).
473- الشورى ، 23.
474- الاسراء. 26.
475- الانفال ، 41.
476- الاحزاب ، 33
477- فتوح اعثم ، ج 3 ، ص 152؛ الملهوف ، ص 207 - 209.
478- الحديد ، 22 - 23.
479- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص 226.
480- الشورى ، 30
481- در برخى از منابع متاخر آمده است كه حضرت زينب نيز نزد يزيد به سخن پرداخت و خطاب به او گفت : اظننت يا يزيد انه حيث اخذت علينا باطراف الارض و اكناف السماء فاصبحنا نساق كما يساق الاسارى ، ان بنا هوانا على الله و بك عليه كرامه و ان هذالعظم خطرك عنده ، فشمخت بانفك و نظرت فى عطفك ، جذلان فرحا ، حين رايت الدنيا مستوسقه لك و الامور متسقه عليك و قد امهلت و نفست و هو قول الله تبارك و تعالى «و لا يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لانفسهم انما نملى لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين».
482- الطبقات الكبرى ، ص 489.
483- گزارشهاى مربوط به اظهار ندامت و تاسف يزيد از شهادت امام حسين (ع) به اشكال مختلف و متعدد روايت شده اند و حتى گزارش شده است كه برخى از مروانيان نظير يحيى بن مروان ، برادر مران بن حكم نيز در حضور يزيد ، شعرى در نكوهش عبيدالله بن زياد سرود كه يزيد فورا به او دستور داد تا سكوت كند. حتى از قاسم بن عبدالرحمان ، غلام يزيد روايت شده است كه چون يزيد سر بريده امام حسين (ع) را ديد ، خود شعرى در ستمكارى قاتلان آن حضرت سرود. به نظر مى رسد كه جملگى اين روايت كوششى بوده است از سوى خاندان اموى تا به طريقى يزيد و خاندان خويش را از ننگى كه با حادثه كربلا به دامن آنان نشست پيراسته دارند. احتمال ديگر آن است كه چنين روايتى ساخته و پرداخته ذهن راويانى باشد كه چون بر روايتى بى بنياد باور داشتند كه به موجب آن پيامبر تمام صحابى و تابعين را ستوده است ، كوشيده اند تا تعارض ذهنى خويش با آن روايت را از طريق پوشيدن جرم بزرگ و آشكار يزيد و تبرئه او با جعل اخبارى مبنى بر كراهت او از قتل امام حسين (ع) حل و فصل كنند. براى روايات مربوط به كراهت يزيد از قتل امام حسين (ع) و يارانش بنگريد به : تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 460 - 464؛ الارشاد ، ص 246؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 67 - 69؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 87. براى نقش مستقيم يزيد در شهادت امام حسين (ع) ، نگاه كنيد به نامه صريحى كه عبدالله بن عباس به او نوشته و يعقوبى آن را نقل كرده است (تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 186 - 189؛ الطبقات الكبرى ، ص 489)
484- بنا به گزارش خوارزمى ، يزيد پس از نخستين نامه اش خطاب به وليد بن عتبه براى گرفتن بيعت از امام حسين (ع) و عبدالله بن زبير و ديگر مردم مدينه طى نامه ديگرى از وليد خواست كه : بسم الله الرحمن الرحيم. من يزيد اميرالمومنين ، الى الوليد بن عتبه ، اما بعد: فاذا ورد عليك كتابى هذا ، فخذ البيعه ثانيه من اهل المدينه - توكيدا منك عليهم ، و ذر عبدالله بن زبير فاءنه لن يفوتنا و لن ينجو منا ابدا مادمنا احياء ، وليكن مع جواب كتابى هذا راءس الحسين ، فان فعلت ذلك ، جعلت لك اعنه الخيل ، ولك عندى الجائزه العظمى ؛ و الحظ الاوفر و السلام.» (مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 269.)
