توحيد در نهج البلاغه
خوب و بد اعمال ظاهر و آشكار و لم يترك شيئا رضيه أو كرهه الا و جعل له علما باديا؛ و هيچ چيز را مورد رضايت يا كراهتش بوده رها نكرده مگر اين كه نشانه اى آشكار براى او قرار داده است.
جعل له: قرار داده است براى آن شى ء مورد رضايت و يا كراهتش. علما: نشانه ها و علامت. باديا: ظاهر و آشكار، و مقصود از نشانه آشكار نشانه اى از سنت است.
و آية محكمة؛ يا آيه اى محكم. يعنى آيه اى از آيات محكم و غيز متشابه قرآن.
تزجر عنه؛ تا از آن باز دارد. يعنى از آن شى ء مورد كراهت او.
أو تدعو اليه؛ يا به سوى آن فراخواند. يعنى به سوى آن چيزى كه مورد رضايت آن اوست.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در حجة الوداع به مردم فرمود:
هيچ چيز نبوده كه شما را به بهشت نزديك گرداند مگر اين كه شما را به آن امر كرده ام، و هيچ چيز نبوده كه شما را به آتش دوزخ نزديك گرداند مگر اين كه شما را از آن نهى كرده ام.
(١٢٧٦)فرضاه فيما بقى واحد؛ پس خشنودى خدا درباره آيندگان (با گذشتگان) يكى است. ما بقى يعنى خشنودى خدا درباره باقيمانده اززمان يا از مردم يكى است، زيرا مردم همه نزد خداوند برابر و يكسان اند.
و سخطه فيما واحد؛ و غضب خدا درباره آيندگان است. زيرا حلال و حرام خدا تا ابد تغييرناپذير است.
و اعلموا أنه لن يرضى عنكم بشى ء سخطه على من كان قبلكم بدانيد خداوند هرگز با انجام كردارى كه به خاطر انجام آن بر ملت هاى گذشته خشم گرفته از شما خشنود نخواهد شد.
من كان قبلكم؛ كسانى كه پيش از شما بوده اند. از امت هاى گذشته يا كسانى كه در عصر رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بوده اند.
و لن يسخط عليكم بشى ء رضيه ممن كان قبلكم؛ و هيچ گاه با انجام كارى كه آن را از پيشانى شما خوش داشته و به آن رضايت داده بر شما خشمگين نخواهد شد. زيرا حكم خدا درباره همه يكى است، و ميان آنان فرقى نمى باشد.
راه هدايت روشن
و اما تسيرون فى أثر بين؛ جز اين نيست كه شما در راهى حركت مى كنيد. از اين دين و آيينى كه به اعتقاد داريد، ... قد تبين الرشد من الغى... (١٢٧٧)
؛ ... هدايت و ضلالت بر همه كس روشن گرديد.
و تتكلمون برجع قول قد قاله الرجال من قبلكم؛ و همان سخن مى گوييد كه مردان پيش از شما گفته اند.
ابن ابى الحديد آورده: مقصود از اين جمله اين است كه شما هم كلمه توحيد لا اله الا الله را بمانند يكتاپرستان يش از اين ملت كه نه از روى تقليد بلكه بر اساس دليل و برهان.يگفتند بگوييد.
(١٢٧٨) مؤلف: ولى وجه اين معنايى كه ابن ابى الحديد براى رجع القول گفته روشن نيست، و تنها مستفاد از اين تغيير در آيه شريفه ... و لوترى اذ الظالمون موقوفون عند ربهم يرجع بعضهم الى بعض القول...
(١٢٧٩) ؛ ... اگر ببينى كه آن ستم كاران را در پيشگاه خدا بازداشته اند در حالى كه با يكديگر به خصومت و گفت و گو برخاسته... .
اين است كه رجع القول گفت و گو رد و ايراى است ميان دو گروه (مستضعف و مستكبر). و شايد رجع در اين جا به معناى نفع باشد، چنان چه در مورد آيه شريفه و السماء ذات الرجع
(١٢٨٠) ؛ قسم به آسمان فرو ريزنده باران. گفته شده است.
قد كفاكم مئونة دنياكم؛ حقا كه خداوند رزق و روزى زندگى دنيايتان را ضمانت نموده.
و فى السماء رزقكم و ما توعدون * فورب السماء و الأرض انه لحق مثل ما أنكم تنطقون
(١٢٨١)؛ و روزى شما با همه وعده هاى كه به شما دادند در آسمان (به امر خدا مقدر) است، پس به خدا آسمان و زمين قسم كه اين (وعده رزق مقدر) به مانند تكلمى كه با يكديگر مى كنيد حق و حقيقت است.
و حثكم على الشكر؛ و شما را به شكرگذارى نعمت هايش ترغيب كرده است.
و لقد اتينا لقمان الحمة أن اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان الله غنى حميد
(١٢٨٢) ؛ و ما به لقمان مقام علم و حكمت عطا كرديم (و فرموديم) كه خدا را شكر كن، و هر كس شكر حق گويد به نفع خود اوست و هر كه ناسپاسى و كفران كند خدا بى نياز و ستوده صفات است.
لئن شكرتم لأزيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد
(١٢٨٣) ؛ اگر شكر و نعمت به جاى آريد بر نمت شما مى افزاييم و اگر كفران كنيد به عذاب شديد گرفتار مى كنيم.
و افترض من ألسنتكم الذكر؛ و بر زبانتان ذكر خود را واجب ساخته، ذكرى كه از دل برخيزد ... و ذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون
(١٢٨٤) و بسيار ياد خدا كنيد تا مگر رستگار و سعادتمند گرديد.
و اذكر ربك فى نفسك تصرعا و خيفة و دون الجهر من القول بالغدو و الآصال و لا تكن من الغافلين
(١٢٨٥) ؛ خدا خود را با تضرع و پنهانى و بى آن كه آواز بلند كنى، در دل خود در صبح و شام ياد كن و از غافلان مباش.
و أوصاكم بالتقوى؛ و شما را به پرهيزكاران سفارش نموده است. و لقد وصينا الذين أوتوا الكتاب من قبلكم و اياكم أن اتقوا الله
(١٢٨٦) ؛ ... و ما هم به آنان كه پيش از شما بر آن ها كتاب فرستاده شد و هم به شما سفارش اكيد كرديم كه پرهيزكار و خدا ترس باشيد.
و جعلها منتهى رضاه؛ و آن تقوى را منتهاى رضا و خشنودى خود قرار ده، يعنى منتهاى خشنودى او از بندگانش. ... ان أكرمكم عند الله أتقاكم...
(١٢٨٧) ؛ گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست... .
و حاجته من خلقه؛ و منتهاى درخواستش از خلقش. يا أيها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون
(١٢٨٨) ؛ اى اهل ايمان بر شما هم روزه داشتن فرض گرديد چنان كه امت هاى گذشته را نيز فرض شده و اين دستور براى آن است كه شما پرهيزكار شويد.
عالم محضر خداست
فاتقوا الله الذى أنتم بعينه؛ پس بترسيد از خدايى كه در محضر و منظر او هستيد. و أن هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذالكم وصالكم به لعلكم تتقون (١٢٨٩)
؛ و اين است راه راست پيروى آن كنيد و از راه هاى ديگر موجب تفرقه و پريشانى شماست جزاز راه خدا متابعت نكنيد، اين است سفارش خدا به شما باشد كه پرهيزكار شويد.
و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن أقرب اليه من حبل الوريد
(١٢٩٠) ؛ و ما انسان را خلق كرديم و از وساوس و انديشه هاى نفس او كاملا آگاهيم كه از رگ گردنش به او نزديك تريم.
و هو الذى يتوفاكم بالليل و يعلم ما جرحتم بالهار ثم يبعثكم فيه ليقضى أجل مسمى...
(١٢٩١) ؛ و اوست خدايى كه چون شب به خواب مى رويد جان شما را نزد خود برده و شما را مى ميراند و كردار شما را در روز مى داند و پس از آن مرگ موقت خواب شما را مى ميراند تا به اجلى كه در قضا و قدر او معين است برسيد... .
زمام همه امور در دست خداست
و نواصيكم بيده؛ و زمام امور شما در دست اوست. .. ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم (١٢٩٢)
؛ زمام اختيار هر جنبنده به دست خداست، و البته (هدايت) پروردگار من به راه راست خواهد بود.
و تقلبكم فى قبضته؛ و حركات و تصرفات شما در قبضه قدرت اوست. ... و الله يعلم متقلبكم و مثواكم
(١٢٩٣) ؛ خدا منازل انتقال شما به عالم آخرت و مسكن هميشگى شما همه را مى داند. فلا يغررك تقلبهم فى البلاد
(١٢٩٤) ؛ پس تو از اين كه كافران بر شهر و درياها مسخر و متصرف اند دل نبازى.
ان أسررتم علمه؛ اگر چيزى را پنهان كنيد مى داند. ... يعلم السر فى السموات و الأرض...
