آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى0%

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى نویسنده:
گروه: مفاهیم عقایدی

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مصطفى آزاديان
گروه: مشاهدات: 14424
دانلود: 2187

توضیحات:

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 91 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14424 / دانلود: 2187
اندازه اندازه اندازه
آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مراحل شكل گيرى گناه نخستين

همان گونه كه اشاره شد خداوند آفرينش انسان را به قواى عقل و اراده زينت بخشيد و اين امر، موجب شد خدا او را بيازمايد؛ زيرا لازمه پيشرفت و بازسازى شخصيت اخلاقى و الاهى انسان ، قرار گرفتن او بر سر دوراهى و گرفتار آمدن ميان خود و خدا بود.

آدم به خدا تمايل داشت ، ولى مى توانست برخلاف آن تصميم بگيرد و تمايل او به خدا وقتى تاييد مى شود كه در مرحله عمل ، آن تصميم را بگيرد. يك آزمايش لازم بود تا اندازه دل بستگى انسان به خدا مشخص گردد. از اين رو، خدا آدم را از خوردم ميوه درخت معرفت نيك و بد منع كرد.(٧٧)

پس از صدور حكم ، شيطان «مار» ابتدا در فكر حوا در مورد نيكويى خدا ترديد ايجاد كرد و پرسيد: «آيا خدا حقيقتا گفته است كه از همه درختان باع نخوريد؟»،(٧٨) حوا در پاسخ گفت : خدا اجازه داد كه از ميوه تمام درختان بخوريم جز درختى كه در وسط باغ قرار دارد؛ زيرا با خوردن ميوه آن مرگ به سراغمان خواهد آمد.(٧٩)

شيطان صحيح بودن فرمان خدا را انكار كرد و گفت :

«هر آينه نخواهيد مرد، بلكه خدا مى داند در روزى كه از آن بخوريد چشمان شما باز مى شود و مانند خدا عارف نيك و بد خواهيد شد.»(٨٠)

حوا سخنان شيطان را پذيرفت و از ميوه آن درخت خورد و به شوهر خود نيز داد. پس حوا به سبب فريب خوردن از شيطان سقوط كرد(٨١) و آدم به خاطر علاقه به حوا و اطاعت از او مرتكب گناه شد.(٨٢)

بنابراين ، شيطان با استفاده از تمايلات جسمانى و شخصى آدم و حوا، آن دو را فريب داد و وادارشان كرد از شجره ممنوعه بخورند و به دانشى كه به آنها تعلق نداشت ، طمع ورزند. به اين صورت ، گناه نخستين شكل گرفت ؛ گناهى كه عبارت بود از ترجيح دادن تمايلات شخصى بر تمايلات خداوند.

آثار گناه نخستين

مسيحيان معتقدند گناه آدم همه انسان ها را دچار گناه كرد و به سبب آن ، طهارت و معصوميت اولى از بين رفت و صورت الاهى كدر گشت ؛ به گونه اى كه همه با ذاتى شرير و گناه آلود متولد شده ،(٨٣) برده گناه هستند و مرگ و بى نظمى وارد جهان شده است(٨٤)

جان كالوين ، گناه نخستين را سبب تباه شدن موهبت هاى طبيعى و فوق طبيعى مى داند. از نظر او موهبت هاى طبيعى ، سلامت ذهن ، صافى قلب ، عقل و اراده هستند كه پس از گناه ، ضعيف و ناتوان شده اند. از اين رو، هرچند ما بخشى از درك و تشخيص را همراه اراده حفظ كرده ايم ، ولى آنها سالم و كامل نيستند. عقل كاملا از بين نرفته ، اما به اندازه اى ناتوان شده كه جز زشتى و تباهى نمى شناسد. اراده نيز در بند اميال فاسد و غيرمعقول گرفتار آمده است ؛ به گونه اى كه نمى تواند مشتاق امور خير و نيك باشد.

به باور او، گناه ، انسان را از موهبت هاى فوق طبيعى كاملا محروم ساخت ، در حالى كه اين دسته از موهبت ها يعنى ايمان و صداقت ، براى نيل به زندگى آسمانى و حيات جاودانى بايستگى و ضرورت دارند.(٨٥)

توماس آكويناس «١٢٢٤ - ١٢٧٤» درباره گناه ذاتى و انتقال آن مى گويد:

گناهى كه با آن زاده شده ايم ، بر ما سه اثر بر جاى مى گذارد:

نخست ، روح ما را آلوده مى سازد؛ ما تمايلى فطرى به گريز از خداوند داريم و مى كوشيم خودمان را به شيوه هاى خلاف عقل و قانون الاهى ارضا و اقناع كنيم .

