قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)0%

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

نویسنده: سید جواد رضوی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 43975
دانلود: 44364

توضیحات:

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 31 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 43975 / دانلود: 44364
اندازه اندازه اندازه
قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

نویسنده:
فارسی

داستان حضرت نوحعليه‌السلام

حضرت نوحعليه‌السلام در قرآن

در قرآن كريم نام حضرت نوحعليه‌السلام چهل و سه بار ذكر شده است. در بعضى آيات به اجمال و در برخى به تفصيل به قصه نوح اشاره شده است، ولى در هيچ آيه اى به جزئيات زندگى او پرداخته نشده است، شايد به اين دليل كه قرآن كريم كتاب تاريخ نيست تا در آن به شرح زندگى افراد بپردازد؛ بلكه قرآن كتاب هدايت است و از امور گذشتگان، آنچه را كه مايه سعادت مردم است، متعرض مى شود و به صراحت حق را مشخص مى كند تا مردم، همان را الگوى زندگى قرار دهند تا در حيات دنيوى و اخروى رستگار گردند. از اين رو به قسمت هايى از قصص انبيا و امت هاى آنان اشاره مى كند تا مردم بفهمند سنت و روش خداى تعالى و سرگذشت امتهاى پيشين چه بوده است تا عبرت بگيرند و حجت بر آنان تمام شود. در شش ‍ سوره از سوره هاى قرآن داستان حضرت نوحعليه‌السلام به تفصيل آمده است كه آن سوره ها عبارتند از: اعراف، هود، مؤمنون، شعراء، قمر و نوح؛ از همه مفصل تر در سوره هود به نوح پيامبر پرداخته شده است و به عبارت ديگر در بيست و پنج آيه، يعنى از آيه ۲۵ تا ۴۹ سوره هود درباره حضرت نوح است كه در ادامه به آن مى پردازيم.

بعثت و رسالت حضرت نوحعليه‌السلام

اولين پيامبر اولوالعزم و نيز نخستين پيامبر پس از حضرت ادريس، حضرت نوح(۸۹) است كه داراى شريعت و كتاب بود.

نام اصلى او «عبدالغفار» يا «عبدالملك» يا «عبدالاءعلى» بود. سبب ناميدن آن حضرت به «نوح» از اين رو بود كه او ساليان درازى از خوف خدا بر خود يا قوم خود نوحه گرى مى كرده است.

قبل از حضرت نوحعليه‌السلام ، افراد بشر يا فرزندان حضرت آدمعليه‌السلام به صورت يك امت ساده زندگى ميكردند و فطرت انسانى خود را راهنماى زندگى قرار داده بودند، اما به تدريج خوى استكبار در آنان پيدا شد كه منجر به استعباد و برده گرفتن يكديگر انجاميد، به گونه اى كه گروهى بعض ديگر را تحت فرمان خود گرفتند و زيردستان، مافوق خود را پروردگار خود مى پنداشتند. اين پندار، بذرى بود كه كاشته شد، رشد كرد؛ و در نتيجه به اختلاف شديد طبقاتى و استخدام ضعفا به وسيله اقويا و برده گرفتن قدرتمندان منجر شد. در واقع اختلاف ها و كشمكش ها و خونريزى هاى بشر از آن نقطه شروع شد.

در زمان حضرت نوحعليه‌السلام فساد در زمين شايع شد و مردم از دين توحيد و سنت عدالت اجتماعى روى گردان شدند و به پرستش بت ها روى آوردند؛ در سوره نوح نام چند بت آن روزگار كه عبارت بودند از: ود، سواع، يغوث، يعوق، نسر ذكر شده است. فاصله طبقاتى روز به روز بيشتر مى شد و آنهايى كه از نظر مال و اولاد قوى تر بودند، حقوق ضعفا را پايمال مى كردند. ستمگران، زيردستان را به ضعف بيشتر كشانيده و به دلخواه بر آنان حكومت مى كردند.

در اين زمان بود كه خداى تعالى حضرت نوح را با كتاب و شريعت مبعوث كرد؛ تا با بشارت و انذار آنان را به دين توحيد دعوت و از پرستش خدايان دروغين منع كند و مساوات و عدالت را در بينشان برقرار سازد.

اين پيامبر اولوالعزم در سن هشتصد و پنجاه سالگى به پيامبرى مبعوث گرديد و خداوند او را با رسالت خويش به سوى قومش فرستاد. مردم آن عصر غرق در بت پرستى، خرافات و فساد بودند و به قدرى در عقيده ذلت بار خود لجات مى ورزيدند كه حاضر بودند بميرند ولى لطمه اى به عقايدشان نخورد، به گونه اى كه فرزندان خود را نزد نوح مى آوردند و به آنان سفارش مى كردند كه مبادا سخنان اين پيرمرد را گوش كنيد، اين پير شما را فريب مى دهد.

بعضى ديگر از آن قوم نادان و لجوج، دست فرزند خود را گرفته و نزد نوح مى آوردند و به او مى گفتند: «از اين مرد بپرهيز كه مبادا تو را گمراه كند. اين وصيتى است كه پدرم به من كرده و من نيز اكنون همان سفارش را به تو مى كنم(۹۰) ».

قرآن كريم درباره مقابله مردم در برابر دعوت حضرت نوحعليه‌السلام چنين مى فرمايد:

جعلوا اءصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم و اءصروا واستكبروا استكبارا (۹۱) ؛

«[من هر وقت آنها را دعوت كردم تا بر آنها ببخشايى] انگشتان خود را در گوشهايشان مى كردند و لباس هاى خويش بر سر مى كشيدند و (بر مخالفت و عناد) اصرار مى كردند و به شدت تكبر مى ورزيدند».

اشراف كافر قوم نوحعليه‌السلام نزد آن حضرت آمدند و در پاسخ دعوت او گفتند: ما تو را جز بشرى چون خود نمى بينيم. كسانى را كه از تو پيروى كرده اند جز گروهى اراذل ساده لوح نمى بينيم. تو نسبت به ما هيچ برترى ندارى، بلكه تو را دروغگو مى دانيم.

نوح در پاسخ گفت: «اگر من دليل روشنى از پروردگارم داشته باشم و از نزد خودش رحمتى به من داده باشد، آيا باز هم رسالت مرا انكار مى كنيد؟ اى قوم! من به خاطر اين دعوت، اجر و پاداشى از شما نمى خواهم، پاداش ‍ من تنها بر خداست. من آن افراد اندك را كه ايمان آورده اند به خاطر شما ترك نمى كنم، چرا كه اگر آنها را از خود برانم، در روز قيامت در پيشگاه خدا از من شكايت خواهند كرد، ولى شما را قومى نادان مى نگرم(۹۲) ».

«مأموريت من آن است كه رسالت ها و پيام هاى پروردگار خود را به شما ابلاغ كنم و شما را نصيحت كنم».

«آيا تعجب مى كنيد كه تذكرى از پروردگارتان به وسيله مردى از جنس ‍ خود براى شما آمده است، كه شما را بيم دهد تا پرهيزكارى كنيد و شايد مورد رحمت قرار گيريد(۹۳) ».

حضرت نوح گاهى به دليل هاى بزرگ و نشانه هاى الهى در وجود خود يا ساير موجودات اشاره مى كرد و مى فرمود: «به آنان گفتم: از پروردگار خويش آمرزش بخواهيد كه او بسيار آمرزنده است، تا باران هاى پر بركت آسمان را پى در پى بر شما فرستد و شما را با اموال و فرزندان فراوان كمك كند و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد! چرا شما براى خدا عظمت قائل نيستيد؟! در حالى كه شما را در مراحل مختلف آفريد (تا از نطفه به انسان كامل رسيديد) آيا نمى دانيد چگونه خداوند هفت آسمان را يكى بالاى ديگرى آفريده است، و ما را در ميان آسمان ها مايه روشنايى، و خورشيد را چراغ فروزانى قرار داده است؟! و خداوند شما را همچون گياهى از زمين رويانيد، سپس شما را به همان زمين باز مى گرداند و بار ديگر شما را خارج مى سازد! و خداوند زمين را براى شما فرش ‍ گسترده اى قرار داد تا از راه هاى وسيع و دره هاى آن بگذريد(۹۴) !».

