داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم0%

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على گلستانى
گروه: مشاهدات: 33680
دانلود: 3442

توضیحات:

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 291 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 33680 / دانلود: 3442
اندازه اندازه اندازه
داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

امام سجاد عليه‌السلام خطاب به يزيد بن معاويه

امام سجادعليه‌السلام در يكى از برخوردها به يزيد چنين گفت اى پسر معاويه و اى پسر هندهمواره زمام مقام نبوت و رهبرى در دست پدران و اجداد من بود و قبل از آن كه تو به وجود آيى جدم على بن ابيطالبعليه‌السلام در جنگ ها بدر، احد واحزاب پرچمدار پرچم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود ولى پرچم كفردر اين جنگ ها در دست پدرت و جدت بود واى بر تو اى يزيد اگر مى دانستى كه چه كرده اى و نسبت به پدر و خاندان و برادر و عموهايم چه گناه بزرگى مرتكب شده اى به سوى كوه ها فرار مى كردى و خاكستر را بستر خود قرار مى دادى و فرياد ونعره واويلا سر مى دادى فرياد از اين رو كه سر نازنين پدرم حسينعليه‌السلام فرزند فاطمهعليها‌السلام و فرزند علىعليه‌السلام را بر فراز دروازه شام نصب نموده اى با اين كه او امانت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ميان شماست اى يزيد رسوايى و پشيمانى فرداى قيامت بر تو بشارت باد در آن هنگام كه مردم براى حساب و كتاب قيامت به گرد هم مى آيند.

«اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٥٠».

يكى از فرازهاى برجسته زندگى امام سجادعليه‌السلام خطبه او در شام نزد مردم و يزيد بود كه يزيديان را رسوا كرد و پيام خون شهيدان در ديار شام به ثمر نشاد و موجب تحول عجيبى گرديد.

مسجد شام و امام سجاد (عليه السلام)

مسجد اموى شام پر از جمعيت بود در يك روايت آن روز جمعه بوده خطيب خطبه نماز جمعه مى خواند نفس المهموم ص ٢٦٠ امام سجاد را روز جمعه به آن مسجد آوردند تا اين كه عظمت يزيد را بنگرد خود يزيد هم حضور داشت به خطيب مزدور خود گفت بر بالاى منبر برويد و آن چه خواستى نسبت به علىعليه‌السلام و حسينعليه‌السلام بدگوئى كن و از ناسزاگويى به آنها كم نگذاريد خطيب بالاى منبر رفت و آن چه توان داشت در حضور مردم و امام سجادعليه‌السلام از امام علىعليه‌السلام و امام حسينعليه‌السلام بدگوئى كرد و معاويه و يزيد را مدح كرد.

امام سجادعليه‌السلام در همان پايين منبر فرياد زد واى بر تو اى سخنرانى خشنودى مخلوق را به خشم خالق خريدى پس جايگاهت را آتش دوزخ فرا گرفت سپس امام سجادعليه‌السلام به يزيد فرموداى يزيد به من اجازه بده تا بالاى اين چوبها بروم (چون منبرنبود بالاى منبر بايد حرف حق زد نه باطل چون حرفهاى آن ها باطل بود لذا امام سجاد فرمود بالاى چوبها بروم نفرمود بالاى منبر) و سخنانى بگويم كه در آن خشنودى خدا باشد و براى حاضران موجب اجر و پاداش گردد يزيد قبول نكرد ولى حاضران گفتند اجازه بده او بالاى منبر برود شايد ما از او چيزى بشنويم يزيد گفت اگر او بلاى منبر رود فرود نمى آيد مگر اين كه من و دودمان ابو سفيان را به افتضاح و رسوايى بكشاند شخصى گفت اى امير مؤ منان هر چه اين شخص بگويد چندان اهميت ندارد بگذار برود سخنى بگويد يزيد به او گفت انه من اهل بيت قد زقو العلم زقا.

اين شخص (يعنى امام سجادعليه‌السلام از خاندانى است كه علم و كمال را به تمام وجود به كام خود آورده اند (يعنى اگر برود بالاى منبر چيزى براى ما باقى نمى گذارد) خلاصه مردم همواره از يزيد تقاضا مى كردند كه اجازه دهد تا اين كه ناگزير يزيد اجازه داد و امامعليه‌السلام پس از حمد و ثنا فرمود:

ايها الناس اعطينا ستا وفضلنا بسبع اعطينا العلم و الحلم و السماحه و الشجاعه و المحبه فى قلوب المؤ منين و فضلنا بان منا النبى المختار محمدا و منا الصديق ومنا الطيار و منا اسد لله و اسد رسوله و منا سبطا هذه الامه من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى انباءته بحسبى و نسبى

اى مردم به ما شش چيز داده شد و به هفت چيز ما بر ديگران برترى داده شديم اما آن شش به ما علم حلم جوانمردى (بخشش) فصاحت شجاعت و دوستى در دل مؤ منان داده شد.

