داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم0%

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على گلستانى
گروه: مشاهدات: 33666
دانلود: 3442

توضیحات:

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 291 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 33666 / دانلود: 3442
اندازه اندازه اندازه
داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

امام حسن عليه‌السلام در راه مكه و خبر از آينده

در يكى از سال ها امام حسن مجتبىعليه‌السلام پياده از مدينه به مكه رهسپار شد به طورى كه پاهايش ورم كرد در مسير راه يكى از خدمتكاران عرض كرد اگر سوار شوى اين ناراحتى رفع مى گردد امام حسنعليه‌السلام فرمود (نه) وقتى كه به منزلگاه بعدى رسيديم سياه پوستى نزد تو آيد و روغنى همراه دارد تو آن روغن را از او بخر و چانه نزن

خدمتكار گفت پدر و مادرم به قربانت ما به هيچ منزلگاه وارد نشده ايم كه به دوا فروشى برخورد كنيم ، امام حسنعليه‌السلام فرمود: آن مرد در نزديك منزلگاه بعدى است

خدمتكار مى گويد حدود يك ميل (دو كيلومتر) از آن جا گذشتيم ناگاه آن سياه پوست پيدا شد امام حسنعليه‌السلام به من فرمود نزد اين مرد برو و روغن را از او بگير و قيمت آن را به او بده من هم نزد آن مرد سياه پوست رفتم و تقاضاى روغن نمودم سياه پوست گفت اين روغن را برى چه كسى مى خواهى خدمتكار گفت براى حسن بن علىعليه‌السلام سياه پوست گفت خواهش مى كنم مرا نزد آن حضرت ببر من هم موافقت كردم و با سياه پوست به حضور امام حسنعليه‌السلام آمديم سياه پوست عرض كرد پدر و مادرم به فدايت من نمى دانستم كه روغن را براى شما مى خواهد اجازه بده قيمتش را نگيرم زيرا من غلام شمايم از خدا بخواهيد به من پسرى سالم عنايت كند كه دوست شما اهل بيتعليهم‌السلام باشد زيرا وقتى كه از نزد همسرم جدا شدم درد زايمان داشت امام حسنعليه‌السلام فرمود: به خانه ات برو كه خدا پسرى سالم به تو عطا فرموده است و او از شيعيان ما مى باشد. سياه پوست هماندم به خانه اش بازگشت و ديد همسرش پسرى سالم به دنيا آورده است سپس به محضر امام حسنعليه‌السلام برگشت و خبر ولادت پسر را به آن حضرت داد و براى آن حضرت دعا كرد.

امام حسنعليه‌السلام از آن روغن به پايش ماليد بر اثر آن ورم پاهايش ‍ برطرف گرديد.

«اصول كافى ، ج ١، ص ٤٦٣».

اين پسر بزرگ شد و بعدها از ياران و دوستان مخلص آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرديد و به عنوان شاعر و مداح معروف اهلبيتعليهم‌السلام با نام سيد حميرى مشهور گرديد كه به گفته بعضى او ٢٣٠٠ قصيده در شاءن خاندان رسالت سروده است

«سفينه البحار، ج ١، ص ٣٠٦».

سخاوت امام حسن (عليه السلام)

امام مجتبىعليه‌السلام دو بار همه اموالش را بين محرومين و تهى دستان خرج كرد و سه بار ثروتش را به دو نيم تقسيم نمود نيمى را براى خود نگه داشت و نيم ديگر را بذل كرد تا آن جا كه يك جفت كفش را به آنها مى داد و يك جفت را براى خود نگه مى داشت به اين ترتيب حتى كفش هاى خود را دو قسمت كرده و به پيشوايان داد.

«بحار، ج ٤٣، ص ٣٥٧ و ٣٥٨».

روزى عثمان در كنار در مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدينه نشسته بود فقيرى نزد او آمد و از او تقاضاى كمك كرد عثمان دستور داد پنج درهم به او دادند آن مرد فقير گفت اين مقدار اندك است مرا به كسى ديگر راهنمايى كن كه بيش تر كمك كند عثمان ديد حسن و حسين و عبد الله بن جعفر در گوشه مسجد كنار هم نشسته اند با اشاره فقير را به آنها راهنمايى نمود فقير نزد آن ها رفته سلام كرد و از آن ها درخواست كمك نمود امام حسنعليه‌السلام به فقير فرمودند اى آقا درخواست كمك روانيست مگر در يكى از سه مورد: ١. براى اداى ديده خونبها ٢. براى اداى بدهكارى خود كه نمى توانى بپردازى ٣. براى فقری كه انسان را درمانده كند تو به خاطر كدام يك از اين سه مورد تقاضاى كمك ميكنى فقير گفت اتفاقا گرفتارى من در يكى از اين سه چيز است لذا امام حسنعليه‌السلام پنجاه دينار و امام حسينعليه‌السلام چهل و نه دينار و عبد الله بن جعفر نيز چهل و هشت دينار به او دادند فقير هنگام بازگشت از كنار عثمان گذشت عثمان گفت چه كردى فقير گفت از تو سئوال كردم تو هم دادى ولى نپرسيدى كه براى چه منظورى درخواست كمك مى كنم ولى وقتى كه نزد آن سه نفر رفتم يكى از آن ها (امام حسينعليه‌السلام از من پرسيد براى چه كمك مى خواهى من هم جواب دادم آن گاه هر كدام اين مقدار به من عطا كردند عثمان گفت از كجا همانند اين جوان مردان را مى يابى اين ها خاندانى هستند كه در علم و فضيلت نير ندارند.

