داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم

داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم0%

داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم

نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 27407
دانلود: 4048

توضیحات:

داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 55 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27407 / دانلود: 4048
اندازه اندازه اندازه
داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم

داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم

نویسنده:
فارسی

٩٤- پناهندگى شتر گرسنه به پيامبر صلى الله عليه و آله

عصر پيامبر صلى الله عليه و آله بود، آن حضرت همراه اصحابش بود كه ديدند شترى نزد آنها آمد، لبهايش را حركت داد و همهمه كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك شد و همهمه شتر را گوش داد، سپس اصحاب ديدند خنده اى بر لبهاى پيامبر صلى الله عليه و آله نشست ، منتظر بودند كه بشنوند پيامبر صلى الله عليه و آله چه مى فرمايد. شنيدند كه آن حضرت فرمود : «اين شتر از گرسنگى و سنگينى بارش ، شكايت مى كند.»

آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله به جابر كه در آنجا بود فرمود : «نزد صاحب اين شتر برو و او را نزد من بياور.»

جابر : به خدا صاحب شتر را نمى شناسم .

پيامبر : با همين شتر حركت كن ، اين شتر تو را به صاحبش راهنمايى مى كند.

جابر همراه شتر حركت ، تا اينكه شتر به در خانه صاحبش آمد و به اين ترتيب صاحب شتر شناخته شد، جابر از او خواست تا نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بيايد، او همراه بستگانش به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آمد.

پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «اين شتر به من خبر داد كه برايش ‍ علوفه اندك فراهم مى كنى و بار سنگين بر پشتش مى نهى .»

صاحب شتر : اى رسول خدا! به خاطر نافرمانى او دو شب است در مورد علوفه و حمل بار، بر او سخت گرفتم .

پيامبر صلى الله عليه و آله به شتر رو كرد و فرمود : همراه صاحبت و همراهانش برو. (كه از صاحبش قهر كرده بود، رام گرديد) و با كمال فروتنى در پيشاپيش صاحب و همراهانش حركت كرد.

در اين هنگام صاحب شتر و همراهانش (تحت تاثير شديد قرار گرفتند و به رسول خدا) عرض كردند : «به خاطر احترام و قداست شما، اين شتر را آزاد كرديم .»

از آن پس ، آن شتر در بازار و راهها بدون مزاحم حركت مى كرد، مردمى كه او را مى ديدند مى گفتند :

هذا عتيق رسول الله :

اين شتر آزاد كرده رسول خداست. (٢٩٠)

قربان آن مهربانيهايت اى رسول خدا! كه حتى حيوانات در دشواريها به تو پناهنده مى شدند، تو با كمال مهربانى گره مشكلاتشان را مى گشودى ، و با زبان خوش ، بر زخم آنها مرهم مى نهادى و اندوهشان را مى زدودى ، دستمان به دامانت !

٩٥- خودكشى رزمنده ناپاك

جنگ احد، بين سپاه اسلام و سپاه شرك در كنار كوه احد، نزديك مدينه رخ داد. آتش جنگ شعله ور گرديد. در ميان سپاه اسلام شخصى بود كه به او «قزمان» مى گفتند. او قهرمانانه به سپاه دشمن حمله مى كرد، خوب مى جنگيد، به تنهايى هشت نفر يا هفت نفر را كشت شجاعانه از دشمن مانند : هشام بن اميه ، وليد بن عاص و خالدبن اعلم را به خاك هلاكت افكند.

ولى هرگاه از دلاوريها و فداكاريهاى قزمان در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله سخن به ميان مى آمد، آن حضرت مى فرمود : «قزمان اهل دوزخ است !!»

قزمان در جنگ احد بر اثر زخمهاى بسيارى كه از جانب دشمن به او رسيد، بسترى گرديد، مسلمانان كنار بستر او مى آمدند و به او مى گفتند : «اى قزمان ! آفرين بر تو، نيكو جنگيدى و نيكو فداكارى كردى ، بهشت را به تو مژده مى دهيم .» قزمان كه اعتقاد به بهشت و دوزخ نداشت ، به آنها گفت «بهشت چيست ؟ سوگند به خدا من به خاطر قبيله ام و براى حفظ حسب و نسبم مى جنگيدم ، اگر غير از اين بود هرگز نمى جنگيدم .»

سرانجام وقتى كه زخمهاى بدن او وسعيتر و شديدتر شد، تير و كمانى برداشت و با آن خودكشى كرد.(٢٩١)

در اين هنگام مسلمانان به راز سخن پيامبر صلى الله عليه و آله پى بردند كه مى فرمود : «قزمان اهل دوزخ است» .

زيرا او «ملى گرا» بود و به خاطر قوم و قبيله مى جنگيد : نه به خاطر اسلام ، چرا كه اسلام را قبول نداشت .

