داستانهایی از امام رضا (علیه السلام)

داستانهایی از امام رضا (علیه السلام)0%

داستانهایی از امام رضا (علیه السلام) نویسنده:
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام رضا علیه السلام

داستانهایی از امام رضا (علیه السلام)

نویسنده: قاسم مير خلف زاده
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 6929
دانلود: 2440

توضیحات:

داستانهایی از امام رضا (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 83 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6929 / دانلود: 2440
اندازه اندازه اندازه
داستانهایی از امام رضا (علیه السلام)

داستانهایی از امام رضا (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

۶۱. (آنچه از خدا خواستم داد، يكى از خواسته هايم)

شخصى مى گويد: به زيارت حضرت ثامن الائمه على بن موسى الرضا مشرف شدم، ناگهان دچار ناخوشى و بيمارى سختى شدم و در اثر آن ناخوشى هر دو چشمم آب سياه آورد بطوريكه جائى را نمى ديدم مبلغ پولى هم كه داشتم صاحب خانه به عنوان قرض از من گرفت و اسبى هم داشتم مى داد و نه قيمت اسب را و چند جلد كتاب هم داشتم گم شد، از هر جهت بسيار دل تنگ بودم.

با دل تنگى و ناراحتى براى چشمم نزد طبيب رفتم، چون او چشمانم را ديد، دوائى داد و گفت: تا سه روز مداومت كن، اگر بهبودى حاصل شد كه شد والا علاج پذير نيست زيرا كه آب سياه آورده.

من به گفته او عمل كردم و اثر بهبودى پيدا نشد.

لذا ماءيوس شده و رو به دارالشفاى حقيقى كه حرم حضرت رضاعليه‌السلام رفتم، چون مشرف شدم به آن حضرت عرض كردم: اى سيد من مى دانى كه من براى تحصيل علوم دينيه آمده ام و اكنون چشمم چنين شده و الان من شفاى چشمم و رسيدن به طلبم و قيمت اسبم و كتابهاى خود را از حضرتت مى خواهم.

كجا روم بجز درگهت پناه ندارم جز آستانه لطفت گريزگاه ندارم من از صبح كه مشرف شده بودم تا ظهر مشغول گريه و زارى بودم ظهر براى صرف غذا به خانه رفتم در آن حال خوابم برد چون بيدار شدم چشمانم روشن و بينا بود، پس با خود گفتم من خوابم يا بيدارم فورا برخواستم و به راه از مرحمت حضرت رضاعليه‌السلام اظهار مسرت نمودند.

بعد از اين قضيه آن طلبى كه داشتم با قيمت اسب به من رسيد و كتابهاى گم شده ام نيز پيدا شد.(۵۹)

دلا منال كه دلدار ما رضا است

غمين مباش كه غمخوار ما رضا است

رضا ز فتنه هاى زمان و ز شر مردم دون

مترس چونكه نگه دار ما رضا است

رضا بهر مرض كه شوى مبتلا به وى كن روى

طبيب درد و پرستار ما رضا است رضا

۶۲. (او قابليت زيارت حرم را نداشت)

سيد نصرالله موسى مدرس مى گويد: وقتى ما به زيارت حضرت رضا مشرف مى شديم مرد تاجرى از اهل بغداد با ما بود، چون نزديك مشهد مقدس رسيديم، شنيديم كه آن شخص تاجر گفت: سبحان الله آيا در راه زيارت حضرت رضاعليه‌السلام داوزده تومان خرج كرده كه من خرج كرده ام آنگاه از آن راه حركت كرديم تا به مشهد وارد شديم.

چون براى زيارت نزديك حرم مطهر رسيديم همين كه خواستيم وارد شويم، ناگهان يك نفر از خدام حرم مطهر جلوى آن تاجر بغدادى را گرفت و مانع از داخل شدن به حرم شد.

