داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم0%

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على گلستانى
گروه: مشاهدات: 33656
دانلود: 3442

توضیحات:

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 291 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 33656 / دانلود: 3442
اندازه اندازه اندازه
داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نگاهى به زندگى امام حسن مجتبى (عليه السلام)

ميلاد اولين فرزند علىعليه‌السلام و حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام ابا محمد حسن بن على سبط اكبرعليها‌السلام

امام حسنعليه‌السلام در شب سه شنبه نيمه ماه رمضان سال ٣ هجرى در مدينه ديده به جهان گشود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سلمى دختر عميس يا اسماء بنت عميس فرمود پسرم را آن حضرت برد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پارچه زرد رنگ را به كنار گذاشت و فرمود مگر من به شما نگفته ام كه نوزاد را با پارچه زرد قنداق نكنيد (شايد اين دستور از اين رو است كه براى رعايت بهداشت استفاده از پارچه سفيد به خاطر آنكه آلودگى ها را بهتر نشان مى دهد بهتر است). مؤ لف

قانون تكامل اجازه نمى دهد كه چنين ششماهه يا عناصر اين عالم مقاومت كند مگر اين مردان آسمانى حضرت عيسى و يحيى و حسن و حسينعليهم‌السلام ششماهه به دنيا آمدند - سلمى همان دم پارچه زرد را به پارچه سفيد تبديل كرد و حسنعليه‌السلام را نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت و اين اولين صوت و آهنگى بود كه امام حسن از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در توحيد شنيد آنگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام فرمود نام پسرم را چه گذاشته اى علىعليه‌السلام فرمودند من در نام گذارى از شما پيشدستى نمى كنم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند من نيز در نامگذارى او از پروردگارم پيش نمى گيرم در اين هنگام جبرئيل نازل شد و عرض كرد اى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خداوند سلام مى رساند و مى فرمايد نسبت علىعليه‌السلام به تو همانند نسبت هارون به موسى است (موسى با هارون برادرند) ولى پيامبرى بعد از تو نخواهد بود اين نوازد را هم نام پسر هارون برادر موسى كن پيامبر فرمود نام او چيست جبرئيل گفت نام او شبر است پيامبر فرمودند: زبان من عربى است جبرئيل گفت نام او را حسن كه معنى شبر است بگذارد، پس از چند روز پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داد حسنعليه‌السلام را نزدش آوردند آن حضرت ناف او را بريد و چنين دعا كرد: خدايا اين فرزندان علىعليه‌السلام را از شر شيطان رانده شده از درگاهت در پناه تو قرار دادم

«بحار ج ٤٣، ص ٢٣٨».

عقيقه و صدقه براى سلامتى امام حسن (عليه السلام)

روز هفتم ولادت امام حسنعليه‌السلام فرا رسيد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گوسفند خوشرنگى را عقيقه (قربانى كرد و يك ران آن را همراه يك دينار به قابله داد و موى سر حسنعليه‌السلام را تراشيد و هم وزن آن نقره مسكوك صدقه داد و سر حسنعليه‌السلام را با بوى خوش ‍ خوشبو نمود.

«بحار ج ٤٣، ص ٢٣٩».

از بريده نقل شده كه گفت در مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر فراز منبر بود و براى مردم سخن مى گفت در اين هنگام حسن و حسينعليهم‌السلام كه پيراهن قرمز پوشيده بودند وارد مسجد شدند ولى هنگام راه رفتن پايشان به دامنشان پيچيد و افتادند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از فراز منبر پائين آمد آنها را در آغوش گرفت و بالاى منبر برد و پيش روى خود نشانيد.

«بحار ج ٤٣، ص ٢٨٤».

نگاهى به زندگى امام حسن (عليه السلام)

ابو هريره مى گويد روزى حسن به محضرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و در كنار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشست رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نشانه محبت دهانش بر دهان حسنعليه‌السلام نهاد و سه بار فرمود:

اللهم انى احبه و احب من يحبه

خدايا من حسن را دوست دارم و همچنين آن كسى كه حسن را دوست بدارد دوست دارم

«بحار ج ٤٣، ص ٢٦٦».

