فصل دوم: فلسفه قيام امام حسينعليهالسلام
بخش اول: دعوت كوفيان
12- امضاى هجده هزار مسلمان
كوفه اصلا اردوگاه بوده است، از اول هم به عنوان يك اردوگاه تاسيس شد. اين شهر در زمان خليفه عمر بن الخطاب ساخته شد، قبلا حيره بود. اين شهر را سعد وقاص ساخت. همان مسلمانانى كه سرباز بودند، و در واقع همان اردو، در آنجا براى خود خانه ساختند و لهذا از يك نظر قوى ترين شهرهاى عالم بود.
مردم اين شهر از امام حسين دعوت مى كنند، نه يك نفر، نه دو نفر، نه هزار نفر، نه پنجاه هزار نفر و نه ده هزار نفر بلكه حدود هجده هزار نامه مى رسد كه بعضى از نامه ها را چند نفر و بعضى ديگر را شايد صد نفر امضا كرده بودند كه در مجموع شايد حدود صد هزار نفر به او نامه نوشته اند.
اينجا عكس العمل امام چه بايد باشد؟ حجت بر او تمام شده است. عكس العمل، مثبت و ماهيت عملش، ماهيت تعاون است، يعنى مسلمانانى قيام كرده اند، امام بايد به كمك آنها بشتابد. اينجا ديگر عكس العمل امام ماهيت منفى و تقوا ندارد، ماهيت مثبت دارد. كارى از ناحيه ديگران آغاز شده است، امام حسين بايد به دعوت آنها پاسخ مثبت بدهد. اينجا وظيفه چيست؟ در آنجا وظيفه نه گفتن بود. از نظر بيعت، امام حسين فقط بايد بگويد: نه، و خودش را پاك نگهدارد و نيالايد. و لهذا اگر امام حسين پيشنهاد ابن عباس را عمل مى كرد و مى رفت در كوهستانهاى يمن زندگى مى كرد كه لشكريان يزيد به او دست نمى يافتند، از عهده وظيفه اولش بر آمده بود؛ چون بيعت مى خواستند، نمى خواست بيعت بكند؛ آنها مى گفتند: بيعت كن، مى گفت: نه. از نظر تقاضاى بيعت و از نظر احساس تقوا در امام حسين و از نظر اينكه بازد پاسخ منفى بدهد، با رفتن در كوهستانهاى يمن كه ابن عباس و ديگران پيشنهاد مى كردند، وظيفه اش را انجام داده بود. اما اينجا مسئله، مسئله دعوت است؛ يك وظيفه جديد است، مسلمانها حدود هجده هزار نامه با حدود صد هزار امضاء داده اند. اينجا اتمام حجت است.
13- علت حركت امام حسينعليهالسلام
(اهل كوفه) به امام حسينعليهالسلام
اعلام مى كنند كه شما اگر به كوفه بياييد، ما شما را يارى مى كنيم. اينجا امام حسين بر سر دو راهى تاريخ است، اگر به تقاضاى اينها پاسخ نگويد قطعا در مقابل تاريخ محكوم است و تاريخ آينده قضاوت خواهد كرد كه زمينه فوق العاده مساعد بود، ولى امام حسين از اين فرصت نتوانست استفاده كند يا نخواست يا ترسيد و از اين قبيل حرفها. امام حسين براى اينكه اتمام حجتى با مردمى كه چنين دست به سوى او دراز كرده باشد به تقاضاى آنها پاسخ مى گويد، به تفصيلى كه باز شنيده ايم. در اينجا اين نهضت ماهيت و شكل و بعد و رنگ ديگرى به خود مى گيرد.
14- دعوت نامه كوفيان
معاويه از دنيا مى رود. مردم كوفه اى كه در بيست سال قبل از اين حادثه، لا اقل پنج سال علىعليهالسلام
در اين شهر زندگى كرده است و هنوز آثار تعليم و تربيت على به كلى از ميان نرفته است (البته خيلى تصفيه شده اند، بسيارى از سران بزرگان و مردان اينها: حجر بن عدى ها، عمرو بن حمق خزاعى ها، رشيد هجرى ها، و ميثم تمارها را از ميان برده اند براى اينكه اين شهر را از انديشه و فكر على، از احساسات به نفع على خالى بكنند؛ ولى باز هنوز اثر اين تعليمات هست) تا معاويه مى ميرد، به خود مى آيند، دور همديگر جمع مى شوند كه اكنون از فرصت بايد استفاده كرد، نبايد گذاشت كه فرصت به پسرش يزيد برسد، كه حسين بن على را داريم، امام بر حق ما حسين بن على است، ما الان بايد آماده باشيم و او را دعوت كنيم كه به كوفه بيايد و او را كمك بدهيم و لا اقل قطبى در اينجا در ابتدا به وجود آوريم، بعد هم خلافت را خلافت اسلامى بكنيم.
اينجا يك دعوت است از طرف مردمى كه مدعى هستند ما از سر و جان و دل آماده ايم، درخت هاى ما ميوه داده است مقصود از اين جمله نه اين است كه فصل بهار است. بعضى اين جور خيال مى كنند كه درختها سبز شده و ميوه داده است يعنى آقا! الان اينجا فصل ميوه است، بياييد اينجا مثلا شكم ميوه اى بخوريد! اين مثل است، مى خواهد بگويد كه درختهاى انسانها سر سبزند و اين باغ اجتماع آماده است براى اينكه شما در آن قدم بگذاريد.
15- پاسخ مثبت به دعوت كوفيان
اينجا مى گوييم اين نهضت چند ماهيتى است، براى اين است. از نظر عامل بيعت، امام حسين وظيفه اى ندارد جز زير بار بيعت نرفتن. اگر به پيشنهاد ابن عباس هم عمل مى كرد و در دامنه كوهها مى رفت، به اين وظيفه اش عمل كرده بود. از نظر انجام اين وظيفه، امام حسين تكليفش اين نبود كه يك نفر ديگر را هم با خودش به همكارى دعوت كند. از من بيعت خواسته اند، من نمى كنم؛ خواسته اند دامن شرافت مرا آلوده كنند، من نمى كنم. از نظر عامل دعوت مردم كوفه، وظيفه اش اين است كه به آنها پاسخ مثبت بدهد چرا كه اتمام حجت شده است.
16- اتمام حجت
يكى از آقايان سوال كرده است كه: اين اتمام حجت در مقابل تاريخ، به چه شكل مى شود: پس مسئله امامت چه مى شود؟ نه، مسئله امامت به اين معنى نيست كه امام ديگر تكليف و وظيفه شرعى نداشته باشد، اتمام حجت درباره اش معنى نداشته باشد. علىعليهالسلام
در خطبه شقشقيه مى فرمايد:(
لو لا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا يقاروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكاءس اولها
)
.
راجع به زمان خلافت خودش مى گويد: اگر نبود كه مردم حضور پيدا كرده بودند و حضور مردم حجت را بر من تمام كرده بود، و اگر نبود كه خدا از علما و دانايان پيمان گرفته است كه آنجا كه مردم تقسيم مى شوند به سيرانى كه پر سير خورده اند. گرسنگان گرسنه، عليه اين وضع نامطلوب به سود گرسنگان و عليه پرخورها قيام بكنند؛ خلافت را قبول نمى كردم. من از نظر شخص خودم علاقه اى به اين كار نداشتم، ولى اين وظائف و مسئوليتها به عهده من گذاشته شده بود.
امام حسين هم اين جور است. اصلا امام كه امام است، الگو است، پيشواست. ما از عمل امام مى توانيم بفهميم كه وظائف را چگونه بايد تشخيص داد و چگونه بايد عمل كرد.
17- عوامل متعدد قيام
در نهضت حسينى عوامل متعددى دخالت داشته است، و همين امر سبب شده است كه اين حادثه با اينكه از نظر تاريخى و وقايع سطحى، طول و تفصيل زيادى ندارد، از نظر تفسيرى و از نظر پى بردن به ماهيت اين واقعه بزرگ تاريخى، بسيار بسيار پيچيدگى اين داستان است از نظر عناصرى كه در به وجود آمدن اين حادثه مؤثر بوده اند. ما در اين حادثه به مسائل زيادى بر مى خوريم: در يك سخن از بيعت خواستن از امام حسين و امتناع امام از بيعت كردن است. در جاى ديگر دعوت مردم كوفه از امام و پذيرفتن امام اين دعوت راست. در جاى ديگر، امام به طور كلى بدون توجه به مسئله بيعت خواستن و امتناع از بيعت و بدون اينكه اساسا توجهى به اين مسئله بكند كه مردم كوفه از او بيعت خواسته اند، او را دعوت كرده اند يا نكرده اند، از اوضاع زمان و وضع حكومت وقت، انتقاد مى كند، شيوع فساد را متذكر مى شود، تغيير ماهيت اسلام را يادآورى مى كند، جلال شدن حرامها و حرام شدن حلالها را بيان مى نمايد؛ و آن وقت مى گويد وظيفه يك مرد مسلمان اين است كه در مقابل چنين حوادثى ساكت نباشد.
در اين مقام مى بينيم امام نه سخن از بيعت مى آورد و نه سخن از دعوت. نه سخن از بيعتى كه يزيد از او مى خواهد، و نه سخن از دعوتى كه مردم كوفه از او كرده اند. قضيه از چه قرار است؟ آيا مسئله، مسئله، بيعت بود؟ آيا مساله مساله دعوت بود؟ آيا مساله، مساله اعتراض و انتقاد و يا شيوع منكرات بود؟ كدام يك از اين قضايا بود؟ اين مساله را ما بر چه اساس توجيه كنيم؟ به علاوه چه تفاوت واضح و بينى ميان عصر امام، يعنى دوره يزيد با دوره هاى قبل بوده؟ بالخصوص با دوره معاويه كه امام حسنعليهالسلام
با معاويه صلح كرد، ولى امام حسينعليهالسلام
به هيچ وجه سر صلح با يزيد نداشت و چنين صلحى را جايز نمى شمرد.
حقيقت مطلب اين است كه همه اين عوامل، مؤثر و دخيل بوده است. يعنى همه اين عوامل وجود داشته و امام در مقابل همه اين عوامل عكس العمل نشان داده است. پاره اى از عكس العملها و عملهاى امام بر اساس امتناع از بيعت است، پاره اى از تصميمات امام بر اساس دعوت مردم كوفه است و پاره اى بر اساس مبارزه، با منكرات و فسادهايى كه در آن زمان به هر حال وجود داشته است. همه اين عناصر، در حادثه كربلا كه مجموعه اى است از عكس العملها و تصميماتى كه از طرف وجود مقدس اباعبداللهعليهالسلام
اتخاذ شده دخالت داشته است.
18- آمادگى اهل كوفه
عواملى كه در كار بوده و ممكن است در اين امر (نهضت حسينى) دخالت داشته باشد و يا دخالت داشته است:
1- اينكه امام يگانه شخصيت لايق و منصوص و وارث خلافت و داراى مقام معنوى امامت بود. در اين جهت فرقى ميان امام و پدرش و برادرش نبود، همچنانكه فرقى ميان حكومت يزيد و معاويه و خلفاى سه گانه نبود.
اين جهت به تنهايى وظيفه اى ايجاد نمى كند. اگر مردم اصلحيت را تشخيص دادند و بيعت كردند و در حقيقت با بيعت، صلاحيت خود را و آمادگى خود را براى قبول زمامدارى اين امام اعلام كردند او هم قبول مى كند امام مادامى كه مردم آمادگى ندارند از طرفى، و از طرف ديگر اوضاع و احوال بر طبق مصالح مسلمين مى گردد، به حكم اين دو عامل، وظيفه امام مخالفت نيست بلكه همكارى و همگامى است همچنانكه اميرالمؤمنينعليهالسلام
چنين كرد، در مشورتهاى سياسى و قضايى شركت مى كرد و به نماز جماعت حاضر مى شد خودش فرمود:(
لقد علمتم انى احق الناس بها من غيرى؛ و والله لاسلمن ما سلمت امورالمسلمين و لم يكن فيها جور الا على خاصه
)
.
در قضيه كربلا اين عامل به تنهايى دخالت نداشته است. اين عامل را به ضميمه عامل سوم كه دعوت اهل كوفه است بايد در نظر بگيريم؛ چون عامل دعوت مردم، براى بدست گرفتن حكومت بود نه چيز ديگر، پس اين عامل، عامل جداگانه نيست و بايد در ضمن آن عامل ذكر شود.
2- از امام بيعت مى خواستند و در اين كار رخصتى نبود، يزيد نوشت:(
خذ الحسين بالبيعه اخذا شديدا ليس فيه رخصه
)
.
بيعت، امضا و قبول و تاءييد بود.
3- مردم كوفه پس از امتناع امام از بيعت او را دعوت كردند و آمادگى خود را براى كمك او و به دست گرفتن خلافت و زعامت اعلام كردند، نامه هايى پى در پى آمد، قاصد امام هم آمادگى مردم را تاءييد كرد.
