قصرهاى بهشتى
هدايت رو كرد به من و گفت : دوست عزيز، حالا كجاى بهشت را ديدى صبر كن قصرها و كاخهاى بهشت را ببينى ، آن وقت انگشت حيرت به دندان مى گيرى
در حالى كه ما در آن باغ قدم زنان به طرف كاخ مى رفتيم ترانه اى دلنشين ذكر از سرتاسر بهشت قبلها را جلا مى داد
تا اينكه قصرها نمايان شدند. چه قصرهايى ! واقعا از تعجب انگشت با دندان گذاشتم ! و بى اختيار به ياد عظمت خدا افتادم و گفتم : الله اكبر و لله الحمد الحمد لله على ما هدانا الله اكبر.
قصرهايى از زمرد، ياقوت و مزين به طلا و نقره ، كه هر كدام زيبايى خاصى داشت ، خداوند عطا فرمود.
گفتم كجايند، كاخ نشينهاى دنيا كه با ساختن از خون و گوشت انسانها به آن افتخار مى كردند. حال قصرهايتان نابود شده اما اعمال پست و ظالمانه شما ماندگار، كجاييد اى ظالمها و اى تبهكاران و اى معصيتكاران تا ببينيد خدا وعدهايش راست است و پاداش نيكوكاران را ضايع ، نگردانيد.
من كه واقعا متحير بودم به فكر رفتم و با خود گفتم اگر اين بهشت از آن من بود چه مى شد، من كه در دنيا باغى نداشتم و حتى باغچه اى كه سه يا چهار درخت داشته باشد. تازه اينجا كجا و باغهاى دنيا كجا! بهشتى كه جنگلهاى بزرگ دنيا در مقابلش هيچ است و از طرفى اينجا نه سرما، و نه گرما و نه خزان و پژمردگى هست و نه سرماى سوزان ، اگر مى خواستيم در دنيا يك هزارم اين بهشت را كه در دنيا، نظيرش يافت نمى شود (اگر مى بود) بخريم ، اگر تمام اهل و فاميل ، تمام جد و آباديم شبانه روز فعاليت مى كردند نمى توانستيم بخريم اما خداوند بزرگ براى كارهاى ناقابل ما چه مرحمتى فرمود.
اى خدا! به ما كمك كن ، زينتهاى فريبنده دنيا كه باطنى زشت و متعين دارند: ما را فريب ندهند و ما را جزو صالحان و بندگان شايسته و وارث «جنه النعيم» گردان
هدايت : «آمين يا رب العالمين».
گفتم : جناب هدايت تو هم از خدا بخواه مرا به راه راست ، هدايت فرمايد.
هدايت : «آمين يا رب العالمين».
البته با كمى صبر و پشت پا زدن به زخرف دنيا مالك اين بهشت خواهى شد.
خداوند متعال فرمود: بنده خوبى باشيد، همه چيز به شما مى دهم
من و هدايت در حال بحث و راز و نياز بوديم كه دوباره صداى دلنشينى دل و قلب ما و را نوازش داد(
سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا
)
گفتم : عليكم السلام و رحمه الله و بركاته
در بهشت لباس حرير و طلاجات بر مرد حلال است
ديدم جوانى زيباتر از آن قبلى با لباسهاى فاخر به رنگ سبز از جنس حرير و ديبا و انگشتر طلا به دست و با دست بند طلا
به استقبال ما آمد و بعد با هم معانقه روبوسى كرديم و ايشان ما را به طرف تختى كه زير سايه درخت قرار داشت راهنمايى كرد.
من مى خواستم به او بابت به دست كردن انگشتر طلا و هم لباس حرير بر تن كرده بود. (هر دو يعنى هم انگشتر طلا و هم لباس حرير مردان در دنيا حرام بود.
