داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم0%

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على گلستانى
گروه: مشاهدات: 33751
دانلود: 3453

توضیحات:

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 291 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 33751 / دانلود: 3453
اندازه اندازه اندازه
داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

داستان ديگرى از حضرت امام صادق (عليه السلام)

يكى از ماجراهايى كه به روشنى اوضاع پرخفقان و سانسور منصور را نشان مى دهد و حاكى از عدم آزادى و محاصره شديد امام صادقعليه‌السلام با شيعيانش است ماجراى مسئله پرسيدن يكى از شيعيان به لباس خيار فروش و به عنوان خيار فروشى است كه نظر شما را در اين جابه آن جلب مى كنم

يكى از شيعيان ناآگاه همسرش را در يك مجلس بدون رجوع بعد از هر طلاق سه طلاقه كرد سپس حكم آن را از علماى شيعه پرسيد آن ها جواب دادند چنين طلاقى طلاق نيست همسر او گفت من به اين پاسخ قانع نمى شوم مگر اين كه مسئله را از شخص امام صادقعليه‌السلام بپرسى

آن حضرت در اين وقت در شهر حيره (نزديك كوفه) در عصر خلافت طاغوت عباسى بود شوهر آن زن به حيره سفر كرد ولى دريافت كه نمى تواند با امام صادقعليه‌السلام ملاقات نمايد زيرا خليفه از ديدار مردم با آن حضرت قدغن كرده است او مى گويد با خود انديشيدم كه چگونه و با چه طرحى بتوانم با امام صادقعليه‌السلام ملاقات نمايم در اين ميان ناگاه يك عرب بيابانى را ديدم كه جامه هاى پشمين پوشيده بود و خيار مى فروخت به جلو رفتم و گفتم همه اين خيارها راچند مى فروشى گفت به يك درهم ، يك دهم به او دادم و به او گفتم روپوش پشمى خود را به من بده او آن لباس را به من داد او را پوشيدم و خود را به صورت خيار فروش در آوردم و فرياد مى زدم آهاى خيار آهاى خيار به اين ترتيب خود رابه چند قدمى امام صادقعليه‌السلام نزديك نمودم ناگاه پسرى از گوشه اى صدا زد اى خيار فروش به پيش رفتم و به خدمت امام صادقعليه‌السلام رسيدم آن حضرت فرمود چه نيرنگ خوبى به كار بردى اكنون بگو چه حاجت دارى عرض كردم من به يك گرفتارى مبتلا شدم و همسرم را در يك مجلس با يك بار گفتن سه طلاقه كردم از علماى خودمان (شيعه) پرسيدم گفتند اين طلاق طلاق نيست همسرم گفت به اين پاسخ قانع نمى شوم تا اين كه مسئله را از خود امام صادقعليه‌السلام بپرسى امام صادقعليه‌السلام فرمود به سوى همسرت باز گرد چيزى بر گردن تو نيست و طلاق تو به عنوان سه طلاق صحيح نيست ، طلاق به حساب مى آيد و رجوع به هسمر بى اشكال است

«بحار، ج ٤٧، ص ١٧٠».

منصور دوانيقى روزى يكى از غلامان خود را بالاى سرش نگه داشت و به او گفت به محضر اين كه جعفر بن محمد شش امام صادقعليه‌السلام بر من وارد گرديد گردنش را بزن

طبق ترتيب اجبارى قبلى بنا بود كه امام صادقعليه‌السلام نزد منصور دوانيقى بيايد امامعليه‌السلام بر منصور وارد شد و به چهره منصور نگاه كرد و زير لب دعايى را مى خواند سپس آشكار كرد و گفت :

يا من يكفى خلقه كلهم و لا يكفيه احدا اكفينى شر عبد الله بن على

اى آن كسى كه اور همه خلقش را كفايت مى كند ولى احدى او را كفايت نمى كند مرا از شر منصور دوانيقى كفايت كن منصور (ديد امام صادقعليه‌السلام وارد شد ولى غلامش كارى نكرد) به جايگاه غلام نگاه كرد او را نديد غلام نيز منصور را نمى ديد در اين هنگام (حال منصور بر اثر وحشت دگرگون شد) و از امامعليه‌السلام معذرت خواست و عرض كرد من شما را در اين گرما به زحمت و رنج انداختم به خانه خود باز گرديد.

