قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)0%

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

نویسنده: سید جواد رضوی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 43978
دانلود: 44364

توضیحات:

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 31 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 43978 / دانلود: 44364
اندازه اندازه اندازه
قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

نویسنده:
فارسی

داستان حضرت هودعليه‌السلام

حضرت هودعليه‌السلام در قرآن

يكى از پيامبرانى كه نام او در قرآن كريم ذكر شده حضرت هودعليه‌السلام است. نام اين پيامبر الهى ده بار در قرآن كريم آمده است و يك سوه نيز به نام آن حضرت است. داستان حضرت هودعليه‌السلام در قرآن كريم چنين بيان شده:

و الى عاد اءخاهم هودا قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ان اءنتم الا مفترونَ يا قوم لا اءسئلكم عليه اءجرا ان اءجرى الا على الذى فطرنى اءفلا تعقلونَ و يا قوم استغفروا ربكم ثم توبوا اليه يرسل السماء عليكم مدرارا و يزدكم قوه الى قوتكم و لا تتولوا مجرمينَ قالوا يا هود ما جئتنا ببينه و ما نحن بتاركى آلهتنا عن قولك و ما نحن لك بمؤمنينَ ان نقول الا اعتريك بعض آلهتنا بسوء قال انى اشهد الله و اشهدوا اءنى برى ء مما تشركونَ من دونه فكيدونى جميعا ثم لاتنظرونَ انى توكلت على الله ربى و ربكم ما من دابه الا هو آخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيمَ فان تولوا فقد اءبلغتكم ما ارسلت به اليكم و يستخلف ربى قوما غير كم و لاتضرونه شيئا ان ربى على كل شى ء حفيظَ و لما جاء اءمرنا نجينا هودا و الذين آمنوا معه برحمه منا و نجيناهم من عذاب غليظَ و تلك عاد جحدوا بآيات ربهم و عصوا رسله و اتبعوا اءمر كل جبار عنيدَ و اتبعوا فى هذه الدنيا لعنه و يوم القيامه اءلا ان عادا كفروا ربهم اءلا بعدا لعاد قوم هود (۱۵۳) ؛ «و به سوى قوم عاد برادر (نسبى يا قبيله اى) آنان، هود را فرستاديم. او گفت: اى قوم من! خداى يكتا را بپرستيد كه شما را جز او خدايى نيست، همانا شما (در شريك كردن بت ها به خدا) افتراگويانى بيش نيستيد. اى قوم من! از شما (بر ابلاغ رسالت) مزدى نمى طلبم، پاداش من جز بر عهده كسى كه مرا آفريده نيست، آيا انديشه نمى كنيد؟!

و اى قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهيد، سپس به سوى او باز گرديد تا ابر و باران را بر شما ريزان فرستد و نيرويى بر نيروى (جانى و مالى) شما بيفزايد و مجرم و گنهكار (از او) روى مگردانيد.

گفتند: اى هود! براى ما دليل روشنى (نشانى كه ما بپسنديم) نياوردى و ما هرگز رها كننده خدايان خود به گفته تو نيستيم و ما هرگز باوردارنده تو نيستيم.

و جز اين درباره تو نظر نمى دهيم كه به نفرين بعضى از خدايان ما دچار بيمارى روانى شده اى. هود گفت: من خدا را شاهد مى گيرم و خود شما نيز شاهد باشيد كه من از شرك ورزيدنتان بيزارم.

شما همه دست به دست هم داده با من هر نيرنگى كه مى خواهيد بزنيد و بعد از گرفتن تصميم مرا مهلتى ندهيد.

من بر خدا، پروردگار خود و پروردگار شما، توكل و اعتماد دارم، پروردگارى كه هيچ جنبنده اى نيست مگر آن كه زمام اختيارش به دست اوست، چون سنت او در همه مخلوقات واحد و صراط او مستقيم است.

و در صورتى كه از پذيرفتن دعوتم اعراض كنيد، من رسالت خود را به شما رساندم و آنچه براى ابلاغ آن به سوى شما گسيل شده بودم الاغ نمودم، شما اگر نپذيريد، پروردگارم قومى غير شما را مى آفريند تا آن را بپذيرند؛ و شما به خدا ضررى نمى زنيد، چون پروردگار من نگهدار هر موجودى است.

همين كه فرمان عذاب ما صادر شد و عذابمان نازل گرديد، هود و گروندگان به او را مشمول رحمت خود نموديم و نجات داديم و به راستى از عذابى دشوار نجات داديم.

