قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)0%

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

نویسنده: سید جواد رضوی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 43987
دانلود: 44364

توضیحات:

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 31 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 43987 / دانلود: 44364
اندازه اندازه اندازه
قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

نویسنده:
فارسی

داستان حضرت عيسى بن مريمعليه‌السلام

حضرت عيسى به مريمعليه‌السلام اولوالعزم است. نام مبارك او در سيزده سوره قرآن كريم ذكر شده است. در بيشتر آيات نامش با فضيلت و عظمت همراه است و با عناوينى چون: عبدالله، كلمه خدا، روح خدا، تاءييد شده به روح القدس و ساير افتخارات ذكر دشده است. در قرآن، چهل و پنج بار نام عيسى آمده كه در يازده جا با قلب «مسيح» از آن حضرت ياد شده است.

حضرت عيسىعليه‌السلام پانصد و هفتاد سال قبل از ولادت پيامبر اسلامعليه‌السلام در سرزمين كوفه، در كنار رود فرات به دنيا آمد. برخى گفته اند كه او در دهكده ناصره يا بيت المقدس، در عصر سلطنت فرهاد پنجم يكى از پادشاهان اشكان متولد گرديد. ولادت او معجزه بود و به اذن خدا و بدون داشتن پدر به وقوع پيوست. مادرش مريم، دختر عمران از زنان نمونه و از شخصيت هاى برجسته بنى اسرائيل بود، پدر مريم، عمران از نسل حضرت سليمانعليه‌السلام بود و از علماى برجسته و پارسا و عابد بنى اسرائيل به شمار مى آمد.

تولد مريمعليها‌السلام

عمران [كه بنابر بعضى از روايات، پيامبرى بود كه به سوى قوم خود مبعوث شده بود] همسرى به نام حنه داشت. او سال ها بود در آرزوى داشتن فرزند به سر مى برد و به تدريج از داشتن فرزند نااميد شده بود، تا اين كه يك روز كه در زير درختى نشسته بود، پرنده اى را ديد كه با منقار خود به جوجه اش ‍ غذا مى داد. اين منظره حنه را به ياد فرزند انداخت و با حسرت و اندوه به درگاه خداى تعالى دعا كرد كه خداوند آرزويش را برآورده كند و فرزندى به او عنايت كند و به دنبال آن دعا، نذر كرد كه اگر صاحب فرزندى شد، او را به خدمتكارى بيت المقدس واگذارد و به معبد بسپارد.

خداى تعالى نيز دعاى حنه را مستجاب كرد و به شوهرش عمران وحى كرد كه ما به تو فرزندى مبارك خواهيم داد كه بيماران مبتلاى به مرض خوره و پيسى را شفا مى بخشد و مردگان را به اذن خدا زنده مى كند و او را پيامبرى براى بنى اسرائيل قرار خواهيم داد.

او اين جريان را به همسر خود حنه گفت، از اين رو هنگامى كه او باردار شد گمان مى كرد كه آن فرزند، همان فرزندى است كه در رحم دارد، بى خبر از اين كه كسى كه در رحم او است مادر آن فرزند مى باشد و به همين دليل، نذر كرد كه پسر را خدمتگزار خانه خدا، بيت المقدس نمايد.

هنگامى كه زمان وضع حمل مادر مريم فرا رسيد چون ديد كه فرزند او دختر است، نگران شد كه با اين وضع چه كند، زيرا خدمتكاران بيت المقس از ميان پسران انتخاب مى شدند و هرگز سابقه نداشت كه دخترى خدمتكار در آن مكان انتخاب گردد.

قرآن كريم چگونگى حال مادر مريم را پس از تولد فرزند، شرح مى دهد كه او با ناراحتى، اظهار داشت: خداوندا! فرزند من دختر است و تو مى دانى كه پسر و دختر براى هدفى كه من نذر كرده ام مثل همديگر نيستند، دختر نمى تواند آن وظايف را آنچنان كه پسر انجام مى دهد، انجام دهد.

در ادامه قرآن مى فرمايد: «خداوند، مريم را به خوبى پذيرفت و او را چون گياه ارزنده و نيكويى پرورش داد».(۹۲۸) آرى، خداوند اين دختر پاك را (براى نخستين بار) براى اين خدمت روحانى و معنوى پذيرفت.

بعضى از مفسران نيز گفته اند كه نشانه پذيرش خدا اين بود كه هيچگاه مريم در دروان خدمتگزارى بيت المقدس عادت ماهيانه نمى شد، تا مجبور نشود از اين مكان مقدس دور شود و ممكن است قبولى اين نذر و پذيرش مريم به صورت الهام به مادرش اعلام شده باشد.

قرعه، براى سرپرستى مريمعليها‌السلام

قرآن كريم مى فرمايد: خداوند؛ حضرت زكريا را به عنوان كفالت مريم انتخاب كرد، زيرا بنابر نقل تاريخ، پدر مريم - عمران - قبل از تولد او چشم از جهان فرو بست.

نام مريم به وسيله مادرش هنگام وضع حمل انتخاب شد. مريم در لغت آنان به معنى زن عبادت كار بوده است و اين نهايت عشق و علاقه اين مادر پاك را براى معنى وقف كردن فرزندش در مسير بندگى خدا نشان مى دهد. او به دنبال اين نامگذارى از وقف كردن فرزندش در مسير بندگى خدا نشان مى دهد. او به دنبال اين نامگذارى از خدا خواست كه اين نوازد و فرزندانى را كه در آينده از او به دنبال مى آيند از وسوسه هاى شيطانى بركنار و در پناه لطف خود قرار دهد.

مادر مريم پس از وضع حمل، نوزاد خود را در پارچه اى پيچيد و به معبد آورد و به دانشمندان و بزرگان بنى اسرائيل خطاب كرد كه اين نوزاد براى خدمت خانه خدا نذر شده است، سرپرستى او را بر عهده بگيريد. از آنجا كه مريم از خانواده اى بزرگوار (خانواده عمران) بود، دانشمندان و عابدان بنى اسرائيل براى سرپرستى او بر يكديگر سبقت گرفتند، از اين رو تصميم به قرعه گرفتند، به كنار نهرى رفتند و قلم ها و چوب هايى كه به وسيله آن قرعه مى زدند حاضر كردند و نام هر يك بر يكى از قلم ها نوشته شد، هر قلمى در آب فرو ميرف برنده قرعه نبود و تنها قلمى كه بر روى آب باقى مى ماند، برنده قرعه محسوب مى شد، قلمى كه نام زكريا بر آن بود در اعماق آب فرو رفت و سپس روى آب آمد و سرپرسى زكريا نسبت به مريم مسلم اعماق آب فرو رفت و سپس روى آب آمد و سرپرستى زكريا نسبت به مريم مسلم شد. او در واقع از همه سزاوارتر بود زيرا هم پيامبر خدا بود و هم شوهر خاله مريم.

قرآن كريم با اشاره به اين داستان مى فرمايد: [اى پيامبر!] اين از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مى كنيم و تو در آن هنگام كه قلم هاى خود را (براى قرعه كشى) به آب مى انداختند تا كدام يك كفالت و سرپرستى مريم را عهده دار شود و نيز به هنگامى كه (دانشمندان بنى اسرائيل، براى كسب افتخار سرپرستى او) با هم كشمكش داشتند حضور نداشتى (و همه اين ها از راه وحى به تو گفته شد).(۹۲۹)

مريم، تحت سرپرستى زكريا بزرگ شد و آنچنان غرق عبادت و بندگى خدا بود كه [به گفته ابن عباس] هنگامى كه نه ساله شد، روزها را روزه مى گرفت و شب ها به عبادت مى پرداخت و آنچنان در پرهيزكارى و معرفت و شناسايى پروردگار، پيش رفت كه از احبار و دانشمندان پارساى آن زمان نيز پيشى گرفت. هنگامى كه زكريا در كنار محراب او قرار مى گرفت و براى ديدن او مى آمد، غذاهاى مخصوصى كنار محراب او مى ديد كه از ديدن آن به تعجب مى افتاد. روزى از او پرسيد: «اين غذا را از كجا آوردى» مريم در جواب گفت: «اين از لطف خداست و اوست كه هر كس را بخواهد، بى حساب روزى مى دهد».(۹۳۰)

اما در اين كه آن غذا، چه نوع غذايى بود و از كجا براى مريم مى آمد در قرآن كريم ذكر نشده است، ولى از روايات متعددى كه در تفسير عياشى و غير آن از كتب شيعه و اهل تسنن آمده، استفاده مى شود كه آن يك نوع ميوه بهشى بوده كه در غير فصل، در كنار محراب مريم به فرمان پروردگار حاضر مى شده است و اين موضوع جاى تعجب نيست كه خدا از بنده پرهيزگارش ‍ اين چنين پذيرايى كند.

در تفسير عياشى روايت از امام باقرعليه‌السلام نقل شده كه خلاصه اش ‍ چنين است: «روزى پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به خانه فاطمه زهراعليها‌السلام آمد در حالى كه چند روز در خانه او غذايى ديده نمى شد، ناگاه غذاى فراوان و مخصوصى نزد او ديد و از او پرسيد: اين غذا از كجاست؟

حضرت فاطمهعليها‌السلام فرمود: اين غذاها از طرف خداست، كه هر كس را بخواهد بدون حساب روزى مى بخشد.

پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: اين جريان همانند جريان زكريا است كه در كنار محراب مريم آمد و غذاى مخصوصى در آنجا ديد و از او پرسيد: اى مريم! اين غذا از كجا است، او گفت: از سوى خداست».(۹۳۱)

سخن فرشتگان با مريمعليه‌السلام

قرآن كريم درباره سخن گفتن فرشتگان با مريمعليها‌السلام مى فرمايد: «و هنگامى را كه فرشتگان گفتند: اى مريم! خدا تو را برگزيده و پاك ساخته و بر تمام زنان جهان برترى داده است».(۹۳۲)

اين آيه شريفه گواه بر اين است كه مريم بزرگ ترين شخصيت زن در زمان خود بوده است. اين موضوع با آنچه درباره بانوى بزرگ اسلام فاطمهعليها‌السلام رسيده است كه او برترين بانوى جهان است، منافات ندارد زيرا در روايات بسيارى از پيغمبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و امام صادقعليه‌السلام نقل شده كه «اما مريم بانوى زنان زمان خود بود اما فاطمه، بانوى همه بانوان جهان از اولين و آخرين است».(۹۳۳)

چه افتخارى از اين برتر كه انسانى با فرشتگان هم سخن شود، آن هم سخنى كه بشارت برگزيدگى او از سوى خدا و طهارت و برترى او بر تمام زنان جهان باشد. اين همه، در سايه تقوا و پرهيزگارى و ايمان و عبادت او بود. آرى، او برگزيده شد تا پيامبرى همچون عيساى مسيح به دنيا آورد.

