قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)0%

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

نویسنده: سید جواد رضوی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 45590
دانلود: 44661

توضیحات:

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 31 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 45590 / دانلود: 44661
اندازه اندازه اندازه
قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

نویسنده:
فارسی

داستان حضرت صالحعليه‌السلام

حضرت صالح در قرآن

نام حضرت صالحعليه‌السلام در قرآن يازده مرتبه ذكر شده است. او از نواده هاى سام بن نوح؛ از قبيله ثمود بود. بعضى سلسله نسب او را چنين ذكر كرده اند: «صالح بن عبيد بن جابر بن ثمود» و بعضى ديگر او را به عنوان «صالح بن جابر بن ارم بن سام بن نوح» ياد كرده اند.

بنابر آنچه قرآن درباره اين قوم آورده است، آنان قومى از عرب بوده اند، اين معنا را از نام پيامبر شان صالحعليه‌السلام كه كلمه اى عربى است، استفاده مى كنيم. از آيه ۶۱ سوره هود بر مى آيد كه او از همان قوم بوده است، پس نتيجه مى گيريم كه آنان عرب بوده اند و نام مردى از آنان صالح بوده است. اين قوم كه بعد از قوم عاد پديد آمدند و داراى تمدن بوده اند و زمين را آباد مى كردند. آنان در زمين هموار قصرها و در شكم كوه ها خانه هايى امن مى ساختند(۱۶۶) .

قرآن كريم درباره اين پيامبر الهى قوم ثمود مى فرمايد:

اى قوم! من براى شما فرستاده امينى هستم، پرهيزكار باشيد و از من پيروى كنيد. من در برابر اين دعوت از شما اجر و مزدى نمى خواهم، اجر من تنها از جانب پروردگار جهانيان است. آيا شما مى پنداريد هميشه در نهايت امنيت در ميان نعمت هايى كه در دنيا وجود دارد، باقى مى مانيد؟ و در كنار اين باغ ها، چشمه ها، زراعت ها و نخل هايى كه ميوه هايش شيرين و رسيده است جاودانه خواهيد ماند؟ شما از كوه ها خانه هايى مى تراشيد و در آن به عيش و نوش مى پردازيد اين امور شما را سرمست و غافل ساخته است. از زندان خود پرستى بيرون آييد و به فضاى خداپرستى وارد شويد. از اسرافكاران و دنياپرستان مرفه پيروى نكنيد، آنان كه به فساد و تباهى دامن مى زنند و در فكر اصلاح نيستند(۱۶۷) . اى مردم! تنها خداى يكتا و بى همتا را بپرستيد كه جز او خداى شما نيست، همان خداوندى كه شما را از زمين آفريد، و آبادانى آن را به شما واگذار كرد، از او آمرزش بطلبيد، سپس به سوى او باز مى گرديد كه پروردگارم (به بندگان خدا) نزديك و اجابت كننده تقاضاى شما است.

قوم گفتند: اى صالح! تو پيش از اين مايه اميد ما بودى. آيا ما را از پرستش ‍ آنچه پدرانمان مى پرستيدند نهى مى كنى؟ ما در مورد آنچه به سوى او دعوت مى كنى در شك و ترديد هستيم.

حضرت صالح فرمود: «اى قوم من! اگر من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم و رحمت او به سراغم آمده باشد، آيا مى توانم از ابلاغ فرمان او سرپيچى كنم؟ اگر من از او نافرمانى كنم، چه كسى مى تواند مرا در برابر او يارى دهد، بنابراين سخنان شما چيزى جز اطمينان به زيانكار بودن شما نمى افزايد(۱۶۸) ».

به خاطر داشته باشيد كه خداوند شما را جانشينان قوم عاد قرار داد، و در زمين مستقر ساخت(۱۶۹) . يعنى از يك طرف نعمت هاى فراوان الهى را فرموش نكنيد و از سوى ديگر توجه داشته باشيد كه پيش از شما، اقوام طغيانگرى مانند قوم عاد بودند كه بر اثر مخالفتهايشان به عذاب الهى گرفتار و نابود شدند.