و اين قوم عاد كه اثرى به جاى نگذاشتند، آيات پروردگارشان را انكار نمودند، فرستادگان او را نافرمانى كردند و گوش به فرمان هر جبارى عناد پيشه دادند (و در نتيجه از پروردگار خود غافل شدند).

نتيجه اش اين شد كه براى خود لعنتى در دنيا و آخرت به جاى گذاشتند و خلاصه اين سرگذشت اين شد كه قوم عاد به پروردگار خود كفر ورزيدند و گرفتار اين فرمان الهى شدند كه مردم عاد، قوم و معاصر هود پيامبر، از رحمت من دور باشند».

هود برادر قوم عاد

در اول آيه شريفه مذكور از هود تعبير به برادر مى كند. اين تعبير يا به خاطر آن است كه عرب به تمام افراد قبيله به خاطر ريشه نسبى برادر مى گويد چنانكه به يك نفر از طايفه بنى اسد اخو اسدى مى گويد و يا اشاره به اين است كه رفتار حضرت هودعليه‌السلام مانند ساير انبيا با قوم خود برادرانه بوده است، نه در شكل يك امير و فرمانده و يا حتى يك پدر نسبت به فرزندان، بلكه همچون يك برادر با برادران ديگر و بدون هرگونه امتياز و برترى جويى بوده است.

قوم سركش عاد

بعضى از مورخان معتقدند كه عاد بر دو قبيله اطلاق مى شود، نخست قبيله اى كه در گذشته بسيار دور زندگى مى كردند كه قرآن كريم در سوره نجم آيه ۵۰ از آنان تعبير بهعادا الاولى كرده است كه شايد قبل از تاريخ زندى مى كرده اند.

دوم قبيله اى كه در دوران تاريخ بشر و احتمالا حدود هفتصد سال قبل از ميلاد مسيحعليه‌السلام وجود داشتد و در سرزمين احقاف (بين يمن و عمان در جنوب عربستان) زندگى مى كردند. آنها نيز به عاد مشهور بودند، زيرا جدشان شخصى بنام «عاد بن عوص» بود و حضرت هودعليه‌السلام نيز از همين قوم بود و عاد بن عوص جد سوم او به شمار مى آمد.

قوم عاد افرادى تنومند، بلندقامت و نيرومند بودند، از اين رو به عنوان جنگجويانى زبده محسوب مى شدند و از جهت تمدن نيز ظاهرى پيشرفته داشتند، شهرهايى آباد و زمين هاى خرم و سرسبز و كاخ ‌هاى عظيم و باغ هاى پر طراوت داشتند. آنان مردمى ثروتمند و قوى هيكل و طويل العمر بودند كه ثروت بسيار و درآمد سرشار داشتند. نيروى جسمانى آنان به حدى بود كه (بنابر قول بعضى از مورخين) قطعات بزرگ سنگ از كوه را جدا مى كردند و به صورت ستون و پايه در زمين نصب مى كردند و روى آن ساختمان بنا مى كردند. بلندى قامت آنان را در روايات به نخله هاى خرما تشبيه كرده اند و عمرهاى معمولى آنان را بين چهارصد تا پانصد سال نوشته اند.

ثروت بسيار و عمرهاى طولانى و نيروى زياد، بيشتر آنان را به غفلت و بى خبرى و ظلم و طغيان كشانده بود، تا آنجا كه بنابر فرموده قرآن كريم، كسى را نيرومندتر از خود نمى شناختند «... و مى گفتند: كيست كه از ما نيرومندتر باشد آيا نمى ديدند آن خدايى كه آنان را آفريد نيرومندتر از آنان بود(۱۵۴) ».

از آيات قرآن كريم و سرزنش هودعليه‌السلام مشخص مى شود كه قوم عاد چه اعمالى داشتند از جمله اين كه در جاهاى مرتفع و بلند و در قله هاى كوه بناها و ساختمان هايى بنا مى كردند بدون اينكه احتياجى به آن ساختمان داشته باشند و ظاهرا صرفا به خاطر فخر فروشى بر ديگران يا تفريح كردن آنان را مى ساختند و از اين رو هودعليه‌السلام در مقام سرزنش مى گويد: «آيا در هر جاى بلندى كه مى رسيد، بيهود ساختمانى براى نشانه بنا مى كنيد(۱۵۵) ».؛ تفسير مجمع البيان آمده است كه قوم عاد برج هاى بلندى براى كبوتران مى ساختند و كبوتران را براى بازى در آنجا نگهدارى مى كردند و حضرت هود آنان را از اين كار سرزنش ‍ مى كرد(۱۵۶) .