دوم ، ما اسير شيطان زاده شده ايم ، يعنى افزون بر آن كه خودمان به كردار و پندار ناشايست تمايلى فطرى داريم ، شيطان هم مى تواند قويا در ما نفوذ كند و سرانجام آن كه ، گناه ما «هم گناه جبلى مان و هم گناهانى كه خود مرتكب شده ايم » در خورد كيفر است ؛ زيرا گناه ، تخطى از فرمان خداوند به «عدالت » است در واقع ، آلودگى به گناه ، روى گرداندن از خداوند است ، و روى گرداندن از خدا اهانتى عميق به ساحت قدسى اوست كه تنها «حكم » در خورد آن ، كيفر ابدى است

به بيان ساده تر، كيفر ابدى دينى است كه ما بايد به دليل گناهانمان ، به خداوند بپردازيم(٨٦)

آرمينيوس ، حالت انسان را در قبل و بعد از سقوط، اين گونه توصيف مى كند:

«انسان در وضع ابتدايى وقتى از دست هاى خالق خويش درآمد آنچنان از دانش ، پاكى و قدرت برخوردار بود كه طبق حكمى كه يافته بود مى توانست خوبى حقيقت را بداند، تشخيص دهد، ملاحظه كند، اراده كند و انجام دهد. با وجود اين ، بدون يارى فيض خدا، هيچ يك از اين اعمال را نمى توانست به جا آورد. اما انسان در حالت سقوط كرده و منحط خود؛ نه قادر است بينديشد و اراده كند و نه آنچه را كه واقعا خوب است انجام دهد؛ لازم است نخست تولد تازه يافته و در فكر، احساسات و اراده و تمام توانايى هاى خويش به وسيله خدا در مسيح ، توسط روح القدس احيا شود تا بتواند به حق قادر شود آنچه را كه واقعا خوب است درك كند، تشخيص ‍ دهد، ملاحظه نمايد و اراده كند و انجام دهد.»(٨٧)

از مجموع مطالب پيش گفته نتيجه مى شود كه گناه به طور كلى دو نوع پيامد داشت :

الف) فساد و آلودگى آدميان

نتيجه اين نوع پيامد، بيزارى و جدايى از خدا، از هم نوع و نيز از خود است(٨٨)

انسان تا هنگامى كه در گناه قرار دارد، ميان خود و خدا شكافى عميق مى بيند.

خدا نيكو و عادل است و او پر از گناه و ظلمت : «... خدا نور است و هيچ ظلمت در وى نيست اگر گويى كه با وى شراكت مى كنيم ، در حالى كه در ظلمت سلوك مى كنيم ، دروغ مى گوييم و به راستى عمل نمى كنيم .»(٨٩)

جدايى خدا كه مهم ترين اثر گناه است ، نه تنها در كتاب مقدس به آن اشاره شده ، بلكه توسط تجربه انسانى نيز تصديق مى گردد. انسان ها معمولا در درون خود تجربه كرده اند كه گناه آنها را از خدا جدا ساخته است و بدين سبب ، احساس تنهايى ، نااميدى و ترس مى كند.(٩٠)

از آن جا كه حقيقت گناه ، تقدم بخشيدن خويشتن بر خدا و ناديده گرفتن فرمان الاهى است ، اين امر سبب مى شود انسانها بخواهند همواره ديگران از آنها پيروى كنند و تمام تلاش خود را در به خدمت گرفتن آنها صرف كنند.

از اين رو، درگيرى و نزاع با ديگران روى مى دهد. در حالى كه مطابق فرمان خدا همه موظفيم نخست به او و سپس به همسايه صحبت كنيم

بنابراين ، اگر انسان تنها همين روحيه خودپسندى را به روحيه از خودگذشتگى تبديل كند، بسيارى از نزاع ها به پايان مى رسد و صلح و آرامش جهان را فرامى گيرد؛ از خودگذشتگى همان چيزى است كه خدا آن را محبت مى نامد و اين تغيير و دگرگونى بنيادين تنها با فيض خدا و عمل رهايى بخش مسيح ممكن مى نمايد.(٩١)

ب) كيفر و مجازات آدميان

خداوند دادگر به منظور اجراى عدالت ، كسانى را كه قانون و حكم او را نقض كنند، رنج و عذاب مى دهد. آثارى كه براى گناه شمرديم همه در قلمرو مجازات گناه قرار مى گيرند، ولى مجازات كامل در آينده اجرا خواهد شد.

مرگ ، از نظر كتاب مقدس ، مجازات گناه به حساب مى آيد(٩٢) و بر سه گونه است مرگ جسمانى مرگ روحانى و ابدى

مرگ جسمانى ، همان جدا شدن روح از بدن است كه براى مسيحيان ، مجازات به شمار نمى آيد؛ زيرا مسيح آن را به عنوان مجازات بر خود گرفت(٩٣)

با اين مرگ ، بدن مسيحيان به خواب مى رود و در انتظار رستاخيز مردگان به سر مى برد و روحشان به حضور عيسى مسيح مى رود.(٩٤)

مرگ روحانى ، جدا شدن روح از خداست كه به واسطه آن انسان حضور خدا و معرفت و اشتياق به او را از دست مى دهد.