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همانا اين دو پسر را در كودكى تربيت نمودم و از درگاه خداوند براى آنها درخواست نمودم تا آنها را پاك و پاكيزه قرار دهد و خداوند به اين خواسته من پاسخ مثبت داد.

«بحار ج ٤٣، ص ٢٧٦».

روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بستر استراحت آرميده بود حسن و حسينعليهم‌السلام نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند حسنعليه‌السلام آب خواست پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روى علاقه خاصى كه به حسنعليه‌السلام داشت شخصا برخاست و مقدارى شير از گوسفندى دوشيد و ظرف شير را به دست حسنعليه‌السلام داد تا براى او هم نوشيدنى باشد و هم غذا در اين هنگام حسينعليه‌السلام از جا حركت كرد تا او نيز از شير بخورد ولى هر چه حسينعليه‌السلام كوشيد تا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ظرف شير را از حسنعليه‌السلام بگيرد و به او دهد توفيق نيافت حضرت زهراعليها‌السلام با مشاهده اين صحنه به پدر عرض كرد اى رسول خدا گويا حسن نزد تو محبوب تر است پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پاسخ فاطمهعليها‌السلام چنين فرمود نه ولى چون نخست حسنعليه‌السلام آب خواست روى تربيت و رعايت حساب (حق تقدم) خواستم نخست شير را به حسنعليه‌السلام بدهم

«بحار ج ٤٣، ص ٢٨٣».

اين حادثه بيانگر آن است كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در محبت و علاقه خود عدالت و نظم را رعايت مى كرد كه چنين رفتارى نقش ‍ به سزايى در تربيت صحيح كودك دارد. مؤ لف

داستان هاى از كودكى و نوجوانى امام حسن (عليه السلام)

در روايت دارد حسن و حسينعليهم‌السلام در حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فاطمه كشتى گرفتند در اين ميان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسن را تشويق مى كرد و مكرر مى فرمود بر پا خيز اين حسن ، حسين را محكم بگير و به زمين بيفكن فاطمهعليها‌السلام عرض كرد اى پدر حسن را بزرگتر است بر حسين كه كوچكتر است ترجيح مى دهى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود اينك اين جبرئيل است كه حسين را تشويق مى كند من هم در برابر او حسين را تشويق مى نمايم

«بحار ج ٤٣، ص ٢٦٥ و ٢٦٨».

فراز ديگرى از امام مجبتى (عليه السلام)

عصر پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلمبود از سن امام حسنعليه‌السلام هفت سال بيش تر نگذشته بود فاطمهعليها‌السلام او را به مسجد مى فرستاد تا آنچه را از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى شنود به خاطر بسپارد تا وقتى به خانه بازگشت مى كند شنيده هاى خود را براى مادرش زهراعليها‌السلام بازگو كند حسنعليه‌السلام باكمال نظم و ادب همين كار بزرگ را انجام مى داد سپس به خانه بازگشته و با سخنرانى شيرين خود مادرش را از گفتار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با خبر مى نمود در آن روزها هر وقتى علىعليه‌السلا مبه خانه مى آمد مى ديد حضرت زهراعليها‌السلام آياتى از قرآن را كه تازه بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شده بود از حفظ مى خواند از او مى پرسيد اين آيات و علم تازه را از كجا آموختى حضرت زهراعليها‌السلام پاسخ مى داد از پسرم حسن آموختم

روزى علىعليه‌السلام در خانه مخفى شد حسنعليه‌السلام طبق معمول وارد خانه گرديد و آن چه از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيده بود در ضمن سخنرانى براى مادر بيان مى نمود ولى اين بار هنگام سخن گفتن زبانش گير مى كرد فاطمهعليها‌السلام تعجب كرد ولى حسنعليه‌السلام پرده از راز برداشت و به مادر گفت : مادر تعجب نكن شخص ‍ بزرگى سخنم را مى شنود از اين رو زبانم گير مى كند در همين لحظه علىعليه‌السلام از مخفيگاه بيرون آمد و پسرش حسنعليه‌السلام را بوسيد.

