زندگی در پرتو اخلاق
سرچشمه دروغ
همانطور كه در سابق هم اشاره شد دروغ معمولا از يكى از نقاط ضعف روحى سرچشمه مى گيرد :
گاهى انسان بخاطر ترس از فقر ، پراكنده شدن مردم از دور او و از دست دادن موقعيت و مقام ، دروغ مى گويد .
زمانى بخاطر علاقه شديد به مال و جاه و مقام و شهوات ديگرى زبان به دروغ مى گشايد و از اين وسيله نامشروع براى تأمين مقصود خود كمك مى گيرد .
گاهى تعصبهاى شديد وحب و بغضهاى افراطى سبب مى شود كه انسان به نفع كسى كه مورد علاقه اوست يا به زيان كسى كه مورد نفرت و كينه او مى باشد بر خلاف واقع سخن بگويد .
زمانى براى آنكه خود را بيش از آنچه هست بنماياند و اظهار علم و اطلاع كند در مسائل مختلف علمى و تاريخى و امثال آن دروغ مى گويد .
ولى در حقيقت تمام اين صفات رذيله كه ريشه صفت دروغ را تشكيل مى دهند از كمبود شخصيت و ناتوانى روح و ضعف ايمان ناشى مى گردد .
كسانى كه به شخصيت خود مؤمن نيستند و داراى روحى ناتوان و زبون مى باشند براى نيل به مقاصد خود و فرار از ضررها به دروغ و تزوير و تقلب و خيانت متوسل مى گردند ، بعكس افراد توانا و با شخصيت تكيه بر شخصيت و توانايى خويش مى كنند و پيروزى خود را در آنها مى جويند .
همچنين كسانى كه ايمان كامل به قدرت لايزال الهى دارند و سرچشمه تمام بركات و پيروزيها و موفقيتها را در گرو اراده نافذ او مى دانند ، قدرت او را مافوق همه قدرتها و حمايت او را بالاترين حمايتها شناخته اند ، دليلى ندارد كه براى نيل به منفعت يا دفع ضررى متوسل به خلاف واقع گردند و دروغ پردازى كنند .
و گاهى نيز بخاطر عدم توجه به مضارّ دروغ و اهميت راستگويى ، يا آلودگى محيط خانوادگى ، يا محيط اجتماع و معاشرين ، اين رذيله خطرناك در انسان ريشه مى دواند .
يكى ديگر از عوامل مهم دروغگويى احساس كمبود شخصيت و عقده حقارت است . كسانى كه گرفتار چنين عقده اى هستند سعى مى كنند با انواع دروغها و لاف و گزافها حقارتى كه در خود احساس مى نمايند جبران كنند .
راه درمان دروغ
با توجه به عواملى كه در ايجاد اين صفت و ريشه دار ساختن آن مؤثر است راه درمان آن نسبتاً روشن خواهد بود و بطور كلى براى درمان اين انحراف اخلاقى بايد از طرق زير اقدام نمود :
١ ـ قبل از هر چيز بايد مبتلايان را به عواقب دردناك و آثار سوء معنوى و مادى ، فردى و اجتماعى اين رذيله زشت متوجه ساخت و با تدبير و تفكر در آيات قرآن مجيد و سخنان پيشوايان
بزرگ دين و تجزيه و تحليلهايى كه قبلاً بيان شد و گفتار بزرگان ، درست سنجيد كه منافع فرضى دروغ هرگز نمى تواند با آن همه مفاسد برابرى نمايد .
همچنين بايد مبتلايان را متوجه ساخت كه اگر دروغ در پاره اى از موارد نفع شخصى هم داشته باشد نفعش آنى و بسيار زودگذر است ، زيرا هيچ سرمايه اى براى يك انسان در اجتماع ـ در هر شرايط و هر مقامى باشد ـ بالاتر از سرمايه اعتماد و اطمينان مردم نسبت به وى نيست كه بزرگترين دشمن آن همين دروغ است .
نكته قابل توجه اينكه بعضى تصور مى كنند ممكن است انسان دروغهايى بگويد بدون اينكه هرگز فاش گردد و موجب سلب اطمينان شود .
ولى اين موضوع اشتباه بزرگى است زيرا تجربه نشان داده كه در غالب موارد خلافگويى شخص فاش مى گردد و نكته آن اين است كه هر حادثه اى در خارج رخ مى دهد پيوندهاى گوناگونى با زمان و مكان و اشخاص و حوادث ديگر دارد شخصى كه مى خواهد حادثه اى را ـ كه وجود خارجى ندارد ـ با گفتار خود خلق كند ، تنها يك حادثه مجرد از تمام پيوندها مى آفريند و اگر خيلى زيرك و با هوش باشد ممكن است چند دروغ ديگر هم قبلا در اطراف آن فكر كند و پيوند حادثه دروغى اصلى را با اين حوادث برقرار سازد .
ولى او هرگز نمى تواند همه پيوندهاى ممكن را با تمام حوادث ديگر پيش بينى كند و رابطه آنها را در نظر بگيرد و لذا غالباً پس از چند سؤال مختلف از توجيه گفته ها عاجز مى ماند .
بعنوان مثال به قضاوت جالب امير مؤمنان على (ع) در مورد جوانى كه پدرش با اموال فراوان همراه عده اى به سفر رفته بود و هنگام بازگشت ، همراهان او مدعى فوت او بودند . توجه كنيد : متهمين كه در حقيقت قاتلان پدر آن جوان بودند در برابر سؤالهاى متعددى كه حضرت درباره جزئيات بيمارى و فوت و كفن و دفن آن مرد فرمود ، خيلى زود رسوا شدند زيرا آنها فقط با هم تبانى كرده بودند كه متفقاً بگويند او بيمار شده و مرده است ، اما در كجا و كدام ساعت روز و چه كسى او را غسل داده و كفن كرده و نماز بر او خوانده و دهها مانند آن ، تبانى نكرده بودند و در حقيقت در همه اينها نمى توانستند تبانى كنند .
