داستانهائى از بازگشت ائمه عليهم السلام به اين دنيا

داستانهائى از بازگشت ائمه عليهم السلام به اين دنيا 0%

داستانهائى از بازگشت ائمه عليهم السلام به اين دنيا نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستانهائى از بازگشت ائمه عليهم السلام به اين دنيا

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سيد عبدالله حسينى
گروه: مشاهدات: 5261
دانلود: 1920

توضیحات:

داستانهائى از بازگشت ائمه عليهم السلام به اين دنيا
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 35 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5261 / دانلود: 1920
اندازه اندازه اندازه
داستانهائى از بازگشت ائمه عليهم السلام به اين دنيا

داستانهائى از بازگشت ائمه عليهم السلام به اين دنيا

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بازگشتِ مؤمن آل فرعون

در جلسه مشورتى فرعون ، هنگامى كه به كشتن حضرت موسى و همه مردانى كه به او ايمان آورده اند، رأ ى داده شد، مردى از آل فرعون كه ايمان محكم و پابرجائى به حضرت موسى عليه السلام داشت و ايمان خود را مكتوم نگه مى داشت مطالب بسيار حكيمانه اى گفت كه به كلّى رأ ى حاضرين در مجلس را دگرگون ساخت مطالب حكيمانه او را خداوند متعال در سوره مؤمن آيه هاى ٢٨ - ٤٤ آورده است .

قرآن كريم از اين شخص به عنوان (مؤمن آل فرعون ) نام برده و در لسان احاديث به همين عنوان معروف شده است .

امام صادق عليه السلام نام او را در ليست اصحاب خاص حضرت بقيّة اللّه - روحى فداه - آورده است(١٣٠)

بازگشتِ يوشع بن نون

يوشع بن نون وصىّ حضرت موسى عليه السلام بود و تاريخ زندگى او شباهت زيادى به حوادث زندگى مولاى متّقيان داشت .

از امام صادق عليه السلام روايت شده كه جناب يوشع بن نون بعد از حضرت موسى عليه السلام مصيبتهاى بسيار ديد، به خصوص از سه تن از طاغوتيان بنى اسرائيل ، چون آن سه تن به هلاكت رسيدند كار او قوّت گرفت آنگاه دو تن از منافقان ، همسر حضرت موسى عليه السلام را با خودشان همفكر كردند و با صد هزار سپاه به جنگ يوشع بن نون برخاستند. جنگ سختى در گرفت و سرانجام سپاه صد هزار نفرى شكست خورد و بقيّه سپاه پا به فرار نهاد و يوشع بن نون بر آنها پيروز شد.

دختر شعيب كه همسر حضرت موسى بود اسير شد. او را به خدمت حضرت يوشع آوردند. جناب يوشع به او فرمود:

(من تو را در دنيا عفو كردم ، تا در آخرت حضرت موسى عليه السلام را ملاقات كنم و از تو به او شكايت كنم و به او بگويم كه تو و قوم تو با من چه كرديد).

همسر حضرت موسى گفت : (اى واى بر من ، به خدا سوگند اگر به من اجازه ورود به بهشت بدهند، من شرم مى كنم كه وارد بهشت شوم كه پيامبر خدا حضرت موسى در آنست و من حريم او را شكستم و از سراپرده او بيرون آمدم و با وصىّ او جنگيدم ).(١٣١)

از همين حديث تشابه كامل حوادث عصر يوشع با عصر حضرت امير عليه السلام آشكار مى شود، با اين تفاوت كه طاغيه عصر حضرت على عليه السلام هنوز تصوّر مى كرد كه در سراپرده عصمت نشسته و با آيه (وَ قَرْنَ فى بُيُوتِكُنَّ) مخالفت نكرده است .

جالب توجّه است كه رحلت يوشع نيز در شب ٢١ ماه مبارك رمضان اتّفاق افتاده بود، چنانكه امام حسن مجتبى عليه السلام در روز شهادت امير مؤمنان در خطبه اش بيان فرمود.(١٣٢)

امام صادق عليه السلام او را نيز جزء ياران حضرت بقية اللّه - روحى فداه - نام برده كه پس از ظهور آن حضرت ، زنده مى شود و در محضر حضرت حجّت - عجّل اللّه تعالى فرجه - در نخستين روز بيعت از مكّه معظّمه ظاهر مى شود.(١٣٣)

اصحاب كهف جزء ياران حضرت مهدى عليه السلام

اين كاروان توحيد كه براى حفظ ايمان و اعتقاد خود، از شهر گريختند و به غارى پناهنده شدند و در آنجا آن حادثه تاريخى براى اينها پيش آمد، جزء ياران حضرت بقية اللّه روحى فداه و جزء مسئولان عالى رتبه عصر ظهور هستند، در نخستين روز ظهور به دنيا باز مى گردند و در اوّلين روز اعلام ظهور با آن حضرت بيعت مى كنند.(١٣٤)

