امام حسین از زبان شهید مطهری

امام حسین از زبان شهید مطهری0%

امام حسین از زبان شهید مطهری نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

امام حسین از زبان شهید مطهری

نویسنده: عباس عزيزى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 24128
دانلود: 3397

توضیحات:

امام حسین از زبان شهید مطهری
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 29 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24128 / دانلود: 3397
اندازه اندازه اندازه
امام حسین از زبان شهید مطهری

امام حسین از زبان شهید مطهری

نویسنده:
فارسی

فصل دهم: مقايسه شرايط زمانى امام حسنعليه‌السلام با امام حسينعليه‌السلام

 

304- آيا امام حسينعليه‌السلام
بر صلح اعتراض كرد؟

 سؤ ال: آيا امام حسين هم صلحنامه را امضاء كرده اند يا خير؟ و آيا ايشان به صلح امام حسين اعتراضى داشته اند يا خير؟

جواب: من جايى نديده ام كه امام حسين هم صلحنامه را امضا كرده باشد، از باب اينكه ضرورتى نداشته كه امام حسن امضا كند، چون امام حسين، آن وقت به عنوان يك نفر تابع بود و تسليم امام حسن، و هر چه كه امام حسن مى كرد آنرا قبول داشت و متعهد بود حتى يك عده اى كه با صلح امام حسن مخالف بودن آمدند نزد امام حسين كه ما اين صلح را قبول نداريم، آيا بياييم با تو بيعت كنيم؟

فرمود: نه، هر چه برادرم امام حسن كرده من تابع همان هستم.

از نظر تاريخ مسلم اين است كه امام حسين صد در صد تابع صلح امام حسن بود،(302) يعنى كوچك ترين ابراز مخالفتى از امام حسين نسبت به اين صلح ابراز نشده، و ديده نشده كه جايى اعتراض كند كه من با اين صلح موافق نيستم، و بعد كه ببيند امام حسن مصمم به صلح است تسليم شود؛ نه هيچ اعتراضى از او ديده نشده است.(303)

305- شرايط زمان امام حسن و امام حسين

 مسئله صلح امام حسن، هم در قديم مورد سوال و پرسش بوده(304) و هم در زمانها بعد، و بالخصوص در زمان ما بيشتر اين مسئله مورد سوال و پرسش است كه چگونه شد كه امام حسنعليه‌السلام با معاويه صلح كرد؟ مخصوصا كه مقايسه اى به عمل مى آيد ميان صلح امام حسنعليه‌السلام و معاويه و جنگيدن امام حسين با يزيد و تسليم نشدن او به يزيد و ابن زياد. به نظر مى رسد براى كسانى كه زياد در عمق مطلب دقت نمى كنند اين دو روش متناقض است، و لهذا برخى گفته اند: اساسا امام حسن و امام حسين دو روحيه مختلف داشته اند و امام حسن طبعا و جنسا صلح طلب بود، بر خلاف امام حسين كه مردى شورشى اند و امام حسن طبع و جنسا صلح طلب بود، بر خلاف امام حسين كه مردى شورشى و جنگى بود. بحث ما اين است كه آيا اين كه امام حسن قرار داد صلح با معاويه را امضا كرد و امام حسين به هيچ وجه حاضر به صلح و تسليم نشد، ناشى از دو روحيه مختلف است كه اگر فرض كنيم در موقع امام حسن، امام حسين قرار گرفته بود و به جاى امام حسن، امام حسين مى بود، سرنوشت چيز ديگرى مى بود و امام حسين تا قطره آخر خونش مى جنگيد و همين طور اگر در كربلا به جاى امام حسين، امام حسن مى بود جنگى واقع نمى شد و مطلب به شكلى خاتمه مى يافت؟ يا اين مربوط به شرايط مختلف است، شرايط در زمان امام حسن يك جور ايجاب مى كرد، و در زمان امام حسين جور ديگرى.

