آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى0%

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى نویسنده:
گروه: مفاهیم عقایدی

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مصطفى آزاديان
گروه: مشاهدات: 14435
دانلود: 2192

توضیحات:

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 91 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14435 / دانلود: 2192
اندازه اندازه اندازه
آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

هدايت خاصه

همانگونه كه قبلااشاره شد، انسان در عرصه آفرينش جايگاه ويژه اى دارد و از نظر رتبه وجودى بالاتر از آفريده هاى ديگر است انسان ها، افزون بر هدايت عامه ، از دو نوع هدايت خاصه نيز برخوردارند:

الف) هدايت تكوينى «فطرى»

مراد از اين نوع هدايت ، آن است كه خداوند انسان را به گونه اى آفريده كه هستى او را به الهامى مجهز كرده است كه با آن الهام ، مى تواند اعتقاد حق و عمل صالح را تشخيص دهد:

( وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿ ٧ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ) (٤٩٦)

( فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّـهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا ۚ لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّـهِ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ ) .(٤٩٧)

بر اساس بيان علامه طباطبايىرحمه‌الله ، فطرتى كه آيه بدان اشاره مى كند نوعى خلقت خاص است كه انسان را به سوى موجودى متعالى دعوت مى كند. انسان بر اثر اين ويژگى درونى خود در مى يابد كه به سوى موجودى كه خارج از وجود او است متمايل و محتاج است همچنين ، نياز پديده ها و موجودات ديگر را به موجودى كه از نقص و نياز مبرا است و سلسله موجودات بدان منتهى مى گردد، درك مى كند. لازمه اين درك درونى ، احساس ، خضوع و احساس وابستگى و نياز به او است

بنابراين ، انسان از همان ابتداى وجود با حركتى طبيعى و هدايتى درونى در مسير الله قرار گرفته ، متوجه هدف مطلوب خويش مى باشد. و به واسطه همين ويژگى درونى است كه انسان طالب سلامت خويش گشته ، راه سعادت و شقاوت را تشخيص مى دهد. از آن جا كه داشتن چنين خصوصيتى سنت لا يتغير خداوند است ، هيچ انسانى در حركت خود به سوى هدف ، جز سعادت را دنبال نمى كند؛ همان گونه كه موجودات ديگر نيز در حركت خود در جستجوى هدف مطلوب و مجهز به قوايى هستند كه مناسب غايتشان است و با اين قوا و تجهيزات از نقص گريخته ، به سوى كمال خود در حركتند.

انسان به خاطر همين خلقت خاص ، آنچه را كه در اين مسير براى او سودمند است ، از درون خويش و با الهامات درونى در مى يابد.(٤٩٨)

بنابر اين ، در هدايت تكوينى ، نيروهاى علمى انسان را از بينش خاص و نيروهاى عملى او را از كشش و كوشش مخصوص برخوردار مى كند تا فهم يا مشاهده معارف الاهى و پيمودن راه و نيل به هدف نهايى به وفق مراد حاصل شود. به عبارت ديگر، خداونند قدم به قدم از عبد سالك دستگيرى مى كند و او را به مقصد مى رساند.

از اين رو، هدايت تكوينى به «ايصال به مطولب» موسوم است(٤٩٩)

در هدايت تكوينى ، خداوند انسان را به آثار حسنه آن از قبيل رسيدن به حيات طيبه در دنيا و حيات طيبه و سعادت مندانه ابدى در آخرت ، رهنمون مى شود. روشن است كه اين نوع هدايت از قبيل صنع و ايجاد است كه مختص به خداى تعالى و از امورى است كه خداوند، قضاى آن را رانده و بر خود واجب كرده و در آيات زير وعده اش را قطعى نموده است :

( فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشْقَ ) (٥٠٠) ( مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً ۖ وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ) (٥٠١) ( وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ۖ وَعْدَ اللَّـهِ حَقًّا ۚ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّـهِ قِيلًا ) .(٥٠٢)

ب) هدايت تشريعى

منظور از اين نوع هدايت ، آن است كه خداوند از طريق پيامبران و كتاب هاى آسمانى ، راه رسيدن به مقصد را به انسان نشان داده است و انسان اختيار دارد كه آن را بپريرد يا انكار كند؛(٥٠٣) چنان كه مى فرمايد :( إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا .) (٥٠٤)

مراد از هدايت در اين آيه ، هدايت تشريعى و ارائه طريق است و معناى حقيقى واژه «سبيل»، آن مسيرى است كه آدمى را به غايت مطلوب «حق» برساند.(٥٠٥)

علامه طباطبايىرحمه‌الله در بين ضرورت اين نوع هدايت مى نويسد:

افعال انسان ارتباط نزديكى با احوال درونى و ملكات اخلاقى او دارد و از سرچشمه صفات انسانى تراوش مى كند و در عين حال ، تاثيرى متقابل در نفس دارد.