خادم حرم گفت: حضرت در عالم خواب به من فرمود: دوازده تومان به تو بدهم و نگذارم كه داخل حرم شوى، زيرا كه پشيمان شده اى از اينكه دوازده تومان به تو بدهم و نگذارم كه داخل حرم شوى، زيرا كه پشيمان شده اى از اينكه داوزده تومان در راه زيارت خرج كردى.

خادم آن مبلغ را به تاجر داد، او هم پول را گرفت و برگشت و كسى به غير از من بر اين امر مطلع نشد.

چون او نااهل بود و قابليت زيارت را نداشت وگرنه حضرت رضاعليه‌السلام او را از لطف خود محروم نمى كرد. و شايد هم جهت ديگرى داشت و الله العالم.(۶۰)

اى شه طوس آنكه با تو راه ندارد

در صف محشر پناه گاه ندارد

هيچ شهى چون تو عز و جا ندارد

روشنى طلعت تو ماه ندارد

۶۳. (شيشه را به معجزه آقا از گلدسته انداختند، نشكست)

نوشته اند عبدالمومن اوزبك بعد از اينكه مشهد مقدس را محاصره كرد و تصرف نمود و وارد شهر شد يك نفر از اهالى شهر تيرى به سوى او رها كرد.

او غضبناك شد و فرمان قتل عام داد و افراد او شروع كردند به كشتن مردم بى گناه زمين مقدس و ريختن خود شيعيان، به كشتن مردم بى گناه زمين مقدس و ريختن خون شيعيان، بطوريكه در خود حرم مطهر جمعى را كشتند.

بعضى دست بر ضريح مقدس داشتند كه دست هاى آنها را هم قطع نمودند تا اينكه گروهى از بزرگان با التماس و زوارى نزد او رفتند و گفتند ما را ببخش و بيشتر از اين خون ما مسلمانها را مريز.

او گفت: اگر امام شما حق است يك ظرف شيشه اى را پر از آب كنيد و بالاى گلدسته ببريد و از بالاى به پايين نيندازيد، اگر شيشه بشكست، فهميده مى شود شما بر حق هستيد و من دست از كشتن شما بر مى دارم و اگر آن شيشه شكست من بايد تمام شما مردم را بكشم.

چون بزرگان چاره اى جز اين نداشتند چنين كردند و به قدرت كامله الهيه و نظر لطف و عنايت حضرت ابى الحسن الرضاعليه‌السلام آن ظرف شيشه چنان بشدت بر زمين رسيد كه بلند شد و بار دوم بر زمين خورد ولى نشكست، در اثر اين معجزه بود كه دست از كشتم مردم بيچاره برداشت.

در منتخب آنجا التواريخ گويد: چون مقتولين را در قبرستان دفن كردند آنجا را قتلگاه گفتند و چون به محله عيدگاه رسيدند دست از قتل برداشتند، از اين جهت آن محله را عيدگاه گفتند.(۶۱)

بدرگاهت پناه آورده ام يارضا يا رضاعليه‌السلام

من زوار سر افتاده ام يا رضا يا رضاعليه‌السلام

افتاده ام دستم بگير يا رضا يا رضاعليه‌السلام

آزرده ام دستم بگير يا رضا يا رضاعليه‌السلام

اى بيچارگان يا رضا يا رضاعليه‌السلام

۶۴. (معجراتى از قبر شريف حضرت بروز كرده بود

اسد ابدالى به تصرف مشهد مقدس آمد و مدت سى و پنج روز شهر را محاصره كرد و اهالى را به مشقت و محنت انداخت و چون معجزاتى از قبر شريف حضرت رضاعليه‌السلام بروز نمود فرار كرد.

از جمله اين بود كه يك نفر حضرت رضاعليه‌السلام را در خواب زيارت كرد حضرت به او فرمودند به اسد بگو: برو وگرنه لشگرت بعذاب گرفتار مى شوند.

لذا بيمارى و ناخوشى در اردوى لشكر او ظاهر شد و خودش هم در خواب ديد كه اژدهايى دهان باز كرده و رو به لشكر او نموده.

