امتياز انسان
وجود انسانى به دليل موقعيتى كه خداوند به او بخشيده است ، نه تنها از حيوانات كه از همه مخلوقات خدا برتر است برترى او بر حيوان در دو حوزه بينش ها و گرايش ها خلاصه مى شود. در ناحيه بينش ها، چه از جهت گسترده شناخت و چه از حيث ابزار و منابع آن ، در موقعيتى برتر از حيوان قرار دارد. در ناحيه گرايش ها نيز، داراى گرايش هايى چون گرايش به دانايى ، زيبايى ، اخلاق و تقديس و پرستش است كه حيوانات از آن بى بهره و بى نصيب اند.
قرآن كريم در آيات بسيارى از انسان سخن گفته است در پاره اى از آيات به مدح انسان مى پردازد و خبر از موقعيت ممتاز و منزلت والاى او مى دهد. در برخى ديگر، انسان را نكوهش مى كند و از كاستى ها و ناراستى هاى او سخن مى گويد. درباره منزلت انسان مى فرمايد:(
وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا.
)
مراد از اين آيه ، بيان حال همه انسان ها است «صرف نظر از كرامت هايى خاص و فضايل روحى و معنوى كه به عده اى اختصاص داده مى شود؛» بنابراين ، مشركين ، كفار و فاسقين را نيز در نظر دارد.
مقصود از تكريم ، اختصاص دادن به عنايت و شرافت دادن به خصوصيتى است كه در ديگران نباشد و اين تفاوتى است كه ميان تكريم و تفضيل وجود دارد؛ چون تكريم معنايى است نفسى كه كارى به غير ندارد؛ بلكه شخص مورد تكريم مورد نظر است كه داراى شرافت و كرامتى شود. به خلاف تفضيل كه منظور از آن ، اين است كه شخص مورد تفضيل ، از ديگران برترى يابد، در حالى كه در اصل آن عطيه با ديگران شريك است
حال كه معناى تكريم و تفاوتش با تفضيل روشن شد، مى گوييم انسان نسبت به ديگر موجودات ، خصوصيتى دارد كه در ديگر موجودات نيست و آن داشتن نعمت عقل است معناى تفضيل انسان بر ساير موجودات آن است كه در غير از عقل ، انسان در هر خصوصيت و صفات بر ديگران برترى دارد و هر كمالى كه در ديگر موجودات هست ، حد اعلاى آن در انسان وجود دارد. اين معنا در مقايسه انسان و فنونى كه در خوراك و لباس و مسكن و ازدواج خود دارد، نسبت به موجودات ديگر كاملا روشن مى شود.
همچنين ، مهارت هايى را كه انسان در نظم و تدبير اجتماع خود به كار مى برد، در هيچ موجود ديگرى نمى بينيم انسان براى رسيدن به اين هدف ها، موجودات ديگر را به خدمت مى گيرد، ولى آن موجودات اين گونه نيستند، بلكه داراى آثار و تصرفتاى ساده و مخصوص به خود هستند. آنها از آن روزى كه آفريده شده اند تاكنون ، از موضع خود قدمى براتر نگذاشته اند و تحول محسوسى پيدا نكرده اند؛ به خلاف انسان كه در تمامى ابعاد زندگى خود قدم هاى بزرگى به سوى كمال برداشته و همچنان برمى دارد.
خلاصه آن كه در ميان آفريده هاى خداوند، تنها آدميان ، از يك ويژگى و خصيصه اى برخوردار شده اند كه به خاطر آن از آفريده هاى ديگر، امتياز يافته اند و آن ويژگى و كرامت انسانى ، عقلى است كه به وسيله آن ، حق را از باطل و خير را از شر و نافع را از مضر، تميز مى دهد.
اما اين كه فرمود، انسان را بر بسيارى از آفريده هاى خود برترى آشكار داد، بعيد نيست كه مقصود از(
مَّنْ خَلَقْنَا
)
انواع حيوانات داراى شعور و نيز جن باشد.
