داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم0%

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على گلستانى
گروه: مشاهدات: 33672
دانلود: 3442

توضیحات:

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 291 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 33672 / دانلود: 3442
اندازه اندازه اندازه
داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

جبرئيل در مورد ولادت امام حسين (عليه السلام)

بنابر روايتى امام حسينعليه‌السلام روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت در مدينه ديده به جهان گشود روايتى ديگر روز پنجم شعبان حضرت امام حسينعليه‌السلام متولد شده ، هنوز امام حسينعليه‌السلام به دنيا نيامده بود جبرئيل نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و عرض كرداى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خدواند تو را به نوزادى از فاطمهعليها‌السلام مژده مى دهد كه به دنيا مى آيد و امتت بعد از تو او را مى كشند.

پيامبر از اين خبر نگران شد بار ديگر جبرئيل نازل گرديد همين خبر را داد باز پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نگران شد. جبرئيل به آسمان صعود كرد و سپس باز گشت و عرض كرداى محمد پروردگارت سلام مى رساند و مژده مى دهد كه مقام امامت و ولايت را در ذريه او قرار دادم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از نگرانى بيرون آم و گفت راضى شدم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هيمن مطلب را به فاطمهعليها‌السلام گفت فاطمهعليها‌السلام نگران شد وقتى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به فاطمهعليها‌السلام فرمود خداوند مقام امامت را در زريه او قرار مى دهد فاطمهعليها‌السلام شاد شد و گفت خشنود شدم

«اصول كافيت ج ١، ص ٤١٤».

وقتی كه ولادت آن حضرت را به پيامبر اكرم خبر دادند آن حضرت نوزاد را به دست گرفته در گوش راستش اذان و در گوش چپش جمله هاى اقامه را به زبان آورد و نامش را حسين گذاشت سپس گوسفند رابه عنوان عقيقه قربانى نمود.

فاطمهعليها‌السلام به دستور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم موى سر حسينعليه‌السلام را تراشيد و به اندازه وزن آن نقره به فقير صدقه داد.

«ترجمه ارشاد مفيدت ج ٢، ص ٤٤ و انوار البهيه ، ص ٤٣».

روايت شده جبرئيل به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تبريك گفت و تسليت هم گفت تبريك به خاطر ولادت حسينعليه‌السلام و تسليت به خاطر شهادت جانسوزش

«انوارالبهيه ، ص ١٣٩».

اولين كلام حسين (عليه السلام)

در اين هنگام كه هنوز حسينعليه‌السلام زبان نگشوده بود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى انجام نماز مستحبى ايستاد حسينعليه‌السلام نيز در كنارش بود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود الله اكبر حسينعليه‌السلام نتوانست اين جمله را بگويد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شش بار اين جمله را تكرار كرد ولى حسينعليه‌السلام هم چنان توان گفتن اين جمله را به طور كامل نداشت

هنگاميكه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى بار هفتم فرمود الله اكبر حسينعليه‌السلام زبان گشود و به طور كامل و شيوا جمله فوق را ادا نمود امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد از اين رو گفتن هفت تكبير در آغاز نماز قبل از تكبيره الاحرام سنت (مستحبى گرديد).

«بحار، ج ٤٣، ص ٣٠٧» م

محبت سرشار پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حسين (عليه السلام)

روزى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با جمعى به نماز جماعت ايستاد در آن هنگام حسينعليه‌السلام كودك خردسال بود هنگامى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سجده رفت حسينعليه‌السلام نيز به سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دويد و بر پشت آن حضرت سوار شد و پاهاى خود را حركت مى داد و مى گفت حل حل (اين دو كلمه را عرب هنگام راندن شتر به زبان مى آورد) هنگامى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى خواست سر از سجده بردارد حسينعليه‌السلام را با دست هايش مى گرفت باز حسينعليه‌السلام بر پشت آن حضرت سوار مى شد و پاهايش را حركت داده و همان جمله را ادا مى كرد يك نفر يهودى كه شاهد اين منظره بود نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و عرض ‍ كرد شما با فرزندان خود به گونه اى رفتار مى كنيد كه در ميان ما چنين رفتارى نيست پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پاسخ او فرمود آگاه باشيد اگر شما ايمان به خدا و رسولش بياوريد به كودكان مهر و محبت ميورزيد همين منظره و سخن قلب آن يهودى را به اسلام جذب كرد و همان دم مسلمان شد.