چون بيدار شد، ترس و بيم بى نهايت خودش و لشكرش را فرا گرفت به طورى كه ديگ هائى كه براى طعام ببار گذارده بودند ريختند يا جا گذاشتند و فرار را بر قرار ترجيح دادند.(۶۲)

ز قاطعان ره دين نه خوف دار و نه بيم

چرا كه قافله سالار ما رضاست رضا

به هر بلا كه گشتى دچار باك مدار

يقين بدان كه مدد كار ما رضا است رضا

ز جور روى زمين گر شوى چون شب تاريك

چراغ راه شب تار ما رضا است رضا

بود اميد بفرياد ما رسد در حشر

از آنكه در دو جهان يار ما رضا است رضا

۶۵. (دست هاى او سوخت)

محمد خان افغان براى تسخير مشهد آمد و اطراف شهر را محاصره كرد و چون چند كرامت از حضرت ثامن الائمه صلوات الله عليه بروز كرد، چاره اى جز فرار نديد و فرار كرد.

از جمله اين بود كه دو نفر كه از لشكر او فرار كرده بودند، گفتند: ما نزد محمد خان بوديم كه ديدم شخص قلدرى را نزد او آوردند كه هر دو دستش سوخته بود.

به محمد بگو از اطراف شهر دور شود، ناگهان ديدم آتش به دستهاى من افتاد و سوخت كه از خواب بيدار شدم و ديدم دستهايم سوخته.(۶۳)

اى شهنشاه خراسان شه معبود صفات

آسمان بهر تو پا و زمين يافت ثابت

منشيان در دربار تو اى خسرو دين

قدسيانند نويسند برات حسنات

شرط توحيدى توئى كس نرود سوى بهشت

تا نباشد بكفش روز جزا از تو برات

ساعتى خدمت قبر تو ايا سبط رسول

بهتر از زندگى خضر و هم از آب حيات

گرد و خاك حرمت توشه قبر است مرا

كه تن پر گنهم را كشد اعلا درجات

خاك كوى تو شوم تا كه بيابند مرا

غير لطف تو كه ما را دهى از لجه نجات

كى پسندى كه به ما اهل جهنم گويند

اى بهشتى ز چه گشتى تو ز اهل دركات

۶۶. (به امام گفت بيا مرا كيسه بكش)

روزى امامعليه‌السلام وارد حمام شدند، يكى از اشخاص كه در حمام بود و امام را نمى شناخت به او گفت:

اى مرد بيا مرا كيسه بكش.

حضرت رضاعليه‌السلام مشغول كيسه كشيدن آن مرد شدند.

در اين اثناء ديگران امام را شناختند و به او گفتند آن مرد خجالت زده و شرمنده شد و از حضرت عذر خواهى نمود.

امام فرمودند:

عيبى ندارد، بگذار كيسه ات را تمام كنم.(۶۴)

بنما كرم اى ذوالكرم گنجينه جود و نعم

آكنده ام دستم بگير مولا على موسى الرضا

درمانده ام دستم بگير مولاعلى بنموسى الرضا

افتاده ام دستم بگير مولا على موسى الرضا

از هر طرف ره بسته شد سينه دنيا خسته شد

وامانده ام دستم بگير مولا على موسى الرضا

۶۷. (امام هشتمعليه‌السلام فرمودند: وقتى در مسئله اى مى ماندند به طرف من اشاره مى كردند)

مأمون، علماى اديان و فقهاء شرايع را در مجلسى گرد آورد و حضرت رضاعليه‌السلام رادعوت كرد تا با آنان گفتگو كند. حضرت همه آنها را مجاب كرد و همگان فضل و دانش حضرت را ستودند و عجز و ناتوانى خود را ثابت كردند.