و اما آن هفت چيز كه ما به آن برترى داده شديم عبارت است از اين كه پيامبر برگزيده حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ما است و صديق (يعنى على بن ابيطالب اول كسى كه به او ايمان آورد) از ما است

جعفر طيار از ماست شير خدا و شير رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت حمزه از ما است و از ما است دو سبط پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين امت (حسن و حسين) هر كس كه مرا شناخت كه شناخت و هر كس كه نشناخت او را به حسب و نسبم خبر مى دهد.

ايها الناس انا ابن مكه و منى انا بن زمزم وصفا انا بن من حمل الركن باطراف الرداء انا بن خير من ائتزر وارتدى انا بن خير من انتقل و احتفى انا بن خير من طاف و سعى انا بن خير من حج وليى من بلغ به الى سدره المنتهى انا بن من دنى فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى انا بن من صلى بملائكه السماء انا بن من اوحى الجليل اليه ما اوحى انا بن محمد المصطفى

اى مردم من پسر مكه و منى هستم من فرزند زمزم و صفا هستم من پسر آن كسى هستم كه حجر الاسود را در يمان عبادى خود نهاد و به جاى خود گذاشت من پسر بهترين انسان ها هستم كه لباس احرام پوشيد من پسر بهترين انسان ها هستم كه كفش پوشيد و پا برهنه شد من پسر بهترين انسان ها هستم كه طواف كرد و سعى صفا و مرو نمود من پسر بهترين كسى هستم كه حج را به جا آورد و لبيك گفت من پسر آن كسى هستم كه از مكه به مسجد اقصى سير داده شد من پسر آن كسى هستم كه (در شب معراج) به سدره المنتهى رسيدمن پسر آن كسى هستم كه آن قدر به خدا نزديك ونزديك تر گرديد تا آن كه فاطمه او (با قرب مخصوص) خدا به اندازه دو كمان يا نزديك تر بود من پسر آن كسى هستم كه فرشتگان آسمان به او اقتدا كرد و نماز خواندند من پسر آن كسى هستم كه خداى بزرگ به او وحى كرد آن چه را كه وحى كرد من پسر محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برگزيده خدا هستم

ترجمه بقيه خطبه امام سجاد (عليه السلام)

من فرزند على مرتضىعليه‌السلام هستم من پسر كسى هستم كه سران مشركين را كوبيد تا گفتند معبودى جز خداى يكتا نيست

من پسر كسى هستم كه در پيشاپيش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با دو شمشير با دشمن مى جنگيد و با دو نيزه نبرد مى كرد و دوبار هجرت كرد من پسر كسى هستم كه دوبار بيعت كرد و در جنگ بدر و حنين با دشمن جنگيد و به اندازه يك چشم به هم زدن كافر نشد.

من پسر صالح مؤ منان و وارث پيامبران و نابود كننده ملحدان و پيشواى مسلمانان و مايه روشنى چشم مجاهدان و زينت پرستش كنندگان خدا و سرور مناجات كنندگان بسيار گريه كننده گان درگاه خدا و با استقامت ترين استقامت كنندگان و بهترين برخاستگان براى عبادت از آل ياسين هستم

آن كسى كه با خارج شدگان از دين جنگيد و با بيعت شكنان و ياغيان نبرد كرد و با دشمنان ناصبى جهاد نمود من پسر كسى هستم كه سرافرازترين فرد قريش و نخستين مؤ من و تصديق كننده خدا و رسولش و پيشتاز پيش گامان و كوبنده متجاوزان و نبود كننده مشركان و تيرى از تيرهاى خدا بر منافقان و زبان شناخت عابدان و حامى دين خدا و ولى امر خدا و باغ حكمت الهى و مخزن علم خداست آن كس كه جوانمرد بخشنده زيبا هوشمند پاك از سرزمين حجاز مرضى خدا پيشگام پيشواى بلند همت صابر بسيار روزه گيرنده تهذيب شده بسيار عبادت كننده قطع كنند پشت هاى مشركان و پراكنده كننده حزب هاى كافر از همگان پر جراءت تر و قوى دلير و با صلابت تر و خلل ناپذير در برابر كافران شير دلاور آن كس كه در جنگ ها هنگام به هم خوردن نيزه ها و نزديك شدن پيشتازان جنگ كافران را مانند خرد كردن سنگ آسيا خرد مى كرد و مى كوبيد.

