هدف از دعوت
هدف از دعوت الاهى اين است كه ما انسان ها از گذشته خود توبه كنيم
و به خداى يگانه ايمان آوريم
تا در سايه اين دو، اصلاح شويم ، كارهاى خوب انجام دهيم و به نجات و رستگارى ابدى برسيم
٣ - تجديد حيات
همانگونه كه در مباحث گذشته گفته شد، به اعتقاد مسيحيت ، آدميان در اثر گناه نخستين دچار مرگ روحى شده اند. سپس ، اين پرسش مطرح مى شود كه چگونه انسان هاى مرده مى توانند به دعوت خدا پاسخ دهند؟
در پاسخ گفته مى شود:
دعوت نتيجه بخش «فيض موثر را با خود همراه مى آورد و به انسان دعوت شده قدرت مى بخشد تا با ايمان ، به نجات دهنده لبيك بگويد؛ اين فيض ، فيض تجديد حيات است .»
تجديد حيات ، تغييرى است كه خداوند در نفس و قلب انسان به وجود مى آورد. او قلب انسان را از مرگ به حيات منتقل مى كند؛ به گونه اى كه پس از آن ، نفس انسان به جاى تمايل به شرارت و بدى ، به قداست متمايل مى گردد و حيات الاهى در او متبلور مى شود.
انسان ها در تجديد حيات هيچ نقش فعالى ندارند، بلكه روح القدس در قلب انسان حيات نويى را مى دمد
و به او حيات ، طبيعت ، شخصيت و خلقت تازه اى مى بخشد و در نتيجه شخص ، عضوى جديد از اعضاى خانواده خدا محسوب مى گردد.
در اين هنگام ، روح القدس در شخص مومن ، ساكن مى شود و مرحله تقدس را آغاز مى كند؛ تولد تازه ، شروع زندگى تازه و تقدس ، ادامه و پيشرفت زندگى تازه به سوى رشد و كمال است
ضرورت تجديد حيات
براى رسيدن به نجات ، اين تغيير بايسته است ؛ زيرا انسان گناهكار قداست را دوست ندارد و به آن رغبت نشان نمى دهد و تا وقتى در آن حال باشد، نمى تواند با قلب صادق ، كفاره مسيح را بپذيرد و از آن بهره مند شود. و نيز توانايى ندارد كه زندگى پاكى را كه انجيل مى خواهد داشته باشد.
ضرورت تجديد حيات ، تغييرى است كه باعث زندگى جديد مى شود، ولى گناهكار در حالت طبيعى اش همانند شخصى كه به لحاظ جسمى مرده باشد، دچار مرگ روحانى شده و از درك امورى كه به آن سوى طبيعت مربوط مى شود مانند خدا و نجات ، ناتوان است و با آنها شادمان نمى گردد. از اين رو به زندگى روحانى جديدى نيازمند است (١٨٥)
از سوى ديگر، قدوسيت شرط اساسى مصاحبت با خدا است
و انسانى كه تولد تازه نيافته ، ذاتا فاسد و خطاكار است و نمى تواند با خدا مصاحبت داشته باشد.
تغيير اخلاقى انسان تنها به وسيله عمل روح القدس ممكن است روح القدس به قلب انسان خلقت جديدى مى بخشد و حيات و ذات الاهى را در انسان وارد مى كند. كتاب مقدس اين تجربه را تولد تازه مى خواند كه به وسيله آن انسان فرزند خدا مى گردد.
بنابراين ، تا انسان ها به واسطه فيض خدا از تولد دوباره برخوردار نشوند، نمى توانند ملكوت خدا را مشاهده كنند.
عيسى به نيقوديموس گفت : «آمين آمين به تو مى گويم ، اگر كسى از سر نو مولود نشود ملكوت خدا را نمى تواند ديد.»
ب) عوامل انسانى :
در فرهنگ مسيحيت ، فرقه پروتستان عوامل انسانى نجات را در عامل «بازگشتن» خلاصه كرده ، آن را به «برتافتن از گناه و رفتن به سوى خدا»
معنا مى كند.