«سيره چهاردهم معصوم ، ص ٣١٠؛ اقتباس از مناقب آل ابيطالب ، ج ٤، ص ٧١ و ٧٢».

بازى كودكانه و جالب

(ابو رافع) يكى از اصحاب نزديك پيامبر گويد من در دوران كودكى با حسينعليه‌السلام كه او نيز كودك بود سنگ بازى مى كرديم گودال كوچكى در زمين كنده و سنگى كروى شكل را از فاصله معين بر طرف آن گودال مى غلطانديم هر گاه سنگ هر كدام داخل گودال مى افتاد او برنده مى شد و شرط ما اين بود كه هر كس برنده شد اندكى بر پشت بازنده (به صورت سجده) سوار گرديد اين بازى در آن عصر معمول بود و هر گاه من برنده مى شدم به او عرض مى كردم مرا به پشت حمل كن ايشان در پاسخ مى فرمود: آيا بر پشت كسى سوار مى شوى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را بر پشتش سوار كرده است من با شنيدن اين سخن گذشت مى كردم بار ديگر به بازى ادامه مى دادم وقتى كه حسينعليه‌السلام برنده ميشد عرض مى كردم تو را بر پشتم سوار نمى كنم همان گونه كه تو مرا سوار نكردى در پاسخ مى فرمود آيا راضى نيستى كه كسى را بر پشت سوار كنى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را بر پشتش سوار مى كند در اين هنگام او را بر پشتم سوار مى كردم

«همان مدرك ، ص ٧٢».

محبت پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلمبه دوستى حسين (عليه السلام)

روزى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با جمعى از اصحاب عبور مى كردند در مسير راه دیدند چند نفر كودك با هم بازى مى كنند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كنار يكى از آن ها نشسته و به او بسيار محبت كرد و بين دو چشم او را بوسيد سپس از آن جا گذشتند بعضى از حاضران از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيدند چرا در ميان آن كودكان به يكى از آن ها آن همه محبت كرديد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود روزى اين كودك را ديدم با حسينعليه‌السلام بازى مى كند و خاك زير پاى حسين را بر مى دارد و به صورتش مى مالد از اين رو كه او پسرم حسينعليه‌السلام را دوست مى دارد من نيز او را دوست دارم و جبرئيل به من خبر داد كه اين كودك از ياران حسينعليه‌السلام در حادثه كربلا خواهد شد مرحوم شيخ جعفر شوشترى نقل كرده كه احتمال دارد آن كودك حبيب بن مظاهر بوده باشد.

«منتخب التواريخ ، ص ٢٧٨».

مقام ارجمند حسين (عليه السلام)

روزى حسينعليه‌السلام (در دوران كودكى) در آغوش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از او نوازش ‍ مى كرد و او رامى خنداند عايشه يكى از همسران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آن حضرت عرض كرداى رسول خدا چقدر اين كودك را دوست دارى و با ديدار او شاد مى شوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود چرا با او دوست نباشم و با ديدار او شاد نگردم با اين كه او ميوه قلب و نور چشمم مى باشد و امتم او را خواهند كشت كسى كه بعد از وفاتش ‍ مرقدش را زيارت كند خداوند ثواب يك حج مستحبى از حج هاى مرا براى زيارت كننده مى نويسد.

عايشه گفت به راستى ثواب يك حج از حج هايت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: بلكه ثواب دو حج عايشه گفت به راستى ثواب دو حج پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود بلكه ثواب سه حج اين سئوال و جواب هم چنان تكرار شد تا اين كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند خداوند ثواب ٩٠ حج من را با ثواب عمره هاى آن ها به زيارت كننده مرقد حسينعليه‌السلام خواهد داد.

«سيره چهارده معصوم ، ص ٣١٢؛ اقتباس از كامل الزياره ، ص ‍ ٦٨».

