معنا و ويژگى هاى صراط مستقيم
واژه صراط در لغت به معناى راه روشن و ماده اصلى آن به معناى «بلعيدن» است ؛ گويا چندان راهروان خود را در خود فرو مى برد كه احتمال هر گونه انحراف و خروج از جاده را درباره آنان معدوم مى سازد.
«مستقيم» هم در لغت به كسى يا چيزى گفته مى شود كه از روى قدرت و تسلط بر پاى خود مى ايستد و بر خود و آنچه مربوط به او است تسلط كامل دارد. در نتيجه ، به آنچه همواره بر يك حال قائم ايستاده است مستقيم گفته مى شود.
بنابراين ، صراط مستقيم راه روشنى است كه همواره رهروان خود را به مقصد مى رساند.
خداوند مى فرمايد:
(
فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّـهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَفَضْلٍ وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا
)
اين آيه مى رساند كه هدايت خداوند در صراط مستقيم ، يعنى همواره ثابت و لا يتغير است
درباره صراط مستقيم مطالب زير گفتنى است :
١ - راه هايى كه به سوى خدا است ؛ مانند راه اسلام ، ايمان ، عبدات ، اخلاص و خشوع از نظر كمال و نقص و نيز، نزديكى و دورى به سرچشمه حقيقت و صراط مستقيم با هم تفاوت دارند. همچنان كه راه هاى نقطه مقابل آنها مانند: كفر، شرك ، انكار، طغيان و معصيت نيز با هم مختلفند.
خداوند مى فرمايد:
(
وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِّمَّا عَمِلُوا
ۖ
وَلِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ
)
به عبارت ديگر، مساله بهره بردارى از هدايت الاهى و راه هاى آن درست مانند علوم و معارفى است كه عقل هاى انسانى از طرف خداى متعال آن را در مى يابند كه به اختلاف و ميزان قابليت اشخاص فرق مى كند.
٢ - همانگونه كه صراط مستقيم حافظ و ناظر بر همه راه ها است ، پويندگان اين راه نيز حافظ و ناظر بر ديگران مى باشند.
خدا مى فرمايد:
(
إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّـهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ
)
بنابر اخبار متواتره ، اين آيه در شاءن علىعليهالسلام
نازل شده و او در ميان امت نخستين بازكننده اين در است
٣ - برترى رهروان صراط مستقيم بر ديگران و نيز صراط مستقيم بر راه هاى ديگر، در اثر علم است ، يعنى آنها مرتبه عالى ترى از علم به مقام خداوند را دارا هستند كه ديگران به آن پايه نرسيده اند؛ زيرا در بعضى از رتبه هاى پايين تر صراط مستقيم ، عمل كامل وجود دارد.
بنابراين ، مزيتى جز از نظر علم در ميان نيست و آيه(
يَرْفَعِ اللَّـهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ
ۚ
وَاللَّـهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ
)
نيز مشعر به همين حقيقت است
همچنين آيه(
إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ
)
؛
زيرا به مدلول اين آيه ، آنچه به سوى خداوند پاك بالا مى رود، همان كلمه طيب ، يعنى علم و اعتقاد است ، ولى شاءن و اثر عمل صالح ، ترفيع دادن كلمه طيب و كمك كردن به آن است نه صعود به طرف بالا و نكات ديگر.
بدين سان ، راه مستقيم از گمراهى و ضلالت و نيز شرك و ظلم به دور است و راهى است كه از نظر باطن ، كفر و خطورات قلبى كه خدا به آن راضى نيست ، در آن راه ندارد و از نظر ظاهر، معصيت و كوتاهى در اطاعت از آن بركنار است و اين همان توحيد علمى و عملى واقعى مى باشد.
رهروان صراط مستقيم كسانى هستند كه مشمول عالى ترين نعمت هاى خدا مى باشند كه حتى از نعمت ايمان كامل هم بالاتر است
٢ - ايمان
.از ديدگاه قرآن كريم ايمان از مهمترين عواملى است كه سبب نجات از دوزخ و ورود به بهشت مى شود. به اين جهت درباره آن و ارتباطش با نجات به بحث مى پردازيم :
ماهيت ايمان
واژه ايمان ، ضد كفر، مصدر باب افعال از ريشه «اء - م - ن» و در لغت به معناى تصديق كردن ، اذعان نمودن ، گرويدن ، ايمن گردانيدن ، امان دادن و اقرار كردن است
واژه امن نيز در زبان عربى به معناى امنيت داشتن ، اعتماد ورزيدن و روى كردن است كه كلمه هاى امانت و امان نيز برگرفته از آن است
فعل «امن»، هم به معناى باور كردن و اعتقاد خود را ظاهر ساختن است و هم با حرف اضافه «ب» به معناى حمايت كردن و امان دادن و امنيت بخشيدن به كار رفته است
واژه ايمان در قرآن ، گاه به معناى فعل ايمان و گاه به معناى محتواى آن به كار رفته و گاهى نيز هر دو معنا يكجا از آن مستفاد مى شود.
