قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)0%

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

نویسنده: سید جواد رضوی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 45589
دانلود: 44661

توضیحات:

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 31 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 45589 / دانلود: 44661
اندازه اندازه اندازه
قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

نویسنده:
فارسی

داستان حضرت لوطعليه‌السلام

در قرآن كريم بيست و هفت مرتبه از حضرت لوطعليه‌السلام سخن به ميان آمده است. لوط از پيامبران بزرگ الهى بود كه در عصر حضرت ابراهيمعليه‌السلام زندگى مى كرد. او از كسانى بود كه به ابراهيم ايمان آورد و همراه او به فلسطين مهاجرت كرد. در نسب لوط و نسبت او با ابراهيمعليه‌السلام اختلاف است. برخى از او را برادرزاده ابراهيم يعنى فرزند هاران بن تارخ مى دانند و بعضى ديگر گفته اند كه لوط پسرخاله ابراهيم و برادر ساره، همسر آن حضرت بوده است و برخى هم او را خواهرزاده ابراهيم دانسته اند و مى گويند ابراهيم دايى لوط بوده است.

ابارهيم بعد از مهاجرت از عراق و سرزمين بابل به سوى شامات آمد، لوط نيز با او زندگى مى كرد اما بعد از مدتى براى دعوت به توحيد و مبارزه با فساد به شهر «سدوم» رفت. «سدوم» يكى از شهرها و آبادى هاى قوم لوط است كه در شامات (در كشور اردن) در نزديكى بحرالميت واقع شده بود، سرزمين آباد و پر درخت و گياهى بود، اما بعد از نزول عذاب الهى بر اين قوم زشتكار، شهرهاى آنان درهم كوبيده و زير و رو شد. چنانكه آنان را «مدائن مؤ تفكات» يعنى شهرهاى زير و رو شده مى گويند.

داستان قوم لوط در قرآن

قرآن كريم داستان اين پيامبر بزرگ الهى و قومش را با اين سخن آغاز مى كند كه «قوم لوط فرستادگان خدا را تكذيب كردند». سپس به دعوت حضرت لوط اشاره مى كند كه هماهنگ با كيفيت دعوت ديگر پيامبران گذشته است و مى فرمايد: «در آن هنگام كه برادرشان لوط به آنان گفت: آيا تقوا پيشه نمى كنيد؟!»(۳۱۴) .

لحن گفتار و دلسوزى عميق و فوق العاده آن حضرت نشان مى داد كه چون يك برادر سخن مى گويد، سپس افزود: «من براى شما پيامبرى امين هستم »(۳۱۵) . «اكنون كه چنين است تقواى الهى پيشه كنيد و از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد»(۳۱۶) . فكر نكنيد كه اين دعوت، وسيله اى براى آب و نان است و يك هدف مادى را تعقيب مى كند. نه، «من كمترين پاداشى از شما نمى خواهم چرا كه اجر و پاداشم تنها بر پروردگار عالميان است»(۳۱۷) .

سپس به انتقاد از اعمال ناشايست و بخشى از انحرافات اخلاقى آنان مى پردازد و از آنجا كه مهم ترين انحراف آنان، هم جنس گرايى بود بر اين مسئله تكيه كرد و گفت: «آيا در ميان جهانيان، شما به سراغ جنس ذكور مى رويد؟!»(۳۱۸) و همجنس بازى مى كنيد. آيا اين عمل زشت و ننگين نيست؟ سپس افزود: «شما همسرانى را كه خدا برايتان آفريده است رها مى كنيد؟ شما قوم تجاوزگرى هستيد»(۳۱۹) .

اما آن مردم خود سر، در جواب لوط گفتند: «اى لوط! اگر دست از اين سخنان برندارى، از اين سرزمين تبعيد خواهى شد و تو را بيرون خواهيم كرد»(۳۲۰) . سخنان تو فكر ما را به هم مى ريزد و آرامش ما را به هم مى زند ما حتى حاضر به شنيدن اين حرف ها نيستيم و اگر همچنان ادامه دهى، كمترين مجازات تو تبعيد از اين سرزمين است. اين جمعيت فاسد، گروهى از افراد پاك را كه مزاحم اعمال زشت خود مى ديدند، قبلا از شهر و آبادى خود بيرون رانده بودند، لوط را نيز تهديد كردند كه اگر راه خود را ادامه دهى، تو نيز به همان سرنوشت گرفتار خواهى شد.

