۷ - سير استكمالى نفس
بنابراين ، آن مسافتى كه هر انسانى از بدو وجود تا انتهاى سيرش كه به مقتضاى آيه(
وَأَنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ الْمُنتَهَىٰ
)
،
قرب به ساحت مقدس بارى تعالى است مى پيمايد، همان نفس انسانى است كه در اين خط سير به هيچ جا قدم نمى گذارد و هيچ راه تاريك و روشنى را نمى پيمايد، مگر اين كه همه آنها با اعمال قلبى و بدنى او همراه است
اعمال قلبى يعنى اعتقادات و امور قلبى ديگر همچون ايمان ، عشق ، خوف ، اميد و... و اعمال بدنى يا صالح و يا غير صالح ، اعمالى است كه اثرش چه خوب و بد توشه فرداى اوست
طريقى كه انسان مى پيمايد، طريقى اضطرارى و غير اختيارى است كه مومن و كافر، آگاه و غافل و همه و همه ، در آن شركت دارند و در آن راه هستند اين حقيقت ، حقيقتى خارجى و مانند ساير حقايق تكوينى ، ثابت و لايتغير است و علم و جهل شخص در بود و نبود آن دخالت ندارد، ليكن توجه داشتن به اين مطلب ، تاثير زيادى در عمل انسان دارد.
روشن است كه يگانه مربى نفس انسان ، همان عمل اوست عمل است كه نفس را همسو با سنخ خود بار مى آورد.
عمل است كه اگر با واقع و نفس الامر و غايتى كه ايجاد و صنع براى آن بود، سازگار باشد و نفسى كه با چنين عملى استكمال يابد، نفسى سعيد است و پاداش تمامى زحماتى را كه متحمل شده در مى يابد و در اين راه خسران و ضررى نمى بيند؛ زيرا كه انسان نيز مانند پديده هاى ديگر تحت تربيت الاهى است ؛ به گونه اى كه هيچ شاءنى از او، از نظر پروردگار دور نيست :
(
مَّا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ
)
.
اين تربيت ، تربيتى است تكوينى ؛ نظير تربيتى كه خداوند در جميع كائنات در مسيرى كه همگى به سوى خداى خود دارند، اعمال مى كند:
(
أَلَا إِلَى اللَّـهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ
)
.
در چگونگى اين نوع تربيت ، ميان موجودات تفاوتى نيست ؛ زيرا اين صراط، صراطى مستقيم است و امرى متشابه است كه جميع كائنات را در برمى گيرد:
(
مَّا تَرَىٰ فِي خَلْقِ الرَّحْمَـٰنِ مِن تَفَاوُتٍ.
)
خداى سبحان ، آدميان را از جهت سعادت و شقاوت و رستگارى و حرمان ، بر احوال و نفسانياتى بنا نهاده كه آن احوال ، خود مبنى بر اعمالى است از انسان كه به دو نوع صالح و طالح و يا تقوا و فجور تقسيم مى شود:
(
وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا
﴿
٧
﴾
فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا
﴿
٨
﴾
قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا
﴿
٩
﴾
وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا
)
بنابراين ، اين آيات مسيرى را فرض كرده اند كه يك طرف آن ، نفس معتدل و ساده و طرف ديگرش رستگارى و يا محروميت است آنگاه اين دو نتيجه «رستگارى يا محروميت» را بر تزكيه نفس و يا آلودگى آن مبتنى كرده است كه تزكيه و آلودگى نفس مربوط به اخلاق و از مراحل آن است
آنگاه فضيلت و رذيلت را مبتنى بر تقوا و فجور، يعنى عمل نيك و بد كرده كه آيات مذكور خوبى و بدى اعمال را از فطرياتى مى داند كه خداوند آن را به انسان الهام كرده است ؛ به اين معنا كه فطرت الاهى انسان ، خوبى و بدى اعمال را مى فهمد.
بنابراين ، نفس موجودى معتدل و ساده است كه تقوا و فجور به آن نسبت داده مى شود؛ موجودى است كه با تقوا تزكيه مى شود و با فجور آلوده مى گردد.
نفس همان است كه انسان به سبب آن ، رستگار و يا محروم مى شود و اين معنا براى نفس ، مطابق با مقتضاى تكوين است ، اما عموم مردم درباره اين معنا درك يكسانى ندارند. بديهى است كسانى كه تنبه دارند و مواظب هستند كه در پيمودن راهى كه در پيش دارند منحرف نشوند، با كسانى كه هيچ دركى از اين حقيقت ندارند و غافلانه زندگى مى كنند، يكسان نيستند:
(
هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ
ۗ
إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ) (٤٥٦)فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشْقَىٰ
﴿
١٢٣
﴾
وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَىٰ
﴿
١٢٤
﴾
قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَىٰ وَقَدْ كُنتُ بَصِيرًا. قَالَ كَذَٰلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا
ۖ
وَكَذَٰلِكَ الْيَوْمَ تُنسَىٰ
)
اين اختلاف در درك بدان جهت است كه ، فردى كه اين حقيقت را فهميده ، هر لحظه كه به ياد آن مى افتد و متوجه مى شود كه نسبت به خداى خويش در چه جايگاهى قرار دارد و نسبت او با ساير اجزاى عالم چه نسبتى است ، نفس خود را مى يابد كه جدا شده و بريده از غير خداست و تنها به خداوند وابسته است
همچنين مى يابد كه در برابرش حجاب هايى است كه كسى جز پروردگارش به آنها احاطه ندارد و تنها او است كه مى تواند آن حجاب ها را برطرف سازد؛ پروردگارى كه او را هم از پشت سر دفع داده و دورش مى كنند و هم از پيش روى به وسيله قدرت و هدايت به سوى خود مى كشاند. همچنين مى فهمد كه نفس او با پروردگارش خلوتى دارد كه مونس و دوستى جز او برايش نيست
اين جاست كه معناى جمله اى را كه پس از آيهعَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ
ۖ
لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ
آمده است ، يعنى إِلَى اللَّـهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ
و نيز معناى اين جمله خداوند را كه فرمود:(
أَوَمَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا)
را به خوبى درك مى كند.