از احاديث استفاده مى شود كه اين عدّه جزء ٣١٣ نفرى هستند كه در روز اوّل با آن حضرت بيعت مى كنند و در دولت حقّه فرمانروايان روى زمين به امر آن حضرت خواهند بود. در مورد اصحاب كهف به اين موضوع تصريح شده و در ميان ٣١٣ تن از آنها نام برده شده است(١٣٥)

نمونه هايى از بازگشت به دنيا كه در زمانهاى گذشته واقع شده است

على عليه السلام به دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله مرده اى را زنده كرد

(وَ لَمّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً اِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدّونَ).

(و هنگامى كه در باره فرزند مريم مَثَلى زده شد، ناگهان قوم تو بخاطر آن داد و فرياد راه انداختند).(١٣٦)

در تفسير اين آيه از ابن عبّاس روايت شده كه گروهى به خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله رسيدند و عرضه داشتند:

اى محمّد صلى الله عليه و آله ! عيسى بن مريم مرده ها را زنده مى كرد، شما نيز براى ما مرده هائى را زنده كنيد.

فرمود: چه كسى را مى خواهيد؟

گفتند: فلانى را كه تازه از دنيا رفته است .

رسول خدا صلى الله عليه و آله علىّ بن ابى طالب عليه السلام را فرا خواند و چيزى در گوش او فرمود كه ما نفهميديم .

سپس به على عليه السلام فرمود: همراه اين جمعيّت به كنار قبر آن شخص برو، و او را با نام و نام پدرش صدا كن .

اميرمؤمنان عليه السلام همراه با آن جمعيّت بر سر قبر آن شخص ‍ تشريف بردند و او را با نام و نام پدرش صدا كردند، آن شخص از قبر بيرون آمد و آن گروه پرسشهائى از او كردند. آنگاه او در قبر خود آرميد و مردم بازگشتند، در حاليكه مى گفتند: اين نيز از شگفتيهاى فرزندان عبدالمطلب است پس خداوند اين آيه را نازل كرد: (هنگامى كه به پسر مريم مثل زده شود ناگهان قوم تو از آن امتناع مى ورزند).(١٣٧)

زنده شدن هفتاد نفر از قوم حضرت موسى عليه السلام

(ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).

(پس برانگيختيم شما را بعد از مرگ شايد خدا را شكر گزاريد).(١٣٨)

اين آيه در مورد هفتاد نفر از برگزيدگان قوم حضرت موسى عليه السلام است كه حضرت موسى عليه السلام آنها را از ميان قوم خود برگزيد و با خود به طور سينا برد تا بر جريان گفتگوى او با خدا و گرفتن الواح از جانب خدا شاهد باشند، و در نتيجه بنى اسرائيل صدور الواح را از جانب خدا تكذيب نكنند.

چون به (طور) رسيدند و گفتگوى حضرت موسى را با خدا مشاهده كردند گفتند: (اى موسى ما به تو ايمان نمى آوريم مگر اينكه خداوند را آشكارا به ما بنمايانى )، هر چه حضرت موسى آنها را از اين خواسته جاهلانه منع كرد، آنها بر خواهش خود اصرار ورزيدند تا سرانجام صاعقه آمد و همه آنها را نابود كرد.

حضرت موسى عرضه داشت : بارپروردگارا اگر اين هفتاد نفر زنده نشوند من چگونه به سوى قوم بروم ؟ آنها مرا به قتل اينها متّهم خواهند كرد.

خداوند بر او منّت نهاد و آنها را زنده كرد و همراه حضرت موسى به سوى خانه و كاشانه خود بازگشتند.

اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند:

(... اين هفتاد نفر پس از مرگ زنده شدند و به خانه هاى خود بازگشتند، آنگاه مدّتى زندگى كردند، غذا خوردند، ازدواج كردند، صاحب اولاد شدند و پس از فرا رسيدن اجلشان از دنيا رفتند).(١٣٩)

مقتول زنده شد تا شهادت دهد قاتل كيست

در ميان بنى اسرائيل پيرمردى بود كه ثروتى سرشار و نعمتى بيشمار و پسرى يگانه داشت كه پس از مرگ پدر همه آن ثروت به او منتقل مى شد، ولى عموزادگانش كه تهى دست بودند بر او حسد كردند و او را به قتل رسانيدند و جسدش را در محله قومى ديگر انداختند و تهمت قتل را به آنها بستند و به خونخواهى برخاستند. اختلاف شديدى پديد آمد و كار پيكار به محضر حضرت موسى عليه السلام كشيده شد تا در ميان آنها داورى كند.