درهم كوبنده كه خار و خاشاك را زير و رو مى كرد و دشمنان را در هم يم ريخت آن كس كه شير حجاز و يكه سواراز عراق سر داد مكه مدينه خيف منى عقبه بدر و احد بود آن كس كه يكه تاز بيعت و هجرت و آقاى عرب و پهلوان جنگ و وارث مشعر و عرفات و پدر دو نبيره رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسن و حسينعليهم‌السلام بود و اين شخص جدم على بن ابيطالبعليه‌السلام است پس از شناساندن جد بزرگوارش ‍ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و جد ارجمندش علىعليه‌السلام به معرفى پدرش امام حسينعليه‌السلام پرداخت و چنين بيان كرد: من فرزند فاطمه زهرايم من فرزند خديجه كبرايم من فرزند كسى هستم كه از روى ظلم كشته شد من پسر كسى هستم كه سرش از قفا بريده شد من پسر تشنه كامى هستم كه بالب تشنه به شهادت رسيد من پسر كسى هستم كه پيكرش در زمين كربلا افتاده من پسر كسى هستم كه عمامه و عبايش ‍ ربوده شد امام سجادعليه‌السلام هم چنان گفت و گفت مردم زار زار گريه مى كردند و صداى گريه و ناله بلند شد يزيد ترسيد كه فتنه و آشوب به پا شود به مؤ ذن فرمان داد اذان را گفت وقتى كه الله اكبر امام سجاد فرمود خدا بزرگ است و هيچ چيز بزرگ تر از خدا نيست امام سجادعليه‌السلام شهادت داد بر اين كه مو و پوست و گوشت و خونم به يكتايى خدا گواهى دهد.

وقتى كه مؤ ذن نام محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را برد امام سجادعليه‌السلام فرمود تو را به حق محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ساكت باش تا من سختى بگويم سپس از بالاى منبر متوجه يزيد شد و فرمود يا يزيد محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جد من است يا جد تو اگر مى گويى جد تو است دروغ مى گويى و كفر مى ورزد و اگر اعتقاد دارى كه او جد من است پس چرا عترت و خاندان او را كشتى و چرا پدرم را كشتى و حرم او و مرا اسير كردى ؟

اين سخن را گفت و دست به گريبان بود دو جامه خود را چاك زد و گريه كرد سپس صداى شيوه و گريه از مجلس برخاست آن گه فرمود به خدا سوگند در جهان جز من كسى نيست كه جدش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد پس چرا اين شخص پدرم را كشت و ما را مانند روميان اسير كرد.

«بحار، جلد ٤٥، ص ١٣٧ و نفس المهموم ، ص ٢٦٠».

خلاصه خطبه امام سجادعليه‌السلام و حضرت زينب در شام موجب شد كه وضع شام دگروگون گرديد و يزيد دستور داد سرهاى شهدا را جمع كنند و محترمانه به قصر بياورند.

او اظهار پشيمانى مى كرد و همه گناهان را به ابن زياد نسبت مى داد و او را لعنت مى كرد.

«نفس المهموم ، ص ٢٦٢».

يزيد پس از عذر خواهى به امام سجادعليه‌السلام عرض كرد آماده ام كه سه حاجت تو را روا كنم امام سجادعليه‌السلام فرمود ١. مى خواهم سر مقدس پدرم را زيارت كنم ٢. آن چه از ما غارت شده آن ها را به ما بازگردان ، زيرا در ميان آن ها پارچه دست بافت و روسرى و گردنبند حضرت زهراعليها‌السلام وجود دارد ٣. اگر تصميم كشتن مرا داريمردى را تعيين كن تا اهل بيت من را به حرم جدمان (مدينه) برساند.

يزيد پيشنهاد اولرا در كرد پيشنهاد دوم را پذيرفت و در مورد پيشنهاد سوم آن حضرت را بخشيد.

«نفس المهموم ، ص ٢٦٨»

سرگذشت حضرت سجاد عليه‌السلامبعد از عاشورا

امام سجادعليه‌السلام و حضرت زينبعليها‌السلام از همان آغاز در فكر تاءسيس سنت عزادارى بودند نخستين مجالسى كه به اين عنوان تشكيل شد در شام پايتخت يزيد بود پس از آن كه تصميم گرفت از سخت گيرى دست بر دارد حضرت زينبعليها‌السلام براى يزيد پيام فرستاد تا اجازه دهد براى مصائب برادرش امام حسينعليه‌السلام مجالس ‍ عزادارى به پاكند.