ازدواج شهربانو با امام حسين (عليه السلام)

شهر بانو يكى از دختران يزدگرد سوم (آخرين پادشاه ساسانى) بود كه در عصر خلافت عمر و در ماجراى فتح ايران به اسارت سپاه اسلام در آمد و به مدينه آورد شد او قبل از اسارت شبى در عالم خواب پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حسينعليه‌السلام را ديد كه وارد كاخ كسرى مى شوند و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او (شهر بانو) مى فرمايد: اى دختر پادشاه عجم من تو را نامزد حسينعليه‌السلام نمودم آن گاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت فاطمهعليها‌السلام وارد ايوان كاخ گرديد و شهربانو را در آغوش گرفت و فرمود تو نامزد پسر من و عروسم هستى به زودى مسلمانان بر شما پيروز مى شوند و تو اسير آنان مى گردى نگران نباش در مدينه به وصال شوهرت خواهى رسيد بر اثر پيروزى سپاه اسلام حكومت شاه ساسانى سرنگون گرديد و شهر بانو با عده اى از بستگان اسير شد آن ها را به مدينه آوردند در مدينه مردم براى تماشاى دختر پادشاه عجم اجتماع كرده بودند تا شهربانو را ببينند ولى اين بانوى عفيف و با شرم چهره خود را پوشانده بود.

عمر بن خطاب وارد مسجد شد و خواست نقاب را از روى او بردارد و او را به عنوان كنيزه در معرض فروش بگذارد كه او به زبان فارسى گفت روى خسرو سياه باد اگر او نامه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را پاره نمى كرد امروز مرا اسير نمى كردند تا مردم گروه گروه به تماشاى من بيايند عمر خيال كرد شهربانو به او دشنام مى دهد لذا تصميم گرفت به او آسيب برساند حضرت علىعليه‌السلام به عمر فرمود: او به تو دشنام نداد بلكه جدش را نفرين كرد در اين موقع عمر تصميم گرفت او را به هركس كه بهاى بيش تر داد بفروشد حضرت علىعليه‌السلام پيشنهاد كرد اختيار انتخاب همسر به خود شهربانو واگذار شود عمر اين پيشنهاد را پذيرفت و شهربانو در ميان جمعيت دست بر روى شانه امام حسينعليه‌السلام نهاد و گفت اگر اختيار انتخاب با من است من اين شخص رابرگزيدم و اين نور تابان و ستاره درخشان را بر همه كس ترجيح مى دهم

آن گاه علىعليه‌السلام به او فرمود: به چه كسى وكالت مى دهى عرض ‍ كرد به شما در اين هنگام علىعليه‌السلام به حذيفه بن يمان دستور داد تا عقد ازدواج شهربانو را براى حسينعليه‌السلام بخواند و به آن ترتيب شهربانو همسر امام حسينعليه‌السلام گرديد.

جمعى از او پرسيدند چرا در ميان آن همه جمعيت حسينعليه‌السلام را برگزيدى او در پاسخ ماجراى خواب ديدن خود را بيان كرد حضرت شهربانو از حسينعليه‌السلام داراى يك فرزند شد كه همان حضرت امام زين العابدين امام سجادعليه‌السلام است هنوز چند روز از ولادت امام سجادعليه‌السلام نگذشته بودكه شهربانو از دنيا رفت

«اقتباس از رياحين الشريعه ، ج ٣، ص ١١ - ١٤».

خاطره از جنگ صفين

امام حسينعليه‌السلام نقل مى كند همراه پدرم از كوفه به سوى سرزمين صفين براى جنگ با معاويه حركت مى كرديم در مسير راه به سرزمين كربلا كه رسيديم در آنجا فرود آمديم پدرم علىعليه‌السلام سرش را بر دامن برادرم حسنعليه‌السلام نهاد و ساعتى خوابيد هنگامى كه بيدار شد گريه سختى كرد برادرم حسنعليه‌السلام پرسيد چرا گريه مى كنى پدرم فرمود: در عالم خواب ديدم اين بيابان درياى از خون است و حسينعليه‌السلام در آن غرق شده و فرياد رس مى طلبد و كسى به فريادش نمى رسد سپس پدرم به من رو كرد و فرمود: هنگامى كه چنين حادثه اى براى تو رخ داد چه مى كنى در پاسخ گفتم صبر مى كنم كه جز صبر چاره اى نيست

«سيره چهارده معصوم ، ص ٢٣٢ اقتباس از معالى السبطين ، ج ١، ص ‍ ٢٨٦».

