مراحل شكل گيرى گناه نخستين
همان گونه كه اشاره شد خداوند آفرينش انسان را به قواى عقل و اراده زينت بخشيد و اين امر، موجب شد خدا او را بيازمايد؛ زيرا لازمه پيشرفت و بازسازى شخصيت اخلاقى و الاهى انسان ، قرار گرفتن او بر سر دوراهى و گرفتار آمدن ميان خود و خدا بود.
آدم به خدا تمايل داشت ، ولى مى توانست برخلاف آن تصميم بگيرد و تمايل او به خدا وقتى تاييد مى شود كه در مرحله عمل ، آن تصميم را بگيرد. يك آزمايش لازم بود تا اندازه دل بستگى انسان به خدا مشخص گردد. از اين رو، خدا آدم را از خوردم ميوه درخت معرفت نيك و بد منع كرد.
پس از صدور حكم ، شيطان «مار» ابتدا در فكر حوا در مورد نيكويى خدا ترديد ايجاد كرد و پرسيد: «آيا خدا حقيقتا گفته است كه از همه درختان باع نخوريد؟»،
حوا در پاسخ گفت : خدا اجازه داد كه از ميوه تمام درختان بخوريم جز درختى كه در وسط باغ قرار دارد؛ زيرا با خوردن ميوه آن مرگ به سراغمان خواهد آمد.
شيطان صحيح بودن فرمان خدا را انكار كرد و گفت :
«هر آينه نخواهيد مرد، بلكه خدا مى داند در روزى كه از آن بخوريد چشمان شما باز مى شود و مانند خدا عارف نيك و بد خواهيد شد.»
حوا سخنان شيطان را پذيرفت و از ميوه آن درخت خورد و به شوهر خود نيز داد. پس حوا به سبب فريب خوردن از شيطان سقوط كرد
و آدم به خاطر علاقه به حوا و اطاعت از او مرتكب گناه شد.
بنابراين ، شيطان با استفاده از تمايلات جسمانى و شخصى آدم و حوا، آن دو را فريب داد و وادارشان كرد از شجره ممنوعه بخورند و به دانشى كه به آنها تعلق نداشت ، طمع ورزند. به اين صورت ، گناه نخستين شكل گرفت ؛ گناهى كه عبارت بود از ترجيح دادن تمايلات شخصى بر تمايلات خداوند.
آثار گناه نخستين
مسيحيان معتقدند گناه آدم همه انسان ها را دچار گناه كرد و به سبب آن ، طهارت و معصوميت اولى از بين رفت و صورت الاهى كدر گشت ؛ به گونه اى كه همه با ذاتى شرير و گناه آلود متولد شده ،
برده گناه هستند و مرگ و بى نظمى وارد جهان شده است
جان كالوين ، گناه نخستين را سبب تباه شدن موهبت هاى طبيعى و فوق طبيعى مى داند. از نظر او موهبت هاى طبيعى ، سلامت ذهن ، صافى قلب ، عقل و اراده هستند كه پس از گناه ، ضعيف و ناتوان شده اند. از اين رو، هرچند ما بخشى از درك و تشخيص را همراه اراده حفظ كرده ايم ، ولى آنها سالم و كامل نيستند. عقل كاملا از بين نرفته ، اما به اندازه اى ناتوان شده كه جز زشتى و تباهى نمى شناسد. اراده نيز در بند اميال فاسد و غيرمعقول گرفتار آمده است ؛ به گونه اى كه نمى تواند مشتاق امور خير و نيك باشد.
به باور او، گناه ، انسان را از موهبت هاى فوق طبيعى كاملا محروم ساخت ، در حالى كه اين دسته از موهبت ها يعنى ايمان و صداقت ، براى نيل به زندگى آسمانى و حيات جاودانى بايستگى و ضرورت دارند.
توماس آكويناس «١٢٢٤ - ١٢٧٤» درباره گناه ذاتى و انتقال آن مى گويد:
گناهى كه با آن زاده شده ايم ، بر ما سه اثر بر جاى مى گذارد:
نخست ، روح ما را آلوده مى سازد؛ ما تمايلى فطرى به گريز از خداوند داريم و مى كوشيم خودمان را به شيوه هاى خلاف عقل و قانون الاهى ارضا و اقناع كنيم .
