آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى0%

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى نویسنده:
گروه: مفاهیم عقایدی

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مصطفى آزاديان
گروه: مشاهدات: 14423
دانلود: 2187

توضیحات:

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 91 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14423 / دانلود: 2187
اندازه اندازه اندازه
آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

۷ - سير استكمالى نفس

بنابراين ، آن مسافتى كه هر انسانى از بدو وجود تا انتهاى سيرش كه به مقتضاى آيه( وَأَنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ الْمُنتَهَىٰ ) ،(٤٥١) قرب به ساحت مقدس بارى تعالى است مى پيمايد، همان نفس انسانى است كه در اين خط سير به هيچ جا قدم نمى گذارد و هيچ راه تاريك و روشنى را نمى پيمايد، مگر اين كه همه آنها با اعمال قلبى و بدنى او همراه است

اعمال قلبى يعنى اعتقادات و امور قلبى ديگر همچون ايمان ، عشق ، خوف ، اميد و... و اعمال بدنى يا صالح و يا غير صالح ، اعمالى است كه اثرش چه خوب و بد توشه فرداى اوست

طريقى كه انسان مى پيمايد، طريقى اضطرارى و غير اختيارى است كه مومن و كافر، آگاه و غافل و همه و همه ، در آن شركت دارند و در آن راه هستند اين حقيقت ، حقيقتى خارجى و مانند ساير حقايق تكوينى ، ثابت و لايتغير است و علم و جهل شخص در بود و نبود آن دخالت ندارد، ليكن توجه داشتن به اين مطلب ، تاثير زيادى در عمل انسان دارد.

روشن است كه يگانه مربى نفس انسان ، همان عمل اوست عمل است كه نفس را همسو با سنخ خود بار مى آورد.

عمل است كه اگر با واقع و نفس الامر و غايتى كه ايجاد و صنع براى آن بود، سازگار باشد و نفسى كه با چنين عملى استكمال يابد، نفسى سعيد است و پاداش تمامى زحماتى را كه متحمل شده در مى يابد و در اين راه خسران و ضررى نمى بيند؛ زيرا كه انسان نيز مانند پديده هاى ديگر تحت تربيت الاهى است ؛ به گونه اى كه هيچ شاءنى از او، از نظر پروردگار دور نيست :

( مَّا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ) .(٤٥٢)

اين تربيت ، تربيتى است تكوينى ؛ نظير تربيتى كه خداوند در جميع كائنات در مسيرى كه همگى به سوى خداى خود دارند، اعمال مى كند:

( أَلَا إِلَى اللَّـهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ ) .(٤٥٣)

در چگونگى اين نوع تربيت ، ميان موجودات تفاوتى نيست ؛ زيرا اين صراط، صراطى مستقيم است و امرى متشابه است كه جميع كائنات را در برمى گيرد:

( مَّا تَرَىٰ فِي خَلْقِ الرَّحْمَـٰنِ مِن تَفَاوُتٍ. ) (٤٥٤)

خداى سبحان ، آدميان را از جهت سعادت و شقاوت و رستگارى و حرمان ، بر احوال و نفسانياتى بنا نهاده كه آن احوال ، خود مبنى بر اعمالى است از انسان كه به دو نوع صالح و طالح و يا تقوا و فجور تقسيم مى شود:

( وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿ ٧ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿ ٨ قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا ﴿ ٩ وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا ) (٤٥٥)

بنابراين ، اين آيات مسيرى را فرض كرده اند كه يك طرف آن ، نفس معتدل و ساده و طرف ديگرش رستگارى و يا محروميت است آنگاه اين دو نتيجه «رستگارى يا محروميت» را بر تزكيه نفس و يا آلودگى آن مبتنى كرده است كه تزكيه و آلودگى نفس مربوط به اخلاق و از مراحل آن است

آنگاه فضيلت و رذيلت را مبتنى بر تقوا و فجور، يعنى عمل نيك و بد كرده كه آيات مذكور خوبى و بدى اعمال را از فطرياتى مى داند كه خداوند آن را به انسان الهام كرده است ؛ به اين معنا كه فطرت الاهى انسان ، خوبى و بدى اعمال را مى فهمد.