«بحار، جلد ٤٣، ص ٣٣٢ و ٣٣٤».

دشمنى خاص معاويه با اهل بيت پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

مورخين نوشته اند معاويه دشمنى خاص با پيغمبر و ذريه او داشت معاويه اول كسى بود كه بناى سب و لعن به علىعليه‌السلام را آغاز كرد و كسى را كه دوست و دشمن مدح كرده اند و او سب و لعن نموده و نسبت ها و افتراها داد.

٢. نسبت به هاشم كه در نماز اشهد ان لا اله الا الله و اشهد محمدا رسول الله و اشهد ان محمدا عبد و رسوله مى گفت او مسخره مى كرد و تخطئه مى نمود.

٣. و در چهل روز جمعه متعمدا در نماز صلوات بر محمد و آل او را ترك نمود.

٤. حدود اسلام را تعطيل كرد و هر كس مرتكب جرمى يا بدعتى يا جنايتى مى شد او متعرض نمى شد.

و لذا اكثر مورخين در تاريخ معويه نوشته اند كه سارقى آوردند پيش او و او آزاد كرد.

٥. از بدعت هاى معاويه استعمال ربا بود كه با منع صريح و نص متواتر قرآن ربا خوارى را تجويز كرد و تقويت نمو ابو دردا معاويه را منع كرد او گفت اشكالى ندارد ابودردا سخت غضبناك شد گفت من حكم شرع را مى گويم او اعتنا نمى كند و از شام بيرون رفت گفت در شهرى كه فرمانده ان علنا بر ضد قرآن عمل كند من در آن شهر نخواهم ماند.

٦. در اسلام نماز عيد اذان و اقامه ندارد معاويه بدعتى نهاد و اذان و اقامه را در نماز عيدين (قربان و فطر) معمول داشت و حرمت تشريع را از بين برد.

٧. در خطبه قبل از نماز عيدين از سنن اسلامى اين است كه قبل از نماز عيدين خطبه اى ايراد شود معاويه اين خطبه را حذف كرد زيرا صلوات بر پيغمبر داشت و او نمى خواست روى بغض باطنى خود بر بنى هاشم درود بفرستد و افراد بنى اميد هم از او پيروى كردند.

«زندگى امام مجتبى عمادزاده نقل از كشف الغمه ، ج ١، ص ١٢٣».

٨. گرفتن زكوه از عطايا - اسلام زكوه را بر مالك غله به زراعت واجب كرده معاويه از هر چيز ولو عطيه بود زكوه مى گرفت زكوه عطيه يك نوع مالياتى بوده كه مخالف سنت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود.

«تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ٢٠٧».

٩. استعمال عطر در حال احرام در تعليمات مناسك حج بر محرم واجب است كه ترك تمام لذات حتى تصريح دارد به عطر كه در حال احرام عطريات استعمال نكند مگر پس از محل شدن معاويه دستور داد در حال احرام عطر استعمال كنند.

١٠. استعمال ظروف طلا و نقره - در اسلام ظروف طلا و نقره براى مصلحت اقتصادى و امنيت اجتماعى كشور اسلام تحريم شده است ولى معاويه كه اموال مردم را به زور و يغما مى گرفت و به بيت المال مسلمين نمى داد و به مستحقين زد نمى كرد از ثروت زياد ظروف طلا و نقره بسيار ساخت و در ظروف طلا شراب مى خورد.

«نصايح ، ص ١٠١».

١١. لباس حرير در اسلام براى مرد لباس حرير و انگشتر طلا و زينت حرام است مگر در حال جنگ كه موجب ارعاب طرف شود معاويه به اين دستور تحريم وقى ننهاد و لباس حرير در حال صلح و سلم مى پوشيد و انگشتر طلا آن هم به دست چپ مى نمود.

«زندگانى امام مجتبى ، عمادزاده ، ص ٢٤٧».

١٢. گرفتن اموال مردم

اسلام براى افراد مسلمين حدود و حقوقى معين فرموده و با دستور قاعده تسلط بر مال - قاعده لا ضرر و لا ضرار را تاءكيد و تحريص فرموده است هيچ كس حق ندارد به زور و باطل از كسى چيزى بگيرد و معاويه به زور اموال مردم را مى گرفت بدون عوض هر چه مى خواست و هر كه داشت بايد تقديم دستگاه اموى كند (موارد زيادى است كه اين كتاب گنجايش ‍ ندارد).

«تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ٢٠٧».

ابوهريره يار معاويه

ابوهريره از خاندان پستى بود كه عاشق گربه بود و اين حيوان را بسيار دوست مى داشت به همين جهت هرجا گربه بود از دست او امان نداشت و وجه تسميه او هم به همين جهت ابوهريره ناميدند او مردى فقير و خدمتگزار خانه ها بود چون اسلام ظهور كرد مردم مسلمان شدند او هم مسلمان گرديد و در صف فقرا، صفه قرار گرفت چون هيچ نداشت به نان خشك اطراف خانه ها و مساجد ادامه معيشت مى داد در اواخر ملازمت مسجد پيغمبر هر روز يا هر شب مهمان يك نفرى بود تا دوره خلافت عمر رسيد خدماتى به تمايلات خليفه نمود او هم به جبران كارش خواست از اين فقر و درويشى ابوهريره را برهاند در سال ٢١ او را والى بحرين نمود تا در سال ٢٣ او را به سبب تعديات و خيانت به صندوق بيت المال عزل كرد تا اموال مسلمين را گرفت و دشنام داد و گفت آن روزى كه بى نعلين تو را به امارت بحرين منسوب كردم مى شناختم و اكنون شنيدم اسب هائى را هر يك به قيمت هزار دينار و ششصد دينار خریده ابوهريره ترسيد گفت آن ها را براى نتاج آن گرفته ام عمر خشمناك شد با چوب دستى بر سرش زد و گفت تو بايد به همان فقر بمانى

ابوهريره به همان حال برگشت تا زمان عثمان در صف ياران او قرار گرفت به او گفتند اگر مى خواهى كارت بالا بگيرد در فضل عثمان احاديثى نقل كن او هم شروع به وضع و جعل حديث كرد گفت :

يكل نبى خليلا من امته و ان خليلى عثمان

گفت هر پيامبرى دوستى از امت دارد دوست من عثمان است هر پيغمبرى رفيقى است در بهشت رفيق من در بهشت عثمان است و صدها از اين احاديث كه جعل كرده است و اجرت آن را گرفت

«زندگانى امام مجتبى (عليه السلام)، ص ٢٥٢».

مناقب امام حسنعليه‌السلام به قدرى زياد است كه غير قابل استقصاء مى باشد قلم قدرت به نوشتن و زبان نيروى گفتن و كتاب سعه جمع كردن آن ها را ندارد.

هر يك از اين مقام و منصب آسمانى كافى است كه يك فرد را براى هميشه زعيم مورد احترام سازد چه جاى آن كه همه اين مناقب درباره امام حسنعليه‌السلام جمع شده است

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گاهى امام حسن را به تنهاى به جلالت و عظمت شاءن معرفى مى كرد و گاهى به اتفاق برادرش حسينعليه‌السلام آن جا كه قبل از تولد حسين بود به تنهائى فرزند را ستوده است اين است كه فرمود: من تسره ان ينظر الى سيد شباب اهل الجنه فلينظر الى الحسن ، هركس مى خواهد به ديدن بزرگ خوبان بهشت مسرور گردد به حسنعليه‌السلام بنگرد.

«زندگانى امام حسن ، عمادزاده ، ص ٣٤٨»

«نقل از البدايه و النهايه ، ج ٨، ص ٣٥».

در طلب رزق

امام حسنعليه‌السلام فرمود جد جهد بيش از مقدار طلب نكنيد راضى به مقدار مقدر باشيد كه فضل خدا شما را بى نصيب نمى گذارد و به جاى آن در طلب عفت بكوشيد كه به كمال نفس برسيد حرص رزق را زياد نمى كند بلكه سبب رنج و ماتم مى گردد ولى عفت وتقوى موجب سعادت و تقرب مى شود پس اين جد و جهد را در راه كسب پارسائى و عفت نفس به كار برند.

«تحف العقول ، ص ٥٥».

امام حسنعليه‌السلام فرمود هر كس رفتن به مسجد را ادامه دهد هشت خصلت نصيب او مى شود: ١. خانه دلش به لطف خداوند روشن ٢. گناهانش ترك گردد ٣. برادران قابل استفاده پيدا مى كند ٤. دانش و بينش ‍ يابد رحمتى كه در انتظارش هست برسد ٥. شمع فروزان پيش پاى او افروخته گردد كه او را هدايت كند ٦. گناهانش آمرزيده شود ٧. حياتش ‍ افزون گردد ٨. تقوايش قوت گيرد.

«زندگانى امام مجتبى (عليه السلام)، عمادزاده نقل از عيون اخبار الرضا، ابن قتيبه ، ج ٣، ص ٣».

