٥١- موسى و هارون در برابر فرعون ، و سرنگونى برج او
حضرت موسى عليه السلام به مصر نزديك شد... خداوند به هارون برادر موسى كه در مصر زندگى مى كرد الهام نمود كه برخيز و به برادرت موسى عليه السلام بپيوند.
هارون به استقبال برادر شتافت ، كنار دروازه مصر با موسى ملاقات كرد، همديگر را در آغوش گرفتند و با هم وارد شهر شدند.
يوكابد، مادر موسى از آمدن فرزندش آگاه شد، به طرفش دويد، موسى را در بر كشيد بوسيد و بوييد.
حضرت موسى عليه السلام برادرش هارون را از نبوت خود آگاه ساخت .
و سه روز در خانه مادر ماند و در آن جا با بنى اسرائيل ديدار كرد و مقام پيامبرى خود را به آنها ابلاغ نمود. آنها به او ايمان آوردند. موسى به آنها گفت : «من از طرف خدا به سوى شما آمده ام تا شما را به پرستش خدا يكتا دعوت كنم .»
آنها دعوت موسى را پذيرفتند و بسيار شاد شدند.
از جانب خدا به موسى عليه السلام خطاب شد كه همراه هارون نزد فرعون برويد، و او را با نرمى و اخلاق نيك به سوى خدا دعوت كنيد، شايد پند گيرد و ايمان آورد.
موسى و هارون عرض گردند : «پروردگارا از اين مى ترسيم كه او بر ما پيشى گيرد و طغيان كند.»
خداوند فرمود : «نترسيد، من با شما هستم ، همه چيز را مى شنوم و مى بينم .»
موسى و هارون با زحمت بسيار توانستند با شخص فرعون روبرو شوند، آن دو، دعوت خود را در پنج جمله كوتاه و پر محتوا و قاطع بيان كردند :
١. ما فرستاده پروردگار توايم .
٢. بنى اسرائيل را همراه ما بفرست و به آنها آزار نرسان .
٣. ما بيهوده و بى دليل سخن نمى گوييم ، بلكه از طرف پروردگارت نشانه (و معجزه)اى براى تو آورده ايم .
٤. سلام و درود بر آنها كه از راه هدايت پيروى كنند.
٥. به ما وحى شده است كه عذاب الهى دامان كسانى را كه آياتش را تكذيب و سركشى نمايد خواهد گرفت .
فرعون : اى موسى ! پروردگار شما كيست ؟
موسى : پروردگار ما كسى است كه به هر موجودى آنچه لازمه آفرينش است داده ، سپس راهنمايش كرده است .
فرعون : پس تكليف پيشينيان ما چه خواهد شد؟
موسى : آگاهى مربوط به آنها نزد پروردگارم در كتابى ثبت است ، پروردگار من هرگز گمراه نمى شود و فراموش نمى كند. همان خدايى كه زمين را براى شما، محل آسايش قرار داد و راهها را در آن پديد آورد و از آسمان ، آبى فرستاد كه به وسيله آن ، انواع گوناگون گياهان مختلف را (از خاك تيره) برآورد...
فرعون خيره سر در برابر گفتار منطقى و نرم موسى عليه السلام و هارون هيچ گونه تمايلى نشان نداد، بلكه رو به رجال و شخصيتهاى اطراف خود نمود و گفت :
يا ايها الملا ما علمت لكم من اله غيرى :
اى جمعيت (درباريان) من خدايى جز خودم براى شما سراغ ندارم .
سپس با كمال پرروى و گستاخى به وزيرش هامان گفت : «قصر و برجى بسيار بلند براى من بساز تا بر بالاى آن بروم و خبرى از خداى موسى بگيرم به گمانم موسى از دروغگويان است .»
هامان دستور داد در زمينى بسيار وسيع ، به ساختن كاخ و برجى بلند مشغول شدند. پنجاه هزار بنا و معمار و دهها هزار كارگر، شبانه روز به كار خود ادامه دادند و در همه جا سر و صداى آن پيچيد.
به گفته بعضى ، معماران آن را چنان ساختند كه از پله مارپيچ آن ، مرد اسب سوارى مى توانست بر فراز برج قرار گيرد.