علوم و ملكات انسان ، صورتى به نفس مى دهد كه يا هم سنخ با سعادت اوست يا مايه شقاوت او. تعيين راه سعادت و شقاوت انسان و قرب و بعد او نسبت به خدا نيز به عهده همين صورت ها است ؛ زيرا انسان به واسطه اعمال شايسته و عقايد درست و حق ، براى نفس خود كمالاتى كسب مى كند كه تنها با قرب به خدا و رضوان و بهشت او ارتباط داشته باشد.

نيز به واسطه اعمال زشت و عقايد خرافى و باطل براى نفس خود صورت هايى درست مى كند كه جز با دنياى فانى و زخارف ناپايدار آن ارتباطى ندارد و اين باعث مى شود كه پس از ترك دنيا مستقيما به دوزخ درآيد، زيرا صور نفسانى او جز با آتش نمى تواند رابطه داشته باشد و اين خود سيرى است حقيقى

اين صورت ها كه در اثر تكرار عمل پيدا مى شوند، صورت هايى براى نفس ‍ هستند. انسانى كه در راه استكمال قرار گرفته است ، از ناحيه علل فياضه كه بر هر موجودى قابليتى براى رسيدن به كمالش عطا مى كند، داراى چنان قابليتى است كه به آخرين مرحله كمال وجودى اش برسد؛ اين معنا را هم تجربه اثبات كرده و هم برهان

پس بر خدايى كه واجب الوجود و تام الافاضه است ، واجب است كه براى هر نفسى كه استعداد رسيدن به كمالى را دارد افاضه اى كند و شرايطى فراهم آورد تا آن نفس به كمال خود برسد و آنچه بالقوه دارد، بالفعل شود، حال اين كمال هر چه مى خواهد باشد.

البته اگر نفس داراى صفات پسنديده اى باشد، اين كمال ، كمال در سعادت خواهد بود و اگر داراى رذائل و هياءتى نازيبا باشد، اين كمال ، كمال در شقاوت خواهد بود. از آنجايى كه اين ملكات و صورت ها كه براى نفس پيدا مى شود، از راه افعال اختيارى و آن افعال نيز از راه اعتقاد به درستى و نادرستى و اميد به درستى و رغبت به منافع و ترس از ضررها نشاءت مى گيرد. ناگزير آن افاضه خدايى لازم است تا متوجه دينى شود و خداى تعالى از راه دعوت هاى دينى و بشارت و انذار و تخويف و تطميع ، بشر را به اعمال صالح وادار و از اعمال زشت دور بدارد تا اين دعوت هاى دينى ، مايه شفاءمؤ منان گشته ، سعادتشان به وسيله آن به كمال برسد. از سوى ديگر، مايه خسارت ستمگران گشته ، شقاوت آنان نيز تكميل شود، و چون دعوت احتياج به داعى دارد تا م.عهد و مسوول اين دعوت شود، ناگزير بايد پيامبرانى را برگزيند.(٥٠٦)

مسير هدايت «صراط مستقيم»

همانگونه كه قبلا اشاره شد، هدايت به معناى دلالت و نشان دادن راه است

قرآن كريم به راهى كه خداوندمؤ منان را به آن هدايت كرده است ، صراط مستقيم مى گويد. صراط مستقيم تنها راهى است كه رسيدن به مطلوب را ميسر مى سازد و انحراف از آن به معناى انحراف از جاده سعادت و مطلوب حقيقى است به اين جهت خداوند خطاب به كسانى كه مى خواهند از راه ظلم و گناه به مقاصد خود برسند مى فرمايد:( إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ ) .(٥٠٧)

علامه طباطبايىرحمه‌الله در اين باره كه چرا راه ظلم و گناه به رستگارى و سعادت نمى انجامد و تنها بايد در صراط مستقيم گام نهاد، تبيين زيبايى اراده داده ، مى نويسد:

ستمكاران ، هرگز به آرزوهايى كه به خاطر آنها به ظلم دست زده اند نمى رسند؛ چرا كه ظلم ، مسيرى نيست كه انسان را به سعادت و آرزو برساند؛ زيرا سعادت وقتى سعادت است كه واقعا و به حسب وجود خارجى ، آرزو و مطلوب باشد كه در اين صورت ، طالب و آرزومند آن ، خود را به حسب وجود و طبع وجودى اش ، به ادوات و وسايلى كه سازگار و متناسب با آن سعادت باشد، مجهز مى بيند.

