امام حسین از زبان شهید مطهری

امام حسین از زبان شهید مطهری0%

امام حسین از زبان شهید مطهری نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

امام حسین از زبان شهید مطهری

نویسنده: عباس عزيزى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 24134
دانلود: 3397

توضیحات:

امام حسین از زبان شهید مطهری
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 29 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24134 / دانلود: 3397
اندازه اندازه اندازه
امام حسین از زبان شهید مطهری

امام حسین از زبان شهید مطهری

نویسنده:
فارسی

فصل پنجم: كربلا؛ تجليگاه فضايل اخلاقى

بخش اول: حسين مظهر كرامت و عزت نفس

 

141- كرامت نفس سيد الشهداء

 اين اصل بزرگ اسلامى در وجود ابا عبداللهعليه‌السلام تجسم پيدا كرد و تمام حيات آن حضرت پر است از شعارهاى كرامت نفس.(148)

142- اوج كرامت و عزت نفس

 در كلماتى از امام حسينعليه‌السلام رسيده است عزت و شرافت و كرامت انسانى موج مى زند و راز اين كه اينگونه كلمات از ايشان به نسبت بيشتر از ائمه رسيده اين است كه داستان كربلا، زمينه اى بود براى اينكه روح امام حسين در اين قسمت تجلى خودش را ظاهر كند به صورت اين كلمات. نوشته اند، در وقتى كه حضرت سيد الشهداء مى آمدند به طرف كربلا، مكرر افراد به ايشان برخورد مى كردند و هر كس هم بر خورد مى كرد مى گفت: آقا نرو خطر جانى دارد. حضرت هم به هر يك از اينها جوابى مى داد، و البته جوابها همه در همين حدود بود كه نه، من بايد بروم. يكى از آنها وقتى كه با حضرت ملاقات كرد گفت: مصلحت نيست، نرويد. فرمود: من به تو همان جوابى را ميدهم كه يكى از صحابه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به شخصى كه مى خواست او را از شركت در جهاد اسلامى منع كند داد. آن وقت حضرت سيد الشهداء اين شعرها را براى او خواندند:

سامضى و ما بالموت عار على الفتى

اذا ما نوى حقا و جاهد مسلما

و واسى الرجال الصالحين بنفسه

و فارق مثبورا و خالف مجرما

خواهم رفت. مرگ براى انسان جوانمرد ننگ نيست، اگر در راه حق جهاد كند و در حالى كه مسلم است كوشش به خرج بدهد (نيتش حق باشد و در حالى كه مسلم است مجاهده و جهاد كند) و با مردان صالح، مواسات و همگامى و همدردى نمايد، و بر عكس، راه خودش را از مردم بد بخت هلاك شده و مجرم گناهكار جدا كند.

فان عشت لم اندم و ان مت لم الم

كفى بك ذلا ان تعيش و ترغما (149)

من يا زنده مى مانم يا مى ميرم. از اين دو خارج نيست. اين راهى كه من مى روم هر دو طرفش براى من خير و سعادت است. اگر زنده بمانم مورد مذمت نيستم؛ چون از مرگ فرار نكردم و از اين آزمايش موفق بيرون آمدم تاز مرگ نترسيدم و زنده ماندم. چنين زندگى براى من ننگ و مذموم نيست. اگر هم بميرم مورد ملامت نيستم.( كفى بك ذلا ان تعيش و ترغما ) (150) (همه اين سه شعر براى اين مصراع آخر است) براى تو اين ذلت و بدبختى بس كه زنده بمانى و دماغت به خاك ماليده باشد. ديگر بدبختى و ذلتى بالاتر از اين زندگى نيست.(151)

143- روح عزت و بزرگ منشى

 امام حسينعليه‌السلام مى فرمايد:( موت فى عز خير مت حياه فى ذل؛ ) (152) مردن در سايه عزت بهتر است از زندگى با ذلت، امام حسينعليه‌السلام نمى گويد: جهاد با نفس حكم مى كند كه ما تن به حكم يزيد و ابن زياد بدهيم، چون بيشتر خودمان مجاهده كرده ايم!( الا و ان الذعى ابن الدعى قد ركز بين الثنين بين السله و الذله، و هيهات منا الذله، ياءبى الله ذلكلنا و رسوله و المؤمنين و حجور طابت و طهرت؛ ) (153) پسر زياد! اين ناكس پسر ناكى كه از من خواسته است كه يكى از اين دو را برگزينم: يا تن به ذلت بدهم و يا شمشير و هيهات منا الذله ما كجا و تن ره ذلت دادن كجا! خدا راضى نمى شود بن به ذلت بدهم. يعنى مى خواست بفرمايد نه اينكه احساسات شخصى من است، مكتب من، به من اجازه نمى دهد، خداى من، به من اجازه نمى دهد، پيغمبر من، به من اجازه نمى دهد، تربيت من، به من اجازه نمى دهد، من در دامن علىعليه‌السلام و در دامن زهراعليه‌السلام بزرگ شده ام، از پستان زهرا شير خورده ام، آن پستانى كه به من شير داده به من اجازه نمى دهد؛ يعنى گويى مادرم اينجا حاضر است و به من مى گويد: حسين! تو از پستان من شير خورده اى؛ آنكه از پستان من شير خورده، تن به ذلت نمى دهد.

امام حسينعليه‌السلام نفرمود: ما مى رويم تن به ذلت ابن زياد مى دهيم، بگذار هر كارى مى خواهد بكند، مگر غير از اين است كه به ما اهانت و توهين مى كند و فحش مى كند و فحش مى دهد؟ هر چه او بيشتر از اين كارها كند، بيشتر جهاد با نفس كرده ايم! ابدا چنين چيزى نيست( لا و الله لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل، و لا افرا فرار العبيد؛ ) (154) من هرگز دست ذلت به شما نمى دهم و مانند بندگان فرار نمى كنم. يا به نقل ديگرى: و لا اقد اقرار العبيد؛ مانند بندگان فرار اعتراف نمى كنم و تن به ذلت نمى دهم. از اين نوع تعبيرات در قرآن و حديث و در كلمات ائمه اطهارعليه‌السلام - مخصوصا در كلمات امام حسينعليه‌السلام - خيلى زياد است.(155)

144- عزت در مرگ سرخ است

 (حسينعليه‌السلام ) چون در راهى قدم بر مى دارد كه با يك آدم هلاك شده بدبخت و گناهكار مثل يزيد مخالفت مى كند بگذار كشته بشود. شما مى گوييد كشته مى شوم، يكى از اين دو بيشتر نيست: يا زنده مى مانم يا كشته مى شوم. فان عشت لم اندم؛ اگر زنده ماندم، كسى نمى گويد تو چرا زنده ماندى.

و ان مت لم الم؛ و اگر در اين راه كشته بشوم، احدى در دنيا مرا ملامت نخواهد كرد اگر بداند كه من در چه راهى رفتم.( كفى بك ذلا ان تعيش و ترغما؛ ) براى بدبختى و ذلت تو كافى است كه زندگى بكنى اما دماغت را به خاك بمالند.

باز مى بينيد كه حماسه است. در بين راه نيز خطابه مى خواند و مى فرمايد:( الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهى عنه ) بعد در آخرش مى فرمايد:( انى لا ارى الموت الا سعادع و لا الحيوه مع الظالمين الا برما؛ ) من مردن را براى خودم سعادت، و زندگى با ستمگران را موجب ملامت مى بينم.(156)

145- حسين مرد بيعت نيست!

 حر بعد از برخورد با ابا عبدالله مى خواست ايشان را به طرف كوفه ببرد و امام امتناع كرد. حسين حاضر نبود تن به ذلت بدهد، چون او مى خواست آقا را تحت الحفظ ببرد. فرمود: ابدا من نمى آيم.

بالاخره پس از مذاكرات قرار شد راهى را بگيرند كه نه منتهى به كوفه بشود و نه منتهى به مدينه، يعنى به اصطلاح جهت غرب را بگيرند، كه آمدند تا منتهى شد به سرزمين كربلا.

146- روح عزت طلبى در حسينعليه‌السلام

 از حضرت امام حسين بر خلاف حضرت امير به واسطه وضع خاص زمان آن حضرت، كلمات زيادى به دست ما نرسيده است. از اميرالمؤمنين روايات مستند زيادى به صورت خطبه و خطابه داريم. مخصوصا خطبه ها و خطابه هاى دوران پنج ساله خلافت. ولى از حضرت امام حسن و امام حسينعليه‌السلام و مخصوصا از حضرت امام حسينعليه‌السلام به واسطه آن اختناق فوق العاده اى كه در زمان امامت آن حضرت از طرف دستگاه معاويه وجود داشت كه شنيده ايد چه وضع عجيبى بود، كسى جراءت نمى كرد به ايشان نزديك بشود و اگر سخنى شنيده بود جراءت نمى كرد نقل بكند، خيلى كم نقل شده است. من يك وقتى كتابهايى را كه كلمات حضرت را نقل كرده اند مطالعه مى كردم، ديدم عجيب است، با آنكه كلمات امام حسين آنقدر زياد نيست، ولى هيچ مطلبى در كلمات ايشان به اندازه بزرگوارى به چشم نمى خورد، اصلا مثل اينكه روح حسين مساوى است با بزرگوارى، همه اش دم از بزرگوارى مى زند.(157)

147- شرافت امام

 در بين راه (امام) وقتى كه با اصحاب خودش صحبت مى كند، مكرمت و بزرگوارى و ترجيح دادن مردن با شرافت بر زندگى با ننگ، شعار اوست؛( الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهى عنه؟ ) نمى بينيد؟ چشم هايتان باز نيست؟ نمى بينيد كه به حق عمل نمى شود، نمى بينيد كه اين همه فساد وجود دارد و كسى از آن نهى نمى كند؟ در چنين شرايط( ليرغب المؤمن فى لقاء الله محقا؛ ) مؤمن بايد مرگ را طلب كند. كرامت و شرافت را از پذيرش به ارث برد.(158)

148- مرگ سرخ به از زندگى ننگين است!