به همين دليل زيرك ترين فرد دروغگو در برابر يك بازرسى ساده ممكن است دروغش فاش گردد .
بخصوص اينكه پيوندهاى قلابى و ساختگى كه انسان براى دروغهاى خود مى سازد ـ چون واقعيت ندارند ـ درست بخاطر او نمى مانند و لذا اگر در فواصل مختلفى از شخصى دروغگو سؤال شود گرفتار تناقض و پريشان گويى خواهد شد و اين تناقض گويى يكى ديگر از عوامل فاش شدن دروغ آنهاست و اينكه مى گويند : « دروغگو حافظه ندارد » يك نكته اش همين است يعنى در واقع هر قدر هم حافظه قوى داشته باشد موضوع ، موضوعى نيست كه بتوان آن را به حافظه سپرد !
٢ ـ ايجاد شخصيت : يكى ديگر از مؤثرترين طرق درمان دروغ ، پرورش شخصيت در افراد است زيرا همانطور كه دانستيم يكى از عوامل مهم روانى دروغ ، احساس حقارت و كمبود شخصيت است ، و در حقيقت دروغ گفتن يك نوع عكس العمل براى جبران اين موضوع است .
اگر مبتلايان به دروغ احساس كنند صاحب نيروها و استعدادهايى در درون خود هستند كه با پرورش آنها مى توانند ارزش و شخصيت خود را بالا ببرند ، نيازى به توسل جستن به دروغ براى ايجاد شخصيت قلابى در خود نمى بينند .
بعلاوه بايد به اينگونه افراد فهماند كه ارزش اجتماعى يك انسان راستگو كه با اين فضيلت اخلاقى توانسته است جلب « اطمينان عمومى » را بكند مافوق تمام ارزشهاست و سرمايه معنوى بزرگى از « وجاهت اجتماعى » كه آنها در اختيار دارند بالاترين سرمايه ها مى باشد كه هيچ سرمايه مادى نمى تواند با آن برابرى كند ، و با اين سرمايه مى توانند همه گونه امكانات مادى نيز براى خود فراهم سازند .
چنين كسى نه تنها در نظر مردم شخصيت دارد بلكه در پيشگاه خداوند مقامى در رديف شهدا و پيامبران دارد ، زيرا در قرآن مجيد مقام راستگويان در رديف مقام پيمبران و شهداى راه حق ذكر شده آنجا كه مى فرمايد :
( وَمَنْ يُطِعِ اللهَ وَالرَّسُولَ فَاُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ اَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحِينَ وَحَسُنَ اُولئِكَ رَفِيقاً ) (١)
و كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند ، ( در روز رستاخيز ) همنشين كسانى خواهد بود كه خدا نعمت خود را بر آنان تمام كرده ، از پيامبران و صدّيقان و شهدا و صالحان و آنها رفيقهاى خوبى هستند .
دانشمند معروف « راغب » در كتاب « مفردات » خود چند معنى براى « صدّيق » نقل كرده است كه همه گواه اين حقيقت است :
الف ـ كسى كه زياد راست مى گويد .
ب ـ كسى كه هرگز دروغ نمى گويد .
ج ـ كسى كه در سخن و عقيده راستگوست و عملش گواه صدق اوست .
٣ ـ كوشش براى تقويت پايه هاى ايمان به خدا در دل مبتلايان و توجه دادن آنها به اين حقيقت كه قدرت خدا مافوق تمام قدرتهاست و قادر بر حل تمام مشكلاتى است كه افراد ضعيف الايمان بخاطر آن به دروغ پناه مى برند .
« راستگويان » تكيه گاهشان در برابر حوادث گوناگون ، خداست ; و افراد دروغگو در اين موارد تنها هستند .
٤ ـ بايد انگيزه هاى دروغ و ريشه هاى اين انحراف اخلاقى از قبيل طمع ، ترس ، خودخواهى ، حب و بغضهاى افراطى و امثال آن را در افراد خشكانيد تا اين رذيله خطرناك زمينه مساعد براى نشو و نماى خود در وجود انسان پيدا نكند .
٥ ـ بايد محيطهاى تربيتى و معاشرتى مبتلايان را از وجود افراد دروغگو پاك كرد تا تدريجاً طبق اصل « محاكات » و تأثيرپذيرى ، محيط وجود آنها از اين رذيله پاك گردد .
اين موضوع بقدرى مهم است كه در دستورهاى تربيتى اسلام از على (ع) نقل شده كه فرمود :
« لا يَصْلُحُ الْكَذِبُ جِدٌّ وَلا هَزْلٌ وَلا اَنْ يَعِدَ اَحَدُكُمْ صَبِيَّهُ ثُمَّ لا يَفِي لَهُ »(٢)
شايسته نيست دروغ گفتن ـ خواه شوخى يا جدّى ـ و نيز شايسته نيست يكى از شما به فرزندش وعده اى بدهد سپس وفا نكند .
بديهى است اگر پدر و مادر عادت به راستگويى ( حتى در وعده هاى كوچكى كه به فرزند خود مى دهند ) داشته باشند هرگز فرزند آنها دروغگو نخواهد شد .
