داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم0%

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على گلستانى
گروه: مشاهدات: 33675
دانلود: 3442

توضیحات:

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 291 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 33675 / دانلود: 3442
اندازه اندازه اندازه
داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

يكى از ياران حضرت علىعليه‌السلام اصبغ بن نباته است او مى گويد پس از ضربت خوردن حضرت علىعليه‌السلام مردم از هر سو آمده بودند و در كنار خانه آن حضرت اجتماع نموده و در انتظار كشتن ابن ملجم بودند امام حسنعليه‌السلام از خانه بيرون آمد و گفت اى گروه مردم پدرم وصيت فرمود كه كار ابن ملجم را تا پس از وفات او تاءخير بيندازيم اگر از دنيا رفت اختيارش با ما است و گرنه خودش درباره او تصميم مى گيرد به خانه هاى خود باز گرديد خدا شماها را بيامرزد پدرم ممنوع الملاقات است و حالش خوب نيست مردم باز گشتند و من ماندم امام حسينعليه‌السلام فرمود: اى اصبغ مگر سخنى را كه از پدرم نقل كردم نشنيدى گفت بلى شنيدم ولى من دوست دارم حضرت را ملاقات كنم و از او حديثى بشنوم براى من اجازه ملاقات بگيريد. امام حسنعليه‌السلام به خانه بازگشت سپس بيرون آمد و به من فرمود: داخل شو من وارد شدم كنار بستر امير المؤ منينعليه‌السلام آمدم و ديدم دستمال زرد رنگى به سر بسته ولى زردى رنگش از زردى دستمال بيش تر است و آن حضرت بر اثر شدت ناراحتى و شعف و اثر زهر از اين طرف به آن طرف مى شد در عين حال حديثى براى من بيان فرمود.

«انوار البهيه ، چاپ قديم ، ص ٣١».

بعضى نقل نموده اند گفته شد شير براى حضرت علىعليه‌السلام خوب است بينواين كه همواره مورد لطف آن بزرگوار بودند ظرف ها را پر از شير كرده براى آن حضرت آورده بودند امام حسنعليه‌السلام ظرف شيرى نزديك آورد و به پدر شير داد آن حضرت مقدارى از آن شير خوردند و فرمود: بقيه آن را براى اسيرتان (ابن ملجم) ببريد و به امام حسنعليه‌السلام فرمود به آن حقى كه بر گردن تو درام در لباس و غذا آنچه مى پوشيد و مى خوريد به ابن ملجم نيز بپوشانيد و بخورانيد.

«بحار الانوار، ج ٤٢، ص ٢٨٩، چاپ جديد».

روايت ديگر نقل شده كه امام حسنعليه‌السلام سر مبارك پدر را به دامن گرفت و گريه كرد قطرات اشكش روى صورت امامعليه‌السلام ريخته شد حضرت پسرش را دلدارى مى داد و امر به صبر كرد امام حسنعليه‌السلام عرض كرد پدر جان چه كسى تو را ضربت زد فرمود پسر زن يهودى عبد الرحمن بن مجلم

«بحار الانوار، ج ٤٢، ص ٢٨٨».

نقل ديگر آمده كه دو تا كاسه شير براى حضرت آوردند وقتى كه نظر مباركش افتاد به آن دو كاسه فرمود يكى از اين دو كاسه را به آن اسير بدهيد امام حسن هم آن كاسه را براى ابن ملجم برد آن ملعون وقتى كه آن احسان را ديد گريه كرد.

«عنوان الكلام ، ص ١١٨».

نقل شده كه علىعليه‌السلام در بستر بود نگاهش به حسين افتاد و فرمود: يا اباعبد الله انت شهيد هذه الامه فعليك بتقوى الله و الصبر على بلائه اى حسين تو شهيد اين امت هستى بر تو باد به تقوى و صبر برا بلاى الهى

«كبريت الاحمر، ص ٢٧٠».

بعضى نقل كرده اند كه علىعليه‌السلام ساعاتى قبل از شهادت به فرزندان خود چنين وصيت كرد پس از آنكه از دنيا رفتم مرا در ميان تابوت بگذاريد سپس از خانه بيرون آوريد عقب تابوت را بگيريد ولى جلو تابوت خود به خود حمل مى شود مرا چه سرزمين نجف حركت دهيد در آنجا سنگ سفيد بسيار درخشانى مى بينيد همان جا را حفر كنيد لوحى مى بينيد آن را برداريد و مرا در آنجا دفن كنيد.

