قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)0%

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

نویسنده: سید جواد رضوی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 45588
دانلود: 44661

توضیحات:

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 31 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 45588 / دانلود: 44661
اندازه اندازه اندازه
قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

نویسنده:
فارسی

داستان اصحاب كهف

قرآن كريم درباره داستان اصحاب كهف مى فرمايد: «آيا گمان كردى اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند».(۱۰۰۴)

ما آيات عجيب ترى در آسمان و زمين داريم كه هر يك از آنان نمونه اى از عظمت و بزرگى آفرينش است و نيز در زندگى تو اسرار عجيبى وجود دارد كه هر يك نشانه اى از حقانيت دعوت توست. در كتاب بزرگ آسمانى تو آيات عجيب، فراوان است و مسلما داستان اصحاب كهف از آنان شگفت انگيزتر نيست.

علت ناميدن اين گروه به «اصحاب كهف»، [ياران غار] اين است كه آنان براى نجات جان خود به غارى پناهنده شدند.

اما «رقيم» در اصل از ماده رقم به معناى نوشتن است و به عقيده بسيارى از مفسران اين نام ديگرى براى اصحاب كهف است چرا كه اسرانجام نام آنان را بر لوحه اى نوشته و بر در غار نصب كردند. بعضى نيز آن را نام كوهى مى دانند كه غار در آن واقع شده بود. بعضى نيز آن را نام سرزمينى مى دانند كه آن كوه در آن بوده است. بعضى آن را نام شهر و سرزمينى مى دانند كه اصحاب كهف از آن بيرون آمدند، ولى معنى اول صحيح تر به نظر مى رسد.

قرآن كريم در ادامه مى فرمايد: «به خاطر بياور زمانى را كه آن جوانان به غار پناه بردند».(۱۰۰۵)

اصحاب كهف و رقيم جوانمردانى بودند كه در جامعه اى مشرك كه جز بت ها را نمى پرستيدند، نشو و نما كردند. وقتى دين توحيد، محرمانه در آن جامعه راه پيدا كرد، اين جوانمردان به آن ايمان آوردند. مردم با آنان مخالفت كردند و ايشان را به عبادت بت ها و ترك دين توحيد فرا خواندند هر كه بر دين توحيد و مخالفت با بت پرستان اصرار مى ورزيد، او را به بدترين وجهى به قتل مى رساندند.

قهرمانان اين داستان افرادى بودند كه با بصيرت به خدا ايمان آوردند، خدا هم بر هدايتشان افزود و با نور معرفت و حكمت كه به آنان داده بود، دل هايشان را روشن نمود و ايمان را با دل هاى آنان گره زد. از اين رو بود كه جز خدا از هيچ چيز ديگرى باك نداشتند و از آينده حساب شده اى كه هر كس ‍ ديگرى را به وحشت مى انداخت، نمى هراسيدند. آنان فكر كردند اگر در اجتماع باشند، بناچار بايد با عمل به سيره اهل شهر و سلوك با آنان رفتار كنند و سخنى از حق بر زبان نياورند، بنابراين تشخيص دادند كه براى باقى ماندن بر دين توحيد و قيام عليه شرك بايد از مردم كناره گيرى كنند و به غارى پناهنده شوند، تا خدا راه نجاتى پيش پايشان گذارد. سپس داخل غار شدند و در گوشه اى از آن قرار گرفتند و چون فهميده بودند كه خدا نجاتشان خواهد داد، عرض كردند: «بارالها! تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتى عطا فرما و براى ما وسيله رشد و هدايت كامل مهيا ساز».(۱۰۰۶) خداوند نيز دعاى آنان را مستجاب كرد. «پرده هاى خواب بر گوش آنان افكنديم و سال ها در غار به خواب فرو رفتند».(۱۰۰۷)

ويژگى هاى غار و اصحاب آن در قرآن

در سوره كهف به شش ويژگى غار و كسانى كه در آن بودند، اشاره شده است:

۱- دهانه غار رو به شمال گشوده مى شد و چون قطعا در نيم كره شمالى زمين بوده است، نور مستقيم خورشيد به درون آن نمى تابيد چنانكه قرآن مى فرمايد: «اگر به خورشيد نگاه مى كردى، مى ديدى كه به هنگام طلوع در طرف راست غار قرار مى گيرد و به هنگام غروب در طرف چپ ».(۱۰۰۸)

به طرف شمال بودن دهانه غار، سبب مى شد كه بادهاى ملايم و لطيفى كه معمولا از سمت شمال مى وزد، به آسانى در درون غار وارد شود و در همه زواياى آن روح تازه اى بدمد.