سپس حضرت صالح با تكيه بر بعضى از نعمت ها و امكانات خداداد قوم ثمود فرمود: «شما در سرزمينى زندگى مى كنيد كه دشت هاى مسطح با خاك هاى مساعد دارد كه مى توانيد قصرهاى مجلل و خانه هاى مرفه در آن بسازيد. و نيز كوهستان هايى دارد كه مى توانيد خانه هايى مستحكم در دل سنگ ها بنا كنيد(۱۷۰) ». از اين تعبير، چنين به نظر مى رسد كه آنان محل زندگ خود را در تابستان و زمستان تغيير مى دادند؛ در بهار و تابستان در دشت هاى وسيع و پربركت به زراعت و دامدارى مى پرداختند و به همين جهت خانه هاى مرفه و زيبايى در دشت داشتند و به هنگام فصل سرما و تمام شدن برداشت محصول، در خانه هاى مستحكمى كه در دل صخره ها تراشيده بودند و در مناطق امن قرار داشت و از گزند طوفان و سيلاب دور بود، مى زيستند و آسوده خاطر زندگى مى كردند(۱۷۱) . اين همه نعمتهاى فراوان خدا را يادآور شويد و در زمين فساد و كفران نعمت نكنيد.

سرسختى قوم ثمود

قوم ثمود در پاسخ به دعوت هاى اين پيامبر الهى گفتند: «اى صالح! تو از افسون شدگانى و عقل خود را از دست داده اى، براى همين سخنان نامربوط مى گويى!(۱۷۲) ».

آنان معقد بودند كه ساحران گاهى از طريق سحر، عقل و هوش افراد را از كار مى اندازند، اين تهمت را نه تنها به حضرت صالح بلكه به ديگر پيامبران نيز زده اند. آنان اگر مردى الهى براى اصلاح عقايد و نظام فاسدشان قيام مى كرد او را ديوانه و مجنون و مسحور مى خواندند. پ

قرآن همچنين مى گويد: «آن قوم خود خواه كه خداوند يگانه را انكار كردند و لقاى آخرت و رستاخيز را تكذيب نمودند و ما آنها را نعمت فراوانى در زندگى دنيا بخشيده بوديم؛ گفتند: اين بشرى است مثل شما، از آنچه شما مى خوريد، مى خورد و از آنچه مى نوشيد، مى نوشد(۱۷۳) ».

سپ به يكديگر گفتند: «اگر شما از بشرى مانند خود اطاعت و پيروى كنيد مسلما از زيانكارانيد(۱۷۴) ».

قوم صالح با انكار معاد، كه قبول آن همواره سد راه خودكامگان و هوسرانان است، گفتند: «آيا اين مرد به شما وعده مى دهد وقتى كه مرديد و خاك و استخوان شديد، باز هم از قبرها بيرون مى آييد و زندگى جديدى را شروع مى كنيد؟! هيهات! هيهات! از اين وعده هايى كه به شما داده مى شود(۱۷۵) ».

سپس با تاءكيد بيشتر بر انكار معاد گفتند كه «غير از اين زندگى دنيا چيزى در كار نيست، پيوسته گروهى از ما مى ميرند و نسل ديگرى جاى آنان را مى گيرد و بعد از مرگ ديگر هيچ خبرى نيست و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد(۱۷۶) ».

آنان به تنها به اين نسبت هاى ناروا بر پيامبرشان اكتفا نكردند بلكه با اتهامى بسيار ناروا به او گفتند: «او فقط مردى است دروغگو كه بر خدا افترا بسته وبه همين دليل ما هرگز به او ايمان نخواهيم آورد». نه رسالتى از طرف خدا دارد و نه وعده هاى رستاخيز او درست است و نه برنامه هاى ديگرش، به همين دليل يك آدم عاقل به او ايمان نخواهد آورد!.