سبب به تولدى دوباره نياز دارد.(٩٥) مرگ ابدى ، نيز نتيجه و تكميل مرگ روحانى است كه همان ، جدايى ابدى از خدا همراه با پشيمانى و مجازات واقعى(٩٦) است

عدالت الاهى و پيامد گناه

با توجه به مطالبى كه گذشت ، اين پرسش پيش مى آيد كه چگونه ممكن است خداى عادل ، گناه آدم و پيامدهاى آن را به حساب ما، كه در آن هيچ نقشى نداشته ايم ، بگذرد؟

مسيحيان در پاسخ به اين پرسش نظريه هاى مختلفى مطرح كرده اند؛ مانند نظريه آرمينيوس ، نظريه واقع گرايانه ، نظريه نمايندگى ، نظريه شخصيت گروهى و نظريه هاى فراوان ديگر كه مادر اين جا تنها به توضيح سه نمونه از آنها مى پردازيم

١ - نظريه نمايندگى :

بنابراين نظريه ، «آدم نماينده نژاد انسانى است و به همين دليل ، گناه او به حساب تمام انسان ها گذارده مى شود.»(٩٧)

چالز هورن در اين باره مى نويسد:

گناه آدم بنابر واقعيت هم بستگى نژاد انسان و نيز بر طبق اصل «نمايندگى » به همه مردم منتقل شده است(٩٨) آدم نماينده تمام مردم گناهكار است و همه به علت گناه آدم ، از طبيعت گناه آلود برخوردارند كه هر نوع گناهى از آن سرچشمه مى گيرد.(٩٩)

٢ - نظريه آرمينيوس :

مطابق اين ديدگاه ، انسان بيمار است و بر اثر خطاى آدم ذاتا از عدالت اوليه محروم گشته ، بدون كمك خدا نمى تواند عادل شود.

از آنجا كه اين ناتوانى به بدن و فكر ارتباط دارد و نه به اراده ، هنگامى كه انسان درك اخلاقى پيدا مى كند به خداوند به منظور رعايت عدالت قدرت كه مخصوص روح القدس را به او عطا مى فرمايد تا تاءثير فساد ارثى را از بين ببرد و اطاعت از خدا را در صورتى كه با روح القدس همكارى كند ممكن سازد. اين كارى است كه مردم مى توانند انجام دهند. تمايل شريرانه در انسان را مى توان گناه خواند، ولى مستلزم خطا يا مجازات نيست شك نيست كه بشريت نبايد به خاطر گناه آدم ، خطاكار محسوب شود. تنها هنگامى كه انسان دانسته و به طور عمدى به اين تمايلات شريرانه تسليم شود، خدا آنها را گناه محسوب مى كند. مقصود اصلى «به اين گونه موت بر همه مردم طارى گشت از آنجا كه همه گناه كردند»(١٠٠) اين است كه همه به وسيله انجام اعمال گناه آلود در نتايج گناه آدم شركت مى كنند و ذات گناه آلود خود را مى پذيرند.»(١٠١)

٣ - نظريه شخصيت گروهى ؛

در اين نظريه ، «رابطه نزديك فرد با گروهى كه به آن تعلق دارد مورد تاكيد قرار گرفته است هر فردى مى تواند به عنوان نماينده گروه خود عمل كند. در اين مورد نمونه هايى در عهد عتيق وجود دارد. يك خانواده به خاطر يك عضو آن از بين مى رود.... واحد اخلاقى عبارت بود از جامعه نه فرد» و پاسخ ‌هاى فراوان ديگر.(١٠٢)

مسيح شناسى ( cristology )

.در اين قسمت نخست به طور گذرا شخصيت مسيح را معرفى مى كنيم و سپس به كارهايى كه براى تحقق نجات انجام داده است ، مى پردازيم

الف) شخصيت عيسى مسيح

به اعتقاد مسيحيان ، عيسى داراى دو ذات الاهى و بشرى است اين دو ذات با آثار مخصوص به خود، در شخصيت مسيح با هم تركيب شده اند و به طور هماهنگ ، فعاليت هاى او را سامان مى بخشند. در موضوع هايى مانند تثليث و تجسد بر جنبه الاهى او تاكيد مى شود و در مباحث تاريخى بر جنبه بشرى او.

شوراى كلسدون «٤٥١ م » درباره شخصيت مسيح مى نويسد:

«... ما به پيروى از پدران مقدس يك صدا اعتراف مى كنيم كه پسر واح و يگانه خداوند ما عيسى مسيح داراى الوهيت و انسانيت كامل است حقيقتا خدا و حقيقتا انسان است و داراى جان و بدنى ناطق است وى با خداى پدر هم ذات ( homoousios ) است وى هم چنين با ما به عنوان انسان نيز هم ذات است وى در همه چيز به جز گناه شبيه ما انسان ها است وى پيش از خلقت جهان ، از خداى پدر در مقام خدا به وجود آمده بود كه در روزهاى آخر از مريم باكره ، مادر خدا ( thetokos ) همچون انسان به دنيا آمد.