به هر حال چون گفتگو ميان حضرت نوحعليه‌السلام با آن قوم سركش ‍ بسيار بالا گرفت و سخن مستدل و دليلى در برابر گفتار خيرخواهانه نوح نبود، لجاجت و عناد كردند و به تدريج شروع به تهديد كردند. سرانجام گفتند: «اى نوح! جدال را با مال از حد گذراندى. اكنون اگر راست مى گويى آن عذابى كه ما را از آن بيم مى دهى بياور(۹۵) ». و بار ديگر گفتند: اى نوح! اگر دست از اين گفتارت بر ندارى و بس نكنى سنگسار خواهى شد(۹۶) .

آنان از پيش نوح برخاستند و با تاءكيد و عناد بيشترى به مردم مى گفتند: «مردم به خاطر حرفهاى نوح از معبودان خويش: ود، سواع، يغوث، يعوق و نسر دست برنداريد(۹۷) ».

آزار و اذيت هاى قوم لجوج نوحعليه‌السلام

در حديثى از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: گاهى مردم، آن حضرت را به قدرى كتك مى زدند كه سه روز تمام به حال بى هوشى مى افتاد و از گوش وى خون جارى مى شد(۹۸) .

مرحوم طبرسى (ره) در مجمع البيان گفته است كه حضرت نوح نهصد و پنجاه سال شب و روز مردم را به سوى خدا دعوت كرد، ولى سخنان او در آن مردم اثرى نداشت؛ گاهى آن قوم به قدرى او را مى زدند كه بى هوش ‍ مى شد و وقتى به هوش مى آمد مى گفت:اللهم اهد قومى فانهم لايعلمون ؛ خدايا قوم مرا هدايت كن چرا كه آنان ناآگاه هستند(۹۹) .

از وهب نقل شده است: نوحعليه‌السلام سه قرن تمام مردم را به خدا دعوت كرد كه هر قرنى سيصد سال بود. اين مدت كه نهصد سال مى شد، پنهان و آشكار دعوت خود را ابلاغ مى كرد ولى آن مردم جز بر طغيان و سركشى نيفزودند و هر قرنى كه مى آمد، مردم آن قرن سركش تر از قرن پيش ‍ بودند تا جايى كه مردم دست كودكان خود را مى گرفتند و آنها را بالاى سرنوح مى آوردند و به آنان سفارش مى كردند و مى گفتند: اگر پس از من زنده ماندى مبادا از اين ديوانه پيروى كنى. سپس در ادامه مى گويد: آن مردم به نوح حمله مى كردند و او را چنان مى زدند كه از گوش هاى آن حضرت خون مى آمد و بيهوش مى شد. در اين وقت او را برداشته در خانه اى مى انداختند، يا در حال بيهوشى بر در خانه اش گذارده و مى رفتند(۱۰۰) . از قرآن كريم به خوبى استفاده مى شود كه آزار و اذيت آنان به آن حضرت شديد و سخت بوده است؛ زيرا در سوره انبيا و صافات مى فرمايد: نوح و خاندانش را از اندوه و محنت بزرگ نجات داديم(۱۰۱) ». مفسران مى گويند كه منظور از اندوه بزرگ، همان آزار و اذيت هاى بسيارى است كه مردم به وى مى كردند. در سوره قمر نيز مى فرمايد كه نوح دعا كرد و گفت: «پروردگارا! من مغلوب و از پا افتاده هستم، تو ياريم كن(۱۰۲) ».

در سوره شعرا هم اين گونه به درگاه خداى رحمان استغاثه كرد و گفت: «پروردگارا! اين قوم مرا تكذيب كردند، پس ميان من و ايشان گشايشى ده و مرا با مردمان با ايمانى كه با من هستند از دست اينان نجات ده(۱۰۳) ».

نفرين حضرت نوحعليه‌السلام

چنانكه قرآن كريم تصريح مى كند: مدت نهصد و پنجاه سال نوح پيغمبر در بين آن مردم بود و به تبليغ دين و دعوت آنان به سوى خداى سبحان مشغول بود و براى پيشرفت اين آيين، آسايش را از خود گرفته بود و شب و روز، آشكار و پنهان و وقت و بى وقت، حقايق را به آنان گوشزد مى كرد و مردم را به ايمان به خدا و روز جزا و فضيلت و تقوى دعوت مى كرد. اما با گذشت مدت طولانى و افزوده شدن طغيان و عناد مردم، كم كم به حال ياءس و نااميدى افتاد و به جز همان افراد انگشت شمارى كه به او ايمان آورده بودند، از ديگران ماءيوس گرديد؛ بخصوص كه وحى الهى نيز به اين ياءس و نااميدى وى كمك كرد؛ زيرا خداوند متعال به او خبر داده بود كه: «از قوم تو جز همين افرادى كه ايمان آورده اند كسى ايمان نخواهد آورد، به همين جهت از كارهايى كه مى كنند، ناراحت مباش(۱۰۴) ».

حضرت نوحعليه‌السلام چون از ايمان آوردن آنان ماءيوس شد و آن همه لجاج و عناد و آزار و اذيت را ديد، ايشان را به سخنى نفرين كرد و گفت: «... پروردگارا! هيچ يك از كافران را باقى مگذار، زيرا اگر از آنان كسى را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه ساخته و جز فرزندان بدكار و كافر از آنان به وجود نمى آيد(۱۰۵) ».

خداوند متعال دعاى نوح را مستجاب كرد و عذاب را بر آن مردم ستمگر نازل كرد و فرمان به غرق شدن آنان داد. اما نخست نوح بايد كشتى مناسبى براى نجات مؤمنان بسازد تا هم مؤمنان در مدت ساختن كشتى در مسير خود ورزيده تر شوند و هم بر غير مؤمنان اتمام حجت گردد.

كشتى نوحعليه‌السلام

«به نوح فرمان داديم كه كشتى بسازد، در حضور ما و طبق فرمان ما(۱۰۶) ».

از كلمه «فرمان ما» چنين استفاده مى شود كه نوح چگونگى ساختن كشتى را نيز از فرمان خدا آموخت و بايد هم چنين باشد؛ زيرا نوح پيش ‍ خود نمى دانست ابعاد عظمت طوفان آينده چه اندازه است تا كشتى خود را متناسب با آن بسازد و اين وحى الهى بود كه او را در - بهترين كيفتها يارى مى كرد و همچنين استفاه مى شود كه ساختن كشتى تا آن روز بى سابقه بوده است.

در پايان نيزبه نوح هشدار مى دهد كه از اين به بعد «درباره ستمگران شفاعت و تقاضاى عفو مكن چرا كه آنان محكوم به عذابند و مسلما غرق خواهند شد(۱۰۷) ».

تمسخر قوم نوح از ساختن كشتى

نوحعليه‌السلام بنابر دستور الهى دست به كار ساختن كشتى شد و با تهيه ى تخته، ميخ و چوب و با اشراف فرشتگان الهى، آن ها را به هم متصل مى ساخت و به سرعت كشتى را آماده مى كرد.

قوم نوح كه منطق درستى در برابر نوح نداشتند و درصدد بودند تا به هر نحو نوح را بيازارند، بهانه جديدى براى آزار آن حضرت يافتند و زبان به تمسخر او گشودند. هر كس به نحوى او را سرزنش و استهزا مى كرد. آنان نه تنها يك لحظه هم با دعوت نوح جدى برخورد نكردند، حتى دست كم احتمال هم ندادند كه ممكن است اصرار نوح و دعوت هاى مكرر او از وحى الهى سرچشمه گرفته باشد و مسئله طوفان و عذاب حتمى باشد. از اين رو چنان كه عادت همه افراد مستكبر و مغرور است به استهزا و تمسخر ادامه دادند. «و هر زمان كه گروهى از اشراف قومش از كنار او مى گذشتند و او و يارانش را سرگرم تلاش براى آماده ساختن چوب ها و ميخ ‌ها و وسايل كشتى سازى مى ديدند مسخره مى كردند و مى خنديدند و مى گذشتند(۱۰۸) ».

يكى مى گفت: اى نوح! گويا ادعاى پيامبرى نگرفت سرانجام، نجار شده اى؟!

كسى مى گفت: پيرمرد را تماشا كن! آخر عمرش به چه روزى افتاده است؟ حالا مى فهميم كه اگر به سخنان او ايمان نياورديم، حق با ما بود چون اصلا عقل درستى ندارد؟!