پس از آنكه آن حضرت اواخر شب ٢١ رمضان به شهادت رسيد جنازه او را امام حسنعليه‌السلام با كمك برادران غسل داد و حنوط و كفن نموده و نماز خواندند و سپس در ميان تابوت گذاشتند دنبال تابوت را بلند كرده جلو تابوت خود بلند شد و حسن و حسين عليهم‌السلام و عبد الله بن جعفر ابن ابى طالب و محمد بن حنفيه همين چهار نفر شبانه جنازه را به سرزمين نجف آوردند نگاهان در آنجا سنگ سفيد درخشانى يافتند آن را از جا كندند ناگهان لوحى پيدا شد كه در آن نوشته بود اين قبرى است كه حضرت نوحعليه‌السلام آن را براى على بن ابى طالبعليه‌السلام ذخيره كرده است جنازه را همان جا به خاك سپردند و زمين قبر را هموار ساختند و به كوفه بازگشتند.

«اصول كافى ، ج ١، ص ٤٥٨، خط قديم ، اعلام الورى ، ص ٢٠٢».

از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه امير المؤ منينعليه‌السلام به امام حسن فرمود: براى من چهار بر در چهار محل حفر كن : ١. در مسجد كوفه ؛ ٢. در رحبه صحن مسجد يا ميدان كوفه ؛ ٣. نجف ؛ ٤. در خانه جعده بن هبيره تا كسى به قبر من اطلاع پيدا نكند.

«منتهى الآمال ، ص ١٣٢».

اين وصيت براى اين بود كه قبر مقدس آن حضرت از اهانت دشمن ها محفوظ بماند كه نبش قبر ننمايند ولذا جنازه آن حضرت را شبانه به طور مخفى چهار نفر (حسن و حسين ، محمد حنفيه و عبد الله بن جعفر برداشتند و به خاك سپردند و طبق بعضى از روايات قبر آن حضرت تا زمان امام صادق يا تا زمان هارون الرشيد مخفى بود.

«انوار البهيه ، ص ٣٤، چاپ قديم ».

روايت شده است هنگامى كه امام حسن و امام حسينعليهم‌السلام از دفن پدر باز مى گشتند نزديك دروازه شهر كوفه كنار خرابه اى يك بيمار و نابينائى را ديدند كه خشتى زير سر نهاده و ناله مى كند از او پرسيدند كيستى و چرا اين گونه گريه و ناله مى كنى او گفت غريبى بينوا و نابينا هستم نه مونسى دارم و نه غمخوارى يك سال است كه من در اين شهر كوفه هستم هر روز مردى مهربان و غمخوارى دلسوز نزد من مى آمد و احوال مرا مى پرسيد و غذا به من مى رسانيد و مونس مهربانى بود ولى اكنون سه روز است او نزد من نيامده است و از حال من جويا نشده است گفتند: آيا نام او را مى دانى گفت : نه گفتند: آيا از او نپرسيدى كه نامش چيست ؟ گفت : پرسيدم ولى فرمود تو را با نام من چه كار. من براى خدا از تو سرپرستى مى كنم گفتند اى بنده خدا رنگ و شكل او چگونه بود گفت : من نابينايم نمى دانم رنگ و شكل او چگونه بود.

گفتند آيا هيچ نشانى از گفتار و كردار او دارى گفت پيوسته زبان او به ذكر خدا مشغول بود وقتى كه او تسبيح و تهليل مى گفت زمين و زمان و در و ديوار با او هم صدا و همنوا مى شدند وقتى كه كنار من مى نشست مى فرمود:

مسكين جالس مسكينا غريب جالس غريبا.

در مانده اى با در مانده اى نشسته و غريبى هم نشينى غريبى شده

حسن و حسينعليهم‌السلام و محمد حنفيه و عبد الله بن جعفر آن شخص مهربان ناشناخته را شناختند و اشك آنها جارى شد و گفتند اى بينوا اين نشانه ها كه بر شمردى نشانه هاى پدر ما اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام است

بينوا گفت پس او چه شده كه در اين سه روز نزد ما نيامده گفتند اى غريب بينوا او را ضربتى زدند و شهيد شد و دنيا را وداع نمود و ما هم اكنون از كنار قبر او مى آئيم

آن غريب وقتى كه از جريان آگاه شد ناله اش بلند شد و خود را بر زمين زد و خاك زمين را بر روى خود مى پاشيد و مى گفت مرا چه لياقت كه امير المؤ منينعليه‌السلام از من سرپرستى كند چرا او را كشتند امام حسن و امام حسينعليهم‌السلام هر چه او را دلدارى مى داند آرام نمى گرفت دامن حسن و حسينعليهم‌السلام را چسبيد و گفت شما را به جدتان سوگند مرا كنار قبر او ببريد امام حسن و امام حسينعليهم‌السلام او را آوردند كنار مرقد مطهر حضرت علىعليه‌السلام او خود را به روى قبر افكند و بسيار گريه كرد.