امام صادقعليه‌السلام رفت آن گاه منصور غلامش را ديد به او گفت چرا دستورم را اجرا نكردى (يعنى گردن امامعليه‌السلام را طبق فرمان قبلى نزدى) غلام در جواب گفت به خدا سوگند من جعفر بن محمد (امام صادقعليه‌السلام را نديدم چيزى آمد و بين من و او حايل گرديد منصور (كه دريافته بود امداد غيبى الهى در كار بوده و امامعليه‌السلام را حفظ كرده است) و غلامش گفت اين ماجرا را به هيچكس نگو سوگند به خدا اگر براى كسى نقل كنى قطعا تو را خواهم كشت

«بحار، ج ، ص ٥٥٩».

بخش سوم درباره رفتار و گفتار

امام صادقعليه‌السلام ٣١ سال از عمر شريفش گذشته بود به امامت رسيد مدت امامت ٣٤ سال بودهاز سال ١١٤ تا سال ١٤٨ در سن ٦٥ سالگى به واسطه منصور دوانيقى مسموم شد و دنيا را وداع فرمودند در اين مدت ٣٤ سال چه خدماتى كردند و چه رنج ها كشيدند.

روزى ابو حنيفه ديد امام صادقعليه‌السلام بر عصايى تكيه داده عرض ‍ كرداى پسر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سن رسالت به حدى نرسيده كه عصا به دست گيرى

امام صادقعليه‌السلام فرمود: آرى ولى اين عصا عصاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است خواستم به آن تبرك جويم ابو حنيفه به پيش ‍ آمد تا آن عصا را ببوسد امام صادقعليه‌السلام از بوسيدن او جلوگيرى كرد و دستش را جلو آورد و به او فرمود سوگند به خدا تو مى دانى كه پوست و موى دستم پوست موى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است آن را نمى بوسى و عصايش مى بوسى

«بحار، ج ٤٧، ص ٢٨».

مسلمان شدن يك مردى طبيعى مسلك به دست امام صادقعليه‌السلام و در پرتو كلام آن حضرت

عبيد الله ديصانى از دانشمندان عصر امام صادقعليه‌السلام بود ولى طبيعى مسلك بود و اعتقاد به وجود خدا نداشت او نام امام صادقعليه‌السلام را شنيده بود روزى با راهنمايى دوستانش نزد آن حضرت آمد و گفت مرا به معبودم راهنمايى كن امامعليه‌السلام به جايى اشاره كرد و فرمود در آن جا بنشين عبد الله نشست در همين هنگام يكى از كودكان امام كه تخم مرغى در دست داشت و با او بازى مى كرد به آن جا آمد.

امامعليه‌السلام فرمود آن تخم مرغ را به من بده كودك تخم مرغ را به امامعليه‌السلام داد امام صادقعليه‌السلام آن را به دست گرفت و به عبد الله نشان داد فرمود: اى ديصانى اين تخم مرغ را نگاه كن كه سنگرى پوشيده است كه داراى چند چيز است يك پوست كلفت دوم پوست نازكى زير پوست كلفت سوم زير آن پوست نازك ماده اى هم چو نقره روان است (سفيده) چهارم سپس طلايى است روان آب شده (زرده) كه نه طلاى آب شده با آن نقره روان بياميزد و نه آن نقره روان با آن طلاى روان مخلوط گردد و به همين وضع باقى است نه سامان دهنده اى از ميان آن بيرون آمده كه بگويد من آن را آن گونه ساخته ام و نه تباه كننده اى از بيرون به درونش رفته كه بگويد من آن را تباه ساختم و روشن نيست كه براى توليد فرزند نر درست شده يا براى توليد فرزند ماده ناگاه پس از مدتى شكافته مى شود و پرنده اى مانند طاووس رنگارنگ از آن بيرون مى آيد آيا به نظر تو چنين تشكيلات داراى تدبير كننده اى نيست ؟

عبد الله ديصانى در برابر اين سئوال مدتى سر به زير افكند سپس (در حالى كه نور ايمان بر قلبش تابيده بود) سر بلند كرد و گفت گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست و او يكتا و بى همتا است و گواهى مى دهم كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنده و رسول خدا است و تو امام و حجت از طرف خدا بر مردم هستى و من از عقيده باطل و كرده خود تو به و پشيمان هستم

«اصول كافى ، ج ١، ص ٨٠».

معجزه اى ديگر از امام صادق (عليه السلام)

جمعى از اصحاب خاص امام صادقعليه‌السلام در محضرش بودند امام به آن ها رو كرد و فرمود خزانه هاى زمين و كليدهاى آن نزد ما است اگر خواسته باشم با يك پايم اشاره كنم و بگويم هر چه طلا دارى خارج ساز زمين اطاعت خواهد كرد آن گاه امام صادقعليه‌السلام با يك پايش ‍ اشاره كرد و روى زمين خطى كشيد زمين دهان باز كرد سپس اشاره كرد يك شمشم طلا به اندازه يك وجب بيرون آمد امامعليه‌السلام به حاضران فرمود خوب بنگريد آنها چون خوب نگاه كردند شمش هاى بسيارى را رى هم ديدند كه مى درخشيد يكى از حاضران پرسيد قربانت گردم با اين كه به شما آن همه مكنت داده شده چرا شيعيان شما نيازمند هستند.