براى اينكه راجع به شرايط مختلف بحث كنيم بايد مبحثى را مطرح نماييم و معمولا كسانى كه بحث كرده اند وارد همين مبحث شده اند كه شرايط زمان امام حسين با شرايط زمان امام حسين اختلاف داشت و واقعا مصلحت انديشى در زمان امام حسن آنچنان ايجاب مى كرد و مصلحت انديشى در زمان امام حسين انديشى اين چنين، البته ما هم اين مطلب را قبول داريم و بعد هم روى آن بحث مى كنيم ولى قبل از آنكه اين مطلب را بحث بكنيم يك بحث اساسى راجع به دستور اسلام در موضوع جهاد لازم است؛ چون هر دو بر مى گردد به مسئله جهاد: امام حسن متاركه كرد و صلح نمود و امام حسين متاركه نكرد و صلح ننمود و جنگيد. پس ما كليات اسلام در باب جهاد را بيان مى كنيم - كه نديده ايم كسانى كه در باب صلح امام حسن بحث كرده اند اين جهات را وارد شده باشند - بعد وارد اين مسئله مى شويم كه صلح امام حسن روى چه حسابى و جنگ امام حسين روى چه حسابى؟(305)

306- چرا صلح، چرا جنگ؟

 قضيه حكميت هم همين طور است، چرا على ولو اينكه خوارج هم بر او فشار آوردند، حاضر به حكميت شد و جنگ را ادامه نداد؟ حداكثر اين بود كه كشته مى شد، همين طور كه پسرش امام حسينعليه‌السلام كشته شد؛ چنانكه مى گوييم: چرا پيغمبر در ابتدا نجنگيد؟ حداكثر اين بود كه كشته بشود، همين طور كه امام حسين كشته شد، يا مى گوييم چرا اميرالمؤمنين در ابتداى بعد از پيغمبر نجنگيدند؟ حداكثر اين بود كه كشته بشود، بسيار خوب، مثل امام حسين كشته مى شد. آيا اين سخن درست است با نه؟ بعد هم مى آييم به زمان امام حسن و صلح امام حسن. ائمه ديگر هم كه تقريبا همه شان در حالى شبيه حال صلح امام حسن زندگى مى كردند. اين است كه مسئله، تنها صلح امام حسن و جنگ امام حسن نيست، مسئله را بايد كلى تر بحث كرد.(306)

307- فرق شرائط زمانى دو امام

 وارد شرايط زمان امام حسن و شرايط امام حسين بشويم، ببينيم كه آيا دو جور شرايط بوده است كه واقعه اگر امام حسن به جاى امام حسين بود كار امام حسين را مى كرد و اگر امام حسين به جاى حسن بود كار امام حسن را مى كرد يا نه؟ مسلم همين طور است. فقط نكته اى عرض بكنم و آن اين كه اگر كسى بپرسد آيا اسلام دين صلح است يا دين جنگ؟ ما چه بايد جواب بدهيم؟ به قرآن رجوع مى كنيم، مى بينيم در قرآن، هم دستور جنگ رسيده و هم دستور صلح. آيات زيادى راجع به جنگ با كفار و مشركين داريم:( و قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم و لا تعتدوا، ) (307) و آيات ديگرى.

همچنين است در باب صلح: و ان جنحوا للسلم فاجنح لها.(308) اگر تمايل به سلم و صلح نشان دادند، تو هم تمايل نشان بده. يك جا مى فرمايد: والصلح خير:(309) و صلح بهتر است. پس اسلام دين كدام يك است؟ اسلام نه صلح را به معنى يك اصل ثابت مى پذيرد كه در همه شرايط (بايد) صلح و ترك مخاصمه (حاكم باشد) و نه در همه شرايط جنگ را مى پذيرد و مى گويد همه جا جنگ، صلح و جنگ در همه جا تابع شرايط است، يعنى تابع آن اثرى است كه از آن گرفته مى شود. مسلمين چه در زمان پيغمبر، چه در زمان ما، در همه جا بايد دنبال هدف خودشان باشند، هدفشان اسلام و حقوق مسلمين است، بايد ببينند كه در مجموع شرايط و اوضاع حاضر، اگر با مبارزه و مقاتله بهتر و هدفشان مى رسند، آن راه را پيش بگيرند، و اگر احيانا تشخيص مى دهند كه با ترك مخاصمه بهتر به هدفشان مى رسند، آن راه را پيش بگيرند. اصلا اين مسئله كه جنگ يا صلح؟ هيچ كدامش درست نيست. هر كدام مربوط به شرايط خودش است.(310)

