داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم0%

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على گلستانى
گروه: مشاهدات: 33654
دانلود: 3442

توضیحات:

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 291 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 33654 / دانلود: 3442
اندازه اندازه اندازه
داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

شكسته شدن حرمت حرم

محمد بن داود قمى نقل كرده كه امام صادقعليه‌السلام فرمودند شبى كه در صبح فردايش امامعليه‌السلام عزم خروج از مكه را نموده بود محمد بن حنفيه خدمت امامعليه‌السلام رسيد و گفت برادر جان ترس من از اين كه تو دچار سرنوشت پدر و برادرت گردى اگر قصد ماندن و اقامت در مكه را نمائى هيچ كس نمى تواند به تو تعرض كند.

امامعليه‌السلام فرمودند برادر مى ترسم كه يزيد بن معاويه مرا غافلگير كرده و به قتل برساند و با كشتن من حرمت حرم الهى شكسته شود محمد بن حنفيه گفت اگر از اين جهت خوف دارى به يمن يا به بيابان هاى اطراف پناه ببر تا هم محفوظ باشى و هم دست يزيد از تو كوتاه شود.

سحرگاه آن شب امام حسينعليه‌السلام عزم رفتن نمود هنگامى كه خبر رفتن امام حسينعليه‌السلام به گوش محمد بن حنفيه رسيد آمد خدمت حضرت عرض كرد برادر جان تو نگفتى كه درباره سخنان من فكر خواهى كرد امام فرمود آرى محمد گفت پس چرا اين همه شتاب و عجله در رفتن مى نمايى حضرت فرمودند هنگامى كه تو رفتى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد من آمدند و فرمودند حسينعليه‌السلام جان (از مكه) خارج شو (و به سوى عراق برو) زيرا كه خداوند مى خواهد تو را كشته ببيند محمد گفت زنان و كودكانت را چرا مى برى امام فرمود اراده خداوند بر اين تعلق گرفته كه خاندان مرا اسير و گرفتار ببيند (چرا محمد بن حنفيه در همراهى امام حسين نبود و امام حسين را تنها روانه كرد) در اين زمينه روايت آمده از محمد بن يعقوب از حمزه بن حمران روايت كرده است كه ما چند نفر در نزد امام صادقعليه‌السلام صحبت از خروج امام حسينعليه‌السلام كرديم در مورد ماندن محمد بن حنفيه در مدينه سئوال كرديم

امام صادقعليه‌السلام فرمودنداى حمزه حديثى را بر تو عرضه مى كنم كه پس از آن (پس از اين حديث) ديگر نبايد در اين باره سئوالى بنمايى هنگامى كه امام حسينعليه‌السلام عزم حركت نمود دستور داد كاغذى برايش بياوردند و در آن نوشت به نام خداوند بخشنده مهربان عبارت لهوف اين چنين است : بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن على الى بنى هاشم امام بعد فانه من لحق بى منكم استشهد و من تخلف عنى لم يبلع الفتح و السلام

نامه اى از حسين پسر على بن بنى هاشم اما بعد امروز هر كس همراه من بيايد به (فوز عظيم) شهادت مى رسد و هر كس تخلف نمايد به پيروزى نخواهد رسيد و السلام

«اسرار عاشورا، ص ١٥ و لهوف سيد بن طاووس ، ص ٩٥».

احضار زهير بن قين

عده اى از افراد دو قبيله (بنى فزاره و قبيله بجيله) نقل كرده اند كه ما همراه زهير بن قين از مكه خارج شديم و رو به شهرمان مى رفتيم هرجا كه امامعليه‌السلام اقامت مى كرد ما كمى عقب تر مى رفتيم و در طرف ديگر منزل مى کرديم در يكى از منزل گاه هاى بين راه كه امام حسينعليه‌السلام آن جا اقامت نمود ما نيز ناجار شديم كه در نزديكى آن حضرت منزل كنيم مشغول غذا خوردن بوديم كه ديديم قاصد امام حسينعليه‌السلام سوى ما مى آيد او نزديك ما آمد سلام كرد و گفت اى زهير بن قين ، ابا عبد الله مرا به سوى تو فرستاده تا به تو بگويم كه نزد او بروى با شنيدن اين پيام همه ما لقمه هاى غذايى را كه در دست داشتيم انداختيم و چنان بى حركت شديم كه گويى پرنده اى بر سر ما نشسته