امام صادقعليه‌السلام فرمو خداوند دنيا و آخرت را براى شيعيان ما جمع كند و آنها را وارد بهشت پر نعمت نمايد و دشمنان ما را وارد دوزخ سازد.

«باب مولد ابى عبد الله جعفر بن محمد، ج ١، ص ٤٧٤، حديث ٤ و داستان هاى اصول كافى ، ص ٢٧٤».

توجه مرد طاغوتى و وفاى امام صادق (عليه السلام)

(ابوبصير يكى از شاگردان برجسته امام صادقعليه‌السلام مى گويد همسايه اى داشتم از گماشته هاى طاغوت عصر بود و از اين راه (با رشوه و چپاول) ثروت بسيار براى خود انباشته بود مجلس عيش و نوش و ساز و آواز تشكيل مى داد زنان آوازه خوان را دعوت مى كرد و شراب مى نوشيد و با اين كارها مرا كه همسايه اش بودم آزار مى داد چند بار او را نهى از منكر كردم نپذيرفت بسيار اصرار كردم كه دست از اين كارها بردار سرانجام به من گفت فلانى من يك شخص گرفتار هستم ولى تو يك انسان شريف و دور از آلودگى ها هستى اگر مرا به مولايت امام صادقعليه‌السلام معرفى بكنى اميد آن دارم كه به وسيله تو و راهنمايى هاى آن امام از اين گرفتارى نجات يابم

گفتار او در قلبم اثر كرد وقتى كه به حضور امام صادقعليه‌السلام رفتم ماجراى آن همسايه را به عرض آن آقا رساندم امام صادقعليه‌السلام به من فرمود هنگامى كه به كوفه بازگشتى او به ديدارت مى آيد به او بگو جعفر بن محمدعليه‌السلام مى گويد كارهاى زشت خود را ترك كن و آنچه بر گردنت هست ادا كن من براى تو ضامن بهشت مى گردم

هنگامى كه به كوفه بازگشتم عده اى از جمله آن همسايه به ديدارم آمدند وقتى كه خانه خلوت شد پيام

امام صادقعليه‌السلام را به او رساندم او تا اين خسن را شنيد گريست و گفت تو را به خدا امام صادقعليه‌السلام به تو چنين گفت :

گفتم آرى و برايش سوگند ياد كردم كه امام صادقعليه‌السلام چنين گفت او گفت همين (كمك در مورد من) براى تو كافى است سپس از نزد من رفت بعد از چند روزى براى من پيام داد كه نزدش بروم نزدش بروم نزدش رفتم ديدم در پشت خانه اش برهنه است گفتم چرا در اين وضع هستى گفت اى ابوبصير سوگند به خدا آن چه در خانه از ثروت و اموال بود همه را در كردم به صاحبانش دادم و قسمى از آنها را كه صاحبش را نشناختم صدقه دادم اينك مى بينى كه برهنه هستم و هيچ چيزى ندارم

ابوبصير مى گويد من نزد برادران دينى رفتم و براى او لباس تهيه نمودم و پس از چند روز براى من پيام فرستاد كه نزد من بيا بيمار شده ام نزد او رفتم و از او پرستارى مى كردم ولى بيماريش شديد شد ديدم در حال جان دادن است در بالينش نشسته بودم ديدم گاهى بى هوش مى شود و گاهى به هوش ‍ مى آيد در آخرين بار كه به هوش آمد به من گفت اى ابو بصير مولاى تو امام صادقعليه‌السلام به عهد خود در مورد ضمانت بهشت براى من وفا كرد سپس جان سپرد خدايش رحمت كند.

ابوبصير مى گويد در سفر حج به حضور امام صادقعليه‌السلام رسيدم هنوز در راهرو بودم و نشسته بودم و سخن نگفته بودم به من فرمود ما در مورد رفيقت آن چه را وعده داده بودم وفا كردم

«باب مولد ابى عبد الله جعفر بن محمد (عليه السلام)، ج ١، ص ٤٧٤، حديث ٥ و داستان هاى اصول كافى ، ص ٢٧٥».