خنثى شدن توطئه كافران

قرآن با اشاره به بخش ديگرى از داستان حضرت صالح و قومش، كه مربوط به توطئه قتل او از طرف گروه هاى كافر و منافق و خنثى شدن توطئه آنان است، مى فرمايد: «در آن شهر (وادى القرى) نه گروهك بودند كه در زمين فساد مى كردند و اصلاح نمى كردند».(۱۷۷)

برخورد شيد قوم ثمود به جايى رسيد كه به گروه هاى نه گانه تقسيم شدند و با سازماندهى و برنامه ريزى فسادانگيز خود، به كارشكنى پرداختند و به همديگر گفتند: «بياييد به خدا سوگند ياد كنيم كه بر صالح و خانواده اش ‍ شبانه حمله ور شويم و آنان را به قتل رسانيم، سپس به كسى كه مطالبه خون او را مى كند، بگوييم ما از خانواده او خبر نداشتيم و ما در ادعاى خود راستگو هستيم(۱۷۸) ».

در تاريخ آمده است كه در كنار شهر حجر كوهى بود كه غار و شكافى داشت، صالحعليه‌السلام براى عبادت خداگاه شبانه به آنجا مى رفت و به مناجات و شب زنده دارى مى پرداخت.

دشمنان توطئه گر كه آن حضرت را تهديد به قتل كرده بودند، تصميم گرفتند مخفيانه به آن كوه رفته و در پشت سنگ هاى آن پنهان شوند و در كمين حضرت صالح به سر برند تا وقتى صالح به آنجا آمد او را به قتل برسانند و پس از آن به خانه او حمله كنند وشبانه آنان را نيز قتل عام نمايند؛ سپس ‍ مخفيانه به خانه هاى خود برگردند و اگر كسى از اين حادثه پرسيد، اظهار بى اطلاعى نمايند.

اما خداوند توطئه آنان را به طرز عجيبى خنثى كرد و نقشه هايشان را نقش بر آب كرد، زيرا هنگامى كه در گوشه اى از كوه كمين كرده بودند، كوه ريزش ‍ كرد و صخره عظيمى از بالاى كوه سرازير شد و آنان را در لحظه اى كوتاه در هم كوبيد و نابود كرد!

قرآن با اشاره به اين توطئه مى فرمايد: «آنان نقشه مهمى كشيدند وما هم نقشه مهمى، در حالى كه آنان خبر نداشتند(۱۷۹) ».

ناقه صالح

ابوحمزه ثمالى از امام باقرعليه‌السلام روايت مى كند كه جبرئيل درباره هلاكت قوم ثمود براى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بيان كرد كه حضرت صالح به ميان قومش رفت و به آنان چنين پيشنهاد كرد: «من در شانزده سالگى به سوى شما فرستاده شدم و اكنون يكصد و بيست سال از عمرم گذشته است؛ پس از آن همه تلاش، اينك براى اتمام حجت، پيشنهادى به شما مى كنم و آن اين كه اگر بخواهيد، من از خدايان شما تقاضايى مى كنم، اگر خواسته مرا برآوردند از ميان شما مى روم و ديگر كارى به شما ندارم و شما نيز تقاضايى از خداى من بكنيد تا خداى من به تقاضاى شما جواب دهد. در اين مدت طولانى، هم من از دست شما به ستوه آمده ام و هم شما از من خسته شده ايد». قوم ثمود گفتند: پيشنهاد شما منصفانه است. از اين رو روزى را وعده گذاشتند كه براى انجام آن بروند.

روز موعود فرا رسيد. بت پرستان به بيرون شهر كنار بت ها رفتند و خوراكى ها و نوشيدنى هاى خود را به رسم تبرك كنار بت ها نهادند و سپس ‍ آن خوراكى ها را خوردند و نوشيدند؛ آنگاه به دعا و التماس و راز و نياز از بت ها پرداختند. آنگاه به صالح گفتند: «آنچه تقاضا دارى، از بت ها بخواه».