نزول فرشتگان عذاب بر قوم لوط

لوط كه چنان ديد از خدا خواست تا او را بر آن مردم مفسد يارى كند و خود و خاندانش را از رفتار زشت آنان نجات بخشد و عذاب دردناك خود را بر ايشان بفرستد. خداى سبحان نيز دعاى پيغمبر خود را مستجاب فرمود. چند تن از فرشتگان مأمور عذاب، قبل از آنكه به مأموريت خود بيايند، به سرزمينى كه ابراهيم در آن بود براى بشارت ابراهيم به تولد فرزندانش ‍ رفتند.

توضيح اينكه ابراهيم پس از تبعد به شام، دعوت مردم به خدا و مبارزه باشرك و بت پرستى را ادامه مى داد، حضرت لوط كه از پيامبران بزرگ بود نيز در عصر او مى زيست و احتمالا از سوى او مأموريت يافت كه براى تبليغ و هديات گمراهان به يكى از مناطق شام (شهرهاى سدوم) سفر كند.

ابراهيم از وضع ميهمانان فهميد كه آنان براى كار مهمى مى روند و تنها براى بشارت تولد فرزند نزد او نيامده اند، چرا كه براى چنين بشارتى يك نفر كافى بود و يا به خاطر عجله اى كه در حركت داشتند احساس كرد مأموريت مهمى دارند.

قرآن داستان برخورد آنان با ابراهيم را بيان مى كند و مى فرمايد: هنگامى كه فرستادگان ما با بشارت به سراغ ابراهيم آمدند (و او را به تولد اسحاق و يعقوب بشارت دادند) افزودند، ما اهل اين شهر و آبادى را (اشاره به شهرهاى قوم لوط) هلاك خواهيم كرد چرا كه اهل آن ظالم و ستمگرند»(۳۲۱) .

هنگامى كه ابراهيم اين سخن را شنيد نگران لوط، پيامبر بزرگ خدا شد و گفت: «در اين آبادى ها لوط است»(۳۲۲) . سرنوشت او چه خواهد شد؟

آنان فورى در پاسخ او گفتند: نگران مباش. «ما به كسانى كه در اين سرزمين هستند آگاه تر هستيم»(۳۲۳) .

سپس گفتند: «ما لوط و خانواده اش را نجات خواهيم داد، جز همسرش ‍ كه در ميان قوم باقى خواهد ماند»(۳۲۴) !

سپس گفتند: «اى ابراهيم! از اين موضوع در گذر و درباره عذاب قوم لوط با ما مجادله مكن و در صدد آمرزش و نجات آنان مباش»(۳۲۵) .

فرشتگان از خانه ابراهيم بيرون آمدند و به سوى قوم لوط روانه شدند، هنگامى كه لوط در بيرون شهر به زراعت مشغول بود بر او وارد شدند و سلام كردند، لوط كه نگاهش به آن چهره هاى زيبا افتاد و از طرفى مردم زشت كار شهر را مى شناخت، پيش خود فكر كرد كه اگر اينان به شهر وارد شوند مردم آن شهر دست از اينها بر نمى دارند. از اين رو براى محافظت آنان ازشهر آن مردم به فكر افتاد كه آنان را به خانه خود ببرد. پس تعارف كرد كه به منزل او روند و آنان نيز پذيرفتند. (در غالب روايات تعداد آن فرشتگان چهار نفر ذكر شده به نام هاى: ميكائيل، جبرئيل، اسرافيل و كروبيل كه همگى به صورت جوانانى زيبا صورت و خوش لباس وارد شدند).

حضرت لوط به طرف منزل راه افتاد و ميهمانان نيز پشت سرش به راه افتادند، هنوز چند قدمى نرفته بود كه پشيمان شد و به فكر افتاد كه اين چه كارى بود كه انجام دادم؟ اينان را نزد قومى مى برم كه خود به وضعشان آگاه ترم. افكار سختى او را احاطه كرد و از پيشنهادى كه كرده بود به شدت ناراحت شد، طورى كه خداوند متعال مى فرمايد: «از آمدن فرشتگان [به طرف منزل] ناراحت شد و دلتنگ گرديد و با خود گفت: امروز براى من روز بسيار سخت و پر شرى است».