«بحار ج ٤٣، ص ٣٣٨».

پيامبر در شاءن امام مجتبى چنين فرموده : است :

امام حسنعليه‌السلام او پسر و فرزندم است و از من مى باشد او نور چشم من و روشنى قلبم ميوه دلم و آقاى جوانان اهل بهشت است او حجت خدا بر امت بوده امر او امر من و سخن او سخن من است هر كس از او پيروى كند از من است و كسى كه از او نافرمانى نمايد از من نيست من هر گاه به چهره حسن مى نگرم به ياد حوادث تلخى كه بعد از من به او مى رسد مى افتم او از روى ستم با زهر دشمنان كشته مى شود در اين هنگام فرشتگان و همه موجودات حتى پرندگان هوا و ماهيان دريا براى او مى گريند آن چشمى كه براى مصائب او بگريد در قيامت كه چشم ها كور مى شوند كور نمى شود. و آن دلى كه براى مصائب او غمگين گردد در قيامت كه قلبها غمگين شوند غمگين نگردد و كسى كه مرقد او را زيارت كند پاهايش روى صراط در آن هنگام كه پاها مى لغزند نمى لغزد.

«امالى شيخ صدوق مجلسى ٢٤ حديث ٢».

نمونه اى از كمالات معنوى امام حسن عليه‌السلام در كودكى

حذيفه بن يمان (يكى از اصحاب گرانقدر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ميگويد من با جمعى از مهاجران و انصار در يكى از كوه هاى مكه همراه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوديم ناگاه حسنعليه‌السلام را ديديم كه با شكوه و با وقار مخصوصى به سوى ما مى آيد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او نگاه كرد و در شاءن او چنين فرمود:

جبرئيل راهنماى حسنعليه‌السلام و ميكائيل استوار كننده او است او فرزند من و پاك سرشت از خودم و يكى از دنده هاى پيكرم مى باشد اين كودك نبيره و نور چشم من است به زودى حسنعليه‌السلام بعد از من رهبر و راهنماى مردم خواهد شد او هديه خدا است كه به من عنايت كرده هنوز سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تمام نشده بود كه ديديم يك نفر اعرابى در حالى كه چوب دستى خود را در زمين مى كشانيد به پيش ‍ مى آيد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ما فرمود آن مرد بسوى ما مى آيد وقتى به ما رسيد با گفتار درشت و ناپسندى كه پوست بدنشان را جمع خواهد كرد با ما سخن خواهد گفت سپس از امورى سئوال خواهد كرد و سخنانش تند و خشن است

او به پيش آمد و گفت محمد در ميان شما كيست ؟ گفتيم به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چه كار دارى ؟ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود آرام باش (با اين جمله خود را بر او نشان داد) در اين هنگام آن عرب تند خو به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت تا تو را نديده بودم دشمن تو بودم اينك كه تو را ديدم بر دشمنيم افزوده شد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لبخند زد.

ما خواستيم آن عرب تند خو را تربيت كنيم ولى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اشاره كرد ساكت باشيد در اين هنگام بين آن عرب بد اخلاق و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنين گفتگو شد اعرابى گفت اى محمد تو گمان مى كنى پيامبر هستى تو به پيامبران دروغ بستى و براى اثبات ادعاى خود هيچ گونه برهان و دليلى ندارى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند چه خبرى را به تو بدهم ؟

اعرابى گفت از برهان و دليل بر اثبات پيامبرى خودت به من خبر بده پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند اگر بخواهى يكى از اعضاى من برهان مرا به تو خبر مى دهد و چنين خبر دادن برهانم را محكم تر خواهد نمود اعرابى گفت آيا عضو سخن مى گويد؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود آرى آن گاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حسن فرمود اين حسن بر خيز اعرابى به حسنعليه‌السلام نگاه كرد و او را پيش خود كوچك شمرد و گفت اين پسرك را توان سخن گفتن با من نيست