485- چنين گزارشى ، طبعا با گزارش ابى مخنف از ابو حمزه ثمالى ، گزارشى كه با گزارش مشابه درباره رفتار عبيدالله بن زياد با سر بريده امام حسين شبيه است ، تعارض دارد. حسب اين گزارش ، يزيد به هنگامى كه سر بريده امام حسين را در پيش روى خويش ديد ، با چوبى به دندانهاى آن حضرت زد و در تكريم امام حسن و نكوهش عبيدالله بن زياد ، بيتى از شعر حصين بن حمام مرى را خواند طبعا ، بعيد است كه عبيدالله و يزيد ، هر دو رفتارى را مشابه هم با سربريده امام انجام داده و هر دو شعر حصين بن حمام را خوانده باشند. استناد روايت به يزيد با توجه به علاقه وى به شعر سازگارتر است. شعر حصين كه بندى از قصيده اى از اوست و در مفضليات آمده ، چنين است :
سرهايى را بريدند كه در نزد ما دوست داشتنى بودند آنان كه اين سرها را بريدند ، خود بدكاره و ستمكار بودند: تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 465؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 85؛ الطبقات الكبرى ، ص 478؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 191.
486- بنگريد به گزارش شعر وى به ياد كشته هاى مشركين در بدر در: ابى الفداء اسماعيل بن كثير القريشى الدمشقى ، تفسير القرآن الكريم ، بيروت دارالفكر ، 1400 ه / 1980م ، ج 2 ، ص 132.
487- البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 192. ابن اعثم بيت آخر را چنين آورده است :
فجزينا هم ببدر مثلها و اقمنا مثل بدر فاعتدل
اعثم نوشته است كه سپس يزيد از خويشتن افزود كه :
لست من عتبه ان لم انتقم من بنى احمد ما كان فعل
الفتوح ، ج 3 ، ص 151. نيز نگاه كنيد به : مقاتل الطالبيين ، ص 122. دينورى و مقدسى نيز كوتاه شده اى از شعر را آورده اند (الاخبار الطوال ، ص 267؛ البدء و التاريخ ، ج 6 ، الفصل الحادى العشرون ، ص 12 همچنين نگاه كنيد به : المناقب ، ج 4 ، ص 114).
488- بلاذرى و ديگران نوشته اند كه شمارى از زنان حرم يزيد به هنگام وارد شدن زنان امام حسين (ع) گريستند و ماتم گرفتند (انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص 222).
489- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 462 ،
490- الفتوح ، ج 3 ، ص 147؛ الارشاد ، ص 245. ابن سعد نوشته است كه يزيد نيز دستور داد تا سر امام را از دمشق به عامل خويش در مدينه برسانند (الطبقات الكبرى ، ص 490) درباره مباحث مربوط به راس الحسين ، بنگريد به : البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 204.
491- الارشاد ، ص 247؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ، ص 223.
492- نگاه كنيد به : الطبقات الكبرى ، ص 492؛ الارشاد ، ص 247.
493- مروج الذهب ، ج 3 ، ص 68؛ الارشاد ، ص 247؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 115؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 98؛ الفصول المهمه ، ص 187؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 467. طبرى بيت سوم را نياورده است. در خوارزمى نيز در قالب دو بيت و با تفاوتهايى آمده است (بنگريد به : خوارزمى ، مقتل الحسين الجزء الثانى ، ص 71. 84).
494- ابن اعثم ، الفتوح ، ج 3 ، ص 23- 24؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزءالاول ، ص 273؛ مناقب آل ابى طالب ج 4 ، ص 89؛ بحارالانوار ، ج 44 ، ص 239.
495- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 493 - 404
496- برخى از اصحاب مقتل نوشته اند كه در فرداى شبى كه حاكم مدينه آن حضرت را براى بيعت با يزيد به دارالاماره مدينه فراخواند ، مروان امام را در يكى از كوچه هاى مدينه ديد و چون باز هم از آن حضرت خواست تا با يزيد بيعت كند ، امام پاسخ بالا را به مروان داد (خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 268).
497- العقد الفريد ، الجزء الرابع ، كتاب الخطب ، ص 57 ، 58
498- نگاه كنيد به نامه ها و گفتگوهاى معاويه با بزرگان مدينه در: الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 165 - 177
499- البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 147.
500- الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 207.
501- تاريخ الفخرى ، ص 116.
502- الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 209.
503- همان ، ج 1 ، ص 215
504- الغاشيه ، 22
505- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 190. همچنين بنگريد به : مروج الذهب ، ج 3 ، ص 69؛ الاخبار الطوال ، ص 265.
506- شايان ذكر است كه مسلم بن عقبه نيز كه فجايع مدينه را فرماندهى كرد ، چون كوتاه زمانى بعد در راه هجوم به مكه به كام مرگ افتاد ، در آستانه مرگ چنين گفت : «خداوندا! پس از شهادت به وحدانيت تو و رسالت محمد ، كارى دوست داشتنى تر از كشتن مردم مدينه نكرده ام تا به سبب آن در آخرت به تو اميدوارتر باشم (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 497.)