٩٦- دزدى بت و مسلمان شدن ابودرداء

«عامر بن حارث» معروف به «ابودرداء» يكى از افراد قبيله خزرج بود و در مدينه مى زيست ، او در مدينه از افراد فهيم و دانشمند به شمار مى آمد، ولى مانند ساير مردم بت پرست بود، حتى در خانه خود بتى داشت و آن را مى پرستيد، همسر و افراد خانواده او نيز بت پرست بودند.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با جمعى از مسلمانان مكه به مدينه هجرت كرده بودند، مردم مدينه گروه گروه به اسلام گرويدند، ولى «ابودرداء» با اينكه سن و سالى (بيش از پنجاه سال) داشت هنوز به بت پرستى ادامه مى داد.

دو نفر از مسلمانان به نامهاى : عبدالله بن رواحه و محمد بن سلمه تصميم گرفتند مخفيانه در يك فرصت مناسب ، به خانه «ابودرداء» بروند، و بت او را بشكنند. اين دو نفر همچنان در كمين بودند تا اينكه ديدند ابودرداء از خانه اش بيرون آمد و به صحرا رفت با هم گفتند : «اكنون فرصت خوبى است كه در غياب او، به خانه او برويم و بتش را بشكنيم .» به دنبال اين تصميم ، آرام آرام وارد خانه ابودرداء شدند، يكراست به سراغ بت رفتند و آن را محكم بر زمين كوبيده و شكستند. همسر ابودرداء كه در خانه بود صداى شكستن بت را شنيد، به سوى محل بت دويد، ديد دو نفر از مسلمانان بت را شكسته اند و هماندم آن دو نفر فرار كردند. ولى آن زن ، كارى نمى توانست انجام دهد و نمى توانست فراريان را تعقيب نمايد. در خانه خود نشست و آرام گرفت ، در اين فكر فرو رفت كه اگر به راستى بتها شريك خدا هستند و قابل پرستش مى باشند، مى بايست بتوانند از خود دفاع كنند، اينكه بت خانه ما نتوانست از خود دفاع كند، بلكه با كمال ذلت و زبونى شكسته شد، دليل بر اين است كه بت پرستى ، يك آيين بى اساس و خرافاتى است .

او در اين فكر بود كه ناگاه ابودرداء بازگشت و وارد خانه شد و از همه چيز آگاه گرديد، در حالى كه بسيار خشمگين شده بود با تندى به همسرش گفت : «چه كسى بت ما را شكست ؟»

همسر : دو نفر از مسلمانان مخفيانه وارد خانه شدند و بت را شكستند، سپس فرار كردند.

ابودرداء : مگر تو در خانه نبودى ، چرا جيغ و فرياد نكشيدى ، چرا از بت حفاظت ننمودى ؟ چرا و چرا؟!

همسر : اى مرد! اين حرفهاى درشت را كنار بگذار، من يك سخن منطقى دارم ، خوب گوش كن : «اگر بت قابل پرستش بود و داراى قدرت اراده و فكر مى بايد از خود در برابر مهاجمين دفاع مى كرد! اكنون كه دفاع نكرده ، دليل بر اين است كه قابل پرستش نيست .»

اين سخن آن چنان فكر ابودرداء را شكوفا كرد و او را تحت تاثير قرار داد كه همان لحظه نور اسلام بر قلبش جرقه زد، همان دم برخاست و تصميم گرفت به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله برود و رسما اسلام را بپذيرد و از بت پرستى بيزارى جويد.

او به سوى مسجد رهسپار شد. پيامبر صلى الله عليه و آله با جمعى از اصحاب ، كنار هم نشسته بودند، تا نگاه پيامبر صلى الله عليه و آله به ابودرداء افتاد، فرمود : «اين ابودرداء است كه اينجا مى آيد تا مسلمان شود.»

بعد از چند لحظه ، او به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله شرفياب شد و با كمال ميل با گواهى به يكتايى خدا و رسالت محمد صلى الله عليه و آله مسلمان شد.(٢٩٢)

٩٧- كيفر خيانت به بيت المال

شخصى به نام «مِدعَم» از خدمتكاران پيامبر صلى الله عليه و آله بود. در يكى از جنگها همراه پيامبر صلى الله عليه و آله به جبهه حركت كرد، او شترى را كه بار آن اثاث و وسائل جنگ بود به جبهه آورد و در آنجا كنار سپاه اسلام توقف كرد تا بار پشت شتر بگيرد. در اين هنگام از ناحيه دشمن هدف تير قرار گرفت و همان دم بر زمين در غلطيد و به شهادت رسيد.

پيامبر و اصحاب به بالين او آمدند، همه اصحاب با شور و احساسات مى گفتند : هنيئا له الجنه : «بهشت بر او گوارا باد.»

خوشا به حال او، نخستين شهيد اين جبهه شد، خونش مظلومانه ريخت ، روحش به شاخسار جنان پرواز كرد...