مردى آمد خدمت امام حسنعليه‌السلام پرسيد يابن رسول الله بهترين مردم كيست ؟

امام حسنعليه‌السلام فرمود كسى كه مردم را در عيش خود شريك سازد آن مرد پرسيد شريرترين مردم كيست امام حسنعليه‌السلام فرمودند آن كسى كه در عيش خود احدى را شريك ندهد بعد فرمودند آن چه سبب هلاكت مردم است سه چيز است : ١. حرص ٢. كبر ٣ حسد. حرص سبب دشمنى نفس است و بدين جهت آدم از بهشت رانده شد كبر سبب هلاكت دين است و بدين جهت خداوند ابليس را لعن فرمود، حسد رائد السو است بدين سبب قابيل ، هابيل را كشت

«زندگانى امام مجتبى (عليه السلام)، ص ٣٧٦، اقتباس از نور الابصار، ص ‍ ١١٠».

در دوستى اهل بيت

مردى پرسيد يابن رسول الله آيا من از شيعيان شما هستم فرموداى بندگان خدا اگر در اوامر و نواهى ما اطاعت كرديد راست گفتيد و از شيعيان ما هستيد و اگر به خلاف رفتار كرديد بر ما حرجى نيست بلكه بر گناه خود و محروميت خود افزوده ايد دعوى نكنيد كه داخل آن دسته نيستيد نگوئيد ما از شيعيان شما هستيم بلكه بگوئيد ما از دوستان شما هستيم و دشمن دشمن شما هستيم (يعنى ما دشمنان شما را دشمن داريم و دوستان شما را دوست مى داريم) (در اينجا امام حسنعليه‌السلام فرق بين شيعه و دوست را كاملا تشريح فرموده ، شيعه كسى است كه امر امام را اطاعت و نهى او را پرهيزكارى نمايد و دوست كسى است كه در دلش مجبت داشته باشد اما در همه مظاهر عملش متظاهر نگردد.

«مموعه ورام ، ص ٣٠١».

جود و سخاوت امام حسن (عليه السلام)

مردى اظهار حاجت كرد امام مجتبىعليه‌السلام او را خواست فرمود حاجت تو را دادم اين اندك را بگير و شكر كن وقتى از خزينه دارش پرسيد چه مقدار موجودى بود كه به سائل دادى گفت پنجاه هزار درهم امامعليه‌السلام رسيد آن پانصد دينار كه نزد خودت بود چه شد گفت هست فرمود آن سائل را برگردانيد و آن پانصد دينار را هم به او داد و عذر خواهى كرد.

«زندگانى امام حسن (عليه السلام)، عمادزاده ، ص ٢١٢، نقل از دائره المعارف بستانى ، ج ٧، ص ٣٩».

يك روز امام حسن و امام حسين و عبد الله بن جعفر (شهر حضرت زينبعليهما‌السلام با هم به طرف مكه حركت كردند در اثناء راه گرسنه و تشنه شدند و سنگينى بار هم به آن ها رنج تشنگى را افزود به يك خيمه عرب بيابانى متوجه شدند به طرف او رفته پير زنى را ديدند از او آب و طعام خواستند آن پير زن كريمه آن چه داشت آورد كه آخرين درجه بخشش اين است كه هر چه دارى براى مهمان گذارى

پير زن گوسفندى بيش تر نداشت اول شيرش را به آن ها داد سپس همان گوسفند كه اسباب معيشت او و شوهرش بود كشت و طعامى حاضر كرد براى فرزندان دختر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد طعام خوردند و رفتند.

در ميان عرب اگر كسى مهمان عربى شد و پس از غذا خوردن گفت تو هم منزل ما بيا و عوض آن را بگير يا خواست به او پولى بدهد اين است كه پدر ميزبان را كشته سخت بر او حمله مى كند بدين جهت امامعليه‌السلام فرمود اى امه الله من يكى از قريش هستم كه به حج خانه خدا مى روم انشاء الله اگر مراجعه كردم ميل داريم شما هم در مدينه به ديدن ما بيائى

شوهر آمد گفت عجبا گوسفند را براى كسانى كه نمى شناختى كشتى زن گفت چرا گفتند ما از قريش هستيم آن گاه از مكه برگشت آن زن و شوهر بيابانى كه تنها وسيله زندگى آن ها يك گوسفند بود در اثر نيامدن باران در سختى معيشت به عسرت افتاده به طرف مدينه حركت كردند و سراغ خاندان قريش را گرفته آن جا رفتند در كوچه هاى مدينه مى رفتند به امام حسنعليه‌السلام برخوردند امام حسن او را شناخت نزد او رفت و اين ضرب المثل را گفت فقد خل وفاء الدين و المعروف فى ذمه الاحرار دين فرمود جوان مردان گفتار خود را از دين مى دانند كه بدان وفا مى كنند (و اين كنايه از دعوت آن ها بود).