______________________
١ . سوره نساء ( ٤ ) آيه ٦٩ .
٢ . حرّ عاملى ، وسائل الشيعه ٨ / ٥٧٧ .
دروغ در موارد استثنايى
بزرگان فقها و علماى اخلاق به پيروى از احاديثى كه در اين زمينه وارد شده مواردى را بعنوان استثناء از حكم دروغ ذكر كرده كه بعضى آن را در دو موضوع خلاصه نموده اند : « اضطرار » و « اصلاح ذات البين » .
در حديثى از پيغمبر اكرم (ص) نقل شده :
« اِحْلِفْ بِاللهِ كاذِباً وَنَجِّ اَخاكَ مِنَ الْقَتْلِ »(١)
سوگند دروغ بخور و برادر بى گناهت را از مرگ نجات بده !
ولى دو نكته است كه در اينجا بايد به آن توجه داشت :
نخست اينكه تمام موارد استثناء در حقيقت به يك موضوع بازمى گردد و آن اينكه دروغ فقط بخاطر مصالح مهمترى كه مفاسد آن را تحت الشعاع خود قرار دهد مجاز مى شود ، و البته اين موضوع منحصر به مسأله « صدق » و « كذب » نيست ، بلكه ساير محرمات مانند « اكل ميته » ، « خوردن غذاى ناپاك » ، « ايذاء يتيم » و مانند آنها نيز براى حفظ جان يا تأديب و امثال آن مجاز مى گردد . بنابراين مواردى كه در احاديث بيان شده از قبيل ذكر مثال است ، مثلا چون فايده اصلاح ميان مردم و به هم پيوستن دلهاى پراكنده و شستن غبار كينه و عداوت از دلها از دروغى كه به كسى زيان نمى رساند مهمتر است مجاز معرفى شده ، همچنين در موارد اضطرار براى حفظ جان و ناموس خود ياديگران و يا در طرح و اجراى نقشه هاى جنگى ممكن است دروغى سبب تسريع در خاتمه جنگ و جلوگيرى از ريختن خونهايى گردد و يا دشمن بيدادگر و فاسد مفسدى از اين راه كوبيده شود و نيز گاه مى شود كه در ميان دو همسر گفتگو بر سر موضوعاتى رخ مى دهد كه اگر ادامه يابد گاهى به جدايى يا مفاسد ديگر منتهى مى گردد ، اما با يك سخن دروغ ممكن است مشكل آنها حل شود ; در تمام اين موارد دروغ براى حفظ مصالح مهمتر مجاز خواهد بود و اگر درست دقت كنيم در اين موارد مفاسد و زيانهاى دروغ كه سابقاً اشاره شد بطور بسيار خفيفترى وجود دارد و با فايده آن برابرى ندارد .
نكته ديگرى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه تجويز كذب در اين موارد درست مانند تجويز خوردن مردار و « اكل ميته » است كه به مقدار ضرورت بايد قناعت نمود ، نه اينكه اين استثنائات باعث جرأت بر اين « گناه كبيره » گردد و به بهانه استفاده از مجوزات دروغ براى هر موضوع جزيى دروغ گفت .
در واقع هميشه لغزشهاى اخلاقى در حول و حوش موارد استثناء و تبصره هاست ، اينها همان مشتبهاتى است كه « منطقه خطر » و هم مرز با « منطقه ممنوعه » مى باشد و در اخبار به عنوان « حِمى الله » و « حول الحمى » از آن تعبير شده :
« مَحارِمُ اللهِ حِمَى اللهِ فَمَنْ يَرْتَعْ حَوْلَ الْحِمى يُوشَكُ اَنْ يَقَعَ فِيها »(٢)
محرمات ، مناطق ممنوعه الهى است ، كسى كه حيوان خود را نزديك مرزهاى ممنوع ببرد ، بيم آن مى رود كه در آنها بيفتد !
« غزالى » در پايان فصلى كه براى موارد ترخيص دروغ در « احياء العلوم » عنوان كرده مى نويسد : عده اى تصور كرده اند جعل احاديث در فضائل اعمال و تشدد در معاصى نيز جايز است .
سپس اضافه مى كند : اين يك هوس و خيال باطل بيش نيست ، چه اينكه مصالح اين كار هرگز برابر با مفاسد دروغ نمى باشد ، بعلاوه هيچگونه ضرورتى براى اين كار وجود ندارد ، چه اينكه بقدر كافى آيات و احاديث صحيح در اين باره وارد شده . از همه گذشته فتح اين باب موجب به هم ريختن و تشويش شريعت مى گردد(٣) .
ولى بعقيده ما اين كارهاى احمقانه افراد بى مايه و نادان و بى اطلاعى بوده كه خود را از خدا و پيغمبر دلسوزتر براى اسلام مى دانستند ، اين كار شرّ محض و سر تا پا زيان و فساد است . خطر اين كار و اين گونه دوستان نادان از خطر دشمنان خطرناك براى اسلام كمتر نيست .
______________________
١ . حرّ عاملى ، وسائل الشيعه ١٦ / ١٦٢ .
٢ . انصارى ، مرتضى ، فرائدالاصول ( رسائل ) ، .
٣ . غزالى ، احياء العلوم ٣ / ١٣٩ . توريه چيست ؟
« توريه » بر وزن « توصيه » به سخنى گفته مى شود كه از ظاهر آن چيزى فهميده مى شود در حالى كه منظور گوينده چيز ديگرى است .
مشهور در ميان فقهاى ما اين است كه در مواردى كه دروغ بخاطر ضرورتى تجويز مى شود از « توريه » بايد استفاده كرد و تا توريه ممكن است نبايد دروغ صريح گفت .