نيرنگ معاويه بر عليه امام حسين (عليه السلام)

در تاريخ آمده كه يك روزى معاويه كنيز خوش قامت و بسيار زيبائى را به مبلغ صد هزار درهم خريد و به اطرافيان خود رو كرد و گفت اين كنيز براى چه كسى شايسته است گفتند براى شما. معاويه گفت درست نگفتيد بلكه اين بانو براى حسين بن علىعليه‌السلام شايسته است زيرا اين زن هم داراى شرافت معرفت و شخصيت است و هم بين من و پدر حسينعليه‌السلام اختلافاتى وجود داشت اميد آن كه با اهداء اين كنيز به او اختلاف ما بر طرف شود.

معاويه با طرح اين دسيسه سياسى كنيز را همراه اموال بسيار و لباس هاى فاخر به حضور امام حسينعليه‌السلام فرستاد امام حسينعليه‌السلام ديد كنيز زيبايى است لذا پرسيد اسمت چيست كنيز گفت هوا يعنى آرزو با عشق امام حسينعليه‌السلام فرمود: خودت هم مثل نامت هوا (وهوس) هستى و آيا چيزى را حفظ هستى كنيز گفت آرى قرآن بخوانم يا شعر امام حسينعليه‌السلام فرمودند قرآن كنيز اين آيه را خواند:

و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و يعلم ما فى البر و البحر و ما تسقط من ورقه الا يعلمها و لا حبه فى ظلما الارض و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين ؛ كليدهاى غيب تنها نزد خدا است و جز او كسى آن را نمى داند او آن چه را كه در خشكى و دريا است مى داند و هيچ برگى از درختى نمى افتد مگر اين كه از آن آگاه است و نه هيچ دانه اى در مخفيگاه زمين و نه هيچ تر و خشكى وجود دارد جز اين كه در كتاب آشكار ثبت است

امام حسينعليه‌السلام از او خواست شعرى بخواند كنيز هم اين شعر را خواند (ليكن عبرت انگيز است):

انت نعم الفتى لو نت بتقى غير ان لا بقاء للانسان

يعنى تو جوان نيك و زيبايى اگر بقا مى داشتى ولى بقايى براى انسان نيست

امام حسينعليه‌السلام سخت تحتت تاءثير قرار گرفت و گريه كرد آن گاه به آن كنيز با معرفت رو كرد و فرمود تو را آزاد كردم و هر چه معاويه فرستاده مال خودت باشد (امام حسينعليه‌السلام با اين عمل انقلابى فريب دام معاويه را نخورد و نقشه مرموز سياسى معاويه را نقش بر آب نمود و با كنيزى كه در همه جا تحقير مى شد محرمانه بر خورد نمود و با احسان خود به او پاداش معرفت داد).

«فرازهاى برجسته از زندگى امامان عليهم‌السلام، ج ١، ص ٨١ و سيره چهاردهم معصوم ، ص ٣٣٢».

پس از شهادت امام حسنعليه‌السلام امام حسينعليه‌السلام به همه وصيت هاى او عمل كرد و حريم و احترام او را در اين مورد نيز نگه داشت و جنازه را پس از غسل و كفن و نماز با كمك بنى هاشم كنار قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد افراد مرموزى به عايشه گفتند آنها مى خواهند جنازه را در كنار قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دفن كنند عايشه تحريك شد و بر اشتر سوار گرديد و با گروهى براى جلوگيرى از دفن جنازه امام حسنعليه‌السلام در آن مكان آمد و با عنوان كردن اين كه نبايد حريم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دريده شود مى خواست آشوب عظيمى به پاكند كه امام حسينعليه‌السلام به او چنين جواب داد تو و پدرت از قبل پرده حريم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دريديد تو جنازه كسى را به خانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آوردى كه آن حضرت دوست نداشت در نزديك او باشد خداوند در مورد اين كار از تو باز خواست خواهد كرد همانا برادرم به من امر كرد تا جنازه اش راكنار پدرش ‍ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ببرم تا با او تجديد عهد كند بدان كه برادرم از همه مردم به خدا و رسولش و معنى قرآن آگاه تر بود و داناتر از آن بود كه پرده حريم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را پاره كند زيرا خداوند در قرآن آيه ٥٣ احزاب مى فرمايد:

