٨٧- سرافكندگى مشركان و شكست توطئه آنها
سالهاى آغاز بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله بود يك نفر عرب باديه نشين و مستضعف ، يك ظرف چرمى به ابوجهل فروخته بود ولى ابوجهل در دادن قيمت آن امروز و فردا مى كرد و حق او را نمى داد. او نزد قريشيان آمد و گفت : «مرا در گرفتن حقم از ابوالحكم (ابوجهل) يارى كنيد.»
قريشيان از همين موضوع ، توطئه اى بر ضد پيامبر صلى الله عليه و آله طرح ريزى كردند، كه آن توطئه اين بود :
«مى خواستند در ضمن آنكه آن عرب بيابانى را مسخره كنند، ابوجهل را بر ضد پيامبر صلى الله عليه و آله تحريك نمايند. بر همين اساس به آن عرب باديه نشين گفتند : برو كنار كعبه ، در آنجا محمد نماز مى خواند از او بخواه تا تو را در گرفتن حقت كمك كند. عرب كنار كعبه رفت و به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، گفت : مرا براى گرفتن حقم از ابوجهل كمك كن پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : باشد تو را كمك مى كنم همان دم برخواست همراه آن عرب به در خانه ابوجهل آمدند و حلقه در را كوبيده ، ابوجهل از خانه بيرون آمد، وقتى چشمش به سيماى محمد صلى الله عليه و آله افتاد با خشم و تندى گفت : براى چه به اينجا آمده اى ؟ پيامبر فرمود : حق اين عرب را به او بده .
ابوجهل جواب مثبت داد و گفت حقش را خواهم داد.
سرانجام آن عرب حق خود را از ابوجهل گرفت و به عنوان تشكر نزد قريشيان آمد و گفت : خدا جزاى خير به شما بدهد، مرا به محمد صلى الله عليه و آله راهنمايى كرديد و او مرا كمك كرد و واسطه شد تا حقم را از ابوجهل گرفتم .
در اين هنگام ابوجهل سر رسيد، قريشيان او را سرزنش كرده به او گفتند : آيا حق اين عرب را به او دادى ؟
ابوجهل گفت : آرى
قريشيان گفتند : ما خواستيم تو را بر ضد محمد صلى الله عليه و آله تحريك كنيم و اين عرب بيابانى را مسخره نماييم ، هدفمان اين نبود كه آن عرب را براى گرفتن حقش كمك نماييم .
ابوجهل گفت : «محمد صلى الله عليه و آله همراه اين عرب به در خانه من آمد و حلقه در را كوبيد، پشت در رفتم و آن را باز كردم ، ناگاه محمد صلى الله عليه و آله را ديدم ، به من گفت حق اين عرب را بده ، در همين هنگام جانورى را مانند شتر نر بالاى سرم ديدم كه دهانش را باز كرده ، گويى مى خواست سرم را ببلعد، به من گفت : حق اين عرب را بده ، اگر در جواب او مى گفتم نمى دهم سرم را مى بلعيد. از اين رو وحشتزده شدم و حق آن عرب را دادم»
٨٨- اعجازى از پيامبر صلى الله عليه و آله و درماندگى دشمن
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر اثر كودتاى مشركان ، از مكه به سوى مدينه حجرت كرد و مشركان فهميدند كه آن حضرت از مكه بيرون رفته است ، شخصى به نام «سراقه بن جعشم» را با گروهى براى جستجوى آن حضرت فرستادند. سُراقه سوار بر اسب به بيابان تاخت تا اينكه در بيابان به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد. يكى از همراهان پيامبر گفت : «اى پيامبر خدا! اين سراقه است به دنبال ما مى آيد.»
پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى خدا متوجه شد و عرض كرد : «خدايا مرا از گزند سراقه حفظ كن .» همان لحظه ، پاها و دستهاى اسب سراقه در زمين فرو رفت سراقه در حالى كه سخت به وحشت افتاده بود فرياد زد «اى محمد! مرا آزاد كن ، من به تو اطمينان مى دهم كه از اين پس تنها خير تو را بخواهم و هرگز دشمنان تو را يارى ننمايم .»
پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : «خدايا! اگر سراقه راست مى گويد، اسب او را آزاد كن .»
پس از چند لحظه اسب آزاد شد و سراقه به قول خود وفا كرد و از آن پس هرگز متعرض آن حضرت نشد.
٨٩- آيين آسان ، نه سخت
«عثمان بن مظعون» ، از ياران بسيار خوب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بود.
او مدتى روزها را روزه مى گرفت و شبها را به عبادت به سر مى برد. روزى همسرش نزد رسول خدا آمد و گفت : شوهرم عثمان بن مظعون ، روزها روزه مى گيرد و شبها را به عبادت و شب زنده دارى به سر مى آورد.
پيامبر صلى الله عليه و آله از اين گزارش خشمگين و ناراحت شد و با شتاب به خانه عثمان رفت ، او را در حال نماز ديد؛ وقتى كه عثمان پيامبر صلى الله عليه و آله را ديد از نماز منصرف شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله به او چنين فرمود :
يا عثمان لم يرسلنى الله تعالى بالرهبانيه ولكن بعثنى بالحنيفيه السهله السمحه ....
اى عثمان ! خداوند مرا به آيين رهبانيت (عزلت و ترك دنيا) نفرستاده ، بلكه مرا به آيين پاك آسان و بلند نظر مبعوث نموده است روزه مى گيرم ، نماز مى خوانم و با همسرم همبستر مى شوم .
آنگاه فرمود :
فمن احب فطرتى فليستن بسنتى و من سنتى النكاح :
پس كسى كه فطرت و زندگى اصلى مرا دوست دارد، بايد سنت مرا بپيمايد و از سنت من ، ازدواج است
٩٠- نهى از منكر شديد پيامبر صلى الله عليه و آله از همسايه بد
عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله ، مردى به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و از همسايه مردم آزار خود، شكايت كرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «صبر كن و شكيبا باش .»
بار ديگر او نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و از آزار رسانى همسايه اش شكايت كرد.
پيامبر اين بار هم فرمود : «صبر و شكيبا باش» .
او رفت و براى سومين بار نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و از همسايه اش شكايت كرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : هنگامى كه روز جمعه شد، و مردم براى نماز جمعه حركت كردند، اثاثيه خانه خود را بر سر راه مردم بياور، هر كسى كه نماز جمعه مى رود و از تو مى پرسيد چرا وسائل خانه ات را به اينجا آورده اى ، ماجراى آزار همسايه را به آنها بگو.
آن مرد، همين دستور پيامبر صلى الله عليه و آله را اجرا كرد، همسايه اش آگاه شد، براى حفظ آبروى خود نزد او آمد و گفت : «وسائل خانه ات را به خانه خود بازگردان ، من با خدا عهد مى كنم كه ديگر به تو آزار نرسانم
»
به اين ترتيب ، نهى از منكر عملى اى كه به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله اجرا شد، موجب تاءديب همسايه مردم آزار گرديد.
٩١- اهميت رازدارى نظامى در اسلام
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت كرد، يكى از دشمنان پر كينه آن حضرت يهودى بودند، كه همچون ستون پنجم دشمن ، در داخل مركز اسلامى ، در هر فرصتى بر ضد اسلام تلاش و كار شكنى مى نمودند، سرانجام پيامبر صلى الله عليه و آله تصميم گرفت آنها را از اطراف مدينه تبعيد كند و گردنكشان آنها را به قتل برساند.
يهوديان بنى قريظه در قلعه خود، در محاصره شديد سپاه اسلام بودند، طايفه اوس از پيامبر صلى الله عليه و آله خواستند تا آنها را ببخشد.
پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها فرمود : «آيا راضى هستيد كه حكميت در اين مورد را به يكى از افراد شما (طايفه اوس) واگذارم ؟»
طايفه اوس جواب مثبت دادند، پيامبر صلى الله عليه و آله «سعد بن معاذ» را كه مجروح جنگى بود، براى اين كار تعيين كرد، ولى بنى قريظه حكميت سعد را نپذيرفتند، به پيامبر صلى الله عليه و آله پيام دادند كه «ابو لبابه» را بفرست تا با او مشورت كنيم ، پيامبر صلى الله عليه و آله ابو لبابه را براى مشورت نزد آنها فرستاد، آنها اطراف ابو لبابه را (كه سابق دوستى با آنها داشت) گرفتند و اظهار عجز و بى تابى كردند. و از جمله به او گفتند : «آيا ما به حكميت سعد بن معاذ راضى شويم ؟»
ابو لبابه گفت : «مانعى ندارد، ولى با دست ، اشاره به گردن كرد، يعنى تسليم شدن به حكم سعد همان و گردن زدن همان !»
به اين ترتيب ابو لبابه يكى از رازهاى نظامى سپاه اسلام را - آن هم با اشاره - فاش كرد و همين افشاى راز، او را به عنوان خائن به خدا و رسول ، معرفى نمود و آيات ٢٧ و ٢٨ سوره انفال در سرزنش او نازل شد.
ابو لبابه ، همان دم توبه كرد و از شدت شرم نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله نرفت و يك راست به مسجد برگشت و خود را به يكى از ستونهاى مسجد بست و مدت ده تا پانزده روز به مناجات و راز و نياز پرداخت و از درگاه خدا خواست تا توبه اش را بپذيرد. سرانجام آيه ١٠٢ سوره توبه نازل شد و قبول شدن توبه اش به او اعلام گرديد. او براى جبران گناه فاش كردن يكى از رازهاى نظامى ، يك سوم اموالش را صدقه داد و از اينكه به چنين گناهى مبتلا شده سخت پريشان و شرمنده و پشيمان بود.
٩٢- شدت عمل در برابر زن جاسوس
«حاطب بن بلتعه» از ياران شجاع پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و داراى سوابق درخشانى بود. از جمله اينكه او در مكه مسلمان شد و تنها به مدينه هجرت كرد، اما خانواده و اموالش را در مكه به جاى گذاشت مشركان قريش به خانواده او در مكه پيشنهاد كردند كه براى حاطب نامه بنويسند، تا حاطب در پاسخ نامه ، آنان را از تصميم پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد حمله مسلمانان به مكه و فتح مكه آگاه سازد، آنها نامه اى نوشتند، و مشركان آن را توسط يك زن خواننده به نام «ساره» به مدينه فرستادند.
ساره به صورت فقير، با كمال مخفى كارى به مدينه آمد و مخفيانه نامه را به حاطب رسانيد و منتظر جواب ماند. حاطب جواب نامه را به صورت كوتاه نوشت ، و در آن يكى از رازهاى نظامى ارتش اسلام را براى دشمن فاش ساخت و آن اين بود كه : «پيامبر صلى الله عليه و آله قصد جنگ و فتح مكه را دارد.»
ساره نامه را گرفت و مخفيانه از مدينه خارج شد و به سوى مكه گريخت پيامبر صلى الله عليه و آله از راه وحى از ماجرا آگاه شد و به سه نفر : يعنى على عليه السلام ، زبير و مقداد دستور داد تا به طور سريع حركت كنند و آن زن را در مسير راه هر كجا ديدند دستگير كرده و نامه را از او بگيرند.
اين سه سرباز رشيد اسلام حركت كردند و در نقطه اى به نام «روضه خاخ» به آن زن رسيدند و او را تفتيش كردند. سرانجام او از ترس تهديد نامه را از ميان گيسوانش بيرون آورد و به على عليه السلام داد. على عليه السلام با شتاب به مدينه بازگشت و نامه را به پيامبر صلى الله عليه و آله رسانيد، و ساره از حركت توقيف شد.