بنابراين ، نفس موجودى معتدل و ساده است كه تقوا و فجور به آن نسبت داده مى شود؛ موجودى است كه با تقوا تزكيه مى شود و با فجور آلوده مى گردد.

نفس همان است كه انسان به سبب آن ، رستگار و يا محروم مى شود و اين معنا براى نفس ، مطابق با مقتضاى تكوين است ، اما عموم مردم درباره اين معنا درك يكسانى ندارند. بديهى است كسانى كه تنبه دارند و مواظب هستند كه در پيمودن راهى كه در پيش دارند منحرف نشوند، با كسانى كه هيچ دركى از اين حقيقت ندارند و غافلانه زندگى مى كنند، يكسان نيستند:

( هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ ۗ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ) (٤٥٦)فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشْقَىٰ ﴿ ١٢٣ وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَىٰ ﴿ ١٢٤ قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَىٰ وَقَدْ كُنتُ بَصِيرًا. قَالَ كَذَٰلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا ۖ وَكَذَٰلِكَ الْيَوْمَ تُنسَىٰ ) (٤٥٧)

اين اختلاف در درك بدان جهت است كه ، فردى كه اين حقيقت را فهميده ، هر لحظه كه به ياد آن مى افتد و متوجه مى شود كه نسبت به خداى خويش ‍ در چه جايگاهى قرار دارد و نسبت او با ساير اجزاى عالم چه نسبتى است ، نفس خود را مى يابد كه جدا شده و بريده از غير خداست و تنها به خداوند وابسته است

همچنين مى يابد كه در برابرش حجاب هايى است كه كسى جز پروردگارش ‍ به آنها احاطه ندارد و تنها او است كه مى تواند آن حجاب ها را برطرف سازد؛ پروردگارى كه او را هم از پشت سر دفع داده و دورش مى كنند و هم از پيش روى به وسيله قدرت و هدايت به سوى خود مى كشاند. همچنين مى فهمد كه نفس او با پروردگارش خلوتى دارد كه مونس و دوستى جز او برايش نيست

اين جاست كه معناى جمله اى را كه پس از آيهعَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ ۖ لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ آمده است ، يعنى إِلَى اللَّـهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ و نيز معناى اين جمله خداوند را كه فرمود:( أَوَمَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا) (٤٥٨) را به خوبى درك مى كند.

اينجاست كه ادراك و شعور نفس عوض شده و نفس از افق شرك به عبوديت و مقام توحيد مهاجرت مى كند و اگر عنايت خداوند كمكش كند و توفيق شامل حالش شود، شرك و اعتقاد به موهومات ، دورى از خدا، تكبر شيطانى و استغناى پوشالى و خيالى را يكى پس از ديگرى به توحيد، درك حقايق ، نزديكى به خدا، تواضع رحمانى و فقر و عبوديت تبديل مى كند.(٤٥٩)

بنابراين ، از نگاه علامه طباطبايىرحمه‌الله هدف و غايت حقيقى انسان يا به عبارت ديگر، كمال نهايى انسان كه در پرتو آن به لذت حقيقى و پايدار خود مى رسد، نايل شدن به مقام قرب الاهى است و مسير تكامل انسان نيز همان نفس اوست

اعمال ظاهرى و باطنى آدمى ، در نفس تاثير مى گذارد و همه چيز به نفس او برمى گردد و در اين ظلمت و يا نورانيت ، نفس است كه مسير را مشخص ‍ مى كند.

پس در يك تقسيم بندى كلى ، همه امورى را كه به نوعى موجب رشد و كمال و شكوفايى نفس آدمى مى شوند، مى توان به دو جنبه تقسيم كرد: جنبه نظرى و جنبه عملى ؛ زيرا نفس آدمى داراى دو بعد اصلى نظرى و عملى است و هر آنچه در نفس انسان تاثير واقعى مى گذارد و فعليت جديدى در او به وجود مى آورد، به يكى از اين دو جنبه مربوط مى شود.