(١٢٩٥) ؛ خدايى كه از سر آسمان ها و زمين آگاه است. تسرون اليهم بالمودة و أنا أعلم بما أخفيتم و ما أعلنتم
(١٢٩٦) ؛ پنهانى با ا:ها دوستى مى كنيد و من به اسرار نهان و اعمال آشكار شما داناترم يخرج الخب فى السموات و الأرض و يعلم ما تخفون و ما تعلنون
(١٢٩٧) ؛ خدايى كه هر پنهان را به عرصه ظهور آورده و بر نهان و آشكار خلق آگاه است.ء و ان أعلنتم كتبه؛ و اگر آشكار نماييد مى نويسد. و كل صغير و كبير مستطر
(١٢٩٨) ؛ و هر امر كوچك و بزرگ آن جا نگاشته است ... و نكتب ما قدموا و آثارهم و كل شى ء أحصيناه فى امام مبين
(١٢٩٩) ؛ ... و آثار وجودى آينده شان همه را در نامه اعمال آن ها ثبت خواهيم كرد و در لوح محفوظ خدا آشكار همه را به شماره آورده ايم.
ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد
(١٣٠٠) ؛ سخن (از خير و شر) بر زبان نياورده جز آن كه همان دم رقيب و عتيد بر آن آماده اند.
فرشتگان خدا مراقب اعمال
قد وكل بكم حفظة كراما؛ حقا كه نگهبان گرامى (فرشتگان مقربى) را بر شما گماشته.
اين گونه در نسخه مصرى آمده و صواب: بذلك است به جاى بكم چنانچه در نسخه ابن ابى الحديد (١٣٠١)
و ابن ميثم و خطى آمده است.
و هو القاهر فوق عباده و يرسل عليكم حفظة حتى اذا جاء أحدكم الموت توفته رسلنا و هم لا يفرطون
(١٣٠٢) ؛ و اوست خدايى كه قهر و اقتدارش مافوق بندگان اوست و براى حفظ شما فرشتگان را به نگهبانى مى فرستد و تا آن گاه كه هنگام مرگ يكى از شما فرا رسد رسولان ما او را مى ميرانند و در قبض روح شما هيچ تقصيرى نخواهند كرد.
لا يسقطون حقا و لا يثبتون باطلا؛ هيچ حقى را از قلم نيندازند و هيچ باطلى را ثبت ننمايند.
نه مانند نويسندگان فرمانروايان و پادشاهان ستمگر كه درباره مردم احكام ناروا صادر و حقوق ايشان را تضييع مى كنند.
خداى تعالى مى فرمايد: و ان عليكم لحافظين * كراما كاتبين * يعلمون ما تفعلون
(١٣٠٣)؛ البته نگهبان ها بر مراقبت احوال و اعمال شما مأمورند، كه آن ها نويسندگان اعمال شما و فرشته مقرب خدايند، شما هر چه كنيد همه را مى داند.
اذ يتلقى المتلقيان عن اليمين و عن الشمال قعيد
(١٣٠٤) ؛ چون دو ملك (رقيب و عتيد) از طرف راست و چپ به مراقبت او بنشسته اند.
و يقولون يا ويلتنا مال هذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا أحصاها و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا يظلم ربك أحدا
(١٣٠٥) ؛ ... با خود گويند اى واى بر ما اين چگونه كتابى است كه اعمال كوچك و بزرگ ما را سر مويى فرو نگذاشته جز آن كه همه را احصاه كرده است و در آن كتاب همه اعمال خود را حاضر ببينند، و خدا به هيچ كس ستم نخواهد كرد.
٤٩. از خطبه ١٩٣
و اعلموا عباد الله لم يخلقكم عبثا و لم يرسلكم هملا، علم مبلغ نعمه عليكم، و أحصى احسانه اليكم.
فاستفتحوه و استنجحوه، و اطلبوا اليه و استمنحوه، فما قطعكم عنه حجاب، و لا أغلق عنكم دونه باب.
و انه لبكل مكان، و فى كل حين و أوان، و مع كل انس و جان. لا يثلمه العطاء، و لا ينقصه الحباء، و لا يستنفده سائل، و لا يستقصيه نائل، و لا يلويه شخص عن شخص، و لا يلهيه صوت عن صوت، و لا تحجزه هبة عن سلب، و لا يشغله غضب عن رحمة، و لا تولهه رحمة عن عقاب، و لا يجنه البطون عن الظهور، و لا يقطعه الظهور عن البطون، قرب فنأى، و علا فدنا، و ظهر فبطن، و بطن فعلن، و دان لم يدن، لم يذرأ الخلق باحتيال، و لا استعان بهم لكلال؛
بندگان خدا! بدانيد خدا شما را بيهوده نيافريده و سر خود رها نساخته، اندازه نعمت هايى كه به شما ارزانى داشته مى داند، و محبت ها و احسانى كه به شما نموده همه را ثبت و ضبط كرده.
بنابراينم فتح و پيروزى و رستگارى را از او بخواهيد، و حوايج خود را تنها از او درخواست كنيد، و عطا و بخشش را از او بجوييد كه هيچ پرده اى مسان شما و او نبوده و درى بسته نيست،
خدا در هر مكان و هر زمان و وقت و با هر انس و جنى هست، عطا و بخشش او را ورشكسته نمى كند، و از دارايى اش نمى كاهد، نه درخواست كنندگان نعمتش را نابود، و نه داد و دهش ها سرمايه اى را تمام مى كند. توجه به يك فرد و يك سخن او را از توجه به فرد و سخن ديگر باز نمى دارد، بخشش او به يك شخص مانع از سلب از ديگرى نمى شود، غضب او بر يك فرد موجب منع رحمت از ديگرى نمى گردد. رحمت به انسانى او را از كيفر ديگرى غافل نمى سازد، آگاهى او از درون اشياء مانع از آگاهى اش به برون آن ها نمى شود، احاطه او بر برون اشياء سبب جدايى او از درون آن ها نمى گردد. نزديك است و دور، عالى است و قريب، ظاهر است و باطن، درون است و آشكار با همه حساب مى كند و به آنان جزا مى دهد و مورد حساب قرار نمى گيرد و جزا داده نمى شود، مخلوقات را با انديشه و تدبير نيافريده، و از آنان به علت درماندگى و خستگى يارى نخواسته است.
زندگى هدف دار
و اعلموا عباد الله أنه لم يخلقكم عبثا؛ بندگان خدا! بدانيد خدا شما را بيهوده نيافريده است.
أفحسبتم أنما خلقناكم عبثا و أنكم الينا لا ترجعون (١٣٠٦)
؛ آيا چنين پنداشتيد كه ما شما را به عبث و بازيچه آفريده ايم و (پس از مرگ) به ما رجوع نخواهيد كرد؟!
و لم يرسلكم هملا؛ و شما را سر خود رها نكرده است. مانند شتر بدون راعى. أيحسب الانسان أن يترك سدى * ألم يك نطفة من منى يمنى * ثم كان علقه فخلق فسوى * فجعل منه الزوجين الذكر و الأنثى * أليس ذلك بقادر على أن يحيى الموتى
(١٣٠٧) ؛ آيا آدمى پندارد كه او را مهمل از تكليف گذارند، آيا در اول قطره آب منى نبود، و پس از نطفه خون بسته و آن گاه (به اين صورت زيبا) آفريده و آراسته گرديد پس آن گاه دو صنف نر و ماده پديد آورد، آيا چنين خداى با قدرت و حكمت باز نتواند پس از مرگش زنده گرداند.
علم مبلغ نعمه عليكم و أحصى احسانه اليكم؛ و اندازه نعمت هايى كه به شما ارزانى داشته مى داند، و محبت ها و احسانى كه به شما نموده همه را ثبت و ضبط كرده است. همانا بندگان اند كه از مقدار نعمت ها و احسان خدا آگاهى ندارند. خداى تعالى فرموده است: ... و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها...
(١٣٠٨) ؛ اگر نعمت هاى بى انتهاى خدا را بخواهيد به شماره آوريد هرگز حساب آن نتوانيد كرد.
حوايج خود را از خدا طلب كنيد
فاستفتحوه؛ پس، از او فتح و پيروزى بخواهيد، زيرا تنها اوست كه مى تواند درهاى نعمت ها را به سوى شما بگشايد.
و استنجحوه؛ و از او رستگارى بجوييد. زيرا اوست كه مى تواند حوايج شما را برآورده سازد.
و اطلبوا اليه؛ خواسته هايتان را از او طلب كنيد. هر خواسته اى كه داريد، كلى، و جزئى از او بخواهيد.
در خبر آمده: به موسى وحى شد تمام حوايج خود را از من بخواه حتى خوراك گوسفند و نمك خميرت را. (١٣٠٩)
و استمنحود؛ و عطا و بخشش از او درخواست كنيد. و روايت شده: استميحوه
(١٣١٠) . و هر دو واژه به معناى اين است كه بخشش را از خدا طلب كنيد. ... و اسألوا الله من فضله ان الله كان بكل شى ء عليما
(١٣١١) ؛ ... و هر چه خواهيد از فضل خدا درخواست كنيد كه خدا به همه چيز داناست.
فما قطعكم عنه حجاب؛ هيچ پرده اى ميان شما و او نيست. مانند پادشاهان و فرمانروايان.
و لا أغلق عنكم دونه باب؛ و درى به روى شما بسته نمى باشد. مانند اهل دنيا.