فرشتگان به دنبال بشارت دادن به مريم درباره برگزيده شدن از سوى خداوند، به او گفتند: «اى مريم! [به شكرانه اين نعمت] در برابر پروردگارت خضوع كن و سجده به جا آور و با ركوع كنندگان، ركوع كن!»(۹۳۴)

ولادت عيسىعليه‌السلام

حضرت مريمعليها‌السلام روزى در گوشه خانه زكريا (كه گاهى براى رفع نيازهاى خود به آنجا رفت) در قسمت شرقى آن، براى شستشوى بدن و غسل، پرده اى زده بود و پشت پرده رفته بود كه ناگهان جوانى بسيار زيبا را ديد كه به طرف او مى رود. او فرشه بزرگ الهى، جبرئيل امين بود كه به شكل بشرى تام الخلقه پيش مريم آمده بود تا روح عيسىعليه‌السلام را در او بدمد. مريم كه تا به آن روز در كمال عفت و پاكى زندگى كرده بود و شب روز خود رابه عبادت و تقوى گذرانده بود، بدون آن كه بداند كه آن جوان زيبا كيست و بدون آنكه از نام و خصوصيات او بپرسد، به پروردگار خويش پناه بردو با جمله اى كوتاه و موعظه آميز از آن جوان خواست تا بى درنگ از او دور شود.

قرآن كريم درباره ولادت حضرت عيسىعليه‌السلام مى فرمايد: «در اين كتاب از مريم سخن بگو [و او را ياد كن]، آنگاه كه از خانواده خود جدا شد و در يك منطقه شرقى قرار گرفت. در اين هنگام، مريم حجابى ميان خود و ديگران افكند و ما روح خود (يكى از فرشتگان بزرگ) را به سوى او فرستاديم و او در شكل انسان كامل بى عيب و نقص و خوش قيافه اى بر مريم ظاهر شد».(۹۳۵)

پيداست كه در اين موقع چه حالتى به مريم دست مى دهد، مريمى كه همواره پاكدامن زيسته و در دامان پاكان پرورش يافته است و در ميان مردم ضرب المثل عفت و تقواست، از ديدن مرد بيگانه زيبايى كه به خلوتگاه او راه يافته است چه ترس و وحشتى به او دست مى دهد؟ از اين رو او را بى درنگ صدا زد: «من به خداى رحمان، از تو پناه مى برم، اگر پرهيزكار هستى. و او در جواب گفت: من فرستاده پروردگار تو هستم ».(۹۳۶)

اين جمله همچون آبى كه بر آتش بريزد، به قلب پاك مريم آرامش بخشيد ولى اين آرامش چندان طولانى نشد، چرا كه بلافاصله افزود: «من آمده ام تا پسر پاكيزه اى از نظر خلق و خو و جسم و جان به تو ببخشم. مريم گفت: چگونه ممكن است من صاحب پسرى شوم، در حالى كه تاكنون انسانى با من تماس نداشته و خود نيز هرگز زن آلوده اى نبوده ام؟! [پيك پروردگار با صراحت به مريم گفت:] مطلب همين است پروردگار تو فرموده: اين كار بر من سهل و آسان است، ما مى خواهيم او را نشانه و اعجازى براى مردم و رحمتى از طرف خود براى بندگان قرار دهيم و اين امرى است پايان يافته».(۹۳۷)

درباره كيفيت حمل مريم، برخى گفته اند: جبرئيل آستين مريم را گرفت و در آن دميد و همان ساعت مريم حامله شد و آثار حمل در او ظاهر گرديد. قول ديگر آن است كه گريبان جامه اش را گرفت و در آن دميد. در روايتى از امام موسى كاظمعليه‌السلام نقل شده كه فرمود: جبرئيل نوعى خرما از بهشت آورد و به مريم داد و مريم هفت دانه از آن خرما خورد و همان سبب حمل او گرديد.

درباره مدت حمل نيز اختلاف بسيارى مشاهده مى شود، برخى چون ابن عباس و ديگران گفته اند: مدت حمل و فاصله آن تا وضع حمل يك ساعت بود كه در اين يك ساعت، عيسى به اندازه نه ماه پرورش يافت. در چند حديث از امام صادقعليه‌السلام و ائمه معصومين روايت شده كه فرمودند: فاصله ما بين حمل و وضع آن ۶ ماه بود و هيچ مولودى جز عيسى و حسين بن علىعليه‌السلام شش ماه به دنيا نيامدند. در جايى هم كه عيسىعليه‌السلام متولد شد و نخله خرمايى كه مريم به پاى آن آمد و از آن رطب تازه خورد، اختلاف است؛ مشهور آن است كه عيسى در بيت اللحم (نزديك شهر بيت المقدس) به دنيا آمد و هم اكنون بناى عظيم و زيبايى بدين نام در آنشهر برپاست كه محل زيارت مسيحيان جهان است. در چند حديث نيز روايت شده كه حضرت مريم با طى الارض به نينوا و سرزمين عراق آمد و در كنار فرات يا نزديكى بغداد در محله براثا وضع حمل كرد و سپس با عيسى به همان ترتيب به سرزمين بيت المقدس ‍ بازگشت.(۹۳۸)

با توجه به اين كه همه اين امور از موارد خارق العاده و غيرعادى بوده و به صورت معجزه انجام شده است، هيچ يك از آنان بعيد به نظر نمى رسد و با اعتقاد به قدرت قاهره حق تعالى و انجام امور خارق العاده به وسيله انبيا و اولياى الهى و مقام مريم و عيسى در پيشگاه خداى عزوجل ممكن است چنان كه داستان هاى ديگرى هم كه بعد از آن پيش آمد همانند سبز شدن درخت خرما و ريختن رطب تازه براى مريم همه از همين قبيل است.(۹۳۹)

به هر حال مريم باردرا شد و فرزند موعود در رحم او قرار گرفت و همين امر سبب شد كه او از بيت المقدس به مكان دوردستى برود. او در حالتى ميان بيم و اميد و نگرانى تواءم با سرور به سر مى برد، گاهى به اين مسئله فكر مى كرد كه اين حمل سرانجام فاش خواهد شد، چه كسى از من قبول مى كند زنى بدون داشتن همسر باردار شود مگر اين كه آلوده دامن باشد و من با اين اتهام چه كنم؟

به راستى كه براى دخترى چون مريم كه تا آن لحظه در كمال عفت و تقوى زندگى كرده و هيچ مردى او را لمس نكرده و در يك خانواده اصيل و پاكدامن به دنيا آمده است، بسيار تلخ و ناگوار است كه او را به آلودگى و زنا متهم كنند. اما از طرف ديگر او احساس مى كرد كه اين فرزند، پيامبر موعود الهى و يك تحفه بزرگ آسمانى مى باشد. خداوندى كه مرا به چنين فرزندى بشارت داده و با چنين كيفيت معجزه آسايى او را آفريده چگونه مرا تنها خواهد گذاشت؟ آيا ممكن است در برابر چنين اتهامى از من دفاع نكند؟ من كه لطف او را هميشه آزموده ام و دست رحمتش را بر سر خود ديده ام.

هر چه بود، دوران حمل پايان يافت و لحظات سخت و طوفانى زندگى مريم شروع شد. درد زايمان سختى به او دست داد، آن چنان كه او را از آبادى به بيابان كشاند، بيابانى كه خشك و بى آب و خالى از انسان ها بود.

قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

«درد وضع حمل، او را به كنار تنه درخت خرمايى كشاند و گفت: اى كاش پيش از اين مرده بودم و به كلى فراموش مى شدم».(۹۴۰)

قرآن كريم سپس در ادامه مى افزايد: «ناگهان صدايى به گوشش رسيد كه از طرف پايين پا بلند است و مى گويد غمگين مباش درست نگاه كن. پروردگارت براى تو زير پايت نهر آبى قرار داد، تكانى به اين درخت نخل بده تا رطب تازه براى تو فرو ريزد. از اين غذاى لذيذ و نيروبخش بخور و از آن آب گوارا بنوش و چشمت را به اين مولود جديد روشن دار و اگر از آينده نگرانى، آسوده خاطر باش. هرگاه كسى از انسان ها را ديدى و از تو در اين زمينه توضيح خواست با اشاره بگو من براى خداى رحمان روزه گرفته ام، روزه سكوت و به همين دليل امروز با احدى سخن نمى گويم».(۹۴۱) خلاصه نيازى به اين نيست كه تو از خود دفاع كنى، آن كس كه اين مولود را به تو داده وظيفه دفاع را نيز خود به عهده دارد.

سخن گفتن حضرت عيسى در گهواره

«سرانجام مريم در حالى كه كودكش را در آغوش داشت از بيابان به طرف آبادى حركت كرد و به سراغ بستگان و اقوام خود رفت».(۹۴۲) او كودك خود را برداشت و نزد قومش رفت و همانگونه كه پيش بينى مى كرد، آنان زبان به تهمت گشودند و گفتند: «اى مريم! مسلما تو كار بسيار عجيب و بدى انجام دادى!»(۹۴۳) آنان با سرزنش به او گفتند: «اى خواهر هارون!(۹۴۴) پدر تو آدم بدى نبود، مادرت نيز هرگز آلودگى نداشت».(۹۴۵) پس با اين اصالت خانوادگى، اين كودك را از كجا آورده اى؟ و بدون شوهر چگونه به اين فرزند حامله شدى؟

در اين هنگام (طبق دستور قبلى) مريم سكوت كرد و تنها واكنش او اين بود كه اشاره به نوزادش عيسى كرد، اما اين كار بيشتر تعجب آنان را برانگيخت و جمعى نيز اين كار مريم را حمل بر سخريه كردند و خشمناك شدند و گفتند: مريم با چنين كارى كه انجام داده اى، با اين حال قوم خود را مسخر مى كنى؟! و «به او گفتند: ما چگونه با كودكى كه در گهواره است سخن بگوييم؟!»(۹۴۶)

ناگهان ديدند كه كودك به سخن آمد و گفت: من بنده خدا هستم، او كتاب آسمان به من مرحمت كرده و مرا پيامبر قرار داده است و خداوند مرا موجودى پربركت براى بندگان در هر جا باشم قرار داده است و مرا تا زمانى كه زنده ام به نماز و زكات توصيه كرده است و مرا نسبت به مادرم نيكوكار قرار داده و جبار و شقى قرار نداده است، سلام و درود خدا بر من باد آن روز كه متولد شدم و آن روز كه مى ميرم و آن روز كه زنده برانگيخته مى شوم».(۹۴۷)

هنگامى كه آنان، آشكارا سخنان عيسى را شنيدند، دريافتند كه مريم از هر گونه ناپاكى، پاك و منزه است و عيسى نيز بعد از اين تكلم تا زمانى كه رشد كرد و به حد زبان گشودن رسيد، سخن نگفت.

دوران نبوت عيسىعليه‌السلام

مورخين سن حضرت عيسى را در دوران نبوت سى سالگى نوشته اند و اين قول موافق با برخى از انجيل هاى موجود است. برخى هم گفته اند كه در سن سى سالگى فرشته وحى بر او نازل شد و دوره نبوت و رسالتش آغاز گرديد. اما در پاره اى از روايات اهل بيت آمده كه آن حضرت در سن هفت يا هشت سالگى نبوت خود را اظهار كرد.