پس از پايان كار ساختمان ، فرعون شخصا بر فراز برج رفت ، نگاهى به آسمان كرد، منظره آسمان را همان گونه ديد كه از روى زمين صاف معمولى مى ديد، تيرى به كمان گذاشت و به آسمان پرتاب كرد، تير بر اثر اصابت به پرنده (يا طبق توطئه قبلى خودش) خون آلود بازگشت ، فرعون از فراز برج پايين آمد و به مردم گفت : «برويد و فكرتان راحت باشد، خداى موسى را كشتم .»
فرعون با اين گونه تزوير و نيرنگ ، به نمايش قدرت براى عوام پرداخت و مدتى با اين حركات بيهوده مردم را به امور پوچ و تو خالى سرگرم كرد و با اين سرگرميهاى خنده آور مى خواست مردم را از موسى عليه السلام و خداى موسى غافل و بى خبر سازد و با ايجاد مسائل انحرافى ، آنها را از مسائل اصلى دور نگه دارد، ولى به قدرت الهى برج آسمان خراش آن به لرزه افتاد و فرو ريخت و جمعى در ميان آن كشته شدند.
طبق بعضى از روايات ، جبرئيل از طرف خدا به آن برج آمد و با پاى خود به آن برج زد. برج سه قسمت شد و هر قسمتى به جايى سقوط كرد.
٥٢- درماندگى ساحران ، ايمان آنها به سوى خداى موسى عليه السلام
موسى عليه السلام در ملاقات فرعون ، نخست با استدلال و منطق ، او را به سوى خداى يكتا دعوت كرد و به همه حاضران نشان داد كه دعوت او بر اساس استدلال محكم و منطق نيرومند است
ولى فرعون ، موسى عليه السلام را تهديد به زندان كرد، و او را مجنون خواند.
اينجا بود كه موسى عليه السلام صحنه مبارزه با فرعون را عوض كرد و با تكيه بر قدرت الهى ، از طريق معجزه وارد شد و به فرعون گفت : «حتى اگر نشانه آشكارى براى رسالتم بياورم ، نمى پذيرى ؟»
فرعون گفت : «اگر راست مى گويى آن را بياور!»
در اين هنگام موسى عليه السلام عصاى خود را بر زمين انداخت ، ناگاه ديدند كه آن عصا به مار بزرگى آشكار شد و نيز موسى عليه السلام دستش را در گريبان خود فرو برد و بيرون آورد. همه حاضران ديدند دست او سفيد و درخشنده گرديد (به گونه اى كه نور خيره كننده آن به سوى آسمان كشيده شد.)
فرعون به اطرافيانش گفت : «اين (موسى) ساحر آگاه و ماهرى مى باشد!! مى خواهد با سحر خود شما را از سرزمينتان بيرون كند، شما چه نظرى مى دهيد؟»
اطرافيان گفتند : «موسى و برادرش (هارون) را مهلت بده و مامورانى را در تمام شهر بسيج كن تا به جستجوى ساحران بپردازند و هر ساحر آگاه و زبر دستى را ديدند نزد تو بياورند.»
فرعون ، همين كار را كرد و همه ساحران براى روز معينى جمع آورى شده
و به مصر آمدند.
از محمد بن منكدر نقل شده از ميان آنها هفت هزار ساحر
را برگزيدند و از ميان هفت هزار ساحر، هفتصد ساحر و از هفتصد ساحر هفتاد ساحر را كه از همه استادتر و زبر دست بودند انتخاب نمودند.
روز موعود فرا رسيد، دهها هزار - بلكه صدها هزار - نفر براى تماشا اجتماع كردند. فرعون و اطرافيان در جايگاه مخصوصى قرار گرفتند، در اين هنگام ، ساحران با غرور مخصوصى به موسى عليه السلام گفتند «يا تو آغاز به كار كن و عصا را بيفكن و يا ما آغاز مى كنيم و وسائل خود را مى افكنيم .»
موسى عليه السلام با خونسردى مخصوصى پاسخ داد : «شما كار خود را آغاز كنيد.»
ساحران ، طنابها و ريسمانها و عصاهاى خود را به ميدان افكندند و با چشم بندى مخصوص ، سحر عظيمى را نشان دادند.
صحنه اى كه ساحران بوجود آوردند بسيار وسيع و هولناك بود
و به قدرى به پيروزى خود مغرور بودند كه گفتند :
بعزه فرعون انا لنحن الغالبون :
به عزت فرعون ، قطعا ما پيروز هستيم .