عذاب قوم هود

قرآن كريم در سرگذش قوم عاد و پيامبرشان هود با اشاره به مجازات دردناك آنان مى فرمايد: «چون هنگام فرمان ما به مجازاتشان فرا رسيد، هود و كسانى را كه به او ايمان آورده بودند، به خاطر رحمت و لطف خاصى كه به آنان داشتيم رهايى بخشيديم(۱۵۷) . «و ما اين قوم با ايمان را از عذاب شديد و غليظ رهايى بخشيديم(۱۵۸) ».

اين نكته قابل توجه است كه قرآن قبل از بيان مجازات افراد بى ايمان و ستمكار، نجات و رهايى قوم با ايمان را ذكر مى كند تا گمان نشود كه به هنگام عذاب الهى تر و خشك و گناهكار و بى گناه با هم خواهند سوخت، چرا كه خداوند حكيم و عادل، محال است كه حتى يك نفر با ايمان را در ميان انبوهى بى ايمان و گناهكار مجازات كند، بلكه رحمت الهى اين گونه اشخاص را قبل از شروع مجازات به محل امن منتقل مى سازد، چنانكه قبل از آن كه طوفان فرا رسد، كشتى نجات نوح آماده بود و پيش از آن كه شهرهاى لوط در هم كوبيده شود، شب هنگام لوط و تعداد معدودى از ياران با ايمانش به فرمان الهى خارج شدند.

اين تناسب نيز قابل ملاحظه است كه قوم عاد افرادى خشن و درشت و بلند قامت بودند كه اندام آنان به تنه درختان نخل تشبيه شده است و به همين نسبت ساختمان هاى محكم، بزرگ و بلند داشتند تا آنجا كه در تاريخ قبل از اسلام مى خوانيم كه عرب ها بناهاى بلند و محكم را به عاد نسبت مى دادند و مى گفتند «عادى» از اين رو عذاب آنان نيز مانند خودشان غليظ و خشن بوده است.

قوم عاد كه اندامى قوى و درشت داشتند، براى حفظ خود از تندباد گودال ها و پناهگاه هاى زيرزمينى ساخته بودند؛ اما قدرت تندباد در آن روز به حدى بود كه آنان را از پناهگاه هايشان ريشه كن مى كرد و به اين طرف و آن طرف مى افكند! حتى گفته اند آنان را چنان با سر به زمين مى كوبيد كه سرهايشان از تن جدا مى شد!

مورخين درباره درباره عذاب قوم هود نوشته اند كه هودعليه‌السلام همچنان به دعوت خود ادامه مى داد و قوم او انكارش مى كردند تا اينكه مخالفين هود در آسمان، ابر سياهى را ديدند كه آسمان را تاريك كرد، چشم ها را به ابر دوختند زيرا مدتى بود كه باران نباريده بود و گفتند: اين ابرى كه در آسمان است به زودى براى ما باران مى آورد ولى نمى دانستند كه عذاب سختى است كه به صورت ابر به طرف آنها مى آيد. از اين رو هود به آنها هشدار داد و گفت: نه، بلكه اين همان چيزى است كه به آمدنش شتاب داشتيد، بادى است كه در آن عذاب دردناكى است و به اذن پروردگار خود هر چه در سر راهش باشد نابود مى كند.

ناگهان باد وزيدن گرفت و طوفانى هولناك شروع به وزيدن كرد، آن قوم ديدند كه حيوانات و اموال و ابزار آنان كه در بيابان بود، از زمين بلند و به مكان هاى دوردست پرتاب مى شود. اين حادثه قوم را به وحشت انداخت و ترس و هراس آنان را فرا گرفت و با سرعت به خانه ها پناه بردند و درها را از روى خود بستند. آنان فكر مى كردند كه مى توانند جان خود را حفظ كنند ولى اين عذاب، بلايى عمومى و همگانى بود. بادى كه مى وزيد، شن هاى بيابان را با خود مى آورد و تا هفت شب و هشت روز پى در پى وزش اين باد ادامه داشت! شدت اين باد به حدى بود كه آن مردم قوى هيكل و بلندقامت را از جا بر مى كند و چون نخله خرما كه از بن كنده باشند، به اين سو و آن سو پرتاب مى كرد و هر چه سر راهش بود، نابود مى كرد و به هيچ چيزى نرسيد، جز آن كه چون استخوان پوسيده و خاكسترش كرد. به هر حال انسان و حيوان و درخت و خانه اى به جاى نگذارد و همه را با خاك يكسان كرد.

نجات هود و يارانش

بنابر بعضى از روايات، هودو يارانش بعد از هلاكت قوم عاد به سرزمين حضرموت كوچ و تا آخر عمر در آنجا زندگى كردند.