و گفت خدايا من طاقت فراق اين پدر مهربان را ندارم تو را به حق صاحب اين قبر جان مرا بگيرد دعاى او به استجابت رسيد و همان دم در همان جان سپرد فرزندان علىعليه‌السلام از اين حادثه جانسوز بسيار گريستند و خود شخصا جنازه آن نابينا را غسل داده و كفن كرده و نماز بر آن خواندند و او را در حوالى همان روضه پاك به خاك سپردند.

«روضه الشهداء، ص ١٧٢».

اما ابن ملجم ملعون و دو نفر ديگر همياران او به نام وردان و شبيب بن بحره پس از شهادت علىعليه‌السلام همان روز بيست و يكم ماه رمضان هنگامى كه امام حسن و امام حسينعليه‌السلام و ساير فرزندان علىعليه‌السلام در كوفه اجتماع كردند ام كلثومعليه‌السلام به حضور برادرش امام حسنعليه‌السلام آمد و او را قسم داد كه ابن ملجم ملعون را حتى يك ساعت نگذارد زنده بماند با توجه به اينكه آن حضرت تصميم داشت اعدام او را تا سه روز تاءخير بيندازد. امام حسنعليه‌السلام پاسخ مثبت داد و همان ساعت اصحاب و بستگان خود را جمع كرد و با آنها به مشورت پرداخت راى همه بر اين شد كه ابن ملجم در همان مكان و در همان روز ٢١ ماه رمضان اعدام گردد.

در مورد كيفيت قتل هر كدام از بستگان سخنى گفتند كه امام حسنعليه‌السلام فرمود من پيرو وصيت امير مؤ منانعليه‌السلام هستم كه فرمود يك ضربت شمشير بر او بزن تا بميرد بعد جسد او را بسوزانيد.

«بحار الانوار، ج ٤٢، ص ٢٩٧، چاپ جديد».

آن گاه امام حسنعليه‌السلام دستور داد ابن ملجم را به همان مكان كه ضربت زده بود بردند مردم اجتماع كردند و او را لعنت كردند و سرزنش ‍ مى نمودند امام حسنعليه‌السلام بر فرق او شمشير زد و به جهنم واصل شد و سپس جسدش را سوزانيدند چون بعد از كشتن قاتلين سوزانيدن بدن آنها اشكالى ندارد و لذا بعد از كشته شدن ابن ملجم بدن او را آتش ‍ زدند.

آن گاه مردم به سراغ قطام رفتند و او را كشتند و قطعه قطعه نمودند و سپس ‍ در پشت كوفه جسدش را به آتش كشيدند و خانه اش را خراب كردند.

و آن دو نفر همياران ابن ملجم (وردان و شبيب نيز در همان سحر گاه شب ضربت خوردن علىعليه‌السلام به دست مردم كشته شدند).

«بحار الانوار، ج ٤٢، ص ٢٩٨».

مرحوم شيخ مفيد اولاد حضرت علىعليه‌السلام را بيست و هفت تن شمرده است : ٤ فرزند از آنها حضرت امام حسن و امام حسينعليهم‌السلام و حضرت زينب كبرى و زينب صغرى ملقب به ام كلثوم مادر اين چهار فرزند حضرت فاطمه زهراعليهم‌السلام است شوهر حضرت زينبعليهم‌السلام عبد الله ابن جعفر ابن ابى طالب است و از عبد الله دو فرزند بود يك به نام محمد دو به نام عون كه در كربلا شهيد شدند رحمه الله عليها.

ام كلثوم را عمر بن خطام عقد كرد پيش از آنكه با او همبستر شود از دنيا رفت

فرزند پنجم محمد كنيه او ابو القاسم بود.

محمد پسر علىعليه‌السلام در زمان عمر بن خطاب متولد شد و در ايام عبد الملك بن مروان وفات كرد سن او را ٦٥ گفته اند قبر او بنابر قولى در بقيع مى باشد. فرزند ششم عمر، هفتم : رقيه كبرى است مادر اين دو ام حبيب دختر ربيع است

هشتم : عباس ؛ نهم جعفر؛ دهم : عثمان ؛ يازدهم : عبد الله اكبر است هر چهار تا در كربلا شهيد شدند. مادر اين چهار تا ام البنين است دوازدهم محمد؛ سيزدهم اصغر و اين دو در كربلا شهيد شدند مادر اين دو ليلى بنت مسعود و ارميه است چهاردهم يحى مادر او اسماء بنت عميس است پانزدهم ام الحسن است شانزدهم رمله مادر اين دوام سعيد بنت عروه بن مسعود ثقفى است و اين رمله رمله كبرى است و زوجه ابى الهياج و عبد الله ابى سفيان بن حارث بن عبدالمطلب بوده

هفده نفيسه ؛ هجده زينب صغرى ؛ نوزده رقيه صغرى است ، بيست ام هانى ، بيست و يكم ام الكرام ، بيست و دوم جمانه ، بيست و سوم امامه ، بيست و چهارم ، ام سلمه ، بيست و پنجم ميمونه ، بيست و ششم خديجه و بيست و هفتم فاطمه خاتمه بعضى از بزرگان اولاد آن حضرت را سى و شش نفر شمرده اند. هجده تن ذكور و هفده تن اناث به اضافه عبد الله و عون كه مادرشان اسماء بنت عميس بوده

«اقتباس از منتهى الآمال ، ص ٢٢٥».