يا ايها الذين آمنوا لا تدخلو بيوت النبى الا ان يؤ ذن لكم ؛اى كسانى كه ايمان آورده ايد بدون آن كه پيامبر به شما اجازه دهد وارد خانه او نشويد، ولى تو بدون اجازه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مردانى را به خانه او راه دادى خداوند در قرآن آيه ٢حجرات مى فرمايد:

يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى ؛اى كسانى كه ايمان آورده ايد صداى خود را از صداى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بلندتر نكنيد ولى به جانم سوگند تو (اى عايشه) به خاطر پدرت و به دفن جنازه عمر كنار گوش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كلنگ ها زدى با اين كه خداوند در قرآن آيه ٣ حجرات مى فرمايد:

ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول الله اولئك امتحن الله قلوبهم للتقوى ؛ آن ها كه صداى خود را نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كوتاه مى كنند كسانى هستند كه خداوند قلوبشان را براى تقوى خالص ‍ نموده است

قسم به جانم (اى عايشه) پدرت (ابو بكر و عمر با نزديك نمودن خود به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را آزار دادند و آن حقى را كه خداوند با زبان پيامبر به آنها امر كرده بود رعايت ننمودند زيرا خداوند مقرر فرمود كه آنچه نسبت به مؤ منان در زنده بودنشان حرام است در هنگام مردنشان نيز حرام خواهد بود.

سوگند به خداى عايشه اگر به نظر ما خداوند دفن جنازه امام حسنعليه‌السلام را در نزد قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه تو آن را نمى خواهى جايز نموده بود مى فهميدى كه بر خلاف خواسته تو ما آن جنازه را در آن دفن مى كرديم

«اصول كافى ، ج ١ت ص ٣٠٢ و ٣٠٣».

گفت و گوى مروان و امام حسين (عليه السلام)

روزى بين امام حسينعليه‌السلام و وليد بن عتبه برادرزاده معاويه (كه در آن روز فرماندار مدينه بود) در مورد ملكى نزاع شد امام حسينعليه‌السلام دست هاى وليد را گرفت و برگردش پيچيد و او را وادار كرد تا تسليم حق گردد.

مروان گفت سوگند به خدا تا امروز جراءت و شجاعت مردى هم چون حسينعليه‌السلام را نسبت به رئيس خود نديده بودم

«مناقب آل ابى طالب ، ج ٤، ص ٦٨».

معاويه براى فرماندارش مروان در مدينه نوشت از ام كلثومدختر عبد الله بن جعفرعليه‌السلام را براى پسرم يزيد خواستگارى كن مروان نزد عبد الله رفت و ماجرا را گفت در جواب عبد الله گفت اختيار اين دختر با امام حسينعليه‌السلام است عبد الله ماجرا را به عرض امام حسينعليه‌السلام رساند امام حسينعليه‌السلام فرمود از درگاه خداوند خير و سعادت مى طلبيم - خدايا توفيق تحصيل خوشنوديت را در مورد اين دختر خواهان هستم

سپس مروان بزرگان دو طايفه بنى هاشم و بنى اميه را دعوت كرد و همه آن ها در مسجد گرد هم آمدند و امام حسينعليه‌السلام نيز حاضر شد مروان برخاست و پس از حمد و ثناى الهى چنين گفت :

امير مؤ منان معاويه به من فرمان داده تاام كلثوم دختر عبد الله بن جعفر را براى يزيد بن معاويه به اين ترتيب خواستگارى كنم هر قدر پدرش خواست مهريه تعيين كند مى پذيرم ، هر قدر پدرش مقروض باشد قرض او را ادا مى كنيم و اين وصلت موجب صلح بين دو طايفه بنى اميه و بنى هاشم خواهد شد يزيد پسر معاويه همتاى است كه نظير ندارد به جانم سوگند حسرت و افتخار شما به يزيد بيش تر از حسرت و افتخار يزيد به شما است اى ابا عبد الله پاسخ نيك به ما بده