507- نگاه كنيد به : تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 191.
508- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 377؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 35.
509- لقد ارسلنا رسلنا بالبينت و انزلنا معهم الكتب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باءس شديد و منفع للناس و ليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب ان الله قوى عزيز» (الحديد ، 25)
510- توجه كنيم به اين كلام الهى كه شرك را ظلم عظيم مى شمارد و مى فرمايند: يا بنى لا تشرك بالله....
511- ابن ابى الحديد آورده است كه يك بار به هنگام توزيع بيت المال ميان مردم كوفه از طريق رؤ ساى هفتگانه قبايل اين شهر ، چون در درون اموالى كه از كيسه ها بيرون مى آمد و توزيع مى شد ، به گرده نانى برخورد كرد ، همان را نيز به هفت قسمت تقسيم كرد و هر قسمت را بر روى يكى از بخشهاى هفتگانه قرار داد (شرح نهج البلاغه ، پيشين.)
512- و مباش همچون جانورى شكارى كه خوردنشان را غنيمت شمارى زيرا كه رعيت دو دسته اند ، دسته اى برادر دينى تواند و دسته اى ديگر در آفرينش با تو همانند (نهج البلاغه ، فرمان به مالك اشتر ، نامه 53.)
513- بنگريد به : آخرين بخش از خطبه 34.
514- الحديد ، 25
515- شعر زيبايى دارد عبدالرحمن همام سلولى ، درباره افول مردم در دوره اموى. در سال 59 هجرى ، پس از آنكه فرستادگان عراق و ساير مناطق به حضور معاويه رسيدند و معاويه از آنان خواست تا در باب وليعهدى يزيد بيعت كنند و به رغم مخالفت بعضى ، سرانجام بزرگان قوم و به دنبال آنان مردم به جانشينى يزيد تمكين كردند ، عبدالرحمان سرود كه : «اگر رمله يا هند را حاضر كنند ، ما با آنان به عنوان همسر امير مومنان بيعت خواهيم كرد! پس از سه كس كه با يكديگر هماهنگ بودند ، چون خسروى بميرد ، خسروى ديگر برجاى او نشيند. افسوس كه كارى نمى توانيم كرد. اگر توانايى داشتيم ، چنان شما را فرو مى كوفتيم كه به مكه باز گرديد و در آنجا كاسه ليسى كنيد. چنان خشمناكيم كه اگر خون بنى اميه را هم بنوشيم ، سيراب نخواهيم شد رعاياى شما تباه شدند و شما خود را به غفلت زده و به شكار خرگوش مشغولند (مروج الذهب ، ج 3 ، ص 28) مقدسى اين شعر را با اختصار ، در ماجراى حضور معاويه در مكه و فراخواندن مردم بر بيعت با يزيد آورده است (البدء و التاريخ ، ج 6 ، الفصل الحادى و العشرون ، ص 8)
516- مروج الذهب ، ج 3 ، ص 35.
517- الاخبار الطوال ، ص 219؛ تاريخ الفخرى ، ص 109؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 146؛ مروج الذهب ، ج 3 ، ص 6؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 214؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 441؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 28؛ تاريخ ابن خلدون ، ج 3 ، ص 7.
518- عمروبن عاص پس از وقوف بر قتل عثمان ، با دو پسر خويش و وردان غلام خود به مشورت پرداخت و از آنان پرسيد تا كداميك را از ميان على و معاويه برگزيند. يكى از پسرانش و وردان او را به اجناب از فرو ريختن سوابق و ديانت خويش به معاويه دلالت كردند ، اما او با اينكه به حقانيت على (ع) اعتراف داشت ، دين خود را وانهاد تا به قول خويش دنياى خود و معاويه را آباد كند گفته شده است كه او به هنگام عزيمت به سوى دمشق چند بار به وردان دستور مى داد تا بار و بنه وى را آماده كند ، ولى كمى بعد پشيمان مى شد. چون سرانجام معاويه را انتخاب كرد و روانه دمشق شد ، وردان او را چنين توصيف كرد: مرد بر پاشنه خويش ادرار كرد. براى مشاوره هاى او بنگريد به : الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 96؛
519- نگاه كنيد به : تاريخ يعقوبى ، ص 30 و 43.
520- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 148
521- مروج الذهب ، ج 3 ، ص 69 - 71؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 111 - 124؛ تاريخ الطبرى ج 5 ، ص 482 - 499.
522- براى گزارشهاى مختلف مورخان درباره چگونگى كناره گيرى پسر يزيد از قدرت ، بنگريد به : تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 195؛ مروج الذهب ، ج 3 ، ص 72؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 129؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 499؛ سيوطى ، تاريخ الخلفاء ، ص 210 - 211.
523- مروج الذهب ، ج 3 ، ص 93؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 594؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 158 ، ؛ فتوح اعثم ، ج 3 ، ص 225؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 253 - 254.
524- الاخبار الطوال ، ص 171. ابن سعد به خطا از حضور او در جمل نيز ياد كرده است (الطبقات الكبرى ، ص 292). نصر بن مزاحم از تعلل او در حضور در جمل ياد كرده و نوشته است كه «سليمان بن صرد پس از بازگشت على بن ابى طالب (عليه السلام) از بصره به خدمت امام آمد. (امام) وى را سرزنش و نكوهش كرد و به او گفت : «تو دچار ترديد شدى و گوش خواباندى و نيرنگ به كار بردى ، در حالى كه نزد من موثق ترين مردم بودى ، و - چنان مى پنداشتم - در يارى دادن به من سريع ترين آنان محسوب مى شدى ؛ چه چيزت بر آن داشت كه از اهل بيت پيامبرت دستبردارى و چه عاملى تو را از يارى دادن به آنها بى ميل ساخت ؟» عرض كرد: «اى اميرمومنان ، مسائل را به عقب بر مگردان و مرا بدانچه گذشته است ، ملامت مفرما و دوستى مرا به همان پايه نگهدار تا خير خواهى من به اخلاص از آن تو باشد...» (نصر بن مزاحم منقرى ، پيكار صفين ، به تصحيح و شرح عبدالسلام محمد هارون ، ص 19 - 20).
525- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 554 ، الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، 160
526- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 551؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 175؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 231؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 252.
527- الفتوح ، ج 3 ، ص 232. ابن اعثم خلف وعده بيعت كنندگان با سليمان را تلويحا به مخالفتهاى مختار با حركت توابين مربوط كرده است. مسعودى نيز همين گزارش را آورده است (مروج الذهب ، ج 3 ، ص 93). طبرى به نقل از ابومخنف تعداد حاضران در نخيله را 4000 نفر نوشته و افزوده است با تلاش بعدى ، سه روز بعد ، هزار نفر ديگر نيز به نخيله آمدند(تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 584)
528- ملاحظه شد كه به تندرستى شيعيان در اين ايام ، در ابتداى سخنان سليمان بن صرد نيز اشارتى رفته بود.
529- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 588 - 589؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 177 - 178؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 236؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 252.
530- الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 178. طبرى فشرده اى از سخنان بالا را آورده است (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 589).
531- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 595؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 180؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 199؛ التنبيه و الاشراف ، ص 269.
532- الفتوح ، ج 3 ، ص 246؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 598؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 182؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 254؛
533- مروج الذهب ، ج 3 ، ص 95؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 247 - 248؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 604 - 605؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 184 - 185؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 254.
534- يعقوبى نوشته است كه مختار براى يارى حسين بن على آمد ، اما ابن زياد او را گرفت و زندانى كرد (تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 201)
535- طبرى به نقل از عيسى بن زيد و او از هارون بن مسلم و على بن صالح آورده است كه مختار و عبدالله بن حارث بن نوفل در روز خروج مسلم خروج كردند. مختار با پرچم سبز و عبدالله با پرچم و لباس سرخ. مختار با پرچم خويش به مقابل خانه عمرو بن حريث آمد و پس از نصب پرچم خود بر درب خانه او گفت : من فقط براى ممانعت از تعرض به عمروبن حريث خروج كرده ام ! (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 381)
536- الفتوح ، ج 3 ، ص 246؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 570؛ الكامل التاريخ ، ج 4 ، ص 169. طبرى اين روايت خويش را از طريق ابومخنف ، از عبدالرحمان بن ابى عمير ثقفى نقل كرده است ؛ يعنى مردى از همان قبيله مختار. 537- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 201؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 571؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 169؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 204.
538- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 574 - 576؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 170 - 171؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 209 - 210.
539- ابو مخنف به نقل از فضيل بن خديج ، از نقش عمر بن سعد بن ابى وقاص و شبث بن ربعى و يزيد بن حارث بن رويم ، در تشويق عبدالله بن يزيد الخطعمى انصارى حاكم زبيرى كوفه ، در دستگيرى مختار و زندانى شدن او سخن گفته است (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 580؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 241.).
540- مترجمان عصر سامانى طبرى نوشته اند كه پس از نامه مختار ، رفاعه با چهار كس از مهتران به زندان رفتند و با مختار بيعت كردند. مطابق همين گزارش اينان به مختار اعلام كردند كه آماده اند تا وى از زندان نجات دهند ، اما مختار نپذيرفت و ترجيح داد تا باز هم نامه اى به عبدالله بن عمر نوشته از او يارى جويد. ابن عمر نيز نامه اى به عبدالله بن يزيد حاكم ابن زبير در كوفه نوشت و مختار از زندان آزاد شد (همچنين بنگريد به : تاريخنامه طبرى ، ج 2 ، ص 743).
541- تاريخ الطبرى ، ج 6 ، ص 8؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 211؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 241.
542- او در رمضان سال 65 از سوى عبدالله بن زبير به جاى عبدالله بن يزيد انصارى وارد كوفه شد (تاريخ الطبرى ، ج 6 ، ص 10؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 212؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 248.)
543- الاخبار الطوال ، ص 292؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 202؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 263
544- الاخبار الطوال ، ص 288 ، 293. 545- الاخبار الطوال ، ص 295؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 202.
546- يعقوبى نوشته است كه مختار سر بريده عبيدالله بن زياد را نزد امام سجاد در مدينه فرستاد. زنان خاندان پيامبر با ديدن سر بريده ابن زياد شادمانى كردند و بر موهاى خويش رنگ بستند و شانه زدند (تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 202). خوارزمى نيز آورده است كه مردم عراق ابتدا سرهاى عبيدالله بن زياد و حصين ابن نمير و شرحبيل بن ذى الكلاع و ربيعه بن مخارق الغنوى را آويختند و تير باران كردند. آنگاه براى مختار به كوفه فرستادند مختار نيز آنها را همراه نامه اى براى محمد بن حنفيه فرستاد (مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 266 - 268). براى متن نامه بنگريد به : البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 270.
547- الخبار الطوال ، ص 301. در باب قتل «عمربن سعد» غير از روايت دينورى ، گزارش ديگرى نيز وجود دارد. براى آن گزارش و متن امان نامه اوليه مختار به ابن سعد ، بنگريد به : الفتوح ، ج 3 ، ص 271 - 272؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 252 - 254؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 273.
548- تاريخ الطبرى ، ج 6 ، ص 66 ، ؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 256.
549- تاريخ الطبرى ، ج 6 ، ص 66؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 269.
550- تارخ الطبرى ، ج 6 ، ص 52.
551- الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 236.
552- نام او به اختلاف ، زربى ، زربيا ، زرنب و زرين ذكر شده است.
553- تاريخ الطبرى ، ج 6 ، ص 52 - 54؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 236 - 237؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 294 - 295؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 270- 271؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 270
554- الفتوح ، ج 3 ، ص 270 ، ؛ تاريخ الطبرى ، ج 6 ، ص 59؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 272.
555- تاريخ الطبرى ، ج 6 ، ص 57 - 58؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 240.
556- تاريخ الطبرى ، ج 6 ، ص 58؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 240؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزءالثانى ، ص 250.
557- تاريخ الطبرى ، ج 6 ، ص 58.
558- گزارش عزيمت ام وهب به ميدان جنگ در برخى از مقاتل به ماجراى شهادت وهب بن عبد الله ، پسر ام وهب نيز نسبت داده شده است (نگاه كنيد به مطالب ذيل وهب بن عبدالله).
559- علامه شوشترى عقيده دارد كه يزيد بن حصين در نوشته كشى ، تحريف برير بن خضير است ، مى نويسد كه مراد از يزيد بن حصين در زيارت ناحيه نيز همان برير بن خضير است (قاموس الرجال ، ج 2 ، ص 294 و 296).
