آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى0%

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى نویسنده:
گروه: مفاهیم عقایدی

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مصطفى آزاديان
گروه: مشاهدات: 14438
دانلود: 2192

توضیحات:

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 91 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14438 / دانلود: 2192
اندازه اندازه اندازه
آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بهشت

قران كريم در آيات فراوانى چهره بهشت و بهشتيان را ترسيم كرده و به بيان نعمت ها و پاداش هايى كه نصيب بهشتيان مى شود، مى پردازد. در يك دسته بندى مى توان نعمت هاى بهشتى را به دو دسته نعمت هاى جسمانى و نعمت هاى روحانى تقسيم كرد. و اين بدان سبب است كه انسان ، حقيقتى مركب از روح و جسم است و همانگونه كه اين دو ساحت در دنيا هماهنگ عمل مى كنند و سعادت يا شقاوت را با هم رقم مى زنند، در آخرت نيز هر دو با هم هستند و به نتايج عملكرد خود مى رسند كه در صورت سعيد بودن ، به نعمت هاى جسمانى و روحانى متنعم مى شوند و در صورت شقى بودن ، به عذاب هاى جسمانى و روحانى معذب مى شوند.

علامه طباطبايىرحمه‌الله در اين مورد مى نويسد:

آدمى در سراى ديگر، همان آدم قبلى است و آنچه را كه در قيامت به آن نيازمند است و يا وسيله كمال او است ، همان مطالب و مقاصدى است كه در دنيا مورد نياز و كمال او محسوب مى شد.

بنابراين ، با انتقال انسان از دنيا «دار فانى» به آخرت «دار بقا» چنان نيست كه وجود ابتدايى انسان باطل و وجود ديگرى برايش ‍ ايجاد شود؛ بلكه خداوند تنها وجود او را كه متغير و در معرض زوال بود، ثابت و غير متحول مى گرداند. به اين سبب وجود انسان پس از انتقال ، همان است كه قبل از انتقال بود. پس به ناچار آن وجود يا متنعم به نعمت هايى از سنخ نعمت هاى دنيوى است ، با اين تفاوت كه آنها باقى و دايمى است با آن كه معذب به بلاها يا مصائبى از سنخ بلايا و مصائب دنيوى است و روشن است كه آن نعمت ها و بلايا از منكوح و ماكول و مشروب و ملبوس و همچنين از مسكن و يا رفيق و شادمانى و امثال آن خارج نيست

بنابراين ، سعادت انسان آن است كه در آخرت ، به آنچه در زندگى دنيا اراده مى كرده ، ولى به تصورش نمى رسيد و در عقلش نمى گنجيد و در آخرت به آن دسترسى دارد، يعنى همان بهشت ، نايل آيد. ( لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ ) (٧٩٧) و در مقابل ، شقاوت او هم آن است كه به آنها نرسد و دستش تهى بماند كه همان آتش دوزخ است(٧٩٨)

دوزخ و عذاب هاى آن

دوزخ «جهنم»، جايى است كه گناهكاران و انسان هاى شقى را در آنجا به انواع عقوبت كيفر مى دهند و آن عقوبت چيزى جز پاداش كردار انسان نيست :

( وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ، ) (٧٩٩)

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ) .(٨٠٠)

همانگونه كه بهشت به تبع بهشتيان ، درجات دارد، جهنم نيز به تبع جهنم ، دركات و طبقات دارد. از اين رو، حق تعالى جهنم را هفت طبقه آفريده است :

( وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِكُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ ) .(٨٠١)

عذاب دوزخى ها، هم جسمانى است و هم روحانى كه به نمونه هايى از آن اشاره مى شود:

دوزخيان با غل و زنجير و بندهايى آهنين بسته شده اند(٨٠٢) و آتش ، تمام وجودشان را فراگرفته(٨٠٣) و خودشان ، آتش گيره آنند.(٨٠٤ ) بر سر و روى تبهكا.ران ، آب جوشان مى ريزند كه اندرون آنان را نيز ذوب مى كند(٨٠٥) و هرگاه از سوز عطش ، آب درخواست كنند، آب داغ و آلوده و گنديده اى به آنان داده مى شود كه آن را با حرص و ولع مى نوشند.(٨٠٦) غذايشان از درخت «زقوم» است كه از آتش مى رويد و چون مس گداخته در شكم ها مى جوشد،(٨٠٧) از آتش دوزخ ، لباس هايى برايشان دوخته شده است(٨٠٨) دوزخيان ، افزون بر اين نوع شكنجه ها، به لحاظ روحى نيز عذاب مى بينند. آنها در دوزخ تحقير و خوار مى شوند،(٨٠٩) با الفاظ ويژه مورد شديدترين اهانت قرار مى گيرند.(٨١٠) از شديدترين عذاب هاى جهنم ، آتشى است كه روح و جان آدمى را مى گذارد.(٨١١)