يزيد قبول كرد امام سجادعليه‌السلام و همراهان هفت روز در دار الحجاره شام مجالس عزادارى برقرار نمودند احساسات مردم به قدرى تحريك شد كه نزديك بود به كاخ يزيد هجوم ببرند و او را بكشند مروان كه در شام بود احساس خطر كرد و به يزيد گفت صلاح نيست امام سجادعليه‌السلام در شام بماند زودتر آن ها را به مدينه بازگردان

يزيد آن ها را پس از هفت روز عزادارى به سوى مدينه حركت داد نخست به سوى كربلا رفتند سه روز عزادارى كردند جابر بن عبد الله انصارى در آن حضور داشت و در اين سه روز عده اى از بنى هاشم و اهل كوفه اجتماع نمودند و عزادارى نمودند بعد از آن در مدينه ادامه يافت كه امروز در سراسر جهان تشيع به عنوان يك سنت بزرگ در سطح وسع اجرا مى شود.

گونه اى از عزادارى امام سجادعليه‌السلام چنين بود كه به جابر خطاب كرد و گفت اى جابر سوگند به خدا در هيمن جا مردان ما كشته شدند و نوجوانان ما سر بريده شدند و زنان ما اسير گشتند و خيمه هاى ما به آتش ‍ كشيده شد.

«مقتل الحسين مقوم ، ص ٤٥٥».

امام سجادعليه‌السلام و همراهان به سوى مدينه حركت كردند وقتى كه به نزديك مدينه رسيدند (بشير از طرف امام سجادعليه‌السلام زودتر وارد مدينه شد) و ورود اهل بيتعليهم‌السلام و امام سجادعليه‌السلام را به مردم خبر داد همه مردم مدينه و زنان به استقبال آن ها شتافتند فرياد گريه بيابان را پر كرده بود.

امام سجادعليه‌السلام به ايراد خطبه پرداخت پس از حمد و ثنا فرمود: سوگند به خدا اگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جاى آن وصيت ها و سفارش هاى احترام به كشتن ما امر مى كرد دشمنان بيش تر از آن ستم هايى كه با ما نمودند نمى كردند ما همه اين مصائب و حوادث را به حساب خدا مى گذاريم و او انتقام گيرنده است

«لهوف سيد بن طاووس ، ص ٢٦٨».

در فرازى از تاريخ مى خوانيم

روزى امام سجادعليه‌السلام در مدينه عبور مى كرد شنيد شخصى مى گويد انا رجل غريب فارحمنى من مرد غريبى هستم به من رحم كنيد امام سجادعليه‌السلام متوجه او شد و فرمود: هر گاه براى تو تقدير شده باشد كه در اين جا از دنيا بروى آيا جنازه ات را روى زمين وا مى گذارند.

مرد غريبى با تعجب گفت الله اكبر چگونه جنازه ام را دفن نمى كنند با اين كه من مسلمان هستم امام سجادعليه‌السلام منقلب شد و به ياد پدر گريست و فرمود وا مصيبت چقدر تاءسف است اى پدر كه جنازه ات سه روز بدون دفن روى خاك زمين باقى ماند با اين كه تو پسر دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستى

«سيره چهارده معصوم ، ص ٤٠٢».

شهادت حجر الاسود بر امامت امام سجاد (عليه السلام)

امام باقرعليه‌السلام فرمود پس از شهادت امام حسينعليه‌السلام برادرش محمد بن حنفيه شخصى را نزد امام سجادعليه‌السلام فرستاد و توسط او پيام داد كه من با شما سخن محرمانه اى دارم ساعتى تعيين كن تا با هم صحبت كنيم امام سجادعليه‌السلام پس از دريافت پيام با پيشنهاد عمويش محمد حنفيه موافقت كرد و در جاى خلوت در مكه با هم به صحبت نشستند در آن جلسه گفت و گوى آن ها به اين ترتيب بود:

محمد حنفيه عرض كرد اى برادر زاده مى دانى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امامت بعد از خود را به امير مؤ منانعليه‌السلام و بعد از او به امام حسنعليه‌السلام و بعد از او به امام حسينعليه‌السلام وصيت نمود و با پدرت از يك ريشه مى باشيم و پسر علىعليه‌السلام هستم اكنون با اين سن و سبقتى كه بر شما دارم نسبت به شما كه جوان هستيد به مقام امامت نزديك تر و مناسب تر مى باشم بنابراين در موضوع امامت با من مخالفت نكن

امام سجادعليه‌السلام فرموداى عمو از خدا بترس و ادعاى چيزى كه از آن شما نيست نكن من تو را موعظه مى كنم مبادا راه جاهلان را بپيمايى .اى عمو پدرم قبل از حركت به سوى عراق به من وصيت فرمود وساعتى قبل از شهادت در مورد وصايت با من عهد بست اينك سلاح پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد من است در اين واى قدم نگذار كه مى ترسم عمرت كوتاه و حالت پريشان گردد همانا خداوند مقام امامت و وصايت را در نسل حسينعليه‌السلام مقرر فرموه اگر مى خواهى اين موضوع را بفهمى بيا باهم كنار كعبه نزد حجر الاسود برويم و در آن جا محاكمه خود را نزد خدا ببريم و از درگاه الهى بخواهى تا امام بعد از امام حسينعليه‌السلام را معين كند محمد حنفيه با پيشنهاد امام سجادعليه‌السلام موافقت كرد و با هم كنار كعبه نزديك حجر الاسواد رفتند. امام سجادعليه‌السلام به محمد حنفيه گفت نخست تو در درگاه خدا تضرع كن و از خدا بخواه تا اين حجر الاسود سخن بگويد و گواهى دهد.