حضرت موسى به وحى خدا فرمود تا ماده گاوى ذبح كنند و زبان آن گاو را بر تن مقتول بزنند تا زنده گردد و قاتِل خود را معرّفى كند.

هر گاو ماده اى را كه ذبح مى كردند كفايت مى كرد ولى با پرسشهاى بيجا كار خود را دشوار ساختند و در هر بار نشانه هائى گفته شد كه آن نشانه فقط با يك گاو تطبيق نمود كه متعلق به كودكى يتيم بود. به ناگزير آن را به قيمت بسيار گزافى خريدند و سر بريدند و قسمتى از بدن گاو را به بدن مقتول زدند، او با قدرت الهى زنده شد و گفت : اى پيامبر خدا! مرا پسر عمويم به قتل رسانيده است نه آنها كه به قتل متّهم شده اند و حضرت موسى امر فرمود پسر عمويش را قصاص كردند.(١٤٠)

از امام حسن عسكرى عليه السلام روايت شده كه :

شخص مقتول ٦٠ سال داشت هنگامى كه به اذن خدا زنده شد خداى تبارك و تعالى ٧٠ سال ديگر به او عمر داد و ١٣٠ سال عمر كرد. و تا پايان عمر از نشاط و تندرستى و سلامتى حواسّ بر خوردار بود.(١٤١)

دو نكته قابل توجّه

نكته اوّل : اثرات نيكى به پدر

از امام رضا عليه السلام در مورد صاحب گاو(١٤٢) روايت شده كه شديداً به پدرش خدمتگزار و نيكوكار بود و روزى معامله بسيار سودمندى انجام داد، آمد كه پول متاع را بپردازد ديد كه پدرش خوابيده است و كليد صندوق زير سر پدر است ، حاضر نشد كه پدر را بيدار كند و از معامله صرف نظر كرد. چون پدر بيدار شد و از داستان آگاه شد بسيار خوشحال شد و اين گاو را به پسرش بخشيد. خداوند خواست از اين طريق ثروت كلانى به دست او برسد و پاداش نيكى به والدين بودنش را پيش از آخرت در همين دنيا ببيند.(١٤٣)

نكته دوّم : مداومت بر صلوات در قوم بنى اسرائيل

چون آن ثروت گزاف به دست كودك يتيم رسيد، عرضه داشت : اى پيامبر خدا، من اين همه ثروت را چگونه نگهدارم و چه كنم تا شرّ حسودان به من نرسد؟

فرمود: بر صلوات بر محمّد و آل محمّد مداومت كن چنانكه از پدر خود آموخته اى و در گذشته مداومت داشته اى خداوندى كه به بركت توسّل به محمّد و آل محمّد عليهم السلام اين نعمت را بر تو ارزانى داشته براى تو نگه مى دارد.(١٤٤)

قومى كه حضرت حِزْقيل دعا كرد زنده شدند

(اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ اُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ، فَقالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا، ثُمَّ اَحْياهُمْ، اِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ وَ لكِنَّ اَكْثَرَ النّاسِ لايَشْكُرُونَ).

(آيا نديدى جمعيّتى را كه از ترس مرگ ، از خانه هاى خود فرار كردند و آنان هزارها نفر بودند؟! (كه به بهانه بيمارى طاعون ، از شركت در ميدان جهاد خوددارى نمودند). خداوند به آنها گفت : (بميريد)، و به همان بيمارى كه آن را بهانه قرار داده بودند مردند) سپس خدا آنها را زنده كرد؛ (و ماجراى زندگى آنها را درس عبرتى براى آيندگان قرار داد) خداوند نسبت به بندگان خود احسان مى كند؛ ولى بيشتر مردم ، شكر (او را) به جا نمى آورند).(١٤٥)

اين آيه در مورد قومى است كه از ترس طاعون از وطن خود گريختند و خداوند آنها را مدّتى طولانى بميراند و به سبب دعاى يكى از پيامبران به نام (حزقيل ) همه آنها را زنده كرد و روزگارى زندگى كردند و به اجل طبيعى از دنيا رفتند.

مشروح سرگذشت آنها را امام باقر و امام صادق عليهما السلام چنين بيان فرموده اند:

اينها مردم يكى از شهرهاى شام بودند كه هفتاد هزار خانوار بودند، چون آثار طاعون مشاهده مى شد ثروتمندان از شهر خارج مى شدند و بينوايان در شهر مى ماندند.

از اين رهگذر آنها كه بيرون مى رفتند كمتر تلفات مى دادند ولى آنانكه در شهر مى ماندند خيلى تلفات مى دادند، يكبار تصميم گرفتند كه هر وقت آثار طاعون ظاهر شود همگى از شهر خارج شوند. چون نشانه هاى آن را مشاهده كردند همگى از شهر خارج شدند و براى فرار از مرگ از وطن خود دور شدند تا به شهر ويرانه اى رسيدند كه ساكنانش به وسيله طاعون از بين رفته بودند و شهر خالى شده بود.