معجزه ديگرى از حضرت امام صادق (عليه السلام)

جعفر بن محمد بن اشعث از اهل تسنن بود و از خاندانى بود كه دشمنى و خصومت آن ها با خاندان نبوت معروف بودم و مردم آن ها را به اين عنوان مى شناختند. ولى جعفر به خاطر يك حادثه اى به حقانيت تشيع پى برد و شيعه شد در اين جا راز آن را از زبان خودش بشنويم

جعفر با صفوان بن يحى گفت و گو مى كرد و به صفوان گفت با اين كه در ميان خاندان ما هيچ نام و اثرى از نفوذ شيعه نبود و آن را نمى شناختم آيا مى دانى كه چرا من شيعه شدم

صفوان گفت داستان و راز تشيع تو چيست ؟

ابن اشعث گفت منصور دوانيقى (دومين خليفه عباسى) روزى به پدرم محمد بن اشعث گفت اى محمد يك نفر مرد انديشمند و باهوش براى من پيدا كن تا ماءموريت خطيرى را به او واگذار كنم ، پدرم گفت چنين شخصى را يافته ام و او فلان شخص (اين مهاجر) است كه دايى من مى باشد.

منصور گفت او را نزد من بياور پدرم اين مهاجر را نزد منصور برد منصور به اين مهاجر گفت اين پول را بگير و به مدينه ند عبد الله بن حسن بن حسن (معروف به عبد الله محض) و جماعتى از خاندان او از جمله جعفر بن محمدعليه‌السلام (امام صادقعليه‌السلام ببر، پول را به هر يك از آن ها بده و بگو من مردى غريب از اهل خراسان هستم كه گروهى از شيعيان شما در خراسان هستندو اين پول را براى شما فرستاده اند مشروط بر اين كه چنين و چنان كنيد (يعنى قيام بر ضد طاغوت كنيد و ما از شما پشتيبانى خواهد كرد) وقتى كه پول را گرفتند بگو من واسطه رساندن پول هستم دوست دارم با دست خط شريف خود قبض وصول آن را به من بدهيد ابن مهاجر پول ها را گرفت و به سوى مدينه رهسپار شد و سپس نزد منصور بازگشت پدرم محمد بن اشعث نزد منصور بود منصور به اين مهاجر گفت تعريف كن چه خبر؟ اين مهاجر گفت من پول ها را به مدينه بردم و به هر كى از خاندان اهل بيتعليهم‌السلام مبلغى دادم و قبض و رسيد از دست خط خود آن ها گرفتم و آورده ام غير از جعفر بن محمد (امام صادقعليه‌السلام كه من سراغش را گرفتم او در مسجد بود به مسجد رفتم ديدم مشغول نماز است پشت سرش نشستم و با خود گفتم اين جا مى مانم تا او نمازش را تمام كند آن گاه آن چه به خويشان و اصحابش گفتم به او نيز مى گويم ديدم آن حضرت با شتاب نمازش را تمام كرد بى آن كه سخنى به او گفته باشم به من رو كرد و فرمود اى مرد از خدا بترس و خاندان رسالت را فريب نده كه آن ها سابقه نزديكى با دولت بنى مروان دارند همه آن ها نيازمند (از اين رو پول تو را مى پذيرند و به دنبال آن گرفتار مى گردند).

ابن مهاجر افزود به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم خدا كارت را سامان بخشد موضوع چيست آن حضرت سرش را نزديك گوشم آورد و آن چه را بين و تو (يعنى منصور دوانيقى) وجود داشت و جزء اسرار و راز نهانى بود بيان كرد مثل اين كه او سومين نفر ما باشد و همه حرف ها و عهدهاى ما را از نزديك شنيده باشد.

منصور دوانيقى گفت : يابن مهاجر اعلم انه ليس من اهلبيت نبوه الا و فيه محدث و ان جعفربن محمد محدثنا،اى پسر مهاجر بدان كه هيچ خاندان نبوتى نيست مگر اين كه در ميان آن ها محدثى (يعنى فرشته اى از طرف خدا با او تماس دارد و اخبار آينده و اسرار و احكام را به او خبر مى دهد) خواهد بود محدث خاندان ما در اين زمان جعفر بن محمد (امام صادقعليه‌السلام است

«باب مولد ابى عبد الله جعفر بن محمد عليه‌السلامحديث ٥، ص ‍ ٤٧٤، ج ١ و داستان هاى اصول كافى ، ص ٢٧٦».

درباره خوشحال كردن مؤ من

زمان امام صادقعليه‌السلام بود شخصى به نام (نجاشى) استاندار اهوازو فارس بود.

يكى از كشاورزان نجاشى به حضور امام صادقعليه‌السلام آمد و عرض كرد در دفتر ماليتى نجاشى مبلغى را به نام من نوشته اند نجاشى از شيعيان شما است اگر لطف مى فرمايى نامه اى براى او بنويس تا ملاحظه مرا بكند.