زن زهير (بنام ديلم دختر عمرو) رو به زهير كرده و گفت سبحان الله پسر پيامبر قاصد را نزد تو فرستاده (كه پيش او بروى) و تو دعوت او در مى كنى برو ببين چه مى گويد زهير پس از شنيدن سخنان همسرش خدمت امامعليه‌السلام رفت طولى نكشيد كه صورت نورانى و خندان بازگشت دستور داد كه خيمه هايش را بكنند و آن را در نزديكى خيمه امام حسينعليه‌السلام بر پانمايند پس از آن به زنش گفت من تو را طلاق دادم زيرا دوست ندارم تو در راه من دچار بلائى شوى من قصد دارم كه همراه امام حسينعليه‌السلام باشم و جسمم را قواى او نمايم و روحم را سپر بلاى او كنم

سپس اموالى را كه متعلق به همسرش بود به او داده و او را به يكى از پسر عموهايش سپرد تا نزد خاندانش بر گردد.

امام حسينعليه‌السلام از منزلگاه (ثعلبيه) خارج شد و حركت نمود تا اين كه به منزلگاه (زباله) رسيد در اين جا بود كه امام حسينعليه‌السلام از شهادت مسلم بن عقيل (پسر عمو و قاصد خويش) مطلع گشت

«لهوف ، ص ١٠٣ - ١٠٥».

برخورد لشكر امام حسين عليه‌السلام با حر

راوى گفت امام حسينعليه‌السلام هم چنان به راه خويش ادامه مى داد تا اين كه در دو منزل مانده بود برسد به كوفه حر بن يزيد رياحى و سپاه هزار نفرى اش برخورد كرد امام حسينعليهما‌السلام به حر فرمودند به ياري ما آمده اى يا به جنگ ما؟

حر گفت يا ابا عبد الله براى جنگ با شما آمده ام امام حسينعليه‌السلام فرمودند:لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم سپس ميان حر و امامعليه‌السلام گفت و گويى شد تا اين كه امام حسينعليه‌السلام فرمودند اگر اينك نظر شما ماخلف آن چيزى است كه در نامه هايتان نوشته بوديد و قاصدانى كه فرستاده بوديد پس بگذاريد كه من به جاى كه بودم بازگردم ، حر و سپاهيانش مانع از بازگشت امام حسينعليه‌السلام شدند حر گفت اى پسر رسول خدا راهى را انتخاب كن و برو كه نه به سوى كوفه باشد و نه به سوى مدينه تا من نيز بتوانم در نزد ابن زياد عذرى و دليلى بياورم امام حسينعليه‌السلام راه سمت چپ را در پيش گرفت تا اين كه به سرزمين عذيب رسيددر اين سرزمين نامه اى از سوى ابن زياد به حر رسيد كه در آن نامه ابن زياد حر را در امر امام حسينعليه‌السلام سرزنش نموده و دستور داده بود كه كار را بر حسينعليه‌السلام سخت بگيرد.

حر و سپاهش راه رابر امام حسينعليه‌السلام بستند و مانع از حركت آن امام (غريب مظلوم) شدند امام حسينعليه‌السلام فرمود آيا تو خودت نگفتى كه ما به سوى كوفه نرويم حر گفت آرى اى پسر پيامبر ولى هم اينك نامه اى از ابن زياد به من رسيده كه در آن به من فرمان داده است كه كار را بر شما سخت بگيرم و جاسوسى را نيز براى من گمارده تا بر اجراى دستورش ‍ نظارت كند امامعليه‌السلام ضمن سخنرانى فرمودندهمانا كه من مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز ملامت و ذلت نمى دانم در اين هنگام (زهير بن قين از جا برخاسته و گفت اى پسر پيامبر خداوند تو را راهبرى نمايد فرمايشات تو را شنيديم حتى اگر دنيا باقى و زندگانى ما در آن جاويدان هم بود باز ما در يارى و كمك به تو استقامت مى ورزيديم و آن را بر زندگانى جاودان ترجيح مى داديم

«لهوف سيد بن طاووس ، ص ١٠٣ و ١٠٥ و ١١١».

اف بر دوستى تواى روزگار

امام حسينعليه‌السلام نشسته بود و مشغول اصلاح و تعمير شمشير خونين بود ودر آن ضمن اشعارى در زير لب زمزمه مى كرد:

يا دهر اف لك من خليل كم لك بالاشراق و الاصيل من طالب و صاحب قتيل والدهر لا يقنع بالبديل و كل حى سالك سبيل ما اقرب الوعد الى الرحيل

يا روزگار اف بر دوستى تو چه بسا ياران و طالبانى را كه در بامداد و شامگاهت كشتى آرى روزگار به جاى آنان ديگرى را نپذيرد به راستى كه پايان كار در دست خداى شكوهمند است و هر زنده ای بايد اين راه را طى كند.