در آنجا فرود آمدند و مستقرّ شدند. چون رحل اقامت افكندند خداوند به آنها فرمود: بميريد. و در يك ساعت همگى مردند. رهگذران جنازه هاى آنها را در گودالى افكندند تا از مسير رهگذرها دور باشند.

روزى يكى از پيامبران بنى اسرائيل به نام (حزقيل ) از آنجا عبور كرد، چون استخوانهاى آنان را مشاهده كرد كه تلّى را تشكيل داده بود، بسيار اندوهگين شد و اشك ريخت عرضه داشت : پروردگارا! اى كاش مشيّت تو تعلّق مى يافت و اينها را زنده مى كردى ، و اينها شهرها را آباد مى كردند و اولاد از خود مى گذاشتند و همراه ديگر عبادت گران ، تو را مى پرستيدند.

خداوند به او وحى كرد: آيا دوست دارى كه آنها زنده شوند؟

گفت : آرى .

خداوند اسم اعظم را به او ياد داد، حزقيل اسم اعظم به زبان جارى كرد و يك مرتبه متوجّه شد كه استخوانها از جاى خود مى پرند و به يكديگر متّصل مى شوند پس همه آنها زنده شدند و زبان به تسبيح و تهليل و تكبير گشودند.

حزقيل گفت : خدايا گواهى مى دهم كه تو بر هر چيزى توانائى .

آنگاه امام صادق عليه السلام فرمود: آيه(الم تر الى الذين ...) در حقّ اين مردم نازل شده است(١٤٦)

از امام باقر عليه السلام پرسيدند: آيا اين عدّه پس از زنده شدن و مورد عبرت قرار گرفتن مردند، يا مدّتى زنده ماندند و در خانه هاى خود سكونت كردند و با همسران خود زندگى كردند؟

امام عليه السلام فرمود: خداوند آنها را به زندگى بازگردانيد، آنها در خانه هاى خود مسكن گزيدند و طعام خوردند و با همسران خود زندگى كردند و تا خدا خواست عمر كردند و با اجل طبيعى از دنيا رفتند.

از امام رضا عليه السلام روايت شده كه تعداد آنها ٣٥ هزار نفر بوده ، و به هنگام زنده شدن ٦٠ سال از مرگ آنها گذشته بود.(١٤٧)

قصّه حضرت عزير، نمونه ديگر از بازگشت به دنيا

(اَوْ كَالَّذى مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ، وَ هِى خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِه ا، قالَ اَنّى يُحيى هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتها، فَاَماتَهُ اللّهُ مِاءَئَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ. قالَ كَمْ لَبِثْتَ ...).

(يا همانند كسى كه از كنار يك آبادى (ويران شده ) عبور كرد، در حالى كه ديوارهاى آن ، به روى سقفها فرو ريخته بود، (و اجساد و استخوانهاى اهل آن ، در هر سو پراكنده بود؛ او با خود) گفت : (چگونه خدا اينها را پس از مرگ ، زنده مى كند؟!) (در اين هنگام ،) خدا او را يكصد سال ميراند؛ سپس ‍ زنده كرد؛ و به او گفت : (چه قدر درنگ كردى ؟) گفت : (يك روز؛ يا بخشى از يك روز) فرمود: (نه ، بلكه يكصد سال درنگ كردى ...)(١٤٨)

اين آيه در مورد (عُزير) است كه روزى در مسير خود به دهكده ويرانى رسيد كه ديوارهاى خراب و سقفهاى واژگون و استخوانهاى پوسيده و بدنهاى از هم گسيخته سكوت مرگبارى را به وجود آورده بود.

عزير از الاغ پياده شد و زنبيل هاى انجير و انگور را پهلوى خود گذاشت و افسار الاغ را بست و به ديوار باغ تكيه داد و درباره آن مردگان به انديشه پرداخت ، كه اين مردگان چگونه زنده مى شوند و اين پيكرهاى پراكنده شده چگونه گرد مى آيند و به صورت پيشين بر مى گردند.

خداوند در اين حال او را قبض روح كرد و صد سال تمام در آنجا بود و بعد از صد سال خداوند او را زنده كرد. چون عزير زنده شد تصوّر كرد كه از خوابى گران برخاسته است پس به جستجوى الاغ و زنبيلها و كوزه آب پرداخت .

فرشته اى به سوى او آمد و پرسيد: اى عزير! چه مدّت در اينجا درنگ كرده اى ؟

گفت : يك روز و يا قسمتى از يك روز.