امام صادق عليه‌السلام براى نجاشى نامه اى اين گونه نوشت :

بسم الله الرحمن الرحيم سر اخاك يرك الله بنام خداوند بخشنده مهربان برادر دينى را خوشحال كن خداوند ترا خوشحال مى كند. هنگامى كه اين نامه به دست نجاشى رسيد وقتى دريافت كه نامه امام صادقعليه‌السلام است گفت اين نامه امام صادقعليه‌السلام است آن را بوسيد و به چشم كشيد و به حامل نامه گفت حاجت تو چيست او گفت در دفتر مالياتى تو مبلغى را به نام من نوشته اند.

نجاشى گفت آن مبلغ چه اندازه است او گفت ده هزار درهم است نجاشى منشى خود را طلبيد و جريان را به او گفت و به او دستور داد كه آن ماليات را بپردازد و نام آن كشاورز را در دفتر ماليات خط بزند و سال آينده نيز همين كار را در مورد او انجام دهد پس از اين دستور نجاشى به آن كشاورز گفت آيا تو را خوشحال كردم او گفت آرى فدايت شوم ، سپس نجاشى دستور داد يك كنيز و يك غلام و يك مركب و يك بسته لباس به او بخشيدند و در مورد هر يك از آن ها كه به او مى دادند نجاشى به او ميگفت آيا تو را خوشحال كردم او در پاسخ مى گفت آرى فدايت گردم تا آن جا كه نجاشى به او گفت اين فرشى را كه روى آن هنگام دادن نامه مولايم امام صادقعليه‌السلام نشسته بودم به تو بخشيدم بردار و با خود ببر و در نيازهايت مصرف كن آن كشاورز خوشحال از نزد نجاشى بيرون آمد و سپس به حضور امام صادقعليه‌السلام رسيد و جريان را به عرض آن حضرت رساند و آن حضرت را خوشحال يافت عرض كرداى فرزند رسول خدا گويا رفتار نجاشى با من شما را خوشحال كرد آن حضرت فرمود آرى سوگند به خدا او خدا و رسولش را خوشحال كرد.

«داستان دوستان ، ج ١، ص ٨٥ و اصول كافى ، ج ٢، ص ١٩٠».

ايضا از حضرت امام صادق (عليه السلام)

حضرت امام صادقعليه‌السلام درباره روا كردن حاجت مؤ من فرموده است من قضى لاخيه المومن حاجه قضى الله عزوجل يوم القيامه مائه الف حاجه من ذلك اولها الجنه و من ذلك ان يدخل قرابته و معارفه و اخوانه الجنه بعد ان لا يكونوا نصابا

«ره توشه ماه مبارك رمضان ، ١٤٢٤ قمرى و ١٣٨١ شمسى ، ص ١٥٩ اقتباس از كتاب كافى ، ج ٢، ص ١٩٣».

معنى كسى كه يكى از خواسته برادر دينى خود را بر آورد خداوند عالم در روز قيامت صدها زر خواسته ى او را برآورد كه اولين آن ها بهشت است و از جمله ى اين پاداش ها آن است كه خويشان و آشنايان و برادران دينى او را نيز وارد بهشت مى كند به شرط اين كه ناصبى نباشند.

از امام صادقعليه‌السلام درباره قض حاجت مؤ من فرموده :

قضاء حاجه المومن خير من عتق الف رقبه و خير من حملان الف فرس ‍ فى سبيل الله

«كافى ، ج ٢، ص ١٩٣ و بحار، ج ٧١، چاپ بيروت ، ص ٣٣٩».

امام صادقعليه‌السلام فرموده روا ساختن حاجت مؤ من از آزاد ساختن هزار بنده بار كردن هزار اسب در راه خدا (فرستادن به جهاد) بهتر است

باز امام صادقعليه‌السلام فرموده كسى كه براى بر آوردن حاجت برادر مؤ من خود كوشش كند مانند اين است كه نه هزار سال خدا را عبادت كرده باشد كه روزها را به روزه داريو شب را به شب زنده دارى بگذراند.

«بحار، ج ٧١، ص ٣١٥».

پاداش حمايت از مردان خدا

گويند وقتى كه نمروديان بيابان وسيعى را پر از هيزم كرده و آن را به آتش ‍ مبدل ساختند تا حضرت ابراهيمعليه‌السلام را در درون آتش افكنند آتش آن قدر زياد بود كه پرندگان تا چهار فرسخ نمى توانستند در فضا پرواز كنند دراين ميان زنبورى دهانش را پر از آب و بر آن آتش ريخت

جبرئيل از او پرسيد اين مقدار آب چه سودى دارد او در پاسخ گفت خداوند هر كس را به اندازه قدرتش تكليف مى كند خداوند عمل زنبور را قبول كرد و او را يعسوب (يعنى امير) زنبورها قرار داد يعسوب داراى دو ويژگى است يك جثه بزرگ دارد دوم نيش ندارد زنبوران تحت فرمان او با نظم خاصى زندگى مى كنند.