خدا در هر مكان و در هر زمان و به همه است
و انه لبكل مكان؛ خدا در هر مكان است. دو تن از علماى يهود نزد امير المؤمنين (عليه السلام) آمده پرسيدند پروردگارت كجاست؟ امام (عليه السلام) - به طور مثل - به آنان فرمود: فرشته اى از مشرق و فرشته اى از مغرب و فرشته اى از آسمان و فرشته اى از زمين آمده به هم رسيدند، سپس فرشته مشرق به فرشته مشرق گفت: از كجا آمده اى؟ گفت: از نزد پروردگارم. فرشته برخاست از زمين به فرشته نازل از آسمان گفت: از كجا آمده اى؟ گفت: از نزد پروردگارم. و فرشته آسمانى به فرشته زمينى گفت: از كجا آمده اى؟ گفت: از نزد پروردگارم. (١٣١٢)
و فى كل حين و أوان؛ و در هر وقت و زمان است. حين: زمان. عطف است بر كلمه لبكل يعنى خدا در هر زمان است. و اوان: وقت، خداى متعالى خالق اوقات و زمان هاست همان گونه كه خالق مكان هاست.
و مع كل تنس و جان؛ و با هر انسى و جنى است. ما يكون من نجوى ثلاثة الا هو ربعهم و لا خمسة الا هو سادسهم و لا أدنى من ذلك و لا أكثر الا هو معهم أين ما كانوا ثم ينبئهم بما عملوا يوم القيامة ان الله بكل شى ء عليم
(١٣١٣) ؛ هيچ رازى سه كس با هم نگويند جز آن كه خدا چهارم آن ها و نه پنج كس جز آن كه او ششم آن ها و نه كمتر از آن و نه بيشتر جز آن كه خدا هر كجا باشند با آن هاست، پس روز قيامت همه را به نتيجه اعمالشان آگاه خواهد ساخت كه خدا به همه امور عالم دانا است.
دارايى خدا كم نمى شود
لا يثلمه العطاء؛ بخشش او را ورشكسته نمى كند. لا يثلمه: نقص و خللى بر او وارد نمى سازد، گويند: فى الاناء ثلم در موردى كه لب ظرف شكسته و يا پريده باشد. و مقصود اين است كه خدا بسان خلق نيست كه بخشش و عطا از مال او كم كند.
و لا ينقصه الحباء؛ عطا و انفاق از دارايى اش نمى كاهد. لا ينقصه (به فتح ياء) در اين جا فعل متعدى است، و گاهى هم لازم مى آيد، گويند: نفصى الشى ء (لازم) و نقصته (متعدى). و حباء: عطا، آرى چگونه بخشش بر او نقص وارد كند و عطا از دارايى اش بكاهد حال آن كه او هر گاه اراده چيزى كند تنها به او بگويد باش پس موجودى مى شود.
و لا يستنفده سائل؛ درخواست كنندگان نعمتش را نابود نمى نمايند. لا يستنفده: دارايى او را نابود نمى كند، گويند: نفد الشى ء در موردى كه شى ء فانى و نابود شده باشد.
... و لله خزائن السموات و الأرض (١٣١٤)
؛ و از براى خداست خزينه هاى آسمان ها و زمين.
و لا يستقيصه نائل؛ و داد دهش سرمايه او را تمام نمى گرداند. لا يستقيصه: به آخر نمى رساند. نائل: عطاء مانند نوال.
و لا يلويه شخص عن شخص و لا يلهيه؛ توجه به يك فرد او را از توجه به فرد ديگر باز نمى دارد، و مشغولش نمى سازد.
لا يلويه: مايل و روانگردان نمى كند. آن گونه كه مردم اين چنين اند.
هيچ چيز خدا را به خود مشغول نمى دارد
و لا تحجزه هبة عن سلب؛ بخشش او به يك شخص مانع از سلب از ديگرى نمى شود.
لا تحجزه: او را باز نمى دارد و منع نمى كند. يهب لمن يشاء اناثا و يهب لمن يشاء الذكور * أو يزوجهم ذكرانا و اناثا و يجعل من يشاء عقيما (١٣١٥)
؛ خدا به هر كه خواهد فرزند دختر و به هر كه خواهد پسر عطا كند، يا در يك رحم دو فرزند پسر و دختر قرار مى دهد، و هر كه را خواهد عقيم مى گرداند.
و لا يشغله غضب عن رحمة؛ غضب او بر يك فرد موجب منع و رحمت از دگيرى نمى شود.
قل اللهم مالك الملك تؤتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك على كل شى ء قدير
(١٣١٦) ؛ بگو اى پيغمبر! بار خدايا اى پادشاه ملك هستى تو هر كه را خواهى عزت ملك و سلطنت بخشى و از هر كه خواهى بگيرى و به هر كه خواهى عزت دهى، و هر كه را خواهى خوار گردانى، هر خير و نيكويى به دست توست و تنها تو بر هر چيز توانايى.
و لا تولهه وحمة عن عقاب؛ رحمت به يك شخص او را از كيفر ديگرى غافل نمى سازد.
لا تولهه: او را غافل نمى گرداند. ان ربك لذو مغفرة و ذو عقاب أليم
(١٣١٧) ؛ همانا خداوند بسيار داراى آمرزش و هم صاحب قهر و عقاب دردناك است.
اگر كسى بگويد: انسان ها هم اين چنين اند، گاهى به يكى مى بخشد و از ديگرى مى گيرند، بر يكى غضب مى كنند و به ديگرى مهربانى مى نمايند، شخضى را كيفر مى دهند و بر ديگرى ترحم مى نمايند، بنابراين خدا چه امتيازى بر ديگران دارد؟
پتسخ اين است كه ديگران اين كارها را به تدريج و به تناوب انجام مى دهند بر حسب عروض حالات مختلف به ايشان از قبيل حالت دلسوزى يا پرخاش گرى و غير اينها در حالى كه خداى تعالى اين امور را در يك زمان انجام مى دهد بدون اين كه حالت خاصى در او پديد آيد.
علم نافذ خدا
و لا تجنه البطون عن الظهور و لا يقطعه الظهور عن البطون؛ آگاهى او از درون اشياء مانع از آگاهى اش از برون آن ها نمى شود، و احاطه او بر برون اشياء سبب جدايى او از درون آن ها نمى گردد. لا تجنه (به فتحح و ضم تاء) جوهرى گفته: جننت الميت و أجننته يعنى ميت را (در زير خاك) پنهان كردم. (١٣١٨)
ابن ابى الحديد آورده: ظهور و بطون مصدراند، مى گويى: ظهر ظهورا و بطن بطونا
(١٣١٩).
مؤلف: محتمل است كه ظهورا جمع ظهر و بطون جمع بطن باشد، و مقصود اين باشد كه خلايق اين چنين اند كه هر گاه در درون اشياء وارد شوند ظاهر آن ها از ايشان پوشيده مى ماند و برعكس، ولى خالق اين گونه نيست بلكه درون و برون اشياء نزد او يك سان است.
موقعيت خدا با موجودات
قرب؛ خداوند نزديك است. و اذا سألك عبادى عنى فانى قريب أجيب دعوة الداع اذا دعان... (١٣٢٠)
؛ و چون بندگان من از دور و نزديكى من از تو بپرسند بدانند كه من به آن ها نزديك خواهم بود و هر كه مرا خواند دعاى او را اجابت كنم... .
فنأى؛ و دور. رب أرنى أنظر اليك قال لن ترانى ولكن انظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترانى فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا
(١٣٢١) ؛ موسى (به تقاضاى قوم خود) عرض كرد كه خدايا تو را به من آشكار بنما كه تو را مشاهده كنم. خدا در پاسخ او فرمود كه مرا تا ابد نخواهى ديد ولكن در كوه بنگر، اگر كوه در جاى خود برقرار تواند ماند تو نيز مرا خواهى ديد، پس آن گاه كه نور تجلى خدا بر كوه تابش كرد و كوه را مندك و متلاشى ساخت و موسى بى هوش افتاد... .
و علا؛ خدا عالى و بلند مرتبه است.
سبح اسم ربك الأعلى * الذى خلق فسوى * و الذى قدر فهدى * و الذى أخرج المرعى
(١٣٢٢)؛ اى رسول ما به نام خداى خود كه برتر از همه موجودات است به تسبيح و ستايش مشغول باش، آن خدايى كه عالم را خلق كرد و همه را به حد كمال رسانيد آن خدايى كه هر چيز را قدر و اندازه اى داده به راه كمالش هدايت نمود، آن خدايى كه گياه را سبز و خرم از زمين برويانيد... .
فدنا؛ و نزديك. ... و نحن أقرب اليه من حبل الوريد
(١٣٢٣) ؛ ... و ما به انسان از رگ گردن او به او نزديك تريم.يى و ظهر فبطن؛ و ظاهر است و باطن. هو الأول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى ء عليم
(١٣٢٤) ؛ اول و آخر هستى و پيدا و پنهان وجود همه اوست و او به همه امور عالم داناست.
و بطن فعلن؛ درون است و آشكار. قالت رسلهم أفى الله شك فاطر السموات و الأرض...
(١٣٢٥) ؛ رسولان (به كافران) گفتند: آيا در خدا هم كه آفريننده آسمان ها و زمين است شك توانيد كرد... .