 با اينكه از امام حسينعليه‌السلام كلام زيادى نقل نشده، اگر به نسبت حساب كنيم، در ميان ائمه از ايشان بيشتر از همه در مسئله كرامت و عزت نفس ماءثور است. از جمله كلمات قصار ايشان است كه در بحار نقل مى كند:( موت فى عز خيز من حيوه فى ذل؛ ) (159) مردم با عزت، از زندگى در ذلت بهتر است و بر آن ترجيح دارد. جمله معروف ايشان: هيهات منا الذله عجيب است و از آن جمله هايى است كه تا نفس مى بارد:( الا و ان الدعى ابن الدعى قد ركز بين اثنين بين السله و الذله وهيهات منا الذله ياءبى الله ذلك لنا و روسله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حميه و نفوس ابيه من ان نؤ ثر طاعه اللنام على مصارع الكرام. )

(در روز عاشورا امام حسين) گاهى سوار اسب مى شد و با مردم صحبت مى كرد. يك نوبت كه مى خواست صدايش را همه بشنوند سوار شتر شد كه بلند باشد (مثل كسى كه روى منبر است و از ديگران بالاتر است. چون ديگران سوار اسب بودند) و در وسط ميدان همه او را ببينند. آنگاه جملات فوق را فرمود: هيهات منا الذله ما كجا و تن به خوارى دادن كجا! تفاوت از زمين تا آسمان است. خداى ما براى ما ذلت را نمى پسندد، پيامبر نيم پسندد، آن دامن هايى كه ما در آن دامن ها پرورش يافته ايم، دامن على و پستان زهرا به ما اجازه نمى دهد. (كاءنه مى گويد) اگر از مؤمنين جهان تا دامنه قيامت بپرسند، رفراندوم كنند كه شما براى حسين ذلت را مى پسنديد يا شمشير را، تمام مؤمنين عالم خواهند گفت: ما شمشير را مى پسنديم نه ذلت را.( من ان نؤ ثر طاعه اللئام على مصارع الكرام ) آنها نمى پسندند كه ما اطاعت لئيمان و پست فطرتان را ترجيح بدهيم بر خوابگاه مردمان بزرگوار يعنى بر مقاتل و كشتنگاه ها.

از سخنان امام در روز عاشورا است:( لا والله لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد. ) (160) همچنين از سخنان آن حضرت است: الصدق عز و الكذب عجز (نظير اين كلمات در كلمات ائمه زياد داريم) راستى، عزت است و دروغ از ناتوانى است. نكته ها همه در اين موارد است كه تدريجا شرح مى دهم.

اينگونه تعبيرات خيلى معنى دارد: به اين دليل بايد دنبال راستى بود كه راستى عزت است و يك انسان دنبال عزت و شرف است، و به اين دليل از دروغ بايد پرهيز كرد كه دروغ عجز و ناتوانى است. آدم دروغگو به دليل احساس عجز و ناتوانى و زبونى كه در روح خودش مى كند دروغ مى گويد. يعنى محال است يك انسان در روح خودش احساس عزت و نيرو و شرف بكند و حاضر باشد يك كلمه دروغ به زبان خودش بياورد.(161)

149- يزيد و امام حسينعليه‌السلام

 از جنبه زيست شناسى، از نظر يك پزشك و حتى از نظر يك روانشناس كه درباره جهازات بدنى يا جهازات روانى انسان گفتگو مى كنند، بين اين دو نفر نمى توان فرقى گذشت، همچنانكه ميان امام حسينعليه‌السلام و يزيد نمى توان فرقى گذاشت، هر دو از نظر زيست شناسى و پزشكى و حتى روانشناسى انسان هستند ولى آيا انسانيت انسان، آنچه كه شرافت و كمال انسانى ناميده مى شود به همين است؟(162)

150- حماسه هايى احساسى

 حماسه هاى امام حسين، همه در اطراف كرامت و عزت و شرافت و نفاست نفس دور مى زند. او امر به معروف و نهى از منكرش هم احساسى است از اينگونه احساس ها. مى فرمود:( الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتنهاهى عنه ليزغب المؤمن فى لقاء الله محقا. ) (163) مردم! چشم هايتان نمى بيند؟ آيا نمى بينيد نيكى ها چگونه دارد مهجور و متروك مى شود و به آنها عمل نمى شود؟ نمى بينيد زشتى ها چگونه رايج شده است؟ يك مؤمن اسلام، يك انسان شريف، مرگ را بر زندگى اى كه در آن همواره با چنين تابلوهاى زشت مواجه باشد و از تابلوهاى عالى انسانيت هرگز به چشمش نخورد ترجيح مى دهد:( ليرغب المؤمن فى لقاء الله محقا؛ ) (164) بايد چنين باشد كه مؤمن در چنين شرايطى به لقاء پروردگار خودش رغبت كند، يعنى اصلا از اين دنيا بيزار بشود. يا تعبير ديگر حضرت:( انى لا ارى الموت الا سعاده مع الظالمين الا برما. ) (165) اين چه احساسى است در انسان: زندگى با ستمكاران، زندگى اى كه بخواهد چشمم فقط به ستمكاران بيفتد و من با اينها همراه باشم و همراهى كنم، براى من سعادت اين است كه در چنين شرايطى بميرم. مردن براى من در چنين شرايطى سعادت است.

در روز عاشورا مى آيد بر در خيمه مى ايستد، خطاب مى كند و خواهر بزرگوارش:( يا اختاه! ايتينى الرضيع ) طفل شير خوار مرا بياور حتى اودعه(166) براى اينكه مى خواهم با او هم وداع و خداحافظى بكنم. با اين كه مادر اين طفل در آنجا حيات دارد، ولى عبدالله مى خواهد ثابت بكند كه قافله سالار بعد از من زينب است، لذا به خواهرش خطاب مى كند. زينب مى رود طفل شير خوار ابا عبدالله را مى آورد. حسين به چهره اين طفل نگاهى مى كند. چند روز است كه مادرش 90سيراب نبوده است) و زن، طبق معمول وقتى يك ناراحتى پيدا كند ديگر پستانش شير نمى دهد چه رسد به اينكه چند شبانه روز هم سيراب نبوده است. خود به خود در اين طفل ابا عبدالله آثار گرسنگى و تشنگى پيدا است. حسين كه كانون محبت است اين طفل را مى گيرد براى اينكه ببوسد. دشمن به يكى از افراد لشكر خودش فرمان مى دهد كه ببين چه هدف خوبى پيدا كردن، اگر بتوانى مهارت به خرج بدهى نشانه كنى. مى گويد چه را نشانه كنم؟

مى گويد: كودك را. طفل را همانطور كه در دست ابا عبدالله است، يك وقت مى بيند مثل مرغ سر بريده دارد دست و پا مى زند. ولى حسين آن كوه وقار، كارى كه مى كند، مشتهايش را پر از خون مى كند و مى پاشد و طرف آسمان: هون على انه بعين الله در راه رضاى حق است و چشم حق دارد مى بيند، ديگر بر حسين ناگوار نيست.(167)

151- پيام شهيد

 مر مقابل سى هزار نفر كه مثل دريا دارند موج مى زنند و هر كدام شمشيرى به دوش گرفته و نيزه اى در دست، در حالى كه همه اصحابش كشته شده اند و تنها خودش است، فرياد مى كسد: اين ناكس پسر ناكس، اين حرامزاده پسر حرامزاده، يعنى اين امير و فرمانده شما، اين عبدالله بن زياد به من پيغام داده است كه حسين مخير است ميان اين دو كار، با شمشير يا ذلت؛ حسين و تحمل ذلت؟ هيهات منا الذله ما كجا و ذلت كجا؟ خداى ما براى ما نمى پسندد. اين پيام شهيد است. خداى من براى من ذلت نمى پسندد پيامبر من، براى من ذلت نمى پسندد. مؤمنين جهان، نهادها و ذات هاى پاك (تا روز قيامت مردم خواهند آمد و در اين موضوع سخن خواهد گفت)، مؤمنينى كه بعدها مى آيند، هيچ كدامشان نمى پسندند كه حسين شان تن به ذلت بدهد. من تن به ذلت بدهم؟! من در دامن على بزرگ شده ام، من در دامن زهرا بزرگ شده ام، من از پستان زهرا شير خورده ام. ما تن به ذلت بدهيم؟!(168)

152- شعارهاى زندگى امام

 1- در تاريخ يعقوبى نقل مى كند كه: از حسين بن علىعليه‌السلام سوال كردند كه كلمه اى كه خودش از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله شنيده نقل كند فرمود: از رسول خدا شنيدم:( ان الله يحب معالى الامور و يبغض سفسافها. ) (هر چند اين كلمه از رسول اكرم است اما چون از غير حسين بن علىعليه‌السلام تاكنون نقل نشده، به نام آن حضرت نقل كرديم. اين جمله را سفينه البحار نيز از رسول خدا نقل مى كند.