۲- «آنان در يك محل وسيع از غار قرار داشتند».(۱۰۰۹) اشاره به اين است كه دهانه تنگ غار، جايگاه آنان نبود بلكه قسمت هاى ميانه غار را انتخاب كرده بودند، تا هم از چشم ديگران كه به دنبال آنان بودند دور باشند و هم از تابش مستقيم آفتاب در امان بمانند.

۳- خواب آنان يك خواب عادى و معمولى نبود، «اگر به آنان نگاه مى كردى، خيال مى كردى كه بيدارند در حالى كه در خواب فرو رفته بودند. »(۱۰۱۰)

از اين عبارت مى فهيميم كه چشمان آنان كاملا باز بوده است، درست همانند يك انسان بيدار. اين حالت استثنايى شايد براى آن بوده كه حيوانات موذى به آنان نزديك نشوند چرا كه از انسان بيدار مى ترسند و يا به خاطر اين كه منظره رعب انگيزى پيدا كنند كه هيچ انسانى جراءت ننمايد به آنان نزديك شود و اين خود يك سپر حفاظتى برايشان بوده است.

۴- براى جلوگيرى از پوسيدگى بدن آنان به سبب اين خواب طولانى، «ما آنان را به سمت راست و چپ مى گردانديم».(۱۰۱۱)

۵- در اين ميان «سگى كه همراهشان بود، بر دهانه غار دست ها را گشوده و به حالت نگهبانى خوابيده بود».(۱۰۱۲)

۶- «منظره آنان چنان رعب انگيز بود كه اگر به آنان نگاه مى كردى، فرار مى نمودى و سر تا پاى تو از ترس و وحشت پر مى شد».(۱۰۱۳)

مدت خواب اصحاب كهف

خواب اصحاب كهف سيصد و نه سال به درازا كشيد و به اين ترتيب خوابى بود شبيه مرگ و بيداريش همانند رستاخير، قرآن مى فرمايد: «و اين گونه آنان را برانگيختيم».(۱۰۱۴) «تا از يكديگر سئوال كنند. يكى از آنان پرسيد: فك مى كنيد چه مدت خوابيده ايد؟ گفتند: يك روز يا بخشى از يك روز».(۱۰۱۵)

اين ترديد شايد به خاطر آن بوده است كه در آغاز روز وارد غار شدند و به خواب رفتند و هنگامى كه روز به پايان رسيده بود از خواب بيدار شدند. بنابراين در آغاز فكر كردند كه يك روز خوابيده اند ولى سرانجام چون نتوانستند بدانند مدت خوابشان چقدر بود، «گفتند: پروردگار شما از مدت خوابتان آگاه تر است».(۱۰۱۶)

آنان به سختى گرسنه بودند و نياز به غذا داشتند، از اين رو نخستين پيشنهادشان اين بود: «سكه نقره اى را كه با خود داريد به دست يكى از نفرات خود بدهيد و او را به شهر بفرستيد تا برود و ببيند كدامين فروشنده غذاى پاك ترى دارد، به مقدار روزى و نياز، از آن براى شما بياورد، اما بايد نهايت دقت را به خرج دهد و هيچ كس را از وضع شما آگاه نسازد».(۱۰۱۷) «چرا كه اگر آنان از وضع شما آگاه شوند و بر شما دست يابند يا شما را سنگسار مى كنند يا به آيين خويش (بت پرستى باز مى گردانند و در آن صورت هرگز روى نجات و رستگارى را نخواهيد ديد».(۱۰۱۸)

سرانجام مأمور خريد وارد شهر شد ولى دهانش از تعجب بازماند؛ شكل ساختمان ها به كلى تغيير كرده بود، چهره ها همه ناشناس بود و لباس ها طرز جديدى به خود گرفته بود، حتى طرز سخن گفتن و آداب و رسوم مردم تغيير كرده بود، خرابه هاى ديروز تبديل به قصرها و قصرهاى ديروز به ويرانه بدل شده بود.