مراد از جنبه نظرى ، بعد شناختى و معرفتى انسان است هر معرفت جديدى «حصولى يا حضورى» نسبت به نوع و اهميت آن ، رشد و كمال جديدى را در نفس آدمى ايجاد مى كند؛ زيرا علم و آگاهى ، با نفس ‍ اتحاد وجودى مى يابد و از عوارض آن به شمار نمى آيد.

مرحوم علامه ، در بحث فلسفى «اتحاد علم و عالم و معلوم» اين مطلب را با برهان متقن فلسفى اثبات كرده است(٤٦٠)

بنابراين ، زمانى كه انسان به مطلبى علم و معرفت پيدا مى كند، اين علم و معرفت به شاءنى از شوون نفس آدمى برمى گردد و جزء هويت و حقيقت نفس انسان محسوب مى شود؛ نه امرى وابسته به نفس انسان به اين جهت انسان در سايه فزونى معرفت و آگاهى ، كمال نوينى مى يابد. ميزان اين تكامل معرفتى ، رابطه مستقيم با رتبه وجودى معلوم و موضوع آگاهى دارد. انسانى كه محدوده شناخت ها و معرفت هاى او در حد محسوسات و صورت هاى خيالى باقى مى ماند، به لحاظ استكمال علمى در حد تجرد مثالى متوقف مى شود و انسانى كه به درك امور عقلانى موفق مى گردد، به تجرد عقلانى مى رسد.

به همين ترتيب ، آن دسته از انسان هايى كه به درك حضورى و شهودى اسماء و صفات حق تعالى نايل مى شوند، مراتب و درجات استكمال نظرى و بالاترى را به دست مى آورند.

مراد از جنبه عملى روح و استكمال عملى نفس ، آن است كه نفس آدمى در سايه رفتارهاى خاص ، تحولات و فعاليت هاى نوينى مى يابد.

مقصود از عمل ، تنها رفتارهاى خارجى نيست ؛ بلكه شامل اعمال باطنى نيز مى شود، مانند نيت ، اخلاص ، خضوع و خشوع باطنى ، خلقيات و ملكات و سجاياى اخلاقى

اين امور، نفس و روان آدمى را به شدت تحت تاثير قرار مى دهند و هويت و حقيقت نفس را متبدل و متحول مى كنند.

بنابرانى ، «من»، «حقيقت» و «هويت» هر شخص ، بر اساس معرفت ها و اعمال او شكل مى گيرد و همانگونه كه نوع معارف و آگاهى ها، در مرتبه وجودى و ميزان استكمال نفسانى هر شخص ‍ دخالت دارد، كيفيت اعمال - به ويژه اعمال باطنى - نيز در استكمال نفسانى انسان دخالت مستقيم دارد.

قرآن هدف از بعثت انبيا را استكمال دو بعد عملى و نظرى انسان معرفى مى كند:

( هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ (٤٦١)

در اين آيه ، تزكيه نفوس به جنبه عملى انسان و تعليم كتاب و حكمت به جنبه نظرى او اشاره دارد.

سير استكمالى نفس

استكمال عملى و نظرى انسان ، از مراحل پايين تر آغاز به تدريج به مراحل برتر منتهى مى شود. هدف نهايى بعد عملى انسان ، رسيدن به مقام «عبوديت» است :

( وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ .) (٤٦٢)

حقيقت عبادت آن است كه عابد در عبادتش خلوص داشته باشد؛ يعنى ، خود را در حضور خدا ببيند و لحظه اى از عبادت خود غافل نشود. عبادت وقتى تام و كامل مى شود كه عابد در عبادت خود، جز خدا به كسى مشغول نباشد و در عملش ، براى خداى سبحان شريكى نگيرد و دلش در حال عبادت بسته باشد و متعلق به جايى نباشد.