استدلال بر وجود صانع
صدوق در كتاب توحيد از احمد بن محسن ميثمى نقل كرده كه گويد: من و ابن ابى العو جاء و عبدالله بن مقفع در مسجد الحرام نشسته بوديم، در اين موقع ابن مقفع به ما گفت: آيا اين خلق كثير را مى بينيد (و با دست به مطاف اشاره كرد) هيچ يك از اينها را شايسته نام انسانيت نمى بينم جز آن شيخ نشسته (يعنى جعفر بن محمد (عليه السلام)) و جز او همه فرومايگان و بهائم اند. ابن اب يالعو جاء به او گفت: از كجا نام انسان ها را تنها براى اين شيخ شايسته دانستى؟ گفت: زيرا نزد او چيزى يافته ام كه در ديگران نديده ام. ابن ابى العو جاء گفت: من بايد اين را كه مى گويى بيازمايم. ابن مقفع گفت: اين كار را نكن، زيرا مى ترسم آن چه در دست دارى از تو بگيرد.
ابن ابى العو جاء گفت: ولى علت منع تو اين نيست، بلكه مى ترسى آن مقام و منزلت رفيعى كه براى او ادعاء نمودى نزد من سست شود. ابن مقفع گفت: حال كه چنين تصور نموده اى پس برخيز و نزد او برو تا حقيقت بر تو معلوم گردد، ولى تا مى توانى خود را از لغزش نگهدار و مهار از دست مده كه تو را دربند كند... راوى گويد: ابن اب يالعو جاء برخاست و من و ابن مقفع مانديم، پس از قدرى باز آمد و گفت: اى ابن مقفع! اين بشر خاكى نيست، و اگر در دنيا مخلوق روحانى باشد كه اگر بخواهد گاه به صورت انسانى جسمانى ظاهر شود و گاه هم فرشته اى نورانى در آيد اين شخص خواهد بود. ابن مقفع گفت: چظور؟ گفت: زيرا پس از آن كه نزد او نشستم و بعد از زمانى كه حاضران همه رفتند و من تنها ماندم آغاز سخن نمود: اگر حقيقت آن گونه باشد اين مردم مى گويند - و واقعا هم اين طور است - پس آنان از عذاب و كيفر الهى رهيده و شما به هلاكت رسيده ايد، و اگر آن گونه باشد كه شما مى گوييد - كه واقعا چنين نيست - شما با آنان برابرايد. گفتم: مگر ما چ مى گوييم و آن ها چه مى گويند؟
فته ما و آن ها يكى است! فرمود: چگونه يكى است با اين كه آنان مى گويند: معادى هست و حساب و كتابى و ثواب و عقابى و جهان هستى را آفريدگارى، جهانى منظم و هدفدار،، و شما همه اينها را انكار مى كنيد.
ابن ابى العو جاء گويد: من در اين جا از فرصت استفاده كردم و گفتم: اگر واقعا جهان آفرينش آفريننده اى دارد پس چرا ظاهر نمى شود تا خودش مردم را به عبادت و بندگى اش فراخواند تا هيچ دو نفرى در وجود او اختلاف نكنند؟ و چرا خود را از آنان پوشيده نگه داشته و براى راهنمايى آنان رسولان فرستاده است؟ و اگر خود بى واسطه اين كار را مى كرد مردم زودتر به او ايمان مى آوردند. امام (عليه السلام) فرمود: واى بر تو! چگونه پوشيده است بر تو آن كس كه قدرتش را در وجود تو به نمايش گذاشته و آن را به تو نشان داده است؛ هستى تو بعد از نيست بودنت، بزرگى تو پس از سلامتى ات و صحت تو پس از بيمارى ات، و خشنودى تو پس از خشمت، و خشم تو پس از خشنوديت، و اندوه تو پس از شادى ات، و شادى تو پس از اندوهت و دوستى تو پس از دشمنى و دشمنى تو پس از دوستى، و تصميم تو پس از خوددارى و خوددارى تو پس از تصميم، و خواستن تو پس از رغبتت، و اميدوارى تو پس از يأست، و نوميد يتو پس از اميدت، و توجه تو به آن چه كه در ذهنت نبوده و فراموشى تو پس از آن چه به اعتقاد داشته اى.
ابن ابى العو جاء گويد: و پيوسته امام (عليه السلام) برايم آثار قدرت خدا را در وجودم، كه نمى توانستم انكار كنم، بر مى شمرد كه يقين نمودم به زودى در اين مباحثه بر من غالب خواهد شد
(- يا يان كه - يقين نمودم به زويد خدايش ميان من و او ظاهر خواهد شد) (١٣٢٦)
.
و دان؛ با همه حساب مى كند و به آنان جزا مى دهد. دان جزا داد. فلمولا ان كنتم غير مدينين ترجعونها ان كنتم صادقين "
(١٣٢٧) ؛ اگر كار به دست شما و طبيعت است و شما را آفريننده نيست پس روح را دوباره به بدن مرده باز گردانيد اگر راست مى گوييد.
و لم يدن؛ و جزا داده نمى شود. به لفظ مجهول، يعنى كسى او را جزا نمى دهد، خداى تعالى فرموده: لا يسأل عما يفعل و هم يسئلون
(١٣٢٨) ؛ خدا بر هر چه مى كند بازخواست نشود ولى خلق از كردارشان بازخواست مى شوند.
در كار خدا نه انديشه و نه استعانت
لم يذر الخلق با حتيال؛ مخلوقات را با انديشه و تدبير نيافريده. ذرء: خلق پراكنده بسيار، چنان كه در قول خداى تعالى آمده: و ما ذرألكم فى الأرض مختلفا ألوانه (١٣٢٩)
؛ و در زمين آنچه را بريا شما آفريده به انواع گونگون و اشكال رنگارنگ در آورد.
و جعلوا لله مما ذرأ من الحرث و الأنعام نصيبا
(١٣٣٠) ؛ و براى خدا از روييدنى ها و حيوانات كه آفريده نصيبى معين كردند.
... جعل لكم من أنفسكم أزواجا و من الأنعام أزواجا يذرؤكم فيه...
(١٣٣١) ؛ براى شما آدميان از جنس خودتان زنان را هم جفت شما قرار داد و نيز چارپايان را جفت آفريد تا به اين تدبير ازدواج، شما را خلق بى شمار كند. و مقصود از الخلق مخلوقات است، و احتيال: چاره و تدبير. انما أمره اذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون
(١٣٣٢) ؛ فرمان نافذ خدا (در عالم) چون اراده خلقت چيزى را كند به محض اين كه گويد موجود باش بلافاصله موجود خواهد شد.
و لا استعان بهم لكلال؛ و از خلق خود به علت درماندگى و خستگى يارى نخواسته است.
بهم يعنى به خلق خويش. كلال: مانده شدن، و دشوارى و خستگى. خداى تعالى مى فرمايد: و لقد خلقنا السموات و الأرض و ما بينهما فى ستة ايام و ما مسنا من لغوب
(١٣٣٣) ؛ و ما آسمان ها و زمين و آنچه بين آن هاست همه را در امام روز آفريديم و هيچ رنج و خستگى به ما نرسيد.
٥٠. از خطبه ٨٩
و قدر الأرزق فكثرها و قللها، و قسمها على الضيق و السعة، فعدل فيها ليبتلى من أراد بميسورها، و ليختبر بذلك الشكر و الصبر من غنيها و فقيرها.
ثم قرن بسعتها عقابيل فاقتها، و بسلامتها طوارق آفاتها، و بفرج أفراحها غصص أتراحها، و خلق الآجال فآطالها و قصرها، و قدمها و أخرها، و وصل بالموت أسبابها، و جعله خاجا لأشطانها، و قاطعا لمرائر أقرانها؛
خداوند رزق ها را مقدر و اندازه گيرى نمود پس آن ها را زياد و كم گردانيد، ارزاق را ميان همه تقسيم كرد و بر عده اى تنگ گرفت و بر عده ديگر توسعه داد، اين كار را از روى عدالت انجام داد تا هر كه را بخواهد به وسيله وسعت رزق يا تنگدستى بيازمايد، و شكر و صبر ثروتمند و فقير را امتحان كند،
آن گاه خداوند ثروت را با فقر، و سلامتى را با بيمارى ها قرين نمود، و در لا بلاى شادى ها و اندوه ها و غصه هاى گلوگير پديد آورد، خدا مدت زندگى ها را تعيين نمود، بعضى را طولانى و برخى را كوتاه، بعضى را مقدم و بعضى را مؤخر داشت، و مرگ را ا عوامل و اسبابى ارتباط داد و آن را كشنده رشته دراز سرآمد زندگى و پاره كننده طناب هاى محكم بافته اجل ها قرار داد.
تقدير و تقسيم عالانه ارزاق
و قدر الأرزق فكثرها و قللها؛ خداوند رزق ها را مقدر و اندازه گيرى نمود پس آن ها را زياد و كم گردانيد. الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدرله... (١٣٣٤)
؛ خداست كه هر كس از بندگان را خواهد وسيع روزى يا تنگ روزى مى دهد... .
و قسمها على الضيق و السعة؛ ارزاق را ميان همه تقسيم كرد و بر عده اى تنگ گرفت و بر عده ديگر توسعه داد. ... نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدنيا...
(١٣٣٥) ؛ ما خود معاش و روزى آنان را در حيات دنيا تقسيم كرده ايم... .
فعدل فيها؛ اين كار از روى عدالت انجام داد، زيرا تقدير خداى تعالى و تقسيم او بر وفق حكمت است.