308- جايگاه صلح و جايگاه جنگ

 ما خواستيم اين طور بفهميم كه هم مواردى كه جهاد را مشروع دانسته اند منطقى است و هم مواردى كه صلح را مشروع دانسته اند، بعد كه اين را از نظر منطق قبول كرديم، آنوقت برويم دنبال ببينيم آيا كار امام حسن جايى بوده كه بايد جهاد بكند و صلح كرده، يا كار امام حسين جايى بوده كه مى بايست صلح بكند و جهاد كرده؟ (چون هر دو ستون در اسلام هست: ستون جهان و ستون صلح) يا اينكه نه، امام حسن در جايى صلح كرده كه جايى صلح كردن بوده و امام حسين در جايى جهاد كرده كه جاى جهاد كردن بوده است همين طور اميرالمؤمنين و پيغمبر. در مورد آنها كه ديگر قطعى است. راجع به پيغمبر بالخصوص كه ديگر بحث نيست؛ زيرا پيغمبر يك جا صلح كرده و در يك جا جنگ كرده است.(311)

309- تفاوت دو نوع كشته شدن

 امام حسن در مسند خلافت بود و معاويه هم به عنوان يك حاكم، گواينكه تا آن وقت خودش، خودش را به عنوان خليفه و اميرالمؤمنين نمى خواند؛ و به عنوان يك نفر طاغى و معترض در زمان اميرالمؤمنين قيام كرد، به عنوان اينكه من خلافت على را قبول ندارم، به اين دليل كه على كشندگان عثمان را كه خليفه بر حق مسلمين بوده پناه داده است و حتى خودش هم در قتل خليفه مسلمين شركت داشته است، پس على خليفه بر حق مسلمين نيست. معاويه خودش به عنوان يك نفر معترض و به عنوان يك دسته معترض تحت عنوان مبارزه با حكومتى كه بر حق نيست و دستش به خون حكومت پيشين آغشته است قيام كرد. تا آن وقت ادعاى خلافت هم نمى كرد و مردم نيز او را تحت عنوان اميرالمؤمنين نمى خواندند؛ همين طور مى گفت كه ما يك مردمى هستيم كه حاضر نيستيم از آن خلافت پيروى بكنيم.

امام حسن بعد از اميرالمؤمنين در مسند خلافت قرار مى گيرد. معاويه هم روز به روز نيرومندتر مى شود. به علل خاص تاريخى وضع حكومت اميرالمؤمنين در زمان خودش كه امام حسن هم وارث آن وضع حكومت بود از نظر داخلى تدريجا ضعيف تر مى شود به طورى كه نوشته اند بعد از شهادت اميرالمؤمنين، به فاصله هجده روز كه اين هجده روز هم عبارت است از مدتى كه خبر به سرعت رسيده به شام و بعد معاويه بسيج عمومى و اعلام آمادگى كرده است معاويه حركت مى كند براى فتح عراق، در اينجا وضع امام حسن يك وضع خاصى است، يعنى خليفه مسلمين است كه يك نيروى طاغى و ياغى عليه او قيام كرده است. كشته شدن امام حسن در اين وضع يعنى كشته شدن خليفه مسلمين و شكست مركز خلافت. مقاومت امام حسن در اين وضع يعنى كشته شدن خليفه مسلمين و شكست مركز خلافت. مقاومت امام حسن تا سر حد كشته شدن نظير مقاومت عثمان بود در زمان خودش، نه نظير مقاومت امام حسين. امام حسين وضعش وضع يك معترض بود در مقابل حكومت موجود.(312) اگر كشته مى شد - كه كشته هم شد - كشته شدنش افتخارآميز بود همين طور كه افتخارآميز بود همين طور كه افتخارآميز هم شد. اعتراض كرد به وضع موجود و به حكومت موجود و به شيوع فساد و به اينكه اينها صلاحيت ندارند و در طول بيست سال ثابت كردند كه چه مردمى هستند؛ و روى حرف خودش هم آنقدر پافشارى كرد تا كشته شد. اين بود كه قيامش يك قيام افتخارآميز و مردانه تلقى مى شد و تلقى هم شد.