امام حسنعليه‌السلام امر كرد او را پيش خواندند فرمود اى زن مرا مى شناسى زن گفت نه فرمود من يكى از مهمانان توام پيرزن گفت شناسم امام حسنعليه‌السلام فرمود اگر تو مرا نمى شناسى من تو را مى شناسم امر كرد غلامش نزديك آمد فرمود از صدقات موجوده يك هزار گوسفند خريدارى كن و با هزار دينار به اين زن و شوهر بده سپس فرمود آن ها را نزد امام حسينعليه‌السلام راهنمائى كه راهنمائى كردند سيد الشهداءعليه‌السلام مقدارى از مال من به و بخشيد آن گاه او را به عبد لله بن جعفر راهنمائى كردند او هم دستور داد دو برابر يعنى دو هزار گوسفند و دو هزار دينار به او دادند اين عرب بيابانى متمول و توانگر شد برگشت به خيمه خود.

«زندگانى حضرت مجتبى (عليه السلام)، ص ٤١٢ اقتباس از كتاب احياء العلوم غزالى ، ج ٣، ص ١٧٣ و دائره المعارف بستانى ، ج ٧، ص ‍ ٣٩».

مناظره يك مرد هاشمى و اموى در سخاوت امام حسن (عليه السلام)

يك مرد هاشمى با مردى اموى با هم نشسته بودند هاشمى گفت اقوام من با گذشت تر و جوان مردتر هستند.

اموى گفت قبيله من دست بازتر و سختى تر هستند مرد هاشمى گفت امتحان مى كنيم چگونه گفت تو برو از ده نفر از اقوام قبيله خود چيزى بخواه من هم از ده نفر از قبيله خود چيزى مى خواهم وعده ما همين مكان باشد.

اموى برخاست نزد ده نفر از رجال بنى اميه رفت هر يك از آن ها ده هزار درهم به او دادند با قيد اين كه گفت من چنين مناظره اى داشته ام و گفته ام بان هاشمى رجال اموى با سخاوت و با گذشت هستند (خلاصه از هر كدام با اين تبليغ و تعريف ده هزار درهم بيش تر ندارند) هاشمى رفت نزد امام حسنعليه‌السلام عرض كرد حاجت دارم دستور فرمودند ١٥٠ هزار درهم به او بدهيد از آن جا نزد امام حسينعليه‌السلام آمد فرمود آيا قبل از من به كسى رجوع كردى گفت آرى به حسن بن على و آن حضرت ١٥٠ هزار درهم عطا فرمود امام حسينعليه‌السلام فرمود من مى توانم بيش تر بدهم ولى بر برادرم سبقت نمى گيرم در زيادتى امر فرمود صد و پنجاه هزار درهم به او دادند از همين دو نفر گرفت برگشت ديد اموى آمده با يكصد هزار درهم كه از ده نفر گرفتند.

هاشمى آمد با سيصد هزار درهم كه از دو نفر گرفته آن مرد اموى عصبانى شد برگشت پول ها را به صاحبانشان برگردانيد آن ها هم گرفتند چون هاشمى برگشت پول ها را در كند امام حسنعليه‌السلام و امام حسينعليه‌السلام قبول نكردند فرمودند ما چيزى كه در راه خدا داديم ديگر پس نمى گيريم در اين جا ميزان جود و سخاوت و بخشش اموى ها و هاشمى ها نزد عرب روشن تر گرديد.

«زندگانى امام حسن عليه‌السلامص ١١٦، اقتباس كتاب صلح امام حسن عليه‌السلامص ١٦».

سخاوت امام حسن عليه‌السلام امام حسن و تواضع

در روايت آمده هر وقت دسته اى از فقرا يا كارگران و زحمت كشان و دهقانان و كشاورزان نخلستان ها گرد هم بودند و امام حسنعليه‌السلام از كنار آن ها مى گذشت دعوت مى كرد و غذاى آنها را مى خورد و شكر مى كرد و مى فرمود:ان الله لا يحب المتكبرين و دعا مى كرد و آن ها را به مهمانى منزل خود دعوت مى فرمود اطعام مى كرد و لباس مى پوشانيد.

در درجه فضل و شرف پس از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هيچ كس ‍ به پايه حسن بن علىعليه‌السلام نرسيد چون از خانه بيرون مى آمد مردم راه مى داند كوچه باز مى كرد و اگر نشسته بودند همه قيام مى كردند و راه مى دادند تا آن حضرت بگذرد و چون مى گذشت تا خانه او مشايعت مى كردند تجليل و تعظيم و احترام مى نمودند تا وارد خانه مى شد به جاى خود باز مى گشتند.

در راه مكه تا آن حضرت پياده نمى شد كسى پياده نمى شد حتى عمرو بن عاص ‍ تا آن حضرت سوار نمى شد كسى سوار نمى شد و تمام اهل قافله او را احترام مى كردند. در روايت آمده : مدركه بن زياد به ابن عباس گفت تو پيرمردى سوار شو معطل حسن و حسين نباش آن ها جوان تر از تو هستند سوار مى شود ابن عباس گفت اى فرومايه تو نمى دانى اين ها فرزندان پيغمبر هستند بايد به شكرانه شخصيت آنها احترام كرد تا آنها سوار نشوند من سوار نمى شوم و تا اين ها پياده نشوند پياده نخواهم شد.