خلود در آتش

در اين جا اين پرسش مطرح مى شود آيا كسانى كه وارد دوزخ مى شوند، براى ابد و به طور جاودانه در آن اقامت دارند و يا اين كه پس از مدتى ، وارد بهشت مى شوند؟ در پاسخ به اين پرسش ، نخست ديدگاه برخى از متكلمين را بررسى مى كنيم و سپس به نظريه علامه طباطبايىرحمه‌الله مى پردازيم :

تفتازانى مى گويد: كافران به طور جاودانه در آتش معذب مى شوند، اما فاسقان روزى از آتش نجات مى يابند.(٨١٢)

جرجانى نيز مى گويد:

مرتكب گناه بزرگ هرگز در آتش جاويد نخواهد بود؛ زيرا خداوند فرموده است :

( فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ ) (٨١٣)

و شكى نيست كه مومن فاسق و صاحب گناه كبيره ، عمل خير را كه همان ايمان او باشد، انجام داده است

بنابراين ، براى اين كه پاداش عمل خير خود را ببيند يا نخست بايد به بهشت برود و آنگاه وارد دوزخ شود كه اين فرض به اجماع باطل است

يا اين كه ابتدا وارد دوزخ شده و سپس به پاداش كار خيرى كه انجام داده است برسد؛ اين صورت مطلوب است به اين سبب ، شخص جاودانه در آتش نخواهد ماند.(٨١٤)

شيخ مفيد مى نويسد:

خلود در آتش تنها متوجه كافران است و بس ، نه گناهكاران خداشناس كه به نماز و فرايض اقرار دارند. اين نظريه علماى اماميه است و «مرجئه » اصحاب حديث «پيروان احمد حنبل» با اماميه هم عقيده اند.

معتزله خلاف اين نظريه را برگزيده و معتقدند كه افزون بر كافران ، مسلمانان مرتكب كبيره و فاسقان نيز در عذاب جاودانند. از اين رو، به اعتقاد اماميه هر كس بر اثر گناه خويش در آتش دوزخ عذاب ببيند، در صورتى كه خداشناس باشد و نماز را پذيرفته باشد، از آتش نجات مى يابد و به سوى بهشت رهسپار شود.(٨١٥)

علامه حلى مانند استادش محقق طوسى مى فرمايد:

همه مسلمانان اتفاق و اجماع دارند كه كافران در عذاب جاويد خواهند بود؛ ولى درباره مسلمانانى كه مرتكب گناه بزرگ شده اند، اختلاف دارند.

«وعيديه» (گروهى از خوارج) معتقدند مرتكب گناه بزرگ كافر است و كافر عذابى دايم دارد، ولى اماميه و گروهى از معتزله و اشاعره مى گويند: به دو دليل عذاب اين گروه جاويد نيست :

١ - چون ايمان دارند مستحق پاداشند:

( فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ ) .

پس يا بايد ثواب بر عقاب مقدم باشد «نخست به بهشت و سپس به دوزخ درآيند» كه اين صورت به اتفاق و اجماع باطل است ؛ زيرا صاحب ثواب را هرگز از بهشت خارج نخواهند ساخت و يا عقاب بر ثواب پيشى مى گيرد «نخست دوزخ و سپس بهشت» كه اين صورت درست است ، و يا ثواب و عقاب با هم جمع مى شود كه چنين فرضى محال است

٢ - در فرض جاودانه بودن عذاب و عدم انقطاع آن :

اگر كسى يك عمر به عبادت و بندگى خدا اشتغال داشته باشد، ولى در پايان عمر يك گناه بزرگ انجام دهد، با اين كه داراى ايمان است ، لازم مى آيد در عذاب دوزخ جاودانه باشد؛ درست مانند كسى كه تمام عمر به خداوند شرك ورزيده است حال آن كه همه خردمندان چنين داورى را قبيح مى شمارند.(٨١٦)

بنابراين ، آيات و رواياتى را كه بر عذاب جاودان دلالت دارند، بايد تاويل برد و تاويل آنها يا به اين است كه عذاب جاودان را مخصوص } كافر { بدانيم ، يا اين است كه بگوييم مراد از خلود مدت طولانى است ، نه عذاب هميشگى(٨١٧)