امام حسن وضعش از اين نظر درست معكوس وضع امام حسين است. يعنى كسى است كه در مسند خلافت جاى گرفته است؛ ديگر معترض به او است، و اگر كشته مى شد خليفه مسلمين در مسند خلافت كشته شده بود، و اين خودش يك مسئله اى است كه حتى امام حسن هم از مثل اين جور قضيه احتراز داشت كه كسى در جاى پيغمبر و در مسند خلافت پيغمبر كشته شود. چرا؟ فرمود: اين احترام مكه است كه از ميان مى رود. به هر حال مرا مى كشند. چرا مرا در حرم خدا و در خانه خدا بكشند كه هتك حرمت خانه خدا هم شده باشد؟!

ما مى بينيم اميرالمؤمنين در وقتى كه شورشيان در زمان عثمان شورش مى كنند، فوق العاده كوشش دارد كه خواسته هاى آنها انجام شود نه اينكه عثمان كشته شود. (اين در نهج البلاغه هست) از عثمان دفاع مى كرد، كه خودش فرمود: من اينقدر از عثمان دفاع كردم كه مى ترسم گنهكار باشم: خشيت ان اكون آثما.(313) ولى چرا از عثمان دفاع مى كرد؟ آيا طرفدار شخص عثمان بود؟ نه، آن دفاع شديدى كه مى كرد، مى گفت من مى ترسم كه تو خليفه مقتول باشى. اين براى عالم اسلام ننگ است كه خليفه مسلمين را در مسند خلافت بكشند؛ بى احترامى است به مسند خلافت. اين بود كه مى گفت: اينها خواسته هاى مشروعى دارند، خواسته هاى اينها را انجام بده، بگذار اينها برگردند بروند. از طرف ديگر اميرالمؤمنين نمى خواست به شورشيان بگويد كار نداشته باشيد، حرف هاى حق خودتان را نگوييد، حالا كه اين سرسختى نشان مى دهد، پس شما برويد در خانه هايتان بنشينيد كه قهرا دست خليفه بازتر باشد و بر مظالمش افزوده شود، اين حرف را هم البته نمى زد و نبايد هم مى گفت، اما اين را هم نمى خواست كه عثمان در مسند خلافت كشته شود، و آخرش هم على رغم تمايل اميرالمؤمنين (اين امر واقع شد. )

پس اگر امام حسن مقاومت مى كرد. نتيجه نهاييش آنطور كه ظواهر تاريخ نشان مى دهد كشته شدن بود، اما كشته شدن امام و خليفه در مسند خلافت، ولى كشته شدن امام حسين كشته شدن يك نفر معترض بود. اين يك تفاوت شرايط زمان امام حسينعليه‌السلام با شرايط زمان امام حسينعليه‌السلام .

تفاوت دومى كه در كار بود اين بود كه درست است كه نيروهاى عراق يعنى نيروهاى كوفه ضعيف شده بود، اما اين نه بدان معنى است كه به كلى از ميان رفته بود، و اگر معاويه همين طور مى آمد يكجا فتح مى كرد، بلا تشبيه آن طور كه پيغمبر اكرم مكه را فتح كرد، به آن سادگى و آسانى؛ با اينكه بسيارى از اصحاب امام حسن به حضرت خيانت كردند و منافقين زيادى در كوفه پيدا شده بودند و كوفه يك وضع ناهنجارى پيدا كرده بود كه معلول علل و حوادث تاريخى زيادى بود.

يكى از بلاهاى بزرگى كه در كوفه پيدا شد، مسئله پيدايش خوارج بود كه خود خوارج از اميرالمؤمنين معلول آن فتوحات بى بند و بار مى داند، آن فتوحات پشت سر يكديگر بدون اينكه افراد يك تعليم و تربيت كافى بشوند كه در نهج البلاغه هست: مردمى كه تعليم و تربيت نديده اند، اسلام آشنا نيستند، آمده اند در جمع مسلمين، تازه از ديگران هم بيشتر ادعاى مسلمانى مى كنند.