يزيد كسى است كه به بركت چهره او از ابرها طلب باران مى شود آن گاه سكوت كرد و كنار نشست

امام حسينعليه‌السلام سخن آغاز كرد و پس از حمد و ثناى الهى فرمود اما در مورد مهريه ما از سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد مهريه دختران و بستگانش تجاوز نمى كنيم كه ٤٨٠ درهم است در مورد قرض هاى پدرش زنان ما هرجا باشند قرض هاى ما را ادا مى كنند و در مورد صلح بين دو طايفه دشمنى ما با شما براى خدا و در راه خدا است بنابراين براى دنيا با شما صلح نمى كنيم سوگند به جانم خويشاوندى نسبى به هم زده شد تا چه رسد به خويشاوندى سببى در مورد اين كه يزيد همتاى ندارد اينرا بدان كه همتاى او همان است كه قبل از رئيس شدن يزيد بود و اين رياست چيزى بر او نمى افزود و موجب تغيير همتا براى او نشده است اما اين كه گفتى به بركت چهره يزيد از ابرها طلب باران مى شود چنين چيزى درست نيست مگر در مورد رسول خدا محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه از بركت چهره نورانى او طلب باران مى شود سپس فرمود: اكنون همه شما گواه باشيد كه دختر عبد الله را به ازدواج پسر عمويش قاسم بن محمد بن جعفر در آوردم و من هم اكنون او را همسر قاسم قرار دادم و مهريه اش را ٤٨٠ درهم نمودم به اضافه زمين مزروعى كه در مدينه دارم به او بخشيدم و همين زمين مزروعى زندگى آنها را تاءمين مى كند و به خواست خدا نيازى به ديگران پيدا نمى كند مروان در حالى كه رنگش تغيير كرده بود گفت اى بنى هاشم آيا اين گونه با ما ناصاف روبرو مى شويد امام حسينعليه‌السلام فرمود: آرى هر يك از اين پاسخ ‌ها در برابر هر يك از سخنان شما است كه در برابر يك مروان از جواب مثبت ماءيوس شد و پس از گفت و گوهاى ديگر با همراهانش برخاسته و رفتند.

«مناقب آل ابى طالب ، ج ٤، ص ٣٤؛ بحار، ج ٤٤، ص ٢٠٨».

اهدائى امام حسين (عليه السلام)

يكى از كنيزان امام مجتبىعليه‌السلام شاخه گلى را به امام حسينعليه‌السلام هديه نمود آن حضرت همان لحظه آن كنيز را در راه خدا آزاد كرد انس بن مالك به آن حضرت عرض كرد يك شاخه گل آن قدر ارزش نداشت كه شما به خاطر آن كنيزى را آزاد سازى ، امام حسينعليه‌السلام فرمود خداوند ما را چنين تربيت نموده قرآن فرمودهاذا حييتم بتحيه فحيوا با حسن منها او ردوها ؛ هر گاه چيزى را به شماهديه كردند مشابه بهتر از آن يا همانند آن را به او هديه كنيد مى خواستم به بهتر از آن به او هديه كنم كه آزاديش بود.

«كشف الغمه ، ج ٢، ص ٢٠٦».

امام حسينعليه‌السلام يكى از پسرانش را نزد معلمى گذاشت تا به او درس بدهد هنگامى كه آن پسر سوره حمد را از او آموخت امام حسينعليه‌السلام معلم را طلبيد علاوه بركمك شايان دهانش را پر از دانه هاى در و گوهر گران بها كرد و به اين ترتيب از معلم قدردانى و سپاسگزارى نمود شخصي به آن حضرت عرض كرد به خاطر تعليم آن همه به او جايزه دادى امام حسينعليه‌السلام در پاسخ فرمود: اين جايزه اندك چگونه مى تواند ارزش آموزش را جبران كند.