كار خدا همه بر وفق حكمت و صلاح
و در خبر آمده: اگر خدا چيزى را از كسى منع كند از او چيزى منع كرده كه استحقاق آن را نداشته است، و اگر چيزى به كسى اعطا كند به او چيزى داده كه استحقاق آن را نداتشته است، پس عطاى او از روى تفضل است و منع او از روى عدالت، و هر چه كند محض حكمت و صواب است، و كسى كه از قضاى الهى احساس دل تنگى كند حقا كه كافر شده است. (١٣٣٦)
فقر و ثروت وسيله آزمايش
ليبتلى من أراد بميسورها و معسورها؛ تا هر كه را بخواهد به وسيله وسعت رزق يا تنگدستى بيازمايد.
ليبتلى امتحان و آزمايش كند. و مقصود اين است كه خداوند بعشى را با وسعت رزق و بعشى را با تنگدستى مى آزمايد.
صدوق در توحيد از انس از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرده كه فرمود: خداى تعالى فرموده: بعضى از بندگان مؤمنم چنان اند كه ايمانشان خالص نمى شود مگر با فقره، و اگر او را بى نياز گردانم تباه خواهد شد، و بعضى بندگان مؤمنم كسانى هستند كه ايمانش خالصص نمى شود مگر با غناء و ثروت و اگر او را فقير گردانم باعث تباهى او خواد شد. (١٣٣٧)
و ليختبر بذلك الشكر و الصبر من غنيها و فقيرها؛ و شكر صبر ثروتمند و فقيرش را بيازمايد. يختبر: بيازمايد. كه آيا ثروتمند شكر نعمتش را به جا مى آورد، و فقير از خود صبورى نشان مى دهد. در كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: خداى تعالى مى فرمايد: من توان مند را به توان مند نرساندم به علت كرامت او نزد من و فقير را فقير نگرداندم به علت خوارى او را در نظر من، و از جمله آزمايش هايى كه از مالداران مى نمايم به وسيله فقيران است، و اگر نبودند فقيران، توان مند مستوجب بهشت نمى شدند.
(١٣٣٨)ثم قرن بسعتها عقابيل فاقتها؛ آن گاه خداوند ثروت را با سختى هاى فقر قرين نمود.
عقابيل جمع عقبول به معناى تب خال است (دانه هاى ريزى بر لب كه از بقاياى بيمارى است).
و مقصود در اين جا شدايد و سختى هاست. فاقه: فقر. كه گفته اند: الفقر الموت الأحمر؛ فقر مرگ سرخ است و چيزى از آن دشوارتر نيست.
و بسلامتها طوارق آفاتها؛ و سلامتى را با بيمارى همراه ساخت.
اصل در طروق آمدن شب است، و در اين جا كنايه از ناگهانى است. و البته اين همراهى روى حكمت است تا مردم به دنبال نبندند و در نتيجه خدايشان را فراموش كنند.
غم ضادى به هم در آميخته
و بفرج أفراجها غصص أتراحها؛ و در لا به لاى شادى ها اندوه ها و غصه هاى گلوگير را همراه نمود.
فرج (به ضم اول و فتح دوم) جمع فرجه است افراح: شادى ها و سرورها.
غصص جمع غصه پريدن طعام است در حلق.
اتراح جمع ترح ضد سرور و خوشحالى است و البته در دنيا شادى بدون اندوه ديده نشده، و حكمتش همان چيزى است كه گفته شد.
اجل هاى معين
و خلق الآجال فأطالها و قصرها و قدمها و أخرها؛ خدا مدت زندگانى ها را تعيين نموده و بعضى را طولانى و برخى را كوتاه و بعضى را مقدم و بعضى را مؤخر داشت. بدون اين كه كسى را از آن آگاه سازد، و جاهل و عالم در اين جهت با هم برابرند حتى پزشكان. خداى تعالى فرموده: هو الذى خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقه ثم يخرجكم طفلا ثم لتبلغوا أشدكم ثم لتكونوا شيوخا و منكم من يتوفى من قبل و لتبلغوا أجلا مسمى و لعلكم تعلقون (١٣٣٩)
؛ اوست خدايى كه شما را از خاك آفريد، و سپس از نطفه و آن گاه از خون بسته علقه، پس شما را از رحم مادر طفى بيرون آورد تا آن كه به سن رشد و كمال برسيد و باز پيرى سال خورده شويد، و برخى از شما پيش از سن پيرى وفات كنيد، و همه به اجل معين خود مى رسيد (اين چنين كرديم تا) مگر قدرت خدا را تعقل كنيد.
و صل بالموت أسبابها؛ و مرگ را با عوامل و اسبابى ارتباط داد.
أسبابها يعنى اسباب اجل ها و مقصود بيمارى ها و آفت هاست.
و جعله خالجا لأشطانها؛ و مرگ را كشنده رشته دراز سر آمد زندگى قرار داد.
جعله: قرار داد مرگ را. خالجا: جاذب و كشنده. اشطان: ريسمان هاى دراز.
و قاطعا لمرائر أقرآنهامم؛ و پاره كننده طناب هاى محكم اجل ها. مرائر جمع مريره: ريسمان محكم بافته. اقران: ريسمان ها. و اضافه مرائر به أقران از باب اضافه صفت به موصوف است. و لكل أمة فاذا جاء أجلهم لا يستأخرون ساعة و لا يستقدمون
(١٣٤٠)؛ هر قومى را دوره اى و اجل معينى است كه چون فرا رسد لحظه اى مقدم و مأخر نتوانند كرد.
٥١. از خطبه ٨٩
فيها بعد ما مر:
عالم السر من ضمائر المضرمين، و نجوى المتخافتين، و خواطر رجم الظنون، و عقد عزيمات اليقين، و مسارق ايماض الجفون، و ما ضمنته أكنان القلوب، و غيابات الغيوب، و ما أصغت لا ستراقه مصائح الأسماع.
و مصائف الذر، و مشاتى الهوام، و رجع الحنين من المولهات، و همس الأقدام، و منفسح الثمرة من و لائج غلف الأكمام، و منقمع الوحوش من غيران الجبال و أوديتها، و مختبا البعوض بين سوق الأشجار و ألحيتها، و مغرز الأوراق من الأفنان، و محط الأمشاج من مسارب الأصلاب، و ناشئة الغيوم و متلاحمها، و درور قطر الحساب فى متراكهم، و ما تسفى الأعاصير بذيولها، و تعفو الأمطار بسيولها، و عوم نبات الأرض فى كثبان الرمال، و مستقر ذوات الأجنحة بذرى شناخيب الجبال، و تغريد ذوات المنطق فى دياجير الأوكار، و ما أوعبته الأصداف و حضنت عليه أمواج البحار.
و ما غشيته سدفة ليل أو ذر عليه شارق نهار، و ما اعتقب عليه أطبالق الدياجير، و سبحات النور، و أثر كل خطوة، و حس كل حركة، و رجع كل كلمة، و تحريك كل شفة، و مستقر كل نسمة، و مثقال كل ذرة، و هماهم كل نفس هامة، و ما عليها من ثمر شجرة، أوساقط ورقة، أو قرارد نطفة، أو نقاعة دم و مضغة، أو ناشئة خلق و سلالة.
لم تلحفه فى ذلك كلفة، و لا اعترضته فى حفظ ما ابتدعه من خلقه عارضة، و لا اعتورته فى تنفيذ الأمور و تدابير المخلوقين ملالة و لا فترة، نفذ فيهم علمه، و أحصاهم وعده، و وسعهم عدله، و غمرهم فظله، مع تقصيرهم عن كنه ما هو أهله؛
امام (عليه السلام) در ادامه خطبه قبل مى فرمايد:
خداوند از نيات كسانى كه راز خود را پنهان مى دارند و از نجواى آنان كه زير گوشى با هم سخن مى گويند و از گمان هايى كه در خاطره ها خطور مى كند و انديشه هايى كه يه يقين مى پيوندد و چشمك زدن و نگاه هاى مخفيانه، و اسرارى كه در درون قلب ها، و پشت پرده هاى غيب است، و از شنودهاى سرى آگاه است.
خداوند از لانه هاى تابستانى مورچگان و جايگاه حشرات و ناله هاى غم انگيز مادران در فراق عزيزان و صداى آهسته قدم ها و محل پرورش ميوه در درون غلاف ها و مخفى گاه حيوانات در شكاف كوه ها و دره ها و نهان گاه پشه در ميان ساقه ها و پوست درختان، و محل پيوستگى برگ ها به شاخه ها، و محل اجتماع نطفه مرد و زن كه از صلب ها خارج شده در رحم مادران قرار مى گيرد. و ابرهاى برخاسته در هوا و به هم پيوسته و انبوه، و فرود آمدن قطرات باران از ابرهاى متراكم، و آن چه بادها به دامن خويش از زمين بر مى دارند، و باران ها با سيلاب ها محو و نابود مى كنند، و حركت و جنبش حشرات زمين (يا نباتات زمين) در درون تل هاى شن و ماسه، و جايگاه پرندگان در قله كوه ها و نغمه سرايى مرغان خوش الحان در آشيانه هاى تاريك، و لؤلؤهايى كه در آغوش صدف هاى درياست و امواج دريا آن را پرورش داده از همه اين ها آگاه است.