به هر حال، در كوفه يك چند دستگى پيدا شده بود. اين جهت را هم همه اعتراف داريم كه دست كسى كه پايبند به اصول اخلاق و انسانيت و دين و ايمان نيست بازتر است، از دشت كسى كه پايبند اين جور چيزهاست. معاويه در كوفه يك پايگاه بزرگى درست كرده بود كه با پول ساخته بود، جاسوس هايى كه مرتب مى فرستاد به كوفه، از طرفى پولهاى فراوانى پخش مى كردند و وجدان هاى افراد را مى خريدند و از طرف ديگر شايعه پراكنى هاى زيادى مى كردند و روحيه ها را خراب مى نمودند، اينها همه به جاى خود، در عين حال اگر امام حسن ايستادگى مى كرد يك لشكر انبوه در مقابل معاويه بوجود مى آورد، لشكرى كه شايد حداقل سى، چهل هزار نفر باشد، و شايد آنطور كه در تواريخ نوشته اند تا صد هزار هم امام حسن مى توانست لشكر فراهم كند كه تا حدى برابرى كند با لشكر جرار صد و پنجاه هزار نفرى معاويه. نتيجه چه بود؟ در صفين اميرالمؤمنين كه در آن وقت نيروى عراق بهتر و بيشتر هم بود، هجده ماه با معاويه جنگيد، بعد از هجده ماه كه نزديك بود معاويه شكست كامل بخورد، آن نيرنگ قرآن سر نيزه بلند كردن را اجرا كردند. اگر امام حسن مى جنگيد، يك جنگ چند ساله اى ميان دو گروه عظيم مسلمين شام و عراق رخ مى داد و چندين ده هزار نفر مردم از دو طرف تلف مى شدند، بدون آنكه يك نتيجه نهايى در كار باشد. احتمالا اينكه بر معاويه پيروز مى شدند. آن طور كه شرايط تاريخ نشان مى دهد نيست، و احتمالا بيشتر اين است كه در نهايت امر شكست از آن امام حسن باشد. اين چه افتخارى بود براى امام حسن كه بيايد دو سه سال جنگى بكند كه در اين جنگ از دو طرف چندين ده هزار و شايد متجاوز از صد هزار نفر آدم كشته بشوند و نتيجه نهاييش يا خستگى دو طرف باشد كه بروند سر جاى خودشان، و يا مغلوبيت امام حسين و كشته شدنش در مسند خلافت. اما امام حسين بك جمعيتى دارد كه همه آن هفتاد و دو نفر است، تازه آنها را هم مرخص مى كنند تا كشته مى شوند، يك كشته شدن صد در صد افتخارآميز.

پس اين دو تفاوت عجالتا در كار هست: يكى اينكه امام حسن در مسند خلافت بود و اگر كشته مى شد، خليفه در مسند خلافت كشته شده بود، و ديگر اينكه نيروى امام حسن يك نيرويى بود كه كم و بيش با نيروى معاويه برابرى مى كرد و نتيجه شروع اين جنگ اين بود كه مدتها ادامه پيدا كند و افراد زيادى از مسلمين كشته شوند بدون اينكه يك نتيجه نهايى صحيحى به دنبال داشته باشد.(314)

310- سه عامل اساسى قيام

 امام حسن و امام حسين در ساير شرايط نيز خيلى با يكديگر فرق داشتند. سه عامل اساسى در قيام امام حسين دخالت داشته است. هر كدام از اين سه عامل را كه ما در نظر بگيريم مى بينيم در زمان امام حسن به شكل ديگر است. عامل اول كه سبب قيام امام حسين شد اين بود كه حكومت ستمكار وقت از امام حسين بيعت مى خواست:( خذ الحسين بالبيعه اخذا شديدا ليس فيه رخصه؛ ) حسين را بگير براى بيعت، محكم بگير، هيچ گذشت هم نبايد داشته باشى، حتما بايد بيعت كند.

از امام حسين تقاضاى بيعت مى كردند. از نظر اين عامل، امام حسين جوابش فقط اين بود: نه، بيعت نمى كنم، و نكرد. جوابش منفى بود. امام حسن چطور؟ آيا وقتى كه قرار شد با معاويه صلح كند، معاويه از امام حسن تقاضاى بيعت كرد كه تو بيا با من بيعت كن؟ (بيعت يعنى قبول خلافت) نه، بلكه جزو موارد صلح بود كه تقاضاى بيعت نباشد و ظاهرا احدى از مورخين هم ادعا نكرده است كه امام حسن آمده باشد يا معاويه بيعت كرده باشد ابدا صحبت بيعت در ميان نيست. بنابراين مسئله بيعت كه يكى از عواملى بود كه امام حسين را وادار كرد مقاومت شديد بكند، در جريان كار امام حسن نيست.