560- شيخ شوشترى ، ضمن ذكر نام او ، نوشته است كه «مى گوييم براى مطالب مربوط سندى ذكر نشده است. چگونه ممكن است اين سخن را كه سعد خزاعى بوده است ، با اين سخن كه وى مولى امام حسين (ع) بوده است ، جمع كرد همچنين ، اگر او صحابى بود ، چگونه نامش در كتابهايى كه به معرفى صحابى پيامبر پرداخته اند ، به چشم نمى خورد؟» (قاموس الرجال ، ج 5 ، ص 28).
561- ابن اثير تصريح كرده است كه آنان پسر عمو بودند ، اما در برخى از مقاتل از آنان به عنوان دو برادر ياد شده است. بلاذرى آنان را پسر عموى و برادر مادرى دانسته است.
562- بلاذرى بر اين سخن تصريح كرده است. در شرح شهادت مسلم بن عقيل به نقل از ابومخنف خواهيم آورد كه در روز عاشورا ، در حالى كه حوزه قصد تعرض به خيمه هاى امام حسين (ع) را داشت توسط مسلم بن عوسجه كشته شد.
563- الارشاد ، ص 248. شيخ مفيد نوشته است كه تمام اين افراد در زير پاى قبر امام دفن شدند ، جز عباس بن على كه در غاضريه ، يعنى همان جايى كه كشته شده بود ، دفن شد. شيخ مفيد افزوده است كه اما اصحاب امام حسين رحمه الله عليهم كه همراه آن حضرت كشته شدند ، در نزديكى امام دفن گشتند. ما به طور دقيق و تفصيلى محل دفن هر كدام از آنان را نمى دانيم ، اما شكى نداريم كه آنان در همان كربلا و در گرد مرقد امام دفن شده اند ابن سعد روايتى آورده است طبعا نادرست ، از فضل بن دكين به نقل از محمد بن حنفيه كه ابن حنفيه گفته است هفده نفر از جوانانى كه با امام حسين (ع) كشته شدند از فرزندان فاطمه بودند (الطبقات الكبرى ، ص 498). ابن شهر آشوب نوشته است كه در تعداد كشته هاى اهل بيت اختلاف است. اكثر بر آنند كه آنان 27 نفر بودند؛ 8 نفر از بنى عقيل كه عبارت بودند از: مسلم ، جعفر ، عون ، عبد الرحمان ، محمد بن مسلم ، عبدالله بن مسلم ، جعفر بن محمد بن عقيل ، محمد بن ابى سعيد بن عقيل. 3 نفر از فرزندان جعفر كه عبارت بودند از: محمد بن عبدالله بن جعفر ، عون الاكبر بن عبدالله ، عبدالله بن عبدالله. 8 نفر از فرزندان اميرالمؤ منين كه عبارت بودند از: حسين عباس ، و گفته شده است پسرش ، محمد بن العباس ، عمر ، عثمان ، جعفر ، ابراهيم ، عبدالله الاصغر ، محمد الاصغر ، ابوبكر ، (كه در كشته شدن او جاى شك است). 4 نفر از فرزندان حسن (ع) كه عبارت بودند از: ابوبكر ، عبدالله ، قاسم ، گفته شده است بشر و عمر صغير بود. 6 نفر از فرزندان حسين (ع) با اختلافى كه درباره آنان وجود دارد كه عبارت بودند از: على اكبر ، ابراهيم ، عبدالله ، محمد ، حمزه ، على جعفر ، عمر (مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 112 - 113. همچنين نگاه كنيد به : خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 53 - 54).
564- براى تفاوت آن در نوشته شيخ مفيد ، بنگريد به ، الارشاد ، ص 236. ابن شهر آشوب اين رجز را با اندك تفاوت ، به عنوان رجز وهب بن عبدالله كلبى ، پسر همين عبدالله آورده است (المناقب ، ج 4 ، ص 101)
565- اين ابيات ، در منابع ، با تفاوتهايى آمده است.
566- نوشته شده است كه او سرانجام به دست ابن زياد افتاد و به قتل رسيد (قاموس الرجال ، ج 8 ، ص 74).
567- ابوالفرج اصفهانى عون بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب را عون اصغر دانسته و نوشته است كه او عون اصغر است و عون اكبر به همراه امام حسين (ع) در كربلا شهيد شد (مقاتل الطالبيين ، ص 126). بسيارى نيز تصريح كرده اند كه عون اصغر در كربلا حضور نداشت.