از سوى ديگر قيافه او نيز براى مردم عجيب و ناماءنوس بود، لباس او، طرز سخن گفتن او، چهره و سيماى او، همه براى مردم تازگى داشت و شايد اين وضع نظر عده اى را به سوى او جلب كرد و به دنبالش روانه شدند.

تعجب او هنگامى به نهايت رسيد كه دست در جيب كرد تا پول غذايى را كه خريده بود بدهد، فروشنده چشمش به سكه اى افتاد كه به سيصد سال قبل تعلق دشت و شايد نام دقيانوس پادشاه ستمگر آن زمان بر آن نقش ‍ بسته بود، هنگامى كه فروشنده توضيح خواست، او در جواب گفت: من اين سكه را به تازگى به دست آورده ام.

كم كم از قرائن و شواهد براى مردم مسلم شد كه اين مرد، يكى از افرادى است كه نامشان را در تاريخ سيصد سال قبل خوانده اند و در بسيارى از محافل سرگذشت اسرارآميزشان مطرح بوده است. خود او نيز متوجه شد كه در چه خواب عميق و طولانى به سر برده اند.

اين ماجرا در شهر پيچيد. در آن ايام زمامدارى صالح و موحد حكومت مى كرد، اما هضم مسئله معاد و زنده شدن مردگان بعد از مرگ براى مردم آن محيط مشكل بود. جمعى از آنان نمى توانستند باور كنند كه انسان بعد از مردن به زندگى باز مى گردد. ماجراى خواب اصحاب كهف دليل محكم و مستدلى براى كسان كه طرفدار معاد بودند، شد. لذا قرآن در ادامه داستان مى فرمايد: «همان گونه كه آنان را به خواب فرو برديم، از آن خواب عميق و طولانى بيدار كرديم و مردم را متوجه حالشان نموديم تا بدانند وعده رستاخيز خداوند حق است و در پايان جهان و قيام قيامت شكى نيست».(۱۰۱۹)

پابان ماجراى اصحاب كهف

مأمور خريد غذابه سرعت به غار بازگشت و دوستان خود را از ماجرا با خبر كرد. آنان در فكر عميقى فرو رفتند و از آنجا كه مى دانستند همه فرزندان و برادران و دوستان خود را از دست داده اند و هيچ كس از ياران سابق آنان زنده نيست، تحمل زندگى برايشان سخت و ناگوار بود، به اين سبب از خداوند در خواست كردند كه چشم از اين جهان بپوشند و به جوار رحمت حق منتقل شوند و چنين شد. آنان چشم از جهان پوشيدند و جسدشان در غار مانده بود كه مردم به سراغشان آمدند.

«در اينجا نزاع و كشمكش بين آنان در گرفت»،(۱۰۲۰) اختلاف ميان موحدين و مشركين شهر بود. مشركين سعى مى كردند كه مسئله خواب و بيدارى اصحاب كهف، به زودى فراموش شود و اين دليل دندان شكن را از دست موافقان موحد معاد بگيرند، از اين رو «پيشنهاد كردند كه در غار مسدود و بسته شود، تا براى هميشه از نظر مردم پنهان گردند».(۱۰۲۱) مشركين براى خاموش كردن مردم مى گفتند: زياد از آنان سخن نگوييد، آنان سرنوشت اسرارآميزى داشتند كه «پروردگار آنان از وضعشان آگاه تر است».(۱۰۲۲) بنابراين، داستان آنان را رها كنيد و به حال خودشان واگذاريد.

اما موحدين و «مؤمنان راستين كه از اين امر آگاهى يافته بودند»،(۱۰۲۳) آن را سند زنده اى براى اثبات رستاخيز به مفهوم حقيقى اش مى دانستند و سعى داشتند كه اين داستان هرگز به دست فراموشى سپرده نشود؛ لذا «گفتند: ما در كنار مدفن ايشان مسجد و معقدى مى سازيم »(۱۰۲۴) تا مردم ياد آنان را از خاطره ها هرگز نبرند و افزون بر اين از روح پاك آنان استمداد طلبند.