در همين افكار بود كه برگشت و به آنان گفت: «اين را بدانيد كه شما نزد مردمان پست و شرورى مى آييد».

خداوند به فرشتگان دستور داده بود كه تا اين پيامبر، سه بار شهادت بر بدى و انحراف اين قوم ندهد، آنان را مجازات نكنند. فرشتگان، شهادت لوط را در اثناى راه سه بار شنيدند. جبرئيل بعد از سخن لوط كه گفت: شما نزد مردمانى شرور مى رويد گفت: «اى يك مرتبه».

سپس مقدارى راه رفتند و براى بار دوم به آنان گفت: به راستى كه شما نزد بد مردمى مى رويد!

جبرئيل گفت: «اين دو مرتبه. »

هنگامى كه به دروازه شهر رسيد براى سومين بار برگشت و به آنان گفت: «همانا شما نزد بد مردمى مى آييد!».

جبرئيل نيز گفت: «اين سه مرتبه».

سپس وارد شهر شد و ميهمانان نيز پشت سرش وارد شدند تا به خانه رسيدند. همسر لوط كه زنى بى ايمان و هم عقيده قوم خود بود، چون از ورود اين ميهمانان زيبا آگاه شد، بر بالاى بام رفت و فرياد كشيد، روايتى است كه آن زن نخست سوت زد اما كسى نشنيد و سپس با روشن كردن آتش و بلند شدن دود مردم فهميدند كه براى لوط ميهمان آمده است و به طرف خانه او حركت كردند و در راه به يكديگر بشارت مى دادند.

لوط كه سر و صداى آنان را شنيد در وحشت عجيبى فرو رفت و سخت پريشان شد سپس در مقابل آنان ايستاد و گفت: «اينها ميهمانان من هستند. آبروى مرا نريزيد»(۳۲۶) و موجب ننگ و رسوايى من نشويد. سپس ‍ اضافه كرد، بياييد و «از خدا بترسيد و مرا در برابر ميهمانانم شرمنده نسازيد»(۳۲۷) .

ولى قوم لوط با كمال گستاخى در پاسخ او گفتند: «مگر ما به تو نگفتيم كه كسى را به ميهمانى نپذيرى و به خانه خود راه ندهى»(۳۲۸ ) . چرا خلاف كردى و به گفته مال عمل نكردى؟!

اين بدان جهت بود كه قوم لوط، افرادى خسيس و بخيل بودند و هرگز كسى را به خانه خود ميهمان نمى كردند. از قضا شهرهاى آنان در مسير قافله ها بود و براى اين كه كسى در آنجا توقف نكند اين عمل زشت را با بعضى از واردين انجام داده بودند كه كم كم برايشان به صورت عادت درآمده بود، لذا هرگاه لوط پيامبر با خبر مى شد كه شخص غريبى به آن سرزمين وارد شده است براى اين كه گرفتار چنگال آنها نشود او را به خانه خود دعوت مى كرد. اما آنان پس از آنكه از اين جريان با خبر شدند، خشمگين گشتند و با صراحت به او گفتند: حق ندارى بعد از اين ميهمانى به خانه خود راه دهى!

به هر حال لوط كه اين جسارت و وقاحت را ديد از طريق ديگرى وارد شد تا شايد بتواند آنان را از خواب غفلت و مستى انحراف و ننگ بيدار سازد، پس ‍ به آنان گفت: چرا شما راه انحراف را مى پيماييد و براى اشباع غريزه جنسى از راه مشروع وارد نمى شويد؟ «اينها دختران من هستند (آماده ام آنها را به ازدواجتان در آورم) اگر شما مى خواهيد كار صحيحى انجام دهيد راه اين است»(۳۲۹)

بدون شك دختران لوط در برابر آن جمعيت تعداد محدودى بودند، ولى هدف لوط اين بود كه با آنان اتمام حجت كند و بگويد من تا اين اندازه آماده فداكارى براى حفظ حيثيت مهمانان خويش و نجات شما از منجلاب فساد هستم. پيداست كه لوط نمى خواست دختران خود را به ازدواج مشركان گمراه درآورد بلكه هدفش اين بود كه بياييد و ايمان بياوريد و بعد هم دختران خود را به ازدواج شما در مى آورم(۳۳۰) .