شيخ كلينى (رحمه الله) از امام باقرعليه‌السلام روايت كرده: هنگامى كه عيسى به هفت سالگى رسيد، خداى تعالى به او وحى كرد و نبوت و رسالت خويش را اظهار فرمود.(۹۴۸)

در چند حديث، ائمه اطهار، نوبت عيسى و يحيىعليه‌السلام را در كودكى دليل بر امامت امامان بزرگوارى همچون حضرت جوادعليه‌السلام - كه در سن كودكى به امامت رسيدند - دانسته و بدان استشهاد كرده اند، مانند حديثى كه كلينى (رحمه الله) در اصول كافى از خيرانى و او از پدرش روايت كرده كه من نزد امام هشتمعليه‌السلام در خراسان ايستاده بودم كه شخصى به آن حضرت عرض كرد: اى آقاى من! اگر پيشامدى روى داد (و شما از دنيا رفتيد) ما به چه كسى بايد اقتدا كنيم. (امام بعد از شما كيست؟).

حضرت فرمود: به فرزندم ابى جعفر!

آن شخص سن امام جوادعليه‌السلام را كم دانست و تعجب كرد، امام رضاعليه‌السلام به او فرمود: خداى تبارك و تعالى «عيسى بن مريم (عليه‌السلام ») را به رسالت و پيغمبرى و شريعت تازه اى بر انگيخت، در سنى كمتر از آنچه ابى جعفر در آن است.(۹۴۹)

يهود در انتظار مسيح

جمعيت يهود قبل از آمدن عيسى بنابر بشارت موسى، منتظر ظهور مسيح بودند؛ اما پس از ظهور او منافع جمعى از افراد ستمگر و منحرف بنى اسرائيل به خطر افتاد و تنها جمعيتى محدود گرد او را گرفتند و افرادى كه با دعوت مسيح و پيروى از احكام خدا، موقعيت و مقام آنان به خطر مى افتاد از پذيرش قوانين الهى سرپيچى نمودند.

حضرت عيسى پس از دعوت مستدل و كافى، دريافت كه جمعى از بنى اسرائيل اصرار در مخالفت و گناه دارند و از هيچ گونه انكار و كج روى دست بردار نيستند. از اين رو فرياد برآورد: «كيست كه از آيين خدا حمايت كرده و از من دفاع كند؟»(۹۵۰)

تنها عده كمى به اين دعوت جواب مثبت دادند، اين عده همان افراد پاكى بودند كه قرآن از آنان به عنوان «حورايون» نام برده است.

حواريون آمادگى خود را براى هرگونه كمك به مسيح اعلام داشتند و همانگونه كه قرآن مى فرمايد، گفتند: «ما ياران خداييم و به خدا ايمان آورده ايم و تو - مسيح - را گواه بر اسلام خود مى گيريم».(۹۵۱)

حواريون بنابر روايات دوازده نفر بوده اند، ولى نام آنان در روايات اسلامى ذكر نشده است، فقط در حديث احتجاج امام رضاعليه‌السلام با جاثليق اين جمله هست كه حضرت به وى فرمود: حواريين دوازده نفر بودند كه دانشمندتر و برتر از همه آنان «لوفا» بود.

در انجيل متى (باب دهم) نام آنان را به عنوان شاگردان عيسى چنين ذكر كرده اند: شمعون معروف به پطرس؛ اندرياس، برادر شمعون؛ يعقوب بن زبدى؛ برادرش يوحنا؛ فيليپس؛ برتولما، توما؛ متى، باجگير؛ يعقوب بن حلفى؛ لبى معروف به تدى؛ شمعون قانوى؛ يهوداى اسخريوطى كه حضرت عيسى را تسليم يهود نمود.(۹۵۲)

در انجيل برنابا، فصل چهاردهم نام آن دوازده نفر عبارت است از:

اندروس؛ برادرش پطرس شكارچى؛ برنابا؛ متى گمرك چى كه براى جمع آورى و حساب ماليات مى نشست؛ يوحنا و يعقوب كه هر دو پسران زبدى بودند؛ تداوس؛ يهودا؛ برتولوماوس؛ فيليپس؛ يعقوب؛ يهوداى اسخريوطى خائن.(۹۵۳)

يكى از موارد اختاف بين روايات اسلامى و انجيل ها اين است كه نام «لوقا» در هيچ يك از اين نقل ها ذكر نشده است. اگر آن احاديث از نظر سند معتبر باشد، براى ما سنديت دارد و مقدم بر انجيل هايى است كه دستخوش تحريف گرديده است.

نزول مائده بر حواريون

از معجزات بزرگ حضرت عيسىعليه‌السلام نزول مائده بود كه در پنجمين سوره قرآن ذكر شده است و از اين رو آن سوره مائده ناميده شده است. در اين صورت درباره نزول مائده آمده است: «ياران خاص مسيح به عيسىعليه‌السلام گفتند: آيا پروردگار تو مى تواند غذايى از آسمان براى ما بفرستد؟»(۹۵۴) .

حضرت عيسىعليه‌السلام از اين تقاضا كه بوى شك و ترديد مى داد، آن هم پس از آوردن آن همه آيات و نشانه هاى ديگر نگران شد و به آنان هشدار داد و گفت: «اگر ايمان داريد پس از خدا بترسيد».(۹۵۵) ولى آنان خيلى زود به حضرت عيسى عرض كردند كه ماهدف نادرستى از اين پيشنهاد نداريم و غرض ما از اين درخواست عناد و لجاجت نيست، بلكه مى خواهيم «از اين غذا بخوريم (و بر اثر تغذيه از غذاى آسمانى در قلب ما نورانيت پيدا شود) و قلب ما اطمينان و آرامش پيدا كند و با ديدن اين معجزه بزرگ به سرحد عين اليقين برسيم و بدانيم آنچه به ما گفته اى راست بوده و بتوانيم بر آن گواهى دهيم».(۹۵۶)

شايد هدف حواريين ازاين درخواست، اطمينان خاطر بيشتر نسبت به نبوت و مقام عيسىعليه‌السلام و آيات الهى بود و مى خواستند بر ايمان خود بيفزايند تا ثبات قدم بيشترى پيدا كنند. اين سئوال از روى شك و يا عناد نبود، اگر چه شايد در سئوالشان رعايت ادب را نكردند و گستاخى نشان دادند، يا اساسا نبايد چنين درخواستى مى كردند.

طبرسى (رحمه الله) از ابن عباس نقل كرده است كه درخواست حواريون مسبوق به اين سابقه بود، كه عيسىعليه‌السلام به بنى اسرائيل فرمود: «سى روز روزه بگيريد، سپس هرچه بخواهيد از خدا درخواست كنيد تا خداوند به شما بدهد». آنان سى روز روزه گرفتند و چون فراغت يافتند به عيسى گفتند: «ا عيسى! ما اگر براى شخصى از مردم كار مى كرديم و كارمان انجام مى شد، غذايى به ما مى داد و ما روزه گرفته و گرسنه شده ايم، اكنون از خدا بخواه تا مائده اى براى ما از آسمان نازل كند. »(۹۵۷)

هنگامى كه عيسىعليه‌السلام از حسن نيت آنان در اين تقاضا آگاه شد، خواسته آنان را به پيشگاه پروردگار اين گونه منعكس كرد: «خداوندا! مائده اى از آسمان براى ما بفرست تا براى اول و آخر ما، عيد باشد و نشانه اى از ناحيه تو محسوب شود و به ما روزى ده؛ تو بهترين روزى دهندگان هستى».(۹۵۸)

برخى از مفسرين گفته اند كه مائده در روز يكشنبه نازل شد، از اين رو نصارى آن روز را عيد گرفتند. آرى، خداوند، دعاى حضرت عيسىعليه‌السلام را اجابت كرد و به آنان فرمود: «من چنين مائده اى را بر شما نازل مى كنم ولى توجه داشته باشيد كه بعد از نزول اين مائده، مستوليت شما بسيار سنگين تر مى شود و با مشاهده چنين معجزه آشكارى هر كس بعد از آن، راه كفر را بپويد، او را چنان مجازاتى خواهم كرد كه احدى از جهانيان را چنين مجازاتى نكرده باشم».(۹۵۹)

اين كه آن مائده چه بوده است، در قرآن اشاره اى به آن نشده است، ولى از احاديث، از جمله حديثى كه از امام باقرعليه‌السلام نقل شده چنين استفاده مى شود كه آن طعام چند قرص نان و چند ماهى بود.

علت درخواست چنين اعجازى شايد آن بود كه حواريون شنيده بودند كه مائده آسمانى به اعجاز موسى بر بنى اسرائيل نازل شد، از اين رو بود كه آنان اين تقاضا را از عيسى كردند.(۹۶۰)

معجزات حضرت عيسىعليه‌السلام

حضرت عيسىعليه‌السلام از پيغمبران بزرگوارى است كه آغاز خلقتش ‍ تواءم با معجزه بود و سرانجام كارش نيز با معجزه پايان يافت؛ پيغمبرى بود كه بدون پدر از مريم متولد شد و از همان ساعت تولد معجزات شگفت انگيزى از او به ظهور رسيد؛ مانند سخن گفتن او با مادرش مريم و دلدارى دادن به او و تكلم با ديگران، بيان خبرهاى غيبى، اخبار آينده و معجزات ديگرى كه قسمتى از آنان در سوره مائده چنين ذكر شده: «هنگامى كه خدا به عيسى گفت: اى عيسى بن مريم! نعمت مرا نسبت به خود و مادرت ياد كن، آنگاه كه تو را به روح القدس نيرومند كردم، كه در گهواره و بزرگى با مردم سخن گويى و آنگاه كه كتاب و حكمت و تورات و انجيل به تو تعليم كردم و آنگاه كه به اذن من از گل، همانند شكل پرنده اى مى ساختى و در آن مى دميدى و به اذن من پرنده مى شد و كور مادرزاد و بيمار برص دار را به اذن من شفا مى دادى و آن دم كه مردگان را از اذن من بيرون مى آوردى و زنده مى كردى»).(۹۶۱)

در سوره آل عمران خداوند درباره آن حضرت فرموده است: «خدا او را كتاب و حكمت و تورات و انجيل مى آموزد و پيامبرى به سوى بنى اسرائيل باشد كه به آنان گويد: من با معجزه اى از پروردگارتان به نزد شما آمده ام، براى شما از گل چون شكل مرغى مى سازم و در آن مى دم كه به اذن خدا پرنده (و مرغى) شود، كور مادرزاد و بيمار برص دار را شفا مى دهم و مرده را به اذن خدا زنده مى كنم و شما را از آنچه مى خورى و در خانه هايتان ذخيره مى كنيد، خبر مى دهم».(۹۶۲)

پايان زندگى آن حضرت نيز با معجزه خاتمه يافت و خداى سبحان او را از دست دشمنان به طرز معجزه آسايى نجات داد و به آسمان بالا برد. اما مهم ترين معجزه عيسى در دوران زندگى، زنده كردن مردگان و شفاى بيمارانى بود كه علاج آنان از طريق عادى ممكن نبود.