بنابراين ، معناى آيه اين مى شود كه ما بنى آدم را بر بسيارى از مخلوقاتمان كه حيوان و جن باشند، برترى داديم ؛ ولى بقيه موجوداتى كه در مقابل كلمه كثير «بسيار» قرار دارند، يعنى ملايكه خارج از محل گفتارند؛ زيرا آنها موجوداتى نورى و غيرمادى اند و در نظام جارى اين جهان قرار نمى گيرند.
بنابراين ، كرامت انسان به عقل اوست كه تنها از آن او بوده و برترى او نيز بر ديگر موجودات ، به اين است كه آنچه را كه به آنها داده ، از هر يك سهم بيشترى به انسان داده است
در برابر اين دسته از آيات ، خداوند در آياتى ديگر پس از نكوهش انسان ، مى فرمايد:
(
إِنَّ الْإِنسَانَ لَكَفُورٌ
،)
(
لَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَ
)
(
وَكَانَ الْإِنسَانُ عَجُولً
)
و آيات ديگرى كه انسان را موجودى بسيار ستمگر و نادان ،
تنگ چشم ،
حريص
و... شناسانده است
پرسشى كه اينجا مطرح مى شود، اين است كه آيا ميان اين دو دسته از آيات تعارضى وجود دارد؟ و يا اين كه هر يك از آنها به ابعادى متفاوت از حقيقت انسان مى پردازند؟
حقيقت آن است كه ميان اين آيات هيچگونه تعارضى وجود ندارد و هر كدام به جنبه متفاوتى از وجود نفسانى انسان نظر دارند.
«از اين آيات استفاده مى شود كه انسان داراى فطرتى است و طبيعتى ؛ از آن جهت كه داراى فطرت الاهى است ، مورد ستايش قرار گرفته و از آن جهت كه در بنده طبيعت و تابع شهوت و غضب است ، ضعيف است و هلوع و...»
بنابراين تحليل ، درون انسان داراى دو منزلت است ، «فطرت» و «طبع».
غرايز و تمايلات حيوانى انسان ، طبع آدمى را تشكيل مى دهند. انسان طبعى ، كسى است كه طبع فزون طلب در وجود او حاكميت و سلطه يافته است
انسان مادام كه در بند طبع و تابع شهوت و غضب است ، جز به خدمت گرفتن و استثمار ديگران نمى انديشد. او در اين مقام ؛ حريص ، ظلوم ، جهول و خودخواه محض است و عقل و فطرت خويش را به اسارت طبع در آورده است .علىعليهالسلام
فرمود: كم من عقل اسير تحت هوى امير؛
بسا خرد، اسير فرمان هوا است
نفس آدمى مرتبه و منزلت ديگرى نيز دارد كه فطرت اوست انسان فطرى ، انسانى است كه طبع خويش را در مهار عقل و فطرت خود درآورده است
فطرت انسان ، تنها منسوب به روح او است و جسم در ساختمان و ويژگى هاى آن سهمى ندارد، برخلاف طبع انسان كه ارتباط زيادى با بدن دارد؛ زيرا بسيارى از غرايز و تمايلات و قواى طبيعى و حيوانى بشر ارتباط محكمى با جسم و نيازهاى او دارد.
بنابراين ، مدح هاى قرآنى ، شامل مرتبه فطرت انسانى و انسان فطرى است و مذمت هاى قرآنى ، شامل طبع آدمى و انسان طبعى مى شود. حقيقت آدمى ، مرتبه فطرت اوست كه كمال و غايت نهايى انسان به آن مربوط مى شود و طبع آدمى در درجه اى پايينتر واقع شده است
وجود طمع براى بقا و دوام آدمى ، به ويژه براى جسم او لازم است ، ولى بايد در كنترل انسان و تابع عقل و فطرت او باشد. انسان ، صحنه نبرد و كارزار خواسته هاى فطرى و طبعى اوست گاه انسان چيزى را مكروه مى دارد كه فطرتش طالب آن است و گاه چيزى را دوست دارد كه فطرت او از آن كراهت دارد، اما پس از پيروزى و حاكميت فطرت و حقيقت انسانى ، يك وحدت و انسجام حقيقى پيدا مى شود و خواسته هاى طبع او با فطرت او موافق و هماهنگ مى شود.