4- اصلى است در اسلام به نام امر به معروف و نهى از منكر، مخصوصا در موردى كه كار از حدود مسائل جزئى تجاوز كند، حرام و تحريم حلال بشود، بدعت پيدا بشود، حقوق عمومى پايمال شود، ظلم زياد بشود. امام مكرر به اين اصل استناد كرده است. در يك جا فرمود:(
انى لم اخرج اشرا و لا بطرا ولا مفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى، اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى
)
. و در جايى ديگر فرمود:(
سمعت جدى رسول الله: من راءى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله...
)
و در جاى ديگر فرمود:(
الا ترون ان الحق لا يعمل به، و ان الباطل لا يتناهى عنه؟ ليرغب المؤمن فى لقاء الله محقا، انى لا ارى الموت الا سعاده و الحياه مع الظالمين الا برما
)
.
19- علت دعوت مردم كوفه
اين دعوت براى چيست؟ قطعا براى قبول زمامدارى و به دست آوردن قدرت و مركز قرار دادن كوفه بود. كوفه سرباز خانه جهان اسلام بود. نامه اى كه وجوه رجال اشراف كوفه نوشتند، بسيار محكم و اصولى بود كه در يادداشتهاى نهضت حسينى شماره 16 نقل كرديم:(
اما بعد فالحمد لله الذى قصم عدوك العنيد الذى انتزى على هذه الامه فابتزها امرها. و غصبها فيئها، و تاءمر عليها بغير رضا منها، ثم قتل خيارها، و استبقى شرارها، وجعل مال الله دوله بين جبابرتها و اغنيائها، فبعدا له كما بعدت ثمود. انه ليس علينا امام فاقبل لعل الله يجمعنا بك على الحق
)
. امام بعد، سپاس خدايى است كه پشت دشمن جبار و گردنكش تو را شكست، همان دشمنى كه بر اين امت شوريد و زمام حكومتش را ربود و دارائيش را غصب كرد، و بدون رضايتشان بر آنها فرمانروايى كرد: سپس خوبانشان را كشت، و اشرارشان را باقى داشت، و اموال خدا را ميان گردنكشان و ثروتمندان دست بدست گردانيد. از رحمت دور باشد چنانكه قوم ثمود دور شدند، راستى كه ما رهبر نداريم، به سوى ما بشتاب، اميد آنكه خداوند ما را به دست شما گرد حق جمع آورد.
20- چند نكته در قيام حسينعليهالسلام
در حادثه حسينى نيز قيام كوفه يك حجت تاريخى عليه امام به شمار مى رفت امام لازم بود كه حجت خود را بر مردم در مقابل تاريخ تمام كند.
در اينجا چند مطلب است:
حركت امام از مكه به كوفه تنها به علت دعوت كوفه نبود، بلكه دلائل قطعى در دست است كه امام به هر حال نمى توانست در مكه بماند، و قرائن از اين جهت در دست است:
اولا امام عمل حج را ناتمام گذاشت. ما مى دانيم كه در حج تمتع پس از شروع عمل، اتمامش واجب است و فقط ضرورت بسيار مهمى نظير خوف قتل سبب جواز عدم ادامه مى شود. مگر اينكه فرض كنيم امام از اول، عمره تمتع به جا نياورده و از اول قصد عمره مفرده كرد، چون مسلما امام در آن ايام محرم شده بود، و از احرام خارج شد.
ثانيا امام حين خروج از مكه وضع خود را تشبيه مى كند به وضع موسى بن عمران در وقتى كه از مصر خارج شد و صحراى سينا را به طرف مشرق طى مى كرد و به طرف فلسطين مى آمد؛ زيرا امام اين آيه را مى خواند:(
فخرج منها خائفا يترقب، قال رب نجنى من القوم الظالمين * و لما توجه تلقاء مدين قال عسى ربى ان يهدينى سواء السبيل
)
.
اين موسى بعد از آنكه به او اطلاع رسيد:(
ان الملا ياءتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين
)
.
ثانيا خود امام در جواب ابو هره ازدى فرمود:(
ان بنى اميه قد اخذوا مالى فصبرت، و شتموا عرضى فصبرت و طلبوا دمى فهربت
)
.
در جواب فرزدق فرمود:(
لو لم اعجل لاخذت
)
.
شيخ مفيد مى گويد:(
و لم يتمكن من تمام الحج مخافه ان يقبض عليه بمكه فينقذ به الى يزيد بن معاويه.
)
21- كدام يك از دو عامل تقدم داشت
از اين دو عامل كدام يك بر ديگرى تقدم داشت: آيا اول امام حسين از بيعت امتناع كرد و چون از بيعت امتناع كرد مردم كوفه او او دعوت كردند يا اقل زمانا چنين بود يعنى بعد از آنكه بيش از يك ماه از امتناع از بيعت گذشته بود دعوت مردم كوفه رسيد؟ يا قضيه بر عكس بود؟ اول مردم كوفه از او دعوت كردند، امام حسين ديد خوب حالا كه دعوت كرده اند او هم بايد جواب مثبت بدهد. بديهى است مردى كه كانديدا مى شود براى كارى به اين بزرگى، ديگر براى او بيعت كردن معنى ندارد. بيعت نكرد براى اينكه به تقاضاى مردم كوفه جواب مثبت داده بود! از اين دو تا كدام است؟ به حسب تاريخ مسلما اولى. چرا؟ براى اينكه همان روز اولى كه معاويه مرد، از امام حسين تقاضاى بيعت شد؛ بلكه معاويه قبل از اينكه بميرد، آمد به مدينه و مى خواست با هر لم و كلكى هست، در زمان حيات خودش از امام حسين و دو سه نفر ديگر بيعت بگيرد كه آنها به هيچ شكل زير اين بار نرفتند.
مسئله تقاضاى بيعت و امتناع از آن، تقدم زمانى دارد. خود يزيد هم وقتى معاويه مرد، همراه اين خبر كه به وسيله يك پيك سيك سير و تندرو فرستاد كه در ظرف چند روز با آن شترهاى جمار خودش را به مدينه رساند، نامه اى فرستاد و همان كس كه خبر مرگ معاويه را به والى مدينه داد، آن نامه را هم به او نشان داد كه:(
خذ الحسين بالبيعه اخذا شديدا
)
. از حسين بن على و اين دو سه نفر ديگر، به شدت، هر طور كه هست بيعت بگير. هنوز شايد كوفه خبر نشده بود كه معاويه مرده است.
به علاوه تاريخ اينطور مى گويد كه از امام حسين تقاضاى بيعت كردند، امام حسين امتناع كرد، حاضر نشد، دو سه روز به همين منوال گذشت، هى مى آمدند، گاهى با زبان نرم و گاهى با خشونت، تا حضرت اساسا مدينه را رها كرد. در بيست و هفتم رجب امام حسين از مدينه حركت كرد و دو سوم شعبان به مكه رسيد. دعوت مردم كوفه در پانزدهم رمضان به امام حسين رسيد، يعنى بعد از آنكه يك ماه و نيم از تقاضاى بيعت و امتناع امام گذشته بود، و بعد از اينكه بيش از چهل روز بود كه امام اساسا در مكه اقامت كرده بود.
بنابراين مسئله اين نيست كه اول آنها دعوت كردند، بعد امام جواب مساعد داد و چون جواب مساعد داده بود و از طرف آنها كانديد شده بود ديگر معنى نداشت كه بيعت بكند، يعنى بيعت نكرد چون به كوفى ها جواب مساعد داده بود! خير، بيعت نكرد قبل از آنكه اصلا اسم تقاضاى كوفى ها در ميان باشد، و فرمود: من بيعت نمى كنم ولو در همه زمين ماءوى و مرجعى براى من باقى نماند. يعنى اگر تمام اقطار روى زمين را بر من ببندند كه يك نقطه براى زندگى من وجود نداشته باشد، باز هم بيعت نمى كنم.
22- علت هجرت امام به سوى كوفه
آن حضرت بدين منظور به سوى كوفه حركت كرده است كه با پشتيبانى نيروهايى كه نماينده وى، مسلم بن عقيل آماده كرده بود به فرياد مردم ستمديده برسد و از آن نيروها آتشى بر افروزد و ريشه استبداد سياه را بسوزاند و كاخ ظلم و ستم را ويران سازد و بر ويرانه هاى حكومت عدالت كش بنى اميه، حكومتى صددرصد اسلامى و عدالت گستر تاءسيس نمايد و نقشه فرزند پيغمبرصلىاللهعليهوآله
اين بوده است كه قدرت را با قدرت جواب بگويد و كلوخ انداز را با سنگ پاداش بدهد. از اين سخنان آتشين حسين بن علىعليهالسلام
روشن مى شود كه شرائط پيروزى آن حضرت بر دشمن موجود بوده.
23- حداكثر اثر دعوت مردم كوفه
امام در بين راه به سرحد كوفه مى رسد با لشكر خر مواجه مى شود. به مردم كوفه مى فرمايد: شما مرا دعوت كرديد. اگر نمى خواهيد بر مى گردم. معنايش اين نيست كه بر مى گردم و با يزيد بيعت مى كنم و از تمام حرفهايى كه در باب امر به معروف و نهى از منكر، شيوع فسادها و وظيفه مسلمان در اين شرايط گفته ام، صرف نظر مى كنم، بيعت كرده و در خانه خود مى نشينم و سكوت مى كنم. خير، من اين حكومت را صالح نمى دانم و براى خود وظيفه اى قائل هستم، شما مردم كوفه مرا دعوت كرديد، گفتيد: اى حسين! تو را در هدفى كه دارى مى دهيم، اگر بيعت نمى كنم، نكن. تو به عنوان امر به عنوان امر به معروف و نهى از منكر اعتراض دارى، قيام كرده اى، ما تو را يارى مى كنيم.
من هم آمده ام سراغ كسانى كه به من وعده يارى داده اند. حال مى گوييد مردم كوفه به وعده خودشان عمل نمى كنند، بسيار خوب ما هم به كوفه نمى رويم، بر مى گرديم به جايى كه مركز اصلى خودمان است. به مدينه يا حجاز يا مكه مى رويم تا خدا چه خواهد. به هر حال ما بيعت نمى كنيم، ولو بر سر بيعت كردن كشته شويم. پس حداكثر تأثیر اين عامل يعنى دعوت مردم كوفه اين بوده كه امام را از مكه بيرون بكشاند، و ايشان به طرف كوفه بيايند.
24- وظيفه امام
از نظر عامل دعوت مردم كوفه، امام حسينعليهالسلام
وظيفه دارد به سوى كوفه بيايد تا وقتى كه آنها سر قولشان هستند. از آن ساعتى كه آنها جا زدند، زير قولشان زدند و شكست خوردند و رفتند، ديگر امام حسينعليهالسلام
از اين نظر وظيفه اى ندارد، وقتى مسئله به دست گرفتن زمام حكومت از ناحيه آنها منتفى مى شود، امام حسين هم ديگر وظيفه اى ندارد، ولى كار امام حسين كه منحصر به اين نبوده است. عامل دعوت مردم كوفه يك عامل موقت بود، يعنى عاملى بود كه از پانزدهم رمضان آغاز شود؛ مرتب نامه ها متبادل مى شد و اين امر ادامه داشت تا وقتى كه امام به نزديكى كوفه يعنى مرزهاى عراق و عربستان سعودى رسيدند.
بعد كه با حر بن يزيد رياحى ملاقات كرد و آن خبرها از جمله خبر قتل مسلم رسيد، ديگر موضوع دعوت مردم كوفه منتفى شد و از اين نظر امام وظيفه اى نداشت. و لهذا امام وقتى كه با مردم كوفه صحبت مى كند و مخاطبش مردم كوفه هستند نه يزيد و حكومت وقت، به آن شيعيان سست عنصر مى گويد: مرا دعوت كرديد، من آمدم. نمى خواهيد، بر مى گردد. شما مرا دعوت كرديد، دعوت شما براى من وظيفه ايجاب كرد، اما حالا كه پشيمان شديد، من بر مى گردم. آيا اين، يعنى ديگر بيعت هم مى كنم؟ ابدا. آن، عامل و مسئله ديگرى است؛ چنانكه خودش گفت: اگر در تمام روى زمين يك نقطه وجود نداشته باشد كه مرا جا بدهد (نه تنها مرا جا ندهيد) باز هم بيعت نمى كنم.
25- پر هيجان ترين سخنان امام
يكى از اشتباهاتى كه نويسنده كتاب شهيد جاويد در اينجا كرده است، به نظر من اين است كه براى عامل دعوت مردم كوفه، ارزش بيش از حد قائل شده است، گويى خيال كرده است كه عامل اساسى و اصلى، اين است. البته اينها، اجتهاد و استنباط است. خوب، يك كسى استنباط مى كند، اشتباه مى كند. اشتباه كرده است. غير از اين من چيزى نمى خواهم بگويم. يك اشتباه بوده است. خير، در ميان اين عاملها، اتفاقا كوچكترين آنها از نظر تأثیر، عامل دعوت مردم كوفه است. والا اگر عامل اساسى اين مى بود، آن وقتى كه به امام خبر رسيد كه زمينه كوفه ديگر منتفى شد. امام مى بايست دست از آن حرفهاى ديگرش هم بر مى داشت و مى گفت بسيار خوب، حالا كه اينطور شد، پس ما بيعت مى كنيم؛ ديگر دم از امر به معروف و نهى از منكر هم نمى زنيم. اتفاقا قضيه بر عكس است. داغ ترين خطبه هاى امام حسين، شورانگيزترين و پرهيجان ترين سخنان امام حسين، بعد از شكست كوفه است.
