داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم0%

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على گلستانى
گروه: مشاهدات: 33678
دانلود: 3442

توضیحات:

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 291 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 33678 / دانلود: 3442
اندازه اندازه اندازه
داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نگاهى به نزدگى حضرت جواد (عليه السلام)

نام آن حضرت محمد تقىعليه‌السلام كنيه آن حضرت ابوجعفر القاب شريفش تقى جواد و مختار و منتجب و مرتضى و قانع و عالم و غيره شيخ صدوق فرموده كه آن حضرت را تقى گفتند براى آن كه از حق تعالى ترسيد پس خداوند عزوجل او را نگه داشت از شر ماءمون در وقتيكه مامون با حال مستى شبى بر آن حضرت وارد شد و شمشير زد بر آن حضرت تا آن كه گمان كرد كه آن جناب را به قتل رسانيد پس حق تعالى او را نگه داشت از شر او كيفيت ولادت اختلاف است مشهور بين علماء بين نوزدهم ماه مبارك رمضان يا نيمه آن ماه

سند صد و نود و پنج در مدينه متولد شده قولى ديگر روز دهم ماه رجب ذكر كرده اند.

و اما كيفيت ولادت

حضرت امام محمد تقىعليه‌السلام چنان است از اين شهر آشوب به سند معتبر از حكيمه خاتون دختر موسى بن جعفرعليه‌السلام روايت شده است كه روزى برادرم حضرت امام رضاعليه‌السلام مرا طلبيد و فرمود: كه اى حكيمه امشب فرزند مبارك خيزران متولد مى شود بايد كه در وقت ولادت او حاضر باشى من در خدمت آن حضرت ماندم چون شب شد چراغى روشن كرد و درب را به روى ما بست چون خيزران درد زايمان گرفت او را بالاى طشت نشانديم در اين هنگام چراغ خاموش شد و از خاموش شدن چراغ غمناك شديم ناگاه ديديم كه خورشيد امامت از رحم خيزران طالع گرديد نورى از آن حضرت ساطع بود و پرده نازكى احاطه كرده بود مانند جامه نور آن بزرگوار تمام آن حجره را منور كرد ما از چراغ مستغنى شديم

و آن نور مبين را در دامنم گرفتم و آن پرده را از خورشيد جمالش دور كردم

ناگاه حضرت امام رضاعليه‌السلام وارد حجره شدند آن حضرت را از ما گرفت و در ميان گهواره گذاشت و فرمود: از اين گهواره جدا مشو روز سوم ولادتش ديده حقيقت به سوى آسمان گشود و به جانب راست و چپ خود نظر كرد و به زبان فصيح ندا كرد:

(اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمدا رسول الله چون اين حالت را از آن نور ديده مشاهده كردم به خدمت حضرت رفتم و آن چه ديده و شنيده بودم به خدمت آن حضرت عرض كردم

حضرت فرمود كه آن چه بعداز اين از عجائب احوال او مشاهده خواهى كرد زياده است از آن چه اكنون مشاهده كردى

در شب ولادت آن حضرت آن حضرت تا به صبح در گهواره با او سخن مى گفت و اسرار الهى را به او مى رسانيد.

اقتباس از منتهى الامال جلد ٢ ص ٤٥٩

حضرت جواد سن شريفش در وقت وفات پدرش نه سال بعضى هفت سال نيز گفته اند.

و در هنگام شهادت حضرت امام رضاعليه‌السلام آن جناب در مدينه بود.

بعضى از شيعيان از صغر سن در امامت آن جناب تاءمل داشتند تا اين كه علما و افاضل و اشراف از اطراف عالم متوجه حج گرديدند بعد از فراغ از مناسك حج به خدمت آن حضرت رسيدند و از وقور مشاهده معجزات اقرار به امامت نمودند.

حتى مرحوم شيخ كلينى و ديگران روايت كرده اند كه در يك مجلس يا در چند روز متوالي سى هزار از غوامض مسايل از آن معدن علوم و فضائل سئوال كردند و از همه جواب شنيدند.

«اقتباس از منتهى الامال ، ج ٢، ص ٤٦١».

چون ماءمون بعداز شهادت حضرت رضاعليه‌السلام مى خواست مورد طعن مردم قرار نگيرد به ظاهر خود را از آن جرم و خطا بيرون آورد چون از سفر خراسان به بغداد آمد نامه اى به خدمت امام محمد تقىعليه‌السلام نوشت آن جناب را طلبيد چون آن حضرت به بغداد تشريف آورد.