ديگرى مى گفت: كشتى مى سازى، بسيار خوب، پس دريايش را هم بساز! هيچ عاقلى ديديد در وسط خشكى كشتى بسازد؟!

بعضى ديگر مى گفتند: كشتى به اين بزرگى را براى چه مى خواهى؟! حداقل كوچك تر بساز كه اگر بخواهى به سوى دريا بكشى براى تو ممكن باشد!

اين حرف ها را مى زدند و مى خنديدند. اين موضوع در خانه ها و مركز كارشان سوژه بحث ها شده بود و با يكديگر درباره نوح و كم فكرى پيروانش ‍ سخن مى گفتند!

نوح در پاسخ تمسخر آنان مى گفت: اگر شما امروز ما را مسخره مى كنيد، روزى خواهد آمد كه ما شما را مسخره كنيم. به زوى خواهيد دانست كه عذاب خواركننده و ذلت بار به سراغ كداميك از ما دو طايفه خواهد آمد(۱۰۹) و به زودى كيفر تمسخر خود را خواهيد داد.

يقينا كشتى نوح، يك كشتى ساده نبود و با وسايل آن روز به آسانى و سهولت پايان نيافت بلكه كشتى بزرگى بود كه علاوه بر مؤمنان راستين از نسل هر حيوانى يك جفت را در خود جا مى داد و آذوقه فراوانى كه براى مدت ها زندگى انسان ها و حيوان هايى كه در آن جا بودند حمل مى كرد.

در طول و عرض و ارتفاع و كيفيت آن كشتى اختلاف است. اميرمؤمنان علىعليه‌السلام در پاسخ مردى از اهالى شام، كه از اندازه كشتى نوح پرسيد، فرمود: طول آن هشتصد ذراع و عرض آن پانصد ذراع و ارتفاع آن هشتاد ذراع بود و در آن بخشى كه حيوان ها قرار داشتند، نود اطاق بود(۱۱۰) .

از ابن عباس نقل شده كه كشتى مزبور داراى سه طبقه بود. طبقه زيرين براى وحوش و جانوران، طبقه وسط براى چهارپايان و مواشى و طبقه بالا براى مردم بود. نوح خوراكى ها و ديگرلوازم را در همان طبقه بالا جا داده بود(۱۱۱) .

پس از آنكه كشتى آماه شد، نوح منتظر فرمان خداوند بود كه دستور آمد: «وقتى كه ديدى فرمان در رسيد (و نشانه هاى عذاب آمد) و (آب از) تنور جوشيدن گرفت، از هر حيوانى يك جفت بردار و خاندانت (به جز آن كسانى كه وعده عذاب آنها را پيش از اين، به تو خبر داده ايم) و همچنين كسانى را كه به تو ايمان آورده اند را با خود بردار و به كشتى وارد شو و درباره كسان كه ستم كرده اند با من گفتگو مكن كه غرق شدنى هستند(۱۱۲ ) ».

نزول عذاب و آمدن طوفان

نوحعليه‌السلام (همچنان كه از سوره هود و مؤمنون استفاده مى شود) مشغول ساختن كشتى بود تا اين كه آن را به اتمام رساند و امر خداى تعالى مبنى بر نزول عذاب صادر شد و آن تنور(۱۱۳) شروع به جوشيدن كرد. در اين هنگام خداوند به او وحى كرد كه از هر حيوان يك جفت نر و ماده سوار كشتى كند و نيز اهل خود را به جز افرادى كه مقدر شده بود هلاك شوند، يعنى همسرش كه خيانتكار بود و فرزندش كه از سوار شدن امتناع كرده بود و نيز همه كسانى كه ايمان آورده بودند، سوار كند.

از سوره قمر استفاده مى شود كه همين كه آنها را سوار كرد خداى تعالى درهاى آسمان را به آبى ريزان باز كرد و زمين را بصورت چشمه هايى جوشان بشكافت، آب بالا و پايين براى محقق شدن امرى كه مقدر شده بود دست به دست هم دادند رفته رفته آب زمين را فرا گرفت و بالا آمد و كشتى را از زمين جدا كرد.

مسافران كشتى حضرت نوحعليه‌السلام

در اين كه طى مدت طولانى دعوت نوح به خداوند چند نفر به او ايمان آوردند و در كشتى سوار شدند، اختلاف است. اما قرآن كريم به اجمال مى فرمايد: «و جز اندكى به او ايمان نياوردند(۱۱۴) ».

جمعى از مفسران گفته اند، كسانى كه به او ايمان آوردند، جمعا هشتاد نفر و به گفته برخى ديگر هشتاد و هفت نفر بودند كه هفتاد و دو نفر آنها از مردان و زنان قوم او و شش نفر ديگر پسران و زنانشان بوده اند.

آنچه مسلم است، ايمان آورندگان گروه اندكى بوده اند، كه سه پسر نوح به نام هاى سام، حام و يافث به همراه زنانشان از آنان بوده اند. مورخان معتقدند كه تمام نژادهاى امروز كره زمين به سه فرزند نوح باز مى گردد، از نژاد حامى در منطقه آفريقا ساكنند و از نژاد سامى در خاورميانه و خاور نزديك سكنى دارند و نژاد يافث را ساكنان چين مى دانند.

داستان پسر نوحعليه‌السلام

قرآن كريم به همسر(۱۱۵) و فرزند بى ايمان نوح اشاره مى كند كه بر اثر انحراف و همكارى با گناهكاران از مسير ايمان خارج شدند؛ حق سوار شدن بر كشتى نجات را نداشتند زير شرط سوار شدن بر كشتى ايمان بود. همچنين قرآن، به استقامت و استوارى اين پيامبر بزرگ اشاره مى كند به طورى كه محصول ساليان بسيار دراز و تلاش پى گير نوحعليه‌السلام در راه تبليغ آيين خويش، جز ايمان آوردن گروهى اندك نبود كه حضرت نوح براى هدايت هر يك از آنان به سوى خدا به طور متوسط ده سال زحمت كشيد! زحمتى كه مردم عادى حتى براى هدايت و نجات فرزندشان تحمل نمى كنند.

كنعان پسر نوح در زمره دشمنان آن حضرت به سر مى برد و به دين و آيين او ايمان نياورده بود. در آن هنگام كه آب از هر سو زمين را فرا گرفت و نوح و همراهانش در كشتى قرار گرفتند، ناگاه چشم نوح به كنعان افتاد كه مانند ديگران براى نجات خود تلاش كرد و مى خواست به هر وسيله اى خود را از غرق شدن نجات دهد. به فرموده قرآن نوح فرزندش را كه در كنارى جدا از پدر قرار گرفته بود مخاطب ساخت و فرياد زد: پسرم! با ما سوار شو و با كافران مباش(۱۱۶) ، كه فنا و نابودى تو را در بر خواهد گرفت. ولى آن فرزند لجوج و كوتاه فكر به گمان اين كه با خشم خدا نيز مى توان مبارزه كرد و فرياد برآورد: «پدر! براى من نگران نباش. به زودى به كوهى پناه مى برم كه دست اين سيلاب به دامنش هرگز نخواهد رسيد و مرا در دامان خود پناه خواهد داد(۱۱۷) ». نوحعليه‌السلام باز ماءيوس نشد و بار ديگر به اندرز و نصيحت فرزند كوتاه فكر پرداخت تا شايد از مركب غرور و خيره سرى فرود آيد و راه حق پيش گيرد، از اين رو گفت: «فرزندم! امروز براى هيچ قدرتى در برابر فرمان و عذاب الهى پناهگاهى وجود ندارد و تنها كسانى كه مورد رحمت الهى قرار گيرند، اهل نجات هستند...(۱۱۸) ».

در اين هنگام موجى برخاست و فرزند نوح را چون پر كاهى از جا كند و درهم كوبيد «و ميان پدر و فرزند جدايى افكند و او را در صف غرق شدگان قرار داد(۱۱۹) ».

هنگامى كه نوح فرزند خود را در ميان امواج ديد، عاطفه پدرى به جوش ‍ آمد و به ياد وعده الهى درباره نجات فرزندش افتاد و رو به درگاه خدا كرد و گفت:

«پروردگارا! پسرم از اهل من و خاندان من است و تو وعده فرمودى كه خاندان مرا از طوفان و هلاكت رهايى بخشى(۱۲۰) ».