ملاقات اصبغ بن نباته با على (عليه السلام)

اصبغ بن نباته از ياران خاص علىعليه‌السلام مى گويد پس از ضربت خوردن حضرت علىعليه‌السلام مردم از هر سو آمده بودند و در كنار خانه آن حضرت اجتماع نموده و در انتظار كشتن ابن ملجم بودند.

امام حسنعليه‌السلام از خانه بيرون آمد و گفت اى گروه مردم پدرم وصيت فرمود كه كار ابن ملجم را تا پس از وفات او تاءخير بيندازيم اگر از دنيا رفت اختيارش با ماست وگرنه خودش درباره او تصميم مى گيرد به خانه هاى خود باز گرديد خدا شماها را بيامرزد. پدر ممنوع الملاقات است و حال مزاجى او اقتضاى ملاقات با شما را ندارد. مردم بازگشتند و من ماندم امام حسنعليه‌السلام فرمود: اى اصبغ مگر سخنى را كه از پدرم نقل كردم نشنيدى گفتم : آرى شنيدم ولى من دوست دارد امام علىعليه‌السلام را ملاقات كنم و از او حديثى بشنوم براى من اجازه ورود بگيريد.

امام حسنعليه‌السلام به خانه بازگشت سپس بيرون آمد و به من فرمود داخل شو من وارد شدم كنار بستر امير مؤ منانعليه‌السلام ديدم دستمال زرد رنگى به سر بسته ولى زردى رنگش از زردى دستمال بيش تر است و آن حضرت بر اثر شدت ناراحتى و ضعف و از اثر زهر از اين زانو به آن زانو مى شد در عين حال حديثى براى من بيان فرمود.

«انوار البهيه ، ص ٦٢ و ٦٣».

روايت شده بر اينكه براى حضرت علىعليه‌السلام شير خوب است دوستان حضرت ظرف ها را پر از شير كرده براى آن حضرت آوردند. امام حسنعليه‌السلام ظرف شيرى نزديك آورد و به پدر شير داد آن حضرت كمى از آن خورد و فرمود بقيه آن را براى اسيرتان (ابن ملجم) ببريد.

و به حسنعليه‌السلام فرمود به حقى كه بر گردن تو دارم در لباس و غذا آنچه مى پوشيد و مى خوريد به ابن ملجم نيز بپوشانيد و بخورانيد امام حسن عمل كرد شير داد به اين ملجم و او خورد.

«بحار الانوار، ج ٤٢، ص ٢٨٩».

جريان دفن جنازه امام المتقين علىعليه‌السلام بعضى نقل كرده اند امام علىعليه‌السلام ساعاتى قبل از شهادت به حسن و حسين چنين و صيت كردند.

پس از آنكه از دنيا رفتم مرا در ميان تابوت بگذارد سپس از خانه بيرون آوريد عقب تابوت را بگيريد ولى جلو تابوت خود به خود حمل مى شود مرا به سرزمين (غرى) نجف حركت دهيد در آنجا سنگ سفيد بسيار درخشانى مى بينيد همان جا را حفر كنيد لوحى مى بينيد آن را برداريد و مرا در آنجا دفن كنيد پس از آنكه آن حضرت را اواخر شب ٢١ رمضان به شهادت رسيد جنازه او را امام حسنعليه‌السلام با كمك برادران غسل داد و حنوط و كفن نمود و نماز خواندند و سپس در ميان تابوت گذاشتند عقب تابوت را بلند كرده جلو تابوت خود به خود بلند شد و حسن و حسينعليهم‌السلام و عبد الله بن جعفر و محمد حنفيه همين چهار نفر شبانه جنازه را به سرزمين نجف آوردند ناگهان در آنجا سنگ سفيد درخشان يافتند آن را از جا كندند ناگهان لوحى پيدا شد كه در آن نوشته بود اين قبرى است كه حضرت نوحعليه‌السلام آن را براى على بن ابى طالبعليه‌السلام ذخيره كرده است جنازه را همان جا به خاك سپردند و زمين قبر را هموار ساختند و به كوفه بازگشتند..

«اصول كافى ، ج ١، ص ٤٥٨،».

از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه امير المؤ منينعليه‌السلام به امام حسن فرمود: براى من چهار بر در چهار محل حفر كن : ١. در مسجد كوفه ؛ ٢. در رحبه صحن مسجد يا ميدان كوفه ؛ ٣. نجف ؛ ٤. در خانه جعده بن هبيره تا كسى به قبر من اطلاع پيدا نكند.

