١٠ - ايمان و تثليث
آموزه تثليث از عقايد مهم و بنيادى مسيحيت به شمار مى آيد مسيحيان بر اين باورند كه براى نيل به نجات و رستگارى ، ايمان به اين آموزه اجتناب ناپذير است اگرچه اعتقاد به اتحاد و يگانگى پدر، پسر و روح القدس ( trinity )، با يافته هاى عقلانى در تعارض و چالش هاى جدى است و همين امر، سبب شده كليسا آن را از اسرار الاهى به شمار آورده ، هيچ نوع تفسير و تاويلى را در آن جايز نشمارد، ولى با اين حال ، به اعتقاد آنان بايد آن را پذيرفت و به آن ايمان آورد. مطابق اين آموزه ، عيسىعليهالسلام
حقيقتا خدا و حقيتا انسان است و الوهيتش انكارناپذير است
علامه طباطبايىرحمهالله
در پرتو آيات قرآن به نقد اين آموزه مى پردازد. به اعتقاد ايشان ، قرآن به دو طريق عام و خاص ، عقيده تثليث را مردود مى داند: در طريق عام ، به طور كلى بيان مى كند كه «فرزند داشتن» براى خداوند امرى ناشدنى و محال است و در طريق خاص ، بيان مى دارد كه عيسى مسيحعليهالسلام
نه تنها فرزند خدا و معبود نيست ، بلكه تنها بنده اى از بندگان خدا و آفريده اى از آفريده هاى او است
اما محال است خداوند داراى فرزند شود؛ زيرا حقيقت فرزندى و تولد چيزى از چيز ديگر، آن است كه از يك م وجود زنده ، جزئى جدا شود «مثلا نطفه » و به فرد ديگرى كه از نوع خود او است سپرده شود تا آن فر كم كم به رشد و تربيت آن جزء بپردازد تا آن را داراى آثار و خواص آن موجود بگرداند.
اين امر در مورد خدا به سه دليل ناشدنى است :
١ - توليد مثل ، مستلزم داشتن جسم مادى است و خداوند از ماده و لوازم آن ؛ مانند حركت ، زمان و مكان منزه است
٢ - خداوند داراى الوهيت و ربوبيت مطلق است و نسبت به ماسواى خود قيوميت مطلق دارد. از اين رو، ماسواى او در هستى خود و لوازم آن به خدا نيازمند و وجودشان قائم به او است حال چگونه ممكن است موجودى فرض شود كه در عين اين كه ماسواى او است و تحت قيوميت او قرار دارد نوعيت مماثل او باشد؟ و در عين اين كهم ماسواى او محتاج به اوست ، اين موجود فرضى مستقل از او و قائم به ذات خود باشد؟ و...
٣ - لازمه زاد و ولد، فعل تدريجى است و اگر آن را در مورد خداوند جايز بشماريم ، لازم مى آيد خداوند در تحت قانون ماده و حركت درآيد و اين خلف فرض است ؛ زيرا ما او را خالق ماده و فراتر از قوانين مادى فرض كرده بوديم
سپس در تاييد اين استدلال ها، به آيات قرآن تمسك جسته ، آنها را مويد بيان خود مى داند:
(
وَقَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ
بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ
)
واژه «سبحانه» به برهان اولى اشاره دارد و بر منزه بودن خدا از ماديت دلالت مى كند و جمله له ما فى السموات و الارض كل له قانتون برهان دومى يعنى قيمومت خدا را بيان مى كند و جمله بديع السموات و الارض اذا قضى امرا همان برهان خلف است
ايشان در ادامه مى افزايد:
جمله(
بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ...
)
ممكن است از نوع اضافه صفت به فاعلش باشد كه در اين صورت ، از آيه بر مى آيد كه خلقت خداوند بدون الگو است و به همين دليل ، محال است كه خداوند فرزند داشته باشد؛ زيرا داشتن فرزند به معناى آفرينش موجودى است به مانند خودش و كسانى كه معتقدند خداوند فرزند دارد، فرزند او را عين خدا مى دانند. از اين رو، مى توان اين قسمت از آيه را به عنوان برهان چهارم در نظر گرفت
اما دليل ما بر اين كه عيسىعليهالسلام
، پسر خدا و شريك او در الوهيت نيست ، اين است كه عيسى بشر است و از بشرى ديگر زاده شده و ناچار لوازم بشريت را هم دارد.
توضيح اين كه : حضرت مريمعليهاالسلام
وى را حامله شد و او در رحم مادر رشد كرد و آنگاه مانند هر بچه ديگرى متولد شد. او مانند بچه هاى ديگر با خوردن و نوشيدن رشد كرد و مانند ساير انسان ها گرسنه ، تشنه ، خوشحال و ناراحت مى شود و لوازم يك موجود طبيعى را همراه داشت بى شك ، چنين كسى انسانى است مانند انسان هاى ديگر.