حضرت رضاعليه‌السلام مى فرمودند: من در مدينه در حرم حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى نشستم و علماء هم در آنجا زياد بودند، هر گاه در مسئله اى در مى ماندند به طرف من اشاره مى كردند و مسائل خود را از من سؤال مى نمودند و من هم به همه سؤالات آنها پاسخ مى گفتم.(۶۵)

اى شه طوس ز كويت ببهشتم مفرست

كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس

۶۸. (وى با اميرالمؤمنين همنام است)

اباصلت روايت مى كند كه اسحق بن موسى بن جعفرعليه‌السلام مى گفت: پدرم «امام هفتم (عليه السلام») بفرزندانش مى فرمود: اين برادر شما على عالم آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است مسائل خود را از او بپرسيد و مطالب او را نگهدارى كنيد.

من از پدرم جعفر بن محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه مكرر به من مى فرمود:

عالم آل محمد صلى الله عليهم اجمعين در صلب تو است، كاش من او را مى ديدم وى اميرالمؤمنين همنام است.(۶۶)

مهرت به دل نهفته و دل خانه خداست

عشقت به جان نشسته و جان، گنج كبرياست

حب تو كيمياست بزرگان سروده اند

آن مس كه گشت همره اين كيميا طلاست

۶۹. (اين ۲۰۰ دينار را بگير و براى مخارج خود صرف كن)

مرحوم كلينى از بن حمزه نقل مى كند كه من در مجلس حضرت رضاعليه‌السلام بودم و مردم زيادى از آن حضرت مسائل حلال و حرام مى پرسيدند، در اين حال مرد بلند قد و گندمگونى پيدا شد و گفت السلام عليك يابن رسول الله من يك نفر از دوستداران شما و پدران بزرگوارت هستم، از سفر مكه برگشته و خرج راه گم كردم و نمى توانم به مقصد بروم، اگر شما كمكى و خرج راه گم كردم و نمى توانم به مقصد بروم، اگر شما كمكى به من برسانيد مرا متنعم ساخته ايد و من وقتى به شهر خود رسيدم، چون مستحق صدقه نيستم، عين همان مبلغ را به فقراء «عوض شما صدقه» مى دهم.

حضرت رضاعليه‌السلام فرمود: بنشين و زمانى با مردم صبحت فرمودند، تا مردم رفتند آنگاه حضرت درون خانه رفت و ساعتى نگذشت و بيرون آمد و در را پيش كرد و دست از بالاى در بيرون نمود و فرمود: مرد خراسانى كجاست؟

مرد خراسانى گفت: اينجا هستم.

حضرت فرمود: اين ديست دينار را بگير و براى مخارج خود صرف كن و اين وجه را براى خو مبارك بدان و تصدق مكن «صدقه نده» و بيرون برو كه نه من تو را ببينم و نه تو مرا.

بعد از آنكه آن شخص بيرون رفت شخصى كه آنجا بود از امام پرسيد: از ترس اينكه مبادا از جهت بر آوردن نياز او ذلت سؤال را در چهره او ببينم، مگر نشنيده اى كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده است:

«المستتر بالحسنه يعدل سبعين حجه و المذيع بالسيئه مخدول و المستتر بها مغفور له »

يعنى: كسى كه احسان خود را بپوشاند و مخفى بدارد فضيلت آن برابر هفتاد حج است و كسى كه گناه و بدى را آشكار كند خوار و مخدول است و پوشاننده گناه آمرزيده است.(۶۷)

يارب به علو و جاه و قرب شه طوس

كز درگه او نرفته مأيوس محبوس

ما را ز درش مران بدرهاى دگر

وز فيض زيارتش مگردان مأيوس

۷۰. (بيان رسول خدا درباره زيارت حضرت رضاعليه‌السلام

مرحوم شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا روايت كرده كه مردى از خوبان و صلحاء در خواب حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ديد و عرض كرد: يا رسول الله كدام يك از فرزندان شما را زيارت كنم.