پيش از آن كه ماءمون آن جناب را ملاقات كند روزى به قصد شكار شد در اثنارى راه به جمعى از كودكان رسيد كه در ميان راه ايستاده بودند حضرت جوادعليه‌السلام نيز در آن جا ايستاده بود چون كودكان ماءمون را با آن وضع ديدند پراكنده شدند مگر آن حضرت كه از جاى خود حركت نفرمود تا آن كه ماءمون به نزديك آن حضرت رسيد و از مشاهده آن حضرت متعجب گرديد و پرسيد كه اى كودك چرا مانند كودكان ديگر از سر راه دور نشدى و از جاى خود حركت ننمودى حضرت فرمود: كه اى خليفه راه تنگ نبود كه بر تو گشاده گردانم و بر جرمى و خطاى نداشتم كه از تو بگريزم و گمان ندارم كه بى جرم تو كسى را در معرض عقوبت در آورى از استماع اين سخنان تعجب ماءمون زيادگريدد پس پرسيد كه اى كودك چه نام دارى فرمود محمد نام دارم گفت پسر كيستى ؟ فرمود: پسر على بن موسى الرضاعليه‌السلام ماءمون چون نسبت شريفش را شنيد تعجبش زايل گرديد و از استماع نام آن امام مظلوم كه او را شهيد كرده بود منفعل گرديد و صلوات و رحمت بر آن حضرت فرستاد و روانه شد.

چون به صحرا رسيد نظرش بر دراجى افتاد بازى از پى او رها كرد آن بار مدتى ناپيدا شد چون از هوا برگشت ماهى كوچكى در منقار داشت كه هنوز زنده بود و آن ماهى را در كف گرفت و معاودت نومد چون به همان موضع رسيد كه در هنگام رفتن حضرت جوادعليه‌السلام را ملاقات كرده بود باز ديد كه كودكان پراكنده شدند و حضرت از جاى خود حركت نفرمود ماءمون گفت اى محمد اين چيست كه در دست دارم حضرت فرمود: حق تعالى درياهائى خلق كرده است كه ابر از آن درياها بلند مى شود و ماهيان ريزه با ابر بالا مى روند و بازهاى پادشاهان آن را شكال مى كند و پادشاهان آن را در كف مى گيرند و سلاله نبوت را به آن امتحان مى نمايند.

ماءمون از مشاهده اين معجزه تعجبش بيش تر شد و گفت حقا كه توئى فرزند امام رضاعليه‌السلام پس آن حضرت را طلبيد و اكرام بسيار نمود و اراده كرد كه ام الفضل دختر خود را به آن حضرت تزويج نمايد.

از استماع اين قضيه بنى عباس نزد ماءمون آمدند گفتند اين كودك است اگر صبر كنيد كه او كامل شود بعد تزويج نمائيد بهر است ماءمون گفت شما ايشان را نمى شناسيد علم ايشان از جانب خدا است و موقوف بر كسب تحصيل نيست اگر مى خواهيد بر شما معلوم شود علماى زمان را جمع كنيد و با او مباحثه نمائيد ايشان يحيى بن اكثم را كه اعلم علماى ايشان بود در آن وقت قاضى بغداد بود اختيار كردند و ماءمون مجلس عظيم ترتيب داد و يحيى بن اكثم و ساير علماء و اشراف را جمع كردند پس ماءمون امر كرد كه صدر مجلس را براى آن حضرت فرش كردند و دو متكا براى آن حضرت نهادند.

شیخ مفيد فرموده پس حضرت جواد تشريف آوردند در حال كه هفت سال و چند ماه از سن شريفش گذشته بود و در جاى خود نشست و يحیى بن اكثم مقابل آن حضرت نشست و جاى ماءمون را پهلو حضرت جوادعليه‌السلام قرار دادند پس يحيى رو كرد با ماءمون و گفت يا امير المؤ منين اجازه مى دهى از ابو جعفر مسئله سئوال كنم گفت از خود آن جناب دستور بطلب يحيى از آن حضرت اذن طلبيد حضرت فرمود: ماءذونى بپرس يحيى گفت فدايت شوم چه مى فرمائى در حق كسى كه محرم بود و قتل صيد كرد.