بازگشت داراى دو جنبه مثبت و منفى است كه جنبه مثبت «برگشت به سوى خدا» را ايمان و جنبه منفى آن «برگشت از گناه» را توبه مى نامند.
در برابر، فرقه هاى كاتوليك و ارتدوكس معتقدند براى نجات ، ايمان به تنهايى كفايت نمى كند و بايد ايمان با عمل قرين گردد. بنابراين ، اين دو فرقه افزون بر ايمان و توبه ، عمل را نيز بر عوامل نجات مى افزايند
در اينجا يكايك اين عوامل را بررسى مى كنيم :
١ - ايمان ( faith )
در كتاب مقدس ، ايمان سرآمد همه فضايل به شمار مى آيد؛ ما تنها به وسيله ايمان نجات مى يابيم :
«... به خداوند عيسى مسيح ايمان آور كه تو و اهل خانه ات نجات خواهيد يافت .»
و به وسيله ايمان در روح قوى مى گرديم
و به وسيله ايمان تقديس مى شويم :
«... بلكه محض ايمان دلهاى ايشان را طاهر نمود.»
ايمان ما را محفوظ و پايدار مى دارد: «... زيرا به ايمان قائم هستيد»
و سبب شفا يافتن ما
و پيروزى بر مشكلات مى شود.
سرانجام در قاموس كتاب مقدس ، بى ايمانى گناهى بس بزرگ و نابخشودنى به حساب مى آيد.
ماهيت ايمان
مكتب ها و انديشمندان مسيحى ، درباره حقيقت ايمان ، برداشت هاى متفاوتى دارند كه ما تنها به بررسى ديدگاه هاى شاخص كاتوليك و پروتستان مى پردازيم :
١ - ديدگاه كاتوليك :
اين ديدگاه را در قالب نظريه توماس آكويناس «١٢٢٥ - ١٢٧٤» بررسى مى كنيم : عناصر اصلى نظريه او در تحليل هاى جديد كاتوليكى انديشمندانى نظير پاسكال و ويليام جيمز ديده مى شود.
۳ ٢. توبه ( penitence )
عناصر عمده نظريه آكويناس درباره ايمان :
الف) ايمان تصديق گزاره هاى وحيانى و قبول قلبى آنها است آكويناس دو پديده وحى و ايمان را در ارتباط با هم تحليل مى كند و مى گويد:
وحى عبارت است از مجموعه اى گزاره كه به وسيله خداوند به رسول خود القا شده است
اين گزاره ها در كتاب گرد آمد و مؤ منان كسانى هستند كه به اين گزاره ها باور دارند. ايمان ماهيتى معرفتى دارد و عبارت است از تصديق گزاره هاى وحى شده و قبول قلبى آنها.
برابر اين تعريف ، برداشت آكويناس از وحى گزاره اى است ؛ يعنى خداوند در فرايند وحى يك سرى گزاره و قضايايى را به پيامبران نازل مى فرمايد كه اگر اين عمل توسط خدا صورت نمى گرفت ، عقل و توانايى هاى آدميان هرگز به مضامين آن گزاره ها دست نمى يافت مطابق اين تعريف از وحى ، طبعا ايمان هم متناسب با آن ، شناخت آن مجموعه و تصديق و باور قلبى آنها خواهد بود.
ب) ايمان نوعى باور و آگاهى است كه بين معرفت «= علم science » و راى و گمان ( opinion ) قرار دارد؛ يعنى ايمان نه در حد بالاى معرفت علمى است و نه در حد پايين راءى و گمان ؛ زيرا معرفت در معرفت شناسى عبارت است از «باور صادق موجه» و آن يعنى اعتقادى مطابق با واقع كه شواهد و دلايل كافى بر صدق آن وجود دارد؛ به گونه اى كه هر كسى از آن شواهد و مدارك آگاه شود، صدق قضيه مورد نظر را بدون ترديد مى پذيرد. اما معرفتى كه در ايمان وجود دارد، دو شرط نخست را دارد، يعنى مومن باور صادق دارد، اما صدق باورش داراى شواهد و دلايل كافى نيست براى مثال ، حضور خداوند آنقدر ملموس نيست كه بتوان دليلى قاطع براى علم به وجودش اقامه كرد؛ زيرا در برابر آن ، شواهدى مانند شرور وجود دارد كه باعث سستى شواهد صدق گزاره مربوط به خدا و صفات او مانند خير مطلق و قدرت مطلق مى شود. بدين جهت ، آكويناس معتقد است كه «در ساحت معرفتى با وجود اين شواهد ناقص ، نبايد اعتقاد و جزم به اوصاف كمال خداوند داشت و اگر هم اعتقادى حاصل شود، غير معقول است .»