حضرت فرمودند: بعضى از فرزندانم زهر خورده و نزد من آمدند و بعضى ديگر كشته شده اند و نزد من آمدند.

گفتم: كدام يك از آنها را زيارت كنم با اينكه مشاهد «زيارت گاه» ايشان متفرق است.

حضرت فرمودند: آن كسى كه به تو نزديكتر است زيارت كن يعنى مكان تو بقبر او نزديك تر است و او در زمين غربت مدفونست.

گفتم يا رسول الله از اين فرمايش حضرت رضاعليه‌السلام را شما قصد كرديد.

حضرت سه مرتبه فرمودند: بگو صلى الله عليه بگو: صلى الله عليه بگو: صلى الله عليه.(۶۸)

اين بارگه رضاست يا طور كليم

اين وادى قدس است و يا عرش عظيم

«هذا حرم الا له فاخلع نعليك»

با حال خضوع باش و با قلب سليم

سوگنامه امام رضا عليه الصلوه و السلام

(سوگنامه ۱): (وداع حضرت بااهل و عيال خود)

ابن بابويه به سند معتبر از وشاء روايت كرده است كه حضرت امام رضاعليه‌السلام فرمود: چون خواستند مرا از مدينه بيرون آورند، عيال «زن و بچه» پرشيان احوال خود را جمع كردم و خبر شهادت خود را به ايشان دادم و گفتم: من از اين سفر بر نمى گردم، اكنون قيام به عزادارى نمائيد و بر من زارى كنيد و آب حسرت از ديده خود بباريد، پس هر يك از اهل بيت خود را وداع نمودم.

در جاى ديگر نوشته اند: زمانى كه حضرت مهياى حركت به سوى خراسان گرديد و چون ديده بود پدرش موسى بن جعفرعليه‌السلام را از مدينه تبعيد نمودند در حدود چهارده سال فرزندانش به آتش فراق مى سوختند به انتظار پدر به سر مى بردند كه روزى از سفر آيد و بگرد او بنشينند.

آن حضرت خواست اميد همه را قطع نمايد و به آتش انتظار كه سخت تر از آتش فراق است نسوزند لذا بالصراحه فرمودند: ديگر انتظار مرا نكشيد از اين سفر بر نمى گردم.

«و جمع اولاده عاليه و امرهم بالبكاء عليه قبل وصول الموت اليه

چون در حدود سى و شش نفر خواهر و برادران و عيال و فرزند چهار ساله او امام جوادعليه‌السلام اين كلام را شنيدند كه اين ديدار آخرين آنها است از آنجا، صدا را به گريه و ضجه بلند كردند كه از گريه آنان اهل مدينه هم گريان شدند.(۶۹)

گرچه از زهر جفا دل پر شرر دارد رضا

آتشى در دل ز هجران پسر دارد رضا

در ميان حجره دربسته مى پيچد به خود

ديدگان بى فروغش را بدر دارد رضا

تا بيايد از مدينه نور چشمانش تقى

انتظار ديدن نور بصر دارد رضا

در غريبى مى دهد جان و در آن حالت هنوز

انتظار خواهر خود را مگر دارد رضا

دورى از اهل و عيال و دوستان،خود بس نبود

كز جفاى خصم دون خون در جگر دارد رضا

(سوگنامه ۲): (حضرت فرمود: در غربت شهيد خواهم شد)

به سند معتبر از مخول سيستانى روايت كرده است، چون آن امام عالى مقام خواست از مدينه بيرون رود، داخل مسجد شد و به نزد ضريح مقدس سيد انام آمد و جد بزرگوار خود را وداع نمود و قطرات اشك خونين از مفارقت حضرت سيد المرسلينصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باريد و صداى گريه و زارى آن حضرت بلند شد و چون از روضه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مفارقت نمود حضرت بى تاب گرديد و باز حضرت به روضه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برگشت و رسم وداع را تجديد نمود «اين عمل چندين مرتبه تكرار شد» و در هر مرتبه گريه و زارى و ناله و بى قرارى از حضرت نمايان بود.