اما اين كه آن حضرت داراى معجزاتى مانند زنده كردن مرده ها، آفريدن مرغان ، شفا دادن به كوران و برصى ها بود و نيز بدون داشتن پدر تكون يافت ، همه اين ها امورى اند خارق العاده و ممكن ؛ زيرا كتاب هاى آسمانى بيان مى كنند كه آدمعليهالسلام
نيز نه پدر داشت و نه مادر. همچنين انبيايى مانند صالح و ابراهيم و موسىعليهمالسلام
از اين گونه خوارق عادات بسيار داشتند؛ بى آنكه الوهيتى براى آنان اثبات و ايشان را از انسان بودن خارج كنند.
خداوند درباره عيسىعليهالسلام
مى فرمايد:
(
لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا إِلَهٌ مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كَانَا يَأْكُلَانِ الطَّعَامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآيَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ)
.
اين آيه ، از ميان همه افعال ، خوردن مسيح را مطرح كرده ؛ زيرا خوردن ، بيشتر از اعمال ديگر بر ماديت و احتياج دلالت مى كند و احتياج دلالت مى كند و احتياج با الوهيت منافات دارد. كسى كه نيازمندى از هر سو محاصره اش كرده و در برطف نمودن آنهابه خارج از ذات خود نيازمند است ، فى نفسه ناقص و به مدبر ديگرى نيازمند است و نمى تواند اله و غنى بالذات باشد؛ او مخلوقى از مخلوقات خدا است و مانند آفريده هاى ديگر در تحت ربوبيت الاهى قرار دارد.
همچنين مى فرمايد:(
لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا إِنْ أَرَادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
)
.
و نيز خطاب به نصارى مى فرمايد:
(
قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا وَاللَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ
)
.
خداوند در اين آيات ، به صفات ، احوال و افعال عيسىعليهالسلام
كه مشهود مردم بود احتجاج مى كند و بيان مى كند آن حضرت نيز مانند انسان هاى ديگر بر طبق قانون جارى دنيا زندگى مى كرد؛ او مى خورد، مى نوشيد و مانند افراد ديگر، نيازها و خواص بشرى داشت
انجيل نيز داستان هاى فراوانى درباره خوردن ، نوشيدن ، خوابيدن ، راه رفتن ، خسته شدن ، سخن گفتن و احوال ديگر او حكايت مى كند؛ به گونه اى كه هيچ عاقلى نمى تواند اين همه ظواهر را بر معنايى خلاف ظاهر تاويل كند.
با قبول اين مطالب ، بايد بپذيريم او مانند ساير انسان ها، مالك هيچ چيزى نيست و ممكن است مانند ديگران در معرض هلاكت قرار گيرد.
همچنين ، داستان عبادت و دعاى آن حضرت آن قدر در انجيل ها نقل شده كه بى ترديد، آن حضرت براى تقرب به خدا و خضوع در برابر ساحت مقدسش به دعا مى پرداخت
در قرآن كريم نيز آمده است :
(
لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْدًا لِلَّهِ وَلَا الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعًا
)
.
بنابراين ، عبادت مسيح ، محكم ترين دليل است بر اين كه او اله نبوده و الوهيت را براى غير خود مى دانسته و براى خود هيچ سهمى در آن قايل نبوده است
همچنين ، عبادت فرشتگان و روح القدس حكايت مى كند كه همه آنها، بندگان خدا و اطاعت كنندگان اوامر اويند و روح القدس نمى تواند اله باشد:
(
وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ
﴿
٢٧ ﴾يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَىٰ وَهُم مِّنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ
إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَىٰ وَهُم مِّنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ
)
.
در كتاب مقدس «اناجيل» هم به وفو اين مطلب يافت مى شود كه روح القدس ، مطيع خدا و رسولان است و معنا ندارد كسى به خودش امر كند و حاكم و مطيع خود باشد. معنا ندارد كسى منقاد خود و مخلوق خويش باشد.
همچنان كه عبادت عيسىعليهالسلام
نشان مى دهد كه عيسى خدا نيست و عابد غير از معبود است ، دعوت عيسىعليهالسلام
از مردم به عبادت خدا نيز به همين معنا اشاره مى كند:
(
لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّـهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ
وَقَالَ الْمَسِيحُ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُوا اللَّـهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ
إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللَّـهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّـهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ
ۖ
وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ
.)
در انجيل ها نيز، بسيار ديده مى شود كه عيسى مردم را به سوى خدا دعوت مى كند؛ ولى در هيچ جا نيامده كه عيسىعليهالسلام
به صراحت مردم را به عبادت خود فراخواند و اگر در جايى آمده است «من و پدر يك هستيم»،
به فرض درستى ، بايد بر اين معنا حمل شود كه اطاعت من و اطاعت الله يكى است ؛ مانند آيه شريفه(
مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّـهَ
)
.