تفتازانى مى گويد ماده «اءمن»، به دو جهت به باب افعال برده مى شود: يكى افاده معناى تعديه و دومى ، رساندن معناى صيرورت
اولى در آن جايى است كه لفظ ايمان مقرون به «باء» باشد كه در اين صورت به معناى اقرار و اعتراف است ؛ مانند:آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ
و اگر مقرون به «لام» باشد معناى اذعان ، تصديق و قبول را افاده مى كند، مانند:(
وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَّنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ
)
معناى صيرورت ، در آن جايى است كه ايمان متعدى به نفسه باشد كه در اين صورت به معناى «ايمن گرديدن» است ؛ زيرا مومن به سبب تصديق و اعتقاد به خداوند از انتساب كذب ايمن مى شود.
در اين باره كه حقيقت ايمان چيست و ايمان داراى چه اركان و شرايطى است ، ميان مكاتب و دانشمندان اسلامى اختلاف وجود دارد.
متكلمان اسلامى درباره حقيقت ايمان ، نظريه هاى گوناگونى ارائه داده اند كه به برخى از آنها مى پردازيم :
١ - نظريه معرفت گرايانه ؛
جهم بن صفوان و پيروانش معتقدند كه حقيقت ايمان همان «معرفت عقلى» است
و تفتازانى به اشتباه ، نظريه يكسانى علم و ايمان را به همه متكلمان شيعه نسبت داده است
٢ - نظريه لفظگرايانه ؛
كراميه «پيروان محمد بن كرام سجستانى»، گوهر اصلى ايمان را اقرار زبانى مى دانند؛ از اين رو، اگر كسى در باطن خود كافر باشد ولى در ظاهر و به زبان ، به ايمان اعتراف كند، مومن واقعى است ، هر چند او به سبب كفر باطنى استحقاق خلود در دوزخ را دارد.
از سوى ديگر، اگر كسى به ظاهر اظهار كفر، كند ولى در دل مومن باشد، او را مومن و شايسته ورود به بهشت نمى دانند.
باور آنها، شاخصه اصلى تمايز ميان كفر و ايمان ، اقرار زبانى به رسالت است
٣ - نظريه تلفيق اظهار زبانى و تصديق :
عده اى از متكلمان شيعه نظير محقق طوسى در تجريد العقائد،
و محقق حلى در مناهج اليقين ،
معتقدند كه حقيقت ايمان ، تصديق قلبى و اقرار زبانى است
٤ - نظريه عمل گرايانه :
معتزله و خوارج بر اين عقيده پاى مى فشارند كه حقيقت ايمان ، همان عمل است از اين رو، خوارج ، مرتكبان به گناه و كردار زشت را مومن نمى دانند و معتزله ، آنان را در مرتبه اى ميان كفر و ايمان قرار مى دهند.
٥ - نظريه تصديق گرايانه ؛
جمهور اشاعره ، ايمان را از مقوله «تصديق قلبى» مى دانند.
٦ - نظريه جمع گرايانه ؛
شيخ مفيد و اكثر علماى سلف ، اعتقاد دارند كه ايمان ، اعتقاد قلبى ، اقرار زبانى و عمل با جوارح است
پس از بيان اقوال مختلف درباره حقيقت ايمان ، بايسته است بدانيم كه بسيارى از متكلمان معاصر شيعه ، درباره حقيقت ايمان به نظريه تصديق گرايانه روى آورده ، اقرار زبانى و عمل جوارحى را از لوازم جداناشدنى ايمان به شمار آورده اند: «حقيقت ايمان ، تسليم قلب است ؛ تسليم زبان يا فكر و عقل ، اگر با تسليم قلب تواءم نباشد ايمان نيست تسليم قلب مساوى است با تسليم سراسر وجود انسان و نفى هر گونه جحود و عناد.»
به اين جهت ، رسوخ و استقرار عقيده در قلب را ايمان مى گويند؛ يعنى اعتقاد علمى بايد با جان و قلب انسان معتقد و عالم ، عجين شود و در اوصاف نفسانى و اعمال بدنى او جلوه كند.
بنابراين ، عقيده اى كه تنها در ذهن بماند و در جان و قلب آدمى جاى نگيرد، ايمان نيست چنان كه فرمود:(
وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ
)
همچنين ، به كسى كه عقيده حق را تنها بر زبان مى راند و در دل به آن باور ندارد، مومن نتوان گفت(
مِنَ الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ
.)
عقد علمى كه قضيه ذهنى و معقول است تا با جان عالم عقد و گره نيابد، ايمان نيست
علامه طباطبايىرحمهالله
در تعريف ايمان مى نويسد:
ايمان همان قرار گرفتن عقيده در قلب است كه از ماده «اءمن» گرفته شده و مناسبتش اين است كه مومن در واقع ، موضوعات اعتقادى خود را از شك و ريب كه آفت اعتقاد است ، امنيت بخشيده است
وى در جاى ديگر
مى نويسد:
ايمان ، علم به چيزى و التزام عملى نسبت به آن است ؛ بنابراين ، صرف علم و يقين به وجود چيزى بدون التزام عملى نسبت به آن ايمان نمى باشد(
وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ
)
(
وَأَضَلَّهُ اللَّـهُ عَلَىٰ عِلْمٍ
)
.