خدا مى داند آنچه را كه تاريكى شب فرا گرفته، و يا خورشيد روز بر آن تابيده و آنچه ظلمت هاى متراكم و اشعه نور بر آن پى در پى مى آيد. خدا از اثر هر گامى، و از صداى آهسته هر حركتى، و از آواى هر كلمه اى و از حركت هر لبى، و از جايگاه هر جاندارى، و وزن هر ذره اى، و همهمه هر انسان مترددى و از ميوه درختان و از برگ ريخته شده بر زمين و از قرارگاه نطفه، و از خون تازه (علقه)، و قطعه گوشت (مضغه) و منشأ آفرينش مولود و سلاله آگاه است.
خدا در همه اين آگاهى ها نه به زحمت افتاده و نه براى حفظ و نگهدارى آنچه از مخلوقات به وجود آورده احساس خستگى و ناتوانى مى كند، و نه در اداره و تنفيذ امور و تدبير جهان آفرينش دچار ناراحتى و سستى مى گردد، بلكه علم خدا در تمام موجودات نفوذ داشته و ارقام و اعداد آن ها را كنترل دارد؛ و عدالتش بر تمام جهان هستى سايه افكنده، لطفش همه را فرو گرفته، با اين همه هنوز بشر نتوانسته آن طور كه شايسته اوست او را درك كرده در برابر او انجام وظيفه نمايد.
خدا آگه ز اسرار
عالم السر؛ خداوند داناى نهانى ها است. ...يعلم السر و أخفى (١٣٤١)
؛ خدا بر (پيدا و) نهان و مخفى ترين امور جهان كاملا آگاه است.
من ضمائر المضمرين؛ از نيات كسانى كه راز خود را پنهان مى دارند (آگاه است). و ان ربك ليعلم ما تكن صدورهم و ما يعلنون
(١٣٤٢) ؛ و همانا خداى تو بر آنچه خلق در دل ها پنهان كنند يا آشكار سازند به همه آگاه است.
و نجوى المتخافتين؛ و از نجواى آنان كه زير گوشى با هم سخن مى گويند آگاه است. ألم تر أن الله يعلم ما فى السموات و ما فى الأرض ما يكون من نجوى ثلاثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم و لا أدنى من ذلك و لا اكثر الا هو معهم أين ما كانوا ثم ينبئهم بما علموا يوم القيامة ان الله بكل شى ء عليم
(١٣٤٣) ؛ آيا نديدى كه آنچه در آسمان ها و زمين است خدا بر آن آگاه است، هيج رازى سه كس با هم نگويند جز آن كه خدا چهارم آن ها و نه پنج كس جز آن كه خدا ششم آن ها و نه كمتر از آن و نه بيشتر جز آن كه خدا هر كجا باشند با آن هاست، كه ساخت كه خدا به كليه امور عالم داناست.
و خواطر رجم الظنون؛ و از گمان هايى كه در خاطره ها خطور مى كند آگاه است. مقصود خاطره هايى است كه واقعيت نداشته تنها وجودشان در عالم خيال است. جوهرى گفته: رجم گفتار است بر اساس گمان و پندار. خداى تعالى فرموده: ... رجما بالغيب...
(١٣٤٤) ؛ ... از روى خيال بافى و غيب گويى... .
گويند: صار فلان رجما يعنى حقيقت امر فلان نامعلوم است.
(١٣٤٥) و عقد عزيمات اليقين؛ و از انديشه هايى كه به يقين مى پيوندد. عقد (به ضم اول و فتح دوم) جمع عقده، و عزيمات اليقين: قطع يقينى است كه مطابق با واقع باشد.
و مسارق ايماض الجفون؛ و چشم زدن و نگاه هاى مخفيانه.
مسارق جمع مسرق، گويند: هو يسارق النظر: از روى حيله مى نگرد يا دزديده مى نگرد. و ايماض مأخوذ است از او مضت المرأه: دزديده نگاه كرد زن. الجفون جمع جفن: پلك چشم. اصل در اين گفتار امام (عليه السلام) قول خداى تعالى است: يعلم خائنة الأعين و ما تخفى الصدور
(١٣٤٦) ؛ خدا به خيانت چشم خلق و انديشه هاى نهانى دل هاى مردم آگاه است.
و ما ضمنته أكنان القلوب؛ و از اسرارى كحه در درون قلب هاست.
ضمنته: در بر گرفته. اكنان جمع كن: پرده. و ربك يعلم ما تكن صدورهم و ما يعلنون
(١٣٤٧)؛ و خداى تو به آنچه خلق در دل پنهان كنند يا آشكار سازند به همه آگاه است.
و غيابات الغيوب؛ و از پشت پرده هاى غيب. غيابات جمع غيابه است. گويند: غيابت الجب: قعر چاه. الغيوب جمع غيب: پنهانى. اصل در واژه غيب زمين پست است لبيد درباره ماده گاوى كه حيوان درنده بچه اش را خورده گفته:
و تسمعت رز الأنيس
iiفراعها عن ظهر غيب و ال.نيس سقامها
(١٣٤٨) شنيد آواز بچه اش را از جايى پست و ناپيدا، پس هراسان شد... .
و غيب چيزى است كه از ديد چشم پنهان باشد، گويند: شاد ذات غيب: گوسفند پيه دار، زيرا پيه ناپيداست و به چشم ديده نمى شود.
خداى تعالى مى فرمايد: فلما أنبأهم بأسمائهم قال ألم أقل لكم انى أعلم غيب السموات و الأرض و أعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون
(١٣٤٩)؛ ... پس چون آدم ملائكه را بدان اسماء آگاه ساخت خدا به ملائكه فرمود: نگفتم به شما من مى دانم غيب آسمان ها و زمين را و مى دانم هر آنچه را كه آشكار و پنهان داريد.
و ما أصغت لا ستراقه مصائخ الأسماع؛ و از شنودهاى سرى (مطلع است). اصغت: گوش دهد. استراق مأخوذ است از استرق السمع: پنهانى سخنى را گوش داد كه گويى خبر را مى دزدد. مصائخ جمع مصيخه: دستگاه شنوايى. اسماع جمع سمع: گوش.
خداى تعاى.يفرمايد: و لقد جعلنا فى السماء بروجا و زيناها للناظرين * و حفظناها من كل شيطان رجيم * الا من استرق السمع فأتبعه شهاب مبين (١٣٥٠)
؛ ما در آسمان كاخ هاى بلند برافراشتيم و بر چشم بينايان عالم آن كاخ ها را به زيب و زيور بياراستيم، و آن را از دستبرد شيطان مردود محفوظ داشتيم، لكن هر شيطانى براى سرقت سمع به آسمان نزديك شد تير شهاب شعله آسمانى او را تعقيب كرد.
و مصائف الذر؛ و لانه هاى تابستانى مورچگان. ذر: مورچه، و مصائف لانه هاى تابستانى مورچگان است.
و مشاتى الهوام؛ و جايگاه زمستانى حشرات. هوام جمع هامة: حشرات ترسناك است، و مشاتى: مواضع آن هاست در زمستان.
(١٣٥١) و رجع الحنين من المولهات؛ و ناله هاى غم انگيز مادران در فراق فرزندان.
جوهرى گفته: حين النافه ناله ماده شتر است در فراق بچه اش. مولهات جمع مولهه مادرى است كه از فراق فرزند سرگذشته و متحير باشد.
(١٣٥٢)و همس الأقدام؛ و از صداى آهسته قدم ها (آگاه است). همس: آهسته ترين صداى پا، خداى تعالى مى فرمايد: ... فلا تسمع الا همسا (١٣٥٣)
؛ ... كه از هيچ كس جز زير لب و آهسته صدايى نخواهى شنيد.
و منفسح الثمرة من ولائج غلف الأكمام؛ و محل پرورش ميوه درون غلاف ها.
منفسح: جاى وسيع و فراخ. و لائج جمع وليجه: محل ورود. غلف (به ضم اول و دوم) جمع غلاف. الأكمام جمع كم (به كسر) غلاف غوره خرما و غلاف شكوفه است. شاعر گفته:
قضيت أموراً ثم غادرت بعدها بوائج في أكمامها لم
iiتفتق
(١٣٥٤) سختى هايى كه در درون غلاف ها بوده و گشايش نيافته است.
و اما كم (به ضم) آستين پيراهن است. كه اين جا مراد نيست.
و منقمع الوحوش من غيران الجبال و أوديتها؛ و از مخفى گاه حيوانات در شكاف كوه ها و دره ها (آگاه است). منقمع: مخفى گاه. الوحوش: حيوانات خشكى. غيران (به كسر غين) جمع غار مانند كهف؛ ركوه. أدويه جمع وادى، در مصباح آورده: وادى محل جارى شدن سيلاب است بين كوه ها يا جنگل ها
(١٣٥٥) (دره).
و مختبا البعوض بين سوق الأشجار و ألحيتها؛ و نهان گاه پشه در ميان ساقه و پوست درختان.
مختبأ محل پنهان شدن. بعوض جوهرى گفته: بعوض: پشه.
(١٣٥٦) سوق به ضم جمع ساق. الحيه (به فتح همزه) جمع لحاء: پوست درخت.
و مغرز الأوراق من الأفنان؛ و از محل پيوستگى برگ ها به شاخه ها. مغرز مأخوذ است از غرزت الشى ء بالابرة؛ دوختم آن چيز را با سوزن. اوراق جمع ورق، و مقصود برگ درخت است. افنان جمع فن: شاخه درخت.