بنابراين ، ايمان از آن جهت كه بر شواهد ناكافى و ناقص مبتنى است ، از حيث معرفتى در مرتبه اى پايينتر از علم قرار مى گيرد. اما نبايد آن را تا حد راءى و گمان تنزل داد. راءى به اعتقادى گفته مى شود كه دليل و شاهدى ندارد و احتمال خلاف در آن مى رود، در صورتى كه ايمان هرگز بدون شاهد نيست و هيچگاه احتمال خلاف و ترديد در آن راه ندارد.
منظور از شاهد دو قسم است :
عقلى و تجربى
اگر ادعا كرديم كه «على در اين جا نشسته است» و از ما دليل و شاهد طلب شد، مى توانيم با اشاره حسى نشان داد، آن را اثبات كنيم در اين جا به قضيه مذكور معرفت داريم و شاهد تجربى كافى نيز برايش ذكر كرده ايم ، ولى اگر در همین حال ادعا كنيم كه «على در جاى ديگر نيست» در اينجا نمى توان شاهد تجربى اقامه كرد، بلكه بايد شاهد عقلى آورد؛ على در يك آن نمى تواند در دو جا وجود داشته باشد.
على در اينجا است ، پس على در جاى ديگر نيست در اينجا نيز ما به قضيه مذكور معرفت داريم ، اما شاهدمان عقلانى است و نه تجربى البته شواهد تجربى بر دو دسته اند: شواهد تجربى بيرونى و شواهد تجربى درونى از اين رو به اعتقاد آكويناس ، عارف همانند فيلسوف به وجود خداوند معرفت دارد نه ايمان ؛ عارف با استناد به شواهد تجربى درونى و فيلسوف با استناد به شواهد عقلى
ج) متعلق ايمان عالم غيب است ؛ اختلاف ايمان و وحى در ناحيه شواهد سبب اين اعتقاد آكويناس شد كه علم از آنجا كه داراى شواهد كافى است به مشهودات تعلق مى گيرد، اما ايمان به عالم غيب تعلق دارد؛ زيرا شواهد ناكافى دارد. از اين رو، شخص واحد نمى تواند به يك چيز هم عالم باشد و هم مومن ؛ چرا كه آن چيز يا شواهد كافى دارد و يا شواهد كافى ندارد. در صورت نخست متعلق علم و در صورت دوم متعلق ايمان مى باشد.
اما يك قضيه نسبت به دو شخص مى تواند متفاوت باشد، به اين صورت كه نسبت به يك شخص متعلق ايمان و نسبت به شخص ديگرى متعلق علم باشد؛ نظير قضيه «خدا وجود دارد» كه براى فيلسوف ، متعلق علم و براى بسيارى از مردم ، متعلق ايمان است
د) ايمان به واسطه اراده انسانى تحقق مى يابد و اين اراده مسبوق به فيض الاهى است
تا اينجا دانستيم كه بنا بر نظريه آكويناس ، ايمان باور صادقى است كه شواهد كافى برايش وجود ندارد. حال اين پرسش مطرح مى شود كه آيا به اعتقاد آكويناس ، ايمان امرى نامعقول و ناموجه است و بايد از آن دست كشيد و يا اين كه داراى توجيه عقلانى است ؟
آكويناس مى گويد: ايمان داراى توجيه عقلانى است و راهى كه براى جبران ضعف شواهد و توجيه ايمان در پيش مى گيرد، دخالت دادن عنصر اراده و خواست آدمى است
به اعتقاد او، در فرايند ايمان «عنصر اراده و خواست آدمى دخالت مى كند و در اثر آن ، عقل انسان چنان موكد و سخت به وجود خداوند و ديگر اصول دينى اعتقاد پيدا مى كند كه به اطاعت محض او از خداوند منجر مى شود. ايمان ، كار عقل است و همان تصديق به حقيقت الوهى ، اما تصديقى كه ريشه در خواست آدمى دارد. پس خواست و اراده ما است كه به كمك فقدان مدارك كافى آمده ، نقص آنها را جبران مى كند.»