ولى آنها ديدند، پيامبر صلى الله عليه و آله چنين سخنانى نمى گويد و به عكس خشمگين است و آن گونه كه بايد به شهيد توجه شود، بى اعتنا است (با توجه به اينكه خشم پيامبر عليه السلام مانند خشم ساير مردم نيست ، حتما حكمتى دارد) ناگهان ديدند پيامبر صلى الله عليه و آله در برابر تصور آنها فرمود :

كلا والذى نفس محمد بيده ان شملته الان لتحترق عليه فى النار، كان غلها من فيى المسلمين يوم خيبر :

نه ، هرگز، سوگند به خداوندى كه جان محمد در دست او است : روپوش او هم اكنون او را در ميان آتش شعله ور خود مى سوزاند، به خاطر اينكه او آن روپوش را در روز فتح خيبر از بيت المال مسلمانان (بدون اجازه رهبر و مقررات) از روى خيانت برداشته است ، و آن روپوش را هم اكنون پوشيده است .

يكى از مسلمانان هنگامى كه اين سخن را شنيد، فهميد كه خيانت به بيت المال كيفر سختى دارد. تحت تاثير سخت قرار گرفت و به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد : «من دو عدد بند كفش را، بر خلاف مقررات ، از بيت المال برداشته ام آيا همين مقدار نيز بازخواست و كيفر دارد؟!»

پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ فرمود :

يعد لك مثلهما من النار :

آرى به اندازه همين مقدار، براى تو از آتش دوزخ فراهم شده است(٢٩٣)

ابن حادثه كه كشف گوشه اى از عالم برزخ ، در برابر چشم پيامبر صلى الله عليه و آله است ، بيانگر آن است كه هر گونه حيف و ميل بيت المال ، و استفاده نابجا از آن ، گناه بزرگى به شمار آمده و داراى كيفر سخت است .

بنابراين استفاده شخصى از ماشين ، تلفن ، و ساير امكانات دولتى و ادارى ، و آنچه بر خلاف مقررات قانونى است ، يك نوع خيانت به بيت المال است روايت فوق ، هشدارى كوبنده در مورد افرادى است كه رعايت حفظ بيت المال را نمى كنند.

٩٨- تسليم شدن گروه برجسته مسيحى در ماجراى مباهله

پس از فتح مكه و پيروزى هاى بعد از آن ، اسلام به طور سريع گسترش يافت و با اقتدار عظيمى نمايان شد. به طورى كه از اطراف و اكناف ، گروهها و هيئتهايى به مدينه مى آمدند و در محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله رسما مسلمان مى شدند، و يا مشروط به شرايطى امان نامه دريافت مى كردند.

(پيشرفت اسلام در سال نهم هجرت به قدرى چشمگير بود كه آن سال را «سنه الوفود» ناميدند، زيرا حوادث اين سال ، و ورود هيئتها به مدينه از جمله ورود هئيت نمايندگى مسيحيان نجران به مدينه و سرگذشت مباهله ، همه و همه بيانگر شكوه اسلام و ورود و گرايش قبائل مختلف به اسلام بود.)

در اين سال «ابو حارثه» اسقف و كشيش بزرگ مسيحيان نجران ، همراه سى نفر از مردان مسيحى نجران به مدينه وارد شدند، سه نفر از دانشمندان و بزرگان آنها به نامهاى : عاقب ، سيد و عبدالمسيح نيز همراه اين هئيت بودند، اين گروه هنگام نماز عصر وارد مدينه شدند، در حالى كه لباسهاى ديبا در تن داشتند و صليب نيز بر لباسهايشان بود...

اين گروه به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند، هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله نماز عصر را به پايان رسانيد، به پيامبر صلى الله عليه و آله رو كرد و چنين گفتند : «اى محمد! نظر شما درباره بزرگ ما حضرت مسيح چيست ؟»

پيامبر : مسيح بنده خدا بود، خداوند او را برگزيد.

اسقف (ابو حارثه) : آيا براى او پدرى سراغ دارى كه او را به وجود آورده باشد؟

پيامبر : موضوع ازدواج در ميان نبود تا او پدر داشته باشد.

اسقف : پس چگونه مى گويى كه او آفريده شده و مخلوق است ، با اينكه هيچ گاه نديده اى بنده مخلوقى بدون پدر و جريان ازدواج به وجود آيد.

در اين هنگام خداوند آيه ٥٩ تا ٦١ سوره آل عمران را نازل نمود :

ان مثل عيسى عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون - الحق من ربك فلا تكن من الممترين فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله على الكاذبين :(٢٩٤)

رسول خدا صلى الله عليه و آله اين آيات را براى گروه مسيحيان خواند و آنها را به مباهله دعوت كرد و به آنها خبر داد كه پس از مباهله هر آن كسى كه بر باطل است عذاب بر او نازل شود، و به اين وسيله حق از باطل مشخص ‍ گردد.(٢٩٥)

در اين هنگام كشيش بزرگ (يعنى اسقف كه همان ابو حارثه بود) با عبدالمسيح و عاقب به مشورت پرداختند و تصميم گرفتند كه پيامبر صلى الله عليه و آله تا صبح روز بعد مهلت دهد، سپس (در صبح روز بعد) مباهله كنند، هئيت نجران از حضور پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشتند و در جلسه خصوصى خود، اسقف (ابو حارثه) به گروه خود گفت : «فردا نگاه كنيد ببينيد اگر محمد صلى الله عليه و آله فرزندان و خاندان خود براى مباهله آمد، از مباهله با او بپرهيزيد و اگر با اصحاب و يارانش آمد با او مباهله كنيد و نترسيد كه دينش بر حق نيست .»