تعداد اصحاب كهف

قرآن كريم درباره تعداد اصحاب كهف مى گويد: «گروهى از مردم خواهند گفت كه آنان سه نفر بودند كه چهارمين از آنان سگشان بود و گروهى مى گويند پنج نفر بودند كه ششمين از آنان سگ آنان بود. همه اينها سخنانى بدون دليل و تيرى در تاريكى است و گروهى مى گويند آنان هفت نفر بودند و هشتمين آنان سگ آنان بود. بگو: پروردگار من از تعداد آنان آگاه تر است، تنها گروه كمى تعداد آنان را مى دانند».(۱۰۲۵)

گرچه در عبارات فوق، قرآن با صراحت تعداد آنان را بيان نكرده است، ولى از اشاراتى كه در آن وجود دارد، مى توان فهميد كه قول سوم صحيح و مطابق واقع است، چرا كه به دنبال قول اول و دوم كلمه تيرى در تاريكى كه اشاره به بى اساس بودن آنان است آمده است، ولى در مورد قول سوم نه تنها چنين تعبيرى نيست بلكه تعبير «بگو پروردگارم از تعداد آنان آگاه تر است» ذكر شده است كه اين خود دليلى است بر تاءييد اين قول.

قرآن در پايان اين داستان مى فرمايد: «آنان در غار خود سيصد سال درنگ كردند و نه سال نيز در آن افزودند».(۱۰۲۶) بنابراين مجموع مدت توقف و خوابشان نيز در غار سيصد و نه سال بود.

اصحاب كهف و رقيم در روايات

ياران حضرت مهدى عج تعال فرجه الشريف

در تفسير الدر المنثور آمده كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده است كه گفت: رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: «اصحاب كهف از ياران حضرت مهدىعليه‌السلام هستند».(۱۰۲۷)

داستان اصحاب كهف در بيان اميرالمؤمنينعليه‌السلام

ابن عباس مى گويد: در زمان خلافت عمر گروهى از دانشمندان يهود نزد وى آمدند و سؤ ااتى كردند و خواستار پاسخگويى عمر شدند، اما او از جواب آنان درماند و از اميرالمؤمنينعليه‌السلام درخواست كرد تا پاسخ دهد. آن حضرت نيز شرط نمود كه در صورت جواب دادن به تمام پرسش ها، آنان به دين و آيين اسلام در آيند. يهوديان نيز پيشنهاد حضرت علىعليه‌السلام را پذيرفتند.

سئوال كردند. منظور از بسته شدن آسمان چيست؟

حضرت علىعليه‌السلام در جواب فرمود: درهاى آسمان آن گاه قفل مى گردد كه به خداوند شرك ورزيده شود و چنان چه بندگان خداوند براى او شريكى برگزينند، عمل آنان هيچ گاه به آسمان ها صعود پيدا نخواهد كرد و اما كليد گشايش آن، ذكر لا اله الا الله و محمد رسول الله است.

يهوديان پرسيدند: آن كدام قبر است كه صاحب خود را در اكناف جهان گردانيد؟

اميرالمؤمنينعليه‌السلام پاسخ فرمودند: اين همان نهنگى است كه يونس را در ميان درياهاى هفت گانه به گردش درآورد.

آنان سئوال كردند: چه كسى به پند و اندرز گويى و هشدار ميان قوم خويش ‍ پرداخت اما از جنس انسان و پرى نبود؟

حضرت علىعليه‌السلام فرمودند: آن مورچه اى است كه همراهان خود را از آسيب سپاهيان سليمان بر حذر داشت.

آنان پرسيدند: پنج موجودى كه بر روى زمن راه مى رفتند، اما از رحم مادرانشان به دنيا نيامدند كدامند؟

حضرت در جواب فرمود: آنان آدم، حوا، ناقه صالح، قوچ ابراهيم، و عصاى موسى بودند.

آنان سئوال كردند: ما را از محتواى كلام بعضى حيوانات آگاه كن.

حضرت فرمودند: دراج مى گويد:الرحمن على العرش استوى. خروس مى گويد: اى غفلت زدگان، خداى را ياد نماييد. اسب مى گويد: خداوندا! بندگان مؤمنت را بر كافران پيروزى عطا فرما. الاغ، ظالمى را كه مال مردم را به يغما مى برد مورد لعن قرار مى دهد و چشم شيطان را با نعره خويش فرو مى بندد. قورباغه مى گويد: منزه است پروردگارى كه آفريننده امواج خروشان درياهاست. چكاوك مى گويد: خداوندا! دشمنان محمد و آل محمد را مورد لعن و نفرين خويش قرار ده.