«صلح امام حسن ص ١٤».

امام حسنعليه‌السلام چون به وضو شروع مى كرد حالش تغيير مى نمود در يك خوف عميقى فرو مى رفت كه رنگش سبز و زرد مى شد و چون به طرف مسجد مى رفت بلند بلند مى گفت الهى ضيفك ببابك يا محسن قد اتاك المسى ء فتجاوز عن قبيح ما عندى بجميل ما عندك يا كريم ؛اى خداى من مهمان تو آمده و تو امر كرده اى كه نيكوكاران از گناه كاران بگذرد تو نيكوكارى و من گنهكاراى كريم و چون شروع به نماز مى كرد چنان در خضوع و خشوع مى رفت كه مو در بدنش راست مى شود و هر وقت ياد بهشت و جهنم را مى كرد مانند مرد مضطر بر خود مى لرزيد و از خداوند مسئلت مى كرد او را از جهنم مصون دارد و پناه به خدا مى برد.

«زندگانى امام مجتبى عليه‌السلامص ٤٢٧ اقتباس امالى شيخ صدوق ص ١٠٨».

امير المؤ منين هم هنگامى كه عبادت مى كرد عرض مى كرد ما عبدت الله طمعا للجنه و لا خوفا من النار بل وجدته مستحقا للعباد فعبدته ؛ علىعليه‌السلام مى گفت من خدا را به طمع بهشت يا ترس از جهنم عبادت نمى كنم بلكه او را مستحق بندگى مى دانم و عبادت مى كنم

«زندگى امام حسن مجتبىعليه‌السلام عمادزاده ص ‍ ٤٢٦».

مى نويسند امام حسنعليه‌السلام هر وقت درب خانه مى نشست كه به كار كسى رسيدگى فرمايد چنان هيبت او عابرين را جلب مى كرد كه راه عبور بسته مى شد هركس چشمش بر جلال و جمال امام حسنعليه‌السلام مى افتاد بى اختيار روى پا مى ايستاد تا او را زيارت كند و بسيار مى شد كه راه بسته مى شد حضرت بر ميخاست به داخل منزل مى رفت مروان كه از دشمنان سرسخت امام حسنعليه‌السلام بود مى گويد حلم حسن بن على مساوى با كوه هاست يعنى كوه ها بايد تا حلم و صبر و

بردبارى او را بر دوش كشند و تحمل نمايند. «زندگانى امام مجتبى ص ٤٣٢».

احضار آهو بره

محمد بن حجار نقل مى كند كه در خدمت امام حسنعليه‌السلام بوديم كه آهو بره اى بگذشته آن حضرت بانگ برآورد ديديم همه آن دسته آهوان نزديك آمدند لبيك كنان نزد حضرت شتافتند گفتم يابن رسول الله تعجب از اين وحوش نيستم آن ها مقام تو را مى شناسند اما ميل داريم از امول آسمانى چيزى بنمائى در همان لحظه اشاره به آسمان كرد چيزى فرمود ابواب آسمان گشوده شد و نورى فرود آمد مدينه را روشن نمود كه همه خانه ها روشن شد و ترس زلزله مى رفت عرض كرديم يابن رسول الله اين بارگران را برگردان

فرمود: مائيم اولين و آخرين ما هستيم نور تابناك الهى مائيم روشن به نور روحانيت كه درخشان هستيم به نور خداوند و زنده ايم به روح الله در نزد ماست روح الله ابديت و ازليت كه به اذن پروردگار مى دانيم و عمل مى كنيم

اول ما چون آخر ما و آخر ما چون اول ما همه سيراب از سرچشمه علم الهى هستيم

امام حسنعليه‌السلام در مجلس رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدينه نشسته بود كه چند نفرى از اصحاب وارد شدند عرض كردند يابن رسول الله چيزى به ما از معجزات بنما كه از تو نقل كنيم حضرت امام حسنعليه‌السلام پاى مبارك بر زمين كوبيد ناگاه دريائى نمودار شد كه كشتى ها در آن مى گذشت آن گاه از يك كشتى ماهيگيرى ماهى بزرگى بيرون آورد و به من مرحمت فرمود و من آن ماهى را به فرزندم محمد دادم به منزل برد سه روز از آن ماهى مى خورديم تا تمام شد.

«زندگانى امام مجتبى عليه‌السلامص ٥١٧».