وسائلى كه ساحران به ميدان افكندند به صورت مار بسيار بزرگى و گوناگونى در آمدند و بعضى سوار بر ديگرى مى شدند.
غوغا و محشر برپا شد.
ساحران هم تعدادشان بسيار زياد بود و هم آگاهيشان در فن چشم بندى و شعبده بازى و استفاده از خواص مرموز فيزيكى و شيميايى قويتر بود و با اعمال عجيب خود توانستند همه تماشاچيان را مجذوب و شيفته خود كرده و در آنها نفوذ كنند.
غريو شادى از فرعونيان برخاست و از هر سو نعره مستانه سر مى دادند. در اين غريو و هياهوى عجيب و گسترده ، موسى عليه السلام كه تك و تنها همراه برادرش هارون بود، ترس خفيفى در دل كرد.
در اين هنگام خداوند به موسى عليه السلام وحى كرد : «نترس ! قطعا برترى و پيروز با تو است .»
و الق ما فى يمينك تلقف ما صنعوا
:
عصايى را كه در دست راست دارى بيفكن كه تمام آنچه ساحران ساخته اند مى بلعد.
موسى عليه السلام عصاى خود را افكند. آن عصا به اژده هاى عظيمى تبديل شد و به جان مارها و اژدهاهاى مصنوعى ساحران افتاد و همه را بلعيد، حتى يك عدد از آنها را به عنوان نمونه باقى نگذاشت .
تماشاچيان آنچنان هولناك و وحشت زده شده بودند كه پا به فرار گذاشتند. جمعيت بسيارى در زير دست و پاى فرار كنندگان ماندند و كشته شدند. فرعون به گونه اى مرعوب و منكوب شد كه اختيار از او سلب شد و اسهال عجيبى گرفت و عقل از سرش پريد...
به اين ترتيب موسى عليه السلام پيروز و ساحران درمانده و مغلوب شدند.
ساحران با خود گفتند : «قطعا تبديل شدن عصاى موسى به اژدها، از نوع سحر نيست ، اگر سحر مى بود، وسائل ما را نمى بلعيد و نابود نمى كرد. روساى ساحران كه چهار نفر بودند و ٧٢ نفر از ريش سفيدان معروف آنها به حقانيت موسى عليه السلام پى برده و ايمان آوردند و به دنبال آنها همه ساحران به خداى موسى عليه السلام معتقد شدند.
فرعون آنها را تهديد به اعدام و شكنجه كرد ولى ايمان به موسى عليه السلام آن چنان در قلوب آنها جاى گرفت كه از تهديدهاى فرعون ترسى نداشتند و در ايمان خود استوار و محكم باقى ماندند. قرآن درباره آنها چنين مى فرمايد :
همه ساحران در برابر خداى موسى عليه السلام به سجده افتادند و گفتند ما به پروردگار موسى و هارون ايمان آورديم .
فرعون گفت : آيا قبل از آنكه به شما اجازه دهم ايمان آورديد؟
مسلما او (موسى) بزرگ شماست كه به شما سحر آموخته ، به يقين دست و پاهاى شما را به طور مختلف قطع مى كنم و بر فراز شاخه هاى نخل به دار مى آويزم و خواهيد دانست كه كداميك از ما مجازاتش دردناكتر و پايدارتر است .
ساحران ايمان آوردند و به فرعون گفتند : به خدايى كه ما را آفريده ، هرگز تو را بر دلايل روشنى كه به ما رسيده مقدم نخواهيم داشت ، هر حكمى مى خواهى بكن كه تنها مى توانى در اين زندگى دنيا داورى كنى ما به پروردگارمان ايمان داريم تا گناهان و آنچه را از سحر بر ما تحميل كردى ببخشد و خدا بهتر و باقى تر است هر مجرمى كه در محضر پروردگارش حاضر شود، آتش دوزخ براى اوست كه نه در آن مى ميرد و نه زنده مى شود...