پروردگار در پاسخ نوح فرمود: «اى نوح! او از اهل تو نيست! بلكه او عملى است غير صالح و حال كه چنين است، آنچه را از آن آگاه نيستى از من تقاضا مكن. من به تو موعظه مى كنم تا از جاهلان نباشى(۱۲۱) ».

نوح دريافت كه اين تقاضا از پروردگار درست نبوده است و هرگز نبايد نجات چنين فرزندى را مشمول وعده الهى بر نجات خاندانش بداند. از اين رو به پروردگارش گفت: «پروردگارا! من به تو پناه مى برم از اين كه چيزى از تو بخواهم كه به آن آگاهى ندارم و اگر مرا نبخشى و مشمول رحمتت قرار ندهى، از زيانكاران خواهم بود(۱۲۲) ».

كشتى نوح بر فراز كوه جودى

سرانجام، امواج خروشان آب همه جا را فراگرفت و آب بالا و بالاتر آمد. گنهكاران كه گمان كردند اين يك طوفان عادى است به نقاط مرتفع و برآمدگى ها و كوه ها پناه بردند، اما آب آن جا را هم فرا گرفت و همه جا در زير آب پنهان شد؛ اجساد بى جان طغيان گران و باقيمانده خانه و وسايل زندگيشان در روى آب به چشم مى خورد!

در اين كه نوح و همراهانش چه مدت در كشتى بودند، اختلاف نظر است. برخى گفته اند كه هفت روز در آن بودند و سپس آب فرو نشست و كشتى بر كوه جودى (كوهى است در موصل) قرار گرفت، برخى اين مدت را بيش از يك ماه ذكر كرده اند. در حديثى آمده است كه شش ماه در كشتى بودند. در تاريخ يعقوبى آمده است كه از روزى كه نوح داخل كشتى شد تا وقتى كه از آن بيرون آمد يك سال و ده روز طول كشيد(۱۲۳) .

قرآن كريم بدون ذكر مدت توقف نوح در كشتى، جريان فرو نشستن آب و قرار گرفتن كشتى بر كوه جودى را در يك آيه شريفه بيان فرموده كه به قدرى فصيح و زيباست كه فصحاى عرب آن زمان و دشمنان اسلام را به اعجاب واداشت و از آوردن مانند همين يك آيه به عجز خود اعتراف كردند. متن آيه شريفه كه در سوره هود است، چنين است:

و قيل يا اءرض ابلعى ماءك و يا سماء اءقلعى و غيض الماء و قضى الاءمر و استوت على الجودى و قيل بعدا للقوم الظالمين (۱۲۴) ؛ «گفته شد كه اى زمين آب خود را فرو بر و اى آسمان (باران را) بازگير و آب فرو رفت و فرمان انجام شد و كشتى بر (كوه) جودى قرار گرفت و و گفته شد دور باد قوم ستمگر».

پس از طوفان

پس از اين فرمان، بى درنگ آب هاى زمين فرو نشستند و آسمان از باريدن باز ايستاد و كشتى بر سينه كوه جودى پهلو گرفت و از طرف خداوند به نوحعليه‌السلام وحى شد: «اى نوح! به سلامت و با بركت از ناحيه ما بر تو و بر آنها كه با تو هستند فرود آى(۱۲۵) ».

بى شك طوفان همه آثار حيات را در هم كوبيده بود و طبعا زمين هاى آباد و مراتع سرسبز و باغهاى خرم، ويران شده بودند اين ترس وجود داشت، كه نوح و يارانش از جهت معيشت و تغذيه در مضيقه شديد قرار گيرند. اما خداوند به گروه مؤمنان اطمينان داد تا كه درهاى بركات الهى به روى شما گشوده خواهد شد و هيچ گونه نگرانى به خود راه ندهند.

نگرانى ديگرى كه ممكن بود براى نوح و پيروانش پيدا شود اين بود كه زندگى در مجاورت باتلاق ها و مرداب هاى باقيمانده از طوفان، سلامت آنان را به خطر اندازد. براى رفع اين نگرانى نيز خداوند به آنان اطمينان داد كه هيچ گونه خطرى شما را تهديد نمى كند و آن كس كه طوفان را براى نابودى طغيان گران فرستاد، هم او مى تواند محيطى سالم و پربركت براى مؤمنان فرهم سازد.

قبر نوحعليه‌السلام و اوصياى پس از وى

درباره عمر نوح پس از طوفان اختلاف است. از امام صادقعليه‌السلام نقل است كه حضرت نوحعليه‌السلام پس از فرود از كشتى، پنجاه سال عمر كرد و در پايان عمر، جبرئيل بر او نازل شد و گفت: «اى نوح! نبوت خود را به پايان رساندى و ايام عمرت سپرى شد. اسم اعظم و ميراث علم و آثار علم نبوت را به فرزندت «سام» واگذار كن، زيرا من زمين را بدون حجت و عالم آگاه و مطيع كه پس از تو الگوى نجات مردم تا عصر پيامبر بعدى باشد، قرار نمى دهم. سنت من اين است كه براى هر قومى، هادى و راهنمايى برگزينم تا سعادتمندان را به سوى حق هدايت كند و كامل كننده حجت براى متمردان تيره بخت باشد. حضرت نوح اين فرمان الهى را اجرا كرد و «سام» را وصى خود ساخت. او فرزندان و پيروانش را به آمدن پيامبر به نام هودعليه‌السلام بشارت داد و وصيت كرد كه وقتى هود ظهور كرد از او پيروى كنند(۱۲۶) .

بنابر اخبار و تواريخ، قبر نوح در نجف و كنار قبر اميرالمؤمنينعليه‌السلام قرار دارد. اين جمله در زيارتنامه علىعليه‌السلام است كه:اءلسلام عليك و على ضجيعيك آدم و نوح .

«پس از نوح به فرمان الهى فرزندش «سام» وصى او گرديد و به حفظ و نگهبانى مواريث انبيا و وصيت پدر مأمور شد. جمعى او را از پيامبران مرسل مى دانند. او در زمان خود با مخالفت برادرانش حام و يافث و فرزندان قابيل و عوج بن عناق و ديگران مواجه شد؛ سرانجام چنانكه گفته اند پس از ششصد سال دار فانى را وداع گفت و فرزندش ارفخشد را وصى خود كرد و آثار انبيا را به او منتقل كرد.

مورخان، ارفخشد را پدر انبيا ناميده اند و گفته اند كه نسب پيامبرن پس از نوحعليه‌السلام به او منتهى مى شود. نوشته اند كه ارفخشد براى نگهبانى ميراث پيامبران و دعوت مردم به پاكى و فضيلت و تبليغ آيين الهى پدران خويش، رنج فراوانى برد و آزار بسيارى ديد، تا اينكه در سن چهار صد و شصت سالگى از دنيا رفت و فرزندش شالخ را وصى خود كرد. در برخى منابع شالخ پدر حضرت هودعليه‌السلام دانسته شده است. يكى از سوره هاى قرآنى به نام آن پيامبر بزرگ ناميده شده است. يعقوبى و برخى از مورخان گفته اند كه شالخ چهارصد و سى سال زنده بود و مردم را به اطاعت از پروردگار دعوت مى كرد و از نافرمانى خدا بر حذر مى داشت و عذاب هاى گناهكاران را به آنان يادآور مى شد. پس از او فرزندش هودعليه‌السلام كه نامش را عابر نيز ذكر كرده اند، به تبليغ الهى و حفظ آثار پيامبران قبلى قيام نمود(۱۲۷) ».

حضرت نوحعليه‌السلام در روايات

سيد بن طاووس از كتاب قصص محمد بن جرير طبرى نقل كرده است كه نوح پيغمبر تا چهارصد و شصت سالگى پيوسته در كوه ها زندگى مى كرد و به عبادت مى پرداخت، زن و فرزندى نداشت و جامه پشمين مى پوشيد و غذاى خود را از گياهان زمين تاءمين مى كرد. پس از گذشت اين مدت جبرئيل نزد او آمد و گفت: چرا از مردم كناره گيرى كرده اى؟ گفت: براى آنكه قوم من خدا را نمى شناسند، از اين رو من از ايشان كناره گيرى اختيار كرده ام.