براى مثال ، انسانى كه آرزو دارد كه با جبران اجزاى تحليل رفته بدنش ، بقاى زندگى خود را تامين كند، وقتى به چنين آرزويى مى رسد كه نخست به لحاظ تغذيه اى كه متناسب با اين آرزو است ، برايش فراهم باشد و سپس ‍ اسباب و ابزارى را كه سازگار با آن است داشته باشد.

افزون بر اين ، در دنياى خارج از وجودش ، به مواد غذايى مناسب با مزاجش را به اندازه نيازش بيابد و آن ابزارها را هم به كار ببندد؛ يعنى مواد غذايى را از خارج بگيرد و تصفيه كند سپس ، صورت اصلى آن را به كلى به هم زده و صورت اجزايى كه از بدنش تحليل رفته درآورد و آن را جزو بدن خود نموده ، كمبودهاى آن را جبران كند. نه تنها انسان چنين است ، بلكه انواع ديگر حيوانات نيز چنين هستند.

بنابراين ، هر غايت و هدفى كه مطلوب و هر سعادتى كه مقصود باشد، طريق مخصوصى دارد كه تنها از آن راه مى توان به آن رسيد. همچنين ، پيمودن غير آن مسيرى كه نظام آفرينش براى رسيدن به هر هدفى تعيين كرده است ، اسباب رسيدن به آن را عاطل و راه طبيعى رسيدن به آن را باطل كردن است و معلوم است كه اين ها به معناى ابطال جميع سبب هايى است كه مربوط و متعلق به آن است دقيقا مانند انسانى كه بخواهد از راهى غير از خوردن غذا، بقاى خود را تامين كند؛ همانگونه كه اين شخص دستگاه تغذيه و قواى هاضمه اش را عاطل گذارده و در نتيجه ، در قوه رشددهنده و مولد خود انحراف به وجود مى آورد. همچنين است كسى كه بخواهد براى رسيدن به هدفى از بيراهه برود.

عنايت الاهى نيز بر اين تعلق گرفته كه انسان و حيوانات ديگر كه بر اساس ‍ شعور و اراده زندگى مى كنند، زندگى خود را با تطبيق اعمال با خارج «البته بايد به خارج عالم باشند» و ادامه بدهند؛ به گونه اى كه اگر در عملى از اعمال خود به جهت عروض عوارضى از نظام خارج منحرف شوند، آن عمل بى نتيجه و باطل مى گردد و اگر اين انحراف تكرار شود، به بطلان ذات آنان مى انجامد و شبيه انسانى مى شود كه به جاى غذا زهر مصرف مى كند.

انسان از همين نظام عالم خارج ، به آرا و عقايدى كلى و عمومى مانند عقيده به مبداء و معاد مى شود و آنها را ملاك ديگر عقايد خود قرار مى دهد و نيز احكامى را مى پذيرد كه اعمال عبادى و معامله اى خود را با آنها تطبيق مى دهد.

اين است همان راهى كه آدمى را به سعادت انسانى اش مى رساند، و جز اين ، راه ديگرى وجود ندارد. انحراف از اين راه «يعنى ظلم» او را به آرزويش نمى رساند و اگر هم برساند، دوام نخواهد داشت ؛ زيرا راه هاى ديگر نيز مربوط به آن سعادتند و با تمام قوا با آن راه منحرف «ظلم » مبارزه و ضديت مى كنند تا وى را به عقب نشينى و برگشت مجبور سازند. افزون بر آن ، اجزاى عالم كه منشاء آن عقايد و احكام است نيز با اعمال وى مخالفت كند و آن فرد همچنان در چنين حالتى هست تا آن كه سعادتى را كه از بيراهه «ظلم» به دست آورده ، از دست بدهد و روزگارش تلخ گردد.