هنگامى كه فرداى آن روز فرا رسيد، پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه دست على عليه السلام در دستش بود و حسن و حسين عليه السلام از جلو و فاطمه (س) در پشت سر حركت مى كردند، براى مباهله حاضر شدند. هيئت مسيحيان نيز كه اسقف (ابو حارثه) در پيشاپيش آنها بود، براى مباهله بيرون آمدند، همين كه اسقف ، پيامبر صلى الله عليه و آله و همراهانش را ديد پرسيد : «اينها چه كسانى هستند.» به او گفته شد : «آن مرد پسر عمويش و دامادش و پدر فرزندانش و محبوبترين فرد نزد او عليه السلام است و آن دو كودك فرزندان دخترش مى باشند كه آنها نيز از محبوبترين انسانها نزد او هستند.»

٩٩- سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه (س)

اسقف به سه نفر از همراهان خود، يعنى عاقب ، عبد المسيح و سيد رو كرد و گفت : «به محمد صلى الله عليه و آله بنگريد كه با افراد خاص از فرزندان و خانواده اش آمده است ، تا به وسيله آنها مباهله كند، در حالى كه به حقانيت خود اطمينان دارد. سوگند به خدا اگر نگران شكست خود مى بود آنها را با خود نمى آورد، بنابراين از مباهله با او دورى كنيد. سوگند به خدا اگر وجود قيصر (شاه روم) در ميان نبود، من مسلمان مى شدم ولى اكنون با محمد صلى الله عليه و آله به آنچه كه موافق او و شماست ، مصالحه كنيد، و به شهرهاى خود بازگرديد، و سپس درباره حفظ خود بينديشيد.»

همراهان گفتند : ما پيرو شما هستيم ، مباهله نكردند و با پيامبر صلى الله عليه و آله مصالحه نمودند كه جزيه (ماليات سرانه) بپردازند، و پيامبر صلى الله عليه و آله صلحنامه اى با آنها تنظيم كرد...(٢٩٦)

علامه طبرسى در پايان اين ماجرا نقل مى كند : رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى كه به جايگاه مباهله رسيد، بر روى دو زانو نشست اسقف (ابو حارثه) به همراهان گفت :

جثا و الله كما جثا الانبيا للمباهله :

به خدا سوگند محمد صلى الله عليه و آله همانند پيامبران براى مباهله بر دو زانو نشست .

آنگاه وحشت كرد و از مباهله عقب نشينى نمود.

سيد به او گفت : «نزديك بيا مباهله كنيم .»

ابو حارثه گفت : «نه ! من چهرهايى را مى نگرم كه اگر ريشه كن شدن كوهى از مكه را بخواهند، خدا آن كوه را ريشه كن مى كند و ديگر تا روز قيامت ، يك نفر مسيحى باقى نمى ماند.(٢٩٧)

٩٩- سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه (س)

جابر انصارى مى گويد : هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در بستر رحلت قرار گرفت ، فاطمه (س) در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله كنار بستر آن حضرت بود و مى گفت :

واكرباه لكربك يا ابتاه !

آه ! چقدر از اندوه تو اندوهگين هستم ، اى پدر بزرگوارم .

پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «اى فاطمه جانم ! از امروز غم و اندوه براى پدرت نخواهد بود، اى فاطمه ! نبايد در وفات پيامبر گريبان چاك كرد و صورت را خراشيد، و صداى واويلا بلند كرد، ولى تو همان را بگو كه پدرت در مرگ (پسرش) ابراهيم گفت :

تدمع العينان و قد يوجع القلب و لا نقول ما يسخط الرب و انا بك يا ابراهيم محزونون :

چشمها اشك مى ريزند، دل به درد مى آيد، اما سخنى كه پروردگار را به خشم آورد، نمى گويم و ما اى ابراهيم در سوگ تو، غمگين هستيم .

و از امام باقر عليه السلام در تفسير آيه«و لا يعصينك فى معروف - زنان با ايمان ، تو را در نيكى ، نافرمانى نكنند.»(٢٩٨) روايت شده رسول خدا صلى الله عليه و آله به فاطمه (س) فرمود : «وقتى كه من از دنيا رفتم ، چنگ بر صورت نزن ، و موى خود را پريشان مكن و صداى واويلا بلند نكن و در عزاى من با صداى بلند آه و ناله نكن .»