در المنجد مى گويد:( السفساف: الردى من كل شى ء يقال: فلان سفساف الكلام اى ليس لكلامه معنى. الامر الحقير. ) (169)

2- ايضا امام فرمود:( الناس عبيد الدنيا و الدين لعن على السنتهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون. ) (170)

المنجر:( اللعقه: ما تاءخذه فى الملعقه او باصبعك. القليل مما يقعق. ) (171)

اين جمله امام، مخصوصا كلمه عبيد مى رساند عزت نفس امام و تحقير بندگى و بندگان دنيا را.

3- نظير اين جمله است جمله معروف و منقول در الانوار البهيه صفحه 45:( و فى وصيه موسى بن جعفر عليه‌السلام لهشام قال: الحسين بن على عليه‌السلام : ان جميع ما طلعت عليه الشمس فى مشارق الارض و مغاربها، بحرها و برها، و سهلها و جبلها عند ولى من اولياء الله و اهل المعرفه بحق الله كفى ء الظلال. ثم قال: الا حر يدف هذه اللماظه (172) لاهلها (يعنى الدنيا ) ليس لانفسكم ثمن الا الجنه فلا تبيعوها بغيرها. فانه من رضى من الله بالدنيا فقد رضى بالخسيس.(173)

از اين سه جمله كه نقل شد فهميده مى شود كه اولا روح حسين روح خاصى است كه به دنى و پستى تن نمى دهد، طالب معالى الامور است (جمله اول) و معلوم مى شود هر هدف مادى و دنيايى را كه در نهايت امر منتهى به رضاى خدا يعنى هدف كل آفرينش نباشد و بخواهد از هدف كل آفرينش جدا كند، آنرا پست و حقير مى داند، نه اينكه مثل ناپلئون بگويد: فرانسه براى من كوچك است، روسيه را هم مى خواهم ضميمه كنم؛ يا مثل اسكندر بگويد: يونان برايم كوچك است، ايران را هم مى خواهم ضميمه كنم (جمله سوم). و معلوم مى شود تمام مردمى كه خود را بسته اند به مقامات دنيوى، و به خاطر اين مقامات و ثروتهاى خود را پست مى كنند، در نظر حسينعليه‌السلام بسيار حقير و پست مى باشند (جمله دوم)(174)

153- مرگ سرخ به از زندگى ننگين است

 امام اين اشعار را خواند:

سامضى و ما بالموت عار على الفتى

لذا ما نوى حقا و جاهد مسلما

و واسى الرجال الصالحين بنفسه

و فارق مثبورا و خالف مجرما

فان عشت لم اندم و ان مت لم الم

كفى بك ذلا ان تعيش و ترغما

خير من مى روم، مرگ براى يك جوانمرد در صورتى كه نيتش از راهى كه مى رود و در آن راه كشته مى شود حق است و مانند يك مسلمان جهاد مى كند نه تنها ننگ نيست بلكه افتخار است. مرگى كه در راه همكارى و همراهى با صالحان است مرگى كه در راه مخالفت با مجرمان است افتخار است. يا من مى مانم، يا مى ميرم. يا كشته مى شوم يا زنده مى مانم. در آن راهى كه مى روم اگر زنده بمانم زندگى ام با افتخار است و ديگر ننگ آميز نيست. اگر هم بميرم مورد ملامت نيستم.( كفى بك ذلا ان تعيش و ترغما؛ ) اى كسى كه مرا منع مى كنى! اين ذلت براى تو كافى است كه زنده بمانى و دماغت به خاك ماليده باشد. من زنده باشم و دماغم به خاك ماليده باشد؟! ابدا. من زندگى را تواءم با سربلندى مى خواهم، زندگى با سرشكستگى براى من مفهوم ندارد. ما مى رويم.(175)

154- اوج تشنگى روز عاشورا

 مسئله تشنگى ابا عبدالله و خاندان و اصحابش مسئله شوخى اى نيست. هوا بسيار گرم (عاشوراى آن وقت ظاهرا در اواخر خرداد بوده. هواى عرق زمستانش گرم است تا چه رسد به نزديك تابستان آن)، سه روز است كه آب را بر روى اهل بيت پيغمبر بسته اند، گو اينكه عاشورا توانستند مقدارى آب بياورند در خيمه ها كه حضرت فرمود: آب را بنوشيد و اين توشه شما خواهد بود. و به علاوه از نظر طبيعى يك قاعده اى است: هر كسى از بدنش خون زياد برود كه بدن كم خون شده و احتياج به خون داشته باشد، تشنه مى شود. خداوند متعال بدن را به گونه اى ساخته است كه وقتى به چيزى احتياج دارد، فورا همان احتياج جلوه مى كند. افرادى كه زخم بر مى دارند، مى بينيد فورا تشنگى بر آنها غالب مى شود، و اين، به واسطه رفتن خون از بدنشان است كه چون بدن آماده مى شود براى ساختن خون و مى خواهد خون جديد بسازد، آب مى خواهد. خود رفتن خون از بدن، موجب تشنگى است.

155- باز هم عزت نفس حسينعليه‌السلام

 ( يحول بينه و بين السماء العطش؛ ) اينقدر تشنگى ابا عبدالله زياد بود كه وقتى به آسمان نگاه مى كرد بالاى سرش را درست نمى ديد. اينها شوخى نيست. ولى من هر چه در مقاتل گشتن (آن مقدارى كه توانستم بگردم) تا اين جمله معروفى را كه مى گويند: ابا عبدالله به مردم گفت: اسقونى شربه من الماء؛ يك جرعه آب به من بدهيد، ببينيم، نديدم. حسين كسى نبود كه از آن مردم چنين چيزى طلب كند. فقط يك جا دارد كه حضرت در حالى كه داشت حمله مى كرد و هو يطلب الماء قرائن نشان مى دهد كه مقصود اين است: در حالى كه داشت به طرف شريعه مى رفت (در جستجوى آب بود كه از شريعه بردارد) نه اينكه از مردم طلب آب مى كرد.

156- من بزرگ شده دامان پاكانم!

 خطبه اى دارد ابا عبدالله در روز عاشورا، در آن وقتى كه از نظر ظاهر، همه اميدها قطع شده است و هر كسى باشد، خودش را مى بازد. ولى اين خطبه آنچنان شور و احساسات دارد كه گويى آتش است كه از دهان حسين بيرون مى آيد، اين قدر داغ است.

آيا اين جمله ها شوخى است؟:( الا و ان الدعى قد ركز بين اثنتين بين السله و الذله، و هيهات منا الذله! )

پسر زياد از شمشيرش خون مى چكد. پدر سفاكش بيست سال قبل آنچنان از مردم كوفه زهر چشم گرفته بود كه تا مردم كوفه شنيدند پسر زياد ماءمور كوفه شده است، خود به خود از ترس خزيدند به خانه هاى خودشان، چون او و پدرش را مى شناختند كه چه خونخوارهايى هستند.

همين كه پسر زياد آمد به كوفه و امير كوفه شد، به خاطر رعبى كه پدرش در دل مردم كوفه ايجاد كرده بود، مردم از دور مسلم پراكنده شدند، اينقدر مردم مرعوب اينها بودند.

حسين خطاب به مردم كوفه مى فرمايد:( الا و ان الدعى ابن الدعى ) مردم! آن زنا زاده پسر زنازاده، آن امير و فرمانده شما( قد ركز بين الثنتين بين السله و الذله ) (گريه استاد) مى دانيد به من چه پيشنهاد مى كند؟ مى گويد: حسين! يا بايد خوار و ذليل من شوى و يا شمشير. به اميرتان بگوييد كه حسين مى گويد: هيهات منا الذله حسين تن به خوارى بدهد؟! (گريه استاد) آيا او خيال كرده كه من مثل او هستم؟( ياءبى الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت ) (گريه استاد) خدا مى خواهد حسين چنين باشد. شما مگر نمى دانيد، آن زنازاده مگر نمى داند كه من در چه دامنى بزرگ شده ام؟ من روى دامن پيغمبر بزرگ شده ام، روى دامن على مرتضى بزرگ شده ام، من از سينه فاطمه شير خورده ام (گريه استاد) آيا كسى كه از سينه زهرا شير خورده باشد، تن به ذلت و اسارت مثل پسر زياد مى دهد؟! هيهات منا الذله ما كجا و تن به خوارى دادن كجا؟!

157- مرگ بالاتر از زندگى ننگين

 شعار معروف حضرت سيدالشهداء است كه در روز عاشورا فرمود:( الموت اولى من ركوب العار؛ ) (176) مرگ از متحمل شدن يك ننگ بالاتر است. يعنى من فقط عزت مى خواهم. يا جمله ايشان: هيهات منا الذله(177) كه شعار ديگرى است در آنروز، و تعبيرات ديگرى كه در خلال عاشورا زياد گفتند، و هيچ مطلبى جز اين مطلب در خلال تاريخ عاشورا موج نمى زند.( انى لا ارى الموت الا سعاده و الحياه مع الظالمين الا برما. ) (178) و جزو كلماتى كه از ايشان ذكر كرده اند اين است: موت فى عز خير من حياه فى ذل؛(179) مردن با عزت از زندگى با ذلت بهتر است.