عامل دوم قيام امام حسين دعوت كوفه بود به عنوات يك شهر آماده. مردم كوفه بعد از اينكه بيست سال حكومت معاويه را چشيدند و زجرهاى معاويه را ديدند و مظالم معاويه را تحمل كردند، واقعه بيتاب شده بودند كه حتى مى بينيد بعضى(315) معتقدند كه واقعا در كوفه يك زمينه صددرصد آماده اى بود و يك جريان غير مترقب اوضاع را دگرگون كرد. مردم كوفه هجده هزار نامه مى نويسند براى امام حسين و اعلام آمادگى كامل مى كنند حال كه امام حسين آمد و مردم كوفه يارى نكردند، البته همه مى گويند: پس زمينه كاملا آماده نبوده؛ ولى از نظر تاريخى اگر امام حسين به آن نامه ها ترتيب اثر نمى داد، مسلم در مقابل تاريخ محكوم بود، مى گفتند يك زمينه بسيار مساعدى را از دست داد؛ و حال آنكه در كوفه امام حسن اوضاع درست برعكس بود، يك كوفه خسته و ناراحتى بود، يك كوفه متفرق و متشتتى بود، يك كوفه اى بود كه در آن هزار جور اختلاف عقيده پيدا شده بود، كوفه اى بود كه ما مى بينيم اميرالمؤمنين در روزهاى آخر خلافتش مكرر از مردم كوفه و از عدم آمادگيشان شكايت مى كند و همواره مى گويد: خدايا! مرا از ميان اين مردم ببر و بر اينها حكومتى مسلط كن كه شايسته آن هستند، تا بعد اينها قدر حكومت مرا بدانند اينكه عرض مى كنم كوفه آماده يعنى بر امام حسين اتمام حجتى شده بود، نمى خواهم مثل بعضى ها بگويم كوفه يك آمادگى واقعى داشت و امام حسين هم واقعه روى كوفه حساب مى كرد، نه، اتمام حجت عجيبى بر امام حسين شد كه فرضا هم زمينه آماده نباشد، او نمى تواند آن اتمام حجت را ناديده بگيرد(316)

عامل سومى كه در قيام امام حسين وجود داشت، عامل امر به معروف و نهى از منكر بود، يعنى قطع نظر از اينكه از امام حسين بيعت مى خواستند و او حاضر نبود بيعت كند، و قطع نظر از اينكه مردم كوفه از او دعوت كرده بودن و اتمام حجتى بر امام حسين شده بود و او براى اينكه پاسخى وجود داشت كه امام حسين تحت آن عنوان قيام كرد، يعنى اگر از او تقاضاى بيعت هم نمى كردند، باز قيام مى كرد و اگر مردم كوفه هم دعوت نمى كردند، باز قيام مى نمود. آن مسئله چه بود؟ مسئله امر به معروف و نهى از منكر.(317)

311- مقايسه وضعيت امام حسنعليه‌السلام با امام حسينعليه‌السلام

 وقتى كه ما وضع امام حسنعليه‌السلام را با وضع امام حسينعليه‌السلام مقايسه مى كنيم، مى بينيم كه اينها از هيچ جهت قابل مقايسه نيستند. جهت آخرى كه خواستم عرض بكنم اين است كه امام حسين يك منطق بسيار رسا و يك تيغ برنده داشت. آن چه بود؟( من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله... كان حقا على الله ان يدخله مدخله...؛ ) اگر كسى حكومت ستمگرى را ببيند كه چنين و چنان كرده است و سكوت بكند، در نزد پروردگار گناهكار است.

امام براى امام حسن اين مسئله هنوز مطرح نيست، براى امام حسن حداكثر اين مطرح است كه اگر اينها بيايند، بعد از اين چنين خواهند كرد. اينكه اگر بيايند بعد از اين چنين مى كنند. غير از اين است كه يك كارى كرده اند و ما الان سند و حجتى در مقابل اينها بالفعل داريم.