جبرئيل گفت: با ايشان جهاد كن!

نوح گفت: نيروى اين كار را ندارم و اگر عقيده ام را بدانند مرا خواهند كشت.

جبرئيل گفت: اگر نيروى اين كار به تو داده شود با آنها جهاد مى كنى؟

نوح گفت: چه بهتر از اين! اين كمال آرزوى من است. در اين هنگام نوح پرسيد: تو كيستى؟

جبرئيل، فرشتگان را صدا زد و چون فرشتگان نزد او آمدند نوح بيمناك شد و جبرئيل پس از معرفى خود سلام خدا را به او ابلاغ كرد و نبوت را به او بشارت داد و دستور داد كه با عمورة، دختر ضمران بن اخنوخ كه نخستين كسى بود كه به او ايمان آورد، ازدواج كند. نوح در ادامه مأموريت الهى خود ميان مردم آمد. آمدن نوح مصادف بود با روز عيدى كه مردم داشتند. او عصايى در دست داشت كه از ضمير مردم به وى خبر مى داد.

بزرگان قوم نوح هفتاد نفر بودند كه در آن روز نزد بت هاى خويش اجتماع كرده بودند. هنگامى كه نوح به ميان آنان آمد، صداى خود را به «لا اله الا الله» بلند كرد و نبوت خود و پيامبران قبل از خود و پس از خود را به مردم ابلاغ كرد. در هنگام بت ها لرزيدند و آتش هايى كه روشن كرده بودند، خاموش شد و مردم را وحشت فرا گرفت، بزرگان قوم پرسيدند: اين مرد كيست؟

نوح فرمود: «من بنده خدا هستم. خداوند مرا به عنوان پيامبر نزد شما فرستاد تا شما را از عذاب خدا بيم دهم».

وقتى عمورة سخن نوح را شنيد به او ايمان آورد و چون پدرش فهميد او را مورد عتاب و سرزنش قرار داد و گفت: «به اين زودى سخن نوح در تو تاءثير گذاشت، من ترس آن را دارم كه پادشاه از موضوع با خبر شود و تو را به قتل برساند»؛ ولى عمورة به سخن پدر اعتنا نكرد و دست از ايمان خود بر نداشت و پس از آن نيز هر چه او را تهديد كردند و به حبس كشيدند، از ايمان به خداى نوح دست نكشيد. سرانجام با حضرت نوح ازدواج كرد و سام بن نوح از وى به دنيا آمد(۱۲۸) .

مدت عمر حضرت نوحعليه‌السلام

امام صادقعليه‌السلام فرموده است: حضرت نوحعليه‌السلام دو هزار و پانصد سال عمر كرد كه هشتصد و پنجاه سال آن قبل از پيامبرى و نهصد و پنجاه سال بعد از رسالت بود كه به دعوت مردم اشتغال داشت و دويست سال به دور از مردم به كار كشتى سازى پرداخت و پس از ماجراى طوفان پانصد سال زندگى كرد(۱۲۹) .

علامه مجلسى (رحمه الله) مى گويد كه ارباب سير درباره عمر نوح اختلاف دارند، جمعى هزار سال گفته اند، قول ديگر هزار و چهارصد و پنجاه سال، قول سوم هزار و چهارصد و هفتاد سال، قول چهارم دو هزار و سيصد سال و در اخبار معتبره دو هزار و پانصد سال ذكر شده است(۱۳۰) .

نفرين حضرت نوحعليه‌السلام

در حديثى آمده كه چون سيصد سال از دعوت نوح گذشت، حضرت خواست مردم را نفرين كند. پس از نماز صبح نشسته بود تا نفرين كند كه چند تن از فرشتگان از آسمان هفتم فرود آمدند و پس از سلام گفتند: «خواهشى از تو داريم!» نوح پرسيد: «خواهش شما چيست؟».

گفتند: خواهش ما اين است كه نفرين را به تأخیر اندازى، زيرا نخستين عذاب خدا در روى زمين خواهد بود.

نوح در پاسخ فرمود كه تا سيصد سال ديگر آن را به تأخیر مى اندازم (اگر زنده باشم تا سيصد سال ديگر بر آنان نفرين نمى كنم) وقتى سيصد سال دوم نيز به پايان رسيد و خواست نفرين كند، دسته ديگرى از فرشتگان از آسمان ششم آمدند و از او خواستند تا باز هم نفرين را به تأخیر اندازد، سيصد سال ديگر نيز به تأخیر افتاد. پس از سپرى شدن نهصد سال پيروان نوح از آزار دشمنان به تنگ آمدند و از او خواستند تا فرج و گشايشى از خدا بخواهد. نوح قبول كرد و پس از نماز به درگاه خدا دعا كرد، جبرئيل نازل شد و به نوح گفت كه خداوند دعاى تو را مستجاب كرد، اكنون به پيروان خود بگو كه خرما بخورند و هسته آن را بكارند و از آن نگهدارى و محافظت كنند تا بزرگ شود؛ پس از بارور شدن درختان، بالا از ايشان برطرف مى گردد و فرجشان مى رسد.

وقتى نوح گفتار جبرئيل را به پيروان خود اطلاع داد، همگى خرسند شدند و دستور خداوند را انجام دادند، پس از آنكه درخت ها بارور شد؛ نزد نوحعليه‌السلام آمدند و گفتند: زمانى را كه خبر داده بودى فرا رسيده است.

نوح از خداوند خواست تا وعده عذاب را عملى كند. وحى شد كه به آنان بگو كه اين خرما را هم بخوريد و هسته آن را بكاريد و پس از بارور شدن درختان گشايش و فرج در رسد.

در اين موقع بود كه ثلث پيروان نوح مرتد شدند و دو ثلث باقى مانده خرماها را خوردند و هسته اش را كاشتند تا بزرگ شد و بارور گرديد. آنان نيز نزد نوح آمدند و وفاى وعده حق را خواستند، دوباره وحى شد كه به آنان بگو كه اين خرما را هم بخوريد و هسته اش را بكاريد. اين بار نيز ثلث پيروان نوح از دين خارج شدند و فقط يك ثلث باقى ماندند و براى بار سوم به دستور عمل كردند و چون هسته را كاشتند و درخت شد، نزد نوح آمدند و گفتند: «بجز اين افراد اندك، كسى باقى نمانده است و اگر اين بار نيز فرج ما به تأخیر افتد، ترس آن را داريم كه ما نيز به هلاكت در دين و گمراهى دچار شويم».

حضرت نوح پس از نماز در دعاى خود گفت: «پروردگارا! جز اين افراد اندك كسى به پيروى من باقى نمانده است و من ترس آن را دارم كه اگر اين بار فرج را به تأخیر اندازى اينان هم بروند». در اين هنگام خداوند به او وحى كرد كه دعايت را مستجاب كرديم، اكنون دست به كار ساختن كشتى شو(۱۳۱) .

در حديث ديگرى آمده است كه پس از اين آزمايش ها، سرانجام هفتاد و چند نفر بيشتر باقى نماندند و خداى سبحان به نوح وحى كرد كه اين براى آن بود تا مؤمنان خالص و پاك باقى بمانند و افراد غير خالص از كنار تو پراكنده شوند، اكنون من به آنان نيرويى در دين مى دهم كه ترس و بيمشان را به آسايش و امن تبديل مى كنم تا از روى اخلاص مرا عبادت كنند(۱۳۲) .

ساختن كشتى

از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: قوم نوحعليه‌السلام آن جناب را كتك مى زدند (تا از حال مى رفت)، پس او را در نمدى مى پيچيدند و به خيال اين كه مرده است، به درون خانه اش مى انداختند، ولى وقتى او خوب مى شد، دوباره براى دعوت آنان از خانه بيرون مى آمد و اين وضع همچنان ادامه داشت تا اينكه از ايمان آوردن قومش ماءيوس گشت. در اين زمان مردى در حالى كه به عصايى تكيه داشت با فرزندش نزد او آمد و به پسرش ‍ رو كرد و گفت: پسرم، مواظب باش كه اين پيرمرد تو را فريب ندهد. پسر گفت: پدرجان، عصايت را در اختيارم بگذار تا آن را با بدن اين پيرمرد آشنا سازم. پدر قبول كرد و عصا را به پسر داد و گفت: مرا روى زمين بنشان و برو. پسر، پدر را روى زمين نشاند و به طرف نوح رفت و عصا را بر فرق سر او كوبيد. سر آن حضرت خونين شد. نوحعليه‌السلام گفت: پروردگارا! مى بينى كه بندگانت با من چه مى كنند، پس اگر مى خواهى هدايتشان كن و اگر چنين نيست، پس به من صبر و توانايى بده تا بين من و آنان حكم كنى، كه تو بهترين حكم كنندگانى.