هنگامى كه حضرت زينبعليها‌السلام دختر حضرت زهراعليها‌السلام اين اشعار را شنيد فرمود: برادر جان اين حرف كسى است كه به كشته شدن خويش يقين پيدا كرده است امامعليه‌السلام فرمودند آرى خواهرم حضرت زينب فرمودند آه چه مصيبتى اين حسين است كه خبر از شهادت و مرگ خويش مى دهد.

«لهوف ، ص ١١٤ و ١١٧».

ثم جاء اليل فجمع الحسين اصحابهعليه‌السلام فحمدالله و اثنى عليه ثم اقبل عليهم فقال اما بعد فانى لا اعلم اصحابا اصلح منكم و لا اهل بيت ابر و لا افضل من اهل بيتى فجزاكم الله جميعاعنى خيرا.

شب شد امام حسينعليه‌السلام اصحاب خود را جمع كرده پس از حمد و ثناى الهى روى به آن ها نمود و فرمود به درستى كه من نه اصحاب و يارانى بهتر از شما سراغ دارم و نه اهل بيتى بهتر از اهل بيت خويش خداوند به همه شما جزاى خير دهد.

اكنون كه شب است تاريكى همه را دربر گرفته است شما هم شبانه حركت كنيد و هر يك دست يكى از افراد خاندان مرا گرفته برويدو مرا با اين قوم تنها بگذاريدزيرا آن ها غير از من با كس ديگر كارى ندارند برادران و فرزندان امام حسينعليه‌السلام و پسران عبد الله بن جعفرعليهم‌السلام گفتند آيا تو را تنها بگذاريم رها كرده و برويم و بخواهيم كه پس از زنده بماينم ، اول كسى كه اين سخن را فرمود حضرت عباس پسر على بن ابيطالبعليه‌السلام بود و هم چنين ديگران اين سخنان را تكرار كردند.

سپس زهير بن قين برخاسته و گفت به خدا سوگنداى پسر پيامبر دوست دارم كه (در راه تو) كشته شوم سپس دو باره زنده شده (و تو را يارى كنم) و هزار بار اين گونه در راه تو جانفشانى نمايم اما خداوند در عوض مرگ را از تو و از جوانان تو كه برادران و فرزندان و خانواده تو هستند دور كند.

«تاريخ طبرى ، ج ٦، ص ٢٣٨ و لهوف سيد بن طاووس ، ص ١٢٧ و ١٣١».

تاختن اسب بر پيكر امام حسين (عليه السلام)

(پس از تل و غارت خيام) ابن سعد در ميان لشگر خود فرياد زد چه كسى حاضر است كه اسب را بر بدن حسينعليه‌السلام بتازاند و پشت و سينه او را لگد كوب كند ده نفر از سربازان لشكر بن سعد حاضر به اين جنايت شدند كه اسامى آن ها عبارت بود از اسحاق بن حويه اين شخص همان كسى بود كه پيراهن حضرت را غارت كرده بود، اخنس بن مرشد، حكيم بن طفيل ، عمر بن صبيح صيداويت رجاء بن منقذ، سالم بن خشيمه جعفى ، واحظ بن ناعم ، صالح بن وهب جعفى ، هانى بن شبث خضرمى ، اسيد بن مالك لعنهم الله

اين ده نفر پس از ارتكاب اين جنايت به كوفه رفته در مجلس ابن زياد وارد شد اسيد بن مالك كه يكى از آن ده نفر بود گفت ما بوديم كه با اسب بر پيكر حسين تاختيم و استخوان سينه و پشت او را خرد كرديم

ابن زياد پرسيد شما كيستيد آن ها گفتند ما همان كسانى هستيم كه (عصر عاشورا) با اسب بر پشت حسين تاختيم و همانند آسيابى استخوان هاى سينه او را خرد و نرم كرديم ابن زياد فرمان داد كه جايزه بى ارزش و اندكى به آن ها بدهند.

ابو عمر زاهد گفت من در آنان دقيق شدم ديدم كه همه آن ها زنازاده بودند.

بعدها اين ده نفر توسط مختار دستگير شده مختار با ميخ ‌هاى آهنين دست پاهاى آن ها را بر زمين ميخكوب كرد سپس دستور داد كه با اسب بر بدن آن ها بتازانند تا آن كه به هلاكت رسيدند.

«اقتباس از لهوف ، ص ١٨٥».