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند به زودى او را به آنچه بپرسى شخصى آگاه بيابى در اين هنگام حسنعليه‌السلام به اعرابى گفت آرام باش و توجه كن سپس اشعارى خواند و آن گاه فرمود تو زبان درازى كردى و از حد و مرز خود خارج شدى و خود را فريب دادى ولى اميد آن است كه اسلام را بپذيرى

اعرابى خنده تمسخر آميزى كرد و بالحن تحقير آميز گفت اين را ببين حسنعليه‌السلام به او فرمود شما با قوم بت پرست خود نشستيد و از روى جهل و انحراف گستاخى ها درباره پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نموديد و گفتيد محمد ابتر است (بى نسل) و همه اعراب با او دشمنند و اگر كشته شود كسى خون او را طلب نمى كند و پنداشتى كه هر گاه او را بكشى قومت معاش تو را تاءمين مى كنند از اين رو با اسلحه به اينجا آمده اى ولى در تنگناى سخت افتادى و چشمانت تيره و تار شدند و اينك با ترس و وحشت به اينجا آمده اى من هم اكنون از مسافرت تو خبر مى دهم تو در شبى ظلمانى در ميان طوفانى شديد حيران گشته مى شوى و اگر عقب باز مى گشتى باز به هلاكت مى رسيدى هم چنان در ميان هيولاى تاريك مرگ و وحشت به سر مى بردى كه نگاه چشم باز كردى و خود را در نزد ما ديدى در اين هنگام چشمت روشن شد و آرامش يافتى

اعرابى گفت اى پسر تو اين گفتار را از كجا مى گويى از تيرگى قلبم پرده برداشتى و در همه جا همراه و شاهد كارهاى مخفى من بوده اى و بهره اى از علم غيب دارى

(سخنان امام حسنعليه‌السلام آن چنان در آن اعرابى اثر كرده بود كه روح و روانش مجذوب اسلام شده بود از اين رو از اسلام جويا شد تا پس از آگاهى آن را بپذيرد).

پرسيد اسلام چيست ؟ حسنعليه‌السلام فرمودند اسلام عبارت است از تكبير و گواهى به يكتايى و بى همتايى خدا و اين كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنده و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است

اعرابى همان دم مسلمان شد و در راه اسلام پا برجا بود و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آياتى از قرآن را به او آموخت او از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجازه خواست تا به ميان قوم خود برگردد و ماجراى خود را به آن ها خبر دهد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او اجازه داد او نزد قوم خود بازگشت و ماجراى عجيب ملاقات با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نبيره آن حضرت حسن بن علىعليه‌السلام و گفتار معجزه آسا و شيرين حسنعليه‌السلام را براى قوم خود تعريف كرد... جماعتى از قومش تحت تاءثير قرار گرفته و همراه او نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده و مسلمان شدند پس از اين ماجرا هنگامى كه مردم حسنعليه‌السلام را مى ديدند مى گفتند خداوند مقام ارجمندى به حسنعليه‌السلام داده كه به هيچ كس چنين مقامى نداده است

«بحار ج ٤٣، ص ٣٣٣ و ٣٣٥».

عمار ياسر ره مى گويد پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مكرر فرمود:

الحسن و الحسين سيد شباب اهل الجنه هما ريحانتى من الدنيا.

«سيره چهارده معصوم ص ٢٤٣ نقل از فصول ابن صباغ ، ص ١٣٤».

عمار ياسر مى گويد: رسول گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده است حسنعليه‌السلام و حسينعليه‌السلام دو آقاى جوانان اهل بهشتند آن ها دو گل خوشبوى من در دنيا مى باشد.

هنگامى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بستر رحلت قرار گرفت در ساعات آخر حسن و حسينعليهم‌السلام به بالين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند در حالى كه سخت گريه مى كردند خود را به روى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افكندند حضرت علىعليه‌السلام خواست آن ها را از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جدا سازند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را نهى كرد و فرمود اى على بگذار من آن ها را ببويم و آنان مرا ببويند من از ديدار آن ها توشه برگيرم و آن ها نيز از ديدارم توشه برگيرند بدان كه اين دو فرزند بعد از من ستم ها خواهند ديد و مظلومانه كشته شوند - خدا لعنت كند آنان را كه به اين ستم مى نمايند اين سخن را سه بار فرمود.