همين مسيح ، پسر، خداوند، فرزند يگانه در دو طبيعت(١٠٣) شناخته مى شود كه اين سرشت ها با هم اختلاط و آميزش نمى يابند، تغيير نمى كنند و از هم جدا نمى شوند. تمايز دو طبيعت به هيچ وجه ، بر اساس اتحاد دو طبيعت مخدوش نمى شوند، بلكه ويژگى هاى متمايز كننده هر دو سرشت ، محفوظ باقى مى ماند.

هر دو طبيعت ، در يك شخصيت و يك اقنوم متحد مى شوند. اين طبيعت ها منشعب و تقسيم به دو شخصيت نمى شوند، بلكه با هم وجود پسر، فرزند يگانه ، خدا، كلمه ، خداوند عيسى مسيح را تشكيل مى دهند...»(١٠٤)

قديس آگوستين ، در توجيه دوگانه بودن شخصيت عيسى مسيح مى گويد:

كسى كه ميان خدا و انسان ميانجى قرار مى گيرد بايد «از جهتى به خدا و از جهتى به انسان شبيه باشد؛ زيرا اگر از دو حيث همچون انسان باشد، از خداوند بسيار دور خواهد بود و اگر در تمام جهات شبيه پروردگار باشد، با انسان ها فاصله بسيار خواهد داشت ؛ در هيچ يك از اين دو حالت ، او نمى تواند شفيع قرار گيرد...».(١٠٥)

البته عهد جديد، دو تصوير متفاوت از مسيح به نمايش مى گذارد. در اناجيل همنوا،(١٠٦) كتاب اعمال رسولان ، رساله يعقوب ، دو رساله پطرس ‍ و رساله يهودا، او يك انسان است و از جنبه الوهيت او اثرى يافت نمى شود. اما در انجيل يوحنا و سه رساله منسوب به او و رساله هاى منسوب به پولس ، او يك موجودى آسمانى است كه به زمين فرود آمده است(١٠٧)

عهد جديد، عيسى را هم پسر خدا و هم پسر انسان ناميده است و از اين جهت به دو نظام الهياتى متفاوت تقسيم مى شود: در يك نظام ، عيسى خداى مجسم است و در نظام ديگر، او بنده اى از بندگان خوب خدا است كه براى هدايت انسان ها مبعوث شده اين اختلاف ، موجب شده ديگر اعتقادات اين دو نظام نيز كه بر گوهر مسيح شناسى استوارند، به چالش ‍ بيفتند.(١٠٨)

اما ديدگاه رايج در ميان مسيحيت ، ديدگاه پولسى است كه بر اساس آن ، ساير آموزه هاى مسيحى ، مانند تثليث ، تجسد، صليب و رستاخيز، معنا و مفهوم يافته اند.

ب) كارهاى عيسى

پس از شناخت اجمالى شخصيت مسيح ، اينك به كارهايى كه براى تحقق نجات انجام داده است ، مى پردازيم :

١ - مرگ مسيح :

همان گونه كه در مبحث انسان شناسى اشاره شد، پس از هبوط آدم ، لطف الاهى از مجراى تجسم مسيح به فرياد انسان ها آمد تا افزون بر مكشوف ساختن خدا و الگو شدن براى زندگى ، و آموزش بايسته هاى دينى ، با مرگ خود كفاره گناهان ما باشد.

مرگ مسيح يك امر اتفاقى و يا بر اثر يك تصميم بعدى نبود، بلكه پيش از آفرينش ، عيسى بره اى بود كه بايد ذبح مى شد.(١٠٩)

از اين رو، مرگ مسيح از حيات او مهم تر جلوه مى كند؛ زيرا هدفش از آمدن ، جان باختن بود. اگر مرگ مسيح را به كنارى بنهيم ، مسيحيت تهى مى گردد.

مرگ مسيح و كفاره

هدف از مرگ مسيح ، كفاره شدن براى گناهان بشرى است

«... و پسر خود را فرستاد تا كفاره گناهان باشد»(١١٠) و در جاى ديگر مى گويد: «تا به قربانى خود گناهان را محو سازد.»(١١١) و آيات فراوان ديگر.(١١٢)

همانگونه كه در اين آيات آمده ، ارتباط مرگ مسيح با بخشيده شدن گناهان ، به مثابه ارتباط كفاره و قربانى با نابودى گناه است

«خدا قربانى حيوانات را وضع كرد تا اين مراسم «قربانى بهتر» را كه در آينده آماده مى شد، اعلام دارد و نيز درس ابدى در مورد گناه ، قدوسيت و جريمه گناه به مردم بدهد.»(١١٣)