چون با دل پر حسرت از مرقد مطهر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جدا شد به خدمت آن حضرت رفتم و سلام كردم و براى آن سفر تهنيت و مبارك باد گفتم.

حضرت فرمود: براى چه تهنيت مى گوئى از سفرى كه از جوار جد بزرگوار خود دور مى شوم و در غربت شهيد خواهم شد و در پهلوى بدترين خلق خدا هارون الرشيد مدفون خواهم گرديد.(۷۰)

اين مى كشد مرا كه بدين شوكت و جلال

در ارض طوس بى كس و بى آشنا توئى

و اين مى كشد مرا كه صد رنج و صد بلا

در دست خصم كشته زهر جفا توئى

سوزم براى بى كست يا غريبيت

يا بى طبيبيت كه به غم مبتلا توئى

(سوگنامه ۳): (حضرت كنار قبر خود نماز خواند)

ابوصلت هروى روايت كرده است كه چون امام مظلوم به سناباد طوس رسيد داخل قبه اى شد كه قبر هارون در آنجا بود و در پيش قبر او خطى كشيد و فرمود: اين تربت «قبر» من است و من در اينجا مدفون خواهم گرديد و حق تعالى اين مكان را محل ورود شيعيان و دوستان من خواهد گردانيد به خدا سوگند كه هر كس از ايشان «شيعيان» در اين مكان مرا زيارت كند يا بر من سلام كند، البته حق تعالى مغفرت و رحمت خود را به شفاعت ما اهل بيت براى او واجب گرداند، پس حضرت رو به قبله ايستاد و چند ركعت نماز به جا آورد و دعاى بسيار خواند، چون فارغ شد به سجده رفت و بقدرى طول داد كه پانصد تسبيح در سجود گفت، سر از سجده برداشت و بيرون آمد.(۷۱)

اين حرم قدس مولاى من است

يا مقام حق تعالاى من است

بارگاه آسمان قدر رضا

ملجاء دنيا و عقباى من است

بر در اين آستان خواب سحر

خوش تر از شبهاى احياى من است

هركه شد بيمار اين دارالشفا

در شفاى دل مسيحاى من است

كيستم تا عبد آن مولا شوم

هر كه عبد اوست مولاى من است

(سوگنامه ۴): (مرا به زهر ستم شهيد خواهند كرد)

چون حضرت مأمون را ملاقات كرد، مأمون به ظاهر آن حضرت را تعظيم و تكريم بسيار نمود و گفت: يابن رسول الله من فضيلت و علم و زهد و ورع و عبادت شما را دانستم و شما را از به خلافت سزاوارتر يافتم.

حضرت فرمود: من به بندگى خدا فخر مى كنم و به زهد دنيا اميد نجات دارم و به پرهيز كارى از محرمات الهى به فايز گرديدن اميدوارم و به تواضع در دنيا اميدوار رفعت نزد حق تعالى هستم، مأمون گفت: اراده كرده ام كه خود را از خلافت عزل كنم و امامت را به شما واگذارم و با شما بيعت كنم.

حضرت فرمود: اگر خلافت را خدا براى تو قرار داده جايز نيست كه به ديگرى ببخشى و خود را از آن عزل كنى و اگر خلافت از آن تو نيست تو در آن اختيار ندارى كه به ديگرى تفويض نمائى، مأمون گفت: يابن رسول الله البته لازم است كه اين را قبول كنى.

حضرت فرمود: به رضاى خود هرگز قبول نخواهم كرد.

اين سخن تا دو ماه به طول انجاميد چون حضرت غرض او را مى دانست امتناع فرمود، چون آن ملعون از قبول خلافت آن حضرت ماءيوس شد گفت: هر گاه خلافت را قبول نمى كنى پس ولايت عهدى مرا قبول كن بعد از من خلافت تو باشد.