حضرت فرمود: در حل كشت او را يا در حرم عالم بود يا جاهل ؟ از روى عمد كشت يا از خطا؟ آزاد بود يا بنده ؟ صغير بود يا كبير؟ ابتداى صيد او بود يا باز هم صيد كرده بود؟ آن صيد از پرندگان بود يا از غير آن ؟ از صغار صيد بود يا از كبار آن ؟ اين محرم اصرار دارد يا پشيمان شده در شب بود صيد آن يا در روز؟ احرام عمره اوست يا احرام حج او؟

يحیى از شنيدن اين فروع در تحير ماند وهوش از سرش برفت اين وقت بر حضار مجلس امر واضح شد پس ماءمون گفت آيا دانستيد الان آن چه را كه منكر بوديد؟

پس رو كردبه آن حضرت و گفت آيا خطيبه مى كنم فرمود: بلى عرض كرد پس خطبه تزويج دخترم ام الفضل را براى خود بخوان و من شما را براى دامادى خود پسنديدم اگر چه گروهى از اين وصلت كراهت دارند و دماغشان به خاك ماليده خواهد شد پس حضرت شروع كرد به خواندن خطبه نكاح با ماءمون صيغه نكاح را خواند و ام الفضل را تزويج كرد و صداق آن را پانصد درهم به اندازه مهر جده اش حضرت فاطمهعليه‌السلام قرار داد.

«ارشاد، ج ٢، ص ٢٨٤، بحار، ج ٥٠، ص ٧٦».

پشت بند روايت اين چنين است كه هنگامى كه يحيى بن اكثم سئوالاتى از حضرت جواد نمودند (حضرت جواد شروع كرد به سئوال كردن فروعات) آن مسئله يحيى از شنيدن اين فروعات در تحير ماند و هوش از سرش رفت

آن وقت ماءمونيه آن حضرت عرضه داشت فدايت شوم اگر ميل داشته باشيد جواب مسائل محرم را بفرمائيد.

پس حضرت شروع كرد به جواب دادن و هر يك شقوق مسئله را بيان فرمود: صداى احسنت ماءمون بلند شد آن گاه خدمت آن حضرت عرض ‍ كرد كه شما هم سئوالى از يحيى بفرمائيد، حضرت به يحيى فرمود بپرسم عرض كرد كه شما هم سئوالى از يحيى بفرمائيد، حضرت به يحيى فرمود بپرسم عرض كرد كه هر چه ميل شما باشد اگر دانستم جواب مى دهم اگر ندانستم از شما ياد مى گيرم حضرت فرمود: بيان كن جواب اين مسئله را كه مردى نظر كرد به زنى در اول روز نظرش حرام بود چون روز بلند شد به او حلال شد چون ظهر شد حرام شد چون عصر شد بر او حلال شد چون آفتاب غروب كرد حرام گشت چون وقت عشا رسيد حلال شد چون نصف شب شد حرام گشت چون فجر طالع گرديد حلال شد بر او؟

بگو براى چه بوده كه اين زن گاهى حرام بود بر آن مرد و گاهى حلال ؟ يحيى گفت : به خدا سوگند كه من جواب اين مسئله را نمى دانم شما بفرمائيد تا ياد بگيرم فرمود: اين زن كنيزى بود و آن مرد اجنبى بود.

وقت صبح كه نگاه كرد بر او نگاهش حرام بود روز كه بلند شد او را خريد بر او حلال شد وقت ظهر او را آزاد كرد حرام شد عصر او را تزويج كرد حلال شد وقت مغرب او را مظاهره كرد حرام شد وقت عشا كفاره ظهار داد حلال شد نصف شب او را يك طلاق داد حرام شد وقت فجر رجوع كرد حلال شد.

آن وقت ماءمون گفت آيا در ميان شما كسى هست كه اين مسئله را اين طور بتواند جواب بدهد.

«بحار، ج ٥٠، ص ٧٦».

پس از آن كه مجلس خلوت شد و تنها عده اى از نزديكان ماندند ماءمون از امام جوادعليه‌السلام تقاضا كرد تا احكام شاخه هاى يازده گانه فوق را در مورد محرم بيان كند امام جوادعليه‌السلام پاسخ هر كدام را به تريتب بيان فرمود:

اول : اگر محرم در بيرون از حرم شكار كند و شكارش پرنده باشد كفاره آن يك گوسفند است

دوم : اگر جوجه پرنده را در بيرون حرم بكشد كفاره اش يك بره است

سوم : اگر همان جوجه پرنده را در داخل حرم بكشد كفاره اش يك بره است و به علاوه قيمت آن جوجه پرنده را بايد بپردازد.

چهارم : هر گاه شكار از حيوانات وحشى باشد اگر گورخر بود كفاره اش يك گاو است اگر آن شكار شتر مرغ باشد كفاره اش يك شتر است

پنجم : اگر آن شكار آهو باشد كفاره اش يك گوسفند است

ششم : چنان چه هر كدام از اين ها (يعنى گورخر - شتر مرغ و آهو - و وحشى را در حرم بكشد كفاره اش دو برابر خواهد شد.