فرشته گفت : بلكه تو صد سال در اينجا درنگ كرده اى در اين صد سال طعام و نوشابه ات تغيير نكرده است ولى الاغت را ببين كه چگونه استخوانهايش از هم پاشيده است اكنون ببين از خداوند چگونه آن را زنده مى سازد.

عزير تماشا مى كرد و مى ديد كه استخوانهاى الاغ به يكديگر متّصل شده و گوشت آنها را پوشانيد و به حالت اوليّه برگشت .

هنگامى كه عزير به شهر باز آمد و به كسان خود گفت من عزير هستم باور نكردند، پس تورات را از حفظ خواند، آنگاه باور كردند. زيرا كسى جز او تورات را از حفظ نداشت(١٤٩)

اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:

هنگامى كه عزير از خانه بيرون رفت همسرش حامله بود و عزير ٥٠ ساله بود، چون به خانه اش بازگشت او با همان طراوت ٥٠ سالگى بود و پسرش ١٠٠ ساله بود.(١٥٠)

قصّه حضرت ابراهيم و چهار مرغ ، نمونه اى ديگر

(وَ اِذْ قالَ اِبْراهيمُ رَبِّ اَرِنى كَيْفَ تُحْىِ الْمَوْتى ، قالَ: اَوَلَمْ تُؤْمِنْ؟ قال : بلى ، وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبى ....).

(و (به خاطر بياور) هنگامى را كه ابراهيم گفت : (خدايا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده مى كنى ؟)

فرمود: (مگر ايمان نياورده اى ؟!)

عرض كرد: (چرا، ولى مى خواهم قلبم آرامش يابد)

فرمود: (در اين صورت ، چهار نوع از مرغان را انتخاب كن ؛ و آنها را (پس ‍ از ذبح كردن ) قطعه قطعه كن (و درهم بياميز)؛ سپس بر هر كوهى ، قسمتى از آن را قرار بده ، بعد آنها را بخوان ، بسرعت به سوى تو مى آيند و بدان خداوند قادر و حكيم است ، (هم از ذرّاتِ بدن مردگان آگاه است ، و هم توانائى بر جمع آنها دارد) ).(١٥١)

امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه فرمود:

هنگامى كه حضرت ابراهيم عليه السلام ملكوت آسمانها و زمين را ديد متوجّه لاشه اى شد كه در كنار دريا افتاده است ، نصف آن در دريا قرار گرفته و نصف ديگرش در خشكى ، لاشخواران دريا مى آيند و از آن قسمت كه در دريا قرار گرفته مى خورند و مى روند و در ميان خود اختلاف مى كنند و آنكه قويتر است ضعيفتر را مى خورد.

از آن طرف درندگان صحرا مى آيند و از آن لاشه مى خورند و بعداً اختلاف مى كنند و قويترها مى پرند و ضعيفترها را مى خورند.

حضرت ابراهيم عليه السلام از ديدن اين مناظر دچار شگفت شد و گفت : پروردگارا به من بنما كه چگونه مردگان را زنده مى كنى ؟ و چگونه آنچه را كه طعمه درندگان شده بر مى گردانى ؟

خطاب شد: مگر ايمان نياورده اى ؟

گفت : چرا، ولكن تا دلم آرام بگيرد.

خداوند فرمود: چهار مرغ بگير و قطعه قطعه كن و مخلوط كن آنچنانكه اين لاشه در شكم اين درندگان مخلوط شده است پس بر فراز هر كوهى پاره اى از آنها را قرار بده و سپس آنها را فرا خوان تا شتابان به سوى تو آيند. چون انجام داد شتابان به سويش آمدند.(١٥٢)

امام صادق عليه السلام فرمود:

حضرت ابراهيم عليه السلام مرغها را در هاون كوبيد و به هم آميخت ، سپس آنها را به ده جز تقسيم كرد و بر فراز هر كوهى يك جزء از آن را قرار داد، و سرها را در دست خود نگاه داشت ، آنگاه مرغها را يك يك صدا كرد، هر مرغى را كه صدا مى كرد اجزاء آن از گوشت و پوست و استخوان و پَرْ و رگ و غيره از بقيّه جدا مى شد و به صورت كامل در مى آمد و به سوى حضرت ابراهيم مى آمد تا سرش را نيز از او بگيرد.

گاهى حضرت ابراهيم سر ديگرى را به طرف آن مى گرفت ولى آن به طرف سر خود مى رفت و سرش به بدنش ملحق مى شد.(١٥٣)

حضرت عيسى عليه السلام و زنده كردن مردگان

(... أَنّى اَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ...).