تعبير ديگر كه به مطلب ما نزديك تر است باز از ايشان است:( الصدق عز و الكذب عجز. ) (180) از آن جهت انسان بايد راستگو باشد كه راستى براى انسان عزت است (در اينجا راستى مبناى عزت قرار گرفته) و دروغ گفتن عجز و ناتوانى است؛ آدم ناتوان دروغ مى گويد، آدم قوى كه دروغ نمى گويد.(181)

158- كلمات آخرين ابا عبداللهعليه‌السلام

 در روز عاشورا حسينعليه‌السلام حد آخر مقاومت را هم مى كند، ديگر وقتى است كه 9 به كلى توانايى از بدنش سلب شده است. يكى از تيراندازان ستمكار، تير زهر آلودى را به كمان مى كند و به سوى ابا عبدالله مى اندازد كه در سينه ابا عبدالله مى نشيند و آقا ديگر بى اختيار روى زمين مى افتد. چه مى گويد؟ آيا در اين لحظه تن به ذلت مى دهد؟ آيا خواهش و تمنا مى كند؟ نه، بلكه بعد از گذشت اين دوره جنگيدن، رويش را به سوى همان قبله اى كه از آن هرگز منحرف نشده است مى كند و مى فرمايد:( رضا بقضائك و تسليما لامرك و لا معبود سواك يا غياث المستغيثين ) (182) اين است حماسه الهى، اين است حماسه انسانى.(183)

159- آزاد مرد باشيد اگر بى دينيد!

 آن لحظات آخر را ابا عبدالله دارد طى مى كند. آنجا كه حضرت افتاده بودند، جون زمين پايينى بود، اسمش را گذاشته اند گودال قتلگاه كه وقتى حضرت اندكى از آن دور مى شدند (اهل بيت) ايشان را نمى ديدند و از حالشان آگاه نبودند.

لحظات آخر است، آن چنان زخم هاى زياد، رفتن خون و تشنگى بر حضرت غلبه كرده است، كه ديگر قدرت به پا خاستن ندارد. آسمان در نظرش تاريك و تيره است. دشمن مى خواهد بريزد به خيام حرمش، جراءت نمى كند، مى گويد: نكند حسين حيله جنگى به كار بده، چون مى دانستند كه اگر نيرو در بدن او باشد احدى نمى تواند در مقابل او مقاومت بكند.

يك كسى مى خواهد برود سر مقدسش را از بدنش جدا بكند، جراءت نمى كند نزديك بشود. نقشه چنين كشيدند كه گفتند حسين مردى است غيور، غيره الله است. محال است كه جان در بدنش باشد و بتواند تحمل كند كه در زندگى او ريخته اند به خيام حرمش. آزمايش زنده بودن يا نبودن حسين، اين بود كه ناگاه لشكر هجوم آورد به طرف خيام ابا عبدالله. حضرت احساس كرد، با زحمت، روى كنده هاى زانو به پا ايستاد، ظاهرا با تكيه دادن به شمشير خودش. فرياد مردانه اش در آن وارى بلند شد (آنجا هم دم از غيرت و حريت مى زند. ):( ويلكم يا شيعه آل ابى سفيان انا اقاتلكم و انتم يقاتلوننى و النساء ليس عليهم جناح؛ ) (184) از خود فروختگان به آل ابى سفيان! با من مى جنگيد و من با شما مى جنگيم. زن و بچه چه تقصيرى دارند؟! كونوا احرارا فى دنياكم(185) اگر خدا را نمى شناسيد، اگر به معاد ايمان نداريد، آن شرفى كه يك انسان بايد داشته باشد كجا رفت؟! حريت و آزاديتان كجا رفت؟!(186)

بخش دوم: كربلا؛ نمايشگاه ايثار و جوانمردى

 

160- صحنه آزمايشى عجيب

 هر چه ملائك در سرشت بشر از بدى ها ديدند در كربلا ظاهر شد. و نيز آنچه خداى متعال به آنها گفت كه شما يك طرف قضيه را ديديد و طرف ديگر آن يعنى صفحه نورانى و پر فضيلت بشر را نديديد، تمام فضيلتهاى بشرى در حادثه كربلا ظاهر شد. يك چنين صحنه آزمايش عجيبى است.(187)

161- صحنه نمايش اخلاقيات

 مى آييم سراغ آنچه كه آنرا اخلاق مى گويند اخلاق اسلامى وقتى از اين ديد به حادثه كربلا مى نگريم، مى بينيم يك صحنه نمايش اخلاق اسلامى است. بطور مختصر سه ارزش اخلاقى مروت، ايثار و وفا را كه در اين حادثه وجود داشته اند، مختصر سه ارزش اخلاقى مروت، ايثار و وفا را كه در اين حادثه وجود داشته اند، برايتان توضيح مى دهم: مروت، مفهوم خاصى دارد و غير از شجاعت است، گو اينكه معنايش مردانگى است ولى مفهوم خاصى دارد. ملاى رومى از همه بهتر آن را مجسم كرده است، آنجا كه داستان مبارزه علىعليه‌السلام با عمرو بن عبدود را نقل مى كند كه علىعليه‌السلام روى سينه عمر مى نشيند و او روى صورت حضرت آب دهان مى اندازد، بعد حضرت از جا حركت مى كند و مى رود و بعد مى آيد. اينجاست كه ملاى رومى شروع مى كند به مديحه سرايى و يك شعرش كه راجع به علىعليه‌السلام است چنين است:

در شجاعت شير ربانيستى

در مروت خود كه داند كيستى

در شجاعت، تو شير خدا هستى، در مروت كسى نمى تواند تو را توصيف بكند كه چقدر جوانمرد و آقا هستى. مروت اين است كه انسان به دشمنان خودش هم محبت بورزد. حافظ مى گويد:

آسايش دو گيتى، تفسير اين دو حرف است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

ولى فرمان اسالم از اين بالاتر است، اگر نزديك تر مى شد به اسلام چنين مى گفت: با دوستان مروت، با دشمنان هم مروت و مردانگى، اينكه ابا عبدالله در وقتى كه دشمنش تشنه است، به او آب مى دهد، معنايش مروت است اين بالاتر از شجاعت است، همان طور كه علىعليه‌السلام اين كار را كرد.(188)

162- روز سبقت صفات حسينى

 يكى از نويسندگان بسيار معروف، عباس محمد عقاد جمله اى درباره ابا عبداللهعليه‌السلام دارد. مى گويد: در روز عاشورا مثل اين بود كه يك نوع مسابقه ميان خصلتهاى حسينى برقرار شده بود، يعنى فضايل حسينى هر كدام با ديگرى مسابقه مى داد، صبر حسين مى خواست از ساير صفاتش جلو بيفتد، رضاى حسين به آنچه كه رضاى خداست كه صبرش جلو بيفتد، رضاى حسين به آنچه كه رضاى خداست، مى خواست از صبرش جلو بيفتد، اخلاص حسين مى خواست از همه اينها پيشى بگيرد. شجاعت حسين مى خواست سبقت را از صفات ديگر او بربايد.

163- ظهور صفات اسلامى

 صفاتى كه از ابا عبدالله در روز عاشورا ظهور كرد عبارت بود از:

1- شجاعت بدنى

2- قوت قلب و شجاعت روحى

3- ايمان كامل به خدا و پيغمبر و اسلام

4- صبر و تحمل عجيب

5- رضا و تسليم

6- حفظ تعادل و هيجان بى جا نكردن و يك سخن سبك نگفتن نه خودش و نه اصحابش

7- كرم و بزرگوارى و گذشت

8- فداكارى و فدا دادن(189)

164- نمايشى حماسى و عظيم

 حادثه امام حسين گويى براى ايجاد يك نمايش حماسى پرخاشگرى و تراژدى و وعظى و عشق الهى و مساوات اسلامى و عواطف انسانى، همه در آخرين اوج به وسيله قهرمانهاى مختلف از پير و جوان، زن و مرد، آزاد و با آزاد شده، بالغ و كورك به وجود آمده و همه ابعاد اسلام را هم نشان مى دهد. هم توحيد و عرفان و عشق الهى و تسليم و رضا و نرد محبت با حق باختن و پاكبازى با خدا، و هم در عين حال جنبه اخلاقى تحرك و پرخاشگرى شديد و همدردى با محرومان، و هم حماسه اخلاقى تحرك و تحمس شجاعت و حماسه انسانى، و هم وعظ و اندرز و سكون خاص به آن، و هم برابرى و مساوات اسلامى، و هم تجلى عالى ترين عواطف اخلاقيت و اسلامى؛ مثلا ايثار (داستان ابوالفضلعليه‌السلام )، فداكارى و سبقت در آن. اين است معنى جامع بودن قيام حسينى. اولا از نظر هدف و مقصد و ايده و فكر حامل همه ايده هاى اصلى اسلام است نه يك جنبه خاص. ثانيا از نظر بازى كنندگان و متعهدان به نقش.(190)

165- مروت امام

 در بين راه (كربلا) ناگهان يكى از اصحاب فرياد مى كشد:( لا حول و لا قوه الا بالله، يا لا اله الا الله يا: انا لله و انا اليه راجعون ) (ذكرى مى گويد) مى گويند: چه خبر است؟ مى گويد: من به اين سرزمين آشنا هستم، سرزمينى است كه در آن نخل نبوده، مثل اينكه از دور نخل ديده مى شود، شاخه نخل است، مى فرمايد: خوب دقت كنيد. آنهايى كه چشم هايشان تيزتر است مى گويند: نه آقا نخل نيست، آنها پرچم است، انسان است، اسب است كه از دور دارد مى آيد، اشتباه مى كنيد، خود حضرت نگاه مى كند، مى گويد: راست مى گوييد، كوهى است در سمت چپ شما، آن كوه را پشت خودتان قرار بدهيد. حر است با هزار نفر. حسينعليه‌السلام مثل پدرش علىعليه‌السلام (در داستان صفين) است كه از اين جور فرصتها به طور ناجوانمردانه استفاده نمى كند. بلكه از نظر او، اينجا جايى است كه بايد مروت و جوانمردى اسلامى را نشان بدهد، فورا مى فرمايد: آن آبها را بياوريد و اسبها را سيراب كنيد، افراد را سيراب كنيد. حتى خودشان مراقبت مى كنند كه حيوانهاى اينها كاملا سيراب شوند. يك نفر مى گويد مشكى را در اختيار من قرار داد كه نتوانستم درش را باز كنم، خود حضرت آمدند و با دست خويش در مشك را باز كردند و به من دادند. حتى اسبها كه آب مى خوردند، فرمود: اينها اگر خسته باشند، با يك نفس سير نمى خورند، بگذاريد با دو نفس، سه نفس آب بخورند، همين در كربلا در همان نهايت شدتها مراقب است كه ابتداى به جنگ نكند.(191)