دوم ، ما اسير شيطان زاده شده ايم ، يعنى افزون بر آن كه خودمان به كردار و پندار ناشايست تمايلى فطرى داريم ، شيطان هم مى تواند قويا در ما نفوذ كند و سرانجام آن كه ، گناه ما «هم گناه جبلى مان و هم گناهانى كه خود مرتكب شده ايم » در خورد كيفر است ؛ زيرا گناه ، تخطى از فرمان خداوند به «عدالت » است در واقع ، آلودگى به گناه ، روى گرداندن از خداوند است ، و روى گرداندن از خدا اهانتى عميق به ساحت قدسى اوست كه تنها «حكم » در خورد آن ، كيفر ابدى است
به بيان ساده تر، كيفر ابدى دينى است كه ما بايد به دليل گناهانمان ، به خداوند بپردازيم
آرمينيوس ، حالت انسان را در قبل و بعد از سقوط، اين گونه توصيف مى كند:
«انسان در وضع ابتدايى وقتى از دست هاى خالق خويش درآمد آنچنان از دانش ، پاكى و قدرت برخوردار بود كه طبق حكمى كه يافته بود مى توانست خوبى حقيقت را بداند، تشخيص دهد، ملاحظه كند، اراده كند و انجام دهد. با وجود اين ، بدون يارى فيض خدا، هيچ يك از اين اعمال را نمى توانست به جا آورد. اما انسان در حالت سقوط كرده و منحط خود؛ نه قادر است بينديشد و اراده كند و نه آنچه را كه واقعا خوب است انجام دهد؛ لازم است نخست تولد تازه يافته و در فكر، احساسات و اراده و تمام توانايى هاى خويش به وسيله خدا در مسيح ، توسط روح القدس احيا شود تا بتواند به حق قادر شود آنچه را كه واقعا خوب است درك كند، تشخيص دهد، ملاحظه نمايد و اراده كند و انجام دهد.»
از مجموع مطالب پيش گفته نتيجه مى شود كه گناه به طور كلى دو نوع پيامد داشت :
الف) فساد و آلودگى آدميان
نتيجه اين نوع پيامد، بيزارى و جدايى از خدا، از هم نوع و نيز از خود است
انسان تا هنگامى كه در گناه قرار دارد، ميان خود و خدا شكافى عميق مى بيند.
خدا نيكو و عادل است و او پر از گناه و ظلمت : «... خدا نور است و هيچ ظلمت در وى نيست اگر گويى كه با وى شراكت مى كنيم ، در حالى كه در ظلمت سلوك مى كنيم ، دروغ مى گوييم و به راستى عمل نمى كنيم .»
جدايى خدا كه مهم ترين اثر گناه است ، نه تنها در كتاب مقدس به آن اشاره شده ، بلكه توسط تجربه انسانى نيز تصديق مى گردد. انسان ها معمولا در درون خود تجربه كرده اند كه گناه آنها را از خدا جدا ساخته است و بدين سبب ، احساس تنهايى ، نااميدى و ترس مى كند.
از آن جا كه حقيقت گناه ، تقدم بخشيدن خويشتن بر خدا و ناديده گرفتن فرمان الاهى است ، اين امر سبب مى شود انسانها بخواهند همواره ديگران از آنها پيروى كنند و تمام تلاش خود را در به خدمت گرفتن آنها صرف كنند.
از اين رو، درگيرى و نزاع با ديگران روى مى دهد. در حالى كه مطابق فرمان خدا همه موظفيم نخست به او و سپس به همسايه صحبت كنيم
بنابراين ، اگر انسان تنها همين روحيه خودپسندى را به روحيه از خودگذشتگى تبديل كند، بسيارى از نزاع ها به پايان مى رسد و صلح و آرامش جهان را فرامى گيرد؛ از خودگذشتگى همان چيزى است كه خدا آن را محبت مى نامد و اين تغيير و دگرگونى بنيادين تنها با فيض خدا و عمل رهايى بخش مسيح ممكن مى نمايد.
ب) كيفر و مجازات آدميان
خداوند دادگر به منظور اجراى عدالت ، كسانى را كه قانون و حكم او را نقض كنند، رنج و عذاب مى دهد. آثارى كه براى گناه شمرديم همه در قلمرو مجازات گناه قرار مى گيرند، ولى مجازات كامل در آينده اجرا خواهد شد.
مرگ ، از نظر كتاب مقدس ، مجازات گناه به حساب مى آيد
و بر سه گونه است مرگ جسمانى مرگ روحانى و ابدى
مرگ جسمانى ، همان جدا شدن روح از بدن است كه براى مسيحيان ، مجازات به شمار نمى آيد؛ زيرا مسيح آن را به عنوان مجازات بر خود گرفت
با اين مرگ ، بدن مسيحيان به خواب مى رود و در انتظار رستاخيز مردگان به سر مى برد و روحشان به حضور عيسى مسيح مى رود.
مرگ روحانى ، جدا شدن روح از خداست كه به واسطه آن انسان حضور خدا و معرفت و اشتياق به او را از دست مى دهد.
سبب به تولدى دوباره نياز دارد.
مرگ ابدى ، نيز نتيجه و تكميل مرگ روحانى است كه همان ، جدايى ابدى از خدا همراه با پشيمانى و مجازات واقعى
است