سپس فرمود : «منظور از كلمه «معروف» در سخن خدا (در آيه فوق) همين است .»(٢٩٩)

١٠٠- اجازه گرفتن عزرائيل براى ورود به خانه پيامبر صلى الله عليه و آله

رسول خدا صلى الله عليه و آله در بستر رحلت قرار گرفت ، ساعت آخر عمر را مى پيمود. در اين لحظه صداى در شنيده شد. فاطمه (س) فرمود : كيستى ؟

كوبنده در : من مرد غريبى هستم ، آمده ام از رسول خدا صلى الله عليه و آله بپرسم ؛ آيا به من اجازه ورود مى دهد تا به محضرش آيم ؟

فاطمه : خدا تو را بيامرزد، بازگرد، رسول خدا صلى الله عليه و آله در بستر بيمارى است .

مرد غريب رفت ، پس از ساعتى بازگشت و در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله را كوبيد و گفت : غريبى هستم كه از محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله اجازه مى خواهم تا به خدمتش برسم ، آيا به غريبان اجازه مى دهيد؟(٣٠٠)

در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله به هوش آمد و به فاطمه (س) فرمود : «اى فاطمه جانم ! آيا مى دانى اين غريب كيست ؟»

فاطمه : نه ، اى رسول خدا صلى الله عليه و آله پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :

هذا مفرق الجماعات ، و منقض اللذات ، هذا ملك الموت ، ما استاءذن و الله على احد قبلى ، و لا يستاءذن على احد بعدى ، استاءذن على لكرامتى على الله ائذنى له :

اين كسى است كه جمعيتها را پراكنده مى سازد و لذتها را از هم مى پاشد، اين فرشته مرگ است ، سوگند به خدا براى قبض روح هيچ كس قبل از من و نه بعد از من ، اجازه نمى گيرد، ولى به خاطر مقام ارجمندى كه نزد خدا دارم ، از من اجازه مى خواهد، به او اجازه ورود بده .

فاطمه (س) به عزرائيل فرمود : خدا تو را رحمت كند، وارد خانه شو!

عزرائيل مانند نسيم ملايم و آرام بخشى وارد خانه شد و گفت :

السلام على اهل بيت رسول الله :

سلام بر اهل خانه رسول خدا(٣٠١)

امير مومنان على عليه السلام وصى و جانشين پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اشعار زير را در سوگ جانسوز پيامبر صلى الله عليه و آله خواند :

الموت لا والد يبقى و لا ولدا هذا السبيل الى ان لا ترى احدا هذا النبى و لم يخلد لامته لو خلد الله خلقا قبله خلدا للموت فينا سهام غير خاطئه من فاته اليوم سهم لم يفته غدا :

مرگ نه پدر و نه فرزند را باقى نمى گذارد، و برنامه مرگ همچنان ادامه دارد تا همه بميرند.

مرگ ، حتى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را براى امتش باقى نگذاشت اگر خداوند كسى را قبل از پيامبر صلى الله عليه و آله باقى مى گذاشت او را نيز باقى مى گذاشت .

ناگزير ما آماج تيرهاى مرگ كه خطا نمى روند واقع مى شويم كه اگر امروز مورد اصابت تير مرگ نشديم ، فردا او ما را از ياد نمى برد.(٣٠٢)

پروردگارا! سفر مرگ را براى ما مبارك گردان ، و توفيق بهره مندى صحيح از زندگى انسان ساز پيامبران بزرگ را به ما عنايت فرما. آمين يا رب العالمين .

(پايان داستانهاى زندگى حضرت محمد صلى الله عليه و آله)

پى نوشت ها 1

1- امالى صدوق ، ص 142. خصال صدوق ، ج 2 ص 172. بحار، ج 11، ص 30.

2- احقاف / 35.

3- اصول كافى ، ج 2 ص 17.

4- اصول كافى ، ج 1، ص 175.

5- تفسير صافى ، ذيل آيه فوق ، ج 1، ص 51.

6- توضيح در سفينه البحار، ج 1، ص 74.

7- مجمع البيان ، ج 10، ص 476.

8- اصول كافى ، ج 1، ص 174.

9- زندگانى آيت الله بروجردى ، على دوانى ، ط جديد، ص 350.

10- روضه الكافى ، ص 114.

11- تاريخ حبيب السير ج 1، ص 29.

12- بحار، ج 11، ص 287و 286.

13- لئالى الاخبار، ج 2، ص 200.

14- انوار البهيه ، ص 110.

15- بحار، ج 11، ص 290.

16- بحار، ص 285 - امالى صدوق ، ص 306.

17- بحار، ص 288.

18- بحار، ج 1، ص 313.

بعضى هم به او خيانت مى كردند، از جمله همسرش به او خيانت كرد و مطابق بعضى از روايات نام او كه «والغه» بود به مردم مى گفت : «نوح ديوانه است» و اگر كسى به نوح عليه السلام ايمان مى آورد، او آن را به اشراف قوم نوح خبر مى داد. (آيه 10 تحريم). بحار، ص 308 - 309 و پيرش (كنعان) حتى حاضر گرديد در طوفان نوح غرق گردد ولى به دعوت پدر ايمان نياورد، چنانچه اين مطلب در آيه 43 سوره هود آمده است .