در دوران قبل از مسيح ، نسل ابراهيم و موسى قربانى مى كردند. عبرانى ها نيز تحت نظارت لاوى ها، براى عفو گناهان به اين امر مى پرداختند. ريخته شدن خون ، نشانه سنگينى گناه است ؛ به طورى كه بدون آن ، چشمه آمرزش ‍ خدا به جوش نمى آيد، البته خون حيوانات چاره موقتى بود و نمى توانست راه حل دايمى باشد. تا اين كه زمان به كمال رسيد و عيسى ظهور كرد و چون اين قربانى كامل و بى عيب بود قربانى هاى موقت تعطيل شدند.(١١٤)

آگوستين قديس خطاب به خداوند، اين گونه مناجات مى كند: اى پدر نيك ! تو آنقدر دوستمان داشتى كه براى نجات گناهكارانى چون ما، حتى پسر خويش را دريغ نكردى و او را قربانى ساختى !(١١٥) آنقدر دوستمان داشتى كه محض خاطر ما، مسيح از حق الوهى خود بهره نجست و به فرمانى گردن نهاد كه او را به مرگ ، آن هم مرگى بر صليب رهنمون شد!...(١١٦) او در نظر تو، براى ما، هم فاتح بود و هم قربانى و چون قربانى بود، توانست كه فاتح هم باشد او در نظر تو، براى ما، هم مقتدا بود و هم فديه و چون فديه بود، توانست مقتدا هم باشد.(١١٧)

به هر حال ، بايد مفهوم قربانى را در لزوم كفاره جستجو كرد. توضيح مطلب اين كه : مطابق سنت دينى ، خداوند صفات عديده اى دارد كه مختص به او است ؛ مانند عدالت ، قدرت ، محبت و قدوسيت هنگامى كه انسان گناه مى كند ذاتا آلوده مى شود و از خدا فاصله مى گيرد و نيز خداوند قدوس و پاك به مقتضاى ذاتش نمى تواند به او نظر بيفكند.

«كفاره آن عملى است كه خدا انجام مى دهد تا گناه انسان را بپوشاند و بتواند دوباره به انسان نظر كند.»(١١٨) يعنى : از آن جا كه خدا به بندگان خود محبت دارد و مى داند كه آنها در پرداخت جريمه ناتوانند، در صدد برآمد تا خود، گناه را جبران كند. از اين رو، كفاره بر پايه قدوسيت و رحمت الاهى قرار مى گيرد و اين دو ويژگى در صليب با هم ملاقات مى كنند.(١١٩)

ضرورت مرگ مسيح

همانگونه كه اشاره شد، مطابق آموزه هاى كتاب مقدس ، خداى مسيحى داراى رحمت بى انتها و قدرت مطلق است با وجود اين ، چرا مسيحيت براى آزادى انسان از اسارت گناه به مرگ مسيح متوسل مى شود؟

در پاسخ به اين پرسش و ضرورت فدا شدن مسيح ، دو نظريه اساسى در مسيحيت وجود دارد:(١٢٠)

١ - نظريه ضرورت احتمالى ( hypothetical necessity view ):

مطابق اين نظريه ، خداوند مى توانست برگزيدگان را بدون كفاره هم نجات دهد؛ زيرا او قادر مطلق است ، اما خدا اين وسيله را مناسب تشخيص ‍ داد.

آگوستين و آكويناس از پيشروان اين نظريه هستند. آكويناس در اينباره مى گويد:

خداوند تنها كسى است كه به سبب گناهان ما مورد تعرض واقع شده است ، مى توانست ما را بيامرزد؛ بدون آن كه كيفرى بر ما تحميل كند...، ولى ما به علت گناهانمان واقعا مديون خدا هستيم از اين رو، اگر خداوند اداى اين دين را مطالبه كند، كار ناعدلانه اى نكرده است بايد پذيرفت كه اين تصوير، خدا را عبوس و سخت گير نشان نمى دهد، اما مطالبه اين دين ، حق اخلاقى خداوند است ؛ همانگونه كه حق فروشنده است كه وجه خود را از خريدار مطالبه كند.(١٢١)

٢ - نظريه ضرورت مطلق ترتيب منطقى : ( consecquent absolute necessity view )

اصطلاح «ترتيب منطقى» به اين مطلب اشاره دارد كه خداوند مجبور نبود كسى را نجات دهد، اما چون اراده كرد عده اى از مردم را به ساحل رستگارى برساند، ترتيب منطقى اين كار ايجاب مى كرد كه از طريق كفاره انجام دهد.