از بعضى كلمات علماى اهل تسنن برمى آيد كه اين موضوع در ميان آنها نيز مشهور است .
و در معنى توريه چنين گفته اند : « توريه » عبارت از اين است كه انسان كلامى بگويد و از آن معنى مطابق واقع اراده نموده ولى آن كلام طورى است كه شنونده معنى ديگرى از آن مى فهمد ، و منظور گوينده نيز همين است كه در عين اراده معنى صحيح ، مخاطب چيز ديگرى بفهمد ، مثل اينكه از كسى پرسيدند : جانشين پيامبر اسلام (ص) كه بود ؟ گفت :
« مَنْ بِنْتُهُ فِي بَيْتِهِ » « آن كس كه دخترش در خانه او بود » ، شنونده چنين فكر مى كرد كه منظور اين است آن كس كه دختر او در خانه پيامبر (ص) بوده در حالى كه منظور گوينده اين بود : آن كس كه دختر پيامبر (ص) در خانه او بوده است .
آيا توريه جزء دروغ نيست و بايد در موارد استثنايى از آن استفاده كرد ؟
آنچه در اينجا كاملا حايز اهميت است اين است كه روشن شود آيا « توريه » داخل در ادّله كذب مى باشد ؟
بطور كلى در اين مورد سه قول ديده مى شود :
١ ـ عده اى معتقدند توريه اصلا دروغ نيست ، و لذا گفته اند : « بايد در موارد ضرورت چنان سخن بگويد كه از دروغ خارج گردد » .
طرفداران اين قول چنين استدلال مى كنند كه : مقياس در صدق و كذب كلام ، مراد متكلم ـ و بعبارت ديگر مستعمل فيه ـ است ، بنابراين اگر مراد گوينده صحيح باشد كلام « صادق » خواهد بود اگرچه مخاطب چيز ديگرى از آن بفهمد ، زيرا اشتباه او در فهم مراد گوينده تأثيرى در صدق و كذب كلام ندارد .
روايات متعددى كه در توجيه قول ابراهيم (ع) در جواب بت پرستان :
( بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَاسْئَلُوهُمْ اِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ )(١)
( ابراهيم ) گفت : بلكه اين كار را بزرگشان كرده است ! از آنها بپرسيد اگر سخن مى گويند !
و توجيه گفتار سخنگوى يوسف (ع) :
( اِنَّكُمْ لَسارِقُونَ )(٢)
شما دزد هستيد .
وارد شده نيز اين را تأييد مى كند كه توريه جزء كذب نيست .
٢ ـ بعضى ديگر مانند مرحوم محقق قمى (رحمه الله) معتقدند كه توريه داخل در كذب است ، زيرا مقياس در صدق و كذب ، ظاهر كلام است نه مراد و مقصود گوينده .
٣ ـ از كلمات بعضى ديگر ـ مانند غزالى ـ برمى آيد كه توريه مصداق كذب است ولى ميزان قبح و فساد آن از كذب معمولى كمتر مى باشد .
شايد وجه نظر آنها اين باشد كه در كذب معمولى هم ظاهر كلام خلاف واقع است ، و هم قصد گوينده خلاف گويى است ; ولى در « توريه » قصد كذب در كار نيست و لذا قبح و فساد آن كمتر است .
______________________
١ . سوره انبياء ( ٢١ ) آيه ٦٣ .
٢ . سوره يوسف ( ١٢ ) آيه ٧٠ . تفسير تازه اى درباره توريه
ولى در اينجا نكته اى است كه شايد كليد حل مشكلات اين بحث باشد و آن اينكه : « توريه » هر نوع اراده خلاف ظاهر نيست بلكه توريه مخصوص به مواردى است كه كلام ذاتاً تاب دو معنى دارد و مى تواند قالب هريك از آن دو باشد . ولى ذهن به يكى از آن دو هنگام گفتن منصرف مى گردد مثلا جمله « اِنَّكُمْ لَسارِقُونَ ; شما دزد هستيد » كه به برادران يوسف گفته شد معنى ابتدايى آن همان « سرقت فعلى » است ولى تاب اراده « سرقت قبلى » ( سرقت كردن يوسف را از پدر ) نيز دارد ، منتها خلاف معنى ابتدايى آن است .
يا اينكه هنگامى كه از كسى مى پرسند كه اين لباس را فلان كس به شما اهدا كرده ؟ او در جواب به عنوان توريه مى گويد : « خدا او را عمر دهد » ، شنونده چنين تصور مى كند كه منظور گوينده اين است كه : « بله خدا او را عمر دهد » در حالى كه چنين قصدى نداشته است .
غيبت
حربه خطرناك ناجوانمردان
يكى ديگر از بزرگترين و خطرناكترين و در عين حال شايعترين انحرافات زبان ، « غيبت » است .
« غيبت » عبارت است از ذكر نقاط ضعف و معايب پنهانى ديگران كه اگر بشنوند ناراحت شوند ، خواه اين نقاط مربوط به جنبه هاى دينى ، اخلاقى ، روحى و اجتماعى باشد ; يا مربوط به جهات جسمى ، اعم از قيافه و اعضاى بدن و نيروهاى جسمى و طرز حركات و رفتار ، يا مربوط به متعلقان انسان اعم از زن و فرزند و يا لباس و خانه او و امثال آن .