صالح اشاره به بت بزرگ كرد و به حاضران گفت: نام اين بت چيست؟ گفتند: فلان! صالح به آن بت بزرگ خطاب كرد و گفت: تقاضاى مرا برآور، ولى بت بزرگ جوابى نداد. صالح به قوم گفت: پس چرا اين بت جواب مرا نمى دهد؟ گفتند: از بت ديگر تقاضا كن!

صالح نيز تقاضاى خود را از بت ديگرى درخواست كرد ولى باز جوابى نشنيد.

قوم ثمود به بت ها رو كردند و گفتند: چرا جواب صالح را نمى دهيد؟ آنان به صالح گفتند: به كنارى برو و اندكى ما را با بت هايمان به حال خود بگذار.

صالح به كنارى رفت و آن مردم فرش هايى را كه گسترده بودن و ظرف هايى را كه همراه آورده بودند جمع كردند و خود بر روى خاك ها غلتيدند و خطاب به بت ها گفتند: اگر امروز جواب صالح را نديد ما رسوا مى شويم، سپس به صالح گفتند: اكنون بيا و درخواست كن، صالح پيش آمد و آنها را خواند، ولى باز هم پاسخى نشنيد.

صالح به قوم گفت: ساعات اول روز گذشت و خدايان شما به درخواست من جواب ندادند، اكنون نوبت شماست كه درخواست خود را از من بخواهيد تا از درگاه خداوند بخواهم تا همين ساعت تقاضاى شما را برآورد.

هفتاد نفر از بزرگان قوم ثمود سخن صالح را پذيرفتند و گفتند:

«اى صالح! ما تقاضاى خود را به تو مى گوييم، اگر پروردگار تو تقاضاى ما را برآورده كند، تو را به پيامبرى مى پذيريم و از تو پيروى مى كنيم و با همه مردم شهر از تو تبعيت مى نماييم».

صالح گفت: آنچه مى خواهيد تقاضا كنيد.

آنان با اشاره به كوهى كه نزديكشان بود، گفتند: ما را به كنار اين كوه ببر، تا ما در كنار آن كوه درخواست خود را بگوييم. چون به پاى كوه رسيدند، گفتند: اى صالح! از پروردگار خود بخواه، هم اكنون براى ما از اين كوه ماده شترى قرمز رنگ و پر كرك كه ده ماهه باشد، بيرون آورد.

صالح گفت: درخواست شما براى من بسيار بزرگ است، ولى براى پروردگارم آسان است و در همان حال درخواست آنان را از خدا خواست؛ كوه صداى مهيبى كرد و حركتى در آن پيدا شد و ماده شترى با همان اوصاف كه مى خواستند از كوه خارج شد. وقتى كه قوم ثمود اين معجزه عظيم را مشاهده كردند به صالح گفتند: «خداى تو چقدر سريع تقاضايت را اجابت كرد، از خدايت بخواه، بچه اش را نيز براى ما خارج سازد».

صالح از خدا خواست و بچه شترى نيز از كوه بيرون آمد و اطراف آن ماده شتر شروع به چرخيدن كرد.

صالح در اين هنگام با خطاب به آن هفتاد نفر فرمود: «آيا ديگر تقاضايى داريد؟!» گفتند: نه، بيا با هم نزد قوم خود برويم و از آنچه ديديم خبر دهيم تا به تو ايمان بياورند.

صالح همراه آن هفتاد نفر به سوى قوم ثمود حركت كرد ولى هنوز به قوم ثمود نرسيده بود كه شصت و چهار نفر از آنها مرتد شدند و گفتند: «آنچه ديديم سحر و جادو و دروغ بود».

هنگامى كه به قوم رسيدند، آن شش نفر باقيمانده، گواهى دادند كه آنچه ديديم حق است ولى قوم سخن آنان را نپذيرفتند و اعجاز صالح را به عنوان جادو و دروغ پنداشتند، عجيب آن كه يكى از آن شش نفر نيز شك كرد و به گمراهان پيوست و همان شخص (به نام قدار) آن شتر را پى كرد و كشت(۱۸۰) .