26- علت هجرت به مكه
در سال شصتم هجرت، معاويه مرد، بعد مردم كوفه از امام حسين دعوت كردند كه آن حضرت را به خلافت انتخاب كنند. امام حسينعليهالسلام
به كوفه آمد، مردم كوفه غدارى و بى وفايى كردند، ايشان را يارى نكردند، امام حسين كشته شد! انسان وقتى اين تاريخ ها را مى خواند فكر مى كند امام حسين مردى بود كه در خانه خودش راحت نشسته بود، كارى به كار كسى نداشت و درباره هيچ موضوعى هم فكر نمى كرد، تنها چيزى كه امام را از جا حركت داده، دعوت مردم كوفه بود! در صورتى كه امام حسين در آخر ماه رجب كه اوايل حكومت يزيد بود، براى امتناع از بيعت، از مدينه خارج مى شود و چون مكه، حرم امن الهى است، و در آنجا امنيت بيشترى وجود دارد و مردم مسلمان احترام بيشترى براى آنجا قائل هستند و دستگاه حكومت هم مجبور است نسبت به مكه احترام بيشترى قائل شود، به آنجا مى رود (روزهاى اولى است كه معاويه از دنيا رفته و شايد هنوز خبر مردن او به كوفه نرسيده)، نه تنها براى اينكه آنجا مأمن بهترى است بلكه براى اينكه مركز اجتماع بهترى است.
27- جواب امام به مردم كوفه
امام در جواب آنها (مردم كوفه) ضمن ابلاغى كه به نام مسلم صادر مى كند مى نويسد:(
انى بعثت اليكم اخى و ابن عمى و ثقتى بيتى... و لعمرى ما الامام الا العمل بالكتاب القائم بالقسط، الدائن بدين الله
)
در اين نامه تز امام راجع به حاكم و حكومت مشخص مى شود، و نشان مى دهد عنايت امام را به مسئله رهبرى در درجه اول، و اينكه بزرگترين منكر خود يزيد است و پستى كه اشغال كرده است.
وضع امام از اين جهت عينا وضع پدرش علىعليهالسلام
است بعد از كشته شدم عثمان كه آن حضرت اجتماع مردم را بر بيعت، اتمام حجت بر خود مى داند با اينكه قلبا مايل نيست از باب اينكه آينده را مبهم مى داند و فرمود:(
فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان
...
)
و فرمود:(
لولا حضور الحاضر الحاضر و قيام الحجه بوجوه الناصر لالقيت حبلها على غربها و لسقيت آخرها بكاس اولها.
)
اتمام حجت به معنى اين نيست كه حجت خدا عالم لاسر و الخفيات بر مردم تمام شود(
ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه
)
بلكه تمام شدن حجت امام است بر مردم حاضر و آينده؛ زيرا قطعا اگر امام زير بار نمى رفت، مردم آن عصر و عصرهاى آينده آن را به عنوان از دست دادن يك فرست بسيار مناسب تشخيص مى دادند.
بخش دوم: رد بيعت با يزيد
28- امضا نكردن بيعتى ننگين
امام حسينعليهالسلام
در مدينه است. معاويه قبل از مردنش - كه مى خواهد جانشينى يزيد را براى خود مسلم بكند - مى آيد در مدينه مى خواهد از امام بيعت بگيرد يعنى امضا كردن و صحه گذاشتن نه تنها روى خلافت شخص يزيد، بلكه همچنين روى سنتى كه معاويه پايه گذارى كرده است كه خليفه كه خليفه پيشين خليفه بعدى را تعيين كند، نه اينكه خليفه پيشين برود بعد مردم جانشين خليفه بعدى را تعيين بكنند، يا اگر شيعه بودند به نصى كه از طرف پيغمبر خليفه اكرم رسيده است عمل بكنند. نه، يك امرى كه نه شيعه مى گويد و نه سنى: خليفه اى، خليفه ديگر را، پسر خودش را به عنوان ولى عهد مسلمين تعيين بكند.
بنابر اين، اين بيعت تنها امضا كردن خلافت آدم ننگينى مانند يزيد نيست، امضا كردن سنتى است كه براى اولين بار به وسيله معاويه مى خواست پايه گذارى بشود.
در اينجا آنها از امام حسين بيعت مى خواهند، يعنى از ناحيه آنها يك تقاضا ابراز شده است؛ امام حسين عكس العمل نشان مى دهد، عكس العمل منفى. بيعت مى خواهيد؟ نمى كنم. در اينجا عمل امام حسين، عمل منفى است، از سنخ تقواست، از سنخ اين است كه هر انسانى در جامعه خودش مواجه مى شود با تقاضاهايى كه به شكل هاى مختلف، بصورت شهوت، به صورت مقام، به صورت ترس و ارعاب از او مى شود و بايد در مقابل آنها بگويد: نه، يعنى تقوا.
آنها مى گويند: بيعت، امام حسين مى گويد: نه تهديد مى كنند، مى گويد: حاضرم كشته بشوم و حاضر نيستم بيعت بكنم.
تا اينجا اين نهضات، ماهيت عكس العملى آن هم عكس العمل منفى در مقابل نا مشروع دارد و به تعبير ديگر، ماهيتش، ماهيت تقواست، ماهيت قسمت اول اول لا اله الله يعنى لا اله است؛ در مقابل تقاضاى نا مشروع، نه گفتن است (تقوا).
29- عناصر نهضت حسينى
پس از مرگ معاويه، يزيد، بلافاصله نامه اى از شام به حاكم مدينه وليد بن عتبه بن ابى سفيان كه از بنى اعمام خودش بود نوشت و در آن، خبر درگذشت معاويه و نيز اينكه خودش در جاى پدرش نشسته است را به او رساند. و در نامه جداگانه اى نام چند نفر را نوشت و در راس آنها حسين بن علىعليهالسلام
كه حتما بايد از اينها بيعت بگيرى. امام حسينعليهالسلام
حاضر به بيعت كردن نشد (كه داستانش را شايد مكرر شنيده ايد) و پس از چند روزى كه در مدينه توقف كرد، در حالى كه مى دانست اينها دست بردار نيستند، با اهل بيت و خاندانش به سوى حرم امن الهى بيت الله الحرام در مكه حركت كرد و به آنجا رفت. يعنى در دهه آخر ماه رجب بود كه خبر مرگ معاويه به مدينه رسيد از امام حسينعليهالسلام
تقاضاى بيعت كردند.
شايد در حدود بيست و هفتم ماه رجب بود كه امام حسينعليهالسلام
به طرف مكه حركت كرد و در سوم ماه شعبان كه روز ولادت ايشان هم هست، وارد مكه شد، و تا هشتم ماه ذى الحجه در مكه اقامت كرد. به هر حال به هيچ وجه حاضر نشد آن تقاضايى را كه از او شده بود تمكين كند. اين (پاسخ منفى دادن) يك گفته است، گفته اى كه به اين نهضت ماهيت مخصوص مى دهد، و آن ماهيت نفى و عدم تمكين و تسليم در مقابل تقاضاهاى جابرانه قدرت حاكم زمان است. عنصر ديگرى كه در اين نهضت دخالت دارد، عنصر امر به معروف و نهى از منكر است كه در كلمات خود حسين بن علىعليهالسلام
تصريح قاطع به اين مطلب شده است و شواهد و دلايل زيادى دارد. يعنى اگر فرضا از او بيعت هم نمى خواستند باز او سكوت نمى كرد.
عنصر ديگر، عنصر اتمام حجت است. در آن روز اسلام سه مركز بزرگ و مؤثر داست: مدينه كه دارالهجره پيغمبر بود، شام كه دارالخلافه بود كوفه كه قبلا دارالخلافه اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
بود، و به علاوه شهر جديدى بود كه به وسيله سربازان مسلمين در زمان عمر بن الخطاب ساخته شده بود و آنرا سرباز خانه اسلامى مى دانستند و از اين جهت با شام برابرى مى كرد. از مردم كوفه، يعنى از سربازخانه جان اسلام بعد از اينكه اطلاع پيدا مى كنند كه امام حسين حاضر نشده است با يزيد بيعت تكند، در حدود هجده هزار نامه مى رسد. نامه ها را به مركز مى فرستند.
30- جواب نه امام
بيعت نكردن امام يعنى معترض بودن، قبول نداشتن، اطاعت يزيد را لازم نشمردن، بلكه مخالفت با او را واجب دانستن. آنها مى گفتند بايد بيعت كنيد، امام مى فرمود بيعت نمى كنم. حال در مقابل اين تقاضا، در مقبل اين عامل، امام چه وظيفه اى دارند؟
بيش از يك وظيفه منفى، وظيفه ديگرى ندارند: بيعت نمى كنم. حرف ديگرى نيست. بيعت مى كنيد؟ خير. اگر بيعت نكنيد كشته مى شويد! من
حاضرم كشته شوم، ولى بيعت نكنم. در اينجا جواب امام فقط يك نه
است.
31- طلب حسينعليهالسلام
براى بيعت
حاكم مدينه كه يكى از بنى اميه بود امام را خواست. (البته بايد گفت گرچه بنى اميه تقريبا همه، عناصر ناپاكى بودند، ولى او تا اندازه اى با ديگران فرق داشت. در آن هنگام امام در مسجد مدينه (مسجد پيغمبر) بودند. عبدالله بن ربيد هم نزد ايشان بود. ماءمور حاكم از هر دو دعوت كرد نزد حاكم بروند و گفت: حاكم صحبتى با شما دارد گفتند: تو برو، بعد ما مى آييم.
عبدالله بن زبير گفت: در اين موقع كه حاكم ما را خاسته است شما چه حدس مى زنيد؟
امام فرمود:(
اظم ان طاغيتهم قد هلك؛
)
فكر مى كنم فرعون اينها تلف شده و ما را براى بيعت مى خواهند.
عبدالله بن زبير گفت: خوب حدس زديد، من هم همين طور فكر مى كنم، حالا چه مى كنيد؟
امام فرمود: من مى روم، تو چه مى كنى؟
حالا ببينم.
32- درخواست بيعت مخفيانه
عبدالله بن زبير شبانه از بيراهه به مكه فرار كرد و در آنجا متحصن شد. امامعليهالسلام
رفت، عده اى از جوانان بنى هاشم را هم با خود برو و گفت: شما بيرون بايستيد، اگر فرياد من بلند شده بريزيد تو، ولى تا صداى من بلند نشده داخل نشويد.
مروان حكم، اين اموى پليد معروف، كه زمانى حاكم مدينه بود آنجا حضور داشت.
حاكم نامه علنى را به اطلاع امام رساند. امام فرمود: چه مى خواهيد؟ حاكم شروع كرد با چرب زبانى صحبت كردن. گفت: مردم با يزيد بيعت كرده اند. معاويه نظرش چنين بوده است، مصلحت اسلام چنين ايجاب مى كند... خواهش ميكنم شما هم بيعت بفرماييد، مصلحت اسالم در اين است، بعد هر طور كه شما امر كميد اطاعت خواهيد شد. تمام نقايصى كه وجود دارد مرتفع مى شود.
امام فرمود: شما براى چه از من بيعت مى خواهيد؟ براى مردم مى خواهيد، يعنى براى خدا نمى خواهيد. از اين جهت كه آيا خلاف شرعى است يا غير شرعى، و من بيعت كنم تا شرعى باشد كه نيست. بيعت مى خواهيد كه مردم ديگر بيعت كنند. گفت: بله.
فرمود: پس بيعت من در اين اتاق خلوت كه ما سه نفر بيشتر نيستيم براى شما چه فايده اى دارد؟
حاكم گفت: راست مى گويد باشد براى بعد.
امام فرود: من بايد بروم.
حاكم گفت: بسيار خوب، تشريف ببريد.
مروان حكم گفت: چه مى گويى؟ اگر از اينجا برود معنايش اين است كه بيعت نمى كنم. آيا اگر از اينجا برود بيعت خواهد كرد؟ فرمان خليفه را اجرا كن.
امام گريبان مروان را گرفت و او را بالا برد و محكم به زمين كوبيد. فرمود: تو كوچك تر از اين حرفها هستى.