«سيره چهارده معصوم ص ٢٤٥، نقل از كحل البصر، ص ١٩٤».

امام حسن عليه‌ال سلامدر عصر امامت خود

پس از شهادت امير مؤ منان علىعليه‌السلام امام حسن زمام امور امامت و رهبرى را به دست گرفت و مدت امامتش ١٠ سال يعنى از سال ٤٠ تا ٥٠ هجرى ادامه يافت در اين مدت حوادث تلخ و شيرين بسيار رخ داد.

روز ٢١ ماه رمضان سال ٤٠ هجرى سراسر كوفه غرق در عزا بود مردم گروه گروه به محضر حضرت امام حسنعليه‌السلام و برادرانش براى عرض ‍ تسليت مى آمدند امام حسنعليه‌السلام در اجتماع مردم خطبه اى خواند و پس از حمد و ثنا فرمود: اى مردم شب گذشته مردى از دنيا رفت كه پيشينيان بر او سبقت نگرفتند و آيندگان بر او نرسند او پرچمدار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود كه جبرئيل در طرف راست و ميكائيل در طرف چپ او بودند او از ميدان بر نمى گشت مگر آنكه خداوند پيروزى را نصيبش مى ساخت او در شبى وفات كرد كه يوشع بن وصى حضرت موسىعليه‌السلام وفات نمود همان شبى كه عيسىعليه‌السلام در چنان شبى به آسمان رفت و قرآن نازل شد به خدا قسم او از درهم و دينار دنيا جز هفتصد در هم باقى نگذاشت آن هم از سهميه خودش بود كه مى خواست با آن خدمتگزارى براى خانواده بخرد.

در اين هنگام بغض گلويش را گرفت و گريست مردم نيز گريه كردند آن گاه به معرفى خود پرداخت و بخشى از سوابق درخشان و فضايل خود را بر شمرد و خطبه ايراد فرمود ترجمه به فارسى

فرمود ما از حزب خدا هستيم كه رستگارانند ما از عترت پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نزديكان او ميباشيم ما اهل بيت پاك و پاكيزه هستيم كه پيغمبر به جاى خود معرفى فرمود ما ثانى كتاب خدا هستيم كه تفصيل هر چيز است و باطل بآن راه ندارد از هر شش جهت به حق و عدالت و پناه هر كس و هر چيز است ما كسانى هستيم كه در تاءويل و تفسير به خطا نمى رويم و يقين داريم به حقايق قرآن

پس اى مردم ما را اطاعت كنيد كه پيروى ما بر شما واجب عينى است اگر در اطاعت خدا و رسول و اولى الامر هستيد ما همان ولى امر مى باشيم كه اطاعت ما مقرون به اطاعت خدا و رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و در قرآن فرمود اگر در امرى نزاع و اختلاف داريد به خدا و رسول و اولى الامر مراجعه كنيد كه علم آن ها از علم حق سرچشمه گرفته پس در امور عقايد و اصول و فروع بايد به ما مراجعه كنيد و بپرهيزيد از الاحن شيطانى كه بزرگترين دشمن شماست مبادا از آن دسته باشيد كه فريب شيطان را خوردند و روزيكه پشيمان شدند ديگر سودى نداشت

و شيطان پس از گمراهى از پيروانش تبرى جست و آن ها را به هلاكت انداخت

شيطان است كه شما را از نيزه و شمشير جنگ مى ترساند براى آن كه از سعادت دور سازد ولى شما خود تفكر كنيد ايمان و سعادت و خير و حيات ابدى شما در جهاد و اطاعت از ماست پايان

«زندگانى امام حسن مجتبى (عليه السلام)، ص ١٥٣».

در زمان خلافت امام حسن مجتبىعليه‌السلام كوفه پايتخت امير المؤ منين عليه‌السلاماست اين شهر در آن زمان بالغ بر يك ميليون جمعيت داشته چهار صد هزار ايرانى در اين شهر بود ١٢ هزار خانه از موالى و عجم بود.