166- تاكتيك تبليغى مروت و انسانيت

 تاكتيك تبليغاتى ابا عبدالله نشان دادن مروت و انسانيت در همه خلال حادثه بود - از بين راه تا دهم محرم - از قبيل آب دادن به دشمن و ابتدا به جنگ نكردن.(192)

167- رعايت اصول اخلاقى در جنگ

 بعد از آنكه امام حسينعليه‌السلام و حر به نينوا رسيدند و نامه عبيدالله رسيد كه:( اما بعد فجعجع بالحسين حتى يبلغك كتابى و يقدم عليك رسولى، فلا تنزله الا بالعراء فى غير حصن و على غير ماء ) زهير پيشنهاد كرد كه الان با اينها بجنگيم.

ابا عبدالله فرمود:( انى اكره ان ابداءهم بالقتال. ) امام حسين يكى از مبانى و اصولش عدم شروع به جنگ بود. قصه علىعليه‌السلام و كشتن كريب بن الصباح و خواندن آيه:

( الشهر الحرام بالشهر الحرام و الحرمات قصاص * او لم تبداءونا ما بداءناكم. ) (193)

168- ابعاد اخلاقى و حادثه عاشورا

 الف - مروت:

آسايش دو گيتى، تفسير اين دو حرف است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

داستان آب دادن به لشكر حر. قبول توبه حر. حاضر نشدن به اينكه ابتدا به تير اندازى كند. حاضر نشدن به اينكه قبل از شروع جنگ تير به سوى شمر پرتاب شود، همانطور كه پدرش على براى ابن ملجم.(194)

ب - ايثار: داستان سه نفر يا ده نفر در جنگ موته يا غير آن، ايثار اهل البيتصلى‌الله‌عليه‌وآله و سوره دهر، ايثار ابوالفضل.

ج - صداقت و راستى.

د- وفا: عمرو بن قرطه (در حال شهادت، خطاب به امام حسينعليه‌السلام ): اوفيت؟ (نفس المهموم ص 140)(195)

بعد موعظه اى

اندرزهاى خود ابا عبدالله:( الناس عبيد الدنيا و الدين لعن على السنتهم. ) موعظه ها ضمن خطابه ها. مواعظ جناب زهير و جمله ابا عبدالله كه تو نصيحت را به اكمال رساندى. موعظه حنظله شبامى.(196)

169- نمايشگاه ايثار كربلا

 مى آييم سراغ ايثار، يكى ديگر از عناصر اخلاقى موجود در اين حادثه. چه نمايشگاه ايثارى بوده است كربلا! شما ببينيد آيا براى ايثار، تجسمى بهتر از داستان جناب ابوالفضل العباس مى توان پيدا كرد؟(197)

170- فداى جان در راه حسينعليه‌السلام

 شب عاشورا است. عباس در خدمت ابا عبداللهعليه‌السلام نشسته است. در همان وقت يكى از سران دشمن مى آيد، فرياد مى زند: عباس ين على و برادرش را بگوييد بيايند.

عباس مى شنود، ولى مثل اينكه ابدا نشنيده است، اعتنا نمى كند. آنچنان در حضور حسين بن علىعليه‌السلام مؤ دب است كه آقا به او فرمود: جوابش را بده! هر چند فاسق است. مى آيد مى بيند. شمر بن ذى الجوشن است. روى يك علاقه خويشاوندى دور كه از طرف مادر با عباس دارد و هر دو از يك قبيله اند، وقتى كه از كوفه آمده است به خيال خودش امان نامه اى براى اباالفضل و برادران مادرى او آورده است. به خيال خودش خدمتى كرده است. تا حرف خودش را گفت، عباسعليه‌السلام پر خاش مردانه اى به او كرد، فرمود: خدا تو را و آن كسى كه اين امان نامه را به دست تو داده است، لعنت كند! تو مرا چه شناخته اى؟ درباره من چه فكر كرده اى؟ تو خيال كرده اى من آدمى هستم كه براى حفظ جان خودم، امامم، برادرم حسين بن علىعليه‌السلام را اينجا بگذارم و بيايم دنبال تو؟ آن دامنى كه ما در آن بزرگ شده ايم و آن پستانى كه از آن شير خورده ايم، اينطور ما را تربيت نكرده است.

171- نهايت ايثار

 مردى است به نام عمرو بن قرظه بن كعب انصارى كه او اولاد انصار مدينه است. او از آن كسانى است كه ظاهرا در وقت نماز ابا عبدالله بوده و خودش را سپر ابا عبدالله كرده بود. آنقدر تير به بدن اين مرد خورد كه ديگر افتاد. لحظات آخرش را طى مى كرد، ابا عبدالله خودشان را رساندند به بالينش، تازه شك مى كند درباره خودش كه به وظيفه خود عمل كرده، يا خيز، مى گويد: اوفيت يا ابا عبدالله؛ آيا وفا كردم يا نه؟(198)

172- اصول اجتماعى و برابرى اسلامى

 داستان جون مولا ابى ذر (نفس المهموم ص 155):( فوقف عليه الحسين عليه‌السلام و قال: اللهم بيض وجهه، و طيب ريحه، و احشره مع الابرار، و فرف بينه و بين محمد و آله؛ ) (199) حسينعليه‌السلام بالاى سر او ايستاد و گفت: خداوندا! صورتش را سپيد كن، و بويش را خوش گردان، و با نيكو كاران محشورش بدار، و ميان او و محمد و آل محمد آشنايى بر قرار فرما.

173- دين بايد زنده بماند

 براى امام حسين مسئله اين نيست كه كشته بشود يا كشته نشود، مسئله اين است كه دين كشته نشود، يك اصل و لو اصل كوچك دين كشته نشود. صبح عاشورا مى شود. شمر بن ذل الجوشن كه در بد سرشتى، شايد در دنيا نظير ندارد، شتاب دارد كه قبل از شروع جنگ بيايد اوضاع را ببيند. فكر كرد كه از پشت خيمه ها بيايد بلكه دست به يك جنايتى بزند، ولى نمى دانست كه قبلا امام حسين تعبيه اى ديده است، خيمه را دستور داده نزديك يكديگر به شكل خط منحنى در بياورند، پشتش هم يك خندق بكنند و مقدارى نى خشك در آنجا بريزند و آتش بزنند كه دشمن نتواند از پشت سر بيايد. وقتى آمد، مواجه شد با اين وضع؛ ناراحت شد و شروع كرد به فحاشى كردن. بعضى اصحاب جواب دادند. البته نه فحاشى. يكى از بزرگان اصحاب گفت: يا ابا عبدالله! اجازه بدهيد همين الان با يك تير همين جا حرامش كنم.

فرمود: نه.

خيال كرد حضرت توجه ندارد به اين جهت كه او چه آدمى است، گفت: يا بن رسول الله! من اين را مى شناسم و مى دانم چه شقيى است.

فرمود: مى دانم.

پس چرا اجازه نمى دهيد؟

فرمود: من نمى خواهم شروع كرده باشم. تا در ميان ما جنگ بر قرار نشده است هنوز به صورت دو گروه مسلمان رو به روى يكديگر هستيم. تا آنها دست به جنگ و خونريزى نزنند من دست به جنگ نمى زنم.(200)

174- چگونگى آثار جنگ

 شنيده ايد عمر سعد در روز عاشورا جنگ را چگونه شروع كرد و باز شنيده ايد كه ابا عبدالله اجازه نداد كه جنگ از سوى خود و اصحابش شروع بشود. اين سنتى است كه در جنگ هايى كه با يك فرقه به ظاهر مسلم صورت مى گرفت، رعايت مى شد. علىعليه‌السلام هم رعايت مى كرد. مى گفت من هرگز ابتدا به جنگ نمى كنم. آنها كه جنگ را شروع كردند، بعد ما مى زنيم.

175- شروع كننده جنگ

 ابا عبدالله هم چنين بود. در تمام روز عاشورا، مقيد بود كه جنگ را، آنها كه به ظاهر مسلمان و گوينده شهادتين بودند شروع كنند. گفت: بگذاريد آنها شروع بكنند، ما هرگز شروع نمى كنيم.(201)

176- الهى رضا بقضائك!