در اين صورت ، عبادت او خالص و براى خدا مى شود. به خلاف جايى كه عبادتش را به منظور كسب بهشت و دفع عذاب انجام دهد كه در اين صورت خودش را پرستيده ، نه خدا را.(٤٦٣)

بنابراين ، عبادت حقيقى آن است كه از اوج اخلاص برخوردار باشد كه بر اثر آن ، انسان به مقام «ولايت كليه الاهيه» مى رسد؛ يعنى تحت ولايت الاهى در مى آيد. در اين مقام ، همه امور انسان - از نيت ها و افكار گرفته تا افعال بيرونى - الاهى مى شود و در هيچ كدام ، نفس پرستى و انانيت راهى ندارد؛ انسان خداگونه و به اخلاق الهى مى شود:

( صِبْغَةَ اللَّـهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّـهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ ) .(٤٦٤)

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حديثى مى فرمايد:

قال الله عز و جل : ما تقرب الى عبد بشى ء احب الى مما افترضت عليه و انه يتقرب الى بالنافلة حتى احبه فاذا احببته كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به و لسانه الذى ينطق به و يده التى يبطش بها ان دعانى اجبته و ان ساءلنى اعطيته(٤٦٥)

اما هدف نهايى انسان از بعد نظرى ، معرفة الله است :

( اللَّـهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّـهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّـهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْمًا .) (٤٦٦)

البته مراد از معرفت خداوند، معرفت حصولى نيست ؛ زيرا اين نوع دانش ‍ نسبت به خدا محدود و ناقص است و انسان هرگز با فكر و ذهن و عقل محدود خود نمى تواند وجود نامحدود الاهى را تصور كند و نسبت به آن علم پيدا كند.

به تعبير علامهرحمه‌الله ، معرفت فكرى كه از آثار سير آفاقى است و از ترتيب دادن قياس و يا حدسيات و مقدمات ديگر به دست مى آيد، در حقيقت ، معرفت به صورت هايى است كه از صورت هاى ذهنى ديگر در ذهن نقش بسته است و خداوند نيز بزرگتر از آن است كه در ذهن بگنجد و ذهن بر وى احاطه يابد و يا ذات مقدسش برابر و مساوى با صورتى شود كه مخلوقى از مخلوقاتش آن را در نفس خود آفريده و منقش ساخته است :

( وَلَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا ) (٤٦٧)

بنابراين ، مراد از معرفت به خدا، معرفت حضورى و شهودى است كه هر انسانى به اندازه ظرفيت وجودى خود مى تواند از آن بهره مند شود و حضور و وجود پروردگارش را درك كند.

قرآن كريم ، از اين نوع معرفت به لقاء الله تعبير مى شود و انسانى را كه به لحاظ علمى به مقام عبوديت و به لحاظ نظرى به لقاء الله رسيده باشد، مقرب مى نامد. به اين جهت ، مى توان نتيجه گرفت كمال نهايى و مطلوب حقيقى انسان ، «قرب الاهى» است و انسان هايى به رستگارى و سعادت مى رسند كه در پيشگاه خداوند مقرب باشند.(٤٦٨)

مراتب كمال انسانى

كمالات معنوى و رسيدن به قرب الاهى ، داراى مراتب و درجاتى متفاوت است :( أُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا ۚ لَّهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ .) (٤٦٩)

منظور از «درجات» در اين آيه ، مراتب قرب و منزلت و درجات كرامت معنوى است و مغفرت و جنت از آثار مراتب قرب به خداى سبحان و فروع آن است

اين درجات براى فرد فرد مؤ منان نيست ، بلكه مجموع آن براى مجموع مؤ منان است ؛ زيرا درجات مذكور از آثار و لوازم ايمان است و چون ايمان داراى مراتب مختلفى است ،(٤٧٠) درجاتى را هم كه خداوند به ازاى آن مى دهد مختلف است برخى ازمؤ منان ، يكى از آن درجات را دارا مى شوند، برخى ديگر دو درجه و بعضى چند درجه مويد اين معنا، آيه( يَرْفَعِ اللَّـهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ (٤٧١) و آيه أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّـهِ كَمَن بَاءَ بِسَخَطٍ مِّنَ اللَّـهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ ‍ هُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ اللَّـهِ ۗ وَاللَّـهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ ) (٤٧٢) مى باشد.