بنابراين ، ستمگرى كه با مخالفت با عقايد حق و توحيد خداى سبحان و مزاحمت با حقوق مشروع ديگران يعنى تعدى و ظلم به آنان و يا با ناديده گرفتن و عصيان ورزيدن نسبت به رسمى از مراسم عبوديت پروردگار، مانند نماز و روزه و امثال آن و يا با گناهانى از قبيل دروغ ، افترا، خدعه و... و به طور كلى ، به وسيله ارتكاب يكى از اين انحراف ها به مقصود خود برسد، بايد بداند كه در دنيا و آخرت خود را زيان كار ساخته و سعى و كوشش يك عمر را به هدر داده است

او در دنيا خود را چنين كرده ، به خاطر اين كه راهى كه رفته ، راه هرج و مرج و اختلال نظام بوده است ؛ به شهادت اين كه اگر اين راه حق بود، جايز بود كه همه چنين راهى را بروند و اگر براى همه جايز باشد كه چنين راهى را بروند، قطعا نظام اجتماع مختل مى شود و روشن است كه با ابطال نظام اجتماعى ، حيات اجتماعى انسان نيز باطل مى شود.

بنابراين ، نظمى كه ضامن بقاى نوع انسانى است به هر شكل باشد، با چنين شخصى در آن چه كه از راه غيرمشروع كسب نموده ، مبارزه مى كند و تا زمانى كه - دير يا زود - نتيجه عملش را از كفش نربايد، از پاى نمى نشيند و البته كه ظلم پايدار نمى ماند.

وى در آخرت خود را زيان كار ساخته است ؛ زيرا ظلم او در نامه عملش ثبت شده و افزون بر اين كه جان و دل او را آلوده و پليد كرده ، در قيامت مطابق آن ، كيفر مى بيند و به مقتضاى روح آلوده خود به زندگى ادامه مى دهد؛ و اين است معناى آيات زير:

( وَإِن تُبْدُوا مَا فِي أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللَّـهُ ) ،(٥٠٨) ( أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ ۚ فَمَا جَزَاءُ مَن يَفْعَلُ ذَٰلِكَ مِنكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَىٰ أَشَدِّ الْعَذَابِ ۗ وَمَا اللَّـهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ) (٥٠٩) و آيه( كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُونَ ﴿ ٢٥ فَأَذَاقَهُمُ اللَّـهُ الْخِزْيَ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ ۚ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ. ) (٥١٠)

و آيات ديگر، اين آيات همگى شامل ظلم هاى فردى و نيز ظلم هاى اجتماعى مى شود و اين خود شاهد صدق بحث ما است. (٥١١)

معنا و ويژگى هاى صراط مستقيم

واژه صراط در لغت به معناى راه روشن و ماده اصلى آن به معناى «بلعيدن» است ؛ گويا چندان راهروان خود را در خود فرو مى برد كه احتمال هر گونه انحراف و خروج از جاده را درباره آنان معدوم مى سازد.

«مستقيم» هم در لغت به كسى يا چيزى گفته مى شود كه از روى قدرت و تسلط بر پاى خود مى ايستد و بر خود و آنچه مربوط به او است تسلط كامل دارد. در نتيجه ، به آنچه همواره بر يك حال قائم ايستاده است مستقيم گفته مى شود.

بنابراين ، صراط مستقيم راه روشنى است كه همواره رهروان خود را به مقصد مى رساند.

خداوند مى فرمايد:

( فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّـهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَفَضْلٍ وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا ) (٥١٢)

اين آيه مى رساند كه هدايت خداوند در صراط مستقيم ، يعنى همواره ثابت و لا يتغير است(٥١٣) درباره صراط مستقيم مطالب زير گفتنى است :

١ - راه هايى كه به سوى خدا است ؛ مانند راه اسلام ، ايمان ، عبدات ، اخلاص ‍ و خشوع از نظر كمال و نقص و نيز، نزديكى و دورى به سرچشمه حقيقت و صراط مستقيم با هم تفاوت دارند. همچنان كه راه هاى نقطه مقابل آنها مانند: كفر، شرك ، انكار، طغيان و معصيت نيز با هم مختلفند.