در اين هنگام سه نفر از دانشمندان يهود به سجده افتادند و شهادتين را بر زبان جارى ساختند، اما چهارمين نفر گفت: يا اميرالمؤمنين! من نيز قلبا به اسلام گرايش پيدا كره ام، اما مى خواهم به عنوان آخرين سوال برايم از مردمى صحبت نمايى كه سيصد و نه سال به خواب مرگ فرو رفته بودند، اما خداوند دوباه آنان را زنده ساخت.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمودند: پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) برايم نقل فرمودند كه در كشور روم، شهرى به نام افسوس يا اقسوس ‍ بود كه درآن پادشاهى صالح زمام امور را در دست داشت. اما هنگامى كه او به ديار باقى شتافت، ميان مردم اختلاف افتاد تا آن كه پادشاهى به نام «دقيوس» از سرزمين فارس به افسوس حمله كرد و آنجا را اشغال كرد. او همواره سه مشاور به نام هاى «تمليخا»، «مكسلمينا» و «ميشيلينا» در سمت راست و سه مشاور به نام ها «مرنوس»، «ديرنهوس» و «ساذريوس» در سمت چپ خود داشت كه به انجام وظيفه مشغول بودند. روزى به دقيوس حاكم خبر دادند كه انبوه لشكريان فارس شهر او را محاصره كرده اند. اندوهى جانكاه تمام وجود او را فرا گرفت. يكى از مشاورين او به نام تمليخا با خود گفت: اما او كه به راستى خود را پروردگار همه ما مى داند، پس چرا به خاطر چنين خبر وحشت انگيزى دچار اندوه گشته است؟ چيزى نگذشت كه نظر خود را با پنج نفر از مشاورين ديگر نيز در ميان گذاشت. او در استدلالات خود مى گفت: كيست كه اين آسمان را بدون ستون و ريسمان بنا كرده است و خورشيد و ماه را به عنوان دو نشانه آشكار در ميان آن قرار داده است؟ كدامين پروردگار است كه زمين هموار را بر قلب آب هاى پرتلاطم بنا نمود وبا حصارى از كوه هاى سر به فلك كشيده از نوسانات و لرزش هاى پياپى آن جلوگيرى كرد؟ كدام خداوند است كه مرا از ميان شكم مادرم بيرون آورد و سپس به تغذيه و تربيتم همت گمارد؟ اين سئوالا باعث شد تا تمليخا دريابد كه دقيوس همانند ديگر پادشاهان جبار و خون ريز است. او و يارانش ‍ خداوند را به خاطر هدايتشان سپاس گفتند و از شهر افسوس خارج گشتند. و بعد از طى مسافتى از مركب هاى خود فرود آمدند و هفت فرسخ راه را پيمودند، به طورى كه خون از كف پاهايشان سرازير گشت. آن شش جوان در ميان راه با چوپانى مواجه گشتند. بعد از اطمينان به او راز خود را به او گفتند، كمى بعد چوپان كه گوسفندان را به صاحبانشان بازگردانده بود خود را به گروه مشاورين رسانيد تا به آنان ملحق شود. در اين ميان سگ سياه و سفيد چوپان به نام «قطمير» نيز به آنان پيوست. آنان ابتدا سعى كردند سگ را با پرتاب سنگ از خود دور نمايند، چرا كه مى ترسيدند با صداى خود ديگران را متوجه مقصد آنان كند. اما در اين هنگام سگ به سخن درآمد و گفت: اجازه دهيد با شما همسفر شوم و از دشمنان، شما را حراست و نگهبانى نمايم. پس از مدتى به غارى به نام «وصيد» در دامنه كوهى رسيدند و هنگامى كه شب را در آنجا سپرى كردند، خداوند به ملك الموت فرمان داد تا آنان را به سراى جاويدان منتقل كند؛ خورشيد نيز به فرمان خداوند از تابش مستقيم بر آنان خوددارى مى ورزيد. «خورشيد را مى بينى كه به هنگام طلوع به سمت راست غارشان تمايل پيدا مى كند و به هنگام غروب به طرف چپ غار مى گردد، تا آنان را آزار ندهد».(۱۰۲۸)