محمد حنفيه به راز و نياز پرداخت سپس از حجر الاسود خواست تا سخن بگويد به اممت او ولى جوابى از حجر الاسود نيامد امام سجادعليه‌السلام فرمود اى عمو اگر تو امام بودى حجر الاسود جواب تو را مى داد، محمد حنفيه گفت اى برادرزاده اكنون تودعا كن و از خدا بخواه ، امام سجادعليه‌السلام به راز و نياز با خدا پرداخت سپس به حجر الاسود رو كرده فرمود از تو مى خواهم به آن خداوندى كه پيمان پيمابران و اوصيا و همه مردم را در تو قرار داده نزد تو آيند و به پيمان خود با خدا وفا كنند وصى و امام بعد از امام حسينعليه‌السلام را به ما خبر ده ناگاه حجر الاسود آن چنان جنبيد كه نزديك بود از جاى خود كنده شود خداوند آن حجر الاسود را به سخن در آورد و آن حجر الاسود با كمال فصاحت به زبان عربى شيوا گفت مقام وصايت و امامت بعد از حسين بن علىعليه‌السلام به على پسر حسينعليه‌السلام فرزند فاطمه دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيده است آن گاه محمد حنفيه بازگشت و پيرو امام سجادعليه‌السلام شد و امامت او را پذيرفت

«اصول كافى ، ج ١ تص ٣٤٨».

يزيد فرزندى داشت به نام معاويه

يزيد در روز ١٤ ربيع الاول سال ٦٤ در سن ٣٤ سالگى از دنيا رفت پسرش ‍ معاويه بن يزيد كه ٢٢ سال داشت به جاى پدر نشست معاويه بن يزيد كه به او معاويه اصغر گويند تنها مدت چهل روز در شام خلافت كرد او از انحراف و ستم ها و جنايات پدران و اجدادش متنفر بود آن ها را و خود را براى به دست گرفتن زمام خلافت لايق نمى دانست بلكه عقيده داشت كه مقام رهبرى حق امام سجادعليه‌السلام است

روزى مردم را به عنوان اعلام خبر تازه به مسجد دعوت كرد آن روز مسجد شام پر از جمعيت شد معاويه اصغر بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثنا گفت حقيقت اين است كه من براى خلافت لياقت ندارم از اطراف من پراكنده شويد خليفه واقعى على بن الحسينعليه‌السلام است من در اين مدت حق او را غصب كردم چنان كه پدرم يزيد و جدم معاويه حق علىعليه‌السلام و حسينعليه‌السلام را غصب كردند آن گاه پدر و اجداد خود را لعنت كرد سپس از منبر پايين آمد و به خانه اش رفت و در را به روى خود بست و تمام امور خلافت را رها كرد.

«تتمته المنتهى ، ص ٤٨ و بحار، ج ٤٦، ص ١١٨».

غم و اندوه امام سجاد (عليه السلام)

ابوحمزه ثمالى مى گويد امام سجادعليه‌السلام فرمود روزى از خانه بيرون آمدم و به اين ديوار تكيه دادم تا ناگاه مردى كه دو جامه سفيد بر تن داشت پيدا شد و به چهره ام نگاه كرد و فرموداى على بن حسينعليه‌السلام را تو را اندوهگين و غمناك مى بينم آيا اندوه تو براى دنيا است كه رزق و روزى خدا هر روز براى نيكوكار و بدكار آمده است گفتماندوه من براى دنيا نيست زيرا روزى دنيا همان گونه كه ميگويى به خوب و بد مى رسد گفت پس اندوه تو براى آخرت است كه آن هم وعده اى در دست خداى توانا است كه حكم مى فرمايد گفتم اندوه من براى آن هم نيست زيرا آخرت همان گونه است كه گفتى گفت براى چه اندوهگين هستى گفتم از فتنه ابن زبير و وضعى كه مردم دارند نگران هستم (ابن زبير كسى بود كه بعد از معاويه اصغر ادعاى خلافت كرد) آن مرد خنده كرد و گفت اى على بن حسينعليه‌السلام آيا ديده اى كه كسى به درگاه خدا دعا كند و استجابت نرسد گفتم نه گفت آيا ديده اى كه كسى چيزى از خدا بخواهد و به او ندهد گفتم نه سپس آن شخص (بعد از اين نصيحت و دلدارى) غايب گرديد.