و محط الأمشاج من مسارب الأصلاب؛ و محل اجتماع نطفه مرد و زن كه از صلب ها خارج مى شود. محط: جاى فرود آمدن. امشاج: نطفه مرد و زن، جمع مشيح، ماند يتيم و ايتام. گويند: نطفة امشاج و مقصود نطفه مرد است كه با نطفه و خون زن در مى آميزد.
خداى تعالى فرموده: انا خلقنا الانسان من نطقة أمشاج...
(١٣٥٧) ؛ ما انسان را از آب نطفه مختلط خلق كرديم... .
مسارب جمع مسرب: مجرى. اصلاب جمع صلب، خداى تعالى فرموده: يخرج من بين الصلب و الترائب
(١٣٥٨) ؛ كه (آن آب نطفه) از ميان صلب پدر و سينه مادر بيرون آمده است.
و ناشئة الغيوم و متلاجمها؛ و ابرها برخاسته در هوا و به هم پيوسته و انبوه.
جوهرى گفته: نشأ پاره ابر است كه نخستين نمايان گردد. الغيوم جمع عيم، گويند: غامت السماء؛ ابرناك گرديد آسمان
(١٣٥٩) . متلاحم: انبوده و متراكم.
و درو قطر السحاب فى متراكمها؛ و فرود آمدن قطرات باران از ابرهاى به هم پيوسته.
درور: سيلان متراكم: بر هم نشسته و انبوه.
و ما تسفى الأعاصير بذيولها؛ و آنچه بادها به دامن خويش از زمين بر مى دارند.
تسفى مأخوذ از سفت الريح التراب، يعنى باد، خاك را در هوا پراكنده ساخت.
اعاصير جمع اعصار بادى است كه غبار را در هوا پراكند ساخته به طور عمود بالا مى رود، خداى تعالى مى فرمايد: ... فأصابها اعصار فيه نار...
(١٣٦٠) ؛ ... و در باغ او بادى آتشبار افتد... .
و گفته شده كه آن بادى است كه ابر و رعد و برق برانگيزد. يذيولها يعنى به دنباله خويش كه به زمين برخورد مى كند.
و تعفو الأمطار يسيولها؛ و باران ها با سيلاب ها محو و نابود مى كنند.
تعفو مأخوذ است از عف الريح المنزل؛ پوشيد باد خانه را به خاك، (آن را كهنه و فرسوده نمود). بسيولها يعنى با سيلاب هايى كه از آن باران ها پديد مى آيد.
و عوم نبات الأرض فى كثبان الرمال؛ و حركت و جنبش حشرات زمين در درون تل هاى شن و ماسه. عوم: حركت و شناورى، و در روايتى نبات الأرض (به تقديم نون) آمده
(١٣٦١) و در اين صورت اضافه عوم به آن مجاز است، و بنابر روايت بنات الأرض (به تقديم باء) مقصود از آن حشرات و جانورانى است كه در درون شن زارها هستند و نسبت عوم به آن استعاره است. كثبان الرمال؛ توده ها شن. جوهرى گفته: كل ما انصب فى شى ء فقد انكثب فيه؛ هر چيز كه در چيز ديگر ريخته شود پس در آن فراهم آمده است؛ و به همين جهت توده ريگ را كثيب گويند، زيرا در جايى ريخته و گرد آمده است. و جمع آن كثبان
(١٣٦٢).
و مستقر ذوات الأجنحة بذرى شناخيب الجبال؛ و جايگاه پرندگان در قله كوه ها.
ذوات الأجنحة: پرندگان. ذرى (به ضم) جمع ذروه: بلندترين نقطه. شناخيب الجبال: قله كوه ها.
و تغريد ذوات المنطق فى دياجير الأوكار؛ و نغمه سرايى مرغان خوش الحان در آشيانه هاى تاريك. تغريد مأخوذ است از غرد الطائر پرنده بلند كرد آواز را وچهچه زد. ذوات المنطق: پرندگان آواز خوان، زيرا چنين نيست كه هر پرنده اى آواز بخواند. دياجير جمع ديجور: ظلمت و تاريكى. اوكار جمع و كر: آشيانه پرنده.
و ما أوعبته الأصداف و حضنت عليه أمواج البحار؛ و لؤلؤهايى كه در آغوش صدف هاى درياست و امواج دريا آن را پرورش داده است.
تعبير و ما أوعبته: تنها در نسخه مصرى آمده و صواب و ما أوعته است چنانچه در نسخه ابن ابى الحديد و ابن ميثم و خوئى
(١٣٦٣) و خطى آمده است، يعنى: در ظرفى نهاد آن چيز را، و گفته اند: در نسخه اى و ما أودعته وارد شده است.
(١٣٦٤) اصداف جمع صدف غلاف مرواريد است. حضنت از حضن الطائر بيضه مأخوذ است، يعنى پرنده تخم را زير بال گرفت، و هم چنين در مورد زنى كه كودكش را در كنار گرفته او را پرورش دهد. و از جمله عليه أمواج البحار فهميده مى شود كه امواج درياها موجودات زنده و غير زنده را پرورش مى دهد.
و ما غشيته سدفه ليل؛ خدا آگاه است از آنچه كه تاريكى شب فرا گرفته است.
غشيته: فرا گرفت آن را. سدفه: ظلمت. نابغه گفته:
فانك كالليل الذى هو مدركى و ان خلت أن المن تأى عنك واسع
(١٣٦٥) به راستى تو مانند شبى هستى كه دريانده است مرا، اگر چه گمان كنم مكانى كه دور از توست وسيع است.
أو ذر عليه شارق نهار؛ و از آنچه كه خورشيد تابان روز بر آن تابيده است.
ذر مأخوذ است از ذرت الشمس: تابيد خورشيد. شارق: تابنده گويند: لا آتيك ماذر شارق؛ مادام كه خورشيد مى تابد پيش تو نمى آيم. و مقصود از شارق النهار خورشيد است.
و ما اعتقبت عليه أطباق الدياجير و سبحات النور؛ و از آنچه ظلمت هاى متراكم و اشعه نور بر آن پى در پى مى آيد.
اعتقبت: پى در پى آمد. اطباق: طبقات و لايه ها. دياجير: تاريكى ها. سبحات النور: اشعه نور.
و أثر كل خطوة و حس كل حركة و رجع كل كلمة؛ خداوند از اثر هر گامى و از صداى آهسته هر حركتى و از آواى هر كلمه اى آگاه است. خطوة: گام. حس: صداى آهسته.
حركة مقصود از آن حركت از هر شى ء متحرك است، رجع كل كلمة؛ اثر گفتار در امواج هوا.
و تريك كل شفة و مستقر كل نسمة؛ و از حركت هر لبى، و از جايگاه هر جاندارى آگاه است.
تحريك كل شفة: يعنى حركت لب به سبب گفتار بلند يال آهسته. نسمه: مطلق جاندا، اعم از انسان و غير انسان. خداى تعالى فرموده: و ما من دابة فى الأرض الا على الله رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها كل فى كتاب مبين (١٣٦٦)
؛ هيچ جنبنده زمين نيست جز آن كه روزيش با خداست، و خدا قرارگاه (منزل دائمى) و آرامش گاه (جاى موقت) او را مى داند و همه احوال خلق در دفتر علم ازلى ثبت است.
و مثقال كل ذرة؛ خدا از وزن هر ذره اى مطلع است. ... و ما يعزب عن ربك من مثقال ذرة فى الأرض و لا فى السماء و لا أصغر من ذلك و لا أكبر الا فى كتاب مبين
(١٣٦٧) ؛ ... و هيچ ذره اى در همه زمين و آسمان از خداى تو پنهان نيست، و كوچك تر از آن هر چه هست همه در كتاب مبين حق (و لوح علم الهى) مسطور است.
و هماهم كل نفس هامة؛ خدا از همهمه هر انسان مترددى آگاه است.
هماهم جمع همهمه: برگرديدن آواز در سينه. هامة (با تشديد) يعنى كسى كه آهنگ انجام كارى را دارد كه نمى داند آن را انجام بدهد يا ندهد. شاعر گفته:
هممت و لم أفعل و كدت ولتنى ترك على عثمان تبكى
iiحلائه
(١٣٦٨) تصميم گرفتم ولى انجام ندادم، و نزديك بود كه انجام دهم و اى كاش باقى مى داشتم بر عثمان همسرانش را كه بر او بگريند (كنايه از كشتن او).
و ما عليها من ثمر شجرة؛ و از ميوه درختان. اين گونه در تمام نسخ آمده است
(١٣٦٩)و ابن ابى الحديد گفته: و ما عليها يعنى آنچه بر روى زمين است، و مرجع ضمير يعنى ارض پيش از آن ذكر نشده به جهت اعتماد بر فهم مخاطب، چنانچه خداى تعالى فرموده: كل من عليها فان (١٣٧٠)
؛ هر كه روى زمين است دست خوش مرگ و فناء است. با اين كه كلمه أرض پيش از آن نيامده است.
مؤلف: اظهر اين است كه در اين گفتار سقط يا تقديم و تأخير و يا تحريف رخ داده است. و بعيد نيست كه اصل آن چنين باشد: و ما ينع من ثمر شجرة؛ خدا از ميوه اى كه بر هر درخت مى رسد آگاه است. به قرينه آيه شريفه: ... أنظروا الى ثمره اذا أثمر وينعه
(١٣٧١) ؛ ... به ميوه آن گاه كه بار مى آورد و به رسيدن آن بنگريد. وگرنه مقتضاى سياق كلام اين است كه جمله قرارة نطفة و جملات پس از آن عطف به ثمر شجرة باشند. مانند ساقط ورقة و اين بى معناست.