٥٣- شهادت دو بانوى قهرمان و مقاوم
قابل توجه اينكه : دستگاه طاغوتى فرعون به قدرى جبار و بى رحم بود، كه براى نگهدارى خود به صفير و كبير و زن و مرد رحم نمى كردند
در اين راستا نظر شما را به اين دو ماجراى زير جلب مى كنيم :
١. فرعون در كاخش براى دخترانش آريشگر مخصوصى داشت كه همسرش حزبيل (مومن آل فرعون) كه ايمان خود را مخفى مى داشت روزى او در قصر فرعون مشغول آريش كردن سر و صورت دختر فرعون بود، ناگهان شانه از دستش افتاد و او طبق عادت خود گفت : «بسم الله» (به نام خدا)، دختر فرعون گفت : آيا منظورت از خدا، در اين كلمه پدرم فرعون بود؟
آرايشگر گفت : نه ، بلكه منظورم پروردگار خودم ، پروردگار تو و پروردگار پدرت بود.
دختر فرعون : اين مطلب را به پدرم خبر خواهم داد.
آرايشگر : برو خبر بده ، باكى نيست او نزد پدر رفت و ماجرا را گزارش داد. فرعون آرايشگر و فرزندانش را طلبيد و به او گفت : «پروردگار تو كيست ؟»
آرايشگر : پروردگار من و تو خداست !
فرعون دستور داد تنورى را كه از مس ساخته بودند پر از آتش كردند تا او و فرزندانش را در آن تنور بسوزانند. آرايشگر به فرعون گفت من يك تقاضايى دارم و آن اينكه استخوانهاى من و فرزندانم را در يكجا جمع كرده و دفن كنيد. فرعون گفت : «چون بر گردن ما حق دارى ، اين كار را انجام مى دهم !»
فرعون براى اينكه زن اعتراف به خدا بودنش كند، فرمان داد نخست فرزندان آرايشگر را يكى يكى در تنور انداختند، ولى او همچنان مقاومت كرد و فرعون را خدا نخواند، سپس نوبت به كودك شيرخوارش ، كه آخرين فرزندش بود رسيد، جلادان او را از آغوش مادر كشيدند تا به درون تنور بيفكند (مادر بسيار مضطرب شد) كودك به زبان آمد و گفت :
اصبرى يا اماه ! انك على الحق :
مادرم صبر كن تو بر حق هستى .
آنگاه او و كودكش را در ميان تنور انداخته ، سوزاندند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از نقل اين حادثه جگرسوز فرمود : در شب معراج در آسمان بوى بسيار خوشى به مشامم رسيد، از جبرئيل پرسيدم اين بوى خوش از چيست ؟ جبرئيل گفت : اين بوى خوش (از خاكستر) آرايشگر دختران فرعون است كه به شهادت رسيد.
٢. آسيه همسر فرعون از بانوان محترم بنى اسرائيل بود و به طور مخفى خداى حقيقى را مى پرستيد. فرعون نزد او آمد و ماجراى شهادت آرايشگر و فرزندان را به او خبر داد.
آسيه : واى بر تو اى فرعون ! چه چيزى باعث شد كه اين گونه بر خداوند متعال جرات يابى و گستاخى كنى ؟
فرعون : گويا تو نيز مانند آن آرايشگر ديوانه شده اى ؟!
آسيه : ديوانه نشده ام ، بلكه ايمان آورده ام به خداى متعال ، پروردگار خودم ، پروردگار تو، پروردگار جهانيان .
فرعون مادر آسيه را طلبيد و به او گفت : «دخترت ديوانه شده ، سوگند ياد كرده ام يا با آتش او را بسوزانم ، يا به خداى موسى كافر گردد.»
مادر آسيه در خلوت با آسيه صحبت كرد، كه خود را به كشتن نده ، با شوهرت توافق كن ولى آسيه ، سخنان بيهوده مادر را گوش نكرد و گفت : «هرگز به خداى متعال كافر نخواهم شد.»
فرعون فرمان داد دستها و پاهاى آسيه را به چهار ميخى كه در زمين نصب كرده بودند بستند.
و او را در برابر تابش سوزان خورشيد نهادند، و سنگ بسيار بزرگى را روى سينه اش گذاشتند. او نيمه نيمه نفس مى كشيد و در زير شكنجه بسيار سختى قرار داشت .