«داستان دوستان اشتهاردى ، ج ١، ص ٢١٧، اقتباس از كتاب (الاوائل) ص ‍ ٣٨٤».

از امام صادق (عليه السلام)

نقل شده كه ايشان فرمودند به حضرت عيسى بن مريم على نبينا و اله وعليه‌السلام دو حرف به موسى بن عمران على نبينا و اله وعليه‌السلام چهار حرف به حضرت ابراهيم على نبينا و اله وعليه‌السلام هشت حرف ، به حضرت نوح على نبينا و اله وعليه‌السلام پانزده حرف به حضرت آدم على نبينا و اله وعليه‌السلام بيست و پنج حرف ، از اسم اعظم عطا شده بود بدان عمل مى كردند.

خداوند تمام ين ها را به پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تعليم نمود و خداوند هفتاد و سه اسم اعظم دارد كه هفتاد و دو اسم آن را به حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تعليم نمود و فقط يك اسم باقى مانده است

و ما همه آن هفتاد و دو اسم را از پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ارث برديم

«بوستان ولايت ، ج ١، ص ١٠٣، اقتباس از كتاب كافى ، ج ١، ص ٢٨٣».

امام صادق (عليه السلام)

حضرت امام صادقعليه‌السلام فرمود روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با حارثه بن مالك انصارى روبه رو شد و پرسيد حالت چه طور است او در پاسخ گفت در حالى هستم كه ايمان حقيقى دارم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود هر چيزى را حقيقتى است نشانه حقيقت گفتار تو چيست حارثه عرض كرد اى رسول خدا اشتياق به دينا ندارم شب را (براى عبادت) بيدارم و روزه هاى گرم را روزه مى گيرم و گويا عرش خدا را مى نگرم كه براى حساب گسترده شده و گويا بهشتيان را در بهشت مى نگرم و ناله دوزخيان را در ميان دوزخ مى شنوم ، رسول خدا فرمود: (اين) بنده اى است كه خداوند قلبش را نورانى نموده است بصيرت يافتى ثاب و استوار باشد. حارثه عرض كرداى رسول خدا از پروردگار عالم بخواه كه شهادت در ركابت نصيب من گرداند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود خدايا شهادت را به حارثه روزى كن چند روزى نگذشت كه جنگى پيش آمد حارثه در آن جنگ شركت نمود و پس از كشتن ٩ يا ٨ نفر از دشمن به شهادت رسيد.

«اصول كافى ، ج ١، ص ٥٤».

در محضر امام صادقعليه‌السلام سخن از قيام حضرت مهدى ععبه ميان آمد امام صادقعليه‌السلام فرمود آن حضرت (امام مهدى) آن قدر با دشمنان بجنگد و خون هاى آن ها را بريزد كه بعضى (از مسلمين) گويند اگر ين شخص اشاره به حضرت مهدى از آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود رحم مى كرد اين همه بى رحمى دليل بر اين است كه او از دودمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيست

يكى از حاضران به امام صادقعليه‌السلام عرض كرد اگر چنين است پس چرا ما آرزوى ظهور آن حضرت را داريم ؟

(يعنى كسى آرزوى ظهور حاكمى كه موجب خونريزى مى گردد نمى شود، امام صادقعليه‌السلام از روى تعجب فرمود:

سبحان الله اما تحب ان يظهر العدل و ياءمن السبل

عجبا آيا دوست ندارى كه عدالت آشكار گردد و راه هاى امن شود (و امنيت جهانى پديد آيدو جهان پر از عدل و داد گردد.

«داستان دوستان ، ج ٢، ص ٢١٣ نقل از بحار، ج ١٣».

امام صادق (عليه السلام)

فرمود مردى نزد امير المؤ منينعليه‌السلام آمد و آن حضرت با اصحاب خود بود آن مرد به آن حضرت سلام كرد و عرض كرد به خدا من ترا دوست دارم و پيرو تو هستم امير المؤ منينعليه‌السلام به او فرمود دروغ مى گوئى گفت آرى به خدا به راستى من دوستت دارم و پيرو تواءم تا سه بار تكرار كرد و امير المؤ منينعليه‌السلام فرمود تو دروغ مى گوئى تو چنان كه مى گوئى نيستى به راستى خدا ارواح را دو هزار سال پيش از بدن ها آفريده و سپس ‍ دوستان ما را به ما عرضه داشته به خدا من روح تو را در ميان كسانى كه عرضه شدند نديدم تو كجا بودى آن مرد در اين هنگام خاموش شد و به آن حضرت مراجعه نكرد امام صادقعليه‌السلام فرمود او در دوزخ بود.