خداوند مى فرمايد:

( وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِّمَّا عَمِلُوا ۖ وَلِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ ) (٥١٤)

به عبارت ديگر، مساله بهره بردارى از هدايت الاهى و راه هاى آن درست مانند علوم و معارفى است كه عقل هاى انسانى از طرف خداى متعال آن را در مى يابند كه به اختلاف و ميزان قابليت اشخاص فرق مى كند.

٢ - همانگونه كه صراط مستقيم حافظ و ناظر بر همه راه ها است ، پويندگان اين راه نيز حافظ و ناظر بر ديگران مى باشند.

خدا مى فرمايد:

( إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّـهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ ) (٥١٥)

بنابر اخبار متواتره ، اين آيه در شاءن علىعليه‌السلام نازل شده و او در ميان امت نخستين بازكننده اين در است

٣ - برترى رهروان صراط مستقيم بر ديگران و نيز صراط مستقيم بر راه هاى ديگر، در اثر علم است ، يعنى آنها مرتبه عالى ترى از علم به مقام خداوند را دارا هستند كه ديگران به آن پايه نرسيده اند؛ زيرا در بعضى از رتبه هاى پايين تر صراط مستقيم ، عمل كامل وجود دارد.

بنابراين ، مزيتى جز از نظر علم در ميان نيست و آيه( يَرْفَعِ اللَّـهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ ۚ وَاللَّـهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ) (٥١٦) نيز مشعر به همين حقيقت است

همچنين آيه( إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ ) ؛(٥١٧) زيرا به مدلول اين آيه ، آنچه به سوى خداوند پاك بالا مى رود، همان كلمه طيب ، يعنى علم و اعتقاد است ، ولى شاءن و اثر عمل صالح ، ترفيع دادن كلمه طيب و كمك كردن به آن است نه صعود به طرف بالا و نكات ديگر.(٥١٨)

بدين سان ، راه مستقيم از گمراهى و ضلالت و نيز شرك و ظلم به دور است و راهى است كه از نظر باطن ، كفر و خطورات قلبى كه خدا به آن راضى نيست ، در آن راه ندارد و از نظر ظاهر، معصيت و كوتاهى در اطاعت از آن بركنار است و اين همان توحيد علمى و عملى واقعى مى باشد.

رهروان صراط مستقيم كسانى هستند كه مشمول عالى ترين نعمت هاى خدا مى باشند كه حتى از نعمت ايمان كامل هم بالاتر است

٢ - ايمان

.از ديدگاه قرآن كريم ايمان از مهمترين عواملى است كه سبب نجات از دوزخ و ورود به بهشت مى شود. به اين جهت درباره آن و ارتباطش با نجات به بحث مى پردازيم :

ماهيت ايمان

واژه ايمان ، ضد كفر، مصدر باب افعال از ريشه «اء - م - ن» و در لغت به معناى تصديق كردن ، اذعان نمودن ، گرويدن ، ايمن گردانيدن ، امان دادن و اقرار كردن است(٥١٩)

واژه امن نيز در زبان عربى به معناى امنيت داشتن ، اعتماد ورزيدن و روى كردن است كه كلمه هاى امانت و امان نيز برگرفته از آن است

فعل «امن»، هم به معناى باور كردن و اعتقاد خود را ظاهر ساختن است و هم با حرف اضافه «ب» به معناى حمايت كردن و امان دادن و امنيت بخشيدن به كار رفته است

واژه ايمان در قرآن ، گاه به معناى فعل ايمان و گاه به معناى محتواى آن به كار رفته و گاهى نيز هر دو معنا يكجا از آن مستفاد مى شود.(٥٢٠)

تفتازانى مى گويد ماده «اءمن»، به دو جهت به باب افعال برده مى شود: يكى افاده معناى تعديه و دومى ، رساندن معناى صيرورت

اولى در آن جايى است كه لفظ ايمان مقرون به «باء» باشد كه در اين صورت به معناى اقرار و اعتراف است ؛ مانند:آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ (٥٢١) و اگر مقرون به «لام» باشد معناى اذعان ، تصديق و قبول را افاده مى كند، مانند:( وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَّنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ ) (٥٢٢)

معناى صيرورت ، در آن جايى است كه ايمان متعدى به نفسه باشد كه در اين صورت به معناى «ايمن گرديدن» است ؛ زيرا مومن به سبب تصديق و اعتقاد به خداوند از انتساب كذب ايمن مى شود.(٥٢٣)

در اين باره كه حقيقت ايمان چيست و ايمان داراى چه اركان و شرايطى است ، ميان مكاتب و دانشمندان اسلامى اختلاف وجود دارد.