«اصول كافى ، ج ٢، ص ٦٣ و ارشاد شيخ مفيد، ص ١٢٧».

(آن شخص غايب شايد خضرعليه‌السلام بوده و شايد فرشته و پيك الهى به صورت انسان بوده كه براى دلدارى امام سجادعليه‌السلام آمده بود به هر حال منظور امام سجادعليه‌السلام از نقل اين ماجرا اين بود كه در شرائط سخت بايد در پرتو توكل به خدا مقاومت كرد و با اتكاء بر ذات احديت كارها را سامان داد مؤ لف).

آزاد كردن امام سجاد عليه‌السلام بچه آهو را

امام باقرعليه‌السلام فرمود من و گروهى در حضور پدرم امام سجادعليه‌السلام بوديم ناگهان آهويى از صحرا آمد و در چند قدمى پدرم ايستاد و ناله كرد حاضران به پدرم گفتند چه مى گويد پدرم فرمود مى گويد بچه ام را فلانى صيد كرده از روز گذشته تا حال شير نخورده خواهش مى كنم آن را از او گرفته و نزد من بياوريد تا به او شير بدهم امام سجادعليه‌السلام شخصى را نزد صياد فرستاد و به او پيام داد بچه آهو را بياوريد او بچه آهو را آورد مادرش وقتى ديد بچه آهو چند بار دست هايش را بر زمين كوبيد و آه غم انگيزى كشيد و به بچه اش شير داد.

سپس امام سجادعليه‌السلام از صياد خواهش كرد كه بچه آهو را آزاد كند صياد قبول كرد امامعليه‌السلام بچه آهو را از او گرفت و به مادرش ‍ بخشيد آهو با همهمه خود سخنى گفت و همراه بچه اش به سوى صحرا رفتند، حاضران به امام سجادعليه‌السلام گفتند آهو چه گفت ، امام سجادعليه‌السلام فرمود براى شما در پيشگاه خدا دعا كرد و پاداش نيك از براى شما طلبيد.

«سيره چهارده معصوم محمدى اشتهاردى ، ص ٤٤١».

امام سجاد عليه‌السلام و ناله هاى او

روزى يكى از غلامانش مخفيانه به او مى نگريد ديد امام سجادعليه‌السلام به سجده افتده و گريه مى كند عرض كرد آيا وقت پايان حزن نرسيده است امام سجادعليه‌السلام به او فرمود واى بر تو حضرت يعقوبعليه‌السلام در ميان دوازده پسر يكى از پسرانش حضرت يوسف از نظرش غايب شد گريه مى كرد و مى گفت

يا اسفى على يوسف و ابيضت عيناه من الحزن وهو كظيم

آه و اندوه بر يوف و چشم يعقوب بر اثر اندوه سفيد شد و او خشمگين بود.

«سوره يوسف آيه ٨١».

و من در نزديك خودم پدر و جماعتى از بستگانم را ديدم كه سر بريدند چگونه گريه نكنم آن حضرت به نوادگان عقيل بيشتر از نوادگان جعفر طيار نظر لطف داشت وقتى علتش را پرسيدند فرمود من وقتى كه به ياد جان بازى هاى پدران آن ها كنار امام حسينعليه‌السلام در كربلا مى افتم دلم به حال آن ها مى سوزد.

«سوگ نامه آل محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلمص ٧٣ نقد از بحار، ج ٤٤، ص ١١٠».

يعقوب در فراق پسر روز شب گريست تا ديدگانش از غم يوسف سفيد شد من چون كنم كه آن چه مرا بود سرپرست يك روز جمله از نظرم ناپديد شد سقا نديده كس به جهان تشنه جان دهد عباس تشنه درلب دريا شهيد اكبر ز باب خويش تقاضاى آب كرد افسوس و آه از پدرش نا اميد شد

مرگ شتر امام سجاد (عليه السلام)

امام باقرعليه‌السلام فرمود حضرت سجادعليه‌السلام ناقه اى داشت كه ٢٢ سفر با او به حج رفته بود و حتى يك تازيانه به او نزده بود بعد از وفات آن حضرت ما بى خبر بوديم ناگاه يكى از خدمتگزاران آمد و گفت ناقه بيرون رفته و كنار قبر امام سجادعليه‌السلام زانو زده است گردنش را به قبر ماليد و مى ناليد با اين كه قبر را نديده بود امام باقرعليه‌السلام نزد آن شتر آمد ديد در خاك مى غلطد و اشك مى ريزد به او فرمود اكنون بس ‍ است برخيز به جايگاه خود برو او برخاست و به جايگاه خود درازگشت بعد از چند لحظه فرمود اكنون بس است برخيز او برنخواست فرمود آزادش ‍ بگذاريد او وداع مى كند سه روز به همان حال بود تا مرد.