 در روز عاشورا، اولين تير را عمر سعد پرتاب كرد و بعد گفت: به امير خبر بدهيد كه اولين تير انداز كه به طرف حسن تير پرتاب كرد، من بودم. بعد از آن بود كه جنگ شروع شد (امام حسين اصحابش را از اينكه آغازگر جنگ باشند، نهى فرموده بود). با يك تير هم جنگ، خاتمه پيدا كرد. ابا عبدالله سوار اسب بودند و خيلى خسته و جراحات زياد برداشته و تقريبا توانايى هايشان رو به پايان بود، تيرى مى آيد و بر سينه حضرت مى نشيند و ابا عبدالله از روى اسب به روى زمين مى افتد و در همان حال مى فرمايد:

( رضا بقضائك و تسليما لامرك، لا معبود سواك، يا غياث المستغيثين ) (202)

177- منطق ايثار

 منطق امام نه منطق غدر و كيد بود و نه منطق معامله و همكارى انتفاعى، صرفا منطق ايثار و عقيده و شهادت در راه عقيده بود. بشر يا منطق مكر دارد مثل اغلب سياسيون دنيا، يا منطق معامله دارد مثل احزاب سياسى امروز، يا منطق فدا و عقيده دارد، مثل نوادر خلقت از قبيل امام حسينعليه‌السلام .(203)

178- مروت آل على

 آل على همانطورى كه با مخالفين خود از لحاظ مقصد و هدف فرق داشتند از نظر استخدام وسيله و سبب نيز فرق داشتن، آنها هر وسيله اى را براى رسيدن به هدف به كار نمى بردند. مثلا معاويه به مسموم كردن كه يكى از اعمال ناجوانمردانه دنياست متوسل مى شود؛ امام حسن و اشتر نخعى و سعد وقاص و حتى عبدالرحمن بن خالد بهترين دوست نصير خود را كه چشم به خلافت بعد از معاويه داشت مسموم كرد و مى گفت:( ان لله جنودا من عسل! )

ولى آل على از بكار بردن اين وسايل امتناع داشتند؛ زيرا مقصدشان كه اشاعه فضيلت بود منافات داشت، بر خلاف معاويه كه مقصدى جز تكيه زدن به مسند خلافت نداشت. مسلم بن عقيل حاضر نشد ابن زياد را در خانه هانى غيله و غفله بكشد و گفت: انا اهل بيت نكره الغدر(204) و يا گفت: من به يادم (هست) حديثى از پيغمبر كه فرمود: الايمان قيد الفتك.(205) (206)

179- اوج راءفت حسينى

 ببينيد (امام حسين (ع )) در همان روز عاشورا و غير عاشورا چه اندرزها به مردم داده است. اصحابش چقدر اندرز داده اند، خنظله بن اصعد الشبامى چه اندرزها داده، زهير بن قين چه اندرزها داده، حبيب بن مظاهر چه اندرزها داده است! وجود مبارك ابا عبدالله از بدبختى اينها متأثر بود، نمى خواست حتى يك نفرشان به اين حال بماند، با مردم لج نمى كرد بلكه له هر زبانى بود مى خواست يك نفر هم كه شده از آنها كم بشود. او نمونه جدش بود،( قد جائكم رسول من انفسك عزيز عليه ما عنتم، حريص عليكم بالمؤمنين رؤ ف رحيم ) آيا مى دانيد معنى عزيز عليه ما عنتم، چيست؟ يعنى بدبختى شما بر او گران است. بدبختى دشمنان پيغمبر بر پيغمبر گران بود. آنها خودشان كه نمى فهميدند، اين بدبختى ها بر ابا عبدالله گران بود. يك دفعه سوار شتر مى شود و مى رود، باز مى گردد، عمامه پيغمبر را بر سر مى گذارد، لباس پيغمبر را مى پوشد، سوار اسب مى شود و به سوى آنها مى رود، بلكه بتواند از اين گروه شقاوت كاران كسى را كم كند. در اينجا مى بينيم حسن يكپارچه محبت است، يكپارچه دوستى است كه حتى دشمن خودش را هم واقعا دوست دارد.(207)

180- مظهر فداكارى بسيار عجيب

 حادثه شهادت امام حسينعليه‌السلام نه تنها فجيع بود و نه تنها مظهر يك فداكارى عظيم و بى نظير است، حادثه بسيار عجيبى است.(208)

181- تير آغاز و پايان جنگ

 امام حسينعليه‌السلام (براى لشكرش هم ميمنه تشكيل مى دهد، ميسره تشكيل مى دهد، قلب تشكيل نى دهد، پرچمدار قرار مى دهد، و فكر نمى كند كه آنها سى هزار نفرند ما هفتاد و دو نفر. ميمنه را مى دهد به زهير، ميسره را مى دهد به حبيب، و پرچم را مى دهد به برادرش ابوالفضل العباسعليه‌السلام . مرد و مردانه در مقابل سى هزار نفر لشكر مى ايستد. ولى دشمن اصولى نيست، اصلى ندارد، براى تو مردانگى و نامردى مطرح نيست، عمر سعد هم طمع دنيا و حكومت رى جلوى چشمش را گرفته است و تمام كارهايش شكل چاپلوسى و جلب رضايت عبيد الله زياد را دارد كه چه كار بكنيم كه وقتى مى رويم نزد عبيدالله او از ما بيشتر راضى باشد و ديگر ايراد و اشكالى در حكومت رى وارد نشود. يك وقت تيرى به كمان مى كند. اول تير را خود پسر سعد به طرف لشكر امام حسين پرتاب مى كند و بعد مى گويد: ايها الناس! لشكريان من! همه شما در حضور امير شهادت بدهيد كه اول تير را خودم پرتاب كردم.

پسر سعد حداقل چهار هزار تير انداز دارد. تير مثل باران به طرف امام حسين آمد. نوشته اند، عده اى از اصحاب امام حسين هم كه تير انداز بودند مخصوصا يك زانو را خم كردند و يك زانو را بلند، و مردانه شروع كردند به تير اندازى كردن. در مقابل هى نفرشان كه مى افتاد چند نفر از دشمن مى افتادند، كه شايد بيشتر اصحاب ابا عبدالله در همين تير اندازى از بين رفتند. ولى حسن شروع نكرد. جنگ روز عاشورا با يك تير آغاز شد و با يك تير پايان يافت. با تير عمر سعد آغاز شد و با يك تير سه شعبه زهر آلود پايان يافت. فوقف ليستريح ساعه؛ حسين ايستاد تا لحظه اس استراحت كند، دشمن كه ابدا فكر نمى كرد حسين يك نفر است و يا شمشير مى جنگد و بايد از نزديك با او جنگيد، از دور سنگ مى پرانند، پيشانى مقدس ابا عبدالله مى شكند را بالا مى برد كه خونها را پاك كند؛ اينجاست كه جنگ عاشورا پايان مى يابد، اباعبدالله از روى اسب به روى زمين مى افتد. ديگر نمى گويم چه شد. همين قدر عرض مى كنم كه يك وقت شنيدند كه فرمود:

( بسم الله و بالله و على مله رسوله الله. ) (209)

182- حسين، اسطوره مروت

 تاريخ حسن بن على را همه شما مى دانيد كه در چه وضعى قيام خود را آغاز كرد، در چه فشارى بود، و چه مظالمى وجود داشت. ولى در عين حال آنجا كه پاى مسائل اخلاقى به ميان مى آمد آيا حاضر بود حتى عليه دشمن از اخلاق تجاوز بكند؟ ابدا. مسلم بن عقيل يم تربيت شده اوست، يك شيعه است، سربازى است از طرف او؛ بهترين فرصتها به دستش مى آيد كه ابن زياد را بكشد، ولى در همان حال فكر مى كند كه اسلام با اين جور مبارزه كردن مخالف است و اينگونه مبارزه را جوانمردى نمى داند به او گفتند: چرا از اين صندوقخانه بيرون نيامدى كه شر او را از سر مسلمين كم كنى؟

گفت: همان وقت به فكر حديث پيغمبر افتادم: الايمان قيد الفتك ايمان اجازه نمى دهد كه مسلمان و لو به آن كسى كه بيرون مرز دينى خودش هست تجاوز بكند. اين ناجوانمردانه و نامردانه است، من نمى توانم (چنين كارى بكنم).

دشمن مى آيد در بين راه در حالى كه تشنه است. مى گويند از اين فرصت استفاده بكنيم آب را به روى آنها ببندم، مى فرمايد: مبادا چنين كنيد، طريق مبارزه ما اين جور نيست كه آب را به روى آنها ببنديم؛ به آنها آب بدهيد، به اسبانشان هم آب بدهيد. پيشنهاد مى كنند الان بهترين موقع است براى جنگيدن.

مى فرمايد: از لحاظ اينكه آنها را از بين ببريم بله، ولى از لحاظ حق و قانون چطور؟ هنوز كه آنها به ما تجاوز نكرده اند. آنها مسلمانند، ما هم مسلمان هستيم؛ تا آنها تجاوز نكنند ما از خودمان دفاع نمى كنيم. اين انضباط اخلاقى را ببينيد. اين همان اخلاقى است كه بر پايه خداشناسى است. اين اخلاق را هيچ چيز نمى تواند متزلزل بكند؛ منافع شخصى، حب حيات، حفظ خود، حفظ خانواده، مقام رياست و خلافت نمى توان آنرا متزلزل بكند.

حتى در همان روز خونين عاشورا يكى از شريرترين آنها از پشت مى آيد شبيخون بزند تبى خبر از اينكه ترتيب خيمه ها و خندقى كه كنده اند مانع از اين است كه شبيخون بزند. عصبانى مى شود و شروع مى كند به فحاشى كردن. يك نفر عرض مى كند: يا بن رسول الله! اجازه بدهيد كه با يك چوب كلك اين را بكنم.