ناقه صالح داراى ويژگى هايى بود كه هر كدام مى توانست قلوب مردم را جذب كند و باعث ايمان آنان به حضرت صالح شود، از اين رو مخالفان سعى داشتند اين معجزه را نابود كنند. آن ناقه معجزه اى عجيب و حيوانى شگفت انگيز بود.

حضرت صالح فقط به آنها تذكر داد: «اى مردم اين شتر خداست كه شما را در آن نشانه و معجزه اى است و خداوند آن را براى شما معجزه قرار داده است و دليلى بر صدق نبوت و دعوت من است. او را به حال خود واگذاريد تا در زمين خدا بچرد و گياه و علف بخورد. آسيبى به او نرسانيد كه عذاب زودرس شما را فراخواهد گرفت(۱۸۱) ».

و در آيه شريفه ديگرى خطاب به صالح آمده است: «ما ناقه را براى امتحان و آزمايش قوم مى فرستيم و به مردم خبر ده كه آب شهر بايد در ميان آنها تقسيم شود، يك روز از براى ناقه و يك روز براى اهالى شهر باشد و هر كدام از آنان بايد در نوبت خود حضور يابد و ديگرى مزاحم او نشود(۱۸۲) ».

هر روز كه نوبت شتر بود و آب را مى خورد و به جاى آن به همه مردم شير مى داد و هيچ كوچك و بزرگ و زن و مردى نبود كه در آن روز از شير آن شتر نخورد و چون روز ديگر مى شد مردم از آن آب استفاده مى كردند و شتر آب نمى خورد.

كشته شدن ناقه صالح

در اين كه سبب كشتن ناقه صالح چه بود، اختلاف نظر است كه در بحث روايى به آن اشاره مى شود. اما آنچه مسلم است، با تمام تاءكيدهايى كه حضرت صالح درباره مراقب از آن ناقه كرده بود، سرانجام آن را كشتند، چرا كه وجود آن به عنوان نشانه اى الهى باعث بيدارى مردم و گرايش آنان به صالح مى شد؛ لذا گروهى از سركشان قوم ثمود كه نفوذ دعوت صالح را مزاحم منافع خويش مى ديدند، توطئه اى براى از بين بردن ناقه چيدند.

گروهى براى اين كار مأمور شدند و سرانجام يكى از آنان به ناقه حمله كرد و ضرباتى بر آن وارد كرد و «آن را از پاى در آوردند(۱۸۳ ) ».

سپس با كمال بى شرمى نزد حضرت صالح آمدند و گفتند: «اى صالح! اگر تو فرستاده خدا هستى، هر چه زودتر عذاب الهى را به سراغ ما بفرست(۱۸۴) » اما حضرت صالح به آنان گفت: «اى قوم من! چرا پيش از تلاش و كوشش براى جلب نيكى ها، براى عذاب و بدى ها عجله داريد؟. چرا از درگاه الهى تقاضاى آمرزش گناهان نمى كنيد تا مشمول رحمت او واقع شويد(۱۸۵) ».

صالح پس از سركشى و عصيان قوم در از بين بردن ناقه به آنان اخطار كرد و گفت: «سه روز تمام در خانه هاى خود از هر نعمتى مى خواهيد بهره مند شويد و بدانيد، پس از اين سه روز عذاب و مجازات الهى فرا خواهد رسيد!(۱۸۶) ».

فرا رسيدن عذاب الهى

قرآن كريم سرانجام قوم ثمود را چنين بيان فرموده است: «و كسانى را كه ستم كردند، صيحه آسمانى فرا گرفت و آنچنان اين صيحه، سخت و سنگين و وحشتناك بود كه بر اثر آن همگى آنان در خانه ها خود به زمين افتادند و مردند، آن چنان مردند و نابود شدند و آثارشان بر باد رفت كه گويى هرگز در آن سرزمين ساكن نبودند(۱۸۷) ».

همچنين در جايى ديگر فرموده است: «اين است خانه هاى ايشان كه به خاطر آن كه ستم مى كرده اند، خالى مانده و در اين مسئله براى كسانى كه بدانند، عبرتى است(۱۸۸) ».