33- رد بيعت تا آخرين نفس
يزيد در نامه خصوصى خود چنين مى نويسد:(
خذ الحسين بالبيعه اخذا شديا؛
)
حسين را براى بيعت گرفتن محكم بگير و تا بيعت نكردن رها نكن. امام حسين هم شديدا در مقابل اين تقاضا ايستاده بود و به هيچ وجه حاضر به بيعت با يزيد نبود، جوابش نفى بود و نفى. حتى در آخرين روزهاى عمر امام حسين كه در كربلا بودند، عمر سعد آمد و مذاكراتى با امام كرد. در نظر داشت با فكرى امام را به صلح با يزيد وادار كند. البته صلح هم جز بيعت چيزى ديگرى نبود. امام حاضر نشد. از سخنان امام كه در روز عاشورا فرموده اند كاملا پيداست كه بر حرف روز اول خود همچنان باقى بوده اند:(
لا، والله لا اعطيكم بيدى، اعطاء الذليل ولااقرا العبيد؛
)
نه، به خدا قسم، هرگز دستم را به دست شما نخواهم داد، هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد. حتى در همين شرايطى كه امروز قرار گرفته ام و مى بينم كشته شدن خودم را، كشته شدن عزيزانم را، كشته شدن يارانم را، اسارت خاندانم را حاضر نيستم با يزيد بيعت كنم.
34- شهيد راءى و عقيده
قبل از مردن معاويه و همچنين بعد از مردن او در دوره يزد چه در وقتى كه امام در مدينه بود و چه در مكه و چه در بين راه و چه در كربلا، آنها از امام فقط يك امتياز مى خواستند و اگر آن يك امتياز را امام به آنها مى داد نه تنها كارى به كارش نداشتند انعام ها هم مى كردند و امام هم همه آن تحمل رنجها را كرد و تن به شهادت خود و كسانش داد كه همان يك امتياز را ندهد. آن يك امتياز فروختن راءى و عقيده بود. در آن زمان صندوق و انتخاباتى نبود، بيعت بود. بيعت آن روز راى دادن امروز بود. پس امام اگر يك راى غير وجدانى و غير مشروع مى داد شهيد نمى شد، شهيد شد كه راى و عقيده خودش را نفروخته باشد.
35- عوامل مؤثر در قيام حسينعليهالسلام
در قيام حسينعليهالسلام
چند عامل را بايد در نظر گرفت:
الف - از امام حسين براى خلافت يزيد بيعت و امضاء مى خواستند. آثار و لوازم اين بيعت و امضاء چقدر بود؟ و چقدر تفاوت بود ميان بيعت با ابوبكر يا عمر يا عثمان و صلح با معاويه و ميان بيعت با يزيد. به قول عقاد اولين اثر اين بيعت امضاء سب و لعن علىعليهالسلام
بود كه در زمان معاويه شروع شده بود، و هم امضاء ولايت عهد و وراثت خلافت بود.
ب - خودش مى فرمايد: اصلى در اسلام است كه در مقابل ظلم و فساد نبايد سكوت كرد، اصل امر به معروف و نهى از منكر. خودش از پيغمبر روايت كرد:(
من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله...
)
ايضا مى گفت:(
الا ترون ان الحق لا يعمل به...
)
ج - مردم كوفه از او دعوت به عمل آوردند و نامه ها نوشتند و هجده هزار نفر با مسلم بيعت كردند. بايد ديد آيا عامل اصلى، دعوت اهل كوفه بود، و الا ابا عبدالله هرگز قيام با مخالفت نمى كرد و بيعت مى كرد؟ اين مطلب خلاف راى و عقيده حسينعليهالسلام
بود و قطعا چنين نمى كرد؟ بلكه تاريخ مى گويد: چون خبر امتناع امام حسين از بيعت به كوفه رسيد، مردم كوفه اجتماع كردند و هم عهد شدند و نامه دعوت نوشتند. روز اول كه در مدينه بود از او بيعت خواستند، بلكه معاويه در زمان حيات خود از او بيعت خواست و حسينعليهالسلام
امتناع كرد. بيعت كردن با يزيد صحه گذاشتن بر حكومت او بود كه ملازم بود با امضاء بر نابودى اسلام:(
و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد
)
پس موضوع امتناع از بيعت خود اصالت داشت. حسينعليهالسلام
حاضر بود كشته بشود، و بيعت نكند؛ زيرا خطر بيعت خطرى بود كه متوجه اسالم بود نا متوجه شخص او، بلكه متوجه اساس اسلام، يعنى حكومت اسلامى بود، نه يك مسئله جزئى فرعى قابل تقيه.
اما موضوع دوم نيز به نوبه خود اصالت داشت. از اين نظر جهت را بايد مطالعه كرد كه آيا شرط امر به معروف؛ يعنى احتمال اثر و منتج بودن در آن يا نه؟ از گفته هاى خود امام حسين كه مى فرمود:(
ثم ايم الله لا تلبثون بعدها الا كريثما يركب الفرس حتى تدور بكم دور الدحى و يقلق بكم قلق المحور
)
يا در جواب شخصى كه رياش نقل مى كند:(
ان هؤ لاء اخافونى و هذه كتب اهل الكوفه و هم قاتلى فاذا فعلوا ذلك يدعوا لله محرما الا انتهكوه بعث الله اليهم من يقتلهم حتى يكونوا اذل من قوم الامه (فرام الامه)
)
و همچنين است جمله هايى كه در وداع دوم به اهل بيت خودش فرمود:(
استعدوا للبلاء واعلموا ان الله حافظكم و منجيكم من شر الهداء و يعذب عاديكم يانواع البلاء
)
از اينها معلوم مى شود كه امام حسين توجه داشت كه خونش بعد از خودش خواهد جوشيد و شهادتش سبب بيدارى مردم مى شود. پس شهادتش ماءثر بود.
اما از نظر سوم: از اين جهت همين قدر مؤثر بود كه امام را متوجه كوفه كرد. امام آيا اگر به كوفه نمى رفت، در محل امن و امانى بود؟ اگر در مكه يا مدينه هم بود چون از بيعت امتناع مى كرد و به علاوه به خلافت يزيد معترض بود دچار خطر بود و امام حسين ابا داشت كه در مكه حرم خدا كشته شود و شايد از اينكه در حرم پيغمبر هم كشته شود ابا داشت. اينكه در وسط راه به اصحاب حر گفت و از نامه عمر سعد به اين زياد برمى آيد كه در خود كربلا به عمر سعد هم گفته است: اگر نمى خواهيد بر مى گردم، فقط ناظر به اين قسمت است كه چرا به عراق آمد به اينكه قضيه فقط يك جنبه دارد و آن هم جنبه دعوت و بعد هم پشيمانى از آمدن به عراق است. امام حسين كه نگفت حالا كه مردم كوفه نقض عهد كردند پس من بيعت مى كنم يا اينكه ديگر موضوع اعتراض به خلافت يزيد را پس مى گيرم و ساكت مى شوم.
36- من تن به بيعت نمى دهم!
امام حسين حاضر بود كه كشته شود ولى به هيچ وجه حاضر به بيعت نبود. وظيفه امام از اين نظر فقط امتناع بود. اين وظيفه را با خروج از كشور، با متحصن شدن به شعاب جبال (آنچنانكه اين عباس پيشنهاد كرد)، با مخفى شدن هم مى توانست انجام دهد. به عبارت ديگر روش و متد امام از اين نظر جز زير بار رفتن به هر شكل ولو به خروج از مرز و تا سر حد كشته شدن نيست.
روش امام در مقابل عامل بيعت خواستن، محدود به حد امكانات براى بدست گرفتن حكومت نيست و محدود به حد كشته نشدن هم نيست، ولى هيچ وظيفه اى مثبت از قبيل توسعه انقلاب و گسترش دعوت و غيره را ايجاد نمى كند. جلوگيرى از خونريزى ديگران لازم مى شود، از اين نظر امام فقط بايد بگويد: نه.
در آن زمان بيعت امام قطعا جدى و از روى رضا تلقى مى شد و واقعا صحه گذاشتن به خلافت يزيد بود. قرائنى در دست است كه امام به هيچ وجه حاضر به بيعت نبود. آقاى صالحى از مقتل خوارزمى نقل مى كند كه: امام در مذاكراتش با محمد بن حنفيه فرمود:(
لو لم يكن فى الدنيا ملجا و لاماءوى لما بايعت يزيد بن معاويه.
)
37- مرد بيعت و مسلم نبود!
امام نه حاضر شد به بيعت و تسليم، و خود گفته بود به هر حال من بيعت نخواهم كرد و لو لم يكن ملجا و لا ماءوى، يعنى خواه كوفه مرا بپذيرد بيعت نخواهم كرد؛ و هم اينكه پس از یأس از ياورى كوفيان نيز دست از انتقاد نكشيد. خطبه هاى داغش را پس از برخورد با حر و اطلاع از وضع كوفه ايراد كرد. بعد از اطلاع از شهادت مسلم يا قيس بن مسهر يا عبدالله ين يقطر تازه اين آيه را مى خواند:(
من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه...
)
پافشارى امام پس از تغيير اوضاع كوفه شايد بيشتر براى اين بود كه بفهماند امتناع از بيعت و هم اعتراض و انتقادش مقدم به قدرت رسيدن و تسلط بر كوفه نيست و امام از بيعت و نه از اعتراض و انتقاد و امر به معروف و نهى از منكر. ترك بيعت و اقدام به اعتراض امام منوط به زمينه كوفه نبود كه با سقوط اين زمينه، هم حاضر به بيعت شود و هم ترك اعتراض را هم مى دانست و به اثر اين اعتراض خونين هم واقف بود، مى خواست اعلام جرم خود را با خون بنويسد كه هرگز پاك نشود و هم اينكه راهى پيش نگرفت كه لااقل از كشته شدن فرزندان و يارانش جلوگيرى كند؛ زيرا فرضا بگوييم خود را در خطر مى ديد، اصحاب و خاندان خود را كه قطعا در خطر نمى ديد، چرا حاضر شد آنها كشته شوند؟ به علاوه چرا حتى پس از برخورد با حر بن يزيد، عبيدالله بن حر جعفى و ضحاك بن عبدالله مشرقى (رجوع شود به تاريخ كه اين كار پس از برخورد با حر بوده است يا نه) (آنها را) و مخصوصا بنى اسد را در شب عاشورا به همراهى و نصرت مى خواند؟
38- استفاده از تبليغ
استفاده از تبليغ در نهضت حسينى، آن وقت درست است كه عامل نهضت را تنها امتناع از بيعت ندانيم. استفاده از تبليغ با دو عامل ديگر يعنى اجابت مردم كوفه براى در دست گرفتن زمام امور، و ديگر امر به معروف و نهى از منكر جور مى آيد، و البته از زمان سقوط كوفه به بعد هر اندازه از عنصر تبليغ استفاده شده باشد اختصاص دارد به امر به معروف و نهى از منكر.
بخش سوم: احياى سنت امر به معروف و نهى از منكر
39- عظمت عامل امر به معروف و نهى از منكر
عامل سوم كه اين را هم مثل دو عامل ديگر، تاريخ بيان مى كند، عامل امر به معروف و نهى از منكر بود كه از روز اولى كه امام حسين از مدينه حركت كرد، با اين اشعار حركت كرد. از اين نظر، مسئله اين نبود كه چون از من بيعت مى خواهند و من نمى پذيرم قيام مى كنم، بلكه اين بود كه اگر بيعت هم نخواهند، من به حكم وظيفه امر به معروف بايد قيام كنم. و نيز مسئله اين نبود كه چون مردم كوفه از من دعوت كرده اند، قيام مى كنم. هنوز حدود دو ماه مانده بود كه مردم كوفه دعوت بكنند، روزهاى اول بود و به دعوت مردم كوفه مربوط نيست. دنياى اسلام را منكرات فراگرفته است؛ من ره حكم وظيفه دينى، به حكم مسئوليت شرعى و الهى خودم قيام مى كنم.
در عامل اول امام حسين مدافع است. به او مى گويند: بيعت كن، مى گويد: نمى كنم، از خودش دفاع مى كند. در عامل دوم، امام سوم، امام حسين مهاجم است. در اينجا او هجوم كرده به حكومت وقت. به حسب اين عامل، امام حسين يك مرد انقلابى است، يك ثائر است، مى خواهد انقلاب بكند.
40- ارزشمندى عامل امر به معروف و نهى از منكر
حالا ببينيم در ميان اين عوامل سه گانه يعنى عامل دعوت مردم كوفه كه ماهيت تعاونى به اين نهضت مى داد، و عامل تقاضاى بيعت كه ماهيت دفاعى به اين نهضت مى داد، و عامل امر به معروف و نهى از منكر كه ماهيت هجومى به اين نهضت مى داد، كدام يك ارزشش بيشتر از ديگرى است. البته ارزشهاى اين عامل ها در يك درجه نيست. هر عاملى يك درجه معينى از ارزش را داراست و به اين نهضت به همان درجه ارزش مى دهد. عامل دعوت مردم كوفه از مردى اعلام آمادگى كردند به آن كسى كه نامزد اين كار شده است، و او بدون يك ذره معطلى آمادگى خودش را اعلام كرده است، بسيار ارزش دارد، ولى از اين بيشتر، عامل تقاضاى بيعت و امتناع حسين بن علىعليهالسلام
و حاضر به كشته شدن و بيعت نكردن ارزش دارد. عامل سوم كه عامل امر به معروف و نهى از منكر است، از اين هم ارزش بيشترى دارد. بنابراين عاملى سوم ارزش بيشترى به نهضت حسينى داده است.