«منتهى الآمال ، ص ١٣٢».

طبق بعضى روايات قبر آن حضرت تا زمان امام صادقعليه‌السلام و به قولى تا زمان هارون الرشيد مكتوم بود.

«اصول كافى ، ج ١، ص ٤٥٦؛ انوار البهيه ، ص ٦٨».

خطاب امام حسن (عليه السلام)

سراسر كوفه غرق در عزا بود مردم از هر طرف گروه گروه مى آمدند و با امام حسن و به امام حسينعليهم‌السلام و ساير برادران و بستگان تسليت گفتند مردم به مسجد كوفه آمدند امام حسنعليه‌السلام روحى له الفداه براى مردم سخنرانى كرده بعد از حمد و ثنا فرمود اى مردم در اين شب مردى از دنيا رفت كه پيشينيان بر او سبقت نگرفتند و آيندگان به او نمى رسند او پرچمدار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود كه جبرئيل در طرف راست و ميكائيل در طرف چپش بودند از ميدان برگشت جز اينكه خداوند فتح و پيروزى را نصيب او مى ساخت سوگند به خدا او از درهم و دينار دنيا جز هفتصد درهم باقى نگذاشت آن هم از سهميه خودش بود و مى خواست با آن خدمتگزارى براى خانواده اش خريدارى كند به خدا او در شبى وفات كرد كه يوشع بن نون وصى موسىعليهم‌السلام وفات كرد همان شبى كه عيسىعليه‌السلام به آسمان رفت شبى كه قرآن فرود آمد.

«اصول كافى ، ج ١، ص ٤٥٧».

علىعليه‌السلام در كنار يك مسكين قرار مى گيرد مى فرمايد: در مانده اى در كنار درمانده نشسته است از يك طرف نگاه مى كنيم مى بينيم در تمام غزوات علىعليه‌السلام پرچمدار رسول خدا بوده يعنى پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در تمام غزوات پرچم را به دست سردار جوان سپاه علىعليه‌السلام مى سپرد.

«سيره النبى ، ج ٦، ص ١١٦».

مالك بن دينار از سعيد بن جبير در پيرامون پرچمدار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سؤ ال كرد و ايشان در پاسخ علىعليه‌السلام را صاحب راست و پرچم حضرت كردند گويند در احد دست راست علىعليه‌السلام آسيب ديد و پرچم از دست او افتاد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داد كه پرچم را به دست چپ علىعليه‌السلام بسپارند و سپس اين جمله را فرمود على علمدار من است در دنيا و آخرت

«تاريخ الخميس ، ج ١، ص ٤٣٤».

فداكارى امير المؤ منين (عليه السلام)

امام محمد باقرعليه‌السلام درباره فداكارى حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد: امير المؤ منينعليه‌السلام در روز احد شصت و يك زخم بر بدن داشت پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ام سليم و ام عطيه را دستور داد كه به معالجه جراحات آن حضرت بپردازند چيزى نگذشت كه آنها با نگرانى به خدمت پيامبر عرضه داشتند وضع بدن علىعليه‌السلام طورى است كه ما هر زخمى را مى بنديم ديگر گشوده مى شود و زخم هاى بدن آن بسيار خطرناك است كه ما از حيات او نگران هستيم پيامبر و جمعى از مسلمانان براى عيادت به منزل علىعليه‌السلام وارد شدند در حالى كه بدن او يك پارچه زخم و جراحات بود پيامبر با دست مبارك خود بدن او را مسح كرد و فرمود كسى كه در راه خدا اين چنين شود آخرين درجه مسئوليت خود را انجام داده است و زخم هاى كه پيامبر بر آنها دست كشيد به زودى التيام مى يافت علىعليه‌السلام در اين هنگام گفت الحمد الله كه با اين همه فرار نكردم و پشت به دشمن ننمودم مؤ لف خداوند از كوشش هاى او قدردانى كرده و در دو آيه از قرآن به آن اشاره كرده است :

در يك مورد مى فرمايد:و سيجزى الله الشاكرين (١٥) ؛ زود است خداوند جزا مى دهد شكر گزاران را.

در يك مورد ديگر مى فرمايد:و سنجزى الشاكرين (١٦) ؛ به زودى جزا مى دهم شكرگزاران را.

«تفسير نمونه ، ص ١٤١؛ نقل از تفسير مجمع البيان ».