در سوره سجده نيز مى فرمايد: «ما قوم ثمود را هدايت كرديم ولى آنان كوردلى را بر هدايت ترجيح دادند و به جرم كارهايى كه مى كردند، صاعقه عذاب خواركننده گريبانشان را گرفت؛ فقط كسانى را كه ايمان آورده و تقوى داشتند نجات داديم(۱۸۹) ».

سرانجام صالح و پيروانش

قرآن درباره چگونگى نزول عذاب بر اين قوم سركش، بعد از پايان مهلت سه روزه و نجات پيروان صالح مى فرمايد:

«هنگامى كه فرمان ما براى مجازات اين گروه فرا رسيد، صالح و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند در پرتو رحمت خويش از آن عذاب رهايى بخشيديم(۱۹۰) ».

نه تنها از عذاب جسمانى و مادى كه «از رسوايى و خوارى و بى آبرويى كه آن روز دامن اين قوم سركش را گرفت نيز نجاتشان داديم، چرا كه پروردگارت قوى و قادر بر همه چيز و مسلط بر هر كار است(۱۹۱) ».

در اين كه چند نفر به صالح ايمان آوردند اختلاف است. بنابر بعضى از تواريخ آنان چهار هزار نفر بودند كه پس از هلاكت قوم ثمود به طرف سرزمين حضرموت كوچ كردند. برخى ديگر نيز نقل كرده اند كه آنان يكصد و بيست نفر بودند كه به مكه رفتند.

حضرت صالحعليه‌السلام و قوم او در روايات

تمدن قوم ثمود

در روايتى از ابن عباس نقل شده كه قوم ثمود براى تابستان و ايامى كه هوا ملايم بود، خانه هايى در زمين هاى مسطح مى ساختند و براى زمستان ها دل كوه را مى تراشيدند و خانه درست مى كردند تا محكم تر و گرم تر باشد. به سبب عمرهاى درازى كه داشتند؛ ناچار بودند براى دوام بيشتر سنگ هاى كوه ها را بتراشند و خانه هاى خود را در نقبهايى كه در كوه احداث كرده بودند، بسازند، زيرا سقف هاى معمولى به اندازه عمرهاى ايشان دوام نمى آورد(۱۹۲) .

ناقه صالح

در روايتى امام صادقعليه‌السلام فرمود: قوم ثمود، سنگى داشتند كه آن را احترام و پرستش مى كردند و سالى يك روز در كنار آن جمع مى شدند و برايش قربانى مى كردند. چون صالح به سوى آنان مبعوث شد، به او گفتند: اگر راست مى گويى از خداى خويش بخواه تا از اين سنگ سخت، ماده شترى ده ماهه براى ما بيرون بياورد. صالح نيز از خدا خواست و ماده شتر با همان خصوصياتى كه خواسته بودند از سنگ خارج شد. در اين هنگام خداى تبارك و تعالى به صالح وحى فرمود: «به اينها بگو كه خداوند مقرر فرموده كه آب اين قريه يك روز از آن شتر باشد و يك روز براى شما» و هر روز كه نوبت شتر بود و آب را مى خورد، به همه مردم شير مى داد و هيچ كوچك و بزرگ و صغير و كبيرى نبود كه در آن روز از شير آن شتر نخورد و چون روز ديگر مى شد، مردم از آب استفاده مى كردند و شتر آب نمى خورد(۱۹۳) .

در حديث على بن ابراهيم است كه چون روز ديگر مى شد (روزى كه نوبت شتر نبود) آن ماده شتر مى آمد و در وسط قريه آنها مى ايستاد و مردم مى آمدند و هر كس به هر اندازه شير مى خواست از آن مى دوشيد و مى برد(۱۹۴) .

در حديث ديگرى آمده است كه روزى كه آبشخور شتر بود، آن شتر مى آمد و سر بر آب مى گذارد و بلند نمى كرد تا همه را مى خورد، سپس سرش را بلند مى كرد و پاهاى خود را باز مى كرد، مردم مى آمدند و هر چه شير مى خواستند، مى دوشيدند و مى خوردند و سپس ظرف ها را مى آوردند و پر مى كردند كه ديگر ظرف خالى باقى نمى ماند(۱۹۵) .