41- هدف آشكار حسينعليهالسلام
حسينعليهالسلام
در اواخر عمر معاويه نامه اى به او مى نويسد و او را زير رگبار ملامت خود قرار مى دهد و از آن جمله مى گويد: معاويه بن ابى سفيان! به خدا قسم، من از اينكه الان با تو نبرد نمى كنم، و مى ترسم در بارگاه الهى مقصر باشم. ميخواهد بگويد خيال نكن اگر حسين امروز ساكت است، در صدد قيام نيست. من به دنبال يك فرصت مناسب هستم نا قيام من مؤثر باشد و مرا در راه آن هدفى كه براى رسيدن به آن كوشش مى كنم، يك قدم جلو ببرد.
روز اولى كه از مكه بيرون مى آيد، در وصيتنامه اى كه به محمد بن حنفيه مى نويسد، صريحا مطلب را ذكر مى كند:(
انى ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى، اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر
)
.
42- مردم دنيا بدانند!
(امام حسينعليهالسلام
) روزى كه از مدينه حركت كرد، مهاجم بود. در آن وصيتنامه اى كه به برادرش محمد بن حنفيه مى نويسد، مى گويد:(
انى لم اخرج اظرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، انما خرجت الاصلاح فى امه جدى، اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى.
)
مردم دنيا بايد بدانند كه من يك آدم جاه طلب، مقام طلب، اخلالگر، مفسد و ظالم نيستم، من چنين هدفهايى ندارم. قيام من، قيام اصلاح طلبى است. قيام كردم، خروج كردم براى اينكه مى خواهم امت جد خودم را اصلاح كنم. من مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر بكنم. در نامه به محمد بن حنفيه نه نامى از بيعت خواستن است، نه نامى از دعوت مردم كوفه، و اصلا هنوز مساله مردم كوفه مطرح نبود.
43- ارزش نهضت حسينعليهالسلام
در نهضت حسينى مجموعا سه عامل موثر بوده است. يكى امتناع از بيعت، ديگر پذيرش دعوت كوفيان، و سوم كه از آن دو مستقل است امر به معروف و نهى از منكر. و معلوم شد كه هر يك از اين سه عامل خود به خود براى امامعليهالسلام
وظيفه بخصوصى را ايجاب مى كرده است، عكس العمل خاصى را به وجود مى آورده است. و هم عرض كرديم كه ارزش اين نهضت بر حسب هر يك از اين سه عامل، مختلف و متفاوت مى شود. اگر تنها عامل دعوت كوفيان را در نظر بگيريم يك حد معينى از ارزش را دارا خواهد بود. اگر عامل امتناع از بيعت را در نظر بگيريم ارزش خيلى بيشتر و عظيم ترى را دارا خواهد بود اگر عامل امر به معروف و نهى از منكر را در نظر بگيريم، ارزش آن ده ها برابر بالاتر مى رود و مهم تر مى شود.
44- عامل اساسى قيام حسينعليهالسلام
در ساختمان نهضت مقدس حسينى سه عنصر اساسى دخالت داشته است و مجموعا سه عامل به اين حادثه بزرگ شكل داده است. يكى اينكه بلافاصله بعد از درگذشت معاويه، يزيد بن معاويه فرمان مى دهد كه از حسين بن علىعليهالسلام
الزاما بيعت گرفته شود. امام در مقابل اين درخواست امتناع مى كند آنها فوق العاده اصرار دارند، به هيچ قيمتى از اين تقاضا صرف نظر نمى كند، و امام شديدا امتناع دارد و به هيچ قيمتى حاضر نيست به اين بيعت تن بدهد، از همين جا تضاد و مبارزه شديد شروع مى شود.
عامل دومى كه در اين نهضت تأثیر داشته است و بايد آنرا عامل درجه دوم و بلكه سوم به حساب آورد اين است كه پس از آنكه امام به واسطه درخواست بيعت در چنين شرايطى قرار مى گيرد كه از آن طرف اصرار و از طرف ايشان انكار است، به مكه مهاجرت مى كنند پس از يك يكى دو ماه اقامت در مكه خبر چگونگى قضيه به مردم كوفه مى رسد. آن وقت مردم كوفه به خود آمده، امام را دعوت مى كنند. بر عكس آنچه ما غالبا مى شنويم و مخصوصا در بعضى كتب درسى مى نويسند، دعوت مردم كوفه علت نهضت امام نيست، نهضت امام علت دعوت مردم كوفه است. نه چنان بود كه بعد از دعوت مردم كوفه امام قيام كرد، بلكه بعد از اينكه امام حركت كرد و مخالفت خود را نشان داد و مردم كوفه از قيام امام مطلع شدند، چون زمينه نسبتا آماده اى در آنجا وجود داشت، مردم كوفه گرد هم آمدند و امام را دعوت كردند.
عامل سوم، عامل امر به معروف و نهى از منكر است، اين عامل را خود امام مكرر و با صراحت كامل و بدون ذكرى از مسئله بيعت و دعوت اهل كوفه به ميان آورد، به عنوان يك اصل مستقل و يك عامل اساسى ذكر نموده و به اين مطلب استناد كرده است.
اما عامل سوم كه عامل امر به معروف و نهى از منكر است و ابا عبداللهعليهالسلام
صريحا به اين عامل استناد مى كند. در اين زمينه به احاديث پيغمبر و هدف خود استناد مى كند و مكرر نام امر به معروف و نهى از منكر را مى برد، بدون اينكه اسمى از بيعت و دعوت مردم كوفه ببرد.
اين عامل، ارزش بسيار بسيار بيشترى از دو عامل ديگر به نهضت حسينى مى دهد. به موجب همين عامل است كه اين نهضت شايستگى پيدا كرده است كه براى هميشه زنده بماند، براى هميشه ياد آورى شود و آموزنده باشد، البته همه عوامل، آموزنده هستند، ولى اين عامل آموزندگى بيشترى دارد؛ زيرا نه متكى به دعوت است و نه متكى به تقاضاى بيعت، يعنى اگر دعوتى از امام نمى شد حسين بن علىعليهالسلام
به موجب قانون امر به معروف و نهى از منكر، نهضت مى كرد. اگر هم تقاضاى بيعت از او نمى كردند، باز ساكت نمى نشست.
45- حسين مرد جهاد و انقلاب
امام به موجب عامل سوم حسين يك مرد معترض و منتقد است، مردى است انقلابى و قيام كننده، يك مرد مثبت است. ديگر انگيزه ديگرى لازم نيست. همه جه را فساد گرفته، حلال و حرام خدا حلال شده است، بيت المال مسلمين در اختيار افراد قرار گرفته و در غير راه رضاى خدا مصرف مى شود و پيغمبر اكرم فرمود: هر كسى چنين اوضاع و احوالى را ببيند(
فلم يغير عليه بفعل و لا قول
)
و در صدد دگرگونى آن نباشد، در مقام اعتراض بر نيايد،(
كان حقا على الله ان يدخله مدخله
)
شايسته است (ثابت است در قانون الهى) كه خدا چنين كسى را به آنجا ببرد. كه ظالمان، جابران، ستمكاران و تغيير دهندگان دين خدا مى روند، و سرنوشت مشترك با آنها دارد.
46- جمله پر مفهوم امام حسين
جمله اى از امام حسينعليهالسلام
هست كه با اينكه خودم اين جمله را بارها تكرار كرده ام، ولى به معنى و عمق آن، خيلى فكر نكرده بودم. اين جمله در آن وصيتنامه معروفى است كه امام به برادرشان محمد ابن حنفيه مى نويسد. محمد ابن حنفيه بيمار بود به طورى كه دستهايش فلج شده بود و لهذا از شركت در جهاد معذور بود. ظاهرا وقتى كه حضرت مى خواستند از مدينه خارج شوند، وصيت نامه اى نوشتند و تحويل دادند. البته اين وصيت نامه نه به معناى وصيت نامه اى است كه ما مى گوييم، بلكه به معناى سفارشنامه است كه به معناى اينكه وضع خودش را روشن مى كند و حركت و قيام من چيست و هدفش چيست.
ابتدا فرمود:(
انى لم اخرج اشرا و لابطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى
)
. اتهاماتى را كه مى دانست بعدها به او مى زنند، رد كرد. خواهند گفت: حسين دلش مقام مى خواست، رلش نعمتهاى دنيا مى خواست، حسين يك آدم مفسد و اخلالگر بود، حسين يك آدم ستمگر بود. دنيا بداند كه حسين جز اصلاح امت، هدفى نداشت، من يك مصلحم.
بعد فرمود:(
اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى.
)
هدف من، يكى امر به معروف و نهى از منكر است و ديگر سير كنم، سيره قرار بدهم همان سيره جرم و پدرم را. اين جمله دوم، خيلى بايد شكافته شود. اين جمله در آن تاريخ، معنى و مفهوم خاصى داشته است. چرا امام حسين بعد كه فرمود مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم، اضافه كرد مى خواهم سير كنم به سيره جدم و پدرم؟ ممكن است كسى بگويد همان گفتن امر به معروف و نهى از منكر كافى بود، مگر سيره جد و پدرش، غير از امر به معروف و نهى از منكر بود؟ جواب اين است كه اتفاقا بله؟!
47- روح عزت طلبى حسينعليهالسلام
(
انى ما خرجت اظرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى، اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى على بن ابى طالب
عليهالسلام)
.
ديگر در اينجا مسئله دعوت اهل كوفه وجود ندارد. حتى مساله امتناع از بيعت را هم مطرح نمى كند. يعنى غير از مساله بيعت خواستن و امتناع من از بيعت، مساله ديگرى وجود دارد. اينها اگر از من بيعت هم نخواهند، ساكت نخواهم نشست. مردم دنيا بدانند: ما خرجت اشرا و لا بطرا، حسين بن على، طالب جاه نبود، طالب مقام و ثروت نبود، مرد مفسد و اخلالگرى نبود، ظالم و ستمگر نبود؛ او يك انسان مصلح بود.
(
و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى...
)
الا و ان الدعى بن الدعى قد ركز بين اثنتين بين السله و الذله، و هيهات منا الذله! ياءبى الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنين و حجور طابت و طهرت.
اين روح از روز اول تا لحظه آخر در وجود مقدس حسين بن علىعليهالسلام
متجلى بود. به قول خودش جزء خون و حياتش شده بود. امكان نداشت از حسين جدا شود.
48- تفسير علت قيام امام حسينعليهالسلام
امام حسين چرا قيام كرد؟ اين را سه جور مى توان تفسير كرد: يكى اينكه بگوييم قيام امام حسين يك قيام عادى و معمولى بود و العياذ بالله براى هدف شخصى و منفعت شخصى بود. اين تفسير است كه نه يك نفر مسلمان به آن راضى مى شود و نه واقعيات تاريخ و مسلمات تاريخ آنرا تصديق مى كند.
تفسير دوم همان است كه در ذهن بسيارى از عوام الناس وارد شده كه امام حسين كشته شد و شهيد شد براى اينكه گناه امت بخشيده شود. شهادت آن حضرت به عنوان كفاره گناهان امت واقع شد، نظير همان عقيده اى كه مسيحيان درباره حضرت مسيح پيدا كردند كه عيسى به دار رفت براى اينكه فداى گناهان امن بشود. يعنى گناهان مسيح دارد و به آخرت دامنگير انسان مى شود، امام حسين شهيد شد كه اثر گناهان را در قيامت حنثى كند و به مردم از اين جهت آزادى بدهد. در حقيقت مطابق اين عقيده بايد گفت امام حسينعليهالسلام
ديد كه يزيدها و ابن زيادها و شمر و سنان ها هستند اما عده شان كم است، خواست كارى بكند كه بر عده اينها افزوده شود، خواست مكتبى بسازد كه از اينها بعدا زيادتر پيدا شوند، مكتب يزيد سازى و ابن زياد سازى كرد، اين طرز فكر و اين طرز تفسير بسيار خطرناك است، براى بى اثر كردن و از بين بردن حكمت دستورهايى كه براى عزادارى امام حسين رسيده هيچ به اندازه اين طرز فكر و اين طرز تفسير مؤثر نيست.