19- مطابق بعضى از نقلها، نوح عليه السلام 126 سال بعد از وفات آدم ، متولد شد و هنگام بعثت ، 150 تا250 سال داشته است به گفته بعضى ، در اين وقت 50 سال داشت (تاريخ حبيب السير ج 1، ص 29، - بحار، ج 11، ص 313.

20- روضه الكافى ، ص 114 و 115 (به طور اقتباس و تلخيص).

21- نام اين پنج بت در آيه 23 نوح آمده است .

22- مجمع البيان ، ج 10، ص 362.

23- نوح / 23.

24- هود / 25.

25- كامل ابن اثير، ج 1 ص 69.

26- تاريخ انبيا (عمادزاده) ص 201.

27- بحار، ج 11، ص 287.

28- مجمع البيان ، ج 10، ص 361.

29- نوح / 8.

30- نوح / 5.

31- اقتباس از تاريخ انبيا (عمادزاده)، ص 202 و203.

32- اقتباس از آيه 8و9 سوره نوح .

33- بحار، ج 11، ص 298.

34- همچون حضرت لوط (س) كه او نيز همسر بدى داشت (در قرآن آيه 10، سوره تحريم به اين مطلب اشاره شده).

35- و نقل شده است كه به مردم كفته بود : «نوح مجنون است» بحار، ج 12، ص 146.

36- با توجه به اين كه ، بيرون كردن او، مفسده بيشترى داشت و صلاح اين بود كه با صبر و تحمل ، او را نگهدارى كند.(لئالى الاخبار)

37- هود / 33و36.

38- هود، آيه 37.

39- امام باقر عليه السلام فرمود : خداوند براى كشتى سازى ، نخست به نوح عليه السلام فرمود : هسته درخت را بكارد، تا درختهايى به وجود آيد و از چوب آنها كشتى بسازد.

40- هود/ 38و39.

41- بحار، ج 11، ص 323. توضيح اينكه اين كشتى ، يك كشتى بسيار بزرگ بوده ، كه بعضى : نوشته اند داراى هفت طبقه و داخل هر طبقه (در جهت عرض) داراى 9 بخش بوده و به نقل بعضى ديگر؛ داراى سه طبقه حضرت نوح عليه السلام هنگام طوفان ، چهار پايان را در طبقه اول و انسانها را در طبقه دوم و پرندگان را در طبقه سوم جاى داد.

نخستين حيوانى كه وارد اين كشتى شد، مورچه و آخرينشان الاغ و ابليس بود.

(اعلام قرآن ، دكتر خزائلى ، ص 644).

نيز روايت شده از امير مومنان عليه السلام در پاسخ مردى از اهالى شام كه اندازه كشتى نوح را پرسيده و ايشان فرمود : «آن بخشى كه حيوانات قرار داشتند، داراى نود اطاق بود.» (بحار، ج 11، ص ‍ 319)

اين كشتى در بيابان كوفه ساخته شد و مطابق بعضى از روايات ، حضرت نوح آن را در سرزمين كنونى مسجد اعظم كوفه ساخت (بحار، ج 11، ص 335 - حبيب السير، ج 1، ص 30)

42- يعنى ذرع = اندكى طولانى تر از يك متر.

43- تاريخ انبيا، ص 207.

44- ديوان مثنوى ، به خط ميرخانى ، ص 272 (دفتر سوم).

45- حياه الحيوان ، ج 2، ص 209 - بحار، ج 65، ص 52.

46- لئالى الاخبار، ج 5، ص 454.

47- هود / 40

48- بحار، ج 11، ص 293.

49- بحار، ج 11، ص 293.

50- سوره هود / آيه 33.

51- هود / 36.

52- هود / 27-26.

53- هود / 42.

54- بحار، ج 11، ص 303.

55- بحار، ص 303.

56- كه به زبان عربى «يام» مى گفتند.

57- مضمون آيات 42 تا 47 سوره هود.

58- تفسير و نقد و تحليل مثنوى ، استاد محمد تقى جعفرى ، ج 7، ص 152- 154.

59- ديوان مثنوى ، به خط ميرخانى ، ص 234 (دفتر سوم)

60- ديوان مثنوى ، به خط ميرخانى ، ص 235(دفتر سوم)

61- بحار، ج 11، ص 290.

62- مجمع البيان ، ج 6، ص 399.

63- عيون الاخبار، ص 29 -بحار، ص 291.

64- ديوان مثنوى ، به خط ميرخانى ، ص 235(دفتر سوم).

65- هود / 41

66- اقتباس از بحار، ج 75، ص 133.

67- امالى صدوق ، ص 274 - بحار، ج 11، ص 285.

68- اصول كافى ، ج 2، ص 124.

69- بحار، ج 11، ص 313.