امام رضاعليه‌السلام درباره علت اين معجزه فرموده است كه خداى تعالى، عيسى را در زمانى مبعوث كرد كه بيمارى بسيار بود و مردم به طبابت احتياج داشتند، عيسى نيز از همان نمونه معجزه اى آورد كه سنخش ‍ در نزد اطباى آن زمان نبود، معجزه اى كه به اذن خدا مرده را زنده مى كرد و كور مادرزا؛ برص دار را شفا مى داد و بدين ترتيب حجت خود را بر مردم ثابت كرد.

ابن اثير نيز در كامل التواريخ گفته است: علم طب در زمان عيسى بر مردم آن زمان غالب بود و عيسى معجزه اى آورد كه كور مادرزاد و بيمار برص دار را شفامى داد و مردگان را زنده مى كرد تا عجز آنان را نشان دهد...(۹۶۳)

سرانجام حضرت عيسىعليه‌السلام

يهود با همكارى بعضى از مسيحيان خيانتكار، تصميم بر قتل عيسى گرفتند، خداوند نيز نقشه هايشان را نقش بر آب كرد و پيامبرش را از چنگال آنان رهايى بخشيد. خداوند نعمت خود را بر مسيح پيش از وقوع اين جريان ذكر مى كند مى فرمايد: «عيسى من تو را بر مى گيرم و به سوى خود بالا مى برم».(۹۶۴)

در سوره نساء مى فرمايد: «نه مسيح را كشتند و نه به دار آويختند، بلكه امر بر آنان مشتبه گرديد و پنداشتند او را دار زده اند و يقينا او را نكشتند».(۹۶۵)

مفسرين با استناد به آيه فوق استدلال كرده اند كه مسيح كشته نشد و خداوند او را به آسمان برد.

اما مسيحيان بنابر آنچه در انجيل آمده، مى گويند كه عيسى كشته شد و دفن گرديد و سپس از ميان مردگان برخاست و مدت كوتاهى در زمين بود و بعد به آسمان صعود كرد.

از نظر ما مسلم و قطعى است كه يهود نتوانستند عيسى را دستگير كنند و خداى تعالى آن حضرت را به آسمان بالا برد. آنان شخص ديگرى را كه شبيه آن حضرت بود دستگير كردند و به دار آويختند و آن شخص هر چه فرياد زد كه من عيسى نيستم، نپذيرفتند و به دارش آويختند.

اما در اين كه آن شخص كه بود، اختلاف است. بسيارى گفته اند كه او همان يهوداى اسخريوطى بود كه هنگامى وارد محل اختفاى عيسى شد، شبيه آن حضرت گرديد و به دار آويخته شد.

برخى گفته اند: وى همان مأمورى بود كه وارد آن مكان شد و هر چه تفحص ‍ كرد، عيسى را نديد و چون بيرون آمد خودش شبيه به عيسى گرديد و ديگران كه در خارج منتظر آمدنش بودند او را دستيگر كردند و به پاى دار بردند.

على بن ابراهيم از امام باقرعليه‌السلام روايت كرده است كه حضرت عيسى پيش از آن، حواريين را نزد خود جمع كرد و به آنان فرمود: خداى تعالى به من وحى كرده كه مرا در اين ساعت به نزد خود خواهد برد، اكنون كدام يك از شما حاضريد جان خود را فداى من كنيد و در بهشت با من باشيد؟

جوانى از ميان آنان برخاست و آمادگى خود را براى اين كار اعلام كرد و خداى تعالى او را به عيسى شبيه ساخت و يهود وى را به جاى آن حضرت دستگير كردند و به دار آويختند.(۹۶۶)

در پاره اى از تواريخ آمده است كه يهوداى اسخريوطى، پس از اين كه در برابر پول اندكى حاضر شد محل اختفاى عيسى را به يهود نشان دهد، سخت پشيمان شد و پول را كه گرفته بود به يهوديان پس داد و خود را به دار آويخت.

بنابر روايات بسيارى از شيعه و سنى، حضرت عيسىعليه‌السلام در آخرالزمان به زمين فرود مى آيد و دجال را مى كشد.

در بسيارى از روايات آمده است كه او حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه را مقدم مى دارد و در پشت سر آن حضرت نماز مى گزارد و پيروان آن حضرت به دين اسلام در مى آيند و اسلام بر همه اديان پيروز مى شود.(۹۶۷)

حكاياتى از عيسى بن مريمعليه‌السلام

حضرت عيسى و پسر خاركن

علامه مجلسى (رحمه الله) در بحارالانوار، از برخى كتاب هاى نقل مى كند كه عيسى با بعضى حواريون به مسافرت رفتند، در مسير خود به شهرى رسيدند و در نزديكى آن، گنجى ديدند. همراهان عيسى گفتند: اى روح خدا! اجازه بده در اينجا توقف كنيم و از اين گنج نگهبانى كنيم تا ضايع نشود.

عيسى فرمود: شما در اينجا توقف كنيد و من داخل اين شهر مى شوم و گنجى را كه در شهر دارم مى جويم!

همراهان آنجا ماندند و عيسى داخل شهر شد و مقدارى راه رفت تا به خانه اى ويران رسيد و پيرزنى را در آنجا ديد، به او فرمود: من امشب ميهمان تو هستم، آيا شخص ديگرى نيز با تو در اين خانه هست؟ پيرزن گفت: آرى، پسرى دارم كه پدرش از دنيا رفته و پيش من است، او روزها به صحرا مى رود و خار مى كند و به شهر مى آورد و آنان را مى فروشد و پول آن را پيش من مى آورد و ما با آن پول روزگار خود را مى گذرانيم.

سپس پيرزن برخاست و اتاقى را براى حضرت عيسى آماده كرد تا اين كه پسرش از راه رسيد، مادر كه او را ديد به وى گفت: خداى تعالى امشب ميهمان شايسته و صالحى براى ما فرستاده كه نور زهد و فروغ صلاح و شايستگى از جبينش ساطع و آشكار است. پس خدمت كردن به او را مغنتم شمار و از مصاحبت وى بهره مند شو.

آن پسر نزد عيسى آمد و به خدمتكارى و پذيرايى مشغول شد تا چون پاسى از شب گذشت، عيسى از حال آن جوان و وضع زندگانيش جويا شد و آثار خرد، زيركى، نبوغ، استعداد، ترقى و كمال را در او ديد، ولى فهميد آن جوان به چيز بزرگى دل بسته است كه فكر او را سخت مشغول كرده، به او فرمود: اى جوان! مى بينم دلت به چيزى مشغول است و اندوهى در دل دارى كه پيوسته با توست و تو را رها نمى كند خوب است اندوه دل را به من بگويى شايد داروى دردت پيش من باشد.

هنگامى كه عيسى به جوان اصرار كرد تا غم دل را باز گويد، جوان اظهار كرد: آرى، در دل من اندوهى است كه هيچ كس جز خداى تعالى قادر نيست آن را برطرف سازد. عيسى فرمود: درد دل خود را به من بازگوى شايد خداوند وسيله برطرف كردن آن را به من الهام كند و ياد دهد!

جوان خاركن گفت: روزى من بار هيزمى را به شهر مى آوردم و در سر راه خود عبورم به قصر دختر پادشاه افتاد و چون به قصر نگاه كردم، چشمم به دختر پادشاه افتاده و عشق او را در دلم جاى گير شد، به طورى كه روز به روز اين عشق افزون تر مى شود و براى اين درد، دارويى جز مرگ سراغ ندارم.

عيسى فرمود: اگر مايل به وصل او هستى من وسيله اى براى تو فراهم مى كنم تا با وى ازدواج كنى!

جوان پيش مادر آمد و سخن ميهمان را بازگو كرد. مادرش به او گفت: پسرجان! من گمان ندارم اين مرد كسى باشد كه بيهوده وعده اى بدهد و نتواند از عهده انجام آن برايد، سخنش را بپذير و هر چه دستور مى دهد انجام ده.

هنگامى كه صبح شد، عيسى به آن جوان فرمود: اكنون برخيز و به قصر پادشاه برو و چون خاصان دربار و وزراى پادشاه آمدند كه به نزد وى روند، به آنان بگو كه من براى خواستگارى دختر پادشاه آمده ام درخواست مرا به گوش او براسنيد، سپس منتظر باش و ببين كه چه مى گويند، آنگاه به نزد من بيا و آنچه كه ما بين تو و پادشاه مى گذرد به من اطلاع بده.

جوان خاركن به در قصر آمد و چون درخواست خود را به دربانان اظهار كرد، آنان از تعجب خنديدند و درخواست او را با تمسخر به پادشاه رساندند.

پادشاه، جوان را طلبيد و چون سخنان او را شنيد، از روى شوخى به او گفت: اى جوان! من دختر خود را به تو نخواهم داد، مگر آن كه فلان مقدار جواهر قيمتى و گران بهار نزد من بياورى.

جواهراتى را كه پادشاه براى مهريه دخترش درخواست كرده بود، در خزينه هيچ پادشاهى از پادشاهان آن زمان با آن اوصاف و مقدار يافت نمى شد و پادشاه فقط از روى شوخى آن سخنان را اظهار داشت، ولى جوان برخاست و گفت: هم اكنون مى روم و پاسخ آن را براى شما مى آورم.

جوان خاركن نزد حضرت عيسى رفت و جريان را براى او شرح داد. عيسى او را با خود به خرابه اى كه در آن مقدارى سنگ و كلوخ برد و به درگاه خداى تعالى دعا كرد، آن سنگ و كلوخ ‌ها به صورت جواهراتى كه پادشاه خواسته بود و بلكه بهتر از آنان درآمد. آنگاه به جوان فرمود: هرچه مى خواهى بردار و به نزد پادشاه ببر. جوان نيز مقدارى از آنان برداشت و به نزد پادشاه برد. پادشاه و حاضران وقتى آن جواهرات را ديدند، متحير و متعجب شدند و گفتند: اين مقدار اندك است و ما را كفايت نمى كند.

جوان دوباره به نزد حضرت عيسى آمد و سخن پادشاه و نزديكانش را باز گفت، عيسى به وى فرمود: به همان خرابه برو و هرچه مى خواهى برگير و به نزد آنان ببر.

جوان وقتى براى بار دوم مقدار بيشترى از آن جواهرات براى پادشاه برد، بر حيرتشان افزون گرديد. سپس با جوان خلوت كرد و حقيقت را از وى جويا شد. جوان خاركن داستان خود را از آغاز تا انجام براى پادشاه شرح داد. پادشاه دانست كه ميهمان وى حضرت عيسىعليه‌السلام است، از اين رو به او گفت: اكنون برخيز و به نزد ميهمانت برو و او را پيش من بياور تا دخترم را به ازدواج تو درآورد.