متكلمان اسلامى درباره حقيقت ايمان ، نظريه هاى گوناگونى ارائه داده اند كه به برخى از آنها مى پردازيم :

١ - نظريه معرفت گرايانه ؛

جهم بن صفوان و پيروانش معتقدند كه حقيقت ايمان همان «معرفت عقلى» است(٥٢٤) و تفتازانى به اشتباه ، نظريه يكسانى علم و ايمان را به همه متكلمان شيعه نسبت داده است(٥٢٥)

٢ - نظريه لفظگرايانه ؛

كراميه «پيروان محمد بن كرام سجستانى»، گوهر اصلى ايمان را اقرار زبانى مى دانند؛ از اين رو، اگر كسى در باطن خود كافر باشد ولى در ظاهر و به زبان ، به ايمان اعتراف كند، مومن واقعى است ، هر چند او به سبب كفر باطنى استحقاق خلود در دوزخ را دارد.

از سوى ديگر، اگر كسى به ظاهر اظهار كفر، كند ولى در دل مومن باشد، او را مومن و شايسته ورود به بهشت نمى دانند.(٥٢٦)

باور آنها، شاخصه اصلى تمايز ميان كفر و ايمان ، اقرار زبانى به رسالت است

٣ - نظريه تلفيق اظهار زبانى و تصديق :

عده اى از متكلمان شيعه نظير محقق طوسى در تجريد العقائد،(٥٢٧) و محقق حلى در مناهج اليقين ،(٥٢٨) معتقدند كه حقيقت ايمان ، تصديق قلبى و اقرار زبانى است

٤ - نظريه عمل گرايانه :

معتزله و خوارج بر اين عقيده پاى مى فشارند كه حقيقت ايمان ، همان عمل است از اين رو، خوارج ، مرتكبان به گناه و كردار زشت را مومن نمى دانند و معتزله ، آنان را در مرتبه اى ميان كفر و ايمان قرار مى دهند.(٥٢٩)

٥ - نظريه تصديق گرايانه ؛

جمهور اشاعره ، ايمان را از مقوله «تصديق قلبى» مى دانند.(٥٣٠)

٦ - نظريه جمع گرايانه ؛

شيخ مفيد و اكثر علماى سلف ، اعتقاد دارند كه ايمان ، اعتقاد قلبى ، اقرار زبانى و عمل با جوارح است(٥٣١)

پس از بيان اقوال مختلف درباره حقيقت ايمان ، بايسته است بدانيم كه بسيارى از متكلمان معاصر شيعه ، درباره حقيقت ايمان به نظريه تصديق گرايانه روى آورده ، اقرار زبانى و عمل جوارحى را از لوازم جداناشدنى ايمان به شمار آورده اند: «حقيقت ايمان ، تسليم قلب است ؛ تسليم زبان يا فكر و عقل ، اگر با تسليم قلب تواءم نباشد ايمان نيست تسليم قلب مساوى است با تسليم سراسر وجود انسان و نفى هر گونه جحود و عناد.»(٥٣٢)

به اين جهت ، رسوخ و استقرار عقيده در قلب را ايمان مى گويند؛ يعنى اعتقاد علمى بايد با جان و قلب انسان معتقد و عالم ، عجين شود و در اوصاف نفسانى و اعمال بدنى او جلوه كند.

بنابراين ، عقيده اى كه تنها در ذهن بماند و در جان و قلب آدمى جاى نگيرد، ايمان نيست چنان كه فرمود:( وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ) (٥٣٣)

همچنين ، به كسى كه عقيده حق را تنها بر زبان مى راند و در دل به آن باور ندارد، مومن نتوان گفت( مِنَ الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ .) (٥٣٤)

عقد علمى كه قضيه ذهنى و معقول است تا با جان عالم عقد و گره نيابد، ايمان نيست(٥٣٥)

علامه طباطبايىرحمه‌الله در تعريف ايمان مى نويسد:

ايمان همان قرار گرفتن عقيده در قلب است كه از ماده «اءمن» گرفته شده و مناسبتش اين است كه مومن در واقع ، موضوعات اعتقادى خود را از شك و ريب كه آفت اعتقاد است ، امنيت بخشيده است(٥٣٦)

وى در جاى ديگر(٥٣٧) مى نويسد:

ايمان ، علم به چيزى و التزام عملى نسبت به آن است ؛ بنابراين ، صرف علم و يقين به وجود چيزى بدون التزام عملى نسبت به آن ايمان نمى باشد( وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ) (٥٣٨) ( وَأَضَلَّهُ اللَّـهُ عَلَىٰ عِلْمٍ ) .(٥٣٩)

۹ - ايمان و علم

ايشان در اين تعريف ، ايمان را به معناى علمى گرفته كه منشاء عمل باشد؛ يعنى علمى كه در جان آدمى رسوخ مى كند و موجب اوصاف نفسانى و اعمال بدنى مى شود و اين همان تصديق قلبى است از اين رو، ايشان صرف دانستن و معرفت به خدا و پيامبران و كتب آسمانى را مقوم ايمان نمى داند، بلكه اين نوع آگاهى را مقدمه و شرط لازم براى تحقق ايمان دانسته ، اذعان و تصديق را كه امرى درونى و قلبى است و موجب التزام عملى به لوازم آن مى شود، در ماهيت ايمان دخيل مى داند و چنين توضيح مى دهد:

ايمان به معناى اذعان و تصديق به چيزى و التزام به لوازم آن است بنابراين در قرآن كريم ، ايمان به خداوند، به معناى تصديق به يگانگى و تصديق به پيامبران و روز قيامت و همه آنچه كه فرستادگان او آورده اند مى باشد.

البته تا اندازه اى با پيروى عملى ، يعنى به هر حال ، مومن بايد از تصديقات خود نيز پيروى نمايد. به اين جهت هر جا در قرآن صفات نيك مؤ منان را مى شمارد و يا از پیدایش جزيل آنان سخن مى گويد، به دنبال ايمان ، عمل صالح را هم ذكر مى كند:

( مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً ) ،(٥٤٠) ( الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَىٰ لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ ) (٥٤١) و آيات بسيار ديگر.

بنابراين ، صرف اعتقاد به چيزى بدون التزام به لوازم و آثار آن ، ايمان نيست ، زيرا ايمان ، علم به چيزى است كه تواءم با سكون و اطمينان باشد و اين چنين سكون و اطمينانى ممكن نيست كه جدا از التزام به لوازم باشد.

آرى ، علم گاهى از سكون و التزام جدا مى شود؛ مانند بسيارى از معتادان به عادت هاى زشت و يا مضر كه علم به زشتى و يا ضرر عادت خود دارند، ولى در عين حال آن را ترك نمى كنند و عذر مى آورند به اين كه ما معتاديم

قرآن كريم نيز درباره منكران دعوت هاى پيامبران مى فرمايد:

( وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ .)

ايمان در بعضى مواقع به خاطر هواهاى نفسانى ، از وجود التزام عملى به لوازم خود جدا مى شود، اما اين مطلب هميشگى و همه جايى نيست ؛ به اين معنا كه گاهى ، هواهاى نفسانى برخى ازمؤ منان غلبه مى كند و مرتكب گناه مى شوند، ولى اين بدان معنا نيست كه آنها هيچ گاه به لوازم ايمانشان پايبند نباشند.(٥٤٢)

بنابراين ، از ديد علامه طباطبايىرحمه‌الله ايمان باورى است قلبى كه منشاء عمل و تسليم مى باشد. چنان كه در ذيل آيه شريفه( وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ ) (٥٤٣) مى نويسد:

ايمان آوردن به آيات ، به معناى تسليم در برابر هر آيه و نشانه اى است كه از طرف خداوند رسيده باشد؛ چه آن نشانه ، معجزه باشد؛ مانند معجزات موسى و عيسى و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و چه اين كه احكام آسمانى باشد؛ مانند شرايع دين موسى و دستورات انبياء ديگر و چه ، خود انبياء باشند، يا حتى علامتى از نشانه هاى نبوت پيامبرى باشد؛ مانند نشانه هايى كه خداوند در تورات موسى و انجيل عيسى براى حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ذكر كرده است ، همه اين ها آيات الاهى هستند و بر همه واجب است در برابر آنها تسليم شوند.(٥٤٤)

ايمان و علم

از آنچه درباره ماهيت ايمان گفته شد، روشن مى شود كه ميان ايمان و علم رابطه اى تنگاتنگ وجود دارد.