اينجاست كه ادراك و شعور نفس عوض شده و نفس از افق شرك به عبوديت و مقام توحيد مهاجرت مى كند و اگر عنايت خداوند كمكش كند و توفيق شامل حالش شود، شرك و اعتقاد به موهومات ، دورى از خدا، تكبر شيطانى و استغناى پوشالى و خيالى را يكى پس از ديگرى به توحيد، درك حقايق ، نزديكى به خدا، تواضع رحمانى و فقر و عبوديت تبديل مى كند.
بنابراين ، از نگاه علامه طباطبايىرحمهالله
هدف و غايت حقيقى انسان يا به عبارت ديگر، كمال نهايى انسان كه در پرتو آن به لذت حقيقى و پايدار خود مى رسد، نايل شدن به مقام قرب الاهى است و مسير تكامل انسان نيز همان نفس اوست
اعمال ظاهرى و باطنى آدمى ، در نفس تاثير مى گذارد و همه چيز به نفس او برمى گردد و در اين ظلمت و يا نورانيت ، نفس است كه مسير را مشخص مى كند.
پس در يك تقسيم بندى كلى ، همه امورى را كه به نوعى موجب رشد و كمال و شكوفايى نفس آدمى مى شوند، مى توان به دو جنبه تقسيم كرد: جنبه نظرى و جنبه عملى ؛ زيرا نفس آدمى داراى دو بعد اصلى نظرى و عملى است و هر آنچه در نفس انسان تاثير واقعى مى گذارد و فعليت جديدى در او به وجود مى آورد، به يكى از اين دو جنبه مربوط مى شود.
مراد از جنبه نظرى ، بعد شناختى و معرفتى انسان است هر معرفت جديدى «حصولى يا حضورى» نسبت به نوع و اهميت آن ، رشد و كمال جديدى را در نفس آدمى ايجاد مى كند؛ زيرا علم و آگاهى ، با نفس اتحاد وجودى مى يابد و از عوارض آن به شمار نمى آيد.
مرحوم علامه ، در بحث فلسفى «اتحاد علم و عالم و معلوم» اين مطلب را با برهان متقن فلسفى اثبات كرده است
بنابراين ، زمانى كه انسان به مطلبى علم و معرفت پيدا مى كند، اين علم و معرفت به شاءنى از شوون نفس آدمى برمى گردد و جزء هويت و حقيقت نفس انسان محسوب مى شود؛ نه امرى وابسته به نفس انسان به اين جهت انسان در سايه فزونى معرفت و آگاهى ، كمال نوينى مى يابد. ميزان اين تكامل معرفتى ، رابطه مستقيم با رتبه وجودى معلوم و موضوع آگاهى دارد. انسانى كه محدوده شناخت ها و معرفت هاى او در حد محسوسات و صورت هاى خيالى باقى مى ماند، به لحاظ استكمال علمى در حد تجرد مثالى متوقف مى شود و انسانى كه به درك امور عقلانى موفق مى گردد، به تجرد عقلانى مى رسد.
به همين ترتيب ، آن دسته از انسان هايى كه به درك حضورى و شهودى اسماء و صفات حق تعالى نايل مى شوند، مراتب و درجات استكمال نظرى و بالاترى را به دست مى آورند.
مراد از جنبه عملى روح و استكمال عملى نفس ، آن است كه نفس آدمى در سايه رفتارهاى خاص ، تحولات و فعاليت هاى نوينى مى يابد.
مقصود از عمل ، تنها رفتارهاى خارجى نيست ؛ بلكه شامل اعمال باطنى نيز مى شود، مانند نيت ، اخلاص ، خضوع و خشوع باطنى ، خلقيات و ملكات و سجاياى اخلاقى
اين امور، نفس و روان آدمى را به شدت تحت تاثير قرار مى دهند و هويت و حقيقت نفس را متبدل و متحول مى كنند.
بنابرانى ، «من»، «حقيقت» و «هويت» هر شخص ، بر اساس معرفت ها و اعمال او شكل مى گيرد و همانگونه كه نوع معارف و آگاهى ها، در مرتبه وجودى و ميزان استكمال نفسانى هر شخص دخالت دارد، كيفيت اعمال - به ويژه اعمال باطنى - نيز در استكمال نفسانى انسان دخالت مستقيم دارد.
قرآن هدف از بعثت انبيا را استكمال دو بعد عملى و نظرى انسان معرفى مى كند:
(
هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ
)؛
در اين آيه ، تزكيه نفوس به جنبه عملى انسان و تعليم كتاب و حكمت به جنبه نظرى او اشاره دارد.