«سوگنامه آل محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، ص ٤٤٧ نقل از انوار البهيه ، ص ١٢٨».

امام سجادعليه‌السلام بنابر قولى داراى ١٥ فرزند بودند از هفت همسر كه يكى از همسران به نام ام عبد الله دختر امام حسن مجتبىعليه‌السلام مادر امام باقرعليه‌السلام آزاد بود و بقيه كنيز بودند نام فرزندانش به اين ترتيب بود: ١. امام باقرعليه‌السلام٢ . عبد الله ٣. حسن ٤. حسين ٥. زيد ٦. عمر ٧. حسين اصغر ٨. عبد الرحمن ٩. سليمان ١٠. على ١١. خديجه ١٢. محمد اصغر ١٣. فاطمه ١٤. عليه ١٥. ام كلثوم

«سوگنامه آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ص ٤٤٨ نقل از ترجمه ارشاد شيخ مفيد، جلد ٢، ص ١٥٤».

همه اوقات بايد دعا كرد

دعا وقت معينى ندارد در روايت آمده است از حسن بن محمد از عمر بن على او از پدرش على بن الحسين امام زين العابدينعليه‌السلام روايت كرده است كه امام سجادعليه‌السلام فرمود چيزى پيش دستى كردن در دعا نديدم زيرا كه در هر زمان اجابت دعا براى بنده آماده نيست

يعنى پيش از گرفتارى و حاجت خواستن بايد دعا كرد زيرا ممكن است همان پيش دستى و پيش گيرى در دعا از بلائى كه مقدر شده پس از اين برسد جلوگيرى كند و حاجتى كه قرار است پس از اين به اجابت رسد بدان واسطه به اجابت رسد و چنان نيست كه هر زمان انسان دعا كرد اجابت به دنبال آن باشد و اين دستورى است براى آن كه بنده خدا در همه اوقات از دعا دست برندارد و چنين بناشد كه تنها در هنگام گرفتارى و حاجت دعا كند.

«ارشاد شيخ مفيد، ج ٢، ص ١٥١».

عبادت حضرت سجاد (عليه السلام)

امام باقرعليه‌السلام در شاءن پدرش حضرت سجادعليه‌السلام فرمود آن حضرت در شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند او در نخلستان داراى پانصد نخله خرما بود و در كنار هر يك از آن نخله ها دو ركعت نماز مى خواند هنگامى كه به نماز مى ايستاد رنگش تغيير مى كرد و حال او در نماز هم چون بنده ذليل در برابر پادشاه بزرگ بود اعضاى بدنش مى لرزيد و به گونه اى نماز مى خواند كه گوى آخرين نماز او است و هرگز بعد از آن زنده نمى ماند.

شبى مشغول نماز بود يكى از پسرانش در كنارش به زمين افتاد و دستش ‍ شكست اهل خانه جيغ و فرياد كشيدند همسايه ها آمدند و شكسته بند آوردند آن كودك از شدت درد فرياد مى كشيد شكسته بند دست او را بست ، ولى امام سجادعليه‌السلام هيچ كدام از اين صدها را نشنيد تا اين كه صبح آن شب متوجه شد دست پسرش به گردنش آويزان است فرمود چه شده ماجرا را به آگاهى آن حضرت رساندند و درمورد ديگر او در حال سجده نماز بود آتش سوزى سختى در خانه رخ داد حاضران فرياد مى زدنداى پسر رسول خدا آتش آتش آن حضرت سرش را بلند نكرد تا اين كه آتش خاموش گرديد پس از سجده به آن حضرت گفته شد چه چيز تو را از آتش سوزى بازداشت در پاسخ فرمود:

آتش عظيم دوزخ مرا از اين آتش سوزى سرگرم و غافل ساخت

«بحار، ج ٤٦، ص ٨٠».