«اصول كافى ، ج ٣، ص ٢٤٩».

امام صادق (عليه السلام)

امام صادقعليه‌السلام فرمود كه يكى از قريش بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد به چه چيز از همه پيغمبران پيش افتادى با اين كه پس از همه مبعوث شدى ، فرمود من نخستين كسى بودم كه به پروردگارم گرويدم و نخستين كسى بود كه پاسخ دادم به خدا چون پيمان از پيمبران گرفت و آنان را بر ويش گواه ساخت كه آيا نيستم من پروردگار شما گفتند چرا من اول پيغمبر بودم كه گفتم چرا و از همه در اقرار پيش ‍ افتادم

«چهار جلد كافى ، ج ٣، ص ٢٤٩».

امام صادق (عليه السلام)

از حضرت امام صادقعليه‌السلام نقل كردند كه فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى مردم سخنرانى كرد سپس دست راست خود رابا مشت گره فراز كرد و فرموداى مردم مى دانيد در ميان مشت من چيست ؟ گفتند خدا و رسولش داناترند خود حضرت فرمود: در ميان آن نام شايستگان بهشت و نام پدرانشان تا به روز رستاخيز.

سپس دست چپش را فراز كرد و فرمود اى مردم مى دانيد در اين مشت من چيست ؟ گفتند خدا و فرستاده او داناترند فرمود: نام مستحق اهل دوزخ و نام پدران و تيره و تبارشان تا روز قيامت سپس فرمود خدا حكم كرده و دادگر است

«اصول كافى ، ج ٣، ص ٢٧١».

امام صادق (عليه السلام)

ابوبصير گويد از امام صادقعليه‌السلام پرسيدم ماجراى وادى يابس كه سوره عاديات در مورد ستون قهرمان اسلام نازل شد كه در اين وادى جنگيدند چيست ؟ (وادى يابس يعنى بيابان ششن زار) در جواب سئوال ابوبصير امام صادقعليه‌السلام فرمود: اهالى بيابان يابس كه دوازده هزار نفر سواره بودند با هم پيوند محكم بستند كه همه دست به دست هم بدهند و تا سر حد مرگ پيش روند و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علىعليه‌السلام را بكشند.

جبرئيل جريان را به رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اطلاع داد و رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نخست ابوبكر را و سپس عمر را با سپاى به سوى آن ها فرستاد و آن ها بى نتيجه بازگشتند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين بار علىعليه‌السلام را با چهار هزار نفر از مهاجر و انصار به سوى وادى يابس رهسپار نمود.

حضرت علىعليه‌السلام با سپاه خود سرازير وادى شدند به دشمن خبر رسيد كه سپاه اسلام به فرماندهى علىعليه‌السلام روانه ميدان هستند، دويست نفر از مردان مسلح دشمن به ميدان تاختند علىعليه‌السلام با جمعى از اصحاب به سوى آن ها رفتند آن ها گفتند شما كيستيد و از كجا آمده ايد و چه تصميم داريد علىعليه‌السلام در پاسخ فرمود: من على بن ابى پسر عموى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و برادر او و رسول او به سوى شما هستم شما را گواهى به يكتائى خدا و بندگى و رسالت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دعوت مى كنم اگر ايمان بياوريد در نفع و ضرر شريك مسلمين هستيد.

آن ها گفتند سخن تو را شنيديم آماده جنگ باش و بدان كه ما تو و اصحاب تو را خواهيم كشت

علىعليه‌السلام به آن ها فرمود: واى بر شما مرا به بسيارى جمعيت خود و پيوند خود تهديد مى كنيد بدانيد ما از خدا و فرشتگان و مسلمانان بر ضد شما كمك مى جوئيمولا حول ولا قوه الا بالله العلى العظيم

دشمنى به پايگاه هاى خود بازگشت و مستقر شد علىعليه‌السلام نيز همواره اصحاب به پايگاه خود رفته و مستقر شدند وقتى كه شب شد علىعليه‌السلام دستور داد مسلمانان خود را آماده كنند و افسار و زين و جهاز شتران را مهيا كنند و در آماده باش كامل براى حمله صبح گاهى به سر برند وقتى كه سفيده سحر دميد علىعليه‌السلام با اصحاب خود نماز خواند سپس به سوى دشمن حمله نمودند و آن چنان آن ها را غافلگير كرد كه آنها تا هنگام درگيرى نمى فهميدند كه مسلمين از كجا بر آن ها چنان سريع دست يافتند و آن ها را زير دست و پاى سواران سلحشور اسلام در آمده كه هنوز دنباله سپاه اسلام نرسيده بودند پيشتازان اسلام دشمن را به هلاكت رسانده و علىعليه‌السلام شخصا هفت نفر از دلاوران پيشتاز دشمن را از پاى در آورد در نتيجه زنان و كودكان اسير شدند و اموالشان به دست مسلمين در آمد.