بنابراين ، منظور از درجات ، مراحل و مراتب قرب به مقام پروردگار است كه ملازم اين درجات ، مراتب بهشت هم هست(٤٧٣)

قضا و قدر و رستگارى انسان

گفتيم كه هدف از آفرينش جهان طبيعت ، فراهم شدن زمينه براى آفرينش ‍ انسان است تا وى با شناخت و بندگى خداوند متعال ، به مطلوب و كمال حقيقى خود، يعنى قرب الاهى نايل آيد و شايسته دريافت پاداش و نعمت هاى جاودانى و رضوان الاهى شود.

درباره اين هدف بزرگ و مقدس ، برخى از مكاتب اسلامى مانند اشاعره و اهل حديث با استناد به قضا و قدر الاهى ، اختيار را از انسان سلب كرده ، قائل به جبر شده اند و معتقدند كسانى كه خداوند به سعادت و يا شقاوتشان حكم كرده باشد و به آن حكم عالم باشد، به طور جبرى به حكم خداوند مى رسند؛ زيرا در غير اين صورت ، حكم خداوند دروغ و علم او جهل مى باشد.

مساله قضا و قدر، از جمله مسايلى است كه از ابتداى پيدايش اسلام ، همواره مورد مناقشه و گفتگو بوده است و تفسيرهاى نادرست درباره آن ، سبب به وجود آُمدن عقيده «جبر» از سوى اشاعره و «تفويض» از سوى معتزله شده است ، ولى تشيع با كمك و راهنمايى ائمه معصومينعليهم‌السلام راهى ميانه را در پيش گرفته ، قائل به «امر بين الامرين» است(٤٧٤)

علامه طباطبايىرحمه‌الله با الهام از فرمايشات ائمه اطهارعليهم‌السلام ، تبيينى از قضا و قدر ارائه داده اند كه با علم پيشين و اراده ازلى و گسترده خداوند و ظهور آيات و روايات كاملا هماهنگ مختار بودن انسان را به اثبات مى رساند:

قانون عليت در جهان هستى به نحو استثنا ناپذير، حكم فرما و جارى است به مقتضاى اين قانون ، هر يك از پديده هاى اين جهان در پيدايش خود به عللى «اسباب و شرايط تحقق» بستگى دارد كه با فرض تحقق همه آنها «كه علت تامه ناميده مى شود» پيدايش آن پديده «معلول مفروض»، ضرورى «جبرى» است و با فرض فقدان همه آنها يا برخى از آنها، پيدايش پديده نامبرده محال است با بررسى و كنجكاورى اين نظريه ، دو مطلب ذيل روشن مى شود:

١ - اگر يك پديده «معلول» را با مجموع علت تامه و همچنين با اجزاى علت تامه اش بسنجيم ، نسبت آن به علت تامه نسبت ضرورت خواهد بود و نسبتش به هر يك از اجزاى علت تامه «كه علت ناقصه ناميده مى شود» نسبت امكان است ؛ زيرا جزء علت نسبت به معلول تنها امكان وجود را مى دهد، نه ضرورت وجود را. بنابراين ، جهان هستى كه هر پديده از اجزاى آن در پيدايش خود بستگى ضرورى به علت تامه خود دارد، ضرورت در سراسر آن حكم فرما و پيكره آن از يك سلسله حوادث ضرورى و قطعى تنظيم شده است با اين حال ، صفت امكان در اجزاى آن «پديده ها كه به غير علت تامه خود نسبت و ارتباط دارند» محفوظ مى باشد.