حضرت هود در همان روز اول عذاب به دور خود و افرادى كه به او ايمان آورده بودند، خط دايره اى كشيد و به آنان فرمود: «هشت روز در ميان اين دايره بمانيد و اعضاى متلاشى شده تبهكاران را در بيرون از دايره تماشا كنيد». طوفان سركش به آنان كه در داخل دايره بودند نه تنها كوچك ترين آسيبى نرساند، بلكه نسيم روح افزايى براى آنان بود ولى جسدهاى كافران در هوا گاهى با سنگ برخورد مى كرد و گاهى طوفان چنان بدن آنان را به يكديگر مى زد كه استخوان هايشان مانند دانه هاى خشخاش ‍ ريز ريز به زمين مى ريخت.

سرگذشت هود، پس از نابودى قوم عاد

بنابر نظر مورخان حضرت هود پس از نابودى قوم عاد به حضرموت آمد و در نزديكى شهرى به نام «تريم» ساكن شد و بقيه عمر خود را در آنجا به سر برد و در سن هشتصد و هفت سالگى از دنيا رفت و در حضرموت دفن شد(۱۵۹)

در روايت ديگرى آمده است كه آن حضرت پس از هلاكت قوم عاد، با ياران و پيروانش به مكه رفت و در آنجا بود تا از دنيا رفت و در حجر اسماعيل مدفون شد(۱۶۰) . ظاهرا قول اول صحيح تر است در حديثى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل شده است كه قبر حضرت هود در حضرموت روى تلى از ريگ هاى قرمز قرار دارد(۱۶۱) . در حديث ديگر نيز آمده است كه در آنجا غارى است و جسد آن حضرت در آن غار ميان سنگى است(۱۶۲) .

حضرت هودعليه‌السلام و قوم او در روايات

در كتاب «احتجاج» از على بن يقطين نقل شده است كه ابوجعفر دوانقى به يقطين مأموريت داد تا در قصر «العبادى» چاهى حفر نمايد. عمر منصور دوانقى كفاف نداد و كار او را مهدى دنبال كرد. او حاضر بود تمام بيت المال خويش را صرف حفر اين چاه كند. يقطين با برادرش ‍ ابوموسى به حفارى چاه ادامه مى داد تا اينكه به حفره اى در انتهاى چاه رسيدند كه از آن بادى بسيار سرد بيرون مى آمد. ابوموسى دستور داد تا محل خروج باد را كمى وسيع تر كنند و براى آن درپوشى سازند، سپس دو نفر را با دلوى به داخل آن سوراخ فرستاد و به آنان دستور داد، هر زمان خبرى يافتند طناب را تكان دهند.

آن دو نفر سرازير شده و مدت زمانى مكث كردند؛ سپس طناب را تكان داده و بالا كشيده شدند، ابوموسى به آنان گفت: چه ديديد؟ گفتند: ما مردان و زنان و منازل و ظروف و اشياى قيمتى فراوانى را ديديم كه همه تبديل به سنگ شده بودند؛ حتى مردان و زنان همچنان لباس بر تن دارند و بعضى نشسته اند و گروهى به پهلو دراز كشيده اند. هنگامى كه آنان را لمس ‍ كرديم، لباس هايشان مانند گرد و غبارى پراكنده شد. در آنجا خانه هايى ديديم كه همچنان استوار مانده اند. ابوموسى با شنيدن اين مطالب جريان را به مهدى نوشت و مهدى نيز با ارسال نامه اى قضيه را به امام موسى بن جعفرعليه‌السلام نوشت و از ايشان خواست كه به بغداد برود. هنگامى كه آن نامه به دست امام كاظمعليه‌السلام رسيد، سخت گريست و در پاسخ فرمود: «گروهى را كه شما مشاهده كرديد، باقيمانده قوم عاد هستند كه خداوند خانه هاى آنان را در ميان انبوهى از شن و ريگ فرو برد و آنان همان قوم احقاف هستند».

[راوى گويد:] مهدى گفت: اى ابوالحسن! احقاف چيست؟ حضرت فرمود: رمل و ريگ(۱۶۳) .

هلاكت شداد بن عاد

برخى مورخين در ذيل آيات ۶ تا ۸ سوره فجر، ماجراى بهشت شداد و هلاكت او را قبل از ديدار آن بهشت اين گونه نقل كردند: عاد، كه حضرت هودعليه‌السلام مأمور هدايت قوم او شد، دو فرزند به نام هاى «شداد» و «شديد» داشت، عاد از دنيا رفت و شداد و شديد با زورگويى گروهى را به دور خود جمع كردند و به فتح شهرها پرداختند.