اين است كه مى گويند صلح امام حسن زمينه را براى قيام امام حسين فراهم كرد. لازم بود كه امام حسن يك مدتى كناره گيرى بكند تا ماهيت اموى ها كه بر مردم مخفى و مستور بود آشكار شود تا قيامى كه بناست بعد انجام گيرد، از نظر تاريخ قيام موجهى باشد. پس از همين قرار داد صلح كه بعد معلوم شد معاويه پايبند اين مواد نيست، عده اى از شيعيان به امام حسن عرض كردند، ديگر الان اين قرار داد صلح كاءن لم يكن است. و راست هم مى گفتند؛ زيرا معاويه آنرا نقض كرد و بنابر اين شما بياييد قيام كنيد.

فرمود: نه، قيام براى بعد از معاويه، يعنى كمى بيش از اين بايد به اينها مهلت داد تا وضع خودشان را خوب روشن كنند، آن وقت وقت قيام است معنى اين جمله اين است كه اگر امام حسن تا بعد از معاويه زنده مى بود و در همان موقعى قرار مى گرفت كه امام حسين قرار گرفت قطعا قيام مى كرد. بنابراين از نظر هر سه عاملى كه انگيزه هاى صحيح و مشروع و جدى قيام امام حسين بود، وضع امام حسن با وضع امام حسين كاملا متفاوت و متغاير بود.

از او تقاضاى بيعت مى كردند و از اين بيعت نمى خواستند. (خود بيعت كردن يك مسئله اى است. ) براى امام حسين از ناحيه مردم كوفه اتمام حجت شده بود و مردم مى گفتند كوفه ديگر بعد از بيست سال بيدار شده است. كوفه بعد از بيست سال معاويه غير از كوفه قبل از بيست سال است، اينها ديگر قدرشناس على شده اند، قدر شناس امام حسن شده اند، قدرشناس امام حسين شده اند، نام امام حسين كه در ميان مردم كوفه برده مى شود اشك مى ريزند، ديگر درختها ميوه داده اند و زمين ها سرسبز شده است، بيا كه آمادگى كامل است. اين دعوتها براى امام حسين اتمام حجت بود. براى امام حسن بر عكس بود، هر كس وضع كوفه را مشاهده مى كرد و مى ديد كوفه هيچ آمادگى ندارد. مسئله سوم مسئله فساد عمل حكومت است (فساد حاكم را عرض نمى كنم، فساد عمل حكومت مطلب ديگرى است). معاويه هنوز در زمان امام حسن دست بكار نشده است تا ماهيتش آشكار گردد، و تحت عنوان امر به معروف و نهى از منكر زمينه اى براى قيام باشد، يا به اصطلاح تكليفى بالفعل به وجود آيد، ولى در زمان امام حسين صددرصد اين چنين بود.(318)

312- صلح موقت امام حسن

 پس از معاويه حكومت متعلق له حسن است و اگر براى او حادثه اى پيش آمد متعلق به حسين. اين جمله مفهومش اين است كه اين صلح يك مدت موقتى دارد، نه اينكه امام حسن گفت ديگر ما گذشتيم و رفتيم، اين تو و اين خلافت، تا هر وقت هر كار مى خواهى بكن، نه، تا معاويه هست، اين صلح تا زمان معاويه است، شامل بعد از زمان معاويه نمى شود، پس معاويه حق ندارد براى بعد از زمان خودش توطئه اى بچيند: و معاويه حق ندارد كسى را به جانشينى خود انتخاب كند.(319)

313- مقايسه ناصحيح شرايط دو امام

 به نظر نمى رسد كه در صلح امام حسن، در آن شرايطى كه امام حسن مى زيست ايرادى باشد، و مقايسه كردن ميان صلح امام حسن در مسند خلافت با قيام امام حسين به عنوان يك معترض، با اين همه اختلافات ديگرى كه عرض كردم مقايسه صحيحى نيست، يعنى به نظر اين جور مى رسد كه اگر امام حسن در آن وقت نبود و بعد از شهادت اميرالمؤمنين امام حسين خليفه شده بود، قرار داد صلح امضا مى كرد، و اگر امام حسن تا بعد از معاويه زنده بود، مثل امام حسين قيام نمى كرد، چون شرايط مختلف بوده است.(320)