على عليه‌السلامشخص پرهيزكار را چگونه توصيف مى كند

روايت دارد كه يكى از پيروان حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام كه نام او را همام مى گفتند و او مردى بود عابد به آن حضرت گفت يا امير المؤ منين (اوصاف) پرهيزكاران را براى من بيان فرمائيد مانند آنكه آنان را ببينم

امامعليه‌السلام در پاسخ او مقدارى صبر كرد (مصلحت را گويا در تاءخير جواب ديد). بعد از آن به طور اجمال فرمود: اى همام تو خود از خدا بترس ‍ و نيكوكار باش كه خدا با پرهيزكاران است (هر زمانى كه اين دل را از همه مردم قطع كرديد علت تامه را خدا دانستى و گفتى همه چيز دست خداوند است عزت و ذلت فقر غنى علم فضيلت فقط دست خداست اين را گفتى و اعتقاد هم پيدا كردى آن وقت دنيا و آخرت شما به طور قطع درست خواهد بود. شخص بنده تجربه كردم ديدم خداوند همه كارم درست كرد).

خداوند تبارك و تعالى از عبادت

جميع بنده هايش بى نياز است علىعليه‌السلام مى فرمايد: خداوند سبحان هنگام خلقت انسان از طاعت بندگانش بى نياز است و از معصيت و نافرمانى آنها ايمن است براى اينكه گناه كردن معصيت كاران خداوند را ضرر نمى رساند و اطاعت فرمانبر داران سودى به خداوند نمى رساند (بلكه سود و ضرر كلا بر مى گردد به خود انسان). بعد در همان خطبه فرمايد:

پرهيزكار در دنيا داراى فضيلت ها هستند گفتار آنها راست مى باشد پوشاك آنها ميانه روى است يعنى نه افراط و نه تفريط مى كنند. (بلكه متوسط هستند در همه امور) رفتارشان (بين مردم به فروتنى است (انسان پرهيزكار در وجودش تكبير پيدا نمى شود) از آنچه كه خداوند بر آنها روا نداشته چشم پوشيده اند و به علمى كه آنان را سود مى دهد گوش فرا مى دهند.

بعد از جملاتى مى فرمايد: پرهيزكار كسانى هستند خداوند در نظرشان بزرگ است و غير خدا در نظر آنها كوچك است يقين و باورشان به بهشت مانند يقين و باور كسى است كه آن را ديده است

و ايمانشان به آتش مثل ايمان كسى است كه آن را ديده كه اهل آن در آن آتش گرفتار عذاب هستند (همچو كسى پرهيزكار ناميده مى شود).

«خطبه ١٨٤، به نام خطبه همام ».

على بن ابى طالب چه كسى است

مى فرمايد: كنت وليا و آدم ين الماء و الطين ، اسرار ولايت مطلقه ، ص ‍ ١٦؛ من ولى بودم در حالی كه آدم در بين آب و گل بوده ، رسول خدا مى فرمايد: خلق الله روحى و روح على بن ابى طالب قبل ان يخلق بالفى عام ؛ خداوند روح مرا و روح على بن ابى طالبعليه‌السلام را دو هزار سال قبل از آنكه موجودات را بيافريند آفريد.

«اسرار ولايت مطلقه ، ص ١٦».

حضرت علىعليه‌السلام بسيار مى فرمود: من از طرف خدا قسمت كننده بهشت و دوزخم

به من خصلت هائى عطا شده كه هيچ كس نسبت به آنها بر من پيشى نگرفته است مرگ مردم و بلاها و نژادها را مى دانم آنچه پيش از من بود از دستم نرفته و آنچه نزدم حاضر نيست (از امور آينده) بر من پوشيده نيست به اجازه خداوند بشارت مى دهم و از جانب (و اداى وظيفه مى كنم همه اينها از طرف خدا است كه او به علم خود مرا نسبت به آنها توانا ساخته است).

«اسرار ولايت مطلقه ، ص ٢٩».

از حضرت امام زين العابدين روايت شده كه آن حضرت هنگامى كه قرآن تلاوت مى كرد. به اين آيه مباركه رسيدند:فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا (١٧) ؛ شديدا گريه كردند.

راوى عرض كرد: فدايت شوم باعث گريه در حال رسيدن به اين آيه چيست ؟ فرمود: چون تجلى و نور خدا بر كوه تابش كرد كوه را متلاشى كرد و مانند خاك و سرمه كرد و حضرت موسى غش كرد و در آن حالى مى دهد كه يكصد و بيست و چهار هزار كوه طور است و يكصد و بيست و چهار هزار موسى بر آن كوه ها بر آمده و مى گويند رب ارنى جواب آمدلن ترانى ولكن انظر الى الجبل فان الستقر مكانه فسوف تراين از حق تعالى مى شنوند بعد نور خدا بر كوهها تجلى كرد كوه ها متلاشى شدند .../١٢٤ هزار موسى ها افتادند روى زمين و همه غش كردند.

بعد حضرت فرمود: آنها در حال اغماء ملائكه بسيار بر ايشان نازل شدند بعضى از برف بعضى از آتش و بعضى مركب از برف و آتش يعنى نصف بدن آتش و نصف ديگر از برف خاموش نمى كرد برف آتش را خطاب به موسى شد تو طاقت ديدن ما را ندارى چگونه مى خواهى خداى قديم را ببينيد.