حضرت فرمود: پدران بزرگوارم از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا خبر داده اند كه من پيش از تو از دنيا خواهم رفت و مرا به زهر ستم شهيد خواهند كرد و بر من ملائكه زمين خواهند گريست و در زمين غربت در پهلوى هارون الرشيد مدفون خواهم شد.(۷۲)

اى اباصلت مرا بگذر و تنها بگذار

من دل سوخته را با دل خود وابگذار

من غريب وطن و خلق به خود مشغولند

تو مرا در دل اين غمكده تنها بگذار

نقشه گشتن من بود كه سربسته بماند

تا كه گفتند به من رو به مصلى بگذار

اى شهادت دل آتش زده ام را درياب

مرهم مهر بزخم جگر ما بگذار

همه اعضاء من از سوزش انگور گداخت

پسرم، نور دلم، بر سر من پا بگذار

سالها رفت كه داغ غم مادر دارم

سرم اى مرگ تو بر سينه زهرا بگذار(۷۳)

(سوگنامه ۵): (سخنان درشت مأمون به حضرت)

چون مأمون از زبان حضرت رضاعليه‌السلام شنيد كه مى فرمايد مرا به زهر ستم شهيد خواهند كرد مأمون از شنيدن اين سخنان گريان شد و گفت يابن رسول الله چه كسى مى تواند شما را به قتل رساند؟ چه كسى ياراى آن هست كه تا من زنده هستم نسبت به شما بدى انديشه كند؟

حضرت فرمود: اگر بخواهم مى توانم بگويم چه كسى مرا شهيد خواهد كرد.

مأمون گفت: يابن رسول الله غرض شما از اين سخنان آن است كه ولايت عهد مرا قبول نكنى تا مردم بگويند كه شما ترك دنيا كرده اى.

حضرت فرمود: به خدا سوگند از روزى كه پروردگار من مرا خلق كرده است تا حال دروغ نگفته ام و ترك دنيا نكرده ام و غرض تو را مى دانم.

مأمون گفت غرض من چيست؟

حضرت فرمود: غرض تو آن است كه مردم بگويند على بن موسى الرضا ترك دنيا نكرده بلكه دنيا ترك او كرده بود، اكنون كه دنيا او را ميسر شد براى طمع خلافت ولايت عهد را قبول كرد.

مأمون در غضب شد و گفت پيوسته سخنان ناگوار در برابر من مى گوئى به خدا قسم كه اگر ولايت عهد مرا قبول نكنى گردنت را خواهم زد.(۷۴)

السلام اى شهيد خراسان

اى پناه دل بى پناهان

اى گل پرپر باغ حيدر

پاره قلب موسى بن جعفر

اى رضا جان، اى رضا جان، اى رضا جان

تو جيگر گوشه مرتضایى

تو على بن موسى الرضایى

جان زهرا و جان جوادت

وقت مردن ز ما كن عيادت

اى رضا جان، اى رضا جان، اى رضا جان

مصطفى را تو نور دو عينى

حافظ خون سرخ حسينى

يك نظر كن بر اين قلب خسته

جان زهراى پهلو شكسته

اى رضا جان، اى رضا جان،اى رضا جان

(سوگنامه): (ناگاه جوانى خوش رو در صحن حيات ديدم)

حضرت رضاعليه‌السلام به اباصلت فرمود: اى اباصلت فردا من داخل مجلس آن فاجر مى شوم هنگامى كه از مجلس او بيرون آمدم، اگر مرا مكشوف الرأس ديدى بيرون آمدم و سرم پوشيده نبود با من سخن بگو و هر گاه ديدى مغطى الرأسم يعنى سرم پوشيده است با من تكلم مكن يعنى اگر عبا به سر نينداخته ام سخن بگو و اگر ديدى عبا بر سرافكنده ام با من حرف مزن.