«زندگانى امام حسن مجتبىعليه‌السلام ، ص ١٧٣».

يكى ديگر از خطبه هاى امام حسنعليه‌السلام در تمايل به صلح پس از حمد و ثنا و ستايش پروردگار فرمود:

اى مردم بدانيد كه ما از جنگ روى اصل ترس با قتل لشگر صرف نمى كنيم بلكه براى آن است كه شما دنيا را گرفتيد و دين را از دست داديد گاهى با ما آهنگ جنگ نموديد و امروز دنيا را بر دين اختيار كرديد زمانى ما براى شما بوديم و شما براى ما امروز دگرگون شده ايد و آه و ناله بلند است

بر كشته گان صفين گريان هستيد و بر كشته گان نهروان خونخواه شديد آنها كه به اين بهانه گريان هستند خوار و مخذول اند اى مردم معاويه شما را به بيعت خود دعوت مى كند اما در اين كار شرط پيشوائى كه عزت و عدالت باشد در او نيست او تقوى و پارسائى ندارد اما اگر شما زندگى خود را مى خواهيد ما سخنى نداريم از آن چه از او مى خواهد ما پلك چشم بر خار فرو مى بريم و تحمل هر گونه زحمت و رنج و تعصب را مى نمائيم و مرگ را بر حيات اختيار مى كنيم تا در راه خدا بذل جان كنيم و اين داورى را به خدا واگذاريم

به كام مجتبى زهر جفا شد

برايش نوحه گر خير النساء شد

دوباره ماتم ديگر به پاشد

زمين و آسمان ماتم سرا شد

به كامش چون زهر حلاهل

فتادش آتش سوزنده بر دل

بگفتا سوگ من سيلى به پا شد

به كام مجتبى زهر جفا شد

برايش نوحه گر خير النسا شد

بيائيد اين عزيزانم بيائيد

در اين دم ديدنى از من نمائيد

در اين بستر آشفته حالم

از اين درد گران بسى بنالم

همى دائم كه در دم بى روا شد

به كام مجتبى زهر جفا شد

برايش نوحه گر خير النساء شد

مرا بر دل شرار ستم فزون است

مرا پايان دگر دار فنا شد

حسينم زينبم روز جدائى است

مرا ظاهر كنون حكم خدائى است

برادر خاطرم كرببلا شد

به كام مجتبى زهر جفا شد

عالم بزرگ شيخ مفيد (كه وفات يافته سال ٤١٣ هجرى) در كتاب ارشاد خود وضع روحى ياران امام حسنعليه‌السلام را به پنج دسته مشخص ‍ كرده است : ١. يك دسته از شيعيان امام حسنعليه‌السلام و پدرش بودند ٢. يك دست خوارج بودند كه هدفشان جنگ با معاويه بود گرچه به امامعليه‌السلام بى علاقه بودند ٢. يك دسته خوارج بودند كه هدفشان جنگ با معاويه بود گرچه به امامعليه‌السلام بى علاقه بودند ٣. يك دسته فتنه بودند و به طمع غنائم جنگى به جبهه مى رفتند ٤. بعضى در حال ترديد و شك به سر مى بردند و حيران بودند كه چه بايد بكنند ٥. و بعضى پيرو و قبيله و رئيس قبيله خود بودند دين ايمان نداشتند بلكه به ميل رؤ ساى قبيله خود رفتار مى نمودند.

امام حسنعليه‌السلام با لشگر كه از چنين مجموعه اى تركيب يافته بود به راه افتادند تا به محلى به نام (حمام عمر) رسيدند و سپس از آن جا به دير كعب و از آن جا به ساباط (مدائن) رسيده و در كنار پل ساباط فرود آمدند (الى آخر تاريخ گنجايش ندارد پيش از اين بپردازيم بقيه تاريخ)

«ترجمه ارشاد مفيد، ج ٢، ص ٧».