سميتن ،(١٢٢) هاج(١٢٣) و بركهف(١٢٤) از پيروان اين نظريه اند. به نظر چالز هورن ، نظريه دوم بر اولى ترجيح دارد؛ زيرا:

الف قدوسيت خدا نمى گذارد خدا گناه را بدون دليل ناديده بگيرد. عدالت او بايد اعمال شود.(١٢٥)

ب) تغييرناپذيرى شريعت الاهى كه از ذات خدا ناشى مى شود، ايجاب مى كند كه خدا از گناهكار توقع داشته باشد كه او را راضى گرداند.(١٢٦)

ج) صداقت خدا تقاضاى كفاره مى كند؛(١٢٧) خدا در باغ عدن اعلام كرد كه جريمه مجرمين نا اطاعتى ، مرگ است(١٢٨) و اين گفته ايجاب مى كند كه جريمه توسط مجرم يا ضامن پرداخته شود.

د) بهاى گران اين قربانى مستلزم كفاره است ؛ بعيد به نظر مى رسد كه خدا بدون توجه به لزوم كفاره آن را انجام داده باشد.

بارى ، هر يك از اين دو نظريه را بپذيريم ، ترديدى نمى ماند كه مرگ مسيح به منظور كفاره و بخشيده شدن گناهان صورت گرفته است ، و برخلاف تفسيرها و توجيه هاى مختلفى كه از اين آموزه صورت پذيرفته ، همه مسيحيان به آن پايبندند و در اصل آن هيچ اختلافى با هم ندارند.

آموزه فدا از ديدگاه آكويناس و فيليپ كويين

گفته شد كه مطابق نظر آكويناس ، خداوند حق دارد كه از انسان مطالبه دين كند. حال اين پرسش پيش مى آيد كه آيا آدميان مى توانند اين دين را ادا كنند؟

آكويناس در جواب مى گويد:

ما به تنهايى به صورت جمعى نمى توانيم اين دين را كه از گناه نخستين ناشى مى شود ادا كنيم ؛ زيرا ما موجوداتى محدود هستيم و خداوند موجودى نامحدود؛ و هر گونه تعدى و تعرضى كه به ساحت الوهى شود ابعادى نامتناهى مى يابد. چون خداوند از ما اين درخواست را داشت و هيچ يك از ما نتوانستيم آن را به جا آوريم ، خودش اين كار را از طريق رنج و مرگ مسيح انجام داد و از آنجا كه شاءن مسيح به عنوان يك موجود نامتناهى با عظمت بود، مرگ او بيش از آن چه براى اداى دين و اجراى عدالت لازم بود قرار دارد.(١٢٩)

اما فليپ كويين مى گويد:

اين نوع تلقى از فديه ، پرسش هاى روشنى را در پى دارد كه آكويناس ‍ نمى تواند به آنها پاسخ دهد.

به اعتقاد او «مجازات عادلانه يك جرم سنگين را نمى توان تماما بر ذمه يك فرد بى گناه نهاد. بنابراين ، او ترديد دارد كه تصديق كند اين پندار معقول باشد كه مسيح تمام آن دينى را كه به حق بر ذمه ماست ، براى ما تاءديه كرده است»(١٣٠).

سپس كويى در تصديق و توجيه آموزه فدا ابتدا مثلى ذكر مى كند، آنجگاه به استدلال مى پردازد: وى ثروتمندى را تصور مى كند كه دو پسر خود را مسوول رسيدگى به دو مزرعه مرغوب در املاك خود كرده است پسر بزرگتر به وظيفه خود عمل نمى كند و مزرعه اش ويران مى گردد، اما پسر كوچكتر با تلاش بسيار، مزرعه اش را به ثمر مى رساند. پسر بزرگتر به جهت اهمال كارى ، از جانب پدر مجازات مى گردد و اگر مزرعه را آباد نكند، پدر حق دارد او را از ارث محروم سازد. متاسفانه پسر بزرگتر، كشاورز چندان خوبى نيست كه بتواند اين كار را به انجام رساند، حتى اگر مى كوشيد هم نمى توانست جلوى ويرانى اين مزرعه را بگيرد. در اين هنگام ، پسر كوچكتر ناگهان وارد عمل مى شود. عشق به برادر و نيز دلبستگى به پدر و آبادانى املاك وى ، به او روحيه مى دهد تا به كمك آنها بشتابد. پسر كوچكتر تعهد مى كند مزرعه اى را كه برادرش به ويرانى كشانده آباد كند. اين تعهد جديد فداكارى و ايثار عظيمى را از سوى او مى طلبد. او اكنون ناچار است هم از يك مزرعه نگهدارى كند و هم مزرعه ديگر را دوباره احيا نمايد. اما اين ايثار چنان بر قلب پدر كارگر مى افتد كه وى را در قبال پسر بزرگترش به شفقت وا مى دارد. او پسربزرگترش را بخشيد، على رغم آن كه پسر بزرگتر، خود به جبران آن ويرانى نپرداخته بود.