وقتى كه مأمون حضرت را مسموم كرد به امام گفت: «الى اين» اى پس عم كجا مى روى حضرت فرمود: «حيث وجهتنى» بجائى كه مرا فرستادى.

«فخرج مغطى الراءس»، ابوصلت مى گويد ديدم حضرت از مجلس مأمون خارج شد در حالتى كه سر مبارك پوشيده بود چون چنين ديدم به مقتضاى فرمايش خود حضرت با او سخنى نگفتم تا وارد منزل شد «فاءمر ان يغلق الباب» حضرت دستور فرمود كه در خانه بسته شود و من در خانه را بستم.

آن خضرت در ميان بستر خود افتاد و من در ميان خانه مغموم و محزون ايستاده بودم اذ دخل على شاب حسن الوجه اشبه الناس بالرضاعليه‌السلام ناگاه ديدم جوانى خوش روى و مشكين موى شبيه ترين مردم به حضرت رضاعليه‌السلام وارد شد و فرمود آن كسى كه مرا در اين وقت از مدينه آورد از در بسته داخل كرد.

ابوصلت مى گويد: گفتم من انت شما كيستيد آن حضرت فرمود: انا حجه الله عليك يا اباصلت انا محمد بن على، من حجت خدا بر تواءم من محمد بن على هستم، همان وقت به طرف پدر بزرگوارش رفت و بر آن حضرت داخل شد و به من دستور داد تو هم با من بيا فلما نظر اليه الرضاعليه‌السلام و ثب اليه تا نظر مبارك حضرت رضا بر پسرش افتاد يك مرتبه از جا برخواست فعانقه و ضمه الى صدره، عزيز خود را در آغوش گرفت و دست در گردن او در آورد و بسينه خود چسبانيد و قبل ما بين عينه و مابين دو چشمش را بوسيد آنگاه فرزند خود را با خود ميان بستر برد.

حضرت جواد هم خود را به روى پدر انداخت و آن حضرت را مى بوسيد.

حضرت رضاعليه‌السلام اسرار ملك و ملكوت را بفرزند خود گفته و ابواب علوم اولين و آخرين را براى او گشود و ودايع امامت با به او سپرد.

حضرت غريب الغرباء از ديدن پسر مسرور و فرحناك شد، لكن جدش حسينعليه‌السلام روز عاشورا از ديدن پسر بسيار محزون و غمناك گرديد زمانى كه كنار كشته جوانش على اكبر آمد، ديد فرق شكافته و بدن زمانى كه كنار كشته جوانش على اكبر آمد، ديد فرق شكافته و بدن شريفش از دم شمشيرها پاره پاره شده.

اگر حضرت رضاعليه‌السلام پيشانى پسر را بوسيد، جدش حسينعليه‌السلام «فوضع خده على خده». يعنى سيدالشهداءعليه‌السلام تا رسيد و نور ديده اش و شبيه جدش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را آن حال ديد خم شد و صورت بر صورت عزيزش نهاد در جاى ديگر دارد كه آن حضرت سر جوانش را روى دامن گذاشت و شروع بپاك كردن خون از لب و دندان پسر نمود و همى عزيز خود را مى بوسيد و مى فرمود: اى پسر تو از هم و غم دنيا راحت شدى لكن پدرت باقى مانده است او هم بهمين زودى بتو خواهد رسيد.(۷۵)

تا كفن بر قد و بالاى رسايت كردم

سوختم و ز دل پر درد دعايت كردم

آخرين توشه ام از عمر تو اين بود على

كه غم انگيز ز قفايت كردم

تو ز من آب طلب كردى و من مى سوزم

كه چرا تشنه لب از خويش جدايت كردم

نگشودى لب خود هر چه تو را بوسيدم

نشنيدم سخنى هر چه صدايت كرم

پدرت را نبود بعد تو اميد حيات

جان من بودى و تقديم خدايت كردم

يارب اين دشت بلا، اين من و اين اكبر من

هر چه را داشتم اى دوست فدايت كردم(۷۶)