علامه طباطبايىرحمه‌الله از دو ديدگاه به اين بحث پرداخته است :

ديدگاه نقلى و ديدگاه عقلى

به باور ايشان ، ظواهر لفظى و نقلى كتاب خدا به روشنى خلود و جاودانگى عذاب را آشكار مى كند:( وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ ) ،(٨١٨) و روايات زيادى كه به حد استفاضه «نزديك به يقين» است و از طريق اهل بيتعليهم‌السلام رسيده آن را تاييد مى كند، اما رواياتى كه از غير طريق اهل بيتعليهم‌السلام روايت شده و دلالت بر قطع عذاب دوزخ مى كند، به خاطر مخالفتشان با صريح قرآن طرح مى شوند.

اما به لحاظ عقلى چند مساله قابل ذكر است :

١ - به هيچ وجه نمى توان همه احكام شرع و ويژگى هاى معاد را با مقدمات عقلى اثبات كرد؛ زيرا آنها از دسترس عقل به دورند و تنها راه اثبات آنها تصديق به نبوت پيامبر صادقصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است

پيامبر اصل معاد و جزئيات احكام را از طريق وحى اثبات مى كند. بنابراين ، ديگر لازم نيست كه جداگانه فروع و احكام را با دلايل عقلى اثبات كرد.(٨١٩)

٢ - نعمت و عذاب عقلى كه بر نفس انسان عارض مى شود، يا بر اثر تجرد روح و تخلق آن به اخلاق و ملكات خوب و بد است ، و يا به دليل احوال خوب و بدى است كه نفس كسب كرده است ؛ يعنى احوال و ملكات در نفس انسان صورتى نيكو يا زشت ايجاد مى كنند و نفس به دليل آن صورت ، يا در نعمت قرار مى گيرد و يا دچار عذاب مى شود. حال چه ذات نفس ‍ سعيد باشد و چه شقى

٣ - اگر صورت هاى شايسته و ناشايست در نفس ثبات نيافته باشد، به زودى از بين مى رود؛ زيرا از نظر عقل ، صورت هاى ناسازگار دوام ندارد؛ يعنى فشار، قسر، زور و ناسازگارى محكوم به زوال است القسر لا يدوم

بنابراين ، اگر ذات نفس بد و خبيث باشد، صورت هاى نيكو و زيبا كه در آن نقش بسته ، به زودى از آن زايل مى شود. پس نفس مى ماند و سعادت يا شقاوت ذاتى او؛ براى مثال ، نفس مومن بر اثر گناهان ، صورت هاى زشت به خود مى گيرد و سرانجام از بين مى رود؛ چون زشتى با ذات او سازگار نيست ، چنان كه نفس كافر اگر بر اثر تكرار كارهاى شايسته صورت هاى نيكو به خود گرفت ، بالاخره از نفس او زايل مى شود؛ چون عرصه نفس او با آن كارها هم خوان نيست

٤ - اگر صورت هاى ياد شده مانند بخل ، در جان انسان رسوخ كرد، ثابت شده باشد؛ يعنى صورت و نوعيت تازه اى به نفس داده باشد، چنين انسانى نوع جديدى از انسان است «انسان قبلى جنس و انسان بخيل نوعى از آن به شمار مى آيد». آنگونه كه «ناطق» وقتى با جنس ‍ {حيوان}. ضميمه شود، نوعى به نام «انسان» به بار مى آورد و اگر «صاهل» بر آن جنس «حيوان» افزوده شود، نوع ديگرى به نام «اسب» پديد مى آيد. همچنين صورت هاى نوعيه اى كه بر اثر تكرار يك سنخ عمل «مانند: بخل ، فحاشى ، سخن چينى ، غيبت ، و...» در نفس انسان پديد مى آيد، اگر در نفس ‍ انسان رسوخ كند و بر اثر تكرار به منزله جزئى از انسان ، شريك جنس او شود، نوعيت تازه اى به انسان مى بخشد و انسان به انواع گوناگونى تقسيم مى شود و در قيامت شكل ها و صورت هاى جديدى به خود مى گيرد. چون نفس انسان ، مجرد و دايم الوجود است ، هر گناهى كه از او سر بزند، در صورتى كه گناه جزو ذاتى او نشود؛ يعنى عوامل بيرونى با زور و قسر، گناه را بر او تحميل كرده باشند، در اين صورت ، تنها عذاب و شكنجه آن گناه را مى چشد و پاك مى شود و از عذاب و عقاب نجات مى يابد، ولى اگر نفس او با گناه سنخيت پيدا كرد و عصيان گرى ، ذاتى او شد؛ يعنى بدون قسر و زور و فشار، به معصيت تن در دهد و با گناه دوست شده باشد، در عذاب جاودان خواهد ماند و چنين انسانى همواره گرفتار و معذب به لوازم ملكات نفسانى خويش است بنابراين ، عذاب جاودان نتيجه شقاوت و بدبختى ذاتى او است و كسى آن را به زور و فشار بر او تحميل نكرده است(٨٢٠)