«كويين استدلال مى كند كه در اين مورد، به يك معنا مى توان گفت كه پسر كوچكتر دين برادرش را ادا كرده است اما درست تر آن است كه بگوييم تحت تاثير ايثار پسر كوچكترش ، از مجازات [پسر بزرگتر] در گذشته است

كويين معتقد است فديه مسيح را نيز بايد به اين گونه قلمداد كرد؛ ما دينى به خدا نداريم كه تنها مى تواند اداى آن را از ما مطالبه كند، ولى ما به تنهايى نمى توانيم آن را ادا كنيم هنگامى كه مسيح داوطلبانه به خاطر ما رنج كشيد و مرد، خداوند چنان تحت تاثير قرار گرفت كه تصميم گرفت نسبت به ما سخت گيرى نكند. به بيان ديگر، رنج و مرگ مسيح دين ما را به طور كامل ادا نمى كند، بلكه موجب رحم و شفقت خداوند مى شود.

در نتيجه ، خداوند آن بخش از دين ما را كه قادر به ادايش نيستيم ، بر ما مى بخشايد. بنابراين ، رنج و مرگ مسيح «مطابق تلقى مذهب عامه» همچنان شرط لازم آشتى ما با خداوند باقى مى ماند، اما ديگر لازم نيست كه آن را اداى كامل دين خود به شمار آوريم «امرى كه عقل آن را برمى تابد».(١٣١)

البته نظريه هاى ديگرى در اين باره مطرح است ؛ مانند نظريه اريجن ، نظريه رضايت آنسلم ، نظريه تاثير معنوى ابلر و....(١٣٢)

گستره كفاره مسيح

در اينباره كه دامنه كفاره مسيح تا كجاست ، ميان مسيحيان اختلاف وجود دارد. اگر گفته شود كه مسيح براى تمام جهانيان جان داد، پس چرا همه نجات نمى يابند؟ و اگر تنها براى عده معدودى جان سپرد، پس عدالت خدا چه مى شود؟

در اين جا به دو ديدگاه كلى اشاره مى شود:

١ - مسيح تنها براى برگزيدگان جان داد؛ يعنى خداوند از ابتدا اراده كرد كه از طريق كفاره فقط برگزيدگان را نجات دهد و در نتيجه تنها آنها نجات مى يابند. در مذهب پروتستان ، كالونى ها اين عقيده را دارند و به اين نظريه خاص گرايى گفته مى شود.

٢ - مسيح براى همه جهانيان جان داد؛ آيات زيادى در كتاب مقدس اين ديدگاه را تاييد مى كند:

«اينك بره خدا كه گناه جهانرا بر مى دارد»،(١٣٣) «كه خود را در راه همه فدا داد»،(١٣٤) «فيض خدا كه براى همه مردم نجات بخش است ظاهر شده»،(١٣٥) «تا به فيض خدا براى همه ذائقه موت را چشيد»،(١٣٦) «و اوست كفاره به جهت گناهان ما و نه گناهان ما فقط، بلكه به جهت تمام جهان نيز.»(١٣٧)

بنابراين ، مطابق اين ديدگاه ، مرگ مسيح كفاره همه انسان ها است و مى تواند همه را از اسارت گناه نجات دهد،(١٣٨) اما در نجات يك ترتيب منطقى وجود دارد و آن اين كه شخص ، نخست بايد بپذيرد كه مسيح براى او مرده است تا بتواند از مزاياى مرگ او بهره مند شود و اين پذيرش ، همان نجات است(١٣٩)

٢ - رستاخيز مسيح :

همان گونه كه پيشتر اشاره شد، كار مسيح براى نجات به مرگ او محدود نمى شود، بلكه شامل رستاخيز و صعود و نشستن او به دست راست خدا نيز مى شود و همه اين امور چهارگانه در نقشه نجات داراى اهميت بالايى هستند.

مطابق آموزه هاى كتاب مقدس ، عيسى در روز جمعه در مكانى به نام جلجلتا مصلوب گرديد. پس از مرگ ، او را در قبر گذاشتند و سنگى بر قبر او نهادند. در صبح يكشنبه ، مريم مجدليه كه به دست مسيح هدايت يافته بود و مريم ، مادر يعقوب ، براى تدهين وى با هنوط بر سر قبر آمدند اما قبر را خالى يافتند؛ عيسى از قبر برخواسته و دوباره زنده شده بود و پس از اندك زمانى به آسمان صعود كرد و به دست راست خدا نشست(١٤٠ )

عيسى در همان روز قيام ، خود را به عده اى از شاگردانش در اورشليم نماياند و آنها را از حيات خود مطمئن ساخت او براى مدت چهل روز گاهى به افراد و گاهى به جماعت ها و حتى يك بار در حضور بيش از پانصد نفر، خويشتن را نمايان كرد. او در اين مدت همواره از ملكوت خدا سخن مى گفت سپس به شاگردانش فرمود چند روزى در اورشليم بمانند تا به قدرت روح القدس ، از اعلى آراسته شوند، و سپس بروند و پيام نجات را به مردم جهان ابلاغ كنند.

