متعلق ايمان
يكى از مباحث مهم پيرامون ايمان ، اين است كه ايمان به چه چيزهايى تعلق مى گيرد. در بسيارى از آيات ، ايمان با مومن به طور مطلق آمده و متعلق آن ذكر نشده است ؛ مانندوَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ
،
(
مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً
)
(
وَاتَّقُوا اللَّـهَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ
)
و آيات ديگر.
در بسيارى از آيات با تعبيرهاى گوناگونى متعلق ايمان را «الله» ذكر كرده است ؛ مانند:(
وَ مَن يُؤْمِنُ بِاللَّـهِ
)
،
(
مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّـهِ
)
،
(
إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّـهُ
)
.
و در آيات بسيارى ، در كنار ايمان به «الله» ايمان به قيامت ، فرشتگان ، كتاب هاى آسمانى و پيامبران نيز ذكر شده است ؛ مانند:(
وَلَـٰكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّـهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ
)
و(
وَالَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّـهِ وَرُسُلِهِ
)
،
(
وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ
.)
در برخى آيات ، متعلق ايمان را «غيب» مى داند: الذين يومنون بالغيب
بنابراين ، متعلق ايمان از نگاه قرآن عبارتند از: الله ، معاد، رسالت ، غيب ، فرشتگان ، پيامبران و كتاب هاى آسمانى
مساله ديگر در ارتباط با متعلق ايمان ، اين است كه از ديدگاه قرآن ، ايمان نسبت به متعلقات خود بايد مطلق باشد و تبعيض بر نمى دارد.
آياتى در قرآن به اين مساله مى پردازند:(
أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ
ۚ
فَمَا جَزَاءُ مَن يَفْعَلُ ذَٰلِكَ مِنكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا
ۖ
وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَىٰ أَشَدِّ الْعَذَابِ
ۗ
وَمَا اللَّـهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ
)
و يا آيه(
إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّـهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّـهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلًا﴿
١٥٠
﴾
أُولَـٰئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا
ۚ
وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُّهِينًا
.)
علامه طباطبايىرحمهالله
در تفسير آيه اخير مى نويسد:
منظور از كافر در اين آيه كه به خدا و پيامبران او كفر مى ورزند، يهود و نصارا هستند؛ يهود به موسى ايمان آورده ، به عيسى و محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
كفر مى ورزند و نصارا به موسى و عيسىعليهمالسلام
ايمان دارند، ولى به محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
كفر مى ورزند. اين دو طايفه بر اين پندارند كه به خدا و به بعضى از رسولان او كفر نورزيده اند، بلكه تنها به برخى از رسولان او كافر شده اند، در حالى كه اين آيه به طور مطلق فرموده است اينها به خدا و به همه رسولان او كفر ورزيده اند. سپس براى توضيح مراد از اطلاق در آيه(
إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّـهِ وَرُسُلِهِ
...)
جمله(
وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُوا...
)
و تكفر ببعض را بر آن عطف كرد.
حاصل بيان چنين است كه يهود و نصارا به خدا و به همه رسولان او كافرند؛ زيرا مى گويند: «ما به بعضى ايمان داريم و به بعضى ديگر كافريم .»
ايشان مى خواهند ميان خدا و رسولان او جدايى قائل شوند؛ يعنى به خدا و بعضى از رسولانش ايمان آورند و به بعضى ديگر از رسولانش كافر ورزند؛ با اين كه آن رسول نيز فرستاده خدا است و رد او انكار خداى تعالى است
آنگاه به بيانى ديگر و با عطف تفسير مطلب را روشن تر مى كند و مى فرمايد:
(
وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلًا
)
؛ مى خواهند بين ايمان به خدا و همه رسولانش و كفر به خدا و همه رسولانش ، راهى ميانه اتخاذ كنند؛ يعنى به بعضى از رسولان خدا ايمان بياورند و به بعضى ديگر كافر شوند»، در حالى كه تنها يك راه به سوى خدا وجود دارد و آن ، ايمان به او و به همه رسولان اوست ؛ زيرا رسولان بدان جهت كه فرستاده خدا است از خود چيزى و اختياى ندارد، پس ايمان به رسول خدا، ايمان به خدا است و كفر به او، كفر محض به خدا است
بنابراين ، كفر به بعضى و ايمان به بعضى ديگر از رسولان به همراه ايمان به خداى تعالى ، چيزى جز جدايى انداختن ميان خدا و رسولان او و استقلال دادن به رسول نيست و معنايش اين است كه ايمان به آن رسول ، هيچ ربطى به ايمان به خدا ندارد و كفر به او نيز ربطى به كفر به خداى تعالى ندارد.
در نتيجه ، اين روش ، راهى ميانه است و حال آن كه چيزى جز پندار باطل نمى باشد؛ زيرا نمى توان رسالت كسى را فرض كرد كه ايمان و كفر او هيچ ربطى به ايمان و كفر به خداى متعال نداشته باشد.
با اين بيان روشن شد كه ايمان و خضوع در مقابل رسولى كه چنين شاءنى دارد، «مستقل است و كفر و ايمان به او هيچ ارتباطى به كفر و ايمان به خدا ندارد» شرك به خداست به اين جهت ، خداوند پس از توصيف يهود و نصارا، مى فرمايد:
(
أُولَـٰئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا
ۚ
وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُّهِينًا
.)
بنابراين ، ايمان بايد مطلق باشد و ايمان تبعيضى هيچ سودى ندارد و انسان را به رستگارى ابدى رهنمون نمى سازد. سر مطلب آن است كه توحيد در اسلام داراى مراتب است و اولين مرتبه و نصاب آن ، اين است كه شخص امور ذيل را بپذيرد:
الف واجب الوجود منحصر به الله است
ب الله خالق است
ج ربوبيت تكوينى از آن او است
د. ربوبيت تشريعى مختص به او است
ه كسى جز الله ، شايسته پرستش نيست
پس از پذيرش اين پنج عقيده ، پا به عرصه توحيد و اسلام گذاشته است و مى تواند با سير تكاملى خود در دو حوزه علم و عمل به مراتب بالاترى از توحيد برسد.
حال ، اگر فردى يكى از اين پنج عقيده را نپذيرد و يا پس از پذيرش ، انكار كند، از وادى اسلام خارج مى شود و در زمره كفار قرار ميگيرد. براى مثال ، ابليس كه داستانش مكرر در قرآن آمده است ، به خالقيت الله
و ربوبيت او
و روز قيامت ،
اعتقاد داشت و به فرموده امام علىعليهالسلام
، شش هزار سال خدا را عبادت كرد،
اما تنها به اين جهت كه توحيد در ربوبيت تشريعى نداشت ، خداوند او را كافر ناميد.
بنابراين ، ايمان وقتى مصوب نجات و رستگارى مى شود كه : آگاهانه باشد؛ در قلب انسان رسوخ كرده باشد؛ التزام عملى هر چند به اجمال به همراه داشته باشد و مطلق باشد.