موسى عليه السلام از كنار او عبور كرد، او با حركت انگشتانش از موسى عليه السلام استمداد نمود، موسى عليه السلام براى او دعا كرد و به بركت دعاى موسى او ديگر احساس درد ننمود و به خدا متوجه شد و عرض كرد : «خدايا براى من خانه اى در بهشت فراهم كن .» خداوند همان دم روح او را به بهشت برد. و از غذاها و نوشيدنيهاى بهشت مى خورد و مى نوشيد. خداوند به او وحى كرد : سرت را بلند كن ، او سرش را بلند كرد و خانه خود را در بهشت كه از مرواريد ساخته شده بود مشاهده كرد و از خوشحالى خنديد. فرعون به حاضران گفت : «ديوانگى اين زن را ببينيد، در زير فشار چنين شكنجه سختى مى خندد!!»
به اين ترتيب بانوى مقاوم و مهربان ، كه حق بسيارى بر موسى عليه السلام داشت و او را در موارد گوناگون از گزند دشمن نجات داده بود به شهادت رسيد.
٥٤- ابتلاى فرعونيان به بلاهاى گوناگون
پس از پيروزى موسى عليه السلام بر ساحران ، گروههايى از بنى اسرائيل و... به موسى عليه السلام ايمان آوردند. موسى عليه السلام طرفداران زيادى پيدا كرد و از آن پس بين بنى اسرائيل (پيروان موسى) و قبطيان (فرعونيان) همواره درگيرى و كشمكش بود و آنها همواره به ظلم و آزار بنى اسرائيل مى پرداختند، و هميشه موسى عليه السلام پيروان خود را به صبر و مقاومت دعوت مى كرد و امداد غيبى الهى را به ياد آنها مى آورد و به آنها مژده مى داد كه به زودى وارث زمين مى شوند و دشمنان دستخوش بلاهاى گوناگون و سخت خواهند گرديد.
بلاهاى گوناگونى كه پياپى در فاصله سال به سال ، يا ماه به ماه بر فرعونيان وارد شد عبارت بود از بلاهاى نه گانه زير :
١. عصاى موسى ٢. يد بيضا ٣. قحطى ٤. كمبود ميوه ها ٥. طوفان ٦. ملخ ٧. آفتهاى گياهى (مانند كنه ، شپش و مورچه هاى ريز) ٨. افزايش قورباغه ٩. خون شدن آب نيل و يا ابتلاع عموم مردم به خون دماغ
ولى فرعون و طرفداران مغرور و خيره سر او با اينكه بر اثر اين بلاها، تلفات و خسارات زيادى ديدند، در عين حال عبرت نگرفتند و به لجاجت خود و عناد خود افزودند و آن نشانها را سحر خواندند و با صراحت به موسى عليه السلام گفتند : «هر زمانى نشانه (و معجزه)اى براى ما بياورى ، كه سحرمان كنى ، ما به تو ايمان نمى آوريم .» (اعراف / ١٢٣).
در اينجا به عنوان نمونه ، نظر شما را به گوشه اى از بلاى «خون» (يكى از بلاهاى نه گانه) جلب مى كنيم :
فرعونيان ديدند آب رود نيل به خون مبدل شد كه نه براى آشاميدن قابل استفاده بود و نه براى كشاورزى اين آب به طور معجزه آسايى فقط براى فرعونيان چنين بود، ولى براى موسى و پيروانش آب سالم و گوارايى بود.
روزى يكى از قبطيان از شدت تشنگى نزد يكى از سبطيها (پيروان موسى) آمد و گفت : «من از دوستان و خويشان توام ، امروز از روى نياز به تو رو آورده ام ، موسى عليه السلام جادويى كرده و آب نيل را به خون تبديل نمود است ، ولى آن آب براى سبطيها صاف و گوارا است ، من يار ديرين تو هستم ، اين كاسه را بگير و پر از آب كن و به من بده بلكه به طفيل تو، آب صاف بياشامم و از خطر تشنگى نجات يابم .»
سبطى جواب مثبت به او داد، كاسه را گرفت و از آب نيل پر كرد، نيمى از آب آن را خود نوشيد و نيم ديگر را به قبطى داد و گفت : «اين آب صاف است ، آن را بياشام .» ولى همان لحظه آب كاسه به خون تبديل شد. قبطى خشمگين شد، ساعتى بعد كه خشمش فرو نشست ، به سبطى گفت : «چاره چيست ؟ چگونه از اين بدبختى نجات يابم ؟»
سبطى گفت : «از پيروان فرعون خارج شو و در صف پيروان موسى درآى .»