70- اينكه كوه جودى كجا قرار گرفته ، در تاريخ و روايات اختلاف بسيارى است مطابق پاره اى از روايات و بسيارى از گفتار مفسران ؛ كوه جودى ، كوه معروفى است كه در نزديكى موصل يكى از شهرهاى شمالى عراق قرار دارد. (مجمع البيان ، ج 5، ص 165 - روح المعانى ، ج 12 ص 57.

بعضى نيز گويند : اين كوه در حدود شام يا نزديك «آمد» و «جزيره» كه جزء مناطق شمالى عراق است ، مى باشد.

و بعضى ديگر آن را از كوههاى آرارات كه در شرق ارمنستان و در دشت «رس» مى باشد، دانسته اند. (اقتباس از اعلام قرآن ، خزائلى ، ص 281.)

يكى از محققين مى گويد : جودى كوهى است در نزديكى موصل به كوههاى ارمنستان پيوسته است و اكراد در جوار آن زندگى مى كنند و آن را به زبان خود «كاردو» يا «جاردو» مى نامند. يونانيان آن را تحريف كرده «جوردى» گفته اند و پس از آنكه به لغت عربى وارد شد. قصص ‍ قرآن ، صدر بلاغى ، ص 348.

71- به نقلى ؛ برگ درخت انجير بوده است .

72- اعلام قرآن ، خزائلى ، ص 645. قابل توجه اينكه در داستان فوق ، سخن از برگ زيتون و طوق زيبا آمده است شايد اينكه از دير زمان تا كنون در بين ما رسم است طوق گل را به عنوان جايزه بر گردن افراد پيروز مى اندازند و يا در جهان عرب ، شاخه زيتون ، نشانه صلح و صفاست ، از ماجراى فوق سر چشمه گرفته است .

73- هود / 44 و 48.

74- بحار، ج 11، ص 313.

75- اعلام قرآن ، خزائلى ، ص 281.

76- تاريخ حبيب السير، ج 1، ص 31

77- بحار، ج 11، ص 285و 288.

78- تفسير برهان ، ج 4، ص 390.

79- انوار البهيه ، ص 110.

80- منتهى الامال ، ج 1، ص 133.

81- كامل ابن اثير، ج 1، ص 73.

82- امالى صدوق ، ص 306 - بحار، ج 11، ص 286.

83- بحار، ج 76، ص 91

84- قصص الانبياء، عبد الوهاب نجار، ص 70.

85- اقتباس از ترجمه الميزان ، ج 14، ص 40 - بحار، ج 12، ص 45.

86- بحار، ج 12، ص 10 - 11.

87- اصول كافى ، ج 1، ص 175

88- نحل / 120

89- بين دجله و فرات ، واقع در كشور عراق كنونى .

90- بحار، ج 12، ص 36

91- بحار، ج 12، ص 36

92- به نوشته بعضى از تاريخ نويسان 77 تا 100 هزار نوزاد كشته شد. (ناسخ التواريخ ، پيامبران ، ج 1 ص ‍ 160).

93- تاريخ طبرى ، ج 1، ص 217-164.

94- اقتباس از مجمع البيان ، ج 4، ص 325 - تفسير جامع ، ج 2، 319.

95- بحار، ج 12، ص 30و42.

96- اقتباس از آيات 75تا 79 سوره انعام - عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 197 - بحار، ج 12، ص 30.

97- مضمون آيه 260 سوره بقره - مجمع البيان ، ج 2، ص 373.

98- بط = اردك يا مرغابى زاغ = كلاغ انيت = آرزوى دراز. (ديوان مثنوى ، آغاز دفتر پنجم)

99- چنانچه بعضى ، پيامبرى ابراهيم در نوجوانى را از آيه 43 سوره مريم ، استفاده كرده اند، آنجا كه او آزر را به سوى توحيد دعوت مى كند و به او مى گويد : «اى پدر! دانشى براى من آمده كه براى تو نيامده» با توجه به اينكه در نو جوانى ، آزر را دعوت كرد.

100- طبق بعضى از روايات ، امام صادق عليه السلام فرمود : ابراهيم همراه مادرش وارد شهر شد و به خانه مادرش وارد گرديد، هنگامى كه نگاه آزر به چهره ابراهيم عليه السلام افتاد به مادر ابراهيم گفت : «اين كيست كه در سلطنت شاه (نمرود) باقى مانده است ، با اينكه به فرمان شاه ، پسران را كشند؟!»

مادر گفت : «اين پسر تو است در فلان وقت ، هنگامى كه از شهر بيرون رفته بودم ، متولد شده است .»

آزر گفت : «واى بر تو! اگر شاه با خبر شود ما را از مقامى كه در پيشگاهش داريم عزل خواهد كرد.»

مادر گفت : «اگر شاه باخبر نشد كه زيانى به تو نرسد، و اگر با خبر شد من جواب شاه را مى دهم ، به گونه اى كه موجب حفظ مقام تو خواهد شد. بگذار نزد ما بماند و پسر ما باشد.» (بحار، ج 2، ص 31)

به اين ترتيب مى توان گفت يكى از علل ظاهرى حفظ ابراهيم عليه السلام وجود آزر بوده است ، چنانچه موسى عليه السلام در دامن فرعون تربيت شد، همان گونه كه گفته اند : «عدو شود سبب خير گر خدا خواهد.»