عبد الملك پنجمين خليفه اموى به امام سجادعليه‌السلام عرض كرد چرا آن همه در عبادت زحمت مى كشى تو پاره تن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بسيار به آن حضرت نزديك هستى و داراى كمالات عظيم مى باشى و در اين جهت نظير ندارى

امام سجادعليه‌السلام فرمود آن چه گفتى از توفيقات و عنايات الهى است كه به من عطا فرموده است

پس شكر و سپاس در برابر نعمت هايى كه خداوند عطا فرموده است كجا رفت سپس عبادت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را توصيف نمود كه آن حضرت در برابر معترضين مى فرمود آيا بنده سپاسگزار نباشم

آن گاه امام سجادعليه‌السلام فرمود سوگند به خدا اگر بر اثر عبادت اعضايم بريده گردد و چشم هايم از كاسه بيرون آيند و روى سينه ام بيفتند نمى توانم شكر يك درهم يك نعمت از ميان همه نعمت هايش را كه شماره كنندگان قادر به شمار آنها نيستند ادا كنم پايان

بحار، ج ٤٦، ص ٥٧

اين بود خلاصه حالات حضرت امام زين العابدين اگر يادتان باشد اين جمله را بر زبان جارى كن كه امام صادقعليه‌السلام اين جمله را با اشك ريزان مى فرمودند: رب لا تكلنى الى نفسى طرفه عين ابدا اقل من ذلك و لا اكثر؛ پروردگار مرا به اندازه يك چشم به هم زدن هرگز به خودم واگذار نكن و نه به اندازه كم تر از آن و نه به اندازه زيادتر از آن (حالات حضرت يونس جدا براى همه مادرس عبرت است كه خداوند به اندازه كم تر از يك چشم به هم زدن يونس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به نفس ‍ خودش واگذار كرد و آن ماجرا ترك اولى و قرار گرفتن در درون نهنگ) برايش پيش امد اين مطلب از قول امام ششم است دراصول كافى ، ج ٢، ص ٥٨١

نظر مى كنم بحالات حضرت ابى جعفر امام محمد باقر (عليه السلام)

فرازهايى از امام باقر (عليه السلام)

در بيان ولادت با سعادت حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام است ولادت آن بزرگوار روز دوشنبه سوم ماه صفر يا در روز اول ماه رجب ذكر فرموده اند مدت امامت حدود بيست سال بوده آن حضرت در واقعه كربلا چهار سال از عمر شريفش گذشته بوده محل تولد او در مدينه منوره بوده است ما در آن حضرت به نام فاطمه دختر امام حسن مجتبىعليه‌السلام است كه او را ام عبد الله مى گفتند.

سن مباركش ٥٧سال ذكر كرده اند.

زمان شهادت آن ضحرت يا رحلت آن حضرت سند ١١٤ هجرى روز هفتم ذى حجه يا روز هشتم به اختلاف روايات در زمان هشام بن عبد الملك و به واسطه او حضرت مسموم گرديد.

«اقتباس از منتهى الامال مرحوم شيخ عباس قمى ، ج ٢، ص ‍ ٧٠٧».

اما نحوه مسموم بودن حضرت مختلف ذكر كرده اند گفته شده كه آن حضرت را ابراهيم بن وليد بن عبد الملك بن مروان به زهر شهيد كرده و شايد به امر هشام بوده است

«منتهى الامال ، ج ٢، ص ٧٠٧».

بعضى گفته اند زيدين حسن كه با امام باقرعليه‌السلام خصومت داشت به دستور هشام بن عبد الملك هرا بر زين اسب ماليد و اسب را به حضور امام باقرعليه‌السلام آورد و اصرار كرد كه آن حضرت بر آن سوار گردد آن حضرت ناگزير سوار شد و آن زهر در بدن او اثر كرد به گونه اى كه ران هايش ‍ متورم شد و سه روز بسترى گرديد و سرانجام به شهادت رسيد.

«مناقب آل ابيطالبعليه‌السلام ج ٤، ص ٢١٠ و بحار، ج ٤٦، ص ٣٣١ منتخب التواريخ ، ص ٤١٦».

گفته شد مادر امام باقرعليه‌السلام فاطمه دختر امام مجتبىعليه‌السلام است و اوداراى فضيلت مى باشد بلكه داراى فضائلى هستند كه امام صادقعليه‌السلام از او ياد كرده و در شاءن و مقام او فرموده او بسيار راستگو بود و در خاندان امام حسنعليه‌السلام بانويى مانند او ديده نشده است

«اصول كافى ، ج ١، ص ٤٦٩».

از كرامت و مقام بلند معنوى او اين كه يك روز زير ديوارى نشسته بود ناگاه ديوار شكاف خورد و صداى ريزش سختى به گوش رسيد او به ديوار اشاره كرد و فرمود نه به حق مصطفى خدا به تو اجازه فرود آمدن ندهد ديوار بر اثر اشاره و سخن او در هوا به طور معلق ايستاد تا او به سلامت از آن جا دور شد. آن گاه امام صادقعليه‌السلام به خاطر رفع خطر از مادر امام باقرعليه‌السلام صد دينار صدقه داد.

«اصول كافى ، ج ١، ص ٤٦٩».