هفتم : هرگاه شخص محرم كارى كه موجب وجوب قربانى است انجام دهد اگر در احرام بود بايد قربانى رادر منى ذبح كند و اگر در احرام عمره باشد بايد آن را در مكه ذبح نمايد.

هشتم : كفاره شكار برى آگاه به مسئله و ناآگاه به مسئله يكسان است ولى اگر ازروى عمد باشد هم كفاره دارد و هم گناه كرده است ولى در صورت خطا گناه از او برداشته شده است

نهم : آن كسى كه آزاد است كفاره بر عهده خودش مى باشد ولى كفاره برده بر عهده صاحبش مى باشد.

دهم : كفاره بر صغر غير مكلف نيست بلكه بر كبير مكلف واجب است

يازدهم : كيفر آخرت بر آن كسى كه توبه كند برداشته مى شود و گرنه در آخرت كيفر خواهد بود (در اين وقت) ماءمون فرياد زد احسن آفرين بر تواى ابو جعفر.

«احتجاج طبرسى ، ج ٢، ص ٢٤٢».

ماءمون گرچه در برابر عباسيان فضائل و كمالات امام جوادعليه‌السلام را آشكار مى ساخت تا به اعتراض آن ها جواب دهد و خود را به امام جوادعليه‌السلام نزديك مى كرد تا علويان را از خود راضى نگه دارد ولى در حقيقت اين است كه كارهاى ماءمون توطئه سياسى براى حفظ خودش بود.

از اين رو در بعضى از موارد مى خواست امام جوادعليه‌السلام را دنيا طلب معرفى نمايد غافل از اين كه چراغى را كه ايزد برفروزد هر آنكس پف كند ريشش بسوزد.

در اين راستا نظر شما را به يك ماجراى عجيب از خنثى شدن توطئه ماءمون توسط امام جوادعليه‌السلام جلب مى كنم :

ماءمون هنگام جشن عروسى امام جوادعليه‌السلام با دخترش ام الفضل دويست دختر از زيباترين كنيزان خود را طلبيد و به هر كدام جامى كه در داخل آن گوهر گران بهايى بود (مثل يك سكه طلا) تا وقتى كه حضرت جوادعليه‌السلام بر روى صندلى دامادى نشست آن دختران يكى يكى به پيش آيند و آن گوهر را به آن حضرت نشان دهند تا او بردارد به اين ترتيب حضرت جوادعليه‌السلام بدام بيفتد.

آن بانوان زيبا چهره بالباس هاى مخصوص از كنار امام جوادعليه‌السلام گذشتند ولى اما جوادعليه‌السلام به آن ها و گوهر آن ها هيچ توجه و اعتنا نكرد.

ماءمون در همان مجلس آوازه خوان تار زنى به نام مخارق را كه ريش بلندى داشت ماءمور كرده بود تا با ساز و آواز خود امام جوادعليه‌السلام را از آن حالت ملكوتى بيرون آورده و دلش را به امورى مادى مشغول سازد.

مخارق براى اجراى ماءموريت خود به محل جشن وارد شد و در كنار امام جوادعليه‌السلام نشست نخست مانند الاغ عر عر كرد سپس به ساز آواز پرداخت و همه اهل مجلس را به خود جلب كرد ولى امام جوادعليه‌السلام هيچ گونه توجهى به او نكرد و به جانب چپ و راست نيز نگاه ننمود وقتى كه ديد آن تارزن بى حيا دست بردار نيست بر سر او فرياد كشيد و فرمود:اى ريش دراز از خدا بترس

مخارق آن چنان از فرياد امامعليه‌السلام وحشت زده شد كه سازوتار از دستش افتاد و دستش فلج گرديد و تا آخر عمر خوب نشد.

ماءمون مخارق را طلبيد و ماجرا را از او پرسيد مخارق گفت هنگامى كه امام جوادعليه‌السلام بر سرم فرياد كشيد آن چنان وحشت زده و هراسان شدم كه هنوز وحشت و هراس وجودم را فراگرفته است و هيچ گاه اين حالت از وجودم خارج نمى گردد.

«سيره چهارده معصوم ، ص ٧٨٨ نقل از اصول كافى ، ج ١، ص ٤٩٤ و ٤٩٥».