(... من از گل ، چيزى به شكل پرنده مى سازم ؛ سپس در آن مى دمم و به فرمان خدا، پرنده اى مى گردد و به اذن خدا، كورِ مادر زاد و مبتلايان به برص ‍ [يعنى پيسى ] را بهبودى مى بخشم ؛ و مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم ؛ ...).(١٥٤)

يكى از روشنترين معجزات حضرت عيسى عليه السلام زنده كردن مردگان بود كه در چندين مورد از قرآن كريم از جمله آيه فوق به آن تصريح شده است هر فردى كه به اعجاز حضرت عيسى عليه السلام زنده شده يك نمونه از رجعت اقوام گذشته و يك سند زنده بر امكان رجعت در آينده است چه آنانكه زنده شده و مدّتى در اين جهان زنده مانده اند و چه آنانكه به اعجاز آن حضرت زنده شده و پس از دقايقى به حالت قبلى باز گشته اند كه هر دو نوع آن از اقسام رجعت است و اينك دو مورد از آنها را در اينجا مى آوريم :

زنده شدن (سام بن روح ) بوسيله حضرت عيسى عليه السلام

روزى اصحاب حضرت عيسى از او درخواست كردند كه مرده اى را زنده كند، حضرت عيسى عليه السلام به قبرستان آمد و بر كنار قبر (سام بن نوح ) ايستاد و فرمود: (اى سام بن نوح ! به اذن خدا برخيز). قبر شكافته شد. همان جمله را تكرار كرد، سام حركتى كرد. يكبار ديگر تكرار كرد و سام از قبر بيرون آمد.

حضرت عيسى عليه السلام به او فرمود:

آيا دوست دارى كه به قبر بازگردى و يا دوست دارى كه در ميان ما بمانى و زندگى كنى ؟

سام گفت : من به قبر بر مى گردم ، زيرا هنوز هم حرارت مرگ را در درون خود احساس مى كنم(١٥٥)

اين يك نمونه كه پس از زنده شدن به قبر بازگشته ، و اينك نمونه ديگرى كه پس از زنده شدن به اين جهان بازگشته و بيست سال زندگى نموده ، ازدواج كرده و صاحب فرزند شده است :

زنده شد و بيست سال زندگى كرد

از خدمت امام صادق عليه السلام پرسيدند: آيا در ميان كسانى كه حضرت عيسى عليه السلام زنده كرده ، افرادى بوده اند كه مدّتى بمانند و غذا بخورند و ازدواج كنند و صاحب فرزند شوند؟

فرمود: آرى حضرت عيسى دوستى داشت كه گاه و بيگاه به او سر مى زد و بر او وارد مى شد، مدّتى او را نديده بود، يك روز طبق مرسوم به سراغ او رفت ، مادرش بيرون آمد، حضرت عيسى از او در مورد پسرش ‍ جويا شد، مادر گفت پسرم مرده است .

فرمود: آيا دوست دارى پسرت را ببينى ؟

گفت : آرى .

فرمود: فردا مى آيم و او را به اذن خدا زنده مى كنم .

روز بعد حضرت عيسى آمد و به همراه مادر دوستش به كنار قبر او رفتند. حضرت عيسى در كنار قبر ايستاد و دست بر دعا برافراشت و قبر شكافته شد و آن مرد از قبر بيرون آمد.

چون مادر پسرش را ديد او را در آغوش كشيد و مدّتى گريه سر دادند.

حضرت عيسى عليه السلام چون اين حال ديد بر آنها رحم آورد و فرمود: آيا دوست دارى كه زنده بمانى و با مادرت زندگى كنى ؟

گفت : آيا با مهلت و روزى و زندگى يا بدون آنها؟

فرمود: آرى ، با روزى و زندگى و مهلت مدّت بيست سال زنده مى مانى ، ازدواج مى كنى و صاحب فرزند مى شوى .

گفت : بلى مى مانم .

حضرت عيسى عليه السلام او را به مادرش تحويل داد، او مدّت بيست سال زنده ماند و ازدواج كرد و صاحب فرزند شد.(١٥٦)

2

داستانهائى از بازگشت ائمه عليهم السلام به اين دنيا

قصّه اصحاب كهف ،نمونه اى ديگر

(وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ، قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ، قالُوا لَبِثْنا يَوْماً اَوْ بَعْضَ يَوْمٍ، قالُوا رَبُّكُمْ اَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ ...).

- (اينچنين آنان را بر انگيختيم تا از يكديگر بپرسند. يكى از آنها گفت چقدر درنگ كرده ايد؟ گفتند: يك روز يا قسمتى از يك روز. گفتند: پروردگارتان داناتر است كه چقدر درنگ كرده ايد... ).(١٥٧)

اين آيه در مورد اصحاب كهف است كه مدّت ٣٠٩ سال در غارى خوابيدند و بعد از ٣٠٩ سال از خواب عميق ديده گشودند و يكى از آنها براى خريد طعام به شهر در آمد و از سكّه اى كه در دست او بود رازشان فاش گرديد.

قرآن كريم سوره اى را به داستان اصحاب كهف اختصاص داده است .