هنگامى كه دقيوس از غيبت مشاورين و فرار آنان مطلع گرديد با هشتاد هزار سوار در جستجوى آنان روانه گشت؛ اما هنگامى كه به بالاى سر آنان در غار رسيد همه را در خواب ديد. او سپس به معماران دستور داد تا درب ورودى غار را با تخته سنگ هاى بزرگ و آهك مسدود نمايند. آنان در آن غار زندانى بودند تا بعد از سيصد و نه سال خداوند، آنان را جان بخشيد و به دنيا رجعت داد. يكى از آنان كه از بستر برخاسته بود گفت: شب گذشته از عبادت خداوند غافل مانديم! آنان موقعى كه به نزديك غار آمده بودند، در كنار خود چشمه هاى روان و درختان سرسبز بسيارى را ديده بودند اما اينك آب چشمه خشك گرديده و درختان نيز از طراوت افتاده بودند. اصحاب كهف اينك در خود احساس گرسنگى مى كردند. قرار شد يك نفر را براى تهيه آذوقه به شهر افسوس بفرستند. «يكى را از ميان خود با درهم هايى كه در اختيار داريد به شهر بفرستيد و فرستاده بايد ببيند كدام يك از طباخان پاكيزه تر است (در آن زمان اكثر طباخان مجوسى بودند و موحدين در خفا به سر مى بردند) تا براى شما طعامى پاك بياورد و او بايد در معامله از خود نرمش نشان دهد و چانه نزند و كسى را از حال شما آگاه نسازد».

تمليخا، با پوشيدن لباس چوپان به شهر آمد، اما جاهايى را مى ديد كه هرگز برايش آشنا نبود. او بر دروازه شهر پرچمى سبز رنگ ديد كه بر آن نوشته شده بود:لا اله الا الله، عيسى رسول الله ابتدا خيال كرد خواب مى بيند اما نه؛ واقعيت همان بود كه مى ديد.

او وقتى كه از نانوايى، نام شهر و پادشاه آن را پرسيد، فهميد كه آنجا افسوس ‍ و پادشاهش شخصى به نام «عبدالرحمن» است. تمليخا سپس با پرداخت مبلغى مقدارى نان خواست، نانوا كه از سنگينى پول و قدمت آن به شگفت آمده بود، از تمليخا پرسيد: آيا بر گنجى دسترسى پيدا كرده اى؟

مليخا گفت: خير، اين پول خرمايى است كه آن را فروخته ام. سپس داستان خود و فرار از دربار دقيوس را براى او شرح داد.

نانوا حيرت زده او را نزد عبدالرحمن برد و چون توضيحاتش قانع كننده نبود، قرار شد اگر او در اين شهر خانه اى دارد به آنان نشان دهد.

تمليخا نيز عبدالرحمن و همراهانش را به محلى برد كه در سابق قصر دقيوس بود. او چند بار بر در كوبيد تا آن كه پيرمردى خميده بيرون آمد. تمليخا خود را معرفى كرد و گفت: من تمليخا پسر قسطيكين هستم.

در اين هنگام، پيرمرد زانو زد و فرياد برآور كه به خدا سوگند اين جد من است كه به همراه پنج نفر از مشاوران دقيوس، از ستم او به طرف كوه ها گريختند.

در آن ايام، در افسوس، دو پادشاه مسيحى و يهودى زندگانى مى كردند. آنان سوار بر اسبان خود شدند و به نزديك غار، محل سكونت و اخفاى جوانان خداپرست آمدند. تمليخا فكر مى كرد يك روز و شايد نيم روز بيشتر به خواب نرفته است، اما عبدالرحمن برايش توضيح داد كه سيصد و نه سال در خواب بوده اند و سال ها از پس يكديگر گذشته است، خداوند «عيسى بن مريم» را براى راهنمايى ما مبعوث گردانيد و بعد از مدتى او را به آسمان عروج داد.

قبل از ورود پادشاه و همراهانشان به غار، تمليخا كمى زودتر نزد دوستانش ‍ حاضر گشت و ماجرا را بيان كردم جوانان غارنشين به مجاورت دوباره با اهل دنيا تن درندادند و از خداوند خواستند، بار ديگر آنان را به نزد خويش ‍ فرا خواند.

كمى بعد از امر پروردگار، اصحاب كهف براى هميشه به ديار جاويد پيوستند و درب غار نيز براى هميشه بر روى انسان ها بسته گشت. دو پادشاه مسيحى و يهودى مدت هفت روز به دنبال روزنه اى براى ورود به غار مى گشتند اما تلاش آنان بى نتيجه ماند. هر كسى از آنان ادعا مى كرد، آن جوانان بر دين او مرده اند.