شيخ كلينى و ديگران روايت كرده اند كه گروهى از اهل نواحى رخصت خواستند وارد شدند بر حضرت جوادعليه‌السلام و سئوال كردند از آن حضرت در يك محلس از سى هزار مسئله حضرت جواب داد همه را و در آن وقت حضرت ده سال داشت

«اقتباس از منتهى الامال ، ج ٢، ص ٤٦٨».

در مدينه المعاجز نقل كرده كه عمر بن فرج گفت به حضرت جوادعليه‌السلام گفتم شيعيان تو ادعا مى كنند كه تو مى دانى هر آبى كه در دجله هست وزن آن را حضرت امام محمد تقىعليه‌السلام فرمود: حق تعالى قدرت دارد كه تفويض كند علم اين را بر پشه اى از مخلوقات خود يا قدرت ندارم گفتم قدرت دارد فرمود من گرامى ترم بر خداوند تعالى از پشه اى از مخلوقات خود يا قدرت ندارم گفتم قدرت دارد فرمود من گرامى ترم بر خداوند تعالى از پشه و از بيش تر خلق خدا.

«عيون المعجزات ص ١١٣ و مدينه المعاجز، ج ١، ص ٤٢ و بحار ج ٥٠ ص ٣٨، بحار چاپ جديد».

معجزه دیگری از حضرت امام جواد (عليه السلام)

شيخ مفيد و طبرسى و ديگران روايت كرده اند از (على بن خالد) كه گفت زمانى در سر من راى بودم شنيدم كه مردى را از شام آورده اند در اين جا حبس نمودند و مى گويند او ادعاى نبوت و پيغمبرى كرده گفت من رفتم در آن جائى كه او را حبس كرده بودند از پاسبانان اجازه گرفتم و مرا نزد او بردند چون با او صحبت كردم ديدم مردى عاقل و فهميده است سئوال كردم قصه تو چيست گفت من در شام در كنار راءس الحسين عبادت ميكردم تا اين كه يك شبى در محراب عبادت مشغول به ذكر خدا بودم كه ناگاه شخصى را ديدم كه آمد پيش من و به من گفت برخيز همراه من بيا پس من برخاستم و مرا كمى راه برد ناگاه ديدم در مسجد كوفه هستم گفت اين مسجد را مى شناسى گفتم بلى اين مسجد كوفه است پس باهم نماز خوانديم

پس بيرون رفتيم و مراكمى راه برد ديدم كه در مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشم پس سلام كرد بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و با هم نماز خوانديم پس با هم بيرون آمديم پس قدر كمى راه رفتيم ديديم كه در همان جاى اولى در محراب عبادت خود در شام مى باشد و آن شخص از نظر من غايب شد پس من در تعجب ماندم تا يك سال چون سال ديگر شد باز آن آقا را ديدم كه پيش من آمد من از ديدن او مسرور شدم بس مرا خواند و با خود بر همان موضعى كه در سال گذشته برده بود چون مرا برگرداند به شام و خواست از من مفارقت كند به او گفتم كه تو را قسم مى دهم به خدائى كه اين قدرت را به تو داده بگو تو كيستى فرمود: من محمد بن على ابن موسى الرضا هستم (يعنى امام جوادعليها‌السلام

پس من اين حكايت را براى شخصى نقل كردم اين خبر كم كم به گوش وزير معتصم (محمد بن عبد الملك) رسيد فرستاد مرا دست بسته آوردند به عراق و حبس كردند چنان چه مى بينى و به من تهمت زدند و گفتند ادعاى پيغمبرى كرده ايد گفتم حالا ميل دارى كه من قصه تو را براى وزير معتصم بنويسم تا او از وضع شما با خبر گردد و تو را رها كند گفت بنويس پس من نامه اى به محمد بن عبد الملك نوشتم حال جريان را چون جواب آمد ديدم همان نامه خودم است در پشت آن نوشته كه به آن مرد محبوس بگوئيد كه بگويد به كسى كه او را در يك شب از شام به كوفه و مدينه و مكه برده و از مكه به شام برگردانيده بيايد او را از زندان بيرون برد.

راوى گفت من خيلى ناراحت شدم از جواب اين نامه روز ديگر صبح زود گفتم بروم از جواب نامه او را خبر بدهم و امر به صبر نمايم

چون به در زندان رسيدم پاسداران زندان و لشگريان و مردمان بسيار به سرعت تمام گردش مى كنند و جست و جو مى نمايند گفتم مگر چه خبر است گفتند آن مردى كه ادعاى نبوت مى كرد در زندان بود ديشب مفقود شده و هيچ اثرى از او نيست نمى دانيم به زمين فرو رفته يا مرغ هوا او را ربوده على بن خالد گفت فهميدم كه امام جوادعليه‌السلام به اعجاز او را بيرون برده است و من در آن وقت زيدى مذهب بودم چون اين معجزه را ديدم امامى مذهب شدم و ايمان آوردم

«ارشاد، ج ٢، ص ٢٨٩، روضه الواعظين ، ص ٢٤٣».