قرآن كريم در تعليم خود اين حكم را «قضاى الاهى» ناميده است ؛ زيرا اين ضرورت ، از خالق جهان هستى سرچشمه گرفته و حكم و قضايى است حتمى كه تخلف بردار نيست

خداى متعال مى فرمايد:

( أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ ) (٤٧٥)

( وَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ ) (٤٧٦)

( وَاللَّـهُ يَحْكُمُ لَا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ .) (٤٧٧)

٢ - هر يك از اجزاى علت ، اندازه و الگويى مناسب خود نسبت به معلول مى دهد و پيدايش معلول موافق و مطابق مجموع اندازه هايى است كه علت تامه برايش معين مى كند؛ مثلا عللى كه تنفس را براى انسان به وجود مى آورد تنفس مطلق را ايجاد نمى كند، بلكه اندازه معينى از هواى مجاور دهان و بينى را در زمان معين و مكان معين و شكل معين از مجراى تنفس به محوطه ريه مى فرستد....

اين حقيقت در همه پديده هاى جهان و حوادثى كه در آن اتفاق مى افتد بدون تخلف جارى است قرآن كريم در تعليم خود، اين حقيقت را «قدر» ناميده و به خداى متعال كه سرچشمه آفرينش است نسبت داده :

( إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ ) (٤٧٨)

( وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ .) (٤٧٩)

چنان كه به موجب قضاى الاهى ، هر پديده و حادثه اى كه در نظام آفرينش ‍ جاى مى گيرد ضرورى و اجتناب ناپذير است ، به موجب «قدر» نيز، هر پديده و حادثه اى كه به وجود مى آيد از اندازه اى كه خدا برايش كرده ، هرگز كمترين تخلف و تعدى نخواهد نمود.

فعلى كه انسان انجام مى دهد يكى از پديده هاى جهان آفرينش است و ارتباط وجودى با اجزاى ديگر جهان دارد. اجزاى ديگر را نمى توان فعل انسان بى ربط دانست ؛ مثلا در مورد لقمه نانى كه او مى خورد، چنانكه وسايل دست و پا و دهان و علم و قدرت و اراده لازم است ، وجود نان در خارج ، در دسترس بودن و مانع نداشتن و شرايط ديگر زمانى و مكانى نيز لازم است كه با نبود يكى از آنها، فعل مقدور نمى شود و با تحقق همه آنها «تحقق علت تامه» تحقق فعل ضرورى است چنان كه گذشت ، ضرورى بودن فعل نسبت به مجموع اجزاى علت تامه منافات با اين ندارد كه ميان فعل انسان با خود انسان كه يكى از اجزاى علت تامه است ، نسبت امكان برقرار باشد.

درك ساده و بى آلايش انسان نيز اين نظر را تاييد مى كند. مردم با نهاد خدادادى خود، ميان خوردن و آشاميدن و كوتاهى و بلندى قامت فرق مى گذارند و قسم اول را كه با خواست و اراده انسان ارتباط مستقيم دارد، در اختيار شخص مى دانند و مورد امر و نهى و ستايش و نكوهش قرار مى دهند، به خلاص قسم دوم كه در آنها تكليفى متوجه انسان نيست

بنابراين انسان در فعل خود مختار است ، ولى مستقل نيست ؛ يعنى خداى متعال از راه مجموع اجزاى علت تامه كه يكى از آنها اراده و اختيار انسان است ، فعل را خواسته و ضرورت داده است ، با اين بيان ، روشن مى شود كه فعل انسان نسبت به مجموع اجزاى علت خود، ضرورى و نسبت به يكى از اجزا كه انسان مى باشد، اختيارى و ممكن است(٤٨٠)

نتيجه گيرى

در اين فصل چند مطلب اساسى تبيين شد:

١ - مراد از آموزه نجات در اسلام ، همان آموزه رستگارى و سعادت است

٢ - هدف از آفرينش انسان ، رسيدن به رستگارى است كه از ديدگاه اسلام ، در قرب الاهى «مقام عبوديت و لقاءالله» عينيت مى يابد و حيات طيبه و زندگى سعادت مند جاودانه و رهيدن از عذاب هاى الاهى ، تنها در پرتو رسيدن به اين مقام منيع به دست مى آيد.