ولى آن قوم بى شرم پاسخ دادند كه تو خود بهتر مى دانى كه ما تمايلى به دختران تو نداريم و مسلما مى دانى كه ما چه چيزى مى خواهيم(۳۳۱ ) .

لوط كه در كمال اندوه فرو رفته بود و فشار روحى سختى او را آزار مى داد، ناله غربت و تنهايى سر داد و از جان و دل فرياد برآورد و گفت: «اى كاش ‍ در برابر شما قدرتى مى داشتم [تا از ميهمانانم دفاع كنم و شما خيره سران را درهم بكوبم] يا تكيه گاه حكمى از قوم و عشيره و پيروان قوى و نيرومندى در اختيار من بود تا با كمك آنها بر شما منحرفان چيره شوم!»(۳۳۲) .

در حديث آمده كه پس از [اين فرمايش] لوط، خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد جز آنكه او را در ميان قوم و قبيله اى نيرومند مبعوث كرد.

امام صادقعليه‌السلام نيز فرمود: هنگامى كه لوط اين سخن را بر زبان جارى كرد جبرئيل گفت: اى كاش لوط مى دانست كه هم اكنون چه نيرويى در خانه دارد!

معرفى فرشتگان عذاب

سرانجام هنگامى كه مأمورين الهى، نگرانى شديد لوط را ديدند، پرده از اسرار كار خود برداشتند و به او گفتند: «اى لوط! ما فرستادگان پروردگار تو هستيم، پس نگران مباش و بدان كه آنان هرگز دسترسى به تو پيدا نخواهند كرد!»(۳۳۳)

در آيه شريفه ديگرى چنين آمده: «آنان قصد تجاوز به ميهمانان لوط را داشتند ولى ما چشم هايشان را نابينا ساختيم»(۳۳۴) .

در بعضى از روايات نيز آمده است كه يكى از فرشتگان مشتى خاك به صورت آنان پاشيد و آنان نابينا شدند. اين مطالب حاكى از آن است كه قوم لوط به اراده پروردگار بينايى خود را از دست دادند و قادر به حمله نبودند و براى بازگشت از خانه ناچار شدند دست ها را به ديوار خانه بگذارند تا در خانه را پيدا كنند.

مردم ديگر، كه آن وضع را مشاهده كردند، هول و حشتى عجيب در دلشان افتاد و برگشتند، اما لوط را تهديد كردند و گفتند كه چون صبح شود نتيجه اين كار خود را خواهى ديد. سپس با يكديگر پيمان بستند كه اگر صبح شود يك نفر ا خانواده لوط را زنده نگذارند.

در تاريخ طبرى نقل شده است كه به همديگر مى گفتند: لوط ما را با مردمى ساحر و جادوگر مواجه ساخت. آنگاه به تهديد به لوط گفتند: تو براى ما افراد ساحر مى آورى تا ما را سحر و جادو كنند، باشد تا فردا صبح شود آن وقت خواهى ديد!(۳۳۵)

عاقبت قوم لوط

لوط كه خيالش آسوده و پريشانيش برطرف شده بود، ديگر به سخنان تهديدآميز آنان اعتنايى نكرد و خود را به ميهمانان رسانيد و از آنجايى كه حوصله اش را دست آن مردم تنگ شد و كاسه صبرش لبريز شده بود، مى خواست تا هر چه زودتر از دست آن مردم بدكار نجات يابد و عذاب دردناك آنها را به چشم ببيند. از اين رو از روى خواهش، از جبرئيل درخواست كرد و گفت: «اكنون كه براى عذاب اين قوم آمده ايد، پس ‍ شتاب كنيد و هر چه زودتر نابودشان گردانيد!».

جبرئيل در پاسخ گفت: «زمان هلاكت و نابودى ايشان صبح است»(۳۳۶) . و به دنبال آن براى دلدارى او اين جمله را افزود و گفت: «آيا صبح نزديك نيست؟»(۳۳۷) .

سپس به او دستور دادند كه «همين امشب در دل تاريكى، خانواده ات را بردار و از اين سرزمين بيرون برو ولى مواظب باشيد كه هيچ يك از شما هنگام خروج از شهر به پشت سرش نگاه نكند. تنها كسى كه از اين دستور تخلف خواهد كرد و به همان عذاب قوم گناهكار مى رسد، همسر تو است »(۳۳۸) .