علت كشتن ناقه صالح

ابن اثير در كامل حديثى گفته است كه خداى تعالى به صالح وحى كرد كه در آينده نزديكى قوم تو شتر را خواهند كشت، وقتى صالح جريان را به آنان گفت، به صالح گفتند كه ما هرگز اين كار را نخواهيم كرد. صالح فرمود: اگر شما هم اين كار را نكنيد، فرزندى از شما به وجود خواهد آمد كه او اين كار را انجام مى دهد.

آنان پرسيدند كه نشانه آن شخص چيست كه به خدا سوگند اگر ما او را پيدا كنيم به قتل مى رسانيم.

صالح فرمود: پسرى است سرخ ‌رو و كبود چشم و سرخ مو. اتفاقا از بزرگان قريه، يكى پسرى داشت كه زن نگرفته بود و ديگرى دخترى داشت كه همسرى نداشت؛ آن دو تصميم گرفتند آن پسر و دختر را به ازدواج يكديگر درآورند و چون ازدواج كردند همان سال پسرى كه صالح خبر داده بود به دنيا آمد.

مردم قابله ها و نيز مأمورانى گمارده بودند تا هر وقت چنين مولودى به دنيا آمد به آنان خبر دهند و چون مولود مزبور از همان زن و شوهر به دنيا آمد، زنان فرياد زدند كه اين همان مولودى است كه صالح پيغمبر خبر داد، مأموران خواستند آن فرزند را از آنان بگيرند؛ ولى دو پيرمرد كه جد آن مولود بودند، مانع اين كار شدند و گفتند: هرگاه صالح خواست ما او را به قتل مى رسانيم.

قبل از اين اتفاق نه نفر از مردم آن قريه بچه دار شده بودند ولى از ترس آن كه مبادا آن فرزندان كشنده ناقه صالح باشند، آنان را كشته بودند؛ اما پس از به قتل رساندن آنان از كار خود پشيمان شدند و كينه صالح را به دل گرفتند و در صدد قتل او برآمدند و دست به فساد و تبهكارى زدند(۱۹۶) .

مرحوم طبرسى (رحمه الله) در مجمع البيان از قول سدى نقل كرده كه وقتى كه قدار بزرگ شد روزى با دوستان خود در جايى نشستند و خواستند شراب بخورند؛ قدرى آب طلبيدند كه در شراب بريزند ولى آب نبود چون آن روز آبشخور نوبت ناقه صالح بود و آن حيوان آب ها را خورده بود، اين وضع بر آنان گران تمام شد. قدرا گفت: «مايليد تا من اين شتر را بكشم» آنان گفتند: «آرى» و بدين ترتيب مقدمات قتل ناقه را فراهم ساختند(۱۹۷) .

كعب نقل كرده است كه سبب پى كردن ناقه صالح آن شد كه زنى به نام ملكا، ملكه قوم ثمود، وقتى كه ديد گروهى به حضرت صالح ايمان آوردند و روز به روز پر جمعيت آنان افزوده مى شود به مقام صالحعليه‌السلام حسادت ورزيد. در آن عصر زنى به نام «قطام» معشوقه مردى به نام «قدار بن سالف» و زن ديگرى بنام «قبال» معشوقه مردى بنام «مصدع» وجود داشتند، قدار و مصدع هر شب شراب مى خوردند و با آن دو زن به عيش و نوش مى پرداختند.

ملكا به اين دو زن گفت: هرگاه قدار و مصدع نزد شما آمدند تا با شما هم بستر شوند از آنها اطاعت نكنيد و به آنها بگوييد كه ملكه ثمود به خاطر ناقه و رونق گرفتن دعوت صالح اندوهگين هستند، ما تمكين نمى كنيم مگر اينكه ناقه را به هلاكت برسانيد.