قبطى گفت : «من لياقت آن را ندارم ، تو برايم دعا كن تا به اين توفيق دست يابم .»
سبطى براى او بسيار دعا كرد، سرانجام دعايش مستجاب شد و قبطى به موسى عليه السلام ايمان آورد. آنگاه آب برايش صاف و گوارا گرديد، آب را نوشيد و گفت : «من شربتى از عطاياى خداوند خريدار انسان نوشيدم و ديگر تا قيامت تشنه نخواهم شد! چشمه معنويت از طرف خداى چشمه آفرين در درونم جوشيد، در اين صورت آب مادى نزدم خوار گشت .
شربتى خوردم ز الله اشترى تا به محشر تشنگى نايد مرا آنكه جوى و چشمه ها را آب داد گشت پيش همت او آب ، خوار
٥٥- غرق شدن فرعونيان و نجات موسويان
هر بار كه بلا مى آمد، فرعونيان دست به دامان موسى عليه السلام مى شدند تا از خدا بخواهد بلا برطرف گردد و قول مى دادند كه در صورت رفع بلا، ايمان مى آورند. چندين بار بر اثر دعاى موسى عليه السلام بلا برطرف شد ولى آنها پيمان شكنى كردند و به كفر خود ادامه دادند. سرانجام بلاى عمومى غرق شدن فرعونيان در دريا و نجات بنى اسرائيل به پيش آمد
موسى و پيروانش از ظلم فرعونيان به ستوه آمده بودند و همچنان در فشار سختى به سر مى بردند. سرانجام موسى عليه السلام تصميم گرفت با پيروانش به سوى فلسطين (بيت المقدس) هجرت نمايند.
خداوند به موسى عليه السلام وحى كرد، پيروان خود را شبانه از مصر خارج كن ، موسى عليه السلام و پيروانش شبانه از مصر به سوى فلسطين حركت كردند. در مسير راه به درياى سرخ رسيدند، از آنجا نتوانستند عبور كنند. سپاه تا دندان مسلح و بى كران فرعون همچنان به پيش مى آمد، شيون و غوغاى بنى اسرائيل به آسمان رفت و نزديك بود از شدت ترس ، جانشان از كالبدشان پرواز كند.
در آن ميان «يوشع بن نون» (وصى موسى) فرياد مى زد : «اى موسى ! تدبيرت چه شد؟ مگر حوادث را نمى نگرى ، اينك پيش روى ما دريا و پشت سرمان سپاه دشمن است و چاره و راه فرارى از مرگ نداريم ...
شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين هائل كجا دانند حال ما سبكبالان ساحلها
در اين بحران شديد، خداوند با لطف خاص خود به موسى عليه السلام وحى كرد عصاى خود را به دريا بزن
و نيز فرمود :
فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا لا تخاف دركا و لا تخشى
:
براى بنى اسرائيل راهى خشك در دريا بگشا كه نه از تعقيب (فرعونيان) خواهى ترسيد و نه از غرق شدن در دريا. موسى عليه السلام به فرمان خدا، عصاى خود را به دريا زد، آب دريا شكافته شد و زمينى در درون دريا آشكار گشت موسى و بنى اسرائيل از همان راه حركت نموده و از طرف ديگر به سلامت خارج شدند.
فرعون و سپاهيانش فرا رسيدند و از همان راهى كه در ميان دريا باز شده بود، بنى اسرائيل را تعقيب كردند. غرور آنچنان بر فرعون چيره شده بود كه به سپاه خود گفت : «تماشا كنيد چگونه دريا به فرمان من شكافته شد و راه داد تا بردگان فرارى خود بنى اسرائيل را تعقيب كنم» .
وقتى كه تا آخرين نفر از لشگر فرعون وارد راه دريايى شدند، ناگهان به فرمان خدا آبها از هر سو به هم پيوستند و همه فرعونيان را به كام مرگ فرو بردند.
در همان لحظه طوفانى كه فرعون خود را در خطر شديد مرگ مى ديد، غرورهايش فرو ريخت و درك كرد كه همه عمرش پوچ بود و اشتباه كرده است با چشمى گريان به خداى جهان متوجه شد و گفت :
امنت انه لا اله الا الذى امنت به بنوا اسرائيل و انا من المسلمين
ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز معبودى كه بنى اسرائيل به او ايمان آوردند وجود ندارد. و من از تسليم شدگان هستم .