جمع بندى مطالب كتاب
١ - مفهوم نجات ، در اصطلاح مسيحى به معناى رهايى از سيطره گناه نخستين و در اسلام به معناى رهايى از شقاوت و رسيدن به سعادت و رستگارى است
٢ - انسان شناسى مسيحى ، هدف آفرينش انسان را شناخت خدا و برقرارى ارتباط دوستانه با او مى داند، اما گناه نخستين ، ذات آدميان را دچار شرارت كرده ، آنان را به دورى از خدا و نافرمانى او فرامى خواند.
انسان هبوطزده ، در اسارت شيطان به سر مى برد و نه تنها با خواست و اراده خود؛ بلكه با كمك پيامبران نيز خويشتن از آن برهاند.
او به گناهى آلوده است كه تنها خداوند مى تواند تاوان و كفاره اش را بپردازد. از اين رو، خداوند با لطف و رحمت خود، يگانه فرزند خويش ، عيسى مسيحعليهالسلام
را به فرياد انسان فرستاد تا او با قربانى كردن خود، تاوان آن گناه بپردازد و انسان ها را از اسارت شيطان آزاد سازد.
اما انسان شناسى اسلامى ، هدف از آفرينش انسان را رسيدن به مقام قرب الاهى مى داند كه در پرتو آن ، انسان با رسيدن به كمال نهايى خود، از لذت حقيقى و پايدار برخوردار مى شود.
از ديدگاه اسلام ، انسان با ذاتى پاك و فطرت الاهى متولد شده و آفرينش او به گونه اى است كه به شناخت خدا و پرستش او تمايل دارد. آدميان با كمك و راهنمايى فطرت الاهى خود و نيز با ارشاد انبيا واژه كتاب هاى آسمانى ، قدرت مى يابند مسير هدايت الاهى را تشخيص دهند و با غلبه بر هواهاى نفسانى و شيطانى ، خود را به كمال و مقصود برسانند و از آن جا كه كمالات معنوى مراتب و درجات متفاوت دارد، افرادى به بالاترين مراتب آن ، يعنى مقام عبوديت و لقاءالله مى رسند كه در جاده اخلاص گام نهاده ، تنها به خاطر عشق و علاقه به خداوند عبادت كنند. و تنها كسانى به مقام اخلاص دست مى يابند كه با تكيه بر اعتقاد درست و ايمان و عمل شايسته ، به تزكيه و تربيت نفس خود پرداخته باشند.
٣ - از ديدگاه مسيحيت ، اراده انسان ، اسير گناه است ، اما از منظر اسلامى ، انسان داراى اراده اى آزاد و اختيارى كامل است و اين امر در قلمرو قضا و قدر الاهى قرار دارد.
٤ - مسيحيت معتقد است خداوند به منظور اجراى نقشه نجات ، نخست اهل نجات را برگزيد و سپس از آنان و مردم ديگر دعوت به عمل اورد، آنگاه با اعطاى تولد دوباره و تقديس ، توبه كنندگان و ايمان آورندگان به مسيحعليهالسلام
را از قدرت گناه رهانيد و به سوى رستگارى و ملكوت خود روانه كرد.
درحالى كه مسلمانان با اعتماد به آيات قرآن كريم ، به هدايت تكوينى و تشريعى خداوند اذعان دارند و بر اين باورند كه خداوند متعال همه انسان ها را مشمول اين دو هدايت كرده است به اين ترتيب ، كسانى كه به دين مبين اسلام ايمان آورند و مطابق ايمان خود عمل نمايند، رستگار خواهند شد.
٥ - ارتباط ايمان و عقل در جهان مسيحيت ، امرى ناموزون و غيرمعقول است ؛ زيرا ايمان به آموزه هاى خلاف عقل و حتى ضد عقل تعلق مى گيرد؛ مانند ايمان به آموزه تثليث و آموزه فدا و... اما در اسلام ، ايمان بر پايه عقل استوار است و هرگز به امرى نامعقول و يا خلاف عقل تعلق نمى گيرد.
٦. در مذهب كاتوليك ، ايمان در ماهيت خود تلفيقى از معرفت و تصديق قلبى به همراه دارد. به همين خاطر، آنها ايمان و عمل را با يكديگر موجب رستگارى مى دانند؛ اما بنابر نظريه پروتستان ، ايمان ماهيتى عاطفى دارد؛ يعنى اعتماد به فيض خدا و عشق به او. از اين رو، ايمان و عمل جدايى افكنده ، تنها ايمان را موجب نيل به رستگارى و نجات مى شمارند.