و تا لب بگشايم جناب هدايت گفت :
برادر! اينجا بهشت است و آن طلايى كه در دنيا حرام بود و اگر شخصى ، انگشتر طلا به دست مى كرد علاوه بر اينكه نمازش باطل بود و اگر با آن حال مى مرد در حال عصيان مرده بود و جايش جهنم مى بود، اينجا حرام نيست و خداوند منان خود بهشتيان را به اين زيور آلات مزين فرموده است
آرى آن جوانهايى كه در دنيا زيبايى انگشتر طلا را ديدند: اما گفتند: خداوند حكيم بدون علت چيزى را حرام نكرد و با به دست نكردن انگشتر طلا، حرام مرتكب نمى شوم و حتى وقتى خانواده عروس پيشنهاد كردند. حلقه طلا به دست كند در جوابش گفتند:
من انگشتر عقيق مى خواهم كه مستحب است نه انگشتر طلا كه حرام است و من نمى خواهم زندگى زناشويى را با گناه آغاز كنم ، اينجا مستحق اين نعمت مى گردند و هر چه كه در دنيا سختى ديدند در عوض اينجا در آسايشند. به هدايت گفتم : خدا تو را حفظ كند اگر تذكر نمى دادى من شرمنده مى شدم
از وقفه اى كه پيش آمد و صحبت بين ، من و هدايت رد و بدل مى شد، جوان بهشتى به تعجب وا داشت و خطاب به من گفت :
عذر مى خواهم ! از من ناراحتيد؟
گفتم : «استغفر الله» چرا از شما ناراحت باشيم ، حقيقت مطلب را با او در ميان گذاشتم و جوان با شنيدن ماجرا، شروع به خنديدن كرد و گفت : من هم ابتداى ورودم به اينجا وقتى اين لباسها و زيور آلات را آوردند گفتم من نمى پوشم ولى در جواب گفتند، اينجا محدوديتى و حرمتى نيست ، حتى شرابى كه برايم آوردند ننوشيدم اما به من گفتند:
اصلا در اين جا تكليف نيست هر حرمتى بود مال دنيا بود و بس
حال بياييد؛ براى شما از شراب پذيرايى كنم تا جگرتان حال بيايد.
در روى تخت كه بالشتهاى نرم و لطيف قرار داشت با زير اندازه هاى نرم كه در زير سايه درختان سر به فلك كشيده كه نه آفتابى ديده مى شد كه گرمايش اذيت كند و نه سرمايى بود كه بلرزاند،
نشستيم و تكيه داديم
غلامان براى ما نوشيدنى آوردند و در جامهاى لبريز از شراب به ما تعارف كردند و هر كدام يك جام گرفتيم و من از بوى خوش شراب ، نخورده مست بودم اما نه مستى دنيا، بلكه تمام وجودم آكنده از سرور شد و خستگى از تنم بيرون رفت
شراب را خورديم ، و جانى دوباره گرفتيم و آنگاه ظرفهاى پر از انواع ميوه ها را مقابل ما گذاشتند و هر كدام از ديگرى خوش رنگ تر و هر كدام از ديگرى ، خوش مزه تر و معطر بود و انسان هر چه مى خورد سير نمى شد و اصولا در دنيا اگر چيزى مى خوردى ديگر اشتهايت كور مى شد و به هيچ چيز ميل نداشتى اما اينجا اين طور نبود، هر چه مى خوردى اشتها داشتى و ميوه هاى آن تمام شدنى هم نبود.
آنگاه من رو كردم به شهيد و گفتم : حال كه خوردنيها را خورديم و با شراب گوارا، جگرمان را جلا داديم و خستگى از تنمان در رفت اجازه مى خواهم ، سوالاتم را از حضرتعالى بپرسم
شهيد: بفرماييد. حالا ديگر من در خدمت شما هستم
گفتم : اولا از اينكه اجازه فرموديد، در خدمت شما باشيم متشكرم دوم از اينكه وقت گرانبهاى خود را در اختيار ما گذاشتيد و از اهل عيال خود براى مدتى ؛ دور گشتيد عذر مى خواهم
شهيد: خواهش مى كنم ، اينجا چيزى به بطالت نمى گذرد و هرچه اينجا تبادل شود همه لطف و صفا و سلامتى است
گفتم : با اجازه از محضر استاد راهنما و سرور گرامى ، جناب هدايت ، اگر ممكن است بفرمايد در دنيا چه اعمالى را انجام داديد كه با اين مقام والا و فيض بزرگ نائل شديد؟
شهيد: خدا را سپاس كه جان ناقابل ما را پذيرفت ، جان را كه خود به ما داد با ما معامله كرد و فرمود، اين جان را برايم بفروش و در عوض بهشت برايت عطا كنم
و به وعده اش عمل كرد.