آنگاه گفت : «از اين پس تا انقضاى عالم هر روز همراه شما هستم .» سپس به آسمان صعود كرد و از ديده ها ناپديد شد.(١٤١)

اهميت رستاخيز

رستاخيز از آموزه هاى اساسى مسيحيت به شمار مى آيد؛ به گونه اى كه بدون آن ، ايمان باطل ،(١٤٢) و رسولان شاهدان دروغين(١٤٣) هستند(١٤٤) بنابراين ، «لازم بود از مرگ برخيزد تا بتواند پادشاه و نجات دهنده باشد و بتواند به اسرائيل توبه و آمرزش گناهان بدهد.»(١٤٥) به تعبير پولس ، مرگ مسيح ما را با خدا آشتى داد و حيات او ما را تكميل كرد.(١٤٦)

رستاخيز مسيح نشان مى دهد كه او فرزند خدا و آشتى دهنده عالم است «اين قيام چون مهر خدا تمامى اقوال و اعمال وى را ثابت مى گرداند؛ ما را يقين مى نمايد كه خدا قربانى وى را براى رفع گناهان مردم پذيرفته و حاضر است كه گناهان همه كسانى را كه در حقيقت به وى ايمان آورند ببخشند و ايشان را نجات دهد.»(١٤٧)

مسيح ، پس از قيام تا ابد زنده است و به وسيله قدرت روح القدس براى هميشه همراه شاگردان خواهد بود.

او همه جا حاضر است و مشتاق كسانى است كه به سويش آيند تا آنها را نجات بخشد.(١٤٨) گفتنى است قيام مسيح يك قيام «بدنى» از يك مرگ «واقعى» بود و ايمان و نجات ما به اين معجزه وابسته است(١٤٩)

٣ و ٤. صعود مسيح به آسمان و نشستن او به دست راست خدا:

بعد از رستاخيز، اين دو رويداد مهم و متفاوت رخ داد. صعود، بازگشت مسيح به آسمان با بدن زنده است ؛ و نشستن بر دست راست خدا، عمل خداى پدر است كه به وسيله آن ، مسيح زنده شده را بر دست راست خود نشانيد و عالى ترين مقام را به او بخشيد.(١٥٠)

در اعتقادنامه نيقيه چنين آمده است :

در روز سوم برخواست و به آسمان عروج كرد. او در سمت راست پدر نشست و دوباره با جلال و عظمت براى داورى زندگان و مردگان خواهد آمد و سلطنت او پايان نخواهد داشت(١٥١)

مسيح با بدن پرجلال خود در برابر چشمان شاگردانش به آسمان بالا رفت و بدين وسيله ، كار نجات بشر به طور موفقيت آميزى انجام يافت او اكنون در جلال خود، در دست راست پدر شفيع ما است و در آسمان از ما دفاع مى كند و سرانجام ، جلال او با «آمدن تسلى دهنده ديگر» كه روح القدس است ، تكميل مى شود «يوحنا، ١٤: ٢٦.» پس امروز كه خداوند از لحاظ بدنى از ما جدا شده ، مى توانيم به وسيله خدمت روح القدس كه آمده تا بركات مسيح را نصيب ما سازد از حضور مسيح برخوردار شويم

به اين وسيله عيسى مى تواند با تمام مردم ، بدون هيچ محدوديتى ، ارتباط داشته باشد تمام اين بركات عالى را مديون صعود و جلال يافتن مسيح هستيم(١٥٢) و روح القدس است كه در زمان حاضر، نقش برجسته اى را برعهده گرفته است او در قلب گناه كاران كار مى كند تا آنها را به توبه ترغيب نمايد؛ زيرا بدون ترغيب او هيچ كس نمى تواند تصميم به توبه بگيرد. روح القدس پس از توبه و ايمان بندگان ، آنها را از نو متولد مى كند «تولد تازه» و در آنها ساكن مى شود تا كار تقديس را آغاز كند.(١٥٣)

فصل دوم : عوامل نجات

پس از آشنايى با ماهيت نجات ، در اين فصل به بررسى عواملى مى پردازيم كه مى توانند كار نجات بخش مسيح را در درون قلب ها فعال سازند و انسان را به رهايى و رستگارى برسانند.

آيين ها و مذاهب مسيحى در شمارش عوامل و راهكارهاى نجات و چگونگى آنها، با يكديگر اختلاف دارند. از اين رو، نمى توان رويه واحدى را كه مورد قبول همه باشد ارائه داد. با اين حال ، در اين جا به عواملى اشاره مى كنيم كه ضرورت وجود آنها را همه مى پذيرند و مورد تاكيد قرار مى دهند. در اين راستا، عوامل نجات را در ذيل دو عنوان كلى به بحث مى گذاريم :

الف) عواملى كه از جانب خدا اتخاذ شده اند:

١ - برگزيدگى ؛

٢ - دعوت ؛

٣ - تجديد حيات «تولد دوباره».

ب) عواملى كه از جانب انسان اتخاذ مى شوند:

١ - ايمان ؛

٢ - توبه ؛

٣ - عمل