جبرئيل پيروزى علىعليه‌السلام و سپاه اسلام را به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر داد آن حضرت به منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى مردم را از فتح مسلمين با خبر كرد و به آن ها اطلاع داد كه تنها دو نفر از مسلمين به شهادت رسيده اند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و همه مسلمين از مدينه بيرون آمده و به استقبال علىعليه‌السلام شتافتند و در يك فرسخى مدينه با سپاه على عليه‌السلامرو به رو شدند حضرت علىعليه‌السلام هنگامى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ديد از مركب پياده شد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز از مركب پياده شد و بين دو چشم علىعليه‌السلام را بوسيد و مسلمانان استقبال كننده نيز مانند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مقام علىعليه‌السلام تجليل كردند و غنائم جنگى و اسيران و اموال دشمن كه به دست مسلمين رسيده بود مورد تماشاى مسلمين قرار گرفت

جبرئيل امين نازل شد و سوره و العاديات را به ميمنت اين پيروزى نازل كرد اشك شوق از چشمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سرازير شد.

«بحار، ج ٢١، ص ٦٦ و ارشاد مفيد، ص ٨٤».

سوره والعاديات نازل شد در حالى كه هنوز از سربازان اسلام به مدينه باز نگشته بودند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن روز براى نماز صبح آمد و اين سوره را در نماز تلاوت فرمود بعد از نماز اصحاب عرض ‍ كردند اين سوره اى است كه ما تا به اين حال نشنيده بوديم فرمود: آرىعليه‌السلام بر دشمنان پيروز شد و جبرئيل ديشب با آوردن اين سوره به من بشارت داد چند روز بعد علىعليه‌السلام به مدينه وارد شد.

امام صادق (عليه السلام)

در روايت آمده روزى شخصى از امام صادقعليه‌السلام پرسيد ايا حضرت عيسىعليه‌السلام كسى را زنده كرده كه او بعد از زنده شدن مدتى عمر كند و از خوراك بخورد و داراى فرزند شود؟ امام صادقعليه‌السلام فرمود آرى حضرت عيسىعليه‌السلام برادر دينى و دوست مخص و درست كردارى داشت و هر وقت عيسىعليه‌السلام از كنار منزل او عبورش مى افتاد به خانه او وارد مى شد و از او احوال پرسى مى كرد در ايامى حضرت عيسىعليه‌السلام مدتى مسافرت كرد و در بازگشت به ياد اين برادر دينى خود افتاد به درب خانه او رفت تا با او ملاقات كند و بر او سلام نمايد.

مادراواز منزل بيرون آمد حضرت عيسىعليه‌السلام از او پرسيد فلانى كجاست مادر گفت اى فرستاده خدا فرزندم از دنيا رفت ، حضرت عيسىعليه‌السلام به مادر فرمود آيا دوست دارى پسرت رازنده ببينى مادر عرض كرد آرى

حضرت عيسىعليه‌السلام فرمود: وقتى فردا شد نزد تو مى آيم فرزندت را به اذن خدا زنده مى كنم

فردا فرا رسيد حضرت عيسىعليه‌السلام نزد مادر دوستش آمد و به او فرمود بيا باهم كنار قبر پسرت برويم مادر همراه حضرت عيسىعليه‌السلام كنار قبر آمدند حضرت عيسىعليه‌السلام كنار قبر ايستاد و دعا كرد و قبر شكافته شد و پسر آن زن زنده از قبر بيرون آمد وقتى مادر او را ديد او مادرش را ديد با هم گريه كردند عيسىعليه‌السلام دلش به حال اين مادر و فرزند سوخت و به آن پسر فرمود آيا دوست دارى با مادرت در دنيا باقى بمانى او عرض كرد يعنى غذا بخورم و كسب روزى كنم و مدتى زنده بمانم حضرت عيسىعليه‌السلام فرمود آرى و ازدواج نمائى و داراى فرزند شوى او عرض كرد آرى راضى هستم

حضرت عيسىعليه‌السلام او را به مادرش سپرد و او بيست سال زندگى كرد و داراى زن و فرزند شد.

«روضه الكافى طبع آخوندى ، ص ٣٣٧».