باور كنيد كه يكى از علل (گفتم يكى از علل چون ديگر هم در كار هست كه جنبه قويم و نژادى دارد) كه ما مردم ايران را اين مقدار در عمل لاقيد و لا ابالى كرده اين است كه فلسفه قيام امام حسين براى ما كج تفسير شده، طورى تفسير كرده اند كه نتيجه اش همين است كه مى بينيم. به قول جناب زيد بن على بن الحسين درباره مرجئه (مرجئه طايفه اى بودند كه معتقد بودند ايمان اعتقاد كافى است، عمل در سعادت انسان تأثیر ندارد؛ اگر عقده درست باشد خداوند از عمل هر اندازه بد باشد مى گذرد) هؤ لاء اطمعوا القساق فى عفو الله؛ يعنى اينها كارى كردند كه فساق در فسق خود به طمع عفو خدا جرى شدند. اين عقده مرجئه بود در آن وقت. و در آن وقت عقده شيعه در مقطع مقابل عقيده مرجئه بود، اما امروز شيعه همان را مى گويد كه در قديم مرجئه مى گفتند. عقيده شيعه همان بود كه نص قرآن است:(
الذين آمنوا و عملوا الصالحات
)
هم ايمان لازم است و هم عمل صالح.
تفسير سوم اين است كه اوضاع و احوالى در جهان اسلام پيش آمده بود و به جايى رسيده بود كه امام حسينعليهالسلام
وظيفه خودش را اين مى دانست كه بايد قيام كند، حفظ اسلام را در قيام خود مى دانست. قيام او قيام در راه حق و حقيقت بود. اختلاف و نزاع او با خليفه وقت بر سر اين نبود كه تو نباشى و من باشم، آن كارى كه تو مى كنى نكن بگذار من بكنم؛ اختلافى بود اصولى و اساسى.
اگر كس ديگرى هم به جاى يزيد و همان روش و كارها را مى داشت باز امام حسين قيام مى كرد، خواه اينكه با شخص امام حسين خوشرفتارى مى كرد يا بد رفتارى. يزيد و اعوان و انصارش هم اگر امام حسين متعرض كارهاى آنها نمى شد و روى كارهاى آنها صحه مى گذاشت حاضر بودند همه جور مساعدت را با امام حسين بكنند، هر جا را مى خواست به او مى دادند، اگر مى گفت حكومت حجاز و يمن را به من بدهيد،
حكومت عراق را به من بدهيد، حكومت خراسان را به من بدهيد، مى دادند؛ اگر اختيار مطلق هم در حكومت ها مى خواست و مى گفت به اختيار خودم هر چه پول وصول شد و دلم خواست بفرستم مى فرستم و هر چه دلم مى خواست خرج مى كنم كسى متعرض من نشود، باز آنها حاضر بودند.
جنگ حسين، جنگ مسلكى و عقيده اى بود، پاى عقيده در كار بود، جنگ حق و باطل بود. در جنگ حق و باطل ديگر حسين از آن جهت كه شخص معين است تأثیر ندارد. خود امام حسين با دو كلمه مطلب را تمام كرد: در يكى از خطبه هاى بين راه به اصحاب خودش مى فرمايد (ظاهرا در وقتى است كه حر و اصحابش رسيده بودند و بنابراين همه را مخاطب قرار داد):(
الا ترون ان الحق لا يعمل به، والباطل لا ينتاهى عنه ليزغب المؤمن فى لقاء الله محقا
)
؛
آيا نمى بينيد كه به حق رفتار نمى شود و از باطل جلوگيرى نمى شود، پس مؤمن در يك چنين اوضاعى بايد تن بدهد به شهادت در راه خدا. نفرمود ليرغب الامام وظيفه امام اين است در اين موقع آماده شهادت شود. نفرمود ليرغب المؤمن وظيفه هر مومنى در يك چنين اوضاعى و احوالى اين است كه مرگ را بر زندگى ترجيح دهد. يك مسلمان از آن جهت كه مسلمان است هر وقت كه قيام كند و آماده رفتار نمى شود و جلو باطل گرفته نمى شود و وظيفه اس اين است كه قيام كند و آماده شهادت گردد.
اين سه جور تفسير يكى آن تفسيرى كه يك دشمن حسين بايد تفسير بكند. يكى تفسيرى كه خود حسين تفسيرى كرده است كه قيام او در راه حق بود. يكى هم تفسيرى كه دوستان نادانش كردند كه از تفسير دشمنانش خيلى خطرناك ترى و گمراه كن تر و دورتر است از روح حسين بن على.
49- ديدگاه حسين نسبت به شهادت
امام حسين از لحاظ انجام وظيفه اصلاح در امت اسلاميه كشته شدن خود را مفيد مى ديد، احساس مى كرد موقعيت طورى است كه اگر كشته شود نفله نشده است.
50- اوضاع خاص زمان معاويه
بايد اوضاع خاصى را كه در زمان معاويه و در اثر خلافت يزيد پيدا شده بود در نظر گرفت:
خود موضوع خلافت موروثى كه جامع عمل پوشيدن به آن آرزوى ديرين ابوسفيان بود گفت:(
تلقفوها بلقف الكره و لتصيرن الى اولادكم وراثه. اما والذى يحلف به ابو سفيان لا جنه و لا نار...
)
امام در زمان خود معاويه به اين امر و به كارهاى معاويه معترض بود و حتى در يك نامه به معاويه نوشت: من مى ترسم نزد خدا از اينكه عليه تو قيام نمى كنم مسئول باشم. امام در زمان معاويه اقداماتى مى كرد كه معلوم بود قصد شورش دارد.
در اينجا يك مطلب هست و آن اينكه اينگونه قيامها، بلكه مطلق امر به معروف و نهى از منكر يك وظيفه تعبدى نيست كه ما هر وقت منكرى را ديدم نهى كنيم و بر ما نباشد كه به نتيجه و اثر كار توجه داشته باشيم، بلكه احتمال اثر يا اطمينان به نتيجه لازم است، يعنى اين كار از نوع كارهايى است كه بر مكلف است نتيجه كار را بر آورد كند، والا بى جهت نيرويى را مصرف كرده و به هدر داده است. (مسئله اعتقاد امام به نتيجه كارش منطقش منطق انقلابى و منطق شهيد و طرفدار توسعه خونريزى و گسترش انقلاب بود، مطلبى و پيامى داشت كه آن پيام را فقط مى خواست به خون رقم كند هرگز پاك نشود. ).
51- معناى امر به معروف و نهى از منكر
معنى معروف و منكر، و معنى امر به معروف و نهى از منكر. كلمه معروف شامل همه هدفهاى مثبت اسلامى، و كلمه منكر شامل همه هدفهاى منفى اسلامى مى گردد.
52- مراتب امر به معروف
هر يك از امر به معروف و نهى از منكر، مراتب و اقسامى دارد: لفظى، عملى؛ مستقيم، غير مستقيم؛ فردى و اجتماعى.
53- هدف نهضت در بيان امام
خطبه هاى امام مبين هدف نهضت امام است. امام هدف نهضت خود را اصلاح امن اسلاميه معرفى كرد؛ خواست عملا درسهاى اسلام را بياموزد و به جهان بفهماند كه خاندان پيغمبر اسلام كه نزديك ترين مردم به او هستند، از همه مردم ديگر به تعليمات او بيشتر ايمان دارند و اين خود دليل حقانيت اين پيغمبر است.
54- آبروى امر به معروف و نهى از منكر
امر به معروف و نهى از منكر ارزش نهضت حسينى را بالا برد و همچنين نهضت حسينى امر به معروف و نهى از منكر را ارزش و اعتبار و آبرو داد.
55- نهضتى ذو وجوه و چند بعدى
نهضت حسينى، نهضتى متشابه است و ذو وجوه و عميق و چند جانبه و چند بعدى و چند لايه است. يكى از وجوه و ابعاد اين است كه تبليغ است. هم امتناع و تمرد و عصيان و سرپيچى است (از نظر امتناع از بيعت)، هم جهاد است، هم امر به معروف و نهى از منكر است، هم اتمام حجت است (از نظر دعوت كوفيان) و هم تبليغ است، ابلاغ پيام اسلام و نداى اسلام است به جهان و جهانيان.
56- ترفيع درجه حسينعليهالسلام
امر به معروف و نهى از منكر مقام و ارزش نهضت حسينى را خيلى بالا برده است.
57- حسين كشته امر به معروف
حسين بن علىعليهالسلام
در راه امر به معروف و نهى از منكر، يعنى در راه اساسى ترين اصلى كه ضامن بقاء اجتماع اسلامى است، كشته شد.
58- جنبه عملى امر به معروف و نهى از منكر
امر به معروف و نهى از منكر چه شرايطى دارد و چگونه ما مى توانيم امر به معروف و نهى از منكر كنيم؟ اولا معروف چه؟ منكر يعنى چه؟ امر به معروف و نهى از منكر يعنى چه؟ اسلام از باب اينكه نخواسته موضوع امر به معروف و نهى از منكر را به امور معين، مثل عبادت، معاملات، اخلاقيات، محيط خانوادگى و... محدود كند، كلمه عام آورده است: معروف يعنى: هر كار خير و نيكى. امر به معروف لازم است. نقطه مقابلش: هر كار زشتى. نگفت شرك يا فسق يا غيبت يا دروغ يا نميمه
يا تفرقه اندازى يا ربا يا ريا، بلكه گفت: منكر: هر چه كه زشت و پليد است.
امر يعنى فرمان، نهى يعنى بازداشتن، جلوگيرى كردن. اما اين فرمان يعنى چه؟
آيا مقصود از اين فرمان، فرمان لفظى است؟ آيا امر به معروف و نهى از منكر فقط در مرحله لفظ است؟ فقط بايد با زبان امر به معروف و نهى از منكر كرد؟ خير، امر به معروف و نهى از منكر در مرحله دست و عمل هم هست. تو بايد با تمام وجودت آمر به معروف و ناهى از منكر باشى.
59- طبقه بندى آمرين به معروف
از على بن ابى طالبعليهالسلام
سوال كردند اينكه قرآن در مورد بعضى از زنده هاى روى زمين ميگويد اينها مرده اند، يعنى چه؟ ميت الاحياء مرده در ميان زنده ها كيست و چيست؟
فرمود: مردم چند طبقه اند وقتى كه منكرات را مى بينند در ناحيه دل متأثر مى شوند، تا مغز استخوانشان مى سوزد زبانشان به سخن در مى آيد، انتقاد مى كنند، مى گويند، ارشاد ميكنند؛ به اين مرحله هم قانع نشده وارد مرحله عمل مى شوند، با هر نوع عملى كه شده است، با مهربانى باشد، با خشونت باشد، باغ زدن باشد، با كتك خوردن باشد، بالاخره هر عملى را كه وسيله ببينند براى اينكه با آن منكر مبارزه كنند انجام مى دهند. فرمود اين يك زنده به تمام زنده است. بعضى ديگر، وقتى كه منكرات را مى بينند دلشان آتش مى گيرد، به زبان ميگويند، داد و فرياد مى كنند، استغاثه مى كنند، نصيحت مى كنند، موعظه مى كنند، ولى پاى عمل كه در ميان مى آيد، ديگر مرد عمل نيستند. فرمود: اين هم دوسه خصلت از حيات را دارا است، ولى يك خصلت از حيات را ندارد.
60- ترفيع درجه اصل امر به معروف و نهى از منكر
همانطور كه عامل امر به معروف و نهى از منكر ارزش نهضت حسين را بالا و بالاتر برد، منعاكسا نهضت حسينى ارزش امر به معروف و نهى از منكر را بالا برد. همانطور كه تأثیر عامل امر به معروف و نهى از منكر، اين نهضت را در عالى ترين سطح ها قرار داد، اين نهضت مقدس نيز اين اصل اسلامى را در عالى ترين سطح ها قرار داد. چطور اين اصل را بالا برد؟ مگر حسين بن على مى تواند يك اصل اسلامى را پايين يا بالا ببرد؟!
نه، مقصودم اين نيست كه در واقع و نفس الامر يعنى در متن اسلام امر به معروف و نهى از منكر، ارزشى داشت و حسين بن على آمد و ارزش اين اصل را در متن اسلام عوض كرد. اين كار حسين بن على نيست، كار پيغمبر خدا هم نيست، كار خداست.
خدا كه خود اين اصول را بر بنده اش، براى بندگانش فرستاده است، براى هر اصلى يك درجه، يك مرتبه و ارزشى قرار داده است. حتى پيغمبر قادر نيست تصرفى در اينگونه مسائل بكند و در متن اسلامى تأثیر بگذارد. مقصودم اين است كه نهضت حسينى اصل امر به معروف و نهى از منكر را از نظر استنباط و اجتهاد علماء اسلامى و بطور كلى مسلمين بالا برد.
61- فدا شدن همه چيز در راه امر به معروف و نهى از منكر
ابا عبداللهعليهالسلام
در چنين جريانى ثابت كرد كه به خاطر امر به معروف و نهى از منكر، به خاطر اين اصل اسلامى مى توان جان داد، عزيزان داد، مال و ثروت داد، ملامت مردم را خريد و كشيد. چه كسى توانسته است در دنيا به اندازه حسين بن على به اصل امر به معروف و نهى از منكر ارزش بدهد؟ معنى نهضت حسينى اين است كه امر به معروف و نهى از منكر آنقدر بالاست كه تا اين حد در راه آن مى توان فداكارى كرد.