امام حسنعليه‌السلام شب را با ياران در سابات (مدينه) ماندند صبح آن شب خواست تا سپاه خود را بيازمايد كه آيا آمادگى براى جنگيدن با سپاه معاويه دارند يا نه دستور داد همه ياران براى نماز اجتماع كنند اين دستور اجرا شد بعد از نماز به منبر رفته پس از حمد و ثنا فرمودند:

آگاه باشيد همانا آن چه موجب اتحاد و بر هم پيوستگى شما است (گرچه آن را نپسنديد) براى شما از پراكندگى بهرت است (گر چه پراكندگى را دوست بداريد) آگاه باشيد آن چه را من براى شما مى انديشم بهتر از آن چيزى است كه خودتان براى خود مى انديشيد بنابراين از دستور من سرپيچى نكنيد و راءى مرا (كه براى شما پسنديده ام) به : باز نگردانيد.

سپاهيان پس از شنيدن اين گفتار به همديگر نگاه مى كردند و مى گفتند منظور امامعليه‌السلام از اين سخنان چيست ؟

جمعى مى گفتند سوگند به خدا چنين پنداريم كه امامعليه‌السلام مى خواهد با معاويه صلح كند گفتگو شدت يافت عده اى از سپاه (كه خوارج بودند) گفتند اين مرد (امام حسنعليه‌السلام » كافر شده در ين وقت گروهى تحريك شدند و به خيمه امام حسنعليه‌السلام ريختند و آن چه در آن جا بود غارت كردند تا آن جا كه جانماز آن حضرت را زير پايشان كشيدند و بردند و حى ردايش را از دوشش برداشتند.

كوتاه سخن آن كه آن حضرت سوار بر مركب خود شده با جمعى از ياران و پاسداران از آن جا دور شدند وقتى كه به تاريكى ساباط (مدائن) رسيدند مردى از بنى اسد به نام (جراح بن سنان) به پيش آمد و دهنه اسب آن حضرت را گرفت و گفت الله اكبر اى حسن مشرك شدى چنان كه پدرت قبل از اين مشرك شد.

و سپس با شمشير كه در دست داشت چنان بر ران آن حضرت زد كه گوشت را شكافت و به استخوان رسيد امامعليه‌السلام از شدت درد دست را به گردن ضارب نهاد و با هم به زمين افتادند در اين هنگام يكى از شيعيان امامعليه‌السلام به نام عبد الله بن خطل جهيد و شمشير ضارب را از دست او گرفت و با همان شمشير او را كشت از اين پس امام حسنعليه‌السلام در مدائن و در خانه سعد بن مسعود ثقفى كه حاكم مدائن بود بسترى شد و به معالجه پرداخت

«ترجمه ارشاد مفيد، ج ٢، ص ٨ و ٩».

شما ببينيد و تاريخ را ورق بزنيد در چنين شرائطى آيا زمينه براى قيام امام حسنعليه‌السلام باقى مانده يا نه ؟ او را كافر خطاب كردند، مشرك گفتند از طرف ديگر اطراف معاويه را گرفتند آن وقت گفتند چرا امام حسن قيام نمى كند.

گروهى از سران سپاه امام حسنعليه‌السلام به طور محرمانه براى معاويه نوشتند ما تسليم فرمان تو هستيم به سوى ما بيا ما متعهد مى شويم كه حسنعليه‌السلام را تسليم نمائيم يا غافلگير كرده و بكشيم

نامه اى از جانب قيس بن سعد براى امام حسنعليه‌السلام آمد كه در آن نوشته بود عبد الله بن عباس در جبهه فريب پيام معاويه را خورده شبانه با عده اى به معاويه پيوست زيرا معاويه براى او پيام داد كه اگر به من بپيوندى يك ميليون در هم پول به تو مى دهم نيمى از آن را نقد و نيم ديگرش را هنگام ورود به كوفه در اختيارت مى گذارم

«سيره چهارده معصوم ، ص ٢٦٩ نقل از تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ‍ ١٩١».