عيسى آمد و دختر پادشاه را به عقد آن جوان درآورد. پادشاه لباس هاى سلطنتى براى آن جوان فرستاد و جوان آن لباس ها را پوشيد. در همان شب، مراسم عروسى او با دختر پادشاه انجام گرديد. چون صبح شد، پادشاه آن جوان را خواست و با او به گفتگو پرداخت و او را جوانى خردمند و فهميده و باهوش يافت. پادشاه جز آن دختر فرزند ديگرى نداشت، از اين رو آن جوان را وليعهد و جانشين خود قرار داد و خاصان و بزرگان مملكت را به فرمانبردارى و اطاعت از او مأمور كرد. هنگامى كه شب دوم فرا رسيد، ناگهان پادشاه از دنيا رفت و بزرگان درگاه، جمع شدند و آن جوان را بر تخت سلطنت نشاندند و به فرمانش درآمدند و خزانه هاى مملكت را تسليم او كردند.

چون روز سوم شد، عيسى نزد او آمد تا خداحافظى كند. جوان گفت: اى حكيم فرزانه! تو را بر گردن من حقوق بسيارى است كه اگر من براى هميشه زنده بمانم، باز هم نمى توانم سپاس يكى از آنان را به جاى آورم؛ ولى ديشب چيزى به خاطرم آمد كه اگر پاسخ آن را به من ندهى، از آنچه برايم فراهم آورده اى بهره مند نخواهم شد و اين همه خوشى براى من لذتى نخواهد داشت!

حضرت عيس فرمود: آن چيست؟

جوان گفت: تو كه چنين قدرتى دارى كه مى توانى در فاصله دو روز مرا از آن وضع فلاكت بار به چنين وضعى برسانى، پس چرا براى خودت كار نمى كنى و چرا تو را با اين وضع و در اين جامه مى بينم؟

حضرت عيسى سخن نگفت، تا هنگامى كه آن جوان اصرار كرد. سپس به او فرمود: به راستى هر كس كه به خداى تعالى دانا باشد و خانه آخرت و ثواب او را بداند و نسبت به فناى دنيا و پستى و بى ارزشى او بصيرت و بينايى داشته باشد؛ ديگر به اين دنياى فانى و ناپايدار دل نخواهد بست، ما را در قرب خداى تعالى و معرفت و محبت وى لذت هايى روحانى است كه اين لذت هاى ناپايدار و فانى را در برابر آنان چيزى به حساب نمى آوريم. چون مقدارى از عيوب دنيا و آفات آن و نعمت هاى عالم آخرت و درجات آن را براى آن جوان بيان فرمود، جوان عرض كرد: پس چرا آنچه را كه بهتر و شايسته تر است براى خود انتخاب كرده اى و مرا در اين گرفتارى بزرگ انداختى؟

عيسى فرمود: من آن را براى تو انتخاب كردم تا عقل و ذكاوت و خرد تو را مورد آزمايش قرار دهم و ثواب تو در واگذاردن و ترك اين امورى كه براى تو مقدور و ميسر است بيشتر گردد و تو حجتى براى ديگران گردى.

جوان كه اين سخن را شنيد، دست از سلطنت كشيد و همان لباس هاى كهنه خود را پوشيد و ملازم خدمت عيسىعليه‌السلام گرديد.

عيسى به نزد حواريين بازگشت و به آنان فرمود: اين بود گنجى كه من آن را در اين شهر جستجو مى كردم و آن را يافتم، و الحمدلله.(۹۶۸)

مجازات خودبينى

يكى از مهم ترين كارهاى حضرت عيسى براى تبليغ دين، برنامه سياحت و بيابان گردى بود. در يك از اين سياحت ها يكى از دوستانش كه قد كوتاهى داشت، با حضرت عيسى به راه افتاد و همواره در كنار او بود تا اين كه به دريا رسيدند؛ حضرت عيسى گفت: بسم الله؛ سپس بر روى آب حركت كرد بى آنكه غرق شود.

آن شخص وقتى ديد عيسى روى آب راه مى رود، با يقين خالص گفت: بسم الله، سپس روى آب به راه افتاد بدون آن كه در آب فرو رود، تا اينكه به عيسى رسيد. اما در بين مسير با خودبينى به خود گفت: اين عيسى روح الله است كه بر روى آب گام بر مى دارد، من نيز روى آب حركت مى كنم، بنابراين عيسى چه برترى بر من دارد؟ در همين هنگام زير پايش بى قرار شد و در آب فرو رفت و فرياد زد: اى روح الله! دستم به دامانت، مرا بگير و از غرق شدن نجات بده.

حضرت عيسى دست او را گرفت و از آب بيرون كشيد و به او فرمود: اى كوتاه قد! مگر چه گفتى؟ (كه در آب فرو رفتى).

آن شخص گفت: گفتم كه اين روح الله است كه بر روى آب مى رود، من نيز بر روى آب مى روم، خودبينى مرا فراگرفت.

حضرت عيسى فرمود: تو خود را بر اثر خودبينى در مقامى كه خدا آن را براى تو قرار نداده، نهادى. خداوند نيز بر تو غضب كرد، اكنون از آنچه كه گفتى توبه كن.

او نيز توبه كرد و به مرتبه اى كه خدا برايش قرار داده بود، بازگشت.(۹۶۹)

گفتگوى عيسى با عذاب شدگان

روزى حضرت عيسى و حواريين در سير و سياحت خود به روستايى رسيدند و ديدند اهل روستا و حيوانات آن، همه مرده اند.

حضرت عيسى به همراهان فرمود: «معلوم است كه اينان به عذاب الهى، كشته شده اند چرا كه اگر به تدريج مرده بودند، همديگر را به خاك مى سپردند».

حواريين گفتند: اى روح خدا! از خداوند درخواست كن كه آنان را زنده كند.

از طرف آسمان نيز ندا شد كه «اى عيسى! آنان را صدا بزن».

هنگامى كه شب فرا رسيد، حضرت عيسى از تپه اى بالاى رفت و فرياد برآورد: اى مردم روستا!

يك نفر از آنان زنده شد و گفت: بلى، اى روح خدا!

عيسى فرمود: واى بر شما! كردار شما چگونه بوده كه اين گونه شما را گرفتار بلاى عمومى نموده است؟

آن مرد گفت: چهار چيز ما را مشمول عذاب الهى كرد: پرستش طاغوت؛ دلبستگى به دنيا، همراه با كمى ترس از خدا؛ آرزوى دور و دراز؛ غفلت و سرگرمى به بازى هاى دنيا.

عيسى فرمود: دلبستگى شما به دنيا چه اندازه بود؟ آن مرد گفت: دلبستگى ما به دنيا همانند علاقه كودك به پستان مادرش بود. هنگامى كه دنيا به ما روى مى كرد شاد و خوشحال مى شديم و هنگامى كه دنيا به ما پشت مى كرد گريه مى كرديم و ناراحت مى شديم.

عيسى فرمود: طاغوت را چگونه مى پرستيديد؟

آن مرد گفت: ما از گنهكاران پيروى مى كرديم.

عيسى فرمود: عاقبت كارتان چگونه پايان يافت؟

آن مرد گفت: شبى با خوشى به سر برديم و صبح آن در «هاويه» افتاديم.

عيسى فرمود: هاويه چيست؟

آن مرد گفت: هاويه، سجين است.

عيسى فرمود: سجين چيست؟

آن مرد گفت: سجين، كوه هاى گداخته به آتش است كه تا روز قيامت بر ما مى افروزد.

عيسى فرمود: هنگامى كه گرفتار عذاب الهى شديد، چه گفتيد و مأموران الهى به شما چه گفتند؟

آن مرد گفت: گفتيم كه ما را به دنيا بازگردانيد تا در آن كارهاى نيك انجام دهيم و زاهد و پارسا گرديم؛ به ما گفته شد: «دروغ مى گوييد».

عيسى فرمود: واى بر شما! چه شد كه غير از تو، شخص ديگر از اين هلاك شدگان با من سخن نگفت؟

آن مرد گفت: اى روح خدا! دهان همه با دهنه آتشين بسته شده است و آنان به دست فرشتگان خشن، گرفتار مى باشند. من در دنيا با آنان زندگى مى كردم، ولى از آنان نبودم، تا وقتى كه عذاب عمومى فرا رسيد و مرا نيز فرا گرفت. اكنون به تار مويى در لبه پرتگاه دوزخ آويزان مى باشم، نمى دانم كه از آنجا در ميان دوزخ واژگون مى شوم، يا نجات مى يابم. (ظاهرا عذاب اين شخص به دليل ترك امر به معروف و نهى از منكر بوده است).

حضرت عيسىعليه‌السلام به حواريون رو كرد و فرمود: اى دوستان خدا! خوردن نان خشك با نمك زبر و خشن و خوابيدن بر روى خاشك هاى آلوده، بسيار بهتر است اگر همراه با عافيت و سلامت دنيا و آخرت باشد.(۹۷۰)

زندگى دنيايى پس از مرگ

روزى شخصى از امام صادقعليه‌السلام پرسيد: آيا حضرت عيسىعليه‌السلام كسى را زنده كرد او بعد از زنده شدن، مدتى عمر كند و از خوراكى ها بخورد و داراى فرزند شود؟

امام صادقعليه‌السلام فرمود: آرى، حضرت عيسى برادر دينى و دوست مخلص و درست كردارى داشت كه هر وقت عيسى از كنار منزل او عبور مى كرد به خانه او مى رفت و از او احوال پرسى مى كرد؛ تا اين كه عيسى براى مدتى به مسافرت رفت و در بازگشت به در خانه او رفت تا احوال او را بپرسد.

مادر او از منزل بيرون آمد، عيسى از او پرسيد: فلانى كجاست؟

مادر گفت: اى فرستده خدا! فرزندم از دنيا رفت.

عيسى به مادر دوست خود گفت: آيا دوست دارى پسرت را زنده ببينى؟

مادر گفت: آرى.

عيسى فرمود: فردا هنگامى كه نزد تو مى آيم، فرزندت را به اذن خدا زنده مى كنم.

فرداى آن روز، عيسى نزد مادر دوست خود آمد و به او گفت: بيا با هم كنار قبر پسرت برويم. مادر، همراه عيسى كنار قبر رفت، عيسى كنار قبر ايستاد و دعا كرد. قبر شكافته شد و پسر آن زن، زنده از قبر بيرون آمد، هنگامى كه مادر او را ديد و او نيز مادرش را ديد هر دو با هم گريستند، عيسى دلش به حال اين مادر و فرزند به رحم آمد، از اين رو به رفيق خود گفت: آيا دوست دارى با مادرت در دنيا باقى بمانى؟

او گفت: يعنى غذا بخورم و كسب روزى كنم و مدتى زنده بمانم؟

عيسى فرمود: آرى، آيا مى خواهى بيست سال غذا بخورى و كسب روزى كنى و ازدواج نمايى و داراى فرزند شوى؟

او عرض كرد: آرى، راضى هستم.

عيسى نيز او را به مادرش سپرد. او بيست سال زندگى كرد و داراى زن و فرزند شد.(۹۷۱)

تواضع حضرت عيسىعليه‌السلام

روزى عيسى به حواريين فرمود: من كارى با شما دارم و از شما تقاضا دارم كه از انجام اين كار ممانعت نكنيد.

حواريين گفتند: شما كار خود را انجام بده، ما آماده هستيم.