ولى ديگر وقت و فرصت گذشته بود و لحظه اى براى توبه نمانده بود. امواج سهمگين دريا، فرعون را غرق كرد و سپس كالبد بى جانش به بيرون دريا پرتاب شد تا مايع عبرت براى آيندگان گردد.
روايت شده هنگامى كه فرعون در لحظه مرگ گفت : «به خداى موسى ايمان آوردم» جبرئيل مشتى خاك بر دهان او زد و گفت : «اى خاك بر دهانت ! تا در ناز و نعمت بودى دم از خدايى مى زدى و مكرر با موسى مخالفت مى كردى و پيمان شكنى مى نمودى و به بنى اسرائيل ستم روا مى داشتى و آنها را در رنج مى دادى ، اينك كه در بن بست قرار گرفته اى همان دروغهاى قبل را تكرار مى كنى ؟!
از آن سوى دريا، بنى اسرائيل همراه موسى عليه السلام و هارون عليه السلام به حركت خود به بيت المقدس ادامه دادند و براى هميشه از دست فرعون و فرعونيان نجات يافتند و فصل جديدى در زندگى آنها پديدار شد.
٥٦- سرزنش موسى عليه السلام از بنى اسرائيل به خاطر تمايل به بت پرستى
با واژگونى رژيم طاغوتى فرعون ، گرفتاريهاى داخلى براى موسى پديدار شد، از جمله اينكه : بنى اسرائيل كه تازه از دريا به ساحل رسيد بودند و به سوى فلسطين در حركت بودند در مسير راه قومى را ديدند كه با خضوع خاصى اطراف بتهاى خود را گرفته بودند و آنها را مى پرستند. افراد جاهل و بى خرد از بنى اسرائيل تحت تاثير آن منظره بت پرستى قرار گرفته و به موسى گفتند : «براى ما نيز معبودى قرار بده همان گونه كه آنها(بت پرستان) معبودانى دارند.»
موسى (ع) كه چهل سال فرعونيان را به سوى توحيد دعوت كرده و از بت پرستى و شخص پرستى برحذر داشت ، اكنون در برابر جاهلانى قرار گرفته بود كه تقاضاى بت پرستى مى كنند. به راستى اين پيشنهاد احمقانه چقدر دل موسى (ع) را آزرد و اعصابش را خورد كرد. لذا به سرزنش آنها پرداخت و فرمود : شما جمعيتى نادان هستيد - اين بت پرستان را كه مى نگريد سر انجام كارشان هلاكت است ، و آنچه انجام مى دهند باطل و بيهوده مى باشد - آيا جز خداى يكتا معبودى براى شما بطلبم ، خدايى كه شما را از مردم عصرتان برترى داد - و از ظلم و ستم فرعون و فرعونيان رهايى بخشيد، اينك در آزمايشى بزرگ مراقب گفتار و كردارتان باشيد.
روزى يكى از يهوديان از روى شماتت به يكى از مسلمانان گفت : «شما هنوز پيامبرتان را به خاك نسپرده بين خود اختلاف نموديد.» حضرت عليه السلام به او فرمود :
ما درباره پيامبر صلى الله عليه و آله اختلاف نموده ايم ، نه درباره نبوتش (تا چه رسد به يكتايى خدا) ولى شما هنوز پايتان از آب دريا خشك نشده بود كه به پيامبرتان پيشنهاد بت پرستى كرديد و پيامبرتان موسى عليه السلام شما را سرزنش كرد و فرمود : «شما قومى جاهل و نادان هستيد.»
٥٧- موسى و سامرى
حضرت موسى عليه السلام اكنون كه از دست فرعونيان نجات يافته ، مى خواهد براى ملت بنى اسرائيل ، حكومتى تشكيل دهد و هر حكومت نياز به قانونى دارد. او با گروهى از برجستگان بنى اسرائيل به كوه طور رفت تا الوح تورات را از درگاه خدا بگيرد و همان كتاب آسمانى ، قانون اساسى مردم گردد.
نخست طبق وعده خدا، به بنى اسرائيل فرمود : «من سى روز از شما غايب هستم ، جانشين من برادرم هارون است در پرتو راهنمايى هاى او به زندگى ادامه دهيد تا من باز گردم .»