فرمود: تا آنها ابتدا (به جنگ) نكرده اند. براى ما جايز نيست. اول آنها بايد شروع بكنند و بعد ما دفاع بكنيم. اين انضباط اخلاقى، ديگر خود در آن نيست، شخص در آن نيست، خانواده در آن نيست، اهل محل در آن نيست، اهل شهر و وطن در آن نيست، آب و خاك در آن نيست، نژاد و مليت در آن نيست، از انسانيت هم چند درجه آن طرف تر است، جهانى است.

اين است كه مسئله خودى در اخلاق جز با دين با هيچ چيز ديگر حل نمى شود.(210)

183- مادر فداكارى

 در كربلا، ده يا نه طفل غير بالغ شهيد شدند. در مورد يكى از آنها، تاريخ مى نويسد:( و خرج شاب قتل ابوه فى المعركه ) جوانى كه پدرش در معركه شهيد شده بود (ولى نگفته اند كه پدرش چه كسى بود، يعنى براى ما مشخص نيست) آمد خدمت ابا عبدالله و گفت: اجازه بدهيد من بروم به ميدان.

فرمود: نه. همچنين فرمود: به اين جوان اجازه ندهيد به ميدان برود كه پدرش كشته است، همين بس است و مادرش هم اينجا حاضر است، شايد او راضى نباشد.

عرض كرد: يا ابا عبدالله! اصلا اين شمشير را مادرم به كمر من بسته است و او مرا فرستاده و به من گفته تو هم برو به راه پدر و جان خودت را به قربان جان ابا عبدالله كن. شروع كرد به خواهش و التماس كردن تا ابا عبدالله به او اجازه داد و سر اينكه معلوم شد كه او پسر مسلم بن عوسجه بوده يا پسر حرث بن جناده اين است كه اين هر دو، با خاندانشان در كربلا بوده اند، البته عبدالله بن عمير هم با خاندانش در كربلا بوده، ولى اين قدر معلوم است كه او فرزند عبدالله بن عمير نبوده است. وقتى اين بچه آمد به ميدان، بر خلاف اغلب افراد كه خودشان را به پدر و جدشان معرفى مى كردند كه من فلانى هستم، پسر فلانى، اين كار را نكرد، بلكه طور ديگرى حرف زد كه در منطق، گوى سبقت را از همه ربود. وسط ميدان كه رسيد فرياد زد:

اميرى حسين و نعم الامير

سرور فؤ اد البشير انذير

اى مردم! اگر مى خواهيد مرا بشناسيد، من آن كسى هستم كه آقاى او حسين است، من آن كسى هستم كه او ماسه خوشحالى قلب پيغمبر است، سرور فواد البشر النذير مى بينيد بچه، بزرگ، شير خوار، هر كدام در اين حادثه، مقامى دارند0 (مقام عجيبى)، حالا مقام اهل بيت پيغمبر، وظيفه و رسالتى كه زنها از نظر تبليغ داشتند، به جاى خود (و در همه اينها خاندان ابا عبدالله، خودشان از همه پيش هستند. )(211)

بخش سوم: حسينعليه‌السلام ؛ مظهر غيره الله

 

184- دو وداع جانگداز

 اباعبدالله دوبار براى وداع آمدند. يك بار آمدند، وداع كردند و رفتند. بار دوم به اين ترتيب بود كه ايشان رفتند و به طرف شريعه فرات و خودشان را هم به آن رساندند در اين هنگام شخصى صدا زد: حسين! تو مى خواهى آب بنوشى؟! ريختند به خيام حرمت، ديگر آب نخورد و برگشت آمد براى بار دوم با اهل بيتش وداع كرد: ثم ودع اهل بيته ثانيا چه جمله هاى نورانى اى دارد! رو مى كند به آنها كه اهل بيت من! مطمئن باشيد كه بعد از من شما اسير مى شويد، ولى كوشش كنيد كه در مدت اسارتتان، يك وقت كوچك ترين تخلفى از وظيفه شرعيتان نكنيد. مبادا كلمهاى به زبان بياوريد كه از اجر شما بكاهد. ولى مطمئن باشيد كه اين، پايان كار دشمن است؛ اين كار، دشمن را از پا در مى آورد؛ و اعلموا ان الله منجيكم؛ بدانيد كه خدا شما را نجات مى دهد و از ذلت حفظ مى كند.

اين خيلى حرف است: اهل بيت من! شما اسير خواهيد شد، ولى حقير و ذليل نخواهيد شد؛ اسارت شما هم اسارت عزت است به همين جهت بود كه وقتى در كوفه مردم به رسم صدقه به اطفال گرسنه اسرا نا مى دادند، زينب نمى گذاشت قبول كنند. اسير بودند، ولى هرگز حاضر نشدند خوارى را تحمل كنند شير را هم در زنجير مى كنند، ولى شير در زنجير هم كه باشد، شير است؛ روباه آزاد هم كه باشد، روباه است. بار دوم كه امام آمد، اهل بيت خوشحال شدند، دوباره اباعبدالله خداحافظى كردند. باز به امر اباعبدالله از خيمه بيرون نيامدند.

185- غيرت والاى ولايت

 مى دانيد: اباعبدالله وقتى آمد براى وداع با اهل بيتش كه ديگر احدى از كسانش زنده نبود. آن وداع هم خيلى جانسوز و جانگداز است. ولى به علت خاصى اباعبدالله براى نوبت دوم به وداع آمد و نوشته اند علتش اين بود كه در حملاتى كه كرد، يك نوبت موفق شد لشكر دشمن را عقب بزند و داخل شريعه فرات بشود. اينها ناراحت بودند كه مبادا اباعبدالله آب بياشامد؛ زيرا اگر آب بياشامد نيرو مى گيرد، در همان وقت كسى فريادى كرد، كه اباعبدالله ديگر غيرتش به او اجازه نداد كه اين حرف را ( خواه راست باشد خواه دروغ)بشنود و او مشغول نوشيدن آب باشد وقتى دست برد زير آب تا مقدارى بردارد، كسى فرياد كرد: حسين! تو مى خواهى آب بنوشى؟! ريختند به خيام حرمت. فورا بيرون آمد. من نمى دانم گفت او راست بود و واقعا مى خواستند حمله بكنند يا نه، ولى حمله سريع و بيرون آمدن به وقت اباعبدالله ديگر مجالى نداد. آقا وقتى كه آمد، حمله اى به خيام حرم نشده بود.

186- اوج حميت حسينىعليه‌السلام

 نوشته اند: اباعبدالله در حملات خود، نقطه اى را انتخاب كرده بود كه نزديك خيام حرم باشد. به دو منظور: يكى اينكه مى دانست دشمنان چقدر نامرد و غير انسانند و اين مقدار حميت ندارند، كه لااقل بگويند ما با حسين طرف هستيم، پس متعرض خيمه ها نشويم. مى خواست تا جان در بدن دارد، تا رگ گردنش مى جنبد، كسى متعرض خيام حرمتش نشود، حمله مى كرد از جلو او فرار مى كردند، ولى زياد تعقيب نمى كرد، برمى گشت، تا خيام حرمش مورد تعرض قرار نگيرند. منظور نقطه اى را مركز قرار داده بود كه صدايش به آن ها مى رسيد. وقتى كه برمى گشت، و در آن نقطه مى ايستاد. فرياد مى كرد: لاحول ولاقوة الا بالله العلى العظيم فرياد حسينعليه‌السلام كه بلند مى شد اهل بيت سكونت خاطرى پيدا مى كردند. مى گفتند: آقا هنوز زنده است(212) .

187- غيرت الهى در نهاد حسين

 در روز عاشورا اباعبدالله نقطه اى را مركز قرار داده بود. حمله مى كرد اول جنگ تن به تن عده اى آمدند، ولى تا آمدند، اباعبدالله به آن ها مهلت نداد، به طورى كه رعب در دل دشمن قرار گرفت. عمر سعد فرياد كرد: چه مى كنيد؟ والله نفس ابيه بين جنبيه باكى داريد مى جنگيد؟ اين فرزند همان على است هذا ابن قتال العرب اين فرزند كسى است كه عرب را مى كشت. مى خواست تعصب عربيت را عليه حضرت تحريك كرده باشد.

گفتند چه كنيم؟

گفت: اين طور مصلحت نيست. اگر يك يك برويد، يك نفر از شما را باقى نخواهد گذاشت حمله را همه جانبه، كنيد. اباعبدالله به هر طرف حمله مى كرد، فرار مى كرد، ولى مواظب بود كه از خيمه ها دور نشود. غيرت حسين هم هست. حسين شجاع است، صبور است راضى به رضاى الهى است مخلص است ولى غيرة الله هم هست، غيرتش هم به او اجازه نمى دهد كه زنده باشد و كسى نزديك خيام حرم او بيايد. به اهل بيت دستور داد كه شما ابدا از خيمه ها بيرون نياييد.

188- حسين بر قله شامخ غيرت

 در روز عاشورا اباعبدالله نقطه اى را كه به عنوان مركز انتخاب كرده بود. يعنى وجود مقدس اباعبدالله ابتدا آنجا مى ايستاد و بعد حمله مى كرد به طور قطع و مسلم و بر طبق همه تواريخ، كسى جراءت نكرد تن به تن با اباعبدالله بجنگند. البته ابتدا چند نفر آمدند و جنگيدند، ولى آمدن همان و از بين رفتن همان. پسر سعد فرياد كرد: چه مى كنيد؟!( ان نفس ابيه بين جنبيه يا ان نفسا ابية بين جنبيد ) اين پسر على است روح على در پيكر اوست، شما باكى داريد مى جنگيد؟! با او تن به تن نجنگيد، ديگر جنگ تن به تن تمام شد. آن وقت جنگى كه از طرف آنها، نامردى بود شروع شد، سنگ پرانى و تيراندازى جمعيتى در حدود سى هزار نفر مى خواهند يك نفر را بكشند، از دور ايستاده اند، تيراندازى مى كنند يا سنگ مى پرانند. همين ها وقتى كه اباعبدالله حمله مى كند درست مثل يك گله روباه كه از جلوى شير فرار مى كند، فرار مى كردند. ولى حضرت حمله را خيلى ادامه نمى داد؛ يعنى نمى خواست فاصله اش با خيام حرمش زياد شود. غيرت حسين اجازه نمى داد كه تا زنده است، كسى به اهل بيتش اهانت كند.