أو ساقط ورقة؛ و از برگ افتاده بر زمين (آگاه است). و ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لا حبة فى ظلمات الأرض و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين
(١٣٧٢) ؛ و هيچ برگى از درخت نيفتد مگر آن كه او آگاه است و هيچ دانه در زير تاريكى هاى زمين و هيچ تر و خشكى نيست جز آن كه در كتاب مبين (و قرآن عظيم) مسطور است.
أو قرارة نطفة؛ و از قرارگاه نطفه. ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين
(١٣٧٣) ؛ پس از آن گاه او (آدمى) را نطفه گردانيده و در جاى استوار (صلب رحم) قرار داديم.
أو نقاعة دم؛ و از خون تازه علقه. ظاهرا مقصود از نقاعة دم علقه است. به قرينه بيان نطفه پيش از آن و مضغه بعد از آن، و جوهرى گفته: دم ناقع يعنى خون تازه؛ شاعر اقسام بن روامه سروده است:
و ما زال من قتلى رزاح بعالج دم ناقع أو جاسد غير
iiماصح
ابو سعيد گفته: مقصود شاعر از ناقع خون تازه، و از جاسد خون خشك است.
(١٣٧٤) و مضغة؛ و از مضغه (آگاه) است. يعنى: قطعه گوشت، خداى تعالى فرموده: ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة
(١٣٧٥) ؛ آن گاه نطفه را علقه را گوشت پاره قرار داديم... .
أو ناشئة خلق؛ و از منشأ آفرينش مولود. مقصود نطفه اى است كه منشأ پيدايش مولود است، زيرا هر نطفه اى داراى چنين استعدادى نمى باشد.
و سلالة؛ و از سلاله (آگاه) است. سلاله يعنى خلاصه و آنچه از چيزى بيرون كشيده شود خداى تعالى فرموده: و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين
(١٣٧٦) ؛ همانا آدمى را از گل خالص آفريديم.
آگاهى خدا بدون زحمت
لم تلحقة فى ذلك كلفة؛ خدا در همه اين آگاهى ها به زحمت نيفتاد. در نسخه مصرى لم يلحقه آمده و صواب لم تلحقه - بات تاء است - چنانچه در نسخه ابن ابى الحديد و خطى (١٣٧٧)
آمده است. كلفة: مشقت و سختى. خداى تعالى فرموده: و لقد خلقنا السموات و الأرض و ما بينهما فى ستة أيام و ما مسنا من لغوب
(١٣٧٨) ؛ ما آسمان ها و زمين و آنچه بين آن هاست در شش روز آفريديم و هيچ رنجى و خستگى به ما نرسيد.
و لا اعترضته فى حفظ ما ابتدعه من خلقه عارضة؛ و براى حفظ و نگهدارى آنچه از مخلوقات پديد آورده احساس ناتوانى نكرد. در نسخه مصرى اين گونه ما ابتدعه آمده ولى صواب ما ابتدع است، چنانچه در نسخه ابن ابى الحديد
(١٣٧٩) و ابن ميثم و خطى آمده است.
عارضة يعنى عارضه اى كه مانع از حفظ موجودات باشد براى خدا پيش نيامد.
خداى تعالى فرموده: وسع كرسيه السموات و الأرض و لا يؤوده حفظهما و هو العلى العظيم
(١٣٨٠) ؛ قلمرو و علم خدا از آسمان ها و زمين فراتر و نگهبانى زمين و آسمان بر او آسان و بى زحمت است چه او داناى بزرگوار و تواناى با عظمت است.
و لا اعتورته فى تنفيذ الأمور و تدابير المخلوقين ملالة و لا فترة؛ و در اداره و تنفيذ امور و تدبير جهان آفرينش دچار ناراحتى و خستگى نگرديد.
لا اعتورته: عارض نشد او را. تنفيذ الأمور: امضا و تثبيت امور. تعبير تدبير المخلوقين تنها در نسخه مصرى آمده و صواب تدابير المخلوقين (به لفظ جمع) است، چنانچه در نسخه ابن ابى الحديد و ابن ميثم و خوئى
(١٣٨١) و خطى آمده است. ملالة و لافترة: ضعف و سستى. آرى چگونه نه بر او دشوار آيد يا عارضه اى به او دست دهد، و يا از ناحيه آفرينش و تدبير امور خلق سستى براى او پيش آيد حال آن كه او كسى كه هر گاه اراده چيزى كند تنها به او بگويد: باش پس موجود مى شود.
بل نفذ فيهم علمه؛ بلكه علم خدا در تمام موجودات نفوذ داشته. ... يعلم ما بين أيديهم و ما خلفهم...
(١٣٨٢) ؛ ... علم خدا محيط است به آنچه پيش نظر خلق آمده و آنچه خواهد آمد... .
و أحصاهم عده
(١٣٨٣) ؛ و ارقام و اعداد آن ها را به حساب دارد. لقد أحصاهم و عدهم عدا
(١٣٨٤) خدا به شماره همه موجودات آگاه است.
عدالت گسترده خدا
و وسعهم عدله؛ و عدالتش بر تمام جهان هستى سايه افكنده. و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم (١٣٨٥)
؛ كلام خداى تو از روى راستى و عدالت به حد كمال رسيد و هيچ كس تبديل و تغيير آن كلمات نتواند كرد و او خداى شنوا و دانا به گفتار و كردار خلق است.
و غمر هم فضله؛ و لطفش همه را فرو گرفته است.
غمرهم مأخوذ است از غمره الماء: آب از سر او گذشت.
و لو لا دفع الله لناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض ولكن الله ذو فضل على العالمين
(١٣٨٦) ؛ ... و اگر خدا برخى مردم را در مقابل بعضى ديگر بر نم يانگيخت فساد روى زمين را فرا مى گرفت، ولكن خداى متعال داراى فضل و كرم بر همه اهل عالم است.
مع تقصير هم عن كنه ما هو أهله؛ با اين همه هنوز بشر نتوانسته آن طور كه شايسته اوست او را درك نموده و در برابرش انجام وظيفه كند.
كنه: حقيقت.
و ما قدروا الله حق قدره و الأرض جميعا قبضته يوم القيامة و السموات مطويات بيمينه سبحانه و تعالى عما يشركون
(١٣٨٧) ؛ و آنان كه غير خدا را طلبيدند خدا را چنان كه شايد به عظمت نشناختند و اوست روز قيامت همه زمين در قبضه قدرت اوست و آسمان ها در پيچيده به دست سلطنت اوست، آن ذات پاك و منزه و متعالى از شرك مشركان است.
تجليل و تمجيد ابن ابى الحديد از اين خطبه
ابن ابى الحديد پس از نقل اين خطبه آورده: اگر نضر بن كنانه اين گفتار را مى شنيد به گوينده آن همان سخنى را مى گفت كه على ابن اسماعيل بن جريح به اسماعيل بن بلبل گفته است:
قالوا أبوالقصر من شيبان قلت لهم كلا ولكن لعمرى منه iiشيبان
و كم أب قد علا بابن ذرى شرف كما علا برسول الله iiعدنان
گفتند: ابو الصقر از قبيله شيبان است، كه گفتم هرگز! بلكه شيبان از ابوالصقر است.
بسا پدر كه به وسيله فرزندش بزرگ عالى مقام گشته، آن گونه كه عدنان به سبب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بلند مرتبه و معروف گشته است.
بنابراين جا دارد كه نضر با اين كلام امام (عليه السلام) بر عدنان و قحطان مباهت كند، بلكه با آن چشم ابراهيم خليل الرحمن روشن است، و نضر به ابراهيم مى گويد: هيچ گاه اركان بناى محكم و استوار توحيدى تو كهنه و فرسوده نگرديده بلكه خدواند از نسل من فرزندى به وجود آورده كه در عصر عرب جاهلى چنان علوم و معارف توحيدى را تبيين و آشكار ساخته كه تو در عصر جاهليت نبط پديد نياوردى، بلكه اگر اين گفتار را ارسطاطاليس كه قائل بوده خداوند عالم به جزئيات نيست بشنود قلبش خاشع شود و مو براندامش برخيزد و انديشه اش مضطرب گردد. آيا به شيرينى، ابهت، عظمت، و شكوه، متانت و روانى كه در آن به كار رفته نمى نگرى. به علاوه بر حلاوت، ملاحت، لطف و سلاستى كه در آن هست و من هيچ گاه سخنى شبيه اين گفتار جز كلام خالق سبحان نيافته ام، زيرا اين گفتار شاخه اى از آن درخت و نهرى از آن بحر و شعله اى از آن آتش است، و گويا آن حضرت (عليه السلام) اين بيانات را در شرح و تفسير آيه شريفه: و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و يعلم ما فى البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لا حبة فى ظلمات الأرض و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين (١٣٨٨)
؛ ايراد فرموده است.
(١٣٨٩) مؤلف: گفتار ابن ابى الحديد در اين مقام زيبا و ارزشمند است، ولى از آياتى كه ما در شرح فرازهاى خطبه آورديم معلوم شد كه اين گفتار امام (عليه السلام) هم تفسير است براى آيه اى كه ابن ابى الحديد از آن ياد كرده و هم بعض آيات ديگر قرآن.