اصحاب كهف هفت نفر از خداپرستانى بودند كه از بت و بت پرستى بيزار بودند و در ميان بت پرستان ايمان خود را پنهان مى كردند تا پادشاه ستمگر از ايمان آنها مطلع شد و آنها را تهديد به مرگ كرد.

شب جمع شدند و در كار خود فكر كردند و تصميم گرفتند از شهر بيرون روند. سپيده صبح ندميده بود كه كاروان توحيد از شهر هجرت كرد و در ميان راه سگى نيز به دنبال آنها راه افتاد و حراستشان را به عهده گرفت .

كاروان خداپرستان به راه خود ادامه دادند تا به غارى در نزديكى شهر رسيدند كه در نزديكى آن ميوه هائى بود، از ميوه ها استفاده كردند و چشمه آبى بود كه از آن نوشيدند، آنگاه براى رفع خستگى درون غار استراحت كردند. طولى نكشيد كه خواب گرانى بر آنها چيره شد و مدّت ٣٠٩ سال تمام ، در خواب بودند كه ناخن و محاسنشان بلند شده بود و منظره وحشتناكى يافته بودند.

بعد از ٣٠٩ سال بيدار شدند و احساس گرسنگى عجيبى كردند كه متوجّه تغيير قيافه همديگر نشدند.

يكى از آنها گفت : ساعتهاى متمادى در خواب بوديم .

ديگرى گفت : يك روز خوابيده ايم .

سوّمى گفت : هنوز آفتاب غروب نكرده است ، چند ساعت بيشتر نخوابيده ايم .

چهارمى گفت : خدا بهتر مى داند كه چقدر خوابيده ايم از اين بحث بگذريد و يكى از ما به شهر برود و طعامى تهيّه كند ولى بايد خيلى احتياط كند كه كسى او را نشناسد.

يكى از آنها به سوى شهر رفت و قيافه شهر را تغيير يافته ديد، تا به مغازه اى رفت و متاعى خريد. چون پول در آورد كه به فروشنده بپردازد، فروشنده بانگ زد اى مردم بيائيد اين شخص گنجى يافته است (زيرا پادشاهى كه سكّه به نام او بود سيصد سال پيش در گذشته بود).

سرانجام مردم از داستان آنها مطّلع شدند. پادشاه آن روز كه مرد خداشناسى بود براى ديدن آنها به غار رفت و مردم شهر از وضع مطلع شدند و گفتند: شايد خدا ما را از حال ايشان مطّلع ساخت تا بدانيم كه وعده خدا و داستان رستاخيز حقّ است .

آنها كه از سرگذشت خود مطلع شدند و فرزندان خود را مرده يافتند و ارتباطشان را از خانواده هاى خود گسسته يافتند از خدا خواستند كه آنها را نيز به جوار رحمت خود منتقل سازد. و در يك چشم به هم زدن به صورت اجساد بيجان روى زمين افتادند.

داستان اصحاب كهف از شگفتيهاى تاريخ است و خود گواه روشنى از قدرت بى نهايت حضرت احديّت و سند زنده اى بر امكان بازگشت انسان به اين جهان است ، اگر چه داستان آنها رجعت به معناى اصطلاحى نيست ، زيرا آنها طبق تعبير قرآن كريم در خواب بودند و (رجعت ) بازگشتِ پس از مرگ است ولى در برخى احاديث از آنها مرده تعبير شده است ، چنانكه امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

(گروه بسيارى از مردگان به اين جهان بازگشته اند كه اصحاب كهف از آنهاست كه مدّت ٣٠٩ سال خداوند آنها را بميراند و سپس آنها را در زمان قومى كه رستاخيز را نمى پذيرفتند برانگيخت تا حجّت بر آنها تمام شود).(١٥٨)

زنده شدن اولاد حضرت ايّوب عليه السلام

(وَ وَهَبْنا لَهُ اءَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنّا وَ ذِكْرى لاُِولِى الاَْلْب ابِ).

(و خانواده اش را به او بخشيديم ، و همانند آنها را بر آنان افزوديم ، تا رحمتى از سوى ما باشد و تذكّرى براى انديشمندان ).

حضرت ايّوب عليه السلام كه در طول دهها قرن مَثَلِ اءعْلى و اُسوه بى نظير صبر و شكيبائى است ، داستان تلخ و شنيدنى دارد و ما در اين كتاب بخشى از سرگذشت آن حضرت كه ارتباطى با رجعت و بازگشت به دنيا پس ‍ از مرگ دارد را يادآور مى شويم :

حضرت ايّوب عليه السلام از جهت مال و منال ، ثروت و مقام ، محبوبيّت در ميان خلق ، خدم و حشم ، باغ و بستان ، از ثروتمندان انگشت شمار جهان بود كه ٥٠٠ برده مسئول حراست و حفاظت از گاوهاى شخم زن او بود.(١٥٩)

او را هفت پسر و هفت دختر بود و از هر جهت در آسايش و آرامش بود و شب و روزش را به ستايش پروردگار مى گذشت .