«بحار، ج ٤٤، ص ١٩١»

فقيرى از انصار براى تقاضاى كمك نزد امام حسينعليه‌السلام آمد امامعليه‌السلام قبل از آن كه او سخن بگويد به او فرمود: اى برادر انصارى چهره خود را از ذلت تقاضا كردن حفظ كن و تقاضاى خود را در صفحه اى بنويس به خواست خدا آن چه را كه مايه شادمانيت است به تو خواهم داد او در كاغذى نوشت فلان كس پانصد دينار از من طلب دارد و اصرار مى كند كه آن را بپردازم با او صحبت كن كه مرا تا هنگام تمكن مهلت دهد امام حسينعليه‌السلام آن كاغذ را خواند و سپس به خانه خود رفت و كيسه اى محتوى هزار دينار آورد و به و داد و فرمود:

پانصد دينار از اين مقدار را به طلب كارت بده و بقيه را در ساير نيازمندى ها مصرف كن و هيچگاه حاجت خود را جز نزديكى از سه شخص ديندار دوم جوان مرد سوم انسان پاك سرشت ديندار دينش آبروى تو را حفظ مى كند جوانمرد به خاطر جوانمرديش حيا مى كند كهنا اميدت سازد.

و اما انسان پاك شرافت مانع مى شود كه تو را دست خالى در كند و مى داند كه تو دوست ندارى آبرويت ريخته شود.

«تحف العقول ، ص ٢٨١».

خشك شدن دست ستمگر

روايت شده امام كاظمعليه‌السلام فرمود آن هنگام كه حسن و حسينعليهم‌السلام كودك بودند در مدينه يك نفر از مخالفان بى رحم با آنها برخورد شديد كرد حسينعليه‌السلام به او تند شد آن شخص دست راستش را بلند كرد به حسين بزند خداوند آن را از شانه اش خشك نمود او عبرت نگرفت و اين بار دست چپش را بلند كرد كه به حسينعليه‌السلام بزند دست چپ او نيز مثل دست راستش خشك شد او به جزع و التماس ‍ افتاد و به حسن و حسينعليهم‌السلام گفت شما را به حق پدر و جدتان سوگند مى دهم كه دعاكنيد تا خداوند دستم را آزاد سازد حسينعليه‌السلام عرض كرد خدايا او را آزاد كن و اين حادثه را براى او حجت و مايه عبرت قرار بده

خداوند بى درنگ دعاى حسينعليه‌السلام را به استجابت رساند، دست او خوب شد و طبق روايت راوندى او عبرت نگرفت و به همان حالت خود باقى ماند.

«اثبات الهدى ، ج ٥، ص ١٩٦».

در بيان ولادت و شهادت حضرت ابى عبد الله حسين بن على (عليه السلام)

ولادت با سعادت امام حسينعليه‌السلام روز سوم شعبان زمانى كه چهار سال از هجرت گذشته بود به دنيا آمد محل تولد در شهر مدينه امام حسينعليه‌السلام هنگامى كه يك ساله شدند دوازده فرشته يكى به صورت شير دوم به صورت پلنگ سومى به صورت شكل اژدها چهارمى به صورت انسان هشت فرشته ديگر به صورت هاى گوناگون نزد حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند در حالى كه چهره هاى آنان بر افروخته ديدگانشان گريان و بالهايشان را پهن كرده بودند خطاب به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كردند يا محمد فرزند تو حسين پسر فاطمه دچار همان سرنوشتى خواهد شد كه هابيل از قابيل گشت و همانند پاداش هابيل به او نيز پاداش داده خواهد شد.

«لهوف ، ص ٣٧».

خروج امام حسين عليه‌السلام از مدينه

خارج شدن آن حضرت از مدينه به مكه معظم ٢٨ رجب بوده دو روز بآخر ماه رجب مانده بود امام حسينعليه‌السلام از مدينه خارج شدند شب جمعه سوم ماه شعبان وارد مكه معظمه شدند اهل مكه و جمعى كه از اطراف به عمره آمده بودند - با خبر شدند كه حضرت ابا عبد الله الحسينعليه‌السلام وارد مكه شده است به خدمت آن حضرت مبادرت نمودند و هر صبح و شام به ملازمت آن حضرت مى شتافتند.