پيامبر صلى الله عليه و آله حاطب را احضار كرد و به او فرمود : «اين نامه مال تو است ؟ چرا چنين كردى ؟»
حاطب معذرت خواهى كرد و گفت : «حقيقت اين است از آن روز كه مسلمان شدم تا كنون به شما خيانت نكردم ، ولى نظر به اينكه اموال و خانواده ام در مكه هستند و به خاطر اينكه از آزار قريش در امان بمانند چنين نمودم .»
در اين هنگام آيات آغاز سوره ممتحنه در سرزنش حاطب به خاطر رابطه با دشمن و افشاى راز نازل گرديد كه در آيه نخست مى خوانيم :
يا ايها الذين امنوا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء
...
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن خويش را دوست خود قرار ندهيد...
يكى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله برخاست و گفت : «اى رسولخدا! اجازه بده گردن اين منافق (حاطب) را بزنم !»
ولى نظر به اينكه حاطب عذرخواهى كرد و گفت : «اين كار من به خاطر دوستى با كفار نبود، بلكه به خاطر حفظ اموال و خويشانم از گزند دشمن بود و اين كه حاطب سابقه درخشانى داشت و از جنگجويان بدر بود، پيامبر صلى الله عليه و آله از او صرفنظر كرد و فرمود : «او از جنگجويان بدر است و خداوند نظر لطف خاصى به آنها دارد.»
٩٣- تمجيد پيامبر صلى الله عليه و آله از يك بانوى قهرمان
در ماجراى جنگ احد كه در سال سوم هجرت در دامنه كوه احد در نزديك مدينه رخ داد، بانويى قهرمان به نام «نسيبه» به عنوان آبرسانى و مداواى مجروحين در خط مقدم جبهه تلاش مى كرد. در لحظه شكست مسلمين ، مشك را به دور انداخت و به عنوان دفاع از جان رسول خدا صلى الله عليه و آله به طور مستقيم وارد جنگ شد، سينه اى را سپر جان پيامبر صلى الله عليه و آله كرد و از هر سو از حمله دشمن به آن حضرت ، جلوگيرى نمود. تا اينكه سيزده مورد از بدنش زخمى شد، يكى از آن زخمها كه به شانه اش رسيده بود، به قدرى عميق بود كه تا يكسال مداوا مى كرد، و گودى آن تا آخر عمر در شانه اش باقى ماند.
پيامبر صلى الله عليه و آله در مقام تعريف از اين بانوى شير دل فرمود : «به هر طرف نگاه مى كردم مى ديدم نسيبه از من دفاع مى كند.»
پسرش عبدالله در همين جنگ زخمى شد، نسيبه بى درنگ زخم او را بست و به او گفت : «برخيز و در جنگ سستى نكن .» آنگاه خودش به آن سواركار دشمن كه به پسرش ضربه زده بود حمله كرد و زخمى بر پايش وارد ساخت .
پيامبر صلى الله عليه و آله با ديدن اين منظره از زبردستى و دلاورى نسيبه ، آن چنان خنديد كه دندانهاى آسيايش آشكار شد و خطاب به نسيبه فرمود : «آفرين بر تو كه خوب انتقام گرفتى !»
عبدالله ، پسر نسيبه در اين جنگ شهيد شد، نسيبه همچنان تا پايان جنگ در جبهه ماند و از حريم اسلام دفاع كرد. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود : مقام نسيبه از فلان و فلان (از سران منافق در جنگ احد فرار كردند) بالاتر است .
نسيبه به پيامبر عرض كرد : «اى رسول خدا! دعا كن خداوند ما را در بهشت با شما قرار دهد.» پيامبر صلى الله عليه و آله همان دعا را كرد.