در اين هنگام حضرت عيسى برخاست و پاهاى آنان را شست.

آنان گفتند: اى روح خدا! ما سزاوارتر به اين كار هستيم.

حضرت عيسى فرمود: سزاوارترين انسان به تواضع و فروتنى، «عالم» است، من اين گونه به شما تواضع نمودم تا بعد از من، شما نسبت به مردم، اين گونه فروتنى كنيد، سپس حضرت عيسى فرمود: «بناى حكمت با تواضع و فروتنى ساخته مى شود نه با تكبر. همچان كه زراعت در زمين نرم مى رويد نه در زمين سخت».(۹۷۲)

شرط استجابت دعا

در ميان بنى اسرائيل، خانواده اى زندگى مى كردند كه هرگاه يكى از آنان چهل شب تا صبح پشت سر هم به عبادت و نيايش مى پرداخت، دعايش به اجابت مى رسيد. يكى از افراد آن خاندان، چهل شب به عبادت و نيايش ‍ پرداخت و سپس دعا كرد، ولى دعايش به استجابت نرسيد. او در حالى كه بسيار نگران بود. نزد حضرت عيسى آمد و از او خواست كه برايش دعا كند.

در اين هنگام خداوند به عيسى وحى نمود كه اى عيسى اين بنده من از راه صحيح خود دعا نمى كند، او مرا مى خواند ولى در دلش نسبت به پيامبرى تو ترديد دارد. بنابراين اگر آن قدر دعا كند كه گردنش شكسته شود و ناخن هايش خشك شوند دعايش را اجابت نمى كنم.

عيسى ماجرا را به آن مرد گفت، او نيز عرض كرد: اى روح خدا! سوگند به خدا حقيقت همان است كه تو گفتى، من درباره پيامبرى تو شك داشتم. اكنون از خدا بخواه تا اين شك برطرف گردد.

حضرت عيسى دعا كرد تا او به نبوت و پيامبرى اش يقين پيدا كرد، سپس ‍ خداوند توبه او را پذيرفت و مانند ساير افراد خانواده اش دعايش پس از چهل شب عبادت به استجابت رسيد.(۹۷۳)

اثر اعمال خير

امام صادقعليه‌السلام از پدرش و او نيز از پدرانش (عليهم‌السلام ) از رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: روزى عيسى به سر قبرى رسيد كه صاحب آن قبر معذب بود. پس از يك سال، دوباره به سر آن قبر آمد و ديد كه صاحبش از عذاب قبر رها شده است، از اين رو به خداوند فرمود: خداوندا! سال گذشته ديدم كه صاحب اين قبر معذب است ولى امسال مى بينم كه در عذاب نيست. علت اين امر چيست؟

خداوند به حضرت عيسى وحى فرمود: اى روح خدا! فرزند اين شخص ‍ بالغ شد و راه صاحلان را پيش گرفت و به يتيمى جا داد. من به خاطر عمل فرزندش از گناهان اين شخص گذشتم و او را بخشيدم.(۹۷۴)

قاتلان مردم

شيخ صدوق درامالى، از امام باقرعليه‌السلام روايت كرده است كه حضرت عيسىعليه‌السلام براى پاره اى از كارهاى خود، با سه تن از اصحاب بيرون رفتند، در مسير به مقدارى خشت طلا برخوردند كه بر سر راه افتاده بود؛ حضرت عيسى به اصحاب فرمود: «اينها قاتلان و كشنده مردم هستند». سپس از آنجا گذشتند.

وقتى كه مقدارى از آنجا دور شدند، يكى از آنان گفت: «من جايى كار دارم و بايد بروم». اين سخن را گفته و بازگشت. دومى نيز پس از مدتى گفت: «من نيز جايى كار دارم و بايد برگردم». سومى هم همين سخن را گفت و بازگشت.

هر سه به سوى خشت هاى طلا رفتند و مقدارى آنجا نشستند. دو نفر از آنان به رفيق سومى خود گفتند: برخيز و برو براى ما غذايى خريدارى كن. او نيز براى خريد غذا رفت و چون غذا را خريدارى كرد، مقدارى زهر نيز خريد و در آن غذا ريخت تا طلاهاى آن دو را نيز تصاحب كند و شريك نداشته باشد، آن دو نفر نيز با خود گفتند كه چون آن رفيق ديگر ما آمد، او را مى كشيم تا در طلاها شريك ما نباشد. چون او از راه رسيد، او را كشتند و خود نيز چون غذا را خوردند و در همان جا افتادند و مردند.

در اين هنگام حضرت عيسى بازگشت و آنان را در كنار خشت هاى طلا مرده يافت، پس آنان را به اذن خدا زنده كرد و به آنان فرمود: «مگر من به شما نگفتم كه اينها كشنده مردم است».(۹۷۵)

پندهاى عيسىعليه‌السلام

- در كتاب امالى از امام صادقعليه‌السلام روايت شده است، كه حضرت عيسى در ميان بنى اسرائيل به پا خاست و فرمود: اى بنى اسرائيل! حكمت را به نادانان مياموزيد كه به آنان ستم مى كنيد و آن را از آموختن به اهلش دريغ نداريد كه به آنان ستم خواهيد كرد. به ستمكار، در ستمش ‍ كمك نكنيد كه فضيلت خود را از بين مى بريد.(۹۷۶)

- از امام صادقعليه‌السلام روايت شده است كه حضرت عيسى به اصحاب خود مى فرمود: «اى فرزندان آدم! از دنيا به سوى خدا بگريزيد و دلهايتان را از آن برداريد، زيرا كه شما شايسته آن نيستيد و دنيا نيز شايسته شما نيست؛ شما در آن نخواهيد ماند و دنيا براى شما پايدار نمى ماند. دنيايى است پرفريب و پرماجرا. فريب خورده كسى است كه مغرور آن گردد و زيان كار است كسى كه به آن دل ببندد و هلاك شوند كسى است كه آن را دوست بدارد و بخواهد. پس به درگاه آفريدگار خود توبه كنيد و از پروردگار، بترسيد از روزى كه پدر، مجازات پسر را نكشد و فرزندى به جاى پدر مجازات نشود. پدرانتان كجا هستند؟ مادرانتان كجايند؟ خواهران و برادرانتان كجايند؟ فرزندانتان كجايند؟ آنان را خواندند و اجابت كردند و با اين جهان وداع كردند و با مردگان مجاور گشتند و در زمره هالكان در آمدند و از دنيا رفتند، از دوستان جدا شدند و نيازمند آنچه از پيش فرستادند، گرديدند و از آنچه به جاى نهادند بى نياز گشتند، تا به چه كسى پند داده شوى؟ تا چند جلوگيرى شويد ولى خوددارى نكنيد و در سرگرمى و بى خبرى باشيد، حكايت شما در دنيا حكايت چهارپايانى است كه پيوسته در انديشه شكم و شهوت خود هستند. چرا از كسى كه شما را آفريده شرم نمى كنيد؟ با اين كه او نافرمان خود را تهديد به دوزخ كرده است و شما تاب آن نداريد. فرمانبردارش را وعده بهشت و مجاورت در فردوس اعلى داده، پس شما در رسيدن به بهشت با يكديگر رقابت كنيد و از بهشتيان باشيد و نسبت به خود انصاف دهيد و نسبت به ناتوانان و حاجتمندان خود مهربان باشيد و به درگاه خدا از روى خلوص توبه كنيد. بندگانى نيكوكار باشيد نه پادشاهى جبار و نه از فراعنه سركشى كه نسبت به خدايى كه آنان را به مرگ مقهود كرده تمرد مى ورزند.

جبار جباران و پروردگار زمين و آسمان و معبود پيشينان و پسينيان و فرمانرواى روز جزا؛ سخت كيفر و داراى عذابى دردناك است. ستمكارى از دست او به در نرود و چيزى از او فوت نشود و هيچ چيز بر وى نهان نماند و چيزى از او نهفته نگردد. دانش وى همه چيز را شماره كرده و به جايگاهش ‍ فرود آورد، بهشت باشد يا دوزخ.

اى آدمى زاده ناتوان! به كجا مى گريزى از كسى كه در تاريكى شبت و روشنى روزت تو را مى جويد و در هر حالى از حالات، تو را مى طلبد؟ به خوبى تبليغ كرد هر كه پند داد و رستگار گرديد، هر كه پند گرفت.(۹۷۷)

- در روايتى امام صادقعليه‌السلام فرمود: حضرت عيسى فرمود: كسى كه اندوهش زياد باشد، بيمار گردد. كسى كه بدخو باشد، خود را معذب سازد. كسى كه سخنش بسيار باشد، لغزش و غلطش بسيار باشد. كسى كه دروغ بسيار گويد، بها و زيباييش برود و كسى كه با مردم درافتد (و با آنان درگير شود) مروتش برود.(۹۷۸)

- اى بنى اسرائيل! در مجلس هاى دانشمندان به انبوهى گرد هم آييد و ازدحام كنيد اگرچه چهار دست و پا راه رويد و بخزيد، چرا كه خداوند دل هاى مرده را با روشنى حكمت زنده مى سازد، همان گونه كه زمين باير و مرده را با باران سيل آسا زنده مى كند.(۹۷۹)

- اى بنى اسرائيل! اندك گويى حكمت بزرگ است، پس بر شما باد به خاموشى! زيرا آن شيوه اى بسيار پسنديده است و موج سبك بارى و كاهش ‍ گناهان است، پس در دانش را پابرجا و پايدار داريد كه همانا خاموشى در شكيبايى است. به راستى كه خداوند، كسى كه بى سبب مى خندد و كسى كه راهى جز راه ادب را مى پيمايد دشمن مى دارد و فرمان روايى كه همانند شبانى از رعيتش غفلت نمى ورزد را دوست مى دارد. در خلوتگاه هاى خويش از خدا شرم كنيد همان گونه كه در آشكارهاى خويش از مردم شرم مى داريد.

آگاه باشيد كه سخن حكيمانه، گمشده مؤمن است، پس بر شما باد! پيش از آن كه حكمت از ميانه رود، به دستش آوريد. از ميانه رفتن اين باشد كه بازگويان حكمت از دست روند.(۹۸۰)

- حضرت عيسى به يارانش فرمود: آيا گمان مى كنيد كه چنان چه يكى از شما از كنار برادرش بگذرد و ببيند كه لباس از عورت آن كنار رفته است، آيا لباس را به طور كامل كنار مى زند تا عريان شود؛ يا لباس را روى آن برمى گرداند تا پوشيده شود؟

ياران عرض كردند: نه، بلكه لباس را بر قسمتى كه عريان شده بر مى گرداند.

حضرت عيسى فرمود: هرگز! بلكه او را عريان مى كنيد.