سرانجام لحظه عذاب فرا رسيد و به انتظار لوط پيامبر پايان داد؛ همان گونه كه قرآن مى فرمايد: «هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد، آن سرزمين را زير و رو كرديم و بارانى از سنگ و سنگريزه بر سر آنان فرو ريختيم».(۳۳۹)

هنگامى كه عذاب فرا رسيد، شهر سدوم و سرزمين هاى آن قوم به صورت تل خاك و بيابان در آمده بود و اثرى از آنان كه به قول بعضى چهار هزار نفر بودند، بر جاى نمانده بود. اين باران سنگ چنان سريع و پى در پى بود كه گويى سنگ ها بر هم سوار مى شدند اما تصور نكنيد كه اين سنگ ها مخصوص قوم لوط بودند بلكه: «اين عذابى است كه از هيچ قوم و جمعيت و گروه ستمكار و ظالمى دور نيست».(۳۴۰)

امام صادقعليه‌السلام در تفسير اين آيه فرموده اند: «هر كس عمل قوم لوط را حلال بداند و از دنيا برود، دچار همان عذاب خواهد شد و به همان سنگريزه ها خواهند سوخت ولى مردم نمى بينند»(۳۴۱) .

همسر لوط، مثلى براى كافران

قرآن كريم مى فرمايد: «خداوند مثلى براى كافران زده است، مثلى به همسر نوح و همسر لوط، آنان تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند ولى به آن دو خيانت كردند. اما خويشاوندى آنان با اين دو پيامبر سودى به حالشان در برابر عذاب الهى نداشت و به آنان گفته شد كه وارد آتش شويد، همراه با كسانى كه داخل آتش مى شوند»(۳۴۲) .

اسم همسر حضرت نوح «والهه» و اسم همسر لوط «والعه» بوده است و بعضى عكس اين را ذكر كرده اند. به هر حال، اين دو زن به اين دو پيامبر خيانت كردند. و اين خيانت هرگز انحراف از جاده عفت نبود زيرا هرگز همسر هيچ پيامبرى آلوده به بى عفتى نشده است، چنانكه در حديثى از پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) صريحا آمده است: «همسر هيچ پيامبرى هرگز آلوده عمل منافى عفت نشد». خيانت همسر «لوط» اين بود كه با دشمنان آن پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) همكارى مى كرد و اسرار خانه او را به دشمن مى سپرد و همسر نوح نيز چنين بود.

داستان حضرت لوطعليه‌السلام در روايات

شهرهاى قوم لوط

امام صادقعليه‌السلام فرمود: شهرهاى قوم لوط چهار شهر بود به نام هاى: سدوم، صديم، لدنا و عميرا(۳۴۳) . اما مسعودى در مروج الذهب گفته است كه پنج شهر بود به نام ها: سدوم، عمورا، اءدوما، صاعورا و سابورا(۳۴۴) .

اعمال زشت ديگر قوم لوط

شيخ صدوق (رحمه الله) در كتاب خصال از اميرالمؤمنينعليه‌السلام روايت كرده و فرموده است كه شش عمل است ميان اين امت كه از اخلاق قوم لوط است: مهره بازى، تلنگر (يا پرتاب كردن سنگ هاى ريز با سرانگشت به سوى مردم)، جويدن آدامس، بلند كردن جامه ها به خاطر بزرگى كردن و تكبر، باز گذاردن دكمه قبا و پيراهن.(۳۴۵)

در كتاب علل الشرايع به نقل از امام باقرعليه‌السلام و او از رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: قوم لوط مردمى بودند كه استنجاء از غائط نمى كردند و از جنابت خود را پاك نمى كردند، (غسل جنابت و تطهير نمى كردند) نسبت به طعام و خوراكى، مردمانى بخيل و خسيس بودند(۳۴۶) .