سم از چه ماده اى به وجود آمده ؟

معاويه كه تصميم بر مسوم ساختن امام حسنعليه‌السلام نمود در ظاهر نمى توانست سبط اكبر را بكشد زيرا بهانه نداشت و لذا در مقام شد كه از جهاتى امام را مسموم كند از اين رو يك نامه اى به پادشاه روم نوشت كه مسكن او در قسطنطنيه بود و نامش بوكانا كه مقدارى سم براى من بفرست مى خواهم دشمنى را از پاى در آورم بدون آن كه كشورى را به جنگ بكشم با لشگر كشى و مبارزه نمايم بوكانا پادشاه روم نوشت در شريعت و دين ما مذموم است با كسى كه با ما جنگ ندارد نيرو دهيم و او را مسموم كنيم

معاويه نوشت در تهامه مردى قيام كرده و طلب حكومت دارد و انقلابى عظيم بر پاكرده مى خواهم او را از پاى در آورم تا اين فتنه از ميان برود و شهر و بندگان از شر او راحت شوند در ضمن تحف و هدايائى براى پادشاه روم فرستاد او هم ماءخوذ به حيا شد و سم قاتلى در شربت ساخت براى او فرستاد.

معاويه هم اين سم را براى جعده زن امامعليه‌السلام فرستاد و پيغام داد اگراين سم را به حسن خورانيدى و و را كشتى صد هزار درهم به تو مى دهم به علاوه كه تو را به نكاح فرزندم يزيد در مى آورم

امام حسنعليه‌السلام روزه بود هنگام افطار ظرف شير يا آب را كه مى خواست بدان روزه خود را افطار كند از آن كوزه خورد و چون از گلويش ‍ فرو رفت چنان بر خود لرزيد و بى اختيار شده گفتانا لله و انا اليه راجعون

آن گاه برادرش امام حسينعليه‌السلام را به حضور طلبيد و به او فرمود برادرم هنگام فراق فرا رسيده و مرا زهر خورانيده اند جگرم در طشت افتاد هنگامى كه از دنيا رفتم چشمانم را بپوشان مرا غسل بده و كفن كن و بر تابوتم بگذار و به سوى قبر جدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ببر تا با جدم تجديد عهد كنم پس از چهل روز امام حسنعليه‌السلام بدرجه رفيع شهادت نائل آمد.

«ارشاد شيخ مفيد جلد ٢ ص ١٣ و ١٤ و انوار البهيه ص ١٣١».

فرزندان امام حسن مجتبىعليه‌السلام از پسر و دختر

امام حسن مجتبىعليه‌السلام داراى پانزده اولاد پسر و دختر بودند بدين شرح ١. زيد اولين فرزند بوده مكنى به ابو الحسن است ٢. حسن ٣. عمرو ٤. قاسم ٥. عبد الله ٦. عبد الرحمان ٧. فاطمه سادات حسنى همه از نسل زيد و حسن بوده اند ٨. حسين ٩. عبد الله اكبر ١٠. عبد الله اصغر ١١. اسماعيل ١٢. يعقوب ١٣. جعفر ١٤. محمد ١٥. طلحه

يگانه دختر او فاطمه مادر امام محمد باقرعليه‌السلام است مكنى به ام الحسن است بعضى تا ٢٠ پسر و يازده دختر براى امام حسن نوشته و شمرده اند.

پسران يك زيد بن حسن دوم حسن مثنى سوم حسين اثرم چهارم على اكبر پنجم على اصغر ششم جعفر هفتم عبد الله اكقبر هشتم عبد الله اصغر نهم قاسم دهم عبد الرحمن يازدهم احمد دوازدهم اسماعيل سيزدهم يعقوب كه دو نفر آخر از جعده بنت اشعث بود. چهاردهم عقيل پانزدهم محمد اكبر شانزدهم محمد اصغر هفدهم حمزه هجدهم ابوبكر نوزدهم عمران بيستم طلحه

دختران امام حسين (عليه السلام)

يك ام الحسن دوم ام الحسين سوم فاطمه كبرى چهارم فاطمه صغرى پنجم سكينه ششم ام الخير هفتم ام سلمه زن عمر بن امام زين العابدينعليه‌السلام هشتم ام عبد الرحمان نهم ام زين العابدين دهم رقيه زن عمرو بن منذ بن زبير بن عوام بود يازدهم رمله خاتمه زيدبن حسن در زمين حاجز نزديك ثعره وفات كرد جسدش را در بقيع دفن كردند عمرش ١٠٠ سال نوشته اند.

حسن مثنى

حسن مثنى يكى از فرزندان امام مجتبى است حسن بن حسن بن على كه معروف به مثنى مى باشد از آن هائى است كه در واقعه كربلا شركت كرد و زخمى شد و شب برخاست از معركه بيرون رفت

نوشته اند چون بناى نام زدى و ازدواج حسن مثنى شد از دختران امام حسينعليه‌السلام را خواست حضرت سيد الشهداءعليه‌السلام فرمود من دو دختر دارم فاطمه و سكينه هر كدام را مى خواهى به تو عقد بندم

از حياء سر به زير انداخت تا عمويش فرمود فاطمه شبيه به مادرم فاطمه زهرا مى باشد و تو يادگار برادرم حسن مجتبىعليه‌السلام هستى فاطمه را به حباله تو در آوردم و فاطمه را به حسن عقد بست و از او سه پسر آورد عبد الله ، ابراهيم و حسن و ين دومين فرزند حضرت مجتبىعليه‌السلام بود در سن سى و پنج سالگى در مدينه در گذشت و در بقيع دفن شد و فاطمه بر قبر او خيمه اى ساخت و تا يكسال عزادارى مى كرد.