راوى عرض كرد فدايت شوم باعث گريه شما چه بود حضرت فرمود: چون تجلى كرد بر آن يكصد و بيست و چهار هزار كوه بر هم پاشيدند و از هيبت آن تجلى يكصد و بيست و چهار هزار موسى غش كرده اين نبود مگر يك ذره از يك خردلى و از يك مثقال از نور مقدس مبارك حضرت على بن ابى طالبعليه‌السلام كه همه آنها را متلاشى كرد و همه آنها را خاك كرد. قال علىعليهم‌السلام : انا النور الذى اقتبس منه موسى فهدى ؛ منم نور آن چنان كه اقتباس كرد و گرفت يك پاره از آن موسى نبى هدايت يافت

«اسراسر ولايت مطلقه ، ص ١٦».

على بن ابى طالب منشاء موجودات است

روايت دارد روزى جبرئيل امين از خداوند تبارك و تعالى در خواست كرد خداوندا مرا آگاه فرمائيد مبداء نهرها و چشمه ها از كجا است وحى شد يا جبرئيل برو در فلان بستان و نظر كن (منشاء چشمه ها و نهرها را خواهى ديد) جبرئيل چون در آن بستان آمد يك عمارتى در وسط آن بستان مشاهده كرد و ديد در اطراف آن عمارت نهرها و چشمه ها جارى مى شود و جريان دارد به امر خداوند داخل آن قصر و يا عمارت شد ديد يك شخصى بزرگ در آنجا خوابيده و از انگشتان دو دست مبارك او نهرهاى متعدد جارى است از خداوند تقاضا كرد كه او را بشناسد كه اين شخص عظيم كه باشد وحى آمد كه اين شخص حضرت على بن ابى طالبعليه‌السلام خليفه من و وصى حضرت خاتم انبياء است

كل هم و غم سينجلى بولايتك ياعلى ياعلى ياعلى

«اسرار ولايت مطلقه ، ص ٩٥».

قال علىعليه‌السلام انا مفجر العيون انا مطرد الانهار؛ فرمود: من هستم منفجر سازنده چشمه هاى آب ظاهر را در اين عالم و ساير عوالم هاى بى نهايت امكان و ظهور. منم جارى نماينده نهرهاى عوالم كون را.

«ولايت مطلقه ، ص ٩٠».

قال علىعليه‌السلام انا داجى الارضين انا سماك السماوات ؛ (همان كتاب ، ص ٩٧) يعنى منم پهن كننده زمين ها و منم آن كسى كه به واسطه من بلند شده است آسمان هاى هفتگانه

قال علىعليه‌السلام انا ترجمان وحى الله انا معصوم من عند الله

«اسرار ولايت ، ص ١٠٥».

فرمود منم ترجمان و تفسير وحى الهى در عالم امكان بر هر نبى و هر ولى از انبياء و اوصياء و اولياء حتى بر زنبور عسل و بر زمين و بر آسمان و بر جبال و بر ذى روحى كه قابل وحى و الهام الهى باشد.

قال علىعليهم‌السلام :

انا الصيحه بالحق يوم الخروج الذى لا يكتم عنه خلق السماوات و الارض

«اسرار ولايت مطلقه ، ص ١٢٦».

منم صيحه آواز بلندى به حق در روز خروج حضرت صاحب الامرعليه‌السلام آن چنان صيحه اى كه پوشيده نمى ماند بر اهل زمين و آسمان ها يعنى صداى مرا تمامى اهل زمين و آسمان به حق مى شنوند.

قال علىعليه‌السلام انا هادم القصور.

اسرار ولايت ، ص ١٦٤.

منم ريزاننده قصرها، روايت در رجعت ائمهعليهم‌السلام و ظهور قائم حضرت مهدىعليه‌السلام تمامى قصور و عمارات عاليه كه در مكه و مدينه و كوفه و شام و غيره مى باشند آن حضرت خراب مى فرمايد حتى خانه كعبه بيت الله را خراب مى نمايد تا حدود سابقه آن كه بنا حضرت خليل الرحمن است و همچنين مسجد كوفه را خراب مى فرمايد تا حدود و سابقه آن كه در عصر جدش حضرت امير المؤ منين علىعليه‌السلام بوده و آن حضرت مسجدى تازه بنا مى گذارد كه يك حد آن از كربلاى معلى است و يك حد آن از كوفه و يك حد آن در شام است

و دوازده هزار باب دارد و قناديل آن به سبب ارتفاعش در بلاد شام و بصره ديده مى شود و به روشنائى مى دهد.

«همان كتاب ، ص ١٦٤».