62- ارزش امر به معروف و نهى از منكر
حسين بن على، ارزش امر به معروف و نهى از منكر را چقدر بالا برد. همانطور كه اصل امر به معروف و نهى از منكر، ارزش نهضت حسينى را به بيانى كه قبلا عرض كردم بالا برد، نهضت حسينى نيز ارزش امر به معروف و نهى از منكر نهى از منكر را بالا برد. چون حسين بن على فهماند كه انسان در راه امر به معروف و نهى از منكر به جايى مى رسد كه مال و آبروى خودش را بايد فدا كند، كلامت مردم را بايد متوجه خودش كند، همانطور كه حسين كرد. احدى نهضت حسينى را تصويب نمى كرد. البته در سطحى كه آنها فكر مى كردند، درست هم فكر مى كردند، ولى در سطحى كه حسين بن علىعليهالسلام
فكر مى كرد، ماوراى حرف آنها بود. آنها در اين سطح فكر مى كردند كه اگر اين مسافرت براى به دست گرفتن زعامت است، عاقبت خوشى ندارد، و راست هم مى گفتند. خود امام هم در روز عاشورا وقتى كه اوضاع و احوال را به چشم ديد، فرمود:(
لله در ابن عباس ينظر من ستر رقيق
)
، مرحبا به پسر عباس كه حوادث را پشت پرده نازك مى بيند.
تمام اوضاع امروز، وضع مردم كوفه و وضع اهل بيت مرا در مدينه به من گفت: اين عباس به امام حسينعليهالسلام
مى گفت: تو اگر به كوفه بروى، من يقين دارم كه مردم كوفه نقض عهد مى كنند. بسيارى از افراد ديگر نيز اين سخن را مى گفتند. در جواب بعضى سكوت مى كرد. در جواب يكى از آنها گفت: لا يخفى على الامره؛ مطلبى كه تو مى گويى، بر خودم نيز پنهان نيست، خودم هم مى دانم.
63- ارزش امر به معروف
ابا عبدالله در بين راه، در مواقع متعدد به اين اصل (امر به معروف و نهى از منكر) تمسك مى كنند، و مخصوصا در اين مواقع، اسمى از اصل دعوت و اصل بيعت نمى برد. عجيب اين است كه در بين راه هر چه قضاياى وحشتناك تر و خبرهاى ماءيوس كننده تر از كوفه مى رسيد، خطبه اى كه حسين مى خواند، از خطبه قبلى داغ تر بود. گويا بعد از رسيدن خبر شهادت مسلم، اين خطبه معروف را خواند:(
ايها الناس! ان الدنيا قد ادبرت و اذنت بوداع، و ان الاخره قد اقبلت و اشرفت بصلاح
)
اقتباس از كلمات پدر بزرگوارش است. سپس مى فرمايد:(
الا ترون ان الحق لا يعمل به، و ان الباطل لا ينتاهى عنه؟ ليرغى المؤمن فى لقاء الله محقا
)
؛
آيا نمى بينيد به حق عمل نمى شود؟ آيا نمى بينيد قوانين الهى پايمال مى شود؟ آيا نمى بينيد اين همه مفاسد پيدا شده و احدى نهى نميكند واحدى هم باز نمى گردد؟
(
ليرغب المؤمن فى لقاء الله محقا
)
؛ در چنين شرايطى يك نفر مؤمن (نفرمود: من كه حسين بن على هستم دستور خصوصى دارد؛ من چون امام هستم وظيفه ام اين است) بايد از جان بگذرد و لقاء پروردگار را در نظر بگيرد. در چنين شرايطى از جان بايد گذشت. يعنى امر به معروف و نهى از منكر، اينقدر ارزش دارد.
64- مردن سعادت بار
در يكى از خطبه هاى بين راه، بعد از اينكه اوضاع را تشريح مى كند، مى فرمايد:(
انى لا ارى الموت الا سعاده والحياه مع الظالمين الا برما
)
.
ايها الناس! در چنين شرايطى، در چنين اوضاعى و احوالى من مردن را جز سعادت نمى بينم. (بعضى نسخه ها شهادت نوشته اند و بعضى سعاده) من مردن را شهادت در راه حق مى بينم.
يعنى اگر كسى در راه امر به معروف و نهى از منكر كشته شود، شهيد شده است.
(معناى من مردن را سعادت مى بينم نيز همين است. ) والحياه مع الظالمين الا برما؛ من زندگى كردن با ستمگران را مايه ملامت مى بينم؛ روح من روحى نيست كه با ستمگر سازش كند.
65- سكوت در مقابل جبار جائر ممنوع!
(امام حسينعليهالسلام
) به مرز عراق وارد شده و با لشكر حر بن يزيد رياحى مواجه گرديده است. هزار نفر ماءمورند كه او را تحت الحفظ به كوفه ببرند. در اينجا حسين بن علىعليهالسلام
خطابه معروفى را كه مورخين معتبرى امثال طبرى نقل كرده اند ايراد و در آن سخن پيغمبر تمسك مى كند، به اصل امر به معروف و نهى از منكر تمسك مى كند:(
ايها الناس! من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله، ناكثا لعهد الله مستأثرا لفى ء الله، معتديا لحدود الله، فلم يغير عليه بقول و لا فعل كان حقا على الله ان يدخله مدخله، الا و ان هؤ لاء القوم قد احلوا حرام الله و حرموا حلاله، و استأثروا فى ءالله.
)
يك صغرى و كبرى بسيار كامل مى چيند. طبق قانون معروف، اول يك كبراى كلى را ذكر مى كند: ايها الناس! پيغمبر فرمود: هر گاه كسى حكومت ظالم و جائرى را ببيند كه قانون خدا را عوض مى كند، حلال را حرام، حرام را حلال مى كند، بيت المال مسلمين را به ميل شخصى مصرف مى كند، حدود الهى را بر هم مى زند، خون مردم مسلمان را محترم نمى شمارد، و در چنين شرايطى ساكت بنشيند، سزاوار است خدا (حقا خدا چنين مى كند، يعنى در علوم الهى ثابت است) كه چنين ساكتى را به جان چنان و جابرى ببرد.
بعد صغراى مطلب را ذكر مى كند: ان هؤ لاء القوم... اينها كه امروز حكومت مى كنند (آل اميه) همين طور هستند. آيا نمى بينيد حرام ها را حلال كردند و حلال ها را حرام؟ آيا حدود الهى را به هم نزدند، قانون الهى را عوض نكردند، آيا بيت المال مسلمين را در اختيار شخصى خودشان قرار ندادند و مانند مال شخصى و براى شخص خودشان مصرف نمى كنند؟ بنابراين هر كس كه در اين شرايط ساكت بماند، مانند آنهاست، بعد تطبيق به شخص خود كرد، و انا احق من غير؛ من از تمام افراد ديگر براى اينكه اين دستور جدم را عملى كنم، شايسته ترم.
66- امر به معروف عملى
(امام حسينعليهالسلام
يكى از بزرگترين سردارهاى آنها را به سوى خود آورده، كسى كه اساسا نامزدى اميرى بود: حر بن يزيد رياحى او آدم كوچكى نبود اگر حساب مى كردند بعد از عمر سعد شخصيت دوم در اين لشكر كيست، غير از حر بن يزيد رياحى كسى نبود. مرد بسيار با شخصيتى بود. به علاوه اولين كسى بود كه با هزار سوار ماءمور اين كار شده بود. ولى نيرو و جاذبه و ايمان و عمل، امر به معروف عملى حسين بن علىعليهالسلام
، حر بن يزيد رياحى را كه روز اول شمشير به روى امام كشيده بود، وادار به تسليم كرد. توبه كرد، جزء التائبون شد.(
التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر.
)
67- حسين زنده كننده نهضت پيامبر
ابا عبدالله يك مصلح است، اين تعبير مال خودش است:(
انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لامفسدا و لا ظاما، و انما لطلب الاصلاح فى امه جدى، اريد ان امر بالمعروفو انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى.
)
اين را حضرت در نامه اى به عنوان وصيت نامه، به برادرشان محمد بن حنفيه كه مريض بود به طورى كه از ناحيه دست فلج داشت و قدرت اين را كه در ركاب حضرت باشد و خدمت بكند نداشت، نوشتند و به او سپردند، چرا؟ براى اينكه دنيا از ماهيت نهضت او آگاه شود: مردم دنيا! من مثل خيلى ها نيستم كه قيامم، انقلابم به خاطر اين باشد كه خودم به نوايى رسيده باشم، براى اينكه مال و ثروتى تصاحب كنم، براى اينكه به ملكى رسيده باشم اين را مردم دنيا از امروز بدانند (اين نامه را در مدينه نوشت): قيام من، قيام مصلحانه است. من يك مصلح در امت جرم هستم، قصدم امر به معروف و نهى از منكر است. قصدم اين است كه سيرت رسول خداصلىاللهعليهوآله
را زنده كنم، قصدم اين است كه روش على مرتضى را زنده كنم. سيره پيغمبر مرد، روش على مرتضى مرد، مى خواهم اين سيره و اين روش را زنده كنم.
68- ارزش دادن به عامل امر به معروف
عنصر امر به معروف و نهى از منكر ارزش داد به نهضت حسينى، اما حسين هم به امر به معروف و نهى از منكر ارزش داد. امر به معروف و نهى از منكر نهضت حسينى را بالا برد ولى حسينعليهالسلام
اين اصل را به نحوى اجرا كرد كه شأن اين اصل بالا رفت، يك تاج افتخار به سر اصل امر به معروف و نهى از منكر نهاد. (خيليها مى گويند امر به معروف و نهى از منكر مى كنيم. حسين هم اول مثل ديگران فقط يك كلمه حرف مى زد، گفت:(
اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر، و اسير بسيره جدى و بى
)
).
69- آبروى امر به معروف و نهى از منكر
در مورد حسين بن على به حق مى شود گفت كه به اصل امر به معروف و نهى از منكر ارزش و اعتبار داد، آبرو داد به اين اصل كه آبروى مسلمين است. اينكه مى گويم اين اصل آبروى مسلمين است و به مسلمين ارزش مى دهد، از خودم نمى گويم، عين تعبير آيه قرآن است:(
كنتم خير امه اخرجت للناس تاءمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر.
)
ببينيد قرآن چه تعبيرهايى دارد! به خدا آدم خيرت مى كند از اين تعبيرهاى قرآن. كنتم خير امه اخرجت للناس شما چنين بوده ايد (بوده ايد) در قرآن در اينگونه موارد يعنى هستيد، شما با ارزش ترين ملتها و امتهايى هستيد كه براى مردم به وجود آمده اند. ولى چه چيز به شما ارزش داده است و مى دهد كه اگر آنرا داشته باشيد با ارزش ترين امتها هستيد؟(
تاءمرون بالوعروف و تنهون عن المنكر
)
اگر امر به معروف و نهى از منكر در ميان شما باشد، اين اصل به شما امت مسلمان ارزش مى دهد. شما به اين دليل با ارزش ترين امتها هستيد كه اين اصل را داريد؛ (كه در صدر اول هم چنين بوده است. ) اين اصل به شما ارزش داده است. پس آيا آن روزى كه اين اصل را در ميان ما نيست، يك ملت بى ارزش مى شويم؟ بله همين طور است. ولى حسين به اين اصل ارزش داد.
70- زينت دهنده امر به معروف و نهى از منكر
يكى از آقايان مى گفت: شخصى را ديدم كه درباره شخص ديگرى خيلى قر مى زد. ديدم در حد تكفير و تفسيق درباره او عصبانى است. گفتم: مگر او چه كرده كه تو او را اينقدر بد مى دانى (يك آدم بد ملعون جهنمى)؟
گفت: آخر او لب برگردان پيرهن آدمى يعنى پيراهنش يقه دار است (خنده حضار) حال وقتى كه نهى از منكر ما در اين حد بخواهد تنزل بكند، ما اين اصل را پايين آورده ايم، حقير و كوچك كرده ايم. آن امر به معروف و ناهى از منكرهايى كه در كشور سعودى هستند، آبروى امر به معروف و نهى از منكر را برده اند. فقط يك شلاق به دست گرفته كه كسى مثلا (كعبه يا ضريح پيغمبر را) نبوسد. اين ديگر شد نهى از منكر!