بخش سوم : نقد علامه طباطبايىرحمه‌الله بر ديدگاه رايج مسيحيت

اين بخش به نقد و بررسى كلياتى از اصول اساسى و مهم آموزه نجات در مسيحيت مى پردازد، به اين منظور و به جهت ارائه بحثى منظم و منطقى ، نخست نظريه مسيحيت را خلاصه وار بيان كرده ، آنگاه يكايك اصول آن را بررسى مى كنيم

خلاصه ديدگاه رايج مسيحيت درباره نجات

١ - انسان در آغاز آفرينش ، مقدس ، عادل و صالح بود، ولى حضرت آدمعليه‌السلام ، دامن خود را به گناه آلوده ساخت

٢ - گناه آدمعليه‌السلام ، همه انسان ها را دچار گناه كرد، به گونه اى كه همه با ذاتى شرير و گناه آلود به دنيا مى آيند.

٣ - گناه موجب هلاكت ابدى مى شود.

٤ - رحمت و عدالت خداوند باعث شد تا يگانه فرزند خود، يعنى عيسى مسيح را براى نجات به ميان مردم بفرستد.

٥ - عيسى ، خود را مسخر دشمنان ساخت و لعنت دار را به جان خريد تا ديگران را از لعنت گناه برهاند.

٦ - مرگ عيسى كفاره گناهان است و رستاخيز او نشان مى دهد خداوند اين كفاره را پذيرفته است

٧ - ايمان به عيسى مسيح ، تنها راه نجات و رستگارى است

نقد علامه طباطبايىرحمه‌الله بر اين ديدگاه

اكنون در ذيل عناوينى مناسب ، اصول نامبرده را نقد و بررسى مى كنيم :

١ - حضرت آدمعليه‌السلام و گناه نخستين

علامه طباطبايىرحمه‌الله در پرتو آيات قرآن كريم ، معتقد است حضرت آدمعليه‌السلام به دو دليل مرتكب هيچ گناهى نشده است :

١ - نهى خدا از نزديك شدن به درخت ممنوع ، ارشادى بود نه مولوى ؛

زيرا در بهشت صادر شده بود و بهشت جاى تكليف و امر و نهى مولوى نيست

در نهى ارشادى ، صلاح حال شخص نهى شده مورد نظر است و نهى كننده مى خواهد او را به سوى آنچه كه مصلحتش در آن است ، ارشاد كند و نواهى و اوامرى كه اين چنين باشند، نه بر امتثالشان ثوابى مترتب مى شود و نه بر مخالفتشان عقابى ؛ دقيقا مانند امر و نهى هايى است كه طرف مشورتمان به ما دارد و يا طبيب به بيمارش دارد كه در آنها تنها رشد و مصلحت طرف مشورت ، مورد نظر است كه در صورت مخالفت شخص با آنها، تنها به مفسده و ضررهايى كه شخص آمر و ناهى در نظر داشت مى رسد.(٨٢١)

در مورد حضرت آدمعليه‌السلام ، خداوند فرمود:

( وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَـٰذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ ) (٨٢٢)

ولى پس از دقت در آيات و تدبر در نهى مزبور، آشكار مى شود كه اين نهى يك نهى مولوى «كه مولا به عنوان يك وظيفه براى بنده خود صادر كرده باشد» نيست ، بلكه تنها يك نهى ارشادى است و هدف خداوند آن بود كه آدمعليه‌السلام را به مصالح و منافعى كه در مورد اين تكليف وجود دارد راهنمايى و ارشاد كند. سپس براى اثبات اين مدعا، سه دليل ذكر مى كند:

الف) خداوند در سوره بقره و اعراف ، لازمه نزديك شدن به شجره ممنوع را ظلم مى داند: فتكونا من ولى در الظالمين ، ولى در سوره طه به جاى كلمه ظلم واژه «فتشقى» را به كار مى برد كه به معناى رنج و سختى است