انتقام دهشتناك

ابن رياح مى گويد:

مرد نابينا و كورى را ديدم كه اين شخص (در روز عاشورا) شاهد شهادت امام حسينعليه‌السلام بوده از او پرسيدند چرا چشمت كور شده است او گفت من از جمله ده نفرى بودم كه در روز عاشورا شاهد كشته شدن حسينعليه‌السلام بودم اما شمشير و تير و نيزه اى به كار نبردم هنگامى كه امام حسينعليه‌السلام به شهادت رسيد من به خانه بازگشته پس از خواندن نماز عشا خوابيدم در عالم خواب ديدم شخصى آمده و به من مى گويد برخيز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تو را احضار كرده و مى خواند مى گفتم من با آن حضرت كارى ندارم

اويعه مرا گرفت و كشان كشان خدمت آن حضرت برد ديدم پيامبر در بيابانى نشسته آستين خود را بالا زده و حربه اى در دستش مى باشد در مقابل آن جناب فرشته اى ايستاده بود كه شمشيرى آتشين در دست داشت و با آن نه نفر دوستان مرا كشت به هر يك از آنها كه شمشير مى زد سر تا پاى آن ها را آتش فرا گرفت نزديك حضرت رفتم و در مقابلش زانو زدم و گفتم السلام عليك يا رسول الله حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پاسخ مرا نداد پس از مدتى سر مبارك را بلند نموده و فرموداى دشمن خدا حرمت مرا شكستى و خاندان و عترت مرا به قتل رسانيدى و حقى كه بر گردنت داشتم را رعايت نكردي و هر چى خواستى انجام دادى

عرض كردم يا رسول الله به خدا سوگند مى خورم كه من (در ظهر عاشورا) نه شمشيرى زدم و نه نيزه اى پرتاب كردم و نه تيرى انداختم

حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود درست است اما تو بر سياهى لشكر ابن سعد افزودى جلوتر بيا من نزديك رفتم طشتى پر از خون مقابل آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود به من فرمود اين خون خون فرزندم حسين است پس از همان خون بر چشمان من كشيدمن از خواب برخاستم و پس از آن دچار كورى شدم و تا امروز چيزى را نمى بينم

«لهوف سيد بن طاووس ، ج ١٨٧ - ١٨٩؛ بحار، ج ٤٥، ص ٣٠٦».

كرامات حضرت امام حسين (عليه السلام)

در روايت آمده كه يك نفر عرب باديه نشين در مورد امامت حسينعليه‌السلام شك داشت تصميم گرفت به محضر امام حسينعليه‌السلام برسد و با مطرح كردن سئوالاتى آن حضرت را در مورد امامتش امتحان كند در حالى كه جنب بود (با همان حال جنابت به محضر امام حسينعليه‌السلام آمد) امام حسينعليه‌السلام به او فرمود: اى اعرابى حيا نميكنى كه در حال جنابت بر امام خود وارد مى شوى اعرابى گفت به مقصودم رسيدم و دريافتم كه تو امام هستى كه از پشت پرده خبر مى دهى آن گاه از محضر امام بيرون آمد و رفت غسل كرد سپس به حضور امام رسيد و آن چه را در خاطرش بود از آن حضرت پرسيد و جواب آن ها را دريافت

«كرامت امام حسين (عليه السلام)، ص ٤٠».

روايت شده كه امام حسينعليه‌السلام در مدينه در عصر امامت خود هر گاه غلامان خود را به سفر و به دنبال كارى مى فرستاد براى آن كه آن ها از دست غارت گران در امان بمانند به آن ها مى فرمود فلان روز بيرون برويد فلان ساعت حركت نكنيد و اگر با دستور من مخالفت كنيد با خطر مواجه خواهيد شد. يكبار آن ها بر خلاف دستور رفتار كردند و روزى را كه اما از حركت آن ها نهى كرده بود حركت كردند در مسير راه دزدان غارتگر به آنها رسيدند و اموال آنها را غارت نمودند و همه آن ها را كشتند اين خبر ناگوار به امام حسينعليهما‌السلام رسيد آن حضرت فرمود: من به آن ها هشدار دادم ولى پذيرفته نشد و در نتيجه گرفتار شدند.

آن گاه همان ساعت امام بر خاست و نزد حاكم مدينه آمد حاكم به امام عرض كرد به من خبر رسيده كه غلامان تو را كشته اند تسليت عرض مى كنم امام حسينعليه‌السلام فرمود: من قاتلان را به تو معرفى مى كنم حاكم پرسيد آيا آن ها را مى شناسى ؟ امام فرمود: آرى همان گونه كه تو آن ها را ميشناسى يكى از آن ها همین مرد است كه در برابر تو ايستاده است آن مرد به امام حسينعليه‌السلام گفت چرا مرا هدف قرار داده اى از كجا ميدانى من يكى از قاتلان هستم امام حسينعليه‌السلام به او فرمود اگرمن همه ماجرا را بگويم مرا تصديق خواهى كرد او عرض كردآرى به خدا قسم تو را تصديق مى كنم امام حسينعليه‌السلام فرمود تو فلان ساعت از خانه خارج شدى و فلانى و فلانى با تو بودند چهار نفر از شما از غلامان آزاد شده مدينه و بقيه از اطراف مدينه بودند.