خداى تعالى به او وحى فرستاد كه ديگر منتظر هدايت قومت مباش و او را از اين كه قومش ايمان بياورند ماءيوس كرد و گفت:

«اى نوح! يقين بدان كه ديگر تا قيامت كسى جز آنان كه ايمان آورده اند، كسى ايمان نخواهد آورد، پس ديگر غم مخور و به ساختن كشتى بپرداز». نوح پرسيد: پروردگارا! كشتى چيست؟ خطاب رسيد: خانه اى است كه از چوب ساخته مى شود و روى آب به حركت در مى آيد. اين كار را بكن كه به زودى اهل معصيت را غرق مى كنم و زمينم را از لوث وجودشان پاك مى سازم. نوحعليه‌السلام پرسيد: پروردگارا! آب (كه كشتى بر روى آن حركت كند) كجاست؟ خداوند فرمود: «من بر هر چيز قادرم».(۱۳۳)

نگهبانى از كشتى

هنگامى كه نوحعليه‌السلام بنابر فرمان خدا به ساختن كشتى مشغول شدت مشركان شب ها در تاريكى، كنار كشتى مى آمدند و آنچه را نوح از كشتى درست كرده بود، خراب مى كردند (تخته هايش را از هم جدا كرده و مى شكستند).

نوح از درگاه الهى استمداد كرد و گفت: «خدايا! به من فرمان دادى تا كشتى را بسازم، و من مدتى است به ساختن آن مشغول شده ام ولى آنچه كه مى سازم كافران خراب مى كنند، پس چه زمانى اين كار به پايان مى رسد؟!».

خداوند به نوح وحى كرد: «سگى را براى نگهبانى كشتى بگمار».

حضرت نوح از آن پس، سگى را كنار كشتى آورد تا نگهبانى دهد، آن حضرت روزها با ساختن كشتى مى پرداخت و شب ها مى خوابيد، وقتى كه مخالفان براى خراب كردن كشتى مى آمدند، با صداى سگ، نوح بيدار مى شد و آنان فرار مى كردند، مدتى برنامه حضرت نوح همين بود تا ساختن كشتى به پايان رسيد(۱۳۴) .

جمع كردن حيوانات

در حديثى از امام صادقعليه‌السلام نقل شده است كه: پس از ساخته شدن كشتى، خداوند بر نوح وحى كرد كه به زبان سريانى اعلام كن تا همه حيوانات جهان نزد تو آيند. نوح نيز اعلام كرد و همه حيوانات حاضر شدند. نوحعليه‌السلام از انواع حيوانات يك جفت (نر و ماده) گرفت و در كشتى جاى داد(۱۳۵) .

طوفان نوحعليه‌السلام

در حديثى از پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمده است كه مادرى كه در زمان حضرت نوحعليه‌السلام به كودك شيرخوار خود بسيار علاقه داشت، وقتى ديد آب همه جا را فرا مى گيرد به سوى كوهى شتافت و تا يك سوم مسافت آن را پيمود؛ هم آنجا ايستاد و چون آب به آنجا نيز رسيد، بالاتر رفت تا به دو سوم ارتفاع كوه رسيد، پس از چند لحظه آب به آنجا نيز رسيد تا اين كه مادر خود را به قله كوه رساند؛ آب آنجا را نيز فرا گرفت و هنگامى كه آب تا گردن آن مادر رسيد، او كودكش را با دو دست خود بلند كرد تا آب به او نرسد ولى آب همچنان بالا آمد و آنان غرق شدند(۱۳۶) .

از اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل شده كه وقتى نوحعليه‌السلام از ساختن كشتى فارغ شد، معياد و وعده عذابى كه بين او و پروردگارش معين شده بود تا قوم او با آن عذاب هلاك شوند، فرا رسيد و آن تنور معين كه بر حسب آن ميعاد مى بايست در خانه آن زن فوران كند، فوران كرد. زن به نوح خبر داد كه تنور به فوران درآمده است. نوحعليه‌السلام برخاست و با مهر مخصوص خود آن را مهر كرد. آنگاه آب بالا آمد و به بركت آن مهر روى هم ايستاد و گسترده نشد و نوح هر كسى را كه مى خواست بر كشتى سوار كرد و هر كسى را كه مى خواست بيرون كرد. آنگاه به سراغ آن تنور رفت و مهر را از آن تنور كند كه ناگهان ريزش آسمان و جوشش زمين شروع شد و خداى تعالى در اين باره فرمود: «ما درهاى آسمان را به آبى پرپشت گشوديم و زمين را به چشمه هايى جوشان شكافتيم، پس آب بالا و پايين به هم پيوست تا امر تقدير شده محقق شود و ما نوح را بر تخته چوب ها كه به وسيله ميخ به هم متصل شده بود سوار كرديم(۱۳۷) ».

در ادامه، اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: نجارى نوح و ساختن كشتى در وسط مسجد كوفه واقع شد و مساحت مسجد شما از مساحتى كه در زمان نوح داشته، هفتصد ذراع كاسته شده است(۱۳۸) .

آرامش پس از طوفان

در روايات آمده است كه نوح كشتى را به حال خود رها كرد و خداوند به كوه ها وحى كرد كه من كشتى بنده ام نوح را بر روى يكى از شما مى نهم. كوه ها در مقابل فرمان الهى گردن كشيده و سرافرازى كردند، ولى كوه جودى تواضع كرد، از اين رو كشتى بر سينه آن كوه نشست. در اين هنگام نوح عرض كرد: «خدايا! كار كشتى و ما را سامان بخش(۱۳۹) ».

از امام صادقعليه‌السلام نقل شده است كه: حضرت نوح همراه هشتاد نفر از كسانى كه به او ايمان آورده بودند از كوه جودى پايين آمدند. آنان در سرزمين موصل براى خود خانه هايى ساختند و در آن جا شهرى ساختند كه به نام مدينه الثمانين (شهر هشتاد نفر) معروف شد(۱۴۰) .

در روايتى ديگر آمده است كه حضرت نوحعليه‌السلام بر فراز كوه جودى عبادتگاهى ساخت و در آن با پيروانش به عبادت خداى يكتا و بى همتا مى پرداخت(۱۴۱) .

مكالمه نوحعليه‌السلام با شيطان

شيخ صدوق (رحمه الله) در حديثى از امام باقرعليه‌السلام روايت كرده است كه: پس از نفرين حضرت نوح و غرق شدن قوم او، شيطان نزد او آمد و گفت: اى نوح! تو حقى بر من دارى كه مى خواهم جبران كنم!

نوح فرمود: چقدر براى من ناراحت كننده است كه به گردن تو حقى پيدا كرده باشم، اكنون بگو آن حق چيست؟

شيطان گفت: آرى! تو نفرين كردى و خدا اين مردم را غرق كرد و كسى به جاى نماند كه من او را اغوا كنم و از راه راست بيرون برم و اينك تا آمدن قرن ديگر و نسل آينده من آسوده هستم.

نوح گفت: اكنون چگونه مى خواهى جبران كنى؟

شيطان گفت: در سه جا به ياد من باش و مرا از ياد مبر كه من در اين سه جا از هر جاى ديگر به آدمى نزديك ترم. اول در جايى كه خشم مى كنى و عصبانى هستى؛ دوم در وقتى كه ميان دو نفر قضاوت مى كنى و سوم هنگامى كه با زن بيگانه اى هستى و كس ديگرى با شما نيست(۱۴۲) .

در حديث ديگرى آمده است كه شيطان نزد نوح آمد و گفت: تو حق بزرگى به گردن من دارى و من به تلافى آن حق آمده ام كه براى تو خيرخواهى كنم و مطمئن باش كه در گفتارم خيانت نمى كنم.