آن گاه خداوند در توضيح مقصود خود از رنج و زحمت مى فرمايد:

( إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَلَا تَعْرَىٰ ﴿ ١١٨ ﴾ وَأَنَّكَ لَا تَظْمَأُ فِيهَا وَلَا تَضْحَىٰ ) (٨٢٣)

با اين بيان ، روشن مى شود كه منظور از رنج و شقا، همان زحمات دنيوى است كه لازمه زندگى در زمين است ؛ مانند تشنگى ، گرسنگى ، برهنگى و امثال آن

بنابراين ، چيزى كه باعث شد آن نهى صورت بگيرد، اجتناب از اين امور بوده است و اين نشان مى دهد كه آن نهى ، يك نهى ارشادى بود و مخالفت با چنين نهى اى ، معصيت و نافرمانى خدا محسوب نمى شود. به اين ترتيب ، روشن مى شود كه مراد از «ظلم» در اين آيات ، همان ظلم بر نفس ‍ است ، نه آن ظلم مذمومى كه در باب بندگى و پرستش مطرح است و ظلم بر خداوند به حساب مى آيد.

ب) اگر نهى مزبور، نهى مولوى و توبه از آن نيز توبه عبودى و بازگشت از مخالفت ، نهى مولوى بود، ضرورى مى نمود آدمعليه‌السلام پس از قبولى توبه اش ،(٨٢٤) دوباره به بهشت برگردد؛ زيرا توبه مقبول ، معصيت را معدوم مى كند.

بنابراين ، با بنده گنهكار ثواب ، معامله بنده مطيع و فرمانبردار مى شود و فعل او نيز در حكم اطاعت قرار مى گيرد، اما آدمعليه‌السلام پس از توبه و قبولى آن به بهشت باز نگشت

با اين بيان ، روشن مى شود كه خروج از بهشت بر اثر تناول از درخت ممنوعه ، يك اثر تكوينى ضرورى بود؛ مانند تاثير سم در كشتن و آتش در سوزاندن همچنان كه همه موارد تكاليف ارشادى نيز از همين قبيل است

ج) ايات شريفه( قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿ ٣٨ ﴾ وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولَـٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ) (٨٢٥) كه خلاصه همه احكام و تشريعاتى است كه خداوند به وسيله انبيا و ملايكه و كتاب هاى آسمانى در اين دنيا نازل گردانيده ، دلالت مى كند كه نخستين تشريعى كه در دنياى آدم و فرزندان او واقع شد، پس از فرود آمدن آنها در زمين بوده است

بنابراين ، هنگام مخالفت نهى مزبور و تناول از درخت ممنوع ، هنوز نه دينى تشريع شده بود و نه تكليف مولوى در كار بود با اين حال گناه مولوى معنا ندارد.(٨٢٦)

٢ - حضرت آدمعليه‌السلام پيامبر بود(٨٢٧) و قرآن كريم ، ساحت پيامبران را منزه و نفوس پاكشان را مبرى از ارتكاب گناه و فسق مى داند؛ برهان عقلى نيز مويد اين نظريه است(٨٢٨)

علامه طباطبايىرحمه‌الله در گفتارى مبسوط به موضوع عصمت انبياءعليهم‌السلام پرداخته ، با دلايل نقلى و عقلى ، آن را در جهات تلقى و دريافت وحى ، تبليغ وحى و انجام رسالت اثبات كرده است(٨٢٩)

٢ - انسان و گناه ذاتى

از ديدگاه مسيحيت ، گناه آدمعليه‌السلام طهارت و معصوميت اولى را از بين برد و همه انسان ها را دچار گناه ساخت به گونه اى كه همه با ذاتى شرير و گناه آلود به دنيا مى آيند.(٨٣٠)

علامه طباطبايىرحمه‌الله در رد اين سخن مى گويد:

اين گفته مسيحيان كه آدم گناه كرد و گناه لازمه او شد، سخنى ناصواب است ؛ زيرا خداوند، آدمعليه‌السلام را پس از خوردن ميوه آن درخت و بيرون شدن از بهشت ، برگزيد و نظر رحمت به او دوخت :

( ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَىٰ ) (٨٣١) ( فَتَلَقَّىٰ آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ ۚ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ). (٨٣٢)

عقل انسان نيز رويكرد قرآن را تاييد مى كند؛ زيرا يكى از شوون مولا آن است كه براى پابر جا ماندن موضوع تكليف و ضمانت اجرا داشتن آن ، در برابر فرماندهى امر و نهى خود و يا نافرمانى از آن ، ثواب و عقابى قرار دهد.