در روايت آمده يكى از شيعيان كه بسيار خوشحال به نظر مى رسيد به حضور امام جوادعليه‌السلام آمد حضرت به او فرمود چرا اين گونه تورا شاد مى بينم او عرض كرداى پسر رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از پدرت شنيدم مى فرمود سزاوارترين روز براى شادى كردن آن روزى است كه خداوند به انسان توفيق نيكى كردن و انفاق نمودن بر برادران دينى دهد امروز ده نفر از برادران دينى كه فقير بودند نزد من آمدند و من به همه آن ها پول و خواربار دادم از اين رو خوشحال هستم

امام جوادعليه‌السلام فرمود سوگند به جانم سزاوار است كه تو خوشحال باشى

اگر عمل خود را پوچ نساخته باشى و يا بعدا حبط و پوچ نكنى

او عرض كرد با اين كه من از شيعيان خالص شما هستم چگونه عمل نيك خودم را حبط و پوچ مى كنم امام جوادعليه‌السلام فرمود همين سخنى كه گفتى كارهاى نيك خود را حبط و پوچ نمودى (يعنى ادعاى شيعه خالص بودن كارى ساده اى نيست) اوعرض كرد توضيح بدهيد، امام جوادعليه‌السلام فرمود: اين آيه را بخوان :

ياایها الذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمن والاذى

«بقره آيه ٢٦٤».

اى كسانى كه ايمان آورده ايد بخشش هاى خودتان با منت و آزار باطل نسازيد.

او عرض كرد من به آن افرادى كه صدقه دادم منت بر آن ها نگذاشتم و آن ها را آزار ننمودم

امام جوادعليه‌السلام فرمود: خدا فرموده بخشش هاى خود را با منت و آزار باطل و پوچ نسازيد.

نه فرموده تنها منت و آزار بر آنان كه بخشش كردى بلكه خواه منت و آزار بر آنان باشد يا ديگران آيا به نظر تو آزار به آنان كه بخشش كرديد شديدتر است يا آزار به فرشتگان مراقب اعمال تو و فرشتگان مقرب الهى و يا آزار به ما.

او عرض كرد بلکه آزار به فرشتگان و آزار به شما شديدتر است

امام جوادعليه‌السلام فرمود: تو فرشتگان و مرا آزار دادى بخشش خود را باطل نمودى

او عرض كرد چرا باطل كردم و شما را آزار دادم ؟

امام جوادعليه‌السلام فرمود: اين كه گفتى چون باطل نمودم با اين كه من از شيعيان خالص شما هستم (همين ادعاى بزرگ به اضافه ما را آزار داد).

سپس فرمود: واى بر تو آيا مى دانى شيعه خالص ما كيست ؟ شيعه خالص ما سلمان است و ابوذر است مقداد و عمار حبيب نجار هستند تو خود را در صف اين افراد برجسته قرار دادى و با اين ادعا فرشتگان و ما را آزردى

آن مرد به گناه و تقصير خود اعتراف كرد و استغفار كرد و توبه نمود و عرض ‍ كرد اگر نگويم شيعه خالص شما هستم پس چه بگويم امامعليه‌السلام فرمود بگو من از دوستان شما هستم دوستان شما را دوست دارم و دشمنان شما را دشمن دارم او چنين گفت و از گفته قبل استغفار كرد امام جوادعليه‌السلام فرمود: اكنون پاداش بخشش هاى تو به تو بازگشت نمود و حبط و بطلان آن ها بر طرف گرديد.

«حبار، ج ٦٨، ص ١٥٩».