ولى حسين ببينيد! امر به معروف و نهى از منكر كار او بود، از بيخ و بن. به تمام معروفى اسلام نظر داشت و فهرست ميداد، و نيز به تمام منكرهاى جهان اسلام. مى گفت: اولين و بزرگترين منكر جهان اسلام خود يزيد است.(
فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب القائم بالقسط و الدائن بدين الله
)
امام و رهبر بايد خودش عامل به كتاب باشد، خودش عدالت را به پا دارد و به دين خدا متدين باشد. آنچه را كه داشت، در راه اين اصل در طبق اخلاص گذاشت. به مرگ در راه امر به معروف و نهى از منكر زينت بخشيد. به اين مرگ شكوه و جلال داد. از روز اولى كه مى خواهد بيرون بيايد، سخن از مرگ زيبا مى گويد چقدر تعبير زيباست! هر مرگى را نمى گفت زيبا، مرگ در راه حق و حقيقت را زيبا مى دانست:(
خط الموت على ولد آدم مخط القلاده على جيد الفتاه
)
چنين مرگى مانند يك گردنبند كه براى زن زينت است، براى انسان زينت است. صريح تر، آن اشعارى است كه در بين راه وقتى كه به طرف كربلا مى آمد مى خواند كه احتمالا از خود ايشان است و احتمالا هم از اميرالمؤمنينعليهالسلام
است:
(
و ان تكن الدنيا تعد نفسيه / فدار ثواى الله اعلى و انبل
)
اگر چه دنيا قشنگ و نفيس و زيباست، اما هر چه دنيا قشنگ و زيبا باشد، آن خانه پاداش الهى خيلى قشنگ تر و زيباتر و عالى تر است.
(
و ان تكن الاموال للترك جمعها / فمابال متروك به المرء يبخل
)
اگر مال دنيا را آخرش بايد گذاشت و رفت، چرا انسان نبخشد، چرا به انسان به ديگران كمك نكند، چرا انسان خير نرساند.
(
و ان تكن الابدان للموت انشات / فقبل امرء باسيف فى الله افضل
)
اگر اين بدنها آخر كار بايد بميرد، آخرش اگر در بستر هم شده بايد مرد، در مبارزه با يك بيمارى و يك ميكروب هم شده بايد مرد، پس چرا انسان زيبا نميرد؟ پس كشته شدن انسان به شمشير در راه خدا بسيار جميل تر و زيباتر است.
71- تكيه امام به عامل امر به معروف و نهى از منكر
امام حسين تا چه اندازه روى عامل امر به معروف و نهى از منكر تكيه دارد و اوست كه هجوم آورده به اين دولت و حكومت فاسد. از نظر اين عامل، امام حسين مهاجم به حكومت فاسد وقت است، تأثر است، انقلابى است. بين راه دارد مى آيد، چشمش مى افتد به دو نفر كه از طرف كوفه مى آيند مى ايستد تا با آنها صحبت كند. آنها مى فهمند كه امام حسين است، راهشان را كج مى كنند. امام هم مى فهمد كه دلشان نمى خواهند حرفى بزنند، راه خودش را ادامه مى دهد. بعد از اصحابش كه پشت سرآمده بود، آن دو را ديد و با آنها صحبت كرد. آنها قضاياى ناراحت كننده كوفه را از شهادت مسلم و هانى براى او نقل كردند، گفتند: والله! ما خجالت كشيديم اين خبر را به امام حسين بدهيم. آن مرد بعد كه به امام ملحق شد، وارد منزلى كه امام در آن نشسته بود، شد.
گفت: من خبرى دارم، هر طور كه اجازه مى فرماييد بگويم؛ اگر اجازه مى فرماييد اينجا عرض بكنم، اينجا عرض مى كنم، اگر نه، مى خواهيد كه من به طور خصوصى عرض بكنم، بطور خصوصى عرض مى كنم.
فرمود: بگو، من از اصحاب خودم چيزى را مستور ندارم، با هم يكرنگ هستيم. قضيه را نقل كرد كه آن دو نفرى كه ديروز شما مى خواستيد با آنها ملاقات كنيد ولى آنها راهشان را كج كردند، من با آنها صحبت كردم؛ گفتند قضيه از اين قرار است: كوفه سقوط كرد، مسلم و هانى كشته شدند. تا اين جمله را شنيد، اول اشك از چشمانش جارى شد. حالا ببينيد چه جمله اى را مى خواند:(
من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بداو تبديلا
)
.
(اصلا در قرآن آيه اى مناسب تر براى چنين موقعى پيدا نمی كنيد.) بعضى از مؤمنين به پيمانى كه با خداى خويش بستند، وفا كردند، از اينهايى كه وفا كننده به پيمان خويش هستند، بعضى از آنها گذشتند و رفتند شهيد شدند و عده ديگر هم انتظار مى كشند نوبت آنها بشود. يعنى ما فقط براى كوفه نيامديم. كوفه سقوط كرد كه كرد. حركت ما كه براى ما اين وظيفه را ايجاب مى كرد كه عجالتا از مكه بياييم به طرف كوفه. ما وظيفه بزرگ تر و سنگين ترى داريم. مسلم به پيمان خود وفا كرد و كارش گذشت، پايان يافت، شهيد شد، آن سرنوشت مسلم را ما هم پيدا كنيم.
72- استغناى طبع امام حسينعليهالسلام
حسين بن على به نام يك نفر مصلح و بنام يك نفر اصلاح طلب كه بايد در امت اسلام اصلاح ايجاد كرد، قيام كرد و به مردم عشق و ايده آل دارد. ركن اول حماسه زنده شدن يك قوم همين است. ملتى شخصيت دارد كه حسن استغناء و بى نيازى دو او باشد، اينهاست درسهاى آموزنده اى كه از قيام حسين بن على بايد آموخت. او حس استغناء و بى نيازى به مردم داد. روزى كه مى خواهد از مكه حركت كند، يك ذره قيام خودش را مشروط نميكند و اينطور مى فرمايد:(
خط الموت على ولد
)
و در آخر خطبه مى فرمايد:(
فمن كان فينا باذلا مهجته موطنا على لقاء الله نفسه، فليرحل معنا فاننى راحل مصيحا ان شاه الله تعالى
)
؛ من فردا صبح حركت مى كنم هر كس كه آماده جانبازى است و حاضر است خون قلب خودش را در راه مخا بريزد و تصميم به ملاقات حق گرفته است، فردا صبح حركت كند كه من رفتم. ديگر بيش از اين حرفى نيست. اين مقدار استغناء قطعا در دنيا نظير ندارد.
73- دو شهيد مشابه
شايد شباهت بين عيسى و سيد الشهداء در يك امر ديگر هم باشد و آن عدم سابقه اسمى است، و شايد اين جهت مربوط به يحيى باشد نه عيسى، و در اين صورت شباهت بين حسينىعليهالسلام
و يحيى است، كما اينكه اين دو در شهادت به خاطر يك مرد بسيار فاسد با هم شبيهند و هر دو شهيد امر به معروف و نهى از منكرند.(
و ان من هوان الدنيا ان راس يحيى اهدى الى بغى من بغايا بنى اسرائيل
)
.
74- هدف مشترك حسين و اهل بيت
در اين نهضت، چقدر امر به معروف و نهى از منكر عملا صورت گرفت؟ وجود مقدس حسين بن علىعليهالسلام
، (در اين نهضت عملا بك آمر به معروف و ناهى از منكر بود) و از او بيشتر، بعد از شهادت ابا عبداللهعليهالسلام
اهل بيت بزرگوار آن حضرت، از بعد از روز عاشورا، از همان روز يازدهم و حداقل از روز دوازدهم، به عنوان يك گروه امر به معروف و نهى از منكر كردند در آمدند؛ و تا پايان اين ماجرا هر جا كه بودند، امر به معروف و نهى از منكر كردند. آنها هرگز به صورت يك جمعيت شكست خورده در نيامدند. آنها هم مثل خود ابا عبدالله، پايان كار را زنده ماندن يا كشته شدن نمى دانستند كه بگويند مطلب اين بود كه حسين زنده بماند و به خلافت برسد يا حداقل در گوشه اى برود زندگى كند، پس حالا كه حسين كشته شد، مطلب تمام شد. نه، آنها همان هدف حسينى بودند.
75- تا آخرين نفس امر به معروف و نهى از منكر
كشته شدن ابا عبدالله، از يك نظر براى آنها (اهل بيت) آغاز كار بود نا پايان كار. و چقدر زيبا و جالب توجه است وضع اهل بيت پيغمبر! و راستى وقتى انسان اينها را تجزيه و تحليل مى كند، در مقابل اين عظمت و زيبايى، در مقابل اين قوت، در مقابل اين قدرت روح، در مقابل اين همه ايمان و يقين، در مقابل اين همه شجاعت روحى، غرق در حيرت مى شود و جز اينكه در مقابل آنها سر تعظيم فرود آورد كار ديگرى نمى تواند بكند. تا آخرين لحظه تبليغ كردند، نهى از منكر و امر به معروف كردند، دعوت به اسلام كردند.
76- زير و رو شدن شام
در نهضت حسينى، عنصر امر به معروف و نهى از منكر را، از اين وجه و جهت هم بايد در نظر گرفت كه اين نهضت، يك نهضت امر به معروف و نهى از منكر بود؛ و آثار اين امر به معروف و نهى از منكر را هم بايد بررسى كرد، مخصوصا در خود شام چگونه شام را زير و رو كرد.
77- انگيزه حقيقى قيام
بعضى افراد چون در زمان بعد از وقوع حادثه كربلا زندگى مى كنند به طور ناخودآگاه فكرشان از اول متوجه شهادت امام مى شود و فقط آن سخنانى را كه درباره شهادت آن حضرت است مرد توجه قرار مى دهند، و ديگر به سخنانى كه امام حسينعليهالسلام
درباره تشكيل حكومت اسلامى و تغيير حكومت اسلامى و تغيير حكومت ظلم و سوزاندن ريشه استبداد و فرياد رسى عدالتخواهان ستمديده فرموده توجه نمى كنند.
78- فلسفه شهادت حسين بن علىعليهالسلام
انتسابت را به على بن ابى طالب درست كن، يا على بگو، اسمت شيعه باشد و در ديوان عزاداران حسينى ثبت بشود، همين كافى است. جزء حزب باش، خيال كرديم العياذ بالله حسين بن علىعليهالسلام
يك آدم حزب باز است. مى گويد: هر كس كه كارت عضويت در اينجا صادر كرد همان كافى است و مصونيت پيدا مى كند! اساسا فلسفه شهادت حسين بن علىعليهالسلام
اين بود كه مى خواست اسلام را در مرحله عمل زنده كند،(
اشهد انك قد اقمت الصلوه و آتيت الزكاه و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فى الله حق جهاده
)
.
يعنى تو كشته شدى كه اسلام را در عمل زنده كنى.
ولى ما مى گوئيم، نه او كشته شد براى اينكه عمل را در اسلام بميراند، انتساب و وابستگى ظاهرى را درست كند.
79- شرايط امر به معروف و نهى از منكر
اين وظيفه بزرگ (امر به معروف و نهى از منكر) دو ركن، دو شرط اساسى دارد: يكى از آنها رشد، آگاهى و بصيرت است. حالا كه من گفتن امر به معروف و نهى از منكر، لابد همه ما خيال كرديم كه خوب از اينجا برويم و امر به معروف و نهى از منكر چيست و چگونه بايد انجام شود؟ تا حالا كه امر به معروف و نهى از منكرهاى ما در اطراف دگمه لباس و بند كفش مردم بوده است، در حول و حوش موى سر و دوخت لباس مردم بوده است! ما اصلا معروف چه مى شناسيم كه چيست؟ منكر چه مى شناسيم كه چيست؟ ما گاهى معروف ها را به جاى منكر مى گيريم و منكرهاى را به جاى معروف. بهتر اينكه ما جاهل ها امر به معروف و نهى از منكر نكنيم. چه منكرها كه به نام امر به معروف و نهى از منكر به وجود نيامد. آگاهى و بصيرت مى خواهد، خبرت و خبرويت مى خواهد، دانايى، روانشناسى و جامعه شناسى مى خواهد نا انسان بفهمد كه چگونه امر به معروف و نهى از منكر كند، يعنى راه معروف را تشخيص بدهد، ببيند معروف كجاست؛ منكر را تشخيص بدهد، ريشه منكر به بدست بياورد، از كجا آن منكر نكند. چرا؟(
لانه ما يفسده اكثر مما يصلحه؛
)
چون جاهل هنگامى كه امر به معروف و نهى از منكر مى كند، مى خواهد بهتر كند بدتر مى كند. و چقدر در اين زمينه مثالهاى زياد است.
شايد شما بگوييد ما جاهليم، پس امر به معروف و نهى از منكر از ما ساقط جواب شما را داده اند. قرآن مى فرمايد:(
اليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه
لئلا يكون للناس على الله حجه بعد الرسل.
)
80- يك درجه از امر به معروف و نهى از منكر
يك درجه امر به معروف و نهى از منكر اين است كه: مردم! بر فرزندانتان اسمهاى اسلامى نگذاريد. (اين امر به معروف است). مبارزه كنيد با اسم هاى غير اسلامى. (اين نهى از منكر است).
براى مؤسسانتان نام اسلامى بگذاريد. نامهاى اسلامى را زنده نگه داريد. زبان اسلام را زنده نگه داريد. زبان عربى يك قوم نيست، زبان اسلام است. زبان عربيت زبان عرب نيست، زبان اسلام است.
اگر قرآن نبود، اصلا اين زبان در دنيا وجود نداشت. از اهم وظايف ما اين است كه اين زبان را حفظ كنيم.