حاكم كه از توضيح امام حسينعليه‌السلام از ماجرا با خبر شد به آن مرد گفت سوگند به قبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حقيقت را بگو و گرنه با تازيانه گوشت بدنت را مى سوزانم

آن مرد گفت سوگند به خدا حسينعليه‌السلام دروغ نمى گويد بلكه راست مى گويد گویى او همراه ما بوده و به همه جزئيات خبر دارد در اين هنگام حاكم دستور داد همه آن غارتگران قاتل را دستگير كردند همه آن ها در حضور حاكم به قتل و غارت خود اقرار نمودند و حاكم فرمان داد گردن همه آن ها را زدند و به اين ترتيب دزدان جنايت كار به كيفر اعمال دنيوى خود رسيدند.

«بحار، ج ٤٤، ص ١٨١ و ١٨٢».

نشاندادن صحنه كربلا به ام سلمه

هنگامى كه امام حسينعليه‌السلام تصميم گرفت از مدينه خارج شود ام سلمه به حضور امام حسينعليه‌السلام آمد گفت اى نور چشمانم مرا با خارج شدن خود از مدينه به سوى عراق غمگين نكن زيرا از جدت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه فرمود حسينم در كربلا به تيغ ظلم و جفا كشته مى شود.

امام حسينعليه‌السلام فرمود اى مادر من نيز مى دانم كه كشته مى شوم ولى چاره اى جز رفتن به سوى عراق نيست سوگند به خدا مى دانم كه در چه روزى كشته مى شوم و چه كسى از بستگانم و دوستانم با من كشته مى شوند،اى مادر اگر بخواهى كربلا و صحنه كشته شدن خود و ياران و محل دفنم را به تو نشان مى دهم در اين هنگام امام حسينعليه‌السلام با دست خود به سوى كربلا اشاره كرد به اعجاز آن حضرت زمين هاى بين مدينه تا كربلا پايين آمد و زمين كربلا بلند ام سلمه صحراى كربلا را مشاهده كرد امام حسينعليه‌السلام لشكر خود و لشكرگاه و ياران خود و محل رفت و ياران به ميدان و محل شهادت خود را به ام سلمه نشان داد و او همه آن صحنه ها را ديد گريه ام سلمه بلند شد آن چنان ناله مى كرد گوى اين كه در و ديوار با او مى گريند و مى لرزند امام حسينعليه‌السلام او را دلدارى داد و فرموداى مادر اين گونه مقدر شده كه در راه خدا كشته شوم و فرزندان و بستگانم به شهادت برسند و زنان و كودكان من و يارانم را به عنوان اسير شهر به شهر حركت دهند و آن ها هر چه گريه و استغاثه كنند كسى از آن ها يارى نكنند.

ام سلمه عرض كرد جدت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقوع اين حادثه جان سوز را به من خبر داده است و خاك تربت محل دفنت را به من سپرده و من آن ها را در شيشه اى قرار دادم

در اين هنگام امام حسينعليه‌السلام د ستش را به سوى كربلا دراز كرد و مقدار از خاك كربلا را برداشت و آن را به ام سلمه داد و فرموداى مادر اين خاك را نيز در شيشهاى قرار بده و كنار آن شيشه كه جدم به تو سپرده بگذار هر گاه ديدى آن دو خاك ميان شيشه ها به خون تبديل يافته بدان كه من به شهات رسيده ام امام حسين از مدينه به سوى مكه سپس از مكه به سوى كوفه حركت نمودند تا اين كه دوم محرم سال ٦١ به صحراى كربلا رسيدند ام سلمه از آن پس همواره به آن شيشه ها نگاه مى كرد تا اين كه روز عاشورا فرا رسيد آن روز پس از اندكى خواب قبل از ظهر بيدار شد و به سوى شيشه ها رفت نگاه كرد و ديد خون از آن ها مى جوشد دريافت كه امام حسينعليه‌السلام در حال شهادت است

«رياحين الشريعه ، ج ٢، ص ٣٠٣ و ٣٠٤ و بحار، ج ٤٤، ص ‍ ٣٣١».