ايمان غير از علم است ؛ زيرا علم و ادراك ، حظ عقل و ايمان و بهره قلب است همين كه انسان كه به خدا و فرشتگان و پيامبران و روز قيامت علم پيدا كرد، نمى توان او را مومن گفت چنانچه ابليس تمام اين امور را با علم و ادراك درمى يافت ، ولى حق تعالى او را كافر خواند. و چه بسا فيلسوفى بتواند با برهانهاى فلسفى ، شعب توحيد و مراتب آن را مبرهن كند اما خود، مومن به خدا نباشد؛ يعنى علمش از مرتبه عقل و كليت و تعقل ، به مرتبه قلب و جزئيت و وجدان نرسيده باشد.(٥٤٥)

افزون بر آن ، ايمان امرى اختيارى است و حال آن كه علم ممكن است به شكل غيراختيارى براى انسان حاصل شود.(٥٤٦)

بنابراين ، مى توان گفت ايمان بدون علم ممكن نيست ، اما علم بدون ايمان امكان دارد. ايمان هيچگاه مستقل و جدا از نوعى معرفت به متعلق ايمان نخواهد بود.

استناد ايمان با برهان عقلى است و يا دليلى نقلى و گاه نيز وجدان كشفى است همانطور كه براى ارزيابى برهان عقلى و نقلى معيار خاصى هست براى مشاهده نيز معيار ويژه اى كه صحت كشف را ارزيابى كند، وجود دارد.(٥٤٧)

در قرآن كريم نيز آياتى وجود دارد كه ذبر لزوم شناخت و معرفت در ايمان دلالت دارند؛ مانند:( لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَىٰ مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ ) (٥٤٨)

( بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ ۖ فَمَن يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّـهُ ۖ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ ) ،(٥٤٩)

( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّـهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا ) (٥٥٠)

( لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ ﴿ ٨ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ ) .(٥٥١) و آيات فراوان ديگر.

علامه طباطبايىرحمه‌الله نيز با استناد به پاره اى از آيات به اين نتيجه رسيده كه علم ، لازمه ايمان است ، اما ايمان ، صرف دانستن نيست ؛ يعنى صرف علم به چيزى و يقين به اين كه آن چيز حق است ، در حصول ايمان كافى نيست و صاحب آن علم را نمى توان مومن ناميد، بلكه بايد ملتزم به مقتضاى علم خود نيز باشد و بر طبق موداى علم ، عقد قلب داشته باشد؛ به گونه اى كه آثار عملى علم - هر چند به صورت اجمال - از وى بروز كند.

بنابراين ، كسى كه علم دارد به اين كه خداى تعالى معبودى است كه جز او معبودى نيست و التزام به مقتضاى عملش نيز دارد؛ يعنى در مقام انجام مراسم عبوديت و عبادت خدا برمى آيد، چنين كسى مومن است حال اگر علم مزبور را دارد ولى التزام به آن ندارد؛ يعنى اعمالى كه نشانه عبوديت باشد از او سر نزند، چنين كسى عالم است ، ولى مومن نيست(٥٥٢)

در جاى ديگر با تكرار اين مطلب كه «ايمان صرف دانستن نيست» مى نويسد:

مجرد دانستن و درك كردن با استكبار و انكار مى سازد و چون مى دانيم ايمان با انكار نمى سازد، نتيجه مى گيريم كه ايمان ، صرف ادراك نيست ، بلكه قبول مخصوصى از ناحيه نفس است نسبت به آن چه كه درك كرده ؛ قبولى كه باعث شود نفس در برابر آن ادراك و آثارى كه اقتضا دارد تسليم شود.

نشانه داشتن چنين قبولى ، آن است كه ساير قوا و جوارح آدمى نيز آن را قبول نموده كنند و مانند خود نفس در برابرش تسليم شوند.

براى مثال ، بسيارى از معتادان را مى بينيم كه با دانستن و درك زشتى و پليدى عملى ، به آن عمل اعتياد دارند و نمى توانند خود را از آن باز دارند؛ زيرا تنها قبح آن را درك كرده اند، ولى به آن ايمان ندارند؛ در نتيجه ، تسليم درك خود نمى شوند. اما بعضى ديگر از همين اشخاص را مى بينيم كه افزون بر درك ، تسليم هم شده اند. از اين رو، توانسته اند بدون درنگ دست از آن كار بردارند و اين همان ايمان است(٥٥٣)