امام جواد عليه‌السلام و دلدارى مريض

يكى از شاگردان امام جوادعليه‌السلام بيمار شده بود در حدى كه بسترى شده بود و اميد زنده ماندن نداشت امام جوادعليه‌السلام با خبر شد همراه جمعى از اصحاب به عيادت او رفت وقتي كه در بالين او نشست و احوال او را پرسيد او زارزار گريه كرد و مى گفت مى ترسم چه كنم مرگ در كار است

امام جوادعليه‌السلام به او فرمود: اى بنده خدا تو كه از مرگ مى ترسى از اين جهت است كه نمى دانى مرگ چيست براى تو مثالى بزنم اگر بدنت آلوده به چرك و كثافات باشد و موجب زخم هاى پوستى بدن گردد وناراحت شوى و بدانى كه اگر حمام بروى و شستشو كنى همه اين چرك ها و آلودگى ها و زخم ها از بين مى رود آيا ميل دارى كه به حمام بروى يا ميل ندارى ؟ بيمار عرض كرد البته دوست دارم كه هر چه زودتر به حمام بروم و خود را از همه ناپاكى هاى پاك نمايم امام جوادعليه‌السلام فرمودمرگ براى مؤ من همان حمام است و آن آخرين منزلگاه و مرحله شستشو و پاكسازى از آلودگى هاى گناه مى باشد بنابراين اگر به سوى مرگ رفتى در حقيقت از همه اندوه ها و رنج ها نجات يافتى و به سوى شادى رو آوردى پس هيچ غم را به خود راه نده

بيانات گرم و پرمهر امام جوادعليه‌السلام روحى تازه در كالبد آن بيمار بخشيد قلب و اعصاب او آرام شد و اندوهش به شادى و نشاط تبديل گرديد.

«داستان هاى شنيدنى از چهارده معصوم محمدى اشتهارد، ص ‍ ١٧٤».

امام جوادعليه‌السلام هنگامى كه ديده به جهان گشود حضرت رضاعليه‌السلام فرمود:

هذا المولود الذى لم يولد مولود اعظم بركه على شيعتنا منه

«سيره چهارده معصوم ، ص ٧٤٩ نقل از بحار ج ٥٠، ص ١٥».

فرمود اين نوزادى است كه مولودى براى شيعيان ما پر بركت تر از او به دنيا نيامده است

«بحار، ج ٥٠، ص ١٥».

مادر امام جوادعليه‌السلام (خيزران) نام داشت او را به نام هاى ديگرى مانند ريحانه ، سبيكه مرسيه نيز مى خواندند اين بانو در عصر خود از برترين بانوان بود.

مطابق بعضى از روايات نام اصلى او سبيكه بود حضرت رضاعليه‌السلام نام او را خيزران گذاشت

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد اين بانوى با فضيلت و قهرمان پرور فرزندش امام جوادعليه‌السلام چنين پيشگويى كرد پدرم به فداى پسر برترين كنيزان كه از اهالى نوبه و پاك سرشت است

«سيره چهارده معصوم ، ص ٧٥١ نقل از اصول كافى ، ج ١، ص ٣٢٣ و بحار ج ٥٠، ص ٧ و ١٣».

خيزران از اهالى نوبه (يكى از نقاط آفريقا نزديك مصر) از طايفه ماريه قبطيه بود.

ماريه قبطيه همان بانوى باكمال است كه نجاشى پادشاه حبشه او را به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اهدا نمود. و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از او داراى فرزندى به نام ابراهيم گرديد كه در دوران كودكى از دنيا رفت

«بحار، ج ١٨، ص ٤١٩».

روايت ديگر درباره تولد حضرت جوادعليه‌السلام هم عرض كردم يك قول ديگر در روز دهم ماه رجب سال ١٩٥ هجرى در مدينه متولد شد و حضرت رضاعليه‌السلام در سال ٢٠٠ به دعوت ماءمون از مدينه به سوى خراسان هجرت كرد نتيجه مى گيريم كه حضرت جواد حدود پنج سال در مدينه زير سايه پدر بودند.

يك معجزه از امام جواد عليه‌السلام در سن كودكى

محمد بن سنان مى گويد از درد چشم به امام رضاعليه‌السلام شكايت كردم حضرت كاغذى را برداشت و براى حضرت جوادعليه‌السلام كه در آن وقت كم تر از سه سال داشت نام نوشت و آن را به خدمت كار داد تا به حضرت جواد برساند و به من فرمود همراه خدمتكار نزد حضرت جواد برو و اين موضوع رامخفى بدار (يعنى معجزه اى را كه از او مى بينى پنهان كن) من همراه خدمتكار به حضور حضرت جوادعليه‌السلام رسيدم خادمى او را در آغوش گرفته بود آن خادم نامه را در برابر چشم حضرت جواد بازكرد حضرت جوادعليه‌السلام به آن نگاه مى كرد و سر را به سوى آسمان بلند كرد و چند بار گفت خدايا نجات بده هماندم همه دردهاى چشم برطرف گرديد و به قدرى ديد چشم هاى من خوب شد كه چشم هيچ كس اين گونه ديد نداشت به حضرت جواد گفتم خداوند تو را سرور و رهبر اين امت قرار داد چنان كه عيسىعليه‌السلام را سرور و رهبر بنى اسرايل نمود آن گاه باز گشتم و قبلا امام رضاعليه‌السلام به من فرموده بود پنهان كن هم چنان مدت ها گذشت كه چشمانم سالم و خوب بودند تا اين كه اين معجزه را براى مردم نقل كردم دوباره درد چشم بر من عارض ‍ گرديد.