101- مضمون آيات 41 تا 49 سوره مريم .

102- انعام / 74

103- مضمون آيات 54 تا 56، سوره انبيا.

104- بحار، ج 12، ص 31

105- قصص قرآن ، صدر بلاغى ، ص 58 - بعضى اين واقعه را بعد از حادثه آتش ، آورده اند. (بحار، ج 12، ص ‍ 34)

106- انبيا / 57.

107- امام صادق عليه السلام فرمود : روزى كه ابراهيم عليه السلام بتها را شكست عيد نوروز بود (بحار، ج 12، ص 43).

108- صافات / 87. ابراهيم از نظر بدنى بيمار نبود، ولى وقتى كه مى ديد مردم ، غرق در فساد و هوسبازى غوطه مى خوردند، از نظر روحى كسل و ناراحت بود و منظور او از اينكه گفته بود من بيمارم ، يعنى كسل است .

109- انبيا / 58تا67.

110- بحار، ج 12، ص 32.

111- انبيا/ 69

112- مثنوى مولانا.

113- مجمع البيان ، ج 7، ص 74 - بحار، ج 12 ص 32 و 33.

114- اعيان الشيعه ، ط ارشاد، ج 1، ص 635 - انوار البهيه ، ص 166.

115- خداوند در آيه 26 سوره نحل اين مطلب رابيان نموده و به گفته ابن عباس ، خداوند با اين آيه ، روحيه مسلمانان را تقويت مى كند، كه نمايشهاى پوشالى طاغوتها آنها را نفرييد و مرعوب نكند تا به امدادهاى الهى تكيه كنند و در پرتو آن با روحيه اى نيرومند به آرمان خود ادامه دهند.

116- اقتباس از بحار، ج 12، ص 43، 44.

117- اقتباس از روضه الصفا، ج 1 - حيوه القلوب ، ج 1 ص 175.

118- انبيا / 70. از نكات جالب اينكه ؛ امير مومنان عليه السلام در ضمن به پرسشهاى يكى از اهالى شام فرمود «دشمنان در روز چهار شنبه ابراهيم عليه السلام را در ميان منجنيق نهادند و در درون آتش ‍ پرتاب نمودند. سرانجام خداوند در روز چهار شنبه ، پشه اى را بر نمرود مسلط گردانيد...»

و امام صادق عليه السلام فرمود : «خداوند ناتوانتزين خلق خود، پشه را به سوى يكى از جبارترين خودكامه (نمرود) فرستاد. آن پشه در بينى او وارد گرديد، تا به مغز او رسيد و او را به هلاكت رسانيد. اين يكى از حكمتهاى الهى است كه با ناتوانترين مخلوقاتش ، قلدرترين موجودات را از پاى در آورد (بحار، ج 12، ص 37) .

و از ابن عباس روايت شده : پشه ، لب نمرود را گزيد. نمرود تلاش كرد تا آن را با دستش بگيرد، پشه به داخل سوراخ بينيش پريد، او تلاش كرد كه آن را از بينى خارج سازد، ولى پشه خود را به سوى مغز او رسانيد. خداوند به وسيله همان پشه ، چهل شب او را در عذاب كرد تا به هلاكت رسيد.(بحار، ج 12، ص 18)

119- پروين اعتصامى .

120- مطابق بعضى از روايات ، ماجرا را به نمرود اطلاع دادند، نمرود گفت : ابراهيم را گرچه همراه اموالش ‍ باشد، بيرون كنيد تا از سرزمين برود، زيرا او اگر در اينجا بماند دين شما (بت پرستان) را فاسد مى كند. (اقتباس از تفسير الميزان ، ج 7، ص 241)

121- صافات / 99

122- اقتباس از الميزان ، ج 7، ص 241-242.

123- مضمون آيه 100 صافات .

124- مضمون آيات 69 تا 72 سور هود - مجمع البيان - ج 5، ص 175. امام صادق عليه السلام فرمودن «ابراهيم در اين هنگام 120 سال ، و ساره 90 سال داشت .» (بحار، ج 12، ص ‍ 111-110)

125- ابراهيم / 37.

126- كامل ابن اثير، ج 2، ص 103 - بحار، ج 12، ص 98 - 99.

127- بقره / 127-128

128- مجمع البيان ، ج 7، ص 80

129- يا ابت افعل ما تومر ستجدنى ان شاء الله من الصابرين (صافات / 102)

130- ماجراى رمى جمره سه گانه حج در مراسم در سرزمين منى ، يادآور همين خاطره است .

131- صافات / 105

132- بحار، ج 12، ص 8.

133- بحار، ص 13

134- در آيه 69 هود به اين مطلب اشاره شده است .

135- بحار، ج 12، ص 11