نوح از سخن او ناراحت شد و خوش نداشت كه با او صحبت كند. خداى سبحان به نوح وحى فرمود: «با او سخن بگوى و از او سئوال كن كه من حق را بر زبانش جارى خواهم كرد».

در اين وقت نوح فرمود: «سخن بگو».

شيطان گفت: هر گاه ما (شياطين) فرزند آدم را ببينيم كه بخيل است يا حريص يا حسود، يا در كارها عجول است به زودى به چنگ ما مى افتد و مانند توپى است كه در دست ما باشد و اگر همه اين صفات در او جمع شود، ما نامش را شيطان مريد(۱۴۳ ) مى گذاريم.

نوح پرسيد: اكنون بگو آن حق بزرگى كه به گردن تو پيدا كرده ام چيست؟

گفت: تو نفرين كردى و به فاصله يك ساعت همه را به دوزخ افكندى و مرا آسوده ساختى؛ اگر نفرين تو نبود روزگار زيادى من سرگرم آنان مى بودم(۱۴۴) .

در حديثى ديگر از ابن عباس نقل شده كه نصيحت شيطان به نوح اين بود كه گفت: «مبادا كبر بورزى، كه آن سبب شد من به آدم سجده نكنم و رانده درگاه الهى گردم، مبادا حرص بورزى كه همه بهشت بر آدم مباح گرديد و تنها از يك درخت ممنوع گرديد و حرص او را وادار كرد كه از آن بخورد و مبادا حسد بورزى كه همان سبب شد تا فرزند آدم برادرش را به قتل برساند».

نوح گفت: اكنون بگو در چه وقت نيرو و قدرت تو بر فرزند آدم بيشتر است؟ شيطان گفت: در هنگام خشم و غضب(۱۴۵) .

قبض روح نوحعليه‌السلام

از امام صادقعليه‌السلام روايت شده است كه فرمود: هنگامى كه عزرائيل براى قبض روح نزد نوح آمد، نوح در آفتاب بود، عزرائيل سلام كرد و نوح پس از جواب پرسيد: براى چه اينجا آمده اى؟

عزرائيل گفت: آمده ام روح تو را قبض كنم.

نوح فرمود: آيا اين مقدار مهلت مى دهى كه از آفتاب به سايه بروم؟!

عزرائيل نيز اجازه داد و نوحعليه‌السلام به سايه رفت، سپس نوح گفت: اى فرشته مرگ! مدتى كه در دنيا زندگى نمودم، (به قدرى زود گذشت كه) مانند آمدن من از آفتاب به سايه بود، اكنون مأموريت خود را در مورد قبض ‍ روح من انجام ده. عزرائيل نيز روح او را قبض كرد(۱۴۶) .

بى وفايى دنيا

در حديثى آمده است كه در روزهاى آخر عمر حضرت نوح، شخصى از او پرسيد: اى نوح! دنيا را چگونه ديدى؟

نوح گفت: دنيا را چون اتاقى ديدم كه دو در دارد، از درى وارد شدم و از درى ديگر خارج شدم(۱۴۷) .

يك روايت جامع از داستان حضرت نوحعليه‌السلام

كافى به سند خود از مفضل روايت كرده است كه در آن ايام كه امام صادقعليه‌السلام براى ديدن ابى العباس به كوفه تشريف آورده بود، در خدمت حضرتش بودم. همين كه به كناسه رسيديم، فرمود: اينجا بود كه عمويم زيد - خدايش رحمت كند - به دار آويخته شد. امامعليه‌السلام از آنجا گذشت تا اينكه به بازار زيتون فروشان رسيد. پس از آن بازار سراجها (زين سازان) بود. امام پيدا شد و به من فرمود: پياده شو كه مسجد كوفه سابق در اين محل بوده است، همان مسجدى كه آدم نقشه اش را ريخته بود و من دوست ندارم در چنين مكانى، سوار بر مركب داخل شوم.

[راوى گويد:] عرض كردم: چه كسى آن نقشه را به هم زد؟

حضرت فرمود: اولين بارى كه آن نقشه به هم خورد، زمانى بود كه طوفان نوح رخ داد و سپس اصحاب كسرى و نعمان آن را تغيير دادند و بعد از آن نيز زياد بن ابى سفيان آن را دگرگون ساخت.

سئوال كردم: مگر شهر كوفه و مسجدش در زمان حضرت نوحعليه‌السلام هم وجود داشت؟

حضرت فرمود: بلى، اى مفضل! منزل نوح و قوم او در قريه اى بوده كه با فرات يك منزل راه فاصله داشته و اين قريه در سمت مغرب كوفه بوده است. سپس فرمود: نوح مردى نجار بود كه خداى تعالى او را به نبوت برگزيد. نوح اولين كسى بود كه كشتى ساخت، سفينه اى درست كرد كه بر روى آب حركت مى كرد. نيز فرمود: نوح در ميان قومش نهصد و پنجاه سال دعوت به توحيد كرد و آنان او را تمسخر مى كردند و وقتى چنين ديد، آنان را نفرين كرد و خداى تعالى وحى فرستاد كه كشتى بسيار بزرگ بساز و در ساختنش عجله كن. پس نوح نيز در مسجد كوفه به ساختن آن كشتى پرداخت و چوب ها را خود مى آورد و مى تراشيد تا آن كه از ناحيه خداى تعال چوب برايش آوردند، تا از ساختن آن فراغت يافت.

مفضل گويد: در اين هنگام وقت ظهر شد و نماز ظهر سخنان آن حضرت را قطع كرد. امام برخاست و نماز ظهر و عصر را خواند و از مسجد بيرون رفت و متوجه سمت چپ خود شد و با دست خود به محلى به نام «دارالدارين» اشاره كرد كه آن محل خانه ابن حكيم بود و بعدها بستر آب فرات شد و سپس به من فرمود: اى مفضل! قوم نوح در همين جا بت هاى خود را نصب كرده بودند و نام آنان: «يغوث»، «يعوق» و «نسر» بود. آنگاه امامعليه‌السلام به طرف مركب خود رفت و سوار شد.

من گفتم: فدايت گردم، نوح كشتى خود را در چه مدتى ساخت؟

فرمود: در دو «دور». عرض كردم: هر دورى چند سال است؟

فرمود: هشتاد سال. عرض كردم: عموم مردم مى گويند: در پانصد سال آن را تمام كرد.

فرمود: چنين چيزى نيست. چگونه ممكن است پانصد سال طول كشيده باشد با اينكه خداى تعالى فرموده است: كشتى را به وحى ما، يعنى به دستورى كه ما به تو وحى مى كنيم، بساز؟

عرض كردم: حال بفرماييد معناى جملهحتى اذا جاء اءمرنا و فار التنور چيست و اين تنور كجا و چگونه بوده است؟ فرمود: تنور مذكور در خانه پيرزنى مؤمن بود و خانه او در پشت محراب مسجد، سمت راست قبله مسجد واقع شده بود.

پرسيدم: در كجاى مسجد فعلى واقع بوده؟ فرمود: در زاويه باب الفيل امروز.

سپ پرسيدم: آيا شروع جوشش آب از همين تنور بوده؟

فرمود: آرى، خداى عزوجل مى خواسته قوم نوح نشانه آمدن عذاب را ببينند. بعد از آشكار شدن اين نشانه، بارانى بر آن قوم باريد كه به طور حيرت انگيزى نازل مى شد و آنچه چشمه بر روى زمين بود نيز به جوشش ‍ در آمد و خداى تعالى آن قوم را غرق نمود و نوح و كسانى را كه در كشتى با او بودند نجات داد(۱۴۸) .

پرسش هاى و پاسخ ‌هاى داستان حضرت نوحعليه‌السلام

۱- تنور كجا بود و منظور از آن چيست؟

بنابر آنچه از روايات و آيات آمده است، جوشيدن آب از درون تنور، يك نشانه الهى براى نوح بوده است تا او، خود و يارانش و وسايل مورد نيازشان را سوار بر كشتى كند. به نظر مى رسد منظور از آن، تنور خاصى هم نباشد بلكه منظور بيان اين نكته است كه هنگام جوشيدن آب از درون تنور كه معمولا مركز آتش است نوح و يارانش متوجه شدند كه اوضاع به زودى دگرگون مى شود. به تعبير ديگر هنگامى كه ديدند سطح آب زير زمينى چنان بالا آمد كه از درون تنور كه معمولا در جاى خشك و محفوظى ساخته مى شود جوشيدن گرفته است، فهميدند كه حادثه نو ظهورى در شرف تكوين است، همين موضوع اخطار و علامتى بود براى نوح و يارانش كه برخيزيد و آماده شويد!