اما در جهان اسلام به ويژه بنابر نظريه علامه طباطبايىرحمهالله
ايمان ماهيتى تصديق گرايانه دارد و همين امر سبب مى شود كه بر التزام عملى به لوازم آن تاكيد شود.
درست است كه عمل جزء ماهيت ايمان نيست اما بى ترديد، در شدت و ضعف ايمان تاثير فراوانى دارد. در حقيقت ، ايمانى كه عمل به همراه نداشته باشد، ايمان واقعى نيست به اين سبب ، آيات نورانى قرآن كريم براى وصول به نجات و رستگارى ، به ايمان و عمل صالح سفارش مى كنند. البته ايمانى موجب رستگارى مى شود كه نسبت به متعلق خود مطلق باشد.
٧ - از ديدگاه قرآن ، ظاهر خوب هر عملى ، نمى تواند نشانگر صالح بودن آن عمل باشد؛ عمل صالح به آن عملى گفته مى شود كه خاستگاهش ايمان و هدفش نيز خدا باشد. از اين رو، عملى كه چنين نباشد؛ مانند عمل شخص منافق و يا شخص رياكار، بى ارزش خواهد بود و هيچ نقشى در جهت وصول به رستگارى نخواهد داشت
از آن جا كه خاستگاه عمل صالح ايمان است ، هر چه ايمان قوى تر باشد شخص مومن در انجام عمل شايسته از نيت و انگيزه بهترى برخوردار خواهد بود. به همين سبب ، عده اى ازمؤ منان به نيت دريافت پاداش و برخى به خاطر ترس از دوزخ به عبادت و عمل شايسته مى پردازند، اما كسانى كه در مراتب عالى ايمان سير مى كنند، در انجام كارها و عبادت خود، تنها خدا را در نظر مى گيرند و به سبب عشق و علاقه اى كه به خالق و معبود خويش دارند به عبادت مى پردازند.
٨ - يكى از راه كارهاى اساسى براى نيل به رستگارى توبه است ، پشيمانى از گناه و عزم بر عدم برگشت مجدد به گناه ، از اركان اساسى توبه به شمار مى آيد. توبه داراى معناى وسيعى است كه افزون بر پشيمانى از گناه ، به معناى برگشت از كفر و شرك نيز مى باشد و توبه از كفر و شرك همان ايمان است
٩ - در مقابل ايمان و عمل صالح ، كفر و گناه قرار دارد كه موجب سقوط انسان و شقاوت او خواهد شد و همانگونه كه ايمان داراى مراتب است ، كفر نيز درجاتى دارد.
١٠ - در جهان مسيحى ، ايمان در دنيا سبب عادل شمردگى ، فرزندخواندگى و تقديس مى شود و در لحظه مرگ ، نيش موت را ازمؤ منان بر مى دارد و پس از مرگ ، آنان را به حضور مسيح روانه و نزد خدا ساكن مى سازد. در نهايت ،مؤ منان و نجات يافتگان در بهشت اقامت جسته ، از حيات جاودانه برخوردار مى شوند.
اما از ديدگاه اسلامى ، انسان مومن و رستگار در دنيا از حيات طيبه برخوردارند كه در پرتو آن ، هيچگاه احساس تنهايى ، خوف ، ترس ، اضطراب و دلهره و... نمى كنند و هميشه به خداوند اتكا داشته ، در راه مرضى او گام برمى دارند.
ايشان در لحظه مرگ با درود و سلام و بشارت فرشتگان استقبال مى شوند و در عالم برزخ ، قبرشان بوستانى از باغ هاى بهشتى است و در روز رستاخيز، به كمال و سعادت حقيقى خود نايل آمده ، از نعمت هاى جسمانى و معنوى فراوان بهشتى برخوردار مى گردند.
١١ - از ديدگاه مسيحيت ، انسان هايى كه توفيق ايمان نداشته باشند، در دنيا اسير شيطان و گناه هستند و در لحظه مرگ دچار نيش بسيار دردناك موت مى شوند.
تلقى اسلام نيز نسبت به بى دينان و شقاوت مندان چنين است كه در دنيا، شياطين سرپرست آنان هستند و ايشان را به گمراهى كشانده ، كارهاى زشتشان را در نظرشان زينت مى بخشند و بدين گونه آنها را به گمراهى و سرگردانى كامل مى رسانند.
اين افراد در لحظه مرگ با سختى و عذاب جان خود را تسليم فرشتگان مى كنند و در عالم برزخ ، قبرشان گودالى از گودال هاى دوزخ خواهد بود. و در قيامت وارد دوزخ شده ، به عذاب هاى گوناگون روحى و جسمى دچار مى شوند.
١٢ - خلود در دوزخ تنها ويژه كافران است و مؤ منان گناهكار پس از پاك شدن گناهانشان ، از آتش نجات مى يابند و به سوى بهشت رهسپار مى گردند.