«سيره چهارده معصوم ، ص ٧٥٤».

امام رضاعليه‌السلام حضرت جواد را به عنوان مولود پر بركت براى شيعيان ياد مى كرد.

چرا كه او با آن وسعت علم و حلم مى توانست تمام توطئه هاى دشمنان را خنثى كرده و پيروز گرداند حتى كار به جايى رسيد بعضى القاء كردند كه چهره حضرت جواد نشان مى دهد كه فرزند امام رضا نيست بعضى از افراد فريب خوردند و در شباهت حضرت جوادعليه‌السلام به امام رضاعليه‌السلام القاء شبهه كردند حضرت رضاعليه‌السلام به آن ها فرمود حضرت جواد پسر من است

آن ها گفتند ميان ما و تو قيافه شناسى داور باشد زيرا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بعضى موارد به حكم قيافه شناسى داورى مى فرمود.

بنابراين بين ما و شما قيافه شناس داورى كند حضرت رضاعليه‌السلام فرمود من به دنبال قيافه شناسى نمى فرستم شما آن ها را دعوت كنيد ولى به آن ها نگوئيد كه براى چه دعوتشان مى كنيد.

جمعى از بستگان امام رضاعليه‌السلام درباغى قرار گرفته امام رضاعليه‌السلام لباس كشاورزان را پوشيد ودر گوشه اى از باغ به صورت باغبان مشغول بيل زدن شد.

سپس حضرت جوادعليه‌السلام را آوردند او در كنار گروهى از بستگان نشست در اين هنگام قيافه شناسى را آوردند وارد باغ كردند حاضران به آن ها گفتند اين پسر (حضرت جوادعليه‌السلام را به پدرش منسوب كنيد).

بگوئيد پدر اين پسر در ميان اين جمعيت كيست ؟

قيافه شناسان قيافه را ديدند و سپس گفتند پدر اين پسر در ميان اين گروه حاضر نيست ولى اين مرد و آن مرد عموى او هستند و آن خانم عمه او است سپس قيافه شناسان به آن باغبان كه در چند قدمى مشغول بيل زدن بود از دور نگاه كردند آن گاه گفتند اگر اين پسر (حضرت جوادعليها‌السلام در اين جا پدرى داشته باشد همين باغبان است كه قدم هاى او با قدم هاى اين پسر يكسان است

چند لحظه بعد حضرت رضاعليه‌السلام نزد آنان آمد قيافه شناسان تا چهره آن حضرت را ديدند بى درنگ گفتند هذا ابوه اين پسر هيمن شخص ‍ است على بن جعفر عموى حضرت رضاعليها‌السلام » مى گويد در اين هنگام برخاستم و لب حضرت جوادعليه‌السلام را بوسيدم و به او عرض كردم گواهى مى دهم كه تو در پيشگاه خدا امام من هستى

«سيره چهارده معصوم ، ص ٧٥٦ اقتباس از اصول كافى ، ج ١، ص ‍ ٣٢٣».

از زكريا بن آدم روايت شده گفت من در محضر حضرت رضاعليه‌السلام بودم ناگاه حضرت جوادعليه‌السلام را كه كم تر از چهار سال داشت آوردند دست هايش را بر زمين زد و سر به آسمان بلند نمود و در فكر فرو رفت فكرش طولانى شد امام رضاعليه‌السلام به او فرمود به قربانت چرا فكر كردن تو طولانى شد حضرت جوادعليه‌السلام گفت درباره ستم هايى كه به مادرم فاطمهعليه‌السلام كردند فكر مى كنم سوگند به خدا آن دو تن را از قبر بيرون مى آورم و مى سوزانم و سپس خاكسترشان را بر باد مى دهم و به سوى دريا مى پراكنم حضرت رضاعليه‌السلام به او نزديك شد و بين دو چشم او را بوسيد و سپس به او فرمود: پدر ومادرم به فدايت تو سزاوار مقام امامت هستى

«سيره چهارده معصوم ، ص ٧٥٧ اقتباس از دلائل الاماميه و بحار، ج ٥٠، ص ٥٩».