مهمترين انگيزه هاى غيبت چند چيز است :
١ ـ كينه توزى و انتقام :
زيرا براى خاموش كردن شعله هاى كينه و انتقام كه در درون سينه بعضى از افراد زبانه مى كشد راهى آسانتر و ساده تر از غيبت و تضييع آبرو و حيثيت شخص مورد نظر يافت نمى شود .
٢ ـ حسد :
شخص حسود چون هميشه طالب زوال نعمت محسود است ، هنگامى كه دسترسى به مقصود خود پيدا نمى كند براى جبران آن سعى مى كند ، بوسيله غيبت و ذكر نقاط ضعف محسود ، از حيثيت و اعتبار او بكاهد و آتش حسد خود را از اين راه تسكين بخشد .
٣ ـ تبرئه كردن خود از گناهى كه مرتكب شده است :
يعنى از طريق ذكر معايب ديگران مى خواهد عمل خود را ساده و يا موجه جلوه دهد .
٤ ـ استهزاء و سخريه :
البته استهزاء و سخريه ديگران خود انگيزه هاى گوناگونى دارد كه پس از ريشه دواندن عوامل آن در وجود انسان يكى از طرق تحقق بخشيدن به اين هدف را همان غيبت مى بيند .
٥ ـ تفريح و سرگرمى :
بسيارى هستند كه بدون اينكه هيچ يك از انگيزه هاى بالا را داشته باشند ، صرفاً به منظور سرگرمى و تفريح ، يا گرم كردن مجالس و محافل ، به ذكر نقاط ضعف و عيوب ديگران مى پردازند زيرا كمتر گناهى در نظر مردم به شيرينى غيبت مى باشد .
اين را هم بايد توجه داشت كه مردم نه تنها از سرگرمى و تفريح لذت مى برند بلكه از خنداندن و وادار ساختن ديگران به تفريح نيز لذت مى برند .
٦ ـ تحريك غريزه كنجكاوى :
اين غريزه كه يكى از نيرومندترين غرايز انسان است ، او را دعوت مى كند كه ديگران را ـ با اصرار ـ وادار به غيبت و فاش ساختن نقاط ضعف افراد مختلف بنمايد و شايد شيرينى غيبت در ذائقه عده اى از مردم نيز از اشباع غلط همين غريزه سرچشمه مى گيرد ; اين عده از اطلاع بر اسرار و عيوب ديگران و تجسس و كنجكاوى درباره آنها لذت مى برند و لذا با ولع و حرص هرچه تمامتر ديگران را وادار به غيبت مى كنند .
البته توجه به اين عوامل مى تواند در راه درمان غيبت و شناسايى مصاديق آن به ما كمك مؤثرى كند .
اين را نيز بايد حتماً توجه داشت كه در بسيارى از موارد اين عوامل بصورت ساده و طبيعى در وجود انسان خودنمايى نمى كند زيرا وجدان و شخصيت ذهنى او اجازه خودنمايى به آنها نمى دهد ، لذا قيافه آن را دگرگون ساخته و در لباس دلسوزى يا نهى از منكر و يا درس عبرت به ديگران دادن ، مرتكب غيبت مردم مى شود و پيش خود چنين مى پندارد كه عمل مقدسى انجام داده در حالى كه انگيزه اصلى يكى از همان عوامل بالاست كه روح انسان براى فريب وجدان و فرار از فشار و عذاب آن ، قيافه اصلى آن را تغيير داده و بعكس نشان داده است اين نوع آلودگى به غيبت ، از ساير انواع آن خطرناكتر و درمان آن نيز مشكلتر است .
خطرات غيبت
اكنون به ذكر اهميت اين گناه از نظر قرآن و اخبار رسول اكرم (ص)و ائمه اهل بيت (عليهم السلام)سپس به تجزيه و تحليل مفاسد فردى و اجتماعى آن مى پردازيم .
در منابع اصلى اسلام عليرغم اهميت ندادن بسيارى از مردم به اين مسأله حياتى ، اهميت فوق العاده اى به آن داده شده است ، در قرآن مجيد وروايات ، شديدترين تعبيرها درباره غيبت ديده مى شود كه از ميان آنها ده مورد زير را انتخاب كرده ايم ، و شايد همين ده قسمت براى پى بردن و اهميت اين گناه از نظر اسلام كافى باشد :
١ ـ غيبت از نظر قرآن مجيد
قرآن مجيد غيبت را يك عمل غير انسانى شمرده است و آن را همچون خوردن گوشت برادر ميت خود معرفى نموده است ، بديهى است « آدم خوارى » آنهم به اين صورت ، زننده ترين عملى است كه ممكن است از كسى سر بزند و اين تعبير منحصراً درباره اين گناه وارد شده است .
البته علت اين تشبيه روشن است زيرا از نظر اسلام حيثيت و آبروى برادر مسلمان همچون خون او محترم مى باشد ، چنانكه در حديث نبوى وارد شده :
« كُلُّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ حَرامٌ : دَمُهُ وَمالُهُ وَعِرْضُهُ »(١)
همه چيزِ مسلمان بر مسلمان حرام است : خونش و مالش و آبرويش .
و جاى شك نيست كه غيبت از حيثيت برادر مسلمان مى كاهد و آبروى او را بر باد مى دهد .
قابل توجه اينكه در قرآن مجيد نخست نهى از « سوء ظن » و سپس « تجسس » و بعد از آن نهى از « غيبت » شده است ، آنجا كه مى فرمايد :
( يا اَ يُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ اِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ اِثْمٌ وَلا تَجَسَّسُوا وَلا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً اَيُحِبُّ اَحَدُكُمْ اَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ اَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللهَ اِنَّ اللهَ تَوّابٌ رَحِيمٌ ) (٢)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! از بسيارى از گمانها بپرهيزيد ، چرا كه بعضى از گمانها گناه است ، و هرگز ( در كار ديگران ) تجسس نكنيد ، و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند ، آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد ! ( به يقين ) همه شما از اين امر كراهت داريد ; تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است .