موسى عليه السلام به كوه طور رفت و به مناجات و عبادت پرداخت سى شبانه روز به پايان رسيد، خداوند ده روز ديگر را به آن افزود، مجموع آن چهل روز گرديد.
از آنجا كه در آغاز هر انقلابى ، حوادثى انحرافى رخ مى دهد گاهى انقلابيون نيز حزب و گروه خاصى را به دور خود جمع مى كنند، در اين قضيه نيز فردى به نام موسى بن ظفر كه بعدا به نام «سامرى» معروف شد، حادثه جديدى به وجود آورد. او از بنى اسرائيل بود و همان كسى بود كه در ماجراى درگيرى او با قبطى ، موسى به كمك او شتافت و قبطى را كشت سامرى با اينكه سابقه انقلابى داشت و از ياران موسى بود، پس از پيروزى موسى عليه السلام جزء منافقين گرديد و در غياب موسى عليه السلام از زمينه اى كه در ميان بنى اسرائيل بود سوء استفاده كرده و با طلاهاى فرعونيان كه جمع شده بود با زيركى خاصى مجسمه گوساله اى درست كرد و مردم را به پرستش آن دعوت نمود. اين مجسمه ، بر اثر وزش باد سوراخهاى بدنش ، صدايى همچون صداى گوساله مى داد. به اين ترتيب اكثريت قاطع جاهلان بنى اسرائيل ، از راه توحيد خارج شده و گوساله پرست شدند.
هارون هر چه قوم خود را نصيحت نمود و آنها را از گوساله پرستى برحذر داشت به سخنش اعتنا نكردند، حتى با جو سازيها و هياهوى خود نزديك بود او را بكشند.
خداوند ماجراى گمراهى قوم توسط سامرى را به موسى عليه السلام وحى كرد، موسى عليه السلام با ناراحتى و خشم به سوى قوم خود بازگشت و آنها را زير رگبار سرزنش قرار داد.
موسى عليه السلام از شدت خشم و ناراحتى ، الواح تورات را بر زمين زد و شكست ، بنى اسرائيل به پيش آمده گفتند : «ما در اين كار تقصيرى نداريم ، بلكه سامرى اين كار را كرد.»
موسى عليه السلام به برادرش هارون متوجه شد و از شدت خشم ، سر و ريش او را گرفت و گفت : «چرا وقتى كه ديدى آنها گمراه شدند، از من پيروى نكردى ؟ آيا از من نافرمانى نمودى ؟»
هارون : «اى فرزند مادرم ! ريش و سر مرا مگير، من ترسيدم بگويى تو ميان بنى اسرائيل تفرقه انداختى ، و سفارش مرا به كار نبستى .»
موسى عليه السلام متوجه سامرى شد و او را محكوم و سرزنش كرد و سپس فرمود : «برو كه بهره تو در زندگى دنيا اين است كه هر كس با تو نزديك شود، خواهى گفت كه با من تماس نگيرد.»
آرى ، كه منافقى خود خواه و باهوش بود از نقاط ضعف بنى اسرائيل استفاده كرد و فتنه عظيمى بر پا نمود، سرانجام موسى عليه السلام او را چنان مجازات كرد كه از كشتن بدتر بود. او را از جامعه ترد نمود و مردم او را به عنوان فردى نجس و آلوده مى دانستند و با او تماس نمى گرفتند.
روايت شده : سامرى به بيمارى مرموز و واگير دار «لامساس» مبتلا شد، هر كس با او تماس مى گرفت به آن بيمارى مبتلا شده و بدنش آنچنان مى سوخت كه گويى در ميان آتش افتاده است .
او سر به بيابان نهاد و همچنان گرفتار بيمارى و نفرت جامعه بود تا به هلاكت رسيد.
گرچه سامرى ، ضربه شديد بر وحدت و انسجام بنى اسرائيل وارد ساخت ولى موسى عليه السلام فورا به فريادشان رسيد و با مقاومت و شدت عمل و برنامه هاى انقلابى غائله سامرى را به زباله دان تاريخ سپرد، و فريب خوردگان را بازسازى نمود و براى چندمين بار، بنى اسرائيل را از انحراف و سقوط نجات داد. آنها از كرده خود پشيمان شدند و توبه كردند و به فرمان موسى عليه السلام مجسمه گوساله را خورد كرده و ريزه هاى آن را به رود نيل انداختند.