مقدارى كه حمله مى كرد و آنها را دور مى ساخت، بر مى گشت، مى آمد در آن منطقه اى كه آنرا مركز قرار داده بود. آن نقطه، نقطه اى بود كه صدا رس به حرم بود، يعنى اهل بيت اگر چه حسين را نمى ديدند ولى صدايش را مى شنيدند. براى اينكه مطمئن باشد زينبش، براى اينكه مطمئن باشد سكينه اش، براى اينكه بچه هايش مطمئن باشند كه هنوز جان در بدن حسين است، وقتى كه مى آمد در آن نقطه مى ايستاد آن زبان خشك در آن دهان خشك به حركت مى آمد و مى گفت:( لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم ) يعنى اين نيرو از حسين نيست، اين خواست كه به حسين نيرو داده است. هم شعار توحيد مى داد و هم به زينبش خبر مى داد كه: زينب جان! هنوز حسين تو زنده است، به خاندانش دستور داده بد كه تا من زنده هستم كسى حق ندارد بيرون بيايد. لذا همه در داخل خيمه ها بودند.

189- دلدارى حسينعليه‌السلام به اهل خيام

 آقا اجازه نداد آنها (اهل بيت) بيرون بيايند. ولى خودش نقطه اى را مركز قرار داده بود كه صدايش را مى شنيدند مى خواست به اين وسيله به آنها اطمينان بدهد.

وقتى كه بر مى گشت، به آن مركز مى رسيد، با صداى بلند (من نمى دانم اينكه مى گويم صداى بلند، آن زبان خشك چگونه در دهان مى گرديده) با هر مقدار كه نيرو داشت فرياد مى كرد:( لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم. ) خدايا! حسين هر چه نيروى روحى و جسمى دارد از توست. اهل بيت خوشحال مى شدند كه آقا زنده است. مدتى استراحت مى كرد، آسايش پيدا مى كرد لشكر باز بر مى گشتند، حلقه را تنگ مى كردند تير اندازى مى كردند، سنگ مى پراندند، باز نوبت ديگر آقا حمله مى كرد. اين كر و فر ادامه داشت.

190- غيرت والاى حسينعليه‌السلام

 امام به اهل بيت فرموده بود: تا من زنده هستم از خيمه ها بيرون بياييد (اين حرفها را باور نكنيد كه اهل بيت دائما بيرون مى دويدند ابدا. دستور آقا بود كه تا من زنده هستم شما در خيمه ها باشيد). حرف سستى از دهانتان بيرون نيايد كه اجر شما زايل شود، مطمئن باشيد كه عاقبت شما خير است، نجات پيدا مى كنيد، خداوند دشمنان شما را به زودى عذاب خواهد كرد. آنها اجازه نداشتند كه بيرون بيايند و بيرون هم نمى آمدند. غيرت حسين بن على اجازه نمى داد، غيرت و عفت خود آنها نيز اجازه نمى داد كه بيرون بيايند. لذا صداى امام را كه شنيدند:( لا حول و لا قوه الا بالله و العلى العظيم. ) اطمينان خاطرى پيدا مى كردند. چون امام بعد از وداع كردن يك يا دو بار ديگر نيز آمده بودند و خبر گرفته بودند، اين بود كه اهل بيت امام هنوز انتظار آمدن ايشان را داشتند. در آن زمان اسبهاى عربى را براى ميدان جنگ تربيت مى كردند، چون اسب حيوان تربيت پذيرى است. وقتى كه صاحب آن كشته مى شد، عكس العمل خاصى از خود نشان مى داد.(213)

191- غيرت حسن اجازه نمى داد

 اين دروغ است كه شنيده باشيد كه اهل بيت مرتب بيرون مى آمدند و العطش مى گفتند فقط يك بار بيرون آمدند و آن، وقتى بود كه اسب بى صاحب اباعبدالله آمد. آن وقت هم كه بيرون آمدند، اول نمى دانستند كه قضيه از چه قرار است. صداى شيهه اين اسب را كه شنيد، خيال كردند آقا براى وداع سوم آمده است.

مى گويند: اين اسب اسب تربيت شده بود. نه تنها اسب اباعبدالله اين طور تربيت داشت، بلكه اسبهاى دشمنان هم اينطور تربيتها را داشتند كه وقتى سوارش مى افتاد، اين حيوان احساس مى كرد. اين اسب يال خودش را به خون ابا عبدالله رنگين كرده بود و وقتى كه ديد آقا افتاده است و ديگر نمى تواند از جا بلند شود، آمد به طرف خيام حرم. در واقع مثل اينكه پيكى بود كه مى خواست خبرى بدهد. اينها به خيال اينكه آقا برگشته اند، از خيمه بيرون آمدند، ولى وقتى كه آن اوضاع را ديدند، چاره اى نديدند جز اينكه دور اين اسب را ببينند و ناله بكنند.

192- آزاد مرد و انسان باشيد!

 يكى از سخنان امام همان جمله اى است كه امام در واپسين لحظات حياتش گفت خيلى هم شنيده ايد، پس از آنكه آن جنگ ها را كرده است؛ حمله كرده است، جنگ تن به تن كرده است، فوق العاده خسته شده است و به واسطه ضربات تيرها روى زمين افتاده و خون زيادى از بدنش آمده و ديگر قدرت روى پا ايستادن ندارد. حداكثر اين است كه مى تواند خودش را روى كنده هاى زانو بلند كند و به شمشيرى تكيه بدهد.

ديگر رمق در وجودش نيست. متوجه مى شود كه گويا مى خواهند بروند خيمه هاى حرم را غارت كنند. به هر زحمتى هست بلند مى شود و فريادش را بلند مى كند:( يا شيعه آل ابى سفيان! ) اى خود فروختگان اى شيعيان آل ابى سفيان! اى كسانى كه خودتان را به نوكرى اينها پست كرده ايد! واى بر شما( ان لم يكن لكن دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم؛ ) اگر مسلمان نيستيد، انسان باشيد، يك ذره حريت در وجود شما باشد، آزاد مرد باشيد. گيرم به خدا و قيامت معتقد نيستيد، ولى اين مقدار احساس شرافت در خودتان بكنيد؛ يك انسان شريف يك كسى كه بويى از انسانيت برده باشد، دست به چنين كارى كه شما زديد نمى زند.

گفتند: چه مى گويى فرزند فاطمه؟! ما چه كارى بر خلاف حريت كرديم؟

فرمود:( انا اقاتلكم و انتم تقاتلوننى و النساء ليس عليهم جناح ) (214)

193- غيرت و عزت در آخرين دم

 در لحظات آخر غيرت و عزت در آخرين دم حيات اباعبدالله، وقتى در آن گودى قتلگاه افتاده است، و قدرت حركت كردن ندارد، قدرت جنگيدن با دشمن ندارد، قدرت ايستادن بر سر پا ندارد و به زحمت مى تواند حركت كند، باز مى بينيم از سخن حسين غيرت مى جهد، عزت تجلى مى كند، بزرگوارى پيدا مى شود.

194- آزاد مرد باشيد، اگر دين نداريد!

 لشكر مى خواهند سر مقدسش را از بدن جدا كنند، ولى شجاعت و هيبت سابق اجازه نمى دهد. بعضى ها مى گويند: نكند حسين حيله جنگى بكار برده است كه اگر كسى نزديك شد حمله كند و در مقابل حمل او كسى تاب مقاومت ندارد، نقشه پليد و نامردانه اى مى كشند، مى گويند: اگر به سوى خيمه هايش حمله كنيم او طاقت نمى آورد. امام حسين افتاده است. من نمى توانم آن حالت ابا عبدالله را مجسم بكنم. لشكر به طرف خيام حرمش حمله مى كنند. يك نفر فرياد مى كشد؛ حسن! تو زنده اى؟! به طرف خيام حرمت حمله كردند! امام به زحمت روى زانوهاى خود بلند مى شود، به نيزه اش تكيه مى كند و فرياد مى كشد:

( ويلكم يا شيعه آلى ابى سفيان! ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد، فكونوا احرارا فى دنياكم؛ ) (215)

اى مردمى كه خود را به آل ابو سفيان فروخته ايد! اى پيروان آل ابوسفيان! اگر خدا را نمى شناسيد، اگر به قيامت ايمان و اعتقاد نداريد، حريت و شرف انسانيت شما كجا رفت؟!

ما تقول يابن فاطمه؟! پسر فاطمه؟ چه مى گويى؟

فرمود:( انا اقاتلكم و انتم تقاتلوننى و النساء ليس عليهم جناح ) طرف شما من هستم، اين پيكر حسين حاضر و آماده است، براى اينكه آماج تيرها و ضربات شمشيرهاى شما واقع شود، ولى روح حسين حاضر نيست او زنده باشد و ببيند كسى به نزديك خيام حرم او مى رود.