امام حسينعليه‌السلام تا آخر شعبان و ماه رمضان و شوال و ذى قعده در مكه بودند در اين بين از ميان همه افراد كه براى گفت و گو با امام حسينعليه‌السلام نزد آن حضرت مى آمدند عبد الله بن عباس (ره) و عبد الله بن زبير (ره) خدمت امام حسينعليه‌السلام شرفياب شدند و از آن حضرت تقاضا نمودند كه از مسافرت (به عراق) خود دارى نمايد امامعليه‌السلام فرمودند اين فرمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و من بايستى كه از آن عمل نمايم ابن عباس تا اين كلام را شنيد از نزد امامعليه‌السلام خارج شد در حالى كه (از شدت غم و اندوه) فرياد واحسينا مى كرد پس از اين عبد الله بن عمر نزد امام حسين آمد و به آن حضرت عرض نمود كه با اين مردم گمراه صلح نما خود را از جنگ دور نگاه دار.

امامعليه‌السلام فرمونداى ابا عبدالله در پستى و بى ارزشى دنيا نزد خداوند همين بس است كه سر بريده يحيى پسر حضرت زكريا را به عنوان هديه نزد ستمگرى از ستمگران بنى اسرائيل فرستادند. (در حالى كه منظور آن پيامبر نهى از منكر) بود و آيا نمى دانى كه بنى اسرائيل در زمان اندك بين طلوع صبح تا صلوع آفتاب هفتاد پيامبر راكشتند و پس از آن به طور عادى گويا كه هيچ جنايتى را مرتكب نشده اند.

«لهوف سيد بن طاووس ، ص ٥٥»

در روايت دارددر يك روز ششصد نامه از كوفه آمده و پس از آن نامه هاى ديگر پى درپى مى آمد تا آن كه تعداد اين نامه ها به دوزاده هزار نامه رسيد.

عبارت يكى از آن نامه ها پس از سلام اى پسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مردم منتظر قدوم شمايند آن ها راءى تو ندارند پس به سوى ما بشتاب كه بوستان هايمان سرسبز و ميوه هاى درختانمان رسيده پس اگر تصميم گرفتيد به سوى ما بياييد لشگر آماده مقدم تو را گرامى خواهند داشت

«لهوف ، ص ٥٩».

خروج سيد الشهداء از مكه

امام حسينعليه‌السلام در روز سه شنبه سوم ماه ذى الحجه يابه قولى ديگر در روز چهارشنبه هشتم ذى الحجه سال ٦٠ هجرى از مكه خارج شد خبر شهادت حضرت مسلم هنوز به آن حضرت نرسيده بود زيرا درست در همان روزى كه حسينعليه‌السلام از مكه خارج شد مسلم به شهادت رسيد.

«لهوف ، ص ٨٩».

دل شان با تو شمشيرهايشان عليه تو

روايت شده از اعمش او از ابو محمد واقدى و زراره بن خلج گفتند قبل از آن كه امام حسينعليه‌السلام به سوى عراق عزيمت كند ما به ملاقات ايشان رفتيم و از سست عهدى مردم كوفه به آن حضرت خبر داديم و به او گفتيم دل هاى كوفيان با شما است اما شمشيرهايشان عليه شما آن حضرت پس از شنيدن سخنان ما اشاره به آسمان كرد در اينحال درهاى آسمان گشوده شد و عده زيادى از ملائكه كه تعداد آن ها را جز خدا كسى نمى داند پائين آمدند امامعليه‌السلام فرمودند اگر تقدير و مشيت الهى اين گونه نبود كه چيزهاى نزديك هم شوند و زمان شهادت من نزديك نگشته باشد به كمك اين ملائكه با اين مردم مى جنگيدم

امام من يقين دارم كه قتلگاه من و اصحاب من در كربلاست و غير از على (امام زين العبادينعليهما‌السلام » فرزندم هيچ كس نجات نخواهد يافت

«لهوف سيد بن طاووس ، ص ٩١، ٩٣».

خروج حضرت از مكه در روز ترويه

روايت شده است كه روز ترويه بود كه عمروبن سعد بن وقاص (ابن سعد) همراه لشگر عظيمى وارد مكه شد او از سوى يزيد ماءمور شده بود كه اگر امام حسينعليه‌السلام جنگ را شروع كرد او نيز با حسينعليه‌السلام به مقابله بپردازد و اگر در خود اين توان نيرو را ديد خود آغاز جنگ باشد امام حسينعليه‌السلام در همان روز ترويه از مكه خارج شد.

«لهوف ، ص ٩٣»