مسيحى قصد داشت بر درب غار معبدى به يادگار بنا نمايد و يهودى نيز قصد داشت كنيسه اى براى عبادت هم كيشانش برپا سازد. سرانجام ميانشان جنگى درگرفت و عبدالرحمن فاتح آن نبرد گرديد.

سخن اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام كه به اينجا رسيد از دانشمند يهودى پرسيد: آيا در تورات شما غير از آنچه من گفته ام بيان شده است؟

يهودى گفت: اين خبر دقيقا با تورات ما مطابقت دارد. سپس به تبعيت از اسلام گردن نهاد.(۱۰۲۹)

پاداش مضاعف اصحاب كهف

در حديثى از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمودند: اصحاب كهف، ايمان خود را از مردم مخفى مى كردند و ظاهرا در كفرورزى نيز با آنان همسويى مى كردند و اين كار براى آنان بسيار دشوار بود. لذا پاداش آنان دو برابر است، يك پاداش براى تقيه اى كه مى كردند و يك پاداش نيز براى ايمانشان.(۱۰۳۰)

ديدار اميرالمؤمنينعليه‌السلام با اصحاب كهف

امام باقرعليه‌السلام در ضمن حديثى فرمودند: پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بعد از فراغت از نماز خود در دل شبى، اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام ، ابوبكر، عمر و عثمان را طلبيد و از ايشان خواست تا نزد اصحاب كهف بروند و سلام مخصوص او را به آنان برسانند. سپس ‍ بادى وزيدن گرفت و آنان را در محل غار فرود آورد.

ابتدا ابوبكر به خاطر تقدم در سن و سپس عمر و عثمان هر يك جداگانه به طرف درب غار رفتند و سلام پيامبر را به اصحاب كهف ابلاغ نمودند، اما هيچ كدام جوابى نشنيند و بازگشتند.

در اين هنگام اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام نزديك غار آمد و فرمود: السلام عليكم و رحمه الله و بركاته؛ سلام بر شما باد كه خداوند دلهايتان را به يكديگر پيوند داد. من فرستاده رسول خدا به سوى شما هستم. اصحاب كهف به صدا درآمدند و در جواب گفتند: و عليك السلام يا وصى رسول الله و رحمه الله و بركاته؛ مقدمت را گرامى مى داريم. ما دستور داريم با هيچ كس جز رسول خدا و يا جانشين او صحبت نكنيم. اين مطلب را به همراهانت نيز بگو.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام رو به آنان كرد و فرمود: آيا شنيديد؟

آنان گفتند: بلى، سپس باد، آنان رابعد از مدتى كوتاه به نزد پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) حاضر گردانيد. رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خطاب به همراهان اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمودند: آنچه را كه درباره على شنيديد و اقرار نموديد در حافظه خويش بسپاريد.(۱۰۳۱)

پرسش و پاسخ پيرامون داستان اصحاب كهف

غار اصحاب كهف در كجا واقع شده است؟

در نواحى مختلف تعدادى غار مى باشد كه بر ديوارهاى آن تمثال هاى چهار نفرى و پنج نفرى و نيز تمثال سگى با آن است. در بعضى از آن غارها تمثال قربانى اى هم جلوى آن اشكال وجود دارد كه مى خواهند آن را قربانى كنند. فرد مطلع از جريان اصحاب كهف، هنگامى كه اين تصويرها را مى بيند، فورى به ياد اصحاب كهف مى افتد.

اين تصاوير را از اين رو كشيده اند، تا رهبانان و كسانى كه خود را جهت عبادت متجرد كرده اند و در اين غار براى عبادت منزل مى كنند، با ديدن اين صحنه ها به ياد اصحاب كهف بيفتند. پس اين تصاوير جنبه يادگارى دارد كه در اين غارها كشيده شده است، نه اين كه علامت باشد براى اين كه اينجا غار اصحاب كهف است.

اما در اين كه اصحاب كهف در كدام منطقه از روى زمين زندگى مى كردند و اين غار در كجا قرار داشته است، احتمالات و اقوالى وجود دارد. دو قول به نظر صحيح تر مى رسد كه ما جهت اختصار به همين دو قول اكتفا مى كنيم.