در روايتى ديگر نقل شده كه: پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در مسجد، مردى را ديد كه به طرف كسى هسته انداخت، فرمود:

«او مشمول لعن است تا هنگامى كه آن هسته به زمين بيفتد». سپس ‍ فرمود: هسته انداختن به طرف يكديگر از شيوه هاى قوم لوط است و از كارهاى زشت آنان اين بود كه محل مدفوع خود را نمى شستند و خود را از جنابت پاك نمى كردند و بسيار بخيل و دست بسته بودند و هرگز كسى را به غذا خوردن دعوت نمى كردند.(۳۴۷)

منشاء عمل قبيح قوم لوط

امام باقرعليه‌السلام فرمود: قوم لوط بهترين خلق خدا بودند و شيطان با تلاش سختى در صدد گمراهى آنان بود و دنبال وسيله اى براى اين كار مى گشت. كارهاى نيك آنان آن بود كه براى انجام كار، به طور دسته جمعى بيرون مى رفتند و زنان را در خانه ها به جاى مى گذاردند، شيطان براى گمراهى آنان به سراغشان آمد و نخستين كارى كه كرد آن بود كه چون مردم به خانه ها بر مى گشتند آنچه ساخته و تهيه كرده بودند همه را ويران و تباه مى ساخت. مردم كه چنان ديدند به يكديگر گفتند: خوب است در كمين بنشينيم و ببينيم كه چه كسى محصول زحمات و دسترنج ما را خراب مى كند. چون كمين كردند، ديدند پسرى زيباروست كه بدان كار دست مى زند. چون از وى پرسيدند: آيا تو هستى كه محصول كارهاى ما را ويران مى كنى؟

گفت: آرى. مردم كه چنان ديدند تصميم به قتل او گرفتند و قرار شد آن شب، او را در خانه مردى زندانى كنند و روز ديگر به قتل برسانند. همان شب شيطان عمل لواط را به آن مرد ياد داد و روز ديگر هم از ميان آنها رفت. آن مرد نيز آن عمل را به ديگران ياد داد و همچنان ميان مردم رسوخ كرد تا جايى كه مردان به يكديگر اكتفا مى كردند و تدريجا نسبت به رهگذران و مسافرانى كه به شهر و ديارشان وارد مى شدند اين عمل را انجام مى دادند و همين كار سبب شد كه پاى رهگذران از آنجا قطع شود و ديگر كسى به آنجا نرود. عاقبت كارشان به جايى رسيد كه يكسره از زنان روگردان شده و به پسران روى آوردند؛ شيطان كه ديد نقشه اش در مورد مردان عملى شد، سراغ زنانشان آمد و به آنان گفت: اكنون كه مردانتان براى ارضاى غريزه جنسى به يكديگر اكتفا كرده اند، شما هم براى دفع شهوت به يكديگر اكتفا كنيد و بدين ترتيب عمل مساحقه را به آنان ياد داد(۳۴۸) .

در حديث ديگرى كه شيخ صدوق (رحمه الله) از امام باقرعليه‌السلام روايت كرده است آن حضرت علت شيوع اين عمل را ميان آنان خصلت نكوهيده بخل ذكر فرموده است و به ابوبصير كه رواى حديث و يكى از اصحاب اوست چنين مى فرمايد: اى ابامحمد! رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در هر صبح و شام از بخل به خدا پناه مى برد و ما نيز از اين صفت به خدا پناه مى بريم؛ خداى تعالى فرمود: «و كسانى كه نفسشان از بخل نگهدارى شود آنان رستگارانند». اكنون سرانجام شوم بخل را به تو خبر خواهم داد؛ سپس داستان قوم لوط را به ابوبصير به عنوان شاهد ذكر فرمود و گفت: «قوم لوط اهل قريه اى بودند كه بخل داشتند و همين بخل باعث درد بى درمان در مورد شهوت جنسى آنان شد».

ابوبصير گويد: پرسيدم كه مگر چه دردى برايشان به بار آورد؟

حضرت فرمود: قريه قوم لوط سر راه مردمى بود كه به شام و مصر سفر مى كردند و چون كاروانى بر آنها مى گذشت از آنها پذيرايى مى كردند؛ چون اين ماجرا ادامه پيدا كرد از روى بخل و خستى كه داشتند در فكر چاره اى افتادند و بخل موجب شد كه چون ميهمانى بر آنها وارد مى شد با او لواط مى كردند، بى آنكه شهوتى به اين كار داشته باشند. اين عمل را با مردم انجام مى دادند تا كسى به سرزمين آنها وارد نشود. همين سبب شد كه پاى مسافران از آن سرزمين قطع شود و ديگر كسى به آنجا نيايد. اما اين عمل ميان آنان شيوع پيدا كرد و سرانجام سبب هلاكت آنان گرديد(۳۴۹) .