و شايد اين تعبير براى اين باشد كه انسان ، نخست دچار سوء ظن مى شود ، سوء ظن او را وادار به تجسس مى كند و تجسس منتهى به اطلاع بر عيوب پنهانى افراد مى شود و آن نيز سرچشمه غيبت خواهد بود .
٢ ـ غيبت با ايمان سازگار نيست
همانطور كه در حديث « براء » وارد شده :
خَطَبَنا رَسُولُ اللهِ (ص) حَتَّى اسْتَمَعَ الْعَوائِقُ فِي بُيُوتِها فَقالَ :
« يا مَعْشَرَ مَنْ آمَنَ بِلِسانِهِ وَلَمْ يُؤْمِنْ بِقَلْبِهِ لا تَغْتابُوا الْمُسْلِمِينَ وَلا تَتَّبِعُوا عَوْراتِهِمْ فَاِنَّهُ مَنْ تَتَبَّعَ عَوْرَةَ اَخِيهِ تَتَبَّعَ اللهُ عَوْرَتَهُ وَمَنْ تَتَبَّعَ اللهُ عَوْرَتَهُ يَفْضَحُهُ وَلَوْ فِي جَوْفِ بَيْتِهِ »(٣)
براء مى گويد : پيغمبر (ص) براى ما سخنرانى كرد و آنقدر بلند سخن گفت كه دختران در خانه ها هم شنيدند ، او فرمود : اى گروهى كه به زبان ايمان آورده ولى با دل نه ! غيبت مسلمانان نكنيد و از امور پنهانى آنها جستجو نكنيد ، زيرا كسى كه در امور پنهانى برادران مذهبى خود كنجكاوى كند خداوند امور پنهانى او را آشكار مى سازد و در دل خانه اش رسوايش مى سازد .
نكته عدم سازش غيبت با روح ايمان شايد اين باشد كه نخستين نشانه ايمان ، رعايت حق مؤمن است كه با غيبت منافات دارد .
٣ ـ غيبت در رديف اشاعه فحشا است
امام صادق (ع) فرمود :
« مَنْ قالَ فِي مُؤْمِن ما رَأَتْهُ عَيْناهُ وَسَمِعَتْهُ اُذُناهُ فَهُوَ مِنَ الَّذِينَ قالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ : ( اِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ اَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ اَلِيمٌ ) »(٤)
كسى كه درباره مؤمنى آنچه را ديده و شنيده ، بگويد ، جزء كسانى است كه خدا درباره آنها فرموده است : كسانى كه دوست دارند زشتيها در ميان مردم با ايمان شيوع يابد عذاب دردناكى براى آنان است .
نكته اين موضوع نيز روشن است ، براى اينكه ذكر عيوب پنهانى مردم با توجه به اينكه اين عيوب در بسيارى از اوقات از سنخ عيوب دينى است سبب جرأت و جسارت ديگران بر گناه و معصيت شده و در نتيجه باعث اشاعه فحشا خواهد بود .
٤ ـ مفسده غيبت از اعمال منافى عفت شديدتر است
در حديث معروف « جابر » و « ابوسعيد خدرى » از پيغمبر اكرم (ص)نقل شده :
« اَلْغِيبَةُ اَشَدُّ مِنَ الزِّنا »(٥)
غيبت از زنا بدتر است !
نكته شدت آن نيز در ذيل همين حديث آمده كه زناكار ممكن است با توبه مشمول عفو خدا شود ( زيرا زنا از قبيل حق الله است ) اما غيبت كننده با توبه بدون كسب رضايت طرف ، مورد عفو قرار نخواهد گرفت ( چون از قبيل حق النّاس مى باشد ) .
ممكن است علاوه بر جهت فوق ، نكته ديگرى نيز دليل بر شدت گناه غيبت نسبت به زنا باشد كه غيبت اساس اتحاد و محبت و صميميت و خوشبينى را در اجتماع متزلزل مى سازد و از اين راه لطمه شديدى به اجتماع مى زند ـ چنانكه شرح آن خواهد آمد ـ ولى اعمال منافى عفت با آنهمه اهميتى كه دارد چنين تأثيرى نخواهد داشت .
٥ ـ غيبت مانع از قبول اعمال و طاعات است
در حديث « معاذ » وارد شده كه گاهى اعمال بندگان همچون شعاع خورشيد مى درخشد و به آسمان بالا مى رود ولى آن را برمى گردانند و به صورت صاحبش مى زنند و فرشته اى مى گويد :
« اَمَرَنِي رَبِّي اَنْ لا اَدَعَ عَمَلَ مَنْ يَغْتابُ النّاسَ يَتَجاوَزُ اِلى رَبِّي » پروردگارم به من فرمان داده كه نگذارم اعمال نيك غيبت كنندگان به سوى پروردگار برود .
ممكن است نكته اين موضوع اين باشد كه از احاديث مختلف استفاده مى شود بطور كلى اعمال كسانى كه حقوق مردم به گردن آنهاست مقبول درگاه خدا نخواهد شد و غيبت همانطور كه دانستيم يك نوع تجاوز به حقوق مردم و تضييع سرمايه آبروى آنهاست .