«ارشاد شيخ مفيد ص ٢٢ و زندگانى امام حسن مجتبىعليهما‌السلام عمادزاده ، ص ٥٦٧».

پنجمين پسر امام مجتبىعليه‌السلام عبد الله بن حسن مكنى به ابوبكر است اشمس عبد الله كينه ابوبكر است كه در روز عاشورا به دست مردى از بنى عدى شهيد شد و امام حسينعليه‌السلام دختر خود حضرت سكينه را براى او تزويج كرده بود.

«همان مدرك ، ص ٥٦٩».

ششمين نفر از فرزندان حضرت امام حسنعليه‌السلام حضرت قاسم بود كه سيزده ساله بود در روز عاشورا شهيد شد قاتل او مردى از بنى عدى بود البته تاريخ در اين مورد مفصل است كه در اين كتاب گنجايش ندارد معذرت مى طلبم

خدايا بر بركت وجود مقدس حضرت امام حسن مجتبىعليه‌السلام ما را از پيروان راستين امامان قرار بده و ما را از بركت شيوه زندگى سازنده آن هم بهره مند ساز، آمين يا رب العالمين

نگاهى به زندگامى امام حسين (عليه السلام)

مقدمه يا پيشگفتار:

ما قرآن را به عنوان كتاب آسمانى پذيرفته ايم و باور داريم كه از سوى خدا به پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شده است در قرآن به ده ها معجزه از پيامبران و اوصياى آن ها اشاره شده است به عنوان نمونه در قرآن آمده حضرت سليمانعليه‌السلام در شهر بيت المقدس به بزرگان اطرافيان خود گفت كدام يك از شما توانائى آن را داريد كه تخت ملكه سباء را (كه در صنعا در سرزمين يمن است) اكنون به اين جا بياوريد عفريتى از جن گفت پيش از آن كه از مجلس خود برخيزى من آن تخت را (از يمن) به اينجا مى آورم (با اين كه فاطمه اين دو شهر بيش از صد فرسخ بود آيه شريفه سوره نمل آيه ٤٠.

قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك فرما راه مستقرا عنده ؛

اما كسى كه از كتاب آسمانى داشت يعنى آصف برخيا وصى و زير سليمان گفت من آن تخت را پيش از آن كه يك چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد او همين كار را كرد ناگهان سليمانعليه‌السلام بلقيس را در نزد خود مستقر ديد و شكر خدا را به جاى آورد و يا در قرآن ردمورد معجزات حضرت عيسىعليه‌السلام و موسىعليه‌السلام سخن يه ميان آمده است

امام باقرعليه‌السلام فرمود اسم اعظم داراى هفتاد و سه حرف آصف برخيا وزير سليمان و وصى او يك حرف آن را مى دانست و بر اثر آن تواسنت تخت ملكه سبا را در يك لحظه (از صنعا در شهر يمن به بيت المقدس) بياورد ولى ما داراى هفتاد و دو حرف از آن هفتاد و سه حرف هستيم كه يك حرف آن مخصوص ذات پاك خداست

«تفسير نور الثقلين ، ج ٤، ص ٨٨».

طبق روايت يكى از ياران امام باقرعليه‌السلام به نام ابو بصير كه نابينا بود در ضمن گفتارى به امام باقرعليه‌السلام چنين گفت آيا شما وارث پيامبران هستيد امام باقر فرمود: آرى ابو بصير گفت روى اين اساس آيا شما مى توانيد مرده را نزده كنيد و كور مادر زاد را بينا كنيد و مبتلا به بيمارى بيسى را درمان نماييد امام باقرعليه‌السلام فرمود آرى به اذن خدا مى توانيم

آن گاه امام باقرعليه‌السلام (براى اين كه ثابت كند كه محض ادعا نيست بلكه مى تواند) به ابو بصير فرمود نزديك بيا ابوبصير مى گويد نزديك رفتم امام باقرعليه‌السلام دست به چهره و ديده ام كشيد همان دم خورشيد و آسمان و زمين و خانه ها و هر چه در شهر بود همه را ديده آن گاه به من فرمود مى خواهى اين گونه باشى و در روز قيامت در سود و زيان با مردم شريك گردى يا آن كه به حال اول برگردى و بدون باز داشت به بهشت بروى ؟

گفتم مى خواهم به همان گونه كه بودم بازگردم امام باقرعليه‌السلام بار ديگر بر چشم ابوبصير دست كشيد و چشمان او به حال اول بازگشتند.

«اصول كافى ، ج ١، ص ٤٧٠، حديث ٣».