٣ - رستگارى انسان از راه تزكيه و تربيت نفس به دست مى آيد كه خاستگاه آن ، اعتقاد صحيح ، ايمان و عمل شايسته است

٤ - اعتقاد به قضا و قدر موجب نمى شود كه نقش انسان را در رسيدن به اهدافش ناديده بگيريم ؛ زيرا داشتن اختيار و اراده آزاد نيز در قضاى الاهى قرار دارد و انسان ها از اين جهت كه داراى اختيار هستند، از خود اختيارى ندارند.

فصل دوم : عوامل نجات

اين فصل به دو دسته از عوامل مى پردازد:

دسته اول ، عواملى است كه خداوند متعال براى رستگارى بشر فراهم كرده است و دسته دوم ، عواملى است كه انسان ها بايد به آنها تمسك جويد.

دسته اول را به عنوان هدايت الاهى و دسته دوم را با عناوين ايمان ، عمل صالح و توبه پى مى گيريم :

١ - هدايت الاهى

آن هنگام كه آدم و حوا به زمين هبوط كردند، خداوند به حكم قضاى حتمى خود دو مسير متفاوت جلوى پاى آن دو و فرزندانشان نهاد: مسيرى كه به سعادت و رستگارى آدميان منجر مى شد و مسيرى كه به شقاوت و بدبختى آنها مى انجاميد.

برخوردارى از هدايت الاهى و پيمودن آن ، حيات طيبه و سعادت را به ارمغان مى آورد. اطاعت و پيروى از ابليس نيز شقاوت و آتش جهنم را در پى دارد:

( قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿ ٣٨ وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولَـٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ .) (٤٨١)

در سوره اعراف خطاب به آدميان فرمود:

( كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ ﴿ ٢٩ فَرِيقًا هَدَىٰ وَفَرِيقًا حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلَالَةُ ۗ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ اللَّـهِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ ) (٤٨٢)

در آغاز آفرينش انسان ، آنگاه كه خداوند ابليس را رجم نمود به وى اين چنين عتاب كرد:

( قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُومًا مَّدْحُورًا ۖ لَّمَن تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكُمْ أَجْمَعِينَ .) (٤٨٣)

و در پاره اى از آيات به صورت روشن ترى به اين دو مسير متفاوت اشاره كرده ، مى فرمايد:

( قَالَ هَـٰذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ﴿ ٤١ إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ .) (٤٨٤)

هر كس از هدايت خداوند پيروى كند گمراه و بدبخت نمى شود. اما هر كس ‍ از ابليس پيروى كند گمراه مى شود:

( كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ ) (٤٨٥) و قضاى حتمى خدا به گمراهى آنان در اثر پيروى شان از ابليس است ، نه اين كه متابعت آنها از ابليس ، بر اثر قضاى حتمى خداوند باشد(٤٨٦) و نتيجه پيروى از شيطان ، جهنم است :

( قَالَ فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ ﴿ ٨٤ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ .) (٤٨٧)

و در نهايت ، به خاطر وجود اين قضاى حتمى در جاى ديگر فرمود:

( قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعًا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشْقَىٰ ﴿ ١٢٣ وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَىٰ. ) (٤٨٨)

كسانى كه از هدايت الاهى پيروى مى كنند گمراه و بدبخت نمى شوند، ولى كسانى كه از ياد خدا روى برگردانند، در دنيا به زندگى تنگى گرفتار مى آيند در آخرت نابينا محشور مى شوند.(٤٨٩)

معنا و اقسام هدايت

هدايت در لغت به معناى دلالت و ارشاد به كار مى رود و بر دو گونه است :

نشان دادن راه كه به آن «ارائه طريق» مى گويند و رساندن به هدف كه از آن به «ايصال به مطلوب» تعبير مى شود.(٤٩٠)

به طور كلى خداوند داراى دو نوع هدايت است :

هدايت عامه و هدايت خاصه

هدايت خاصه خود بر دو نوع است :

هدايت خاصه تكوينى و هدايت خاصه تشريعى

علامه طباطبايىرحمه‌الله درباره هدايت عامه مى نويسد:

«آيه شريفه( قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَىٰ ) (٤٩١) بيان مى كند كه خداوند سبحان پس از اتمام ذات هر شى ء، آن را به سوى كمال مختص به خودش هدايت مى كند و اين هدايت ، به لحاظ اين كه حقيقتش ‍ همان اقتضاء ذاتى شى ء نسبت به كمالات لاحقه است ، نوعى تفرع بر ذات شى ء دارد.