٦ ـ غيبت با اخوت اسلامى سازگار نيست
از پيغمبر اكرم (ص) نقل شده است :
« لا تَحاسَدُوا وَلا تَباغَضُوا وَلا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَكُونُوا عِبادَ اللهِ اِخْواناً »(٦)
نسبت به هم حسد و كينه نورزيد و يكديگر را غيبت نكنيد ، و اى بندگان خدا ! باهم برادر باشيد .
از جمله اخير برمى آيد كه نقطه مقابل حسد و عداوت و غيبت ، بندگى خدا و اخوّت اسلامى است ، بديهى است نخستين نشانه اخوّت ، محبت و صميميت مى باشد كه هرگز با غيبت نمى تواند سازگار باشد .
و شايد ذكر آن دو عيب ديگر در روايت از اين نظر است كه در سلسله علل غيبت قرار دارند ، زيرا حسد معمولا سرچشمه عداوت و كينه مى گردد و عداوت و كينه سرچشمه غيبت .
٧ ـ غيبت اعمال نيك را از بين مى برد
اين معنى در احاديث مختلفى وارد شده ، در حديثى از امام صادق (ع)نقل شده است :
« اَلْغِيبَةُ حَرامٌ عَلى كُلِّ مُسْلِم . . . وَالْغِيبَةُ تَأْكُلُ الْحَسَناتِ كَما تَأْكُلُ النّارُ الْحَطَبَ »(٧)
غيبت حرام است بر هر مسلمانى . . . و به درستى كه غيبت حسنات را از بين مى برد همانگونه كه آتش هيزم را .
و در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم (ص) نقل شده :
« مَنْ كانَتْ لاَِخِيهِ عِنْدَهُ مَظْلَمَةٌ فِي عِرْض اَوْ مال فَلْيَسْتَحْلِلْها مِنْهُ مِنْ قَبْلِ اَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لَيْسَ هُنالِكَ دِينارٌ وَلا دِرْهَمٌ اِنَّما يُؤْخَذُ مِنْ حَسَناتِهِ فَاِنْ لَمْ تَكُنْ لَهُ حَسَنَةٌ اُخِذَ مِنْ سَيِّئاتِ صاحِبِهِ فَزِيدَتْ عَلى سَيِّئاتِهِ »(٨)
آن كس كه حقى در مورد آبرو يا مال از برادر دينى اش به گردنش مانده بايد از او حليّت بطلبد پيش از آنكه روزى رسد كه دِرهم و دينار در آن وجود ندارد ، در آن روز از حسناتش برمى دارند و اگر كار نيكى نداشته باشد از گناهان طرف بر او مى افزايند .
اينكه غيبت حسنات را از بين مى برد ممكن است از اين نظر باشد كه غيبت يكى از بزرگترين سرمايه هاى معنوى شخص غيبت شده را از بين مى برد ، كه همان عرض و آبرو و حيثيت اجتماعى اوست ، و از آنجا كه جبران اين « حق النّاس » از طريق مادى غالباً ميسّر نيست ، بنابراين خداوند متعال از طريق امور معنوى آن را جبران مى كند : حسنات غيبت كننده را به نامه عمل غيبت شده نقل مى نمايد و اگر حسناتى نداشته باشد سيئات غيبت شونده را به نامه عمل غيبت كننده منتقل مى سازد و به همان اندازه كه به حيثيت آن شخص لطمه وارد شده از طريق نقل حسنات و سيئات جبران مى گردد .
از روايت اخير برمى آيد كه طريق جبران در مورد امور معنوى در آخرت نيز همين است و اينها همه موضوع « حق النّاس » بودن غيبت را كاملا تأييد مى نمايد .
٨ ـ غيبت ارزش عبادات را كم مى كند
از بعضى از روايات استفاده مى شود كه غيبت جزء نواقض وضو و روزه است .
رسول خدا (ص) مى فرمايد :
« اَلْجُلُوسُ فِي الْمَسْجِدِ انْتِظاراً لِلصَّلاةِ عِبادَةٌ مالَمْ يُحْدِث ; فَقِيلَ : يا رَسُولَ اللهِ ! وَ مَا الْحَدَثُ ؟ قالَ : الاِْغْتِيابُ »(٩)
در مسجد منتظر به نماز نشستن عبادت است تا موقعى كه حدثى از او سر نزده است ; سؤال شد : حدث چيست ؟ فرمود : غيبت !
و در جاى ديگرى مى فرمايد :
« وَمَنِ اغْتابَ مُسْلِماً بَطَلَ صَوْمُهُ وَنَقَضَ وُضُوءُهُ »(١٠)
كسى كه مسلمانى را غيبت نمايد روزه و وضويش باطل است .
نكته اين موضوع ممكن است اين باشد كه عبادت يك حالت نزديكى به پروردگار و نورانيت معنوى در انسان ايجاد مى كند ، و هنگامى كه انسان بعد از وضو يا در حال روزه زبان خود را آلوده به غيبت كند به مقدار قابل توجهى از آن حالت معنويت كاسته مى شود و شخص از آن درجه قرب به پروردگار سقوط مى كند ، از اين معنى در حديث فوق تعبير به « ناقض »
(شكننده ) شده است .