قول اول: غار افسوس - به كسر همزه و نيز كسر فا - شهر مخروبه اى است در تركيه كه در هفتاد و سه كيلومترى شهر بزرگ از مير قرار دارد. اين غار در يك كيلومترى شهر افسوس نزديك قريه اى به نام «اياصولوك» و در دامنه كوهى به نام «ينايرداغ» قرار گرفته است. اين غار، غار وسيعى است كه مى گويند آثار صدها قبر در آن به چشم مى خورد و به عقيده بسيارى، غار اصحاب كهف همين است. به طورى كه نقل كرده اند دهانه اين غار به طرف شمال شرقى است و همين سبب شده كه بعضى از مفسران بزرگ در اصالت آن ترديد كنند، در حالى كه اين وضع مؤ يد اصالت آن است، زيرا قرار گرفتن آفتاب به هنگام طلوع در سمت راست غار و در هنگام غروب در سمت چپ، مفهومش آن است كه دهانه غار به سوى شمال و يا اندكى متمايل به شمال شرقى باشد. نبودن مسجد و معبدى در حال حاضر در كنار آن، دليلى بر نفى اصالت آن نيز نخواهد بود، زيرا ممكن است با گذشتن حدود هفده قرن، آثار آن معبد به طور كلى از بين رفته باشد.

قول دوم: دومين غارى كه احتمال داده اند غار اصحاب كهف باشد، غار رجيب است كه در هشت كيلومترى شهر عمال، پايتخب اردن، نزديك دهى به نام رجيب قرار دارد. غارى است در سينه جنوبى كوهى پوشيده از صخره كه اطراف آن از دو طرف يعنى از طرف مشرق و مغرب باز است و آفتاب به داخل آن مى تابد. در غار در طرف جنوب قرار دارد. در داخل غار طاق نمايى كوچك به مساحت ۵/۲ * ۳ متر است و يك سكويى به مساحت تقريبا ۳ * ۳، درا ين غار نيز هفت يا هشت قبر به شكل قبور باستانى روم وجود دارد.

بر ديوار اين غار نقشه ها و خطوطى به خط يونانى قديم و به خط ثموديان ديده مى شود كه چون محو شده، خوب خوانده نمى شود. البته بر ديوار، عكس سگى هم كه با رنگ قرمز و زينت هاى ديگر آراسته شده، ديده مى شود. بر بالاى غار آثار صومعه «بيزانس» هست كه از گنجينه ها و آثار ديگرى است كه در آنجا كشف گرديده است و معلوم مى شود بناى اين صومعه در عهد سلطنت «جوستينوس» اول يعنى در حدود ۴۲۷ - ۴۱۸ ساخته شده و آثار ديگرى كه دلالت مى كند كه اين صومعه يك بار ديگر تجديد بنا يافته است. مسلمانان آن را پس از مسلط گشتن بر آن سرزمين، مسجدى قرار داده اند؛ چون در آن صومعه محراب و ماءذنه و وضوخانه وجود دارد. در فضاى جلوى در اين غار مسجد ديگرى است كه پيداست مسلمين آن را در صدر اسلام بنا كرده اند و هر چندى يك بار مرمت و بازسازى كرده اند. قرائن نشان مى دهد كه اين مسجد بر روى خرابه هاى كليسايى قديمى از روميان ساخته شده است و اين غار با اهتمامى كه مردم به حفظش نشان داده اند، آشكار مى سازد كه در سابق غارى متروك و فراموش شده بود و به مرور ويران گشته است، تا آن كه اداره باستان شناسى اردن اخيرا درصدد بر آمده كه در آن حفارى كند و آن را پس ‍ از قرن ها خفا، از زير خاك دوباره ظاهر سازد.

مرحوم علامه طباطبايى (رحمه الله) مى فرمايد: مشخصاتى كه قرآن كريم براى آن غار ذكر كرده، انطباقش با غار رجيب روشن تر از ساير غارهاست و آثارى كه از آنجا استخراج كردند و شواهدى كه يافت شده، دلالت مى كند كه اين غار، همان غار اصحاب كهف است. در تعدادى از روايات مسلمين نيز همين معنا آمده است كه غار اصحاب كهف در اردن واقع شده است.(۱۰۳۲)