آنان با زور و ظلم و غارت بر همه جا تسلط يافتند، در اين ميان، شديد از دنيا رفت و شداد شاه بى رقيب كشور پهناور شد و غرور او را فرا گرفت. حضرت هودعليه‌السلام او را به خدا پرستى دعوت كرد و به او گفت: اگر به سوى خدا آيى، خداوند پاداش بهشت جاويدان به تو خواهد داد. او گفت: بهشت چگونه است؟

حضرت هود بخشى از اوصاف بهشت را براى او توصيف نمود.

شداد گفت: اين كه چيزى نيست، من خودم اين گونه بهشت را خواهم ساخت، و كبر و غرور او را از پيروى هود بازداشت. او تصميم گرفت از روى غرور بهشتى بسازد تا با خداوند عرض اندام كند. از اين رو شهر ارم را ساخت و يكصد نفر از قهرمانان لشگرش را مأمور نظارت ساختن بهشت در آن شهر كرد كه هر يك از آن قهرمانان، هزار نفر كارگر را سرپرستى مى كردند و آنان را به كار مجبور مى كرد.

شداد براى پادشاهان جهان، نامه نوشت كه هر چه طلا و جواهرات دارند همه را نزد او بفرستند و آنان نيز چنين كردند. آن قهرمانان پس از اين كه از ساختن بهشت شداد فارغ گشتند؛ در اطراف آن، حصار محكمى ساختند و پيرامون آن قصرهاى با شكوهى بنا كردند؛ سپس شداد با وزيران و لشكرش ‍ براى افتتاح آن شهر وارد شدند.

شداد با همراهان، با زرق و برق فراوان به سوى آن شهر (بين يمن و حجاز) حركت كردند، هنوز يك شبانه روز وقت لازم بود كه به آن شهر برسند، كه ناگاه صاعقه اى همراه با صداهاى كوبنده و بلندى از طرف آسمان به سوى آنان آمد و همه آنان را به سختى بر زمين كوبيد و همه متلاشى شدند و به هلاكت رسيدند.(۱۶۴)

دلسوزى عزرائيل براى كسى كه آن را قبض روح كرد

روزى رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نشسته بود، عزرائيل به زيارت آن حضرت آمد. پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ازاو پرسيد: «اى برادر! چندين هزار سال است كه تو مأمور قبض روح انسانها هستى، آيا در هنگام جان كندن آنان دلت براى كسى به رحم آمد؟».

عزرائيل گفت: در اين مدت دلم براى دو نفر سوخت:

روزى دريا طوفانى شد و امواج سهمگين دريا يك كشتى را درهم شكست، همه سرنشنان كشتى غرق شدند و تنها يك زن حامله نجات يافت، او سوار بر پاره تخته كشتى شد و امواج ملايم دريا او را به ساحل آورد و در جزيره اى افكند در اين ميان فرزند پسرى از او متولد شد، من مأمور شدم جان آن زن را قبض كنم، دلم به حال آن پسر سوخت.

مورد ديگر، هنگامى بود كه شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بى نظير خود پرداخت و همه توان و امكانات ثروت خود را در ساختن آن صرف كرد و خروارها طلا و گوهرهاى ديگر براى ستون ها و ساير زرق و برق آن خرج نمود تا تكميل شد؛ وقتى كه خواست از آن شهر ديدار كند، همين كه از اسب پياده شد و پاى راست از ركاب بر زمين نهاد، هنوز پاى چپش بر ركاب بود كه فرمان از سوى خدا آمد كه جان او را قبض كنم، آن تيره بخت از پشت اسب بين زمين و ركاب اسب گير كرد و مرد. دلم به حال او سوخت از اين كه عمرى را به اميد ديدار بهشتى كه ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نيفتاده بود، اسير مرگ شد.

در اين هنگام جبرئيل به محضر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسيد و گفت: «اى محمد! خدايت سلام مى رساند و مى فرمايد: به عظمت و جلالم سوگند كه آن كودك همان شداد بن عاد بود، او را از درياى بيكران به لطف خود گرفتيم، و بدون مادر تربيت كرديم و به پادشاهى رسانديم، ولى كفران نعمت كرد و خودبينى و تكبر نمود و پرچم مخالفت با ما برافراشت، سرانجام عذاب سخت ما او را فراگرفت تا جهانيان بدانند كه ما به كافران مهلت مى دهيم ولى آنان را رها نمى كنيم(۱۶۵) ».