٩ ـ غيبت ، انسان را از ولايت خدا خارج و در ولايت شيطان داخل مى كند
همانطور كه در روايت مفضل بن عمر از امام صادق (ع) نقل شده است :
« مَنْ رَوى عَلى مُؤْمِن رِوايَةً يُرِيدُ بِها شَيْنَهُ وَهَدْمَ مُرُوَّتِهِ لِيَسْقُطَ مِنْ اَعْيُنِ النّاسِ اَخْرَجَهُ اللهُ مِنْ ولايَتِهِ اِلى وِلايَةِ الشَّيْطانِ فَلا يَقْبَلُهُ الشَّيْطانُ »(١١)
كسى كه به منظور عيب گويى و آبروريزى مؤمنى سخنى بگويد تا او را از نظر مردم ساقط كند خداوند وى را از ولايت خود بسوى ولايت شيطان بيرون مى راند و شيطان هم او را نمى پذيرد .
البته اين روايت تنها در مورد خصوص غيبت نيست بلكه غيبت يكى از مصاديق آن است بنابر اينكه در تمام افراد غيبت قصد در هم شكستن شخصيت و عيب گذاردن بر طرف ولو تبعاً وجود دارد ، زيرا اين موضوع از لوازم هر غيبتى است و قصد ملزوم عادتاً از قصد لازم ( با توجه به ملازمه ) منفك نخواهد بود .
اما منظور از خروج از ولايت خدا به قرينه آيات قرآن مجيد اين است كه : « خداوند كه رهبرى و سرپرستى افراد با ايمان را به عهده دارد و آنها را از ظلمتها ، به سوى نور بيرون مى برد »(١٢) دست از رهبرى چنين افرادى برمى دارد . زيرا « ولىّ » به معنى راهنما و راهبر و به معنى ياور و مددكار آمده است چنانكه مى خوانيم :
( وَما كانَ لَهُمْ مِنْ اَوْلِياءَ مِن دُونِ اللهِ )(١٣)
آنها جز خدا اوليا و ياورانى ندارند كه ياريشان كنند .
و به معنى نجات دهنده از ذلت نيز مى باشد چنانكه آمده است :
( وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ ) (١٤)
براى او شريكى در حكومت و نجات دهنده اى از ذلت وجود ندارد .
و به معنى آمرزنده گناه هم مى باشد مانند :
( اَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَارْحَمنا وَاَنْتَ خَيْرُ الْغافِرِينَ )(١٥)
تو آمرزنده مايى پس ما را بيامرز و بر ما رحم كن و تو بهترين آمرزندگانى .
به اين ترتيب ، غيبت كنندگان از فيض تمام اين بركات بر اثر خروج از ولايت خدا و ورود در ولايت شيطان محروم مى گردند .
و شايد مراد از جمله « فَلا يَقْبَلُهُ الشَّيْطانُ » اين باشد كه شيطان نمى تواند وظيفه ولايت و سرپرستى آنها را انجام دهد و اين وظيفه را به عهده بگيرد لذا آنها را به حال خود وامى گذارد !
١٠ ـ قسمتى از آثار سوء غيبت حتى پس از توبه نيز باقى مى ماند !
در احاديث پيشوايان اسلام وارد شده :
« اَوْحَى اللهُ عَزَّوَجَلَّ اِلى مُوسَى بْنِ عِمْرانَ اَنَّ الْمُغْتابَ اِذا تابَ فَهُوَ آخِرُ مَنْ يَدْخُلِ الْجَنَّةَ وَاِنْ لَمْ يَتُبْ فَهُوَ اَوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ النّارَ »(١٦)
خداوند به موسى بن عمران وحى فرستاد كه غيبت كننده اگر توبه كند آخرين كسى است كه داخل بهشت مى شود ، و اگر توبه نكند نخستين فردى است كه داخل آتش مى گردد .
ممكن است نكته حديث اين باشد كه غيبت هم جنبه حق الله دارد و هم جنبه حق النّاس ، و جنبه حق النّاس آن از ساير حقوق مردم بيشتر است زيرا با غيبت سرمايه آبروى افراد از بين مى رود ، سرمايه اى كه بر خلاف سرمايه هاى مادى غالباً قابل جبران نيست ، و همين موضوع سبب مى شود كه غيبت كننده ديرتر از ديگران اهل نجات گردد . و به همين دليل در بعضى روايات ، هتك مسلمان بالاترين ربا شمرده شده است چنانكه انس از پيغمبر اكرم (ص)نقل مى كند كه فرمود :
« اِنَّ اَرْبَى الرِّبا عِرْضُ الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ »(١٧)
مهمترين ربا هتك آبروى مسلمان است !
________________________
١ . فيض كاشانى ، محجّة البيضاء ٥ / ٢٥١ .
٢ . سوره حجرات ( ٤٩ ) آيه ١٢ .
٣ . فيض كاشانى ، محجّة البيضاء ٥ / ٢٥٢ .
٤ . مجلسى ، بحار الانوار ٧٥ / ٢٤٠ .
٥ . همان مدرك ، .
٦ . محدث نورى ، مستدرك الوسائل ٩ / ١١٨ .
٧ . مجلسى ، بحار الانوار ٧٥ / ٢٥٧ .
٨ . فيض كاشانى ، محجّة البيضاء ٥ / ٢٧٣ .
٩ . فيض كاشانى ، محجّة البيضاء ٥ / ٢٥٥ .
١٠ . همان مدرك ، .
١١ . مجلسى ، بحار الانوار ٧٥ / ١٦٨ .
١٢. « اللهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ » سوره بقره ( ٢ ) آيه ٢٥٧ .
١٣ . سوره شورى ( ٤٢ ) آيه ٤٦ .
١٤ . سوره اسراء ( ١٧ ) آيه ١١١ .
١٥ . سوره اعراف ( ٧ ) آيه ١٥٥ .
١٦ . مجلسى ، بحار الانوار ٧٥ / ٢٢٢ .
١٧ . همان مدرك .