با توجه به ديدگاه آكويناس ، دائرة المعارف كاتوليك درباره وحى مى نويسد:
«وحى را مى توان به عنوان انتقال برخى حقايق از جانب خداوند به موجودات عاقل از طريق وسايلى كه وراى جريان معمول طبيعت است ، تعريف نمود.»
برابر اين برداشت ، ايمان نيز پذيرش بى چون و چراى آن حقايق وحيانى از جانب انسان است از اين رو، شوراى واتيكان در سال ١٨٧٠ م ايمان را اينگونه تعريف كرده :
«يك كيفيت ماوراءالطبيعى كه به واسطه آن ، در حالى كه لطف خداوند شامل حال ما گرديده و به مدد ما شتافته است ، باور كنيم كه چيزهايى كه خداوند وحى كرده ، همه واقعى هستند.»
نقشى كه اين ديدگاه به اراده در ايمان داده است ، زمينه اى براى شمارى از نظريه هاى جديد در باب ايمان شد كه به نظريه هاى اراده گرانه در باب ايمان مشهور شده اند؛ مانند نظريه هاى بلز پاسكال ، ويليام جيمز، تنت ، و...
٢ - ديدگاه پروتستان :
مارتين لوتر، بنيان گذار اصلاح كليسا، ايمان را همان اعتماد ( trust ) به خدا مى داند. ايمان ، يعنى «اعتماد همه جانبه به فيض الاهى و عشق و محبت آشكار به عيسى مسيح .»
به اعتقاد وى ، باور دو كاربرد دارد:
«يكى به معناى باور يك گزاره ( belief that ) و ديگرى به معناى باور به كسى ( belief in ) و روح ايمان برخلاف آكويناس ، باور به كسى است نه باور به يك گزاره ، اختلاف لوتر با شوراى واتيكان نيز در همين نكته است كه آنها باورهاى گزاره اى را مقدم مى دانند، اگرچه تصريح مى كنند كه اين باورهاى گزاره اى بايد بر اساس باور به كسى «خدا» فراهم آيند.
لوتر گوهر ايمان را باور به خدا مى گيرد و باور به گزاره هاى وحيانى را در مرتبه بعد قرار داده ، آنها را براى گوهر ايمان لازم نمى شمارد.
ريچارد سويين برن ، تفسيرى از كلام لوتر ارائه مى دهد كه مطابق آن ، نظريه لوتر بر همان نظريه آكويناس استوار مى گردد. به اين معنا كه سويين برن اعتماد را به معناى علم به خيرخواهى خداوند معنا كرده ؛ علمى كه شواهدى بر خلاف آن در طبيعت يافت مى شود. با اين همه ، بر اساس خواست و اراده خود به خدا ايمان آورده ، به او اعتماد مى كنيم
جان هيك در تفسير كلام لوتر مى نويسد:
مارتى لوتر نقطه شروع ايمان را پاسخ به پرسش از وجود خدا نمى داند و مفهوم اعتماد لوتر به معنايى كه سويين برن گفته نيست
از نگاه لوتر، وجود خدا آنقدر روشن است كه نيازى به استدلال و برهان بر وجودش نيست ايمان از نگاه او دانستن وجود خدا نيست ، بلكه دل سپردن و اعتماد به خداى آشكار است مطابق اين تفسير از كلام لوتر، نظريه او از مجموعه نظريه هاى گزاره اى در باب ايمان خارج مى شود و در مقابل آنها قرار مى گيرد.