ياران كه متوجه شدند ايشان براى آنان مثلى زده است، عرض كردند: اى روح الله! چگونه ما اين كار را انجام مى دهيم؟

حضرت عيسى فرمود: هرگاه يكى از شما عيبى را از برادرش ببيند و آن را براى ديگران نقل كند، همانند اين است كه عورت آن برادر دينى را عريان كرده است.(۹۸۱)

- از روى حق و حقيقت به شما مى گويم: شما را تعليم علم مى دهم تا اين كه آن را فرا گيريد، نه اين كه خود بين شويد. بى گمان شما هرگز به آنچه مى خواهيد دست نمى يابيد، مگر با رها كردن آنچه كه به آن اشتها داريد و به آنچه كه آرزو داريد نمى رسيد، مگر با صبر و شكيبايى بر آنچه كه بر شما ناگوار است. از يك نگاه شهوت انگيز نيز پرهيز كنيد زيرا همان يك نگاه بذر شهوت را در دل هايتان مى روياند و همان براى فتنه انگيزى صاحبش كافى است.

خوشا آن كس كه ديده اش در دلش نهاده شده باشد و دلش در نگاه چشمش ‍ نهاده نشده باشد، در عيب هاى مردم ارباب گونه ننگريد، بلكه همچون بنده مردم در عيب هايش بنگريد.

به راستى كه مردم دو گونه هستند: بر بلا دچار شده و سلامتى يافته، پس بر دچار شده رحم كنيد و خدا را بر سلامتى سپاس داريد.(۹۸۲)

- از روى حقيقت به شما مى گويم: بدترين مردم مرد دانشمندى است، كه دنيا را بر دانش خويش ترجيح داده و آن را دوست بدارد و بجويد و بر آن كوشش كند، تا آنگاه كه چون تواند مردم را به شگفتى اندازد، همان كند. گسترده پرتو خورشيد، كور را چه سودى رساند در حالى كه آن را نمى بيند، همين طور كه دانش دانشمند، او را كه به دانش خويش عمل نمى كند، سودى نرساند. ميوه هاى درخت چه بسيار باشد ولى همه آن ثمر بخش و خوردنى نيستند و داشمندان چه بسيارند ولى همه آنان از علم خويش ‍ بهره مند نشوند وسود نبرند. زمين چه فراخ است ولى همه جايش قابل سكونت نيست و سخنوران چه بسيارند ولى همه سخن آنان پذيرفته نيست و راست پنداشته نشود، پس خويش را از دانشمندان دروغين حفظ نماييد؛ آنان كه پشمينه مى پوشند و سرهاى خود را به زير مى گيرند تا خطاهاى خود را درست جلوه دهند، از زير ابروهاى خود خيره نگاه مى كنند همان گونه كه گرگ ها خيره نگاه مى كنند و گفتارشان مخالفت كردارشان ميباشد. آيا از بوته تمشك وحشى، مى توان انگور و از بوته هندوانه تلخ، انجير چيد؟ همين طور گفتار داشمند دروغ پرداز، اثرى جز كژى و نادرستى ندارد و اين گونه باشد كه هر كس سخنى راست مى گويد.(۹۸۳)

- واى بر شما اى بندگان بد! به خاطر دنيايى فرومايه و شهوتى پست از دستيابى به ملك بهشت فروگذارى مى كنيد و كوتاهى مى نماييد و بيم روز رستاخيز را از ياد مى بريد.

واى بر شما اى بندگان بد! به خاطر نعمتى كه از بين مى رود و زندگى اى كه قطع مى شود، از خداى مى گريزيد و ديدار با او را خوش نداريد؟ به راستى كه خداوند ديدار با آن كس را خوش ندارد كه ديدار با خدا را ناخوشايند مى دارد. چگونه گمان مى بريد كه شما دوستان خداييد و ديگر مردمان دوستدار خدا نيستند در حالى كه شما از مرگ مى گريزيد و به دنيا پناه مى آوريد؟ مرده از خوش بويى حنوط و سپيدى كفنش چه سودى دهد در حالى كه همه اين ها در زير خاك مدفون مى شود؟ همين طور طراوت دنياى شما كه برايتان آراسته شده، شما را چه سودى دهد، در حالى كه همه اينها رو به نابودى مى رود؟ پاك تنى و رنگ روشن تن شما را چه سودى دهد در حالى كه به سوى مرگ گام بر مى داريد و در ميان خاك، از ياد مى رويد و در تاريكى گور فرو مى رويد؟

واى بر شما اى بندگان بد! در تابش نور خورشيد، چراغ در دست مى گيريد، در حالى كه نور خورشيد شما را كفايت مى كند و بهره گيرى از نور چراغ را در تاريكى ها فرو مى گذاريد، با آن كه خورشيد به همين سبب براى شما نهاده شده است. همين طور از روشنايى دانش براى كار دنيايى خويش سود مى بريد در حالى كه دنياى شما [از جانب خدا] تاءمين شده است و بهره گيرى دانش را براى امور اخروى خويش فرو مى گذاريد، در حالى كه به سبب همين آخرت، دانش به شما ارزانى شده است. مى گوييد: به راستى كه آخرت حق است، در حالى كه دنياى خويش را سر و سامان مى دهيد. مى گوييد: به راستى كه مرگ حق است، در حالى كه از آن فرار مى كنيد. مى گوييد: به راستى كه خداوند مى بيند و مى شنود، در حالى كه از حسابرسى او بر كردار خويش ترس و واهمه نداريد. چگونه آن كس؟ سخن شما را مى شنود شما را تصديق كند، زيرا كسى كه ندانسته دروغ مى گويد، عذرش بيشتر از كسى است كه دانسته دروغ مى گويد، هرچند هيچ عذرى براى دروغ پذيرفته نمى شود.(۹۸۴)

از روى حقيقت به شما مى گويم: به راستى كه گناهان كوچك و اندك از حيله هاى شيطان است، گناهان را براى شما اندك مى نماياند و در نگاهتان كوچك و حقير مى شمرد تا گرد هم آيند و بسيار شوند تا اين كه شما را در بر گيرند.

از روى حقيقت به شما مى گويم: هر كه علف هرزه را از كشت خويش ‍ خويش پاكسازى نكند، علف هرزه بسيار شود تا آنگاه كه كشت را فرو پوشاند و تباهش سازد. همچنين هركه دوستدارى دنيا را از دلش به در نكند، دوستدارى دنيا آن را فرا گيرد تا آنكه در دلش علاقه اى براى دوستدارى سراى آخرت نيابد.(۹۸۵)

- واى بر شما اى دانشمندان بد! بى گمان شما همانند كردار ملحدان عمل مى كنيد و همانند ساكنان زمين آرزو مى كنيد و با آسودگى، همانند آسودگان مى آراميد و كار خداوند آن گونه كه شما آرزو مى كنيد و انتخاب مى كنيد نيست، بلكه شما براى مرگ مى زاييد و براى ويران شدن بنا مى كنيد و آباد مى كنيد و براى وارثان، دنيا را فراهم مى آوريد. از روى حقيقت به شما مى گويم: به راستى كه موسى شما را فرمان داد كه به خداوند سوگند دروغ نخوريد و من به شما مى گويم كه سوگند نخوريد، چه دروغين باشد و چه راستين؛ بلكه بگوييد: «نه» و «آرى»؛ اى بنى اسرائيل! بر شما باد كه تره بيابانى و نان جوين بخوريد و از نان گندم پرهيز كنيد چرا كه ترس من از اين است كه نتوانيد شكر او را به جاى آوريد.(۹۸۶)

- در كتاب خصال از اميرالمؤمنينعليه‌السلام روايت شده كه عيسى بن مريم فرمود: دينار و پول، بيماى و درد دين است و عالم و دانشمند طبيب دين است، پس هرگاه ديديد كه طبيب، درد را به سوى خود مى كشاند (به جمع آورى مال دنيا مشغول شده) او را متهم سازيد و بدانيد كه او نمى تواند ديگران را نصيحت كند.(۹۸۷)

- شيخ مفيد (رحمه الله)؛ كتاب اختصاص از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده كه عيسى بن مريم فرمود: «من بيماران را مداوا كردم و به اذن خدا شفايشان دادم، كور مادرزاد و شخص برص دار را به اذن خدا بهبود بخشيدم و مردگان را به اذن خدا زنده كردم اما شخص احمق را نتوانستم معالجه كنم».

به ايشان گفتند: اى روح خدا! احمق چه كسى است؟

فرمود: كسى كه خود پسند و خودراءى است، كسى كه هر فضيلت و برترى را براى خود مى بيند نه براى ديگران، كسى كه همه جا حق را به خود مى هد نه به ديگران اين است آن احمقى كه بهبودى و مداوايش ممكن نيست.(۹۸۸)

- ورام بن ابى فراس در تنبيه الخواطر، روايت كرده كه عيسى بن مريم فرمود: كيست كه بر موج دريا خانه اى بنا كند؟ اين دنياى شما نيز اين گونه است پس آن را قرارگاه و آسايشگاه خود قرار ندهيد.(۹۸۹)

احاديث قدسى در شأن حضرت عيسىعليه‌السلام

امام صادقعليه‌السلام فرمود: از جمله مواعظ خداوند به عيسى بن مريمعليه‌السلام اين است كه فرمود:

اى عيسى! ذكر مرا با زبانت زنده نگهدار، تا قلبا دوستدار من باشى.

اى عيسى! در ساعت هاى غفلت بيدار شو تا من نيز حكمت هاى لطيف را برايت الهام كنم.

اى عيسى! اين سخن حق است كه به تو مى گويم: هيچ كدام از مخلوقاتم از من ايمن نيستند، مگر اين كه در برابر من خاشع باشند. هركس نسبت به من خاشع باشد به ثواب من اميدوار باشد، پس من هم تو را شاهد مى گيرم كه آن بنده خاشعم از عذاب من مادامى كه عوض نشده و يا سنت مرا تغيير نداده، در امان است.

اى عيسى فرزند بتول باكره! هميشه بر خود چون كسى گريه كن كه از خانواده اش وداع مى كند و دنيا را براى اهل آن مى گذارد و تنها رغبت او به آن چيزهايى است كه در نزد خداوند است.

اى عيسى! هنگامى كه مردمان غافل و نادان مى خندند، تو با ميله حزن و اندوه، به چشمانت سرمه بكش.

اى عيسى! اين سخن حق است كه به تو مى گويم، وجود تو در دنيا به ساعت و روزت بستگى دارد، پس كاملا خود را از علاقه به دنيا راحت كن. اگر بدانى كه به كجا بايد بروى و آنچه كه در دنيا به دست مى آورى نوشته شده و از تو سئوال خواهد شد كه آنان را چگونه تلف كردى، آن وقت يك نان خشك هم تو را كفايت مى كند.

اى عيسى! به ستمكاران بنى اسرائيل بگو: در حال كه مال حرام در زير دندان هاى شماست و در خانه هايتان بت ها هستند مرا صدا نزنيد، زيرا من دعاهاى آنان را قبول نمى كنم. من عهد كرده ام كه هركه مرا بخواند جواب او را بدهم در اين صورت جواب من به اين قبيل اشخاص، لعن و نفرين است تا از هم متفرق شوند.

اى عيسى! بعد از ارتكاب هر گناهى به من توبه كن و مرا مانند توبه كنندگان به ياد آور و به من مطمئن باش و خود را به مؤمنان نزديك تر كن و به آنان امر كن كه مرا با تو بخوانند، مانند خواستن شخص مظلوم؛ چون من بر خودم لازم كرده ام كه درى از آسمان براى دعوت مظلوم باز كنم و تظلم او را اجبات كنم ولو پس از گذشتن مدتى باشد.

