ورود فضه به مدينه
انسان هاى دلباخته از نقاط مختلف به شوق ديدار پيامبرصلىاللهعليهوآله
به مدينه مى آمدند و چون مهر پيامبر جانشان را نوازش مى داد، حاضر به ترك او نمى شدند. آنان سرپناهى نداشتند و محتاج غذا و امكانات اوليه زندگى بودند.
پيامبرصلىاللهعليهوآله
بخشى از فرصتش را براى تهيه حداقل امكانات مورد نياز مهاجران غريب به كار مى برد. حضرت آنان را در كنار مسجد جاى داد و از غنيمت ها و... براى تأمين نيازهايشان به آنها پرداخت مى كرد.
مهاجرانى كه به اصحاب صفه
مشهور بودند، عموما فقير و به كمك هاى مستقيم رسول خداصلىاللهعليهوآله
وابسته بودند. دليل اصلى اين امر، نداشتن زمين و زراعت بود كه سرمايه اصلى آن روز به شمار مى رفت. همين معضل اقتصادى مهاجران مكه را نيز گرفتار كرده بود كه با هميارى و ايثار مردم مدينه (انصار) مشكل آنان برطرف شد و اختلاف محسوسى بين آنها به چشم نمى خورد؛ اما اين كمك ها درباره مهاجران غريب كه بدون سر و صدا و تك تك وارد شهر مى شدند، ديده نشد.
خانواده رسول خدا، خصوصا حضرت علىعليهالسلام
و فاطمه زهراعليهاالسلام
نيز با رنج و سختى امور خانه را اداره مى كردند. تا آنجا كه بر اساس روايتى دستان فاطمه زهراعليهاالسلام
پينه بسته بود و هر روز بيشتر از قبل قوايش به تحليل مى رفت.
گاه شب را با آسياب كردن به صبح مى رساند و علىعليهالسلام
رنجور از زخم مشكى كه تا شب بر دوش كشيده بود، به خانه مى آمد و حسن و حسين را در آغوش مى كشيد و از آنان پرستارى مى كرد. با اين همه، عزت نفس فاطمهعليهاالسلام
مانع از آن بود كه به وضع سخت زندگى اعتراضى كند. از اين روى هر گاه پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
از حال و روز دخترش سؤال مى كرد، فاطمهعليهاالسلام
ابراز رضايت مى نمود، تا اينكه روزى اميرمؤمنان در حين كار از ورود تعدادى اسير به مدينه اطلاع يافت.
خود را به فاطمهعليهاالسلام
رساند و از آمدن اسيران خبر داد. آن دو لحظه اى انديشيدند. آنگاه فاطمهعليهاالسلام
نزد پدر آمد، اما بى آنكه سخنى از نياز بر زبان آورد، به خانه بازگشت. وقتى خود را در مقابل امير مؤمنانعليهالسلام
ديد، فرمود: از هيبت آن بزرگوار قدرت سخن گفتن از من گرفته شد. اين بار هر دو با هم به نزد پيامبر آمدند و اين بار علىعليهالسلام
پيش قدم شد. او از سختى كار خانه براى فاطمه و كار بيرون براى خود حكايت گفت و در نهايت خدمتكارى از رسول خداصلىاللهعليهوآله
براى فاطمهعليهاالسلام
درخواست كرد.
اشك در چشمان رسول خدا حلقه زد و فرمود:
اى فاطمه! قسم به حق كسى كه مرا به رسالت فرستاد، چهار صد نفر در مسجد بدون غذا و لباس هستند، اگر نمى ترسيدم با دادن خدمتكار، ثواب و اجر اخروى شما از بين برود، هر چه مى خواستى مى دادم.
اى فاطمه! من نمى خواهم اجر و پاداش تو را با دادن خادمه اى از تو جدا كنم...
آنگاه فرمود: از چيزى با خبرتان مى كنم كه از خادم برايتان بهتر است، وقتى مى خواهيد بخوابيد، سى و چهار مرتبه الله اكبر سى و سه بار سبحان الله، و سى و سه بار الحمد الله بگوييد.
بر اساس روايتى ديگر پيامبرصلىاللهعليهوآله
پس از شنيدن درخواست آنان از خانه خارج شد. در همان حال آيه اى نازل شد.(
وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِّن رَّبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلًا مَّيْسُورًا
)
.
« آيا براى رسيدن به رحمت خداى خود كه اميدش را دارى، از آنها روى برگرداندى؟ با آنها به نرمى سخن بگوى.»
در پى نزول اين آيه كه به صراحت به رضايت الهى از تقاضاى فاطمهعليهاالسلام
تاكيد مى كرد، دل نگرانى رسول خداصلىاللهعليهوآله
نيز از نابودى اجر و ثواب تحمل سختى ها از بين رفت. و اين بار پيامبرصلىاللهعليهوآله
با گشاده رويى به جمع اسيران آمد و بانويى را كه نمكين صورت و از اهالى سرزمين «نوبه» بود، براى همكارى با فاطمهعليهاالسلام
برگزيد و خود نام «فضه
» را برايش انتخاب كرد و آنگاه او را به خانه فاطمهعليهاالسلام
روانه ساخت.
و به اين ترتيب «فضه» زندگى افتخارآميز خود را در كنار دختر رسول خداصلىاللهعليهوآله
را آغاز كرد.