روزى شيطان به پيشگاه حضرت احديّت عرضه داشت ، سپاس و ستايش حضرت ايّوب از اين جهت است كه همه نعمتها را بر او تكميل كرده اى اگر اين مال و منال و ثروت و اولاد را از او بگيرى هرگز زبان به شكر و ستايش باز نمى كند.

خداوند فرمود: اختيار ثروت و اولاد او را به تو سپردم هرچه خواهى انجام بده .

شيطان ، اعوان و انصارش را جمع كرده ، همه مزارع و بستانهاى او را آتش زد و سقف خانه اش را بر سر اولادش خراب كرد، حضرت ايّوب شكيبائى و صبر را پيشه ساخت و شب و روز خود را چون گذشته ، به ستايش حضرت پروردگار سپرى نمود.

روزى شيطان گفت : خدايا! اگر نعمت سلامتى و تندرستى را از او بگيرى ، ديگر شكر و سپاس نمى گويد.

خداى تبارك و تعالى براى اينكه مقام والاى حضرت ايّوب آشكار شود، فرمود:

تو را بر جان او نيز مسلّط ساختم ، هر چه خواهى انجام بده ولى هرگز به قلب او راه نيابى ، كه مالال از ايمان و عرفان است .

شيطان شب و روز به آزار او پرداخت و او را بيمار و رنجور ساخت ولى او هرگز زبان به شكايت نگشود و تمام اوقات شبانه روزى به سپاس و ستايش حق تعالى پرداخت .

هفت سال تمام بدين منوال گذشت و حضرت ايّوب رفع اين گرفتاريها را از خدا نخواست ، تا بعضى ها زبان به شماتت گشودند و گفتند: اى ايّوب نمى دانيم ميان تو و خدا چه گناهى پوشيده است كه خداوند اين چنين تو را مبتلا ساخته است ؟!

حضرت ايّوب دستها را به سوى خدا برافراشت و عرضه داشت (بار خدايا، بدحالى و مشكلات به من روى آورده ؛ و تو مهربان ترين مهربانانى )(١٦٠) (اينجا حضرت ايّوب رفع گرفتارى را به صراحت از خدا نخواست ، ولى همين مقدار به گرفتارى خود اشاره كرد)، خداوند حاجتش ‍ را برآورد، سلامتى و اولادش را به او بازگردانيد و به تعداد آنها از ديگر اولادش كه قبلاً به اجل طبيعى در گذشته بودند به او باز گردانيد.(١٦١)

ارتباط داستان حضرت ايّوب با مسئله رجعت اينست كه مطابق روايات اهلبيت عصمت و طهارت عليهم السلام ، خداوند فرزندان او را زنده كرد و به او عطا فرمود.

امام صادق عليه السلام فرمود:

خداوند فرزندان حضرت ايّوب را كه در اين حادثه از بين رفته بودند زنده و نيز فرزندان ديگرش را كه قبلاً با اجل طبيعى از دنيا رفته بودند زنده ساخت(١٦٢)

نقل شده كه در ايّام ابتلا، روزى همسرش به او گفت :

چرا از خدا نمى خواهى كه اين گرفتارى را از تو رفع كند؟

فرمود: دوران آسايش و تندرستى ما چقدر شد؟

گفت : هشتاد سال .

فرمود: از خدا حيا مى كنم كه از او رفع بلا را بخواهم ، در صورتى كه هنوز دوران بلاى ما به مقدار دوران آسايش نشده است(١٦٣)

و اگر مسئله شماتت پيش نمى آمد، شايد هرگز دست به دعا براى خويشتن نمى گشود.

نكته قابل توجّه :

(در مورد كيفيّت ابتلاى حضرت ايّوب معروف است كه بدنش آنچنان رنجور شد كه مردم از او دورى گزيدند، در بدنش كرم به وجود آمد و قيافه اش تغيير يافت و مردم را از ميان خود بيرون كردند ولى در اين رابطه روايتى از امام باقر عليه السلام رسيده كه روشن مى كند همه آنها دروغ بوده و واقعيتى نداشته است .

امام باقر عليه السلام فرمود:

(پس از آنهمه گرفتارى و بيمارى ، هرگز بدن حضرت ايّوب بوى متعفّن نداشت ، چهره اش زشت نشد، حتّى يك قطره چرك از بدنش خارج نشد، هرگز صورت و قيافه اش كسى را از او دور نساخت و در بدنش كرمى به وجود نيامد، خداوند با پيامبرانش و اولياء خود همواره چنين مى كند).(١٦٤)