ببين ! بدون زحمت هيچ انسانى به مقصودش نرسيد: به قول شاعر نامى سعدى :
نابرده رنج ، گنج مسير نمى شود
|
|
مزد آن گرفت كه جان برادر كه كار كرد
|
و اگر قرآن خاطرتان باشد در بيشتر موارد پاداش الهى را به انسان عامل ؛ منتصب مى كند و حتى وعده اى كه مومنان را خوشحال مى كرد همه و همه براى عاملان بود مثل آيه شريفه عنكبوت كه مى فرمود:
آنان كه به خدا ايمان آوردند و به اعمال نيكو پرداختند؛ البته آنها را به عمارات عالى كه از زير درختانش نهرهايى جارى است منزل دهيم كه در آن زندگانى ابدى كنند. چقدر پاداش عاملين خوب است
لذا بهشت را به بها مى دهند، به بهانه نمى دهند، نه به بهانه
سالها ورد (دعاى زير لبى) تو نماز باشد اما تا نماز نخوانى كه گفتن نماز، نماز نمى شود.
ما و امثال ما را هم كه اينجا مشاهده مى كنى در زير سايه قدمهايى است كه در راه حق برداشتيم ، سعى كرديم واجبات را عمل كنيم و از محرمات الهى اجتناب و دورى كنيم و اگر هم توانستيم به مستحبات ، در حد توانمان عمل كرديم ، بله درست است كه اعمال ما ناقابل بود اما خداوند كريم به كرم پذيرفت و ما را جزو مكرمين
قرار داد.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
|
|
و اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
|
بيخود از شعشعه پرتو ذاتم كردند
|
|
باده از جام تجلى صفاتم دادند
|
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى
|
|
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
|
بعد ازين روى من و آينه وصف جمال
|
|
كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
|
من اگر كام روا گشتم و خوشدل چه عجب
|
|
مستحق بودم و اينها بزكاتم دادند
|
هاتف آنروز بمن مژده اين دولت داد
|
|
كه بدان جور جفا صبر و ثباتم دادند
|
اين همه شهد و شكر كز سخنم ميريزد
|
|
اجر صبريست كزان شاخ نباتم دادند
|
حالا اگر در اين مدت زندگى به گفتن اكتفاء مى كرديم آيا مى توانستيم نظر و رحمت خدا را جلب كنيم ؟
ما دعوت حجت خدا را براى دفاع از دين شنيديم
و در دو راهى بهشت و جهنم قرار گرفتيم
گفتم : با عرض معذرت ! چرا بين دو راهى قرار گرفتيد؟
شهيد: خوب پر واضح است كه انسان يك تعلقاتى به دنيا دارد از قبيل زن و فرزند و مال و منال و از طرفى دعوت حق و در راه اجابت اين دعوت خطراتى از قبيل كشته شدن ، معلول شدن ، و از خيلى چيزهاى مادى گذشتن ، وجود دارد و اينجاست كه وسوسه هاى نفس اماره و ابليس شروع مى شود و در اين ميان ، ايمان محكم و راسخ مى خواهد كه بتوانى از اين وسوسه ها نجات پيدا كنى ، آرى اگر دعوت حق را لبيك بگويى بايد از دنيا چشم پوشى كنى و در عوض بهشت نصيب تو خواهد شد و رضوان الهى و اگر دنيا بخواهى ماديات را حفظ كردى اما بايد خسران الهى را خريدارى كنى و عاقبت آن جهنم است و چه بسيار انسانهايى كه در اين دو راهى لغزش كردند و براى هميشه رو سياه شدند.
امام و پيشواى دينم ما را به جهاد در راه خدا ترغيب فرمود
و ما از فضيلت جهاد از حضرتش مسئلت كرديم
فضيلت جهاد فرموده و ما به عظمت و فضيلت جهاد پى برديم و فهميديم كه انتخاب جهاد يعنى رستگارى ، يعنى صلاح دنيا و آخرت صلاح دنياست چون از دنيا سرافرازانه بيرون آمديم و در مقابل شيطان و شيطان صفتان ايستاديم و در تاريخ گلگون اسلام نشان از شجاعت و شهامت و ايثار و فرمانبردارى از امام و رهبر را به جا گذاشتيم و اما آخرت ، همانگونه كه در خدمت شما هستيم مى بينيد! اينجا عزت و سربلندى است و ما جاودانه با نعمتهاى الهى كه نه كم مى شود و تمام شدنى نيست ، زندگى مى كنيم و به همين خاطر، نه يك دل بلكه صد دل عاشق ، خدا شديم و در اين راه سر نشناختم و از زندگى زودگذر دنيا چشم پوشيديم و «رضوان من الله اكبر» را خريديم
گفتم : از نبرد خودتان برايمان بگوييد آيا زخمهايى كه بر شما وارد مى شد درد مى كشيديد؟
شهيد: اولا خدا مى داند اگر ايمان نباشد، برق تير و گلوله جان را مثل بيد مى لرزاند اما ما كه به صحنه كارزار جنگ وارد شديم نه تنها نمى ترسيدم بلكه هر لحظه منتظر، لقاء الهى بوديم و بهشت را در يك قدمى خود مى ديديم و لذا هر زخمى كه بر بدن ما وارد مى شد. مثل آب خنك گوارايى كه در يك هواى گرم سوزان براى تشنه لذت مى داد بود.