على عليه‌السلام منجى پيغمبران است باطنا

قالعليهم‌السلام

انا صاحب نوح و منجيه ، انا صاحب ايوب المبتلى و منجيه و شافيه ، و انا صاحب يونس و منجيه

«ولايت مطلقه ، ص ١٧٧».

منم صاحب نوح در كشتى و غيره و نجات دهنده او و منم صاحب ايوب مبتلا به بليه شديده و نجات دهنده او از بلا و شفا دهنده او از مرضش به واسطه آن چشمه كه بر او ظاهر كردم و خود را در آن شست و شو كرد و زخمهايش التيام يافت و صحت پذيرفت

منم صاحب يونس و نجات دهنده او از شكم ماهى و روياننده درخت كدو و به جهت حفظ او از گرما و سرما به جاى لباس او.

قال على(عليهم‌السلام):

انا الذى خدمنى جبرئيل و ميكائيل انا الذى ردت على الشمس مرتين ، انا الذين خص الله تعالى جبرئيل و ميكائيل بالطاعه لى

«ولايت مطلقه ، ص ٣٠٦».

منم آن كسى كه خدمت مى نمايند مرا جبرائيل و ميكائيل منم آن كسى كه برگشت نمود آفتاب از براى من دو مرتبه تا آنكه نماز خود را ادا نمايم

منم آن كسى كه مخصوص فرمود خداوند تبارك و تعالى جبرئيل و ميكائيل را به اطاعت كردن به من

در احاديث وارد است كه جبرئيل دفعات عديده با ميكائيل خدمت كردند آن حضرت را از آن جمله يك دفه جنبانيدن گهواره فرزندان آن حضرت را چون حضرت زهرا مشغول خمير كردن بودند كه گريه اطفال ظاهر شد براى حضرت زهراعليهم‌السلام ممكن نبود كه گهواره را حركت دهند ناگاه ديدند گهواره خود به خود به حركت در آمده و كلامى هم مى شنوند.

انا فى الجنه نهرا من لبن لعلى و لزهرا و حسين و حسن

اين كيفيت را خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كردند آن حضرت فرمود: خداوند به جهت احترام اهل بيت من جبرئيل را بر خدمت تو و على و ذريه ات ماءمور فرمود و اين شعر هم از جبرئيل است

و يك دفعه ديگر آنكه در ليله المبيت كه علىعليه‌السلام در جاى رسول خدا خوابيد و جان خود را فداى حضرت رسول كرد و بعد حضرت رسول فرمود يا على خداوند افتخار فرمود به تو و من كه برادر هستيم به جبرئيل و ميكائيل زيرا كه آنها را هم در آسمان با يكديگر برادر فرمود و عمر يكى بيشتر از ديگر است حق تعالى امر فرمود كه به تسويه عمر آنها كه از هر كدام زياد است آن زيادى را به برادرش ببخشد تا عمر هر دو مساوى باشد او قبول نكرد حق تعالى فرمود نظر كنيد به سوى دو حبيب من كه چگونه علىعليه‌السلام جان خود را فداى برادر خود حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى نمايد و لهذا حكم فرمود كه جبرئيل و ميكائيل هر دو زمين آيند موكل و مستحفظ تو بشوند.

و ملائكه عرش و كرسى و سماوات و ارض و كوه و دريا را امر فرمود كه به حكم تو باشند كه اگر بخواهى امر كنى آنها را بر هلاك مشركان قريش كه دور مرا گرفته اند و آن حضرت علىعليه‌السلام را در بستر خوابانيد و به غار تشريف بردند.

«ولايت مطلقه ، ص ٣٦٠، نقل از بحار الانوار».

بت شكنى على عليه‌السلام در دوران كودكى

روزى ابو طالب پسرش علىعليه‌السلام را كه در آن هنگام كودك بود ديد كه بت ها را مى شكست با توجه به اينكه در آن عصر همه مردم جز اندكى بت پرسى بودند و جرم بت شكنى مساوى با اعدام بود.

ابو طالب سراسيمه به خانه آمد و به همسرش فاطمهعليهم‌السلام گفت امروز علىعليه‌السلام را ديدم كه بت ها را مى شكند ترسيدم بزرگان قريش با خبر شوند و به او آسيب برسانند. فاطمه گفت : من خبرى عجيب ترى از اين به تو بدهم آن هنگام كه علىعليه‌السلام بچه بود و در رحم من قرار داشت كنار كعبه رفتم و به قصد عبادت به خداوند يكتا به طواف كعبه پرداختم وقتى كه در طواف كعبه به رو به روى محل بتها مى رسيديم احساس مى كردم علىعليه‌السلام در رحم آن چنان دو پاى خود را فشار مى داد كه من از نزديك شدن به جايگاه بت ها ناتوان مى شدم.

و احساس مى كردم كه فرزندم نسبت به بت ها اظهار بيزارى مى كند.

«بحار الانوار، ج ٤٢، ص ١٨».