اى عيسى! از من بترس و بندگانم را هم از من هراسان كن. شايد بدين وسيله گناهكاران از گناه كردن منصرف شوند و از هلاك شدن نجات يابند.

اى عيسى! از من بترس همان گونه كه از حيوان درنده مى ترسى و يا از مرگى كه تو را ملاقات خواهد كرد، مى ترسى؛ چون همه آنان را من خلق كرده ام، پس چگونه از مخلوقات من مى ترسى ولى از خود من نمى ترسى؟

اى عيسى! اگر من به تو غضبناك بشوم، رضايت ديگران تو را كفايت نمى كند و اگر من از تو راضى شوم، خشم ديگران به تو ضرر نمى رساند.

اى عيسى! در دلت مرا ياد كن تا من هم تو را ياد كنم و در ميان مردم هم مرا ياد كن، تا من هم تو را در مجالس خير مردم ياد كنم.

اى عيسى! هنگامى كه مى خواهى مرا دعا كنى مانند آن شخص غريق و محزون كه هيچ پناهى ندارد ياد كن.

اى عيسى! قسم دروغ به من را مخور، تا اين كه عرش من در اثر خشم تكان بخورد. دنيا مدت عمرش كوتاه است، ولى آمال و آرزوهاى آن دراز مى باشد و حال آن كه در نزد من خانه اى است كه بهتر از خانه دنياى شماست.

اى عيسى! با كارهاى خير مرا شاد كن چون رضاى من در آن كارهاست.

اى عيسى! آنچه را كه دوست ندارى ديگران درباره تو بكنند، تو هم درباره ديگران مكن. اگر كسى به روى راست تو سيلى زد، تو روى چپ را به وى عرضه كن و به من به وسيله تلاش در مودت كردن به ديگران تقرب بجو و از نادانان روى بگردان.

اى عيسى! به ظالمان بنى اسرائيل بگو: حكمت به كارهاى شما گريه مى كند، ولى شما مى خنديد، شما خيال مى كنيد كه من به شما امان داده ام و يا اين كه از عذاب من برى هستيد؛ بلكه خودتان را در معرض عذاب من قرار مى دهيد. سوگند به ذات خودم، شما را براى آيندگان عبرت قرار خواهم داد.

اى عيسى! انديشه و تفكر كن و به همه اطراف زمين نگاه كن تا ببينى كه عاقبت ستمكاران چگونه به پايان رسيده است.

اى عيسى! قلب خود را با خوف و وحشت در مقابل من ذليل كن و به اشخاصى كه از تو پايين تر هستند نگاه كن، نه به اشخاص بالاتر از خودت. بدان كه ريشه هر خطا و گناه، دوست داشتن دنياست، پس دنيا را دوست مدار، چون من آن را دوست نمى دارم.

اى عيسى! قلبت را برايم پاك كن و در خلوت ها به ذكر من مشغول باش. بدان كه شادى من اين است كه تو در مقابل من خود را حقير جلوه دهى.

اى عيسى! در حالات سختى و شدت، به من پناه بياور، چون من پناه دهنده گرفتاران و اجابت كننده دعاى بيچارگان و درماندگان هستم و من بهترين رحم كنندگان مى باشم.(۹۹۰)

در حديثى آمده كه خداوند به حضرت عيسى فرمود: زبان تو در ظاهر و باطن يكى باشد و همچنين قلب تو ظاهر و باطنش يكى باشد، چون اين ها قادر هستند كه انسان را هم به كمال برساندند و هم به هلاكت، پس من تو را بر حذر مى دارم سخن من براى تو كافى است، بدان كه در يك دهان دو زبان جاى نمى گيرد، همانطور كه دو شمشير در يك غلاف جاى نمى گيرد و دو قلب هم يك در يك سينه جاى نمى گيرد.(۹۹۱)

حضرت عيسىعليه‌السلام در روايات

برترين زنان عالم

شيخ صدوق (رحمه الله) به سندهاى متعددى از رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) روايت كرده كه فرمود: «بهترين زنان بهشت چهار زن هستند: مريم، دختران عمران؛ خديجه، دختر خويلد؛ فاطمه دخترم و آسيه دختر مزاحم، همسر فرعون».(۹۹۲)

در حديث ديگرى آمده كه فرمود: خداى عزوجل از زنان عالم چهار زن را برگزيد: مريم، آسيه، خديجه و فاطمهعليها‌السلام .(۹۹۳)

نبوت عيسىعليه‌السلام

امام باقرعليه‌السلام فرمود: هنگامى كه عيسىعليه‌السلام به هفت سالگى رسيد، خداى تعال به او وحى كرد و نبوت و رسالت خويش را اظهار فرمود.(۹۹۴)

سر خلقت حضرت عيسى، بدون پدر

شيخ صدوق (رحمه الله) در علل، از ابوبصير نقل كرده كه وى گفت: محضر امام صادقعليه‌السلام عرضه داشتم: چرا خداوند عزوجل حضرت آدم را بدون پدر و مادر و حضرت عيسى را بدون پدر و ساير مردمان را از پدران و مادران آفريد؟

امامعليه‌السلام فرمود:

به اين دليل كه مردم به تمام قدرت و كمال توانايى او پى ببرند و بدانند كه حق تعالى مى تواند مخلوقى را از مادر به تنهايى، بدون پدر بيافريند؛ چنان كه قادر است موجودى را بدون وجود پدر و مادر ايجاد نمايد. پس اقدام به آن نمود تا مردم بدانند كه حضرتش به هر چيزى قادر و توانا است.(۹۹۵)

معجزات حضرت عيسىعليه‌السلام

شيخ كلينى (رحمه الله) از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده كه فرمود: عيسى بن مريم بر سر قبر يحيىعليه‌السلام آمد و از خداى تعالى خواست تا او را زنده كند، خداوند نيز دعايش را مستجاب كرد و يحيى زنده شد و از قبر بيرون آمد و به عيسى گفت: از من چه حاجتى دارى؟

عيسى فرمود: مى خواهم همانند گذشته كه در دنيا بودى، مونس و همدم من باشى!

يحيى گفت: اى عيسى! هنوز تلخى مرگ در كام من است و تو مى خواهى دوباره مرا به دنيا بازگردانى و تلخى مرگ را در كام تازه كنى! اين سخن را گفت و دوباره به قبر خود بازگشت.(۹۹۶)

عياشى در تفسير خود در حديثى مرفوع، روايت كرده كه اصحاب عيسى از وى خواستند تا مرده اى را براى آنان زنده كند، عيسى آنان را به نزد قبر سام بن نوح آورد و به او گفت: اى سام! به اذن خدا برخيز.

در اين هنگام بود كه قبر شكافته شد. عيسى براى بار دوم همان سخن را تكرار كرد و سام حركتى كرد و چون بار سوم آن كلمات را گفت، سام از جاى برخاست و از قبر بيرون آمد.

عيسى به او فرمود: اى سام! آيا دوست دارى در دنيا بمانى يا مى خواهى به حال خود بازگردى؟

سام عرض كرد: نه، اى روح خدا! مى خواهم برگردم زيرا هنوز سوزش و سختى مرگ در كام من است و تا به امروز تلخى آن برطرف نشده است.(۹۹۷)

حواريين حضرت عيسىعليه‌السلام

در حديثى، صدوق (ره) از حسن بن فضال روايت كرده است كه به امام رضاعليه‌السلام عرض كردم كه چرا حواريون را حواريون گفتند؟

حضرت فرمودند: اما از نظر مردم، آنان را بدين جهت حواريون مى خواندند كه گازر و رخت شوى بودند؛ يعن به واسطه شست و شو، آلودگى و چركى را از لباس مى زدودند و اما از نظر ما، ايشان را بدين جهت حواريون مى خوانند كه هم نفوس خويش را از هر آلودگى خالص نموده و هم ديگران را به واسطه پند و اندرز از آلودگى گناه بر حذر داشته اند.(۹۹۸)

در كتاب امالى از امام رضاعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: عيسى بن مريم به حواريون فرمود: اى بنى اسرائيل! هنگامى كه دين شما سالم بود بر دنياى از دست رفته خود تاءسف نخوريد، دنياپرستان وقتى دنياى آنان سالم است براى آنچه كه از دينشان رفته، تاءسف نمى خورند.(۹۹۹)

عروج عيسى به آسمان ها

در حديثى از امام باقرعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: شبى كه قرار بود عيسى به آسمان رود، دوازده تن از اصحاب خويش را در خانه اى جمع نمود، سپس در حالى كه داخل چشمه اى بود سرش را در داخل آب تكان داده و گفت: من به زودى از دست يهويان رهايى مى يابم و به آسمان ها عروج مى كنم، اينك كدام يك از شما حاضر است به جاى من بر صليب كشيده شود تا خداوند درجه اى به مانند من به او عطا كند؟ جوانى از ميان برخاست و اين مسئوليت را پذيرفت. سپس عيسى به آنان خبر داد كه به زودى شخصى از ميانشان، دورتر از ديگران به او كفر خواهد ورزيد و بنى اسرائيل بعد از او به سه فرقه تقسيم خواهند شد. دو گروه از آنان در آتش ‍ دوزخ خواهند سوخت و تنها فرقه اى كه از شمعون اطاعت كنند نجات خواهند يافت. كمى بعد عيسى از گوشه آن منزل در برابر ديدگان حواريون به آسمان عروج كرد.

آنشب يهوديان خانه به خانه به جستجوى عيسى پرداختند و دو نفر از آن دوزاده نفر را دستگير كردند يك نفر از آنان كسى بود كه شبح و كالبد عيسى به او انتقال يافته بود كه به صليب كشيده، كشته شد. نفر بعد همان كسى بود كه عيسى پيش بينى كرده بود، صبحگاهان زودتر از بقيه به او كفر خواهد ورزيد.(۱۰۰۰)

امام صادقعليه‌السلام فرمودند: عيسى بن مريم با لباس بلندى از پشم، كه مريم برايش دوخته بود به آسمان عروج كرد، اما خداوند به او وحى فرستاد كه آن بافته را به طرف زمين پرتاب نمايد، چرا كه به هر حال زينت دنيوى است.(۱۰۰۱)

امام رضاعليه‌السلام فرمودند: امر هيچ پيامبرى، جز عيسى بن مريم بر مردم مشتبه نگرديد؛ چرا كه از زمين به طرف بالا برده شد، آنگاه ميان زمين و آسمان قبض روح گرديد و بار ديگر در آسمان حيات مجدد يافت.(۱۰۰۲)

نافع از امام باقرعليه‌السلام پرسيد: فاصله زمانى ميان عيسى و محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چند سال به طول انجاميد؟

آن حضرت فرمود: شما عقيده داريد كه ميان آنان ششصد سال فاصله افتاده است، اما من مى گويم كه پانصد سال به طول انجاميد.(۱۰۰۳)