گفتم : برادر شهيدم از هنگام شهادتتان برايمان بفرماييد در چه حالى بوديد؟
شهيد: من در ميدان جنگ تنها بياد خدا بودم و تمام وجودم لبريز از ذكر خدا بود و با اين حال به پيشروى ادامه مى دادم تا مى توانستم از دشمنان خدا به يارى خدا به جهنم واصل مى كردم و بالطبع جراحاتى نيز خودم برداشته بودم تا اينكه تيرى به قلبم اصابت كرد.
در وفاى عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
|
|
شب نشين كوى سربازان و رندانم چو شمع
|
روز و شب خوابم نمى آيد بچشم غم پرست
|
|
بس كه در بيمارى هجر تو گريانم چو شمع
|
رشته صبرم به مقراض غمت ببريده شد
|
|
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
|
گر كميت اشك گلگونم نبودى گرم
|
|
رو كى شدى روشن بگيتى راز پنهانم چو شمع
|
در ميان آب و آتش همچنان سرگرم تست
|
|
اين دل زار نزار اشك بارانم چو شمع
|
در شب هجران مرا پروانه وصلى فرست
|
|
ورنه از دردت جهانى را بسوزانم چو شمع
|
بى جمال عالم آراى تو روزم چون شبست
|
|
با كمال عشق تو در عين نقصانم چو شمع
|
كوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
|
|
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
|
همچو صبحم يك نفر باقيست با ديدار تو
|
|
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
|
سرفرازم كن شبى از وصل خود اى نازنين
|
|
تا منور گردد از ديدار تو ايوانم چو شمع
|
و با پاره شدن قلبم پرده هاى ظلمت و تاريكى كنار رفت و من ديدم در مقابلم ، حورالعين ايستاده و مرا به بهشت و كرامت الهى كه خدا وعده فرموده بود بشارت داد.
در اين حال خنده به لبانم شكوفه زد و من وعده هاى الهى را محقق شده يافتم ، كم كم با دنيا وداع مى كردم و روح از بدنم خارج مى شد وقتى به زمين افتادم ، زمين خطاب به من گفت :
آفرين به روح پاك تو كه از بدن پاك خارج شد، خوشحال باش ! كه براى تو است نعمتهايى است كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و به خيال كسى خطور نكرد.
خداوند فرمود ديگر غصه زن و فرزند و خانواده ات را نخور كه من جانشين تو در بين اهل تو خواهم بود و هر كس خانواده شهداء را گرامى بدارد مرا گرامى داشته و هر كس آنها را برنجاند مرا رنجانده
آنگاه من به سوى بهشت پر كشيدم
گفتم : از نحوه ورودتان به بهشت بگوييد.
شهيد: ماموران در ورودى بهشت خطاب به ما گفتند:
بفرماييد داخل بهشت
وقتى وارد بهشت شديم و بهشت را به چشم ديديم و نعمتهاى الهى را به وفور يافتيم به ياد خانواده افتادم و گفتم ايكاش خانواده ام مى دانستند كه خداوند ما را بخشيد و ما را جزو گرامى شده گان قرار داد.
آرى ؛ با باز شدن دروازه بهشت ديديم آنچه را كه به فكرمان خطور نمى كرد، بهشتى كه با اين عظمت براى ما خلق شده ، به هر كجاى آن اراده مى كرديم ، مى رفتيم و از درختان ميوه هر كدام از آن كه مى خواستيم مى خورديم و از چشمه هاى زلال و گوناگون از شير، و عسل و شراب مى نوشيديم و با حوريان بهشتى كه خداوند بر ايمان خلق فرموده بود معاشقه مى كرديم