شايد قوم غافل و بى خبر نيز جوشيدن آب را از درون تنور خانه هايشان ديدند، ولى مانند هميشه از كنار اين گونه اخطارهاى پرمعناى الهى چشم و گوش بسته گذشتند و حتى براى يك لحظه نيز به خود اجازه تفكر ندادند كه شايد حادثه اى در شرف تكوين باشد و اخطارهاى نوح واقعيت داشته باشد.

اما بنابر چند حديث و گفتارى كه از ابن عباس و ديگران نقل شده است، تنور در خانه نوح يا در خانه زن مؤمنه اى (در جايى كه اكنون مسجد كوفه است) قرار داشت و براى پختن نان از آن استفاده مى كردند. زن نوح يا آن زن مؤمنه مشغول پختن نان بود كه ناگهان ديد آب مى جوشد، زود جريان را به نوح گزارش دادند و آن حضرت آمد و مقدارى خاك روى آن ريخت و آن را مهر كرد (درب تنور را بست) و سپس به كنار كشتى آمد و كسانى را كه قرار بود در كشتى سوار كند، در آن جاى داد؛ حيوانات را نيز در كشتى جاى داد و سپس برگشت و خاك ها را از روى آن به كنار زد كه در اين وقت آب جوشيد و آسمان نيز مانند دهانه مشك شروع به باريدن نمود و رودهاى فرات و چشمه هاى ديگر نيز طغيان كردند و آب، زمين را فرا گرفت.

درباره تنور نقل هاى ديگرى نيز شده است، اما آنچه ذكر شد، به صواب نزديك تر است.

۲- كوه جودى در كجا واقع شده است؟

بسيارى از مفسران گفته اند كه جودى، محل پهلو گرفتن كشتى نوح در نزديكى موصل است. بعضى ديگر آن را كوهى در حدود شام و يا نزديك «آمد» و يا در شمال عراق دانسته اند.

در كتاب مفردات راغب جودى كوهى در ميان الوصل و الجزيره (منطقه اى در شمال عراق) دانسته شده است. بعيد نيست كه اين نظرات به يك معنى بازگردد؛ زيرا موصل و آمد و جزيره از مناطق شمالى عراق و نزديك شام مى باشند.

بعضى نيز احتمال داده اند كه منظور از جودى كوه و زمين محكم است، يعنى كشتى نوح بر يك زمين محكم كه براى پياده شدن سرنشينانش آماده بود پهلو گرفت، ول معنى اول مشهور است(۱۴۹) .

۳- آيا طوفان نوحعليه‌السلام همه زمين را فرا گرفت؟

از ظاهر بسيارى از آيات قرآن استفاده مى شود كه طوفانعليه‌السلام منطقه اى نبوده است بلكه حادثه اى براى كره زمين بوده است، زيرا در آيات مربوط به اين واقعه، كلمه ارض (زمين) به طور مطلق ذكر شده مانند: «خداوندا! بر روى زمين از كافران كه هرگز اميد به اصلاحشان نيست، احدى را زنده مگذار» و همچنين: «اى زمين! آبهاى خود را فرو ببر... ».

از بسيارى از تواريخ نيز، جهانى بودن طوفان نوح استفاده مى شود، به همين جهت تمام نژادهاى كنونى را به يكى از سه فرزند نوح (حام، سام و يافت) كه بعد از نوح باقى ماندند باز مى گردانند.

اين مطلب نيز كه نوح از حيوانات روى زمين جفتى برداشت دليل جهانى بودن طوفان است. بنابر برخى از روايات اگر محل زندگى نوح را كوفه و نيز دامنه طوفان را، حتى مكه و خانه كعبه هم بدانيم، اين دليل ديگرى بر جهانى بودن طوفان است.

گروهى نيز منطقه اى بودن طوفان را منتفى ندانسته اند و براى اثبات نظر خود استدلال كرده اند كه اطلاق كلمه «ارض» بر يك منطقه وسيع جهان در قرآن، مكرر ذكر شده است. چنانكه در سرگذشت بنى اسرائيل مى خوانيم: «مشرق ها و مغرب هاى زمين را در اختيار گروه مستضعفان (بنى اسرائيل) قرار داديم»(۱۵۰) . حمل حيوانات قطع نگردد، بخصوص اينكه در آن روز نقل و انتقال حيوانات از نقاط دوردست كار آسانى نبود. افزون بر اين قرائن ديگرى كه در بالا ذكر شد، قابل تطبيق بر منطقه اى بودن طوفن نوح مى تواند باشد.

۴- چرا اطفال بى گناه با افراد گناهكار عذاب شدند؟

بايد توجه داشت كه ميان نابودى و هلاكت انسان و حيوانات با عذاب و نقمت الهى اين ملازمه و ارتباط وجود ندارد و چنان نيست كه هر هلاكت و نابودى چه عمومى و چه خصوصى كه اتفاق مى افتد، همه از روى عقوبت و انتقام الهى نسبت به فرد فرد ملتهاى نابود شده باشد؛ بلكه اين همه طبق يك قانون كلى و طبيعى است كه چون جايى را فرا گرفت همه را با خود نابود مى گرداند. اگر چه علت اساسى اين بلاها نيز بر اثر به هم خودرن نظام تكوين و اوضاع عالم است كه آن هم نتيجه اعمال بد مردم و معلول گناهان است. خداى تعالى وقتى نعمت هايى را به ملتى داد دگرگون نمى كند تا وقتى كه خود آن ملت موجبات دگرگونى آن را فراهم كنند. بعضى هم در پاسخ به اين پرسش گفته اند كه آگاه شدن ستمگران از نابودى حيوانات و كودكانشان، موجب ناراحتى بيشتر و شدت عذاب آنان مى شود. از اين روست كه وقتى عذاب قوم ستمكار را فرا گرفت، اطفال و حيواناتشان را نيز شامل مى گردد تا شكنجه بيشترى ببينند(۱۵۱) .

روايتى نيز از امام على بن موسى الرضاعليه‌السلام رسيده است كه در صورت اعتبار سند، به خوبى اشكال را رفع مى كند. آن روايتى است كه شيخ صدوق (رحمه الله) در علل و عيون الاخبار از عبدالسلام هروى روايت كرده كه گفت: به امام رضاعليه‌السلام عرض كردم كه به چه دليل خداى عزوجل در زمان حضرت نوحعليه‌السلام همه دنيا را غرق كرد با اين كه در ميان آنان اطفال و افراد بى گناه نيز وجود داشتند؟

حضرت فرمود: «اطفال در بين آنان نبود، زيرا خداى عزوجل چهل سال پيش از طوفان، صلب هاى مردان و رحم زنان را عقيم كرد كه ديگر صاحب فرزندى نشوند و از اين رو نسلشان منقطع گرديد و هنگامى كه غرق شدند طفلى ميان آنان نبود، خداى عزوجل بى گناهان را به عذاب خود نابود نكرد. اما مردمان ديگر به علت تكذيبى كه نسبت به پيغمبر خدا نوح كردند و ديگران نيز به واسطه اين كه به عمل تكذيب كنندگان راضى بودند غرق شدند(۱۵۲) ».

۵- چرا قوم نوح به وسيله طوفان مجازات شدند؟

درست است كه قوم و ملت فاسد بايد نابود شوند و وسيله نابودى آنان هر چه باشد تفاوت نمى كند، اما دقت در آيات قرآن نشان مى دهد كه بالاخره تناسبى ميان نحوه مجازات ها و گناهان اقوام بوده و هست.

فرعون، تكيه گاه قدرتش را رود عظيم نيل و آبهاى پربركت آن قرار داده بود و جالب اين كه او به وسيله همان رود نابود شد!

نمرود متكى به لشكر عظيمش بود و چنانكه مى دانيم لشكر كوچكى از حشرات او و يارانش را شكست داد!

قوم نوح نيز جمعيتى كشاورز و دامدار بودند و همه چيز خود را از دانه هاى حيات بخش باران داشتند، اما سرانجام همين باران آنان را از بين برد.