آن دو زن بدكاره، سخن ملكه ثمود را پذيرفتند وقتى كه قدار و مصدع سراغ آنها آمدند، آنها گفتند: ما تمكين نمى كنيم تا وقتى كه ناقه به هلاكت برسد. قدار و مصدق گفتند: ما در كمين ناقه هستيم تا او را بكشيم.

آنان در كمين ناقه قرار گرفتند، قدار در پشت سنگى عظيم كمين كرد، مصدع نيز در پشت سنگى ديگر كمين نمود؛ وقتى كه ناقه پس از آشاميدن آب، بازگشت و از كنار مصدع رد شد، مصدع تيرى به ساق پاى او زد، سپس ‍ قدار از كمينگاه خارج شد و با شمشير به ناقه حمله كرد و آنچنان بر پشت پاى ناقه ضربت زد كه ناقه بر زمين افتاد و فرياد جانسوزى سر داد كه بر اثر آن بچه اش وحشت زده گريخت. سپس قدار ضربت ديگرى بر سينه ناقه زد، آنگاه ناقه را نحر كرد و كشت، اهالى شهر كنار ناقه آمدند و گوشت او را قطعه قطعه نمودند و بين خود تقسيم كردند و پختند و خوردند.

بچه ناقه به بالاى كوه گريخت و در آنجا ناله بلند و جانسوزى سر داد به طورى كه اين ناله دل هاى مردم را به درد آورد و مردم وحشتزده نزد صالح آمدند و به عذرخواهى پرداختند و گفتند: ناقه را فلانى و فلانى كشتند، ما چه تقصير داريم؟

حضرت صالح فرمود: برويد سراغ بچه ناقه، اگر آن را سالم به دست آوريد اميد آن است كه عذاب از شما برطرف گردد.

آنان بالاى كوه رفتند و به جستجوى بچه ناقه پرداختند، ولى آن را نيافتند آنان شب چهارشنبه ناقه را كشتند، صالح به آنها گفت: «سه روز در خانه خود هستيد و سپس عذاب الهى شما را فرا خواهد گرفت(۱۹۸) ».

عذاب الهى

پس از كشتن ناقه صالح، صالح به ميان قوم خود رفت و گفت: اى قوم! نشانه عذاب اين است كه چهره شما در روز اول از اين سه روز، زرد مى شود و در روز دوم سرخ مى گردد و در روز سوم سياه مى شود. همين نشانه ها در روز اول و دوم و سوم، ظاهر شد، در اين ميان بعضى كه مضطرب شده بودند به بعضى ديگر مى گفتند: مثل اين كه عذاب نزديك شده است ولى آخرين جواب قوم اين بود كه: ما هرگز سخن صالح را نمى پذيريم و از خدايان (بت ها) خود دست برنمى داريم.

سرانجام نيمه هاى شب، جبرئيل امين بر آنان فرود آمد و صيحه اى زد، اين صيحه به قدرى بلند بود كه بر اثر آن پرده هاى گوششان دريده شد و قلب هايشان شكافته گرديد و جگرهايشان، متلاشى شد و همه آنان در يك لحظه به خاك سياه مرگ افتادند و وقتى كه آن شب به صبح رسيد خداوند، صاعقه آتشين و فراگيرى از آسمان به سوى آنان فرستاد، آن صاعقه آنان را سوزانيد و همگى را به هلاكت رسانيد(۱۹۹) .

چرا عذاب الهى فراگير بود؟

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام در فرازى از يكى از خطبه هايش ‍ مى فرمايد: «ناقه صالح را تنها يك نفر به هلاكت رسانيد، ولى خداوند همه را مشمول عذاب ساخت چرا كه همه آنها به اين امر رضايت داشتند(۲۰۰) ».

شقى ترين مردم از اولين و آخرين

شيعه و سنى از رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود: «شقى ترين مردم از اولين، همان كسى بود كه ناقه صالح را كشت و شقى ترين مردم از آخرين كسى است كه على را به قتل مى رساند(۲۰۱) ».