عالم بزرگوار شيخ مفيد (ره) مى نويسد:

امام حسنعليه‌السلام اطمينان به صلح پيشنهادى معاويه نداشت و مى دانست كه معاويه مى خواهد حيله و تزوير كن چاره اى جز پذيرفتن صلح و ترك جنگ نداشت زيرا پيروان و ياران او آن گونه بودند كه گفتيم آن ها افرادى سست عنصر و سست عقيده بودند و چنان كه بيان شد در صدد مخالفت با امامعليه‌السلام بر آمدند و بسيارى از آن ها ريختن خون امام حسنعليه‌السلام را حلال مى دانستند و مى خواستند او را دست بسته تحويل معاويه بدهند تا آن جا كه پسر عمويش عبد الله بن عباس ‍ دست از يارى او برداشت و به معاويه پيوست و به طور كلى آنها به اين شرايط امام حسنعليه‌السلام براى اتمام حجت و داشتن عذرى بين خود و خدايش همچنين بين خود و مسلمانان پيمان محكمى از معاويه براى صلح گرفت

«ترجمه ارشاد مفيد، ج ٢، ص ١٠».

ابن صباغ مالكى در كتاب فصول المهمه متن صلح نامه را ذكر كرده كه خلاصه ترجمه آن چنين است :

اين چيزى كه حسن بن علىعليه‌السلام با معاويه بر اساس آن صلح نمودند تا زمام حكومت در دست معاويه باشد و اين اساس عبارت است از:

١. معاويه به كتاب خدا و سنت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عمل كند.

٢. معاويه هيچ كس را جانشين و وليعهد براى خود قرار ندهد.

٣. جان مردم در هر كجا كه هستند از حجاز يمن و عراق در امان باشد.

٤. حسن و حسينعليهم‌السلام و ساير افراد خاندان نبوت در امن و آزادى باشند البته شرائط ديگرى هم ذكر شده است در بعضى از روايات اين صلح نامه در ٢٥ ربيع الاول سال ٤١ منعقدو گروهى از بزرگان آن را امضاء كردند.

و معاويه متعهد شد تا به آن عمل كند ولى معاويه پس از آن كه بر اوضاع مسلط گرديد به سوى كوفه حركت كرد و در آن جا مردم را از دو طرف به گرد خود جمع و براى آن ها سخنرانى نمود گفت من براى نماز، زكات و حج با شما نجنگيدم با اين كه شما به اين امور پاى بند هستيد بلكه جنگ من با شما از اين رو بود كه زمام امور حكومت را به دست گيرم و خداوند آن را به من عطا كرد اكنون بدانيد آن شروطى را كه در ضمن قرار داد صلح به حسن بن علىعليه‌السلام وعده دادم همه را زير پا مى نهم و به هيچ كدام آن ها وفا نخواهم كرد.

«سيره چهارده معصوم ، ص ٢٧١ نقل از اعيان الشيعه ، ج ١، ص ٥٧٠».

در همان عصر امام حسنعليه‌السلام افراد متعددى به صلح امام حسنعليه‌السلام اعتراض كردند يكى از پاسخ ‌هاى حضرت اين بود، يار و ياورى نداشتم واى بر شما - شما نمى دانيد كه چه كرده ام سوگند به خدا پذيرش صلح من براى شيعيانم بهتر است از آن چه خورشيد بر آن مى تابد و غروب مى كند.

«بحار، ج ٤٤، ص ٢ و ١٩».

عبادت و رفتار امام حسن (عليه السلام)

امام حسنعليه‌السلام روزى مشغول طواف كعبه بود شخصى او را ديد و در ميان جمعيت گفت : ابن فاطمه الزهراء پس پسر فاطمه زهراعليها‌السلام است امام حسنعليه‌السلام به او متوجه شد و فرمود بگو پسر على بن ابى طالب است پدرم بهتر از مادرم مى باشد.

امام حسنعليه‌السلام ٢٥ بار پياده از مدينه به مكه (حدود هشتاد فرسخ) براى انجام مراسم حج رفت و مى گفت من از درگاه خدايم ، شرم مى كنم كه براى ملاقات با او پياده به خانه اش نروم

«بحار، ج ٤٣، ص ٣٣٩».