نيز از شوون مولويت ، بسط دادن عقاب و ثواب به تمام افراد مجرم و مطيع است

همچنين از شوون آن ، آزاد بودن شخص مولا در دايره مولويت و تصرف آن است هر گونه كه بخواهد؛ يعنى مولا به دليل آزاد بودن در دايره تصرفاتش ، مى تواند با عفو و آمرزش خود، از خطاى گناه كاران چشم پوشى نمايد؛ زيرا عفو و آمرزش نيز مانند عقاب و مواخذه ، يك نوع تصرف و حكومتى است كه براى شخص مولا محرز است

از سوى ديگر، نيكويى عفو و آمرزش و صدور آن از موالى و صاحبان قدرت ، از مطالبى است كه جاى هيچگونه ترديدى در آن نيست و خردمندان آن را به كار مى گيرند.

بنابراين ، اين سخن كه «هر خطايى كه از انسان صادر مى شود لازم لاينفك او است» توجيه صحيحى ندارد و با فرض ملازمه داشتن گناه با انسان ، براى عفو و آمرزش ، موضوعى باقى نمى ماند. در حالى كه قرآن كريم ، فراوان به موضوع عفو و مغفرت پرداخته و كتاب مقدس نيز درباره آن ساكت نيست(٨٣٣)

بنابراين ، عقيده مسيحيت درباره گناه آدم و آثار آن ، عقيده اى ناصواب و بدون پايه است و موضوع عفو و آمرزش الاهى را براى قرون متمادى و نسبت به بسيارى از انسان ها، انكار مى كند.

اين سخن كه گناه آدم ، ذريه او را گناهكار كرد نيز از حقيقت به دور است ؛ زيرا لازمه اش آن است كه گناه هر انسانى ، گناه ديگران هم شمرده شود و آثار سوء هر گناهى ، گريبان افراد ديگر را كه آن گناه را مرتكب نشده اند نيز بگيرد و اين معنا، هم به لحاظ عقلى و هم به تصريح قرآن مردود است

آرى ، در قرآن آمده است كه اگر فردى عمل زشتى را انجام دهد و ديگران به آن راضى باشند، هر چند خودشان مرتكب نشده باشند، مواخذه مى شوند، اما اين سخن با مساله مورد بحث متفاوت است

ادعاى مسيحيت آن است كه يك انسان ، خطايى مرتكب شده و خطاى او، خطاى تمامى ذريه او نيز هست و اثر سوء آن ، تا قيامت گريبان همه فرزندان او را بگيرد، چه اين كه ذريه اش به خطاى او رضايت داده باشند و چه رضايت نداده باشند. قرآن كريم اين سخنان را بر نمى تابد:

( وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ) (٨٣٤) ( وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى ) .(٨٣٥)

عقل سليم نيز با آن سازگار نيست ؛ زيرا مواخذه شخص بى گناه ، به جرم گناه ديگرى را قبيح مى شمارد.(٨٣٦)

٣ - گناه و هلاكت ابدى

از ديدگاه قرآن كريم ، گناهان داراى مراتب مختلفند؛ بعضى كبيره و بعضى صغيره اند، پاره اى از گناهان قابل آمرزش و پاره اى ديگر چون شرك ، جز با توبه قابل آمرزش نيستند. برخى از گناهان موجب خلود در آتش و هلاكت ابدى است ، اما برخى اين گونه نيستند.

از نظر عقل نيز، تنظيم كردن گناهان در يك سطح و تفاوت نداشتن آنها به لحاظ عقوبت ، مردود است روشن است كه سيلى زدن با قتل تفاوت دارد.

خردمندان نيز همواره ميان گناهان و عقوبت آنها تمايز قايل بوده اند.

بنابراين ، وقتى گناهان مراتب مختلفى داشته باشند، به همان نسبت در مواخذه هم با يكديگر تفاوت دارند و هلاكت ابدى ، تنها براى آن دسته از گناهان است كه از همه بالاتر باشد؛ مانند شرك به خدا؛ ولى خوردن از درخت ممنوع ، به گونه اى كه موجب هلاكت و عقوبت هميشگى باشد و تا حد شرك به خدا برسد، مطلبى است كه نمى توان آن را تصديق كرد.(٨٣٧)