تفصيل اين نكته حق مذكور است :

( الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى وَالَّذِي قَدَّرَ ) (٤٩٢) پس خداى سبحان بعد از خلقت اشياء و پرداختن آنها، برايشان تقديرى معين فرموده كه در واقع ، اين تقدير همان تفصيل خصوصيات وجودى آنها است همانگونه كه فرمود:

( وَكُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلًا ) .(٤٩٣)

۸ - هدايت خاصه

پس از اين تقدير و تفصيل ، آنها را به خصوصيات مقدره ، هدايت مى كند و اين هدايت در واقع ، به اين نحو است كه در شى ء، اقتضايى ذاتى نسبت به همه لوازم و كمالات وجوديش كه متمم ذات او است ، قرار مى دهد. اين همان نظام حقيقى است كه هم در هر شى ء منفردا و هم در مجموع و من جمله انسان ، محقق است(٤٩٤)

بنابراين ، در اين نوع هدايت ، هر نوعى از موجودات در سير تكوينى و معين خود مراحل و مراتبى را طى مى كند و منازل استكمال را پشت سر مى گذارد تا به آخرين مرحله تكامل خود برسد.

از سوى ديگر، مراتبى كه در طى حركت نوع مشاهده مى كنيم ، هر يك از آنهاملازم مقامى است كه مخصوص به خود او است ، نه از آن جلو مى افتد و نه عقب مى ماند و اين ملازمت از ابتداى حركت نوع در سير وجودى اش تا آخرين نقطه كمالش وجود دارد.

اين نشان مى دهد كه ميان همه اين مراحل يك رابطه تكوينى برقرار است كه مانند بند تسبيح ، مراحل را به يكديگر وصل مى كند؛ به گونه اى كه نه يك مرحله از مراحل آن سلسله حذف و نه جا به جا مى شود از اين جا نتيجه مى گيريم كه براى اين نوع موجود، غايتى است تكوينى كه از همان آغاز وجودش متوجه آن غايت و به سوى آن در حركت است تا به آن برسد. مثلا يك دانه گردو كه در زير خاك قرار مى گيرد و شرايط رشدش فراهم مى شود، از همان ابتدا كه مغز آن شروع به رشد مى كند تا آنجا كه پوست را مى شكند و از لاى پوست بيرون مى آيد و... غايتى تكوينى دارد و با اين حركات خود را به آن مى رساند و آن ، اين است كه به درختى كامل و بارور تبديل شود.

همچنين انواع مختلف از حيوانات مانند گوسفند، اسب و... كه از همان ابتداى پيدايش وقتى به صورت جنينى در شكم مادر قرار دارند متوجه به سوى غايت نوعيه شان مى باشند.

بدين ترتيب معلوم مى شود هر نوع از انواع موجودات مسير خاصى را در طريق استكمال مى پيمايند و آن مسير هم داراى مراتب خاصى است كه هر يك مترتب بر ديگرى است تا اين كه به عالى ترين مرتبه كه همان غايت و هدف نهايى نوع است منتهى شود.

نوع نيز با طلب تكوينى و حركت تكوينى در صدد رسيدن به آن هدف نهايى است و از همان ابتداى پيدايش به وسايل رسيدن به آن غايت مجهز است اين توجه تكوينى از آنجا كه مستند به خداى تعالى است ، نامش را هدايت عام الاهى مى گذاريم(٤٩٥) در اين نوع هدايت ، ميان انسان و ساير آفريده ها، هيچ تفاوتى نيست